تفسير نمونه جلد ۵
جمعي از فضلا
- ۱۵ -
(شرح بيشتر در
اين زمينه و هم در باره معنى علمى جن در تفسير همان سوره جن در جزء 29 قرآن مجيد
بخواست خدا خواهد آمد).
ولى بايد توجه داشت كه كلمه (منكم
) (از شما) دليل بر آن نيست كه پيامبران هر دسته از جنس خودشان
خواهند بود، زيرا هنگامى كه به گروهى گفته شود (نفراتى
از شما...) اين نفرات ممكن است از يك
طايفه يا از همه طوايف باشند.
سپس مى گويد: از آنجا كه روز رستاخيز روز كتمان نيست و نشانه هاى همه چيز آشكار است
و هيچكس نمى تواند چيزى را پنهان دارد، (همگى
در برابر اين پرسش الهى ، اظهار مى دارند: ما بر ضد خود گواهى مى دهيم و اعتراف مى
كنيم كه چنين رسولانى آمدند و پيامهاى تو را به ما رسانيدند اما مخالفت كرديم
)
(قالوا شهدنا على انفسنا).
آرى دلائل كافى از طرف پروردگار در اختيار آنها بود و آنها راه را از چاه مى
شناختند
(ولى زندگى فريبنده دنيا، و زرق و برق
وسوسه انگيز آن ، آنها را فريب داد)(و
غرتهم الحياة الدنيا).
اين جمله به خوبى مى رساند كه سد بزرگ راه سعادت انسانها دلبستگى بيحد و حساب و
تسليم بى قيد و شرط در برابر مظاهر جهان ماده است دلبستگيهائى كه انسان را به زنجير
اسارت مى كشاند و او را به هر گونه ظلم و ستم ، تعدى و اجحاف ، خود خواهى و طغيان ،
دعوت مى كند.
بار ديگر قرآن تاكيد مى كند كه آنها با صراحت به زيان خود گواهى مى دهند كه راه كفر
پوئيدند و در صف منكران حق قرار گرفتند (و شهدوا على انفسهم
انهم كانوا كافرين ).
در آيه بعد همان مضمون آيه گذشته را، اما به صورت يك قانون كلى و سنت هميشگى الهى ،
بازگو مى كند كه اين به خاطر آن است كه پروردگار تو هيچگاه مردم شهرها و آباديها را
به خاطر ستمگريهايشان ، در حالى كه غافلند، هلاك نمى كند مگر اينكه رسولانى به سوى
آنها بفرستد و آنها را متوجه زشتى اعمالشان سازد و گفتنيها را بگويد
(ذلك ان لم يكن ربك مهلك القرى بظلم و اهلها غافلون ).
كلمه (بظلم
) مى تواند به اين معنى باشد كه خدا كسى را به خاطر ستمهايش ، و
در حال غفلت ، پيش از فرستادن پيامبران مجازات نمى كند، و مى تواند به اين معنى
باشد كه خدا افراد غافل را از روى ظلم و ستم كيفر نمى دهد زيرا كيفر دادن آنها در
اين حال ، ظلم و ستم است و خداوند برتر از اين است كه درباره كسى
ستم كند.
و سرانجام آنها را در آيه بعد خلاصه كرده چنين مى گويد:(هر
يك از اين دسته ها: نيكو كار و بدكار، فرمانبردار و قانونشكن ، حق طلب و ستمگر،
درجات و مراتبى بر طبق اعمال خود در آنجا دارند و پروردگارت هيچگاه از اعمال آنها
غافل نيست ، بلكه همه را مى داند و به هر كس آنچه لايق است مى دهد
(و لكل درجات مما عملوا و ما ربك بغافل عما يعملون ).
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه تمام مقامها و درجات و دركات زائيده
اعمال خود آدمى است و نه چيز ديگر.
آيه و ترجمه
و ربك الغنى ذو الرحمة إ ن يشأ يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء كما اءنشأ كم من
ذرية قوم ءاخرين (133)
إ ن ما توعدون لات و ما اءنتم بمعجزين(134)
قل يقوم اعملوا على مكانتكم إ نى عامل فسوف تعلمون من تكون له عقبة الدار إ نه لا
يفلح الظلمون (135)
|
ترجمه :
133 - و پروردگارت بى نياز و مهربان است (بنابراين درباره كسى ظلم و ستم نمى كند
بلكه اينها نتيجه اعمال خود را مى گيرند) اگر بخواهد همه شما را مى برد و بعد از
شما بجاى شما هر چه بخواهد (و هر كس را بخواهد) جانشين مى سازد همانطور كه شما را
از نسل اقوام ديگرى به وجود آورد.
134 - آنچه به شما وعده داده مى شود، مى آيد و شما نمى توانيد (خدا را ) ناتوان
سازيد (و از عدالت و كيفر او فرار كنيد).
135 - بگو اى جمعيت ! هر كار در قدرت داريد بكنيد! من (هم به وظيفه خود) عمل مى كنم
، اما به زودى خواهيد دانست چه كسى سرانجام نيك خواهد داشت (و پيروزى با چه كسى است
اما) به طور مسلم ظالمان رستگار نخواهند شد.
تفسير:
آيه اول در واقع استدلالى است براى آنچه در آيات پيش در زمينه عدم ظلم پروردگار
بيان شد، آيه مى گويد پروردگار تو، هم بى نياز است ، و هم رحيم و مهربان بنابراين
دليلى ندارد كه بر كسى كوچكترين ستم روا دارد زيرا كسى ستم مى كند كه يا نيازمند
باشد يا خشن و سنگدل (و ربك الغنى ذو الرحم ).
بعلاوه نه نيازى به اطاعت شما دارد و نه بيمى از گناهانتان زيرا(اگر
بخواهد همه شما را مى برد و به جاى شما كسان ديگرى را كه بخواهد جانشين مى سازد
همانطور كه شما را از دودمان انسانهاى ديگرى كه در بسيارى از صفات با شما متفاوت
بودند آفريد) (ان يشا
يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء كما انشاكم من ذرية قوم آخرين ).
بنابراين او هم بى نياز و هم مهربان و هم قادر بر هر چيز است با اين حال تصور ظلم
درباره او ممكن نيست .
و با توجه به قدرت بى پايان او روشن است كه :(آنچه
به شما در زمينه رستاخيز و پاداش و كيفر وعده داده ، خواهد آمد و كمترين تخلفى در
آن نيست ) (ان ما
توعدون لات ).
(و شما هرگز نمى توانيد از قلمرو حكومت او
خارج شويد و از پنجه عدالت او فرار كنيد)(و
ما انتم بمعجزين ).
سپس به پيامبر دستور مى دهد كه آنها را تهديد كرده بگويد: اى جمعيت هر كار از
دستتان ساخته است انجام دهيد من هم آنچه خدا به من دستور داده انجام خواهم داد، اما
به زودى خواهيد دانست سرانجام نيك و پيروزى نهائى با كيست ، اما به طور مسلم ظالمان
و ستمگران پيروز نخواهند شد و روى سعادت را نخواهند ديد
(قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل فسوف تعلمون من تكون
له عاقبة الدار انه لا يفلح الظالمون ).
در اينجا بار ديگر مى بينيم كه بجاى كفر تعبير به ظلم شده و اين نشان مى دهد كه كفر
و انكار حق يكنوع ظلم آشكار است ، ظلمى به خويشتن و ظلمى به جامعه ، و از آنجا كه
ظلم بر خلاف عدالت عمومى جهان آفرينش است سرانجام محكوم به شكست خواهد بود.
آيه و ترجمه
و جعلوا لله مما ذراء من الحرث و الا نعم نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا
لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل إ لى الله و ما كان لله فهو يصل إ لى شركائهم
ساء ما يحكمون (136)
|
ترجمه :
136 - و (مشركان ) سهمى از آنچه خداوند آفريده از زراعت و چهارپايان براى او قرار
دادند و گفتند - به گمان آنها - اين مال خدا است و اين مال شركاى ما (يعنى بتها)
است ، آنچه مال شركاى آنها بود به خدا نمى رسيد، ولى آنچه مال خدا بود به شركايشان
مى رسيد (و اگر سهم بتها مواجه با كمبودى مى شد مال خدا را به آنها مى دادند اما
عكس آنرا مجاز نمى دانستند !) چه بد حكم مى كنند (كه علاوه بر شرك ، حتى خدا را
كمتر از بتها مى گرفتند) !
تفسير:
بار ديگر براى ريشه كن ساختن افكار بت پرستى از مغزها به ذكر عقائد و رسوم و آداب و
عبادات خرافى مشركان پرداخته و با بيان رسا خرافى بودن آنها را روشن مى سازد.
نخست مى گويد: (كفار مكه و ساير مشركان
سهمى از زراعت و چهارپايان خود را براى خدا و سهمى نيز براى بتها قرار مى دادند، و
مى گفتند اين قسمت مال خدا است ، و اينهم مال شركاى ما يعنى بتها است
(و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا
لشركائن
گرچه در آيه تنها اشاره به سهم خداوند شده است ، ولى از جمله هاى بعد استفاده مى
شود كه سهمى براى خدا و سهمى براى بتها قرار مى دادند، در روايات آمده است كه :
مصرف سهمى كه براى خدا قرار داده بودند، كودكان و مهمانان بودند و از آن براى اين
كار استفاده مى كردند و اما سهمى كه از زراعت و چارپايان براى بتها قرار داده بودند
مخصوص خدمه و متوليان بت و بتخانه و مراسم قربانى و استفاده خودشان بود.
و تعبير به (شركائنا)
(شريكهاى ما) براى بتها به خاطر آن است كه آنها را شريك اموال و سرمايه و زندگى
خويش مى دانستند.
تعبير به (مما ذرا)
(از آنچه خدا خلق كرده ) در حقيقت اشاره به ابطال عقيده آنها است .
زيرا اين اموال همگى مخلوق خدا بودند، چگونه سهمى از آنها براى خدا قرار مى دادند و
سهمى براى بتها.
سپس اشاره به داورى عجيب آنها در اين باره كرده و مى گويد(سهمى
را كه براى بتها قرار داده بودند هرگز به خدا نمى رسيد و اما سهمى را كه براى خدا
قرار داده بودند به بتها مى رسيد)
(فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان لله فهو يصل الى شركائهم ).
در اينكه منظور از اين جمله چيست ميان مفسران گفتگو است ولى همه آنها تقريبا به يك
حقيقت بر مى گردند و آن اين است : هر گاه بر اثر حادثهاى قسمتى از سهمى كه براى خدا
از زراعت و چهارپايان قرار داده بودند آسيب مى ديد و نابود مى شد مى گفتند مهم نيست
خداوند بى نياز است ، اما اگر از سهم بتها از بين ميرفت سهم خدا را به جاى آن قرار
مى دادند و مى گفتند: بتها نياز
بيشترى دارند.
همچنين اگر آب از مزرعهاى كه سهم خدا بود به مزرعه سهم بتها نفوذ مى كرد مى گفتند
مانعى ندارد خدا بى نياز است ، اما اگر قضيه به عكس ميشد جلو آن را مى گرفتند و مى
گفتند بتها احتياج بيشترى دارند.
در پايان آيه با يك جمله كوتاه اين عقيده خرافى را محكوم مى سازد و مى گويد:(چه
بد حكم مى كنند) (ساء
ما يحكمون ).
دليل بر زشتى كار آنها علاوه بر اينكه بت پرستى از ريشه فاسد و بى اساس بود چند
موضوع است :
1 - با اينكه همه چيز مخلوق خدا است ، و ملك مسلم او است ، و حاكم و مدبر و حافظ
همه موجودات او مى باشد، آنها تنها سهمى از آن را به خدا تخصيص مى دادند گويا مالك
اصلى آنها بودند و فقط حق تقسيم به دست آنها بود! (همانطور كه گفتيم جمله
(مما ذرا)
اشاره به اين واقعيت است ).
2 - آنها در اين تقسيم جانب بتها را مقدم مى داشتند لذا هر آسيبى متوجه سهم خدا مى
شد مهم نبود اما آسيبهائى كه متوجه سهم بتها مى شد به وسيله سهم خدا جبران ميكردند
و آن را گرفته به بتها مى دادند كه در آيه اشاره به آن شده است ، و اين يكنوع
امتياز و برترى براى بتها نسبت به خداوند بود!!
3 - از بعضى از روايات استفاده مى شود كه آنها براى سهم بتها اهميت خاصى قائل بودند
و لذا متوليان و خدمه بت و خود بت پرستان از سهم آنها مى خوردند و سهم خدا را تنها
به بچه ها و ميهمانان مى دادند. و قرائن نشان مى دهد كه گوسفندهاى چاق و فربه و
غلات خوب مال بتها بود تا بتوانند به اصطلاح شكمى از عزا در آورند.
همه اينها نشان مى دهد كه آنها در تقسيم حتى براى خداوند به اندازه بتها ارزش قائل
نبودند چه حكمى از اين زشتتر و ننگينتر كه انسان قطعه سنگ
و چوب بى ارزشى را بالاتر از آفريننده جهان هستى فكر كند، آيا انحطاط
فكرى از اين بالاتر تصور مى شود؟!
آيه و ترجمه
و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اءولدهم شركاؤ هم ليردوهم وليلبسوا عليهم دينهم و
لو شاء الله ما فعلوه فذرهم و ما يفترون (137)
|
ترجمه :
137 - و همچنين شركاى آنها (يعنى بتها) قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه داده
بودند (كودكان خود را قربانى بتها مى كردند و افتخار مى نمودند!) و عاقبت اين كار
چنين شد كه آنها را به هلاكت افكندند و آئينشان را دگرگون ساختند و اگر خدا مى
خواست چنين نمى كردند (زيرا مى توانست اجبارا جلو آنان را بگيرد ولى اجبار سودى
ندارد ) بنابراين آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار (و به اعمال آنها اعتنا
مكن ).
تفسير:
قرآن در اين آيه اشاره به يكى ديگر از زشتكاريهاى بت پرستان و جنايتهاى شرم آور
آنها كرده مى گويد: همانطور كه تقسيم آنها در مورد خداوند و بتها در نظرشان جلوه
داشت و اين عمل زشت و خرافى و حتى مضحك را كارى پسنديده مى پنداشتند همچنين شركاى
آنها قتل فرزندان را در نظر بسيارى از بت پرستان جلوه داده بود تا آنجا كه كشتن بچه
هاى خود را يكنوع (افتخار)
و يا(عبادت
) محسوب مى داشتند (و كذلك زين لكثير من المشركين
قتل اولادهم شركائهم ).
منظور از (شركاء)
در اينجا بتها هستند كه به خاطر آنان گاهى فرزندان خود را قربانى مى نمودند و يا
نذر مى كردند كه اگر فرزندى نصيب آنها شد آن را براى بت قربانى كنند، همانطور كه در
تاريخ بت پرستان قديم گفته شده است ، و بنابراين نسبت تزيين به بتها به خاطر آن است
كه علاقه و عشق به
بت آنها را وادار به اين عمل جنايت بار مى كرد، و روى اين تفسير، قتل در آيه فوق با
مسئله زنده به گور كردن دختران و يا كشتن پسران به خاطر ترس از فقر، ارتباطى ندارد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه : منظور از تزيين اين جنايت به وسيله بتها اين باشد كه
خدمه و متوليان بتكده ها مردم را به اين كار تشويق مى كردند و خود را زبان بت مى
دانستند زيرا نقل مى كنند كه عربهاى زمان جاهليت براى انجام سفرهاى مهم و كارهاى
ديگر از (هبل
) (بت بزرگ آنها ) اجازه مى گرفتند و طرز اجازه گرفتن آنها اين
بود كه چوبهاى تيرى كه در كيسه مخصوصى مجاور هبل قرار داشت و روى بعضى از آنها(افعل
) (انجام بده ) و روى بعضى
(لا تفعل ))) (انجام مده ) نوشته شده بود تكان مى داد و چوبه
تيرى را از ميان آنها خارج مى ساخت و هر چه روى آن نوشته شده بود به عنوان پيام هبل
! تلقى مى شد و اين نشان مى دهد كه از اين طريق نظر بتها را كشف ، هيچ بعيد نيست كه
مسئله قربانى براى بت نيز از طريق خدمه ، به عنوان يك پيام بت معرفى شده باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه زنده به گور كردن دختران در ميان آنها كه طبق نقل
تواريخ به عنوان بر طرف ساختن لكه ننگ در ميان طائفه ((بنى تميم
) رائج شده بود به عنوان پيام بتها معرفى شده باشد، زيرا در تاريخ مى
خوانيم كه نعمان بن منذر حمله به جمعى از عرب كرد و زنان آنها را اسير ساخت و در
ميان آنها دختر قيس بن عاصم بود، سپس صلح در ميان آنها برقرار شد، و هر زنى به
عشيره خود پيوست ، به جز دختر قيس كه او ترجيح داد در ميان قوم دشمن بماند، و شايد
با يكى از جوانهاى آنها ازدواج كند اين مطلب بر قيس بسيار گران آمد و سوگند (به
عنوان بتها ) ياد كرد كه هر گاه دختر ديگرى براى او متولد شود زنده به گورش كند و
چيزى نگذشت كه اين عمل سنتى در
بين آنها شد كه زير ماسك دفاع از ناموس دست به بزرگترين جنايت يعنى كشتن فرزندان بى
گناه زدند.
بنابراين زنده به گور كردن دختران نيز ممكن است در آيه فوق داخل باشد.
يك احتمال ديگر نيز در تفسير آيه فوق به نظر مى رسد اگر چه مفسران آن را ذكر نكرده
اند و آن اينكه : عربهاى زمان جاهليت آنچنان اهميتى براى بتها قائل بودند كه اموال
نفيس خود را خرج بتها و متوليان و خدمه زورمند و پر درآمد آنها مى كردند و خودشان
فقير و تهيدست مى شدند تا آنجا كه گاهى بچه هاى خود را از گرسنگى و فقر سر مى
بريدند، اين عشق به بت چنين عمل زشتى را در نظر آنها تزيين كرده بود.
ولى تفسير اول يعنى قربانى كردن فرزندان براى بتها با متن آيه از همه مناسبتر است .
سپس قرآن نتيجه اين گونه اعمال زشت اين بود كه بتها و خدمه بت ، مشركان را به هلاكت
بيفكنند و دين و آئين حق را مشتبه سازند و آنها را از رسيدن به يك آئين پاك محروم
نمايند
(ليردوهم و ليلبسوا عليهم دينهم ).
قرآن مى گويد:(اما با اين همه اگر خدا مى
خواست مى توانست به اجبار جلو آنها را بگيرد)
ولى اجبار بر خلاف سنت خدا است ، خداوند خواسته بندگان آزاد باشند تا راه تربيت و
تكامل هموار گردد زيرا در اجبار نه تربيت است و نه تكامل (و لو
شاء الله ما فعلوه ).
و در پايان مى فرمايد: اكنون كه چنين است و آنها در ميان يك چنين اعمال خرافى زشت و
ننگينى غوطه ورند و حتى قبح آن را درك نمى كنند، و از همه بدتر اينكه گاهى آن را به
خدا نيز نسبت مى دهند آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار، و به تربيت دلهاى
آماده و مستعد بپرداز (فذرهم و ما يفترون ).
آيه و ترجمه
و قالوا هذه اءنعم و حرث حجر لا يطعمها إ لا من نشاء بزعمهم و اءنعم حرمت ظهورها و
اءنعم لا يذكرون اسم الله عليها افتراء عليه سيجزيهم بما كانوا يفترون
(138)
و قالوا ما فى بطون هذه الا نعم خالصة لذكورنا و محرم على اءزوجنا و إ ن يكن ميتة
فهم فيه شركاء سيجزيهم وصفهم إ نه حكيم عليم (139)
|
ترجمه :
138 - و گفتند اين قسمت از چهار پايان و زراعت (كه مخصوص بتها است براى همه ) ممنوع
است و جز كسانى كه ما بخواهيم - به گمان آنها - از آن نبايد بخورد و (مى گفتند
اينها ) چهارپايانى است كه سوار شدن بر آنها تحريم شده و چهار پايانى كه نام خدا را
بر آن نمى بردند و به خدا دروغ مى بستند (و مى گفتند اين احكام از ناحيه او است )
به زودى كيفر افتراهاى آنها را مى دهد.
139 - و گفتند آنچه در شكم اين حيوانات (از جنين و بچه ) وجود دارد مخصوص مردان
ماست و بر همسران ما حرام است اما اگر مرده باشد (يعنى مرده متولد شود ) همگى در آن
شريكند و به زودى (خدا ) كيفر اين توصيف (و احكام دروغين ) آنها را مى دهد او حكيم
و دانا است .
تفسير:
در اين آيات به چند قسمت از احكام خرافى بت پرستان كه حكايت از كوتاهى سطح فكر آنها
مى كند اشاره شده است و بحث آيات قبل را تكميل مى نمايد.
نخست ميگويد بت پرستان مى گفتند: اين قسمت از چهار پايان و زراعت كه مخصوص بتها است
و سهم آنها مى باشد به طور كلى براى همه ممنوع است ، مگر آنهائى كه ما مى خواهيم و
به پندار آنها تنها بر اين دسته حلال بود نه بر ديگران (و
قالوا هذه انعام و حرث حجر لا يطعمها الا من نشاء بزعمهم ).
و منظورشان همان خدمه و متوليان بت و بتخانه بود تنها اين دسته بودند كه به پندار
آنها حق داشتند از سهم بتها بخورند.
و از اين بيان نتيجه مى گيريم كه اين قسمت از آيه در حقيقت اشاره به چگونگى مصرف
سهمى است كه براى بتها از زراعت و چهار پايان قرار مى دادند، كه شرح آن در دو آيه
قبل گذشت .
كلمه (حجر)
(بر وزن شعر ) در اصل به معنى ممنوع ساختن است و همانطور كه راغب در كتاب مفردات
گفته است بعيد نيست از ماده (حجاره
) به معنى سنگ گرفته شده باشد زيرا هنگامى كه مى خواستند محوطهاى
را ممنوع اعلام كنند، اطراف آن را سنگچين مى كردند و اينكه به حجر اسماعيل اين كلمه
اطلاق شده است به خاطر آن است كه به وسيله ديوار سنگى مخصوصى از ساير قسمتهاى مسجد
الحرام جدا شده است . به همين مناسبت گاهى به عقل حجر گفته مى شود زيرا انسان را از
كارهاى خلاف منع مى كند، و هر گاه كسى زير نظر و تحت حمايت ديگرى قرار بگيرد مى
گويند در حجر
او است ، و محجور به كسى گفته مى شود كه از تصرف در اموال خويش ممنوع است .
سپس اشاره به دومين چيزى مى كند كه آنها تحريم كرده بودند و مى گويد:(آنها
معتقد بودند كه قسمتى از چهار پايان هستند كه سوار شدن بر آنها حرام است
) (و انعام حرمت ظهورها ).
و ظاهرا همان حيواناتى بوده است كه در آيه 103 سوره مائده به عنوان سائبه و بحيره و
حام شرح آن گذشت (براى اطلاع بيشتر ذيل آيه مزبور را مطالعه فرمائيد).
بعد سومين قسمت از احكام نارواى آنها را بيان كرده مى گويد):
(نام خدا را بر قسمتى از چهار پايان نمى بردند)
(و انعام لا يذكرون اسم الله عليها ).
اين جمله ممكن است اشاره به حيواناتى باشد كه به هنگام ذبح تنها نام بت را مى بردند
و يا حيواناتى بوده است كه سوار شدن بر آنها را براى حج تحريم كرده بودند، چنانكه
در تفسير مجمع البيان و تفسير كبير و المنار و قرطبى از بعضى از مفسران نقل شده است
، و در هر دو صورت حكمى بود بى دليل و خرافى .
عجيب اين است كه به اين احكام خرافى قناعت نمى كردند بلكه
(به خدا افترا ميبستند و آن را به او نسبت مى دادند)
(افتراء عليه ).
در پايان آيه پس از ذكر اين احكام ساختگى (خداوند
به زودى كيفر آنها را در برابر اين افترائات خواهد داد)
(سيجزيهم بما كانوا يفترون ).
آرى هنگامى كه بشر بخواهد به فكر ناقص خود جعل حكم و قانون كند
ممكن است هر طائفهاى با هوا و هوسهاى خود احكام و مقرراتى بسازند، و نعمتهاى خدا را
بيجهت بر خود حرام و يا كارهاى زشت و خلاف خود را بر خود حلال كنند، اين است كه مى
گوئيم قانونگزار تنها بايد خدا باشد كه همه چيز را مى داند و از مصالح كارها آگاه و
از هر گونه هوا و هوس بر كنار است .
در آيه بعد به يكى ديگر از احكام خرافى آنها در مورد گوشت حيوانات اشاره كرده مى
فرمايد: (آنها گفتند جنين هائى كه در شكم
اين حيوانات است مخصوص مردان ما است و بر همسران ما حرام است ولى اگر مرده متولد
شود، همگى در آن شريكند)
(و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا و محرم على ازواجنا و ان يكن ميتة
فهم فيه شركاء).
بايد توجه داشت منظور از (هذه
الانعام ) همان حيواناتى است كه در
آيه قبل به آن اشاره شده است .
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه عبارت ما فى بطون هذه
الانعام (آنچه در شكم اين حيوانات است ) شامل شير اين حيوانات نيز بشود، ولى
با توجه به جمله
و ان يكن ميتة (اگر مرده بوده باشد ) روشن مى شود كه
آيه فقط از جنين بحث مى كند كه اگر زنده متولد شود، آن را مخصوص مردان مى دانستند و
اگر مرده متولد مى شد، كه زياد مورد رغبت و ميل آنها نبود همه را در آن مساوى مى
دانستند!.
اين حكم اولا هيچگونه فلسفه و دليلى نداشت و
ثانيا در مورد جنينى كه مرده متولد مى شد، بسيار زشت و زننده بود، زيرا گوشت
چنين حيوانى غالبا فاسد و زيانبخش است و ثالثا يكنوع
تبعيض آشكار ميان جنس مرد و زن
بود زيرا آنچه خوب بود، مخصوص مردان ، آنچه بد بود به زنان هم از آن سهمى داده مى
شد.
قرآن به دنبال اين حكم جاهلى ، با اين جمله مطلب را تمام كرده و مى گويد:
(بزودى خداوند كيفر اين گونه توصيفات آنها را مى دهد)
(سيجزيهم وصفهم ).
تعبير به وصف اشاره به توصيفى است كه آنها از خدا مى كردند و تحريم اين گونه غذاها
را به خدا نسبت اگر چه منظور از آن صفت و حالتى است كه بر اثر تكرار گناه به شخص
گناهكار دست مى دهد و او را مستحق مجازات مى كند و در پايان آيه مى فرمايد:(او
حكيم و دانا است )
(انه حكيم عليم .
هم از اعمال و گفتار و تهمتهاى نارواى آنان با خبر است و هم روى حساب ، آنها را
مجازات مى كند.
آيه و ترجمه
قد خسر الذين قتلوا اءولدهم سفها بغير علم و حرموا ما رزقهم الله افتراء على الله
قد ضلوا و ما كانوا مهتدين (140)
|
ترجمه :
140 - مسلما آنها كه فرزندان خود را از روى سفاهت و نادانى كشتند زيان ديدند و آنچه
را خدا به آنها روزى داده بود بر خود تحريم كردند و بر خدا افترا بستند، آنها گمراه
شدند و (هرگز ) هدايت نيافتند.
تفسير:
در تعقيب چند آيه گذشته كه سخن از قسمتى از احكام خرافى و آداب زشت و ننگين عصر
جاهليت عرب ، از جمله كشتن فرزندان به عنوان قربانى بتها، و يا زنده به گور كردن
دختران به عنوان حفظ حيثيت قبيله و خانواده ، و همچنين
تحريم قسمتى از نعمتهاى حلال به ميان آورد، در اين آيه به شدت همه اين اعمال و
احكام را محكوم كرده و با هفت تعبير مختلف در جمله هائى كوتاه اما بسيار رسا و جالب
، وضع آنها را روشن مى سازد.
نخست مى گويد: كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و
جهل كشتند زيان كردند هم از نظر انسانى و اخلاقى ، و هم
از نظر عاطفى ، و هم از نظر اجتماعى ، گرفتار خسارت و زيان گشتند و از همه بالاتر
خسارت معنوى در جهان ديگر (قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها
بغير علم ) در اين جمله عمل آنها يكنوع خسران و زيان و سپس سفاهت و سبك مغزى
و بعد كار جاهلانه معرفى شده است ، كه هر يك از اين تعبيرهاى سه گانه به تنهائى
براى معرفى زشتى عمل آنها كافى است ، كدام عقل اجازه مى دهد كه انسان فرزند خود را
با دست خود به قتل برساند وانگهى آيا اين سفاهت و سبك مغزى نيست كه از اين عمل شرم
نكند بلكه آنرا يكنوع افتخار يا عبادت محسوب دارد، كدام علم و دانش اجازه مى دهد كه
انسان چنين عملى را به عنوان يك سنت و يا قانون در جامعه خود بپذيرد؟!
اينجا است كه به ياد گفتار ابن عباس مى افتيم كه مى گفت : اگر كسى بخواهد ميزان عقب
ماندگى اقوام جاهلى را بداند آيات سوره انعام (يعنى آيات فوق ) را بخواند.
سپس قرآن ميگويد: اينان آنچه را خدا به آنان روزى داده بود و مباح و حلال ساخته
بود. بر خود تحريم كردند و بخدا افترا زدند كه خدا آنها را حرام كرده است
(و حرموا ما رزقهم الله افتراء على الله ).
در اين جمله با دو تعبير ديگر اعمال آنها محكوم شده است زيرا اولا آنها نعمتى را كه
خدا به آنان روزى داده بود و حتى براى ادامه حياتشان
لازم و ضرورى بود بر خود تحريم كردند و قانون خدا را زير پا گذاشتند و ثانيا
به خدا افترا بستند كه او چنين دستورى داده است ، با
آنكه ابدا چنين نبود. و در پايان آيه با دو تعبير ديگر آنان را محكوم مى سازد نخست
مى گويد آنها بطور مسلم گمراه شدند (قد ضلوا)
سپس اضافه مى كند آنها هيچگاه در مسير هدايت نبوده اند (و ما
كانوا مهتدين ).
|