تفسير نمونه جلد ۵
جمعي از فضلا
- ۶ -
قرآن در اينجا
اشاره به تقاضاى جمعى از بت پرستان (كه مى گويند اين اشخاص نضر بن حارث و عبد الله
بن ابى اميه و نوفل بن خويلد بودند كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
گفتند ما تنها در صورتى ايمان مى آوريم كه نامهاى از طرف خداوند با چهار فرشته بر
ما نازل كنى ! !) كرده و مى گويد: اگر همانطور كه آنها تقاضا كردند، نوشتهاى بر
صفحهاى از كاغذ و مانند آن بر تو نازل كنيم ، و علاوه بر مشاهده كردن ، با دست خود
نيز آن را لمس كنند باز مى گويند: اين يك سحر آشكار است ! (و
لو نزلنا عليك كتابا فى قرطاس فلمسوه بايديهم لقال الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين
). يعنى دائره لجاجت آنها تا حدى توسعه يافته كه روشنترين محسوسات را يعنى
آنچه با مشاهده و لمس درك ميشود، انكار ميكنند و به بهانه سحر از تسليم شدن در
برابر آن سر باز مى زنند، در حالى كه در زندگى روزانه خود براى اثبات واقعيتها به
يك دهم از اين نشانه ها نيز قناعت ميكنند و آن را قطعى و مسلم ميدانند! و اين نيست
مگر به خاطر خود خواهى و تكبر و لجاجت سختى كه بر روح آنها سايه افكنده .
ضمنا بايد توجه داشت كه قرطاس به معنى هر چيزى است كه
روى آن مى نويسند اعم از كاغذ و پوست و الواح ، و اگر امروز قرطاس را فقط به كاغذ
مى گويند براى اين است كه كاغذ متداولترين چيزى است كه روى آن نوشته مى شود.
آيه و ترجمه
و قالوا لو لا اءنزل عليه ملك و لو اءنزلنا ملكا لقضى الا مر ثم لا ينظرون
(8)
و لو جعلنه ملكا لجعلنه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون
(9)
و لقد استهزئ برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزءون(10)
|
ترجمه :
8 - گفتند چرا فرشتهاى بر او نازل نشده (تا او را در دعوت مردم به سوى خدا همراهى
كند) ولى اگر فرشتهاى بفرستيم (و موضوع جنبه حسى و شهود پيدا كند) كار تمام مى شود
(و اگر مخالفت كنند) ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد (و همگى هلاك مى گردند).
9 - و اگر او را فرشته قرار مى داديم حتما وى را به صورت انسانى در مى آورديم باز
(به پندار آنان ) كار را بر آنها مشتبه مى ساختيم همانطور كه آنها كار را بر ديگران
مشتبه مى سازند!
10 - (با اين حال نگران نباش ) جمعى از پيامبران پيش از تو را به باد استهزا گرفتند
اما سرانجام آنچه را مسخره ميكردند دامانشان را گرفت (و عذاب الهى بر آنها نازل
شد).
تفسير:
بهانه جوئى ها
يكى ديگر از عوامل كفر و انكار بهانهجوئى است ، گرچه بهانهجوئى معلول عوامل ديگر از
جمله تكبر و خود خواهى ميباشد ولى تدريجا به
يك روحيه منفى در مى آيد و خود يك عامل براى عدم تسليم در برابر حق ميگردد.
از جمله بهانه جوئيهائى كه مشركان در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
داشتند و در چندين آيه از قرآن به آن اشاره شده و در آيه مورد بحث نيز آمده است اين
است كه آنها ميگفتند چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تنهائى به اين
ماموريت بزرگ دست زده است ؟ چرا موجودى از غير جنس بشر و از جنس فرشتگان او را در
اين ماموريت همراهى نمى كند؟ مگر ميتواند انسانى كه از جنس ما است به تنهائى بار
رسالت را بر دوش كشد؟ (و قالوا لو لا انزل عليه ملك ).
در حالى كه با وجود دلائل روشن و آيات بينات بر نبوت او جائى براى اين بهانه جوئيها
نيست ، به علاوه فرشته نه قدرتى بالاتر از انسان دارد و نه آمادگى و استعدادى براى
رسالت ، بيش از او، بلكه به مراتب انسان از او آماده تر است .
قرآن با دو جمله كه هر كدام استدلالى را در بر دارد به آنها پاسخ مى گويد: نخست
اينكه اگر فرشتهاى نازل شود، و سپس آنها ايمان نياورند، به حيات همه آنان خاتمه
داده خواهد شد (و لو انزلنا ملكا لقضى الامر ثم لاينظرون ).
اما چرا با آمدن فرشته و همراهى او با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
منكران گرفتار مرگ و هلاكت ميشوند؟ دليل آن همان چيزى است كه در چند آيه قبل به آن
اشاره شد كه اگر نبوت جنبه شهود و حسى پيدا كند، يعنى با آمدن فرشته ، غيب تبديل به
شهود گردد و همه چيز را با چشم ببينند آخرين مرحله اتمام حجت شده است ، چون دليلى
بالاتر از اين تصور نميشود، با اين حال اگر كسى مخالفت كند كيفر و مجازات او قطعى
خواهد بود، ولى خداوند به خاطر لطف و مرحمت بر بندگان براى اينكه فرصتى براى تجديد
نظر داشته باشند اين كار را نميكند مگر در موارد خاصى كه ميداند طرف ، آمادگى كامل
و استعداد پذيرش دارد، يا در مواردى كه طرف مستحق نابودى است ، يعنى اعمالى انجام
داده است كه استحقاق مجازات
الهى را دارد، در اين موقع به تقاضاى او ترتيب اثر داده و به هنگامى كه قبول نكرد
فرمان نابودى او صادر مى گردد.
پاسخ دوم اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مقتضاى مقام رهبرى و عهده
دار بودن امر تربيت مردم و سرمشق عملى به آنها دادن لازم است از جنس خود مردم و
همرنگ و هم صفات آنها و تمام غرائز و صفات انسان در او وجود داشته باشد، زيرا فرشته
علاوه بر اينكه براى بشر قابل رؤ يت نيست . نميتواند سرمشق عملى براى او گردد، چون
نه از نيازها و دردهاى او آگاه است و نه به وضع غرائز و خواسته هاى او آشنا است ، و
به همين دليل رهبرى او نسبت به موجودى كه از هر جهت با وى فرق دارد كاملا نارسا
خواهد بود.
لذا قرآن در جواب دوم ميگويد اگر ما او را فرشته قرار ميداديم و به پيشنهاد آنها
عمل ميكرديم ، باز لازم بود تمام صفات انسان را در او ايجاد كنيم ، و او را به صورت
و سيرت مردى قرار دهيم (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا).(1)
از آنچه گفتيم روشن ميشود، كه منظور از جمله (لجعلناه
رجلا) اين نيست كه فقط شكل انسان به او
ميدهيم كه بعضى از مفسران پنداشته اند، بلكه منظور اين است كه او را از نظر ظاهر و
باطن به صفات انسان قرار ميدهيم .
سپس نتيجه ميگيرد كه با اين حال همان ايرادات سابق را بر ما تكرار مى كردند كه چرا
به انسانى ماموريت رهبرى دادهاى و چهره حقيقت را بر ما پوشانيدهاى
(و للبسنا عليهم ما يلبسون ).
لبس (بر وزن درس ) به معنى پردهپوشى و اشتباه كارى
است ، و لبس (بر وزن قفل ) به معنى پوشيدن لباس است (ماضى اول لبس بر وزن ضرب و
ماضى دوم لبس
بر وزن حسب مى باشد) و روشن است كه در آيه معنى اول اراده شده است ، يعنى اگر
فرشتهاى مى فرستاديم بايد به صورت و سيرت انسانى باشد و در اين موقع به عقيده آنها
ما مردم را به اشتباه و خطا انداخته بوديم و همان نسبتهاى سابق را بر ما تكرار مى
كردند، همانطور كه خود آنها افراد نادان و بيخبر را به اشتباه و خطا مى افكنند و
چهره حقيقت را بر آنها مى پوشانند - بنابراين نسبت لبس و پرده پوشى به خدا از زاويه
ديد آنها است .
در پايان خداوند به پيامبرش دلدارى مى دهد و ميگويد از مخالفت و لجاجت و سرسختى
آنها نگران نباش ، زيرا جمعى از پيامبران پيش از تو را نيز بباد استهزاء و مسخره
گرفتند اما سرانجام آنچه را، مسخره ميكردند، دامانشان را گرفت و عذاب الهى بر آنها
نازل شد (و لقد استهزء برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما
كانوا به يستهزئون ).
در حقيقت اين آيه هم مايه تسلى خاطرى است براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) كه در راه خود كمترين تزلزلى در ارادهاش واقع نشود و هم تهديدى است براى
مخالفان لجوج كه به عواقب شوم و دردناك كار خود بينديشند.
آيه و ترجمه
قل سيروا فى الا رض ثم انظروا كيف كان عقبة المكذبين(11)
|
ترجمه :
11 - بگو روى زمين گردش كنيد، سپس بنگريد سرانجام آنها كه آيات الهى را تكذيب مى
كردند چه شد؟
تفسير:
قرآن در اينجا براى بيدار ساختن اين افراد لجوج و خود خواه از راه ديگرى وارد شده و
به پيامبر دستور مى دهد كه به آنها سفارش كند، در زمين به سير و سياحت بپردازند و
عواقب كسانى كه حقايق را تكذيب كردند با چشم خود ببينند، شايد بيدار شوند
(قل سيروا فى الارض ثم انظروا كيف كان عاقبة المكذبين ).
شك نيست كه مشاهده آثار گذشتگان و اقوامى كه بر اثر پشت پا زدن به حقايق راه فنا و
نابودى را پيمودند، تاثيرش بسيار بيشتر از مطالعه تاريخ آنها در كتابها است ، زيرا
اين آثار حقيقت را محسوس و قابل لمس مى سازد.
شايد به خاطر همين است كه جمله انظروا (نگاه كنيد) را به كار برده نه تفكروا
(بينديشيد).
ضمنا ذكر كلمه ثم كه معمولا در مورد عطف با فاصله زمانى به كار ميرود، ممكن است به
خاطر توجه دادن به اين حقيقت باشد كه در اين سير و قضاوت خود عجله نكنند، بلكه
هنگامى كه آثار گذشتگان را مشاهده كردند، با حوصله و دقت بينديشند سپس نتيجهگيرى
كرده ، عاقبت كار آنها را با چشم ببينند
در مورد سير و سياحت در زمين و تاثير فوق العاده آن در بيدار ساختن افكار مشروحا در
ذيل آيه 137 سوره آل عمران (جلد سوم صفحه 102) بحث كرديم .
آيه و ترجمه
قل لمن ما فى السموت و الا رض قل لله كتب على نفسه الرحمة ليجمعنكم إ لى يوم القيمة
لا ريب فيه الذين خسروا اءنفسهم فهم لا يؤ منون(12)
و له ما سكن فى اليل و النهار و هو السميع العليم(13)
|
ترجمه :
12 - بگو از آن كيست آنچه در آسمانها و زمين است بگو براى خدا است ، رحمت (و بخشش )
را بر خود حتم كرده (و به همين دليل ) همه شما را بطور قطع در روز قيامت كه در آن
شك و ترديدى نيست مجتمع خواهد كرد، تنها كسانى كه سرمايه هاى وجود خويش را از دست
دادند و گرفتار خسران شدند ايمان نمى آورند.
13 - و براى او است آنچه در شب و روز قرار دارد و او شنوا و دانا است .
تفسير:
در اين آيه بحث با مشركان همچنان دنبال شده است . در آيات گذشته روى مسئله توحيد و
يگانه پرستى تكيه شده بود، اما در اين آيه روى مسئله معاد تكيه شده و با اشاره به
اصل توحيد، مسئله رستاخيز و معاد از طريق جالبى تعقيب ميگردد، شكل آيه به صورت سؤ
ال و جواب است گوينده سؤ ال و جواب هر دو يكى است كه اين خود يك شيوه زيبا در
ادبيات است .
استدلال معاد در اينجا از دو مقدمه تشكيل شده است :
1 - نخست مى گويد: بگو آنچه در آسمانها و زمين است براى كيست ؟
(قل لمن ما فى السموات و الارض ) و بلافاصله به دنبال
آن مى گويد : خودت از زبان فطرت و جان آنها پاسخ بده : براى خدا
(قل لله )
طبق اين مقدمه همه جهان هستى ملك خدا است و تدبير آن به دست او است .
2 - پروردگار عالم سرچشمه تمام رحمتها است ، او است كه رحمت را بر عهده خويش قرار
داده ، و مواهب بيشمار، به همه ارزانى ميدارد (كتب على نفسه
الرحمة ).
آيا ممكن است كه چنين خداوندى اجازه دهد رشته حيات انسانها با مرگ به كلى پاره شود
و تكامل و حيات ادامه نيابد؟ آيا اين با اصل فياض بودن و رحمت واسعه او مى سازد؟
آيا او در مورد بندگان خود كه مالك و مدبر آنها است ممكن است چنان بيمهرى كند كه
بعد از مدتى راه فنا بپويند و تبديل به هيچ و پوچ شوند؟.
مسلما، نه ، بلكه رحمت واسعه او ايجاب مى كند كه موجودات مخصوصا انسان را در مسير
تكامل پيش ببرد همانطور كه در پرتو رحمت خويش بذر كوچك و بيارزشى را تبديل به درخت
تناور و برومند، يا شاخه گل زيبائى ميكند، همانطور كه در پرتو فيض خود نطفه بى ارزش
را به انسان كاملى مبدل ميسازد، همين رحمت ايجاب انسان را كه استعداد بقاء و زندگى
جاودانى دارد پس از مرگ در لباس حياتى نوين و در عالمى وسيعتر در آورد و در اين سير
ابدى تكامل دست رحمتش پشت سر او باشد.
لذا به دنبال اين دو مقدمه مى گويد: به طور مسلم همه شما را در روز رستاخيز، روزى
كه هيچگونه شك و ترديدى در آن نيست جمع خواهد كرد (ليجمعنكم
الى يوم القيامة لا ريب فيه ).
قابل توجه اينكه آيه با سؤ ال و به اصطلاح استفهام تقريرى كه به منظور اقرار گرفتن
از طرف مى باشد شروع شده است ، و چون اين مطلب هم از نظر فطرت مسلم بوده و هم خود
مشركان به آن اعتراف داشته اند كه مالكيت عالم هستى متعلق به بتها نيست ، بلكه
مربوط به خدا است ، بلافاصله خود او پاسخ سؤ ال را ميگويد.
و اين يك روش زيبا در طرح مسائل مختلف محسوب مى شود. موضوع ديگر اينكه براى معاد در
جاهاى ديگر از طرق مختلف از طريق قانون عدالت ، قانون تكامل ، حكمت پروردگار،
استدلال شده است اما استدلال به رحمت ، استدلال تازهاى است كه در آيه بالا مورد بحث
قرار گرفته .
در پايان آيه به سرنوشت و عاقبت كار مشركان لجوج اشاره كرده مى گويد: آنها كه در
بازار تجارت زندگى ، سرمايه وجود خود را از دست داده اند به اين حقائق ايمان نمى
آورند (الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤ منون ).
چه تعبير عجيبى ! گاهى انسان مال يا مقام ، يا يكى ديگر از سرمايه هاى خود را از
دست مى دهد در اين موارد اگر چه زيان كرده است ولى چيزهائى را از دست داده است كه
جزء وجود او نبوده يعنى بيرون از وجود او است ، اما بزرگترين زيان كه مى توان نام
آن را زيان حقيقى گذاشت زمانى خواهد بود كه انسان اصل هستى خود را از كف دهد و وجود
خويش را ببازد.
دشمنان حق و افراد لجوج سرمايه عمر و سرمايه فكر و عقل و فطرت و تمام مواهب روحى و
جسمى خويش را كه مى بايست در مسير حق به كار گيرند و به تكامل شايسته خود برسند
بكلى از دست ميدهند، نه سرمايهاى ميماند و نه سرمايه دار !.
اين تعبير در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده است و تعبيرات تكان دهندهاى است كه
سرانجام دردناك منكران حق و گنهكاران آلوده را روشن مى سازد.
سؤ ال :
ممكن است گفته شود زندگانى ابدى تنها براى مؤ منان مصداق رحمت است ولى براى غير
آنها جز زحمت و بدبختى چيز ديگرى نخواهد بود.
پاسخ :
شك نيست كه كار خدا فراهم آوردن زمينه هاى رحمت است او انسان را آفريد، و به او عقل
داد، و پيامبران براى رهبرى و راهنمائى او فرستاده و انواع مواهب را در اختيار وى
گذارد، و راهى به سوى زندگى جاويدان به روى همگان گشود، اينها بدون استثناء رحمت
است .
حال اگر در طريق به ثمر رساندن اين رحمتها خود انسان راه خويش را كج كند و تمام
زمينه هاى رحمت را براى خود تبديل به شكنجه و زحمت نمايد. اين موضوع هيچگونه لطمهاى
به رحمت بودن آنها نخواهد زد و تمام سرزنشها متوجه انسانى است كه زمينه هاى رحمت را
تبديل به عذاب كرده است .
آيه بعد در حقيقت تكميلى است براى آيه گذشته زيرا در آيه قبل اشاره به مالكيت
خداوند نسبت به همه موجودات از طريق قرار گرفتن آنها در افق مكان بود، لذا فرمود
خداوند مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى باشد.
اين آيه اشاره به مالكيت او از طريق قرار گرفتن در افق و پهنه زمان است لذا مى
گويد: و از آن او است آنچه در شب و روز قرار گرفته است (و له
ما سكن فى الليل و النهار).
در حقيقت جهان ماده از اين موضوع يعنى زمان و مكان خالى نيست و تمام موجوداتى كه در
ظرف زمان و مكان واقع مى شوند يعنى تمامى جهان ماده از آن او هستند، و نبايد تصور
شود كه شب و روز مخصوص منظومه شمسى است بلكه تمام موجودات زمين و آسمان داراى شب و
روز و بعضى دائما در روز بدون شب ، و بعضى در شب بدون روز به سر ميبرند، مثلا در
خورشيد دائما روز است زيرا در آنجا روشنائى است و تاريكى وجود ندارد، در حالى كه
بعضى از كواكب خاموش و بينور آسمان كه در مجاورت ستارگان قرار ندارند در تاريكى شب
جاودانى به سر ميبرند. و آيه فوق همه اينها را شامل مى شود. ضمنا بايد توجه داشت كه
منظور از سكن سكونت به معنى توقف و قرار گرفتن در چيزى است ، خواه اينكه آن موجود
در حال حركت باشد يا سكون مثلا ميگوئيم : ما در فلان شهر ساكن هستيم يعنى در آنجا
استقرار يافته و توقف داريم اعم از اينكه در خيابانهاى شهر در حال حركت باشيم يا در
حال سكون .
اين احتمال نيز در آيه وجود دارد كه سكون در اينجا فقط مقابل حركت باشد و از آنجا
كه اين دو از امور نسبى هستند ذكر يكى ما را از ديگرى بى نياز ميكند، بنابراين معنى
آيه چنين ميشود: آنچه در روز و شب و افق زمان در حال سكون و حركت است همه از آن خدا
است .
و در اين صورت آيه ميتواند اشاره به يكى از استدلالات توحيد باشد زيرا حركت و سكون
دو حالت عارضى هستند كه به طور مسلم ، حادثند و نمى توانند قديم و ازلى باشند چون
حركت عبارت است از بودن چيزى در دو زمان مختلف در دو مكان ، و سكون بودن چيزى است
در دو زمان در يك مكان معين ، و بنابراين در ذات حركت و سكون توجه به حالت سابقه
نهفته شده است ، و ميدانيم چيزى كه قبل از آن حالت ديگرى باشد ازلى نميتواند بوده
باشد.
از اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه : اجسام از حركت و سكون خالى نيستند.
و آنچه از حركت و سكون خالى نيست نميتواند ازلى باشد.
بنابراين تمامى اجسام حادثند و چون حادثند نيازمند به آفريدگارند (دقت كنيد).
ولى خداوند چون جسم نيست نه حركت دارد و نه سكون و نه زمان دارد و نه مكان ، و به
همين جهت ازلى و ابدى است . و در پايان آيه پس از ذكر توحيد اشاره به دو صفت بارز
خداوند كرده مى گويد: و اوست شنونده دانا
(و هو السميع العليم ).
اشاره به اينكه وسعت جهان هستى و موجوداتى كه در افق زمان و مكان قرار گرفته اند
هيچگاه مانع از آن نيست كه خدا از اسرار آنها آگاه باشد، بلكه سخنان آنها را ميشنود
و حتى حركت مورچه ضعيفى را در دل شب تاريك بر سنگ سياه و ظلمانى در اعماق يك دره
خاموش و دور افتاده را درك مى كند و از احتياجات او و سايرين با خبر و آگاه است و
از اعمال و كارهاى همگى مطلع .
آيه و ترجمه
قل اء غير الله اءتخذ وليا فاطر السموت و الا رض و هو يطعم و لا يطعم قل إ نى اءمرت
اءن اءكون اءول من اءسلم و لا تكونن من المشركين (14)
قل إ نى اءخاف إ ن عصيت ربى عذاب يوم عظيم (15)
من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه و ذلك الفوز المبين(16)
|
ترجمه :
14 - بگو آيا غير خدا را ولى خود انتخاب كنم در حالى كه او آفريننده آسمانها و زمين
است و او است كه روزى مى دهد و از كسى روزى نمى گيرد، بگو من مامورم كه نخستين
مسلمان باشم و (خداوند به من دستور داده كه ) از مشركان نباش .
15 - بگو من (نيز) اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب آن روز بزرگ (رستاخيز)
ميترسم .
16 - آن كس كه مجازات الهى در آن روز به او نرسد خداوند او را مشمول رحمت خويش
ساخته و اين پيروزى آشكارى است
تفسير:
پناهگاهى غير از خدا نيست
بعضى براى آيات فوق شان نزولى نقل كرده اند كه : جمعى از اهل مكه خدمت پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند: اى محمد تو آئين قوم خود را ترك گفتى و
ميدانيم كه اين كار عاملى جز فقر ندارد!، ما حاضريم اموال خود را با تو تقسيم كنيم
و تو را كاملا ثروتمند نمائيم تا دست از خدايان ما بردارى و به آئين اصلى ما
بازگردى آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
البته همانطور كه قبلا گفته شد آيات اين سوره طبق روايات وارده ، يكجا در مكه نازل
شده بنابراين نميتواند هر يك شان نزول خاصى داشته باشد، ولى در زمانهاى قبل از نزول
اين سوره گفتگوها و بحثهائى ميان پيامبر و مشركان وجود داشته است و قسمتى از آيات
اين سوره ناظر به آن گفتگوها است ، بنابراين هيچ مانعى ندارد كه چنين سخنى ميان
پيامبر و مشركان رد و بدل شده باشد و خداوند در اين آيات به آن سخنان اشاره كرده ،
و پاسخ ميگويد.
به هر حال در اين آيات نيز هدف ، اثبات توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى است ،
مشركان با اينكه آفرينش جهان را مخصوص ذات خداوند مى دانستند بتها را به عنوان
تكيه گاه و پناهگاه براى خود انتخاب كرده بودند و گاه براى هر يك از نيازمنديهاى
خود به يكى از بتها تكيه مى كردند به خدايان متعدد: خداى باران ، خداى نور، خداى
ظلمت ، خداى جنگ و صلح ، و خداى رزق و روزى قائل بودند و اين همان عقيده ارباب
انواع ميباشد كه در يونان قديم نيز وجود داشت .
قرآن براى از بين بردن اين پندار غلط به پيامبر چنين دستور ميدهد: به آنها بگو آيا
غير خدا را ولى و سرپرست و پناهگاه خود انتخاب كنم ؟ در حالى كه او آفريننده
آسمانها و زمين ، و روزى دهنده همه موجودات است بدون اينكه خود نيازى به روزى داشته
باشد (قل ا غير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الارض و هو يطعم
و لا يطعم ).
بنابراين هنگامى كه آفريننده همه چيز او است ، و بدون اتكاء به قدرت ديگرى سراسر
جهان هستى را به وجود آورده ، و روزى همگان به دست او است ، چه دليل دارد كه انسان
غير او را ولى و سرپرست و تكيه گاه قرار دهد، اصولا بقيه همه مخلوقند و در تمام
لحظات وجود خود به او نيازمندند، چگونه ميتوانند نياز ديگرى را برطرف سازند؟
جالب اينكه در آيه بالا هنگامى كه سخن از آفرينش آسمان و زمين به ميان آورده خدا را
به عنوان فاطر معرفى مى كند فاطر از ماده فطور و به معنى شكافتن است . از ابن عباس
نقل شده كه مى گويد: معنى فاطر السموات و الارض را آنگاه فهميدم كه دو عرب بر سر
چاه آبى با هم نزاع داشتند يكى از آنها براى اثبات مالكيت خود ميگفت :
انا فطرتها: من اين چاه را شكافته و احداث كرده ام !
ولى ما امروز معنى فاطر را بهتر از ابن عباس مى توانيم به كمك علوم روز دريابيم
زيرا اين تعبير جالبى است كه با دقيقترين نظريات علمى روز با پيدايش جهان هماهنگ
است چه اينكه : طبق تحقيقات دانشمندان ، عالم بزرگ (مجموعه جهان ) و عالم كوچكتر
(منظومه شمسى ) همه در آغاز، توده واحدى بودند كه بر اثر انفجارهاى پى در پى از هم
شكافته شدند و كهكشانها و منظومه ها و كرات به وجود آمدند، در آيه (30 سوره انبياء)
اين مطلب با صراحت بيشترى بيان شده آنجا كه مى گويد: اولم ير
الذين كفروا ان السموات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما: آيا كافران نميدانند
آسمان و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از هم جدا كرديم .
نكته ديگرى كه نبايد از آن غفلت كرد اين است كه : در ميان صفات خدا در اينجا تنها
روى اطعام بندگان و روزى دادن آنها تكيه شده است اين تعبير شايد به خاطر آن است كه
بيشتر وابستگيها در زندگى مادى بشر بر اثر همين نياز مادى است ، همين به اصطلاح
خوردن يك لقمه نان است كه افراد را به خضوع در برابر اربابان زر و زور وامى دارد، و
گاهى تا سر حد پرستش در مقابل آنها كرنش ميكنند، قرآن در عبارت بالا مى گويد:
روزى شما به دست اوست نه به دست اين گونه افراد و نه به دست بتها، صاحبان زر و زور
خود نيازمندند و احتياج به اطعام دارند تنها خدا است كه اطعام مى كند و نياز به
اطعام ندارد.
در آيات ديگر قرآن نيز مى بينيم روى مسئله مالكيت خداوند و رازقيت او و فرستادن
باران و پرورش گياهان تكيه شده است تا فكر وابستگى به مخلوقات را از مغز افراد بشر
به كلى خارج كند.
سپس براى پاسخ گفتن به پيشنهاد كسانى كه از او دعوت مى كردند به آئين شرك ، بپيوندد
ميگويد: علاوه بر اينكه عقل به من فرمان مى دهد كه تنها تكيه بر كسى كنم كه
آفريننده آسمان و زمين ميباشد وحى الهى نيز به من دستور داده است كه نخستين مسلمان
باشم و به هيچوجه در صف مشركان قرار نگيرم
(قل انى امرت ان اكون اول من اسلم و لا تكونن من المشركين )
شك نيست كه قبل از پيامبر اسلام نيز پيامبران ديگر و امت صالح آنها مسلمان
بودند و در برابر اراده خدا تسليم ، بنابراين هنگامى كه مى فرمايد: من دستور دارم
نخستين مسلمان باشم يعنى نخستين مسلمان اين امت . و اين در حقيقت اشاره به يك مطلب
مهم تربيتى نيز ميباشد كه هر رهبرى بايد در انجام دستورات مكتب خود از همه افراد
پيشقدم تر باشد، او بايد اولين مؤ من به آئين خويش و نخستين عمل كننده ، و كوشاترين
فرد، و فداكارترين شخص در برابر مكتب خود باشد.
و در آيه بعد براى تاكيد بيشتر روى اين دستور الهى كه از طريق وحى بر پيامبر نازل
شده است ميگويد:
من نيز به نوبه خود احساس مسؤ ليت ميكنم و از قوانين الهى به هيچوجه مستثنى نيستم ،
من نيز اگر از دستور پروردگار منحرف شوم و راه سازشكارى با مشركان را بپيمايم و
عصيان و نافرمانى او كنم از مجازات آن روز بزرگ - روز رستاخيز - ترسان و خائفم
(قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم )
از اين آيه نيز به خوبى استفاده مى شود كه احساس مسؤ ليت پيامبران بيش از احساس مسؤ
ليت ديگران است .
و در آخرين آيه براى اينكه ثابت شود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز
بدون تكيه بر لطف و رحمت خدا كارى نميتواند بكند و هر چه هست به دست او است و حتى
شخص پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چشم اميدش را به رحمت بيپايان پروردگار
دوخته و نجات و پيروزى خود را از او ميطلبد مى گويد: هر كس در آن روز بزرگ از
مجازات پروردگار رهائى يابد مشمول رحمت خدا شده است و اين يك موفقيت و پيروزى آشكار
است
(من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه و ذلك الفوز المبين ).
اين آيات آخرين درجه توحيد را بيان مى كند و حتى به كسانى كه براى پيامبران در
برابر خدا دستگاه مستقلى قائل بودند همانند مسيحيان كه مسيح را ناجى و نجات دهنده
ميدانستند، صريحا پاسخ مى دهد كه حتى پيامبران نياز به رحمت او دارند !.
آيه و ترجمه
و إ ن يمسسك الله بضر فلا كاشف له إ لا هو و إ ن يمسسك بخير فهو على كل شى ء قدير
(17)
و هو القاهر فوق عباده و هو الحكيم الخبير(18)
|
ترجمه :
17 - اگر خداوند زيانى به تو برساند هيچكس جز او نميتواند آن را برطرف سازد و اگر
خيرى به تو رساند او بر همه چيز توانا است (و هر نيكى از قدرت او ساخته است )
18 - او است كه بر تمام بندگان خود قاهر و مسلط است و او است حكيم و آگاه .
تفسير:
قدرت قاهره پروردگار
گفتيم هدف اين سوره در درجه اول ريشه كن ساختن عوامل شرك و بت پرستى است ، در دو
آيه فوق نيز همين حقيقت تعقيب شده است .
نخست مى گويد: چرا شما به غير خدا توجه ميكنيد. و براى حل مشكلات و دفع زيان و ضرر
و جلب منفعت به معبودهاى ساختگى پناه ميبريد با اينكه اگر كمترين زيانى به تو برسد
برطرف كننده آن ، كسى جز خدا نخواهد بود، و اگر
خير و بركت و پيروزى و سعادتى نصيب تو شود از پرتو قدرت او است زيرا او است كه بر
همه چيز توانا است (و ان يمسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و
ان يمسسك بخير فهو على كل شى ء قدير)
در حقيقت توجه به غير خدا به خاطر اين است كه يا آنها را سرچشمه خيرات و يا برطرف
كننده مصائب و مشكلات ميدانند، همانطور كه خضوع تا سر حد پرستش در برابر صاحبان
قدرت و زر و زور نيز يكى از اين دو انگيزه را دارد، آيه فوق ميگويد اراده خداوند بر
همه چيز حكومت ميكند، اگر نعمتى را از كسى سلب كند و يا نعمتى را به كسى ارزانى
دارد هيچ منبع قدرتى در جهان نيست كه بتواند آن را دگرگون سازد، پس چرا در برابر
غير خدا سر تعظيم فرود مى آورند؟
تعبير به يمسسك در مورد خير و شر كه از ماده مس گرفته شده اشاره به اين است كه حتى
كوچكترين خير و شرى بدون اراده و قدرت او ممكن نيست .
اين موضوع نيز لازم به تذكر است كه : آيه فوق با صراحت كامل عقيده ثنويين (دوگانه
پرستان ) را كه قائل به دو مبداء خير و شر بودند رد مى كند و هر دو را از ناحيه خدا
ميداند، ولى در جاى خود گفتهايم كه شر مطلق در جهان وجود ندارد و بنابراين هنگامى
كه شر به خدا نسبت داده مى شود منظور امورى است كه به ظاهر سلب نعمت است ولى در
واقع و در مورد خود خير است ، يا براى بيدار باش و يا تعليم و تربيت و برطرف
ساختن غرور و طغيان و خود خواهى و يا به خاطر مصالح ديگر است .
در آيه بعد براى تكميل اين بحث ميگويد : او است كه بر تمام بندگان قاهر و مسلط است
(و هو القاهر فوق عباده ).
قهر و غلبه گرچه يك معنى را ميرسانند ولى از نظر ريشه لغوى با هم تفاوت دارند، قهر
و قاهريت به آن نوع غلبه و پيروزى گفته مى شود كه طرف هيچ گونه مقاومتى نتواند از
خود نشان دهد. ولى در كلمه غلبه اين مفهوم وجود ندارد و ممكن است بعد از مقاومتهائى
برطرف ، پيروز گردد، به تعبير ديگر شخص قاهر به كسى مى گويند كه برطرف مقابل آنچنان
تسلط و برترى داشته باشد كه مجال مقاومت به او ندهد، درست مانند ظرف آبى كه بر شعله
كوچك آتشى ريخته شود كه در دم آن را خاموش كند.
بعضى از مفسران معتقدند كه قاهريت معمولا در جائى به كار برده مى شود كه طرف مقابل
موجود عاقلى باشد ولى غلبه اعم است و پيروزيهاى بر موجودات غير عاقل را نيز شامل مى
شود.
بنابراين اگر در آيه قبل اشاره به عموميت قدرت خدا در برابر معبودهاى ساختگى و
صاحبان قدرت شده ، نه به اين معنى است كه او ناچار است مدتى با قدرتهاى ديگر گلاويز
شود تا آنها را به زانو در آورد، بلكه قدرت او قدرت قاهره است و تعبير فوق عباده
نيز براى تكميل همين معنى است .
با اين حال چگونه ممكن است يك انسان آگاه او را رها كند و به دنبال موجودات و
اشخاصى بود كه از خودشان هيچ قدرتى ندارند و حتى قدرت ناچيزشان نيز از ناحيه خدا
است .
اما براى اينكه اين توهم پيش نيايد كه خداوند مانند بعضى از صاحبان قدرت ممكن است
كمترين سوء استفادهاى از قدرت نامحدود خود كند در پايان آيه مى فرمايد: و با اين
حال او حكيم است و همه كارش روى حساب ، و خبير و آگاه است و كمترين اشتباه و خطا در
اعمال قدرت ندارد (و هو الحكيم الخبير)
در حالات فرعون مى خوانيم كه : به هنگام تهديد بنى اسرائيل به كشتن
فرزندان مى گويد: و انا فوقهم قاهرون ما بر سر آنها
كاملا مسلطيم يعنى اين قدرت قاهره خود را كه در واقع قدرت ناچيزى بيش نبود دليلى بر
ظلم و ستم و عدم اعتناء به حقوق ديگران ميگرفت ، ولى خداوند حكيم و خبير با آن قدرت
قاهره منزه تر از آن است كه كمترين ستم و خلافى درباره كوچكترين بندگان روا دارد.
اين نيز ناگفته پيدا است كه منظور از كلمه فوق عباده برترى مقامى است نه مكانى زيرا
واضح است خدا مكانى ندارد.
و عجب اين است كه بعضى از مغزهاى معيوب تعبير آيه فوق را دليل بر جسم بودن خداوند
گرفته اند در حالى كه شك نيست كه تعبير به فوق براى بيان برترى معنوى خداوند از نظر
قدرت بر بندگان ميباشد، حتى در مورد فرعون با اينكه انسانى بود و داراى جسم همين
كلمه براى برترى مقامى به كار رفته است نه برترى مكانى (دقت كنيد).
آيه و ترجمه
قل اءى شى ء اءكبر شهدة قل الله شهيد بينى و بينكم و اءوحى إ لى هذا القرءان لا
نذركم به و من بلغ اء ئنكم لتشهدون اءن مع الله ءالهة اءخرى قل لا اءشهد قل إ نما
هو إ له وحد و إ ننى برى ء مما تشركون (19)
الذين ءاتينهم الكتب يعرفونه كما يعرفون اءبناءهم الذين خسروا اءنفسهم فهم لا يؤ
منون(20)
|
ترجمه :
19 - بگو بالاترين گواهى ، گواهى كيست ؟ بگو خداوند گواه ميان من و شما است و
(بهترين دليل آن اين است كه ) اين قرآن را بر من وحى كرده تا شما و تمام كسانى را
كه اين قرآن به آنها ميرسد انذار كنم (و از مخالفت فرمان خدا بترسانم ) آيا براستى
شما گواهى ميدهيد كه خدايان ديگرى با خدا است ؟ بگو من هرگز چنين گواهى نميدهم او
است خداوند يگانه يكتا و من از آنچه براى او شريك قرار دادهايد بيزارم .
20 - آنهائى كه كتاب آسمانى به آنان دادهايم بخوبى او را (پيامبر را) ميشناسند
همانگونه كه فرزندان خود را ميشناسند، تنها كسانى كه سرمايه وجود خود را از دست
داده اند ايمان نمى آورند.
تفسير:
بالاترين شاهد
به طورى كه جمعى از مفسران نقل كرده اند، عده اى از مشركان مكه نزد پيامبر آمدند و
گفتند: تو چگونه پيامبرى هستى كه احدى را با تو موافق نمى بينيم
حتى از يهود و نصارا درباره تو تحقيق كرديم آنها نيز گواهى و شهادتى به حقانيت تو
بر اساس محتويات تورات و انجيل ندادند، لااقل كسى را به ما نشان ده كه گواه بر
رسالت تو باشد، آيات فوق ناظر به اين جريان است .
پيامبر مامور مى شود كه در مقابل اين مخالفان لجوج كه چشم بر هم نهاده ، و اين همه
نشانه هاى حقانيت دعوت او را ناديده گرفته بودند و باز هم مطالبه گواه و شاهد مى
كردند بگويد: به عقيده شما بالاترين شهادت ، شهادت كيست ؟(قل
اى شى ء اكبر شهادة ).
غير از اين است كه بالاترين شهادت ، شهادت پروردگار است ؟ بگو خداوند بزرگ گواه
ميان من و شما است (قل الله شهيد بينى و بينكم ).
و بهترين دليل آن اين است كه اين قرآن را بر من وحى فرستاده (و
اوحى الى هذا القرآن ).
قرآنى كه ممكن نيست ساخته فكر بشرى آنهم در آن عصر و زمان و در آن محيط و مكان بوده
باشد قرآنى كه محتوى انواع شواهد اعجاز ميباشد: الفاظ آن اعجاز آميز و معانى آن
اعجازآميزتر، آيا همين يك شاهد بزرگ ، دليل بر گواهى خداوند بر حقانيت دعوت من نيست
؟
ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه قرآن بزرگترين معجزه و بالاترين گواه صدق دعوى
پيامبر است .
سپس به هدف نزول قرآن پرداخته و ميگويد اين قرآن به اين جهت بر من نازل شده است كه
شما را و تمام كسانى را كه سخنان من در طول تاريخ بشر و پهنه زمان و در تمام نقاط
جهان به گوش آنها ميرسد از مخالفت فرمان خدا بترسانم و به عواقب دردناك اين مخالفت
توجه دهم (لانذركم به و من بلغ ).
اگر مى بينيم در اينجا فقط سخن از انذار و بيم دادن ، به ميان آمده - با اينكه
معمولا همه جا با بشارت همراه است - به خاطر اين است كه سخن در برابر افراد لجوجى
بوده كه اصرار در مخالفت داشته اند.
ضمنا با ذكر كلمه و من بلغ (تمام كسانى كه اين سخن به
آنها ميرسد) رسالت جهانى قرآن و دعوت عمومى و همگانى آن را اعلام ميدارد، در حقيقت
تعبيرى از اين كوتاهتر و جامعتر براى اداى اين منظور تصور نميشود و دقت در وسعت آن
ميتواند هر گونه ابهامى را در مورد عدم اختصاص دعوت قرآن به نژاد عرب و يا زمان و
منطقه خاصى برطرف سازد. جمعى از دانشمندان از تعبيراتى مانند تعبير فوق مسئله
خاتميت پيامبر را نيز استفاده كرده اند، زيرا طبق تعبير بالا پيامبر مبعوث بوده به
تمام كسانى كه گفتارش به آنها ميرسد و اين شامل تمام كسانى مى شود كه تا پايان اين
جهان به دنيا قدم ميگذارند.
از احاديثى كه از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) وارد شده چنين استفاده مى شود كه
منظور از ابلاغ قرآن تنها به اين نيست كه عين متن آن به اقوام ديگر برسد حتى وصول
ترجمه هاى آن به زبانهاى ديگر نيز در مفهوم آيه وارد است .
در حديثى از امام صادق نقل شده كه درباره آيه فوق سؤ ال شده ، حضرت فرمود:
بكل لسان يعنى به هر زبان كه باشد.
ضمنا يكى از قوانين مسلم اصول فقه كه قاعده قبح عقاب بلا بيان است نيز از آيه فوق
استفاده ميشود.
توضيح اينكه در اصول فقه اثبات شده است مادام كه حكمى به كسى نرسد در برابر آن مسؤ
ليتى ندارد (مگر اينكه در فرا گرفتن حكم كوتاهى كرده باشد) آيه فوق نيز ميگويد
آنهائى كه سخن من به آنها برسد ، در برابر آن مسؤ ليت دارند و به اين ترتيب كسانى
كه بدون تقصير به آنها ابلاغ نشده باشد مسؤ ليتى ندارند.
در تفسير المنار از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده كه يك
دسته از اسيران را نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آوردند، حضرت پرسيد
آيا شما را دعوت به اسلام كرده اند؟ گفتند نه ، دستور داد آنها را رها كردند، سپس
آيه بالا را تلاوت كرد و فرمود: بگذاريد آنها به جايگاه خود باز گردند زيرا حقيقت
اسلام به آنها ابلاغ نشده و به سوى آن دعوت نگرديده اند و نيز از اين آيه استفاده
مى شود كه اطلاق كلمه شى ء كه معادل كلمه چيز در فارسى بر خدا جائز است و لكن او
چيزى است نه مانند اشياء ديگر كه مخلوق و محدود باشد بلكه خالق است و نامحدود.
سپس به دنبال اين سخن دستور به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد كه از
آنها سؤ ال كند آيا براستى شما گواهى ميدهيد كه خدايان ديگرى با خدا است ؟
(ا ئنكم لتشهدون ان مع الله آلهة اخرى ) بعد ميگويد با صراحت به آنها بگو من
هرگز چنين گواهى نميدهم ، بگو او است خداوند يگانه و من از آنچه شما براى او شريك
قرار دادهايد بيزارم (قل لا اشهد، قل انما هو اله واحد و اننى
برى مما تشركون ).
در حقيقت ذكر اين چند جمله در پايان آيه به خاطر يك نكته مهم روانى است و آن اينكه
ممكن است مشركان چنين تصور كنند كه گفتگوهاى آنها شايد تزلزلى در روح پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) ايجاد كرده باشد و با اميدوارى مجلس را ترك گويند و به
دوستان خود بشارت دهند كه شايد محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از اين در
دعوت خود تجديد نظر كند، اين جمله ها كه از صراحت و قاطعيت سرشار است اين اميد را
به كلى مبدل به ياس مى كند و به آنها نشان ميدهد كه مطلب بالاتر از آن است كه آنها
مى پندارند و كمترين تزلزلى در دعوت او پيدا نخواهد شد و تجربه نشان داده كه ذكر
اين گونه كلمات قاطع در پايان يك بحث اثر عميقى در رسيدن به نتيجه نهائى دارد
و در آيه بعد به آنها كه مدعى بودند اهل كتاب هيچگونه گواهى درباره پيامبر اسلام
نميدهند صريحا پاسخ مى دهد و ميگويد: آنهائى كه كتاب آسمانى بر آنها نازل كرديم به
خوبى پيامبر را ميشناسند همانگونه كه فرزندان خود را ميشناسند!
(الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم ).
يعنى نه تنها از اصل ظهور و دعوت او آگاهند بلكه جزئيات و خصوصيات و نشانه هاى دقيق
او را نيز ميدانند، بنابراين اگر جمعى از اهل مكه ميگفتند ما مراجعه به اهل كتاب
كرده ايم و اطلاعاتى از پيامبر نداشته اند يا واقعا دروغ ميگفتند و تحقيقى نكرده
بودند و يا اهل كتاب حقائق را كتمان كرده و به آنها بازگو نميكردند، همانطور كه
آيات ديگر قرآن نيز اشاره به كتمان آنها مى كند. (توضيح بيشتر اين موضوع در جلد اول
تفسير نمونه صفحه 366 ذيل آيه 146 سوره بقره گذشت ).
در پايان آيه به عنوان يك نتيجه نهائى اعلام ميدارد: تنها كسانى به اين پيامبر (با
اين همه نشانه هاى روشن ) ايمان نمى آورند كه در بازار تجارت زندگى همه چيز خود را
از دست داده و سرمايه وجود خود را باخته اند (الذين خسروا
انفسهم فهم لايؤ منون ).
آيه و ترجمه
و من اءظلم ممن افترى على الله كذبا اءو كذب بايته انه لا يفلح الظلمون
(21)
و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اءشركوا اءين شركاؤ كم الذين كنتم تزعمون
(22)
ثم لم تكن فتنتهم إ لا اءن قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين
(23)
انظر كيف كذبوا على اءنفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون(24)
|
ترجمه :
21 - چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ بسته (و شريك براى او قائل شده است
) يا آيات او را تكذيب نموده ، مسلما ظالمان روى رستگارى نخواهند ديد.
22 - آن روز كه همه آنها را محشور ميكنيم ، به مشركان ميگوئيم : معبودهايتان كه
آنها را شريك خدا مى پنداشتيد كجا هستند؟ (و چرا به يارى شما نمى شتابند؟).
23 - سپس پاسخ و عذر آنها چيزى جز اين نيست كه مى گويند به خداوندى كه پروردگار ما
است سوگند كه ما مشرك نبوديم .
24 - ببين چگونه به خودشان (نيز) دروغ مى گويند و آنچه را به دروغ شريك خدا مى
پنداشتند از دست ميدهند.
تفسير:
بزرگترين ظلم
در تعقيب برنامه كوبيدن همه جانبه (شرك و
بت پرستى ) در نخستين آيه بالا با صراحت
به صورت استفهام انكارى مى گويد: (چه كسى
ستمكارتر از مشركانى است كه بر خدا دروغ بسته و شريك براى او قرار داده و يا آيات
او را تكذيب نموده اند).
(و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب باياته ).
در حقيقت جمله اول اشاره به انكار توحيد است ، و جمله دوم اشاره به انكار نبوت ، و
به راستى ظلمى از اين بالاتر نمى شود كه انسان جماد بى ارزش و يا انسان ناتوانى را
همتاى وجود نامحدودى قرار دهد كه بر سراسر جهان هستى حكومت ميكند، اين كار از سه
جهت ظلم محسوب ميشود: ظلم نسبت به ذات پاك او كه شريكى براى او قائل شده ، و ظلم بر
خويشتن كه شخصيت و ارزش وجود خود را تا سر حد پرستش يك قطعه سنگ و چوب پائين
آورده ، و ظلم بر اجتماع كه بر اثر شرك گرفتار تفرقه و پراكندگى و دور شدن از روح
وحدت و يگانگى شده است . مسلما هيچ ستمگرى - مخصوصا چنين ستمگرانى كه ستم آنها همه
انبه است - روى سعادت و رستگارى نخواهند ديد
(انه لا يفلح الظالمون ).
البته در آيه فوق صريحا كلمه شرك ذكر نشده ولى با توجه به آيات قبل و آيات بعد كه
همگى پيرامون مسئله شرك صحبت مى كند روشن مى شود كه منظور از كلمه افتراء در اين
آيه همان تهمت شريك قائل شدن براى ذات خدا است .
قابل توجه اينكه : در 15 مورد از قرآن مجيد افرادى به عنوان ظالمترين و ستمكارترين
مردم معرفى شده اند كه همه با جمله استفهاميه و من اظلم يا فمن اظلم (چه كسى
ستمكارتر است ) شروع شده است ، گر چه بسيارى از اين آيات درباره شرك و بت پرستى و
انكار آيات الهى سخن مى گويد، يعنى ناظر به اصل توحيد است ، ولى بعضى از آنها نيز
درباره مسائل ديگر ميباشد مانند و من اظلم ممن منع مساجد الله
ان يذكر فيها اسمه چه كسى ستمكارتر است از آنهائى كه مانع ذكر نام خدا در
مساجد شوند؟ (بقره - 114).
و در مورد ديگر ميخوانيم : و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من
الله :
چه كسى ستمكارتر است از آنها كه كتمان شهادت ميكنند؟ (بقره - 140)
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد: چگونه ممكن است هر يك از اين طوائف ستمكارترين مردم
باشند؟ در صورتى كه ظالمترين تنها بر يك طائفه از آنها صدق مى كند.
در پاسخ ميتوان گفت : همه اين امور در حقيقت از يكجا ريشه ميگيرد و آن مسئله شرك و
كفر و عناد است زيرا منع مردم از ذكر خدا در مساجد و سعى و كوشش در ويران ساختن
آنها نشانه كفر و شرك است ، و همچنين كتمان شهادت كه ظاهرا منظور از آن كتمان شهادت
بر حقايقى است كه موجب سرگردانى مردم در وادى كفر ميشود از چهره هاى گوناگون شرك و
انكار خداوند يگانه است .
در آيه بعد پيرامون سرنوشت مشركان در رستاخيز بحث ميشود، تا روشن گردد آنها با
اتكاء به مخلوقات ضعيفى همچون بتها نه آرامشى براى خود در اين جهان فراهم ساختند و
نه در جهان ديگر و مى گويد:
آن روز كه همه اينها را يكجا مبعوث مى كنيم به مشركان مى گوئيم معبودهاى ساختگى شما
كه آنها را شريك خدا مى پنداشتيد كجا هستند؟ و چرا به يارى شما نمى شتابند؟ چرا
هيچگونه اثرى از قدرتنمائى آنها در اين عرصه وحشتناك ديده نميشود؟
(و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا اين شركائكم الذين كنتم تزعمون ).
مگر بنا نبود آنها در مشكلات شما را يارى كنند؟ و شما به اين اميد به آنها پناه مى
برديد؟ پس چرا كمترين اثرى از آنها ديده نمى شود؟. آنها در بهت و حيرت و وحشت عجيبى
فرو مى روند و پاسخى در برابر اين سؤ ال ندارند جز اينكه سوگند ياد كنند كه به خدا
قسم ما هيچگاه مشرك نبوديم به گمان اينكه در آنجا نيز ميتوان حقائق را انكار كرد
(ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين ).
در اينكه (فتنه
) در آيه فوق به چه معنى است ، ميان مفسران گفتگو است ، بعضى آن را به
معنى پوزش و معذرت و بعضى به معنى پاسخ و بعضى به معنى شرك گرفته اند.
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور از فتنه و افتنان همان دلباختگى به
چيزى است يعنى نتيجه دلباختگى آنها به شرك و بت پرستى كه پرده اى بر روى انديشه و
خرد آنها افكنده اين شده است ، كه در قيامت كه پرده ها كنار مى رود متوجه خطاى بزرگ
خود بشوند و از اعمال خود بيزارى جويند و به كلى انكار كنند.
و اصل فتنه در لغت چنانكه (راغب
) در (مفردات
) مى گويد: آن است كه طلا را در آتش بيفكنند و زير فشار حرارت قرار دهند
تا باطن آن آشكار گردد و معلوم شود خالص است يا ناخالص ؟ اين معنى را در آيه فوق مى
توان به عنوان يك تفسير ديگر پذيرفت ، زيرا آنها هنگامى كه در روز رستاخيز در فشار
سخت و وحشتهاى آن روز فرو مى روند بيدار مى شوند و به خطاى خود واقف مى گردند و
براى نجات خود اعمال گذشته را انكار مى كنند.
در آيه بعد براى اينكه مردم از سرنوشت رسواى اين افراد عبرت گيرند مى گويد: درست
توجه كن ببين اينها كارشان به كجا مى رسد كه به كلى از روش و مسلك خويش بيزارى جسته
و آن را انكار مى كنند و حتى به خودشان نيز دروغ مى گويند
(انظر كيف كذبوا على انفسهم ).
و تمام تكيه گاههائى كه براى خود انتخاب كرده بودند و آنها را شريك خدا مى پنداشتند
همه را از دست مى دهند و دستشان به جائى نمى رسد (و ضل عنهم ما
كانوا يفترون ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت
1 - منظور از انظر (نگاه كن ) مسلما نگاه كردن با ديده عقل است نه ديده حس . زيرا
صحنه هاى قيامت در دنيا قابل مشاهده نيست .
2 - اينكه مى گويد: آنها بر خودشان دروغ بستند يا به معنى اين است كه آنها در دنيا
خود را فريب دادند و از راه حق بيرون رفتند، و يا اينكه در جهان ديگر كه سوگند ياد
مى كنند كه ما مشرك نبوده ايم در حقيقت به خودشان دروغ مى بندند زيرا مسلما آنها
مشرك بودند.
3 - در اينجا سؤ الى باقى مى ماند و آن اينكه : از آيه فوق استفاده مى شود كه
مشركان ، سابقه شرك خود را در روز قيامت انكار مى كنند، و حال آنكه وضع روز قيامت و
مشاهده حسى حقائق طورى است كه هيچكس به خود اجازه نمى دهد سخنى بر خلاف حق بگويد،
درست مثل اينكه در روز روشن هيچ دروغگوئى را نمى بينيم كه در برابر آفتاب بايستد و
بگويد هوا تاريك است ، به علاوه از بعضى از آيات ديگر چنين استفاده مى شود كه آنها
روز قيامت صريحا به شرك خود اعتراف مى كنند و هيچ حقيقتى را كتمان نمى نمايند و لا
يكتمون الله حديثا (نساء - 42).
در پاسخ اين سؤ ال دو جواب مى توان گفت :
نخست اينكه در روز قيامت مراحلى وجود دارد، در مراحل نخستين مشركان خيال مى كنند مى
توانند با دروغ گفتن از كيفرهاى دردناك الهى رهائى يابند لذا طبق عادت ديرينه خويش
متوسل به دروغ مى شوند، ولى در مراحل بعد كه مى فهمند روزنه اى براى فرار از اين
طريق وجود ندارد، به اعمال خود اعتراف مى نمايند.
در حقيقت گويا در روز رستاخيز پرده ها تدريجا از مقابل چشم انسان كنار مى رود، در
آغاز كه مشركان هنوز به دقت پرونده هاى خود را بررسى نكرده اند متوسل به دروغ مى
شوند، اما در مراحل بعد كه پرده ها بالاتر مى رود، و همه چيز را حاضر مى بينند،
چاره اى جز اعتراف ندارند، درست مانند افراد مجرمى كه در آغاز بازجوئى همه چيز، حتى
آشنائى با دوستان خود را انكار مى كنند، اما هنگامى كه اسناد و مدارك زنده جرم به
آنها ارائه داده مى شود، مى بينند مطلب به حدى روشن است كه جاى انكار نيست ، لذا
اعتراف مى كنند و همه چيز را مى گويند. اين پاسخ در حديثى از امير مؤ منان على
(عليه السلام ) نقل شده است .
ديگر اينكه آيه فوق در مورد كسانى است كه واقعا خود را مشرك نمى ديدند همانند
مسيحيان كه قائل به خدايان سه گانه اند و در عين حال خود را موحد مى پندارند، يا
كسانى كه دم از توحيد مى زدند ولى عمل آنها بوى شرك مى داد زيرا دستورات پيامبران
را زير پا گذاشته بودند و به غير خدا تكيه داشتند، و ولايت اولياى الهى را انكار مى
كردند و در عين حال خود را موحد مى پنداشتند، اينها در روز قيامت قسم ياد مى كنند
كه ما موحد بوده ايم ولى به زودى به آنها مى فهمانند كه آنها در باطن جزء مشركان
بودند - اين پاسخ نيز در روايات متعددى از على (عليه السلام ) و امام صادق (عليه
السلام ) نقل شده است . و هر دو پاسخ قابل قبول است .
آيه و ترجمه
و منهم من يستمع إ ليك و جعلنا على قلوبهم اءكنة اءن يفقهوه و فى ءاذانهم وقرا و إ
ن يروا كل ءاية لا يؤ منوا بها حتى إ ذا جاءوك يجدلونك يقول الذين كفروا إ ن هذا إ
لا اءسطير الا ولين (25)
و هم ينهون عنه و ينون عنه و إ ن يهلكون إ لا اءنفسهم و ما يشعرون
(26)
|
ترجمه :
25 - پاره اى از آنها به تو گوش فرا مى دهند ولى بر دلهاى آنان پرده ها افكنده ايم
تا آنرا نفهمند و در گوش آنها سنگينى قرار داده ايم و (آنها بقدرى لجوجند) كه اگر
تمام نشانه هاى حق را ببينند ايمان نمى آورند، تا آنجا كه وقتى به سراغ تو مى آيند
با تو به پرخاشگرى برمى خيزند و كافران مى گويند اينها افسانه هاى پيشينيان است .
26 - آنها ديگران را از آن باز مى دارند و خود نيز از آن دورى مى كنند، آنها جز خود
را هلاك نمى كند ولى نمى فهمند.
|