تفسير نمونه جلد ۴
جمعي از فضلا
- ۱۳ -
سپس به پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اختيار ميدهد كه هرگاه اين گونه اشخاص براى داورى
به او مراجعه كردند مى تواند در ميان آنها داورى به احكام اسلام كند و مى تواند از
آنها روى گرداند.
(فان جاؤ ك فاحكم بينهم او اعرض عنهم ).
البته منظور اين نيست كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تمايلات شخصى را در
انتخاب يكى از اين دو راه دخالت دهد بلكه منظور اين است شرائط و اوضاع را در نظر
بگيرد اگر مصلحت بود دخالت و حكم كند و اگر مصلحت نبود صرفنظر نمايد.
و براى تقويت روح پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اضافه مى كند اگر صلاح بود
كه از آنها روى بگردانى هيچ زيانى نمى توانند بتو برسانند.
(و ان تعرض عنهم فلن يضروك شيئا).
و اگر خواستى در ميان آنها داورى كنى حتما بايد اصول عدالت را رعايت نمائى زيرا
خداوند افراد دادگر و عدالت پيشه را دوست دارد.
(و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين )
در اينكه اين حكم يعنى تخيير حكومت اسلامى ميان داورى كردن به احكام اسلام درباره
غير مسلمانان و يا صرفنظر كردن از داورى ، نسخ شده و يا به قوت خود باقى است در
ميان مفسران گفتگو است .
بعضى معتقدند كه در محيط حكومت اسلامى هر كس زندگى مى كند، خواه مسلمان باشد يا غير
مسلمان از نظر حقوقى و جزائى مشمول مقررات اسلام هست ، بنابراين حكم آيه فوق يا نسخ
شده و يا مخصوص به غير كفار ذمى است (يعنى كفارى كه به عنوان يك اقليت در كشور
اسلامى زندگى ندارند بلكه با مسلمانان پيمانهائى برقرار ساخته و با آنان رفت و آمد
دارند).
ولى بعضى ديگر معتقدند كه حكومت اسلامى هم اكنون نيز درباره غير مسلمانان اين
اختيار را دارد كه شرائط و اوضاع را در نظر گرفته چنانچه مصلحت ببيند طبق احكام
اسلام درباره آنها رفتار كند و يا آنها را به قوانين خودشان رها سازد (تحقيق و
توضيح بيشتر درباره اين حكم را در بحث قضاء در كتب فقهى بخوانيد).
آيه و ترجمه:
و كيف يحكمونك و عندهم التورئة فيها حكم الله ثم يتولون من بعد ذلك و ما أ ولئك
بالمؤ منين (43)
|
ترجمه :
43 - آنها چگونه تو را به داورى مى طلبند در حالى كه تورات نزد ايشان است و در آن
حكم خدا هست (وانگهى ) پس از داورى خواستن از حكم تو روى مى گردانند، و آنها مؤ من
نيستند
تفسير :
اين آيه بحث درباره يهود را در مورد داورى خواستن از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله
و سلّم ) كه در آيه قبل آمده بود تعقيب مى كند و از روى تعجب مى گويد: چگونه اينها
ترا به داورى مى طلبند در حالى كه تورات نزد آنها است و حكم خدا در آن آمده است .
(و كيف يحكمونك و عندهم التورية فيها حكم الله ).
بايد دانست كه حكم مزبور يعنى (حكم سنگسار كردن زن و مردى كه زناى محصنه كرده اند)
در تورات كنونى در فصل بيست و دوم از سفر تثنيه آمده است .
تعجب از اين است كه آنها تورات را يك كتاب منسوخ نمى دانند، و آئين اسلام را باطل
مى شمرند با اين حال چون احكام تورات موافق اميالشان نيست آن را رها كرده و به سراغ
حكمى مى روند كه از نظر اصولى با آن موافق نيستند. و از آن عجبتر اينكه بعد از
انتخاب تو براى داورى ، حكم تو را كه موافق حكم تورات است چون بر خلاف ميل آنها است
نمى پذيرند.
(ثم يتولون من بعد ذلك ).
حقيقت اين است كه آنها اصولا ايمان ندارند و گر نه با احكام خدا چنين بازى نمى
كردند.
(و ما اولئك بالمؤ منين ).
ممكن است ايراد شود كه چگونه آيه فوق مى گويد: حكم خدا در تورات ذكر شده است در
حالى كه ما با الهام گرفتن از آيات قرآن و اسناد تاريخى تورات را تحريف يافته مى
دانيم و همين تورات تحريف يافته در زمان پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) بوده است ؟
ولى بايد توجه داشت كه اولا - ما تمام تورات را تحريف يافته نمى دانيم بلكه قسمتى
از آن را مطابق واقع مى دانيم و اتفاقا حكم فوق از اين احكام تحريف نايافته مى باشد
ثانيا - تورات هر چه بوده نزد يهوديان يك كتاب آسمانى و تحريف نايافته محسوب مى شده
با اين حال آيا جاى تعجب نيست كه آنها به آن عمل نكنند؟!.
آيه و ترجمه:
إ نا أ نزلنا التورئة فيها هدى و نور يحكم بها النبيون الذين أ سلموا للذين هادوا و
الربنيون و الا حبار بما استحفظوا من كتب الله و كانوا عليه شهداء فلا تخشوا الناس
و اخشون و لا تشتروا بايتى ثمنا قليلا و من لم يحكم بما أ نزل الله فأ ولئك هم
الكفرون
(44)
|
ترجمه :
44 - ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور بود و پيامبران كه تسليم در
برابر فرمان خدا بودند، با آن ، براى يهوديان حكم مى كردند و (همچنين ) علماء و
دانشمندان به اين كتاب الهى كه به آنها سپرده شده بود و بر آن گواه بودند، داورى مى
نمودند، بنابراين (از داورى كردن بر طبق آيات الهى ) از مردم نهراسيد و از من
بترسيد و آيات مرا به بهاى ناچيز نفروشيد و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم
نمى كنند كافرند.
تفسير :
اين آيه و آيه بعد، بحث گذشته را تكميل كرده ، و اهميت كتاب آسمانى موسى (عليه
السلام ) يعنى تورات را چنين شرح مى دهد: ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و
نور بود هدايت به سوى حق و نور و روشنائى بر
ساختن تاريكيهاى جهل و نادانى .
(انا انزلنا التوراة فيها هدى و نور).
به همين جهت پيامبران الهى كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند و بعد از نزول تورات
روى كار آمدند همگى بر طبق آن براى يهود، حكم مى كردند.
(يحكم بها النبيون الذين اسلموا للذين هادوا).
نه تنها آنها چنين مى كردند بلكه علماى بزرگ يهود و دانشمندان با ايمان و پاك آنها،
بر طبق اين كتاب آسمانى كه به آنها سپرده شده بود، و بر آن گواه بودند داورى مى
كردند.
(و الربانيون و الاحبار بما استحفظوا من كتاب الله و كانوا عليه شهداء).
در اينجا روى سخن را به آن دسته از دانشمندان اهل كتاب كه در آن عصر مى زيستند كرده
و مى گويد: از مردم نترسيد و احكام واقعى خدا را بيان كنيد، بلكه از مخالفت من
بترسيد كه اگر حق را كتمان كنيد مجازات خواهيد شد.
(فلا تخشوا الناس و اخشون ).
و همچنين آيات خدا را به بهاى كمى نفروشيد.
(و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلا).
در حقيقت سرچشمه كتمان حق و احكام خدايا ترس از مردم و عوامزدگى است و يا جلب منافع
شخصى و هر كدام باشد نشانه ضعف ايمان و سقوط شخصيت است ، و در جمله هاى بالا به هر
دو اشاره شده است .
و در پايان آيه ، حكم قاطعى درباره اينگونه افراد كه بر خلاف حكم خدا داورى مى كنند
صادر كرده ، مى فرمايد: آنها كه بر طبق احكام خدا داورى نمى كنند، كافرند.
(و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون ).
روشن است عدم داورى بر طبق حكم خدا اعم از اين است كه سكوت كنند و اصلا داورى نكنند
و با سكوت خود مردم را به گمراهى بيفكنند، و يا سخن بگويند و بر خلاف حكم خدا
بگويند، اين موضوع نيز روشن است كه كفر داراى مراتب و درجات مختلفى است كه از انكار
اصل وجود خداوند شروع مى شود و مخالفت و نافرمانى و معصيت او را نيز در بر مى گيرد،
زيرا ايمان كامل انسانرا به عمل بر طبق آن دعوت مى كند و آنها كه عمل ندارند
ايمانشان كامل نيست اين آيه مسئوليت شديد دانشمندان و علماى هر امت را در برابر
طوفانهاى اجتماعى و حوادثى كه در محيطشان مى گذرد روشن مى سازد، و با بيانى قاطع
آنها را به مبارزه بر ضد كجرويها و عدم ترس از هيچكس دعوت مى نمايد.
آيه و ترجمه:
و كتبنا عليهم فيها أ ن النفس بالنفس و العين بالعين و الا نف بالا نف و الا ذن
بالا ذن و السن بالسن و الجروح قصاص فمن تصدق به فهو كفارة له و من لم يحكم بما أ
نزل الله فأ ولئك هم الظلمون
(45)
|
ترجمه :
45 - و بر آنها (بنى اسرائيل ) در آن (تورات ) مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان و
چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در برابر
دندان ، مى باشد، و هر زخمى قصاص دارد و اگر كسى آن را ببخشد (و از قصاص صرف نظر
كند) كفاره (گناهان ) او محسوب مى شود، و هر كس به احكامى كه خدا نازل كرده حكم
نكند ستمگر است
تفسير :
قصاص و گذشت
اين آيه قسمت ديگرى از احكام جنائى و حدود الهى تورات را شرح مى دهد، و مى فرمايد:
ما در تورات قانون قصاص را مقرر داشتيم كه اگر كسى عمدا بيگناهى را به قتل برساند
اولياى مقتول مى توانند قاتل را در مقابل اعدام نمايند.
(و كتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس ).
و اگر كسى آسيب به چشم ديگرى برساند و آن را از بين ببرد او نيز مى تواند، چشم او
را از بين ببرد (و العين بالعين ).
و همچنين در مقابل بريدن بينى ، جايز است بينى جانى بريده شود (و الانف بالانف ).
و نيز در مقابل بريدن گوش ، بريدن گوش طرف مجاز است (و الاذن بالاذن ).
و اگر كسى دندان ديگرى را بشكند او مى تواند دندان جانى را در مقابل بشكند (و السن
بالسن ).
و به طور كلى هر كس جراحتى و زخمى به ديگرى بزند، در مقابل مى توان قصاص كرد (و
الجروح قصاص ).
بنابراين حكم قصاص بطور عادلانه و بدون هيچگونه تفاوت از نظر نژاد و طبقه اجتماعى و
طايفه و شخصيت اجرا مى گردد، و هيچگونه تبعيضى در آن از اين جهات راه ندارد (البته
اين حكم مانند ساير احكام اسلامى داراى شروط
و مقرراتى است كه در كتب فقهى آمده است زيرا اين حكم اختصاصى به بنى اسرائيل نداشته
، در اسلام نيز نظير آن وجود دارد چنانكه در آيه قصاص در سوره بقره آيه 178 ذكر
شد).
اين آيه به تبعيضهاى ناروائى كه در آن عصر وجود داشت پايان مى دهد، و به طورى كه از
بعضى تفاسير استفاده مى شود، در ميان دو طايفه يهود مدينه در آن عصر نابرابرى عجيبى
وجود داشت : اگر فردى از طايفه بنى النضير فردى از طايفه بنى قريظه را مى كشت قصاص
نمى شد، ولى به عكس اگر كسى از طايفه بنى قريظه فردى از طايفه بنى النضير را به قتل
مى رساند، كشته مى شد، هنگامى كه اسلام به مدينه آمد، بنى قريظه در اين باره از
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله
و سلّم ) فرمود خونها با هم فرق ندارد، طايفه بنى النضير زبان به اعتراض گشودند كه
مقام ما را پائين آوردى ، آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام كرد كه نه تنها در اسلام
، در آئين يهود نيز اين قانون بطور مساوى وجود داشته است .
ولى براى آنكه اين توهم پيش نيايد كه خداوند قصاص كردن را الزامى شمرده و دعوت به
مقابله به مثل نموده است ، به دنبال اين حكم مى فرمايد: اگر كسى از حق خود بگذرد و
عفو و بخشش كند، كفاره اى براى گناهان او محسوب مى شود، و به همان نسبت كه گذشت به
خرج داده خداوند از او گذشت مى كند.
(فمن تصدق به فهو كفارة له ).
بايد توجه داشت كه ضمير به به قصاص بر مى گردد، گويا اين قصاص را عطيه اى قرار داده
كه به شخص جانى بخشيده است . و تعبير به تصدق و همچنين وعده عفوى كه خداوند به چنين
كسى داده همگى براى تشويق به عفو و گذشت است ، زيرا شك نيست كه قصاص هرگز نمى تواند
آنچه را انسان از دست داده به او باز گرداند، تنها يكنوع آرامش موقت به او مى دهد،
ولى وعده عفو خدا مى تواند به طور كلى آنچه را او از دست داده به صورت ديگرى جبران
كند و به اين ترتيب باقيمانده ناراحتى از قلب و جان او برچيده شود و اين رساترين
تشويق براى چنين اشخاص است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: كسى كه عفو كند،
خداوند به همان اندازه از گناهان او مى بخشد.
اين جمله در حقيقت پاسخ دندانشكنى است به كسانى كه قانون قصاص را يك قانون غير
عادلانه شمرده اند كه مشوق روح آدمكشى و مثله كردن است ، زيرا از مجموع آيه استفاده
مى شود كه اجازه قصاص براى ايجاد ترس و وحشت جانيان و در نتيجه تامين امنيت جانى
براى مردم بيگناه است ، و در عين حال راه عفو و بازگشت نيز در آن گشوده شده است ،
با ايجاد اين حالت ترس و اميد، اسلام مى خواهد، هم جلو جنايت را بگيرد و هم تا آنجا
كه ممكن است و شايستگى دارد جلو شستن خون را با خون .
و در پايان آيه مى فرمايد: كسانى كه بر طبق حكم خداوند، داورى نكنند ستمگرند.
(و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون ).
چه ظلمى از اين بالاتر كه ما گرفتار احساسات و عواطف كاذبى شده و از شخص قاتل به
بهانه اينكه خون را با خون نبايد شست بكلى صرفنظر كنيم
و دست قاتلان را براى قتلهاى ديگر باز گذاريم و به افراد بيگناه از اين رهگذر ظلم و
ستم كنيم .
بايد توجه داشت كه در تورات كنونى نيز در فصل 21 سفر خروج اين حكم آمده است ، آنجا
كه مى گويد: و اگر اذيت ديگر رسيده باشد آن گاه ، جان عوض جان بايد داده شود، چشم
عوض چشم ، دندان به عوض دندان ، دست به عوض دست ، پا به عوض پا، سوختن به عوض سوختن
، زخم به عوض زخم ، لطمه به عوض لطمه (سفر خروج جمله هاى 23 - 24 - 25).
آيه و ترجمه:
و قفينا على ءاثرهم بعيسى ابن مريم مصدقا لما بين يديه من التورئة و ءاتينه الانجيل
فيه هدى و نور و مصدقا لما بين يديه من التورئة و هدى و موعظة للمتقين
(46)
|
ترجمه :
46 - و به دنبال آنها (يعنى پيامبران پيشين ) عيسى بن مريم را قرار داديم كه به
آنچه پيش از او فرستاده شده بود از تورات تصديق داشت و انجيل را به او داديم كه در
آن هدايت و نور بود و (كتاب آسمانى او نيز) تورات را كه قبل از او بود تصديق مى كرد
و هدايت و موعظه براى پرهيزكاران بود.
تفسير :
در تعقيب آيات مربوط به تورات ، در اين دو آيه اشاره به وضع انجيل كرده ، مى گويد:
پس از رهبران و پيامبران پيشين ، مسيح (عليه السلام ) را مبعوث كرديم ، در حالى كه
نشانه هاى او كاملا با نشانه هائى كه تورات داده بود
تطبيق مى كرد
(و قفينا على آثارهم بعيسى ابن مريم مصدقا لما بين يديه من التورية )
اين جمله تفسير ديگرى نيز دارد و آن اينكه مسيح (عليه السلام ) به حقانيت تورات كه
بر موسى بن عمران نازل شده بود، اعتراف كرد، همانطور كه تمام پيامبران آسمانى به
حقانيت پيامبران پيشين ، معترف بودند.
سپس مى گويد: انجيل را در اختيار او گذاشتيم كه در آن هدايت و نور بود
(و آتيناه الانجيل فيه هدى و نور).
در قرآن مجيد به تورات و انجيل و قرآن هر سه نور گفته شده است : درباره تورات مى
خوانيم :
(انا انزلنا التورية فيها هدى و نور) (مائدة - 44).
و درباره انجيل در آيه فوق ، اطلاق نور شده بود، و درباره قرآن مى خوانيم :
(قد جائكم من الله نور و كتاب مبين ) (مائدة - 15).
در حقيقت همانطور كه تمام موجودات جهان براى ادامه حيات و زندگى خود احتياج شديد به
نور دارند، همچنين آئينه اى الهى و دستورهاى كتب آسمانى براى رشد و تكامل انسانها
ضرورت قطعى دارد.
اصولا ثابت شده كه تمام انرژيها، نيروها، حركات ، و زيبائيها، همه از نور سرچشمه مى
گيرند و اگر نور نباشد، سكوت و مرگ ، همه جا را فرا خواهد گرفت ، همچنين اگر
تعليمات پيامبران نباشد همه ارزشهاى انسانى ، اعم از فردى و اجتماعى به خاموشى مى
گرايد كه نمونه هاى آنرا در جوامع مادى به روشنى مى بينيم .
قرآن در موارد متعددى از تورات و انجيل به عنوان يك كتاب آسمانى
ياد مى كند، در اينكه اين دو كتاب در اصل از طرف خدا نازل شده جاى هيچگونه شك و
ترديد نيست ، ولى اين نيز مسلم است كه اين دو كتاب آسمانى بعد از زمان پيامبران
دستخوش تحريف شدند، حقايقى از آن كم شد و خرافاتى بر آن افزوده گرديد و آنها را از
ارزش انداخت و يا كتب اصلى فراموش گرديد و كتابهاى ديگرى كه تنها بخشى از حقايق
آنها را در برداشت جاى آنها نشست .
بنابراين اطلاق نور به اين دو كتاب ، ناظر به تورات و انجيل اصلى است .
بار ديگر به عنوان تاكيد، روى اين مطلب تكيه ميكند كه نه تنها عيسى بن مريم ، تورات
را تصديق مى كرد، بلكه انجيل كتاب آسمانى او نيز گواه صدق تورات بود.
(مصدقا لما بين يديه من التوراة ).
و در پايان ميفرمايد: اين كتاب آسمانى مايه هدايت و اندرز پرهيزكاران بود.
(و هدى و موعظة للمتقين ).
اين تعبير همانند تعبيرى است كه در آغاز سوره بقره درباره قرآن آمده است آنجا كه مى
گويد: هدى للمتقين : قرآن وسيله هدايت پرهيزكاران است نه تنها قرآن ، تمام كتابهاى
آسمانى چنينند كه وسيله هدايت پرهيزكاران مى باشند، منظور از پرهيزكاران كسانى
هستند كه در جستجوى حقند، و آماده پذيرش آن مى باشند و بديهى است ، آنها كه از سر
لجاج و دشمنى دريچه هاى قلب خود را به روى حق مى بندند، از هيچ حقيقتى بهره نخواهند
برد.
قابل توجه اينكه در آيه فوق در مورد انجيل نخست فيه هدى گفته شده سپس هدى بطور مطلق
آمده است ، اين تفاوت تعبير ممكن است بخاطر
آن باشد كه در انجيل و كتابهاى آسمانى دلائل هدايت بر هر كس بدون استثناء هست ولى
براى پرهيزكاران كه در آن به دقت مى انديشند، باعث هدايت و تربيت و تكامل است .
آيه و ترجمه:
و ليحكم أ هل الانجيل بما أ نزل الله فيه و من لم يحكم بما أ نزل الله فأ ولئك هم
الفسقون
(47)
|
ترجمه :
47 - به اهل انجيل (پيروان مسيح ) گفتيم بايد به آنچه خداوند در آن نازل كرده حكم
كنند و كسانى كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نمى كنند فاسق هستند.
تفسير :
آنها كه به قانون خدا حكم نمى كنند
پس از اشاره به نزول انجيل در آيات گذشته ، در اين آيه مى فرمايد: ما به اهل انجيل
دستور داديم كه به آنچه خدا در آن نازل كرده است ، داورى كنند.
(و ليحكم اهل الانجيل بما انزل الله فيه ).
شك نيست كه منظور از جمله بالا اين نيست كه قرآن به پيروان مسيح (عليه السلام )
دستور مى دهد كه هم اكنون بايد به احكام انجيل عمل كنند، زيرا اين سخن با ساير آيات
قرآن و با اصل وجود قرآن كه اعلام آئين جديد و نسخ آئين قديم مى كند، سازگار نيست
بلكه منظور اين است ، كه ما پس از نزول انجيل بر عيسى (عليه السلام ) به پيروان او
دستور داديم كه به آن عمل كنند و طبق آن داورى
نمايند.
و در پايان آيه ، بار ديگر تاكيد مى كند: كسانى كه بر طبق حكم خدا داورى نكنند
فاسقند.
(و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون ).
قابل توجه اينكه در آيات اخير، در يك مورد به چنين افراد اطلاق كافر و در مورد ديگر
ظالم و در اينجا فاسق ، شده است ، ممكن است اين تفاوت تعبير به خاطر آن باشد كه هر
حكم داراى سه جنبه است ، از يك سو به قانونگزار (خداوند) منتهى مى شود، از سوى ديگر
به مجريان قانون (شخص حاكم و قاضى ) و از سوى سوم به كسى كه اين حكم در حق او اجرا
مى گردد (شخص محكوم ).
گويا هر يك از تعبيرات سه گانه فوق ، اشاره به يكى از اين سه جنبه است ، زيرا كسى
كه بر خلاف حكم خداوند داورى مى كند، از يك طرف ، قانون الهى را زير پا گذاشته و
كفر ورزيده و از طرف ديگر به انسان بى گناهى ، ستم و ظلم كرده ، و از طرف سوم از
مرز وظيفه و مسئوليت خود خارج شده و فاسق گرديده است (زيرا همانطور كه در سابق
گفتيم فسق به معنى بيرون رفتن از مرز بندگى و وظيفه است ).
آيه و ترجمه:
و أ نزلنا إ ليك الكتب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتب و مهيمنا عليه فاحكم
بينهم بما أ نزل الله و لا تتبع أ هواءهم عما جاءك من الحق لكل جعلنا منكم شرعة و
منهاجا و لو شاء الله لجعلكم أ مة وحدة و لكن ليبلوكم فى ما ءاتئكم فاستبقوا الخيرت
إ لى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون
(48)
|
ترجمه :
48 - و اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم ، در حالى كه كتب پيشين را تصديق مى كند
و حافظ و نگاهبان آنها است ، بنابراين بر طبق احكامى كه خدا نازل كرده در ميان آنها
حكم كن ، و از هوا و هوسهاى آنها پيروى مكن ، و از احكام الهى روى مگردان ، ما براى
هر كدام از شما آئين و طريقه روشنى قرار داديم و اگر خدا مى خواست ، همه شما را امت
واحدى قرار مى داد ولى خدا مى خواهد شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد (و
استعدادهاى شما را پرورش دهد) بنابراين بكوشيد و در نيكيها به يكديگر سبقت جوئيد،
بازگشت همه شما به سوى خدا است و از آنچه در آن اختلاف كرده ايد به شما خبر خواهد
داد!
تفسير :
در اين آيه اشاره به موقعيت قرآن بعد از ذكر كتب پيشين انبياء شده است . مهيمن در
اصل به معنى چيزى كه حافظ و شاهد و مراقب و امين و نگاهدارى كننده چيزى بوده باشد،
و از آنجا كه قرآن در حفظ و نگهدارى اصول كتابهاى آسمانى پيشين ، مراقبت كامل دارد
و آنها را تكميل ميكند،
لفظ مهيمن بر آن اطلاق كرده و مى فرمايد: ما اين كتاب آسمانى را به حق بر تو نازل
كرديم در حالى كه كتب پيشين را تصديق كرده (و نشانه هاى آن ، بر آنچه در كتب پيشين
آمده تطبيق مى كند) و حافظ و نگاهبان آنها است .
(و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه ).
اساسا تمام كتابهاى آسمانى ، در اصول مسائل هماهنگى دارند، و هدف واحد يعنى تربيت و
تكامل انسان را تعقيب مى كنند، اگر چه در مسائل فرعى به مقتضاى قانون تكامل تدريجى
با هم ، تفاوتهائى دارند، و هر آئين تازه ، مرحله بالاترى را مى پيمايد، و برنامه
جامعترى دارد.
ذكر مهيمنا عليه بعد از مصدقا لما بين يديه اشاره به همين حقيقت است يعنى اصول كتب
پيشين را تصديق و در عين حال برنامه جامعترى پيشنهاد مى كند.
سپس دستور مى دهد كه چون چنين است طبق احكامى كه بر تو نازل شده است در ميان آنها
داورى كن .
(فاحكم بينهم بما انزل الله ).
اين جمله با فاء تفريع ذكر شده و نتيجه جامعيت احكام اسلام نسبت به احكام آئينهاى
پيشين است ، اين دستور منافاتى با آنچه در آيات قبل گذشت كه پيامبر (صلى اللّه عليه
و آله و سلّم ) مخير بين داورى كردن ميان آنها و يا رها كردن آنان به حال خود مى
نمود، ندارد زيرا اين آيه مى گويد: چنانچه خواستى ميان اهل كتاب داورى كنى بر طبق
احكام قرآن داورى كن . بعد اضافه مى كند از هوا و هوسهاى آنها كه مايلند احكام الهى
را بر اميال و هوسهاى خود تطبيق دهند پيروى مكن و از آنچه به حق بر تو نازل شده است
روى مگردان .
(و لا تتبع اهوائهم عما جاءك من الحق ).
و براى تكميل اين بحث ميگويد: (براى هر
كدام از شما آئين و شريعت و طريقه و راه روشنى قرار داديم
).
(لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا)
شرع و شريعه راهى را مى گويند كه بسوى آب مى رود و به آن منتهى ميشود، و اينكه دين
را شريعت مى گويند از آن نظر است كه به حقايق و تعليماتى منتهى ميگردد كه مايه
پاكيزگى و طهارت و حيات انسانى است ، كلمه نهج و منهاج به راه روشن مى گويند.
راغب در كتاب مفردات از ابن عباس نقل مى كند كه مى گويد: فرق ميان شرعة و منهاج آن
است كه شرعة به آنچه در قرآن وارد شده گفته مى شود و منهاج به امورى كه در سنت
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وارد گرديده (اين تفاوت گرچه جالب به نظر
ميرسد اما دليل قاطعى بر آن در دست نيست ).
سپس ميفرمايد: (خداوند مى توانست همه مردم
را امت واحدى قرار دهد و همه را پيرو يك آئين سازد، ولى اين با قانون تكامل تدريجى
و سير مراحل مختلف تربيتى سازگار نبود.
(و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة و لكن ليبلوكم فيما آتاكم ).
جمله (ليبلوكم فيما آتاكم
) (تا شما را بيازمايد در آنچه به شما بخشيده ) اشاره به همان است كه
سابقا گفتيم : خداوند استعدادها و شايستگيهائى در وجود بشر آفريده و در سايه
(آزمايشها) در پرتو تعليمات
پيامبران آنها را پرورش مى دهد، و به همين دليل پس از پيمودن يك مرحله ، آنها را در
مرحله بالاترى
قرار ميدهد، و بعد از پايان يك دوران تربيتى ، دوران عاليترى را وسيله پيامبر ديگر
به وجود مى آورد، درست همانند مراحل تحصيلى يك نوجوان در مدرسه .
سرانجام ، همه اقوام و ملل را مخاطب ساخته و آنها را دعوت مى كند كه بجاى صرف
نيروهاى خود در اختلاف و مشاجره ، در نيكيها بر يكديگر پيشى بگيرند.
(فاستبقوا الخيرات ).
زيرا بازگشت همه شما به سوى خدا است و او است كه شما را از آنچه در آن اختلاف مى
كنيد در روز رستاخيز آگاه خواهد ساخت .
(الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون ).
آيه و ترجمه:
و أ ن احكم بينهم بما أ نزل الله و لا تتبع أ هوائهم و احذرهم أ ن يفتنوك عن بعض ما
أ نزل الله إ ليك فإ ن تولوا فاعلم أ نما يريد الله أ ن يصيبهم ببعض ذنوبهم و إ ن
كثيرا من الناس لفاسقون
(49)
افحكم الجاهلية يبغون و من أ حسن من الله حكما لقوم يوقنون
(50)
|
ترجمه :
49 - و بايد در ميان آنها (اهل كتاب ) طبق آنچه خداوند نازل كرده حكم كنى و از
هوسهاى آنان پيروى مكن و بر حذر باش كه مبادا تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو
نازل كرده منحرف سازند، و اگر آنها (از حكم و داورى تو) روى گردانند بدان خداوند مى
خواهد آنها را بخاطر پاره اى از گناهانشان مجازات كند و بسيارى از مردم فاسقند.
50 - آيا آنها حكم جاهليت را (از تو) مى خواهند، و چه كسى براى افراد با ايمان بهتر
از خدا حكم مى كند؟
شان نزول
بعضى از مفسران در شان نزول اين آيه از ابن عباس چنين نقل كرده اند: جمعى از بزرگان
يهود توطئه كردند و گفتند نزد محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميرويم شايد
بتوانيم او را از آئين خود منحرف سازيم ، پس از اين تبانى ، نزد پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند: ما دانشمندان و اشراف يهوديم و اگر ما از تو
پيروى كنيم مطمئنا ساير يهوديان به ما اقتدا مى كنند ولى در ميان ما و جمعيتى ،
نزاعى است (در مورد يك قتل يا چيز ديگر) اگر در اين نزاع به نفع ما داورى كنى ما به
تو ايمان خواهيم آورد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از چنين قضاوتى (كه
عادلانه نبود) خوددارى كرد و آيه فوق نازل شد.
تفسير :
در اين آيه بار ديگر خداوند به پيامبر خود تاكيد مى كند كه در ميان اهل كتاب بر طبق
حكم خداوند داورى كند و تسليم هوا و هوسهاى آنها نشود.
(و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم ).
تكرار اين دستور يا به خاطر مطالبى است كه در ذيل آيه آمده ، يا به خاطر آن است كه
موضوع اين داورى با موضوع داورى آيات گذشته تفاوت داشته است ، در آيات پيش ، موضوع
زناى محصنه بود و در اينجا موضوع ، قتل يا نزاع ديگر بوده است .
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار ميدهد كه
(اينها تبانى كرده اند تو را از آئين حق و عدالت منحرف سازند مراقب آنها
باش .)
(و احذرهم ان يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك ).
(و اگر اهل كتاب در برابر داورى عادلانه
تو تسليم نشوند، بدان اين نشانه آن است كه گناهان آنها دامانشان را گرفته است و
توفيق را از آنها سلب كرده و خدا مى خواهد آنها را به خاطر بعضى از گناهانشان
مجازات كند.)
(فان تولوا فاعلم انما يريد الله ان يصيبهم ببعض ذنوبهم ).
ذكر بعض گناهان (نه همه آنها) ممكن است به خاطر آن باشد كه مجازات همه گناهان در
زندگى دنيا انجام نمى شود و تنها قسمتى از آن دامن انسانرا مى گيرد و بقيه به جهان
ديگر موكول مى شود.
در اينكه كدام كيفر دامن آنها را گرفت ، در آيه صريحا ذكرى از آن به ميان نيامده ،
ولى احتمال دارد اشاره به همان سرنوشتى باشد كه دامان يهود مدينه را گرفت و به خاطر
خيانتهاى پى در پى مجبور شدند، خانه هاى خود را رها كرده و از مدينه بيرون روند و
يا اينكه عدم توفيق آنها خود يكنوع مجازات براى گناهان پيشين آنها بود ، زيرا سلب
موفقيت خود يكنوع مجازات محسوب مى شود، به عبارت ديگر گناهان پى در پى و لجاجت ،
كيفرش محروم ماندن از احكام عادلانه و سرگردان شدن در بيراهه هاى زندگى است .
و در پايان آيه ميفرمايد: اگر آنها در راه باطل اينهمه پافشارى مى كنند، نگران مباش
زيرا بسيارى از مردم فاسقند.
(و ان كثيرا من الناس لفاسقون ).
سؤ ال :
ممكن است ايراد شود كه آيه فوق دليل بر اين است كه امكان انحراف از حق درباره
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصور مى شود و لذا خداوند به او هشدار مى
دهد، آيا اين تعبير با مقام معصوم بودن پيامبران سازگار است !
پاسخ :
معصوم بودن هرگز به اين معنى نيست كه گناه براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) و امام محال ميگردد، و گرنه فضيلتى براى آنها محسوب نمى شود بلكه منظور اين
است كه آنها با توانائى بر گناه مرتكب گناه نمى شوند، هر چند اين عدم ارتكاب به
خاطر تذكرات الهى بوده باشد و به عبارت ديگر يادآوريهاى خداوند جزئى از عامل مصونيت
پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از گناه ميباشد.
توضيح بيشتر درباره مقام عصمت پيامبران و امامان به خواست خدا در ذيل آيه تطهير
(آيه 33 احزاب ) خواهد آمد.
در آيه بعد به عنوان استفهام انكارى ميفرمايد (آيا
اينها كه مدعى پيروى از كتب آسمانى هستند انتظار دارند با احكام جاهلى و قضاوتهاى
آميخته انواع تبعيضات در ميان آنها داورى كنى ).
(افحكم الجاهلية يبغون ).
در حالى كه هيچ داورى براى افراد با ايمان بالاتر و بهتر از حكم خدا نيست .
(و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون ).
همانطور كه در ذيل آيات سابق گفتيم در ميان طوائف يهود نيز تبعيضات عجيبى بود مثلا
اگر كسى از طايفه بنى قريظه فردى از طايفه بنى نضير را به قتل مى رساند قصاص مى شد،
و در صورت عكس ، قصاص نمى كردند، و يا به هنگام گرفتن ديه دو برابر ديه مى گرفتند،
قرآن ميگويد اين گونه تبعيضات نشانه احكام جاهليت است ، و در ميان احكام الهى
هيچگونه تبعيض در ميان بندگان خدا نيست .
در كتاب كافى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
(الحكم حكمان حكم الله و حكم الجاهلية فمن اخطا حكم الله حكم بحكم الجاهلية :
(حكم دو گونه بيشتر نيست يا حكم خدا است
يا حكم جاهليت و هر كس حكم خدا را رها كند به حكم جاهليت تن در داده است .)
و از اينجا روشن ميشود، مسلمانانى كه با داشتن احكام آسمانى به دنبال قوانين ساختگى
ملل ديگرى افتاده اند، در حقيقت در مسير جاهليت گام نهاده اند.
آيه و ترجمه:
يا ايها الذين ءامنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى أ ولياء بعضهم أ ولياء بعض و من
يتولهم منكم فإ نه منهم إ ن الله لا يهدى القوم الظالمين
(51)
فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشى أ ن تصيبنا دائرة فعسى الله أ ن
يأ تى بالفتح أ و أ مر من عنده فيصبحوا على ما أ سروا فى أ نفسهم نادمين
(52)
و يقول الذين ءامنوا أ هؤ لاء الذين أ قسموا بالله جهد أ يمانهم إ نهم لمعكم حبطت أ
عملهم فأ صبحوا خاسرين
(53)
|
ترجمه :
51 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد يهود و نصارى را تكيه گاه خود قرار ندهيد، آنها
تكيه گاه يكديگرند و كسانى كه از شما بانها تكيه كنند از آنها هستند خداوند جمعيت
ستمكار را هدايت نمى كند.
52 - مشاهد مى كنى افرادى را كه در دلهايشان بيمارى است در (دوستى با) آنان بر
يكديگر پيشى مى گيرند، و مى گويند مى ترسيم حادثه اى براى ما اتفاق بيفتد (و نياز
به كمك آنها داشته باشيم ) شايد خداوند پيروزى يا حادثه ديگرى از ناحيه خود (به نفع
مسلمانان ) پيش بياورد و اين دسته از آنچه در دل پنهان داشتند پشيمان گردند.
53 - و آنها كه ايمان آورده اند مى گويند آيا اين (منافقان ) همانها هستند كه با
نهايت تاكيد سوگند ياد كردند كه با شما هستيم ! (چرا سرانجام كارشان به اينجا رسيد)
اعمالشان نابود گشت و زيانكار شدند.
شان نزول :
بسيارى از مفسران نقل كرده اند كه بعد از جنگ بدر، عبادة بن صامت خزرجى خدمت پيامبر
رسيد و گفت : من هم پيمانانى از يهود دارم كه از نظر عدد زياد و از نظر قدرت
نيرومندند، اكنون كه آنها ما را تهديد به جنگ مى كنند و حساب مسلمانان از غير
مسلمانان جدا شده است من از دوستى و هم پيمانى با آنان برائت ميجويم ، هم پيمان من
تنها خدا و پيامبر او است ، عبد الله بن ابى گفت : ولى من از هم پيمانى با يهود
برائت نمى جويم ، زيرا از حوادث مشگل مى ترسم و به آنها نيازمندم ، پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود: آنچه در مورد دوستى با يهود بر عباده مى
ترسيدم ، بر تو نيز مى ترسم (و خطر اين دوستى و هم پيمانى براى تو از او بيشتر است
) عبد الله گفت : چون چنين است من هم مى پذيرم و با آنها قطع رابطه مى كنم ، آيات
فوق نازل شد و مسلمانان را از هم پيمانى با يهود و نصارى بر حذر داشت .
تفسير :
آيات فوق مسلمانانرا از همكارى با يهود و نصارى به شدت بر حذر مى دارد، نخست
ميگويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، يهود و نصارى را تكيه گاه و هم پيمان خود
قرار ندهيد (يعنى ايمان به خدا ايجاب مى كند كه به خاطر جلب منافع مادى با آنها
همكارى نكنيد).
(يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء).
اولياء جمع ولى از ماده ولايت بمعنى نزديكى فوق العاده ميان دو چيز است كه به معنى
دوستى و نيز به معنى هم پيمانى و سرپرستى آمده است
ولى با توجه به شان نزول آيه و ساير قرائنى كه در دست است ، منظور از آن در اينجا
اين نيست كه مسلمانان هيچگونه رابطه تجارى و اجتماعى با يهود و مسيحيان نداشته
باشند بلكه منظور اين است كه با آنها هم پيمان نگردند و در برابر دشمنان روى دوستى
آنها تكيه نكنند.
مساله هم پيمانى در ميان عرب در آن زمان رواج كامل داشت و از آن به ولاء تعبير مى
شد.
جالب اينكه در اينجا روى عنوان اهل كتاب تكيه نشده بلكه به عنوان يهود و نصارى از
آنها نام برده شده است ، شايد اشاره به اين است كه آنها اگر به كتب آسمانى خود عمل
مى كردند هم پيمانان خوبى براى شما بودند، ولى اتحاد آنها به يكديگر روى دستور
كتابهاى آسمانى نيست بلكه روى اغراض سياسى و دسته بندى هاى نژادى و مانند آن است .
سپس با يك جمله كوتاه ، دليل اين نهى را بيان كرده ميگويد: هر يك از آن دو طايفه
دوست و هم پيمان هم مسلكان خود هستند.
(بعضهم اولياء بعض ).
يعنى تا زمانى كه منافع خودشان و دوستانشان مطرح است ، هرگز به شما نمى پردازند.
روى اين جهت ، هر كس از شما طرح دوستى و پيمان با آنها بريزد، از نظر تقسيم بندى
اجتماعى و مذهبى جزء آنها محسوب خواهد شد.
(و من يتولهم منكم فانه منهم ).
و شك نيست كه خداوند چنين افراد ستمگرى را كه به خود و برادران و خواهران مسلمان
خود خيانت كرده و بر دشمنانشان تكيه مى كنند، هدايت نخواهد كرد.
(ان الله لا يهدى القوم الظالمين ).
در آيه بعد اشاره به عذرتراشى هائى مى كند كه افراد بيمار گونه براى توجيه
ارتباطهاى نامشروع خود با بيگانگان ، انتخاب مى كنند، و مى گويد: آنهائى كه در
دلهايشان بيمارى است ، اصرار دارند كه آنان را تكيه گاه و هم پيمان خود انتخاب
كنند، و عذرشان اين است كه ميگويند : ما مى ترسيم قدرت به دست آنها بيفتد و گرفتار
شويم .
(فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشى ان تصيبنا دائرة ).
قرآن در پاسخ آنها ميگويد: همانطور كه آنها احتمال مى دهند روزى قدرت به دست يهود و
نصارى بيفتد اين احتمال را نيز بايد بدهند كه ممكن است سرانجام ، خداوند مسلمانان
را پيروز كند و قدرت به دست آنها بيفتد و اين منافقان ، از آنچه در دل خود پنهان
ساختند، پشيمان گردند.
(فعسى الله ان ياتى بالفتح اوامر من عنده فيصبحوا على ما اسروا فى انفسهم نادمين ).
در حقيقت ، در اين آيه از دو راه به آنها پاسخ گفته شده است : نخست اينكه اين گونه
افكار از قلبهاى بيمار بر مى خيزد و از كسانى كه ايمانشان متزلزل و نسبت به خدا سوء
ظن دارند و گرنه يك فرد با ايمان اين گونه فكر به خود راه نمى دهد، و ديگر اينكه
بفرض كه چنين احتمالى باشد آيا احتمال پيروزى مسلمين در كار نيست ؟
بنابر آنچه ما گفتيم كلمه (عسى
) كه مفهوم آن احتمال و اميد است ، به همان معنى اصلى كه در همه جا دارد
باقى مى ماند، ولى مفسران معمولا
آن را بعنوان يك وعده قطعى در اينجا از طرف خداوند به مسلمانان گرفتهاند كه با ظاهر
كلمه عسى سازگار نيست .
منظور از جمله اوامر من عنده كه بعد از كلمه فتح ذكر شده اين است كه ممكن است در
آينده مسلمانان بر دشمنان خود يا از طريق جنگ و پيروزى غلبه كنند و يا بدون جنگ
آنقدر قدرت بيابند كه دشمن بدون جنگ تسليم گردد و به عبارت ديگر كلمه فتح اشاره به
پيروزيهاى نظامى مسلمانان است و امر من عنده اشاره به پيروزيهاى اجتماعى و اقتصادى
و مانند آن مى باشد.
ولى با توجه به اينكه خداوند بيان چنين احتمالى ميكند و او عالم و آگاه از وضع
آينده است ، اين آيه اشاره به پيروزيهاى نظامى و اجتماعى و اقتصادى مسلمانان خواهد
بود.
و در آخرين آيه به سرانجام كار منافقان اشاره كرده ميگويد: در آن هنگام كه فتح و
پيروزى نصيب مسلمانان راستين شود، و كار منافقان بر ملا گردد مؤ منان از روى تعجب
مى گويند آيا اين افراد منافق همانها هستند كه اين همه ادعا داشتند و با نهايت
تاكيد قسم ياد ميكردند كه با ما هستند، چرا سرانجام كارشان به اينجا رسيد.
(و يقول الذين آمنوا ا هؤ لاء الذين اقسموا بالله جهد ايمانهم انهم لمعكم )
و به خاطر همين نفاق ، همه اعمال نيك آنها بر باد رفت زيرا از نيت پاك و خالص
سرچشمه نگرفته بود، و به همين دليل زيانكار شدند ، هم در اين جهان و هم در جهان
ديگر.
(حبطت اعمالهم فاصبحوا خاسرين ).
در حقيقت جمله اخير، شبيه پاسخ سؤ ال مقدرى است ، گويا كسى مى پرسد بالاخره پايان
كار آنها به كجا خواهد رسيد! در جوابشان گفته مى شود، اعمالشان به كلى بر باد رفت و
خسران و زيان دامنگيرشان شد.
يعنى آنها اگر اعمال نيكى هم از روى اخلاص انجام داده باشند، چون سرانجام به سوى
نفاق و شرك روى آوردند، نتائج آن اعمال نيز بر باد مى رود همانطور كه در جلد دوم
صفحه 69 ذيل آيه 217 سوره بقره بيان كرديم .
تكيه بر بيگانه
گرچه در شان نزول آيات فوق سخن از دو نفر يعنى عبادة بن صامت و عبد الله بن ابى در
ميان آمده ولى جاى ترديد نيست كه اينها فقط به عنوان دو شخص تاريخى مورد نظر
نيستند، بلكه نماينده دو مكتب فكرى و اجتماعى مى باشند، يك مكتب مى گويد از بيگانه
بايد بريد و زمام كار خود را به دست او نداد و به كمكهاى او اطمينان نكرد.
ديگرى مى گويد: در اين دنياى پرغوغا، هر شخص و ملتى تكيه گاهى مى خواهد، و گاهى
مصلحت ايجاب مى كند كه اين تكيه گاه از ميان بيگانگان انتخاب شود، دوستى آنها با
ارزش است و روزى ثمر بخش خواهد بود. قرآن مكتب دوم را به شدت مى كوبد و مسلمانان را
از اين طرز تفكر با صراحت و تاكيد برحذر مى دارد، اما متاسفانه بعضى از مسلمانان ،
اين فرمان بزرگ قرآن را به دست فراموشى سپردند و تكيه گاه هائى از ميان بيگانگان
براى خود انتخاب نمودند، و تاريخ نشان مى دهد كه بسيارى از بدبختيهاى مسلمين از
همين جا سرچشمه گرفته است !
اندلس تابلو زندهاى براى اين موضوع است و نشان مى دهد كه چگونه مسلمانان به نيروى
خود درخشانترين تمدنها را در اندلس ديروز و اسپانياى
امروز به وجود آوردند، اما به خاطر تكيه كردن بر بيگانه چه آسان آنرا از دست دادند.
امپراطور عظيم عثمانى كه در مدت كوتاهى همانند برف در فصل تابستان به كلى آب شد،
شاهد ديگرى بر اين مدعا است ، در تاريخ معاصر نيز ضربه هائى كه مسلمانان به خاطر
انحراف از اين مكتب خورده اند كم نيست ، اما تعجب در اين است كه چگونه هنوز بيدار
نشده ايم !
در هر حال بيگانه ، بيگانه است و اگر يك روز منافع مشتركى با ما داشته باشد و در
گامهاى محدودى همكارى كند سرانجام در لحظات حساس نه تنها حساب خود را جدا مى كند،
بلكه ضربه هاى كارى نيز به ما مى زند، امروز مسلمانان بايد بيش از هر وقت به اين
نداى قرآن گوش دهند و جز به نيروى خود تكيه نكنند. پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) به قدرى مراقب اين موضوع بود كه در جنگ احد هنگامى كه سيصد نفر از
يهوديان براى همكارى با مسلمانان در برابر مشركان اعلام آمادگى كردند، پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را از نيمه راه باز گرداند و كمك آنها را نپذيرفت ،
در حالى كه اين عدد در نبرد احد مى توانست نقش مؤ ثرى داشته باشد، چرا! زيرا هيچ
بعدى نداشت كه آنها در لحظات حساس جنگ با دشمن همكارى كنند و باقيمانده ارتش اسلام
را نيز از بين ببرند.
آيه و ترجمه:
يأ يها الذين ءامنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأ تى الله بقوم يحبهم و يحبونه أ
ذلة على المؤ منين أ عزة على الكافرين يجهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم
ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء و الله وسع عليم
(54)
|
ترجمه :
54 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از آئين خود باز گردد (به خدا زيانى
نمى رساند) خداوند در آينده جمعيتى را مى آورد ، كه آنها را دوست دارد و آنها (نيز)
او را دوست دارند، در برابر مؤ منان متواضع و در برابر كافران نيرومندند، آنها در
راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش كنندگان هراسى ندارند. اين فضل خدا است كه بهر كس
بخواهد (و شايسته ببيند) مى دهد و (فضل ) خدا وسيع و خداوند داناست .
تفسير :
پس از بحث درباره منافقان ، سخن از مرتدانى كه طبق پيش بينى قرآن بعدها از اين آئين
مقدس روى بر مى گرداندند به ميان مى آورد و به عنوان يك قانون كلى به همه مسلمانان
اخطار مى كند: اگر كسانى از شما از دين خود بيرون روند، زيانى به خدا و آئين او و
جامعه مسلمين و آهنگ سريع پيشرفت آنها نمى رسانند، زيرا خداوند در آينده جمعيتى را
براى حمايت اين آئين برمى انگيزد.
(يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى الله بقوم )
سپس صفات كسانى كه بايد اين رسالت بزرگ را انجام دهند،
شرح مى دهد:
1 - آنها به خدا عشق مى ورزند و جز به خشنودى او نمى انديشند هم خدا آنها را دوست
دارد و هم آنها خدا را دوست دارند.
(يحبهم و يحبونه ).
2 و 3 - در برابر مؤ منان خاضع و مهربان و در برابر دشمنان و ستمكاران ، سرسخت و
خشن و پرقدرتند.
(اذلة على المؤ منين اعزة على الكافرين ).
4 - جهاد در راه خدا به طور مستمر از برنامه هاى آنها است .
(يجاهدون فى سبيل الله ).
5 - آخرين امتيازى كه براى آنان ذكر مى كند اين است كه در راه انجام فرمان خدا و
دفاع از حق ، از ملامت هيچ ملامت كننده اى نمى هراسند.
(و لا يخافون لومة لائم ).
در حقيقت علاوه بر قدرت جسمانى ، چنان شهامتى دارند كه از شكستن سنتهاى غلط و
مخالفت با اكثريتهائى كه راه انحراف را پيش گرفته اند، و با تكيه بر كثرت عددى
خود ديگران را به باد استهزاء مى گيرند، پروائى ندارند.
بسيارى از افراد را مى شناسيم كه داراى صفات ممتازى هستند، اما در مقابل غوغاى محيط
و هجوم افكار عوام و اكثريتهاى منحرف بسيار محافظه كار، ترسو، و كم جرئتند، و زود
در برابر آنها ميدان را خالى مى كنند، در حالى كه براى يك رهبر سازنده و افرادى كه
براى پياده كردن افكار او وارد ميدان مى شوند، قبل از هر چيز چنين شهامتى لازم است
، عوام زدگى ، محيط زدگى ، و امثال آن كه همگى نقطه مقابل اين امتياز عالى روحى
هستند، سد راه بيشتر اصلاحات محسوب مى گردند.
و در پايان مى گويد: بدست آوردن اين امتيازات ، (علاوه بر كوشش
انسان ) مرهون فضل الهى است كه به هر كس بخواهد و شايسته ببيند مى دهد.
(ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء).
او است كه دايره فضل و كرمش ، وسيع و به آنها كه شايستگى دارند آگاه است .
(و الله واسع عليم ).
درباره اينكه آيه فوق اشاره به چه اشخاصى مى كند و منظور از اين ياوران اسلام
كيانند كه خدا آنها را به اين صفات ستوده است !
در روايات اسلامى و سخنان مفسران بحث بسيار ديده مى شود. در روايات زيادى كه از طرق
شيعه و اهل تسنن وارد شده مى خوانيم كه اين آيه در مورد على (عليه السلام ) در فتح
خيبر، يا مبارزه با ناكثين و قاسطين و مارقين (آتش افروزان جنگ جمل ، و سپاه معاويه
، و خوارج ) نازل شده است و لذا مى بينيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
بعد از عدم توانائى عده اى از فرماندهان لشگر اسلام براى فتح خيبر، يك شب در مركز
سپاه اسلام رو به آنها كرد و فرمود:
لا عطين الراية غدا رجلا، يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله ، كرارا غير فرار،
لا يرجع حتى يفتح الله على يده :
به خدا سوگند پرچم را فردا به دست كسى مى سپارم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا
و پيامبر نيز او را دوست دارند، پى در پى به دشمن حمله مى كند و هيچگاه از برابر
آنها نمى گريزد و از اين ميدان باز نخواهد گشت ، مگر اينكه خدا به دست او پيروزى را
نصيب مسلمانان مى كند.
در روايت ديگرى مى خوانيم هنگامى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
درباره اين آيه
سؤ ال كردند دست خود را بر شانه سلمان زد و فرمود: اين و ياران او و هموطنان او
هستند.
و به اين ترتيب از اسلام آوردن ايرانيان و كوششها و تلاشهاى پرثمر آنان براى پيشرفت
اسلام در زمينه هاى مختلف ، پيشگوئى كرد.
سپس فرمود:
لو كان الدين معلقا بالثريا لتناوله رجال من ابناء الفارس :
اگر دين (و در روايت ديگرى اگر علم ) به ستاره ثريا بسته باشد و در آسمانها قرار
گيرد، مردانى از فارس آن را در اختيار خواهند گرفت . و در روايات ديگرى مى خوانيم
اين آيه درباره ياران مهدى (عليه السلام ) نازل شده است كه با تمام قدرت در برابر
آنها كه از آئين حق و عدالت مرتد شده اند مى ايستند و جهان را پر از ايمان و عدل و
داد مى كنند.
شكى نيست كه اين روايات كه در تفسير آيه وارد شده با هم تضاد ندارد، زيرا اين آيه
همانطور كه سيره قرآن است يك مفهوم كلى و جامع را بيان مى كند كه على (عليه السلام
) يا سلمان فارسى مصداقهاى مهم آن مى باشند و كسان ديگرى كه اين برنامه ها را تعقيب
مى كنند نيز شامل مى شود، هر چند در روايات از آنها ذكرى نشده باشد.
ولى متاسفانه تعصبهاى قومى در مورد اين آيه به كار افتاده و افرادى را كه هيچگونه
شايستگى ندارند و هيچيك از صفات فوق در آنها وجود نداشته به عنوان مصداق و شان نزول
آيه شمرده اند، تا آنجا كه ابو موسى اشعرى كه
با حماقت كم نظير و تاريخى خود، اسلام را به سوى پرتگاه كشانيد، و پرچمدار اسلام ،
على (عليه السلام ) را در تنگناى سختى قرار داد از مصاديق اين آيه شمرده اند!
اصلاح قسمت اخير اين جلد، در جوار خانه خدا، در مكه مكرمه هنگام تشرف براى مراسم
پرشكوه عمره انجام گرفت در حالى كه قلم را به زحمت مى توانستم بدست بگيرم و دستم
ناراحت بود.
جالب اينكه همان تعصبها را كه در كتب علمى مى بينيم به طرز شديد - ترى در ميان
افراد عامى و حتى دانشمندان آنها در اينجا مشاهده مى كنيم گويا دستى در كار است كه
مسلمانان هيچگاه متحد نشوند، اين تعصب حتى به تاريخ پيش از اسلام نيز سرايت كرده و
خيابانى كه نزديك خانه كعبه به عنوان شارع ابو سفيان جلب توجه مى كند در حال حاضر
از شارع ابراهيم الخليل بنيانگزار مكه شكوهمندتر است !
نسبت شرك دادن به بسيارى از مسلمانان ، براى يك دسته از متعصبين اين سامان مساوى با
آب خوردن است ، تكان بخورى فرياد مشرك مشرك بلند مى شود گويا اسلام دربست از آنها
است و آنها متوليان قرآنند و بس ، و اسلام و كفر دگران به ميل آنها واگذار شده كه
با يك كلمه هر كس را بخواهند مشرك و هر كس را بخواهند مسلمان بگويند!
در حالى كه در آيات فوق خوانديم خداوند به هنگام غربت اسلام سلمان و امثال او را
براى عظمت اين آئين بزرگ بر مى انگيزد، و اين بشارتى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه
و آله و سلّم ) داده است .
شگفت انگيز اين است كه مساله توحيد كه بايد رمز وحدت مسلمين گردد دستاويزى شده براى
تشتت صفوف مسلمين و نسبت دادن مسلمانان به شرك و بت پرستى .
تا آنجا كه يكى از افراد مطلع به بعضى از متعصبان آنها گفته بود ببينيد كار ما و
شما به كجا رسيده كه اگر اسرائيل بر سر ما مسلط شود جمعى از شما خوشحال مى شوند و
اگر شما را بكوبد جمعى از ما! آيا اين همان چيزى نيست كه آنها مى خواهند!!
|