تفسير نمونه جلد ۴
جمعي از فضلا
- ۲ -
از بلاهاى بزرگى
كه دامنگير جوامع مختلف مى شود و روح اجتماعى و تفاهم و همكارى را در ميان آنها
ميكشد، مسئله شايعه سازى و نشر شايعات است ، بطورى كه گاه يك نفر منافق مطلب
نادرستى جعل مى كند و آن را به چند نفر مى گويد، و افرادى بدون تحقيق در نشر آن
ميكوشند، و شايد شاخ و برگهائى هم از خودشان به آن مى افزايند، و بر اثر آن مقدار
قابل توجهى از نيرو و فكر و وقت مردم را مشغول ساخته و اضطراب و نگرانى در مردم
ايجاد مى كنند، بسيار مى شود كه شايعات اعتماد عمومى را متزلزل مى سازد و افراد
جامعه را در انجام كارهاى لازم سست و مردد مى نمايد.
گرچه اجتماعاتى كه در فشار و خفقان قرار دارند گاهى شايعه سازى و
نشر شايعات را به عنوان يكنوع مبارزه و يا انتقام جوئى تعقيب ميكنند ولى براى
اجتماعات سالم نشر شايعات زيانهاى فراوانى به بار مى آورد و اگر اين شايعات پيرامون
افراد لايق و مثبت و مفيد باشد، آنها را در خدمات خود دلسرد مى نمايد، و گاهى حيثيت
چندين ساله آنها را بر باد ميدهد و مردم را از فوائد وجود آنان محروم ميسازد.
به همين دليل اسلام صريحا هم با شايعه سازى مبارزه كرده و جعل و دروغ و تهمت را
ممنوع مى شمارد و هم با نشر شايعات ، و آيه فوق نمونه اى از آن است .
سپس در پايان آيه اشاره به اين حقيقت ميكند كه اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما
نميشد و بوسيله راهنمائيهاى پروردگار از چنگال اينگونه شايعات و عواقب وخيم آن نجات
نمى يافتيد، بسيارى از شما در راههاى شيطانى گام مى نهاديد و تنها عده كمى بودند كه
مى توانستند خود را از پيروى شيطان بر كنار دارند. (و لو لا فضل الله عليكم و رحمته
لاتبعتم الشيطان )
يعنى تنها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و صاحبنظران و دانشمندان موشكاف و
باريك بينند كه مى توانند خود را از وساوس شايعات و شايعه سازان بركنار دارند، و
اما اكثريت اجتماع اگر از رهبرى صحيحى محروم بمانند گرفتار عواقب دردناك شايعه
سازيها و نشر شايعات خواهند شد.
آيه و ترجمه:
فقتل فى سبيل الله لا تكلف إ لا نفسك و حرض المؤ منين عسى الله أ ن يكف بأ س الذين
كفروا و الله أ شد بأ سا و أ شد تنكيلا
(84)
|
ترجمه :
84 - در راه خدا پيكار كن ، تنها مسئول وظيفه خود هستى ، و مومنان را (بر اين كار)
تشويق نما، اميد است خداوند از قدرت كافران جلوگيرى كند (حتى اگر تنها خودت به
ميدان بروى ) و خداوند قدرتش بيشتر و مجازاتش دردناكتر است .
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و قرطبى و روح المعانى درباره شان نزول آيه چنين آمده است :
هنگامى كه ابو سفيان و لشكر قريش پيروزمندانه از ميدان احد بازگشتند ابو سفيان با
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار گذاشت كه در موسم بدر صغرى (يعنى
بازارى كه در ماه ذى القعده در سرزمين بدر تشكيل ميشد) بار ديگر رو برو شوند،
هنگامى كه موعد مقرر فرا رسيد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلمانان را
دعوت به حركت به محل مزبور كرد، ولى جمعى از مسلمانان كه خاطره تلخ شكست احد را
فراموش نكرده بودند شديدا از حركت خوددارى مى نمودند، آيه فوق نازل شد و پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلمانان را مجددا دعوت به حركت كرد، در اين موقع
تنها هفتاد نفر در ركاب پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در محل مزبور حاضر
شدند، ولى ابو سفيان (بر اثر وحشتى كه از روبرو شدن با سپاه اسلام داشت از حضور در
آنجا خوددارى كرد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همراهان سالم به
مدينه بازگشتند
تفسير :
هر كس مسئول وظيفه خويش است
به دنبال آيات مربوط به جهاد، دستور فوق العادهاى در اين آيه به پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) داده شده است كه او موظف است به تنهائى در برابر دشمن بايستد،
حتى اگر هيچكس همراه او گام به ميدان نگذارد! زيرا او تنها مسئول وظيفه خويش است ،
و در برابر ساير مردم تكليفى جز تشويق و دعوت به جهاد ندارد.
(فقاتل فى سبيل الله لا تكلف الا نفسك و حرض المؤ منين )
در حقيقت آيه يك دستور مهم اجتماعى را مخصوصا درباره رهبران در بر دارد، و آن اينكه
آنها بايد آنقدر در كار خود مصمم و ثابت قدم و قاطع باشند كه حتى اگر هيچكس دعوت
آنها را لبيك نگويد، دست از تعقيب هدف مقدس خويش بر ندارد و در عين دعوت ديگران به
انجام وظيفه ، برنامه هاى خود را منوط به اجابت ديگران نشمرند، و هيچ رهبرى تا چنين
آمادگى نداشته باشد قادر به انجام رهبرى و پيشبرد اهداف خود نيست مخصوصا رهبران
الهى كه تكيه گاه اصلى آنها خدا است خدائى كه سرچشمه تمام نيروها و قدرتها است .
و لذا به دنبال اين دستور مى فرمايد: اميد است خداوند با كوششها و تلاشهاى تو حتى
اگر تنها بوده باشى ، قدرت و نيروى دشمنان را در هم بشكند، زيرا قدرت او ما فوق
قدرتها و مجازات او مافوق مجازاتها است .
(عسى الله ان يكف باس الذين كفروا و الله اشد باسا و اشد تنكيلا)
معنى عسى و لعل در كلام خدا
كلمه عسى در لغت عرب به معنى شايد و آميخته با معنى ترديد است و لعل به معنى
اميدوارى و انتظار در مورد امورى است كه اطمينان به وجود آن در آينده نمى باشد ولى
احتمال وجود دارد.
اكنون اين سوال پيش مى آيد كه بكار بردن اينگونه كلمات در لابلاى سخنان انسانها
كاملا طبيعى است ، زيرا انسان از همه مسائل آگاه نيست ، بعلاوه قدرت او محدود است و
قادر به انجام هر چه مى خواهد نمى باشد، اما خداوندى كه از گذشته و آينده و حال
كاملا با خبر است و قدرت بر انجام آنچه ميخواهد دارد، به كار بردن اينگونه كلمات كه
دليل بر جهل و يا عدم قدرت است درباره او چگونه تصور ميشود.
به همين جهت بسيارى از دانشمندان معتقدند كه اينگونه كلمات ، هنگامى كه در كلام
خداوند بكار رود، معنى اصلى خود را از دست ميدهد، و معانى جديدى پيدا مى كند، مثلا
عسى به معنى وعده و لعل به معنى طلب است .
ولى حق اين است كه اين كلمات در كلام خداوند نيز همان معنى اصلى خود را دارد و
لازمه آن جهل و عدم قدرت نيست ، بلكه اين كلمات معمولا در جائى بكار ميرود كه براى
رسيدن به هدف ، مقدمات متعددى لازم است ، به هنگامى كه يك يا چند قسمت از اين
مقدمات حاصل شود هرگز نمى توان حكم قطعى به وجود آن هدف كرد بلكه بايد به صورت يك
حكم احتمالى بيان شود مثلا قرآن مجيد مى گويد:
و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون :
هنگامى كه قرآن خوانده شود گوش كنيد و خاموش باشيد اميد است
مشمول رحمت خداوند شويد (اعراف - 204).
روشن است كه تنها با گوش دادن آيات قرآن انسان مشمول رحمت خداوند نمى شود، بلكه اين
يكى از مقدمات است و مقدمات ديگر آن فهم و درك آيات ، و سپس به كار بردن دستوراتى
است كه در آنها آمده ، لذا در اينگونه موارد نمى توان تنها با وجود يك مقدمه ، حكم
قطعى به حصول نتيجه كرد، بلكه بايد به صورت يك حكم احتمالى بيان گردد، و به عبارت
ديگر اينگونه تعبيرات در كلام الهى يكنوع بيدار باش و توجه دادن شنونده به اين است
كه غير از اين مقدمه شرائط و مقدمات ديگرى نيز براى رسيدن به مقصد لازم است ، فى
المثل براى درك رحمت خدا غير از گوش فرا دادن به قرآن ، عمل به آنهم لازم است .
درباره آيه مورد بحث اين سخن نيز كاملا مصداق دارد زيرا از بين رفتن قدرت كافران
تنها با دعوت مومنان و تشويق آنها به جهاد نيست ، بلكه به دنبال آن ، اجراى برنامه
هاى ديگر جهاد لازم است تا هدف نهائى را تحقق بخشد.
بنابراين هيچ لزومى ندارد كه اينگونه كلمات را هنگامى كه در كلام خدا بكار ميرود از
معنى حقيقى منصرف نمائيم .
آيه و ترجمه:
من يشفع شفعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفعة سيئة يكن له كفل منها و كان
الله على كل شى ء مقيتا
(85)
|
ترجمه :
85 - كسى كه تشويق به كار نيكى كند نصيبى از آن براى او خواهد بود، و كسى كه تشويق
به كار بدى كند سهمى از آن خواهد داشت ، و خداوند حساب هر چيز را دارد و آنرا حفظ
مى كند.
تفسير :
نتيجه تشويق كار نيك يا بد
همانطور كه در تفسير آيه قبل اشاره شد، قرآن مى گويد: هر كسى در درجه اول مسئول كار
خويش است ، نه مسئول كار ديگران ، اما براى اينكه از اين مطلب سوء استفاده نشود در
اين آيه مى گويد: درست است كه هر كسى مسئول كارهاى خود مى باشد ولى هر انسانى كه
ديگرى را به كار نيك وادارد سهمى از آن خواهد داشت ، و هر كسى ديگرى را به كار بدى
دعوت كند بهره اى از آن خواهد داشت .
(من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها).
بنابراين مسئوليت هر كس در برابر اعمال خويش به آن معنى نيست كه از دعوت ديگران به
سوى حق و مبارزه با فساد چشم بپوشد و روح اجتماعى اسلام را تبديل به فردگرائى و
بيگانگى از اجتماع كند، و در لاك خود فرو رود
كلمه شفاعت در اصل از ماده شفع (بر وزن نفع ) به معنى جفت است بنابراين ضميمه شدن
هر چيز به چيز ديگر شفاعت ناميده مى شود منتها گاهى اين ضميمه شدن در مسئله
راهنمائى و ارشاد و هدايت است (مانند آيه فوق ) كه در اين حال معنى امر بمعروف و
نهى از منكر را ميدهد (و شفاعت سيئه به معنى امر به منكر و نهى از معروف است ).
ولى اگر در مورد نجات گنهكاران از عواقب اعمالشان باشد به معنى كمك به افراد
گنهكارى است كه شايستگى و لياقت شفاعت را دارا هستند.
و به عبارت ديگر شفاعت گاهى قبل از انجام عمل است كه به معنى راهنمائى است و گاهى
بعد از انجام عمل است كه به معنى نجات از عواقب عمل مى باشد و هر دو مصداق ضميمه
شدن چيزى به چيز ديگر است .
ضمنا بايد توجه داشت كه آيه اگر چه يك مفهوم كلى را در بر دارد و هر گونه دعوت به
كار نيك و بد را شامل مى شود چون در زمينه آيات جهاد وارد شده شفاعت حسنه اشاره به
تشويق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جهاد و شفاعت سيئه اشاره به تشويق
منافقان به عدم جهاد است كه هر كدام سهمى از نتيجه اين كار خواهند برد.
در ضمن تعبير به كلمه شفاعت در اين مورد كه سخن از رهبرى (رهبرى به سوى نيكيها يا
بديها) در ميان مى باشد ممكن است اشاره به اين نكته بوده باشد كه سخنان رهبر (اعم
از رهبران خير و شر) در صورتى نفوذ در ديگران خواهد كرد كه آنها براى خود امتيازى
بر ديگران قائل نباشند بلكه خود را همدوش و همرديف و جفت آنها قرار دهند و اين
مساله اى است كه در پيشبرد هدفهاى اجتماعى فوق العاده موثر است .
و اگر در چندين مورد از آيات قرآن در سوره شعراء و اعراف و هود و نمل و عنكبوت مى
بينيم كه به هنگام تعبير از پيامبران و رسولان الهى كه براى هدايت و رهبرى امتها
فرستاده شدند تعبير به اخوهم يا اخاهم (برادر
آن جمعيت ) شده نيز اشاره به همين نكته مى باشد.
نكته ديگر اين كه قرآن در مورد تشويق به كار نيك (شفاعت حسنه ) ميگويد نصيبى از آن
به تشويق كننده مى رسد، در حالى كه در مورد شفاعت سيئه مى گويد: كفلى از آن به آنها
مى رسد. و اين اختلاف تعبير به خاطر آن است كه نصيب به معنى بهره وافر از امور مفيد
و سودمند است و كفل به معنى سهم از چيزهاى پست و بد است .
آيه فوق يكى از منطقهاى اصيل اسلام را در مسائل اجتماع روشن مى سازد و تصريح مى كند
كه مردم در سرنوشت اعمال يكديگر از طريق شفاعت و تشويق و راهنمائى شريكند، بنابراين
هر گاه سخن يا عمل و يا حتى سكوت انسان سبب تشويق جمعيتى به كار نيك يابد شود،
تشويق كننده سهم قابل توجهى از نتائج آن كار خواهد داشت بدون اينكه چيزى از سهم
فاعل اصلى كاسته شود.
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده :
من امر بمعروف او نهى عن منكر او دل على خير او اشار به فهو شريك و من امر بسوء او
دل عليه او اشار به فهو شريك :
هر كس به كار نيكى يا نهى از منكرى كند و يا مردم را راهنمائى به عمل خير نمايد، و
يا به نحوى موجبات تشويق آنها را فراهم سازد، در آن عمل سهيم و شريك است ، و همچنين
هر كس دعوت به كار بد يا راهنمائى و تشويق نمايد او نيز شريك است .
در اين حديث سه مرحله براى دعوت اشخاص به كار خوب و بد ذكر شده ، مرحله امر، مرحله
دلالت و مرحله اشاره كه به ترتيب مرحله قوى و متوسط و ضعيف است ، به اين ترتيب هر
گونه دخالت در وادار كردن ديگرى به كار
نيك و بد سبب مى شود كه به همان نسبت در محصول و برداشت آن سهيم باشد.
مطابق اين منطق اسلامى تنها عاملان گناه ، گناهكار نيستند بلكه تمام كسانى كه با
استفاده كردن از وسائل مختلف تبليغاتى ، و يا آماده ساختن زمينه ها، و حتى گفتن يك
كلمه كوچك تشويق آميز، عاملان گناه را به كار خود ترغيب كنند در آن سهيمند، همچنين
كسانى كه در مسير خيرات و نيكيها از چنين برنامه هائى استفاده مى نمايند از آن سهم
دارند.
از پارهاى از روايات كه در تفسير آيه وارد شده است چنين بر مى آيد كه يكى از معانى
شفاعت حسنه يا سيئه ، دعاى نيك يا بد در حق كسى كردن است كه يكنوع شفاعت در پيشگاه
خدا محسوب ميشود. از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود:
من دعا لاخيه المسلم بظهر الغيب استجيب له و قال له الملك فلك مثلاه فذلك النصيب :
كسى كه براى برادر مسلمانش در پشت سر او دعا كند به اجابت مى رسد و فرشته پروردگار
به او مى گويد دو برابر آن براى تو نيز خواهد بود، و منظور از نصيب در آيه همين است
.
و اين تفسير، منافاتى با تفسير سابق ندارد بلكه توسعه اى در معنى شفاعت است ، يعنى
هر مسلمانى به هر نوع كمك به ديگرى كند خواه از طريق دعوت و تشويق به نيكى يا از
راه دعا در پيشگاه خدا و يا به هر وسيله ديگرى باشد در نتيجه آن سهيم خواهد بود.
اين برنامه اسلامى روح اجتماعى بودن و عدم توقف در مرحله فرديت را در مسلمانان زنده
نگه مى دارد و اين حقيقت را اثبات مى كند كه انسان با توجه به ديگران و گام برداشتن
در مسير منافع آنان هرگز عقب نمى ماند و منافع فردى او به خطر نخواهد افتاد، بلكه
در نتايج آنها سهيم خواهد بود.
در پايان آيه مى فرمايد: خداوند توانا است و اعمال شما را حفظ و محاسبه كرده و در
برابر حسنات و سيئات پاداش مناسب خواهد داد.
(و كان الله على كل شيى ء مقيتا).
بايد توجه داشت كه مقيت در اصل از ماده قوت به معنى غذائى است كه جان انسان را حفظ
مى كند، بنابراين مقيت كه اسم فاعل از باب افعال است به معنى كسى است كه قوت ديگرى
را مى پردازد و از آنجا كه چنين كسى حافظ حيات او است ، كلمه مقيت به معنى حافظ نيز
به كار رفته و نيز شخصى كه قوت مى دهد حتما توانائى بر اين كار دارد به همين جهت
اين كلمه به معنى مقتدر نيز آمده و چنين كسى مسلما حساب زيردستان خود را دارد، به
همين دليل به معنى حسيب آمده است و در آيه فوق تمام اين معانى ممكن است از كلمه
مقيت اراده شود.
آيه و ترجمه:
و إ ذا حييتم بتحية فحيوا بأ حسن منها أ و ردوها إ ن الله كان على كل شى ء حسيبا
(86)
|
ترجمه :
86 - و هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آنرا به طور بهتر دهيد يا (لا اقل ) به
همان گونه پاسخ گوئيد، خداوند حساب همه چيز را دارد.
تفسير :
هر گونه محبتى را پاسخ گوئيد
گرچه بعضى از مفسران معتقدند كه پيوند و ارتباط اين آيه با آيات قبل ، از اين نظر
است كه در آيات گذشته بحثهائى پيرامون جهاد بود و در اين آيه
دستور مى دهد كه اگر دشمنان از در دوستى و صلح در آيند شما نيز پاسخ مناسب دهيد،
ولى روشن است كه اين پيوند، مانع از آن نيست كه يك حكم كلى و عمومى در زمينه تمام
تحيتها و اظهار محبتهائى كه از طرف افراد مختلف مى شود، بوده باشد.
آيه در آغاز مى گويد: هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آن را به طرز بهتر بدهيد
و يا لااقل به طور مساوى پاسخ گوئيد.
(و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها)
تحيت در لغت از ماده حيات و به معنى دعا براى حيات ديگرى كردن است خواه اين دعا به
صورت سلام عليك (خداوند تو را به سلامت دارد) و يا حياك الله (خداوند تو را زنده
بدارد) و يا مانند آن ، باشد ولى معمولا از اين كلمه هر نوع اظهار محبتى را كه
افراد بوسيله سخن ، با يكديگر مى كنند شامل مى شود كه روشنترين مصداق آن همان موضوع
سلام كردن است .
ولى از پارهاى از روايات ، همچنين تفاسير، استفاده ميشود كه اظهار محبتهاى عملى نيز
در مفهوم تحيت داخل است ، در تفسير على بن ابراهيم از امام باقر و امام صادق (عليه
السلام ) چنين نقل شده كه :
المراد بالتحية فى الايه السلام و غيره من البر: منظور از تحيت در آيه ، سلام و هر
گونه نيكى كردن است و نيز در روايتى در كتاب مناقب چنين مى خوانيم كنيزى يك شاخه گل
خدمت امام حسن (عليه السلام ) هديه كرد، امام در مقابل آن وى را آزاد ساخت ، و
هنگامى كه از علت اين كار سوال كردند، فرمود: خداوند اين ادب را به ما آموخته آنجا
كه مى فرمايد :
و اذا حييتم بتحية فحيوا با حسن منها و سپس اضافه فرمود: تحيت بهتر، همان آزاد كردن
او است ! و به اين ترتيب آيه يك حكم كلى درباره پاسخ گوئى به هر نوع اظهار محبتى
اعم از لفظى و عملى مى باشد.
و در پايان آيه براى اينكه مردم بدانند چگونگى تحيتها و پاسخها و برترى يا مساوات
آنها، در هر حد و مرحله اى ، بر خداوند پوشيده و پنهان نيست مى فرمايد: خداوند حساب
همه چيز را دارد.
(ان الله كان على كل شيى ء حسيبا)
سلام تحيت بزرگ اسلامى
تا آنجا كه مى دانيم تمام اقوام جهان هنگامى كه به هم ميرسند براى اظهار محبت به
يكديگر نوعى تحيت دارند كه گاهى جنبه لفظى دارد و گاهى به صورت عملى است كه رمز
تحيت مى باشد، در اسلام نيز سلام يكى از روشنترين تحيتها است ، و آيه فوق همانطور
كه اشاره شد گرچه معنى وسيعى دارد اما يك مصداق روشن آن سلام كردن است ، بنابراين
طبق اين آيه همه مسلمانان موظفند كه سلام را به طور عاليتر و يا لااقل مساوى جواب
گويند.
از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه سلام يكنوع تحيت است .
در سوره نور آيه 61 مى خوانيم :
فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عند الله مباركة طيبة :
هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر يكديگر تحيت الهى بفرستيد تحيتى پر بركت و پاكيزه .
در اين آيه سلام به عنوان تحيت الهى كه هم مبارك است و هم پاكيزه معرفى شده است و
ضمنا مى توان از آن استفاده كرد كه معنى سلام عليكم در اصل سلام الله عليكم است ،
يعنى درود پروردگار بر تو باد، يا خداوند تو را به سلامت دارد، و در امن و امان
باشى به همين جهت سلام كردن يكنوع اعلام دوستى و صلح و ترك مخاصمه و جنگ محسوب مى
شود.
از پاره اى از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه تحيت اهل بهشت نيز سلام است .
اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما.
اهل بهشت در برابر استقامتشان از غرفه هاى بهشتى بهرهمند مى شوند و
تحيت و سلام به آنها نثار ميشود (فرقان - 75) و در آيه 23 سوره ابراهيم و آيه 10
سوره يونس درباره بهشتيان نيز مى خوانيم تحيتهم فيها سلام : تحيت آنها در بهشت سلام
است .
و نيز از آيات قرآن استفاده مى شود كه تحيت به معنى سلام (يا چيزى معادل آن ) در
اقوام پيشين بوده است چنانكه در سوره ذاريات آيه 25 در داستان ابراهيم مى گويد
هنگامى كه فرشتگان مامور مجازات قوم لوط به صورت ناشناس بر او وارد شدند به او سلام
كردند و او هم پاسخ آنها را به سلام داد:
اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون .
از اشعار عرب جاهلى نيز استفاده مى شود كه تحيت به وسيله سلام در آن ايام بوده است
.
هرگاه بيطرفانه اين تحيت اسلامى را كه محتوى توجه به خدا و دعا براى سلامت طرف و
اعلام صلح و امنيت است با تحيتهاى ديگرى كه در ميان اقوام مختلف معمول است مقايسه
كنيم ارزش آن براى ما روشنتر مى گردد.
در روايات اسلامى تاكيد زيادى روى سلام شده تا آنجا كه از پيغمبر اكرم (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) نقل شده :
من بدء بالكلام قبل السلام فلا تجيبوه : كسى كه پيش از سلام آغاز به سخن كند پاسخ
او را نگوئيد.
و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه خداوند مى فرمايد:
البخيل من يبخل بالسلام : بخيل كسى است كه حتى از سلام كردن بخل ورزد.
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) ميخوانيم :
ان الله عز و جل يحب افشاء السلام :
خداوند افشاء سلام را دوست دارد منظور از افشاى سلام ، سلام كردن به افراد مختلف
است .
در احاديث ، آداب فراوانى درباره سلام وارد شده از جمله اينكه : سلام تنها مخصوص
كسانى نيست كه انسان با آنها آشنائى خاصى دارد، چنانكه در حديثى داريم كه از پيامبر
اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوال شد اى العمل خير!: كدام عمل بهتر است !
فرمود:
تطعم الطعام و تقرء السلام على من عرفت و من لم تعرف :
اطعام طعام كن و سلام به كسانى كه مى شناسى و نمى شناسى بنما و نيز در احاديث وارد
شده كه سواره بر پياده ، و آنها كه مركب گرانقيمت ترى دارند به كسانى كه مركب
ارزانتر دارند، سلام كنند، و گويا اين دستور يك نوع مبارزه با تكبر ناشى از ثروت و
موقعيتهاى خاص مادى است ، و اين درست نقطه مقابل چيزى است كه امروز ديده مى شود كه
تحيت و سلام را وظيفه افراد پائين تر مى دانند و شكلى از استعمار و استعباد و بت
پرستى به آن مى دهند، و لذا در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى
خوانيم كه او به همه حتى به كودكان سلام مى كرد.
البته اين سخن منافات با دستورى كه در بعضى از روايات وارد شده كه افراد كوچكتر از
نظر سن بر بزرگتر سلام كنند ندارد، زيرا اين يكنوع ادب و تواضع انسانى است و
ارتباطى با مسئله اختلاف طبقاتى و تفاوت در ثروت و
موقعيتهاى مادى ندارد.
در پاره اى از روايات دستور داده شده است كه به افراد رباخوار، فاسق ، منحرف و
مانند آنها سلام نكنيد و اين خود يكنوع مبارزه با فساد است ، مگر اينكه سلام كردن
به آنها وسيله اى باشد براى آشنائى و دعوت به ترك منكر.
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از تحيت به احسن آن است كه سلام را با عبارات ديگرى
مانند و رحمة الله و مانند و رحمة الله و بركاته تعقيب كنند.
در تفسير در المنثور مى خوانيم شخصى به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
عرض كرد السلام عليك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: السلام عليك و
رحمة الله ، ديگرى عرض كرد السلام عليك و رحمة الله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) فرمود و عليك السلام و رحمة الله و بركاته نفر ديگرى گفت : السلام عليك و
رحمة الله و بركاته پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: و عليك و هنگامى
كه سوال كرد كه چرا جواب مرا كوتاه بيان كرديد فرمود: قرآن مى گويد: تحيت را به طرز
نيكوترى پاسخ گوئيد اما تو چيزى باقى نگذاشتى ! در حقيقت پيامبر (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) در مورد نفر اول و دوم تحيت به نحو احسن گفت اما در مورد شخص سوم به
مساوى زيرا جمله عليك مفهومش اين است كه تمام آنچه گفتى بر تو نيز باشد.
آيه و ترجمه:
الله لا إ له إ لا هو ليجمعنكم إ لى يوم القيمة لا ريب فيه و من أ صدق من الله
حديثا
(87)
|
ترجمه :
87 - خداوند معبودى جز او نيست ، و به طور قطع همه شما را در روز رستاخيز كه شك در
آن نمى باشد جمع مى كند، و كيست كه از خداوند راستگوتر باشد.
تفسير :
آيه فوق تكميلى براى آيات قبل و مقدمه براى آيات بعد است ، زيرا در آيه گذشته پس از
دستور به رد تحيت فرمود: خداوند حساب همه اعمال شما را دارد، در اين آيه اشاره به
مسئله رستاخيز و دادگاه عمومى بندگان در روز قيامت كرده و آن را با مسئله توحيد و
يگانگى خدا كه ركن ديگرى از ايمان است مى آميزد، و مى فرمايد: معبودى جز او نيست و
بطور قطع در روز قيامت شما را دسته جمعى مبعوث ميكند، همان روز قيامتى كه هيچ شك و
ترديدى در آن نيست .
(الله لا اله الا هو ليجمعنكم الى يوم القيامة لا ريب فيه ).
تعبير به يجمعنكم اشاره به اين است كه قيامت همه افراد بشر در يك روز واقع خواهد
شد، همانطور كه در آخر سوره مريم آيه 93 تا 95 نيز اشاره به اين حقيقت شده كه تمام
بندگان خدا اعم از ساكنان زمين و ساكنان كرات ديگر همه در يكروز مبعوث مى شوند.
تعبير به لاريب فيه (هيچ ترديدى در آن نيست ) در مورد روز قيامت در اين آيه و چندين
مورد ديگر از آيات قرآن در حقيقت اشاره به دلائل قطعى و مسلمى است كه از وجود چنين
روزى خبر مى دهد مانند قانون تكامل و حكمت و فلسفه آفرينش و قانون عدالت پروردگار
كه در بحث معاد، مشروحا ذكر شده است .
و در پايان براى تاكيد مطلب مى فرمايد: كيست كه راستگوتر از خدا باشد (و من اصدق من
الله حديثا).
بنابراين هر گونه وعده اى درباره روز قيامت و غير آن مى دهد نبايد جاى ترديد باشد،
زيرا دروغ يا از جهل سرچشمه مى گيرد يا از ضعف و نياز، اما خداوندى
كه از همه آگاهتر و از همگان بينياز است ، از هر كس راستگوتر است و اصولا دروغ براى
او مفهومى ندارد.
آيه و ترجمه:
فما لكم فى المنفقين فئتين و الله أ ركسهم بما كسبوا أ تريدون أ ن تهدوا من أ ضل
الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا
(88)
|
ترجمه :
88 - چرا درباره منافقين دو دسته شده ايد! (بعضى جنگ با آنها را ممنوع و بعضى مجاز
مى دانيد) در حالى كه خداوند به خاطر اعمالشان (افكار) آنها را به كلى وارونه كرده
است ، آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خداوند (بر اثر اعمال زشتشان ) گمراه كرده
هدايت كنيد!! در حالى كه هر كس را خداوند گمراه كند راهى براى او نخواهى يافت .
شان نزول :
مطابق نقل جمعى از مفسران از ابن عباس ، عده اى از مردم مكه ظاهرا مسلمان شده
بودند، ولى در واقع در صف منافقان قرار داشتند، به همين دليل حاضر به مهاجرت به
مدينه نشدند، و عملا هوادار و پشتيبان بت پرستان بودند، اما سرانجام مجبور شدند از
مكه خارج شوند (و تا نزديكى مدينه بيايند و شايد هم به خاطر موقعيت ويژه اى كه
داشتند براى هدف جاسوسى اين عمل را انجام دادند) و خوشحال بودند كه مسلمانان آنها
را از خود مى دانند و ورود به مدينه طبعا براى آنها مشكلى ايجاد نخواهد كرد.
مسلمانان از جريان آگاه شدند، ولى بزودى درباره چگونگى برخورد با اين جمع در ميان
مسلمين اختلاف افتاد، عده اى معتقد بودند كه بايد اين عده را طرد كرد، زيرا در واقع
پشتيبان دشمنان اسلامند، ولى بعضى از افراد
ظاهر بين و ساده دل با اين طرح مخالفت كردند و گفتند: عجبا! ما چگونه با كسانى كه
گواهى به توحيد و نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده اند بجنگيم ! و
تنها به جرم اينكه هجرت ننمودند خون آنها را حلال بشمريم ! آيه فوق نازل شد و دسته
دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپس راهنمائى كرد.
تفسير :
با توجه به شان نزول بالا پيوند اين آيه و آيات بعد از آن با آياتى كه قبلا درباره
منافقان بود كاملا روشن است .
در آغاز آيه مى فرمايد: چرا در مورد منافقان دو دسته شده ايد و هر كدام طورى قضاوت
مى كنيد (فما لكم فى المنافقين فئتين ).
يعنى اين افراد كه با ترك مهاجرت و همكارى عملى با مشركان و عدم شركت در صف مجاهدان
اسلام نفاق خود را آشكار ساخته اند نبايد درباره سرنوشت آنها كسى ترديد كند، اينها
به طور مسلم از منافقان دست اولند، و عملشان گواه زنده عدم ايمانشان است ، پس چرا
بعضى فريب اظهار توحيد و ايمان آنها را مى خورند! و در مقام شفاعت از آنها بر مى
آيند با اينكه در آيات قبل اشاره شد كه من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها و به
اين ترتيب خود را در سرنوشت شوم آنها سهيم مى نمايند.
سپس مى فرمايد: اين عده از منافقان به خاطر اعمال زشت و ننگينى كه انجام داده اند
خداوند توفيق و حمايت خويش را از آنها برداشته و افكارشان را به كلى واژگونه كرده ،
همانند كسى كه به جاى ايستادن به روى پا، با سر
بايستد (و الله اركسهم بما كسبوا).
ضمنا از جمله بما كسبوا استفاده مى شود كه بازگشتها از جاده هدايت و سعادت و نجات
معلول اعمال خود انسان است و اگر اين عمل به خداوند نسبت داده مى شود به خاطر آن
است كه خداوند حكيم و هر كس را مطابق اعمال خويش كيفر مى دهد و به مقدار لياقت و
شايستگى پاداش خواهد داد.
و در پايان آيه خطاب به افراد ساده دلى كه حمايت از اين دسته منافقان مى نمودند
كرده ، مى فرمايد: آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خدا بر اثر اعمال زشتشان از هدايت
محروم ساخته هدايت كنيد در حالى كه چنين افراد هيچ راهى به سوى هدايت ندارند.
(اتريدون ان تهدوا من اضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا)
زيرا اين يك سنت فناناپذير الهى است كه اثر اعمال هيچكس از او جدا نمى شود چگونه مى
توانيد انتظار داشته باشيد افرادى كه فكرشان آلوده و قلبشان مملو از نفاق و عملشان
حمايت از دشمنان خدا است مشمول هدايت شوند اين يك انتظار بى دليل و نابجا است .
آيه و ترجمه:
ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء فلا تتخذوا منهم أ ولياء حتى يهاجروا فى
سبيل الله فإ ن تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم و لا تتخذوا منهم وليا و لا
نصيرا (89)
|
ترجمه :
89 - آنان دوست دارند كه شما هم مانند آنها كافر شويد و مساوى يكديگر گرديد،
بنابراين از آنها دوستانى انتخاب نكنيد مگر اينكه (توبه كنند و) مهاجرت در راه خدا
نمايند، اما آنها كه از كار سرباز زنند (و به اقدامات بر ضد شما ادامه دهند) آنها
را هر كجا بيابيد اسير كنيد و (يا در صورت لزوم ) به قتل برسانيد و از ميان آنها
دوست و يار و ياورى اختيار نكنيد.
تفسير :
در تعقيب آيه قبل درباره منافقانى كه بعضى از مسلمانان ساده دل به حمايت از آنها
برخاسته و از آنها شفاعت مى كردند و قرآن بيگانگى آنها را از اسلام بيان داشت در
اين آيه مى فرمايد: تاريكى درون آنها بقدرى است كه نه تنها خودشان كافرند بلكه دوست
مى دارند كه شما هم همانند آنان كافر شويد و مساوى يكديگر گرديد.
(ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء)
بنابراين آنها از كافران عادى نيز بدترند، زيرا كفار معمولى دزد و غارتگر عقائد
ديگران نيستند، اما اينها هستند، فعاليتهاى پيگيرى براى تخريب عقايد ديگران دارند.
اكنون كه آنها چنين هستند هرگز نبايد شما مسلمانان دوستانى از ميان آنها انتخاب
كنيد (فلا تتخذوا منهم اولياء)
مگر اينكه در كار خود تجديد نظر كنند و دست از نفاق و تخريب بردارند و نشانه آن اين
است كه از مركز كفر و نفاق به مركز اسلام (از مكه به مدينه ) مهاجرت نمايند.
(حتى يهاجروا فى سبيل الله ).
اما اگر آنها حاضر به مهاجرت نشدند بدانيد كه دست از كفر و نفاق خود بر نداشتند و
اظهار اسلام آنها فقط به خاطر اغراض جاسوسى و تخريبى است و در اين صورت مى توانيد
هر جا بر آنها دست يافتيد، آنها را اسير كنيد و يا در صورت لزوم به قتل برسانيد.
(فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم )
و در پايان آيه بار ديگر تاكيد ميكند كه هيچگاه دوست و يار و ياورى از ميان آنها
انتخاب نكنيد.
(و لا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا)
اين شدت عمل كه در آيه فوق نسبت به اين دسته از منافقان نشان داده شده به خاطر آن
است كه نجات يك جامعه زنده كه در مسير يك انقلاب اصلاحى گام بر مى دارد، از چنگال
دشمنان دوست نما و جاسوسان خطرناك ، راهى جز اين ندارد.
قابل توجه اينكه در حالى كه اسلام افراد غير مسلمانى همانند يهود و نصارى را با
شرائطى تحت حمايت خود قرار داده ، و اجازه هيچگونه مزاحمت نسبت به آنها نمى دهد در
مورد اين دسته از منافقان اين چنين شدت عمل به خرج داده است ، و با اينكه آنان
تظاهر به اسلام مى نمودند دستور اسارت و حتى اعدام آنان را در صورت لزوم صادر كرده
است ، و اين نيست مگر به خاطر آنكه اين گونه افراد زير پوشش اسلام مى توانند ضربه
هائى بزنند كه هيچ دشمنى قادر بر آن نيست !
سوال :
ممكن است گفته شود سيره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره منافقان اين
بوده كه هيچگاه دستور قتل آنها را صادر نمى كرد مبادا دشمنان او را متهم به كشتن
يارانش كنند و يا بعضى از اين مسئله سوء استفاده كرده ، با افرادى كه خرده حساب
داشتند به عنوان منافق بودن درآويزند و آنها را به قتل برسانند.
پاسخ :
بايد توجه داشت كه سيره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها در مورد
منافقان مدينه و مانند آنها بوده است كه به ظواهر اسلام عمل مى كردند و مبارزه
صريحى با اسلام و مسلمين نداشتند اما كسانى كه مانند منافقان مكه همكارى روشنى با
دشمنان اسلام داشتند مشمول اين حكم نبودند.
آيه و ترجمه:
إ لا الذين يصلون إ لى قوم بينكم و بينهم ميثق أ و جاءوكم حصرت صدورهم أ ن يقتلوكم
أ و يقتلوا قومهم و لو شاء الله لسلطهم عليكم فلقتلوكم فإ ن اعتزلوكم فلم يقتلوكم و
أ لقوا إ ليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا
(90)
|
ترجمه :
90 - مگر آنها كه با كسانى كه با شما هم پيمانند، پيمان بسته ، يا آنها كه به سوى
شما مى آيند و از پيكار با شما يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند (نه سر جنگ با
شما دارند و نه توانائى مبارزه با قوم خود) و اگر خداوند بخواهد آنها را بر شما
مسلط مى كند تا با شما پيكار كنند، بنابراين اگر از شما كناره گيرى كردند و با شما
پيكار ننمودند (بلكه ) پيشنهاد صلح كردند خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرض
آنان شوى
شان نزول :
از روايات مختلفى كه در شان نزول آيه وارد شده و مفسران در تفاسير گوناگون آورده
اند چنين استفاده مى شود كه دو قبيله در ميان قبائل عرب به نام بنى ضمره و اشجع
وجود داشتند كه قبيله اول با مسلمانان پيمان ترك تعرض بسته بودند و طايفه اشجع با
بنى ضمره نيز هم پيمان بودند.
بعضى از مسلمانان از قدرت طايفه بنى ضمره و پيمان شكنى آنها بيمناك بودند، لذا به
پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيشنهاد كردند كه پيش از آنكه آنها
حمله را آغاز كنند مسلمانان به آنها حمله ور شوند، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) فرمود:
كلا فانهم ابر العرب بالوالدين و اوصلهم للرحم و اوفاهم بالعهد :
نه ، هرگز چنين كارى نكنيد، زيرا آنها در ميان تمام طوائف عرب نسبت به پدر و مادر
خود نيكوكارترند، و از همه نسبت به اقوام و بستگان مهربانتر، و به عهد و پيمان خود
از همه پايبندترند!
پس از مدتى مسلمانان با خبر شدند كه طايفه اشجع به سركردگى مسعود بن رجيله كه هفتصد
نفر بودند به نزديكى مدينه آمده اند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
نمايندگانى نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرتشان مطلع گردد آنها اظهار داشتند آمده
ايم قرار داد ترك مخاصمه با محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ببنديم ، هنگامى
كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين ديد دستور داد مقدار زيادى خرما به
عنوان هديه براى آنها بردند، و سپس با آنها تماس گرفت و آنها اظهار داشتند ما از يك
طرف توانائى مبارزه با دشمنان شما را نداريم ، چون عدد ما كم است ، و نه قدرت و
تمايل به مبارزه با شما را داريم ، زيرا محل ما به شما نزديك است لذا آمده ايم كه
با شما پيمان ترك تعرض ببنديم ، در اين هنگام آيات فوق نازل شد و دستورهاى لازم در
اين زمينه به مسلمانان داد.
از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه قسمتى از آيه درباره طايفه
بنى مدلج نازل شده است كه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و
اظهار داشتند كه ما نه با شما هم صدا هستيم و نه بر ضد شما گام بر مى داريم و
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيمان ترك مخاصمه با آنها بست .
تفسير :
استقبال از پيشنهاد صلح
به دنبال دستور به شدت عمل در برابر منافقانى كه با دشمنان اسلام همكارى نزديك
داشتند، در اين آيه دستور مى دهد كه دو دسته از اين قانون مستثنى هستند:
1 - آنها كه با يكى از هم پيمانان شما ارتباط دارند و پيمان بسته اند.
(الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق )
2 - كسانى كه از نظر موقعيت خاص خود در شرائطى قرار دارند كه نه قدرت مبارزه با شما
را در خود مى بينند، و نه توانائى همكارى با شما و مبارزه با قبيله خود دارند.
(او جاؤ كم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم ).
روشن است كه دسته اول به خاطر احترام به پيمان بايد از اين قانون مستثنى باشند و
دسته دوم نيز اگر چه معذور نيستند و بايد پس از تشخيص حق به حق بپيوندند ولى چون
اعلان بيطرفى كرده اند تعرض نسبت به آنها بر خلاف اصول عدالت و جوانمردى است .
سپس براى اينكه مسلمانان در برابر اين پيروزيهاى چشمگير مغرور نشوند و آنرا مرهون
قدرت نظامى و ابتكار خود ندانند و نيز براى اينكه احساسات انسانى آنها در برابر اين
دسته از بى طرفان تحريك شود مى فرمايد: اگر خداوند
بخواهد مى تواند آن (جمعيت ضعيفان ) را بر شما مسلط گرداند تا با شما پيكار كنند.
(و لو شاء الله لسلطهم عليكم فلقاتلوكم )
بنابراين همواره در پيروزيها به ياد خدا باشيد و هيچگاه به نيروى خود مغرور نشويد و
نيز گذشت از ضعيفان را براى خود خسارتى نشمريد.
در پايان آيه بار ديگر نسبت به دسته اخير تاكيد كرده و با توضيح بيشترى چنين مى
فرمايد: اگر آنها از پيكار با شما كناره گيرى كنند و پيشنهاد صلح نمايند خداوند به
شما اجازه تعرض نسبت به آنها را نمى دهد و موظفيد دستى را كه به منظور صلح به سوى
شما دراز شده بفشاريد.
(فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا).
نكته قابل توجه اينكه قرآن در اين آيه و چندين آيه ديگر پيشنهاد صلح را با تعبير
القاء سلام (افكندن صلح ) ذكر كرده است كه ممكن است اشاره به اين مطلب باشد كه
طرفين نزاع ، پيش از آنكه صلح كنند، معمولا از هم فاصله مى گيرند و حتى پيشنهاد صلح
را با احتياط طرح مى كنند، گوئى دور از هم ايستاده اند و اين پيشنهاد را بسوى هم
پرتاب مى نمايند.
آيه و ترجمه:
ستجدون ءاخرين يريدون أ ن يأ منوكم و يأ منوا قومهم كل ما ردوا إ لى الفتنة أ ركسوا
فيها فإ ن لم يعتزلوكم و يلقوا إ ليكم السلم و يكفوا أ يديهم فخذوهم و اقتلوهم حيث
ثقفتموهم و أ ولئكم جعلنا لكم عليهم سلطنا مبينا
(91)
|
ترجمه :
91 - به زودى جمعيت ديگرى را مى يابيد كه مى خواهند هم از ناحيه شما در امان باشند،
و هم از ناحيه قوم خودشان (كه مشركند، لذا در پيش شما ادعاى ايمان مى كنند ولى ) هر
زمانى به سوى فتنه (و بت پرستى ) باز گردند با سر در آن فرو مى روند!، اگر آنها از
درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما بر نداشتند، آنها را
هر كجا يافتيد اسير كنيد، و (يا) به قتل برسانيد و آنها كسانى هستند كه براى شما
تسلط آشكارى نسبت به آنان قرار داده ايم .
شان نزول :
براى آيه فوق شان نزولهاى مختلفى نقل شده كه يكى از مشهورترين آنها اين است :
جمعى از مردم مكه به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آمدند و از روى
خدعه و نيرنگ اظهار اسلام مى كردند، اما همين كه در برابر قريش و بتهاى آنها قرار
مى گرفتند به نيايش و عبادت بتها مى پرداختند، و به اين ترتيب مى خواستند از ناحيه
اسلام و قريش هر دو آسوده خاطر باشند، از هر دو طرف سود ببرند و از هيچيك زيان
نبينند، و به اصطلاح در ميان اين دو دسته دو دوزه بازى كنند، آيه فوق نازل شد و
دستور داد مسلمانان در برابر اين دسته شدت عمل بخرج دهند.
تفسير :
سزاى آنها كه دودوزهبازى ميكنند!
در اينجا با دسته ديگرى روبرو مى شويم كه درست در مقابل دستهاى قرار دارند كه در
آيه پيش دستور صلح نسبت به آنها داده شده بود. آنها كسانى هستند كه مى خواهند براى
حفظ منافع خود در ميان مسلمانان و مشركان آزادى عمل داشته باشند و براى تامين اين
نظر راه خيانت و نيرنگ پيش گرفته ، با هر دو دسته اظهار همكارى و همفكرى مى كنند.
(ستجدون آخرين يريدون ان يامنوكم و يامنوا قومهم ).
و به همين دليل هنگامى كه ميدان فتنه جوئى و بت پرستى پيش آيد همه برنامه هاى آنها
وارونه مى شود و با سر در آن فرو مى روند!
(كلما ردوا الى الفتنة اركسوا فيها).
اينها درست بر ضد دسته سابقند زيرا آنها كوشش داشتند از درگير شدن با مسلمانان دورى
كنند اما اينها نغمه دارند كه با مسلمانان درگير شوند.
آنها پيشنهاد صلح با مسلمانان داشتند در حالى كه اينها سر جنگ دارند.
آنها از اذيت و آزار مسلمانان پرهيز داشتند ولى اينها پرهيز ندارند.
اين سه تفاوت كه در جمله فان لم يعتزلوكم و يلقوا اليكم السلم و يكفوا ايديهم به آن
اشاره شده است موجب گرديده كه حكم اينها از دسته سابق به كلى جدا شود و به مسلمانان
دستور داده شده كه هر كجا آنان را بيابند اسير كنند و در صورت مقاومت به قتل
رسانند.
(فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم ).
و لذا آنجا كه به اندازه كافى نسبت به آنها اتمام حجت شده در پايان آيه مى فرمايد:
آنان كسانى هستند كه ما تسلط آشكارى براى شما نسبت به آنها
قرار داديم .
(و اولئكم جعلنا لكم عليهم سلطانا مبينا).
اين تسلط مى تواند از نظر منطقى بوده باشد، چه اينكه منطق مسلمانان بر مشركان كاملا
پيروز بود و يا از نظر ظاهرى و خارجى ، زيرا در زمانى اين آيات نازل شد كه مسلمين
به قدر كافى نيرومند شده بودند.
تعبير به ثقفتموهم در آيه فوق ممكن است اشاره به نكته دقيقى باشد زيرا اين جمله از
ماده ثقافت به معنى دست يافتن بر چيزى با دقت و مهارت است ، و با وجدتموهم كه از
ماده وجدان و به معنى مطلق دست يافتن است ، تفاوت دارد، گويا اين دسته از منافقان
دو دوزه باز كه خطرناكترين دسته هاى منافقان هستند، به آسانى ممكن نيست شناخته شوند
و به تله بيفتند لذا مى فرمايد: اگر با مهارت و دقت به آنها دست يافتيد حكم خداوند
را در مورد آنها اجرا كنيد اشاره به اينكه دست يافتن بر آنها نياز به دقت و مراقبت
كافى دارد.
آيه و ترجمه:
و ما كان لمؤ من أ ن يقتل مؤ منا إ لا خطا و من قتل مؤ منا خطا فتحرير رقبة مؤ منة
و دية مسلمة إ لى أ هله إ لا أ ن يصدقوا فإ ن كان من قوم عدو لكم و هو مؤ من فتحرير
رقبة مؤ منة و إ ن كان من قوم بينكم و بينهم ميثق فدية مسلمة إ لى أ هله و تحرير
رقبة مؤ منة فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين توبة من الله و كان الله عليما حكيما
(92)
|
ترجمه :
92 - براى هيچ فرد با ايمانى مجاز نيست كه فرد با ايمانى را به قتل برساند، مگر
اينكه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سر زند و (در عين حال ) كسى كه فرد با
ايمانى را از روى خطا به قتل برساند بايد يك برده آزاد كند و خونبهائى به كسان او
بپردازد مگر اينكه آنها خونبها را ببخشند - و اگر مقتول از جمعيتى باشد كه دشمنان
شما هستند (و كافرند) ولى مقتول با ايمان بوده بايد (تنها) يك برده آزاد كند (و
پرداختن خونبها لازم نيست ) و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار
است بايد خونبهاى او را به كسان او بپردازد و يك برده (نيز) آزاد كند، و آن كس كه
دسترسى (به آزاد كردن برده ) ندارد دو ماه پى در پى روزه مى گيرد - اين (يكنوع
تخفيف و) توبه الهى است و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول :
يكى از بت پرستان مكه به نام حارث بن يزيد با دستيارى ابوجهل مسلمانى را به نام
عياش بن ابى ربيعه به جرم گرايش به اسلام مدتها شكنجه مى داد، پس از هجرت مسلمانان
به مدينه ، عياش نيز به مدينه هجرت كرد و در شمار مسلمانان قرار گرفت .
اتفاقا روزى در يكى از محله هاى اطراف مدينه با شكنجه دهنده خود
حارث بن يزيد روبرو شد، و از فرصت استفاده كرده ، او را به قتل رسانيد، به گمان
اينكه دشمنى را از پاى در آورده است ، در حالى كه توجه نداشت كه حارث توبه كرده و
مسلمان شده است و به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى رود جريان را به
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كردند آيه نازل شد و حكم قتلى را كه از
روى اشتباه و خطا واقع شده بيان كرد.
تفسير :
احكام قتل خطا
چون در آيات گذشته به مسلمانان آزادى عمل براى در هم كوبيدن منافقان و دشمنان
خطرناك داخلى داده شده ، براى اينكه مبادا كسانى از اين قانون سوء استفاده كنند و
با افرادى كه دشمنى دارند به نام منافق بودن تصفيه حساب خصوصى نمايند، و يا بر اثر
بى مبالاتى خون بى گناهى را بريزند، در اين آيه و آيه بعد احكام قتل خطا و قتل عمد
بيان شده است ، تا در مسئله ريختن خون كه از نظر اسلام موضوع فوق العاده مهم و پر
مسئوليتى است رعايت تمام جهات لازم را بكنند.
در آغاز اين آيه كه حكم قتل خطا در آن بيان شده مى فرمايد: براى هيچ مؤ منى مجاز
نيست كه فرد با ايمانى را جز از روى خطا بقتل برساند.
(و ما كان لمؤ من ان يقتل مؤ منا الا خطا)
اين تعبير در حقيقت اشاره به آن است كه اصولا هرگز مؤ من به خود اجازه نمى دهد كه
دست خويش را به خون فرد بيگناهى بيالايد، چه اينكه در حريم ايمان همه افراد مانند
اعضاى يك پيكرند، آيا هيچگاه ممكن است عضوى از بدن انسان ، عضو ديگر را جز از روى
اشتباه از بين ببرد يا آزار دهد بنا بر اين آنها كه در صدد چنين كارى بر آيند ايمان
درستى ندارند و از حقيقت ايمان
- بى خبرند.
جمله الاخطاء (مگر از روى اشتباه ) به اين معنى نيست كه آنها مجازند از روى اشتباه
اين عمل را انجام دهند، زيرا اشتباه قابل پيش بينى نيست ، و شخص به هنگام اشتباه
متوجه اشتباه خود نمى باشد، منظور اين است كه مؤ منان جز در مورد اشتباه آلوده چنين
گناه بزرگى نخواهند شد.
سپس جريمه و كفاره قتل خطا را در سه مرحله بيان مى كند: صورت نخست اينكه فرد
بيگناهى كه از روى اشتباه كشته شده متعلق به خانواده مسلمانى باشد كه در اين صورت ،
قاتل بايد دو كار كند، يكى اينكه برده مسلمانى را آزاد نمايد و ديگر اينكه خونبهاى
مقتول را به صاحبان خون بپردازد.
(و من قتل مؤ منا خطا فتحرير رقبة مؤ منة و دية مسلمة الى اهله ).
مگر اينكه خاندان مقتول با رضايت خاطر از ديه بگذرند (الا ان يصدقوا ) صورت دوم
اينكه مقتول وابسته به خاندانى باشد كه با مسلمانان خصومت و دشمنى دارند(در
اين صورت كفاره قتل خطا تنها آزاد نمودن برده است )
و پرداخت ديه بر جمعيتى كه تقويت بنيه مالى آنان خطرى براى مسلمانان محسوب خواهد شد
ضرورت ندارد، به علاوه اسلام ارتباط اين فرد را با خانواده خود كه همگى از دشمنان
اسلامند بريده است و بنا بر اين جائى براى جبران خسارت نيست .
(فان كان من قوم عدو لكم و هو مؤ من فتحرير رقبة مؤ منة ).
صورت سوم اينكه (خاندان مقتول از كفارى
باشند كه با مسلمانان هم پيمانند، در اين صورت براى احترام به پيمان بايد علاوه بر
آزاد كردن يك برده مسلمان خونبهاى او را به بازماندگانش بپردازند.)
(و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فدية مسلمة الى اهله و تحرير رقبة مؤ منة ).
در اينكه آيا مقتول در اين صورت مانند دو صورت سابق يك فرد مؤ من
است يا اعم از مؤ من و كافر ذمى ، در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر آيه و
رواياتى كه در تفسير آن وارد شده اين است كه منظور از آن نيز
(مقتول مؤ من
) است و آيا ميتوان ديه چنين مقتول مسلمانى را به ورثه كافر داد در
صورتى كه كافر از مسلمان ارث نمى برد.
از ظاهر آيه چنين استفاده مى شود كه بايد ديه مزبور را به ورثه او داد هر چند كافر
هستند، و اين به خاطر پيمان و عهدى است كه با مسلمانان دارند، ولى از آنجا كه كافر
از مسلمان هيچگاه ارث نمى برد جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه منظور از جمله
فوق اين است كه ديه او را فقط به ورثه مسلمان او بدهند، نه ورثه كفار، در بعضى از
روايات نيز اشاره به اين موضوع شده است ولى ظاهر جمله من قوم بينكم و بينهم ميثاق
(از جمعيتى كه با شما پيمان دارند) اين است كه ورثه مقتول جزء مسلمانان نيستند،
زيرا مسلمانان با يكديگر پيمان خاصى ندارند (دقت كنيد).
و در پايان آيه در مورد كسانى كه دسترسى به آزاد كردن بردهاى ندارند (يعنى قدرت
مالى ندارند و يا بردهاى براى آزاد كردن نمى يابند) مى فرمايد:(چنين
اشخاصى بايد دو ماه پى در پى روزه بگيرند).
(فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين ).
و در پايان مى گويد:(اين تبديل شدن آزاد
كردن برده به دو ماه روزه گرفتن يكنوع تخفيف و توبه الهى است ، يا اينكه تمام آنچه
در آيه به عنوان كفاره قتل خطا گفته شد همگى براى انجام يك توبه الهى است و خداوند
همواره از هر چيز با خبر و همه دستوراتش بر طبق حكمت است
).
|