تفسير نمونه جلد ۳
جمعي از فضلا
- ۱۵ -
سرچشمه اين كار همان عجب و غرور و خودبينى است كه تدريجا به صورت خودستايى جلوه
كرده و در مرحله نهايى سر از تكبر و برترى جويى در مى آورد. اين عادت غلط كه با
نهايت تاءسف در ميان بسيارى از ملل و طبقات و افراد وجود دارد سرچشمه قسمت مهمى از
نابسامانيهاى اجتماعى ، جنگها و استعمارها و تفوق طلبى ها است ، تاريخ گذشته نشان
مى دهد كه بعضى از ملل دنيا بر اثر همين احساس كاذب خود را برتر از ملل ديگر مى
دانستند و به همين جهت به خود حق مى دادند كه آنها را بنده و برده خويش سازند.
عربهاى جاهلى با تمام عقب افتادگى و فقر همه جانبه اى كه داشتند خود را نژاد برتر!
مى شمردند و در ميان قبايل آنها، هر يك خود را (قبيله
برتر) مى دانست .
در عصر اخير مساءله تفوق طلبى نژاد آلمان و يا نژاد اسرائيل سرچشمه جنگهاى جهانى و
يا جنگهاى منطقه اى شد.
در صدر اسلام نيز قوم يهود و نصارى نسبت به ديگران گرفتار چنين توهمى بودند و لذا
به زحمت حاضر مى شدند كه در برابر حقايق اسلام تسليم گردند.
به همين جهت در آيه بعد، قرآن با شدت ، اين گونه توهمات و برترى طلبى ها را مى
كوبد. و آن را يك نوع افترا و دروغ به خدا بستن و گناه بزرگ و آشكار معرفى مى كند،
و مى فرمايد: (ببين اين جمعيت چگونه با
ساختن فضايل دروغين و نسبت دادن آنها به خدا، به پروردگار خويش دروغ مى بندند، آنها
اگر گناهى جز همين گناه نداشته باشند، براى مجازات آنان كافى است
) (انظر كيف يفترون على الله الكذب و كفى به اثما مبينا).
على (عليه السلام ) در خطبه معروف (همام
) در باره صفات ممتاز پرهيزكاران چنين
مى فرمايد:
(لا يرضون من اعمالهم القليل و لا
يستكثرون الكثير فهم لانفسهم متهمون و من اعمالهم مشفقون اذا زكى احد منهم خاف مما
يقال له فيقول انا اعلم بنفسى من غيرى و ربى اعلم بى من نفسى اللهم لا تؤ اخذنى بما
يقولون و اجعلنى افضل مما يظنون و اغفرلى مالا يعلمون
)
(آنها هرگز از اعمال كم خود راضى نيستند،
و هيچ گاه اعمال زياد خود را بزرگ نمى شمرند، آنها در همه حال خود را در برابر
انجام وظايف متهم مى شمرند و از اعمال خويش بيمناكند، هنگامى كه كسى يكى از آنان را
بستايد از آنچه در حق آنها مى گويد: وحشت مى كند و چنين مى گويد: من به حال خود از
ديگران آگاهترم ، و خدا نسبت به من از من آگاهتر است ، پروردگارا! به اين ستايشى كه
ستايشگران در حق من مى كنند مرا مؤ اخذه مكن و مرا از آنچه گمان مى برند، نيز برتر
قرار ده و آنچه را كه آنها از خطاهاى من نمى دانند بر من ببخش
)!
آيه و ترجمه
الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين
كفروا هؤ لاء اهدى من الذين امنوا سبيلا
(51)
اولئك الذين لعنهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا
(52)
|
ترجمه :
51 - آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنان داده شده ، (با اينحال
،) به (جبت
) و (طاغوت
) ( بت و بت پرستان ) ايمان مى آورند، و به مشركانمى گويند:
(آنها، از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند؟!)
52 - آنها كسانى هستند كه خداوند، ايشان را از رحمت خود دور ساخته است ؛ و هر كس را
خدا از رحمتش دور كند، ياورى براى او نخواهى يافت .
شاءن نزول :
بسيارى از مفسران در شاءن نزول آيات فوق چنين گفته اند كه بعد از حادثه احد يكى از
بزرگان يهود بنام (كعب بن اشرف
) به اتفاق هفتاد نفر از يهوديان به سوى مكه آمد، تا با مشركان مكه بر
ضد پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) هم پيمان شوند و پيمانى را كه با پيامبر
اسلام (صلى الله عليه وآله ) داشتند بشكنند، (كعب
) به منزل ابوسفيان وارد شد و ابوسفيان او را گرامى داشت و يهود در خانه
هاى قريش به طور پراكنده ميهمان شدند، يكى از اهل مكه به كعب گفت : شما اهل كتابيد
و محمد نيز داراى كتاب است ، حقيقت اين است كه ما احتمال مى دهيم اين كار توطئه اى
باشد كه براى از بين بردن ما چيده شده است ، اگر مى خواهيد با شما هم پيمان شويم
نخستين شرط آن اين است كه در برابر اين دو بت (اشاره به دو بت بزرگ كردند)، سجده
كنيد و به آنها
ايمان بياوريد، آنان چنين كردند.
پس (كعب )
به اهل مكه پيشنهاد كرد كه سى نفر از شما و سى نفر از ما به كنار خانه كعبه برويم و
شكمهاى خود را بر ديوار خانه كعبه بگذاريم و با پروردگار كعبه عهد كنيم كه در نبرد
با محمد كوتاهى نكنيم ، اين برنامه نيز انجام شد، و پس از پايان آن ، ابوسفيان رو
به كعب كرده ، گفت : تو مرد دانشمندى هستى و ما بيسواد و درس نخوانده !، به عقيده
تو، ما و محمد كدام به حق نزديكتريم ، كعب گفت : آئين خود را براى من كاملا تشريح
كن ابوسفيان گفت : ما براى حاجيان ، شتران بزرگ قربانى مى كنيم ، و به آنها آب مى
دهيم ، ميهمان را گرامى مى داريم ، و اسيران را آزاد كرده ، و صله رحم به جا مى
آوريم ، و خانه پروردگار خود را آباد نگه مى داريم ، و بر گرد آن طواف مى كنيم ، و
ما اهل حرم خدا سرزمين مكه ايم ، ولى محمد از دين نياكان خود دست برداشته ، و قطع
پيوند خويشاوندى كرده ، و از حرم خدا و آئين كهن ما بيرون رفته ، و آئين محمد آئينى
است تازه و نوپا - كعب گفت : به خدا سوگند آئين شما از آئين محمد بهتر است !،
در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
سازشكاران
اين آيه با توجه به شاءن نزولى كه در بالا گفته شد، يكى ديگر از صفات ناپسند يهود
را منعكس مى كند كه آنها براى پيشبرد اهدافشان آنچنان سازشكارى با هر جمعيتى نشان
مى دادند كه حتى براى جلب نظر بت پرستان در برابر بتهاى آنها سجده مى كردند و آنچه
را كه درباره عظمت اسلام و صفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ديده يا
خوانده بودند زير پا مى گذاشتند، و حتى براى خوش آيند بتپرستان آئين خرافى و مملو
از ننگ آنها را بر اسلام ترجيح مى دادند، با اينكه اهل كتاب بودند و قدر مشتركشان
با اسلام به مراتب بيش از بت پرستان بود، لذا آيه فوق به عنوان تعجب
مى گويد: (آيا نديدى كسانى را كه سهمى از
كتاب خدا داشتند، اما در برابر بت سجده كردند و به طغيانگران اظهار ايمان نمودند)
(الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت ).
به اين هم قناعت نكردند، بلكه به كفار گفتند: راه شما از مسلمانان به هدايت نزديكتر
است (و يقولون للذين كفروا هؤ لاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا).
جبت و طاغوت
واژه (جبت )
تنها در همين آيه از قرآن مجيد به كار رفته ، و اسم جامد است و هيچگونه مشتقاتى
ندارد و مى گويند در اصل يك لغت حبشى بوده كه به معنى سحر يا ساحر و يا شيطان به
كار مى رفته ، سپس در لغت عرب وارد شده و به همين معنى يا به معنى بت و هر معبودى
غير از خدا استعمال مى شود، و گفته مى شود كه در اصل
(جبس ) بوده و سپس
(س ) آن تبديل به
(ت ) شده است . واژه
(طاغوت )
در هشت مورد از قرآن مجيد به كار رفته و همانطور كه در جلد اول اين تفسير ذيل آيه
256 سوره بقره گفتيم ، صيغه مبالغه از ماده طغيان به معنى تعدى و تجاوز از حد و مرز
است و به هر چيزى كه موجب تجاوز از حد شود (از جمله بتها) گفته مى شود، به همين جهت
شيطان ، بت ، حاكم جبار و متكبر و هر معبودى غير از خدا و هر مسيرى كه به غير حق
منتهى شود، طاغوت ناميده مى شود، اين بود معنى دو واژه فوق به طور كلى .
اما در اينكه منظور از اين دو كلمه در آيه مورد بحث چيست ؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى
دارند، بعضى گفته اند اينها نام دو بت بوده اند كه جمعيت يهود در داستان فوق در
برابر آن سجده كردند، و بعضى گفته اند: (جبت
) در اينجا به معنى بت و طاغوت به معنى بت پرستان و يا حاميان بت است كه
به عنوان سخنگوى
بتها مطالبى را از قول بتها نقل كرده و به دروغ به آنها مى بستند تا مردم را فريب
دهند و اين معنى با آنچه در شاءن نزول و تفسير آيه گفته شد سازگارتر است زيرا يهود
هم در برابر بتها سجده كردند و هم در برابر بت پرستان تسليم شدند. سپس در آيه بعد،
سرنوشت اين گونه سازشكاران را بيان كرده مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه خدا آنان
را از رحمت خود دور ساخته و كسى كه خدا او را از رحمت خويش دور كند، هيچ ياورى براى
او نخواهى يافت (اولئك الذين لعنهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا).
و همانطور كه اين آيه مى گويد، يهود از سازشكاريهاى ننگين نتيجه اى نبردند و
سرانجام با ناكامى گرفتار شكست شدند و پيش بينى قرآن درباره آنها به حقيقت پيوست .
آيات فوق گرچه درباره جمعيت خاصى نازل شده ولى مسلما اختصاصى به آنها ندارد و تمام
افراد سازشكار را كه براى نيل به مقاصد پست ، شخصيت و حيثيت خود و حتى ايمان و
اعتقاد خويش را قربانى مى كنند، شامل مى شود، اين گونه سازشكاران در دنيا و آخرت از
رحمت خداوند دورند و غالبا با شكست مواجه مى شوند. جالب توجه اينكه روحيه ناپسند
فوق در اين قوم هنوز هم به شدت باقى است ، و مى بينيم براى رسيدن به اهداف خود، از
هيچ گونه سازشكارى در تحت هر شرائطى رويگردان نيستند، و به همين دليل گرفتار شكستها
در طول تاريخ گذشته و امروز خود شده اند.
آيه و ترجمه
ام لهم نصيب من الملك فاذا لايؤ تون الناس نقيرا
(53)
ام يحسدون الناس على ما اتيهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و
آتيناهم ملكا عظيما
(54)
فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا
(55)
|
ترجمه :
53 - آيا آنها (يهود) سهمى در حكومت دارند (كه بخواهند چنين قضاوتى كنند؟) در حالى
كه اگر چنين بود به مردم هيچ حقى نميدادند (و همه چيز را در انحصار خود ميگرفتند).
54 - با اينكه به مردم (پيامبر و خاندانش ) در برابر آنچه خدا از فضلش به آنها
بخشيده ، حسد ميورزند (چرا حسد ميورزند) با اينكه به آل ابراهيم (كه يهود از خاندان
او هستند) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها قرار داديم .
55 - ولى جمعى از آنها به آن ايمان آوردند و جمعى ايجاد مانع در راه آن نمودند و
شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است !
تفسير :
در تفسير دو آيه گذشته گفته شد كه يهود به خاطر جلب توجه بت پرستان مكه گواهى دادند
كه بت پرستى قريش از خدا پرستى مسلمانان بهتر است ! و حتى خود آنان در مقابل بتها
سجده كردند!، در اين آيات اين نكته يادآورى شده كه قضاوت آنان به دو دليل فاقد ارزش
و اعتبار است :
1 - آنها (يهود) از نظر موقعيت اجتماعى ، آن ارزش را ندارند كه بتوانند بين افراد
قضاوت و حكومت كنند و هرگز مردم حق حكومت و قضاوت در ميان خود را به آنها واگذار
نكرده اند تا آنها بتوانند دست به چنين كارى بزنند (ام لهم نصيب من الملك ).
به علاوه آنها هيچگاه شايستگى حكومت مادى و معنوى بر مردم را ندارند،
زيرا آنچنان روح انحصار طلبى بر آنان چيره شده كه اگر چنان موقعيتى را پيدا كنند به
هيچكس ، هيچ حقى ، نخواهند داد، و همه امتيازات را در بست به خودشان تخصيص ميدهند!
(فاذا لا يؤ تون الناس نقيرا).
بنابراين با توجه به اينكه قضاوت يهود از چنين روحيهاى سرچشمه گرفته كه همواره حق
را به خود يا به كسانى ميدهند كه در مسير منافع آنها باشند مسلمانان هرگز نبايد از
اين گونه سخنان ، نگرانى بخود راه دهند.
2 - اين گونه قضاوتهاى نادرست از حسادت آنها نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) و خاندانش سرچشمه مى گيرد و به همين دليل بى ارزش است ، آنها بر اثر ظلم و
ستم و كفران نعمت ، مقام نبوت و حكومت را از دست دادند، و به همين جهت مايل نيستند
اين موقعيت الهى به دست هيچكس سپرده شود، و لذا نسبت به پيامبر اسلام (صلى الله
عليه و آله و سلم ) و خاندانش كه مشمول اين موهبت الهى شده اند حسد ميورزند، و با
آنگونه قضاوتهاى بى اساس ميخواهند آبى بر شعله هاى آتش حسد خويش بپاشند (ام
يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله ).
سپس ميفرمايد: چرا از اعطاى چنين منصبى به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم
) و خاندان بنى هاشم تعجب و وحشت ميكنيد و حسد ميورزيد در حالى كه خداوند به شما و
دودمان آل ابراهيم ، كتاب آسمانى و حكمت و دانش و حكومت پهناورى (همچون حكومت موسى
و سليمان و داود) داد، اما متاءسفانه شما مردم ناخلف آن سرمايه هاى معنوى و مادى پر
ارزش را بر اثر شرارت و قساوت از دست داديد (فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة
و آتيناهم ملكا عظيما) .
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از (ناس
) در (ام يحسدون الناس
) پيامبر اسلام و خاندان او است ، زيرا ناس به معنى جمعى از مردم است ،
و اطلاق آن بر يك نفر (تنها شخص پيامبر) ما دامى كه قرينهاى در كار نباشد جايز نيست
به علاوه كلمه
(آل ابراهيم
) (خاندان ابراهيم ) قرينه ديگرى است كه منظور از ناس ، پيامبر اسلام و
خاندان او است ، زيرا از قرينه مقابله ، چنين استفاده ميشود كه ما اگر به خاندان
بنى هاشم چنين موقعيتى را داديم تعجب ندارد، زيرا به خاندان ابراهيم نيز بر اثر
شايستگى ، آن همه موقعيت معنوى و مادى بخشيديم .
در روايات متعددى كه در منابع اهل تسنن و شيعه آمده است تصريح شده كه منظور از
(ناس )
خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميباشد:
از امام باقر (عليهالسلام ) در ذيل اين آيه چنين نقل شده است كه فرمود: خداوند در
خاندان ابراهيم پيامبران و انبياء و پيشوايان قرار داد (سپس به يهود خطاب ميكند)
چگونه حاضريد در برابر آن اعتراف كنيد، اما درباره آل محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) انكار مينمائيد. و در روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم كه
درباره اين آيه سؤ ال كردند فرمود: (نحن
المحسودون : يعنى مائيم كه در مورد حسد دشمنان قرار گرفتهايم
)
و در تفسير (درالمنثور)
از ابن منذر، و طبرانى از ابن عباس ، نقل شده است كه درباره اين آيه ميگفت : منظور
از (ناس )
در اين آيه مائيم نه ديگران .
سپس در آخرين آيه مى گويد: (جمعى از مردم
آن زمان به كتاب آسمانى كه بر آل ابراهيم نازل شده بود ايمان آوردند و بعضى ديگر
(نه تنها ايمان نياوردند بلكه ) در راه پيشرفت آن ايجاد مانع كردند و شعله فروزان
آتش دوزخ براى آنها كافى است (فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم
سعيرا).
همچنين كسانى كه به اين كتاب آسمانى كه بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم
) نازل گرديده كفر ميورزند نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
حسدها، در جنايات
(حسد)
كه در فارسى از آن تعبير به (رشك
) ميكنيم به معنى آرزوى زوال نعمت از ديگران است ، خواه آن نعمت به حسود
برسد يا نرسد، بنابراين كار حسود در ويران كردن و آرزوى ويران شدن متمركز ميشود، نه
اينكه آن سرمايه و نعمت حتما به او منتقل گردد.
حسد سرچشمه بسيارى از نابسامانيهاى اجتماعى است از جمله اينكه :
1 - حسود تمام يا بيشتر نيروها و انرژيهاى بدنى و فكرى خود را كه بايد در راه
پيشبرد اهداف اجتماعى به كار برد در مسير نابودى و ويران كردن آنچه هست صرف ميكند،
و از اين رو هم سرمايههاى وجودى خود را از بين برده و هم سرمايه هاى اجتماعى را.
2 - حسد انگيزه قسمتى از جنايات دنيا است و اگر عوامل و علل اصلى قتلها، دزديها،
تجاوزها و مانند آن را بررسى كنيم خواهيم ديد كه قسمت قابل توجهى از آنها از عامل
حسد مايه ميگيرد، و شايد بخاطر همين است كه آن را به شرارهاى از آتش تشبيه كرده اند
كه ميتواند موجوديت حسود و يا جامعه اى را كه در آن زندگى ميكند به خطر بيندازد.
يكى از دانشمندان ميگويد حسد و بدخواهى از خطرناكترين صفات است و بايد آن را به
منزله موحشترين دشمن سعادت تلقى كرد و در دفع آن كوشيد. جوامعى كه افراد آن را
اشخاص حسود و تنگ نظر تشكيل ميدهند جوامعى عقب افتاده هستند، زيرا همانطور كه گفتيم
حسود هميشه ميكوشد تا ديگران را به عقب بكشد و اين درست بر خلاف روح تكامل و ترقى
است .
3 - از همه اينها گذشته حسد اثرات بسيار نامطلوبى روى جسم و سلامت انسان ميگذارد، و
افراد حسود معمولا افرادى رنجور و از نظر اعصاب و دستگاههاى مختلف بدن غالبا ناراحت
و بيمارند، زيرا امروز اين حقيقت مسلم شده كه بيماريهاى جسمانى در بسيارى از موارد
عامل روانى دارند، و در طب امروز بحثهاى مشروحى تحت عنوان بيماريهاى روان تنى ديده
ميشود كه به اين قسمت از بيماريها اختصاص دارد.
جالب اينكه در روايات پيشوايان اسلام روى اين موضوع تكيه شده است : در روايتى از
على (عليهالسلام ) ميخوانيم (صحة الجسد من
قلة الحسد) تندرستى از كمى حسد است .)
و در جاى ديگر ميفرمايد: (العجب لغفلة
الحساد عن سلامة الاجساد: عجيب است كه حسودان از سلامت جسم خود بكلى غافلند)
و حتى در پاره اى از احاديث مى خوانيم كه حسد پيش از آنكه به محسود زيان برساند از
حسود شروع ميكند، و تدريجا او را به قتل ميرساند!
4 - از نظر معنوى حسد نشانه كمبود شخصيت و نادانى و كوتاه فكرى و ضعف و نقص ايمان
است ، زيرا حسود در واقع خود را ناتوانتر از آن ميبيند كه به مقام محسود و بالاتر
از آن برسد و لذا سعى ميكند محسود را به عقب برگرداند، به علاوه او عملا به حكمت
خداوند كه بخشنده اصلى اين نعمتها است معترض است و نسبت به اعطاى نعمت به افراد از
طرف خداوند ايراد دارد، و لذا
در حديثى از امام صادق (عليهم السلام ) ميخوانيم (الحسد
اصله من عمى القلب و الجحود لفضل الله تعالى و هما جناحان للكفر و بالحسد وقع ابن
آدم فى حسرة الابد و هلك مهلكا لا ينجو منه ابدا: حسد و بدخواهى از تاريكى قلب و
كوردلى است و از انكار نعمتهاى خدا به افراد سرچشمه ميگيرد، و اين دو (كوردلى و
ايراد بر بخشش خدا) دو بال كفر هستند، به سبب حسد بود كه فرزند آدم در يك حسرت
جاودانى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز از آن رهائى نمى يابد.
قرآن مجيد ميگويد: نخستين قتل و كشتارى كه در روى زمين واقع شد عامل آن حسد بود.
و در نهج البلاغه از على (عليهالسلام )، نقل شده كه فرمود
(ان الحسد ياكل الايمان كما تاكل النار الحطب حسد تدريجا ايمان را
ميخورد همانطور كه آتش هيزم را تدريجا از بين ميبرد.
چه اينكه شخص حسود تدريجا سوء ظنش به خدا و حكمت و عدالت او بيشتر ميشود و همين سوء
ظن است كه او را از وادى ايمان بيرون ميكشد.
زيانهاى معنوى و مادى ، فردى ، اجتماعى حسد فوق العاده زياد است و آنچه گفتيم در
حقيقت فهرستى از آن به شمار ميرود.
آيه و ترجمه
ان الذين كفروا بايتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلنهم جلودا غيرها
ليذوقوا العذاب ان الله كان عزيزا حكيما
(56)
و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنت تجرى من تحتها الا نهر خالدين فيها
ابدا لهم فيها ازواج مطهرة و ندخلهم ظلا ظليلا
(57)
|
ترجمه :
56 - كسانى كه به آيات ما كافر شدند بزودى آنها را در آتشى وارد ميكنيم كه هر گاه
پوستهاى تن آنها (در آن ) بريان گردد (و بسوزد) پوستهاى ديگرى به جاى آن قرار
ميدهيم تا كيفر را بچشند، خداوند توانا و حكيم است (و روى حساب كيفر ميدهد).
57 - و آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به زودى آنها را در باغهائى از
بهشت وارد ميكنيم كه نهرها از زير درختان آن جارى است ، و هميشه در آن خواهند ماند،
و همسرانى پاكيزه براى آنها خواهد بود، و آنها را در سايه هائى كه قطع نميشود داخل
ميكنيم .
تفسير :
در تعقيب آيات گذشته ، در اين دو آيه سرنوشت افراد با ايمان و بى ايمان تشريح شده
است ، آيه نخست ميگويد: كافران را به آتش مى افكنيم و هر زمان پوستهاى تن آنها
سوخته شود پوستهاى ديگرى بر آنها ميرويانيم تا به حد كافى مجازات پروردگار را
بچشند. (ان الذين كفروا باياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا
غيرها ليذواقوا العذاب )
علت اين تبديل پوستها ظاهرا اين است كه به هنگام سوخته شدن پوست ممكن است درد كمتر
احساس شود اما براى اينكه مجازات آنها تخفيف نيايد و درد و الم را كاملا احساس كنند
پوستهاى تازهاى بر بدن آنها ميرويد و اين نتيجه اصرار در زير پا گذاشتن حق و عدالت
و انحراف از فرمان خدا است .
و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند نسبت به انجام اين گونه مجازاتها هم قادر و توانا
است و هم حكيم است و روى حساب كيفر ميدهد (ان الله كان عزيزا حكيما).
و در آيه بعد به افرادى كه ايمان و عمل صالح دارند وعده ميدهد كه بزودى در باغهاى
بهشت كه نهرها از پاى درختانش جريان دارد زندگى خواهند داشت ، يك زندگى جاويدان و
ابدى علاوه بر اين ، همسران پاكيزهاى به آنها ميدهد كه مايه آرامش روح و جسم آنها
است و در زير سايه درختانى زندگى خواهند كرد كه بر خلاف سايه هاى ناپايدار اين جهان
هميشگى است و هيچگاه بادهاى داغ ، و سوز سرما، به آن راه ندارد (و الذين آمنوا و
عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا لهم فيها
ازواج مطهرة و ندخلهم ظلا ظليلا).
نكته :
از مطالب قابل توجهى كه از مقايسه اين دو آيه با هم استفاده ميشود، گسترش رحمت الهى
و پيشى گرفتن رحمت او بر غضب او است ، زيرا در آيه نخست وعده مجازات كافران را با
كلمه (سوف )
ذكر كرده در حالى كه وعده پاداش افراد با ايمان را در آيه دوم با كلمه
(س ) (سندخلهم ) بيان نموده
است و همانطور كه در ادبيات
عرب گفته شده است (سوف
) معمولا براى آينده دور و (س
) براى آينده نزديك به كار ميرود، با اينكه مى دانيم هر دو آيه مربوط به
عالم رستاخيز است ، و مجازات بدكاران و پاداش نيكوكاران در آن جهان از نظر فاصله
زمانى نسبت به ما يكسان است .
اين تفاوت تعبير براى اين است كه اشاره اى به سرعت و وسعت رحمت خدا و دورى و
محدوديت خشم پروردگار بوده باشد، و اين مانند همان تعبيرى است كه در دعاها ميخوانيم
: يا من سبقت رحمته غضبه : اى كسى كه رحمت تو بر غضبت پيشى گرفته است .
سؤ ال :
ممكن است بعضى ايراد كنند كه آيات فوق ميگويد هنگامى كه پوست تن بدكاران ميسوزد ما
پوستهاى تازهاى بجاى آن قرار ميدهيم تا كيفر الهى را بچشند در حالى كه پوستهاى اصلى
گناهكارند و مجازات پوستهاى تازه با اصل عدالت سازگار نيست ؟
پاسخ :
عين همين پرسش را (ابن ابى العوجاء)
مرد مادى معروف معاصر امام صادق (عليهالسلام ) از آن حضرت پرسيد و پس از تلاوت آيه
فوق گفت : (ما ذنب الغير؟)
يعنى گناه آن پوستهاى ديگر چيست ؟
امام پاسخى كوتاه و پر معنى به او داد و گفت : (هى
هى و هى غيرها) يعنى پوستهاى نو همان
پوستهاى سابق و در عين حال غير آن است !.
ابن ابى العوجاء كه ميدانست در اين عبارت كوتاه سرى نهفته شده است ، گفت :
(مثل لى فى ذلك شيئا من امر الدنيا)
در اين زمينه مثالى براى من بزن امام گفت :
(اءرايت لو ان رجلا اخذ لبنة فكسرها، ثم
ردها فى ملبنها، فهى
هى ، و هى غيرها: اين همانند آن است كه كسى خشتى را بشكند و خرد كند ، دو مرتبه آن
را در قالب بريزد و به صورت خشت تازهاى در آورد، اين خشت دوم همان خشت اول است و در
عين حال خشت نوى ميباشد (ماده اصلى محفوظ است و تنها صورت آن تغيير كرده است ). از
اين روايت استفاده ميشود كه پوستهاى جديد از همان مواد پوستهاى پيشين تشكيل ميگردد.
ضمنا بايد توجه داشت كه پاداش و كيفر در حقيقت ارتباط با روح و قوه درك انسان دارد،
و جسم همواره وسيلهاى است براى انتقال پاداش و كيفر به روح انسان .
آيه و ترجمه
اءن الله يأ مركم أ ن تؤ دوا إ لى أ هلها و إ ذا حكمتم بين الناس أ ن تحكموا بالعدل
إ ن الله نعما يعظكم به إ ن الله كان سميعا بصيرا
(58)
|
ترجمه :
58 - خداوند به شما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبان آن برسانيد و هنگامى كه
ميان مردم داورى ميكنيد از روى عدالت داورى كنيد، خداوند پند و اندرزهاى خوبى به
شما ميدهد، خداوند شنوا و بيناست .
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و بعضى ديگر از تفاسير اسلامى نقل شده كه اين آيه زمانى نازل
گرديد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با پيروزى كامل وارد شهر مكه گرديد،
عثمان بن طلحه را كه كليددار خانه كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت ، تا
درون خانه كعبه را از وجود بتها پاك سازد، عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) پس از انجام اين مقصود تقاضا كرد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با
تحويل كليد خانه خدا به او، مقام كليددارى بيت الله كه در ميان عرب يك مقام برجسته
و شامخ بود، به او سپرده شود (گويا عباس ميل داشت از نفوذ اجتماعى و سياسى
برادرزاده خود به نفع شخص خويش استفاده كند) ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) بر خلاف اين تقاضا پس از تطهير خانه كعبه از لوث بتها در خانه را بست و كليد را
به عثمان بن طلحه تحويل داد، در حالى كه آيه مورد بحث را تلاوت مينمود ان الله
يامركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها...
تفسير :
دو قانون مهم اسلامى
آيه فوق گرچه همانند بسيارى از آيات در مورد خاصى نازل شده ولى بديهى است يك حكم
عمومى و همگانى از آن استفاده ميشود، و صريحا ميگويد : خداوند به شما فرمان ميدهد
كه امانتها را به صاحبان آنها بدهيد. (ان الله ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى
اهلها.)
روشن است امانت معنى وسيعى دارد و هر گونه سرمايه مادى و معنوى را شامل ميشود و هر
مسلمانى طبق صريح اين آيه وظيفه دارد كه در هيچ امانتى نسبت به هيچكس (بدون
استثناء) خيانت نكند، خواه صاحب امانت ، مسلمان باشد يا غير مسلمان ، و اين در واقع
يكى از مواد اعلاميه حقوق بشر در اسلام است كه تمام انسانها در برابر آن يكسانند،
قابل توجه اينكه در شان نزول فوق ، امانت تنها يك امانت مادى نبود و طرف آن هم
يكنفر مشرك بود.
در قسمت دوم آيه ، اشاره به دستور مهم ديگرى شده و آن مسئله عدالت در حكومت است .
آيه ميگويد خداوند نيز به شما فرمان داده كه به هنگامى كه ميان مردم قضاوت و حكومت
ميكنيد، از روى عدالت حكم كنيد (و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل ).
سپس براى تاكيد اين دو فرمان مهم ميگويد: خداوند پند و اندرزهاى خوبى بشما ميدهد
(ان الله نعما يعظكم به )
باز تاءكيد مى كند و ميگويد: در هر حال خدا مراقب اعمال شما است ، هم سخنان شما را
مى شنود و هم كارهاى شما را ميبيند (ان الله كان سميعا بصيرا) اين قانون نيز، يك
قانون كلى و عمومى است و هر نوع داورى و حكومت را چه در امور بزرگ و چه در امور
كوچك بوده باشد شامل ميشود، تا آنجا كه در احاديث اسلامى ميخوانيم :
روزى دو كودك خردسال ، هر كدام خطى نوشته بود، و براى داورى در ميان آنها و انتخاب
بهترين خط به حضور امام حسن (عليه السلام ) رسيدند، على (عليه السلام ) كه ناظر اين
صحنه بود فورا به فرزندش گفت : (يا بنى
انظر كيف تحكم فان هذا حكم و الله سالك عنه يوم القيامة !)
فرزندم ! درست دقت كن ، چگونه داورى مى كنى ، زيرا اين خود يك نوع قضاوت است و
خداوند در روز قيامت درباره آن از تو سؤ ال مى كند!
اين دو قانون مهم اسلامى (حفظ امانت و عدالت در حكومت ) زيربناى يك جامعه سالم
انسانى است و هيچ جامعه اى خواه مادى يا الهى بدون اجراى اين دو اصل ، سامان نمى
يابد.
اصل اول ميگويد: اموال ، ثروتها، پستها، مسئوليتها، سرمايه هاى انسانى ، فرهنگها و
ميراثهاى تاريخى همه امانتهاى الهى است كه بدست افراد مختلف در اجتماع سپرده ميشود،
و همه موظفند كه در حفظ اين امانات و تسليم كردن آن به - صاحبان اصلى آن بكوشند، و
به هيچ وجه در اين امانتها خيانت نشود.
از طرفى هميشه در اجتماعات ، برخوردها و تضادها و اصطكاك منافع وجود دارد كه بايد
با حكومت عادلانه ، حل و فصل شود تا هر گونه تبعيض و امتياز نابجا و ظلم و ستم از
جامعه برچيده شود.
همانطور كه در بالا گفته شد، امانت منحصر به اموالى كه مردم به يكديگر ميسپارند
نيست ، بلكه دانشمندان نيز در جامعه امانتدارانى هستند كه موظفند حقايق را كتمان
نكنند، حتى فرزندان انسان امانتهاى الهى هستند كه اگر در تعليم و تربيت آنان كوتاهى
شود، خيانت در امانت شده ، و از آن بالاتر وجود و هستى خود انسان و تمام نيروهائى
كه خدا به او داده است امانت پروردگارند كه انسان موظف است
در حفظ آنها بكوشد، در حفظ سلامت جسم و سلامت روح و نيروى سرشار جوانى و فكر و
انديشه كوتاهى نكند و لذا نميتواند دست به انتحار و يا ضرر به - خويشتن بزند، حتى
از بعضى از احاديث اسلامى استفاده ميشود كه علوم و اسرار و ودايع امامت كه هر امامى
بايد به امام بعد بسپارد در آيه فوق داخل است .
قابل توجه اينكه در آيه فوق ، مسئله اداى امانت ، بر عدالت ، مقدم داشته شده ، اين
موضوع شايد به خاطر آن است كه مسئله عدالت در داورى ، هميشه در برابر خيانت لازم
ميشود، زيرا اصل و اساس اين است كه همه مردم امين باشند، ولى اگر فرد يا افرادى از
اين اصل منحرف شدند نوبت به عدالت ميرسد كه آنها را به وظيفه خود آشنا سازد.
اهميت امانت و عدالت در اسلام
در منابع اسلامى به قدرى درباره اين موضوع تاكيد شده كه در مورد ساير احكام كمتر
ديده مى شود، احاديث كوتاه زير روشنگر اين واقعيت است :
1 - از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
(لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده
فان ذلك شى ء اعتاده فلو تركه استوحش و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته :)
(تنها) نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد، زيرا ممكن است عادتى براى آنها شده
باشد كه از ترك آن ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگوئى در سخن و اداء امانت آنها
كنيد.
2 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: اگر على (عليه
السلام ) آن همه مقام در نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيدا كرد به خاطر
راستگوئى در سخن و اداء امانت بود.
3 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده كه به يكى از دوستان
خود فرمود: (ان ضارب على بالسيف و قاتله ،
لو ائتمننى و استنصحنى و استشارنى ثم قبلت ذلك منه لاديت اليه الامانة :)
اگر قاتل على (عليه السلام ) امانتى پيش من ميگذاشت و يا از من نصيحتى ميخواست و يا
با من مشورتى مى كرد و من آمادگى خود را براى اين امور اعلام ميداشتم ، قطعا حق
امانت را ادا مى نمودم .
4 - در رواياتى كه در منابع شيعه و اهل تسنن از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه
و آله و سلم ) نقل شده اين گفتار بزرگ مى درخشد:
(آية المنافق ثلاث اذا حدث كذب و اذا وعد
اخلف و اذا ائتمن خان :) نشانه منافق سه
چيز است دروغگوئى ، پيمانشكنى ، و خيانت در امانت .
5 - پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) فرمود: هنگامى
كه طرفين نزاع نزد تو مى آيند حتى در نگاه كردن به آن دو، و مقدار و چگونگى سخنان
كه به آنها مى گويى ، مساوات و عدالت را رعايت كن (سو بين الخصمين فى لحظك و لفظك
). هنگامى كه طرفين نزاع تو مى آيند در نگاه كردن به آن دو، و مقدار و چگونگى سخنان
كه به آنها مى گويى ، مساوات و عدالت را رعايت كن )
آيه و ترجمه
يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى
شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤ منون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن
تاءويلا(59)
|
ترجمه :
59 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و
صاحبان امر را، و هر گاه در چيزى نزاع كرديد آنرا به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر
ايمان به خدا و روز رستاخيز داريد، اين براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است
.
تفسير :
اين آيه و چند آيه بعد، درباره يكى از مهمترين مسائل اسلامى ، يعنى مساءله رهبرى
بحث مى كند و مراجع واقعى مسلمين را در مسائل مختلف دينى و اجتماعى مشخص مى سازد.
نخست به مردم با ايمان دستور مى دهد كه از خداوند اطاعت كنند، بديهى است براى يك
فرد با ايمان همه اطاعتها بايد به اطاعت پروردگار منتهى شود، و هر گونه رهبرى بايد
از ذات پاك او سرچشمه گيرد، و طبق فرمان او باشد، زيرا حاكم و مالك تكوينى جهان
هستى او است ، و هر گونه حاكميت و مالكيت بايد به فرمان او باشد (يا ايها الذين
آمنوا اطيعوا الله ).
در مرحله بعد، فرمان به پيروى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد،
پيامبرى كه معصوم است و هرگز از روى هوى و هوس ، سخن نمى گويد، پيامبرى كه نماينده
خدا در ميان مردم است و سخن او سخن خدا است ، و اين منصب و موقعيت را خداوند به او
داده است ، بنابراين اطاعت از خداوند، مقتضاى خالقيت و حاكميت ذات او
ولى اطاعت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مولود فرمان پروردگار است و به
تعبير ديگر خداوند واجب الاطاعة بالذات است ، و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) واجب الاطاعه بالغير و شايد تكرار اطيعوا در آيه اشاره به همين موضوع يعنى تفاوت
دو اطاعت دارد (و اطيعوا الرسول )
و مرحله سوم فرمان به اطاعت از (اولواالامر)
مى دهد كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردم است .
اولواالامر چه كسانى هستند؟!
درباره اينكه منظور از اولواالامر چيست در ميان مفسران اسلام سخن بسيار است كه مى
توان آن را در چند جمله خلاصه كرد:
1 - جمعى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اولواالامر زمامداران و حكام و
مصادر در امورند، در هر زمان و در هر محيط، و هيچ گونه استثنايى براى آن قايل نشده
اند و نتيجه آن اين است كه مسلمانان موظف باشند از هر حكومتى به هر شكل پيروى كنند،
حتى اگر حكومت مغول باشد.
2 - بعضى ديگر از مفسران مانند نويسنده تفسير المنار و تفسير فى ظلال القرآن و بعضى
ديگر معتقدند كه منظور از اولوا الامر نمايندگان عموم طبقات ، حكام و زمامداران و
علما و صاحب منصبان در تمام شئون زندگى مردم هستند، اما نه بطور مطلق و بدون قيد و
شرط بلكه اطاعت آنها مشروط به اين است كه بر خلاف احكام و مقررات اسلام نبوده باشد.
3 - به عقيده بعضى ديگر منظور از اولى الامر زمامداران معنوى و فكرى يعنى علما و
دانشمندانند، دانشمندانى كه عادل باشند و به محتويات كتاب و سنت آگاهى كامل داشته
باشند.
4 - بعضى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اين كلمه منحصرا خلفاى چهارگانه
نخستينند، و غير آنها را شامل نمى شود، و بنابر اين در اعصار ديگر ولى الامر وجود
خارجى نخواهد داشت .
5 - بعضى ديگر از مفسران ، اولواالامر را به معنى صحابه و ياران پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم ) مى دانند.
6 - احتمال ديگرى كه در تفسير اولواالامر گفته شده اين است كه منظور فرماندهان لشكر
اسلامند.
7 - همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از اولوا الامر، امامان
معصوم ميباشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى ، در تمام شئون زندگى از طرف
خداوند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها سپرده شده است ، و غير آنها
را شامل نمى شود، و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در
جامعه اسلامى به عهده بگيرند، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اينكه
اولواالامرند، بلكه به خاطر اينكه نمايندگان اولواالامر مى باشند.
اكنون به بررسى تفاسير فوق به طور فشرده مى پردازيم :
شك نيست كه تفسير اول به هيچ وجه با مفهوم آيه و روح تعليمات اسلام سازگار نيست و
ممكن نيست كه پيروى از هر حكومتى بدون قيد و شرط در رديف اطاعت خدا و پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) باشد، و به همين دليل علاوه بر مفسران شيعه ، مفسران بزرگ
اهل تسنن نيز آن را نفى كرده اند.
و اما تفسير دوم نيز با اطلاق آيه شريفه سازگار نيست ، زيرا آيه اطاعت اولواالامر
را بدون قيد و شرط لازم و واجب شمرده است .
تفسير سوم يعنى تفسير اولواالامر به علما و دانشمندان عادل و آگاه از كتاب و سنت
نيز با اطلاق آيه سازگار نيست ، زيرا پيروى از علما و دانشمندان ، شرائطى دارد از
جمله اينكه گفتار آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، بنابراين اگر آنها مرتكب
اشتباهى شوند (چون معصوم نيستند و اشتباه مى كنند) و يا به هر علت ديگر از حق منحرف
شوند، اطاعت آنها لازم نيست ، در صورتى كه آيه اطاعت اولواالامر را به طور مطلق ،
همانند اطاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، لازم شمرده است ، به علاوه
اطاعت از دانشمندان در احكامى است كه از كتاب و سنت استفاده كرده اند بنا بر اين
چيزى جز اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخواهد بود، و نيازى به
ذكر ندارد.
تفسير چهارم ( منحصر ساختن به خلفاى چهارگانه نخستين ) مفهومش اين است كه امروز
مصداقى براى اولوا الامر در ميان مسلمانان وجود نداشته باشد، به علاوه هيچگونه
دليلى براى اين تخصيص در دست نيست .
تفسير پنجم و ششم يعنى اختصاص دادن به صحابه و يا فرماندهان لشكر نيز همين اشكال را
دارد يعنى هيچگونه دليلى بر اين تخصيص نيز در دست نيست .
جمعى از مفسران اهل تسنن مانند محمد عبده دانشمند معروف مصرى به پيروى از بعضى از
كلمات مفسر معروف فخر رازى خواسته اند، احتمال دوم (اولواالامر همه نمايندگان طبقات
مختلف جامعه اسلامى اعم از علماء، حكام و نمايندگان طبقات ديگر است ) را با چند قيد
و شرط بپذيرند، از جمله اينكه مسلمان باشند (آنچنان كه از كلمه
(منكم ) در آيه استفاده مى
شود) و حكم آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، و از روى اختيار حكم كنند نه اجبار، و
موافق با مصالح مسلمين حكم نمايند، و از مسائلى سخن گويند كه حق دخالت در آن داشته
باشند (نه مانند عبادات كه مقررات ثابت و معينى در اسلام دارند) و در مساءلهاى كه
حكم مى كنند، نص خاصى از شرع نرسيده باشد و علاوه بر همه اينها به طور اتفاق نظر
بدهند .
و از آنجا كه آنها معتقدند مجموع امت يا مجموع نمايندگان آنها گرفتار اشتباه و خطا
نمى شوند و به عبارت ديگر مجموع امت معصومند، نتيجه اين شروط آن مى شود كه اطاعت از
چنين حكمى به طور مطلق و بدون هيچگونه قيد و
شرط همانند اطاعت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) لازم باشد، (و نتيجه اين
سخن حجت بودن اجماع است ) ولى بايد توجه داشت كه اين تفسير نيز اشكالات متعددى
دارد، زيرا:
اولا - اتفاق نظر در مسائل اجتماعى در موارد بسيار كمى روى مى دهد، و بنابر اين يك
بلاتكليفى و نابسامانى در غالب شئون مسلمين بطور دائم وجود خواهد داشت ، و اگر آنها
نظريه اكثريت را بخواهند بپذيرند، اين اشكال پيش مى آيد اكثريت هيچگاه معصوم نيست ،
و بنابراين اطاعت از آن به طور مطلق لازم نميباشد .
ثانيا - در علم اصول ثابت شده ، كه هيچگونه دليلى بر معصوم بودن مجموع امت ، منهاى
وجود امام معصوم ، در دست نيست .
ثالثا - يكى از شرائطى كه طرفداران اين تفسير ذكر كرده بودند اين بود كه حكم آنها
بر خلاف كتاب و سنت نباشد، بايد ديد تشخيص اين موضوع كه حكم مخالف سنت است يا نيست
با چه اشخاصى است ، حتما با مجتهدان و علماى آگاه از كتاب و سنت است ، و نتيجه اين
سخن آن خواهد بود كه اطاعت از اولوا الامر بدون اجازه مجتهدان و علماء جايز نباشد،
بلكه اطاعت آنها بالاتر از اطاعت اولوا الامر باشد و اين با ظاهر آيه شريفه سازگار
نيست .
درست است كه آنها علما و دانشمندان را نيز جزء اولوا الامر گرفتهاند، ولى در حقيقت
مطابق اين تفسير علما و مجتهدان به عنوان ناظر و مرجع عاليتر از ساير نمايندگان
طبقات شناخته شده اند نه مرجعى در رديف آنها، زيرا علما و دانشمندان بايد بر كار
ديگران از نظر موافقت با كتاب و سنت نظارت داشته باشند و به اين ترتيب مرجع عالى
آنها خواهند بود و اين با تفسير فوق سازگار نيست .
بنابراين تفسير فوق از جهات متعددى مواجه با اشكال است :
و تنها تفسيرى كه از اشكالات گذشته سالم ميماند تفسير هفتم يعنى تفسير
اولوا الامر به رهبران و امامان معصوم است ، زيرا اين تفسير با اطلاق وجوب اطاعت كه
از آيه فوق استفاده ميشود كاملا سازگار است ، چون مقام عصمت امام ، او را از هر
گونه خطا و اشتباه و گناه حفظ ميكند، و به اين ترتيب فرمان او همانند فرمان پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم ) بدون هيچگونه قيد و شرطى واجب الاطاعه است ، و سزاوار
است كه در رديف اطاعت او قرار گيرد و حتى بدون تكرار اطيعوا عطف بر رسول شود. جالب
توجه اينكه بعضى از دانشمندان معروف اهل تسنن از جمله مفسر معروف فخر رازى در آغاز
سخنش در ذيل اين آيه ، به اين حقيقت اعتراف كرده ، ميگويد:
(كسى كه خدا اطاعت او را به طور قطع و
بدون چون و چرا لازم بشمرد حتما بايد معصوم باشد، زيرا اگر معصوم از خطا نباشد به
هنگامى كه مرتكب اشتباهى ميشود خداوند اطاعت او را لازم شمرده ، و پيروى از او را
در انجام خطا لازم دانسته ، و اين خود يك نوع تضاد در حكم الهى ايجاد ميكند، زيرا
از يك طرف انجام آن عمل ممنوع است ، و از طرف ديگر پيروى از اولوا الامر لازم است ،
و اين موجب اجتماع امر و نهى ميشود.
بنابراين از يك طرف ميبينيم خداوند اطاعت فرمان اولوا الامر را بدون هيچ قيد و شرط
لازم دانسته و از طرف ديگر اگر اولوا الامر معصوم از خطا نباشند چنين فرمانى صحيح
نيست ، از اين مقدمه چنين استفاده ميكنيم كه اولوا الامر كه در آيه فوق به آنها
اشاره شده حتما بايد معصوم بوده باشند .
فخر رازى سپس چنين ادامه ميدهد كه اين معصوم يا مجموع امت است و يا بعضى از امت
اسلام ، احتمال دوم قابل قبول نيست ، زيرا ما بايد اين بعض را بشناسيم و به او
دسترس داشته باشيم ، در حالى كه چنين نيست و چون اين
احتمال از بين برود، تنها احتمال اول باقى ميماند كه معصوم مجموع اين امت است ، و
اين خود دليلى است بر اينكه اجماع و اتفاق امت حجت و قابل قبول است ، و از دلائل
معتبر محسوب ميشود.
همانطور كه مى بينيم فخر رازى با اينكه معروف به اشكالتراشى در مسائل مختلف علمى
است دلالت آيه را بر اينكه اولوا الامر بايد افراد معصومى باشند پذيرفته است ،
منتها از آنجا كه آشنائى به مكتب اهل بيت (عليهمالسلام ) و امامان و رهبران اين
مكتب نداشته اين احتمال را كه اولوا الامر اشخاص معينى از امت بوده باشند ناديده
گرفته است ، و ناچار شده كه اولوا الامر را به معنى مجموع امت (يا نمايندگان عموم
طبقات مسلمانان ) تفسير كند، در حالى كه اين احتمال قابل قبول نيست ، زيرا همانطور
كه گفتيم اولوا الامر بايد رهبر جامعه اسلامى باشد و حكومت اسلامى و حل و فصل
مشكلات مسلمين به وسيله او انجام شود و ميدانيم حكومت دستجمعى عموم و حتى نمايندگان
آنها به صورت اتفاق آراء عملا امكانپذير نيست ، زيرا در مسائل مختلف اجتماعى و
سياسى و فرهنگى و اخلاقى و اقتصادى كه مسلمانان با آن روبرو هستند، به دست آوردن
اتفاق آراء همه امت يا نمايندگان آنها غالبا ممكن نيست ، و پيروى از اكثريت نيز
پيروى از اولوا الامر محسوب نميشود، بنا بر اين لازمه سخن فخر رازى و كسانى كه از
دانشمندان معاصر عقيده او را تعقيب كرده اند اين ميشود كه عملا اطاعت از اولوا
الامر تعطيل گردد، و يا به - صورت يك موضوع بسيار نادر و استثنائى درآيد. از مجموع
بيانات فوق نتيجه ميگيريم كه آيه شريفه تنها رهبرى پيشوايان معصوم كه جمعى از امت
را تشكيل ميدهند اثبات ميكند . (دقت كنيد)
پاسخ چند سؤ ال
در اينجا ايرادهائى به تفسير فوق شده كه از نظر رعايت بى طرفى در بحث بايد مطرح
گردد:
1 - اگر منظور از اولوا الامر، امامان معصوم باشند با كلمه اولى كه به معنى جمع است
سازگار نيست ، زيرا امام معصوم در هر زمان يك نفر بيش نمى باشد.
پاسخ اين سؤ ال چنين است زيرا امام معصوم در هر زمان اگر چه يك نفر بيش نيست ولى در
مجموع زمانها افراد متعددى را تشكيل ميدهند و ميدانيم آيه تنها وظيفه مردم يك زمان
را تعيين نميكند.
2 - اولوا الامر مطابق اين معنى در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وجود
نداشته ، و در اين صورت چگونه فرمان به اطاعت از وى داده شده است ؟
پاسخ اين سؤ ال از گفته بالا نيز روشن ميشود، زيرا آيه منحصر به زمان معينى نيست و
وظيفه مسلمانان را در تمام اعصار و قرون روشن ميسازد، و به عبارت ديگر ميتوانيم
چنين بگوئيم كه اولوا الامر در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود زيرا پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) دو منصب داشت يكى منصب رسالت كه در آيه به عنوان اطيعوا الرسول از او ياد شده
و ديگر منصب رهبرى و زمامدارى امت اسلامى كه قرآن به عنوان اولوا الامر از آن ياد
كرده ، بنابراين پيشوا و رهبر معصوم در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود كه علاوه بر منصب رسالت و ابلاغ احكام
اسلام ، اين منصب را نيز به عهده داشت ، و شايد تكرار نشدن اطيعوا در بين رسول و
اولوا الامر خالى از اشاره به اين معنى نباشد، و به عبارت ديگر منصب رسالت و منصب
اولوا الامرى دو منصب مختلف است كه در وجود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
يكجا جمع شده ولى در امام از هم جدا شده است و امام تنها منصب دوم را دارد.
3 - اگر منظور از اولوا الامر امامان و رهبران معصوم است ، پس چرا در ذيل آيه كه
مسئله تنازع و اختلاف مسلمانان را بيان ميكند ميگويد:
(فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تومنون بالله و
اليوم الاخر ذلك خير و احسن تاويلا: اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ارجاع دهيد اگر ايمان به پروردگار و روز
بازپسين داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است -
همانطور كه ميبينيم در اينجا سخنى از اولوا الامر به ميان نيامده و مرجع حل اختلاف
تنها خدا ( كتاب الله ، قرآن ) و پيامبر (سنت ) معرفى شده است .
در پاسخ اين ايراد بايد گفت : (اولا)
اين ايراد مخصوص تفسير دانشمندان شيعه نيست بلكه به ساير تفسيرها نيز با كمى دقت
متوجه ميشود و ثانيا شكى نيست كه منظور از اختلاف و تنازع در جمله فوق ، اختلاف و
تنازع در احكام است نه در مسائل مربوط به جزئيات حكومت و رهبرى مسلمين ، زيرا در
اين مسائل مسلما بايد از اولوا الامر اطاعت كرد (همانطور كه در جمله اول آيه تصريح
شده ) بنابراين منظور از آن اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن با
خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است زيرا ميدانيم امام فقط مجرى احكام
است ، نه قانونى وضع ميكند، و نه نسخ ميكند، بلكه همواره در مسير اجراى احكام خدا و
سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و لذا در احاديث اهلبيت
(عليهمالسلام ) ميخوانيم كه اگر از ما سخنى بر خلاف كتاب الله و سخن پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) نقل كردند هرگز نپذيريد، محال است ما چيزى بر خلاف كتاب
الله و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بگوئيم ، بنا بر اين نخستين مرجع
حل اختلاف مردم در احكام و قوانين اسلامى خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) است كه بر او وحى ميشود و اگر امامان معصوم بيان حكم ميكنند، آن نيز از خودشان
نيست بلكه از كتاب الله و يا علم و دانشى است كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) به آنها رسيده است و به اين ترتيب علت عدم ذكر اولوا الامر در رديف مراجع حل
اختلاف در احكام روشن ميگردد.
گواهى احاديث
در منابع اسلامى نيز احاديثى وارد شده كه تفسير اولوا الامر را به امامان اهلبيت
تاييد ميكند از جمله :
مفسر مشهور اسلامى ابو حيان اندلسى مغربى ( متوفى سال 756 ) در تفسير بحر المحيط
مينويسد كه اين آيه در حق على (عليهالسلام ) و ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نازل
گرديده است .
1 - دانشمند اهل تسنن ابو بكر بن مؤ من الشيرازى در رساله اعتقاد (طبق نقل مناقب
كاشى ) از ابن عباس نقل ميكند كه آيه فوق درباره على (عليه السلام ) نازل شد،
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را (در غزوه تبوك ) در مدينه
بجاى خود گذارد، على (عليه السلام ) عرض كرد: اى پيامبر ! آيا مرا همانند زنان و
كودكان در شهر قرار ميدهى ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
(اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من
موسى حين قال اخلفنى فى قومى و اصلح فقال عزوجل و اولى الامر منكم :)
آيا دوست ندارى نسبت به من همانند هارون (برادر موسى ) نسبت به موسى (عليه السلام )
بوده باشى ، آن زمانى كه موسى به او گفت : در ميان بنى اسرائيل جانشين من باش و
اصلاح كن ، سپس خداوند عزوجل فرمود: و اولى الامر منكم .
|