لذا امـام حـسـيـن بـن عـلى (عـليـهماالسلام ) در حديثى براى صمد پنج معنى بيان
فرموده : صمد كسى است كه در منتهاى سيادت و آقائى است .
(صمد)
كسى است كه در منتهاى سيادت و آقائى است .
(صمد)
ذاتى است دائم ازلى و جاودانى .
(صمد)
وجودى است كه جوف ندارد.
(صمد)
كسى است كه نمى خورد و نمى آشامد.
(صمد)
كسى است كه نمى خوابد.
در عبارت ديگرى آمده است (صمد كسى است كه
قائم به نفس است و بى نياز از غير.)
(صمد)
كسى است كه تغييرات و كون و فساد ندارد.
از امـام على بن الحسين (عليهماالسلام ) نقل شده است كه فرمود صمد كسى است كه شريك
ندارد، و حفظ چيزى براى او مشكل نيست ، و چيزى از او مخفى نمى ماند.
بعضى نيز گفته اند: صمد كسى است كه هر وقت چيزى را اراده كند مى گويد موجود باش ،
آن هم فورا موجود مى شود.
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه اهـل (بـصـره
) نـامـه اى بـه محضر امام حسين (عليه السلام ) نوشتند، و از معنى
(صمد) سؤ ال كردند، امام (عليه
السلام ) در پاسخ آنها فرمود:
(بسم الله الرحمن الرحيم
)، اما بعد در قرآن مجادله و گفتگو بدون آگاهى نكنيد، چرا كه من از جدم
رسول الله شنيدم مى فرمود: هر كس بدون علم سخن بگويد بايد در محلى از آتش كه براى
او تعيين شده جاى گيرد، خداوند خودش (صمد)
را تفسير فرموده است :
(لم يـلد و لم يـولد و لم يـكـن له كفوا
احد): نه زاد، و نه زاده شد و احدى مانند
او نيست ،...آرى خداوند صمد كسى است كه از چيزى به وجود نيامده ، و در چيزى وجود
ندارد، و بر چيزى قرار نگرفته ، آفريننده اشياء و خالق آنها است ، همه چيز را به
قدرتش به وجود آورده ، آنـچـه را بـراى فـنا آفريده به اراده اش از هم متلاشى مى
شود، و آنچه را براى بقاء خلق كرده به علمش باقى مى ماند، اين است خداوند صمد....
و بالاخره در حديث ديگرى مى خوانيم كه محمد بن حنفيه از امير مؤ منان على (عليه
السلام ) در بـاره صـمـد سـؤ ال كـرد حـضـرت (عـليـه السـلام ) فـرمـود: تاويل صمد
آن است كه او نه اسم است و نه جسم ، نه مانند و نه شبيه دارد، و نه صورت و نـه
تـمـثـال نـه حد و حدود، نه محل و نه مكان ، نه كيف و نه اين نه اينجا و نه آنجا،
نه پـر اسـت و نـه خـالى ، نـه ايـسـتـاده اسـت و نـه نـشسته ، نه سكون دارد و نه
حركت ، نه ظـلمـانـى اسـت نـه نـورانـى ، نـه روحـانـى اسـت و نـه نـفـسـانـى ، و
در عـيـن حـال هـيـچ محلى از او خالى نيست ، و هيچ مكانى گنجايش او را ندارد، نه
رنگ دارد و نه بر قـلب انـسـانـى خـطـور كرده ، و نه بو براى او موجود است ، همه
اينها از ذات پاكش منتفى است .
ايـن حديث به خوبى نشان مى دهد كه صمد مفهوم بسيار جامع و وسيعى دارد كه هر گونه
صفات مخلوقات را از ساحت مقدسش نفى مى كند، چرا كه
اسـمهاى مشخص و محدود، و همچنين جسميت و رنگ و بو و مكان و سكون و حركت و كيفيت و
حد و حـدود و مـانـند اينها، همه از صفات ممكنات و مخلوقات است ، بلكه غالبا اوصاف
جهان ماده است ، و مى دانيم خداوند از همه اينها برتر و بالاتر است .
در اكـتـشافات اخير آمده است كه تمام اشياء جهان ماده ، از ذرات بسيار كوچكى بنام
(اتم
) تـشـكـيـل يـافـتـه ، و اتـم خـود نـيـز
مـركـب از دو قـسـمـت عـمـده اسـت : هـسته مركزى ، و الكـتـرونـهـائى كـه به دور آن
در گردش است ، و عجب اينكه در ميان آن هسته و الكترونها فـاصـله زيـادى وجـود دارد
(البـتـه زياد در مقايسه با حجم اتم ) به طورى كه اگر اين فاصله برداشته شود اجسام
به قدرى كوچك مى شوند كه براى ما حيرت آور است .
مثلا اگر فاصله هاى اتمى ذرات وجود يك انسان را بردارند و او را كاملا فشرده كنند
ممكن اسـت بـه صـورت ذره اى درآيـد كـه ديـدنـش بـا چـشـم مـشـكـل باشد ولى با اين
حال تمام وزن بدن يك انسان را دارا است (مثلا همين ذره ناچيز 60 كيلو وزن دارد).
بـعـضى با استفاده از اين اكتشاف علمى و با توجه به اينكه يكى از معانى صمد وجودى
است كه تو خالى و اجوف نيست ، چنين نتيجه گرفته اند كه قرآن مى خواهد با اين تعبير
هـر گـونـه جـسـمـانـيـتـى را از خـدا نـفـى كـنـد، چـرا كـه تـمـام اجـسـام از
اتـم تشكيل يافته اند، و اتم تو خالى است ، و به اين ترتيب آيه مى تواند يكى از
معجزات علمى قرآن باشد.
ولى نـبـايـد فـرامـوش كرد كه (صمد)
در اصل لغت به معنى شخص بزرگى است كه هـمـه نـيـازمـنـدان بـه سـوى او مـى رونـد و
از هـر نـظـر پـر و كامل است ، و ظاهرا بقيه معانى و تفسيرهاى ديگرى كه براى آن ذكر
شده ، به همين ريشه باز مى گردد.
سپس در آيه بعد به رد عقائد (نصارى
) و (يهود)
و (مشركان عرب
) كه براى خداوند فرزندى ، يا پدرى قائل بودند، پرداخته ، مى فرمايد:
نزاد و زاده نشده (لم يلد و لم يولد).
در مـقـابـل ايـن بـيـان ، سخن كسانى است كه معتقد به تثليث (خدايان سه گانه )
بودند، خداى پدر، و خداى پسر، و روح القدس !
نصارى (مسيح
) را پسر خدا، و يهود (عزير)
را پسر او مى دانستند و قالت اليهود عـزيـر ابـن الله و قـالت النـصـارى المـسـيـح
ابـن الله ذلك قـولهم بافواههم يضاهئون قـول الذيـن كفروا من قبل قاتلهم الله انى
يؤ فكون : يهود گفتند عزير پسر خدا است ! و نصارى گفتند مسيح پسر خدا است ! اين
سخنى است كه با زبان خود مى گويند كه همانند گـفـتـار كـافـران پـيـشـيـن اسـت ،
لعـنـت خدا بر آنها باد چگونه از حق منحرف مى شوند؟! (توبه - 30).
مشركان عرب نيز معتقد بودند كه ملائكه دختران خدا هستند! و خرقوا له بنين و بنات
بغير عـلم : آنـهـا بـراى خـدا پـسـران و دخـتـرانـى بـه دروغ و از روى جهل ساختند!
(انعام - 100).
از بـعـضـى روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه تـولد در آيـه
(لم يـلد و لم يـولد) مـعنى
وسـيـعـترى دارد، و هر گونه خروج اشياء مادى و لطيف را از او، و يا خروج آن ذات
مقدس از اشياء مادى و لطيف ديگر را نفى مى كند.
چـنـانـكـه در هـمـان نـامـه اى كـه امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) در پـاسـخ
اهـل (بـصـره
) در تـفـسير صمد مرقوم فرمود، جمله (لم
يلد و لم يولد) چنين تفسير شـده :
(لم يـلد) يـعـنـى چـيـزى از
او خـارج نشد، نه اشياء مادى مانند فرزند، و ساير اشيائى كه از مخلوقين خارج مى شود
(مانند شير از پستان مادر) و نه چيز لطيف ، مانند نفس ، و نه عوارض گوناگون ، مانند
خواب و خيال و اندوه و حزن و خوشحالى و خنده
و گريه و خوف و رجاء و شوق و ملالت و گرسنگى و سيرى ، خداوند برتر از اين است كه
چيزى از او خارج شود.
و نيز برتر از آن است كه او متولد از شى ء مادى و لطيف گردد...
مـانـنـد خـارج شدن موجوده زنده اى از موجود ديگر، و گياه از زمين ، و آب از چشمه و
ميوه از درخـتـان ، و خـارج شدن اشياء لطيف از منابعش ، مانند ديدن از چشم ، و
شنيدن از گوش ، و اسـتـشـمـام از بـيـنـى ، و چـشـيـدن از دهـان ، و سـخـن از زبـان
، و مـعـرفـت و تـشـخـيص از دل ، و جرقه آتش از سنگ .
مطابق اين حديث تولد معنى گسترده اى دارد كه هر گونه خروج و نتيجه - گيرى چيزى از
چـيـزى را شـامـل مـى شـود، و ايـن در حـقـيـقـت مـعـنـى دوم آيـه اسـت و مـعـنـى
اول و ظـاهـر آن هـمـان بـود كـه در آغـاز گـفـتـه شـد، بـعـلاوه مـعـنـى دوم بـا
تـحـليـل روى مـعـنـى اول كـامـلا قـابـل درك اسـت ، زيـرا اگـر خـداونـد فـرزنـد
ندارد به دليل آن است كه از عوارض ماده بر كنار مى باشد.
همين معنى در باره ساير عوارض ماده صادق است (دقت كنيد).
و بـالاخـره در آخـريـن آيـه ايـن سـوره مـطـلب را در بـاره اوصـاف خـدا بـه
مـرحـله كـمـال رسـانده ، مى فرمايد: و براى او هرگز احدى شبيه و مانند نبوده است
(و لم يكن له كفوا احد).
(كـفـو)
در اصـل بـه مـعـنـى همطراز در مقام و منزلت و قدر است ، و سپس به هر گونه شبيه و
مانند اطلاق مى شده است .
مطابق اين آيه تمام عوارض مخلوقين ، و صفات موجودات ، و هر گونه
نـقـص و مـحـدوديـت ، از ذات پـاك او مـنتفى است ، اين همان توحيد ذاتى و صفاتى است
، در مقابل توحيد عددى و نوعى كه در آغاز تفسير اين سوره به آن اشاره شد.
بـنـابـرايـن او نـه شـبـيـهـى در ذات دارد، نـه مـانـنـدى در صـفـات ، و نـه
مـثـلى در افعال ، و از هر نظر بى نظير و بى مانند است .
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السلام ) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى
فرمايد: (لم يـلد)
فـيـكـون مولودا، (ولم يولد)
فيصير محدودا... و لا (كف ء)
له فيكافئه ، و لا نـظـيـر له فـيـسـاويه (او
كسى را نزاد كه خود نيز مولود باشد، و از كسى زاده نشد تا محدود گردد،...
مـانـنـدى نـدارد تـا با او همتا گردد، و شبيهى براى او تصور نمى شود تا با او
مساوى باشد).
و ايـن تـفـسـيـر جـالبـى است كه عالى ترين دقايق توحيد را بازگو مى كند (سلام الله
عليك يا امير المؤ منين .
نكته ها :
1 - دلائل توحيد
توحيد، يعنى يگانگى ذات خداوند و عدم وجود هر گونه همتا و شبيه براى او، گذشته از
دلائل نـقـلى و آيـات قـرآن مـجـيـد، بـا دلائل عـقـلى فـراوان نـيـز قابل اثبات
است كه در اينجا قسمتى از آن را به صورت فشرده مى آوريم :
1 - بـرهـان صرف الوجود و خلاصه اش اين است كه خداوند وجود مطلق است ، و هيچ قيد و
شرط و حدى براى او نيست ، چنين وجودى مسلما نامحدود
خـواهـد بود، چرا كه اگر محدوديتى پيدا كند بايد آلوده به عدم گردد، و ذات مقدسى كه
هستى از آن مى جوشد هرگز مقتضى عدم و نيستى نخواهد بود و چيزى در خارج نيست كه عدم
را بر او تحميل كند بنابر اين ، محدود به هيچ حدى نمى باشد.
از سـوى ديگر دو هستى نامحدود در عالم تصور نمى شود، زيرا اگر دو موجود پيدا شود
حتما هر يك از آنها فاقد كمالات ديگرى است ، يعنى كمالات او را ندارد، و بنابر اين
هر دو محدود مى شوند، و اين خود دليل روشنى است بر يگانگى ذات واجب الوجود (دقت
كنيد).
2 - بـرهـان عـلمـى هـنـگـامـى كـه بـه ايـن جـهان پهناور نگاه مى كنيم در ابتدا
عالم را به صـورت مـوجوداتى پراكنده مى بينيم ، زمين و آسمان و خورشيد و ماه و
ستارگان و انواع گياهان و حيوانات ، اما هر چه بيشتر دقت كنيم مى بينيم اجزاء و
ذرات اين عالم چنان به هم مـربـوط و پـيـوسـتـه اسـت كـه مـجـمـوعـا يـك واحـد
مـنـسـجـم را تشكيل مى دهد، و يك سلسله قوانين معين بر سراسر اين جهان حكومت مى
كند.
هـر قـدر پـيـشـرفـت عـلم و دانـش بـشـرى بـيـشـتر مى شود وحدت و انسجام اجزاى اين
جهان آشكارتر مى گردد، تا آنجا كه گاهى آزمايش روى يك نمونه كوچك (مانند افتادن يك
سيب از درخـت ) سـبب مى شود قانون بزرگى كه بر تمام عالم هستى حكومت مى كند كشف
گردد (همانگونه كه در باره نيوتن و قانون جاذبه اتفاق افتاد).
اين وحدت نظام هستى ، و قوانين حاكم بر آن ، و انسجام و يكپارچگى در ميان اجزاى آن
نشان مى دهد كه خالق آن يكتا و يگانه است .
3 - بـرهـان تـمـانـع - دليـل عـلمـى فـلسـفى دليل ديگرى كه براى اثبات يگانگى ذات
خداوند ذكر كرده اند و قرآن در آيه 22 سوره انبياء الهامبخش
آن است برهان تمانع است ، مى فرمايد: لو كان فيها الهة الا الله لفسدتا فسبحان الله
رب العـرش عـمـا يـصـفـون : اگـر در زمين و آسمان خدايانى جز خداوند يگانه بود زمين
و آسـمـان بـه فـساد كشيده مى شد، و نظام جهان به هم مى خورد، پس منزه است خداوندى
كه پـروردگـار عـرش اسـت از آنـچـه آنـهـا تـوصـيـف مـى كـنـنـد! تـوضـيـح ايـن
دليل را در جلد 13 صفحه 381 تحت عنوان برهان تمانع مشروحا؟ ذكر كرده ايم .
4 - دعـوت عـمـومـى انـبـيـاء بـه خـداونـد يـگـانـه - ايـن دليـل ديـگـرى بـراى
اثبات توحيد است ، چرا كه اگر دو واجب الوجود در عالم بود هر دو بـايـد مـنـبـع
فـيـض بـاشـنـد، چـرا كـه يـك وجـود بـى نـهـايـت كـامـل مـمـكـن نـيـسـت در نـور
افـشـانـى بـخـل ورزد، زيـرا عـدم فـيـض بـراى وجـود كـامـل نـقـص اسـت ، و حـكـيـم
بـودن او ايـجـاب مـى كـنـد كـه هـمـگـان را مشمول فيض خود قرار دهد.
ايـن فيض دو شاخه دارد: فيض تكوينى (در عالم خلقت )، و فيض تشريعى (در عالم هدايت )
بـنابر اين اگر خدايان متعددى وجود داشت بايد فرستادگانى از نزد همه آنها بيايند، و
فيض تشريعى آنها را براى همگان برسانند.
حضرت على (عليه السلام ) در وصيت نامه اش براى فرزند گرامى ش امام مجتبى (عليه
السـلام ) مى فرمايد: و اعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله و لراءيت آثار
مـلكـه و سـلطـانـه ، و لعـرفت افعاله و صفاته ، و لكنه اله واحد كما وصف نفسه :
بدان فـرزنـدم اگر پروردگارت همتائى داشت فرستادگان او به سراغ تو مى آمدند و آثار
مـلك و سـلطـان او را مـشاهده مى كردى ، و به افعال و صفاتش آشنا مى شدى ولى او
معبود يكتا است همانگونه كه خودش توصيف كرده است .
ايـنـهـا همه دلائل يگانگى ذات او است ، اما دليل بر عدم وجود هر گونه تركيب و
اجزاء در ذات پاك او روشن است ، زيرا اگر براى او اجزاء خارجيه باشد طبعا نيازمند
به آنها است ، و نياز براى واجب الوجود غير معقول است .
و اگـر اجـزاء عـقـليـه (تـركـيـب از مـاهـيـت و وجـود يـا از جـنـس و فصل ) منظور
باشد آن نيز محال است ، زيرا تركيب از ماهيت و وجود فرع بر محدود بودن اسـت ، در
حـالى كـه مـى دانـيـم وجـود او نـامـحـدود اسـت و تـركـيـب از جـنـس و فـصـل فـرع
بـرداشـتـن مـاهـيـت اسـت چـيـزى كـه مـاهـيـت نـدارد جـنـس و فصل هم ندارد.
2 - شاخه هاى پر بار توحيد
معمولا براى توحيد چهار شاخه ذكر مى كنند:
1 - توحيد ذات (آنچه در بالا شرح داده شده ).
2 - تـوحـيـد صـفات يعنى صفات او از ذاتش جدا نيست ، و نيز از يكديگر جدا نمى باشد،
فى المثل علم و قدرت ما، دو وصف است كه عارض بر ذات ما است ، ذات ما چيزى است و علم
و قـدرت مـا چيز ديگر، همانگونه كه علم و قدرت نيز در ما از هم جدا است ، مركز علم
روح ما است ، و مركز قدرت جسمانى بازو و عضلات ما، ولى در خداوند نه صفاتش زائد بر
ذات او اسـت ، و نـه جـدا از يـكـديـگـرنـد، بلكه وجودى است تمامش علم ، تمامش قدرت
، تمامش ازليت و ابديت .
اگر غير از اين باشد لازمه اش تركيب است ، و اگر مركب باشد محتاج به اجزاء مى شود و
شى ء محتاج هرگز واجب الوجود نخواهد بود.
3 - توحيد افعالى يعنى هر وجودى ، هر حركتى ، هر فعلى در عالم است به ذات
پـاك خـدا بـرمـى گـردد، مـسـبـب الاسـبـاب او اسـت و عـلت العلل ذات پاك او مى
باشد، حتى افعالى كه از ما سر مى زند به يك معنى از او است ، او بـه مـا قـدرت و
اخـتـيـار و آزادى اراده داده ، بـنـابـر ايـن در عـيـن حـال كـه مـا فـاعـل
افـعـال خـود هـسـتـيـم ، و در مـقـابـل آن مـسـؤ وليـم ، از يـك نـظـر فـاعـل
خـداونـد اسـت ، زيرا همه آنچه داريم به او بازمى گردد (لا مؤ ثر فى الوجود الا
الله ).
4 - توحيد در عبادت : يعنى تنها بايد او را پرستش كرد و غير او شايسته عبوديت نيست
، چـرا كـه عـبـادت بـايـد بـراى كـسـى بـاشـد كـه كـمـال مـطـلق و مـطـلق كـمـال
اسـت ، كـسـى كـه از هـمـگـان بى نياز است ، و بخشنده تمام نعمتها، و آفريننده همه
موجودات ، و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمى شود.
هـدف اصـلى از عـبـادت ، راه يـافـتـن بـه جـوار قـرب آن كـمـال مـطـلق ، و هـسـتـى
بـى پـايـان ، و انـعـكـاس پـرتـوى از صـفـات كـمـال و جـمـال او در درون جان است
كه نتيجه اش فاصله گرفتن از هوى و هوسها، و روى آوردن به خودسازى و تهذيب نفس است .
اين هدف جز با عبادت الله كه همان كمال مطلق است امكانپذير نيست .
3 - شاخه هاى توحيد افعالى
تـوحـيـد افـعـالى نيز به نوبه خود شاخه هاى زيادى دارد كه در اينجا به شش قسمت از
مهمترين فروع آن اشاره مى كنيم :
1 - توحيد خالقيت
هـمـانـگـونـه كـه قـرآن مـى گـويـد: قـل الله خـالق كل شى ء:
(بگو خداوند
آفريدگار همه چيز است ) (رعد - 16).
دليل آنهم روشن است وقتى با دلائل گذشته ثابت شد واجب الوجود يكى است ، و همه چيز
غير از او ممكن الوجود است ، بنابر اين خالق همه موجودات نيز يكى خواهد بود.
2 - توحيد ربوبيت
يعنى مدبر و مدير و مربى و نظامبخش عالم هستى تنها خدا است ، چنانكه قرآن مى گويد:
قـل اغـيـر الله ابـغـى ربـا و هـو رب كـل شى ء: آيا غير خدا را پروردگار خود بطلبم
در حالى كه او پروردگار همه چيز است ؟! (انعام - 164).
دليل آن نيز وحدت واجب الوجود و توحيد خالق در عالم هستى است .
3 - توحيد در قانونگذارى و تشريع
چـنـانكه قرآن مى گويد: و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون : هر كس كه
به آنچه خدا نازل كرده است حكم نكند كافر است (مائده - 44).
زيـرا وقـتى ثابت كرديم مدير و مدبر او است ، مسلما غير او صلاحيت قانونگذارى
نخواهد داشـت ، چون غير او در تدبير جهان سهمى ندارد تا قوانينى هماهنگ با نظام
تكوين وضع كند.
4 - توحيد در مالكيت
خـواه (مـالكـيـت حقيقى
) يعنى سلطه تكوينى بر چيزى باشد، يا (مالكيت
حقوقى )
يـعـنـى سـلطه قانونى بر چيزى اينها همه از او است ، چنانكه قرآن مى گويد: و لله
ملك السموات و الارض (مالكيت و حاكميت
آسمانها و زمين
مخصوص خدا است ) (آل عمران - 189).
و نيز مى فرمايد: و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه (انفاق
كنيد از اموالى كه خداوند شما را نماينده خود در آن قرار داده
) (حديد - 7).
دليل آن هم همان توحيد در خالقيت است ، وقتى خالق همه اشياء او است طبعا مالك همه
اشياء نيز ذات مقدس او است بنابر اين هر ملكيتى بايد از مالكيت او سرچشمه گيرد.
5 - توحيد حاكميت
مـسـلمـا جـامـعه بشرى نياز به حكومت دارد، چون زندگى دستجمعى بدون حكومت ممكن نيست
، تـقـسـيـم مـسـؤ وليـتـهـا، تـنـظـيـم بـرنامه ها، اجراى مديريتها، و جلوگيرى از
تعديات و تجاوزها، تنها به وسيله حكومت ميسر است .
از طـرفـى اصـل آزادى انسانها مى گويد هيچكس بر هيچكس حق حكومت ندارد، مگر آنكه
مالك اصـلى و صـاحـب حـقـيـقـى اجازه دهد، و از همين جاست كه ما هر حكومتى را كه به
حكومت الهى مـنـتـهى نشود مردود مى دانيم ، و نيز از همين جاست كه مشروعيت حكومت را
از آن پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و سـپـس امامان معصوم (عليهمالسلام )
و بعد از آنها براى فقيه جامع الشرائط مى دانيم .
البـتـه مـمـكـن اسـت مـردم به كسى اجازه دهند كه بر آنها حكومت كند، ولى چون اتفاق
تمام افراد جامعه عادتا غير ممكن است چنين حكومتى عملا ممكن نيست .
البته نبايد فراموش كرد كه توحيد ربوبيت مربوط به عالم تكوين است
و توحيد قانونگذارى و حكومت به عالم تشريع .
قرآن مجيد مى گويد: ان الحكم الا لله : حكم و حكومت تنها از آن خدا است (انعام -
57).
6 - توحيد اطاعت يعنى تنها مقام (واجب
الاطاعه ) در جهان ، ذات پاك خدا است ، و
مشروعيت اطـاعـت از هـر مـقام ديگرى بايد از همين جا سرچشمه گيرد، يعنى اطاعت او
اطاعت خدا محسوب مى شود.
دليل آن هم روشن است وقتى حاكميت مخصوص او است مطاع بودن هم مخصوص او است ، و لذا
مـا اطاعت انبياء (عليهمالسلام ) و ائمه معصومين و جانشينان آنها را پرتوى از اطاعت
خدا مى شـمـريـم ، قـرآن مـى گـويـد: يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا اطـيـعـوا الله و
اطـيـعـوا الرسـول و اولى الامـر مـنـكـم : اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد
اطـاعـت كـنـيـد خـدا و رسول او و صاحبان امر (امامان معصوم ) را (نساء - 59).
و نـيـز مـى فـرمـايـد: مـن يـطـع الرسـول فـقـد اطـاع الله : هـر كـس رسول خدا را
اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است (نساء - 80).
البته بحثهاى فوق هر كدام در خور شرح و بسط فراوان است و ما به ملاحظه اين كه از
شكل بحث تفسيرى خارج نشويم آنها را فشرده بيان كرديم .
خداوندا! ما را در تمام عمر به خط توحيد ثابت بدار.
پروردگارا! شاخه هاى شرك همچون شاخه هاى توحيد زياد است و نجات
از شرك جز با لطف تو ميسر نيست ، ما را مشمول الطافت گردان .
بـارالهـا ! مـا را بـا تـوحـيـد زنـده دار، و بـا تـوحـيـد بـميران ، و با حقيقت
توحيد محشور بگردان .
آمين يا رب العالمين
مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 5 آيه است
محتوى و فضيلت سوره فلق
جـمـعـى مـعـتـقـدنـد كـه ايـن سوره در مكه نازل شده است هر چند جمعى ديگر از
مفسران آن را
(مدنى )
مى دانند.
مـحـتـواى ايـن سوره تعليماتى است كه خداوند به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سـلم ) خـصـوصـا و به ساير مسلمانان عموما، در زمينه پناه بردن به ذات پاك او از شر
همه اشرار مى دهد، تا خود را به او بسپارند، و در پناه او از شر هر موجود صاحب شر
در امان بدارند.
در بـاره شـاءن نـزول ايـن سـوره روايـاتـى در غـالب كـتـب تـفـسـيـر نـقل شده كه
مطابق آنها پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به وسيله بعضى از يـهـود
مـورد سـحـر قـرار گـرفـتـه ، و بـيـمـار شـده بـود، جـبـرئيـل نـازل شـد و مـحـل
ابـزار سحر را كه در چاهى پنهان كرده بودند نشان داد، آن را بـيـرون آوردنـد، سـپـس
ايـن سـوره را خـوانـدنـد، و حال پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بهبود
يافت .
ولى مرحوم طبرسى و بعضى ديگر از محققان اينگونه روايات را كه سند آن فقط به دو
نـفـر ابـن عـبـاس و عـايـشـه مـنـتـهـى مـى شـود زيـرا سـؤ ال قـرار دادنـد،
زيـرا: اولا سـوره طـبق مشهور مكى است و لحن آن نيز لحن سوره هاى مكى را دارد، در
حالى كه درگيرى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با يهود در مدينه بوده است و
اين خود دليلى است بر عدم اصالت اينگونه روايات .
از سـوى ديـگـر اگـر پـيـغـمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اين آسانى
مورد سـحر ساحران قرار گيرد تا آنجا كه بيمار شود و در بستر بيفتد، به آسانى ممكن
است او را از مقاصد بزرگش بازدارند، مسلما خداوندى كه او را براى چنان ماموريت و
رسالت
عـظـيمى فرستاده از نفوذ سحر ساحران حفظ خواهد كرد، تا مقام والاى نبوت بازيچه دست
آنها نشود.
از سـوى سـوم اگـر بـنـا شود سحر در جسم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اثر
بـگـذارد ممكن است اين توهم در مردم پيدا شود كه سحر در روح او نيز مؤ ثر است ، و
ممكن اسـت افـكـارش دسـتـخـوش سـحـر سـاحـران گـردد، و ايـن مـعـنـى اصـل اعـتـمـاد
بـه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) را در افـكـار عـمـومـى متزلزل مى
سازد .
و لذا قـرآن مـجـيـد ايـن مـعـنـى را نـفى مى كند كه پيغمبر مسحور شده باشد مى
فرمايد: و قـال الظـالمـون ان تـتـبـعـون الا رجـلا مـسـحـورا انـظـر كـيـف ضـربـوا
لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا: ظالمان گفتند شما از يك انسان سحره شدهاى
پيروى مـى كـنـيـد، ببين چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند؟ آنچنانكه نمى
توانند راه را پيدا كنند! (فرقان 8 و 9).
(مـسحور)
در اينجا خواه به معنى كسى باشد كه از نظر عقلى سحر شده يا در جسمش ، در هر صورت
گواه بر مقصود ما است .
بـه هـر حـال بـا چـنـيـن روايـات مـشـكـوكـى نـمـى تـوان قـداسـت مـقـام نـبـوت را
زيـر سؤ ال برد، و در فهم آيات بر آنها تكيه كرد.
دربـاره فـضـيـلت ايـن سـوره از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم
) نـقـل شـده اسـت كـه فـرمـود: انـزلت عـلى آيـات لم يـنـزل مـثـلهـن :
المـعـوذتـان : (آيـاتـى بـر مـن نـازل
شـده كـه هـمـانـنـد آنـهـا نازل نشده است ، و آن دو سوره
(فلق ( و
(ناس ) است
).
و در حـديـث ديـگـرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : كسى كه در نماز
(وتر)
سـوره (فـلق
) و (ناس
) و (قل هو الله احد)
را بخواند به او گفته مى شود اى بـنـده خـدا بـشـارت بـاد بـر تـو خـدا نـمـاز وتـر
تـو را قبول كرد.
و بـاز در روايـتى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه به
يكى از يـارانـش فـرمـود مى خواهى دو سوره به تو تعليم كنم كه برترين سوره هاى قرآن
اسـت ؟ عرض كرد: آرى اى رسول خدا! حضرت معوذتان (سوره فلق و سوره ناس ) را به او
تـعـليـم كـرد، سـپس آن دو را در نماز صبح قرائت نمود و به او فرمود: هر گاه برمى
خيزى و مى خوابى آنها را بخوان .
روشـن اسـت ايـنـهـا بـراى كـسـانـى اسـت كـه روح و جـان و عـقـيـده و عمل خود را
با محتواى آن هماهنگ سازند.
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
قل اءعوذ برب الفلق
(1)
من شر ما خلق
(2)
و من شر غاسق إ ذا وقب
(3)
و من شر النفثت فى العقد
(4)
و من شر حاسد إ ذا حسد
(5)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - بگو پناه ميبرم به پروردگار سپيده صبح .
2 - از شر تمام آنچه آفريده است .
3 - و از شر هر موجود مزاحمى هنگامى كه وارد مى شود.
4 - و از شر آنها كه در گره ها مى دمند (و هر تصميمى را سست مى كنند).
5 - و از شر هر حسودى هنگامى كه حسد مى ورزد.
تفسير:
پناه مى برم به پروردگار سپيده دم !
در نـخـسـتـين آيه به شخص پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عنوان يك الگو و
پيشوا
دسـتـور مـى دهـد: بـگـو: پـنـاه مـى بـرم بـه پـروردگـار سـپـيـده صـبـح كـه دل
سياهى شب را مى شكافد (قل اعوذ برب الفلق ).
از شر تمام آنچه آفريده است (من شر ما خلق ).
از شر همه موجودات شرور، انسانهاى شرور، جن و حيوانات و حوادث و پيشامدهاى شر و از
شر نفس اءماره .
(فـلق )
(بـر وزن شـفـق ) از مـاده فـلق (بـر وزن خـلق ) در اصـل به معنى شكافتن چيزى و جدا
كردن بعضى از بعضى ديگر است ، و از آنجا كه به هنگام دميدن سپيده صبح پرده سياه شب
مى شكافد، اين واژه به معنى طلوع صبح ، به كار رفته ، همانگونه كه
(فجر) نيز به همين مناسبت بر
طلوع صبح اطلاق مى شود.
بـعـضـى آن را به معنى همه مواليد و تمام موجودات زنده اعم از انسان و حيوان و گياه
مى دانند، چرا كه تولد اين موجودات كه با شكافتن دانه و تخم و مانند آن صورت مى
گيرد از عجيب ترين مراحل وجود آنها است ، و در حقيقت هنگام تولد جهش عظيمى در آن
موجود رخ مى دهد و از جهانى به جهان ديگرى گام مى نهد.
در آيـه 95 انـعـام مـى خـوانـيم : ان الله فالق الحب و النوى يخرج الحى من الميت و
مخرج المـيت من الحى (خداوند شكافنده دانه
و هسته است ، زنده را از مرده خارج مى سازد، و مرده را از زنده
).
بـعـضـى نـيـز مـفـهـوم فـلق را از ايـن هم گسترده تر گرفته اند، و آن را به هر
گونه آفـرينش و خلقت اطلاق كرده اند، چرا كه با آفرينش هر موجود پرده عدم شكافته مى
شود و نور وجود آشكار مى گردد.
هـر يـك از ايـن مـعـانى سه گانه (طلوع صبح - تولد موجودات زنده - آفرينش هر موجود)
پديده اى است عجيب كه دليل بر عظمت پروردگار و خالق و مدبر
آن است ، و توصيف خداوند به اين وصف داراى مفهوم و محتواى عميقى است .
در بـعـضـى از احـاديـث نـيـز آمـده كـه (فـلق
) چـاه يـا زنـدانى در دوزخ است ، و همچون شكافى در دل جهنم خودنمائى مى
كند.
ايـن روايـت مـمـكـن اسـت اشـاره بـه مصداقى از مصداقهاى آن باشد نه اينكه مفهوم
گسترده
(فلق )
را محدود كند.
تـعـبـير به (من شر ما خلق
) مفهومش اين نيست كه آفرينش الهى در ذات خود شرى دارد، چـرا كـه
آفـريـنش همان ايجاد است ، و ايجاد و وجود خير محض است ، قرآن مى گويد: الذى احسن
كل شى ء خلقه (همان خدائى كه هر چه را
آفريد نيكو آفريد) (الم سجده - 7).
بـلكـه شـر هـنگامى پيدا مى شود كه مخلوقات از قوانين آفرينش منحرف شوند و از مسير
تـعـيـيـن شـده جدا گردند، فى المثل نيش و دندان برنده حيوانات يك حربه دفاعى براى
آنـهـا اسـت كـه در بـرابـر دشـمـنـانـشـان بـه كـار مـى بـرنـد هـمـانـنـد سـلاحى
كه ما در مقابل دشمن از آن استفاده مى كنيم ، اگر اين سلاح به مورد به كار رود خير
است ، اما اگر نابجا و در برابر دوست مصرف گردد شر است .
وانـگـهـى بسيارى از امور است كه ما در ظاهر آنها را شر حساب مى كنيم ولى در باطن
خير اسـت مـانـنـد حـوادث و بـلاهـاى بـيـدارگـر و هشدار دهنده كه انسان را از خواب
غفلت بيدار ساخته و متوجه خدا مى كند اينها مسلما شر نيست .
سـپـس در توضيح و تفسير اين مطلب مى افزايد: (و
از شر هر موجود مزاحمى هنگامى كه وارد مى شود)
(و من شر غاسق اذا وقب ).
(غـاسـق )
از مـاده (غـسـق
)(بـر وزن شفق ) به گفته (راغب
) در (مفردات
) به مـعـنـى شـدت ظـلمـت شـب اسـت كـه در هـمـان نـيـمـه شـب حـاصـل
مـى شود، و لذا قرآن مجيد به هنگام اشاره به پايان وقت نماز مغرب مى فرمايد: الى
غسق
الليـل ، و ايـنكه در بعضى از كتب لغت غسق به معنى تاريكى آغاز شب تفسير شده ، بعيد
بـه نـظـر مـى رسـد، بخصوص اينكه ريشه اصلى اين لغت به معنى امتلاء (پر شدن ) و
سـيـلان است ، و مسلما تاريكى شب هنگامى پر و لبريز مى شود كه به نيمه رسد، يكى از
مـفـاهـيـمـى كـه لازمـه ايـن مـعـنـى اسـت هـجـوم و حـمله ور گشتن است ، لذا در
اين معنى نيز استعمال شده .
بـنـابـرايـن مـعـنى (غاسق
) در آيه مورد بحث يا (فرد
مهاجم ) است ، يا هر
(موجود شـرور) كـه از
تـاريـكـى شـب بـراى حمله كردن استفاده مى كند، زيرا نه فقط حيوانات درنـده و
گـزنـده شـب هـنـگـام از لانـه هـا بـيرون مى آيند و زيان مى رسانند، بلكه افراد
شرور و ناپاك و پليد نيز غالبا از تاريكى شب براى مقاصد سوء خود استفاده مى كنند.
(وقـب )
(بـر وزن شـفـق ) از مـاده
(وقـب ) (بـر وزن نـقـب ) بـه
مـعـنـى حـفـره و گـودال اسـت ، سـپـس فـعـل آن بـه معنى ورود در گودال به كار رفته
، گوئى موجودات شرور و زيان آور از تاريكى شب استفاده كرده ، و با ايجاد حفره هاى
زيانبار براى تحقق بـخـشيدن به مقاصد پليد خود اقدام مى كنند، يا اينكه اين تعبير
اشاره به (نفوذ كردن
) است .
بعد مى افزايد: (و از شر آنها كه در گره
ها مى دمند) (و من شر النفاثات فى العقد).
(نـفـاثـات
) از مـاده (نـفـث
) (بـر وزن حـبـس ) در اصـل بـه مـعنى ريختن مقدار كمى از آب دهان است ،
و از آنجا كه اين كار با دميدن انجام مى گيرد، (نفث
) به معنى (نفخ
) (دميدن ) نيز آمده است .
ولى بسيارى از مفسران (نفاثات
) را به معنى (زنان ساحره
) تفسير
كـرده انـد (نـفـاثـات جمع مؤ نث است و مفرد آن (نفاثة
) صيغه مبالغه از نفث مى باشد) آنـهـا اورادى را مـى خـوانـدنـد و در
گره هائى مى دميدند و به اين وسيله سحر مى كردند، ولى جـمعى آن را اشاره به زنان
وسوسه گر مى دانند كه پى در پى در گوش مردان ، مـخـصـوصـا همسران خود، مطالبى را
فرو مى خوانند تا عزم آهنين آنها را در انجام كارهاى مـثـبـت سـسـت كـنـنـد، و
وسـوسـه هـاى ايـن گـونـه زنـان در طـول تـاريـخ چـه حـوادث مرگبارى كه بار نياورده
، و چه آتشها كه بر نيفروخته و چه عزمهاى استوارى را كه سست نساخته است .
فـخـر رازى مـى گـويـد زنـان بـه خـاطـر نـفـوذ مـحـبـتـهـايـشـان در قـلوب رجال ،
در آنان تصرف مى كنند.
ايـن مـعـنـى در عـصـر و زمـان مـا از هـر وقـت ظـاهـرتـر اسـت زيـرا يـكـى از
مـهـمـتـريـن وسـائل نـفـوذ جـاسـوسـهـا در سياستمداران جهان استفاده از زنان
جاسوسه است كه با اين نـفـاثـات فـي العـقـد قـفـلهـاى صـنـدوقـهـاى اسـرار را مـى
گـشـايـنـد و از مـرمـوزتـريـن مسائل با خبر مى شوند و آن را در اختيار دشمن قرار
مى دهند.
بـعـضى نيز نفاثات را به نفوس شريره ، و يا جماعتهاى وسوسه گر كه با تبليغات مستمر
خود گره هاى تصميمها را سست مى سازند تفسير نموده اند.
بـعـيـد نـيـسـت كـه آيـه مـفـهـوم عـام و جـامـعـى داشـتـه بـاشـد كـه هـمـه
ايـنـهـا را شامل شود حتى سخنان سخن چينها، و نمامان كه كانونهاى محبت را سست و
ويران مى سازند.
البـتـه بـايـد تـوجـه داشـت كـه قـطـع نـظـر از شـاءن نـزول سـابق نشانه اى در آيه
نيست كه منظور از آن خصوص سحر ساحران باشد، و به فـرض كـه آيـه را چـنـيـن
تـفـسـيـر كـنـيـم دليـل بـر صـحـت آن شـاءن نزول نمى باشد، بلكه تنها دليل بر اين
است
كـه پـيـغـمـبـر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از شر ساحران به خدا پناه مى
برد، درسـت مـثل اينكه افراد سالم از بيمارى سرطان به خدا پناه مى برند هر چند هرگز
مبتلا به آن نشده باشند.
در آخرين آيه اين سوره مى فرمايد: و از شر هر حسودى هنگامى كه حسد مى ورزد (و من شر
حاسد اذا حسد).
ايـن آيـه نـشان مى دهد كه حسد از بدترين و زشت ترين صفات رذيله است ، چرا كه قرآن
آن را در رديـف كـارهـاى حيوانات درنده و مارهاى گزنده ، و شياطين وسوسه گر قرار
داده است .
نكته ها :
1 - مهمترين منابع شر و فساد
در آغـاز ايـن سـوره بـه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد كه
از شـر تـمـام مخلوقات شرور به خدا پناه برد، سپس در توضيح آن اشاره به سه گونه شر
مى كند شر مهاجمين تاريك دل كه از تاريكيها استفاده مى كنند و حمله ور مى شوند.
شر وسوسه گرانى كه با سخنان و تبليغات سوء خود اراده ها، ايمانها، عقيده ها محبتها
و پيوندها را سست مى كنند.
و شر حسودان .
از ايـن اجـمـال و تفصيل چنين استفاده مى شود كه عمده شرور و آفات از همينجا سرچشمه
مى گيرد و مهمترين منابع شر و فساد اين سه منبع است و
اين بسيار پر معنى و قابل تامل مى باشد.
2 - تناسب آيات
قـابـل تـوجـه ايـنـكه در نخستين آيه اين سوره به پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) دسـتـور مى دهد كه به پروردگار فلق پناه برد، از شر تمام موجودات ذى شر،
انتخاب
(رب فلق )
شايد به خاطر اين است كه موجودات شرور نور و روشنائى سلامت و هدايت را قطع مى كنند،
ولى پروردگار فلق شكافنده ظلمتها و تاريكيها است .
3 - تاثير سحر
در جـلد اول ذيـل آيه 102 و 103 سوره بقره بحثهاى مفصلى در باره حقيقت سحر در
زمانهاى گذشته و امروز، و حكم سحر از نظر اسلام .
و چـگـونـگـى تـاثـير آن بحثهاى مشروحى داشتيم ، و در آن مباحث تاثير سحر را به طور
اجـمال پذيرفته ايم ، ولى نه به آن صورتى كه پندارگرايان و افراد خرافى از آن سخن
مى گويند، براى توضيح بيشتر به همان بحث مراجعه فرمائيد.
امـا نـكـته اى كه ذكر آن در اينجا لازم است اين است كه اگر در آيات مورد بحث به
پيغمبر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) دسـتـور مـى دهد كه از سحر ساحران يا
مانند آن به خدا پـنـاه بـرد، مـفـهـومـش اين نيست كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله
و سلم ) مورد سحر آنها قـرار گرفته ، بلكه درست به اين ميماند كه پيغمبر (صلى الله
عليه و آله و سلم ) از هـر گـونـه اشتباه و خطا و گناه نيز به خدا پناه مى برد،
يعنى با استفاده از لطف خدا از ايـن خـطـرات مـصـون مى ماند و اگر لطف خدا نبود
امكان تاثير سحر در حق او بود، اين از يكسو.
از سـوى ديـگـر سـابـقـا گـفـتـيـم دليـلى نـداريم كه منظور از
(النفاثات فى العقد)
ساحران باشد.
4 - شر حسودان !
(حـسـد)
يـك خـوى زشـت شـيـطـانـى اسـت كـه بـر اثـر عـوامـل مـخـتـلف مـانـنـد ضـعـف
ايـمـان و تـنـگ نـظـرى و بـخـل در وجـود انـسـان پـيـدا مـى شـود، و بـه مـعـنـى
درخـواسـت و آرزوى زوال نعمت از ديگرى است .
حسد سرچشمه بسيارى از گناهان كبيره است .
حـسـد هـمـانـگـونـه كه در روايات وارد شده است ايمان انسان را مى خورد و از بين مى
برد همانگونه كه آتش هيزم را!
هـمـانـگـونـه كـه امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: ان الحـسـد لياكل
الايمان كما تاكل النار الحطب .
در حـديـث ديـگـرى از امـام صادق آمده است آفة الدين الحسد و العجب و الفخر: آفت
دين حسد است و خود بزرگ بينى و تفاخر.
ايـن بـه خاطر آن است كه حسود در واقع معترض به حكمت خدا است كه كه چرا به افرادى
نـعـمـت بـخـشـيـده ؟ و مـشـمـول عنايت خود قرار داده است ؟ همانگونه كه در آيه 54
نساء مى خوانيم : ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله .
كـار حـسـد مـمـكـن اسـت بـه جـائى رسـد كـه حـتـى بـراى زوال نـعـمـت از شخص محسود
خود را به آب و آتش زند و نابود كند، چنانكه نمونه اش در داستانها و تواريخ معروف
است .
در نـكـوهـش حـسـد هـمـيـن بـس كـه نـخـسـتـيـن قـتـلى كـه در جـهـان واقـع شـد از
نـاحـيـه قابيل نسبت به برادرش (هابيل
) بر اثر انگيزه (حسد)
بود.
(حسودان )
هميشه يكى از موانع راه انبيا و اوليا بوده اند، و لذا قرآن
مـجيد به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد كه از شر حاسدان به خدا
و رب فلق پناه برد.
گـر چـه مـخـاطـب در ايـن سوره و سوره بعد شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
است ولى مسلما منظور الگو و نمونه است و همه بايد از شر حسودان به خدا پناه برند.
خداوندا! ما نيز از شر حسودان به ذات مقدس تو پناه مى بريم .
پروردگارا! از تو مى خواهيم كه خود ما را نيز از حسد نسبت به ديگران حفظ نمائى .
بارالها ! ما را از شر نفاثات فى العقد و وسوسه گران در راه حق نيز محفوظ بدار.
آمين يا رب العالمين
مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 6 آيه است
محتوى و فضيلت سوره ناس انسان هميشه در معرض وسوسه هاى شيطانى است ، و شياطين جن و
انس كوشش دارند در قلب و روح او نفوذ كنند، هر قدر مقام انسان در علم بالاتر رود و
مـوقعيت او در اجتماع بيشتر گردد، وسوسه هاى شياطين شديدتر مى شود، تا او را از راه
حق منحرف سازد و با فساد عالمى عالمى را بر باد دهد.
ايـن سوره به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عنوان يك سرمشق و پيشوا
و رهبر دستور مى دهد كه از شر همه وسوسه گران به خدا پناه برد.
مـحـتواى اين سوره از جهتى شبيه سوره فلق است ، هر دو ناظر به پناه بردن به خداوند
بـزرگ از شرور و آفات مى باشد، با اين تفاوت كه در سوره فلق انواع مختلف شرور
مـطـرح شـده ، ولى در ايـن سـوره فـقط روى شر وسوسه گران ناپيدا (وسواس خناس ) تكيه
شده است .
در ايـنـكـه اين سوره در مكه نازل شده است يا در مدينه ؟ باز در ميان مفسران گفتگو
است ، گـروهى آن را مكى ميدانند، و جمعى آن را مدنى مى شمرند، ولى لحن آياتش با
سوره هاى مكى موافقتر است .
و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـن سـوره و سـوره فـلق طـبـق روايـات بـا هـم نازل شده
، و سوره فلق به عقيده جمع كثيرى مكى است اين سوره نيز مى تواند مكى بوده باشد.
در فـضـيلت تلاوت اين سوره روايات متعددى وارد شده از جمله اينكه در حديثى مى
خوانيم كـه پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) شـديـدا بـيـمـار
شـد، جـبـرئيـل و مـى كـائيـل (دو فـرشـتـه بـزرگ خـدا) نـزد او آمـدنـد، جبرئيل
نزد سر پيامبر نشست و مى كائيل نزد
پاى او، جبرئيل سوره (فلق
) را تلاوت كرد، و پيغمبر را با آن در پناه خدا قرار داد، و ميكائيل
سوره (قل اعوذ برب الناس را).
در روايـتـى كـه از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نقل شده و قبلا به آن اشاره
كرديم ، مى خـوانـيـم : هـر كـسـى در نـمـاز وتـر (مـعـوذتـيـن
) (سـوره فـلق و نـاس ) و
(قل هو الله احد)
را بخواند به او گفته مى شود اى بنده خدا! بشارت باد بر تو كه خداوند نماز وتر تو
را قبول كرد)!
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
قل اءعوذ برب الناس
(1)
ملك الناس
(2)
إ له الناس
(3)
من شر الوسواس الخناس
(4)
الذى يوسوس فى صدور الناس
(5)
من الجنة و الناس
(6)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - بگو پناه مى برم به پروردگار مردم .
2 - به مالك و حاكم مردم .
3 - به خدا و معبود مردم
4 - از شر وسواس خناس .
5 - كه در سينه هاى انسانها وسوسه مى كند.
6 - خواه از جن باشد يا از انسان !
تفسير:
پناه مى برم به پروردگار مردم ! در اين سوره كه اين آخرين سوره قرآن مجيد است روى
سـخـن را بـه شـخـص پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عنوان سرمشق و
مقتدا و پيشواى مردم كرده ، مى فرمايد:
(بگو پناه ميبرم به پروردگار مردم
) (قل اعوذ برب الناس .
(به مالك و حاكم مردم
) (ملك الناس ).
(به خدا و معبود مردم
) (اله الناس ).
قابل توجه اينكه در اينجا روى سه وصف از اوصاف بزرگ خداوند (ربوبيت و مالكيت و
الوهـيـت ) تـكـيـه شـده اسـت كـه همه آنها ارتباط مستقيمى به تربيت انسان ، و نجات
او از چنگال وسوسه گران دارد.
البته منظور از پناه بردن به خدا اين نيست كه انسان تنها با زبان اين جمله را
بگويد، بـلكـه بـايد با فكر و عقيده و عمل نيز خود را در پناه خدا قرار دهد، از راه
هاى شيطانى ، بـرنـامـه هـاى شـيـطـانـى ، افـكـار و تـبـليـغـات شـيـطـانـى ،
مـجـالس و محافل شيطانى ، خود را كنار كشد، و در مسير افكار و تبليغات رحمانى جاى
دهد، و گرنه انـسـانـى كـه خود را در معرض طوفان آن وسوسه ها عملا قرار داده ، تنها
با خواندن اين سوره و گفتن اين الفاظ بجائى نمى رسد.
با گفتن (رب الناس
) اعتراف به ربوبيت پروردگار مى كند، و خود را تحت تربيت او قرار مى
دهد.
با گفتن (ملك الناس
) خود را ملك او مى داند، و بنده سر بر فرمانش مى شود.
و بـا گـفتن (اله الناس
) در طريق عبوديت او گام مى نهد، و از عبادت غير او پرهيز مى كند، بدون
شك كسى كه به اين صفات سه گانه مؤ من باشد، و خود را با هر سه هماهنگ سازد از شر
وسوسه گران در امان خواهد بود.
در حـقـيـقت اين اوصاف سه گانه سه درس مهم تربيتى ، سه برنامه پيشگيرى ، و سه
وسـيـله نـجـات از شـر وسـوسـه گـران اسـت و انـسـان را در مقابل آنها بيمه مى كند.
لذا در آيه بعد مى افزايد: از شر وسواس خناس (من شر الوسواس الخناس ).
همان كسى كه در سينه هاى انسانها وسوسه مى كند (الذى يوسوس فى صدور الناس ).
(وسوسه گرانى از جن يا از انسان
) (من الجنة و الناس ).
واژه (وسـواس
) بـه گـفـتـه (راغـب
) در (مـفـردات
) در اصـل صداى آهسته اى است كه از به هم خوردن زينت آلات برمى خيزد!
سپس به هر صداى آهـسـتـه گـفـتـه شـده ، و بـعـد از آن بـه خـطـورات و افـكـار بـد
و نـامـطـلوبـى كـه در دل و جـان انـسـان پـيدا مى شود، و شبيه صداى آهستهاى است كه
در گوش فرو مى خوانند اطلاق گرديد.
(وسـواس )
مـعـنـى مـصـدرى دارد، ولى گـاهـى بـه مـعـنـى فاعل (وسوسه گر) نيز مى آيد، و در
آيه مورد بحث به همين معنى است .
(خـناس )
صيغه مبالغه از ماده (خنوس
) (بر وزن خسوف ) به معنى جمع شدن و عقب رفـتـن اسـت ، ايـن به خاطر آن
است كه شياطين هنگامى كه نام خدا برده مى شود عقب نشينى مـى كـنـنـد، و از آنـجـا
كـه ايـن امـر غـالبـا بـا پـنـهـان شدن تواءم است اين واژه به معنى
(اختفاء)
نيز آمده است .
بنابر اين مفهوم آيات چنين است : بگو من از شر وسوسه گر شيطان صفتى كه از نام خدا
مى گريزد و پنهان مى گردد به خدا پناه مى برم .
اصـولا شـياطين برنامه هاى خود را با مخفى كارى مى آمى زند، و گاه چنان در گوش جان
انسان مى دمند كه انسان باور مى كند فكر، فكر خود او است ، و از درون جانش جوشيده ،
و هـمـيـن بـاعـث اغـوا و گـمـراهـى او مـى شـود! كـار شـيـطـان تـزيـيـن اسـت و
مـخـفـى كـردن بـاطـل در لعـابـى از حـق ، و دروغ در پـوسـتـه اى از راسـت ، و
گـناه در لباس عبادت ، و گمراهى در پوشش هدايت .
خـلاصـه هـم خودشان مخفى هستند، و هم برنامه هايشان پنهان است ، و اين هشدارى است
به همه رهروان راه حق كه منتظر نباشند شياطين را در چهره و قيافه اصلى ببينند، يا
برنامه هـايـشـان را در شـكـل انـحـرافـى مـشـاهـده كنند، هرگز چنين نيست ، آنها
وسواس خناسند، و كارشان حقه و دروغ و نيرنگ و ريا كارى و ظاهرسازى و مخفى كردن حق
.
اگـر آنـهـا در (چـهـره اصـلى
) ظـاهـر شـونـد، اگـر آنـهـا
(باطل )
را با (حق )
نياميزند، و اگر آنها (صريح و صاف
) سخن بگويند به گفته على (عليه السلام ) لم يخف على المرتادين :
(مطلب بر پويندگان راه خدا مخفى نمى شود!
آنـهـا هـميشه قسمتى از (اين
) مى گيرند، و قسمتى از (آن
)، و به هم آميزند تا بر مردم مسلط شوند چنانكه امير مؤ منان (عليه
السلام ) در ادامه همين سخن مى فرمايد: فهنالك يستولى الشيطان على اوليائه
تـعـبـيـر (الذى يوسوس فى صدور الناس
) و انتخاب لفظ وسوسه و لفظ صدور (سينه ها) نيز تاءكيدى بر اين معنى است
.
ايـنـهـا هـمـه از يـكـسـو، از سـوى ديـگـر جـمـله (مـن
الجـنـة و النـاس ) هـشدار مى دهد كه
(وسـواسـان خـنـاس
) تـنـهـا در مـيـان يك گروه و يك جماعت ، و در يك قشر و يك لباس
نـيـسـتند، در ميان جن و انس پراكنده اند و در هر لباس و هر جماعتى يافت مى شوند،
بايد مراقب همه آنها بود و بايد از شر همه آنها به خدا پناه برد.
دوسـتـان نـابـاب ، هـمـنـشـين هاى منحرف ، پيشوايان گمراه و ظالم ، كارگزاران
جباران و طـاغـوتـيان ، نويسندگان و گويندگان فاسد، مكتبهاى الحادى و التقاطى ظاهر
فريب ، وسـائل ارتـبـاط جـمـعـى وسوسه گر، همه اينها و غير اينها در مفهوم گسترده
(وسواس خناس ) واردند كه
انسان بايد از شر آنها به خدا پناه برد.
نكته ها :
1 - چرا به خدا پناه مى بريم ؟!
هر لحظه امكان انحراف براى انسان وجود دارد، و اصولا وقتى خداوند به پيامبرش (صلى
الله عـليـه و آله و سـلم ) دسـتـور مـى دهـد كـه از شـر وسـواس خـنـاس بـه خدا
پناه برد دليل بر امكان گرفتار شدن در دام خناسان و وسوسه گران است .
بـا اينكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به لطف الهى و با امدادهاى
غيبى ، و سـپـردن خـويـشـتـن بـه خـدا از هـر گـونـه انـحـراف بـيـمـه شـده بـود
ولى بـا ايـن حـال ايـن آيـات را مـى خـوانـد، و بـه او از شـر وسـواسـان خـنـاس
پـنـاه مـى بـرد بـا اين حال تكليف ديگران روشن است .
امـا نـبـايـد مـاءيـوس شـد، چـرا كه در مقابل اين وسوسه گران مخرب ، فرشتگان آسمان
بيارى بندگان مؤ من ، و رهروان راه حق مى آيند، آرى مؤ منان تنها
نيستند، فرشتگان بر آنها نازل مى شود و آنها را كمك مى كنند: ان الذين قالوا ربنا
الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة (فصلت - 30).
ولى بـه هـر حـال هـرگـز نبايد مغرور شد، و خود را بى نياز از موعظه و پند و تذكر و
امدادهاى الهى دانست ، بايد هميشه به او پناه برد هميشه بيدار بود و هميشه هشيار.
2 - در ايـنكه چرا ناس در سه آيه تكرار شده بعضى گفته اند به خاطر اين است كه در هر
مورد به يك معنى است .
ولى ظاهر اين است كه براى تاءكيد روى عموميت اين صفات سه گانه خداوند است و در هر
سه مورد معنى واحدى دارد.
3 - در روايـتى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : ما من مؤ
من الا و لقلبه فى صدره اذنان : اذن ينفث فيها الملك ، و اذن ينفث فيها الوسواس
الخناس فيؤ يد الله المـؤ مـن بـالمـلك ، فـهـو قـوله سـبـحانه : و ايدهم بروح منه
: هر مؤ منى ، قلبش دو گوش دارد، گوشى كه فرشته در آن مى دمد، و گوشى كه وسواس خناس
در آن مى دمد، خداوند مؤ من را به وسيله فرشته تاءييد مى كند و اين است معنى آيه و
ايده بروح منه .
در حـديـث پـر مـعـنى و تكان دهنده اى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
هنگامى كه آيه و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا
لذنوبهم : كسانى كه وقتى كار بدى انجام دهند يا به خويشتن ستم كنند خدا را ياد مى
آورند و براى گناهانشان استغفار مى كنند نازل شد، ابليس بالاى
كوهى در مكه رفت ، و با صداى بلند فرياد كشيد، و سران لشگرش را جمع كرد.
گـفـتـنـد: اى آقـاى مـا! چـه شـده اسـت كـه مـا را فـرا خـوانـدى ؟ گـفـت : ايـن
آيـه نازل شده (آيه اى كه پشت مرا مى لرزاند و مايه نجات بشر است ) چه كسى مى تواند
با آن مـقـابـله كـنـد؟ يـكـى از شـيـاطـين بزرگ گفت : من مى توانم ، نقشه ام چنين
است و چنان ! ابـليـس طـرح او را نـپـسـنـديـد! ديـگـرى بـرخـاسـت و طـرح خـود را
ارائه داد بـاز هـم مقبول نيفتاد! در اينجا وسواس خناس برخاست و گفت : من از عهده
آن برمى آيم .
ابـليـس گـفـت : از چـه راه ؟ گـفـت : آنها را با وعده ها و آرزوها سرگرم مى كنم ،
تا آلوده گناه شوند، و هنگامى كه گناه كردند توبه را از يادشان مى برم ! ابليس گفت
: تو مى توانى از عهده اين كار برآيى (نقشهات بسيار ماهرانه و عالى است ) و اين
ماموريت را تا دامنه قيامت به او سپرد.
خداوندا! ما را از شر همه اين وسوسه گران و از شر تمام وسواسان خناس حفظ فرما.
پروردگارا! دام سخت است ، و دشمن بيدار است و نقشه هايش مخفى و پنهان ، و جز با لطف
تو نجات ممكن نيست .
بـارالهـا! نـمى دانيم چگونه شكر اين نعمت بزرگ را به درگاه تو بگزاريم كه بر ما
منت نهادى و اين افتخار بزرگ و توفيق را نصيب كردى كه در اين
ساعت و بعد از حدود 15 سال اين تفسير را به پايان برسانيم .
خـدايـا! تـو مـى دانى در اين لحظه نشاطى توصيف ناپذير، شادمانى و شعفى آميخته با
شكر در سراسر وجود ما موج مى زند، احساسى كه با هيچ بيانى توانائى شرح و شكر آن را
نـداريـم ، دست به درگاهت برمى داريم و عرض مى كنيم : آفريدگارا! ممكن است در
تـفـسـيـر ايـن آيـات گـرفـتـار لغزشهائى شده باشيم ، تو همه آنها را بر ما ببخش ،
و اميدواريم بندگان تو نيز بر ما ببخشند.
و در آخرين جمله عرض مى كنيم : اى خداى رحيم و مهربان اين خدمت ناچيز را از همه ما
بكرمت قـبـول فـرمـا، و ذخـر مـعـاد و روز جـزاى ما قرار ده و آخر دعوانا ان الحمد
لله رب العالمين پايان سوره ناس و پايان جلد 27