مقدمه
ايـن سـوره در مـكـه نـازل شده و داراى بيست آيه است
سوره بلد اين سوره در مكه نازل شده و داراى بيست آيه است
محتوى و فضيلت سوره بلد
اين سوره در عين كوتاهى حقايق بزرگى را در بردارد.
1 - در قسمت اول اين سوره بعد از ذكر سوگندهاى پرمعنائى اشاره به اين حقيقت شده كه
زنـدگـى انـسـان در عـالم دنـيـا هـمواره تواءم با مشكلات و رنج است ، تا از يكسو
خود را براى رفتن به جنگ مشكلات آماده سازد، و از سوى ديگر انتظار آرامش و آسودگى
مطلق را در اين جهان از سر بيرون كند، آرامش مطلق تنها در زندگى آخرت امكانپذير است
و بس .
2 - در بخش ديگرى از اين سوره قسمتى از مهمترين نعمتهاى الهى را بر انسان مى شمرد،
و سپس به ناسپاسى او در مقابل اين نعمتها اشاره مى كند.
3 - در آخـريـن بـخـش ايـن سوره مردم را به دو گروه :
(اصحاب الميمنة ) و
(اصحاب المـشـئمـة ) تـقـسـيـم
كـرده ، و گـوشـهـاى از صـفـات اعمال گروه اول (مؤ منان صالح ) و سپس سرنوشت آنها
را بيان مى كند، و بعد به نقطه مقابل آنها يعنى كافران و مجرمان و سرنوشت آنها مى
پردازد.
تعبير آيات سوره بسيار قاطع و كوبنده ، جمله بنديها كوتاه و پرطنين ، و الفاظ بسيار
مؤ ثر و گويا است ، و شكل آيات و محتوا نشان مى دهد كه اين سوره از سوره هاى مكى
است .
در فـضـيـلت تـلاوت ايـن سـوره از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و
سـلم ) نقل شده كه فرمود: من قراءها اعطاه الله الامن من غضبه يوم القيامة : كسى كه
سوره بلد را بخواند خداوند او را از خشم خود در قيامت در امان مى دارد.
و در حـديـثـى از امـام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : كسى كه در نماز واجب سوره
(لا اقـسـم بـهـذا البـلد) را
بـخـوانـد، در دنـيا از صالحان شناخته خواهد شد، و در آخرت از كسانى شناخته مى شود
كه در درگاه خداوند مقام و منزلتى دارد، و از دوستان پيامبران و شهدا و صالحين
خواهد بود.
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
لا اءقسم بهذا البلد
(1)
و اءنت حل بهذا البلد
(2)
و والد و ما ولد
(3)
لقد خلقنا الانسن فى كبد
(4)
اء يحسب اءن لن يقدر عليه اءحد
(5)
يقول اءهلكت مالا لبدا
(6)
اء يحسب اءن لم يره اءحد
(7)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - قسم به اين شهر مقدس (مكه ).
2 - شهرى كه تو ساكن
3 - و قـسـم بـه پـدر و فـرزنـدش (ابـراهـيـم خـليـل و اسماعيل ذبيح ).
4 - كه ما انسان را در رنج آفريديم (و زندگى او مملو از رنجها است ).
5 - آيا او گمان مى كند كه هيچ كس قادر نيست بر او دست يابد؟!
6 - مى گويد: مال زيادى را (در كارهاى خير) تلف كرده ام !
7 - آيا گمان مى كند هيچ كس او را نديده (و نمى بيند)؟
تفسير:
سوگند به اين شهر مقدس
سنت قرآن در بسيارى از موارد بر اين است كه بيان حقايق بسيار مهم را با سوگند شروع
مـى كـنـد، سـوگـنـدهـائى كـه خـود نـيـز سـبـب حـركـت انـديـشـه و فـكـر و عـقـل
انـسـان است ، سوگندهائى كه ارتباط خاصى با همان مطلب مورد نظر دارد. در اينجا نيز
براى بيان اين واقعيت كه زندگى انسان در دنيا تواءم با درد و رنج است از سوگند
تـازه اى شـروع مـى كـنـد و مـى فـرمـايد: قسم به اين شهر مقدس شهر مكه (لا اقسم
بهذا البلد).
شهرى كه تو ساكن آن هستى (و انت حل بهذا البلد).
گـرچـه در اين آيات نام مكه صريحا نيامده است ، ولى با توجه به مكى بودن سوره از
يكسو، و اهميت فوق العاده اين شهر مقدس از سوى ديگر، پيدا است كه منظور همان مكه
است ، و اجماع مفسران نيز بر همين است .
البته شرافت و عظمت سرزمين مكه ايجاب مى كند خداوند به آن سوگند
يـاد نـمـايـد، چـرا كـه نـخـسـتين مركز توحيد و عبادت پروردگار در اينجا ساخته شده
، و انـبـيـاى بـزرگ گـرد ايـن خـانـه طـواف كـرده انـد، ولى جـمـله
(و انـت حل بهذا البلد) مطلب
تازه اى در بر دارد، مى گويد اين شهر به خاطر وجود پر فيض و پر بركت تو چنان عظمتى
به خود گرفته كه شايسته اين سوگند شده است .
و حـقـيـقـت هـمـيـن است كه ارزش سرزمينها به ارزش انسانهاى مقيم در آن است ، مبادا
كفار مكه تـصـور كـنـنـد اگـر قـرآن بـه ايـن سـرزمـين قسم ياد مى كند براى وطن
آنها و يا كانون بـتـهـايـشان اهميت قائل شده است ، نه چنين نيست ، تنها ارزش اين
شهر (گذشته از سوابق تـاريـخـى خاص آن ) به خاطر وجود ذيجود بنده خاص خدا محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) است .
اى كعبه را ز يمن قدوم تو صد شرف
|
وى مرده را از مقدم پاك تو صد صفا |
بطحا ز نور طلعت تو يافته فروغ
|
يثرب ز خاك تو با رونق و نوا |
در ايـنـجـا تفسير ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه من به اين شهر مقدس سوگند ياد
نمى كـنـم در حـالى كـه احـتـرام تـو را هـتـك كـرده انـد، و جـان و مال و عرضت را
حلال و مباح شمرده اند.
و ايـن تـوبـيـخ و سـرزنـش شـديـدى اسـت نسبت به كفار قريش كه آنها خود را خادمان ،
و حـافـظـان حـرم مـكـه مـى پـنـداشـتـنـد، و بـراى ايـن سـرزمـيـن آنـچـنـان
احـتـرامـى قـائل بـودنـد كـه حـتـى اگـر قـاتـل پـدرشـان در آنجا ديده مى شد در
امان بود، حتى مى گويند كسانى كه از پوست درختان مكه بر مى گرفت ند و به خود مى
بستند به خاطر آن در امـان بـودنـد. ولى بـا اين حال چرا تمام اين آداب و سنن در
مورد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) زير پا گذارده شد؟!
چـرا هـر گونه اذيت و آزار نسبت به او و يارانش روا مى داشتند، و حتى خونشان را
مباح مى شمردند؟!
ايـن تـفـسـيـر در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـز نقل شده است .
سپس مى افزايد: (و قسم به پدر و فرزندش
) (و والد و ما ولد).
در اينكه منظور از اين پدر و فرزند كيست ؟ تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند:
نـخـسـت ايـنـكـه : مـنـظـور از (والد)
ابـراهـيـم خـليـل و از (ولد)
اسـمـاعـيـل ذبـيـح اسـت و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه در آيـه قبل به شهر مكه سوگند
ياد شده و مى دانيم ابراهيم و فرزندش بنيانگذار كعبه و شهر مـكـه بـودنـد اين تفسير
بسيار مناسب به نظر مى رسد بخصوص اينكه عرب جاهلى نيز بـراى حـضـرت ابـراهـيـم و
فـرزنـدش اهـمـيـت فـوق العـادهـاى قائل بود، و به آنها افتخار مى كرد و بسيارى از
آنها نسب خود را به آن دو مى رساندند.
ديگر اينكه : منظور آدم و فرزندانش مى باشد.
سـوم ايـنـكـه : منظور آدم و پيامبرانى هستند كه از دودمان او برخاسته اند. و چهارم
اينكه : مـنـظـور سـوگـنـد بـه هـر پـدر و فـرزنـدى اسـت ، چـرا كـه مـسـاءله تـولد
و بـقـاء نـسـل انـسـانـى در طـول ادوار مـخـتـلف ، از شـگـفت انگيزترين بدايع خلقت
است ، و خداوند مخصوصا به آن سوگند ياد كرده است .
جـمـع مـيـان ايـن چـهـار تـفـسـيـر نـيـز بـعـيـد نـيـسـت هـر چـنـد تـفـسـيـر اول
از همه مناسب تر به نظر مى رسد.
سـپـس به چيزى مى پردازد كه هدف نهائى اين سوگندها است ، مى فرمايد مسلما ما انسان
را در رنج آفريديم (لقد خلقنا الانسان فى كبد).
(كـبـد)
بـه گـفـتـه طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان در اصل به معنى شدت است ، و لذا هنگامى
كه شير غليظ شود (تكبد اللبن
) مى گويند.
ولى به گفته راغب در مفردات (كبد)
(بر وزن حسد) به معنى دردى است كه عارض كبد انسان (جگر سياه ) مى شود و سپس به هر
گونه مشقت و رنج اطلاق شده است .
ريشه اين لغت هر چه باشد مفهوم فعلى آن همان رنج و ناراحتى است .
آرى انـسـان از آغـاز زنـدگـى حـتـى از آن لحظه اى كه نطفه او در قرارگاه رحم واقع
مى شود، مراحل زيادى از مشكلات و درد و رنجها را طى مى كند تا متولد شود، و بعد از
تولد در دوران طفوليت ، و سپس جوانى ، و از همه مشكلتر دوران پيرى ، مواجه به انواع
مشقتها و رنـجـهـا است ، و اين است طبيعت زندگى دنيا، و انتظار غير آن داشتن اشتباه
است اشتباه ، و به گفته شاعر عرب :
طبعت على كدر و انت تريدها
|
صفوا عن الاكدار و الاقذار؟ |
طبيعت جهان بر كدورت است و تو مى خواهى از هر گونه كدورت و ناپاكى پاك باشد؟
(هـر كـس دوران جـهـان را بـر ضـد طـبيعتش
بطلبد همچون كسى است كه در ميان امواج آب شعله آتش جستجو مى كند!)
نگاهى به زندگى انبياء و اولياء الله نيز نشان مى دهد كه زندگى اين گلهاى سرسبد
آفرينش نيز با انواع ناملائمات و درد و رنجها قرين بود، هنگامى كه دنيا براى آنها
چنين باشد، وضع براى ديگران روشن است .
و اگـر افـراد يـا جـوامـعـى را مـى بـيـنـيـم كه به ظاهر درد و رنجى ندارند يا بر
- اثر مطالعات سطحى ما است ، و لذا وقتى نزديكتر مى شويم به عمق درد و رنجهاى
هـمـيـن صـاحـبـان زنـدگى مرفه آشنا مى گرديم ، و يا اينكه براى مدتى محدود و زمانى
استثنائى است كه قانون كلى جهان را بر هم نمى زند.
سـپـس مـى افزايد: آيا اين انسان گمان مى كند كه هيچكس قادر نيست بر او دست بيابد؟
(ا يحسب ان لن يقدر عليه احد).
اشـاره بـه ايـنـكـه آمـيـخـتـگـى زنـدگـى انـسـان بـا آن هـمـه درد و رنـج دليل بر
اين است كه او قدرتى ندارد.
ولى او بـر مركب غرور سوار است ، و هر كار خلاف و گناه و جرم و تجاوزى را مرتكب مى
شـود گـوئى خـود را در امـن و امـان مى بيند، و از قلمرو مجازات الهى بر كنار تصور
مى كـند، هنگامى كه به قدرت مى رسد تمام احكام الهى را زير پا مى گذارد، و مطلقا
خدا را بـنـده نـيـسـت ، آيـا بـه راسـتـى چـنـيـن مـى پـنـدارد كـه از چنگال
مجازات پروردگار رهائى مى يابد، چه اشتباه بزرگى !
ايـن احـتـمـال نـيـز داده شـده كه منظور ثروتمندانى هستند كه مى پنداشتند احدى
توانائى ندارد ثروت آنها را بگيرد.
و نـيـز گـفـته شده منظور كسانى هستند كه معتقد بودند احدى آنها را در برابر
اعمالشان بازخواست نمى كنند.
ولى آيـه مـفـهـوم جـامـعـى دارد كـه مـمـكـن اسـت هـمـه ايـن تـفـسـيـرهـا را شامل
شود.
بعضى گفته اند: آيه فوق اشاره به مردى از قبيله (جمح
) كه (ابو الاسد)
ناميده مـى شـد، او بـقدرى نيرومند بود كه روى يك قطعه چرم مى نشست ده نفر مى
خواستند آن را از زير پاى او بكشند نمى توانست ند، چرم پاره پاره مى شد و او
از جا تكان نمى خورد!.
ولى نظر داشتن آيه به چنين فرد يا افراد مغرورى مانع از عموميت مفهوم آن نيست .
سـپـس در ادامـه هـمـيـن سـخـن مـى افـزايـد: او مـى گـويـد مـن مال زيادى را تباه
كردم (يقول اهلكت مالا لبدا).
اشـاره بـه كـسـانـى اسـت كـه وقـتـى بـه آنـهـا پـيـشـنـهـاد صـرف مال در كار خيرى
مى كردند از روى غرور و نخوت مى گفتند: ما بسيار در اين راه ها صرف كرده ايم در
حالى كه چيزى براى خدا انفاق نكرده بودند، و اگر اموالى به اين و آن داده بودند
براى تظاهر و ريا كارى و اغراض شخصى بوده است .
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد: آيـه اشـاره اسـت بـه كـسـانـى كـه امـوال زيـادى در
دشـمـنى با اسلام و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و توطئه هاى ضد اسلامى صرف
كرده بودند، و به آن افتخار مى كردند، همانگونه كه در حديثى آمده اسـت كـه در روز
جـنـگ خـنـدق هـنگامى كه على (عليه السلام ) اسلام را به عمرو بن عبد ود عـرضه
نمود، او در پاسخ گفت : فاين ما انفقت فيكم مالا لبدا: پس آن همه اموالى كه بر ضد
شما مصرف كردم چه مى شود)؟!.
بعضى نيز گفته اند: آيه ناظر به بعضى از سران قريش مانند حارث بن عامر است كه
مـرتـكـب گـنـاهـى شـده بـود راه نـجـات را از پـيـامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) سؤ ال كـرد حـضـرت دسـتـور كـفـاره بـه او داد. او گـفـت : اموال من از آن روز كه
وارد دين اسلام شدم در كفارات و نفقات نابود شد!.
جـمـع مـيـان هـر سـه تـفـسـيـر نـيـز بـى مـانـع اسـت ، هـر چـنـد تـفـسـيـر اول
تناسب بيشترى با آيه بعد دارد.
تـعـبـيـر بـه (اهـلكـت
) اشـاره بـه ايـن است كه اموال او در حقيقت نابود شده و بهره اى عائدش
نمى شود.
(لبـد)
(بـر وزن لغـت ) بـه مـعـنـى شـى ء مـتـراكـم و انـبـوه اسـت و در اينجا به معنى
مال فراوان است .
سـپس مى افزايد: آيا گمان مى كند كه هيچكس او را نديده و نمى بيند؟! (ايحسب ان لم
يره احد).
او از ايـن حـقـيـقـت غـافـل اسـت كـه خـداونـد نـه فـقـط ظـواهـر اعـمـال او را در
خـلوت و جـمـع مـى بيند، بلكه از اعماق قلب و روح او نيز آگاه است ، و از نـيات او
با خبر، مگر ممكن است خدائى كه وجود بى انتهايش به همه چيز احاطه دارد چيزى را
نـبـيـنـد و نـدانـد؟! ايـن غـافـلان بـى خـبـرنـد كـه بـر اثـر جهل و ناآگاهى خود
را از مراقبت دائمى پروردگار بر كنار مى پندارند.
آرى خدا مى داند اين اموال را از كجا به دست آورده ؟ و در چه راهى مصرف كرده است ؟!
در حـديـثـى از ابـن عـبـاس نـقـل شـده اسـت كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) فـرمـود: لا تـزول قـدمـا العـبـد حتى يسال عن اربعة : عن عمره فيما افناه ؟
و عن ماله من اين جـمـعـه ، و فـيـمـا ذا انـفـقـه ؟ و عـن عـمـله مـا ذا عـمـل بـه
؟ و عـن حـبـنـا اهل البيت :
در قـيـامـت هـيـچ بـنـدهـاى قـدم از قـدم بـر نـمـى دارد تـا از چـهـار چـيـز سـؤ
ال شود:
از عمرش كه در چه راهى آن را فانى كرده ؟ و از مالش كه از كجا جمع آورى نموده ، و
در چـه راه مـصـرف كـرده اسـت ؟ و از عـمـلش كـه چـه كـارى انـجـام داده ؟ و از
مـحـبـت مـا اهل بيت )!.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه چـگـونـه انـسـان مغرور مى شود و ادعاى قدرت مى كند در حالى
كه زندگى او با درد و رنج عجين است ، اگر مالى دارد به شبى است ، و اگر جانى دارد
به تبى است !
وآنگهى چگونه ادعا مى كند كه من اموال فراوانى در راه خدا انفاق كرده ام ، در حالى
كه او از نـيـتـش آگـاه اسـت ، هـم كـيفيت تحصيل آن اموال نامشروع را مى داند و هم
چگونگى صرف كردن رياكارانه و مغرضانه آن را.
آيه و ترجمه
اء لم نجعل له عينين
(8)
و لسانا و شفتين
(9)
و هدينه النجدين
(10)
|
ترجمه :
8 - آيا براى او (انسان ) دو چشم قرار نداديم ؟
9 - و يك زبان و دو لب ؟
10 - و او را به خير و شرش هدايت نموديم .
تفسير:
نعمت چشم و زبان ، و هدايت
در تعقيب آيات گذشته كه سخن از غرور و غفلت انسانهاى طغيانگر مى گفت در آيات مورد
بحث بخشى از مهمترين نعمتهاى مادى و معنوى الهى را بر اين انسان مى شمرد، تا از
يكسو غـرور و غـفلت او را بشكند، و از سوى ديگر وادار به تفكر در خالق اين نعمتها
كند، و با تحريك حس شكرگزارى در درون جانش او را به سوى معرفت خالق سوق دهد.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: آيـا مـا بـراى ايـن انـسـان دو چـشـم قـرار نـداديـم ؟! (ا
لم نجعل له عينين ).
و يك زبان و دو لب ؟! (و لسانا و شفتين )
(و او را به خير و شرش آگاه كرديم ، و
هدايت نموديم (و هديناه النجدين ).
بـه ايـن ترتيب در اين چند جمله كوتاه به سه نعمت مهم مادى و يك نعمت بزرگ معنوى كه
هـمـه از عـظـيمترين نعمتهاى الهى است اشاره نموده است : نعمت چشمها، و زبان ، و
لبها، از يكسو، و نعمت هدايت و معرفت خير و شر از سوى ديگر.
(تـوجـه داشـتـه بـاشـيـد (نـجـد)
در اصـل بـه مـعـنـى مـكـان مـرتـفـع اسـت در مقابل (تهامه
) كه به سرزمينهاى پست گفته مى شود، يا به تعبير ديگر بلند بوم و
(پست بوم ) است ، و در اينجا
كنايه از خير و شر و مسير سعادت و شقاوت است ).
در اهميت نعمتهاى فوق همين بس كه :
(چـشـم )
مهمترين وسيله ارتباط انسان با جهان خارج است ، شگفتيهاى چشم به اندازهاى است كه به
راستى انسان را به خضوع در مقابل خالق آن وا - مى دارد، طبقات هفتگانه چشم كـه بـه
نـامـهـاى صـلبـيه (قرنيه ) مشيميه ، عنبيه ، جلديه ، زلاليه ، زجاجيه ، و شبكيه
نـامـيـده شـده ، هـر كـدام سـاختمان عجيب و ظريف و شگفت انگيزى دارد كه قوانين
فيزيكى و شـيـميائى مربوط به نور و آئنه ها به دقيقترين وجهى در آنها رعايت شده به
طورى كه پيشرفته ترين دوربينهاى دقيق عكاسى در برابر آن موجود ارزشى است ، و به
راستى اگـر در تـمـام دنيا جز انسان ، و در تمام وجود انسان جز چشم ، چيز ديگرى
نبود، مطالعه شگفتيهايش براى شناخت علم و قدرت عظيم پروردگار كافى بود.
و امـا (زبـان
) مـهـمـتـريـن وسـيـله ارتـبـاط انـسـان بـا انـسـانـهـاى ديـگـر و
نـقـل و مـبـادله اطـلاعـات و مـعـلومـات از قـومـى بـه قـوم ديـگـر، و از نـسـلى
بـه نـسـل ديگر است ، و اگر اين وسيله ارتباطى نبود هرگز انسان نمى توانست تا اين
حد در علم و دانش و تمدن مادى و مسائل معنوى ترقى كند.
و امـا (لبـهـا)
اولا نـقـش مـؤ ثـرى در تـكلم دارند، چرا كه بسيارى از مقاطع حروف به وسيله لبها
ادا مى شود، و از اين گذشته لبها كمك زيادى به جويدن غذا، و حفظ رطوبت دهـان ، و
نـوشـيدن آب مى كند و اگر نبودند مساءله خوردن و آشاميدن انسان ، و حتى منظره
چـهـره او بـر اثـر جـريـان آب دهـان بـه بيرون ، و عدم قدرت بر اداء بسيارى از
حروف وضع اسف انگيزى داشت .
و از آنجا كه درك حقايق در درجه اول با چشم و زبان است .
و بـه دنـبـال ايـنـها به مساءله وجود (عقل
) و هدايت عقلانى ، و فطرى اشاره مى كند، و حـتـى تـعـبـيـر آيـه ،
هـدايـت تـشـريـعـى كـه بـه وسـيـله انـبـياء و اولياء انجام مى گيرد شامل مى شود.
آرى او هم ديده بينا و آفتاب را در اختيار انسان گذارده ، و هم راه و چاه را به او
نشان داده ، تـا آدمـى نگاه كند پيش پاى خويش . اما با اين همه چراغ فروزان كه فرا
راه او قرار داده است اگر از بيراهه مى رود بايد گفت بگذار تا بيفتد و بيند سزاى
خويش !
جـمـله (و هـديناه النجدين
) ما او را از راه خير و شر آگاه كرديم علاوه بر اينكه مساءله اختيار و
آزادى اراده انسان را بيان مى كند، با توجه به اينكه نجد مكان مرتفع است اشاره بـه
ايـن است كه پيمودن راه خير خالى از مشكلات و زحمت و رنج نيست ، همانگونه كه بالا
رفـتـن از زمينهاى مرتفع مشكلاتى دارد، حتى پيمودن راه شر نيز مشكلاتى دارد، چه
بهتر كه انسان با سعى و تلاشش راه خير را برگزيند.
ما در عين حال انتخاب راه با خود انسان است ، او است كه مى تواند چشم و زبان را در
مسير حلال يا حرام به گردش درآورد، و از دو جاده خير و شر هر كدام را بخواهد
برگزيند.
و لذا در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) مى خوانيم
: خداوند مـتـعال به فرزندان آدم مى گويد: يا بن آدم ! ان نازعك لسانك فيما حرمت
عليك فقد اعنتك عليه بطبقتين فاطبق ، و ان نازعك بصرك الى بعض ما حرمت عليك فقد
اعنتك عليه بطبقتين فاطبق ...:
اى فرزند آدم ! اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند من دو لب را براى جلوگيرى
از آن در اخـتـيـار تـو قـرار داده ام ، لب را فروبند، و اگر چشمت بخواهد تو را به
سوى حرام ببرد من پلكها را در اختيار تو قرار داده ام ، آنها را فرو بند!....
و به اين ترتيب خداوند وسائل كنترل اين نعمتهاى بزرگ نيز در اختيار بشر قرار داده و
اين يكى ديگر از الطاف بزرگ او است .
جـالب اينكه آيات فوق در مورد زبان اشاره به لبها شده ، اما در مورد چشمها اشاره به
پـلكـهـا نـشده است ، و اين ظاهرا به دو علت است يكى اينكه نقش لبها براى سخن گفتن
و غـذا خـوردن و سـايـر جـهـات بـه مـراتـب بـيـش از پلكها در مورد چشم است ، و
ديگر اينكه كنترل زبان از كنترل چشم به مراتب مهمتر و سرنوشت سازتر است .
نكته ها:
1 - شگفتيهاى چشم
چـشـم را مـعـمولا به يك دستگاه دوربين عكاسى تشبيه مى كنند كه با عدسى بسيار ظريف
خـود از صحنه هاى مختلف عكسبردارى مى كند، عكسهائى كه به جاى فيلم روى شبكيه چشم
مـنـعـكـس مـى شـود، و از آنـجـا بـه وسـيـله اعـصـاب بـيـنـائى بـه مـغـز منتقل مى
گردد.
اين دستگاه عكسبردارى فوق العاده ظريف و دقيق ، در شبانه روز ممكن است هزاران هزار
عكس از صـحـنـه هـاى مـخـتـلف بـردارد، ولى از جـهـات زيـادى قابل مقايسه حتى با
پيشرفته ترين دستگاه هاى عكسبردارى و فيلمبردارى نيست ، زيرا:
1 - دريـچـه تـنـظـيـم نـور (ديـافـراگم ) در اين دستگاه كه همان مردمك چشم است به
طور خـودكـار در بـرابـر نـور تـغـيـيـر شـكـل داده در مـقـابـل نـور قـوى تـنـگ
تـر و در مـقـابـل نـور ضـعيف گشادتر مى شود در حالى كه دستگاه هاى عكاسى را بايد
به وسيله اشخاص تنظيم كرد.
2 - عـدسـى چـشم بر خلاف تمام عدسيهائى كه در دوربينهاى عكاسى دنيا به كار رفته
دائما تغيير شكل مى دهد، به طورى كه گاه قطر آن 5/1 ميليمتر است و گاه تا 8 ميليمتر
مـى رسـد! تـا آمـاده عـكـسـبـردارى از صـحـنـه هاى دور و نزديك شود، و اين كار به
وسيله عـضـلاتـى كـه اطـراف عـدسـى را گـرفته اند، و آن را مى كشند يا رها مى كنند
انجام مى شود، بطورى كه يك عدسى چشم به تنهائى كار صدها عدسى را انجام مى دهد!
3 - اين دستگاه عكاسى در چهار جهت مختلف حركت مى كند، و مى تواند به كمك عضلات چشم
به هر طرف حركت كرده و فيلمبردارى كند.
4 - نـكـتـه مهم ديگر اينجا است كه در دوربينهاى عكاسى بايد فيلمها را عوض كنند، و
يك حـلقـه فـيـلم كه تمام شد بايد حلقه ديگرى جاى آن بگذارند، اما چشمهاى انسان در
تمام طـول عـمـر فـيـلمبردارى مى كند، آنكه چيزى از آن عوض شود، اين به خاطر آن است
كه در قسمت شبكيه چشم كه تصويرها
روى آن مـنعكس مى شود دو رقم سلول وجود دارد، سلولهاى مخروطى و استوانهاى كه داراى
مـاده بـسـيـار حـسـاسـى در برابر نور است ، و با كمترين تابش نور تجزيه مى شود و
امـواجـى بـه وجـود مـى آورد كـه بـه مـغـز مـنـتـقـل مـى شـود، و بـعـد اثـر آن
زائل مى شود، و شبكيه مجددا آماده فيلمبردارى جديد خواهد شد.
5 - دوربـيـنـهـاى عكاسى از موادى بسيار محكم ساخته شده است ، ولى دستگاه عكاسى چشم
به قدرى ظريف و لطيف است كه با مختصر چيزى خراش مى يابد و به همين جهت در محفظه
محكم استخوانى قرار گرفته اما در عين ظرافت بسيار از آهن و فولاد پر دوامتر است .
6 - مساءله تنظيم نور براى فيلمبرداران و عكاسان مساءله بسيار مهمى است و براى
اينكه تـصـويـرهـا روشـن بـاشـد گـاهـى لازم اسـت چـنـديـن سـاعـت مـشـغـول
تـنـظـيم نور و مقدمات آن باشند در حالى كه چشم در هر شرائطى از نور قوى و مـتـوسـط
و ضـعـيـف حـتـى در تـاريـكـى بـه شـرط آنـكـه نـور بـسيار كمى در آنجا باشد
عكسبردارى مى كند، و اين از عجائب چشم است .
7 - گاهى ما از روشنائى به تاريكى مى رويم ، و يا لامپهاى برق دفعتا خاموش مى شود
در آن لحـظـه مـطـلقـا چـيـزى را نـمـى بـينيم ، ولى با گذشتن چند لحظه چشم ما به
طور خـودكـار وضـع خـود را با آن نور ضعيف تطبيق مى دهد، بطورى كه وقتى به اطراف
خود نـگـاه مـى كـنـيـم تدريجا اشياء زيادى را مى بينيم و مى گوئيم چشم ما با
تاريكى عادت كرد، و اين تعبير عادت كه با زبان ساده ادا مى شود نتيجه مكانيسم بسيار
پيچيدهاى است كه در چشم قرار دارد، و مى تواند خود را در زمان بسيار كوتاهى با
شرائط جديد تطبيق دهد.
عـكـس ايـن مـعـنـى بـه هـنـگـامـى كـه از تـاريـكـى بـه روشـنـائى مـنـتـقـل مـى
شـويـم نـيـز صـادق اسـت ، كـه در آغـاز، چـشـم مـا تحمل نور قوى را ندارد ولى بعد
از چند لحظه خود را با آن تطبيق مى دهد و به اصطلاح عادت مى كند، اين امور هرگز
در دستگاه هاى فيلمبردارى وجود ندارد.
8 - دستگاه هاى فيلمبردارى از فضاى محدودى مى توانند فيلم تهيه كنند در حالى كه چشم
انسان تمام نيم دايره افق را كه در مقابل او قرار داد مى بيند و به تعبير ديگر ما
تقريبا 180 درجه دائره اطراف خود را مى بينيم در حالى كه هيچ دستگاه عكاسى چنين
نيست .
9 - از مطالب عجيب و جالب اينكه دو چشم انسان كه هر كدام دستگاه مستقلى است چنان
تنظيم شـده كـه عـكـسـهـاى حاصل از آنها درست روى يك نقطه مى افتد بطورى كه اگر كمى
اين تـنـظـيـم به هم بخورد انسان با دو چشمش جسم واحد را دو جسم مى بيند! همانگونه
كه در اشخاص احول (دو بين ) اين معنى مشاهده مى شود.
10 - نكته جالب ديگر اينكه تمام صحنه هائى كه چشم از آن عكسبردارى مى كند به طور
وارونـه روى شـبـكـيـه چـشـم مـى افـتد، در حالى كه ما هيچ چيز را وارونه نمى بينيم
، اين بخاطر عادت كردن چشم ، و حفظ نسبت اشياء با يكديگر مى باشد.
11 - سـطـح چـشـم بـايـد دائمـا مـرطـوب بـاشد به طورى كه اگر چند ساعتى خشك شود
ضربه شديدى بر آن وارد مى گردد، اين رطوبت دائمى از غده هاى اشك تاءمين مى شود، كـه
از يـكـسـو وارد چشم شده ، و از رگهاى بسيار باريك و ظريفى كه در گوشه چشمان قرار
دارد بيرون مى رود، و به بينيها منتقل مى شود، و بينى را نيز مرطوب مى كند.
اگـر غـده هاى اشك بخشكد چشم به خطر مى افتد و حركت پلكها غير ممكن مى شود، و اگر
بـيـش از حـد فـعـاليـت كـنـد دائمـا اشـك بـر صـورت جـارى مـى شـود يـا اگر راه
باريك فاضل آب چشم بسته شود بايد دائما دستمالى به دست داشته باشيم آبهاى زيادى را
از صورت خشك كنيم و چه دردسر بزرگى است .
12 - تـركـيـب اشـك (آب چـشـم ) تـركـيـب پـيـچـيـده اى اسـت ، و از بـيـش از ده
عـنـصـر تشكيل مى يابد كه در مجموع بهترين و مناسب ترين مايع براى نگهدارى چشم است
.
كـوتـاه سـخـن ايـنكه عجائب چشم بقدرى زياد است كه بايد روزها نشست و درباره آن سخن
گـفـت ، و كـتابها نوشت ، و با تمام اينها ماده اصلى آن را كه مى نگريم تقريبا يك
تكه پيه بيشتر نيست !
امـيـر مـؤ مـنان على (عليه السلام ) در آن سخن پرمايه اش مى فرمايد: اعجبوا لهذا
الانسان ينظر بشحم ، و يتكلم بلحم ، و يسمع بعظم ، و يتنفس من خرم !:
(شگفتا از اين انسان كه بـا يـك قـطـعـه پـيـه مى بيند، و با قطعه گوشتى
سخن مى گويد، و با استخوانى مى شـنـود، و از شـكـافـى نـفـس مـى كـشـد)!
(و ايـن كـارهـاى بـزرگ حـيـاتـى را بـا ايـن وسائل كوچك انجام مى دهد).
2 - شگفتيهاى زبان
زبان نيز به نوبه خود از اعضاء بسيار شگفت انگيز بدن انسان است ، و وظائف سنگينى
بـر عهده دارد، علاوه بر اينكه كمك مؤ ثرى به بلع غذا مى كند، در جويدن نيز نقش
مهمى دارد، مـرتـبـا لقـمـه غـذا را بـه زيـر چـكـش دنـدانـهـا هل مى دهد! اما اين
كار را بقدرى ماهرانه انجام مى دهد كه خود را از ضربات دندان دور نگه مى دارد، در
حالى كه دائما كنار آن و چسبيده به آن است !
گـاه نـدرتـا هـنگام جويدن غذا زبان خود را جويده ايم ، و فرياد ما بلند شده ، و
فهميده ايم كه اگر آن مهارت در زبان نبود چه به سر ما مى آمد؟
در ضمن بعد از خوردن غذا فضاى دهن و دندانها را رفتوروب و تميز مى كند.
و از ايـن كـارها مهمتر مساءله سخن گفتن است كه با حركات سريع و منظم و پى در پى و
حركت كردن در جهات ششگانه انجام مى گيرد.
جـالب ايـنـكـه خـداونـد بـراى حـرف زدن و تـكـلم وسيله اى در اختيار انسانها قرار
داده كه بـسـيـار سـهـل و آسـان و در دسـتـرس هـمـه اسـت ، نـه خـسـتـگـى مـى آورد،
و نـه مـلالى حاصل مى شود، و نه هزينهاى دارد.
و از آن عـجيب تر مساءله استعداد تكلم در انسان است كه در روح آدمى به وديعت گذارده
، و انـسـان مـى تـوانـد جـمـله بـنـديـهـاى زيـادى را در بـى نـهـايـت شكل مختلف
براى تعبير از مقاصد فوق العاده متنوع خود انجام دهد.
و بـاز از آن مـهـمـتـر استعداد وضع لغات مختلفى است كه با مطالعه هزاران زبان كه
در دنيا موجود است اهميت آن آشكار مى شود راستى (العظمة
لله الواحد القهار!.)
3 - هدايت به (نجدين
)
(نـجد)
چنانكه گفتيم به معنى بلندى يا سرزمين بلند است ، و در اينجا منظور راه خير و راه
شـر اسـت . در حـديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه
فـرمـود: يـا ايـهـا النـاس ! هـمـا نـجـدان : نـجـد الخـيـر و نـجـد الشـر، فـمـا
جـعـل نـجـد الشـر احـب اليكم من نجد الخير: اى مردم ! دو سرزمين مرتفع وجود دارد:
سرزمين خـيـر، و سـرزمـين شر، و هرگز سرزمين شر نزد شما محبوب تر از سرزمين خير
قرار داده نشده است .
بـدون شـك (تـكـليـف
) و مسؤ وليت بدون شناخت و آگاهى ممكن نيست ، و خداوند طبق آيه فوق اين
آگاهى را در اختيار انسانها قرار داده است .
ايـن آگـاهـى از سـه طـريـق انـجـام مـى گـيـرد: از طـريـق ادراكـات عـقـلى و
اسـتـدلال ، و از طـريـق فـطـرت و وجـدان بـدون نـيـاز بـه اسـتـدلال ، و از طـريـق
وحـى و تـعـليـمـات انـبياء و اوصياء، و آنچه را مورد نياز بشر در پـيـمـودن مـسـير
تكامل است خداوند به يكى از اين سه طريق يا در بسيارى از موارد با هر سه طريق به او
تعليم كرده است .
قـابـل توجه اينكه در اين حديث تصريح شده كه پيمودن يكى از اين دو راه بر طبع آدمى
آسـانـتـر از ديـگـرى نـيـسـت ، و ايـن در حـقـيـقـت تـصـور عـمـومـى را كـه
انـسـان تمايل بيشترى به شرور دارد و پيمودن راه شر براى او آسانتر است نفى مى كند.
و بـه راسـتى اگر تربيتها غلط و محيطهاى فاسد نباشد، عشق و علاقه انسان به نيكيها
بـسـيـار زيـاد اسـت ، و شـايـد تعبير به (نجد)
(سرزمين مرتفع ) در مورد نيكى ها به خـاطـر هـمـيـن است زيرا زمينهاى مرتفع هواى
بهتر و جالب ترى دارند و در مورد شرور از باب تغليب است .
بـعـضـى نـيـز گفته اند اين تعبير اشاره به ظهور و بروز و آشكار بودن راه خير و شر
است ، همانگونه كه يك سرزمين مرتفع كاملا نمايان است .
آيه و ترجمه
فلا اقتحم العقبة
(11)
و ما اءدرئك ما العقبة
(12)
فك رقبة
(13)
اءو إ طعم فى يوم ذى مسغبة
(14)
يتيما ذا مقربة
(15)
اءو مسكينا ذا متربة
(16)
ثم كان من الذين ءامنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة
(17)
اءولئك اءصحب الميمنة
(18)
و الذين كفروا بايتنا هم اءصحب المشمة
(19)
عليهم نار مؤ صدة
(20)
|
ترجمه :
11 - ولى او (انسان ناسپاس ) از آن گردنه مهم بالا نرفت !
12 - و تو نمى دانى آن گردنه چيست ؟
13 - آزاد كردن برده است !
14 - يا اطعام كردن در روز گرسنگى .
15 - يتيمى از خويشاوندان را.
16 - يا مستمندى به خاك افتاده را.
17 - سـپـس از كـسـانـى بـوده بـاشـد كه ايمان آورده ، و يكديگر را به شكيبائى و
رحمت توصيه مى كنند.
18 - آنها اصحاب اليمين هستند (و نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند).
19 - و كـسـانـى كـه آيـات مـا را انـكار كرده اند افرادى شومند و نامه اعمالشان به
دست چپشان داده مى شود.
20 - بر آنها آتشى است فرو بسته (كه راه فرارى از آن نيست ).
تفسير:
گردنه صعب العبور!
بـه دنـبـال ذكـر نـعـمـتـهـاى بـزرگـى كـه در آيـات قـبل آمده بود در آيات مورد
بحث بندگان ناسپاس را مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد كه چگونه با داشتن آن همه
وسائل سعادت راه نجات را نپيموده اند، نخست مى فرمايد:
(اين انسان ناسپاس از آن گردنه بزرگ بالا
نرفت ) (فلا اقتحم العقبة ).
در اينكه منظور از عقبه در اينجا چيست آيات بعد آن را تفسير مى كند.
مى فرمايد: تو نمى دانى آن گردنه چيست ؟ (و ما ادريك ما العقبة ).
آزاد كردن برده است (فك رقبة ).
(يا اطعام كردن در روز گرسنگى
) (او اطعام فى يوم ذى مسغبة ).
(يتيمى از خويشاوندان را)
(يتيما ذا مقربة ).
(يا مستمندى به خاك افتاده را)
(او مسكينا ذا متربة ).
بـه ايـن تـرتـيـب اين گردنه صعب العبور را كه انسانهاى ناسپاس هرگز خود را براى
گـذشـتـن از آن آمـاده نـكـرده انـد، مـجـمـوعـه اى اسـت از اعمال خير كه عمدتا بر
محور خدمت به خلق و كمك به ضعيفان و ناتوانها دور مى زند، و نيز مجموعه اى از عقائد
صحيح و خالص است كه در آيات بعد به آن اشاره شده .
و بـه راسـتـى گـذشـتـن از ايـن گـردنه با توجه به علاقه شديدى كه غالب مردم به مال
و ثروت دارند كار آسانى نيست .
اسـلام و ايـمـان با ادعا و گفتار حاصل نمى شود، بلكه در برابر هر فرد مسلمان و مؤ
من گردنه هاى صعب العبورى است كه بايد از آنها، يكى بعد از ديگرى .
بحول و قوه الهى ، و با استمداد از روح ايمان و اخلاص بگذرد.
بـعـضـى (عـقـبـه
) را در ايـنـجـا بـه مـعنى هواى نفس تفسير كرده اند كه جهاد با آن را
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) طبق حديث معروف
(جهاد اكبر) ناميد.
البـتـه بـا تـوجـه بـه اينكه خود آيات ، عقبه را در اينجا تفسير كرده ، بايد مراد
از اين تفسير چنين باشد كه گردنه اصلى گردنه هواى نفس است ، و اما آزاد كردن بردگان
، و اطعام مسكينان مصداقهاى روشنى از مبارزه با آن محسوب مى شود.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند منظور از اين عقبه گردنه صعب العبورى است در قيامت ،
همانطور كه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است :
ان امامكم عقبة كؤ دا لا يجوزها المثقلون ، و انا اريد ان اخفف عنكم لتلك العقبة !:
(پيش روى شـمـا گـردنه صعب العبورى است كه سنگين باران از آن نمى گذرند،
و من مى خواهم بار شما را براى عبور از اين گردنه سبك كنم !
البـتـه ايـن حـديـث كـه از پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نقل شده
به عنوان تفسير آيه مورد بحث نيست ، ولى مفسران از آن چنين برداشتى كرده اند، و
ايـن بـرداشـت با توجه به تفسيرى كه صريحا در خود آيات آمده مناسب به نظر نمى رسـد،
مـگـر ايـنـكـه مـنـظـور اين باشد كه گردنه هاى صعب العبور قيامت تجسمى است از
طاعات سخت و سنگين اين جهان و گذشتن از آنها فرع بر گذشتن از اينها است (دقت كنيد).
قـابـل تـوجـه در ايـنـجـا تـعـبـيـر بـه (اقـتـحـم
) از مـاده (اقـتـحـام
) اسـت كـه در اصـل بـه مـعـنـى ورود در كـار سـخـت و خـوفـنـاك اسـت
(مـفـردات راغـب ) يـا دخـول و گـذشـتـن از چـيـزى بـا شـدت و مـشـقت است (تفسير
كشاف ) و اين نشان مى دهد كه گذشتن از اين گردنه كار آسانى نيست ، و تاءكيدى است بر
آنچه در آغاز سوره آمده كه
فـرمـود مـا انـسـان را در درد و رنج آفريديم هم زندگى او تواءم با رنج است و هم
اطاعت فرمان پروردگار تواءم با مشكلات مى باشد.
در سخنى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : ان الجنة حفت بالمكاره و
ان النار حفت بالشهوات : بهشت در ميان ناملائمات پيچيده شده و دوزخ در لابلاى شهوات
.
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - منظور از (فك رقبة
) ظاهرا همان آزاد كردن بردگان و بندگان است .
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه مـردى اعرابى خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
آمده و عـرض كـرد اى رسـول خـدا! عـمـلى بـه مـن تـعـليـم كـن كـه مـرا داخـل
بـهـشـت كـنـد، فـرمود: ان كنت اقصرت الخطبه لقد عرضت المسالة :
(اگر چه سخن كـوتـاهـى گـفـتـى ، امـا مـطلب بزرگى سؤ ال كردى
) (يا اينكه گرچه سخن كوتاهى گـفـتـى اما مقصود خود را به خوبى بيان
كردى ) سپس افزود: اعتق النسمة و فك الرقبة : بردگان را آزاد كن و گردنها را (از
طوق بردگى ) بگشا).
راوى سؤ ال مى كند مگر اين دو يكى نيست ؟
فـرمـود: نـه ، مـنـظورم از اول اين است كه مستقلا برده اى را آزاد كنى ، و در دوم
اينكه كمك به پرداخت قيمت آن نما تا آزاد شود.
سـپـس افـزود: و الفـى ء على ذى الرحم الظالم ، فان لم يكن ذلك فاطعم الجائع ، واسق
الظـمـان ، و امـر بـالمعروف ، و انه عن المنكر، فان لم تطق ذلك فكف لسانك الا من
الخير: نـسـبـت به خويشاوندانى كه به تو ستم كرده و از تو بريده اند باز گرد (و به
آنها نيكى كن ) و اگر چنين كارى ممكن نشود
گـرسـنـگـان را سـير و تشنگان را سيراب كن ، امر به معروف و نهى از منكر نما، و اگر
توانائى بر اين كار نيز ندارى (لا اقل ) زبان خود را جز از نيكى بازدار.
2 - بـعـضـى از مـفـسـران (فك رقبه
) را به معنى آزاد كردن گردن خويش از زير بار گـنـاهـان از طـريـق
تـوبـه ، يـا آزاد كـردن خـويـش از عـذاب الهـى از طـريـق تـحـمـل طاعات دانسته
اند، ولى با توجه به آياتى كه بعد از آن آمده و نسبت به يتيم و مسكين توصيه مى كند
ظاهرا منظور همان آزاد كردن بردگان است .
3 - (مسغبة
) از ماده (سغب
) (بر وزن غضب ) به معنى گرسنگى است بنابر اين يوم ذى مسغبة به معنى روز
گرسنگى است گرچه هميشه گرسنگان در جوامع بشرى بوده اند ولى ايـن تعبير تاءكيدى است
بر اطعام گرسنگان در ايام قحطى و خشكسالى و مانند آن . بـراى اهـمـيـت ايـن مـوضـوع
، والا اطـعـام گـرسـنـگـان هـمـيـشـه از افضل اعمال بوده و هست .
در حـديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : من اشبع جائعا
فى يـوم سـغـب ادخـله الله يـوم القـيـامـة مـن بـاب مـن ابـواب الجـنـة لا
يـدخـلهـا الا مـن فعل مثل ما فعل : كسى كه گرسنه اى را در ايام قحطى سير كند خدا
او را در قيامت از درى از درهاى بهشت وارد مى سازد كه هيچ شخص ديگر از آن وارد نمى
شود، جز كسى كه عملى همانند عمل او انجام داده باشد.
4 - (مقربة
) به معنى قرابت و خويشاوندى است ، و تاءكيد روى يتيمان خويشاوند نيز
بـه خـاطـر مـلاحظه اولويتها است ، و گرنه همه يتيمان را بايد اطعام و نوازش نمود،
اين نشان مى دهد كه خويشاوندان در مورد يتيمان فاميل خود مسؤ وليت سنگين ترى دارند.
از اين گذشته سوء استفاده هائى كه مخصوصا در آن عصر در اين زمينه نسبت
بـه امـوال يـتـيـمان خويشاوند مى شده ، ايجاب مى كرده است كه هشدار خاصى در مورد
اين گردنه صعب العبور داده شود.
ابـوالفتوح رازى معتقد است كه مقربه از ماده قرابت نيست بلكه از ماده قرب است و
اشاره بـه يتيمانى است كه از شدت گرسنگى گوئى پهلوهايشان به هم چسبيده است ولى اين
تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد.
5 - (مـتـربـة
) مـصـدر مـيـمـى از مـاده تـرب (بـر وزن طـرب ) در اصل از تراب به معنى
خاك گرفته شده ، و به كسى مى گويند كه بر اثر شدت فقر خاك نشين شده ، باز در اينجا
تاءكيد روى اينگونه مسكينها به خاطر اولويت آنها است والا اطعام همه مسكينان از
اعمال حسنه است .
در حـديـثى آمده است : امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) هنگامى كه مى خواست
غذا بـخـورد دسـتـور مـى فـرمـود سـينى بزرگى كنار سفره بگذارند، و از هر غذائى كه
در سفره بود از بهترين آنها بر مى داشت و در آن سينى مى گذاشت ، سپس دستور مى داد
آنها را بـراى نـيـازمندان ببرند ، بعد اين آيه را تلاوت مى فرمود: فلا اقتحم
العقبة ... سپس مـى افزود، خداوند متعال مى دانست كه همه قادر بر آزاد كردن بردگان
نيستند راه ديگرى نيز به سوى بهشتش قرار داد!.
در آيه بعد در ادامه تفسيرى كه براى اين گردنه صعب العبور بيان فرموده مى افزايد:
سـپـس از كسانى بوده باشد كه ايمان آورده ، و يكديگر را به صبر و استقامت و ترحم و
عـطـوفـت تـوصـيـه مـى كـنـنـد (ثـم كـان مـن الذيـن آمـنوا و تواصوا بالصبر و
تواصوا بالمرحمة ).
به اين ترتيب كسانى از اين گردنه سخت عبور مى كنند كه هم داراى ايمان
هـسـتـنـد و هـم اخـلاق والائى هـمـچـون دعـوت بـه صـبـر و عـواطـف انـسـانـى
دارنـد، و هـم اعمال صالحى همچون آزاد كردن بردگان و اطعام يتيمان و مسكينان انجام
داده اند.
يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر در سـه مـيـدان ايـمـان و اخـلاق و عـمـل گـام بـگذارند و
سر بلند و سرافراز بيرون آيند، اينها هستند كه مى توانند از آن گردنه صعب العبور
بگذرند.
تـعـبـيـر بـه (ثـم
) (بعد) هميشه به معنى تاءخير زمانى نيست ، تا لازمه اين سخن آن باشد كه
اول اطعام و انفاق كنند، و بعد ايمان آورند، بلكه در اينگونه موارد - همانگونه كـه
جـمـعـى از مـفـسـران تـصريح كرده اند براى بيان برترى مقامى است ، چرا كه مسلما
رتـبـه ايـمـان ، و تـوصيه به صبر و مرحمت ، بالاتر از كمك به نيازمندان است ، بلكه
اعمال صالح از آن ايمان و اخلاق سرچشمه مى گيرد و ريشه همه آنها را بايد در
اعتقادات و خلقيات عالى جستجو كرد.
بـعـضـى نـيز احتمال داده اند كه (ثم
) در اينجا به معنى تاءخير زمانى است ، چرا كه اعمال خير گاه سرچشمه
گرايش به ايمان مى شود، و مخصوصا در تحكيم مبانى اخلاق مؤ ثـر اسـت ، چـرا كـه خـلق
و خـوى انـسـان نـخـسـت بـه صـورت فـعـل اسـت ، و بـعـد بـه صـورت حالت و سپس عادت
و بعد از آن به صورت ملكه در مى آيد.
تـعـبـير به (تواصوا)
كه مفهومش سفارش كردن به يكديگر است ، نكته مهمى در بر دارد، و آن ايـنـكـه :
مـسائلى همچون صبر و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، و مبارزه با هـواى نـفـس ، و
همچنين تقويت اصل محبت و رحمت ، نبايد به صورت فردى در جامعه باشد، بـلكـه بـايـد
بـه صـورت يـك جـريـان عـمـومـى در كـل جـامـعـه درآيـد، و هـمـه افـراد يـكـديـگـر
را بـه رعـايـت و حـفـظ ايـن اصول توصيه كنند تا از اين طريق پيوندهاى اجتماعى نيز
محكمتر شود.
بعضى گفته اند: (صبر)
در اينجا اشاره به شكيبائى در اطاعت فرمان خدا و اهتمام به او امر او است ، و
(مرحمت ) اشاره به محبت نسبت
به خلق خدا است و مى دانيم اساس دين را ارتـبـاط بـا خـالق و خـلق تـشـكـيـل مـى
دهـد ، و بـه هـر حال صبر و استقامت ريشه اصلى هر گونه اطاعت و بندگى و ترك گناه و
عصيان است .
و در پـايـان ايـن اوصاف ، مقام صاحبان آن را چنين بيان مى كند: آنها اصحاب اليمين
هستند (اولئك اصحاب الميمنة ).
و نـامـه اعمالشان به نشانه مقبول بودن در درگاه پروردگار به دست راستشان داده مى
شود.
ايـن احـتـمـال نـيز داده شده كه ميمنة از ماده يمن و بركت است يعنى آنها صاحبان
بركتند كه وجودشان هم براى خودشان بركت دارد، و هم براى جامعه .
سـپـس بـه نـقـطـه مـقابل اين گروه ، يعنى آنها كه نتوانستند از اين گردنه صعب
العبور بـگـذرند، پرداخته ، مى فرمايد: كسانى كه به آيات ما كافر شدند افرادى شوم
هستند كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود (و الذين كفروا باياتنا هم اصحاب
المشئمة ).
و اين نشانه آن است كه دستشان از حسنات تهى ، و نامه اعمالشان از سيئات سياه است .
(مـشـئمـة )
از مـاده (شـوم
) نـقـطه مقابل ميمنة از ماده يمن است ، يعنى اين گروه كافر افـرادى
شـوم و نـامـيمونند كه هم سبب بدبختى خودشانند، و هم بدبختى جامعه ، ولى از آنـجـا
كـه شـوم بـودن و خـجـسـتـه بـودن در قـيـامـت بـه آن شـنـاخـتـه مـى شـود كـه
نـامه اعمال افراد در دست چپ ، يا در دست راست آنها باشد بعضى اين
تـفـسـير را براى آن پذيرفته اند، به خصوص اينكه ماده شوم در لغت به معنى گرايش به
چپ نيز آمده است .
و در آخـريـن آيـه ايـن سـوره اشـاره كـوتـاه و پر معنائى به مجازات گروه اخير كرده
مى فـرمـايـد: بر فراز آنها آتشى است فروبسته ! كه راه فرارى از آن نيست (عليهم نار
مؤ صدة ).
(مـؤ صـدة )
از مـاده (ايـصـاد)
به معنى بستن در و محكم كردن آن است ، ناگفته پيدا است انسان در اطاقى كه هواى آن
كمى گرم است مى خواهد درها را باز كند، نسيمى بوزد و گـرمى هوا را تعديل كند، حال
بايد فكر كرد در كوره سوزان دوزخ هنگامى كه تمام درها بسته شود چه حالى پيدا خواهد
شد؟!
خداوندا! ما را از چنين عذاب جانگدازى در پناه لطفت حفظ كن .
پـروردگـارا! گـذشـتـن از عـقـبـه هـائى كـه در پـيش داريم جز به توفيق تو ميسر
نيست توفيقت را از ما دريغ مفرما.
بارالها! ما را در صف اصحاب الميمنه جاى ده ، و با نيكان و ابرار محشور نما.
آمين يا رب العالمين
مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و 15 آيه دارد
محتوى و فضيلت سوره (الشمس
)
ايـن سـوره كـه در حقيقت سوره تهذيب نفس و تطهير قلوب از ناپاكيها و ناخالصيها است
، بـر مـحور همين معنى دور مى زند، منتها در آغاز سوره به يازده موضوع مهم از عالم
خلقت و ذات پـاك خـداونـد بـراى اثـبـات اين معنى كه فلاح و رستگارى در گرو تهذيب
نفس است قسم ياد شده ، و بيشترين سوگندهاى قرآن را به طور جمعى در خود جاى داده است
.
و در پايان سوره به ذكر نمونه اى از اقوام متمرد و گردنكش كه به خاطر ترك تهذيب
نـفـس در شـقـاوت ابـدى فـرو رفتند، و خداوند آنها را به مجازات شديدى گرفتار كرد،
يعنى قوم (ثمود)
مى پردازد، و با اشاره كوتاهى به سرنوشت آنها سوره را پايان مى دهد.
در حـقـيقت اين سوره كوتاه يكى از مهمترين مسائل سرنوشت ساز زندگى بشر را بازگو مـى
كند، و نظام ارزشى اسلام را در مورد انسانها مشخص مى سازد. در فضيلت تلاوت اين
سـوره هـمين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است
: من قـراءهـا فـكـانـمـا تـصـدق بـكـل شى ء طلعت عليه الشمس و القمر!: هر كس آن را
بخواند گوئى به تعداد تمام اشيائى كه خورشيد و ماه بر آنها مى تابد در راه خدا صدقه
داده است !.
و مـسـلمـا اين فضيلت بزرگ از آن كسى است كه محتواى بزرگ اين سوره كوچك را در جان
خود پياده كند، و تهذيب نفس را وظيفه قطعى خود بداند.
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
و الشمس و ضحئها
(1)
و القمر إ ذا تلئها
(2)
و النهار إ ذا جلئها
(3)
و اليل إ ذا يغشئها
(4)
و السماء و ما بنئها
(5)
و الا رض و ما طحئها
(6)
و نفس و ما سوئها
(7)
فأ لهمها فجورها و تقوئها
(8)
قد اءفلح من زكئها
(9)
و قد خاب من دسئها
(10)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - به خورشيد و گسترش نور آن سوگند!
2 - و به ماه در آن هنگام كه بعد از آن در آيد
3 - و به روز هنگامى كه صفحه زمين را روشن سازد
4 - و قسم به شب آن هنگام كه صفحه زمين را بپوشاند
5 - و قسم به آسمان و كسى كه آسمان را بنا كرده .
6 - و قسم به زمين و كسى كه آن را گسترانيده .
7 - و سوگند به نفس آدمى و آن كس كه آن را منظم ساخته ،
8 - سپس فجور و تقوا (شر و خير) را به او الهام كرده است
9 - كه هر كس نفس خود را تزكيه كرده ، رستگار شده
10 - و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته ، نوميد و محروم گشته است
.
تفسير:
رستگارى بدون تهذيب نفس ممكن نيست
سـوگـنـدهـاى پـى در پـى و مـهـمـى كه در آغاز اين سوره آمده ، به يك حساب
(يازده )
سوگند و به حساب ديگر (هفت
) سوگند است ، و بيشترين تعداد سوگندهاى قرآن را در خـود جـاى داده ، و
بـه خـوبى نشان مى دهد كه مطلب مهمى در اينجا مطرح است ، مطلبى به عظمت آسمانها و
زمين و خورشيد و ماه ، مطلبى سرنوشت ساز و حيات بخش .
نخست بايد به شرح و تفسير اين سوگندها بپردازيم ، و بعد به بررسى آن مطلب بر اهميت
كه اين همه آوازه ها از او است .
نخست مى فرمايد: به خورشيد و گسترش نور آن سوگند (و الشمس و ضحاها).
هـمـانگونه كه قبلا نيز گفته ايم سوگندهاى قرآن عموما دو مقصد را تعقيب مى كند:
نخست اهـمـيـت مـطـلبـى كـه سـوگـنـد بـه خـاطر آن ياد شده ، و ديگر اهميت خود اين
امور كه مورد سـوگـنـد اسـت ، چـرا كـه سـوگـنـد هـمـيـشـه بـه مـوضـوعـات مـهـم
ياد مى شود، به همين دليـل ايـن سـوگندها فكر و انديشه انسان را به كار ميان دازد
تا در باره اين موضوعات مهم عالم خلقت بينديشد، و از آنها راهى به سوى خدا بگشايد.
(خـورشـيـد)
مـهـمـترين و سازنده ترين نقش را در زندگى انسان و تمام موجودات زنده زمـيـنـى
دارد، زيـرا عـلاوه بـر ايـنـكـه مـنـبـع نـور و حـرارت اسـت و ايـن دو از عـوامـل
اصـلى زنـدگـى انـسـان بـه شمار مى رود، منابع ديگر حياتى نيز از آن مايه مى
گـيـرنـد، وزش بـادهـا، نزول بارانها، پرورش گياهان ، حركت رودخانه ها و آبشارها،
و حـتـى پديد آمدن منابع انرژيزا، همچون نفت و ذغال سنگ ، هر كدام اگر درست دقت
كنيم به صورتى با نور آفتاب ارتباط دارد بطورى كه اگر روزى اين چراغ حيات بخش خاموش
گردد تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت .
(ضـحى )
در اصل به معنى گسترش نور آفتاب است و اين در هنگامى است كه خورشيد از افـق بالا
بيايد و نور آن همه جا را فرا گيرد، سپس به آنموقع از روز نيز
(ضحى
) اطلاق شده است .
تـكـيـه بـر خـصـوص ضحى به خاطر اهميت آن است ، چرا كه موقع سلطه نور آفتاب بر زمين
است .
سپس به سومين سوگند پرداخته مى گويد: قسم به ماه در آن هنگام كه پشت سر خورشيد در
آيد (و القمر اذا تلاها).
ايـن تـعـبـير - چنانكه جمعى از مفسران نيز گفته اند - در حقيقت اشاره به ماه در
موقع بدر كامل يعنى شب چهارده است ، زيرا ماه در شب چهاردهم تقريبا مقارن غروب
آفتاب سر از افق مشرق بر مى دارد، و چهره پر فروغ خود را ظاهر كرده و سلطه خويش را
بر پهنه آسمان تثبيت مى كند، و چون از هر زمان جالب تر و پر شكوهتر است به آن سوگند
ياد شده است .
اين احتمال را نيز داده اند كه تعبير فوق اشاره به تبعيت دائمى ماه از خورشيد، و
اكتساب نور از آن منبع باشد، ولى در اين صورت جمله (اذا
تلاها) قيد توضيحى مى شود.
بـعـضـى احـتـمـالات ديگر نيز در تفسير آيه داده اند كه شايان توجه نيست لذا از ذكر
آن خوددارى مى شود.
و در چـهـارمـيـن سـوگـنـد، مـى افـزايـد: و بـه روز هـنگامى كه صفحه زمين را روشن
سازد سوگند (و النهار اذا جلاها).
(جلاها)
از ماده (تجلية
) به معنى اظهار و ابراز است .
در اينكه ضمير در جلاها به چه چيز باز مى گردد؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بسيارى
آن را بـه زمـيـن يـا دنـيـا بر مى گردانند (چنانكه در بالا گفتيم ) درست است كه در
آيات گذشته سخنى از زمين در ميان نبوده ، ولى از قرينه مقام روشن مى شود.
بـعـضى نيز معتقدند كه ضمير به خورشيد برمى گردد، يعنى قسم به روز هنگامى كه خورشيد
را ظاهر مى كند، درست است كه در حقيقت خورشيد
روز را ظاهر مى كند ولى به طور مجازى مى توان گفت كه روز خورشيد را آشكار كرد، اما
تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.
بـه هـر حـال سـوگـنـد بـه ايـن پـديده مهم آسمانى به خاطر تاءثير فوق العاده آن در
زنـدگـى بـشـر، و تـمام موجودات زنده است ، چرا كه روز رمز حركت و جنبش و حيات است
و تمام تلاشها و كششها و كوششهاى زندگى معمولا در روشنائى روز صورت مى گيرد.
و در پـنـجمين سوگند مى فرمايد: قسم به شب ، آن هنگام كه صفحه زمين (يا خورشيد) را
بپوشاند (و الليل اذا يغشاها).