ايـن بـنـابـر تـفـسـيـرى اسـت كـه (عـليـيـن
) را بـه مـعـنـى ديـوان كـل نـامه اعمال ابرار معرفى مى كند، و اما
بنابر تفسير ديگر معنى آيه چنين است : (اين
سرنوشت حتمى است كه خداوند درباره آنها رقم زده كه جايگاهشان برترين درجات بهشت
بـاشـد) (بـنـابـرايـن
(كـتـاب مـرقـوم ) تفسيرى است
بر (كتاب الابرار)
نه بر
(عليين )
(دقت كنيد).
سـپـس مـى افـزايـد: (ايـن كـتـاب
كـتـابـى است كه مقربان آن را مشاهده مى كنند يا بر آن گواهى مى دهند)
(يشهده المقربون ).
گرچه جمعى از مفسران (مقربون
) را در اين آيه به معنى فرشتگانى كه مقرب درگاه الهـى هـسـتـنـد
تـفـسـيـر كـرده انـد، فـرشـتـگـانـى كـه نـاظـر بـر نـامـه اعمال يا سرنوشت حتمى
ابرار و نيكانند.
ولى آيـات بـعـد بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد كـه (مـقـربـون
) گـروهـى از خـاصان و بـرگـزيـدگـان مـؤ مـنـانـنـد كـه مـقـامـى بـس
والا دارنـد، و شـاهـد و نـاظـر نـامـه اعـمال ابرار و نيكان ديگرند، همانگونه كه
در آيه 10 و 11 سوره واقعه بعد از ذكر دو گروه (اصحاب
الميمنه ) و
(اصحاب المشئمة ) مى فرمايد: و
السابقون السابقون اولئك المقربون : (و
پيشگامان پيشگام مقربان درگاه اويند).
و در آيـه 89 سـوره (نـحـل
) مـى خـوانـيـم : و يـوم نـبـعـث فـى كـل امة شهيدا عليهم من انفسهم و
جئنا بك شهيدا على هؤ لاء: (به ياد آوريد
روزى را كه از هر امتى گواهى از خودشان بر آنها مبعوث مى كنيم و تو را گواه آنها
قرار مى دهيم ).
سـپـس بـه شرح بخشى از پاداشهاى عظيم ابرار و نيكان پرداخته ، مى فرمايد:
(مسلما ابرار در ميان انواع نعمت متنعمند)
(ان الابرار لفى نعيم ).
مـفـهوم اصلى (نعيم
) كه به گفته راغب به معنى نعمت بسيار است به اضافه ذكر آن بـه صـورت
نـكـره كـه در ايـنـجـا دليـل بـر عظمت و اهميت است نشان مى دهد كه آنها داراى
آنچنان نعمتها و بركاتى هستند كه نمى توان آن را توصيف كرد، و اين تعبيرى است جامع
و سربسته براى اشاره به همه مواهب مادى و معنوى بهشت .
بـعـد بـه شـرح بـعـضى از آنها پرداخته مى فرمايد: (آنها
بر تختهاى زيباى بهشتى تـكـيـه كـرده ، و به آن مناظر زيبا و آنهمه نعمت نظر مى
كنند و لذت مى برند) (على الا رائك ينظرون
).
(ارائك )
جـمـع (اريـكـه
) بـه معنى تختهاى زيباى سلطنتى است ، و يا تختهاى پر زينتى كه در
(حجله گاه ) مى نهند، و در
اينجا اشاره به تختهاى بسيار زيباى بهشتى است كه نيكان بر آن تكيه مى كنند.
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كه اصل اين كلمه فارسى است و از
(ارگ ) به معنى كاخ سلطنتى
گرفته شده است (اين واژه به معنى قلعه اى كه درون شهر بوده باشد نيز آمده و از آنجا
كه قلعه درون شهر غالبا مخصوص شاهان است به آن اطلاق شده ).
بـعـضى ديگر (ارائك
) را مفرد و از واژه فارسى (اراك
) يا (ارايك
) دانسته اند كـه به معنى تخت پادشاهى است ، سپس به معنى
(پايتخت ) و يا استانى كه
پايتخت در آن اسـت اطـلاق شـده ، و (عـراق
) را مـعـرب (اراك
) مـى دانـنـد كـه بـه مـعنى چنين اسـتـانـى اسـت و مـى گـويـنـد لفـظ
(ارايـك ) بـه مـعـنـى بـارگاه
و تخت سلطنتى در
(اوستا)
نيز آمده است .
در حـالى كـه بـعـضـى از عـلمـاى لغـت عرب ريشه آن را عربى مى دانند، و معتقدند از
واژه
(اراك )
كـه نـام درخـت مـعـروفـى است و با آن تخت و سايبان درست مى كردند گرفته شده .
ولى آنـچـه از مـوارد اسـتعمال اين كلمه در قرآن مجيد استفاده مى شود اين است كه به
همان معنى تختهاى زيبا و مزين است كه صاحبان نعمت و قدرت از آن استفاده مى كنند.
در تعبير (ينظرون
) (نگاه مى كنند) كه به صورت سربسته بيان شده نمى فرمايد بـه چـه مـى
نگرند؟ تا مفهوم وسيع و گسترده اى داشته باشد، آرى آنها به لطف خدا مى نـگرند، به
جمال بى مثال او، به انواع نعمتهاى بهشتى ، و به زيباييهاى خيره كننده اى كـه در
بـهـشـت برين است مى نگرند، چرا كه يكى از مهمترين لذات انسانى
(لذت ديد و نگاه ) است .
سـپـس مـى افزايد: (هرگاه به چهره هاى
آنها بنگرى طراوت و خرمى و نشاط نعمت را در آن مى بينى
) (تعرف فى وجوههم نضرة النعيم ).
اشـاره بـه ايـنـكـه نـشـاط و سـرور و شادى در چهره هايشان موج مى زند و نيازى به
سؤ ال نيست ، به عكس دوزخيان كه اگر در چهره هايشان بنگرى غم و رنج و اندوه و
بدبختى و بيچارگى از چهره هايشان نمايان است .
(نـضـرة )
هـمانگونه كه قبلا هم اشاره كرده ايم به معنى طراوت و نشاطى است كه در صورت صاحبان
زندگى مرفه نمايان است .
بـعـد از نـعـمـت (تخت
) و (نگاه
) و (آرامش و نشاط)
اشاره به نعمت ديگرى يعنى شـراب بـهـشـتـيـان كـرده ، مـى افـزايـد:
(بـه آنـهـا از شـراب زلال دست نخورده سربسته مى نوشانند)
(يسقون من رحيق مختوم ).
شراب طهورى كه مانند شراب آلوده و شيطانى دنيا معصيبت زا و جنون آفرين نيست ، بلكه
هوش و عقل و نشاط و عشق و صفا مى آفريند.
غالب مفسران (رحيق
) را به معنى شراب خالص گرفته اند، شرابى كه هيچگونه غش و ناخالصى و
آلودگى در آن وجود ندارد، و تعبير به (مختوم
) كه در فارسى امروز بـه جـاى آن (دربسته
) و (پلمپ
) شده به كار مى رود، نيز تاءكيدى بر خلوص و پاكى و دست نخوردگى آن است
.
عـلاوه بـر اين استفاده از چنين ظرفها نشانه احترام خاص به ميهمان مى باشد، ظرفى كه
آن را بسته اند و مهر كرده اند و مهرش تنها به دست ميهمان شكسته مى شود!.
سپس مى فرمايد: (مهر آن را با مشك نهاده
اند) (ختامه مسك ).
نـه هـمـچـون ظـرفـهـاى دربـسـتـه دنـيـا كـه مـهـر آن را بـا گـل مى نهند، و
هنگامى كه انسان مى خواهد شويى سربسته را با شكستن مهرش باز كند، دسـتش آلوده مى
شود، شراب طهور بهشتى چنين نيست ، هنگامى كه دست بر مهرش مى نهند، بوى عطر مشك در
فضا پراكنده مى شود!.
بعضى نيز گفته اند كه منظور اين است كه در ختام يعنى پايان نوشيدن اين شراب طهور
دهـان بـوى مـشـك مـى دهد، بر خلاف شرابهاى آلوده دنيا كه بعد از نوشيدنش دهان تلخ
و بـدبـو مـى شـود، ولى بـا تـوجـه بـه تـعـبـيـرى كـه در آيـه قبل بود اين تفسير
بعيد به نظر مى رسد.
در پـايـان آيـه بـعـد از ذكـر اوصاف شراب طهور بهشتى مى فرمايد:
(در اين نعمتهاى بـهـشـتـى و بـه خـصـوص در اين شراب طهور بى نظير بايد
راغبان بر يكديگر پيشى گيرند) (و فى ذلك
فليتنافس المتنافسون ).
مـفـسـر بـزرگ (طـبـرسـى
) در (مـجمع البيان
) مى گويد: (تنافس
) به معنى تـمـنى (و تلاش ) دو انسان است كه هر كدام مى خواهد شى ء
نفيسى كه براى ديگرى است در اختيار او نيز باشد.
و در مجمع البحرين آمده است (تنافس
) به معنى سبقت و پيشى گرفتن بزرگوارانه بر ديگرى است (رقابت و مسابقه
سالم ).
(راغب )
در (مفردات
) نيز مى گويد: (منافسه
) به معنى تلاش انسان است براى شباهت به افراد برجسته ، و ملحق شدن به
آنها، بى آنكه ضررى به ديگرى وارد شود.
در حـقـيـقـت مـضمون آيه شبيه چيزى است كه در آيه 21 سوره حديد آمده است : سابقوا
الى مـغـفـرة مـن ربـكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض :
(پيشى بگيريد بر يكديگر براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان ، و بهشتى كه
پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است )!.
و يـا آنـچـه در آيـه 133 سـوره آل عـمـران آمـده اسـت : و سـارعوا الى مغفرة من
ربكم و جنة عرضها السموات و الارض .
به هر حال تعبيرى كه در آيه آمده است زيباترين تعبيرى است كه براى تشويق انسانها
بـراى وصـول بـه ايـن نـعـمـتـهـاى بـى مـانـنـد از طـريـق ايـمـان و عمل صالح تصور
مى شود، و فصاحت قرآن مجيد را به عاليترين وجه منعكس مى كند.
و بـعـد بـه آخـريـن نـعـمـتـى كـه در اين سلسله آيات آمده اشاره كرده ، مى فرمايد:
(اين شراب طهور ممزوج با (تسنيم
) است ) (و مزاجه من تسنيم ).
(همان چشمه اى كه مقربان از آن مى نوشند)
(عينا يشرب بها المقربون ).
از ايـن آيـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه (تـسـنيم
) برترين شراب طهور بهشتى است كه مقربان آن را به طور خالص مى نوشند،
ولى براى ابرار مقدارى از آن را با رحيق مختوم كه نوع ديگرى از شراب طهور بهشتى است
مى آميزند!.
در ايـنـكـه چـرا ايـن شراب يا اين چشمه (تسنيم
) ناميده شده است (با توجه به اينكه تـسـنـيم از نظر لغت به معنى چشمه
اى است كه از بالا به پايين فرو مى ريزد) بعضى گـفـتـه انـد بـه خـاطـر آن است كه
اين چشمه مخصوص در طبقات بالاى بهشت قرار دارد، و بعضى ديگر گفته اند شرابى است كه
از آسمان بهشت فرو مى ريزد!.
در حـقيقت شرابهاى بهشتى انواعى دارد: بعضى در نهرها جارى است كه در آيات متعددى از
قرآن به آن اشاره شده است .
و بـعـضـى در ظـرفـهـاى دربـسته مهر شده است ، چنانكه در آيات بالا آمد، و از همه
مهمتر شـرابـى اسـت كـه از آسـمـان بهشت و يا طبقات بالاى آن فرو مى ريزد و اين
همان شراب
(تـسـنـيـم
) اسـت كـه هـيـچـيـك از نـوشـيـدنـيـهاى بهشتى به پاى آن نمى رسد، و
طبعا تـاءثـيـرى كه در روح و جان بهشتيان مى گذارد از همه عاليتر و پرجاذبه تر و
عميقتر است ، و نشئه روحانى حاصل از آن غير قابل توصيف است .
البـتـه بـايد اين حقيقت را بار ديگر تكرار كنيم كه اينها همه شبحى است كه از دور
ديده مـى شـود، و گـرنـه توصيف نعمتهاى گرانقدر و بى نظير بهشتى با هيچ زبان و قلمى
مـمـكـن نيست ، و حتى به گفته خود قرآن از فكر هيچكس نمى گذارد فلا تعلم نفس ما
اخفى لهم من قرة اعين (الم سجده 17).
نكته ها:
1 - (ابرار)
و (مقربان )
كيانند؟
در آيـات قـرآن مـجيد كرارا سخن از (ابرار)
و (مقربان )
و مقامات و پاداشهاى عظيم آنـهـا بـه مـيـان آمـده ، تـا آنـجـا كـه طـبـق آيـه 193
سـوره آل عـمـران اولو الالبـاب (صـاحـبـان انـديـشـه هـاى قـوى ) تـقـاضـا مـى
كـنـند كه پايان زندگيشان با ابرار باشد و توفنا مع الابرار.
و در آيـات سـوره دهر نيز پاداشهاى بسيار مهمى براى آنها ذكر شده است (دهر آيه 5 تا
22).
و در آيه 13 سوره انفطار و آيات مورد بحث (سوره مطففين ) نيز مكرر از الطاف الهى
نسبت به آنها ياد شده .
ابـرار چـنـانـكـه قـبـلا نيز گفته ايم جمع (بر)
آنهايى هستند كه روحى وسيع و همتى بـلنـد و اعـتـقـاد و عـمـلى نيك دارند، و مقربان
داراى قرب مقامى در درگاه خدا مى باشند و ظـاهـرا نـسـبـت ميان اين دو
(عموم و خصوص مطلق ) است ،
يعنى همه مقربان از ابرارند، ولى همه ابرار در سلك مقربان نيستند.
در حـديـثـى از امـام مـجـتـبـى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : كـلمـا فـى
كـتـاب الله عـزوجـل مـن قـوله ان الابـرار فـو الله مـا اراد بـه الا عـلى بن ابى
طالب و فاطمة و انا و الحسين (عليه السلام ): (هر
جا در قرآن مجيد (ان الابرار)
آمده به خدا سوگند منظور پروردگار از آن على بن ابيطالب و فاطمه و من و حسين است
).
بدون شك خمسه طيبه آن پنج نور مقدس از روشن ترين مصداق روشن ابرار و مقربانند، و
چنانكه در تفسير سوره دهر گفتيم اين سوره عمدتا به امير مؤ منان على (عليه السلام )
و فـاطـمـه و حـسـن و حـسـيـن اشـاره مـى كـنـد و هـيـجـده آيـه از آن بـحـث از
فضائل آنها است هر چند نزول آيات درباره آنها مانع از عموميت و گسترش مفهوم آيات
نيست .
2 - شرابهاى بهشتى !
از آيـات مـخـتـلف قرآن به خوبى استفاده مى شود كه در بهشت انواع شرابهاى طهور با
نـامـهـا و كيفيتهاى متنوع وجود دارد كه از هر جهت با شرابهاى آلوده دنيا متفاوت
است ، اينها عقل را مى زدايد، جنون مى آفريند، منشاء عداوت و خونريزى و فساد مى
شود، بدبو و بد طـعـم و آلوده اسـت ، ولى آنها عقل و نشاط و عشق مى آفريند، خوشبو و
معطر و پاك است ، و كسانى كه از آن مى نوشند در نشئه اى روحانى و توصيف ناپذير فرو
مى روند، كه دو نـوع آن در ايـن سوره آمده است : (رحيق
مختوم ) و (تسنيم
) و انواع ديگرش در سوره دهر، و ساير سوره هاى قرآن ذكر شده كه هر كدام
را در جاى خود شرح داده ايم .
جـالب ايـنكه : در روايات متعددى اين شراب بهشتى پاداش كسانى ذكر شده كه از شراب
آلوده دنـيـا چـشـم بـپـوشـنـد، و تـشـنـه كـامـان را سـيـراب كـنـنـد، و آتـش
انـدوه را در دل مؤ منان خاموش سازند.
پـيـغـمـبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) فرمود: يا على
من ترك الخمر لله سقاه
الله مـن الرحـيـق المـخـتوم : (اى على
كسى كه خمر و شراب را به خاطر خدا ترك گويد خداوند او را از شراب زلال دربسته مهر
شده بهشتى سيراب مى كند).
و جـالبـتر اينكه در حديث ديگرى از همان حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده
است كـه حـتـى اگـر شـراب دنـيـا را براى غير خدا نيز ترك گويد خداوند او را از اين
شراب طـهـور مـى نـوشـاند، على (عليه السلام ) مى گويد: عرض كردم براى غير خدا؟
فرمود:
(آرى ! كـسـى كـه بـراى حـفـظ جان خود نيز
از شراب دنيا چشم بپوشد خدا او را از رحيق مختوم سيراب مى كند).
آرى ايـن گـروه كـه شـراب را بـراى حـفـظ سـلامـت خـود تـرك مـى كـنـنـد در
حـقـيـقـت از اولوالالبـابـنـد، و هـمـانـگـونـه كـه از آيـه 193 آل عمران استفاده
مى شود (اولو الالباب
) نيز در زمره ابرارند كه از شرابهاى طهور بهشتى بهره مند مى شوند.
و در حديثى از على بن الحسين (عليه السلام ) آمده است : من سقى مؤ منا من ظماء سقاه
الله من الرحـيـق المـخـتوم : (كسى كه شخص
مؤ من تشنه اى را سيراب كند خدا او را از رحيق مختوم سيراب خواهد كرد).
و در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت : مـن صـام لله فـى يوم صائف سقاه الله من الظما من
الرحيق المـخـتوم : (كسى كه در روز گرم
تابستان روزه بدارد خداوند او را از تشنگى قيامت با رحيق مختوم سيراب مى كند).
آيه و ترجمه
إ ن الذين اءجرموا كانوا من الذين ءامنوا يضحكون
(29)
و إ ذا مروا بهم يتغامزون
(30)
و إ ذا انقلبوا إ لى اءهلهم انقلبوا فكهين
(31)
و إ ذا راءوهم قالوا إ ن هؤ لاء لضالون
(32)
و ما اءرسلوا عليهم حافظين
(33)
فاليوم الذين ءامنوا من الكفار يضحكون
(34)
على الا رائك ينظرون
(35)
هل ثوب الكفار ما كانوا يفعلون
(36)
|
ترجمه :
29 - بدكاران (در دنيا) پيوسته به مؤ منان مى خنديدند.
30 - و هنگامى كه از كنار آنها (جمع مؤ منان ) مى گذشتند آنها را با اشارات مورد
سخريه قرار مى دادند.
31 - و هنگامى كه به سوى خانواده خود باز مى گشتند مسرور و خندان بودند.
32 - و هنگامى كه آنها (مؤ منان ) را مى ديدند مى گفتند: اينها گمراهانند.
33 - در حـالى كـه آنـهـا هـرگـز مـاءمـور مـراقـبـت و متكفل آنان (مؤ منان )
نبودند.
34 - ولى امروز مؤ منان به كفار مى خندند.
35 - در حالى كه بر تختهاى مزين بهشتى نشسته اند و نگاه مى كنند.
36 - آيا كفار پاداش اعمال خود را گرفتند؟!
شاءن نزول :
مـفـسـران بـراى ايـن آيـات دو شـاءن نـزول نقل كرده اند:
نـخـسـت ايـنـكـه روزى عـلى (عـليـه السـلام ) و جـمـعى از مؤ منان از كنار جمعى از
كفار مكه گـذشـتـنـد، آنـهـا به على (عليه السلام ) و مؤ منان خنديدند و استهزا
كردند، آيات فوق نازل شد و سرنوشت اين گروه كافر استهزا كننده را در قيامت روشن
ساخت .
حـاكـم ابـوالقـاسـم حـسـكـانـى در (شـواهـد
التـنـزيـل ) از
(ابـن عـبـاس ) چـنـيـن نـقـل
مـى كـنـد: (منظور از
(ان الذين اجرموا) منافقان
قريش و منظور از (الذين آمنوا)
على بن ابيطالب و ياران او است ).
ديـگـر ايـنـكـه آيـات فـوق دربـاره افـرادى هـمـچـون عـمـار، صـهـيـب ، خـبـاب ،
بـلال ، و سـايـر فـقـراى مـؤ مـنـيـن كـه مـورد اسـتـهـزاى مـشـركـان قـريـش
هـمـچـون ابـوجـهـل ، و وليـد بـن مـغـيـره ، و عـاص بـن وائل ، واقـع مـى شـدنـد
نازل شده .
جمع ميان اين دو شاءن نزول نيز كاملا ممكن است .
تفسير:
آن روز آنها مؤ منان را مسخره مى كردند، اما امروز...
در تعقيب آيات گذشته كه سخن از نعمتها و پاداشهاى عظيم ابرار و نيكان
مـى گـفـت ، در آيـات مورد بحث به گوشه اى از مصائب و زحمات آنها كه در اين جهان به
خاطر ايمان و تقوا با آن روبرو مى شوند اشاره مى كند، تا روشن شود كه آن پاداشهاى
بزرگ بى حساب نيست .
در ايـن آيـات از موضعگيرى و برخورد زشت و زننده كفار با آنها سخن مى گويد، و چهار
نوع عكس العمل كفار را در برابر آنان بازگو مى كند:
نـخـسـت مى فرمايد: (بدكاران و كفار
پيوسته از مؤ منان مى خنديدند) (ان الذين
اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون ).
خـنده اى تمسخرآميز و تحقيركننده ، خنده اى كه از روح طغيان و كبر و غرور و غفلت
ناشى مـى شـود، و هـمـيـشـه افراد سبكسر مغرور در برابر مؤ منان با تقوا چنين خنده
هاى مستانه داشته اند.
ضـمـنـا تـعـبـيـر به (اجرموا)
به جاى (كفروا)
نشان مى دهد كه افراد كافر و بى ايمان را از اعمال گناه آلودشان مى توان شناخت چرا
كه هميشه كفر سرچشمه جرم و عصيان است .
در آيه بعد دومين برخورد زشت آنها را بيان كرده ، مى فرمايد:
(و هنگامى كه مشركان از كـنـار جـمع مؤ منان مى گذرند آنها را با اشارات
چشم و ابرو مسخره مى كنند) (و اذا مروا
بهم يتغامزون ).
و با اين علامات و اشارات مى گويند: اين بى سر و پاها را ببينيد كه مقربان درگاه
خدا شـده انـد! ايـن آسـتـيـن پـاره هـا و پـا بـرهـنـه هـا را تـمـاشـا كـنـيـد
كـه مـدعـى نـزول وحـى الهـى بـر آنها هستند!، و اين گروه نادان را بنگريد كه مى
گويند استخوان پوسيده و خاك شده بار ديگر به حيات و زندگى برمى گردد؟!
و امثال اين سخنان زشت و بى محتوا.
بـه نـظـر مى رسد كه خنده آشكار مشركان در زمانى بوده كه مؤ منان از كنار جمع آنها
مى گذشتند، و اشارات سخريه آميز آنها زمانى بوده كه به عكس آنها از كنار جمع مؤ
منان مى گـذشـتند، و چون در ميان آن جمع نمى توانستند به آسانى مسخره كنند با
اشارات چشم و ابـرو يـكـديـگـر مـطـالب را حـالى مـى كـردند، ولى آنجا كه مركز تجمع
مشركان بود و مسلمانان از كنار آنها مى گذشتند آزادى و جسارت بيشترى داشتند.
يتغامزون از ماده (غمز)
(بر وزن طنز) به معنى اشاره با چشم و دست است به چيزى كه مـورد عـيبجويى است ، و
گاه اين واژه به معنى هر گونه عيبجويى به كار مى رود هر چند بـا زبـان بـاشـد، و
تـعـبـيـر بـه (تـغـامـز)
(از بـاب تـفـاعـل ) دليـل بر اين است كه همه آنها در مقابل يكديگر در اين كار شركت
داشتند، هر يك با اشاره به ديگرى چيزى مى گفت كه همه استهزاآميز بود.
ايـنـهـا هـمـه در بـرخـوردشـان بـا مـؤ منان بود، در جلسات خصوصى نيز همين برنامه
را بازگويى كرده ، و سخريه ها را غيابا ادامه مى دادند، همانگونه كه آيه بعد مى
گويد:
(هـنـگـامـى كه به خانواده خود باز مى
گشتند مسرور و خندان بودند و از آنچه انجام داده بودند خوشحالى مى كردند)
(و اذا انقلبوا الى اهلهم انقلبوا فكهين ).
گويى فتح و پيروزى نصيب آنها شده كه به آن مباهات مى كنند، و باز هم در غياب ، همان
سخريه ها، و همان استهزاءها ادامه دارد.
فـكـهـيـن جـمع (فكه
) صفت مشبهه (بر وزن خشن ) از فكاهه (بر وزن قباله ) به معنى مـزاح
كـردن و خـنـديـدن اسـت ، و در اصـل از (فاكهه
) به معنى ميوه گرفته شده است گـويـى ايـن گـفـتـگـوهـا و شـوخـيها
همچون ميوه هايى است كه از آن لذت مى برند، و به گفتگوى شيرين و دوستانه فكاهه (به
ضم فا) گفته مى شود.
گرچه كلمه (اهل
) معمولا به معنى خانواده و خويشاوندان نزديك است ، ولى ممكن است در
اينجا معنى وسيعترى داشته باشد و دوستان نزديك را نيز دربرگيرد.
چـهارمين عكس العمل شرارت آميز آنها در برابر مؤ منان اين بود كه وقتى آنها را مى
ديدند مى گفتند اينها گمراهانند (و اذا راءوهم قالوا ان هؤ لاء لضالون ).
چـرا كـه راه و رسـم بـت پـرسـتـى و خرافاتى را كه در ميان آنها رائج بود و هدايتش
مى پـنـداشـتـنـد رها كرده ، و به سوى ايمان به خدا و توحيد خالص بازگشته و به گمان
آنها لذت نقد دنيا را به نعمتهاى نسيه آخرت فروخته بودند.
مـمـكـن اسـت ايـن تـعـبـير در مراحلى باشد كه مطلب از مرحله استهزا گذشته بود و
خود را ناچار مى ديدند كه شدت عمل بيشترى نشان دهند، زيرا هميشه هنگام ظهور
پيامبران بزرگ و آيـيـنـهـاى تـازه عـكـس العـمـل دشـمـنـان و مخالفان در آغاز از
طريق استهزا و به شوخى گـرفـتـن ظاهر مى شد، گويى آيين تازه را كمتر از آن مى ديدند
كه به طور جدى با آن بـرخـورد كـنـنـد، ولى هـنـگـامى كه آيين الهى در قلوب افراد
آماده نفوذ مى كرد، و پيروان بـيـشـتـرى بـراى آن پـيدا مى شد، آنها احساس خطر كرده
، آن را جدى گرفته و مبارزه را شـدت مـى بـخـشـيـدنـد، سپس مرحله به مرحله آن را
تشديد مى كردند، و آيه فوق نخستين مـرحـله بـرخـورد جـدى آنـهـا اسـت ، كـه در
مـراحـل بعد حتى منجر به جنگهاى خونين و نبرد مسلحانه شد.
و از آنـجـا كـه مـؤ مـنـان غـالبـا از افـرادى بـودنـد كـه مـوقـعـيـت اجـتـمـاعـى
و ثـروت قـابـل تـوجـهـى در اخـتـيـار نـداشـتـنـد، و بـه هـمـين دليل كفار به آنها
با چشم حقارت مى نـگـريـسـتـند، و ايمانشان را بى ارزش شمرده ، و آيينشان را به باد
مسخره مى گرفتند، قـرآن در آيـه بـعـد مـى گـويـد: (ايـن
گـروه كـفـار هـرگـز حـافـظ و نـگـهـبـان و متكفل زندگى آنها نبودند)
(و ما ارسلوا عليهم حافظين ).
پس به چه حقى ، و مطابق كدام منطقى بر آنها خرده مى گيرند؟!
در آيه 27 سوره هود مى خوانيم كه ثروتمندان و مستكبران قوم نوح به او مى گفتند: و
ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراءى : (ما
كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى اراذل ساده لوح نمى بينيم
).
و او در جـواب مـى گـفـت : و لا اقـول للذين تزدرى اعينكم لن يؤ تيهم الله خيرا
الله اعلم بما فى انفسهم : (من هرگز نمى
گويم آنها كه در نظر شما خوار مى آيند خداوند خيرى بر آنها نخواهد داد، خدا از دل
آنها آگاهتر است ) (هود 31).
ايـن در حـقـيـقـت جوابى است به اين افراد خودخواه و پرادعا كه به شما چه مربوط كه
مؤ منان از كدام گروهند؟! شما در متن دعوت و محتواى آيين پيامبر اسلام (صلى الله
عليه و آله و سلم ) بنگريد.
ولى در قيامت مساءله بر عكس مى شود، چنانكه در آيه بعد مى فرمايد:
(امروز مؤ منان از كفار مى خندند)!
(فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون ).
چـرا كـه قـيـامـت بـازتـابى است از اعمال انسان در دنيا، و در آنجا بايد عدالت
الهى اجرا شـود، و عـدالت ايـجـاب مـى كـنـد كـه در آنـجـا مـؤ مـنـان پـاكـدل از
كـفار لجوج و معاند و استهزاگر بخندند، و اين خود نوعى عذاب دردناك براى اين
مغروران مستكبر است !
در بـعـضـى از روايـات از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه
(در آن روز درى از بـهـشت به روى كفار گشوده مى شود، و آنها به گمان
اينكه فرمان آزادى از دوزخ و ورود در بهشت داده شده است به سوى آن حركت مى كنند،
هنگامى كه به آن رسيدند ناگهان در بسته مى شود، و اين كار چند بار تكرار مى شود و
مؤ منان كه از بهشت نظاره گر آنانند مى خندند)!.
لذا در آيـه بـعد مى افزايد: (آنها بر
تختهاى مزين نشسته اند و به اين صحنه ها نگاه مى كنند)
(على الارائك ينظرون ).
بـه چـه چـيـزى نـگـاه مـى كنند؟ به آنهمه نعمتهاى بى پايان الهى ، به آن مواهب
عظيم و الطاف بيكران به آن آرامش و عظمت و احترام ، و به آن عذابهاى دردناكى كه
كفار مغرور و خودخواه در نهايت ذلت و زبونى به آن گرفتارند.
سـرانـجـام در آخرين آيه اين سوره به صورت يك جمله استفهاميه مى فرمايد:
(آيا كفار ثواب اعمال و پاداش كار خود را خوب گرفتند)؟!
(هل ثوب الكفار ما كانوا يفعلون ).
ايـن سـخـن خـواه از ناحيه خداوند باشد، يا فرشتگان ، و يا مؤ منان ، نوعى طعن و
استهزا نـسـبـت بـه افـكـار و ادعـاهـاى ايـن مـغـروران مـسـتـكـبـر اسـت كـه
انـتـظـار داشـتـنـد در مـقـابل اعمال زشتشان جايزه و پاداشى هم از خداوند دريافت
دارند، و در برابر اين پندار غلط و خيال خام مى فرمايد:
(آيا آنها پاداش اعمالشان را گرفتند)؟
بسيارى از مفسران اين جمله را يك جمله مستقل دانسته اند، در حالى كه بعضى معتقدند
دنباله آيه قبل است ، يعنى مؤ منان بر تختهاى مزين نشسته اند و نگاه مى كنند به
بينند آيا كفار پـاداش اعـمـال خـلافـشـان را گـرفـتـند؟ آرى اگر آنها پاداشى
بگيرند بايد از شيطان بگيرند، آيا آن بينواى گرفتار مى تواند به آنها پاداشى دهد؟!
(ثـوب )
از مـاده (ثـوب
) (بـر وزن جـوف ) در اصـل به معنى بازگشتن چيزى به حالت نخستين است ، و
(ثواب ) به پاداشى گفته مـى
شـود كـه بـه انـسـان در مـقـابـل اعمالش مى دهند چرا كه نتيجه اعمالش به او بر مى
گـردد، ايـن واژه هـم در جـزاى نـيـك و هـم بـد بـه كـار مـى رود، هر چند غالبا در
مورد خير اسـتـعـمـال مـى شود و لذا آيه فوق دلالت بر نوعى طعن نسبت به كفار دارد،
و بايد چنين باشد چرا كه آنها همواره مؤ منان و آيات خدا را به باد استهزا مى
گرفتند و بايد در آن روز نتيجه استهزاهايشان را ببينند.
نكته :
استهزا حربه ناجوانمردانه دشمنان حق
در طـول تـاريـخ انـبـيـاء كـرارا مـى بـيـنـيـم كـه يـكـى از حـربـه هـاى
دشـمـنـان خـدا در مـقـابـل آنان استفاده از حربه سخريه بوده است ، و آيات قرآن
مكرر اين موضوع را منعكس كـرده اسـت ، و از آنـجا كه سخريه و استهزا معمولا از
كسانى صادر مى شود كه مست باده غرورند، و خود را برتر از ديگران مى دانند، و با چشم
حقارت به سايرين نگاه مى كنند جـاى تـعـجـب نـيست كه ظالمان كافر و لجوج و خودخواه
دست به چنين حربه اى در برابر اهل ايمان زنند.
امـروز نـيـز هـمـان بـرنامه به صورتهاى متنوع در رسانه هاى گروهى جهان تحت عنوان
(طـنـز)
و بـرنـامـه هـاى فـكـاهـى و تـفـريـحـى ادامـه دارد، الان نـيـز مـى كـوشـند حق و
طرفدارانش را با استفاده از اين حربه قديمى از ميدان بيرون كنند.
ولى مؤ منان در برابر آنها با توجه به وعده هاى الهى كه نمونه آن در آيات فوق آمده
است آرامش مى يابند، و روح مقاومت در مقابل آن تاريك دلان در آنها دميده مى شود.
اصـولا (اسـتـهـزا)
و (سـخـريـه
) و (غـمـز)
و (ضـحـك )
در مـقـابـل حـق كـه در آيـات فـوق بـه آن اشـاره شـده هـمـه از گـنـاهـان كـبـيـره
و نـشـانـه جـهـل و غـرور اسـت ، يـك انـسـان فـهـمـيـده و عـاقل و هوشيار به فرض
كه به مكتبى عقيده نداشته باشد با آن برخورد منطقى مى كند، و هرگز به خود اجازه نمى
دهد به اينگونه حربه ها متوسل گردد.
خداوندا! همه ما را از غرور و جهل و كبر حفظ فرما.
پروردگارا! به ما روح حق طلبى و حق جويى و تواضع مرحمت كن .
بارالها! نامه اعمال ما را در (عليين
) قرار ده ، و از زمره (سجينيان
) بيرون بر.
آمين رب العالمين
مقدمه
اين سوره در (مكه
) نازل شده و داراى 25 آيه است
محتواى سوره انشقاق و فضيلت تلاوت آن
اين سوره مانند بسيارى از سوره هاى جزء اخير قرآن مجيد از مباحث معاد سخن مى گويد،
در آغـاز اشـاراتـى بـه حـوادث هـولناك و تكاندهنده پايان جهان و شروع قيامت مى
كند، و در مـرحـله بعد به مساءله رستاخيز و حساب اعمال نيكوكاران و بدكاران ، و
سرنوشت آنها، و در مـرحـله سـوم به بخشى از اعمال و اعتقاداتى كه موجب عذاب و كيفر
الهى مى شود، و در مـرحله چهارم بعد از ذكر سوگندهايى به مراحل سير انسان در مسير
زندگى دنيا و آخرت اشـاره مـى كـنـد و سـرانـجـام در مـرحـله پـنـجـم بـاز سـخـن از
اعمال نيك و بد و كيفر و پاداش آنها است .
در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى
خـوانـيـم : من قراء سورة انشقت اعاذه الله ان يؤ تيه كتابه وراء ظهره :
(كسى كه سوره انشقاق را بخواند خداوند او را از اينكه در قيامت نامه
اعمالش به پشت سرش داده شود در امان مى دارد)!
و در كـتـاب (ثواب الاعمال
) از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه
(هر كس اين دو سـوره (سـوره انـفـطـار و سـوره انـشقاق ) را بخواند و در
نماز فريضه و نافله برابر چـشـمـش قـرار دهـد خـداونـد او را بـه خـواسـتـه هـايـش
مـى رسـانـد، و چـيـزى مـيان او و خدا حائل نمى شود و پيوسته او به (لطف ) خداوند
نظر مى كند و خداوند به او، تا از حساب مردم فارغ شود).
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
إ ذا السماء انشقت
(1)
و اءذنت لربها و حقت
(2)
و إ ذا الا رض مدت
(3)
و اءلقت ما فيها و تخلت
(4)
و اءذنت لربها و حقت
(5)
ياء ايها الانسان إ نك كادح إ لى ربك كدحا فملاقيه
(6)
فاءما من اءوتى كتابه بيمينه
(7)
فسوف يحاسب حسابا يسيرا
(8)
و ينقلب إ لى اءهله مسرورا
(9)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - در آن هنگام كه آسمان (كرات آسمانى ) شكافته شود.
2 - و تسليم فرمان پروردگارش شود، و سزاوار است چنين باشد.
3 - و در آن هنگام كه زمين گسترده شود.
4 - و آنچه در درون دارد بيرون افكنده و خالى شود.
5 - و تسليم فرمان پروردگارش گردد، و شايسته است كه چنين باشد.
6 - اى انـسـان ! تـو بـا تـلاش و رنـج بـه سـوى پـروردگارت مى روى و او را ملاقات
خواهى كرد.
7 - اما كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده .
8 - به زودى حساب آسانى براى او مى شود.
9 - و خوشحال به اهل و خانواده اش باز مى گردد.
تفسير:
تلاشى پر رنج به سوى كمال مطلق
همانگونه كه در شرح محتواى سوره گفتيم در آغاز اين سوره نيز اشاره به حوادث عظيم و
عجيب پايان جهان اشاره شده مى فرمايد:
(در آن هنگام كه آسمان شكافته شود)
(و اجرام و كرات آسمانى متلاشى گردد، و نظام كواكب برهم خورد) (اذا السماء انشقت ).
نـظـيـر آنـچـه در سـوره (انفطار)
آمده كه مى فرمايد: اذا السماء انفطرت و اذا الكواكب انتثرت :
(در آن زمان كه آسمان (و كرات آسمانى ) شكافته و ستارگان پراكنده شوند و
فرو ريزند) (انفطار 1 و 2).
و اين اعلام پايان دنيا و خرابى و فناى آن است .
سـپـس مـى افزايد: (و تسليم فرمان
پروردگارش شود و سزاوار است چنين باشد) (و
اذنت لربها و حقت ).
مـبـادا تـصـور شـود كـه آسـمـان بـا آن عـظـمـت كـمـتـريـن مـقـاومـتـى در مقابل
اين فرمان الهى مى كند، او همچون بنده مطيع و فرمانبردارى است كه در برابر اين
دستور كاملا تسليم است .
(اذنـت )
در اصـل از (اذن
) (بـر وزن افـق ) بـه معنى (گوش
) گرفته شده ، و مفهوم آن استماع كردن و شنوا بودن و در اينجا كنايه از
اطاعت فرمان و تسليم است .
(حـقـت )
از مـاده (حـق
) بـه مـعـنـى شـايـسته و سزاوار است چگونه مى تواند تسليم نـبـاشد در
حالى كه فيض وجود لحظه به لحظه از سوى خداوند به آن مى رسد، و اگر يك آن اين رابطه
قطع گردد متلاشى و نابود خواهد شد.
آرى آسـمـان و زمـيـن نـه تـنها در آغاز آفرينش ، طبق آيه 11 سوره فصلت
(قالتا اتينا طائعين ) مطيع
فرمان حق بود كه در پايان عمر نيز چنين است .
بـعضى نيز گفته اند: كه منظور از جمله (حقت
) اين است كه وحشت و ترس قيامت آنچنان است كه سزاوار است آسمانها نيز از
هم بشكافد.
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.
و در مـرحـله بـعـد بـه وضع (زمين
) اشاره كرده ، مى فرمايد: (و
در آن هنگام كه زمين كشيده و گسترده شود)
(و اذا الارض مدت ).
كـوهـهـا - بـه شـهـادت آيـات فراوانى از قرآن - به كلى متلاشى و برچيده مى شوند، و
تـمـام بـلنديها و پستيها از ميان مى رود، زمين صاف و گسترده و آماده حضور همه
بندگان در صـحـنـه مى شود، همانطور كه در آيه 105 تا 107 سوره طه مى فرمايد: و
يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لا ترى فيها عوجا و لا
امتا: (از تو دربـاره كـوهـهـا سـؤ ال مـى
كـنند، بگو: پروردگارم آنها را بر باد مى دهد، سپس زمين را صاف و هموار مى سازد، به
گونه اى كه هيچ پستى و بلندى در آن نمى بينى )!
و چنان دادگاه بزرگى كه خلق اولين و آخرين در آن جمعند چنين صحنه اى نيز لازم دارد!
بعضى گفته اند معنى آيه اين است كه خداوند، زمين كنونى را در قيامت بسيار گسترده تر
از آنچه امروز است مى كند تا آمادگى بيشترى براى حشر و نشر خلايق داشته باشد.
و در سـومـيـن مـرحـله مـى افـزايـد: (زمـين
آنچه را در درون دارد بيرون افكنده و خالى مى شود)
(و القت ما فيها و تخلت ).
معروف در ميان مفسران اين است كه مفهوم آيه اين است كه تمام مردگانى كه در درون خاك
و داخـل قـبرها آرميده اند يكباره همه به بيرون پرتاب مى شوند، و لباس حيات و زندگى
بـر تـن مـى كنند، شبيه آنچه در سوره (زلزال
) آمده : و اخرجت الارض اثقالها (زمين
بارهاى سنگين خود را خارج مى كند)
يـا آنـچـه در سوره نازعات آيه 13 و 14 آمده : فانما هى زجرة واحدة فاذا هم
بالساهرة :
(تنها يك صيحه زده مى شود، و به دنبال آن
همگى بر صفحه زمين ظاهر مى شوند)!
بعضى از مفسران گفته اند علاوه بر انسانها، معادن و گنجهاى نهفته درون زمين نيز
همگى بيرون مى ريزد.
ايـن احـتـمـال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه مواد مذاب درون زمين با زلزله هاى
هولناك و وحشتناك به كلى بيرون مى ريزد، و همه پستيها را پر مى كنند و سپس درون
زمين خالى و آرام مى گردد.
جمع ميان اين معانى نيز بى مانع است .
بـاز بـه دنبال اين سخن مى افزايد: (زمين
تسليم فرمان پروردگارش شود و شايسته است كه تسليم باشد)
(و اذنت لربها و حقت ).
ايـن حـوادث عظيم كه با تسليم كامل همه موجودات تواءم است ، از يكسو بيانگر فناى
اين دنـيـا اسـت ، فـنـاى زمـيـن و آسـمـان و انـسـانـهـا و گـنـجـهـا و گنجينه ها،
و از سوى ديگر دليل بر ايجاد نقطه عطفى است در جهان آفرينش ، و مرحله نوين و تازه
هستى .
و از سـوى سـومـى نـشـانه قدرت خداوند بزرگ است ، بر همه چيز مخصوصا بر مساءله معاد
و رستاخيز.
آرى هـنـگـامـى كـه ايـن حـوادث واقـع شـود، انـسـان ، نـتـيـجـه اعمال نيك و بد
خود را مى بيند (و اين جمله اى است كه در تقدير است ).
سـپـس انـسـانها را مخاطب ساخته و سرنوشت آنها را در مسيرى كه در پيش دارند براى
آنها روشـن مـى كـنـد، مـى فـرمـايـد: (اى
انـسـان تـو بـا تـلاش و رنـج و زحـمـت بـه سـوى پـروردگـارت پـيش مى روى ، و
سرانجام او را ملاقات خواهى كرد) (يا ايها
الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ).
(كدح )
(بر وزن مدح ) به معنى تلاش و كوششى است كه با رنج و تعب همراه باشد، و در جـسـم و
جـان اثـر بگذارد، و لذا به گاو سخت كوشى كه آثار كار كردن در جسم او ظاهر شده
(ثور فيه كدوح ) مى گويند.
در تفسير (كشاف
) و (فخر رازى
) و (روح المعانى
) آمده است كه : اين كلمه در اصـل بـه مـعـنـى خـراشـى اسـت كـه بـر
پـوسـت تـن وارد مـى شود، و به همين مناسبت به تلاشهايى كه در روح انسان اثر مى
گذارد، اطلاق شده است .
ايـن آيـه اشاره به يك اصل اساسى در حيات همه انسانها است ، كه همواره زندگى آميخته
بـا زحـمـت و رنج و تعب است ، حتى اگر هدف رسيدن به متاع دنيا باشد، تا چه رسد به
اينكه هدف آخرت و سعادت جاويدان و قرب پروردگار باشد، اين طبيعت زندگى دنيا است ،
حـتى افرادى كه در نهايت رفاه زندگى مى كنند آنها نيز از رنج و زحمت و درد بر كنار
نيستند.
تـعـبـيـر بـه (مـلاقـات پـروردگار)
در اينجا، خواه اشاره به ملاقات صحنه قيامت كه صحنه حاكميت مطلقه او است باشد، يا
ملاقات جزا و پاداش و كيفر او، يا ملاقات خود او از طريق شهود باطن ، نشان مى دهد
كه اين رنج و تعب تا آن روز ادامه خواهد يافت ، و زمانى بـه پايان مى رسد كه پرونده
اين دنيا بسته شود و انسان با عملى پاك خداى خويش را ملاقات كند.
آرى راحتى بى رنج و تعب ، تنها در آنجا است .
خـطـاب بـه (انـسـان
) كـه هـمـه نـوع انسان را شامل مى شود (با توجه به تكيه بر انـسـانـيـت
انسان ) بيانگر اين حقيقت است كه خداوند نيروهاى لازم را براى اين حركت مستمر الهى
در وجود اين اشرف مخلوقات آفريد.
و تكيه بر عنوان (رب
) (پروردگار) اشاره به اين است كه اين سعى و تلاش جزئى از برنامه ربوبيت
و تكامل و تربيت انسان است .
آرى مـا هـمـه مـسـافـرانـى هستيم كه از سرحد عدم بار سفر بسته ، و به اقليم وجود
گام نهاده ايم ، ما همه رهرو منزل عشق او هستيم ، و به طلبكارى مهر گياه رخ دوست
آمده ايم .
نـظـيـر ايـن تـعـبير در آيات ديگر قرآن نيز آمده است ، مانند: و ان الى ربك
المنتهى : (و ايـنـكـه هـمـه امـور به
پروردگارت باز مى گردد و تمام خطوط به او منتهى مى شود)
(نجم 42) و نيز مى فرمايد و الى الله المصير (بازگشت
همه به سوى خداوند است )
(فاطر 18).
و آيـات ديـگـر كـه هـمـه حـاكـى از ايـن سـيـر دائمـى تكامل موجودات به سوى
پروردگار متعال است .
ولى در اينجا انسانها به دو گروه تقسيم مى شوند همانگونه كه مى فرمايد:
(اما كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده
) (فاما من اوتى كتابه بيمينه ).
(به زودى حساب آسانى براى او مى شود)
(فسوف يحاسب حسابا يسيرا).
(و مسرور و خوشحال به اهل و خانواده اش
باز مى گردد) (و ينقلب الى اهله مسرورا).
ايـنها كسانى هستند كه در مدار اصلى آفرينش ، در همان مدارى كه خداوند براى اين
انسان و سـرمايه ها و نيروهاى او تعيين كرده حركت مى كنند، و تلاش و كوشش آنها
همواره براى خـدا، و سـعـى و حركتشان به سوى خدا است ، در آنجا نامه اعمالشان را به
دست راستشان مـى دهند كه اين نشانه پاكى عمل و صحت ايمان و نجات در قيامت است ، و
مايه سرافرازى و سـربـلنـدى در بـرابـر اهـل مـحـشـر هـنـگـامـى كـه در پـاى
مـيـزان عـدل قـرار مـى گـيـرنـد، ميزانى كه كمترين وزنها را مى سنجد، خداوند حساب
را بر آنها آسـان مـى گـيـرد، از لغـزشـهـايـشـان مـى گـذرد، و بـه خـاطـر ايـمـان
و اعمال صالح ، سيئات آنها را تبديل به حسنات مى كند.
در ايـنـكـه مـنـظـور از (حـسـاب يـسـيـر)
چـيـسـت بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـنـظـور حـسـاب سهل و آسان است كه سخت گيرى و دقت
در آن نباشد، از سيئات بگذرد و حسنات را پاداش دهد.
در حـديـثـى از پـيـغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : ثلاث من كن
فيه حاسبه الله حسابا يسيرا، و ادخله الجنة برحمته .
قـالوا: و مـا هـى يـا رسـول الله ؟! قـال : تـعـطـى مـن حـرمـك ، و تـصـل من قطعك
و تعفو عمن ظلمك : (سه چيز در هر كس باشد
خداوند حساب او را آسان مى كند، و او را به رحمتش در بهشت وارد مى سازد.
عـرض كـردنـد: آنـهـا چـه چـيـز اسـت اى رسول خدا؟! فرمود: عطا كنى به كسى كه تو را
محروم كرده ، و پيوند برقرار سازى با كسى كه از تو بريده ، و عفو كنى كسى را كه به
تو ستم كرده است ).
ايـن مـطـلب نـيـز از روايـات اسـتـفاده مى شود كه دقت و سخت گيرى در حساب در قيامت
به مـيـزان عقل و دانش انسانها بستگى دارد، چنانكه امام باقر (عليه السلام ) مى
فرمايد: انما يـداق الله العـبـاد فـى الحـسـاب يـوم القـيـامـة عـلى مـا آتـاهـم
مـن العـقـول فـى الدنـيا: (خداوند در
قيامت در حساب بندگان به اندازه عقلى كه در دنيا به آنها داده است دقت و سخت گيرى
مى كند)!.
و براى (اهل
) در آيات فوق تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند، بعضى گفته اند: منظور
هـمـسر و فرزندان با ايمان او است كه مؤ منان در بهشت به آنها مى رسند، و اين خود
نعمت بزرگى است كه انسان افراد مورد علاقه اش را در بهشت ببيند، و در كنار آنها
باشد.
بـعـضـى ديگر (اهل
) را به معنى حوريان بهشتى گرفته اند كه براى مؤ منان تعيين شـده انـد،
و بعضى آن را به افراد با ايمانى كه در دنيا مورد علاقه او بودند و در خط او قرار
داشتند تفسير كرده اند.
جمع ميان اين معانى نيز ممكن است .
نكته ها:
1 - يك حديث اعجازآميز
در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير
(اذا السماء انشقت ) آمده است
كه فرمود انها تنشق من المجرة : (آسمانها
از كهكشان جدا مى شود)!
ايـن حـديـث پـرمـعنى و قابل دقت است ، و از معجزات علمى محسوب مى شود، از حقيقتى
پرده بـرمـى دارد كـه در آن زمان هيچيك از دانشمندان به آن نرسيده بودند و آن اينكه
دانشمندان فـلكـى امـروز با مشاهدات نجومى خود به وسيله تلسكوبهاى عظيم و نيرومند
ثابت كرده انـد كـه عـالم مـجـمـوعـه اى اسـت از كـهـكشانها و هر كهكشان مجموعه اى
است از منظومه ها و ستارگان ، و به همين دليل آنها را شهرهاى ستارگان مى نامند،
كهكشان راه شيرى معروف كه با چشم قابل مشاهده است مجموعه عظيم و دايره مانندى از
همين منظومه ها و ستارگان است ، يك طرف از آن بقدرى از ما دور است كه ستارگانش را
به صورت ابرى سفيد مى بينيم ، ولى در واقع مجموعه نقاط نورانى نزديك به هم است .
امـا آن طـرفـش كـه بـه مـا نـزديـك اسـت سـتـارگـانـش قـابـل رؤ يـت مـى بـاشد، و
همين ستارگانى است كه ما در آسمان شب مى بينيم ، و به اين ترتيب منظومه شمسى ما جزء
اين (مجره )
(كهكشان ) است .
مـطـابـق روايـت فوق ، على (عليه السلام ) مى گويد: در آستانه قيامت اين كواكب را
كه ما مشاهده مى كنيم از كهكشان جدا مى شود، و نظام همگى به هم مى خورد.
چـه كـسـى آن زمـان مـى دانست كه ستارگانى كه ما مى بينيم در واقع جزء اين كهكشان
راه شـيـرى (مـجره ) است جز كسى كه قلبش به عالم غيب مربوط باشد و از سرچشمه علم
خدا سيراب گردد.
2 - دنيادار رنجها و دردهاست
تعبير به (كادح
) در آيات فوق كه اشاره به تلاش و كوشش آميخته با رنج و زحمت است ، با
توجه به اينكه مخاطب در آن همه انسانها مى باشند، بيانگر اين واقعيت است كه طبيعت
زندگى اين جهان در هيچ مرحله خالى از مشكلات ، ناراحتيها، و رنج و مشقت نيست ، خواه
ايـن مـشـكلات جنبه جسمانى و بدنى داشته باشد، و يا جنبه روحى و فكرى و يا هر دو، و
هيچكس را خالى از آن نمى بينيم .
در حـديـث بـسـيـار پرمعنايى از امام على بن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم :
الراحة لم تـخـلق فـى الدنـيـا و لا لاهـل الدنـيـا، انـمـا خـلقـت الراحـة فـى
الجـنـة و لاهـل الجـنـة ، و التـعـب و النـصـب خـلقـا فـى الدنـيـا، و لاهل
الدنيا، و ما اعطى احد منها جفنة الا اعطى من الحرص مثليها، و من اصاب من الدنيا
اكثر،
كـان فـيـهـا اشـد فـقـرا لانـه يـفـتـقـر الى النـاس فـى حـفـظ امـواله ، و
تـفـتـقـر الى كل آلة من آلات الدنيا، فليس فى غنى الدنيا الراحة !
:(راحتى و آسايش در دنيا و براى اهل دنيا
وجود ندارد، راحتى و آسايش تنها در بهشت است ، و بـراى اهـل بـهـشـت ! رنـج و تـعـب
در دنـيـا آفـريـده شـده ، و بـراى اهل دنيا، و (به همين دليل ) هر كسى پيمانه اى
از آن به دست مى آورد دو برابر آن حرص نـصـيـب او مـى شود، و كسانى كه از دنيا
بيشتر دارند فقيرترند! زيرا محتاج ديگران در حـفـظ امـوال خـويـشـنـد، و به وسائل و
ادوات زيادى براى حفظ آن نيازمندند، بنابراين در ثروت دنيا راحتى نيز وجود ندارد).
سپس امام (عليه السلام ) در ذيل اين حديث فرمود:
كلا ما تعب اولياء الله فى الدنيا للدنيا، بل تعبوا فى الدنيا للاخرة :
(هرگز دوستان خـدا در دنـيـا بـه خـاطـر دنـيـا رنج و تعب نمى كشند،
بلكه رنج و تعب آنها در دنيا براى آخرت است )!.
آيه و ترجمه
و اءما من اءوتى كتابه وراء ظهره
(10)
فسوف يدعوا ثبورا
(11)
و يصلى سعيرا
(12)
إ نه كان فى اءهله مسرورا
(13)
إ نه ظن اءن لن يحور
(14)
بلى إ ن ربه كان به بصيرا
(15)
|
ترجمه :
10 - و اما كسى كه نامه اعمالش پشت سرش داده شده .
11 - به زودى فريادش بلند مى شود كه اى واى بر من كه هلاك شدم !
12 - و در شعله هاى سوزان آتش دوزخ مى سوزد.
13 - او در ميان خانواده اش پيوسته (از كفر و گناه خود) مسرور بود!
14 - او گمان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند.
15 - آرى پروردگارش نسبت به او بينا بود (و اعمالش را براى حساب ثبت كرد).
تفسير:
آنها كه از شرم نامه اعمال را پشت سر مى گيرند!
بـه دنـبـال بـحـثى كه در آيات قبل پيرامون اصحاب اليمين (مؤ منانى كه نامه
اعمالشان به دست راستشان داده مى شود) گذشت در اين آيات از كفار
و مجرمان و چگونگى نامه اعمال آنها سخن مى گويد، نخست مى فرمايد:
(اما كسى كه نامه عملش را به پشت سرش داده
اند) (و اما من اوتى كتابه وراء ظهره ).
(به زودى فرياد مى زند اى واى بر من كه
هلاك شدم )! (فسوف يدعوا ثبورا).
(و در شعله هاى سوزان آتش دوزخ مى سوزد)
(و يصلى سعيرا).
در اينكه چگونه نامه اعمالشان را به پشت سرشان مى دهند، و چگونه اين آيه با آياتى
كـه مـى گويد نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند، جمع مى شود؟ مفسران تفسيرهاى
گوناگونى ذكر كرده اند:
بـعـضـى گـفته اند: دست راست آنها را به گردنشان زنجير مى كنند، و نامه اعمالشان را
به دست چپ و از پشت سر مى دهند كه نشانه ذلت و سرافكندگى و شرمسارى است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند: هر دو دست آنها را مانند اسيران از پشت سر مى بندند و
نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: بـا تـوجـه بـه آيـه 47 سـوره نـسـاء كـه مـى گـويـد
مـن قـبـل ان نـطـمس وجوها فنردها على ادبارها: (پيش
از آنكه صورتهايى را محو كنيم و به پـشـت سـر باز گردانيم
) اين گروه مجرمان صورتهايشان به عقب برگشته ، و بايد نامه اعمالشان را
شخصا بخوانند، لذا آن را به دست چپ آنها در پشت سر مى دهند.
ولى مـنـاسـبـتـر ايـن است كه گفته شود اصحاب اليمين با سرافرازى و افتخار و مباهات
نامه اعمالشان را به دست راست گرفته و صدا مى زنند: هاؤ م اقراءو
كـتـابـيـه : (اى اهـل محشر! بياييد و
نامه اعمال ما را بگيريد و بخوانيد) (حاقه
19) اما وقـتـى مـجـرمان تبهكار نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند آنها از
شرمسارى و ذلت دسـت را پـشـت سر مى گيرند، تا اين سند جرم و فضاحت كمتر ديده شود،
ولى چه فايده كه در آنجا چيزى پنهان شدنى نيست .
جـمـله (يـدعـوا ثـبـورا)
اشـاره بـه تـعـبـيـرى است كه عرب به هنگام بروز يك حادثه خـطرناك دارد، و فرياد مى
زند: (وا ثبورا)!
يعنى اى واى كه هلاك شدم (توجه داشته باشد كه (ثبور)
به معنى هلاكت است ).
ولى ايـن آه و نـاله و داد و فـريـاد بـه جـايـى نـمـى رسـد، و بـه دنبال آن
(و يصلى سعيرا) است يعنى وارد
آتش سوزان جهنم مى شود.
سپس به بيان علت اين سرنوشت شوم پرداخته مى فرمايد: (اين
به علت آن است كه او در مـيان اهل و خانواده خود پيوسته (از كفر و گناه خويش )
مسرور بود) (انه كان فى اهله مسرورا).
سـرورى آمـيخته با غرور، و غرورى آميخته با غفلت و بيخبرى از خدا، سرورى كه نشانه
دلبستگى سخت به دنيا و بى اعتنايى به جهان پس از مرگ بود.
بديهى است سرور و خوشحالى ذاتا مذموم و نكوهيده نيست ، بلكه مؤ من بايد به لطف خدا
مسرور و در معاشرت گشاده رو و بشاش باشد، سرورى مذموم است كه انسان را از ياد خدا
غافل كند و در شهوات غوطه ور سازد.
و لذا در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (ايـن
بـه خـاطـر آن اسـت كـه او گـمـان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند)
و معادى در كار نيست ! (انه ظن ان لن يحور).
در حـقـيـقت منشاء اصلى بدبختى او اعتقاد فاسد و گمان باطلش دائر بر نفى معاد بود،
و هـمـيـن اعتقاد باعث غرور و سرور او شد، او را از خدا دور ساخت و در شهوات غوطه
ور نمود، تـا آنـجا كه دعوت انبيا را به باد استهزا گرفت ، و وقتى به سراغ خانواده
خود مى آمد از ايـن اسـتـهـزا و سـخـريـه شـاد و خـوشحال بود، همين معنى در آيه 31
سوره مطففين و اذا انـقـلبـوا الى اهـلهـم انـقـلبـوا فكهين نيز آمده ، همچنين در
داستان (قارون
) آن ثروتمند مـغـرور و از خـدا بـيـخـبـر آمـده اسـت كـه آگـاهـان
بـنـى اسرائيل به او مى گفتند: لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين :
(اينقدر شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى
دارد) (قصص - 76).
(لن يـحـور)
(هـرگـز بـازگـشـت نـمـى كـنـد) از مـاده (حـور)
(بـر وزن غـور) در اصـل بـه مـعـنـى تـردد و رفـت و آمـد اسـت ، خـواه ايـن رفـت و
آمـد در عـمـل بـوده بـاشـد، يا تفكر و انديشه ، و لذا به گردش آب در حوض و استخر
اين كلمه اطـلاق مـى شـود، و (مـحور)
به ميله اى مى گويند كه چرخ بر دور آن گردش مى كند،
(مـحـاوره )
بـه مـعنى رفت و آمد و رد و بدل كردن بحث است ، و (حوار)
نيز به همين معنى است ، و گاه به معنى داد و فريادى است كه به هنگام مباحثه بلند مى
شود.
و (تـحـيـر)
نـيـز نتيجه رفت و آمد فكر در يك مساءله است كه لازمه آن سرگردانى در عمل است .
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد ريـشـه ايـن كـلمـه (حـبـشـى
) اسـت ، و از ابـن عـبـاس نـقـل شـده كـه مـى گـويـد مـن معنى اين جمله
را در قرآن نمى دانستم ، تا اينكه از يك عرب بيابانى شنيدم كه به دخترك خود گفت :
(حورى )! يعنى بازگرد.
تعبير به (حوارى
) در مورد نزديكان حضرت مسيح (عليه السلام ) يا نزديكان هر كس شايد نيز
به همين مناسبت باشد كه آنها نزد او رفت و آمد دارند.
بـعـضـى نيز آن را از ماده (حور)
به معنى شستن و سفيد كردن دانسته اند، چرا كه آنها قـلوب مردم را از زنگار شرك و
گناه پاك مى كردند و (حوريان
) بهشتى را از اين رو به اين نام ناميده اند كه سفيد پوستند و يا سفيدى
چشمانشان بسيار شفاف است !.
بعضى نيز گفته اند اطلاق اين كلمه به حوريان بهشتى بخاطر اين است كه آنها بقدرى
زيبا هستند كه چشم از ديدنشان حيران مى شود.
ولى بـه هـر حـال ايـن واژه در آيـه مـورد بحث به معنى بازگشت و معاد است ضمنا اين
آيه نـشـان مـى دهـد كـه عـدم ايـمـان به رستاخيز سرچشمه غفلت و غرور و آلودگى به
انواع گناهان مى شود.
و در آخـريـن آيـه مـورد بحث براى نفى عقائد باطل آنها مى فرمايد:
(آرى پروردگارش نسبت به او بينا بود)
(بلى ان ربه كان به بصيرا).