(مـآب )
بـه مـعـنى مرجع و محل بازگشت است ، و گاه به معنى منزلگاه و قرارگاه مى آيد، و در
اينجا به همين معنى است .
و امـا (احـقـاب
) جـمـع (حـقـب
) (بـر وزن قـفل ) به معنى مدت نامعلومى از زمان است ، بـعـضـى آن را
بـه هـشـتـاد سـال ، و بـعـضـى هـفـتـاد، و بـعـضـى چـهـل سـال تـفـسـيـر كـرده
انـد، و چـون از ايـن تـعـبـيـر بـه هـر حـال اسـتشمام مى شود كه دوزخيان مدتهايى
طولانى در دوزخ مى مانند، و سرانجام پايان مـى يـابـد، و ايـن بـا آيـات خـلود و
عـذاب دائم تـضـاد دارد، هـر كدام در تفسير آن راهى را پوييده اند.
مـعـروف مـيـان مـفـسـران ايـن اسـت كـه مـنظور از (احقاب
) در اينجا اين است كه مدتهايى طـولانـى و سـاليـان دراز پـى در پـى مـى
آيـد و مى گذرد، بى آنكه پايان يابد، و هر زمانى كه مى گذرد زمان ديگرى جانشين آن
مى شود.
در بـعـضى از روايات نيز آمده است كه اين آيه درباره گنهكارانى است كه سرانجام پاك
مى شوند و از دوزخ آزاد مى گردند نه كافرانى كه مخلد در آتشند.
سـپـس بـه گـوشـه كـوچكى از عذابهاى بزرگ جهنم اشاره كرده ، مى افزايد:
(آنها در آنـجـا نـه چـيـز خـنـكـى مـى چـشند كه گرماى وحشتناك دوزخ را
فرونشاند و نه نوشيدنى گوارايى كه عطش شديد آنها را تسكين بخشد)
(لا يذوقون فيها بردا و لا شرابا).
(جز آبى سوزان ، و مايعى از چرك و خون
) (الا حميما و غساقا).
و جـز سـايه دودهاى غليظ و داغ و خفقان آور آتش كه در آيه 43 سوره واقعه آمده است
(و ظل من يحموم ).
(حـمـيـم )
بـه معنى آب بسيار داغ و (غساق
) به معنى چرك و خونى است كه از زخم جارى مى شود، و بعضى آن را به معنى
مايعات بد بو تفسير كرده اند.
ايـن در حـالى اسـت كـه بـهـشـتـيـان از چـشـمـه هـاى گـواراى شـراب طـهـور بـه
وسـيـله پـروردگـارشـان سـيـراب مـى شـونـد (و
سـقـاهـم ربـهم شرابا طهورا) (دهر - 21) و
نـوشيدنيهايى در ظرفهاى زيباى بهشتى است كه مهر بر آن نهاده شده ، مهرى كه از مشك
است (ختامه مسك
) (مطففين - 26) ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟ و از آنجا كه ممكن
اسـت وجـود ايـن كـيـفـرهاى سخت و شديد در نظر بعضى عجيب آيد، در آيه بعد مى
افزايد:
(اين مجازاتى است موافق و مناسب اعمال
آنها)
(جزاء وفاقا).
چـرا چـنـيـن نباشد؟ در حالى كه آنها در اين دنيا قلبهاى مظلومان را سوزاندند، روح
و جان آنـهـا را به آتش كشيدند و با ظلم و ستم و طغيان خود بر كسى رحم نكردند،
سزاوار است كه در آنجا كيفرشان چنان باشد، و نوشابه هايشان چنين !
اصـولا هـمـانـگـونـه كـه بـارهـا تـاءكـيـد كـرده ايـم از آيـات قـرآن اسـتـفاده
مى شود كه حـداقـل بـسـيـارى از كـيـفـرهـاى قـيـامـت تـجـسـمـى اسـت از اعـمـال
دنـيـاى انسانها، چنانكه در سوره تحريم آيه 7 مى خوانيم : يا ايها الذين كفروا لا
تـعـتـذروا اليـوم انـمـا تجزون ما كنتم تعملون : (اى
كافران امروز عذر مخواهيد، چرا كه جـزاى شـمـا تـنها اعمالى است كه انجام مى داديد)
(كه اكنون تجسم يافته و در برابر شما حضور پيدا كرده ).
سپس به توضيح علت اين مجازات پرداخته ، مى فرمايد: (اين
به خاطر آن است كه آنها اميدى به حساب و ترسى از عقاب خداوند نداشتند)
(انهم كانوا لا يرجون حسابا).
و همين بى اعتنايى به حساب و روز جزا مايه طغيان و سركشى و ظلم و ستم آنها شد، و آن
ظلم و فساد چنين سرنوشت دردناكى را براى آنان فراهم ساخت .
در حقيقت عدم ايمان به حساب عاملى است براى طغيان ، و آن هم عاملى است براى آن
كيفرهاى سخت .
تـوجـه داشـتـه باشيد كه (لا يرجون
) از ماده رجاء هم به معنى (اميد)
است و هم به مـعـنـى عـدم تـرس و وحـشـت اصـولا انـسـان وقـتـى اميد و انتظار كيفر
داشته باشد طبعا مى تـرسـد، و اگـر نداشته باشد نمى ترسد و اين دو لازم و ملزوم
يكديگرند، لذا آنان كه اميد به حساب نداشته باشند ترسى هم ندارند.
تعبير به (ان
) كه براى تاءكيد است و (كانوا)
كه استمرار در ماضى را بيان مى كـنـد و (حسابا)
كه به صورت نكره بعد از نفى ذكر شده و معنى عموم را مى دهد، همه بيانگر اين واقعيت
است كه آنها مطلقا و هرگز هيچگونه انتظار و ترسى از حساب و كتاب نداشتند، يا به
تعبير ديگر حساب روز قيامت را به دست فراموشى سپرده ، و از برنامه زنـدگـى خـود
كـاملا حذف كرده بودند، و طبيعى است كه چنين افرادى ، آلوده چنان گناهان عظيمى
شوند، و سرانجام گرفتار اين عذابهاى سخت و دردناك .
و لذا بـلافـاصـله مـى افـزايـد: (آنـهـا
آيـات مـا را بـه كلى تكذيب كردند) (و
كذبوا باياتنا كذابا).
هـواى نـفـس آنـچـنـان بـر آنها چيره شده بود كه همه آيات بيدارگر الهى را شديدا
انكار كـردند، تا به هوسهاى سركش خود ادامه دهند، و به خواسته ها و تمنيات نامشروع
خويش لباس عمل بپوشاند.
پـيـداسـت كـه آيـات در اينجا معنى وسيع و گسترده اى دارد كه همه آيات توحيد و نبوت
و تـشـريـع و تـكـويـن ، و مـعـجـزات انـبـيـا و احـكـام و سـنـن را شـامـل مـى
شـود، و بـا توجه به تكذيب اينهمه نشانه ها و آيات الهى كه جهان تكوين و تشريع را
پر
كرده بايد تصديق كنيم كه آن مجازات براى چنين اشخاصى جزاء وفاق و كيفر مناسب است .
سپس به عنوان هشدار به اين طغيانگران ، و هم براى تاءكيد بر مساءله وجود موازنه
ميان
(جـرم )
و (جـريـمـه
) و حـاكـمـيـت (جزاى وفاق
) مى افزايد: ما همه چيز را قطعا احصاء و ثبت كرده ايم (و كل شى ء
احصيناه كتابا).
تـا گمان نكنيد چيزى از اعمال شما بى حساب و مجازات مى ماند، و نيز هرگز فكر نكنيد
اين كيفرهاى شديد غير عادلانه است .
اين حقيقت كه تمام كارهاى انسان اعم از كوچك و بزرگ ، صغير و كبير، آشكار و پنهان ،
و حتى نيات و عقائد انسان ، ثبت و ضبط مى شود، در بسيارى از آيات قرآن منعكس است .
در يـكـجـا مـى فـرمـايـد: و كـل شـى ء فـعـلوه فـى الزبـر و كل صغير و كبير مستطر:
(هر كارى را كه انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است و هر عمل كوچك
و بزرگى نوشته مى شود) (قمر - 52 و 53).
و در جاى ديگر مى فرمايد: ان رسلنا يكتبون ما تمكرون :
(رسولان ما آنچه مكر مى كنيد مى نويسند)
(يونس - 21).
و در جاى ديگر مى خوانيم : و نكتب ما قدموا و آثارهم :
(ما آنچه را از پيش فرستاده اند و همچنين تمام آثار آنها را مى نويسيم
) (يس - 12).
و لذا هنگامى كه نامه اعمال مجرمان را به دست آنها مى دهند فريادشان بلند مى شود،
مى گـويند: يا ويلتنا مال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها:
(اى واى بر ما! ايـن چه كتابى است كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر
اينكه آن را ثبت و شماره كرده است ؟!)
(كهف - 49).
بـدون شـك كـسـى كـه اين واقعيت را با تمام قلبش باور كند در انجام كارها بسيار
دقيق و حـسـابـگـر خـواهـد بـود، و هـمـين اعتقاد مانع بزرگى ميان انسان و گناه
ايجاد مى كند و از عوامل مهم تربيت محسوب مى شود.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث لحـن سـخـن را تـغـيـيـر داده ، و از غـيـبـت بـه
خـطـاب مـبـدل نموده ، آنها را مخاطب ساخته ، و ضمن جمله تهديدآميز و خشم آلود و
تكان دهنده اى مى فـرمـايـد: (پـس
بـچـشـيـد كـه چيزى جز عذاب بر شما نمى افزاييم !)
(فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا).
هـر چـه فـريـاد كـنـيـد، يـا ويلتنا بگوييد، تقاضاى باز گشت به دنيا و جبران
گناهان نماييد از شما مسموع نيست ، و چيزى جز بر عذاب شما افزوده نخواهد شد.
ايـن جـزاى كـسـانـى اسـت كـه وقتى در مقابل دعوت پر مهر انبياى الهى به سوى ايمان
و تـقوى قرار مى گرفتند، مى گفتند: سواء علينا اوعظت ام لم تكن من الواعظين :
(براى ما يكسان است مى خواهى اندرز ده ، يا اندرز مده !)
(شعراء - 136).
و ايـن جـزاى كـسـى اسـت كـه وقـتـى آيات الهى براى او خوانده مى شد
(جز بر نفرتش چيزى نمى افزود،)
(و ما يزيدهم الا نفورا) (اسراء - 41).
و بـالاخـره ايـن اسـت سـزاى كـسـى كه از هيچ گناهى رويگردان نبود و به هيچ كار
خيرى علاقه نداشت .
در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـقـل
شـده اسـت كـه فـرمـود: هـذه الايـة اشـد مـا فـى القـرآن عـلى اهل النار:
(اين آيه شديدترين آيه اى است كه در قرآن مجيد درباره دوزخيان آمد است !).
چـگـونـه اين چنين نباشد در حالى كه خداوند غفور و رحيم آن چنان بر آنها خشمگين شده
كه آنـهـا را با جمله اى كه تمام درهاى اميد را به روى آنان مى بندد مخاطب ساخته ،
و جز وعده افزودن عذاب چيزى به آنها نمى دهد.
آيه و ترجمه
إ ن للمتقين مفازا
(31)
حدائق و اءعنبا
(32)
و كواعب اءترابا
(33)
و كاءسا دهاقا
(34)
لا يسمعون فيها لغوا و لا كذبا
(35)
جزاء من ربك عطاء حسابا
(36)
رب السموت و الا رض و ما بينهما الرحمن لا يملكون منه خطابا
(37)
|
ترجمه :
31 - براى پرهيزگاران مسلما پيروزى بزرگى است .
32 - باغهايى سرسبز، و انواعى از انگورها.
33 - و حوريانى بسيار جوان و هم سن و سال .
34 - و جامهايى لبريز و پياپى (از شراب طهور)
35 - در آنجا نه سخن لغو و بيهوده اى مى شنوند و نه دروغى .
36 - اين جزايى است از سوى پروردگارت و عطيه اى است كافى .
37 - هـمـان پـروردگـار آسـمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو است ، پروردگار رحمان
، و هيچ كس حق ندارد بى اجازه او سخنى بگويد (يا شفاعتى كند).
تفسير:
بخشى از پاداش عظيم پرهيزگاران
در آيـات پـيـشين سخن از سرنوشت طغيانگران و قسمتى از كيفرهاى دردناك آنها و علت
اين بـدبـخـتـى بـود، در آيـات مـورد بـحـث بـه شـرح نـقـطـه مـقـابـل آنـهـا
پـرداخـته از مؤ منان راستين ، و پرهيزگاران ، و قسمتى از مواهب آنها در قيامت
سـخـن مـى گـويد تا در يك مقايسه رويارو ميان اين دو، حقايق روشن تر گردد، همانگونه
كـه سـيـره قـرآن مـجـيـد در سـوره هـاى ديـگـر مـى بـاشـد كـه اضـداد را در مقابل
هم قرار داده ، و وضع آنها را در اين مقابله تبيين مى كند.
نـخـست مى فرمايد: (براى پرهيزگاران
پيروزى و نجات بزرگى است ) (ان للمتقين
مفازا).
(مـفـاز)
(اسـم مـكـان ) يا
(مصدر ميمى ) از ماده
(فوز) به معنى
(رسيدن به خير و نيكى تواءم با سلامت )
است ، و به معنى نجات و پيروزى كه لازمه اين معنى است نـيـز آمـده ، و بـا تـوجـه
بـه ايـنـكـه (مـفـازا)
بـه صورت نكره ذكر شده ، اشاره به پيروزى عظيم و رسيدن به خير و سعادت بزرگى است .
سـپـس بـه شـرح اين فوز و سعادت پرداخته ، مى افزايد:
(باغهايى خرم و سرسبز و محفوظ با ميوه هايى از انواع انگورها)
(حدائق و اعنابا).
(حـدائق )
جـمـع (حديقه
) به معنى باغ و بستان خرم و سرسبز و پر درخت است كه ديوار گرداگرد آن
كشيده شده و از هر نظر محفوظ است ، (راغب
) در مفردات مى گويد:
(حديقه )
در اصل به زمينى مى گويند كه داراى آب است
هـمـچون حدقه چشم كه هميشه آب در آن وجود دارد! جالب اينكه از ميان تمام ميوه ها در
اينجا روى انـگـور تكيه شده ، به خاطر مزاياى فوق العاده اى كه اين ميوه در ميان
ميوه ها دارد، زيـرا بـه گـفـتـه دانـشـمـنـدان غـذاشـنـاس انگور علاوه بر اينكه از
نظر خواص يك غذاى كامل محسوب مى شود و مواد غذايى آن بسيار نزديك به شير مادر است ،
دو برابر گوشت در بـدن ايـجاد حرارت مى كند، گذشته از اين ، به قدرى مواد مفيد در
آن وجود دارد كه مى توان گفت يك داروخانه طبيعى است
(انـگـور)
داراى خـاصـيت ضد سم ، مفيد براى تصفيه خون ، دفع رماتيسم ، نقرس ، و عامل مبارزه
با افزايش اوره خون است .
اضـافـه بـر ايـنـهـا انـگور اعصاب را تقويت كرده ، و توليد نشاط مى كند، و به خاطر
داشتن انواع ويتامينها به انسان نيرو و توان مى بخشد.
اينها گوشه اى از آثار و خواص انگور است ، و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله
عـليـه و آله و سـلم ) مى خوانيم : خير فواكهكم العنب :
(بهترين ميوه هاى شما انگور است
).
سـپـس بـه هـمـسـران بـهـشـتـى كـه يكى ديگر از مواهب پرهيزگاران است اشاره كرده ،
مى افزايد: (براى آنها حوريانى است بسيار
جوان كه تازه برآمدگى سينه آنها ظاهر شده ، و هم سن و سالند)
(و كواعب اترابا).
(كـواعـب )
جمع (كاعب )
به معنى دوشيزه اى است كه تازه برآمدگى سينه او آشكار شده ، و اشاره به آغاز جوانى
است ، و (اتراب
) جمع (ترب
) (بر وزن حزب ) به مـعـنـى افراد هم سن و سال است ، و بيشتر در مورد
جنس مؤ نث به كار مى رود، و به گفته بعضى در اصل از ترائب به معنى دنده هاى قفسه
سينه گرفته شده كه شباهت زيادى با هم دارند.
ايـن هـم سـن و سـال بـودن ممكن است در ميان خود زنان بهشتى باشد، يعنى همگى جوان ،
و هـمـسـان در زيـبـايـى و حـسـن و جـمـال و اعتدال قامتند، و يا ميان آنها و
همسرانشان ، چرا كه تـوافـق سـنـى مـيـان دو همسر سبب مى شود كه بهتر احساسات
يكديگر را درك كنند، ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.
سـپـس چـهـارمـيـن نـعـمـت بـهشتى را كه در انتظار پرهيزگاران است چنين شرح مى دهد:
(و جامهايى پر و لبريز و پياپى از شراب طهور!)
(و كاسا دهاقا).
امـا نـه شـرابـى هـمـچـون شـرابـهـاى آلوده دنـيـا كـه عـقـل را مـى زدايـد، و
انـسـان را تـا سـر حـد يـك حـيـوان تنزل مى دهد، بلكه شرابى كه عقل آور، و نشاط
آفرين و جانپرور و روح افزا است .
(كـاءس )
(بر وزن راءس ) به معنى جام مملو از نوشيدنى است ، و گاه به خود جام يا محتواى آن
نيز اطلاق مى شود.
(دهـاق )
را بـسـيـارى از مـفـسران و اهل لغت به معنى (لبريز)
تفسير كرده اند ولى
(ابـن مـنـظـور)
در (لسـان العـرب
) دو مـعـنـى ديـگـر نـيـز بـراى آن نقل كرده :
(پى درپى ) و
(صاف و زلال ).
بـنـابـرايـن اگـر مـجموع اين معانى را در نظر بگيريم مفهوم آيه چنين مى شود كه
براى بهشتيان جامه اى مملو از شراب طهور زلال و لبريز و پى در پى مى آورند.
و از آنجا كه سخن از جام و شراب تداعى معنى نامطلوب آن را در دنيا مى كند، در حالى
كه شـراب بـهـشـتـى درسـت نـقطه مقابل شرابهاى شيطانى دنيا است بلافاصله مى افزايد:
(بـهـشـتيان در آنجا نه سخن لغو و بيهوده
اى مى شنوند، و نه دروغ و تكذيبى را) (لا
يسمعون فيها لغوا و لا كذابا).
شـراب دنـيـا عـقل را مى زدايد، و هوش را از سر مى برد، و انسان را به بيهوده گويى
و سـخـنـان نـامـوزون وا مـى دارد، امـا شـراب طـهـور بـهـشـتـى بـه انـسـان روح و
عقل و نور و صفا مى بخشد.
در اينكه مرجع ضمير (فيها)
چيست ؟ دو احتمال داده اند: نخست اينكه به (بهشت
) باز مى گردد، و ديگر اينكه به (كاءس
) (جام ).
بـنا بر تفسير اول مفهوم آيه چنين خواهد بود كه در بهشت سخن لغو و دروغى نمى شنوند
مـانـنـد آنـچـه در آيـه 10 و 11 سوره غاشيه آمده است فى جنة عالية لا تسمع فيها
لاغية :
(آنـهـا در بـهـشـت عـالى جـاى خـواهـنـد
داشت بهشتى كه در آن سخن لغو و بيهوده نخواهى شنيد).
و بـنـا بـر تـفـسـيـر دوم مـفـهوم آيه اين است كه از نوشيدن آن جام شراب لغو و
بيهوده و دروغى حاصل نمى شود، مانند آنچه در آيه 23 طور آمده است : يتنازعون فيها
كاسا لا لغو فـيـهـا و لا تاثيم : (آنها
در بهشت جامه اى پر از شراب طهور را از يكديگر مى گيرند كه نه بيهوده گويى در آن
است و نه گناه ).
بـه هـر حـال يـكـى از مـواهـب بـزرگ مـعـنـوى بـهشتيان اين است كه در آنجا اثرى از
دروغ پـردازيـهـا، بـيـهـوده گـويـيـهـا، تـهـمـتـهـا و افـتـراهـا، تـكـذيـب حـق ،
و تـوجـيـه باطل ، و گفتگوهاى ناهنجارى كه قلب پرهيزكاران را در اين دنيا آزار مى
دهد وجود نخواهد داشت و به راستى چه زيباست آن محيطى كه اثرى از اين سخنان ناموزون
و رنج آور در آن وجـود نـدارد، و طـبـق آيـه 62 مـريم
(جز سلام و تحيت و سخنان مسالمت آميز در آنجا چيزى نمى شنوند)
(لا يسمعون فيها لغوا الا سلاما).
و در پايان ذكر اين نعمتها به نعمت معنوى ديگرى اشاره مى كند كه از همه بالاتر است
، مى فرمايد: (اين جزايى است از سوى
پروردگارت ، و عطيه اى است كافى ) (جزاء
من ربك عطاء حسابا).
چـه بـشـارت و نـعـمـتـى از اين برتر و بالاتر كه بنده ضعيف ، مورد نوازش و الطاف و
مـحـبـتـهـاى مـولاى كـريـم خود قرار گيرد، او را اكرام كند، بزرگ دارد، و خلعت
بخشد، اين تـوجـه و عـنـايـت ، و ايـن لطـف و مـحـبـت ، چـنان لذتى به مؤ منان مى
دهد كه با هيچ نعمتى برابر نيست .
و به گفته شاعر:
من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم
|
لطفها مى كنى اى خاك درت تاج سرم |
تـعـبـيـر بـه (رب
) (پـروردگـار) هـمراه با ضمير مخاطب و تواءم با كلمه
(عطاء)
همگى بيانگر لطف فوق العاده اى است كه در اين پاداشها نهفته است .
واژه (حـسـابـا)
بـه عـقـيده بسيارى از مفسران در اينجا به معنى (كافيا)
مى باشد، چـنـانـكـه گـاه گفته مى شود (احسبت
) يعنى آنقدر به او بخشيدم كه گفت (حسبى
)
(كافى است ).
در حـديـثـى از امـام امـير مؤ منان على (عليه السلام ) آمده است كه در قيامت
خداوند حسنات مؤ مـنـان را حـسـاب مـى كـند، و هر حسنه را ده برابر تا هفتصد برابر
پاداش مرحمت مى كند، همانگونه كه خدا در قرآن فرموده : جزاء من ربك عطاء حسابا.
از ايـن روايـت ، اسـتـفـاده مـى شـود كـه عـطـايـاى الهـى بـا آنـكـه جـنـبـه
تـفـضـل دارد، در عـيـن حـال روى حساب اعمال است ، يعنى تفضلات و عطاياى او، تناسب
با اعـمـال صـالحـه انسانها دارد، و به اين ترتيب مى توان
(حسابا) را در آيه فوق به
هـمـان مـعـنـى معروف (محاسبه
) تفسير كرد، و جمع اين معنى و معنى گذشته نيز مانعى ندارد (دقت كنيد).
سـپـس در آخـريـن آيه مورد بحث مى افزايد: (اين
عطاياى بزرگ را همان كسى مى بخشد كه پروردگار آسمان و زمين است و آنچه ميان آن دو
قرار دارد همان خداوند رحمان و بخشنده
) (رب السماوات و الارض و ما بينهما
الرحمن ).
آرى آن كس كه مالك اين جهان با عظمت و مدبر و مربى آن است ، و رحمتش همه جا، و همه
كس را فرا گرفته ، همو بخشنده آنهمه عطايا در قيامت به نيكان و پاكان است .
در حـقـيـقـت ، آيـه فوق اشاره اى به اين واقعيت است كه اگر خداوند چنين وعده هايى
را به مـتـقـيـن مـى دهـد گـوشـه اى از آن را در ايـن دنـيـا، بـه صـورت رحـمـت
عـامـش ، بـه اهل آسمانها و زمين نشان داده است .
و در پايان آيه مى فرمايد: (و هيچكس حق
ندارد بى اجازه او در پيشگاهش سخنى بگويد، يا شفاعتى كند)
(لا يملكون منه خطابا).
ضـمـيـر در (لا يملكون
) ممكن است به همه اهل آسمانها و زمين بر گردد، يا تمام متقين و
طـاغـيـان كـه در عـرصـه مـحـشـر بـراى حـسـاب و جـزاء جـمـع مـى شـونـد، و در هـر
حـال اشاره به اين است كه هيچكس را در آن روز حق اعتراض و چون و چرا نيست ، زيرا
آنقدر حساب الهى دقيق و عادلانه است كه جايى براى چون و چرا باقى نمى ماند.
عـلاوه بر اين ، هيچكس حق شفاعت را نيز ندارد جز به اذن و اجازه او
(من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه )
(بقره - 255).
نكته ها:
1 - عطاياى متقين و كيفرهاى طغيانگران
در آيـات فـوق ، كـه پـيـرامـون مـواهـب پـرهيزگاران سخن مى گويد با مقايسه به آيات
گذشته كه از كيفرهاى طغيانگران بحث مى كند، مقابله جالبى ديده مى شود.
در اينجا سخن از (مفاز)
(محل نجات ) است ، و در آنجا سخن از (مرصاد)
(كمينگاه ).
در اينجا سخن از باغهاى پر ميوه و (حدائق
و اعناب ) است ، و در آنجا غوطه ور بودن
در آتش به مدت نامحدود (احقاب
).
در ايـنـجـا سـخـن از جـامه اى لبريز و دمادم (شراب
طهور) است ، و در آنجا سخن از آب سوزان و
(حميم و غساق ).
در ايـنـجـا سـخـن از عـطـايـاى گـسـتـرده خداوند (رحمان
) است ، و در آنجا سخن از كيفر عادلانه و
(جزاء وفاق ).
در اينجا سخن از افزايش (نعمت
) الهى است ، و در آنجا سخن از افزايش (عذاب
).
خـلاصـه ايـن دو گـروه از هـر نظر در دو قطب مخالف قرار دارند، چرا كه از نظر ايمان
و عمل نيز دو قطب مخالف بودند.
2 - شرابهاى بهشتى !
در آيـات مـخـتـلف قـرآن مـجـيـد، تـوصـيـفـهـاى زيـادى از شرابهاى بهشتى شده است ،
كه بـررسـى آنـها نشان مى دهد، نوشندگان آنها در چنان لذت روحانى فرو مى روند كه با
هيچ بيانى قابل توصيف نيست .
در يـك جـا آن را به عنوان شراب طهور توصيف مى كند (و
سقاهم ربهم شرابا طهورا)
(دهر - 21).
و در جـاى ديـگـر تـاءكـيـد مـى كـنـد كـه ايـن شـراب زلال و بـيـغـش و لذت بـخـش
نـه دردسـر مـى آفـريـنـد، و نـه مـسـتـى مـى آورد و نه فساد عـقـل ،
(يـطـاف عـليـهـم بـكـاس مـن مـعـيـن بـيـضـاء لذة للشـاربـيـن فـيـهـا
لا غول و لا هم عنها ينزفون ) (صافات - 45
تا 47)
در يـك جـا مى فرمايد: از جامى مى نوشند كه با (كافور)
آميخته شده (خنك و آرام كننده است ) (يشربون
من كاس كان مزاجها كافورا) (دهر - 5).
و در جـاى ديـگـر مـى افـزايـد: از جـامـى بـه آنـهـا مـى نـوشـانـنـد كـه
آمـيـخـتـه بـا زنـجـبيل است ، (گرم كننده و نشاط آفرين )
(و يسقون فيها كاءسا كان مزاجها زنجبيلا)
(دهر - 17).
در آيـات مـورد بـحـث نـيـز خـوانـديـم : جـامـهـايـى لبـالب و زلال و دمادم دارند
(و كاءسا دهاقا).
و از هـمـه مـهـم تـر اينكه (ساقى
) اين بزم روحانى ، خدا است !! از دست قدرت او و از بـساط لطف و مرحمتش
بر مى گيرند و مى نوشند و مست جذبه عشق و معرفت او مى شوند و سقاهم ربهم ... (دهر -
21).
خداوندا به ما هم از آن شراب طهور مرحمت كن .
آيه و ترجمه
يـوم يـقـوم الروح و المـلئكـة صـفـا لا يـتـكـلمـون إ لا مـن اءذن له الرحـمـن و
قال صوابا
(38)
ذلك اليوم الحق فمن شاء اتخذ إ لى ربه مابا
(39)
إ نـا اءنـذرنـكـم عـذابـا قـريـبـا يـوم يـنـظـر المـرء مـا قـدمـت يـداه و يقول
الكافر يليتنى كنت تربا
(40)
|
ترجمه :
38 - اينها در آن روز واقع مى شود كه (روح
) و (ملائكه
) در يك صف قيام مى كنند، و هـيـچـيـك جـز بـه اذن خداوند رحمان سخن نمى
گويند: و آنگاه كه مى گويند صواب مى گويند.
39 - آن روز حق است ، هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش بر مى گزيند.
40 - و مـا شـما را از عذاب نزديكى بيم مى دهيم ، اين عذاب در روزى خواهد بود كه
انسان آنـچـه را از قـبـل بـا دسـتـهـاى خود فرستاده مى بيند، و كافر مى گويد:
(اى كاش خاك بودم !)
تفسير:
كافران مى گويند اى كاش خاك بوديم !
در آيـات گـذشـتـه قـسـمـتهاى قابل ملاحظه اى از كيفرها و مجازاتهاى طغيانگران و
مواهب و پاداشهاى پرهيزگاران در روز رستاخيز بيان شد.
در آيـات مـورد بـحـث بـه مـعـرفـى آن روز بزرگ پرداخته ، بخشى از اوصاف آن روز و
حوادث آن را شرح مى دهد، مى فرمايد:
(ايـنـهـا هـمه در روزى واقع مى شود كه
روح و تمام ملائكه در يك صف بپا مى خيزند، و هيچيك جز به اذن خداوند رحمن سخن نمى
گويند، و آن كس كه سخن مى گويد جز صواب و حـق نـمـى گـويـد)
(يـوم يـقـوم الروح و المـلائكـة صـفا لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال
صوابا).
بـدون شك قيام (روح
) و (فرشتگان
) در آن روز در يك صف ، و سخن نگفتن جز به اذن خداوند رحمن ، فقط براى
اجراى فرمان او است ، آنها در اين جهان نيز (مدبرات
امر)
و مجرى فرمانهاى او هستند، و در عالم آخرت اين امر آشكارتر و واضح تر و گسترده تر
خواهد بود.
در ايـنـكـه مراد از (روح
) در اينجا چيست ؟ مفسران تفسيرهاى زيادى ذكر كرده اند كه در بعضى از
تفاسير به هشت احتمال بالغ مى شود كه مهم تر از همه تفسيرهاى زير است :
1 - منظور مخلوقى است غير از فرشتگان و برتر از همه آنها.
2 - مـنـظـور جـبـريـيـل امين پيك وحى خدا و واسطه ميان او و پيامبران است ، كه
بزرگترين فرشتگان مى باشد.
3 - منظور (ارواح انسانها)
است كه همراه فرشتگان بپا مى خيزند.
4 - فـرشـتـه اى اسـت بـالاتـر از هـمـه فـرشـتـگـان و بـرتـر از جبرييل ، و هم او
بود كه با انبياء و امامان معصوم همراه بوده و هست .
قـابل توجه اينكه روح در قرآن مجيد گاه به صورت مطلق ، و بدون هيچ قيد ذكر شده ، و
در اين حال غالبا در برابر (ملائكه
) قرار گرفته مانند: تعرج الملائكة و الروح اليه : فرشتگان و روح به سوى
او بالا مى روند (معارج - 4).
تـنـزل المـلائكـة و الروح فـيـهـا بـاذن ربـهـم من كل امر:
(در شب قدر ملائكه و روح به فرمان پروردگارشان با هر چيزى نازل مى شوند)
(قدر - 4 ).
در ايـن دو آيـه روح بـعـد از مـلائكـه ذكـر شـده ، و در آيـه مـورد بـحـث قـبـل از
مـلائكـه ، البـتـه مـمكن است اين جدا شدن به عنوان يك فرد مشخص و بزرگ بوده باشد،
و به اصطلاح ذكر عام بعد از خاص يا ذكر خاص بعد از عام است .
امـا در بـسيارى از آيات ، (روح
) با اضافه يا وصفى آمده است ، مانند (روح
القدس
) در آيه قل نزله روح القدس من ربك بالحق
: (بگو روح القدس اين قرآن را از سوى
پـروردگـارت بـه حـق نـازل كـرد) (نـحـل -
102) يـا آيـه نـزل بـه الروح الامـيـن قـرآن را (روح
الامـيـن )
نازل كرده (شعرا - 193).
در بعضى از آيات خداوند (روح
) را به خودش اضافه فرمود، مى فرمايد: (و
نفخت فـيـه من روحى :)
(در آدم از روح خودم دميدم )
(روح شريفى كه به خاطر شرافت به ذات مقدس او اضافه شده ) (حجر 29) و در جاى ديگر مى
فرمايد: فارسلنا اليها روحنا:
(ما به سوى مريم روح خود را فرستاديم
) (مريم - 17)
بـه نـظـر مـى رسـد كـه (روح
) در ايـن آيـات كـه به صورتهاى متفاوتى بيان شده مـعـنـاهـاى
مـتـفـاوتـى داشـتـه بـاشـد كـه شـرح هـر كـدام در ذيل همان آيات بيان شده است .
ولى آنـچه از ميان تفاسير مختلف نسبت به آيه مورد بحث مناسب تر به نظر مى رسد اين
است كه ، منظور از روح در اينجا يكى از فرشتگان بزرگ الهى
اسـت كـه بـر طـبق بعضى از روايات حتى از جبرييل برتر است ، چنانكه در حديثى از
امام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : هـو مـلك اعـظـم مـن جـبـريـيـل و
مـيـكـايـيـل : (او فـرشـتـه اى اسـت
بـزرگـتـر از جبرييل و ميكاييل ).
و در تـفـسـيـر (عـلى بـن ابـراهـيـم
) نـيـز آمـده اسـت : الروح مـلك اعـظـم مـن جـبرييل و ميكاييل و كان مع
رسول الله و هو مع الائمة (عليهم السلام ): (روح
فرشته اى اسـت بـرتـر از جـبـرييل و ميكاييل و او با رسول الله همراه بود و با
امامان نيز همراه است
).
هـر چـند در بعضى از روايات در تفاسير اهل سنت از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله
و سـلم ) نـقـل شـده كـه فـرمود: الروح جند من جنود الله ليسوا بملائكة لهم رؤ س و
ايدى و ارجـل ، ثـم قـرا يـوم يـقـوم الروح و المـلائكـة صـفـا، قال هؤ لاء جند و
هؤ لاء جند:
(روح لشـكـرى از لشـكـريـان خدا است كه
ملائكه نيستند، آنها داراى سر و دست و پا مى بـاشـند، سپس پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سلم ) اين آيه را تلاوت فرمود: يوم يقوم الروح و الملائكة صفا سپس افزود:
اينها لشكرى هستند و آنها لشكر ديگرى ).
دربـاره روح انـسـان و تـجـرد و اسـتـقلال آن ، بحثهاى مشروح و مفصلى در جلد 12
صفحه 250 تا 269 (ذيل آيه 85 سوره اسراء) آورده ايم .
بـه هـر حال همانگونه كه اشاره شد اين مخلوق بزرگ الهى خواه از فرشتگان باشد، يا
مـوجـود ديـگـرى ، در قـيـامـت هـمـراه مـلائكـه آمـاده اطـاعـت فـرمـان او
هـسـتـنـد، و چـنـان هـول و اضـطراب محشر همه را فرا گرفته كه هيچكس را ياراى سخن
گفتن نيست ، و آنگاه كـه ذكـرى يا سخنى بگويند يا شفاعتى كنند تنها به اذن پروردگار
است ، حمد و ثناى او مى گويند و يا شفاعت براى آنها كه شايسته شفاعتند.
در حـديـثـى آمـده اسـت از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) دربـاره ايـن آيـه سـؤ ال
كردند، فرمود: نحن و الله الماذون لهم يوم القيامة و القائلون :
(به خدا سوگند در روز قيامت به ما اجازه داده مى شود و سخن مى گوييم
).
راوى سـؤ ال مـى كـنـد در آن روز شـمـا چـه مـى گوييد؟ فرمود: نمجد ربنا، و نصلى
على نبينا، و نشفع لشيعتنا، فلا يردنا ربنا: (تمجيد
و ستايش پروردگارمان را مى كنيم ، و بر پيامبرمان درود مى فرستيم ، و براى
پيروانمان شفاعت مى كنيم ، و خداوند شفاعت ما را رد نمى كند).
از ايـن روايـت استفاده مى شود كه انبياء و امامان معصوم نيز در صف فرشتگان و روح
قرار مى گيرند، و از كسانى كه به آنها اجازه سخن گفتن و مدح و ثناى خداوند و شفاعت
داده مى شود آنها هستند.
تـعـبـيـر (صـوابـا)
دليل بر اين است كه اگر ملائكه و روح يا انبياء و اولياء براى كـسـانـى شـفـاعـت
كـنـنـد آن هـم روى حـسـاب اسـت و بـى دليل نيست .
سـپـس اشـاره بـه ايـن روز بـزرگ كـه هـم روز قـيـام انـسـانها و هم فرشتگان ، و هم
يوم الفـصـل و روز كيفر طاغين و پاداش متقين است كرده مى فرمايد:
(آن روز حق است ) (ذلك اليوم
الحق ).
حـق بـه مـعـنـى چيزى است كه ثابت است ، واقعيت دارد و تحقق مى يابد، و اين معنى
درباره قيامت كاملا صادق است ، بعلاوه روزى است كه حق هر كس
بـه او داده مـى شـود، حـقـوق مظلومان از ظالمان گرفته خواهد شد، و
(حقايق ) و اسرار درون به ظهور
مى پيوندد، بنابراين روزى است به تمام معنى حق .
و چـون تـوجـه به اين واقعيت مى تواند مؤ ثرترين انگيزه انسان براى حركت به سوى
پـروردگـار، و اطـاعـت فـرمـان او گـردد، بلافاصله مى افزايد:
(پس هر كسى بخواهد راهـى بـه سـوى پـروردگـارش مـى گـزيند، و به سوى او
باز مى گردد) (فمن شاء اتخذ الى ربه
مابا).
يـعنى تمام اسباب اين حركت الهى فراهم است ، راه و چاه ارائه شده ، انبيا به قدر
كافى ابلاغ فرمان حق كرده اند، عقل انسانى نيز كه پيامبرى از درون او است ، سرنوشت
طاغيان و پـرهيزگاران نيز به خوبى تبيين شده ، و (دادگاه
) و (دادخواه
) و (دادرس
)
نـيـز تعيين گرديده ، تنها چيزى كه باقيمانده تصميم قاطع انسان است كه با استفاده
از اختيارى كه خدا به او داده است راه را برگزيند و پيش رود.
ماب به معنى محل بازگشت است ، به معنى (طريق
و راه ) نيز آمده است .
سـپـس به عنوان تاءكيد روى مساءله مجازات مجرمان ، و بيان نزديك بودن آن روز بزرگ
در بـرابـر كـسـانـى كه آن را دور، يا نسيه اش مى پندارند، مى افزايد:
(ما شما را از عذاب نزديكى بيم مى دهيم )
(انا انذرناكم عذابا قريبا).
چرا كه عمر دنيا هر قدر باشد در برابر عمر آخرت ساعتى بيش نيست ، و نيز طبق ضرب
المـثـل مـعـروف عـرب (هـر چـه قـطـعـا
مـى آيـد نـزديـك اسـت )
كـل ما هو آت قريب ! و لذا در آيه 5 تا 7 معارج خداوند به پيامبرش مى فرمايد: فاصبر
صـبـرا جـمـيـلا انـهـم يـرونـه بـعـيـدا و نـراه قـريـبـا:
(صـبـر كـن صـبـرى جـميل و خالى از هر گونه جزع و فزع ، آنها آن روز را
دور مى بينند و ما نزديك مى بينيم
).
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نـيـز در ايـن زمـيـنـه ، مـى فـرمـايـد:
كل آت قريب دان (هر چيزى كه مى آيد قريب و
نزديك است ).
چـرا نـزديـك نـبـاشـد در حـالى كـه مـايـه اصـلى عـذاب الهـى اعمال خود انسانها
است كه هميشه با آنها است (و جهنم هم
اكنون كافران را احاطه كرده )
و ان جهنم لمحيطة بالكافرين (عنكبوت - 54).
و از آنـجـا كـه در آن روز گـروه عـظـيـمـى غـرق حـسـرت و انـدوه شـده ، نادم و
پشيمان مى گردند، حسرتى كه به حالشان سودى نخواهد داشت و پشيمانى كه نتيجه اى
ندارد، به دنـبال اين هشدار مى افزايد: (اين
عذاب روزى واقع مى شود كه انسان آنچه با دست خود از قـبـل فـرسـتـاده همه را مى
بيند، و كافر مى گويد: اى كاش خاك بودم :)
(يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا).
جمعى از مفسران جمله (ينظر)
را در اين آيه به معنى (ينتظر)
تفسير كرده ، و گفته انـد مـنـظـور ايـن اسـت كـه انـسـان در آن روز در انـتـظـار
جـزاى اعمال خويش است .
و بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى (نـگـريـسـتـن
بـه نـامـه اعمال و ملاحظه حسنات و سيئات )
دانسته اند.
و نـيـز احـتـمـال داده شـده كـه مـنـظـور مـشـاهـده پـاداش و كـيـفـر اعمال است .
ايـن تـفـسـيـرهـا هـمـه از ايـنـجـا نـاشـى شـده كـه آنـهـا بـه مـسـاءله حـضـور و
تـجـسـم اعمال آدمى در آن روز كمتر توجه داشته اند، و الا با توجه به اين واقعيت
مفهوم آيه روشن است و نياز به هيچگونه تقدير و تاويلى ندارد.
تـوضـيـح ايـنـكـه از آيـات مـخـتـلف قـرآن و روايـات اسـلامـى اسـتـفـاده مـى شـود
كـه اعمال انسان در آن روز به صورتهاى مناسبى مجسم شده ، و در برابر او ظاهر مى
شوند، او بـه راسـتـى اعـمـال خـويـش را مـى بـيـنـد، و از مـشـاهـده مـنـظـره
اعـمـال بـدش در وحـشـت و نـدامـت و حـسـرت فـرو مـى رود، و از ديـدن اعمال حسنه اش
شاد و مسرور مى گردد، و اصولا يكى از بهترين پاداشهاى نيكوكاران ، و يكى از بدترين
كيفرهاى بدكاران همين اعمال مجسم آنها است كه همراهشان خواهد بود.
در آيـه 49 سـوره كـهـف مـى خـوانيم : و وجدوا ما عملوا حاضرا:
(آنچه را انجام داده بودند حـاضـر مـى بـيـنـنـد)
و در آخـريـن آيـات سـوره زلزال آمـده اسـت : فـمـن يـعـمـل مثقال ذرة خيرا يره و
من يعمل مثقال ذره شرا يره : (هر كس به
اندازه ذره اى كار نيك كـرده بـاشـد آن را مـى بـيند، و هر كس به اندازه ذره اى كار
بد كرده باشد آن را نيز مى بيند).
و ايـن از شـگـفـتـيـهـاى عـالم قـيـامـت اسـت كـه اعمال آدمى در آنجا مجسم مى گردد
و انرژيها تبديل به ماده شده جان مى گيرد.
تعبير به (قدمت يداه
) (دو دست او آن را از پيش فرستاده ) به خاطر آن است كه انسان غـالب
كـارهـا را بـا دسـت انـجـام مـى دهـد، ولى مـسـلمـا مـنـحـصـر بـه اعـمـال دسـت
نـيـسـت ، بـلكـه آنـچـه بـا زبـان و چـشـم و گـوش نـيـز انـجـام مـى دهـد هـمـه
مشمول اين قانون است .
قـرآن قـبـل از رسيدن آن روز به ما هشدار داده مى گويد: بايد هر كس بنگرد كه براى
آن روز چه از پيش فرستاده ؟ (و لتنظر نفس
ما قدمت لغد) (حشر - 18).
به هر حال كفار بعد از آنكه اعمال تمام عمر خود را همه در برابر خويش حاضر مى بينند
آنـچـنـان در اندوه و حسرت فرو مى روند كه مى گويند اى كاش خاك بوديم ! اى كاش از
آغاز از مرحله خاك فراتر نمى رفتيم ، و از جمادى نامى ، و از نامى حيوان و از حيوان
سر از انسان بيرون نمى آورديم .
و اى كاش بعد از آنكه انسان شديم و مرديم هرگز پس از مردن و خاك شدن زندگى تازه اى
در رسـتـاخـيز نمى يافتيم ! البته آنها مى دانند كه خاك هم از آنها بهتر است ، چرا
كه خـاك يـكدانه مى گيرد و گاه صدها دانه پس مى دهد، خاك منبع انواع مواد غذايى و
معادن و سـايـر بـركـات اسـت ، خاك بستر انسان و گاهواره زندگى او است ، و بى آنكه
كمترين ضـررى داشـتـه بـاشـد آنهمه فايده دارد، اما آنها يكى از فوائد خاك را
ندارند ولى كان ضررهاى بسيارند.
آرى كار انسانى كه اشرف مخلوقات است گاه بر اثر كفر و گناه به جايى مى رسد كه آرزو
مى كند در صف يكى از موجودات بى روح و پست باشد.
در آيات قرآن مى خوانيم : كفار و مجرمان هنگامى كه صحنه قيامت و دادرسى پروردگار و
جزاى اعمال را مشاهده مى كنند، عكس العملهاى مختلفى نشان مى دهند كه همگى حكايت از
شدت تاءثر و تاءسف آنها مى كند.
گاه مى گويند: (واى بر ما از اين حسرت كه
در اطاعت فرمان خدا كوتاهى كرديم :) يا
حـسـرتـى على ما فرطت فى جنب الله (زمر - 56) و گاه مى گويند: خداوندا ما را به
دنيا باز گردان تا عمل صالح كنيم فارجعنا نعمل صالحا (الم سجده - 12).
و گـاه مـى گويند: (اى كاش خاك بوديم و
هرگز زنده نمى شديم ) همانگونه كه در آيات
مورد بحث آمده است .
نكته :
راه حل روشن براى مساءله (جبر و اختيار)
اين مساءله از قديمى ترين مسائلى است كه در ميان دانشمندان مطرح بوده گروهى طرفدار
آزادى اراده انـسـان ، و گـروهى طرفدار جبر بوده اند و هر كدام دلائلى براى اثبات
مقصد خود ذكر كرده اند.
ولى جـالب ايـن اسـت كـه هـم (جـبـريـيـن
) و هـم (طـرفـداران اخـتـيـار)
در عـمـل اصل اختيار و آزادى اراده را به رسميت شناخته ، و پذيرفته اند، يا به
تعبير ديگر تـمـام ايـن جـر و بـحـثـهـا در دائره مـبـاحـث عـلمـى بـوده نـه در
مـقـام عـمل ، و اين به خوبى نشان مى دهد كه اصل آزادى اراده و اختيار فطرى همه
انسانها است ، و اگـر پـاى وسـوسـه هـاى مـخـتـلف پـيـش نـيـايـد هـمـه طـرفـدار
اصل آزادى اراده اند.
ايـن وجـدان عـمـومـى و فـطـرت هـمـگـانـى كـه يـكـى از روشـن تـريـن دلائل اختيار
است به صورتهاى گوناگونى در زندگى انسان تجلى مى كند زيرا اگر انـسـان خـود را در
اعـمـالش مـجـبـور مـى دانـسـت و اخـتـيـارى بـراى خـود قائل نبود چرا:
1 - گـاه بـه خاطر اعمالى كه انجام داده و يا به خاطر اعمالى كه انجام نداده پشيمان
مى شـود، و تصميم مى گيرد در آينده از تجربه گذشته استفاده كند، اين حالت ندامت
براى طرفداران عقيده جبر فراوان است ، اگر اختيارى در كار نيست ندامت چرا؟!
2 - بدكاران را همه ملامت و سرزنش مى كنند، اگر جبر است سرزنش چرا؟.
3 - نيكوكاران را مدح و تمجيد و ستايش مى نمايند.
4 - در تـربـيـت و تـعـليـم فـرزنـدان مـى كـوشـنـد تـا آنها سعادتمند شوند، و اگر
همه مجبورند تعليم چه مفهومى دارد؟
5 - براى بالا بردن سطح اخلاق جامعه همه دانشمندان بدون استثنا تلاش دارند.
6 - انسان از خطاهاى خود توبه مى كند، با قبول اصل جبر توبه معنى ندارد.
7 - انسان بر كوتاهى هايى كه كرده حسرت مى خورد، چرا؟
8 - در تـمـام دنـيـا بدكاران و مجرمان را محاكمه مى كنند و آنها را تحت بازپرسى
شديد قرار مى دهند، كارى كه از اختيار بيرون است بازپرسى و محاكمه ندارد.
9 - در همه دنيا و ميان تمام اقوام اعم از خداپرستان و ماديين براى مجرمان مجازات
قائلند، مجازات بر كارى كه مجبور بوده ؟!
10 - حـتـى طـرفداران مكتب جبر هنگامى كه كسى به منافع و حيثيت آنها تجاوز كند
فرياد مى كشند و او را مقصر مى شمارند و به دادگاه مى كشانند! خلاصه اگر راستى
انسان از خود اختيارى ندارد، پشيمانى چه معنى دارد؟ ملامت و سرزنش براى چيست ؟ آيا
مى شود كسى را كه دستش بى اختيار مرتعش و لرزان است ملامت كرد؟ چرا نيكوكاران را
مدح و تشويق مى كـنـنـد، مـگـر از خـود اخـتـيـارى داشـته اند كه با تشويق به كار
نيك ادامه دهند؟ اصولا با پـذيـرش تـاءثـيـر تـعـليـم و تربيت جبر مفهوم خود را از
دست خواهد داد و از اين گذشته مسائل اخلاقى بدون قبول آزادى اراده ابدا مفهومى
ندارد.
اگـر مـا در كـارهـا مجبوريم توبه يعنى چه ؟ حسرت خوردن چرا؟ محاكمه شخص مجبور از
ظالمانه ترين كارها است ، و مجازات او از محاكمه اش بدتر.
هـمـه ايـنـهـا نـشـان مـى دهد كه اصل آزادى اراده ، فطرى همه انسانها و موافق
وجدان عمومى بـشـر اسـت ، نـه تـنـهـا عـوام كـه هـمـه خـواص و هـمـه فـلاسـفـه در
عمل چنينند و حتى جبريها در عمل اختيارى هستند (الجبريون
اختياريون من حيث لا يعلمون !)
و جـالب ايـنـكـه قـرآن مـجـيد نيز كرارا روى همين مساءله تكيه كرده نه تنها در
آيات مورد بـحث مى فرمايد: فمن شاء اتخذ الى ربه مابا:
(هر كس بخواهد مى تواند راهى را به سوى پروردگارش برگزيند).
بـلكـه در آيـات ديگر نيز روى مشيت و اراده انسان بسيار تكيه كرده است كه ذكر همه
آنها طـولانـى مـى شـود تـنـهـا بـه سـه آيـه زيـر اكـتـفـا مـى كـنـيـم : انـا
هـديـنـاه السـبـيـل امـا شـاكـرا و امـا كـفـورا: (مـا
راه را بـه انـسـان نـشان داديم خواه پذيرا شود و شكرگزار گردد يا مخالفت كند و
كفران نمايد) (دهر - 3).
و در آيـه 29 سـوره كـهـف مـى فـرمايد فمن شاء فليؤ من و من يشاء فليكفر:
(هر كس مى خـواهـد ايـمـان بـيـاورد و هـر كـس نـمـى خواهد راه كفر پيش
گيرد) (ولى بدانند ما براى كافران آتش
عظيمى فراهم ساخته ايم ).
و نـيـز در آيـه 29 دهـر مى خوانيم : ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا :
(اين تذكرى است ، هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش انتخاب مى كند).
سـخـن دربـاره مـساءله جبر و تفويض بسيار طولانى است و در اين زمينه كتابها يا
مقاله ها نـوشـته شده ، آنچه در بالا گفته شد تنها نگاهى به اين مساءله از زاويه
(قرآن ) و
(وجدان )
بود، و اين كلام را با يادآورى يك (نكته
مهم ) پايان مى دهيم :
طـرفـدارى گروهى از مساءله جبر تنها به خاطر پاره اى از مشكلات فلسفى و استدلالى
نـبـوده بـلكـه عـوامـل مـهـم روانـى و اجتماعى ديگرى بدون شك در پيدايش و ادامه
اين عقيده دخالت داشته است .
بـسـيـارى از افـراد عـقيده به (جبر)
يا (سرنوشت جبرى
) يا (قضا و قدر)
به معنى جبرى آن را كه همه ريشه هاى مشتركى دارند به خاطر فرار از زير بار مسؤ
وليتها پـذيـرفـتـه انـد يـا ايـن عـقـيـده را پـوشـشى براى شكستها و ناكاميهاى خود
كه بر اثر كوتاهى و سهل انگارى حاصل شده قرار داده اند.
و يـا پـوشـشـى بـراى هـوسـهـاى سـركـش خـويـش كـه (مـى
خـوردن مـا را حـق ز ازل مـى دانـسـتـه و مـا بـراى ايـن مـى مـى خـوريـم كـه عـلم
خـداونـد جهل نشود!)
گـاه اسـتـعـمـارگـران براى درهم كوبيدن مقاومت مردم ، و خاموش كردن آتش قهر ملتها
با تـوسـل بـه ايـن عـقـيـده خـود را بـر هـمـه تـحـمـيـل مـى كـردنـد كـه
سـرنـوشـت شـمـا از اول همين بوده و غير تسليم و رضا كوچارهاى ؟!
بـا قبول اين مكتب اعمال همه جنايتكاران موجه مى شود، و گناه همه گنهكاران توجيه
منطقى مى يابد، و فرقى ميان مطيع و مجرم باقى نخواهد ماند.
خداوندا! ما را از اين عقايد انحرافى و پى آمدهاى آن حفظ فرما.
پروردگارا! آن روز كه جهنم مرصاد طاغين ، و بهشت مفاز متقين مى شود، چشم اميد همه
ما به لطف تو دوخته است .
بارالها! آن روز كه همه اعمالمان را با چشم خود مى بينيم ما را شرمنده و شرمسار
مفرما آمين يا رب العالمين
مقدمه
َسوره نازعات
ََمقدمه
اين سوره مكى است و داراى 46 آيه است
محتواى سوره نازعات
ايـن سـوره همانند سوره نبا بر محور مسائل (معاد)
دور مى زند، و روى هم رفته در شش بخش خلاصه مى شود:
1 - نـخـسـت بـا قسمهاى مؤ كدى كه ارتباط با مساءله معاد دارد روى تحقق اين روز
بزرگ تكيه و تاءكيد مى كند.
2 - در مرحله بعد به قسمتى از مناظر هول انگيز و وحشتناك آن روز اشاره مى نمايد.
3 - در بـخـش ديـگـر اشـاره كـوتـاه و گـذرايـى بـه داسـتان موسى و سرنوشت فرعون
طغيانگر دارد كه هم مايه تسلى خاطر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مؤ منان
است و هم هشدارى به مشركان طغيانگر، و هم اشاره اى است به اينكه انكار معاد انسان
را به چه گناهانى آلوده مى كند.
4 - در بـخـش بـعد نمونه هايى را از مظاهر قدرت خداوند در آسمان و زمين كه خود
دليلى است براى امكان معاد و حيات بعد از مرگ بر مى شمرد.
5 - بـار ديـگـر بـه شـرح قـسـمـتـى ديگر از حوادث وحشتناك آن روز بزرگ و سرنوشت
طغيانگران و پاداش نيكوكاران مى پردازد.
6 - سرانجام در پايان سوره بر اين حقيقت تاءكيد مى كند كه هيچكس از تاريخ آن روز با
خبر نيست ، ولى همين اندازه مسلم است كه نزديك است .
انتخاب نام (نازعات
) براى اين سوره به خاطر نخستين آيه آن است .
فضيلت تلاوت اين سوره
در حـديـثـى از پـيـغـمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است : من قراء
سورة (و النـازعـات
) لم يـكـن حـبـسـه و حـسـابـه يـوم القـيـامـة الا كـقـدر صـلاة
مـكـتـوبـة حـتـى يدخل الجنة : (كسى كه
سوره نازعات را بخواند توقف و حساب او در روز قيامت تنها به اندازه خواندن يك نماز
روزانه است ، و بعد از آن وارد بهشت مى شود).
امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فـرمايد: من قراءها لم يمت الا ريان ، و لم
يبعثه الله الا ريـان ، و لم يـدخـله الجـنـة الا ريـان :
(كسى كه اين سوره را بخواند سيراب از دنيا مى رود، و خـداونـد او را
سـيـراب مـحشور مى كند، و سيراب وارد بهشت مى سازد)
(سيراب از رحمت بى پايان حق ).
مـسـلم اسـت كـسـى كـه مـحـتواى اين سوره را كه آيات تكان دهنده اش ارواح خفته را
بيدار و مـتـوجـه وظـائف خود مى سازد در جان خويش پياده كند از چنان پاداشهايى
برخوردار خواهد شد، نه آنها كه فقط به خواندن الفاظ قناعت مى كنند.
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
و النزعت غرقا
(1)
و النشطت نشطا
(2)
و السبحت سبحا
(3)
فالسبقت سبقا
(4)
فالمدبرت اءمرا
(5)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - سوگند به فرشتگانى كه ارواح مجرمان را به شدت از بدنهايشان بر مى كشند!
2 - و فرشتگانى كه ارواح مؤ منان را با مدارا و نشاط جدا مى سازند.
3 - و سوگند به فرشتگانى كه در اجراى فرمان الهى با سرعت حركت مى كنند.
4 - و سپس بر يكديگر سبقت مى گيرند
5 - و آنها كه امور را تدبير
تفسير:
سوگند به اين فرشتگان پر تلاش
در ايـن آيـات بـه پـنـج موضوع مهم قسم ياد شده ، و هدف از اين سوگندها بيان حقانيت
و تحقق مساءله معاد و رستاخيز است ، مى فرمايد:
(سوگند به آنها كه به سختى مى كشند و بر
مى كنند) (و النازعات غرقا)
(و سوگند به آنها كه به راحتى جدا مى
سازند) (و الناشطات نشطا)
(و سوگند به آنها كه به سرعت حركت مى كنند)
(و السابحات سبحا)
(و آنها كه به خوبى سبقت مى گيرند)
(فالسابقات سبقا)
(و آنها كه امور را تدبير مى كنند)
(فالمدبرات امرا)
پـيـش از آنـكه به تفسير اين آيات بپردازيم بايد لغاتى كه در آن به كار رفته دقيقا
روشن شود.
(نـازعـات )
از ماده (نزع
) به معنى چيزى را از جا بر كندن و يا كشيدن است ، مانند كـشـيـدن
كـمـان بـه هنگام پرتاب تير، و گاه اين واژه در امور معنوى نيز به كار مى رود مانند
(نزع ) عداوت يا محبت از قلب
به معنى بركندن آن
(غـرق )
بـا فـتـح را (بـر وزن شـفـق ) بـه گـفـتـه بـسـيـارى از اربـاب لغـت در اصـل بـه
مـعنى فرو رفتن در آب است ، و گاه به معنى گرفتارى شديد در يك حادثه و بلا نيز آمده
.
و (غرق )
(بر وزن فرق ) به گفته ابن منظور در (لسان
العرب ) اسمى است كه جـانـشـيـن مـصـدر
شـده و بـه مـعـنـى (اغـراق
) اسـت ، و اغـراق در اصل به معنى كشيدن كمان تا آخرين نقطه ممكن است ،
سپس به معنى مبالغه در هر كار آمده .
و از ايـنـجا به خوبى روشن مى شود كه آنچه در آيه فوق آمده به معنى غرق شدن نيست
بلكه به معنى انجام يك كار تا سر حد ممكن است .
(نـاشـطـات
) از مـاده (نـشـط)
(بـر وزن هـشـت ) در اصـل بـه مـعـنى گشودن گره هايى است كه به آسانى باز مى شود، و
به چاه هايى كه عـمـق كـمى دارد و دلو به آسانى و با يك حركت از آن بيرون مى آيد
(انشاط) گفته مى شود، و به
شترهايى كه با اندك اشاره اى به سرعت حركت مى كنند نيز
(نشيطة ) مى گـويـند، و لذا به
طور كلى اين واژه در هر گونه حركتى كه با سهولت انجام مى شود به كار مى رود.
(سابحات )
از ماده (سبح
) (بر وزن سطح ) به معنى حركت سريع در آب يا در هوا اسـت ، لذا در مـورد
شـنـا كـردن در آب و يـا حـركـت سـريـع اسـب ، و بـا سـرعـت بـه دنـبـال كـارى
رفـتـن گـفـته مى شود، تسبيح كه به معنى پاك شمردن خداوند از هر عيب و نـقـص اسـت
نيز از همين معنى گرفته شده ، گويى كسى كه تسبيح مى گويد با سرعت در عبادت پروردگار
به پيش مى رود.
(سـابـقـات
) از مـاده (سـبـقـت
) بـه مـعنى پيشى گرفتن است ، و از آنجا كه پيشى گرفتن معمولا بدون سرعت
ممكن نيست گاه از اين ماده مفهوم سرعت نيز استفاده مى شود.
مدبرات از ماده تدبير به معنى عاقبت چيزى را انديشيدن است ، و از آنجا كه عاقبت
انديشى و آيـنده نگرى سبب سامان يافتن كار به نحو احسن مى گردد واژه تدبير در اين
معنى نيز به كار مى رود.
اكـنـون بـا تـوجـه بـه آنچه در معنى لغات اين آيات گفته شد به سراغ تفسير آنها مى
رويم .
اين سوگندهاى پنجگانه كه در ابتدا در هاله اى از ابهام فرو رفته ، ابهامى كه انگيزه
(انـديشه )
بيشتر و عميق تر، و سبب جولان ذهن و فكر و دقت و بررسى است اشاره به چـه كـسـان ،
يـا چـه چيزهايى است ؟ مفسران درباره آن بسيار سخن گفته اند، و تفسيرهاى فراوانى
دارند كه عمدتا بر سه محور دور مى زند:
1 - مـنـظـور از ايـن سـوگـندها فرشتگانى است كه ماءمور قبض ارواح كفار و مجرمانند
كه آنـهـا را بـه شـدت از بـدنهايشان بر مى كشند، ارواحى كه هرگز حاضر به تسليم در
برابر حق نبودند.
و فـرشـتـگانى كه ماءمور قبض ارواح مؤ منانند كه با مدارا و نرمش و نشاط آنها را
جدا مى سازند.
و فرشتگانى كه در اجراى فرمان الهى با سرعت حركت مى كنند.
سپس بر يكديگر پيشى مى گيرند.
و سرانجام امور جهان را به فرمان او تدبير مى كنند.
2 - ايـن سـوگـنـدهـا اشـاره به (ستارگان
) آسمان است كه پيوسته از افقى كنده مى شوند و به افق ديگرى رهسپار مى
گردند.
گروهى آرام حركت مى كنند، و گروهى به سرعت راه مى سپرند.
و در اقيانوس عالم بالا شناورند
و بر يكديگر پيشى مى گيرند.
و سرانجام با تاءثيراتى كه اين كواكب دارند (تاءثيراتى همچون تاءثير نور آفتاب و
ماه در كره زمين ) امور جهان را به فرمان خدا تدبير مى كنند.
3 - منظور جنگجويان يا اسبهاى مجاهدان راه خدا است كه از خانه ها و وطنهاى خود به
شدت بر كنده مى شوند.
سپس با نشاط و نرمى راه ميدان نبرد را پيش مى گيرند.
و بر يكديگر سبقت مى گيرند.
و امور جنگ را تدبير و اداره مى كنند.
گاه بعضى از مفسران اين تفسيرها را به هم آميخته ، قسمتى از سوگندهاى پنجگانه را از
يـك تـفـسـيـر، و قـسـمـت ديـگـر را از تـفـسـيـر ديـگـر گـرفـتـه انـد، ولى اصول
همان تفسيرهاى سهگانه فوق است .