در اينكه مراد از (نفس لوامه
) چيست ؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى براى آن ذكر كرده اند، يك تفسير معروف
همان است كه در بالا گفتيم ، يعنى وجدان اخلاقى كه انسان را به هنگام اعمال خلاف در
اين دنيا ملامت مى كند، و به جبران و تجديد نظر وا مى دارد.
تـفـسـير ديگر اينكه منظور ملامت كردن همه انسانها در قيامت نسبت به خويشتن است ،
مؤ منان بـه ايـن جهت خود را ملامت مى كنند كه چرا اعمال صالح كم بجا آورده اند؟ و
كافران از اين جهت كه چرا راه كفر و شرك و گناه پيموده اند؟
ديـگـر ايـنـكـه مـنـظـور تـنـهـا نـفـس كـافـران اسـت كـه در قـيـامـت آنـهـا را
بـه خـاطـر اعمال سوءشان بسيار ملامت و سرزنش مى كند.
ولى مناسب با آيه قبل و بعد همان تفسير اول است
آرى اين دادگاه وجدان آنقدر عظمت و احترام دارد كه خداوند به آن سوگند ياد مى كند،
و آن را بـزرگ مـى شـمـرد، و بـه راسـتـى بـزرگ اسـت ، چـرا كـه يـكـى از عـوامـل
مـهـم نـجـات انـسـان محسوب مى شود، به شرط آنكه وجدان بيدار باشد و بر اثر كثرت
گناه ضعيف و ناتوان نگردد.
ايـن نكته نيز قابل توجه است كه به دنبال اين دو سوگند پراهميت و پرمعنى بيان نشده
اسـت كـه براى چه چيز سوگند ياد شده ؟ و به اصطلاح (مقسم
له ) محذوف است ، اين بـه خـاطـر آن اسـت
كـه از سياق آيات بعد مطلب روشن است ، بنابراين ، آيات فوق چنين مـعـنى مى دهد
(سوگند به روز قيامت ، و نفس لوامه كه همه شما در قيامت برانگيخته مى
شويد و به سزاى اعمالتان مى رسيد).
جـالب ايـنـكه به روز قيامت سوگند ياد شده كه قيامت و رستاخيزى هست ، اين به خاطر
آن اسـت كـه مساءله رستاخيز آنچنان مسلم شمرده شده كه حتى در برابر منكران مى توان
به آن سوگند ياد كرد.
سـپـس در آيـه بعد به عنوان يك استفهام انكارى مى افزايد:
(آيا انسان مى پندارد كه ما استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد)؟
(ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه ).
آرى مـا قـادريـم كـه حـتـى انـگـشـتـان (خـطـوط سـر انـگـشـتـان ) او را دوباره به
صورت اول موزون و مرتب كنيم (بلى قادرين على ان نسوى بنانه ).
در روايـتـى آمـده است كه يكى از مشركان كه در همسايگى پيامبر (صلى الله عليه و آله
و سلم ) زندگى مى كرد به نام (على بن ابى
ربيعه ) خدمت حضرت (صلى الله عليه و آله و
سلم ) آمد و از روز قيامت سؤ ال كرد كه چگونه است ؟ و كى خواهد بود؟ سپس افزود:
اگـر آن روز را مـن بـا چشم خودم . ببينم باز تصديق تو نمى كنم ، و به تو ايمان نمى
آورم ! آيا ممكن است خداوند اين استخوانها را جمع آورى كند؟ اين باور كردنى نيست !
اينجا بود كه آيات فوق نازل شد و به او پاسخ گفت و لذا پيغمبر (صلى الله عليه و آله
و سـلم ) دربـاره ايـن مـرد لجـوج مـعـانـد مـى فـرمـود: اللهـم اكـفـنى شر جارى
السوء
(خداوندا شر اين همسايه بد را از من دور
كن ).
نـظـيـر ايـن معنى در آيات ديگر قرآن نيز به چشم مى خورد، از جمله در آيه 78 سوره
يس مى خوانيم : يكى از منكران معاد قطعه استخوان پوسيده اى
را بـه دسـت گـرفـته بود و به پيغمبر مى گفت من يحيى العظام و هى رميم :
(چه كسى اين استخوانها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است
)؟
ضمنا تعبير به (يحسب
) (از ماده (حسبان
) به معنى گمان ) اشاره به اين است كه ايـن مـنكران هرگز به گفته خود
ايمان نداشتند بلكه تنها بر پندار و گمانهاى واهى و بى اساس تكيه مى كردند.
اما ببينيم چرا مخصوصا روى استخوانها تكيه شده است ؟ اين به خاطر آن است كه اولا
دوام اسـتـخـوان بـيـش از سـايـر اعـضـا مى باشد، و لذا هنگامى كه بپوسد و خاك شود
و ذرات غبارش پراكنده گردد اميد بازگشت آن در نظر افراد سطحى كمتر است .
ثـانـيـا اسـتخوان مهمترين ركن بدن انسان مى باشد، چرا كه ستونهاى بدن را استخوانها
تـشـكـيـل مـى دهند، و تمام حركات و جابجائى و فعاليتهاى مهم بدن به وسيله
استخوانها انـجـام مـى گـيرد، كثرت و تنوع و اشكال و اندازه هاى مختلف استخوانها در
بدن انسان از عـجـايـب خـلقـت خداوند محسوب مى شود، و ارزش يك مهره كوچك پشت انسان
هنگامى ظاهر مى شود كه از كار بيفتد و مى بينيم كه تمام بدن را فلج مى كند.
(بنان )
در لغت هم به معنى (انگشتان
) آمده ، و هم به معنى (سر
انگشتان ) و در هر دو صورت اشاره به اين
نكته است كه نه تنها خداوند استخوانها را جمع آورى مى كند، و به حال اول باز مى
گرداند، بلكه استخوانهاى كوچك و ظريف و دقيق انگشتان را همه در سـر جاى خود قرار مى
دهد، و از آن بالاتر خداوند حتى سر انگشتان او را به طور موزون به صورت نخست باز مى
گرداند.
ايـن تـعـبـيـر مـى تواند اشاره لطيفى به خطوط سر انگشت انسانها باشد كه مى گويند
كمتر انسانى در روى زمين پيدا مى شود كه خطوط سر انگشت او با
ديـگـرى يكسان باشد، يا به تعبير ديگر خطوط ظريف و پيچيده اى كه بر سر انگشتان هر
انسانى نقش است معرف شخص او است ، و لذا در عصر ما مساءله
(انگشت نگارى ) به صـورت
عـلمـى در آمـده ، و بـه وسـيـله آن بـسـيـارى از مجرمان شناخته شده ، و جرمها كشف
گـرديـده اسـت ، هـمـيـنقدر كافى است كه مثلا يك سارق هنگامى كه وارد اتاق يا منزلى
مى شـود دسـت خـود را بـر دسـتـگـيـره در، يـا شـيـشـه اطـاق يـا قـفـل و صندوق
بگذارد و اثر خطوط انگشتانش روى آن بماند، فورا از آن نمونه بردارى كرده ، با
سوابقى كه از سارقان و مجرمان دارند مطابقه نموده و مجرم را پيدا مى كنند.
در آيـه بـعد به يكى از علل حقيقى انكار معاد اشاره كرده مى فرمايد: چنين نيست كه
انسان در قـدرت خـداونـد بـر جـمع استخوانها و زنده كردن مردگان ترديد داشته باشد،
بلكه هـدفـش از انـكـار ايـن اسـت كـه مـادام العـمـر گـنـاه كـنـد (بل يريد
الانسان ليفجر امامه ).
او مى خواهد از طريق انكار معاد، كسب آزادى براى هر گونه هوسرانى و ظلم و بيدارگرى
و گناه بنمايد، هم وجدان خود را از اين طريق اشباع كاذب كند، و هم در برابر خلق خدا
مسؤ وليـتـى بـراى خـود قـائل نـبـاشـد چـرا كـه ايـمـان بـه مـعـاد و رسـتـاخـيـز
و دادگـاه عـدل خـدا سـد عـظيمى است در مقابل هر گونه عصيان و گناه ، او مى خواهد
اين لجام را بر گيرد و اين سد را در هم بشكند و آزادانه هر عملى را خواست انجام
دهد.
ايـن مـنـحـصـر بـه زمـانـهـاى گـذشـتـه نـبـوده اسـت ، امـروز هـم يـكـى از عـلل
گـرايـش بـه مـاديـگرى و انكار مبدء و معاد، كسب آزادى براى فجور و گريز از مسؤ
وليـتـهـا، و شـكـسـتـن هـر گـونـه قـانـون الهـى اسـت ، و گـرنـه دلائل مبدء و
معاد آشكار است .
در تـفـسير على بن ابراهيم آمده است كه در توضيح معنى اين آيه فرمود: يقدم الذنب و
يؤ خـر التـوبـة و يـقـول سـوف اتـوب : آيه اشاره به كسى است كه گناه را مقدم مى
دارد و توبه را به تاخير مى اندازد و مى گويد بعدا توبه خواهم كرد.
بعضى نيز گفته اند منظور از (فجور)
در آيه (تكذيب
) است ، بنابراين معنى آيه چنين مى شود: انسان مى خواهد قيامت و رستاخيز
را كه در پيش روى او قرار دارد تكذيب كند، ولى تفسير اول مناسبتر است .
و بـه دنـبـال آن مـى افـزايـد: لذا (مـى
پـرسـد قـيـامـت كـى خـواهـد بـود)؟!
(يسئل ايان يوم القيامة ).
آرى او براى گريز از مسؤ ليتها استفهام انكارى درباره وقت قيام قيامت مى كند، تا
راه را براى فجور خود بگشايد.
ايـن نـكته لازم به يادآورى است كه سؤ ال آنها از وقت بر پا شدن قيامت نه به اين
معنى اسـت كـه اصـل آن را قـبـول داشـتـنـد و از وقـت آن سـؤ ال مـى كـردنـد،
بـلكـه ايـن سـؤ ال مـقـدمـه اى اسـت بـراى انـكـار اصـل قـيـامـت ، درسـت مـثـل
ايـنـكه كسى مى گويد فلان شخص از سفر مى آيد و هنگامى كه طول كشيد و نيامد ديگرى كه
منكر آمدن آن مسافر است مى گويد: پس اين مسافر كى خواهد آمد؟
نكته ها:
1 - (محكمه
وجدان ) يا
(قيامت صغرى )
از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه روح و نفس انسانى داراى سه مرحله است :
1 - (نفس اماره
) يعنى روح سركش كه پيوسته انسان را به زشتيها و بديها دعوت مى كـنـد، و
شـهـوات و فـجـور را در بـرابـر او زينت مى بخشد، اين همان چيزى است كه همسر عـزيـز
مـصـر، آن زن هـوسـباز هنگامى كه پايان شوم كار خود را مشاهده كرد به آن اشاره نمود
و گفت : و ما ابرى ء نفسى ان النفس لامارة بالسوء: (من
هرگز نفس خود را تبرئه نمى كنم ، چرا كه نفس سركش همواره به بديها فرمان مى دهد)
(سوره يوسف آيه 53).
2 - (نـفـس لوامـه
) كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده ، روحى است بيدار و نسبتا آگاه ،
هر چند هنوز در برابر گناه مصونيت نيافته گاه لغزش پيدا مى كند.
و در دامان گناه مى افتد اما كمى بعد بيدار مى شود توبه مى كند و به مسير سعادت باز
مـى گـردد، انـحـراف درباره او كاملا ممكن است ، ولى موقتى است نه دائم ، گناه از
او سر مى زند، اما چيزى نمى گذرد كه جاى خود را به ملامت و سرزنش و توبه مى دهد.
ايـن هـمـان چـيـزى اسـت كـه از آن به عنوان (وجدان
اخلاقى ) ياد مى كنند، در بعضى از
انـسـانـهـا بـسـيـار قـوى و نـيـرومـنـد اسـت و بـعـضى بسيار ضعيف و ناتوان ولى به
هر حال در هر انسانى وجود دارد ديگر اينكه با كثرت گناه آن را به كلى از كار
بيندازد.
3 - (نـفـس مـطـمـئنـه
) يـعـنـى روح تـكـامل يافته اى كه به مرحله اطمينان رسيده ، نفس سركش
را رام كرده ، و به مقام تقواى كامل و احساس مسؤ وليت رسيده كه ديگر به آسانى لغزش
براى او امكان پذير نيست .
ايـن هـمـان اسـت كـه در سـوره والفـجر آيه 27 و 28 مى فرمايد: يا ايتها النفس
المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية : (اى
نفس مطمئنه ! به
سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو)
به هر حال اين (نفس لوامه
) چنانكه گفتيم رستاخيز كوچكى است در درون جان هر انسان كـه بـعـد از
انـجـام يـك كـار نـيـك يـا بـد، بـلافـاصـله مـحـكـمـه آن در درون جـان تشكيل مى
گردد و به حساب و كتاب او مى رسد.
لذا گاه در برابر يك كار نيك و مهم چنان احساس آرامش درونى مى كند و روح او لبريز
از شـادى و نـشـاط مـى شـود، كـه لذت و شـكـوه و زيـبـائى آن بـا هـيـچ بـيـان و
قـلمـى قابل توصيف نيست .
و به عكس ، گاهى به دنبال يك خلاف و جنايت بزرگ چنان گرفتار كابوس وحشتناك ، و
طـوفـانـى از غم و اندوه مى گردد، و از درون مى سوزد، كه از زندگى به كلى سير مى
شـود، و حـتى گاه براى رهائى از چنگال اين ناراحتى خود را آگاهانه به مقامات قضائى
معرفى و به چوبه دار تسليم مى كند.
اين دادگاه عجيب درونى شباهت عجيبى به دادگاه رستاخيز دارد:
1 - قاضى و شاهد و مجرى حكم در حقيقت در اينجا يكى است همانطور كه در قيامت چنين
است : عـالم الغـيـب و الشـهادة انت تحكم بين عبادك خداوندا تو از اسرار پنهان و
آشكار آگاهى و تو در ميان بندگانت قضاوت خواهى كرد (زمر - آيه 46).
2 - ايـن دادگـاه وجـدان تـوصيه و رشوه و پارتى و پرونده سازى رائج بشرى را نمى
پـذيـرد، هـمانطور كه درباره دادگاه قيامت نيز مى خوانيم : و اتقوا يوما لا تجزى
نفس عن نـفـس شـيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤ خذ منها عدل و لا هم ينصرون :
(از آن روز بترسيد كـه هـيـچـكـس بـجـاى ديـگرى مجازات نمى شود، و نه
شفاعتى پذيرفته مى گردد، و نه فديه و رشوه اى ، و نه يارى مى شوند)
(سوره بقره - آيه 48).
3 - محكمه وجدان مهمترين و قطورترين پرونده ها را در كوتاهترين
مدت رسيدگى كرده ، حكم نهائى خود را به سرعت صادر مى كند، نه استيناف در آن هست ، و
نـه تـجديد نظر، و نه ماهها و سالها سرگردانى همانطور كه در دادگاه رستاخيز نيز مـى
خوانيم : و الله يحكم لا معقب لحكمه و هو سريع الحساب .
(خداوند حكم مى كند و حكم او رد و نقض نمى شود و حساب او سريع است
) (سوره رعد - آيه 41).
4 - مجازات و كيفرش بر خلاف مجازاتهاى دادگاههاى رسمى اين جهان نخستين جرقه هايش در
اعـمـاق دل و جـان افـروخـتـه مـى شود، و از آنجا به بيرون سرايت مى كند، نخست روح
انـسـان را مـى آزارد، سـپـس آثـارش در جـسـم ، و چـهره و دگرگون شدن خواب و خوراك
او آشكار مى شود، همانطور كه درباره دادگاه قيامت نيز مى خوانيم : نار الله الموقدة
التى تـطـلع عـلى الافـئدة ، (آتـش بر
افروخته الهى كه از قلبها زبانه مى كشد)!
(سوره همزه - آيه 6 - 7).
5 - ايـن دادگـاه وجـدان چندان نياز به ناظر و شهود ندارد، بلكه معلومات و آگاهيهاى
خود انـسـان مـتـهـم را بـه عنوان (شهود)
به نفع يا بر ضد او مى پذيرد! همانطور كه در دادگـاه رسـتـاخـيـز نـيـز ذرات وجـود
انـسـان حـتـى دسـت و پـا و پـوست تن او گواهان بر اعمال او هستند چنانكه مى
فرمايد:
حـتـى اذا مـا جـاءوهـا شـهـد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم :
(چون به كنار آتش دوزخ بـرسـنـد گـوش و چـشم و پوست تن آنها بر ضد آنها
گواهى مى دهد) (سوره فصلت - آيه 20).
ايـن شـبـاهـت عـجيب در ميان اين دو دادگاه نشانه ديگرى بر فطرى بودن مساءله معاد
است ، زيرا چگونه مى توان باور كرد در وجود يك انسان كه قطره كوچكى از اين اقيانوس
عظيم هـسـتـى اسـت ، چـنـان حساب و كتاب و دادگاه مرموز و اسرارآميزى وجود داشته
باشد، اما در درون اين عالم بزرگ مطلقا حساب
و كتاب و دادگاه و محكمه اى وجود نداشته باشد، اين باور كردنى نيست .
2 - نامهاى قيامت در قرآن مجيد
مـى دانـيـم قـسـمـت مـهـمـى از مـعـارف قـرآن ، و مـسـائل اعـتـقـادى آن ، بـر
مـحـور مـسـائل مـربـوط بـه قـيامت و رستاخيز دور مى زند، چرا كه مهمترين تاءثير را
در تربيت انسان و روند تكامل او دارد.
نـام هـائى كـه در قـرآن بـراى ايـن روز بـزرگ انـتـخـاب شـده نـيز بسيار است و هر
كدام بـيـانـگـر بـعـدى از ابـعـاد آن روز مـى بـاشـد، و بـه تـنـهـائى مـى تـوانـد
مسائل بسيارى را در اين رابطه بازگو كند.
بـه گـفـته مرحوم (فيض كاشانى
) در (محجة البيضاء)
در زير هر يك از اين نامها سرى نهفته شده ، و در هر توصيفى معناى مهمى بيان گشته ،
بايد كوشيد تا اين معانى را درك كرد و اين اسرار را يافت .
او بـيـش از يـكـصـد نام براى قيامت ذكر كرده كه همه يا اكثر آن را مى توان از قرآن
مجيد استفاده كرد. مانند (يوم الحسرة
) (يوم الندامة
) (يوم المحاسبة
) (يوم المسالة
) (يـوم
الواقـعـة )
(يـوم القـارعـة )
(يـوم الراجفة )
(يوم الرادفة )
(يوم الطـلاق )
(يـوم الفـراق )
(يـوم الحـسـاب )
(يـوم التـنـاد)
(يوم العذاب )
(يـوم الفـرار)
(يـوم الحـق )
(يـوم الحـكـم )
(يـوم الفـصـل )
(يـوم الجـمـع )
(يوم الدين )
(يوم تبلى السرائر)
(يوم لا يغنى مـولى عـن مـولى شـيـئا)
(يـوم يـفـر المـرء مـن اخـيـه )
يـوم لا يـنـفـع مال و لا بنون ) و
(يوم التغابن و ....)
ولى معروفترين نام آن همان (يوم القيامة
) است كه هفتاد بار در قرآن مجيد ذكر شده ، و حـكـايت از قيام عمومى
بندگان و رستاخيز عظيم انسانها مى كند و توجه به آن نيز انسان را به قيام در اين
دنيا براى انجام وظيفه دعوت مى نمايد.
بـه عقيده ما براى بيدار شدن از خواب غفلت و غرور، و مهار كردن نفس سركش ، و تعليم
و تـربـيـت انسان ، كافى است كه در اين نامها بينديشيم و وضع خود را در آن روز عظيم
، روزى كـه هـمـگـى در پـيـشگاه خداوند بزرگ حاضر مى شويم ، و پرده ها كنار مى رود
و اسرار درون ظاهر مى شود، بهشت تزيين مى گردد و جهنم بر افروخته مى شود، و همگان
در پـاى مـيـزان عـدل الهـى حـاضر مى شويم در نظر بگيريم (خداوندا ما را در آن روز
در پناه خودت جاى ده ).
آيه و ترجمه
فإ ذا برق البصر(7)
و خسف القمر(8)
و جمع الشمس و القمر(9)
يقول الانسان يومئذ اين المفر(10)
كلا لا وزر(11)
إ لى ربك يومئذ المستقر(12)
ينبؤ الانسان يومئذ بما قدم و أ خر(13)
بل الانسان على نفسه بصيرة(14)
و لو القى معاذيره(15)
|
ترجمه :
7 - در آن هنگام چشمها از شدت وحشت به گردش در مى آيد.
8 - و ماه بى نور گردد.
9 - و خورشيد و ماه يكجا جمع شوند.
10 - آن روز انسان مى گويد: را فرار كجاست ؟
11 - هرگز چنين نيست ، راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد.
12 - و قرارگاه نهائى تنها به سوى پروردگار تو است .
13 - و در آن روز انسان را از تمام كارهائى كه از پيش يا پس فرستاده ، آگاه مى
كنند.
14 - بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است .
15 - هر چند (در ظاهر) براى خود عذرهائى بتراشد.
تفسير:
انسان بهترين داور خويش است
در آيـات گـذشـتـه سـخن به سؤ الى كه منكران رستاخيز درباره قيامت داشتند منتهى شد،
آنها مى گفتند: اگر قيامت راست است كى خواهد آمد؟!
آيـات مـورد بـحـث پـاسـخ گـويـائى اسـت بـه ايـن سـؤ ال .
نـخـسـت به حوادث قبل از رستاخيز يعنى تحول عظيمى كه در دنيا پيدا مى شود و نظام آن
مـتـلاشـى مـى گـردد اشـاره كـرده مـى فـرمـايـد: (هـنـگـامـى
كـه چـشـمـهـا از شـدت هول و وحشت به گردش درآيد و مضطرب شود)
(فاذا برق البصر).
و زمانى كه ماه بى نور و منخسف گردد (و خسف القمر).
(و زمانى كه خورشيد و ماه در يكجا جمع
شوند) (و جمع الشمس و القمر).
در اينكه منظور از (جمع ماه و خورشيد)
چيست ؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند.
گاه گفته اند: هر دو در كنار هم قرار مى گيرند، و يا هر دو با هم از مشرق طلوع كرده
در مغرب غروب مى كنند.
و گاه گفته اند هر دو در اين صفت كه نور خود را از دست مى دهند جمع خواهند بود.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه ماه تدريجا تحت تاءثير جاذبه خورشيد به آن نزديك
و سرانجام به سوى آن جذب و جمع مى شود، و هر دو بى فروغ مى گردند.
به هر حال در اينجا به دو قسمت از مهمترين پديده هاى انقلابى آخر جهان ، يعنى بى
نور شدن ماه ، و جمع شدن خورشيد و ماه با يكديگر است اشاره شده ، كه در آيات ديگر
قرآن نيز كم و بيش اشاراتى به آن ديده مى شود، مثلا در آيه 1 سوره تكوير مى فرمايد:
اذا الشمس كورت : (هنگامى كه خورشيد تاريك
گردد) و مى دانيم نور ماه از خورشيد است ،
هـنـگـامـى كه خورشيد تاريك شود ماه نيز تاريك مى گردد، در نتيجه كره زمين در ظلمت
و تاريكى وحشتناكى فرو مى رود.
بـه ايـن تـرتـيـب بـا يـك انـقـلاب و تـحـول عـظـيـم ، جـهـان پـايـان مـى يـابـد
سـپس با تـحـول عـظـيم ديگرى (با نفخه صور دوم كه نفخه حيات است ) رستاخيز انسانها
آغاز مى گـردد، و در آن روز انـسـان مـى گـويـد: راه فـرار كـجـاسـت ! (يقول
الانسان يومئذ اين المفر).
آرى انـسانهاى كافر و گنهكار كه روز قيامت را تكذيب مى كردند آن روز از شدت خجالت و
شـرم پـناهگاهى مى جويند، و از سنگينى بار گناه و ترس از عذاب راه فرار مى طلبند
درسـت هـمـانـنـد ايـن دنـيـا كـه وقـتـى مـواجـه بـا حـادثـه خـطـرنـاكـى مـى
شـدنـد دنبال راه فرار مى گشتند آنجا را نيز به اينجا قياس مى كنند!
ولى بـه زودى بـه آنـها گفته مى شود هرگز چنين نيست ، راه فرار و پناهگاهى در اينجا
وجود ندارد (كلا لا وزر).
(بـلكـه قـرارگـاه نـهـائى همگان به سوى
پروردگار است ) و جز او پناهگاهى وجود
ندارد (الى ربك يومئذ المستقر).
بـراى ايـن آيه غير از تفسير فوق تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند از جمله اينكه :
در آن روز حكم نهائى به دست خدا است .
يا اينكه قرارگاه نهائى از بهشت و دوزخ به فرمان او است .
يا اينكه استقرار براى محاكمه و حساب در پيشگاه او است .
ولى با توجه به آيه بعد تفسيرى را كه انتخاب كرديم از همه مناسبتر است .
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كـه ايـن آيـه از جـمـله آيـاتـى اسـت كـه خـط سـيـر تـكـامـل
ابدى انسان را بيان مى كند، و در زمره آياتى است كه مى گويد: و اليه المصير
(بـازگـشت همه به سوى او است
) (تغابن : 3) - و يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه :
(اى انسان تو با سعى و زحمت به سوى پروردگارت پيش مى روى ، و او را
مـلاقات خواهى كرد) (انشقاق : 6) و ان الى
ربك المنتهى : (و اينكه همه به سوى
پروردگارت باز مى گردند) (نجم : 42).
بـه تـعـبـيـر روشنتر انسانها رهروانى هستند كه از سرحد عدم حركت كرده و تا به
اقليم وجود اينهمه راه را آمده اند، و در اين اقليم نيز رو به سوى وجود مطلق و هستى
بى پايان خـداونـد در حـركـتـنـد، و هـر گـاه از مـسـيـر اصلى و صراط مستقيم منحرف
نشوند اين حركت تـكـامـلى تـا ابد ادامه خواهد يافت و هر روز وارد مرحله تازه اى از
قرب خدا مى شوند، اما اگر از مسير خود منحرف شوند سقوط كرده و نابود خواهند شد.
سـپـس در ادامـه هـمـيـن سخن مى افزايد: در آن روز انسان را از تمام كارهائى كه
(مقدم )
داشته يا (مؤ خر)
نموده است آگاه مى سازند (ينبؤ الانسان يومئذ بما قدم و اخر).
در اينكه منظور از اين دو تعبير چيست ؟ تفسيرهاى زيادى ذكر شده است :
نـخـسـت ايـنكه منظور اعمالى است كه در حيات خود از پيش فرستاده ، يا آثارى كه بعد
از مـرگ از او بـاقـيـمـانـده ، اعـم از سـنـت نـيـك و بـد كـه در مـيـان مـردم
گـذاشـتـه و بـه آن عـمـل مـى كـنند و حسنات و سيئاتش به او مى رسد، و يا كتاب و
نوشته ها، و بناهاى خير و شر، و فرزندان صالح و ناصالح ، كه آثارش به او مى رسد.
ديـگـر اينكه منظور اولين اعمالى است كه بجا آورده ، و آخرين اعمالى كه در عمرش
انجام داده است ، و به تعبير ديگر از تمام اعمالش با خبر مى شود.
ديـگـر اينكه اموالى را كه پيش از خود فرستاده ، و اموالى را كه براى وارثان گذاشته
است .
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه اند منظور گناهانى است كه مقدم داشته ، و اطاعاتى است كه مؤ
خر داشته است ، يا بالعكس .
ولى از هـمـه مـنـاسـبـتر تفسير اول است ، به خصوص اينكه در حديثى از امام باقر
(عليه السـلام ) در تـفسير اين آيه آمده است كه فرمود: (ينبؤ ) بما قدم من خير و
شر، و ما اخر من سـنـة ليـس بـهـا مـن بـعـده ، فـان كـان شـرا كـان عـليـه مـثـل
وزرهـم ، و لا يـنـقـص مـن وزرهـم شـيـئا، و ان كـان خـيـرا كـان له مثل اجورهم ، و
لا ينقص من اجورهم شيئا:
(در آن روز به انسان خبر مى دهند آنچه از
خير و شر را مقدم داشته ، و آنچه مؤ خر نموده اسـت ، از سـنتهائى كه از خود به
يادگار گذارده ، تا كسانى كه بعد از او مى آيند به آن عـمـل كـنـنـد، اگـر سـنـت
بـدى بـوده بـه انـدازه گـنـاه عـمـل كـنـنـدگـان بر او خواهد بود، بى آنكه چيزى از
گناه آنان بكاهد، و اگر سنت خيرى بوده همانند پاداشهاى آنها براى او خواهد بود بى
آنكه چيزى از اجر آنها كاسته شود).
در آيـه بـعد مى افزايد: گرچه خداوند و فرشتگان او انسان را از تمام اعمالش آگاه مى
كـنـند، ولى نيازى به اين اعلام نيست ، (بلكه
انسان خودش از وضع خود آگاه است ) و خـود
و اعـضـايـش در آن روز بـزرگ شـاهـد و گـواه او هـسـتـنـد (بل الانسان على نفسه
بصيرة ).
(هر چند در ظاهر براى خود عذرهائى بتراشد)
(و لو القى معاذيره ).
ايـن آيات در حقيقت همان چيزى را مى گويد كه در آيات ديگر قرآن درباره گواهى اعضاى
انـسـان بـر اعـمـال او آمـده اسـت ، مـانـنـد آيه 20 سوره فصلت كه مى گويد: شهد
عليهم سـمـعـهـم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون :
(گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به آنچه انجام مى دادند گواهى مى دهند)
و آيه 65 يس كه مى فرمايد: و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون :
(دستهاى آنها با ما سخن مى گويند، و پاهايشان به اعمالى كه انجام داده
اند گواهى مى دهند)!
بـنـابـرايـن در آن دادگـاه بـزرگ قـيـامـت بـهـتـريـن گـواه بـر اعـمـال انـسـان ،
خـود اوسـت ، چـرا كـه او از هـمه بهتر از وضع خويشتن آگاه است ، هر چند خداوند
براى اتمام حجت گواهان زياد ديگرى نيز براى او قرار داده است .
(بصيرة )
هم معناى مصدرى دارد (بينائى و آگاهى ) و هم معنى وصفى (شخص آگاه ) و لذا بعضى آن
را به معنى حجت و دليل و برهان كه آگاهى بخش است تفسير كرده اند.
(معاذير)
جمع (معذرت
) در اصل به معنى پيدا كردن چيزى است كه آثار گناه را از بـيـن بـبـرد
كـه گـاهـى عـذر واقعى است ، و گاه صورى و ظاهرى بعضى نيز گفته اند:
(مـعـاذيـر)
جمع (معذار)
به معنى پرده و پوشش است ، طبق اين تفسير معنى آيه چنين مـى شـود: انـسـان بـر
خـويـشـتـن آگـاهـى دارد هـر چـنـد پـرده هـا بـر اعـمـال خـود بـيـفـكـنـد، و
كـارهـاى خـويـش را مـسـتـور دارد، ولى تـفـسـيـر اول مناسبتر است .
بـه هـر حـال حـاكـم بـر حـساب و جزا در آن روز بزرگ كسى است كه هم از اسرار درون و
بـرون آگـاه است ، و هم خود انسان را حسابگر اعمال خويش قرار مى دهد، همانگونه كه
در آيـه 14 سـوره اسـراء آمده : اقراء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا
(نامه اعمالت را بخوان ، كافى است كه امروز خود حسابگر خويش باشى
)!
گـرچـه آيـات مـورد بـحث همگى درباره معاد و قيامت سخن مى گويد ولى مفهوم آن گسترده
اسـت ، عـالم دنـيـا را نـيـز شـامـل مـى شـود، در ايـنـجـا نـيـز مـردم از حـال
خود آگاهند، هر چند گروهى با دروغ و پشت هم اندازى و ظاهرسازى و رياكارى چهره واقعى
خويش را مكتوم مى دارند.
لذا در حـديـثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: ما يصنع احدكم ان
يظهر حـسـنـا، و يـسـر سـيـئا اليـس اذا رجـع الى نـفـسـه يـعـلم انـه ليس كذلك ، و
الله سبحانه يـقـول : بـل الانسان على نفسه بصيرة ، ان السريرة اذا صلحت قويت
العلانية : (هر گاه يكى از شما ظاهر خود
را بيارايد اما در پنهانى بد كار باشد چه مى تواند انجام دهد؟ آيا هـنـگـامـى كـه
بـه خـويشتن مراجعه كند نمى داند كه اينگونه نيست ؟ همانگونه كه خداوند سـبـحـان
مـى فرمايد: بلكه انسان به خويشتن آگاه است ، هنگامى كه باطن انسان صالح گردد ظاهر
او نيز تقويت مى شود.
و در احـاديـث روزه مـريـض نـيـز آمـده است كه يكى از ياران امام صادق (عليه السلام
) سؤ ال كـرد: مـا حـد المرض الذى يفطر صاحبه ؟ ميزان آن بيمارى كه مجوز افطار است
چيست ؟ امـام در جـواب فـرمود: بل الانسان على بصيرة ، هو اعلم بما يطيق :
(انسان از وضع خود آگاهتر است و بهتر مى داند چه اندازه توانائى دارد).
آيه و ترجمه
لا تحرك به لسانك لتعجل به(16)
إ ن علينا جمعه و قرءانه(17)
فإ ذا قرأ ناه فاتبع قرءانه(18)
ثم إ ن علينا بيانه(19)
|
ترجمه :
16 - زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن (قرآن ) حركت مده .
17 - چرا كه جمع و خواندن آن بر عهده ماست .
18 - و هنگامى كه ما آن را خوانديم از آن پيروى كن .
19 - سپس بيان (و توضيح ) آن نيز بر عهده ماست .
تفسير:
جمع و حفظ قرآن بر عهد ماست !
ايـن آيـات در حقيقت به منزله جمله معترضه اى است كه گاه گوينده در لابلاى سخن خويش
مـى آورد، مـثلا شخصى مشغول خطابه است و مى بيند آخر مجلس مملو از جمعيت شده در
حالى كه جلو مجلس خالى است موقتا سخنان خويش را قطع مى كند، و حاضران را دعوت به
جلو آمـدن مـى كـنـد تـا جـا براى آيندگان باز شود و بعد به سخنان خويش ادامه مى
دهد و يا اسـتـادى به هنگام تدريس غفلتى از شاگرد خود مى بيند سخن خويش را قطع كرده
و به او هشدار مى دهد سپس درس را ادامه مى دهد.
اگـر شـخـصى ناآگاه ، آن سخنرانى يا اين تدريس را از نوار بشنود ممكن است گرفتار
اشـتـبـاه شـود، و از عـدم ارتـبـاط ايـن جـمـله هـا بـا جـمـله هـاى قـبـل و بعد
تعجب كند، ولى با دقت در شرايط خاص مجلس ، فلسفه اين جمله هاى معترضه روشن مى شود.
با توجه به اين مقدمه ساده به تفسير آيات مورد بحث مى پردازيم .
خـداونـد مـوقـتـا رشـته سخن درباره قيامت و احوال مؤ منان و كافران را رها كرده ،
و تذكر فـشـرده اى بـه پـيـامـبرش درباره قرآن مى دهد و مى فرمايد:
(زبانت را به خاطر عجله بـراى خـوانـدن آن حـركـت مـده
) (لا تـحـرك بـه لسـانـك لتعجل به ).
در تـفـسـيـر ايـن آيه مفسران گفتگو بسيار دارند، و رويهمرفته سه تفسير براى آن ذكر
شده است .
نـخـسـت تـفـسـيـر مـعـروفـى اسـت كـه از ابـن عـبـاس در كـتـب حـديـث و تـفـسـيـر
نـقـل شـده اسـت ، و آن اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خاطر عشق و
علاقه شديدى كه به دريافت و حفظ قرآن داشت ، هنگامى كه پيك وحى آيات را بر او مى
خواند، هـمـراه او زبان خود را حركت مى داد و عجله مى كرد، خداوند او را نهى فرمود
كه اين كار را مكن ، خود ما آن را براى تو جمع مى كنيم .
ديـگـر ايـنـكـه : مـى دانـيـم قـرآن داراى دو نـزول اسـت :
(نـزول دفـعـى
) يعنى همه آن يكجا در (شب قدر)
بر قلب پاك پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـازل شـد، و
(نـزول تـدريـجـى ) كـه در طـى
23 سـال صـورت گـرفته ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خاطر عجله اى كه در
ابلاغ دعوت داشت گاه قبل از نزول تدريجى ، و يا همراه آن آيات را تلاوت مى كرد، به
او دستور داده شد كه از اين كار خود دارى كند، و بگذارد هر آيه اى در موقع خود
تلاوت و ابلاغ گردد.
و بـه ايـن تـرتـيـب مـضـمـون ايـن آيـه هـمـانـنـد آيـه 114 سـوره طـه اسـت (و لا
تعجل
بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه :) (درباره
قرآن عجله مكن پيش از آنكه وحى آن تمام شود).
ايـن دو تـفـسـيـر تـفاوت زيادى با هم ندارند، و در مجموع به اين معنى باز مى گردد
كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حتى در گرفتن وحى هم نبايد عجله كند.
تـفـسـيـر سـومى كه طرفدار بسيار كمى دارد اين است كه مخاطب در اين آيات گنهكاران
در قـيـامـتـنـد كـه بـه آنـهـا دسـتور داده مى شود نامه اعمال خود را بخوانند و
حسابگر خويش بـاشـنـد، و بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شود: در خواندن آن عجله نكنيد
طبيعى است آنها به هنگام خـواندن نامه عمل خود وقتى به سيئات مى رسند ناراحت مى
شوند، و مى خواهند با عجله از آن بـگـذرنـد، ايـن دسـتـور بـه آنها داده مى شود و
آنها را از عجله باز مى دارد، و موظف مى شـونـد هـنـگـامى كه فرشتگان الهى نامه
اعمال آنها را مى خوانند آنها نيز از آنها پيروى كنند.
مـطـابـق ايـن تفسير اين آيات شكل جمله معترضه ندارد، و با آيات گذشته و آينده
مربوط اسـت ، و هـمـگـى بـا هـم پـيـونـد دارد، چـرا كـه هـمـه مـربـوط بـه احـوال
قـيـامـت و مـعـاد است ، ولى طبق تفسير اول و دوم - همانگونه كه گفتيم اين آيات
جنبه معترضه دارد.
ولى به هر حال تفسير سوم مخصوصا با توجه به ذكر نام قرآن در آيات بعد، بسيار
بـعـيـد بـه نـظر مى رسد، و اصولا لحن آيات به خوبى نشان مى دهد كه مراد يكى از دو
تـفـسـيـر قـبل است ، و جمع ميان آن دو نيز مانعى ندارد، هر چند لحن آيات بعد موافق
تفسير اول يعنى تفسير مشهور است (دقت كنيد).
سـپس مى افزايد (بر ما است كه آن را جمع
كنيم و بر تو بخوانيم ) (ان علينا جمعه و
قرآنه ).
خـلاصـه از نـاحـيـه جمع آورى قرآن نگران نباش ، ما آيات آن را جمع مى كنيم باز هم
به وسيله پيك وحى بر تو مى خوانيم .
(و هـنـگـامـى كـه مـا بر تو خوانديم از
آن پيروى كن و بخوان ) (فاذا قرأ ناه
فاتبع قرآنه ).
(سپس بر ما است كه آن را تبيين كنيم
) (ثم ان علينا بيانه ).
بـنـابـرايـن جـمـع قـرآن ، و هـم تـلاوت آن بـر تـو، و هـم تـبـيـيـن و تـفـصيل
معانى آن هر سه بر عهده ما است ، به هيچوجه نگران مباش ، آنكس كه اين وحى را نازل
كرده ، در تمام مراحل حافظ آن است ، تنها وظيفه تو از يكسو پيروى از تلاوت پيك وحى
، و از سوى ديگر ابلاغ اين رسالت به عامه مردم است .
بـعـضـى نـيز گفته اند منظور از جمع كردن جمع در لسان وحى نيست بلكه جمع در سينه
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تلاوت آن در لسان آن حضرت (صلى الله عليه و
آله و سـلم ) اسـت ، يعنى عجله مكن ما تمام اين آيات را در سينه تو جمع مى كنيم ، و
سپس قرائت آن را بر زبانت جارى مى سازيم .
به هر حال اين تعبيرات همگى تفسير اول را تاييد مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سـلم ) بـه هـنگام نزول وحى به وسيله جبرئيل ، پيوسته عجله داشت كه آيات را
به سرعت تكرار كند مبادا از حافظه او برود، و اينجا بود كه از سوى خداوند به او
اعـلام شـد كـه خـونـسـردى خود را حفظ كند، و نيز اطمينان داده شد كه نه تنها جمع
آيات و تلاوت آن ، بلكه تبيين آن نيز از سوى خداوند تضمين شده است .
ايـن آيـات در ضـمن بيانگر اصالت قرآن ، و حفظ آن از هر گونه تحريف و دگرگونى است ،
چرا كه خداوند وعده جمع و تلاوت و تبيين آن را داده است .
در حـديـث آمـده اسـت كـه پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم )
بـعـد از نـزول ايـن آيات هنگامى كه جبرئيل بر او نازل مى شد كاملا سكوت مى كرد، و
هنگامى كه جبرئيل مى رفت شروع به تلاوت آيات مى نمود.
آيه و ترجمه
كلا بل تحبون العاجلة(20)
و تذرون الاخرة(21)
وجوه يومئذ ناضرة(22)
إ لى ربها ناظرة(23)
و وجوه يومئذ باسرة(24)
تظن أ ن يفعل بها فاقرة(25)
|
ترجمه :
20 - چـنـيـن نـيـست كه شما مى پنداريد (و دلايل معاد را مخفى مى شمريد) بلكه شما
دنياى زودگذر را دوست داريد (و هوسرانى بيقيد و شرط را).
21 - و آخرت را رها مى كنيد.
22 - در آن روز صورتهائى شاداب و مسرور است .
23 - و به پروردگارش مى نگرد!
24 - و در آن روز صورتهائى درهم كشيده است .
25 - زيرا مى داند عذابى در مورد او انجام مى شود كه پشت را درهم مى شكند!
تفسير:
چهره هاى خندان و چهره هاى عبوس در صحنه قيامت
در ايـن آيـات بـار ديـگـر بـه ادامـه بـحـثهاى مربوط به معاد باز مى گردد،
ويژگيهاى ديـگـرى را از قيامت ، و همچنين علل انكار معاد را بيان مى كند، مى
فرمايد: (چنان نيست كه دلائل مـعـاد
مـخـفى باشد و نتوانيد به حقانيت آن پى ببريد، بلكه در حقيقت شما اين دنياى زود گذر
را دوست داريد) (كلا بل تحبون العاجلة ).
(و به همين دليل آخرت را رها مى كنيد)
(و تذرون الاخرة ).
دليل اصلى انكار معاد شك در قدرت خداوند و جمع آورى (عظام
رميم ) و خاكهاى پراكنده نـيست ، بلكه
علاقه شديد شما به دنيا، و شهوات و هوسهاى سركش سبب مى شود كه هر گـونه مانع و
رادعى را از سر راه خود بر داريد، و از آنجا كه پذيرش معاد و امر و نهى الهـى ،
مـوانـع و مـحـدوديـتـهـاى فـراوانـى بـر سـر ايـن راه ايـجاد مى كند، لذا به انكار
اصل مطلب برمى خيزيد، و آخرت را به كلى رها مى سازيد.
هـمـانـگـونـه كه قبلا نيز گفتيم يكى از علل مهم گرايش به ماديگرى و انكار مبداء و
معاد كـسـب آزادى بـيـقيد و شرط در برابر شهوات و لذات ، و هر گونه گناه ، مى باشد،
نه تنها در گذشته كه در دنياى امروز نيز اين معنى به صورت آشكارترى صادق است .
ايـن دو آيـه در حـقـيـقـت تـاءكـيـدى اسـت بـر آنـچـه در آيـات قـبـل گـذشـت كـه
مـى فـرمـود: بـل يـريـد الانـسـان ليـفـجـر امـامـه - يسئل ايان يوم القيامة .
سپس به بيان حال مؤ منان نيكوكار، و كافران بدكار، در آن روز پرداخته چنين مى گويد:
(صورتهائى در آن روز شاداب و خندان و
نورانى و زيبا است ) (وجوه يومئذ ناضرة ).
(ناضرة )
از ماده (نضرة
) به معنى شادابى خاصى است كه بر اثر وفور نعمت و رفـاه بـه انـسـان
دسـت مـى دهد كه تواءم با سرور و زيبائى و نورانيت است ، يعنى رنگ رخساره آنها از
وضع حالشان خبر مى دهد كه چگونه غرق نعمتهاى الهى شده اند، در حقيقت ايـن شـبـيـه
چـيزى است كه در آيه 24 سوره مطففين آمده : تعرف فى وجوههم نضرة النعيم
(در صورتهاى آنها (بهشتيان ) شادابى نعمت
را مشاهده مى كنى ).
اين از نظر پاداشهاى مادى ، و اما در مورد پاداشهاى روحانى آنها مى فرمايد:
(آنها فقط به ذات پاك پروردگارشان مى نگرند)!
(الى ربها ناظره ).
نـگـاهـى بـا چـشـم دل و از طـريـق شـهـود بـاطـن ، نـگـاهـى كـه آنـهـا مـجـذوب آن
ذات بـى مـثـال ، و آن كـمال و جمال مطلق مى كند، و لذتى روحانى و توصيف ناپذير به
آنها دست مى دهد كه يك لحظه آن از تمام دنيا و آنچه در دنيا است برتر و بالاتر است
!
توجه داشته باشيد كه مقدم شدن (الى ربها)
بر (ناظرة )
افاده حصر
مى كند، يعنى تنها به او مى نگرند، و نه به غير او.
و اگـر گفته شود بهشتيان مسلما بغير او نيز نگاه مى كنند، مى گوئيم : اگر به غير او
نـگـاه مى كنند همه را آثار او مى بينند، و نگاه كردن به اثر نگاه به مؤ ثر است ، و
به تـعـبـيـر ديـگـر در هـمـه جـا او را مـى بـيـنـنـد، و در هـمـه چـيـز قـدرت و
جـلال و جمال او را تماشا مى كنند، لذا توجه به نعمتهاى بهشتى نيز آنها را از نظر
به ذات خداوند غافل نمى كند.
بـه هـمـين دليل در بعضى از روايات كه در تفسير اين آيه آمده است مى خوانيم : آنها
نظر بـه رحـمـت خـداونـد و نـعمت او و ثواب او مى كنند چرا كه نگاه به اينها نيز
نگاه به ذات مقدس او است .
جـمـعـى از بيخبران آيه فوق را اشاره به مشاهده حسى خداوند در قيامت گرفته اند. و
مى گويند در آن روز خدا را با همين چشم ظاهر مشاهده خواهند كرد!
در حالى كه چنين مشاهده اى لازمه اش جسمانى بودن خداوند، و وجود در مكان و كيفيت و
حالت خـاص جـسـمانى است ، و مى دانيم ذات پاكش از اين آلودگيها بر كنار است ،
همانگونه كه در آيـات مـخـتـلف قـرآن كـرارا روى آن تـكيه شده است از جمله در آيه
103 سوره انعام مى خـوانـيم : لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار:
(چشمها او را نمى بيند، و او چشمها را مى بيند)
اين آيه مطلق است ، و هيچ اختصاص به دنيا ندارد.
بـه هـر حـال عـدم مـشـاهـده حسى خداوند واضحتر از آن است كه بخواهيم بيش از اين
روى آن بحث كنيم ، و هر كس كمترين آشنائى با قرآن و معارف اسلامى داشته باشد به اين
حقيقت اعتراف مى كند.
بعضى براى (ناظره
) تفسير ديگرى ذكر كرده ، و گفته اند: از ماده
(انتظار) است ، يـعـنـى مـؤ
مـنـان در آن روز انـتـظـارشـان تـنـهـا از ذات پـاك خـدا اسـت ، و حـتـى بـر اعمال
نيك خود نيز تكيه نمى كنند، و پيوسته منتظر رحمت و نعمت اويند.
و اگـر گـفـتـه شود اين انتظار آميخته با نوعى ناراحتى خواهد بود، در حالى كه در
آنجا براى مؤ منان ناراحتى وجود ندارد.
در پـاسـخ مـى گـويـنـد: آن انـتظارى آميخته با ناراحتى است كه اطمينانى به
سرانجامش نباشد، ولى با وجود اطمينان ، چنين انتظارى آميخته با آرامش است .
جـمع ميان معنى (نظر كردن
) و (انتظار داشتن
) نيز بعيد به نظر نمى رسد، زيرا استعمال لفظ واحد در معانى متعدد جائز
است ، اما اگر بنا شود يكى از اين دو معنى منظور باشد ترجيح با معنى اول است .
اين سخن را با حديث پر معنائى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پايان
مى دهيم : فرمود: اذا دخل اهل الجنة الجنة يقول الله تعالى تريدون شيئا ازيدكم ؟
فـيـقـولون ا لم تـبـيـض وجـوهـنـا؟ الم تـدخـلنـا الجـنـة و تـنـجـيـنـا مـن
النـار؟ قال فيكشف الله تعالى الحجاب فما اعطوا شيئا احب اليهم من النظر الى ربهم
!:
(هـنـگـامى كه اهل بهشت وارد بهشت مى شوند
خداوند مى فرمايد: چيز ديگرى ميخواهيد بر شما بيفزايم
)؟
آنها مى گويند: (پروردگارا همه چيز به ما داده اى ) آيا روى ما را سفيد نكردى ؟ آيا
ما را وارد بهشت ننمودى ؟ و رهائى از آتش نبخشيدى ؟
در ايـن هـنـگـام حـجـابـهـا كـنـار مـى رود (و خـداونـد را بـا چـشـم دل مشاهده مى
كنند) و در آن حال چيزى محبوبتر نزد آنان از نگاه به پروردگارشان نيست .
جالب توجه اينكه : در حديثى از (انس بن
مالك ) از آن حضرت (صلى الله عليه و آله و
سـلم ) آمـده است كه فرمود: ينظرون الى ربهم بلا كيفية و لا حد محدود و لا صفة
معلومة :
(آنها به پروردگارشان مى نگرند بدون كيفيت
و حد محدود و صفت مشخصى )!.
و اين حديث تاءكيدى است بر شهود باطنى نه مشاهده با چشم .
و در نـقطه مقابل اين گروه مؤ منان گروهى هستند كه صورتهايشان ، عبوس و درهم كشيده
است (و وجوه يومئذ باسرة ).
(بـاسـرة )
از مـاده (بـسـر)
(بـر وزن نـصـر) بـه مـعـنـى چـيـز نـارس و كـار قـبـل از مـوعـد اسـت ، و لذا بـه
ميوه كال نخل ، (بسر)
(بر وزن عسر) گفته مى شود، و سـپـس بـه درهم كشيدن صورت و عبوس بودن اطلاق شده است
، از اين جهت كه عكس العملى است كه انسان قبل از فرا رسيدن رنج و عذاب و ناراحتى
اظهار مى دارد.
بـه هـر حـال آنـهـا وقـتـى كـه نـشـانـه هـاى عـذاب را مـى نـگـرنـد، و نـامـه
هـاى اعمال خويش را خالى از حسنات ، و مملو از سيئات ، مشاهده مى كنند، سخت پريشان
و محزون و اندوهگين مى شوند، و چهره درهم مى كشند.
(آنها مى دانند عذابى سخت كه پشت آنها را
درهم مى شكند درباره آنها انجام خواهد شد)
(تظن ان يفعل بها فاقرة ).
بسيارى از مفسران معتقدند كه (ظن
) در اينجا به معنى علم است ، يعنى آنها يقين به چنين عـذابـى پـيـدا
مـى كـنند، در حالى كه بعضى گفته اند: ظن در اينجا به همان معنى اصلى يعنى گمان مى
باشد، البته آنها اجمالا يقين دارند عذاب مى شوند اما نسبت به چنين عذاب كمرشكن
گمان دارند.
(فاقرة )
از ماده (فقرة
) (بر وزن ضربة ) و جمع آن فقار به معنى مهره هاى پشت است ، بنابراين
(فاقره ) به حادثه سنگينى مى
گويند كه مهره هاى پشت را درهم مى شكند، و فقير را از اين رو فقير گفته اند كه گوئى
پشتش شكسته است .
به هر حال ، اين تعبير كنايه از انواع مجازاتهاى سنگينى است كه در دوزخ در انتظار
اين گـروه است ، اين گروه انتظار عذابهاى كمرشكن را مى كشند در حالى كه گروه سابق
در انـتـظـار رحـمـت پـروردگـار، و آمـاده لقـاى مـحـبوبند اينها بدترين عذاب را
دارند، و آنها برترين نعمت جسمانى و موهبت و لذت روحانى را.
آيه و ترجمه
كلا إ ذا بلغت التراقى(26)
و قيل من راق(27)
و ظن أ نه الفراق(28)
و التفت الساق بالساق(29)
إ لى ربك يومئذ المساق(30)
|
ترجمه :
26 - چنين نيست ، او هرگز ايمان نمى آورد تا جان به گلوگاهش رسد.
27 - و گفته شود: آيا كسى هست كه اين بيمار را از مرگ نجات دهد؟!
28 - و يقين به فراق از دنيا پيدا كند.
29 - و ساق پاها (از شدت جان دادن ) به هم مى پيچيد.
30 - (آرى ) در آن روز مسير همه به سوى (دادگاه ) پروردگارت خواهد بود.
تفسير:
در ادامه بحثهاى مربوط به جهان ديگر و سرنوشت مؤ منان و كافران ، در اين آيات سخن
از لحظه دردناك مرگ است كه دريچه اى است به سوى جهان ديگر.
مى فرمايد: (چنين نيست ، او هرگز ايمان
نمى آورد تا زمانى كه جان
به گلوگاهش برسد) (كلا اذا بلغت التراقى
).
آن روز اسـت كـه چـشـم بـرزخـى او باز مى شود، حجابها كنار مى رود، نشانه هاى عذاب
و كيفر را مى بيند، و به اعمال خود واقف مى شود، و در آن لحظه ايمان مى آورد، ولى
ايمانى كه هرگز مفيد به حال او نخواهد بود.
(تـراقـى )
جـمـع (تـرقـوه
) بـه مـعـنـى اسـتخوانهائى است كه گرداگرد گلو را گـرفـتـه اسـت ، و
رسـيـدن جـان بـه گـلوگاه ، كنايه از آخرين لحظات عمر است ، زيرا هنگامى كه روح از
بدن بيرون مى رود، اعضائى كه فاصله بيشترى از قلب دارند (مانند دست و پاها) زودتر
از كار مى افتند، گوئى روح تدريجا خود را از بدن بر مى چيند تا به گلوگاه برسد.
در ايـن هـنـگـام اطـرافـيـان او سـراسـيـمـه و دسـتـپـاچـه بـه دنبال راه نجاتى مى
گردند (و گفته مى شود، آيا كسى هست كه
بيايد و اين بيمار را از مرگ نجات دهد) (و
قيل من راق ).
ايـن سـخـن را از روى عـجـز و ياءس و بيچارگى مى گويند، در حالى كه مى دانند كار از
كار گذشته است ، و از دست طبيب نيز كارى ساخته نيست .
(راق )
از مـاده (رقـى
) (بـر وزن نـهـى ) و (رقـيـه
) (بـر وزن خفيه ) به معنى
(بالا رفتن
) است ، اين واژه (رقيه ) به اوراد و دعاهائى كه موجب نجات مريض مى شود
اطـلاق گـرديـده ، بـه خود طبيب از آنجا كه بيمار را رهائى مى بخشد و نجات مى دهد
نيز
(راقى )
گفته اند، بنابراين مفهوم آيه چنين است كه اطرافيان
مـريـض ، و گـاه خود او، از شدت ناراحتى صدا مى زند آيا طبيبى پيدا مى شود؟ آيا كسى
هست كه دعائى بخواند و اين بيمار رهائى يابد؟
بعضى نيز گفته اند معناى آيه اين است كه چه كسى از فرشتگان روح او را قبض مى كند و
بالا مى برد؟ آيا فرشتگان عذاب ، يا فرشتگان رحمت ؟!
و بعضى افزوده اند از آنجا كه فرشتگان الهى از گرفتن و بالا بردن روح چنين انسان بى
ايمانى كراهت دارند ملك الموت مى گويد: كيست كه روح او را بگيرد و بالا برد؟
ولى تفسير اول از همه صحيحتر و مناسبتر است .
در آيـه بـعـد بـه يـاءس كـامـل مـحـتـضـر اشـاره كـرده ، مـى گـويـد:
(در ايـن حال او از زندگى به طور مطلق ماءيوس شده ، و يقين به فراق و
جدائى از دنيا پيدا مى كند) (و ظن انه
الفراق ).
(و سـاق پـاهـا بـه هـم پـيـچـيده مى شود
و لحظه مرگ فرا مى رسد) (و التفت الساق
بالساق ).
ايـن بـه هـم پـيـچـيـدگى ، يا به خاطر شدت ناراحتى جان دادن است ، يا در نتيجه از
كار افتادن دست و پا و بر چيده شدن روح ، از آنها.
بـراى ايـن آيه تفسيرهاى ديگرى نيز نقل شده است ، از جمله در حديثى از امام باقر
(عليه السلام ) مى خوانيم : التفت الدنيا بالاخرة : (دنيا
به آخرت پيچيده مى شود).
و در تفسير على بن ابراهيم نيز همين معنى آمده است .
از ابن عباس نيز نقل شده كه منظور (به هم
پيچيدن شدت امر آخرت به امر دنيا است ).
بعضى نيز گفته اند: منظور به هم پيچيدن شدائد مرگ با شدائد قيامت است .
ظـاهـر ايـن اسـت كـه هـمـه ايـنـهـا بـه هـمـان مـعـنـى كـه از امـام بـاقـر
(عـليـه السـلام ) نقل شده باز مى گردد.
ايـن تـفـسـيـر از ايـنـجـا گـرفته شده كه يكى از معانى
(ساق ) در لغت عرب ، حادثه
شديد و مصيبت و بلاى عظيم است .
و بعضى نيز گفته اند: منظور به هم پيچيدن ساق پاها در كفن است .
البته اين تفسيرها تضادى با هم ندارند، و مى تواند همه آنها در معنى آيه جمع باشد.
و در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مـى فـرمـايد: (مسير
همه خلايق در آن روز به سوى دادگاه پروردگار تو است )
(الى ربك يومئذ المساق ).
آرى هـمـه بـه سـوى او بـازمـى گـردنـد و در دادگـاه عدل او حاضر مى شوند و تمام
خطوط به او منتهى خواهد گشت .
ايـن آيـه هـم تـاءكـيـدى بـر مـساءله معاد و رستاخيز عمومى بندگان است ، و هم مى
تواند اشـاره اى بـه جـهـت گـيـرى حركت تكاملى خلايق به سوى ذات پاك او كه ذاتى است
بى نهايت از هر جهت ، بوده باشد.
نكته :
لحظه دردناك مرگ
چنانكه مى دانيم قرآن بارها روى مساءله مرگ و مخصوصا لحظه جان دادن تكيه مى كند، و
به انسانها هشدار مى دهد كه همگى چنين لحظه اى را در پيش دارند، گاه از آن به
(سكرة الموت ) (مستى و گيجى
حال مرگ ) تعبير كرده است .
و گاه تعبير به (غمرات الموت
) يعنى (شدائد مرگ
).
گاه تعبير به (رسيدن روح به حلقوم
) و گاه تعبير به (رسيدن روح
به تراقى
)، يعنى استخوانهاى اطراف گلوگاه نموده
است (آيات مورد بحث )
از مجموع اينها به خوبى استفاده مى شود كه آن لحظه - بر خلاف آنچه بعضى از ماديين
مـى گـويـنـد - لحـظـه سـخـت و دردنـاكـى اسـت ، چـرا چـنـيـن نـبـاشـد در حـالى
كـه لحـظه انـتـقـال از ايـن جـهـان بـه جـهـان ديـگـر مـى بـاشـد، يـعـنـى
هـمـانـگـونـه كـه انـتـقـال انـسـان از عـالم جـنـيـن بـه جـهـان دنـيـا تـواءم
بـا درد و رنـج فـراوان اسـت ، انتقال به جهان ديگر نيز طبعا چنين خواهد بود.
ولى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه اين لحظه برراستين آسان مى گذرد، در حالى
كـه بـراى افـراد بـى ايمان سخت دردناك است ، اين به خاطر آن است كه شوق به لقاى
پروردگار و رحمت و نعمتهاى بى پايان او،
چـنـان گـروه اول را از خـود بـى خـود مـى كـنـد كـه دردهـاى لحـظـه انتقال را
احساس نمى كنند.
در حـالى كـه گـروه دوم وحـشـت مـجـازات از يـكـسـو، و مـصـيـبت فراق از دنيائى كه
به آن دل بـسـتـه بـودنـد از سـوى ديـگـر، دردهـاى لحـظـه انتقال از دنيا را براى
آنها مضاعف مى كند.
در حـديـثـى از امـام عـلى بـن الحـسين (عليه السلام ) مى خوانيم هنگامى كه درباره
مرگ از آنـحـضـرت سـؤ ال شـد فرمود مرگ براى مؤ من مانند كندن يك لباس چركين پرحشره
، و گـشودن غل و زنجيرهاى سنگين ، و تبديل آن به بهترين لباسها، و خشبوترين عطرها،
و راهـوارتـريـن مركبها، و مرفه ترين منزلهاى است و نسبت به كافر مانند كندن يك
لباس فـاخـر، و نـقـل مـكان از منزلها مرفه ، و تبديل آن به كثيف ترين و خشن ترين
لباسها، و وحشتناكترين منزلها و عظيم ترين عذابها است .
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه شخصى از حضرتش توصيف مـرگ
را خواست امام فرمود: للمؤ من كاطيب ريح يشمه فينعس لطيبه و ينقطع التعب و الالم
كله عنه ، و للكافر كلسع الافاعى و لدغ العقارب او اشد!:
(نسبت به مؤ من همچون عطر بـسيار خشبوئى است كه آن را مى بويد و حالتى
شبيه خواب به او دست مى دهد، و درد و رنـج بـه كـلى از او قطع مى شود! و نسبت به
كافر مانند گزيدن افعيها و عقربها و يا شديدتر از آن است
)!.
به هر حال مرگ ، دريچه عالم بقا است ، چنانكه در حديثى از على (عليه السلام ) آمده
كه فرمود: لكل دار باب و باب دار الاخرة الموت : (هر
خانه اى درى دارد
و در خانه آخرت ، مرگ است ).
آرى تـوجـه آن اثـر عـمـيـقـى در شكستن شهوات ، و پايان دادن به آرزوهاى دور و
دراز، و زدودن زنگار غفلت از آئينه دل دارد، لذا در حديثى از امام صادق (عليه
السلام ) مى خوانيم : ذكر الموت يميت الشهوات فى النفس و يقلع منابت الغفلة ، و
يقوى القلب بمواعد الله و يـرق الطـبع ، و يكسر اعلام الهوى ، و يطفى ء نار الحرص ،
و يحقر الدنيا، و هو معنى ما قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) فكر ساعة خير
من عبادة سنة :