تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۳ -


رويهمرفته از اين پنج بت سه بت (يغوث و يعوق و نسر) در سرزمين يمن قرار داشت كه با تسلط (ذو نواس ) بر يمن از ميان رفت و مردم آن سامان به آئين يهود گرويدند.
(واقـدى ) مـورخ مـعـروف مـى گـويـد: (بـت ود) بـه شـكـل (مـرد) بـود و (سـواع ) بـه صـورت (زن ) و (يـغـوث ) بـه صـورت (شـيـر) و (يـعـوق ) بـه صـورت (اسـب ) و (نـسـر) بـه صـورت (باز) (پرنده معروف ).
البـتـه عـرب جـاهـلى مـخـصـوصـا اهـالى مـكـه بـتـهـاى ديـگرى نيز داشتند كه از جمله بت (هـبـل ) بـود كـه بـزرگـتـريـن بـتـهـاى آنـان مـحـسـوب مـى شـد و در داخـل خـانـه كـعـبـه قـرار داشـت ، و 18 ذراع طـول آن بـود! و بـت (اسـاف ) در مـقـابـل حجر الاسود و بت (نائله ) در مقابل ركن يمانى (گوشه جنوبى خانه كعبه ) و همچنين بت (لات ) و (عزى ) بود.
سـپـس نـوح مـى افزايد: (خداوندا اين رهبران گمراه و خود خواه گروه بسيارى را گمراه ساختند) (و قد اضلوا كثيرا).
(خداوندا! ظالمان را جز ضلالت ميفزا) (و لا تزد الظالمين الا ضلالا).
منظور از افزودن ضلالت و گمراهى ظالمان و ستمگران ، همان سلب توفيق الهى از آنها اسـت كه سبب بدبختى آنها مى شود، و يا مجازاتى است كه آنها به خاطر ظلمشان دريافت مى دارند كه خدا نور ايمان را از آنها مى گيرد، و تاريكى كفر را جانشين آن مى سازد.
و يا اين خاصيت اعمال آنهاست كه به خدا نسبت داده مى شود، زيرا هر موجودى هر تاءثيرى دارد به فرمان او است (دقت كنيد).
هـر چه باشد هيچ منافاتى با حكمت خداوند در مورد مساءله ايمان و كفر و هدايت و ضلالت ندارد، و سبب سلب اختيار نيز نمى شود.
سـرانـجـام در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، خـداوند سخن آخر را در اين زمينه چنين مى فرمايد: (بـه خـاطـر گـنـاهـانـشـان غرق شدند، و آنها را در آتش وارد ساختند، و ياورانى جز خدا نيافتند كه در برابر خشم او از آنها دفاع كند)
(مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا فلم يجدوا لهم من دون الله انصارا).
تـعـبـيـر آيـه نـشان مى دهد كه آنها بعد از غرق شدن ، بلافاصله وارد آتش شدند، و اين عجيب است كه از آب فورا وارد آتش شوند! و اين آتش همان آتش برزخى است ، چرا كه طبق گـواهـى آيات قرآن گروهى بعد از مرگ در عالم برزخ مجازات مى شوند، و طبق بعضى از روايات (قبر) يا باغى از باغهاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ !
اين احتمال نيز داده شده كه منظور آتش قيامت است ، ولى از آنجا كه وقوع قيامت قطعى است و فاصله زيادى ندارد به صورت فعل ماضى ذكر شده است .
بـعضى نيز احتمال دادند كه منظور آتش دنيا است ، مى گويند به فرمان خدا در ميان همان امواج طوفان آتشى ظاهر شد و آنها را در كام خود فرو كشيد!.
آيه و ترجمه


و قال نوح رب لا تذر على الا رض من الكافرين ديارا(26)
إ نك إ ن تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا إ لا فاجرا كفارا(27)
رب اغـفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤ منا و للمؤ منين و المؤ منات و لا تزد الظالمين إ لا تبارا(28)


ترجمه :

26 - (نوح ) گفت : پروردگارا! روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار.
27 - چرا كه اگر آنها را بگذارى بندگانت را گمراه مى كنند، و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند.
28 - پروردگارا! مرا بيامرز، و همچنين پدر و مادرم ، و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خانه من شدند، و جميع مردان و زنان باايمان را، و ظالمان را جز هلاكت ميفزا!
تفسير:
اين قوم فاسد و مفسد بايد بروند!
ايـن آيـات هـمـچنان ادامه سخنان نوح و شكايتش از قوم به درگاه خدا و نفرين درباره آنها است مى فرمايد:
(نـوح گـفـت : پـروردگـارا! احـدى از كـافـران را روى زمـيـن زنـده مـگـذار)! (و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا)...
اين سخن را هنگامى گفت كه به طور كامل از هدايت آنها ماءيوس شده بود، و آخرين تلاش و كـوشـش خـود را بـراى ايـمـان آوردن آنها به كار زد و نتيجه اى نگرفت ، و تنها گروهى اندك به او ايمان آوردند.
تـعـبـيـر بـه (عـلى الارض ) (بـر صـفحه زمين ) نشان مى دهد كه هم دعوت نوح جهانى بوده و هم طوفان و عذابى كه بعد از آن آمد.
(ديـار) (بـر وزن سـيـار) از ماده (دار) به معنى كسى است كه در خانه اى سكنى مى گـزيند، اين واژه معمولا در موارد نفى عام به كار مى رود، مثلا گفته مى شود ما فى الدار ديار (در خانه احدى ساكن نيست ).
سـپـس (نـوح ) بـراى نـفـريـن خـود استدلال مى كند و مى افزايد: (زيرا اگر آنها را واگذارى بندگانت را گمراه مى كنند، و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند)! (انك تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا).
ايـن نـشـان مـى دهـد كـه نـفـريـن انـبياء، از جمله نوح (عليه السلام ) از روى خشم و غضب و انتقامجوئى و كينه توزى نبود بلكه روى يك حساب منطقى صورت گرفته است ، و نوح مـانـنـد افـراد كم حوصله اى نبود كه با كوچكترين چيزى از جا در برود و دهان به نفرين بـگـشـايـد، بـلكـه بـعـد از نـهـصـد و پـنـجـاه سـال دعـوت و صـبـر و شـكـيـبـائى و خـون دل خوردن ، و بعد از ياءس كامل زبان به نفرين گشود.
در اينكه نوح از كجا فهميد كه اينها ديگر ايمان نمى آورند، و علاوه بر آن ، بندگان خدا را كـه در آن مـحـيـط بـودنـد گـمـراه مـى سـازنـد، و از ايـن گـذشـتـه نسل آينده آنان نيز فاسد و مفسد است ؟!
بـعـضـى گـفـتـه انـد ايـن از طـريـق آگـاهـى بـر غـيـب بـود كـه خـدا بـه او داد، ايـن احتمال نيز داده شده كه نوح اين مطلب را از وحى الهى استفاده كرد آنجا كه مى فرمايد: و اوحـى الى نـوح انـه لن يـؤ من من قومك الا من قد آمن : (به نوح وحى فرستاده شد كه از قوم تو احدى جز آنان كه ايمان آورده اند ايمان نخواهد آورد) سوره هود - آيه 36.
ولى ايـن احـتـمـال نـيـز قـابـل قـبـول اسـت كـه نـوح از روى مـجـراى طبيعى و محاسبات معمولى به اين حقيقت رسيده بود، زيرا قومى كه نهصد و پنجاه سال با مؤ ثرترين بيانات تبليغ شوند و ايمان نياورند امـيـدى به هدايتشان نيست ، و چون اين گروه كافر اكثريت قاطع را در اجتماع داشتند و همه امكانات در اختيار آنها بود طبعا براى اغواى ديگران كوشش مى كردند، و نسلهاى آينده چنين قومى قطعا فاسد بوده جمع ميان اين احتمالات سه گانه نيز ممكن است .
(فاجر) به معنى كسى كه گناه زشت و شنيعى مرتكب مى شود، و (كفار) مبالغه در (كـفـر) اسـت ، بنابراين تفاوت ميان اين دو واژه اين است كه يكى مربوط به جنبه هاى عملى است و ديگرى اعتقادى .
از مـجـمـوع ايـن آيـات به خوبى استفاده مى شود كه عذابهاى الهى بر اساس حكمت است ، جـمـعـيـتـى كه فاسد و مفسد باشند و نسلهاى آينده آنها نيز در خطر فساد و گمراهى قرار گيرند در حكمت خداوند حق حيات ندارند، طوفان يا صاعقه يا زمين لرزه ، يا بلاى ديگرى ، نازل مى شود و آنها را از صفحه زمين بر مى اندازد همانگونه كه طوفان نوح زمين را از لوث وجود آن قوم شرور شستشو داد.
و با توجه به اينكه اين قانون الهى مخصوص زمان و مكانى نيست ، بايد توجه
داشـتـه بـاشـيـم كـه اگـر امـروز هـم قـومـى فـاسـد و مـفسد و فرزندانشان (فاجر) و (كفار) بودند بايد منتظر عذاب الهى باشند، چرا كه در اين امور تبعيضى وجود ندارد و اين يك سنت الهى است .
تـعـبـيـر بـه (يـضلوا عبادك ) (بندگانت را گمراه مى كنند) ممكن است اشاره به گروه اندك مؤ منانى باشد كه در اين مدت طولانى به نوح ايمان آوردند، و نيز ممكن است اشاره به توده هاى مستضعف مردم باشد كه بر اثر فشار رهبران گمراه از آئين آنها پيروى مى كنند.
در پـايـان ، نـوح بـراى خـودش و كـسانى كه به او ايمان آورده بودند چنين دعا مى كنند: (پـروردگـارا! مـرا بـيـامرز، و همچنين پدر و مادرم ، و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خـانه من شدند، و براى تمام مؤ منين و مؤ منات ، و ظالمان را جز هلاكت ميفزا) (رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤ منا و للمؤ منين و المؤ منات و لا تزد الظالمين الا تبارا).
ايـن طـلب آمـرزش بـراى ايـن اسـت كـه نـوح مـى خـواهـد بـگـويـد گـر چـه مـن صـدهـا سـال تـبـليـغ مـسـتـمـر داشـتـم ، و هـر گـونـه زجـر و شـكـنـجـه را در ايـن راه تـحـمـل كـردم ، امـا چـون مـمـكـن است ترك اولائى در اين مدت از من سرزده باشد من از آن هم تقاضاى عفو مى كنم ، و هرگز خود را در پيشگاه مقدست تبرئه نمى نمايم .
و چنين است حال (اولياء الله ) كه بعد از آنهمه زحمت و تلاش در راه خدا باز هم خويش را مقصر مى دانند و هرگز گرفتار غرور و خود بزرگ بينى نمى شوند
نه همچون افراد كم ظرفيت كه با انجام يك كار كوچك چنان مغرور مى شوند كه گوئى از خداوند طلبكارند!
نوح در حقيقت براى چند نفر طلب آمرزش مى كند:
(اول ) براى خودش ، مبادا قصور و ترك اولائى از او سر زده باشد.
(دوم ) براى پدر و مادرش ، به عنوان قدردانى و حق شناسى از زحمات آنان .
(سـوم ) بـراى تمام كسانى كه به او ايمان آوردند هر چند كم بودند، و سپس همراه او سوار بر كشتى شدند كه آن كشتى نيز خانه نوح بود.
(چـهـارم ) بـراى مـردان و زنـان بـاايـمـان در تـمـام جـهـان و در تـمـام طول تاريخ ، و از اينجا رابطه خود را با مؤ منان سراسر عالم بر قرار مى سازد.
ولى در پـايـان بـاز تاءكيد بر نابودى ظالمان مى كند، اشاره به اينكه آنها به خاطر ظلمشان مستحق چنين عذابى بودند.
نكته ها:
نوح (عليه السلام ) نخستين پيامبر اولواالعزم
قـرآن مجيد در آيات فراوانى از نوح (عليه السلام ) سخن مى گويد، و روى هم رفته در بـيست و نه سوره از قرآن درباره اين پيامبر بزرگ ، سخن گفته شده ، و نام او 43 بار در قرآن آمده است .
قـرآن مـجـيـد، قـسـمـتـهـاى مختلفى از زندگى او را دقيقا شرح داده ، قسمتهائى كه بيشتر مربوط به جنبه هاى تعليم و تربيت و پند و اندرز گرفتن مى شود.
مـورخـان و مفسران نوشته اند، اسم نوح (عليه السلام ) (عبدالغفار) يا (عبدالملك ) يا (عبدالاعلى ) بوده ، و لقب (نوح ) از اين نظر به او داده شده است كه ساليان
دراز بر خويشتن يا بر قوم خود نوحه گرى مى كرد، نام پدرش (لمك ) يا (لامك ) بـود، و در مـقـدار عـمـرش اخـتـلاف اسـت ، بـعـضـى 1490 سـال ، و در بـعضى از روايات 2500 سال آمده ، و درباره قوم او نيز عمرهاى طولانى در حـدود 300 سـال نـوشـتـه انـد، آنچه مسلم است اينكه او عمرى بسيار طولانى داشت ، و طبق صـريـح قـرآن 950 سـال در مـيـان قـومـش درنـگ كـرد (و مشغول تبليغ بود).
نـوح سـه فـرزنـد داشـت (حـام ) و (سـام ) و (يافث ) و مورخان معتقدند كه تمام نژادهاى امروز كره زمين به آن سه فرزند باز مى گردد، گروهى نژاد (حامى ) هستند كه در منطقه آفريقا ساكنند، و گروه ديگرى از نژاد (سامى ) هستند كه در خاورميانه و خاور نزديك سكنى دارند، و نژاد (يافث ) را ساكنان چين مى دانند.
در ايـنـكـه نـوح بـعـد از طـوفـان چـنـد سـال زنـدگـى كـرد نـيـز گفتگو است بعضى 50 سال ، و بعضى 60 سال نوشته اند.
در مـنـابـع يـهـود (تـورات كـنـونى ) نيز بحث مشروحى پيرامون زندگى نوح آمده كه در جهات زيادى با قرآن متفاوت است ، و از نشانه هاى تحريف تورات مى باشد.
اين بحثها در فصل 6 و 7 و 8 و 9 و 10 از سفر (تكوين ) تورات ذكر شده است .
(نـوح ) فـرزنـد ديـگرى داشت بنام (كنعان ) كه با پدر مخالفت نمود حتى حاضر نشد در كشتى نجات به او ملحق شود، و با بدان بنشست و ارزش خاندان نبوت را گم كرد، و طبق صريح قرآن سرانجام همچون ساير كفار در طوفان غرق شد.
در اينكه چند نفر در اين مدت طولانى به نوح ايمان آوردند، و با او
بر كشتى سوار شدند، نيز گفتگو است : بعضى 80 نفر و بعضى 7 نفر! نوشته اند
داسـتـان نـوح در ادبيات عربى و فارسى انعكاس فراوانى دارد و بيشتر روى طوفان و كشتى نجات او تكيه شده است .
(نـوح ) اسـطـوره اى از صـبـر و شـكـر و مـقاومت بود و گفته اند نخستين كسى است كه بـراى هـدايـت انـسـانـهـا عـلاوه بـر مـنـطـق وحـى از مـنـطـق اسـتدلال و عقل نيز كمك گرفت ، (همانگونه كه در آيات اين سوره به خوبى منعكس است ) و به همين دليل حق بزرگى بر همه خداپرستان جهان دارد.
شـرح حـال نـوح را بـا حديثى از امام باقر (عليه السلام ) پايان مى دهيم : فرمود: نوح هـنـگـام غـروب و صـبح اين دعا و نيايش را مى خواند: (امسيت اشهد انه ما امسى بى من نعمة فـى ديـن او دنـيـا فـانـها من الله وحده لا شريك له ، له الحمد بها على و الشكر كثيرا)، فانزل الله : (انه كان عبدا شكورا) فهذا كان شكره :
(شـام كردم در حالى كه گواهى مى دهم هر نعمتى در دين و دنيا دارم از خداوند يگانه اى است كه شريك ندارد، و او را ستايش ‍ بر اين نعمتها مى كنم و بسيار شكر مى گويم ).
(بـه هـمـيـن جـهت خداوند در قرآن نازل فرموده كه او بنده شكرگزارى بود و شكر نوح چنين بود).
2 - در جمله رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤ منا (پروردگارا مرا ببخش و پدر و مادرم را و هر كس در خانه من مؤ من وارد شود در معنى بيت گفتگو است ، و روى هم رفته چهار معنى براى آن ذكر شده بعضى آن
را بـه مـعـنـى خـانـه شـخـصـى ، و بـعضى مسجد، و بعضى كشتى نوح ، و بعضى آئين و شـريـعـت او دانـسـتـه انـد، در حـديـثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: (مـنـظور از بيت در اينجا ولايت است ، هر كس وارد ولايت گردد در خانه انبيا وارد شده است ) من دخل فى الولاية دخل فى بيت الانبياء عليهم السلام .
خـداونـدا! بـه مـا تـوفـيـق مـرحـمـت كـن كـه از طـريـق پـذيـرش ولايـت ائمـه اهل بيت در بيت انبيا وارد شويم .
پروردگارا! به ما چنان استقامتى مرحمت كن كه همچون پيامبران بزرگى مانند نوح در راه دعوت به آئينت خسته نشويم ، و هرگز از پاى ننشينيم .
بـارالهـا در آن هـنـگـام كـه طـوفان خشم و غضبت فرا مى رسد ما را با كشتى نجات لطف و رحمتت رهائى ببخش .
آمين يا رب العالمين


سوره جن


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 28 آيه است
محتواى سوره (جن )
اين سوره ، چنانكه از نامش پيدا است ، عمدتا درباره خلق ناپيدائى به نام (جن ) سخن مى گويد، سخن از ايمان آنها به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )، و خضوع در بـرابر قرآن مجيد، و ايمان و اعتقاد آنها به معاد، و وجود گروهى مؤ من و كافر در ميان آنـان و مـسائلى از اين قبيل است ، اين بخش از سوره نوزده آيه از بيست و هشت آيه سوره را در بـر مـى گـيـرد، و بسيارى از عقائد خرافى را در زمينه (جن ) اصلاح مى كند و بر آنها خط بطلان مى كشد.
در بخش ديگرى از اين سوره اشاره اى به مساءله توحيد و معاد آمده است . و در آخرين بخش ايـن سوره ، سخن از مساءله علم غيب است كه هيچكس از آن آگاهى ندارد جز آنچه خداوند اراده كرده است .
فضيلت تلاوت اين سوره
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است : من قرء سورة الجـن اعـطـى بـعـدد كل جنى و شيطان صدق بمحمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و كذب به عتق رقبة : (هر كس سوره (جن ) را بخواند به تعداد هر جن و شيطانى كه تصديق به محمد يا تكذيب او كرده است ثواب آزاد كردن برده اى داده مى شود).
و در حـديـث ديـگـر از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت مـن اكـثـر قـراءة قل اوحى
لم يـصـبـه فى الحياة الدنيا شى ء من اعين الجن و لا نفثهم و لا سحرهم ، و لا كيدهم ، و كان مع محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فيقول يا رب لا اريد منه بدلا و لا ابغى عنه حولا:
(هر كس بسيار سوره جن را بخواند هرگز در زندگى دنيا چشم زخم جن و جادو و سحر و مـكـر آنـها به او نمى رسد، و با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) همراه خواهد بود، و مـى گـويد: (پروردگارا! من كسى را به جاى او نمى خواهم ، و هرگز از او به ديگرى متمايل نمى شوم ).
البته اين تلاوت مقدمه اى است بر آگاهى از محتواى سوره ، و سپس به كار بستن آن .
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


قل أ وحى إ لى أ نه استمع نفر من الجن فقالوا إ نا سمعنا قرءانا عجبا(1)
يهدى إ لى الرشد فامنا به و لن نشرك بربنا أ حدا(2)
و أ نه تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبة و لا ولدا(3)
و أ نه كان يقول سفيهنا على الله شططا(4)
و أ نا ظننا أ ن لن تقول الانس و الجن على الله كذبا(5)
و أ نه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا(6)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - بگو به من وحى شده است كه جمعى از (جن ) به سخنانم گوش فرا داده اند، سپس گفته اند: ما قرآن عجيبى شنيده ايم !
2 - كه به راه راست هدايت مى كند، لذا ما به آن ايمان آورده ايم ، و هرگز احدى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم .
3 - و اينكه بلند است مقام با عظمت پروردگار ما، و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نكرده است .
4 - و اينكه سفيهان ما درباره خداوند سخنان ناروا مى گفتند.
5 - و اينكه ما گمان مى كرديم كه انس و جن هرگز دروغ بر خدا نمى بندند.
6 - و ايـنـكـه مـردانـى از بـشـر بـه مـردانـى از جـن پـنـاه مى بردند، و آنها سبب افزايش گمراهى و طغيانشان مى شدند.
شاءن نزول :
در تـفـسـيـر آيات 29 تا 32 سوره احقاف شاءن نزولهائى آمده بود كه با مطالب سوره مـورد بـحـث (سـوره جـن ) كاملا هماهنگ است ، و نشان مى دهد كه هر دو مربوط به يك حادثه است ، شاءن نزولها بطور فشرده چنين است :
1 - پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مكه به سوى بازار (عكاظ) در (طائف ) آمـد، تـا مـردم را در آن مـركـز اجـتـمـاع بزرگ به سوى اسلام دعوت كند، اما كسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت ، در باز گشت به محلى رسيد كه آن را وادى (جن ) مى گفتند شب را در آنجا ماند و تلاوت آيات قرآن مى فرمود، گروهى از جن شنيدند و ايمان آوردند، و براى تبليغ به سوى قوم خود بازگشتند.
2 - (ابـن عـبـاس ) مـى گـويـد (پـيـامـبـر) (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـشـغـول نـمـاز صـبح بود، و در آن تلاوت قرآن مى كرد، گروهى از جن در صدد تحقيق از علت قطع اخبار آسمانها از خود بودند صداى تلاوت قرآن محمد (صلى الله عليه و آله و سـلم ) را شـنـيدند و گفتند: علت قطع اخبار آسمان از ما همين است ، به سوى قوم خود باز گشتند و آنها را به سوى اسلام دعوت كردند.
3 - بـعـد از وفـات (ابـوطـالب ) كـار بـر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سـخت شده ، به سوى (طائف ) عزيمت فرمود: تا يارانى پيدا كند، اشراف (طائف ) شـديدا او را تكذيب كردند، و آنقدر از پشت سر سنگ به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) زدنـد كـه خـون از پـاهـاى مـبـاركـش جارى شد، خسته و ناراحت به كنار باغى آمد، و سرانجام غلام صاحبان آن باغ ، كه نامش (عداس ) بود، به حضرت ايمان آورد، پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) به سوى مكه باز مى گشت ، شبانه به نزديكى نخلى رسـيـد، مـشـغـول نـمـاز شـد و در ايـنـجـا بـود كـه گـروهـى از (جـن ) از اهـل (نصيبين ) يا (يمن ) از آنجا مى گذشتند صداى تلاوت قرآن حضرت را در نماز صبح شنيدند و ايمان آوردند.
نـظـيـر هـمـيـن شـاءن نزولها را جمعى از مفسران در آغاز سوره جن نيز آورده اند ولى شاءن نـزول ديـگـرى در ايـنـجا آمده كه با آنها متفاوت است و آن اينكه از (عبدالله بن مسعود) پرسيدند: آيا كسى از شما ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حوادث شب جن خـدمـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) بود گفت احدى از ما نبود، ما شبى در مكه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليه و آله و سلم ) را نيافتيم ، و هر چه جستجو كرديم اثرى از او نـديـديـم ، از ايـن تـرسيديم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كشته باشند، به جستجوى حضرت در دره هاى مكه رفتيم ،
نـاگـهـان ديـديـم از سـوى كـوه (حـرا) مـى آيـد، عـرض كـرديـم كـجـا بـودى اى رسـول خـدا؟ مـا سـخـت نـگران شديم ، و ديشب بدترين شب زندگى ما بود، فرمود دعوت كننده جن به سراغ من آمد، و من رفتم قرآن براى آنها بخوانم .
تفسير:
ما قرآن عجيبى شنيده ايم !
اكنون با توجه به آنچه گفته شد به تفسير آيات بر مى گرديم :
در آيه نخست مى فرمايد: (بگو به من وحى شده كه جمعى از جن به سخنانم گوش فرا داده انـد، و گـفـتـه انـد مـا قـرآن عـجـيـبـى شـنـيـده ايـم ) (قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرآنا عجبا).
تعبير (اوحى الى ) (به من وحى شده ) نشان مى دهد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) در ايـن مـاجـرا شـخصا افراد جن را مشاهده نكرده ، بلكه از طريق وحى به استماع آنها نسبت به قرآن مجيد آگاه شده است .
و در ضـمـن ايـن آيـه بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد كـه طـايـفـه جـن داراى عـقل و شعور و فهم و درك ، و تكليف و مسؤ وليت ، و آشنائى به لغت ، و توجه به فرق بـيـن كـلام اعـجاز آميز دارند، همچنين خود را موظف به تبليغ حق مى دانند، و مخاطب خطابهاى قرآن نيز هستند.
ايـن قسمتى از ويژگيهاى اين موجود زنده ناپيدا است كه تنها از اين آيه استفاده مى شود، آنها ويژگيهاى ديگرى نيز دارند كه به خواست خدا در پايان همين بحث شرح خواهيم داد.
آنـهـا حـق داشـتـند كه قرآن را سخنى عجيب بشمرند، زيرا هم لحن و آهنگ آن عجيب است ، و هم نفوذ و جاذبه اش ، هم محتوا و تاءثيرش عجيب است و هم آورنده آن كه درس نخوانده بود و از اميين برخاست .
كلامى است در ظاهر و باطن عجيب و متفاوت با هر سخن ديگر، و به اين ترتيب آنها اعتراف به اعجاز قرآن نمودند.
آنها به دنبال اين جمله سخنان ديگرى به قوم خود گفتند كه قرآن در آيات بعد در دوازده جمله ، آنها را بيان كرده كه هر كدام با (ان ) شروع شده كه نشانه تاءكيد است .
نـخـسـت مـى فـرمايد: (آنها گفتند: اين قرآن همگان را به راه راست هدايت مى كند، و لذا ما بـه آن ايمان آورده ايم . و هرگز احدى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم ) (يهدى الى الرشد فامنا به و لن نشرك بربنا أ حدا).
تـعـبير به (رشد) تعبير بسيار گسترده و جامعى است كه هر گونه امتيازى را در بر مـى گـيـرد، راهـى اسـت صـاف بـدون پـيـچ و خـم ، روشن و واضح كه پويندگان را به سرمنزل سعادت و كمال مى رساند.
بـعـد از ابـراز ايـمـان و نـفى هر گونه شرك سخنان خود را درباره صفات خدا چنين ادامه دادنـد: (و بـلنـد است مقام با عظمت پروردگارمان (از شباهت به مخلوقين ، و از هر گونه عـيب و نقص ) و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نكرده است ) (و انه تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبة و لا ولدا).
(جد) در لغت معانى زيادى دارد از جمله : (عظمت )، (شدت )، (جديت ) (بهره و نـصيب )، (نو شدن ) و مانند آن مى باشد، ولى ريشه اصلى آن ، به طورى كه راغب در مـفـردات آورده ، به معنى (قطع ) است ، و از آنجا كه هر وجود با عظمتى از موجودات ديگر جدا مى شود، اين واژه به معنى عظمت آمده است .
هـمـچنين در مورد ساير معانى آن همين تناسب را مى توان در نظر گرفت . و اگر به پدر بزرگ جد گفته مى شود آنهم به واسطه بزرگى مقام يا سن او است .
جـمعى از مفسران براى (جد) در اينجا معانى محدودترى ذكر كرده اند بعضى آن را به مـعنى (صفات )، و بعضى به معنى (قدرت ) و بعضى به معنى (ملك و حكومت ) و بـعضى به معنى (نعمت ) و بعضى به معنى (نام ) تفسير كرده اند كه همه اينها در معنى عظمت جمع است .
ولى از آنـجـا كـه ايـن تـعـبـير به هر حال معنى معروف (جد) كه همان پدر بزرگ است تـداعـى مـى كـنـد در بـعـضـى از روايات آمده است كه طايفه جن از روى نادانى چنين تعبير نامناسبى را برگزيدند، يعنى شما هرگز اين گونه درباره خداوند تعبير نكنيد.
ايـن حـديـث مـمـكـن اسـت نـاظـر بـه مواردى باشد كه چنين تداعى وجود دارد. و گرنه قرآن سخنان جن را در اين آيات با لحن موافق نقل مى كند و بر آن صحه مى گذارد، به علاوه در بعضى از خطبه هاى (نهج البلاغه ) نيز اين تعبير به كار رفته است :
چنانكه در خطبه 191 مى خوانيم : الحمد لله الفاشى فى الخلق حمده و الغالب جنده ، و المتعالى جده : (ستايش مخصوص ‍ خداوندى است كه حمد و ثنايش همه جا را فرا گرفته ، و لشكرش همه جا پيروز است ، و مجد و عظمتش متعالى است ).
در بـعـضـى از روايـات نـيـز آمـده اسـت كـه (انـس بـن مـالك ) مـى گـويـد: كـان الرجـل اذا قـرء سـورة البـقـرة جـد فـى اعـيـنـنا: (هنگامى كه كسى سوره بقره را ياد مى گرفت و قرائت مى كرد، در نظر ما بزرگ مى نمود).
بـه هـر حـال اسـتـعمال اين كلمه در معنى مجد و عظمت مطلبى است كه هم با متون لغت هماهنگ است و هم با موارد استعمال آن .
قـابـل تـوجـه ايـنـكه گويندگان جن در اينجا مخصوصا روى اين مطلب تكيه مى كنند كه خـداونـد هـمسر و فرزندى ندارد، و اين تعبير احتمالا اشاره به نفى خرافه اى است كه در ميان عرب وجود داشت ، مى گفتند: ملائكه دختران خدا هستند از همسرى از جن كه خداوند براى خود برگزيده !
همين معنى به عنوان يك احتمال در تفسير آيه 158 سوره صافات نيز آمده
اسـت و جـعـلوا بـيـنـه و بـيـن الجـنـة نـسـبـا: (آنـهـا مـيـان خـداونـد و جـن خـويـشـاونـدى قائل شدند).
سـپـس افـزودنـد: (ما اكنون اعتراف مى كنيم كه سفيهان ما سخن ناروا و دور از حق درباره خدا مى گفتند) (و انه كان يقول سفيهنا على الله شططا).
تـعبير به (سفيه ) در اينجا ممكن است معنى جنسى و جمعى داشته باشد يعنى سفهاى ما براى خدا همسر و فرزندان قائل بودند، و شبيه و شريكى انتخاب كرده بودند، و از راه حق منحرف شده و سخنى به گزاف مى گفتند.
ايـن احـتمال را نيز بسيارى از مفسران داده اند كه سفيه در اينجا همان مفهوم فردى را دارد و اشـاره بـه (ابـليـس ) اسـت كه بعد از مخالفت فرمان خدا نسبتهاى ناروائى به ساحت مقدس او داد، حتى به دستور پروردگار دائر به سجده بر آدم . رسما اعتراض كرد، و آن را دور از حكمت شمرد، و خود را برتر از آدم پنداشت .
از آنجا كه (ابليس ) از جن بوده ، مؤ منان جن به اين وسيله از او ابراز تنفر مى كنند، و سـخـن او را گـزافـه و شـطـط مـى نـامـنـد، هـر چـنـد ظـاهرا عالم و عابد بود، اما عالم بى عمل و عابد خود خواه و منحرف و مغرور، از مصداقهاى روشن (سفيه ) است .
(شـطـط) (بـر وزن وسـط) بـه مـعـنـى خـارج شـدن از حـد اعـتـدال و دور افـتـادن اسـت ، لذا به سخنانى كه دور از حق است ، شطط گفته مى شود، و نـيـز بـه هـمـيـن دليـل حـاشيه نهرهاى بزرگ كه از آب فاصله زيادى دارد و ديواره هايش بلند است (شط) ناميده مى شود.
سپس افزودند: (ما گمان مى كرديم كه انس و جن هرگز، دروغ بر خدا نمى بندند) (و انا ظننا ان لن تقول الانس و الجن على الله كذبا).
ايـن سـخـن مـمكن است اشاره به تقليد كوركورانه اى باشد كه اين گروه قبلا از ديگران داشـتـنـد، و بـراى خـدا شـريـك و شـبـيـه و هـمـسـر و فـرزنـد قـائل بـودنـد مـى گـويـنـد: اگـر مـا ايـن مـسـائل را از ديـگـران بـدون دليـل پـذيـرفـتـيـم بـه خـاطـر خـوش بـاورى بـود، هـرگـز خـيـال نـمـى كـرديـم كـه انس و جن به خود جراءت دهند كه چنين دروغهاى بزرگى به خدا ببندند، ولى اكنون كه در مقام تحقيق برآمديم و حق را دريافتيم و به آن ايمان آورديم حالا پـى بـه غـلط بـودن ايـن تـقـليـد نـاروا مـى بـريـم ، و بـه اين ترتيب به اشتباه خود و انحراف مشركان جن اعتراف مى كنيم .
سـپـس افـزودنـد: يكى ديگر از انحرافات جن و انس اين بود كه (مردانى از انسانها به مردانى از جن پناه مى بردند، و آنها سبب افزايش گمراهى و گناه و طغيانشان مى شدند) (و انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا).
(رهـق ) (بـر وزن شـفـق ) در اصل به معنى پوشاندن چيزى با قهر و غلبه است ، و از آنـجـا كـه (گـمراهى ) و (گناه ) و (طغيان ) و (ترس ) بر قلب و روح آدمى مسلط مى شود و آن را مى پوشاند، به اين معانى تفسير شده است .
جـمـعى از مفسران اين جمله را اشاره به خرافه ديگرى دانسته اند كه در عصر جاهليت وجود داشت ، و آن اينكه : وقتى بعضى از قافله هاى عرب ، شب هنگام
بـه دره اى وارد مـى شدند مى گفتند: اعوذ بعزيز هذا الوادى من شر سفهاء قومه !: (به بزرگ و رئيس اين سرزمين از شر سفيهان قومش پناه مى بريم ) و عقيده داشتند با گفتن اين سخن ، بزرگ جنيان آنها را از شر سفيهان جن حفظ مى كند!.
و از آنجا كه خرافات ، منشاء افزايش انحطاط فكرى و ترس و گمراهى مى گردد در آخر آيه ، جمله (فزادوهم رهقا) آمده است .
ضـمنا از اين آيه استفاده مى شود كه طايفه جن نيز، مرد و زن دارند زيرا در آن تعبير به (رجال من الجن ) شده است .
امـا بـه هـر حـال مـفـهـوم آيـه ، مـفـهـوم وسـيـعـى اسـت كـه شـامـل هـر گـونـه پـنـاه بـردن افـرادى از انـسـانـهـا بـه جـن را شـامل مى شود و خرافه بالا يك مصداق از آن است ، چه اينكه مى دانيم در ميان عرب كاهنان زيـادى وجـود داشـتـنـد كـه مـعـتـقـد بودند به وسيله طايفه (جن ) بسيارى از مشكلات را حل مى كنند و از آينده خبر مى دهند.
آيه و ترجمه


و أ نهم ظنوا كما ظننتم أ ن لن يبعث الله أ حدا(7)
و أ نا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا(8)
و أ نا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا(9)
و أ نا لا ندرى اشر أ ريد بمن فى الا رض أ م أ راد بهم ربهم رشدا(10)


ترجمه :

7 - و اينكه آنها گمان كردند همانگونه كه شما گمان مى كرديد كه خداوند هرگز كسى را (به نبوت ) مبعوث نمى كند.
8 - و ايـنـكـه مـا آسـمـان را جـستجو كرديم ، و همه را پر از محافظان قوى و تيرهاى شهب يافتيم !
9 - و ايـنـكـه مـا پـيـش از ايـن بـه اسـتـراق سمع در آسمانها مى نشستيم . اما اكنون هر كس بخواهد استراق سمع كند شهابى را در كمين خود مى يابد!
10 - و ايـنـكـه (بـا ايـن اوضـاع و احـوال ) مـا نـمـى دانـيـم آيـا اراده شـرى دربـاره اهل زمين شده يا پروردگارشان اراده كرده است آنها هدايت كند.
تفسير:
ما قبلا استراق سمع مى كرديم اما ...
ايـن آيـات همچنان ادامه سخنان مؤ منان جن است كه به هنگام تبليغ قوم خود بيان داشتند، و از طـرق مـخـتـلف آنـهـا را بـه سـوى اسـلام و قـرآن دعوت نمودند، نخست مى گويند: (و گـروهـى از انـسـانـهـا مانند شما گمان مى كردند خداوند هيچ انسانى را (بعد از موسى و مسيح ) به نبوت مبعوث نمى كند) (و انهم ظنوا كما ظننتم ان لن يبعث الله احدا).
لذا بـه انـكـار قـرآن ، و تـكـذيـب نـبـوت پـيـامـبـر اسـلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) برخاستند، ولى ما هنگامى كه با دقت به آيات اين كتاب آسمانى گوش فرا داديم حقانيت آن را بـه روشـنـى درك كرديم ، مبادا شما هم مانند مشركان انسانها راه كفر پيش گيريد و به سرنوشت آنها گرفتار شويد.
ايـن تـعـبـير هشدارى است به مشركان كه بدانند وقتى جن ، منطقش اين است و داوريش چنين ، بيدار شوند و به دامن قرآن و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنگ زنند.
بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كه جمله (ان لن يبعث الله احدا) اشاره به انكار معاد است نه انـكـار بـعـثـت پـيـامـبـران ، و نـيـز بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه ايـن آيـه و آيـه قـبـل به طور كلى از كلام خدا است ، نه از مؤ منان جن ، و به صورت جمله هاى معترضه در وسط سخنان آنها قرار گرفته ، و مخاطب در آن مشركان عربند.
مـطـابـق ايـن تـفـسـيـر، مـفـهـوم آيـه چـنـيـن مـى شـود كـه اى مـشـركـان عـرب ، جـنـيـان نـيـز مـثل شما چنين پنداشتند كه خدا نيز هيچ رسولى را مبعوث نمى كند، اما بعد از شنيدن قرآن به اشتباه خود پى بردند، وقت آن رسيده كه شما نيز بيدار شويد.
ولى ايـن تـفـسـير بسيار بعيد به نظر مى رسد، بلكه ظاهر اين است كه اين سخنان ادامه گفتار مؤ منان جن ، و مخاطب در آن (كافران جن ) مى باشند.
سـپـس مـؤ مـنـان جن ، به يكى از نشانه هاى صدق گفتار خود كه در جهان طبيعت براى همه جنيان قابل درك است اشاره كرده ، مى گويند: (ما آسمانها را جستجو كرديم و همه را پر از نگهبانان و محافظان قوى و تيرهاى شهب يافتيم ) (و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا) (1 و 2)،
(مـا پـيـش از ايـن به استراق سمع در آسمانها مى نشستيم ، و اخبارى از آن را دريافت مى داشـتـيـم و بـه اطـلاع دوسـتـان خـود مـى رسـانـديم ولى الان چنان است كه هر كس بخواهد استراق سمع كند شهابى را در كمين خود مى يابد كه او را هدف قرار مى دهد)! (و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا).
آيـا ايـن وضـع تـازه دليـل ، بـر ايـن حـقـيـقـت نـيـسـت كـه بـا ظـهـور ايـن پـيـامـبـر و نزول كتاب آسمانى او دگرگونى عظيمى در جهان رخ داده است ؟ چرا شما قبلا قدرت بر اسـتـراق سمع داشتيد، و الان احدى توانائى بر اين كار ندارد؟! آيا مفهوم وضع جديد اين نـيـسـت كـه دوران شـيـطـنـت و كـهـانـت و فـريـب پـايـان گـرفـتـه ، و شـب تـاريـك جهل به پايان رسيده و آفتاب عالمتاب وحى و نبوت طلوع كرده است ؟!
(شـهـاب ) در اصـل به معنى شعله اى است كه از آتش زبانه مى كشد، و به شعله هاى آتـشـيـنـى كـه در آسـمـان بـه صـورت خـط مـمـتد ظاهر مى شود نيز شهاب مى گويند طبق تـحـقـيـقات دانشمندان امروز آنها قطعه سنگهاى كوچكى هستند كه در فضاى بيرون از كره زمين در حركتند، هنگامى كه به زمين نزديك شوند تحت تاءثير جاذبه آن قرار گرفته ، و بـه سـرعـت بـه طـرف زمين سقوط مى كنند، هنگامى كه وارد جو، يعنى قشر هواى فشرده مـحيط به زمين ، شوند به خاطر بر خورد شديد با آن ، داغ و آتشين و به صورت شعله سوزانى در مى آيند، و سرانجام خاكستر آنها بر زمين مى نشيند.
در آيـات قـرآن مـجـيد كرارا اين مساءله مطرح شده كه (شهابها) تيرهائى است كه به سوى شياطين كه قصد استراق سمع در آسمانها دارند پرتاب مى شود.
در اينكه منظور از استراق سمع چيست ؟ و چگونه جن و شياطين به وسيله شهابها از صحنه آسمان رانده مى شوند؟ بحثهاى مشروحى ذيل آيه 18 سوره (حجر) (جلد 11 صفحه 40 به بعد) و ذيل آيه 10 سوره صافات (جلد 19 صفحه 15 به بعد) آورده ايم .
بـه هـر حال واژه (رصد) (بر وزن حسد) به معنى آمادگى براى انتظار چيزى است كه در فـارسـى از آن تـعـبـيـر (بـه كـمـيـن كـردن ) مـى شـود، اين واژه گاه به معنى اسم فاعل يعنى كسى يا چيزى كه در كمين نشسته نيز آمده است ، و در آيات فوق به همين معنى به كار رفته .
سـپـس افـزودنـد بـا ايـن اوضـاع و احـوال مـا نـمـى دانـيـم آيـا اين ممنوعيت از استراق سمع دليـل بـر ايـن اسـت كـه اراده شـرى بـراى مردم روى زمين شده ، يا خداوند مى خواهد از اين طريق آنها را هدايت فرمايد؟!
(و انا لا ندرى اشراريد بمن فى الارض ام اراد بهم ربهم رشدا).
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر مـا نـمـى دانـيـم آيـا ايـن امـر مـقـدمـه نزول عذاب و بلا از سوى خدا است يا مقدمه هدايت آنها؟
ولى مـؤ مـنـان جـن قـاعـدتـا بـايد فهميده باشند كه ممنوعيت از استراق سمع كه با ظهور پـيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مقارن بوده ، مقدمه هدايت انسانها، و بر چيده شـدن دسـتگاه كهانت و خرافات ديگرى مانند آن است ، و اين چيزى جز اعلام پايان يك دوره تاريك ، و آغاز دورانى نورانى نمى تواند باشد.
اما از آنجا كه جن به مساءله استراق سمع دلبستگى خاصى داشت هنوز نمى توانست باور كـنـد كـه ايـن مـحـروميت يك نوع خير و بركت است ، و گرنه روشن است كه كاهنان در عصر جاهليت با اتكاء به همين مساءله استراق سمع سهم بزرگى در گمراه ساختن مردم داشتند.
قابل توجه اين كه آنها در اين جمله هدايت را به خدا نسبت مى دهند، ولى شر را به صورت فـعـل مـجهول بدون نسبت به خدا ذكر مى كنند، اشاره به اينكه آنچه از سوى خدا مى رسد خـيـر و هـدايـت است ، و شر و فساد از خود مردم و سوء استفاده آنها از نعمتهاى الهى و مواهب آفرينش ناشى مى شود.
گـر چـه مـى بـايـسـت در مـقـابـل (شر)، واژه (خير) ذكر شود، ولى از آنجا كه واژه (خير) در اينجا به معنى (هدايت ) بوده روى همين مصداق تكيه شده است .
آيه و ترجمه


و أ نا منا الصالحون و منا دون ذلك كنا طرائق قددا(11)
و أ نا ظننا أ ن لن نعجز الله فى الا رض و لن نعجزه هربا(12)
و أ نا لما سمعنا الهدى ءامنا به فمن يؤ من بربه فلا يخاف بخسا و لا رهقا(13)
و أ نا منا المسلمون و منا القاسطون فمن أ سلم فأ ولئك تحروا رشدا(14)
أ ما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا(15)


ترجمه :

11 - و ايـنـكـه در مـيـان ما افرادى صالح و افرادى غير صالحند، و ما گروههاى متفاوتى هستيم .
12 - و ايـنـكـه مـا يقين داريم هرگز نمى توانيم بر اراده خداوند در زمين غالب شويم ، و نمى توانيم از پنجه قدرت او فرار كنيم .
13 - و ايـنـكـه مـا هـنـگـامـى كـه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم ، و هر كس به پروردگارش ايمان بياورد نه از نقصان مى ترسند و نه از ظلم .
14 - و ايـنـكـه گـروهـى از مـا مسلمانان ، و گروهى ظالمند، هر كس اسلام را اختيار كند راه راست را برگزيده .
15 - و اما ظالمان آتشگيره دوزخند!
تفسير:
ما حق را شنيديم و تسليم شديم
اين آيات همچنان ادامه گفتار مؤ منان جن به هنگام تبليغ قوم گمراه خويش است ، در نخستين آيـه از زبـان آنها مى گويد: در ميان ما افراد صالح و افراد غير صالحى وجود دارد و ما گروههاى مختلف و متفاوتى هستيم (و انا منا الصالحون و منا دون ذلك كنا طرائق قددا).
ايـن جـمـله را احتمالا به اين منظور گفتند كه مبادا وجود (ابليس ) در ميان طايفه جن ، اين توهم را براى عده اى از آنها به وجود آورد كه طبيعت جن بر شر و فساد و شيطنت است ، و هرگز نور هدايت به قلب او نمى تابد.
مؤ منان جن با اين سخن روشن مى سازند كه اصل اختيار و آزادى اراده بر آنها نيز حاكم است . و افرادى صالح و غير صالح هر دو وجود دارند، بنابراين زمينه هاى هدايت در وجود آنها فـراهـم مـى بـاشـد، و اصـولا يـكـى از عـوامـل تـاءثـيـر تـبليغ ، شخصيت دادن به طرف مـقـابـل ، و تـوجـه دادن او بـه وجـود زمـيـنـه هـاى هـدايـت و كمال است .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه مـؤ منان جن براى تبرئه آنها از موضوع سوء استفاده از مـسـاءله اسـتـراق سمع ، اين سخن را گفته باشند، يعنى : گر چه بعضى از ما اخبارى را كـه از طـريـق استراق سمع به دست مى آوردند در اختيار انسانهاى شرور مى گذاردند تا مايه گمراهى مردم شوند، ولى همه طايفه جن چنين نبودند.
ايـن آيـه در ضـمـن ذهـنـيـات مـا انـسـانها را درباره جن نيز اصلاح مى كند، زيرا در تصور بسيارى از مردم واژه (جن ) با نوعى (شيطنت ) و فساد و گمراهى و انحراف ، همراه است ، اين آيه مى گويد آنها نيز گروههاى مختلفى دارند، صالح و غير صالح .
واژه (قـدد) (بـر وزن پـسـر) جـمع (قد) (بر وزن ضد) به معنى (بريده شده ) اسـت ، و بـه گـروهـهاى مختلف ، به خاطر اينكه قطعه هاى جدا از هم هستند، نيز اطلاق مى شود.
مـؤ منان جن در ادامه سخنان خود به ديگران هشدار مى دهند و مى گويند (ما يقين داريم كه هرگز نمى توانيم بر اراده خداوند در زمين غالب شويم و نمى توانيم از پنجه قدرت او فرار كنيم ) (و انا ظننا ان لن نعجز الله فى الارض و لن نعجزه هربا).
بـنابراين اگر تصور كنيد مى توانيد از كيفر و مجازات خدا با فرار كردن به گوشه اى از زمين يا نقطه اى از آسمانها نجات يابيد، سخت در اشتباهيد.
به اين ترتيب جمله اول اشاره به فرار كردن از پنجه قدرت خداوند در زمين ، و جمله دوم اشاره به فرار كردن مطلق ، اعم از زمين و آسمان است .
ايـن احـتـمـال نـيـز در تفسير آيه وجود دارد كه اولى اشاره به اين است كه نمى توان بر خـداونـد غالب شد، و دومى اشاره به اين است كه نمى توان از پنجه عدالت او گريخت ، بـنـابـرايـن وقـتـى نـه راه غـلبـه وجـود دارد و نه راه گريز، چاره اى جز تسليم فرمان عدالت او نيست .
مـؤ مـنـان جـن در ادامـه كـلام خـود مى افزايند: (ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم ) (و انا لما سمعنا الهدى آمنا به ).
و اگر شما را به هدايت قرآن فرا مى خوانيم ، قبلا خودمان به اين برنامه
عـمـل كـرده ايم ، بنابراين ديگران را به چيزى دعوت نمى كنيم كه خود آن را ترك گفته باشيم .
سـپـس نـتـيجه ايمان را در يك جمله كوتاه بيان كرده مى گويند: هر كس به پروردگارش ايمان بياورد، نه از نقصانى مى ترسد و نه از ظلم (فمن يؤ من بربه فلا يخاف بخسا و لا رهقا).
(بخس ) (بر وزن شخص ) به معنى (نقصان از طريق ظلم و ستم ) است ، و (رهق ) (بـر وزن شـفـق ) چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم به معنى (پوشانيدن چيزى به زور) است .
بـعـضى فرق ميان اين دو تعبير را چنين گفته اند كه : (بخس ) اشاره به اين است كه چـيـزى از (حـسنات ) آنها كاسته نمى شود و (رهق ) اشاره به آن است كه چيزى بر (سيئات ) آنها افزوده نخواهد شد.
بـعـضـى نـيـز (بخس ) را ناظر به كمبود (حسنات )، و (رهق ) را به (تكاليف شاق ) دانسته اند.
به هر حال منظور اين است : مؤ منان هر كار كوچك و بزرگى را انجام دهند، اجر و پاداش آن را بى كم و كاست دريافت مى نمايند.
درسـت اسـت كـه عـدالت پـروردگـار مـنـحـصـر بـه مـؤ مـنـان نـيست ، ولى چون غير مؤ منان عمل صالحى ندارند سخنى از اجر آنان به ميان نيامده .
و در آيـه بـعـد بـراى تـوضـيح بيشتر پيرامون سرنوشت مؤ منان و كافران مى گويند: (مـا از طـريـق هدايت قرآن مى دانيم گروهى از ما مسلم و گروهى ظالم و بيدادگرند) (و انا منا المسلمون و منا القاسطون ).
(امـا آنـهـا كـه اسـلام را، اختيار كنند، راه راست را برگزيده ، و به سوى هدايت و ثواب الهى گام بر داشته اند) (فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا)
(و اما ظالمان ، آتشگيره دوزخند) (و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا).
قابل توجه اينكه در اين آيات ، مسلم در مقابل ظالم قرار گرفته ، اشاره به اينكه چيزى كـه انـسـان را از ظـلم بـاز مـى دارد، همان ايمان است ، و گرنه يك فرد بى ايمان به هر حـال آلوده ظـلم و سـتـم خـواهـد شـد، و در ضـمـن نشان مى دهد كه مؤ من واقعى كسى است كه هـرگـز آلوده بـه ظلم و ستمى نشود چنانكه در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سـلم ) مى خوانيم المؤ من من آمنه الناس ‍ على انفسهم و اموالهم : (مؤ من كسى است كه مردم بر جان و مال خود از ناحيه او در امان باشند).
و در حـديث ديگرى از همان حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است : المسلم من سلم المـسـلمـون مـن لسـانـه و يـده : (مـسـلمـان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او آسوده باشند).
تعبير به (تحروا رشدا) نشان مى دهد كه مؤ منان از روى توجه و قصد
و تحقيق به سراغ هدايت مى روند، نه چشم بسته و كوركورانه ، و بالاترين پاداش آنها نـيـز هـمـان نـيـل بـه حـقـيـقـت اسـت كـه در سـايـه آن بـه هـمـه نـعـمـتـهـاى الهـى نـائل مـى شـوند، در حالى كه بدترين بدبختى ستمكاران آن است كه هيزم دوزخند، يعنى آتش از درون وجودشان زبانه مى كشد!
آيه و ترجمه


و ان لو استقاموا على الطريقة لا سقيناهم ماء غدقا(16)
لنفتنهم فيه و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذابا صعدا(17)
و أ ن المساجد لله فلا تدعوا مع الله أ حدا(18)
و أ نه لما قام عبد الله يدعوه كادوا يكونون عليه لبدا(19)


ترجمه :

16 - و اگـر آنـهـا (جن و انس ) بر طريقه (ايمان ) استقامت ورزند ما آنها را با آب فراوان سيراب مى كنيم .
17 - هـدف ايـن اسـت كـه مـا آنـهـا را بـا ايـن نـعـمـت فـراوان بـيـازمـائيـم و هـر كس از ذكر پروردگارش روى گردان شود او را به عذاب شديد و روز افزونى گرفتار مى سازد.
18 - و اينكه مساجد از آن خدا است ، در اين مساجد احدى را با خدا نخوانيد؟
19 - و اينكه هنگامى كه بنده خدا (محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عبادت ) برمى خاست ، و او را مى خواند گروهى سخت اطراف او جمع مى شدند.
تفسير:
شما را با اين نعمتهاى فراوان مى آزمائيم
ايـن آيـات ظـاهـرا ادامـه سـخنان مؤ منان جن با قوم خويش است (هر چند جمعى از مفسران آن را كلام خداوند دانسته كه به عنوان جمله معترضه در ميان كلمات جن قرار گرفته است ) ولى از آنـجـا كـه مـعـتـرضـه بـودن خـلاف ظـاهر است و تعبير آيات شباهت زيادى با لحن آيات گذشته كه سخنان مؤ منان جن بود دارد بعيد است كه از كلام جن نباشد.
بـه هـر حال در آيات گذشته سخن از پاداشهاى مؤ منان در قيامت بود، و در اين آيات سخن از پـاداش دنـيـوى آنهاست ، مى فرمايد: (اگر آنها (جن و انس ) بر طريقه ايمان استقامت ورزنـد مـا آنـهـا را بـا آب فـراوان سـيـراب مـى كـنـيـم ) (و ان لو اسـتقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا).
بـاران رحـمـت خـود را بـر آنـهـا فـرو مى باريم ، و منابع و چشمه هاى آب حياتبخش را در اخـتـيـارشـان مـى گـذاريـم ، و آنـجـا كـه آب فراوان است همه چيز فراوان است ، و به اين ترتيب آنها را مشمول انواع نعمتها قرار مى دهيم .
(غدق ) (بر وزن شفق ) به معنى آب فراوان است .
ايـن براى چندمين بار است كه قرآن مجيد روى اين مطلب تكيه مى كند كه (ايمان و تقوى ) نه تنها سرچشمه (بركات معنوى ) است كه موجب فزونى ارزاق مادى و وفور نعمت و آبـادى و عـمران و (بركت مادى ) نيز مى باشد بحث مشروحى در اين زمينه در همين جلد در تـفـسير سوره نوح ذيل آيه 12 تحت عنوان رابطه (ايمان و تقوى با عمران و آبادى ) داشتيم .
قابل توجه اينكه طبق اين بيان آنچه مايه وفور نعمت مى شود، استقامت بر ايمان است نه اصـل ايـمان ، زيرا ايمان موقت و زودگذر نمى تواند چنين بركاتى از خود نشان دهد، مهم استقامت بر ايمان و تقوى است كه پاى بسيارى در آن لنگ و لرزان است .
در آيـه بـعـد بـه حقيقت ديگرى در همين رابطه اشاره كرده ، مى افزايد: (منظور اين است كه ما آنها را با وفور نعمت بيازمائيم ) (لنفتنهم فيه ).
آيا فزونى نعمت مايه غرور و غفلت آنها مى شود؟ يا سبب بيدارى و شكر گزارى و توجه بيشتر به خدا؟
و از ايـنـجـا روشـن مـى شود كه يكى از اسباب مهم امتحان الهى وفور نعمت است ، و اتفاقا آزمـايـش بـه وسـيـله نـعـمت از آزمايش به وسيله عذاب ، سخت تر و پيچيده تر است ، زيرا طـبـيـعت فزونى نعمت ، سستى و تنبلى و غفلت و غرق شدن در لذائذ و شهوات است ، و اين درست چيزى است كه انسان را از خدا دور مى سازد و ميدان را براى فعاليت شيطان آماده مى كـنـد تـنـها كسانى مى توانند از عوارض نامطلوب فزونى وفور نعمت در امان بمانند كه بـه طـور دائم بـه ياد خدا باشند، ذكر او را فراموش نكنند، و با يادآوريهاى مداوم خانه قلب را از نفوذ شياطين حفظ نمايند.
و لذا به دنبال آن ، مى افزايد: (و هر كس از ذكر پروردگارش روى گردان شود، او را بـه راه عـذاب شـديـد و روز افـزونى مى برد) (و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذابا صعدا).
(صـعـد) (بـر وزن سـفـر) بـه مـعـنـى صعود كردن و بالا رفتن است ، و گاه به معنى (گـردنـه ) آمـده اسـت ، و از آنجا كه بالا رفتن از گردنه ها، مشقتبار است اين واژه به معنى (امور مشقت بار) به كار مى رود، و لذا بسيارى از مفسران آيه فوق را همين گونه تفسير كرده اند كه منظور (عذاب مشقت بار) است شبيه آنچه در آيه 17 سوره مدثر آمده كه درباره بعضى از مشركان مى فرمايد: سارهقه صعودا: (من او را در عذابى مشقت بار مى پوشانم ).
ولى ايـن احـتـمال وجود دارد كه تعبير فوق ، ضمن بيان مشقت بار بودن اين عذاب ، اشاره به روز افزون بودن آن نيز باشد.
به اين ترتيب ، در آيات فوق ، از يكسو رابطه ايمان و تقوى را با فزونى نعمت بيان مـى كـنـد، و از سـوى ديـگـر رابـطه فزونى نعمت را با آزمونهاى الهى ، و از سوى سوم رابـطـه اعراض از ياد خدا را با عذاب مشقت بار و روز افزون ، و اينها حقايقى است كه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده است .
چـنـانـكـه در آيه 124 سوره طه مى خوانيم : و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا: هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت .
و در آيـه 40 سـوره نـمـل از زبـان سـليـمـان مـى خـوانـيـم : هـذا مـن فـضـل ربـى ليـبـلونـى ءاشـكـرام اكـفـر: (ايـن از فضل پروردگار من است مى خواهد مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم )؟
و در آيـه 28 سـوره انـفـال آمـده اسـت : و اعـلمـوا انـمـا امـوالكـم و اولادكـم فـتـنـة (بدانيد اموال و فرزندان شما مايه امتحان شما است ).
در آيـه بـعد از زبان مؤ منان جن به هنگام دعوت ديگران به سوى توحيد چنين مى گويد: (مـسـاجـد از آن خـدا اسـت ، در ايـن مساجد احدى را با خدا نخوانيد) (و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا).
در اينكه منظور از (مساجد)، در اينجا چيست ؟ تفسيرهاى گوناگونى ذكر شده :

next page

fehrest page

back page