تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۱ -



سوره معراج


مقدمه
ايـن سـوره در مـكـه نـازل شده و داراى 44 آيه است
محتواى سوره معارج
مـعـروف در مـيـان مـفـسـران ايـن اسـت كـه سـوره معارج از سوره هاى مكى است ، و بر اساس (فـهـرسـت ابن نديم ) و (كتاب نظم الدرر)، و (تناسق الايات و السور) مطابق نقل (تاريخ القرآن ) ابوعبدالله زنجانى اين سوره هفتاد و هفتمين سوره اى است كه در مكه نازل شده است .
ولى ايـن مـانـع از آن نـخـواهـد بـود كـه بـعـضـى از آيـات آن در مـديـنـه نـازل شـده بـاشـد، و ايـن مـنحصر به سوره (معارج ) نيست ، در بسيارى از سوره هاى قـرآن كـه مـكـى اسـت آيـه يـا آيـاتـى وجـود دارد كـه در مـديـنـه نازل شده ، و به عكس بعضى از سوره هاى مدنى آيات مكى دارد.
نمونه هاى زيادى از اين موضوع را (علامه امينى ) در (الغدير) آورده است .
دليـل بـر ايـنـكـه آيـات آغـاز ايـن سـوره در مـديـنـه نازل شده روايات زيادى است كه در تفسير اين آيات به خواست خدا خواهد آمد.
بـه هـر حـال ويـژگـيـهـاى سـوره هـاى مـكـى مـانـنـد بـحـث پـيـرامـون اصـول ديـن مـخـصوصا معاد و انذار مشركان و مخالفان در اين سوره كاملا نمايان است ، و روى همرفته اين سوره داراى چهار بخش است :
بـخـش اول از عـذاب سـريـع كـسى سخن مى گويد كه بعضى از گفته هاى پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) را انـكـار كـرد، و گـفـت اگـر ايـن سـخـن حـق اسـت عـذابى بر من نازل شود و نازل شد (آيه 1 تا 3)
بخش دوم بسيارى از خصوصيات قيامت و مقدمات آن و حالات كفار در آن روز آمده است . (آيات 4 تا 18).
بـخـش سـوم ايـن سـوره بـيـانـگـر قـسـمتهائى از صفات انسانهاى نيك و بد است كه او را بهشتى يا دوزخى مى كند (آيات 19 تا 34).
بـخـش چـهـارم شـامـل انـذارهـائى اسـت نسبت به مشركان و منكران ، و بار ديگر به مساءله رستاخيز بر مى گردد و سوره را پايان مى دهد.
فضيلت تلاوت اين سوره
در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـى خـوانـيـم : مـن قـرأ (سـاءل سـائل ) اعـطـاه الله ثـواب الذيـن هـم لامـاناتهم و عهدهم راعون و الذين هم على صلواتهم يحافظون :
(كسى كه سوره سال سائل را بخواند خداوند ثواب كسانى را به او مى دهد كه امانات و عهد و پيمان خود را حفظ مى كنند و كسانى كه مواظب و مراقب نمازهاى خويشند).
حـديـث ديـگـرى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : مـن أ دمـن قـرائة (ساءل سائل ) لم يساله الله يوم القيامة عن ذنب عمله و اسكنه جنته مع محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ):
كسى كه پيوسته سوره (ساءل سائل ) را بخواند خداوند در قيامت او را
از گناهانش بازپرسى نمى كند، و او را در بهشتش با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) سكونت مى دهد.
همين مضمون از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است .
بـديهى است آنچه انسان را مشمول اينهمه ثواب عظيم مى كند تلاوتى است كه با عقيده و ايـمـان ، و سپس با عمل همراه باشد، نه اينكه آيات و سوره را بخواند و هيچ انعكاسى در روح و فكر و عملش نداشته باشد.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


سأ ل سائل بعذاب واقع(1)
للكافرين ليس له دافع(2)
من الله ذى المعارج(3)


ترجمه :

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد!
2 - اين عذاب مخصوص كافران است ، و هيچكس نمى تواند آن را دفع كند.
3 - از سـوى خـداونـد ذى المـعـارج اسـت (خـداوندى كه فرشتگانش بر آسمانها صعود مى كند).
شاءن نزول :
بـسـيـارى از مـفـسـران و اربـاب حـديـث شـاءن نـزولى بـراى ايـن آيـات نقل كرده اند كه حاصل آن چنين است :
هـنـگـامـى كـه رسـول خـدا (صـلى الله عـليه و آله و سلم ) على (عليه السلام ) را در روز (غدير خم ) به خلافت منصوب فرمود و درباره او گفت : من كنت مولاه فعلى مولاه (هر كـس مـن مـولى و ولى او هـسـتم على مولى و ولى او است ) چيزى نگذشت كه اين مساءله در بـلاد و شهرها منتشر شد (نعمان بن حارث فهرى ) خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) آمـد و عـرض كـرد تـو بـه مـا دسـتـور دادى شـهادت به يگانگى خدا و اينكه تو فـرسـتـاده او هـسـتـى دهيم ما هم شهادت داديم ، سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكـات دادى مـا هـمـه اينها را نيز پذيرفتيم ، اما با اينها راضى نشدى تا اينكه اين جوان (اشـاره بـه عـلى (عـليـه السلام ) است ) را به جانشينى خود منصوب كردى ، و گفتى : من كنت مولاه فعلى مولاه ، آيا اين سخنى است كه از ناحيه خودت يا از سوى خدا؟!
پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: (قسم به خدائى كه معبودى جز او نيست اين از ناحيه خدا است ).
(نـعـمـان ) روى بـر گـردانـد در حـالى كـه مـى گفت اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء: (خداوندا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو، سنگى از آسمان بر ما بباران )!
ايـنـجـا بـود كـه سـنـگـى از آسـمـان بـر سـرش فـرود آمـد و او را كـشـت ، هـمـيـنـجـا آيـه سـاءل سـائل بـعـذاب واقـع للكـافـريـن ليـس له دافـع نازل گشت .
آنـچـه را در بـالا گـفتيم مضمون عبارتى است كه در (مجمع البيان ) از (ابوالقاسم حـسـكـانـى ) بـا سـلسـله سـنـدش از (امـام صـادق (عـليـه السـلام ) ) نقل شده است .
هـمـيـن مـضـمـون را بـسـيـارى از مـفـسـران اهـل سـنـت ، و روات حـديـث بـا مـخـتـصـرى تـفاوت نقل كرده اند.
مرحوم (علامه امينى ) در (الغدير) آن را از سى نفر از علماى معروف
اهل سنت نقل مى كند (با ذكر مدرك و نقل عين عبارت ) از جمله :
تفسير غريب القرآن (حافظ ابوعبيد هروى ).
تفسير شفاء الصدور (ابوبكر نقاش موصلى ).
تفسير الكشف و البيان (ابواسحاق ثعالبى ).
تفسير ابوبكر يحيى (القرطبى ).
تذكره ابواسحاق (ثعلبى ).
كتاب فرائد السمطين (حموينى ).
كتاب (دررالسمطين ) (شيخ محمد زرندى ).
تفسير سراج المنير (شمس الذين شافعى ).
كتاب (سيره حلبى ).
كتاب (نور الابصار) سيد مؤ من شبلنجى ).
و كتاب شرح جامع الصغير سيوطى از (شمس الدين الشافعى ).
و غير اينها.
در بـسـيـارى از ايـن كـتـب تـصـريـح شـده كـه آيـات فـوق در هـمـيـن رابـطـه نـازل شـده اسـت ، البته درباره اينكه اين شخص (حارث بن نعمان ) بوده يا (جابر بـن نـذر) يا (نعمان بن حارث فهرى ) اختلاف است ، و مى دانيم اين امر تاءثيرى در اصل مطلب ندارد.
البته بعضى از مفسران يا محدثانى كه فضائل على (عليه السلام ) را با ناخشنودى مى پـذيـرنـد ايرادهاى مختلفى بر اين شاءن نزول گرفته اند كه در پايان بحث تفسيرى به خواست خدا به آن اشاره خواهد شد.
تفسير:
عذاب فورى
سـوره مـعارج از اينجا آغاز مى شود كه مى فرمايد: تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد (سال سائل بعذاب واقع ).
ايـن تـقـاضـا كننده همانگونه كه در شاءن نزول گفتيم (نعمان بن حارث ) يا (نضر بـن حـارث ) بود كه به هنگام منصوب شدن على (عليه السلام ) به مقام خلافت و ولايت در غـديـر خـم و پـخـش شـدن ايـن خـبـر در شـهـرهـا بـسـيـار خـشـمـگـيـن گـشـت ، و خـدمـت رسـول خـدا آمد و گفت : آيا اين از ناحيه تو است ، يا از ناحيه خداوند؟ پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) صـريـحـا فـرمـود: از نـاحـيه خدا است ، او بيشتر ناراحت شد، و گفت خـداونـدا! اگـر ايـن حق است و از ناحيه تو است سنگى از آسمان بر ما فرود آور، و در اين هنگام سنگى فرود آمد و بر سر او خورد و او را كشت .
در بـرابر اين تفسير تفسير ديگرى است كه از اين كلى تر است مطابق اين تفسير منظور ايـن اسـت كـه كـسـى از پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) سـؤ ال كرد كه اين عذابى كه تو مى گوئى بر چه كسى واقع مى شود؟ و آيه بعد جواب مى دهد: براى كافرين خواهد بود.
و مـطـابـق تـفـسـير سومى اين سؤ ال كننده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه تقاضاى عذاب براى كفار كرد و نازل شد.
ولى تـفـسـيـر اول عـلاوه بر اينكه با خود آيه سازگارتر است ، دقيقا منطبق بر روايات متعددى است كه در شاءن نزول وارد شده .
سـپس مى افزايد: (اين عذاب مخصوص كافران است و هيچكس نمى تواند از آن جلوگيرى كند) (للكافرين ليس له دافع ).
و در آيه بعد به كسى كه اين عذاب از ناحيه او است اشاره كرده ، مى گويد: اين عذاب از سـوى خـداونـدى اسـت كـه صاحب آسمانهائى است كه فرشتگان بر آن صعود مى كنند (من الله ذى المعارج ).
(مـعـارج ) جـمـع (معرج ) به معنى پله يا جائى است كه از آنجا صعود مى كنند و از آنـجا كه خداوند مقامات مختلفى براى فرشتگان قرار داده كه با سلسله مراتب به سوى قرب خدا پيش مى روند، خداوند به (ذى المعارج ) توصيف شده است .
آرى ايـن فـرشـتگانند كه ماءموريت عذاب كافران و مجرمان دارند، و همانها بودند كه بر ابـراهـيـم خـليـل (عليه السلام ) نازل شدند، و به او خبر دادند كه ما ماءمور نابودى قوم لوط هـسـتـيـم ، و صـبـحـگـاهـان شـهـرهـاى آن قـوم آلوده و ننگين را زير و رو كردند همانها ماءموريت عذاب را درباره مجرمان ديگر نيز انجام مى دهند.
بعضى از مفسران (معارج ) را به معنى فضائل و مواهب الهى و بعضى به معنى
(فـرشـتـگـان ) تـفـسـيـر كـرده انـد، ولى مـعـنـى اول مـنـاسـبتر، و با مفهوم لغوى كلمه سازگارتر است .
نكته :
اشكالات واهى بهانه جويان !
مـعـمـولا در مـواردى كـه آيـات قـرآن يـا روايـات اشـاره بـه فـضـائل خاصى درباره امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى كند بعضى اصرار دارند تا آنـجـا كـه مـى تـوانـنـد مـطـلب را نـاديده گرفته ، يا توجيه انحرافى كنند، و با دقت و وسـوسـه خـاصـى مـسـاءله را تـعـقـيـب نـمـايـنـد، در حـالى كـه اگـر ايـن فضائل براى ديگران باشد با سماحت و سهولت و آسانى از آن مى گذرند!
نمونه زنده اين كلام اشكالات هفتگانه اى است كه (ابن تيميه ) در كتاب (منهاج السنة ) در مـورد احـاديـثـى كـه در شـاءن نـزول آيـات فوق آمده است بيان كرده كه ما به طور فشرده به بيان آن مى پردازيم .
1 - داسـتـان غـديـر بعد از بازگشت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از حجة الوداع يـعـنـى در سـال دهـم هـجـرت واقع شد در حالى كه سوره معارج از سوره هاى مكى است كه قبل از هجرت نازل شده است .
پـاسـخ : همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم بسيارى از سوره ها است به نام مكى ناميده مـى شـود در حـالى كـه بـعـضـى از آيـات نـخـسـتـيـن آن طـبـق تـصـريـح مـفـسران در مدينه نازل شده و به عكس سوره هائى است كه رسما مدنى ناميده مى شود ولى بعضى از آيات آن در مكه نازل گشته است .
2 - در ايـن حـديـث آمده است كه (حارث بن نعمان ) خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
در (ابـطـح ) رسـيـد، و مـى دانـيـم (ابـطـح ) دره اى اسـت در (مـكـه ) و ايـن بـا نزول آيه بعد از داستان غدير مناسب نيست .
پـاسـخ (اولا) تـعـبـيـر بـه (ابـطـح ) فقط در بعضى از روايات است ، نه در همه روايـات ، و (ثـانـيـا) (ابـطـح و بـطـحـاء) بـه مـعـنـى هـر زمـيـن شـنـزارى است كه سـيـل از آن جـارى مـى شـود، و اتـفـاقـا در سـرزمـيـن مدينه نيز مناطقى وجود دارد، كه آن را (ابطح ) يا (بطحاء) مى نامند، و در اشعار عرب و روايات بسيار به آن اشاره شده است .
3 - آيـه و اذ قـالوا اللهـم ان كـان هـذا هـو الحـق مـن عـنـدك فـامـطـر عـلينا حجارة من السماء (انـفـال - 32) مـسـلمـا بـعـد از جـنـگ بـدر نـازل شـده ، و سـالهـا قبل از داستان غدير است .
جـواب كـسـى نـگـفـتـه اسـت كه شاءن نزول آن آيه ، داستان غدير است بلكه سخن در آيه ساءل سائل بعذاب واقع مى باشد.
و امـا آيـه 32 سـوره انـفـال چيزى است كه (حارث بن نعمان ) از آن در كلام خود استفاده كرد و اين ربطى به شاءن نزول ندارد، ولى تعصبهاى افراطى سبب مى شود كه انسان از چنين مطلب روشن غافل گردد.
4 - قـرآن مـجـيـد مـى گويد: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يـستغفرون : (خداوند آنها را عذاب نمى كند در حالى كه تو در ميان آنها هستى ، و خداوند آنـهـا را عـذاب نـمـى كـنـد در حـالى كـه اسـتـغـفـار مـى كـنـنـد) (انـفـال - 33) ايـن آيـه مى گويد: با وجود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز عذابى نازل نخواهد شد.
پاسخ : آنچه قابل قبول است اينكه عذاب عمومى و دستجمعى به خاطر پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) وجـود نـداشـت ، ولى عـذابهاى خصوصى و شخصى كرارا بر افراد نازل
شـد، چنانكه تاريخ اسلام گواه است كه افراد متعددى مانند (ابو زمعه ) و (مالك بن طـلاله ) و (حـكـم بـن ابـى العـاص ) و غـيـر آنها به خاطر نفرين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا بدون آن گرفتار عذاب شدند.
عـلاوه بـر ايـن آيـه فـوق تـفـسـيـرهـاى ديـگـرى نـيـز دارد كـه طـبـق آن اسـتـدلال بـه آن در ايـنـجـا مـمـكـن نـيـسـت (بـه تـفـسـيـر نـمـونـه جـلد 7 صـفـحـه 154 ذيل همان آيه 33 انفال مراجعه شود).
5 - اگـر چـنـيـن شـاءن نـزولى صـحـيـح بـود بـايـد مـانـنـد داسـتـان (اصـحـاب الفيل ) معروف شود.
پـاسـخ : اين شاءن نزول به قدر كافى مشهور و معروف است و در بالا اشاره كرديم كه حداقل درسى كتاب از كتب تفسير و حديث آمده وآنگهى عجيب است كه انتظار داشته باشيم يك حـادثـه شـخـصـى هـمـانـنـد يـك حـادثـه عـمـومـى مـثـل داسـتـان اصـحـاب الفـيـل انـعـكـاس يـابد، چرا كه آن داستان جنبه همگانى داشت سر تا سر مكه را گرفته بـود و يـك لشـكـر بـزرگ طـى آن نـابـود گشت ولى داستان (حارث بن نعمان ) تنها مربوط به يك نفر است !
6 - از ايـن حـديـث اسـتـفـاده مـى شـود كـه (حـارث بـن نـعـمـان ) مـبـانـى اسـلام را قبول داشت چگونه ممكن است يك مسلمان در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به چنين عذابى گرفتار شود؟
پاسخ : اين ايراد نيز ناشى از تعصب شديد است ، زيرا احاديث فوق به خوبى نشان مى دهـد كـه او نـه تـنـهـا گـفـتـه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) را قبول نداشت بلكه به خداوند نيز معترض بود كه چرا چنين دستورى را درباره على (عليه السلام ) به پيامبرش داده است ؟! و اين شديدترين مرتبه كفر و ارتداد محسوب مى شود.
7 - در كـتـابـهـاى مـعـروفى مانند (استيعاب ) كه نام (صحابه ) آمده است اسمى از (حارث بن نعمان ) نمى بينيم .
پـاسـخ : آنـچـه در اين كتاب و مانند آن از نامهاى صحابه آمده تنها مربوط به قسمتى از صحابه است ، مثلا در كتاب (اسدالغابة ) كه از مهمترين كتبى است كه اصحاب پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) را بر مى شمرد تنها هفت هزار و پانصد و پنجاه و چهار نـفـر را بـرشمرده ، در حالى كه مى دانيم تنها در حجة الوداع صد هزار نفر يا بيشتر در محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند، بنابراين شكى نيست كه بسيارى از صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نامشان در اين كتب نيامده است .
آيه و ترجمه


تعرج الملئكة و الروح إ ليه فى يوم كان مقداره خمسين أ لف سنة (4)
فاصبر صبرا جميلا(5)
إ نهم يرونه بعيدا(6)
و نرئه قريبا(7)


ترجمه :

4 - فـرشـتـگـان و روح (فـرشـته مخصوص ) به سوى او عروج مى كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است .
5 - بنابراين صبر جميل پيشه كن .
6 - زيرا آنها آن روز را دور مى بينند.
7 - و ما آن را نزديك مى بينيم !
تفسير:
روزى به اندازه پنجاه هزار سال !
بعد از ذكر داستان عذاب دنيوى كسى كه تقاضاى عذاب الهى كرده بود وارد بحثهاى معاد و عـذابـهـاى اخـروى مـجـرمان در آن روز مى شود، نخست مى فرمايد: فرشتگان و روح به سوى او (خداوند) عروج مى كنند در روزى كه مقدارش
پنجاه هزار سال است (تعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة ).
مـسـلمـا مـنـظور از (عروج فرشتگان ) عروج جسمانى نيست ، بلكه عروج روحانى است ، يـعـنـى آنـهـا بـه مـقـام قـرب خـدا مى شتابند، و در آن روز كه روز قيامت است آماده گرفتن فرمان ، و اجراى آن مى باشند، همانگونه كه در تفسير آيه 17 سوره (حاقه ) گفتيم كـه مـنظور از جمله (و الملك على ارجائها) فرشتگان در اطراف آسمان قرار مى گيرند اينست كه در آن روز آنها گرداگرد آسمانها ايستاده و آماده انجام هر گونه فرمانند.
مـنـظـور از (روح ) هـمان (روح الامين ) بزرگ فرشتگان است كه در سوره (قدر) نـيـز بـه او اشـاره شـده اسـت ، آنـجـا كـه مـى گـويـد: تـنـزل المـلائكـة و الروح فـيـهـا باذن ربهم من كل امر: (در شب قدر فرشتگان روح به فرمان پروردگارشان براى تقدير امور نازل مى شوند) (قدر - 4).
البـتـه (روح ) مـعـانـى مـخـتلفى دارد كه در هر مورد به تناسب قرائن موجود ممكن است مـفـهـوم خـاصـى ببخشد: روح انسان ، روح به معنى قرآن ، و روح به معنى روح القدس و به معنى فرشته وحى همه از معانى روح است كه در آيات ديگر قرآن به آنها اشاره شده .
و اما تعبير به (پنجاه هزار سال ) از اين نظر است كه آن روز بر حسب سالهاى دنيا تا اين حد ادامه پيدا مى كند، و با آنچه در آيه 5 سوره سجده آمده
اسـت كـه مـقـدار آن را يـكهزار سال تعيين مى نمايد منافاتى ندارد، زيرا همانگونه كه در روايـات وارد شـده اسـت در قـيـامـت پـنـجـاه مـوقـف اسـت ، و هـر مـوقـف بـه انـدازه يـكـهـزار سال طول مى كشد.
بـعـضى نيز احتمال داده اند عدد (پنجاه هزار سال ) براى (تكثير) باشد نه تعداد يعنى آن روز بسيار طولانى است .
و بـه هـر حـال ايـن دربـاره مجرمان و ظالمان و كافران است لذا در حديثى از (ابو سعيد خـدرى ) آمـده اسـت كـه بـعـد از نـزول ايـن آيـه كـسـى عـرض كـرد اى رسـول خدا! چقدر آن روز طولانى است ؟ فرمود: و الذى نفس محمد بيده انه ليخف على المؤ من حتى يكون أ خف عليه من صلاة مكتوبة يصليها فى الدنيا: (قسم به كسى كه جان محمد بـه دسـت او اسـت آن روز بـراى مـؤ من سبك و آسان مى شود آسانتر از يك نماز واجب كه در دنيا مى خواند).
در آيـه بـعـد پـيـغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مخاطب ساخته ، مى فرمايد: (صـبـر جـمـيـل پـيـشـه كـن ، و در بـرابـر اسـتـهـزاء و تكذيب و آزار آنها شكيبا باش ) (فاصبر صبرا جميلا).
(صـبـر جـمـيل ) به معنى شكيبائى زيبا و قابل توجه است ، و آن صبر و استقامتى است كـه تـداوم داشـته باشد، ياءس و نوميدى به آن راه نيابد، و تواءم با بيتابى و جزع و شـكـوه و آه و نـاله نـگـردد، و در غـيـر ايـن صـورت جميل نيست .
سپس مى افزايد (زيرا آنها چنان روزى را بعيد و دور مى بينند) (انهم يرونه بعيدا).
(و ما آنرا قريب و نزديك مى بينيم ) (و نراه قريبا).
آنـهـا اصـلا بـاور نـمـى كـنـند چنان روزى در كار باشد كه حساب همه خلايق را برسند و كـوچـكـتـريـن گـفـتـار و كـردار آنـهـا مـحـاسـبـه شـود، آن هـم در روزى كـه پـنـجـاه هـزار سال به طول مى انجامد، ولى آنها در حقيقت خدا را نشناخته اند و در قدرت او شك و ترديد دارند.
آنـهـا مـى گـويـند: مگر ممكن است استخوانهاى پوسيده ، و خاكهائى كه هر ذره اى از آن در گـوشـه اى پـراكـنـده گـشـتـه اسـت بـار ديگر جمع شود. و لباس حيات در تن بپوشد؟ (هـمـانـگـونـه كـه قـرآن در سـايـر آيـاتـش ايـن تـعـبـيـرات را از آنـهـا نقل كرده است ) وانگهى مگر روز پنجاه هزار سال امكان پذير است ؟!.
جالب اينكه علم امروز مى گويد مقدار روز در هر كره اى از كرات آسمانى با ديگر كرات متفاوت است ، زيرا تابع مقدار زمانى است كه آن كره يكبار به دور محور خود مى چرخد، و لذا روز در كره ماه به اندازه دو هفته در كره زمين است ، حتى مى گويند ممكن است با گذشت زمـان كـره زمـيـن از سـرعـت حـركـت وضـعـى خـود بـكـاهـد و مـقـدار يـكـروز معادل يك ماه يا يكسال يا صدها سال شود.
نـمـى گـوئيـم روز قـيـامـت چـنـيـن اسـت بـلكـه مـى گـوئيـم روز معادل پنجاه هزار سال ، حتى با مقياسهاى عالم دنيا چيز عجيبى نيست .
آيه و ترجمه


يوم تكون السماء كالمهل(8)
و تكون الجبال كالعهن(9)
و لا يسل حميم حميما(10)
يبصرونهم يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه(11)
و صاحبته و أ خيه(12)
و فصيلته التى تويه(13)
و من فى الا رض جميعا ثم ينجيه(14)
كلا إ نها لظى(15)
نزاعة للشوى(16)
تدعوا من أ دبر و تولى(17)
و جمع فاوعى(18)


ترجمه :

8 - همان روز كه آسمان همچون فلز گداخته مى شود.
9 - و كوهها مانند پشم رنگين متلاشى خواهد بود.
10 - و هيچ دوست صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد!
11 - آنان را به آنها نشان مى دهند (ولى هر كس گرفتار كار خويشتن است ) چنان است كه گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند.
12 - و همسر و برادرش را.
13 - و قبيله اش كه هميشه از او حمايت مى كردند.
14 - و تمام مردم روى زمين را تا مايه نجاتش شود.
15 - اما هرگز چنين نيست شعله هاى سوزان آتش است .
16 - دست و پا و پوست سر را مى كند و مى برد.
17 - و كسانى را كه به فرمان خدا پشت كردند صدا مى زند.
18 - و آنها كه اموال را جمع و ذخيره كردند.
تفسير:
آن روز كه هيچ دوست صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد
در اين آيات ، بحثهاى گذشته درباره قيامت با شرح و توضيح بيشترى ادامه مى يابد، مى فرمايد:
(هـمـان روزى كـه آسـمـان هـمـچـون فـلز گـداخـتـه مـى شـود) (يـوم تـكـون السـمـاء كالمهل ).
(و كـوهـهـا مـانـنـد پـشـم رنـگـيـن زده شـده خـواهـد بـود) (و تـكـون الجبال كالعهن ).
(مهل ) (بر وزن قفل ) به معنى فلز گداخته است ، و گاه به معنى درد خاصى است كه در روغـن زيـتـون تـهـنـشـيـن مـى شـود، و در ايـنـجـا مـنـاسـب هـمـان مـعـنـى اول است ، هر چند در مقام تشبيه تفاوت چندانى با هم ندارند.
(عهن ) به معنى پشم زده شده اى است كه رنگين باشد.
آرى در آن روز آسـمـانها از هم متلاشى و ذوب مى شود، و كوهها درهم كوبيده و خرد و سپس با تند بادى در فضا پراكنده مى گردد، همچون پشمى كه تند باد آن را با خود ببرد و چـون كـوهـهـا رنـگـهـاى مـخـتـلفـى دارند تشبيه به پشمهاى رنگين شده اند، و بعد از اين ويرانى ، جهانى نوين ايجاد مى گردد، و انسانها حيات نوين خود را از سر مى گيرند.
هـنـگـامى كه رستاخيز در آن جهان نو بر پا مى شود آنچنان وضع حساب و رسيدگى به اعـمـال وحـشـتـناك است كه همه در فكر خويشند، احدى به ديگرى نمى پردازد و هيچ دوست گـرم و صـمـيـمـى سـراغ دوسـتـش را نـمـى گـيـرد (و لا يسئل حميم حميما).
هـمـه بـه خـود مشغولند، و هر كس در فكر نجات خويش است همانگونه كه در آيه 37 عبس آمده است : لكل امرى ء منهم يومئذ شان يغنيه : (هر يك از آنها آن روز چنان گرفتارى دارد كه تمام فكر او را به خود مشغول مى كند).
نه اينكه دوستان صميمى خود را در آنجا نشناسند، بلكه دوستانشان را به آنها نشان مى دهند در عين حال هر كس گرفتار كار خويشتن است (يبصرونهم ).
مساءله اين است كه هول و وحشت بيش از آن است كه بتواند به ديگرى بينديشد.
و در ادامـه هـمـيـن سـخـن و تـرسـيـم آن صـحـنـه وحـشـتـناك مى افزايد: وضع چنان است كه (گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند) (يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه ).
نه تنها فرزندانش بلكه دوست دارد (همسر و برادرش را نيز بدهد) (و صاحبته و اخيه ).
و هـمـچـنين فاميل و قبيله اى كه به آن تعلق داشت و از او حمايت مى كرد (و فصيلته التى تؤ يه ).
(بـلكـه تمام كسانى را كه در روى زمين هستند همگى را فدا كند تا مايه نجاتش شود) (و من فى الارض جميعا ثم ينجيه ).
آرى به قدرى عذاب خدا در آن روز هولناك است كه انسان مى خواهد عزيزترين عزيزان را كـه در چـهـار گـروه در ايـنـجـا خـلاصـه شـده انـد (فـرزنـدان ، هـمـسـران ، بـرادران ، و فاميل نزديك كه يار و ياور او هستند) همه را براى نجات خود فدا كند، نه فقط آنها بلكه حاضر است تمام مردم روى زمين براى رهائى او از عذاب قربانى شوند!
(يـود) از ماده (ود) (بر وزن حب ) به معنى (دوست داشتن ) تواءم با (تمنى ) اسـت ، و به گفته (راغب ) در هر يك از اين دو معنى (بلكه در هر دو معنى ) نيز به كار مى رود.
(يـفـتـدى ) از مـاده (فـداء) بـه مـعـنـى حفظ كردن خود از مصائب و مشكلات به وسيله پرداخت چيزى است .
(فـصـيـلة ) بـه مـعـنـى (عـشـيـره ) و فـامـيـل و قـبـيـله اى اسـت كـه انـسـان از آن منفصل و جدا شده است .
(تـؤ يـه ) از مـاده (ايـواء) بـه معنى انضمام كردن چيزى به ديگرى است سپس به معنى پناه دادن به كار رفته .
جـمـعـى از مـفسران گفته اند تعبير به (ثم ) در جمله (ثم ينجيه ) نشان مى دهد كه آنها مى دانند اين فداها بعيد است اثر كند (زيرا ثم معمولا براى بعد و فاصله و تراخى مى آيد).
ولى در جـواب هـمـه ايـن تـمـناها و آرزوها مى فرمايد: (هرگز چنين نيست ) هيچ فديه و فدائى پذيرفته نمى شود (كلا).
(آن شعله هاى سوزان آتش است ) (انها لظى ).
پيوسته زبانه مى كشد، و هر چيز را در كنار و مسير خود مى يابد مى سوزاند.
دست و پا و پوست سر را مى كند و با خود مى برد (نزاعة للشوى ).
(لظـى ) بـه مـعنى شعله خالص آتش است ، و يكى از نامهاى جهنم نيز مى باشد، و در آيات فوق هر دو معنى ممكن است .
(نزاعة ) به معنى چيزى است كه پى درپى جدا مى كند.
و (شـوى ) بـه معنى دست و پا و اطراف بدن است ، و گاه به معنى بريان كردن نيز آمـده ، ولى در ايـنجا منظور همان معنى اول است ، زيرا هنگامى كه آتش سوزان و شعله ورى به چيزى مى رسد اول اطراف و جوانب و شاخ و برگ آن را مى سوزاند و جدا مى كند.
بعضى از مفسران (شوى ) را در اينجا به معنى پوست تن ، و بعضى به معنى پوست سر، و بعضى به معنى گوشت ساق پا، تفسير كرده اند، و همه اينها در آن مفهوم وسيعى كه گفتيم جمع است ، و عجب اينكه با اينهمه مصيبت مرگ و ميرى در كار نيست !
سـپـس بـه كـسـانـى اشـاره مـى كـنـد كه طعمه چنان آتشى هستند، مى فرمايد: (اين شعله سوزان كسانى را كه پشت به فرمان خدا كردند و از اطاعت او روى گردان شدند صدا مى زند و به سوى خود مى خواند) (تدعوا من ادبر و تولى ).
(و آنـهـا كـه امـوال را جـمـع كـردنـد و ذخـيره نمودند و در راه خدا انفاق نكردند) (و جمع فاوعى ).
به اين ترتيب اين آتش سوزان با زبان حال و جاذبه مخصوصى كه نسبت به
مـجـرمان دارد، يا با زبان قال كه خداوند به او داده ، پيوسته آنها را صدا مى زند و به سـوى خـود فرا مى خواند، همانها كه داراى اين دو صفتند (پشت به ايمان كرده و از طاعت خـدا و رسـول (صلى الله عليه و آله و سلم ) سر برتافته ) و از سوى ديگر (دائما در فـكـر جـمـع مـال از حرام و حلال و ذخيره كردن آن بوده اند بى آنكه به حقوق مستمندان تـوجـه كـنـنـد، و يـا اصـلا فـلسـفـه ايـن نـعـمـت الهـى يـعـنـى مال را بدانند).
آيه و ترجمه


إ ن الانسان خلق هلوعا(19)
إ ذا مسه الشر جزوعا(20)
و إ ذا مسه الخير منوعا(21)
إ لا المصلين(22)
الذين هم على صلاتهم دائمون(23)
و الذين فى أ موالهم حق معلوم(24)
للسائل و المحروم(25)
و الذين يصدقون بيوم الدين(26)
و الذين هم من عذاب ربهم مشفقون(27)
إ ن عذاب ربهم غير مامون(28)


ترجمه :

19 - انسان حريص و كم طاقت آفريده شده .
20 - هنگامى كه بدى به او رسد بيتابى مى كند.
21 - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود.
22 - مگر نمازگزاران .
23 - آنها كه نمازها را مرتبا بجا مى آورند.
24 - و آنها كه در اموالشان حق معلومى است .
25 - براى تقاضا كنندگان و محرومان .
26 - و آنها كه به روز جزا ايمان دارند.
27 - و آنها كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند.
28 - چرا كه هيچگاه خود را از عذاب پروردگار در امان نمى بينند.
تفسير:
اوصاف انسانهاى شايسته
بـعـد از ذكـر گـوشـه اى از عـذابـهـاى قـيـامـت بـه ذكـر اوصـاف افـراد بـى ايـمان و در مـقـابـل آنـهـا مـؤ مـنـان راسـتـيـن مـى پـردازد تـا مـعـلوم شـود چـرا گـروهـى اهل عذابند و گروهى اهل نجات .
نخست مى فرمايد: (انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است ) (ان الانسان خلق هلوعا).
(هنگامى كه بدى به او رسد بسيار جزع و بيتابى مى كند) (اذا مسه الشر جزوعا).
(و هنگامى كه خوبى به او رسد از ديگران دريغ مى دارد) (و اذا مسه الخير منوعا).
جـمعى از مفسران و ارباب لغت (هلوع ) را به معنى حريص و جمعى به معنى (كم طاقت ) تـفـسـيـر كـرده انـد، بـنـابـر تـفـسير اول در اينجا به سه نكته منفى اخلاقى در وجود ايـنـگـونـه انـسـانـهـا اشـاره شـده ، (حـرص ) و (جـزع ) و (بـخـل ) و بـنـابـر تـفـسـيـر دوم بـه دو نـكـتـه (جـزع ) و (بخل ) زيرا آيه دوم و سوم تفسيرى است براى معنى (هلوع ).
اين احتمال نيز وجود دارد كه هر دو معنى در اين واژه جمع باشد، چرا كه اين دو وصف لازم و مـلزوم يـكـديـگـرنـد، آدمـهـاى حـريـص غـالبـا بـخـيـلنـد، و در بـرابـر حـوادث سـوء كـم تحمل ، و عكس آن نيز صادق است .
در ايـنـجـا سـؤ ال يا سؤ الهائى مطرح مى شود كه اگر خداوند انسان را براى سعادت و كمال آفريده چگونه در طبيعت او شر و بدى قرار داده است ؟
وآنـگـهـى آيـا مـمكن است خداوند چيزى را با صفتى بيافريند، و سپس آفرينش خود را مذمت كند؟
و از هـمـه ايـنـهـا گـذشته قرآن در آيه 4 سوره (تين ) صريحا مى گويد: لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم : (ما انسان را به بهترين صورت و ساختمان آفريديم ).
مـسـلمـا مـنـظـور ايـن نـيـسـت كـه ظـاهـر انـسـان خـوب و بـاطـنـش زشـت و بـد اسـت ، بـلكـه كـل خـلقـت انـسان به صورت (احسن تقويم ) است ، و همچنين آيات ديگرى كه مقام والاى انسان را مى ستايند، اين آيات با آيه مورد بحث چگونه سازگار است ؟
پـاسـخ هـمـه اين سؤ الات با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اين است كه خداوند نـيـروهـا و غـرائز و صـفـاتـى در انـسـان آفـريـده اسـت كـه ايـنـهـا بـالقـوه وسـيـله تكامل و ترقى و سعادت او محسوب مى شوند، بنابراين صفات و غرائز مزبور ذاتا بد نيست ، بلكه وسيله كمال است ، اما هنگامى كه همين صفات در مسير انحرافى قرار گيرد، و از آن سوء استفاده شود، مايه نكبت و بدبختى و شر و فساد خواهد بود.
فـى المـثـل هـمـيـن حـرص نـيـروئى است كه به انسان اجازه نمى دهد به زودى از تلاش و كـوشـش بـازايـسـتـد، و با رسيدن به نعمتى سير شود، اين يك عطش سوزان است كه بر وجـود انـسـان مـسـلط اسـت ، اگـر ايـن صـفـت در مـسـيـر تـحـصـيـل عـلم و دانـش به كار افتد، و انسان حريص در علم و يا به تعبير ديگر تشنه و عـاشـق بـى قـرار عـلم باشد، مسلما مايه كمال او است ، اما اگر آن در مسير ماديات به كار افتد مايه شر و بدبختى و بخل مى گردد.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: ايـن صفت شاخه اى از حب ذات است ، و مى دانيم حب ذات چيزى است كه انـسـان را بـه سـوى كـمـال مـى فـرستد، اما اگر در مسير انحرافى واقع شود به سوى انحصارطلبى ، و بخل و حسد و مانند آن پيش مى رود.
در مـورد مـواهـب ديـگـر نـيـز مـطـلب هـمـيـن گـونـه اسـت ، خـداونـد قـدرت عـظـيـمـى در دل اتـم آفـريـده كه مسلما مفيد و سودمند است ، ولى هر گاه از اين قدرت درونى اتم سوء اسـتـفـاده شـود و از آن بـمـبـهـاى ويـرانـگـر بـسـازنـد، نـه نـيـروگـاهـهـاى بـرق و وسائل صنعتى ديگر، اين مايه شر و فساد خواهد بود.
و بـا تـوجـه بـه بيان فوق ، مى توان ميان تمام آياتى كه در قرآن مجيد درباره انسان وارد شده است جمع كرد.
سـپـس بـه ذكـر اوصـاف انسانهاى شايسته به صورت يك استثنا ضمن بيان نه صفت از اوصاف بر جسته پرداخته ، مى گويد:
(مگر نمازگزاران ) (الا المصلين ).
(هـمـان نـمـازگـزارانـى كه نمازهاى خود را تداوم مى بخشند) (الذين هم على صلاتهم دائمون ).
ايـن نـخـسـتـيـن ويـژگـى آنـهـاسـت كـه ارتـبـاط مـسـتـمـر بـا درگـاه پـروردگـار متعال دارند، و اين ارتباط از طريق نماز تاءمين مى گردد، نمازى كه انسان را از فحشاء و مـنـكـر باز مى دارد، نمازى كه روح و جان انسان را پرورش مى دهد، و او را همواره به ياد خـدا مـى دارد، و ايـن توجه مستمر مانع از غفلت و غرور، و فرو رفتن در درياى شهوات ، و اسارت در چنگال شيطان و هواى نفس مى شود.
بـديـهـى اسـت مـنـظـور از مـداومـت بـر نـمـاز ايـن نـيـسـت كـه هـمـيـشـه در حال نماز باشند، بلكه منظور اين است در اوقات معين نماز را انجام مى دهند.
اصـولا هـر كـار خيرى آنگاه در انسان اثر مثبت مى گذارد كه تداوم داشته باشد، و لذا در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـى خـوانـيـم : ان احـب الاعـمـال الى الله مـا دام و ان قـل : (مـحـبـوبـتـريـن اعمال نزد خدا چيزى است كه مداومت داشته باشد، هر چند كم باشد).
قـابـل تـوجه اينكه در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : منظور اين است هر گاه انسان چيزى از نوافل را بر خود فرض ‍ مى كند همواره به آن ادامه دهد.
و در حـديـث ديـگـرى از هـمـان امـام (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: (ايـن آيـه اشاره به نافله است ، و آيه و الذين هم على صلاتهم يحافظون (كه در چند آيه بعد مى آيد) ناظر به نماز فريضه ).
ايـن تـفـاوت مـمـكـن اسـت از اينجا باشد كه تعبير به محافظت مناسب نمازهاى واجب است كه دقيقا آنها را بايد در وقتهاى معين انجام داد، اما تعبير به تداوم مناسب نمازهاى مستحب است ، چرا كه انسان مى تواند آنها را انجام دهد و گاه ترك كند.
بـه هـر حـال بعد از ذكر نماز كه بهترين اعمال ، و بهترين حالات مؤ منان است ، به دومين ويژگى آنها پرداخته مى افزايد: (كسانى كه در اموالشان حق معلومى است ) (و الذين فى اموالهم حق معلوم ).
(براى تقاضا كنندگان و محرومان ) (للسائل و المحروم ).
و به اين ترتيب هم ارتباطشان را با خالق حفظ مى كنند، و هم پيوندشان را با خلق خدا.
بـعـضـى از مـفـسران معتقدند كه منظور از (حق معلوم ) در اينجا همان زكات است كه مقدار مـعـيـنـى دارد، و از مـصـارف آن (سـائل ) و (مـحروم ) است ، در حالى كه مى دانيم اين سـوره مـكـى اسـت و حـكـم زكـات در مـكـه نـازل نـشـده بـود، يـا اگـر نـازل شـده بـود مـقدار معين نداشت ، لذا بعضى ديگر معتقدند: مراد از (حق معلوم ) چيزى غـيـر از زكـات است كه انسان بر خود لازم مى شمرد كه به نيازمندان دهد شاهد اين تفسير حديثى است كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه وقتى از تفسير اين آيه
سـؤ ال كـردنـد كـه آيـا ايـن چـيـزى غـيـر از زكـات اسـت ؟ فـرمـود: هـو الرجـل يـؤ تـيـه الله الثـروة مـن المـال ، فـيـخرج منه الالف و الالفين و الثلاثة آلاف و الاقـل و الاكـثـر، فـيـصـل بـه رحـمـه ، و يـحـمـل بـه الكـل عـن قومه : (آرى اين درباره كسى است كه خداوند ثروت و مالى به او مى بخشد و او به مقدار هزار يا دو هزار يا سه هزار يا بيشتر و كمتر از آن جدا كرده و با آن صله رحم مى كند و مشقت از قوم خود بر مى دارد).
تـفـاوت مـيـان (سـائل ) و (مـحـروم ) ايـن اسـت كـه (سـائل ) كـسـى اسـت كـه حاجت خود را مى گويد و تقاضا مى كند، و (محروم ) كسى اسـت كـه شـرم و حيا مانع تقاضاى او است ، و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : (محروم كسى است كه زحمت در كسب و كار مى كشد ولى زندگى او پيچيده شده است ).
ايـن حـديث نيز مناسب همان تفسيرى است كه ذكر شده ، زيرا چنين اشخاصى كمتر روى سؤ ال دارند.
شـرح بـيـشـترى درباره حق مزبور و تفسير (سائل ) و (محروم ) در جلد 22 تفسير نمونه صفحه 323 آمده است (ذيل آيه 19 ذاريات ).
به هر حال انجام اين كار از يك سو اثر اجتماعى دارد، و با فقر و محروميت مبارزه مى كند، و از سـوى ديـگـر اثـر اخـلاقـى روى كـسـانـى كـه بـه آن عـمـل مـى كـنـنـد مـى گـذارد، و قـلب و جـانـشـان را از حـرص و بخل و دنيا پرستى مى شويد.
آيـه بـعـد بـه سـومـيـن ويـژگى آنها اشاره كرده مى افزايد: (كسانى كه به روز جزا ايمان دارند) (و الذين يصدقون بيوم الدين ).
و در ويـژگـى چـهـارم مى گويد: (و كسانى كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند) (و الذين هم من عذاب ربهم مشفقون ).
(چرا كه هيچكس را از عذاب پروردگار در امان نمى بينند) (ان عذاب ربهم غير مامون ).
آنـهـا از يـكـسـو ايـمـان بـه روز جـزا دارنـد، و بـا تـوجـه به تعبير (يصدقون ) كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، آنها پيوسته توجه دارند كه حساب و كتاب و جزائى در كار است .
بـعـضـى از مـفـسران آن را به معنى (تصديق عملى ) يعنى انجام وظائف و ترك محرمات تـفـسـيـر كـرده انـد، ولى ظـاهـر آيـه مـطـلق اسـت ، هـم تـصـديـق عـلمـى و هـم عـمـلى را شامل مى شود.
ولى از آنـجـا كـه مـمـكـن اسـت كـسـى ايـمـان بـه روز جـزا داشـتـه بـاشـد امـا خـود را مشمول مجازات نشمرد، مى گويد: آنها هرگز خود را در امان نمى بينند يعنى دائما احساس مسئوليت مى كنند، حسنات خود را ناچيز و سيئات خويش را بزرگ محسوب مى دارند، لذا در حـديـثـى از امـيـر مـؤ منان (عليه السلام ) آمده است كه به فرزندش نصيحت كرد و فرمود: فـرزنـدم ! خـف الله خـوفـا انـك لو اتـيـتـه بـحـسـنـات اهـل الارض لم يـقـبـلهـا مـنـك ، و ارج الله رجـاءا انـك لو اتـيـتـه بـسـيـئات اهـل الارض غـفـرهـا لك : (آنچنان از خدا خائف باش كه اگر تمام حسنات مردم روى زمين را بـيـاورى احـتـمـال بـده از تـو نپذيرد! و آنچنان به او اميدوار باش كه اگر تمام گناهان اهل زمين را داشته باشى احتمال ده تو را بيامرزد)!.
حـتـى خـود پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـى فـرمـود: لن يـدخـل الجـنـة احـدا عـمـله قـالوا و لا انـت يـا رسـول الله ؟ قـال و لا انـا، الا ان يـتـغـمـدنـى الله بـرحمته !: (هيچكس با عملش وارد بهشت نمى شود، عـرض كـردنـد: حتى خود شما اى رسول خدا؟! فرمود: آرى من هم چنين هستم ، مگر آنكه رحمت خدا شامل من شود)!
آيه و ترجمه


و الذين هم لفروجهم حافظون(29)
إ لا على أ زواجهم أ و ما ملكت أ يمانهم فإ نهم غير ملومين(30)
فمن ابتغى وراء ذلك فأ ولئك هم العادون(31)
و الذين هم لا ماناتهم و عهدهم راعون(32)
و الذين هم بشهاداتهم قائمون(33)
و الذين هم على صلاتهم يحافظون(34)
أ ولئك فى جنت مكرمون(35)


ترجمه :

29 - و آنها كه دامان خويش را از بى عفتى حفظ مى كنند.
30 - و آمـيـزش جـنـسـى جز با همسران و كنيزان (كه در حكم همسرند) ندارند ولى در بهره گيرى از اينها مورد سرزنش نخواهند بود.
31 - و هر كس ماوراء اين را طلب كند متجاوز است .
32 - و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند.
33 - و آنها كه قيام به اداى شهادت حق مى نمايند.
34 - و آنها كه بر نماز مواظبت دارند.
35 - اين افراد در باغهاى بهشتى گراميند.
تفسير:
بخش ديگرى از ويژگيهاى بهشتيان
در آيـات گـذشـتـه چـهـار وصـف از اوصـاف ويـژه مـؤ مـنـان راسـتـيـن و آنـهـا كـه در قـيامت اهـل بهشتند ذكر شد و در اين آيات به پنج وصف ديگر اشاره مى كند كه مجموعا نه وصف مى شود.
در نخستين توصيف مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه فروج خويش را از بى عفتى حفظ مى كنند) (و الذين هم لفروجهم حافظون ).
(مـگر نسبت به همسران و كنيزانشان كه در بهره گيرى از آنها هيچگونه ملامت و سرزنش ندارند) (الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين ).
بـدون شـك غـريزه جنسى از غرائز سركش انسان ، و سرچشمه بسيارى از گناهان است تا آنجا كه بعضى معتقدند در تمام پرونده هاى مهم جنائى اثرى از اين غريزه ديده مى شود، لذا كـنـتـرل و حـفـظ حـدود آن از نـشـانـه هـاى مـهـم تـقـوى اسـت و بـه هـمـيـن دليـل بـعـد از ذكـر نماز و كمك به نيازمندان و ايمان به روز قيامت و ترس از عذاب الهى كنترل اين غريزه ذكر شده است .
اسـتـثـنـائى كـه ذيل آن آمده نشان مى دهد كه منطق اسلام هرگز اين نيست كه اين غريزه به كـلى مـحو و نابود شود و كسى مانند راهبان و كشيشان بر خلاف قانون خلقت گام بردارد كه اين عملى است غالبا غير ممكن ، و به فرض امكان
غـيـر مـنـطـقـى ، و لذا رهـبانها نيز نتوانستند اين غريزه را از صحنه زندگى حذف كنند، و اگـر بـه طـور رسـمـى ازدواج نـمى كنند بسيارى از آنها چون به خلوت مى روند آن كار ديگر مى كنند!
رسـوائيـهـائى كـه از ايـن رهـگـذر بـبـار آمـده كـم نـيـسـت مـورخـان مـسـيـحـى هـمـچـون (ويل دورانت ) و غير او پرده از روى آن برداشته اند.
تـعـبـيـر بـه (ازدواج ) هـمـسـران دائمـى و مـوقـت را هـر دو شامل مى شود، و اينكه بعضى گمان كرده اند اين آيه نفى (ازدواج موقت ) مى كند، به خاطر آن است كه نمى دانند آن هم نوعى ازدواج است .
در آيه بعد براى تاءكيد بيشتر روى همين موضوع مى افزايد: (كسانى كه ماوراى آن را طـلب كـنـنـد مـتـجـاوز و خـارج از مـرزهـاى الهـى هستند) (فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون ).
و به اين ترتيب اسلام طرح جامعه اى مى ريزد كه هم به غرائز فطرى در آن پاسخ داده مى شود، و هم آلوده فحشاء و فساد جنسى و مفاسد ناشى از آن نيست .
البته كنيزان از نظر اسلام داراى بسيارى از شرايط همسر و انضباطهاى قانونى او هستند هر چند در عصر و زمان ما موضوع آن منتفى است .
سـپـس بـه دومين و سومين اوصاف آنها اشاره كرده ، مى گويد: (كسانى كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند) (و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون ).
البته (امانت ) معنى وسيعى دارد كه نه تنها امانتهاى مادى مردم را از هر نوع در بر مى گـيـرد بـلكـه امـانـتـهـاى الهـى و پـيـامـبـران و پـيـشـوايـان مـعـصـوم هـمـه را شامل مى شود.
هر يك از نعمتهاى الهى امانتى از امانات او هستند پستهاى اجتماعى و مخصوصا مقام حكومت از مـهـمترين امانات است ، و لذا در حديث معروف امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه (ان الله يامركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها) صريحا آمده است كه ولايت و حكومت را به اهلش واگذاريد.
در آيـه 72 سـوره احـزاب نـيـز خـوانـديـم كه مساءله تكليف و مسئوليت به عنوان يك امانت بـزرگ الهـى معرفى شده است : انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و از همه مهمتر دين و آئين خدا و كتاب او قرآن امانت بزرگ او است ، كه بايد در حفظش ‍ كوشيد.
(عـهـد) نـيـز مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـم عـهـدهـاى مـردمـى را شامل مى شود و هم عهدها و پيمانهاى الهى را.
زيـرا (عـهـد) هـر گـونـه التـزام و تـعـهدى است كه انسان نسبت به ديگرى مى دهد، و بـدون شـك كـسـى كـه ايـمان به خدا و پيامبر او مى آورد با اين ايمان تعهدات وسيعى را پذيرفته است .
در اسلام اهميت فوق العاده زيادى به حفظ امانت و پاى بند بودن به تعهدات داده شده ، و از مهمترين نشانه هاى ايمان معرفى گرديده است .
بـحـث مـشـروحـتـرى در ايـن زمـيـنـه در جـلد سـوم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 432 ذيل آيه 58 سوره نساء داشتيم .
و در چـهـارمـيـن وصـف اضـافـه مى كند: كسانى كه براى اداى شهادت حق ، قيام مى كنند (و الذينهم بشهاداتهم قائمون ).
زيـرا اقـامـه شـهـادت عـادلانه و ترك كتمان آن يكى از مهمترين پايه هاى اقامه عدالت در جامعه بشرى است .
آنـهـا كـه مـى گـويـنـد چـرا مـا به شهادت و گواهى دادن بر ضد اين و آن عداوت اينها را بـخـريـم و درد سـر بـراى خود بيافرينيم ، افرادى بى اعتنا به حقوق انسانى و فاقد روح اجتماعى و غير متعهد نسبت به اجراى عدالتند.
و لذا قـرآن در آيـات مـتـعـددى مسلمانان را دعوت به اداى شهادت حق كرده است ، و كتمان را گـنـاه شـمرده اند در فقه اسلامى نيز شهادت اهميت خاصى دارد و پايه اثبات بسيارى از حقوق فردى و اجتماعى شمرده شده و احكام ويژه اى دارد.
در آخـريـن وصف كه در واقع نهمين توصيف از اين مجموعه است بار ديگر به مساءله نماز بـاز مـى گـردد، هـمـانگونه كه آغاز آن نيز از نماز بود، مى فرمايد: (كسانى كه نماز خود را محافظت مى كنند) (و الذين هم على صلاتهم يحافظون ).
و هـمـانـگونه كه قبلا اشاره كرديم با توجه به بعضى از قرائن به نظر مى رسد كه (نـمـاز) در اينجا اشاره به (نماز واجب ) و در آيه گذشته اشاره به (نماز نافله ) است .
البـتـه در نخستين وصف اشاره به (تداوم ) نماز بود، اما در اينجا سخن از حفظ آداب و شـرائط و اركـان و خصوصيات آن است آدابى كه هم ظاهر نماز را از آنچه مايه فساد است حفظ مى كند، و هم روح نماز را كه حضور قلب است تقويت مى نمايد، و هم موانع اخلاقى را كه سد راه قبول آن است از بين مى برد، بنابراين هرگز تكرار محسوب نمى شود.
ايـن آغـاز و پـايـان نـشان مى دهد كه در ميان تمام اين اوصاف توجه به نماز برترين و مـهمترين آنها است ، چرا چنين نباشد در حالى كه (نماز مكتب عالى تربيت ) و (مهمترين وسيله تهذيب نفوس و پاكسازى جامعه ) است .
و در پـايـان ايـن سـخن مسير نهائى صاحبان اين اوصاف را بيان مى كند همانگونه كه در آيـات گـذشته مسير نهائى مجرمان را شرح داد، در اينجا در يك جمله كوتاه و پر معنى مى فرمايد: (كسانى كه داراى اين صفاتند در باغهاى بهشت جاى دارند و از هر نظر گرامى داشته مى شوند) (اولئك فى جنات مكرمون ).
چـرا گـرامـى نـبـاشـنـد؟ در حـالى كـه مـيـهـمـانهاى خدا هستند، و خداوند قادر و رحمان تمام وسائل پذيرائى را براى آنها فراهم ساخته است ، و در حقيقت اين دو تعبير ((جنات ) و (مـكـرمـون )) اشـاره بـه نـعـمـتـهـاى مـادى و مـعـنـوى اسـت كـه شامل حال اين گروه است .
آيه و ترجمه


فمال الذين كفروا قبلك مهطعين(36)
عن اليمين و عن الشمال عزين(37)
ايطمع كل امرى منهم أ ن يدخل جنة نعيم(38)
كلا إ نا خلقناهم مما يعلمون(39)
فلا أ قسم برب المشارق و المغارب إ نا لقادرون(40)
على أ ن نبدل خيرا منهم و ما نحن بمسبوقين(41)


ترجمه :

36 - اين كافران را چه مى شود كه با سرعت نزد تو مى آيند.
37 - از راست و چپ ، گروه گروه (طمع بهشت دارند)!
38 - آيا هر يك از آنها طمع دارد كه در بهشت پر نعمت الهى وارد شود؟
39 - هرگز چنين نيست ، ما آنها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم !
40 - سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما قادريم .
41 - بـر ايـنـكـه جـاى آنـهـا را بـه كـسانى بدهيم كه از آنها بهترند، و ما هرگز مغلوب نخواهيم شد.
تفسير:
به كدام روسفيدى طمع بهشت دارى ؟!
در آيات گذشته اين سوره بحثهائى پيرامون نشانه هاى مؤ منان و كفار
و سرنوشت هر يك از اين دو گروه آمده است ، در آيات بالا بار ديگر به شرحى پيرامون وضع كفار و استهزاى آنها نسبت به مقدسات باز مى گردد.
بـعـضـى گـفـتـه انـد ايـن آيـات در مـورد گـروهـهـائى از مـشـركـان نـازل شـده كـه وقـتـى پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه آيات معاد را براى مـسـلمـانـان مـى خـوانـد، آنـها از هر گوشه و كنار مى آمدند و مى گفتند: اگر معادى در كار باشد وضع ما از اين افرادى كه به تو ايمان آورده اند در آن عالم بهتر است ، همانگونه كه در اين دنيا وضع ما از آنها بهتر مى باشد!

قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد:
(ايـن كـافـران را چـه مـى شـود كـه بـا سـرعـت نـزد تـو مـى آيـنـد) (فمال الذين كفروا قبلك مهطعين ).
(از راسـت و چـپ گـروه گـروه مـى آيـنـد و طـمـع بـهـشـت دارنـد) (عـن اليـمـيـن و عـن الشمال عزين ).
(آيـا هـر يـك از آنـهـا طـمـع دارد كـه در بـهـشـت پـر نـعـمـت الهـى وارد شـود) (ايـطـمـع كل امرى ء منهم ان يدخل جنة نعيم ).
با كدام ايمان و با كدام عمل چنين شايستگى براى خود قائلند؟!
(مـهـطـعـيـن ) جمع (مهطع ) به معنى كسى است كه گردن مى كشد و با سرعت راه مى رود و در جـسـتجوى چيزى است ، و گاه تنها به معنى گردن كشيدن براى خبر گرفتن مى آيد.
(عزين ) جمع (عزة ) (بر وزن هبه ) به معنى جماعتهاى پراكنده است و ريشه اصلى آن عزو (بر وزن جذب ) به معنى نسبت دادن است ، و از آنجا كه هر گروهى كه با هم هستند به يكديگر نسبت و ارتباطى دارند، و يا هدف واحدى را تعقيب مى كنند، به جماعت و گروه عزه گفته شده .
به هر حال مشركان خود خواه و خودپرست از اين ادعاهاى بى اساس بسيار داشتند، و مرفه بـودن زنـدگـى مـادى خـود را كـه غـالبـا از طـرق نـامـشـروع و غـارتـگـرى و مـانـنـد آن حـاصـل شـده بـود، دليـل بر بلندى مقامشان در پيشگاه خدا و محبوبيت نزد پروردگار مى پـنـداشـتـنـد، سـپـس بـا يـك مـقـايـسـه بـى مـعـنـى مـقـامـات والائى در قـيـامـت بـراى خـود قائل بودند.
درسـت است كه آنها به معاد البته به آن صورتى كه قرآن بيان مى كرد. عقيده نداشتند ولى گـاه بـه صـورت احـتـمـال روى آن بـحـث مى كردند كه اگر معادى باشد ما در جهان ديگر چنين و چنان خواهيم بود، شايد اين سخن را از روى استهزا نيز مى گفتند.
در اينجا قرآن مجيد به پاسخ آنها پرداخته ، مى گويد: (هرگز چنين نيست كه آنها وارد باغهاى پر نعمت بهشت شوند، چرا كه ما آنها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم ) (كلا انا خلقناهم مما يعلمون ).
در حـقـيـقـت خـداونـد مـى خـواهـد بـا اين جمله اولا غرور آنها را درهم بشكند، زيرا مى گويد: خـودتـان بـهتر مى دانيد كه ما شما را از چه چيز آفريده ايم ؟ از نطفه اى بى ارزش ، از آبى گنديده و پست ، پس اينهمه غرور و نخوت براى چيست ؟.

next page

fehrest page