تفسير نمونه جلد ۲۴

جمعي از فضلا

- ۱۲ -


در ادامـه بـازپرسيهائى كه در آيات گذشته از مشركان و مجرمان شده بود، در اين آيات دو سؤ ال ديگر بر آن مى افزايد: نخست مى گويد: (يا اينكه تو از آنها مطالبه اجر و مزدى مى كنى كه پرداخت اين غرامت براى آنها سنگين است )؟ (ام تسالهم اجرا فهم من مغرم مثقلون ).
اگـر بـهـانـه آنـهـا ايـن اسـت كـه شـنيدن دعوت تو خرج دارد و اجر و مزد كلانى بايد در مقابل آن بپردازند و آنها قادر بر آن نيستند كه اين سخن دروغى است ، و تو مطلقا از آنها اجر و پاداشى مطالبه نمى كنى ، و نه هيچ پيامبر ديگرى از پيامبران خدا مزدى مطالبه كردند.
(مغرم ) از ماده (غرامت ) به معنى ضررى است كه به انسان مى رسد بى آنكه جنايت و خـيـانـتـى كـرده بـاشـد، و (مـثقل ) از ماده (ثقل ) به معنى سنگينى است ، و به اين ترتيب بهانه ديگرى از دست بهانه جويان مى گيرد.
آيه فوق ، و آيه بعد از آن ، عينا در سوره طور (آيه 40 - 41) آمده است .
سـپـس در ادامـه هـمين گفتگو، مى افزايد: (يا اينكه اسرار غيب نزد آنها است ، و آنها آن را مـى نـويـسـنـد و بـه يـكـديـگر منتقل مى كنند، و در اين اسرار آمده است كه آنها با مسلمانان يكسانند)؟ (ام عندهم الغيب فهم يكتبون ).
اين در حقيقت يكى از احتمالات بعيدى است كه ممكن است كفار به آن متشبث شوند و قرآن آن را نـيـز فـروگـذار نـكـرده است و آن اينكه ادعا كنند از طريق كاهنان و مانند آنها به عالم غيب مربوطند، و اسرار غيب را بدينوسيله
دريـافـت مـى دارنـد و مـى نـويـسند و به يكديگر مى دهند، و از اين طريق امتياز خود را بر مسلمين و يا لااقل مساواتشان را با آنها دريافته اند.
مـسـلمـا آنـها دليلى بر چنين ادعائى نيز نداشتند، و اين جمله معنى استفهام انكارى را دارد، و ايـنـكـه بـعـضـى احتمال داده اند منظور از غيب لوح محفوظ است ، و مراد از نوشتن ، تقدير و قضا بوده باشد، بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه آنها هرگز ادعا نداشتند كه امر قضا و قدر و لوح محفوظ به دست آنها است .
و از آنجا كه سرسختى و بى منطقى مشركان و دشمنان اسلام گاه چنان قلب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مى فشرد كه امكان داشت در مورد آنها نفرين كند، خداوند در آيه بعد پيامبرش را دلدارى داده ، و امر به صبر و شكيبائى مى كند، مى فرمايد: (صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش ) (فاصبر لحكم ربك ).
مـنـتـظـر بـاش تـا خـداوند وسائل پيروزى تو و يارانت و شكست دشمنانت را فراهم سازد، هـرگـز بـراى عـذاب آنـهـا عـجله مكن ، و بدان اين مهلتها كه به آنها داده مى شود يك نوع عذاب استدراج است .
بـنـابـراين منظور از (حكم ربك ) فرمان نهائى خدا درباره پيروزى مسلمين است ، ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد: منظور اين است كه در طريق ابلاغ احكام پروردگار صبر و استقامت داشته باش .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور اين است چون پروردگارت حكم كرده صابر باش .
ولى تفسير اول مناسبتر است .
سپس مى افزايد: (و مانند صاحب داستان ماهى (يونس ) نباش كه براى
مجازات قومش عجله كرد، و گرفتار مجازات ترك اولى شد) (و لا تكن كصاحب الحوت ).
(در آن زمان كه خدا را از درون شكم ماهى خواند در حالى كه محبوس بود و سينه اش مملو از غم و اندوه ) (اذ نادى و هو مكظوم ).
منظور از اين (ندا) همان است كه در آيه 87 سوره انبياء آمده است فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انـت سـبـحانك انى كنت من الظالمين : (او در ميان ظلمتها صدا زد كه معبودى جز تو نـيـسـت ، منزهى تو من از ستمكاران بودم )، و به اين ترتيب به ترك اولاى خود اعتراف كرد، و از خدا تقاضاى عفو و بخشش نمود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از (ندا) همان نفرينى باشد كه براى قومش كرد در حـالى كـه مـمـلو از خـشـم و غـضـب بـود، ولى مـفـسـران تـفـسـيـر اول را بـرگـزيـده انـد از ايـن جـهـت كـه تـعـبير به (نادى ) در اين آيه هماهنگ است با تعبيرى كه در آيه 87 سوره انبيا آمده ، كه مسلما مربوط به زمانى است كه در شكم ماهى محبوس بود.
بـه هـر حـال (مـكـظـوم ) از مـاده (كـظـم ) (بر وزن هضم ) به معنى گلوگاه است ، و (كظم سقاء) به معنى بستن دهان مشك است بعد از پرشدن ، به همين مناسبت به كسانى كـه بسيار خشمگين يا غمناك مى شوند و خويشتندارى مى كنند (كاظم ) گفته مى شود و بـاز بـه هـمـين مناسبت اين واژه در معنى (حبس ) نيز به كار رفته ، بنابراين (مكظوم ) در آيـه فوق دو معنى مى تواند داشته باشد، مملو بودن از خشم و اندوه ، و يا محبوس بودن در شكم ماهى ، ولى معنى اول چنانكه گفتيم مناسبتر است .
در آيه بعد مى افزايد: (هرگاه نعمت و رحمت پروردگار او به ياريش نشتافته بود از شـكـم مـاهـى بـه بـيرون افكنده مى شد در حالى كه درخور مذمت بود) (لو لا ان تداركه نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم ).
مـى دانـيـم سـرانـجـام يـونـس از شـكـم مـاهـى به بيابانى خشك كه قرآن از آن تعبير به (عراء) كرده است افكنده شد، ولى اين در حالى بود كه خدا توبه او را پذيرفته ، و مشمول رحمتش قرار داده بود، و هرگز شايسته مذمت نبود.
در سـوره صـافات آيه 145 و 146 نيز مى خوانيم : فنبذناه بالعراء و هو سقيم و انبتنا عـليـه شـجـرة مـن يقطين (ما او را در يك سرزمين خشك و خالى افكنديم در حالى كه بيمار بـود و كدوبنى بر او رويانديم ) (تا در سايه برگهاى پهن و مرطوبش بياسايد) و ظـاهـرا مـنـظـور از (نـعـمـت ) در آيـه فـوق هـمـان تـوفـيـق تـوبـه و مشمول رحمت الهى است .
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد: نخست اينكه : در آيه 143 و 144 صافات آمده است : فلو لا انـه كـان مـن المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون : (اگر او از تسبيح كنندگان نبود تا روز قيامت در شكم ماهى باقى مى ماند)، و اين با آنچه در آيه مورد بحث آمده است منافات دارد.
در پـاسـخ ايـن ايـراد مـى تـوان گفت كه دو مجازات مختلف ، يكى شديدتر و ديگرى خفيف تـر، در انـتظار يونس بوده است ، نخست اينكه : تا پايان دنيا در شكم ماهى بماند، و اين بـبـركـت تسبيح و حمد الهى برطرف شد، و ديگر اينكه : هنگامى كه از شكم ماهى بيرون مـى آمـد مـذمـوم و دور از لطـف خـدا بـاشـد آن هـم بـبـركـت نـعمت پروردگار و رحمت خاص او برطرف گرديد.
سؤ ال ديگر اينكه : در آيه 142 صافات آمده است : فالتقمه الحوت و هو مليم : (ماهى عظيمى او را بلعيد در حالى كه درخور ملامت بود) ولى از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه مذمت و ملامتى بر او نبود.
پـاسـخ ايـن سؤ ال نيز با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه اين ملامت مربوط بـه زمـانـى اسـت كـه تـازه در شـكـم ماهى قرار گرفته بود ولى رفع مذمت مربوط به زمانى است كه توبه كرد و خدا توبه او را پذيرفت ، و از شكم ماهى رهائى يافت .
لذا در آيـه بـعـد مـى فـرمايد: (پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد) (فاجتباه ربه فجعله من الصالحين ).
و بـه دنـبـال آن ماموريت هدايت قومش را مجددا بر عهده او گذارد، و او به سراغ آنها آمد، و همگى ايمان آوردند، و خداوند تا مدت زيادى آنان را از مواهب زندگى بهره مند ساخت .
شرح ماجراى (يونس ) و قومش ، و همچنين مسائل ديـگـرى در ارتـباط با ترك اولاى او و قرار گرفتنش در شكم ماهى ، و سؤ الات مختلفى را كـه در ايـن زمـيـنـه مـطـرح اسـت مـشـروحـا در جـلد 19 صـفـحـه 152 تـا 168 (ذيـل آيـات 139 تـا 148 سـوره صـافـات ) و هـمـچـنـين در جلد 13 صفحه 484 تا 489 (ذيل آيه 87 و 88 سوره انبياء) آورده ايم .
آيه و ترجمه


و إ ن يـكـاد الذيـن كـفـروا ليـزلقـونـك بـاءبـصـرهـم لمـا سـمـعـوا الذكر و يقولون إ نه لمجنون (51)
و ما هو إ لا ذكر للعلمين (52)


ترجمه :

51 - نـزديـك اسـت كافران هنگامى كه آيات قرآن را مى شنوند تو را با چشمان خود هلاك كنند و مى گويند او ديوانه است !
52 - در حالى كه اين (قرآن ) جز مايه بيدارى براى جهانيان نيست .
تفسير:
مى خواهند تو را نابود كنند اما نمى توانند
دو آيـه فوق كه پايان سوره (قلم ) را تشكيل مى دهد، در حقيقت تعقيب چيزى است كه در آغـاز ايـن سـوره دربـاره نـسبت جنون از ناحيه دشمنان به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده .
نـخـسـت مى فرمايد: (نزديك است كه كافران هنگامى كه آيات قرآن را از تو مى شنوند تـو را بـا چـشـمـان خـود هلاك كنند، و مى گويند او ديوانه است ) (و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون ).
(ليـزلقـونـك ) از ماده (زلق ) به معنى لغزيدن و بر زمين افتادن است و كنايه از هلاكت و نابودى مى باشد.
در تفسير اين آيه نظرات گوناگونى داده اند:
1 - بسيارى از مفسران گفته اند: منظور اين است كه دشمنان به هنگامى كه آيات با عظمت قرآن را از تو مى شنوند، به قدرى خشمگين و ناراحت مى شوند، و با عداوت به تو نگاه مى كنند كه گوئى مى خواهند تو را با چشمهاى خود بر زمين افكنند و نابود كنند!
و در توضيح اين معنى جمعى افزوده اند كه آنها مى خواهند از طريق چشم زدن كه بسيارى از مردم به آن عقيده دارند و مى گويند در بعضى از چشمها اثر مرموزى نهفته است كه با يك نگاه مخصوص ممكن است طرف را بيمار يا هلاك كند، تو را از بين ببرند.
2 - بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه ايـن كـنـايـه از نـگـاهـهـاى بـسـيـار غـضـب آلود اسـت مـثـل ايـنـكـه مـى گـوئيم فلانكس آنچنان بد به من نگاه كرد كه گوئى مى خواست مرا با نگاهش بخورد يا بكشد!
3 - تـفسير ديگرى براى اين آيه به نظر مى رسد كه شايد از تفسيرهاى بالا نزديكتر باشد و آن اينكه قرآن مى خواهد تضاد عجيبى را كه در ميان گفته هاى دشمنان اسلام وجود داشت با اين بيان ظاهر سازد و آن اينكه : آنها وقتى آيات قرآن را مى شنوند آنقدر مجذوب مى شوند و در برابر آن اعجاب مى كنند كه مى خواهند تو را چشم بزنند (زيرا چشم زدن مـعـمـولا در بـرابـر امـورى اسـت كـه بـسـيـار اعـجـاب انـگـيـز مـى بـاشـد) امـا در عـيـن حال مى گويند: تو ديوانه اى ، و اين راستى شگفت آور است ، ديوانه و پريشان گوئى كجا و اين آيات اعجاب انگيز جذاب و پرنفوذ كجا؟.
اين سبك مغزان نمى دانند چه مى گويند و چه نسبتهاى ضد و نقيضى به تو مى دهند؟
بـه هـر حال در اينكه آيا چشم زخم از نظر اسلامى و از نظر علوم روز واقعيت دارد يا نه ؟ در بحث نكات به خواست خدا سخن خواهيم گفت .
و سـرانـجـام در آخرين آيه مى افزايد: (اين قرآن چيزى جز مايه بيدارى و تذكر براى جهانيان نيست ) (و ما هو الا ذكر للعالمين ).
معارفش روشنگر، انذارهايش آگاه كننده ، مثالهايش پرمعنى ، تشويقها و بشارتهايش روح پـرور، و در مـجـمـوع مـايـه ، بـيـدارى خـفـتـگـان و يـادآورى غـافـلان اسـت ، بـا ايـن حال چگونه مى توان نسبت جنون به آورنده آن داد؟
مـطـابـق اين تفسير (ذكر) (بر وزن فكر) در اينجا به معنى (يادآورى ) است ، ولى بـعـضـى از مـفـسـران آن را بـه مـعـنى (شرف ) تفسير كرده اند، و گفته اند اين قرآن شـرافـتـى اسـت براى تمام جهانيان ، شبيه چيزى كه در آيه 44 سوره زخرف آمده كه مى فـرمـايـد: و انه لذكر لك و لقومك (قرآن مايه شرف و آبرو براى تو و قوم تو است ) ولى هـمـانـگـونـه كـه در ذيـل آيـه مـزبـور نـيـز گفتيم (ذكر) در آنجا هم به معنى يـادآورى و آگـاهـى بـخشى است ، و اصولا يكى از نامهاى قرآن مجيد همان (ذكر) است ، بنابراين تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.
نكته :
آيا چشم زدن واقعيت دارد؟
بـسيارى از مردم معتقدند در بعضى از چشمها اثر مخصوصى است كه وقتى از روى اعجاب به چيزى بنگرند ممكن است آن را از بين ببرد، يا درهم بشكند، و اگر انسان است بيمار يا ديوانه كند.
ايـن مساءله از نظر عقلى امر محالى نيست ، چه اينكه بسيارى از دانشمندان امروز معتقدند در بـعـضـى از چـشـمـهـا نـيروى مغناطيسى خاصى نهفته شده كه كارائى زيادى دارد، حتى با تـمـريـن و مـمـارسـت مـى تـوان آن را پـرورش داد، خـواب مـغـنـاطـيسى از طريق همين نيروى مغناطيسى چشمها است .
در دنـيـائى كـه (اشعه ليزر) كه شعاعى است نامرئى مى تواند كارى كند كه از هيچ سـلاح مخربى ساخته نيست پذيرش وجود نيروئى در بعضى از چشمها كه از طريق امواج مخصوص در طرف مقابل اثر بگذارد چيز عجيبى نخواهد بود.
بـسـيـارى نقل مى كنند كه با چشم خود افرادى را ديده اند كه داراى اين نيروى مرموز چشم بوده اند، و افراد يا حيوانات يا اشيائى را از طريق چشم زدن از كار انداخته اند.
لذا نـه تـنـهـا نـبـايـد اصـرارى در انـكـار ايـن امـور داشـت بـايـد امكان وجود آن را از نظر عقل و علم پذيرفت .
در روايـات اسلامى نيز تعبيرات مختلفى ديده مى شود كه وجود چنين امرى را اجمالا تاييد مى كند.
در حديثى مى خوانيم كه (اسماء بنت عميس ) خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) عـرض كـرد: گـاه بـه فرزندان جعفر چشم مى زنند، آيا (رقيه ) اى براى آنها بگيرم (مـنـظـور از (رقيه ) دعاهائى است كه مى نويسند و افراد براى جلوگيرى از چشم زخم با خود نگهميدارند و آن را تعويذ نيز مى گويند).
پـيـامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: نعم ، فلو كان شى ء يسبق القدر لسبقه العين (آرى ، مانعى ندارد، اگر چيزى مى توانست بر قضا و قدر پيشى گيرد چشم زدن بود)!.
و در حديث ديگرى آمده است كه امير مؤ منان (عليه السلام ) فرمود: پيامبر براى امام حسن و امـام حـسـيـن (رقـيـه ) گـرفت ، و اين دعا را خواند: اعيذكما بكلمات التامة و اسماء الله الحـسـنـى كـلهـا عـامـة ، مـن شـر السـامـة و الهـامـة ، و مـن شـر كـل عـيـن لامـة ، و مـن شر حاسد اذا حسد: (شما را به تمام كلمات و اسماء حسناى خداوند از شـر مـرگ و حـيـوانـات مـوذى ، و هر چشم بد، و حسود آنگاه كه حسد ورزد مى سپارم ، سپس پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نگاهى به ما كرد و فرمود: (اينچنين حضرت ابراهيم براى اسماعيل و اسحاق تعويذ نمود).
در نـهـج البـلاغـه نـيـز آمـده اسـت العـيـن حـق و الرقـى حـق : (چـشـم زخـم حـق اسـت و توسل به دعا براى دفع آن نيز حق است ).
ذكـر ايـن نـكـتـه لازم اسـت كـه هـيچ مانعى ندارد اين دعاها و توسلها به فرمان خداوند جلو تـاثـيـر نـيـروى مـرمـوز مـغـنـاطـيـسـى چـشـمها را بگيرد همانگونه كه دعاها در بسيارى از عوامل مخرب ديگر اثر مى گذارد و آنها را به فرمان خدا خنثى مى كند.
ايـن نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كـه قـبـول تـاءثـيـر چـشـم زخـم بـه طـور اجـمـال بـه ايـن مـعـنـى نـيـسـت كـه بـه كـارهـاى خـرافـى و اعـمـال عوامانه در اينگونه موارد پناه برده شود كه هم بر خلاف دستورات شرع است ، و هـم سـبـب شـك و تـرديـد افـراد نـاآگـاه در اصـل مـوضوع است ، همانگونه كه آلوده شدن بسيارى از حقايق با خرافات اين تاءثير نامطلوب را در اذهان گذارده است .
خداوندا! ما را در پناه خودت از شر اشرار، و مكائد دشمنان محفوظ دار.
پروردگارا! استقامت و صبرى مرحمت كن كه در پرتو آن بتوانيم رضاى تو را جلب كنيم .
بـارالهـا! تـوفـيـق بهره گيرى از نعمتهاى بى پايانت را به ما مرحمت كن پيش از آن كه ناشكريها آنرا از ما سلب كند.
آمين يا رب العالمين


سوره حاقه


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 52 آيه است
محتواى سوره حاقه
مباحث اين سوره بر سه محور دور مى زند.
(مـحـور اول ) كـه مـهـمـتـريـن مـحـورهـاى بـحـث ايـن سـوره اسـت مـسـائل مـربـوط بـه قيامت و بسيارى از خصوصيات آن مى باشد، و لذا سه نام از نامهاى قيامت يعنى (حاقه ) و (قارعه ) و (واقعه ) در اين سوره آمده است .
(مـحـور دوم ) بحثهائى است كه پيرامون سرنوشت اقوام كافر پيشين ، مخصوصا قوم عـاد و ثـمـود و فـرعـون ، مـى باشد كه مشتمل بر انذارهاى قوى و مؤ كدى است براى همه كافران و منكران قيامت .
(محور سوم ) بحثهائى است پيرامون عظمت قرآن و مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و كيفر تكذيب كنندگان .
فضيلت تلاوت اين سوره
در حـديـثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم : من قراء سورة الحاقه حاسبه الله حسابا يسيرا: (كسى كه سوره حاقه را بخواند خداوند حساب او را در قيامت آسان مى كند).
و در حـديـث ديـگـرى از امـام باقر (عليه السلام ) آمده است : اكثروا من قرائة الحاقة ، فان قـرائتـهـا فى الفرائض و النوافل من الايمان بالله و رسوله ، و لم يسلب قارئها دينه حـتـى يـلقـى الله : (سوره حاقه را بسيار تلاوت كنيد چرا كه قرائت آنها در فرائض و نـوافـل نـشـانـه ايمان به خدا و رسول او است ، و كسى كه آن را بخواند دينش محفوظ مى ماند تا به لقاءالله بپيوندد).
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


الحاقة (1)
ما الحاقة (2)
و ما اءدرئك ما الحاقة (3)
كذبت ثمود و عاد بالقارعة (4)
فاءما ثمود فاءهلكوا بالطاغية (5)
و اءما عاد فاءهلكوا بريح صرصر عاتية (6)
سـخـرهـا عـليهم سبع ليال و ثمنية اءيام حسوما فترى القوم فيها صرعى كاءنهم اءعجاز نخل خاوية (7)
فهل ترى لهم من باقية (8)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - آن روزى كه مسلما واقع مى شود.
2 - چه روز واقع شدنى است ؟
3 - و تو چه مى دانى آن روز تحقق يابنده چيست ؟
4 - قوم ثمود و عاد عذاب كوبنده الهى را انكار كردند.
5 - اما قوم (ثمود) با عذابى سركش هلاك شدند.
6 - و اما قوم (عاد) به وسيله تندبادى طغيانگر و سرد و پرصدا به هلاكت رسيدند.
7 - (خداوند) اين تندباد را هفت شب و هشت روز پى در پى و بنيانكن بر آنها مسلط ساخت و (اگـر آنـجـا بـودى ) مـى ديـدى كـه آن قـوم هـمـچون تنه هاى پوسيده و تو خالى درختان نخل در ميان اين تندباد روى زمين افتاده و هلاك شده اند.
8 - آيا كسى از آنها را باقى مى بينى ؟
تفسير:
عذابى سركش براى قوم طغيانگر!
اين سوره از مساءله قيامت و آن هم با عنوان تازه اى شروع مى شود، مى فرمايد:
(آن روز تحقق يابنده ) (الحاقة ).
(چه روز تحقق يابنده اى است ) (ما الحاقة ).
(و تو چه ميدانى كه آن روز تحقق يابنده چيست )؟ (و ما ادريك ما الحاقة ).
تقريبا عموم مفسران (حاقة ) به معنى روز قيامت تفسير كرده اند، به خاطر اينكه روزى است كه قطعا واقع مى شود، همانند تعبير به (الواقعة ) در سوره (واقعة )، و همين تـعـبـيـر در آيـه 16 هـمـيـن سـوره نـيز آمده است ، و اينها همه حاكى از يقينى بودن آن روز بزرگ است .
تـعـبـيـر بـه (مـاالحـاقـة ) بـراى بـيـان عـظـمـت آن روز اسـت ، درسـت مـثل اينكه در تعبيرات روزمره مى گوئيم : فلان كس انسان است ، چه انسانى ؟ يعنى حد و مرزى براى توصيف انسانيت او نيست .
تـعـبـير به (ما ادراك ماالحاقة ) باز هم براى تاءكيد بيشتر روى عظمت حوادث آن روز عـظـيـم اسـت ، تا آنجا كه حتى به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) خطاب مى شود كه تو نمى دانى آن روز چگونه است ؟ و حقيقت همين است كه درك حوادث قيامت براى ما زنـدانـيـان زنـدان دنـيـا امـكـان پـذيـر نـيـسـت ، هـمـانـگـونـه كـه درك مسائل مربوط به دنيا براى جنينى كه در شكم مادر است با هيچ بيانى ميسر نمى باشد.
احـتـمـال ديـگـرى كـه در تـفـسـيـر ايـن آيـات وجـود دارد گرچه كمتر كسى از مفسران آن را پذيرفته است اينكه (الحاقه ) اشاره به عذابهائى است كه در اين دنيا ناگهان دامان مجرمان سركش و طاغيان خودخواه را مى گيرد، همانگونه كه (القارعة ) در آيه بعد در كلمات بعضى از مفسران به همين معنى تفسير شده است ، و اتفاقا اين تفسير با آيات آينده كـه سـخـن از عـذابـهـاى كـوبـنـده قوم عاد و ثمود و فرعون و قوم لوط مى گويد تناسب بيشترى دارد.
در تـفـسـيـر (عـلى بـن ابـراهـيـم ) نـيـز مـى خـوانـيـم : (الحـاقـة ، الحـذر بـنـزول العـذاب ): (حـاقـه هـشـدارى اسـت بـه نـازل شدن عذاب ) نظير آنچه درباره آل فـرعـون (مـؤ مـن - آيـه 45) آمـده اسـت كـه مـى فـرمـايـد و حـاق بـال فـرعـون سـوء العـذاب : (عـذاب بـد بـر آل فـرعـون نازل گشت ).
سـپـس بـه سـراغ بـيـان سـرنـوشـت اقـوامـى مـى رود كـه روز قـيـامـت (يـا نـزول عـذاب الهـى را در دنـيـا) منكر شدند، و مى افزايد: (قوم ثمود و عاد عذاب كوبنده الهى را انكار كردند) (كذبت ثمود و عاد بالقارعة ).
(اما قوم ثمود به وسيله عذابى سركش هلاك شدند) (فاما ثمود فاهلكوا بالطاغية ).
(قـوم ثـمـود) قـومـى بـودنـد كـه در يك منطقه كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند، حضرت (صالح ) به سوى آنها مبعوث شد، ولى آنها هرگز ايمان نياوردند و به مبارزه با او برخاستند حتى از او خواستند كه اگر راست مى گوئى عذابى را كه به مـا وعـده مى دهى فرود آور! در اين هنگام (صاعقه اى ويرانگر) بر آنها مسلط شد، و در چند لحظه لرزه بر قصرها و خانه هاى
مستحكمشان افكند، و همه را درهم كوبيد و جسمهاى بى جانشان بر زمين افتاد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : قـرآن عـامـل نـابـودى ايـن قوم سركش را عذابى سركش مى شمرد (الطـاغـية ) و اين عذاب سركش در سوره اعراف آيه 78 به عنوان (رجفة ) (زلزله ) ذكـر شـده ، و در آيـه 13 فـصـلت (صـاعقة ) و در 67 هود (صيحة ) آمده است كه در حـقـيقت همه به يك معنى بازمى گردد، زيرا صاعقه هميشه با صداى عظيمى همراه است ، و لرزه بر نقطه اى كه فرود مى آيد وارد مى كند و عذابى است طغيانگر
سـپـس بـه سـراغ سـرنـوشـت (قوم عاد) مى رود، قومى كه در سرزمين (احقاف ) (در شـبـه جـزيـره عـرب يـا يـمـن زنـدگـى مـى كـردنـد) قـامـتـهـائى طـويـل ، انـدامـى قـوى ، شـهرهائى آباد، زمينهائى خرم و سرسبز، و باغهائى پرطراوت داشتند، پيامبر آنها حضرت (هود) بود، آنها نيز طغيان و سركشى را بجائى رساندند كـه خـداونـد بـا عـذابـى دردنـاك كه شرح آن در همين آيات آمده است طومار زندگى آنها را درهـم پـيـچـيده ، نخست مى فرمايد: (اما عاد به وسيله تندبادى سركش و پرسروصدا و سرد و مسموم به هلاكت رسيدند) (و اما عاد فاهلكوا بريح صرصر عاتية ).
(صـرصـر) (بـر وزن دفـتـر) بـه بادهاى سرد يا پرسروصدا و يا مسموم گفته مى شود، و مفسران هر سه معنى را در تفسير آن ذكر كرده اند، و جمع ميان آنها نيز ممكن است .
(عـاتـيـة ) از مـاده (عـتـو) (بـر وزن غـلو) بـه معنى سركش است ، منتها نه سركش از فرمان خدا، بلكه سركش در معيار نسيمها و بادهاى معمولى .
سـپـس بـه تـوصـيف ديگرى از اين تندباد كوبنده پرداخته ، مى افزايد: (خداوند آن را بر اين قوم ، مدت هفت شب و هشت روز پى در پى و بنيان كن مسلط ساخت ) (سخرها عليهم سبع ليال و ثمانية ايام حسوما).
(حـسـوما) از ماده (حسم ) (بر وزن رسم ) به معنى از بين بردن آثار چيزى است ، و اگـر بـه شـمشير (حسام ) (بر وزن غلام ) گفته مى شود به همين مناسبت است ، و گاه به داغ نهادن بر زخم براى سوزاندن ريشه آن نيز (حسم ) گفته مى شود، و در اينجا مـنـظور اين است كه اين هفت شب و هشت روز پى در پى زندگى گسترده و با رونق اين قوم عظيم را درهم كوبيد و متلاشى كرد و ريشه كن ساخت .
نـتـيـجـه آن شد كه قرآن مى گويد: (اگر آنجا بودى مشاهده مى كردى كه آن قوم همگى بـه روى زمـيـن افـتـاده ، هـمـچـون تـنـه هـاى پـوسـيـده و تـو خـالى درخـتـان نـخـل )! (فـتـرى القـوم فـيـهـا صـرعـى كـانـهـم اعـجـاز نخل خاوية ).
چه تشبيه جالبى كه هم بزرگى قامت آنها را مشخص مى كند، و هم ريشه كن شدن آنها را، و هـم تـو خـالى بـودن در بـرابـر عـذابـهاى الهى به گونه اى كه تندباد آنها را به آسانى جابه جا مى كرد.
(خـاويـة ) از مـاده (خـواء) (بـر وزن هـواء) در اصل به معنى خالى شدن است ، اين تعبير در مورد شكمهاى گرسنه ، ستارگان خالى از باران (به اعتقاد عرب جاهلى ) و گردوى پوك نيز به كار مى رود.
و در آخـريـن آيـه مـى افـزايـد: (آيـا كـسـى از آنـهـا را بـاقـى مـى بـيـنـى )؟! (فهل ترى لهم من باقية ).
آرى امـروز نـه تـنها اثرى از قوم عاد نيست كه از ويرانه هاى شهرهاى آباد، و عمارتهاى پرشكوه ، و مزارع سرسبز آنها نيز چيزى باقى نمانده است .
دربـاره سـرگـذشـت قـوم عـاد مـشـروحـا در جـلد 9 صـفـحـه 140 تـا 148 (ذيـل آيـات 58 تـا 60 سـوره هـود) بـحـث كـرده ايم ، و همچنين در جلد 20 صفحه 233 تا 241).
آيه و ترجمه


و جاء فرعون و من قبله و المؤ تفكت بالخاطئة (9)
فعصوا رسول ربهم فاءخذهم اءخذة رابية (10)
إ نا لما طغا الماء حملنكم فى الجارية (11)
لنجعلها لكم تذكرة و تعيها اءذن وعية (12)


ترجمه :

9 - و فـرعـون و كـسـانـى كـه قـبـل از او بـودنـد، و هـمـچـنـيـن اهل شهرهاى زير و رو شده (قوم لوط) مرتكب گناهان بزرگ شدند.
10 - بـا فرستاده رسول پروردگارشان مخالفت كردند، و خداوند نيز آنها را به عذاب شديدى گرفتار ساخت .
11 - ما هنگامى كه آب طغيان كرد شما را سوار بر كشتى كرديم .
12 - تـا آن را وسـيله تذكرى براى شما قرار دهيم ، و گوشهاى شنوا آن را نگهدارى مى كنند.
تفسير:
كجاست گوشهاى شنوا؟
بـعـد از ذكـر گـوشـه از سـرگـذشت قوم عاد و ثمود به سراغ اقوام ديگرى همچون قوم (نـوح ) و (قـوم ) لوط مـى رود، تـا از زنـدگى آنها درس عبرت ديگرى به افراد بـيـداردل دهـد، مـى فـرمـايـد: (فـرعـون و كـسـانـى كـه قبل از او بودند و مردم شهرهاى زير و رو شده (قوم لوط) مرتكب گناهان بزرگ شدند)
(و جاء فرعون و من قبله و المؤ تفكات بالخاطئة ).
(خاطئة ) به معنى خطا است (هر دو معنى مصدرى دارد) و مراد از خطا در اينجا شرك و كفر و ظلم و فساد و انواع گناهان است .
(مـؤ تـفـكـات ) جـمع (مؤ تفكه ) از ماده (اءاءتفاك ) به معنى انقلاب و زير و رو شـدن اسـت ، و در اينجا اشاره به شهرهاى قوم لوط است كه با زلزله شديدى زير و رو گرديد.
مـنـظـور از (مـن قـبـله ) اقـوامـى اسـت كه قبل از فرعون بودند، مانند قوم (شعيب ) و گردنكشانى همچون نمرود.
سـپـس مـى افزايد: (آنها با فرستاده پروردگارشان به مخالفت برخاستند، و خداوند آنـهـا را بـه عـذاب شـديـدى گـرفـتـار سـاخـت ) (فـعـصـوا رسول ربهم فاخذهم اخذة رابية ).
فـرعـونـيـان بـا (مـوسـى ) و (هارون ) به مخالفت برخاستند، و ساكنان شهرهاى (سـدوم ) بـه مـخـالفـت با حضرت (لوط)، و اقوام ديگر نيز از فرمان پيامبر خود سـرپـيـچيدند، و هر گروهى از اين سركشان به نوعى عذاب گرفتار شدند، فرعونيان در كـام امـواج (نـيـل كـه مـايـه حيات و آبادى و بركت كشورشان بود غرق گشتند، و قوم لوط با (زلزله ) شديد، و سپس (بارانى از سنگ ) محو و نابود شدند.
(رابـيـة ) و (ربـا) از يك ماده است ، و به معنى افزايش و اضافه است ، و در اينجا منظور عذابى است كه بسيار سخت و شديد بود.
شـرح مـاجـراى قوم فرعون در بسيارى از سوره هاى قرآن آمده ، و از همه مشروحتر در آيه 10 تا 68 سوره شعرا مى باشد (به تفسير نمونه جلد 15 صفحه
195 به بعد مراجعه شود).
و در سوره اعراف از آيه 103 تا 137 (تفسير نمونه جلد 6 صفحه 277 به بعد).
و در سوره طه از آيه 24 تا 79 (تفسير نمونه جلد 13 صفحه 185 به بعد). و داستان قـوم لوط نـيـز در بـسيارى از سوره هاى قرآن از جمله آيه 61 تا 77 سوره حجر (تفسير نمونه جلد 11 صفحه 106 به بعد).
و در سوره هود از آيه 77 تا 83 (تفسير نمونه جلد 9 صفحه 178) آمده است .
و سـرانـجـام اشـاره كـوتـاهـى بـه سـرنـوشـت قوم نوح و مجازات دردناك آنها كرده ، مى گويد: (ما هنگامى كه آب طغيان كرد شما را در كشتى سوار كرديم ) (انا لما طغا الماء حملناكم فى الجارية ).
طـغـيـان آب چـنـيـن بـود كـه ابـرهـاى تـيـره و تـار آسـمـان را پـوشـانيد، و چنان بارانى نـازل شـد كـه گـوئى سـيـلاب از آسـمـان فـرو مـى ريـزد، چشمه ها نيز از زمين جوشيدن گـرفـت ، و ايـن هـر دو آب دسـت بـهـم دادنـد، و همه چيز زير آب فرو رفت ، باغها، مزارع قـصـرهـا و خـانـه هـاى قـوم طغيانگر، تنها گروهى كه نجات يافتند مؤ منانى بودند كه همراه نوح سوار بر كشتى شدند.
تـعـبير به (حملناكم ) (شما را حمل كرديم ) كنايه از اسلاف و نياكان ما چرا كه اگر آنها نجات نيافته بودند ما نيز امروز وجود نداشتيم .
بـعـد بـه هـدف اصـلى ايـن مجازاتها اشاره كرده ، مى افزايد: (منظور اين بود كه آن را وسيله اى براى يادآورى شما قرار دهيم ) (لنجعلها لكم تذكرة ).
(و گوشهاى شنوا آن را در خود نگهدارى كند) (و تعيها اذن واعية ).
هـرگـز نـمـى خـواستيم از آنها انتقام بگيريم ، بلكه هدف تربيت انسانها و هدايت آنها در مسير كمال ، و ارائه طريق ، و ايصال به مطلوب بوده است .
(تعيها) از ماده (وعى ) (بر وزن سعى ) آن گونه كه (راغب ) در (مفردات ) و (ابـن مـنـظـور) در (لسـان العـرب ) گـفـتـه انـد: در اصـل بـه مـعـنى نگهدارى چيزى در قلب است ، سپس به هر ظرفى (وعاء) گفته شده ، چـون چـيزى را در خود نگه مى دارد، و در آيه مورد بحث اين صفت براى (گوشها) ذكر شده است ، گوشهائى كه حقايق را مى شنوند و در خود نگه مى دارند.
يـا بـه تـعـبـيـر ديـگر گاه انسان سخنى را مى شنود، و فورا آن را از گوش بيرون مى افـكـند همانطور كه در تعبيرات عاميانه مى گوئيم : از اين گوش شنيد و از گوش ديگر بـيـرون كـرد، ولى گـاه روى آن انـديـشـه مـى كـنـد و در دل جاى مى دهد، و آن را چراغ راه زندگى خود مى شمرد. اين چيزى است كه از آن تعبير به (وعى ) مى شود.
نكته ها:
1 - فضيلت ديگرى از فضائل على (ع ).
در بـسـيارى از كتب معروف اسلامى اعم از تفسير و حديث آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام بـه هـنـگـام نزول آيه فوق (و تعيها اذن واعية ) فرمود: سالت ربى ان يجعلها اذن على : (من از خدا خواستم كه گوش على را از اين گوشهاى شنوا و نگهدارنده حقايق قرار دهد) و بـه دنـبـال آن عـلى (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـود: مـا سـمـعـت مـن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) شيئا قط فنسيته الا و حفظته : (من هيچ سخنى بـعـد از آن از رسـول خدا نشنيدم كه آن را فراموش كنم بلكه هميشه آن را به خاطر داشتم ).
در (غـايـة المـرام ) شـانـزده حـديـث در ايـن زمـيـنـه از طـرق شـيـعـه و اهـل سـنـت نـقـل كـرده اسـت ، و (محدث بحرانى ) در تفسير (البرهان ) از (محمد بن عـبـاس ) نـقـل مـى كـنـد كـه در ايـن بـاره سـى حـديـث از طـرق عـامـه و خـاصـه نقل شده است .
و ايـن فـضـيـلتـى اسـت بـزرگ بـراى پـيـشـواى بـزرگ اسـلام على (عليه السلام ) كه صـنـدوقـچـه اسـرار پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و وارث تـمـام عـلوم رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـود، و بـه هـمـيـن دليـل بـعـد از او در مـشـكـلاتـى كـه بـراى جـامـعـه اسـلامـى در مـسـائل عـلمـى پـيـش مـى آمـد مـوافـقـان و مـخـالفـان بـه او پـنـاه مـى بـردنـد، و حل مشكل را از او مى خواستند كه در كتب تواريخ مشروحا آمده است .
2 - تناسب ميان (گناه ) و (كيفر)
تـعـبـيراتى كه در آيات فوق آمده است جالب توجه است در مورد عذاب قوم ثمود (طاغية ) و در مورد قوم عاد (عاتية ) و در مورد قوم فرعون و قوم
لوط (رابـيـة ) و دربـاره قوم نوح تعبير به (طغاالماء) مى كند كه همه اينها مفهوم طغيان و سركشى در آن نهفته است و به اين ترتيب عذاب اين اقوام طغيانگر طغيان بعضى از مواهب زندگى شمرده شده است اعم از آب و باد و خاك و آتش .
ايـن تـعـبـيـرات تـاءكـيـدى بـر ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه كـيـفـرهـاى دنـيـا و آخرت تجسمى از اعمال خود ما است و اين كردار انسانهاست كه به آنها باز مى گردد.
آيه و ترجمه


فإ ذا نفخ فى الصور نفخة وحدة (13)
و حملت الا رض و الجبال فدكتا دكة وحدة (14)
فيومئذ وقعت الواقعة (15)
و انشقت السماء فهى يومئذ واهية (16)
و الملك على اءرجائها و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمنية (17)


ترجمه :

13 - به محض اينكه يكبار در صور دميده شود،
14 - و زمين و كوهها از جا برداشته شوند و يكباره درهم كوبيده و متلاشى گردند،
15 - در آن روز (واقعه عظيم ) روى مى دهد!
16 - آسمانها از هم مى شكافند و سست مى گردند و فرو مى ريزند.
17 - فرشتگان در جوانب و كناره هاى آسمان قرار مى گيرند.
(و براى انجام ماموريتها آماده مى شوند) و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آنها حمل مى كنند.
تفسير:
روزى كه آن واقعه بزرگ رخ مى دهد
در ادامـه آيـات آغـاز ايـن سـوره كه ناظر به مساءله رستاخيز و قيامت بود آيات مورد بحث بـحـثـهـائى از حـوادث ايـن رسـتـاخـيـز عـظيم را مطرح مى كند، با تعبيراتى تكان دهنده و بيدارگر كه انسان را به عظمت وقايعى كه در پيش دارد آشنا مى سازد.
نخست مى فرمايد: (هنگامى كه يكبار در صور دميده شد...) (فاذا نفخ فى الصور نفخة واحدة ).
چـنـانـكه قبلا نيز اشاره كرده ايم از قرآن مجيد استفاده مى شود كه پايان اين جهان و آغاز جـهـان ديـگـر بـا نـاگـهانى و صدائى عظيم انجام مى گيرد كه از آن تعبير به (نفخه صور) (دميدن در شيپور) شده است .
ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كه در گذشته و امروز براى جمع كردن و آماده باش لشكر. و يا فرستادن آنها به استراحتگاه ، از شيپور استفاده مى كنند كه با دو آهنگ مختلف نواخته مى شـود، هـنـگـامى كه شيپور استراحت و خواب نواخته مى شود سربازان همه به استراحتگاه مى روند، و هنگامى كه شيپور جمع و آماده باش نواخته مى شود همه سربازان از جا حركت كـرده و صـفـوف خود را منظم مى كنند، گوئى خداوند مى خواهد بفرمايد كه مساءله پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر در برابر قدرت من به همان سادگى دميدن در يك شيپور است ، بـا يـك فـرمـان و در يـك لحـظه ناگهانى همه اهل آسمان و زمين مى ميرند، و با يك فرمان ديگر همگى لباس حيات در تن مى پوشند و آماده حساب مى شوند.
دربـاره خـصـوصـيات (صور) و چگونگى (نفخ ) در آن ، و تعداد نفخ ‌ها، و فاصله مـيـان آنـهـا مـطالب فراوانى در تفسير سوره (زمر) آيه 68 (جلد 19 صفحه 534 به بعد) آورده ايم و نياز به تكرار آن نمى بينيم .
تنها چيزى كه بايد در اينجا يادآور شويم اين است كه (نفخه صور) همانگونه كه در بـالا اشـاره شـد (دو نفخه ) است : (نفخه مرگ ) و (نفخه حيات مجدد) و در اينكه آنـچه در آيه مورد بحث آمده (نفخه اول ) است يا دوم ؟ مفسران عقيده واحدى ندارند، زيرا آيـاتـى كـه بـعـد مـى آيـد، بـعضى مناسب نفخه مرگ است ، و بعضى مناسب نفخه حيات و رسـتـاخـيـز، ولى رويـهـمـرفـتـه ايـن آيـات تـنـاسـب بـيـشـتـرى بـا نـفـخـه اول يعنى نفخه پايان دنيا دارد.
سـپـس مـى افـزايـد: (و هـنگامى كه زمين و كوهها از جا برداشته شوند، و با يك ضربه درهـم كـوبـيـده و خـرد شـونـد) (و حـمـلت الارض و الجبال فدكتا دكة واحدة ).
(دك ) چـنـانـكـه (راغـب ) در (مـفـردات ) مـى گـويـد: در اصـل (بـه مـعـنـى زمـيـن صـاف و نـرم اسـت ) و از آنـجا كه براى صاف كردن يك زمين ناهموار بايد آن را درهم بكوبند در بسيارى از موارد اين واژه به معنى كوبيدن شديد به كار رفته است .
ولى از بـعـضـى از مـنـابـع لغـت اسـتـفـاده مـى شـود كـه اصـل مـعـنـى (دك ) هـمـان كـوبـيدن و ويران كردن است ، و چون لازمه كوبيدن و ويران كردن صاف و هموار شدن است اين واژه در اين معنى نيز به كار مى رود.
و بـه هـر حال اين كلمه در آيه مورد بحث به معنى كوبيدن شديد كوهها و زمينهاى ناهموار به يكديگر است به گونه اى كه يكباره از هم متلاشى و هموار
گردند!
سـپـس مـى افـزايـد: (در آن روز واقـعـه عـظـيم در جهان رخ مى دهد، و رستاخيز برپا مى شود) (فيومئذ وقعت الواقعة ).
نـه تنها زمين و كوهها متلاشى مى شوند، بلكه (آسمانها نيز از هم مى شكافند و سست و نااستوار مى گردند) (و انشقت السماء فهى يومئذ واهية ).
كرات عظيم آسمانى از اين حادثه هولناك و وحشتناك بركنار نمى مانند، آنها نيز شكافته ، پـراكـنـده و مـتـلاشـى خواهند شد، و با آن صلابت و استحكامى كه دارند آنچنان سست مى شوند كه به گفته قرآن در آيه 37 سوره الرحمن (آسمان از هم شكافته و همانند روغن مذاب گلگون مى شود) (فاذا انشقت السماء فكانت وردة كالدهان ).
و يا به تعبير ديگر زمين و آسمان كنونى ويران شده ، و بر ويرانه هاى آنها جهانى نو برپا مى گردد كه از جهان كنونى برتر و بالاتر و كاملتر است .
(و فرشتگان در جوانب و كناره هاى آسمانها قرار مى گيرند) (و الملك على ارجائها).
(ارجاء) جمع (رجا) به معنى اطراف و جوانب چيزى است ، و (ملك ) در اينجا گرچه به صيغه مفرد ذكر شده ولى منظور جنس و جمع است .
گـوئى در آن روز فـرشـتـگـان هـمانند مامورانى كه اطراف ميدانى ايستاده و منتظر فرمان براى انجام كارند، در گرداگرد آسمانها صف مى كشند و در انتظار فرمان حقند.
سـپـس مـى فـرمـايـد: (و در آن روز هـشـت فـرشـتـه فـوق آنـهـا عـرش پـروردگـارت را حمل مى كنند) (و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية ).
اين حاملان عرش گرچه صريحا در اين آيه تعيين نشده اند كه از فرشتگانند يا غير آنها ولى ظاهر تعبيرات مجموع آيه نشان مى دهد كه آنها از فرشتگانند، ولى مشخص نيست كه آيا هشت فرشته اند يا هشت گروه كوچك يا بزرگ .
البـتـه آنـچـه در روايـات اسـلامـى آمـده اسـت كه حاملان عرش هم اكنون چهار نفر (يا چهار گروه ) هستند اما در قيامت دو برابر مى شوند، چنانكه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) مى خوانيم انهم اليوم اربعة فاذا كان يوم القيامة ايدهم باربعة آخرين ، فيكونون ثمانية : (آنها امروز چهار نفرند، و روز قيامت آنها را با چهار نفر ديگر تقويت مى كند و هشت نفر مى شوند).
ولى (عـرش ) چـيـسـت ؟ و ايـن فـرشـتـگـان كـيـانند؟ مسلما منظور از (عرش ) يك تخت سلطنتى جسمانى نيست ، بلكه همانگونه كه در سابق در تفسير كلمه عرش گفته ايم به مـعـنـى (مـجموعه جهان هستى ) است كه عرش حكومت خدا است ، و به وسيله فرشتگان كه مجرى فرمان خدا هستند تدبير مى شود.
و جـالب ايـنـكـه در روايـتـى آمده است كه (حاملان هشتگانه عرش خدا در قيامت چهار نفر از اوليـن ، و چـهـار نـفـر از آخـرين هستند، اما چهار نفر از اولين (نوح ) و (ابراهيم ) و (موسى ) و (عيسى ) مى باشند، و چهار نفر از آخرين محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و (على ) و (حسن ) و (حسين ) (عليهماالسلام ) هستند)!.
اين تعبير ممكن است اشاره به مقام شفاعت آنها براى اولين و آخرين باشد، البته شفاعت در مورد كسانى كه لايق شفاعتند، و به هر حال گسترش مفهوم (عرش ) را نشان مى دهد.
البته اگر حاملان هشتگانه عرش هشت گروه باشند، ممكن است گروههائى از فرشتگان و گـروهـى از انـبـياء و اولياء عهده دار اين مهم گردند، و به اين ترتيب بخشى از تدبير نظام آن روز را فرشتگان بر عهده دارند، و بخشى را انبياء، اما همه به فرمان خدا است .
در ايـنـكـه ضمير در (فوقهم ) (بر فراز آنها) به (انسانها) برمى گردد يا به (فـرشـتـگـان ) احـتـمـالات مـتـعـددى داده شـده ، و چـون در جـمـله قبل از آن سخن از فرشتگان است ظاهر اين است كه به آنها برمى گردد، و به اين ترتيب فـرشـتـگـان گـرداگرد جهان را فرا مى گيرند و بر بالاى آنها (بالا از نظر مقام ) هشت فرشته حاملان عرش خدايند.
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه حاملان عرش خدا افرادى برتر و بالاتر از فرشتگانند، و در ايـن صـورت بـا حـديـث گـذشـته كه حاملان عرش خدا را هشت نفر از انبياء و اولياء مى شمرد تطبيق مى كند.
بـدون شـك حـوادث مـربـوط بـه قـيـامـت ، تـا چـه رسـد بـه مـسـائل مـربـوط بـه حـامـلان عـرش در آن روز، چـيـزى نـيست كه به طور دقيق براى ما كه سـاكـنـان ايـن جهان محدود و تاريك هستيم روشن باشد، آنچه مى گوئيم شبحى است كه از دور در پرتو آيات الهى مى بينيم ، و گرنه حقيقت آن را بايد رفت و تماشا كرد!.
ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت در (نـفـخـه صـور) اول همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند، بنابراين بحث از (حاملان عرش ) مـربوط به (نفخه دوم ) است كه همه زنده مى شوند هر چند در آيه سخنى از نفخه دوم نـيست ، ولى از قرائن روشن مى شود، مطالبى را كه در آيات بعد مى خوانيم نيز مربوط به همين نفخه دوم است .
آيه و ترجمه


يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافية (18)
فاءما من اءوتى كتبه بيمينه فيقول هاؤ م اقرءوا كتبيه (19)
إ نى ظننت اءنى ملق حسابيه (20)
فهو فى عيشة راضية (21)
فى جنة عالية (22)
قطوفها دانية (23)
كلوا و اشربوا هنيا بما اءسلفتم فى الا يام الخالية (24)


ترجمه :

18 - در آن روز هـمـگـى بـه پـيـشـگاه خدا عرضه مى شويد، و چيزى از كارهاى شما مخفى نمى ماند.
19 - امـا كـسـى كـه نـامـه اعـمـالش بـه دسـت راست او است (از فرط خوشحالى و مباهات ) فرياد مى زند كه (اى اهل محشر!) نامه اعمال مرا بگيريد و بخوانيد.
20 - من يقين داشتم كه (قيامتى در كار است و) من به حساب اعمالم مى رسم .
21 - او در يك زندگى كاملا رضايتبخش قرار خواهد داشت .
22 - در بهشتى عالى ،
23 - كه ميوه هايش در دسترس است .
24 - (و بـه آنـهـا گـفـتـه مى شود) بخوريد و بياشاميد گوارا در برابر اعمالى كه در ايام گذشته انجام داديد.
تفسير
اى اهل محشر! نامه اعمال مرا بخوانيد
در تـفـسـيـر آيـات گـذشـتـه گـفـتـه شد كه (نفخ صور) دو بار رخ مى دهد در مرتبه اول هـمـه زنـدگـان مى ميرند، و نظام هستى متلاشى مى شود، و در مرتبه دوم جهان نوينى بـرپـا مى گردد. و انسانها و فرشتگان حيات نوينى پيدا مى كنند، و چنانكه گفتيم آغاز آيـات از نـفـخـه اول خـبـر مى دهد، و پايان آن از نفخه دوم در ادامه همين مطلب در آيات مورد بـحث مى فرمايد: (در آن روز همگى به پيشگاه خدا عرضه مى شويد و چيزى از كارهاى شما پنهان نمى ماند) (يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافية ).
(تـعرضون ) از ماده (عرض ) به معنى نشان دادن و عرضه داشتن چيزى است ، خواه در مورد كالا به هنگام معامله باشد، و يا غير آن ، البته ، انسانها و غير انسانها در اين دنيا نـيـز دائمـا در مـحـضـر خـدا هستند، ولى اين مطلب در قيامت ظهور و بروز بيشترى دارد فى المـثـل حـاكـمـيـت خـداونـد بـر عـالم هستى دائمى است ولى اين حاكميت در اين روز از هر زمان آشكارتر است .
جـمـله (تـخـفـى مـنـكـم خـافـيـة ) مـمكن است اشاره به اين باشد كه در آن روز غيب و سر اشـخـاص تـبـديـل بـه شـهود و ظهور مى شود، چنانكه قرآن درباره قيامت مى گويد: يوم تبلى السرائر: (آن روز روزى است كه صفات نهانى ظاهر مى شود) (طارق - 9)
نه تنها اعمال مخفيانه انسانها كه صفات و روحيات و خلقيات و نيتها همه برملا مى گردد، و اين حادثه اى است عظيم ، و به گفته بعضى از مفسران : عظيمتر از متلاشى شدن كوهها و شكافتن كرات آسمان ! روز رسوائى بزرگ بدكاران و سربلندى بى نظير مؤ منان ، روزى اسـت كـه انـسان عريان از نظر اعمال و اسرار درون در آن صحنه ظاهر مى شود آرى آن روز هيچ چيز از وجود ما پنهان نمى ماند.
و نـيـز مـمكن است اشاره به احاطه علمى خداوند بر همه چيز در آن روز باشد، ولى تفسير اول مناسبتر است .
و لذا بـه دنـبـال آن مـى گـويد: (اما كسى كه نامه اعمالش به دست راست او داده شده از فـرط خـوشـحـالى فـريـاد مـى زنـد كـه بـيـائيـد و بـگـيـريـد نـامـه اعـمـال مـرا و بـخـوانـيـد) (فـامـا مـن اوتـى كـتـابـه بـيـمـيـنـه فيقول هاؤ م اقراءوا كتابيه ).
گـوئى از خـوشـحـالى در پـوست نمى گنجد و از اينهمه نعمت و توفيق و هدايتى كه خدا به او داده تمام ذرات وجودش شاكر است و فرياد (الحمدلله ) سرمى دهد.
سپس بزرگترين افتخار خود را در اين كلمه خلاصه كرده ، مى گويد:
(مـن يـقين داشتم كه رستاخيزى در كار است ، و من به حساب اعمالم مى رسم ) (انى ظننت انى ملاق حسابيه ).
(ظـن ) در ايـنـگـونـه موارد به معنى يقين است ، او مى خواهد بگويد: آنچه نصيب من شده بـه خـاطـر ايـمـان به چنين روزى است ، و راستى هم همين است ايمان به حساب و كتاب به انـسان روح تقوى و پرهيزگارى مى بخشد و تعهد و احساس مسئوليت در او ايجاد مى كند، و مهمترين عامل تربيت انسان است .
در آيات بعد گوشه اى از پاداشهاى چنين كسانى را بيان كرده ، مى فرمايد: (او در يك زندگى كاملا رضايت بخش قرار خواهد داشت ) (فهو فى عيشة راضية ).
گـرچـه بـا هـمـيـن يـك جـمـله هـمـه گـفـتنيها را گفته است ، ولى براى توضيح بيشتر مى افزايد: (او در بهشتى بلند مرتبه قرار دارد) (فى جنة عالية ).
بـهـشـتـى كـه آنـقـدر رفـيع و والا است كه هيچكس مانند آن را نديده و نشنيده و حتى تصور نكرده است .
(بهشتى كه ميوه هايش در دسترس است ) (قطوفها دانية ).
نـه زحـمـتـى بـراى چـيـدن مـيـوه ها دركار است ، و نه مشكلى براى نزديك شدن به درختان پربارش ، و اصولا تمام نعمتهايش بدون استثنا در دسترس است .
و در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث خـطـاب مـحـبت آميز خداوند را به اين بهشتيان چنين بيان كرده (بـخـوريـد و بـيـاشاميد گوارا، در برابر اعمالى كه در ايام گذشته انجام داده ايد) (كلوا و اشربوا هنيئا بما اسلفتم فى الايام الخالية ).
آرى ايـن نـعـمـتـهـاى بـزرگ بـى حـسـاب نـيـسـت ، ايـنـهـا پـاداش اعـمـال شـمـا اسـت كـه در دنـيـا بـراى امروز ذخيره كرديد و از پيش فرستاديد، البته اين اعـمـال ناچيز هنگامى كه در افق فضل و رحمت الهى قرار گرفته به چنين ثمراتى منتهى شده است .
نكته ها:
1 - تفسير ديگرى براى كلمه (عرش )
1 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: حملة العرش - و العرش العلم - ثمانية اربعة منا، و اربعة ممن شاءالله .
(حـامـلان عـرش - مـنـظـور از عـرش علم خدا است - هشت نفرند، چهار نفر از ما و چهار نفر از كسانى كه خدا خواسته ).
در حديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) آمده است : فالذين يحملون العرش ، هم العـلمـاء، الذيـن حـملهم الله علمه : (حاملان عرش ، علما و دانشمندانى هستند كه خداوند علم خود را به آنها تعليم فرمود)!.
و در حـديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مى خوانيم : العرش ليس هو الله و العرش اسم علم و قدرة : (عرش خدا نيست ، بلكه نام علم و قدرت او است ).
از ايـن احـاديـث بـه خـوبى استفاده مى شود كه عرش علاوه بر تفسيرى كه سابقا گفتيم تفسير ديگرى نيز دارد و آن (صفات خدا) صفاتى همچون (علم ) و (قدرت ) است ، و بـنـابـرايـن حـامـلان عـرش الهـى حـامـلان عـلم اويند، و هر قدر انسان يا فرشتگان علم بيشترى داشته باشند سهم بيشترى در حمل اين عرش عظيم دارند!.
و بـه ايـن تـرتـيـب ايـن حـقيقت روشنتر مى شود كه عرش به معنى يك تخت جسمانى شبيه تـخـتـهـاى سـلطـنـتـى نـيـسـت ، بـلكه هرگاه در مورد خداوند به كار مى رود معانى كنائى مختلفى دارد.
2 - مقام على (ع ) و شيعيان او
در روايات متعددى آمده كه آيه فاما من اوتى كتابه بيمينه ... درباره على (عليه السلام ) است يا درباره على (عليه السلام ) و شيعيان او.
اين در واقع از قبيل ذكر مصاديق روشن است ، بى آنكه مفهوم آيه را محدود كند.
3 - پاسخ به يك سؤ ال
در اينجا ممكن است سؤ الى مطرح شود و آن اينكه آيا مؤ منانى كه طبق آيات فوق صدا مى زنـنـد: (اى اهـل مـحـشـر! بـيـايـيـد و نـامـه اعـمال ما را بخوانيد، مگر گناهى در تمام نامه اعمالشان نيست ؟
پاسخ اين سؤ ال را مى توان از بعضى از احاديث استفاده كرد از جمله در حديثى از پيغمبر گـرامـى اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـى خـوانيم كه خداوند در قيامت نخست از بـنـدگـان خـود اقرار بر گناهانشان مى گيرد، سپس مى فرمايد من اين گناهان را در دنيا براى شما مستور ساختم ، و امروز هم آن را مى بخشم سپس (فقط) نامه حسناتش را به دست راست او مى دهند.
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد كه در آن روز خداوند (سيئات ) مؤ منان را به (حسنات ) تبديل مى كند، و اينجاست كه در مجموع نامه اعمالشان نقطه ضعفى وجود ندارد!
آيه و ترجمه


و اءما من اءوتى كتبه بشماله فيقول يليتنى لم اءوت كتبيه (25)
و لم اءدر ما حسابيه (26)
يليتها كانت القاضية (27)
ما اءغنى عنى ماليه (28)
هلك عنى سلطنيه (29)


ترجمه :

25 - امـا كـسـى كـه نـامـه اعـمـال او به دست چپش داده شده مى گويد: اى كاش هرگز نامه اعمالم به من داده نمى شد.
26 - و نمى دانستم حساب من چيست ؟
27 - اى كاش مرگم فرا مى رسيد!
28 - مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد،
29 - قدرت من نيز از دست رفت !.
تفسير:
اى كاش مرگم فرا مى رسيد!
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از (اصـحـاب اليـمـيـن ) و مـؤ مـنـانـى بـود كـه نـامـه اعـمـال بـه دسـت راسـتـشـان داده مـى شـود، و بـا افـتـخـار و مـبـاهـات اهـل محشر را صدا مى زنند دعوت به قرائت اعمال خود مى كنند، سپس در بهشت جاويدان جاى مى گيرند.
ولى آيـات مـورد بـحـث درسـت بـه نـقـطـه مـقـابـل آنـهـا يـعـنـى (اصـحـاب الشـمـال ) پـرداخـتـه ، و در يـك مـقـايـسـه وضع آن دو را كاملا روشن مى سازد نخست مى فرمايد: (اما كسى كه نامه عملش به دست چپش داده شده ، مى گويد: اى كاش هرگز نامه اعـمـالم بـه مـن داده نـمـى شـد)! (و امـا مـن اوتـى كـتـابـه بـشـمـاله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه ).
(و اى كاش از حساب خود هرگز خبردار نمى شدم )! (و لم ادر ما حسابيه ).

 

next page

fehrest page

back page