تفسير نمونه جلد ۲۴

جمعي از فضلا

- ۲ -


(عـصـم ) جمع (عصمت ) در اصل به معنى منع و در اينجا - چنانكه گفته اند و قرائن گـواهى مى دهد - به معنى نكاح و زوجيت است (البته بعضى تصريح كرده اند كه منظور نكاح دائم است ، و تعبير به عصمت نيز مناسب همين معنى است چرا كه زن را از ازدواج با هر شخص ديگرى براى هميشه منع مى كند).
(كوافر) جمع (كافرة ) به معنى زنان كافر است .
در ايـن كـه آيـا ايـن حـكـم مـخـصـوص زنـان مـشـرك اسـت ، و يـا اهـل كـتـاب ، مـانـنـد زنـان مـسـيـحـى و يـهـودى را نـيـز شامل مى شود، در ميان فقهاء محل بحث است ، و روايات در اين زمينه مختلف است كه شرح آن را بـايـد در كـتـب فـقـه بـررسـى كـرد ولى ظـاهـر آيـه مـطـلق اسـت و همه زنان كافر را شـامـل مـى شـود و شاءن نزول آن را محدود نمى كند اما مساءله عده در اينجا به طريق اولى بـرقـرار اسـت ، چـرا كـه اگـر فـرزنـدى از آن زن متولد شود فرزندى است مسلمان زيرا پدرش مسلمان بوده .
7 - در آخـريـن حـكـم كه در آيه ذكر شده سخن از مهر زنانى است كه از اسلام جدا شوند و به اهل كفر بپيوندند، مى فرمايد: (هرگاه كسى از زنان شما از اسلام جدا گشت شما حق داريد مهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد،
هـمـانـگونه كه آنها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنها جدا شده و به اسلام پيوسته اند مطالبه كنند) (و سئلوا ما انفقتم و ليسئلوا ما انفقوا).
و اين مقتضاى عدالت و احترام به حقوق متقابل است .
و در پايان آيه به عنوان تاءكيد بر آنچه گذشت مى فرمايد: (اينها حكم الهى است كه در مـيـان شـما حكم مى كند و خداوند دانا و حكيم است ) (ذلكم حكم الله يحكم بينكم و الله عليم حكيم ).
احـكـامـى اسـت كـه هـمـه از علم الهى سرچشمه گرفته ، و آميخته با حكمت است و حقوق همه افـراد در آن در نـظر گرفته شده ، و با اصل عدالت و قسط اسلامى كاملا هماهنگ است ، و تـوجه به اين حقيقت كه همه از سوى خدا است بزرگترين ضمانت اجرائى براى اين احكام محسوب مى شود.
در دومـيـن و آخـرين آيه مورد بحث در ادامه همين سخن مى فرمايد: (اگر بعضى از همسران شـما از دست شما رفتند، اسلام را رها كرده به كفار پيوستند سپس شما در جنگى بر آنها پـيـروز شـديـد و غـنـائمى به دست آورديد، به كسانى كه همسران خود را از دست داده اند هـمـانند مهرى را كه پرداخته اند از غنائم بپردازيد) (و ان فاتكم شى ء من ازواجكم الى الكفار فعاقبتم فاتوا الذين ذهبت ازواجهم مثل ما انفقوا).
طـبـق آيـه گـذشته مسلمانان مى توانستند مهر اينگونه زنان را از كفار بگيرند همانگونه كه آنها حق داشتند مهر همسرانشان را كه به اسلام پيوسته و به مدينه هجرت كرده اند از مسلمانان دريافت دارند.
ولى طـبـق بـعـضـى از روايـات در عـيـن ايـنـكـه مـسـلمـانـان بـه ايـن حـكـم عـادلانـه عمل كردند مشركان مكه سر باز زدند، لذا دستور داده شد براى عدم تضييع حق اين
افراد هرگاه غنائمى به دست آمد اول حق آنها را بپردازند سپس غنائم را تقسيم كنند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه حكم فوق مربوط به اقوامى باشد كه مسلمانان با آنها پـيـمـان نـداشـتـند، و طبعا حاضر نبودند مهر اينگونه زنان را به مسلمانان باز پس دهند، جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است
(عـاقـبـتـم ) از ماده (معاقبة ) در اصل از (عقب ) (بر وزن كدر) به معنى (پاشنه پـا) است ، و به همين مناسبت كلمه (عقبى ) به معنى (جزا) و (عقوبت ) به معنى كـيفر كار خلاف آمده است ، و روى همين جهت (معاقبة ) به معنى كيفر دادن و قصاص كردن بـه كـار مـى رود، و گـاه ايـن واژه (مـعـاقـبـة ) بـه مـعـنـى (تـنـاوب ) در امـرى نـيـز استعمال شده ، زيرا افرادى كه متناوبا كارى را انجام مى دهند هر يك عقب سر ديگرى فرا مى رسند.
لذا (عـاقـبـتـم ) در آيـه فوق به معنى پيروز شدن مسلمانان بر كفار و كيفر و مجازات آنـهـا و ضـمـنا گرفتن غنائم تفسير شده است و هم به معنى تناوب چرا كه يك روز نوبت كفار است و روز ديگرى نوبت به مسلمانان مى رسد و بر آنها غالب مى شوند.
اين احتمال نيز داده شده كه منظور از اين جمله رسيدن به عاقبت و پايان كار است ، و منظور از پايان كار در اينجا گرفتن غنائم جنگى است .
هـر كـدام از ايـن مـعـانـى كـه بـاشـد نـتـيـجـه يـكـى اسـت ، فـقـط راهـهـاى وصول به اين نتيجه متفاوت ذكر شده است (دقت كنيد).
و در پايان آيه ، همه مسلمانان را به تقوى دعوت كرده ، مى فرمايد: (از خدائى كه همه به او ايمان آورده ايد بپرهيزيد و راه مخالفت او را نپوئيد) (و اتقوا الله الذى انتم به مؤ منون ).
دستور به تقوى در اينجا ممكن است به خاطر اين باشد كه معمولا در تشخيص
مـقـدار مـهـريـه به گفته همسران اعتماد مى شود، چون راهى براى اثبات آن جز گفته خود آنـها وجود ندارد، و امكان دارد وسوسه هاى شيطانى سبب شود كه بيش از مقدار واقعى ادعا كنند، لذا آنها را توصيه به تقوى مى نمايد.
در تـواريـخ و روايـات آمـده اسـت كـه ايـن حـكـم اسـلامـى تـنـهـا شـامـل شش زن شد كه از همسران مسلمان خود بريدند و به كفار پيوستند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مهر همه آنها را از غنائم جنگى به شوهرانشان بازگرداند.
نكته :
عدالت حتى درباره دشمنان
دقـت در آيـات فـوق و لطـافـت و ظـرافـت و نكته سخن خاصى كه در احكام مزبور به كار رفته نشان مى دهد كه اصل عدالت و قسط تا چه حد در تشريع احكام اسلامى مورد توجه بـوده اسـت كـه حـتى در مواقع بحرانى و طوفانى نيز تلاش مى شود ضرر و زيان به كسى حتى به كفار نرسد.
ايـن در حـالى اسـت كـه مـعـمـول دنيا اين است كه در بحرانها همه مى گويند شرائط فوق العـاده اسـت و بـايد به آن تن درداد، و جاى احقاق حق نيست و هرگونه نابسامانى را بايد تـحـمـل كرد، قرآن مى گويد حتى در سختترين شرايط بايد تلاش كرد كه حقى بر باد نرود، نه تنها از دوستان كه اگر دشمنان هم حقى داشته باشند بايد رعايت گردد.
اين گونه احكام اسلامى نوعى اعجاز، و نشانه حقانيت دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) است كه در چنان محيطى كه نه مال احترامى داشت و نه جان ارزشى ، تا اين حد در احقاق حقوق كوششى به خرج مى دهد.
آيه و ترجمه


يـاءيـهـا النـبـى إ ذا جـاءك المـؤ منت يبايعنك على اءن لا يشركن بالله شيا و لا يسرقن و لا يـزنـيـن و لا يـقـتلن اءولدهن و لا ياءتين ببهتن يفترينه بين اءيديهن و اءرجلهن و لا يعصينك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن الله إ ن الله غفور رحيم (12)


ترجمه :

12 - اى پيامبر هنگامى كه زنان مؤ من نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك قـرار خـدا نـدهـنـد دزدى نكنند، آلوده زنا نشوند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند، و در هيچ كار شايسته اى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن ، و براى آنها از درگاه خداوند طلب آمرزش نما كه خدا آمرزنده و مهربان است .
تفسير:
شرايط بيعت زنان
در تعقيب آيات گذشته كه احكام زنان مهاجر را بيان مى كرد در نخستين آيه مورد بحث حكم بيعت زنان را با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شرح مى دهد.
بـه طـورى كـه مـفـسـران نـوشـتـه انـد ايـن آيـه روز فـتـح مـكـه نازل شد، هنگام
كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر كوه صفا قرار گرفته بود از مردان بيعت گـرفـت ، زنـان مـكـه كـه ايـمـان آورده بـودنـد بـراى بـيـعـت خـدمـتـش آمـدنـد، آيـه فـوق نازل شد و كيفيت بيعت با آنان را شرح داد.
روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، مى فرمايد: (اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤ من نزد تو آيند و با اين شرائط با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خـدا قـرار نـدهـنـد، دزدى نـكـنـنـد، آلوده زنـا نـشـونـد، فـرزنـدان خـود را بـه قـتل نرسانند، و تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند، و در هيچ دستور شايسته اى نافرمانى تو نكنند، با آنها بيعت كن و طلب آمرزش ‍ نما، كه خداوند آمرزنده و مهربان اسـت ) (يـا ايـهـا النـبـى اذا جـاءك المـؤ مـنـات يبايعنك على ان لا يشركن بالله شيئا و لا يـسـرقـن و لا يـزنـين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصينك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور رحيم ).
و به دنبال اين ماجرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آنها بيعت گرفت .
در مـورد چـگـونـگـى بـيـعـت بعضى نوشته اند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد ظرف آبى آوردند، و دست خود را در آن ظرف آب گذارد و زنان هم دست خود را در طرف ديگر ظرف مى گذاردند، و بعضى گفته اند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از روى لباس با آنها بيعت مى كرد.
قـابل توجه اين كه در آيه فوق شش شرط براى بيعت زنان ذكر شده كه آنها بايد همه را پذيرا شوند:
1 - ترك هرگونه شرك و بت پرستى - اين شرط اساس اسلام و ايمان است .
2 - تـرك سـرقـت و شايد بيشتر ناظر به اموال شوهر باشد، چرا كه وضع بد مالى آن زمـان ، و سـخـتـگـيـرى مـردان ، و پـائيـن بـودن سـطـح فـرهـنـگ ، سبب مى شد كه زنان از اموال همسران خود سرقت كنند، و احتمالا به بستگان خود دهند،
داسـتـان هـنـد كـه بـعـدا خـواهـد آمـد، نـيـز شـاهـد ايـن مـعـنـى اسـت ، ولى بـه هـر حال مفهوم آيه ، وسيع و گسترده است .
3 - ترك آلودگى به زنا، چرا كه تاريخ مى گويد: در عصر جاهليت انحراف از جاده عفت بسيار زياد بود.
4 - عدم قتل اولاد كه به دو صورت انجام مى شد، گاه به صورت (سقط جنين ) بود و گاه به صورت (وئاد) (زنده به گور كردن دختران و پسران )!
5 - تـرك بـهتان و افترا - بعضى آن را چنين تفسير كرده اند كه فرزندان مشكوكى را از سـر راه بـرمـى داشـتـنـد، و مـدعـى مـى شـدند كه اين فرزند از همسرشان است (اين امر در غيبتهاى طولانى شوهر بيشتر امكان پذير بود).
بعضى نيز آن را اشاره به عمل شرم آورى دانسته اند كه باز از بقاياى عصر جاهلى بود كه يك زن خود را در اختيار چند مرد قرار مى داد، و هنگامى كه فرزندى از او متولد مى شد، به هر يك از آنها كه مايل بود، فرزند را به او نسبت مى داد.
ولى بـا توجه به اينكه مساءله زنا قبلا ذكر شده و ادامه چنين امرى در اسلام امكان پذير نـبـود، ايـن تـفـسـيـر بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد، و تـفـسـيـر اول مـنـاسـبـتـر اسـت هـر چـنـد گـسـتـردگـى مـفـهـوم آيـه هـرگـونـه افـتـراء و بـهـتـان را شامل مى شود.
تـعـبـيـر (بـيـن ايـديـهـن و ارجـلهـن ) (پـيـش دست و پاهايشان ) ممكن است اشاره به همان فرزندان سرراهى باشد كه به هنگام شير دادن در دامان آنها قرار مى گرفت و طبعا پيش پا و دست آنها بود.
6 - نافرمانى نكردن در برابر دستورات سازنده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايـن حـكـم نـيـز گـسـتـرده اسـت ، و تـمـام فـرمـانـهـاى پـيـامـبـر را شـامـل مـى شـود هـر چـنـد بـعـضـى آن را اشـاره بـه بـعـضـى از اعـمـال زنـان در جـاهـليـت مـانـنـد نـوحـه گـرى بـا صداى بلند بر مردگان و پاره كردن گريبان و خراشيدن صورت و مانند آن دانسته اند ولى منحصر به اينها نيست .
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پيش مى آيد كه چرا بيعت با زنان مشروط به اين شرائط بود، در حالى كه بيعت با مردان ، تنها بر اسلام و جهاد بود.
در پاسخ مى توان گفت : آنچه در مورد مردان در آن محيط از همه مهمتر بوده ، همان ايمان و جـهـاد بـوده اسـت ، و در مـورد زنان ، چون جهاد، مشروع نبود، شرائط ديگرى ذكر شده كه مـهـمـتـر از هـمـه بعد از توحيد امورى بوده كه زنان در آن جامعه گرفتار انحراف ، از آن بودند.
نكته ها:
1 - رابطه بيعت زنان با شخصيت اسلامى آنها
در تـفـسير سوره فتح (ذيل آيه 18) بحث مشروحى پيرامون بيعت و شرائط و خصوصيات آن در اسلام داشتيم كه نياز به تكرار آن نمى بينيم ، آنچه يادآورى آن در اينجا لازم است ، مساءله بيعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با زنان است ، آنهم با شرائطى مفيد و سازنده كه در آيه فوق آمد.
ايـن مـساءله نشان مى دهد كه بر خلاف گفته بيخبران يا مغرضانى كه مى گويند اسلام بـراى نـيـمـى از جـامـعـه انـسـانـى يـعـنـى زنـان ، ارزشـى قـائل نـشـده و آنـهـا را بـه حـسـاب نـيـاورده اسـت ، دقـيـقـا آنـهـا را در مـهـمـتـريـن مـسـائل بـه حـسـاب آورده اسـت ، از جـمـله مـسـاءله (بـيـعت ) است كه يكبار در حديبيه (در سـال شـشم هجرت ) و يكبار در فتح مكه انجام گرفت ، و آنها نيز دوشبدوش مردان در اين پـيـمـان الهـى وارد شـدنـد، و حـتـى شـرائط بـيـشـتـرى را نسبت به مردان پذيرا گشتند، شـرائطـى كـه هـويـت انـسـانـى زن را زنـده مـى كـرد، و او را از ايـنـكـه تبديل به متاع بى ارزش يا وسيله اى
براى كامجوئى مردان بوالهوس گردد نجات مى داد.
2 - ماجراى بيعت هند همسر ابوسفيان
در جـريـان فـتـح مكه از جمله زنانى كه آمدند و با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيعت كردند (هند) همسر ابوسفيان بود، زنى كه تاريخ اسلام ماجراهاى دردناكى از او به خاطر دارد، از جمله ماجراى شهادت حمزه سيدالشهداء در ميدان احد با آن وضع غم انگيز است .
گـرچـه او سـرانجام ناچار شد در برابر اسلام و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) زانـو بـزند و ظاهرا مسلمان شود، ولى ماجراى بيعتش نشان مى دهد كه در واقع همچنان به عـقـائد سابقش وفادار بود، و لذا جاى تعجب نيست كه دودمان بنى اميه و فرزندان او بعد از پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) چـنـان جناياتى را مرتكب شوند كه سابقه نداشت .
به هر حال مفسران چنين نوشته اند كه هند نقابى بر صورت پوشيده بود، و خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد در حالى كه حضرت بر كوه صفا قرار داشت ، جمعى از زنـان نـيـز بـا او بـودند، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود من با شـمـا زنـان بـيـعـت مـى كـنـم كـه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد، هند اعتراض كرد و گفت : (تـعهدى از ما مى گيرى كه از مردان نگرفتى ) (زيرا در آن روز بيعت مردان تنها بر ايمان و جهاد بود).
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بى آنكه اعتنائى به گفته او كند ادامه داد، فرمود و سرقت هم نكنيد:
هـنـد گـفت : ابو سفيان مرد ممسكى است و من از اموال او چيزهائى برداشته ام ، نمى دانم مرا حـلال مـى كـنـد يـا نـه ، ابـوسـفـيـان حـاضـر بـود و گـفـت آنـچـه را از اموال من در گذشته برداشته اى همه را حلال كردم (اما در آينده مواظب باش )!
ايـنجا بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خنديد و هند را شناخت فرمود توئى هند؟
عرض كرد: آرى اى پيامبر خدا! گذشته را ببخش خدا تو را ببخشد!.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ادامه داد: (و آلوده زنا نشويد).
هـنـد از روى تـعـجـب گـفـت : (مـگـر زن آزاده هرگز چنين عملى انجام مى دهد)؟! بعضى از حـاضـران كـه در جاهليت وضع او را مى دانستند از اين سخن خنديدند، زيرا سابقه هند بر كسى مخفى نبود.
بـاز پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) ادامه داد و فرمود: و فرزندان خود را به قتل نرسانيد).
هـند گفت : (ما در كودكى آنها را تربيت كرديم ، ولى هنگامى كه بزرگ شدند شما آنها را كـشتيد! و شما و آنها خود بهتر مى دانيد) (منظورش فرزندش حنظله بود كه روز بدر به دست على (عليه السلام ) كشته شده بود).
پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اين سخن تبسم كرد، و هنگامى كه به اين جمله رسـيـد كـه فرمود: (بهتان و تهمت روا مداريد) هند افزود بهتان قبيح است ، و تو ما را جز به صلاح و خير و مكارم اخلاق دعوت نمى كنى ).
و هـنگامى كه فرمود: (بايد در تمام كارهاى نيك فرمان مرا اطاعت كنيد) هند افزود (ما در ايـنـجـا ننشسته ايم كه در دل قصد نافرمانى تو داشته باشيم ) (در حالى كه مسلما مطلب چنين نبود ولى طبق تعليمات اسلام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) موظف بود اين اظهارات را بپذيرد).
3 - اطاعت در معروف
از نـكـتـه هـاى جالبى كه از آيه فوق استفاده مى شود اين است كه اطاعت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مقيد به معروف كرده ، با اينكه پيامبر معصوم است و هرگز امر به منكر نمى كند، ولى اين تعبير ممكن است به عنوان الگوئى براى تمام اوامرى باشد كـه از زمـامـداران اسـلامـى صـادر مـى شـود ايـن اوامـر در صـورتـى مـحـتـرم و قـابل اجرا است كه با تعليمات قرآن و اصول شريعت اسلام سازگار باشد و مصداق لا يعصينك فى معروف گردد.
و چـه دورنـد كـسـانى كه اوامر زمامداران را واجب الاطاعه مى دانند هر چه باشد و از هر كس كه باشد، چيزى كه نه با عقل سازگار است و نه با حكم شرع و قرآن .
امـير مؤ منان على (عليه السلام ) در نامه معروفى كه به مردم مصر درباره فرمانروائى مالك اشتر نوشت با تمام توصيفهاى والائى كه در مورد مالك فرمود، در پايان چنين گفت : فـاسـمـعـوا له و اطـيـعـوا امـره فـيما طابق الحق ، فانه سيف من سيوف الله : (سخنش را بـشـنـويـد و فرمانش را اطاعت كنيد، در آنچه مطابق حق است ، كه او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است ).
آيه و ترجمه


يـاءيـهـا الذين ءامنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم قد يئسوا من الاخرة كما يئس الكفار من اءصحب القبور (13)


ترجمه :

13 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد بـا قـومـى كـه خداوند آنها را مورد غضب قرار داده دوسـتـى نـكـنـيـد، آنـها از آخرت ماءيوسند همانگونه كه كفار مدفون در قبرها ماءيوس مى باشند.
تفسير:
با اين قوم مغضوب عليم طرح دوستى نريزيد.
چـنـانكه ديديم اين سوره با مساءله قطع رابطه از دشمنان خدا آغاز شد و با همين امر نيز پـايـان مـى گـيـرد، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر پايان سوره بازگشتى است به آغاز آن ، مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد با قومى كه خداوند آنها را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد) (يا ايها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم ).
شما نبايد آنها را به دوستى برگزينيد و اسرار خود را در اختيار آنها بگذاريد.
در ايـنـكـه (قـوم مـغـضوب عليهم ) چه اشخاصى هستند بعضى صريحا آنرا ناظر به يـهـود مـى دانند چرا كه در آيات ديگر قرآن از آنها به اين عنوان ياد شده است (چنانكه در آيه 90 بقره در مورد يهود مى خوانيم : فباءوا بغضب على غضب ).
ايـن تـفـسـيـر بـا شـاءن نـزولى كه براى آيه ذكر كرده اند نيز سازگار است چه اينكه گـفـتـه انـد جمعى از فقراء مسلمين بودند كه اخبار مسلمانان را براى يهود مى بردند و در مـقـابـل آنـهـا از مـيـوه هـاى درخـتـان خـود بـه آنـان هـديـه مـى كـردنـد، آيـه فـوق نازل شد و آنها را نهى كرد.
ولى بـا ايـنـهـمـه تـعـبـيرات آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همه كفار و مشركين را شامل مى شود، و تعبير به غضب در قرآن مجيد منحصر به (يهود) نيست ، بلكه در مورد منافقان نيز آمده است (فتح - 6) و شاءن نزول نيز مفهوم آيه را محدود نمى كند.
بـنابراين آنچه در آيه آمده هماهنگ با مطلب گسترده اى است كه در نخستين آيه سوره تحت عنوان دوستى با دشمنان خدا آمده است .
سـپـس به ذكر مطلبى مى پردازد كه در حكم دليل بر اين نهى است ، مى فرمايد: (آنها بـه كـلى از نجات در آخرت ماءيوسند همانگونه كه كافران مدفون در قبرها ماءيوس مى باشند) (قد يئسوا من الاخرة كما يئس الكفار من اصحاب القبور).
زيرا مردگان كفار در جهان برزخ نتائج كار خود را مى بينند و راه بازگشت براى جبران نـدارنـد لذا بـه كـلى مـاءيـوسـنـد، اين گروه از زندگان نيز به قدرى آلوده گناهند كه هرگز اميدى به نجات خويش ندارند، درست همانند مردگان از كفار.
چـنـيـن افـرادى مـسـلمـا افـرادى خـطـرنـاك و غـيـر قـابـل اعـتـمـادنـد، نـه بـه قـول آنـهـا اعـتمادى است ، و نه براى صداقت و صميميتشان اعتبارى ، آنها ماءيوس از رحمت حـقـنـد و بـه هـمـيـن دليـل دسـت بـه هـر جـنـايـتـى مـى زنـنـد، بـا ايـن حال چگونه بر آنها اعتماد مى كنيد، و طرح دوستى با آنان مى ريزيد؟!
خداوندا! هرگز ما را از لطف بى پايانت محروم و ماءيوس مگردان .
پروردگارا! چنان توفيقى رحمت فرما كه هميشه با دوستانت دوست و با دشمنانت دشمن و در طريق دوستيت ثابت قدم باشيم .
بارالها! ما را به تاءسى كردن به اولياء و انبياء گرامت موفق دار.
آمين يا رب العالمين


سوره صف


مقدمه
اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 14 آيه است
محتواى سوره صف
اين سوره در حقيقت بر دو محور اساسى دور مى زند: يكى برترى اسلام بر تمام آئينهاى آسمانى ، و تضمين بقاء و جاودانگى آن از سوى خداوند، و ديگر لزوم جهاد در طريق حفظ و پيشرفت اين آئين .
اما در يك نظر تفصيلى مى توان آن را به هفت بخش تقسيم كرد.
1 - آغاز سوره كه از تسبيح خداوند عزيز و حكيم شروع مى شود و آمادگى پذيرش حقايق بعد را در قلوب ايجاد مى كند.
2 - دعـوت بـه هـمـاهـنـگـى گـفـتـار و كـردار و پـرهـيـز از سـخـنـان بـى عمل .
3 - دعوت به جهاد با عزم راسخ و اتحاد كامل .
4 - يادآورى از پيمان شكنى بنى اسرائيل و بشارت مسيح به ظهور اسلام .
5 - تضمين پيروزى اسلام بر همه اديان .
6 - دعوت مؤ ثر به سوى جهاد و ذكر پاداشهاى دنيوى و اخروى مجاهدان راه حق .
7 - اشاره فشرده اى به زندگى حواريين مسيح و الهام از آنها.
ولى محور اصلى همانطور كه گفتيم اسلام و جهاد است .
و انـتـخـاب نـام (صف ) براى سوره به خاطر تعبيرى است در آيه چهارم اين سوره آمده است ، گاهى نيز به عنوان سوره (عيسى ) و يا سوره (حواريين ) ناميده شده است .
مـشـهـور و مـعـروف ايـن اسـت كـه ايـن سـوره كـلا در مـديـنـه نـازل شـده ، وجـود آيـات جـهـاد در اين سوره نيز مؤ يد همين معنى است ، زيرا مى دانيم جهاد هرگز در مكه تشريع نشده بود.
فضيلت تلاوت سوره صف
در حـديـثـى از پـيـغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : من قراء سـورة عـيـسى كان عيسى مصليا عليه مستغفرا له ما دام فى الدنيا و هو يوم القيمة رفيقه : (هـر كس سوره عيسى (سوره صف ) را بخواند حضرت مسيح بر او درود مى فرستد و تا در دنيا زنده است براى او استغفار مى كند و در قيامت رفيق او است ).
در حـديـث ديـگـرى از امـام بـاقـر (عـليه السلام ) مى خوانيم : من قراء سورة الصف و اد من قـرائتـهـا فـى فـرائضـه و نـوافـله صفه الله مع ملائكته و انبيائه المرسلين (هر كس سـوره صـف را بـخـوانـد، و در نـمازهاى واجب و مستحب به آن ادامه دهد، خداوند او را در صف فرشتگان و پيامبران مرسل قرار مى دهد).
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


سبح لله ما فى السموت و ما فى الا رض و هو العزيز الحكيم (1)
ياءيها الذين ءامنوا لم تقولون ما لا تفعلون (2)
كبر مقتا عند الله اءن تقولوا ما لا تفعلون (3)
إ ن الله يحب الذين يقتلون فى سبيله صفا كاءنهم بنين مرصوص (4)


ترجمه :

1 - آنچه در آسمانها و زمين است همه تسبيح خدا مى گويند و او قدرتمند و آگاه است .
2 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! چـرا سـخـنـى مـى گـوئيـد كـه عمل نمى كنيد؟
3 - نـزد خـدا بـسـيـار مـوجـب خـشـم اسـت كـه سـخـنـى بـگـوئيـد كـه عمل نمى كنيد؟
4 - خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند همچون بنائى آهن .
شاءن نزول :
مـفـسـران بـراى آيـه لم تـقـولون مـا لا تفعلون ، شاءن نزولهاى متعددى ذكر كرده اند كه تفاوت زيادى با هم ندارد از جمله اينكه :
1 - جمعى از مؤ منان بودند كه مى گفتند: بعد از اين هر وقت با دشمن روبرو شويم پشت نـخـواهـيـم كـرد، و فرار نمى كنيم ، ولى به گفته خود وفا نكردند، و در روز احد فرار نـمـودنـد، تـا آنـجـا كـه پـيشانى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دندان مبارك او شكسته شد.
2 - هـنـگـامـى كـه خـداونـد ثـواب شـهـداى بـدر را بـيـان كـرد، جـمعى از صحابه گفتند: حال كه چنين است ما در جنگهاى آينده ، تمام نيروى خود را به كار خواهيم گرفت ، ولى در احد فرار كردند، آيه فوق نازل شد و آنها را سرزنش نمود.
3 - جـمـعـى از مؤ منان پيش از آنكه حكم جهاد نازل شود مى گفتند: اى كاش خداوند بهترين اعـمـال را بـه مـا نـشـان مـى داد تا عمل كنيم ، چيزى نگذشت كه خداوند به آنها خبر داد كه (افـضـل اعـمـال ايـمـان خـالص و جـهـاد اسـت )، امـا ايـن خـبـر آنـهـا را خـوش ‍ نـيـامـد، و تعلل ورزيدند، آيه نازل شد و آنها را ملامت كرد.
تفسير:
پيكارگرانى همچون سد فولادين !
آغاز اين سوره نيز از تسبيح خداوند است و به همين جهت آن را جزء سوره هاى (مسبحات ) (سورههائى كه با تسبيح خدا شروع مى شود) شمرده اند.
مـى فـرمايد: (آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، همه تسبيح خدا مى گويند) (سبح لله ما فى السماوات و ما فى الارض ).
چرا تسبيح او نگويند و از هر عيب و نقصى منزهش نشمرند با اينكه (او قادرى است شكست ناپذير، و حكيمى است آگاه از همه چيز) (و هو العزيز الحكيم ).
چنانكه قبلا نيز گفتيم اين سوره ، سوره ايمان و توحيد و معرفت است ، توجه به مساءله تـسـبـيـح عـمـومى موجودات كه با زبان حال و قال صورت مى گيرد، و نظام شگفت انگيز حـاكـم بـر آنـها كه بهترين دليل بر وجود خالق عزيز و حكيم است پايه هاى ايمان را در قلوب مستحكم مى سازد، و راه را براى فرمان جهاد استوار مى كند.
سـپـس بـه عـنـوان مـلامـت و سـرزنـش از كـسـانـى كـه بـه گـفـتـه هـاى خـود عـمـل نـمـى كـنـند، مى فرمايد (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد)؟! (يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون ).
گـرچـه مـطابق شاءن نزول ، اين آيات در مورد گفتگوهاى جهاد، و سپس فرار در روز جنگ احد نازل شده ، ولى مى دانيم هيچگاه شاءن نزولها مفهوم گسترده آيات را محدود نمى كند، بـنـابـرايـن هـرگـونـه گـفـتـار بـى عمل درخور سرزنش و ملامت است ، خواه در رابطه با پايمردى در ميدان جهاد باشد، و يا در هر عمل مثبت و سازنده ديگر.
بـعـضـى از مـفـسران ، مخاطب را در اين آيات مؤ منان ظاهرى و منافقان واقعى دانسته اند، در حالى كه خطاب (يا ايها الذين آمنوا) و تعبيرات آيات بعد همگى نشان مى دهد كه مخاطب مـؤ مـنـان واقـعـى هـسـتـنـد امـا مـؤ مـنـانـى كـه هـنـوز بـه سـر حـد كمال ايمان نرسيده و گفتار و كردارشان هماهنگ نشده است .
سـپـس در ادامـه هـمـين سخن مى افزايد: (اين كار موجب خشم عظيم نزد خدا است كه سخنانى بگوئيد كه عمل نمى كنيد) (كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ).
در مـجـالس انـس مـى نـشـيـنـيـد و داد سـخـن مـى دهـيـد، امـا هـنـگـامـى كـه مـيـدان عمل فرا مى رسد هر كس به گوشه اى فرار كند.
از نشانه هاى مهم مؤ منان راستين اين است كه گفتار و كردارشان صددرصد هماهنگ باشد، و هر قدر انسان از اين اصل دور شود از حقيقت ايمان دور شده است .
(مـقـت ) در اصـل بـه مـعـنى (بغض شديد است نسبت به كسى كه كار قبيحى انجام داده اسـت ) و لذا در مـيـان عـرب جـاهـلى كـسـى كـه هـمـسر پدرش را به نكاح خود در مى آورد (نـكـاح مـقـت ) مـى گـفـتـنـد، در جمله (كبر مقتا) واژه (مقت ) با (كبر) كه آن نيز دليل بر شدت و عظمت است توام شده و دليل بر خشم عظيم خدا است نسبت به گفتار خالى از عمل .
(علامه طباطبائى ) در (الميزان ) مى گويد: (فرق است بين اينكه انسان سخنى را بـگـويـد كـه انـجـام نـخـواهـد داد، و بـيـن ايـنـكـه انـجـام نـدهـد كارى كه مى گويد، اولى دليل بر نفاق است و دومى دليل بر ضعف اراده ).
ظـاهـرا مـنـظـور ايـن اسـت كـه گـاه انـسـان سـخـنـى مـى گـويـد كـه از اول تـصـمـيـم دارد انـجـام نـدهـد ايـن يـك نـوع نـفـاق اسـت ، امـا گـاه از اول تـصـمـيـم بـر عـمـل دارد ولى بـعـدا پـشـيـمـان مـى شـود، ايـن دليل ضعف اراده است .
بـه هـر حـال آيـه فوق هرگونه تخلف از عهد و پيمان و وعده ، و حتى به گفته بعضى نـذر را نـيز شامل مى شود، و لذا در فرمان مالك اشتر مى خوانيم كه على (عليه السلام ) به او فرمود: اياك پ .. ان تعدهم فتتبع موعدك بخلفك پ .. و الخلف يوجب المقت عند الله و النـاس ، قـال الله تعالى : (كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ): (از اينكه بـه مـردم وعـده بـدهـى و تـخلف كنى سخت بپرهيز، زيرا اين موجب خشم عظيم در نزد خدا و مردم خواهد شد، چنانكه قرآن مى گويد: كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ).
و در حـديـثـى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : عدة المؤ من اخاه نذر لا كفارة فيه ، فـمـن اخـلف فـبـخـلف الله بـداء و لمـقته تعرض ، و ذلك قوله ، (يا ايها الذين آمنوا لم تـقـولون مـا لا تـفـعـلون كـبـر مـقـتـا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ): (وعده مؤ من به برادرش نوعى نذر است ، هر چند كفاره ندارد، و هر كس خلف وعده كند با خدا مخالفت كرده ، و خـويـش را در مـعـرض خشم او قرار داده ، و اين همان است كه قرآن مى گويد: (يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون ).
در آيه بعد مساءله اصلى را كه مساءله جهاد است پيش كشيده ، مى فرمايد:
(خـداونـد كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند همچون بنائى آهنين و سدى فولادين ) (ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص ).
بـنـابـرايـن نـفـس پـيـكـار مـطـرح نـيـسـت ، آنـچـه مـهـم اسـت ايـنـكـه پـيـكـار (فـى سـبـيـل الله ) بـاشـد، و آنـهـم بـا اتـحـاد و انـسـجـام كامل همانند سدى فولادين .
(صف ) در اصل معنى مصدرى دارد، و به معنى قرار دادن چيزى در خط صاف است ، ولى در اينجا معنى اسم فاعل را دارد.
(مـرصـوص ) از مـاده (رصـاص ) بـه مـعـنـى سـرب است ، و از آنجا كه گاه براى اسـتـحكام و يكپارچگى بناها سرب را آب مى كردند و در لابلاى قطعات آن مى ريختند به طـورى كـه فـوق العـاده محكم و يكپارچه مى شد به هر بناى محكمى مرصوص ‍ اطلاق مى شود.
و در ايـنـجـا مـنـظـور ايـن اسـت كـه مـجـاهـدان راه حـق در بـرابـر دشـمـن يـك دل و يـك جـان و مـسـتحكم و استوار بايستند، گوئى همه يك واحد بهم پيوسته اند كه هيچ شكافى در ميان آن نيست . لذا در تفسير على بن ابراهيم مى خوانيم كه در توضيح اين آيه فـرمـود: يصطفون كالبنيان الذى لا يزول : (مجاهدان راه خدا صف مى كشند همانند بنائى كه هرگز ويران نمى گردد).
در حديثى آمده است كه اءمير مؤ منان على (عليه السلام ) در ميدان (صفين ) هنگامى كه مى خواست ياران خود را آماده پيكار كند فرمود:
(خـداونـد عـز و جـل شـمـا را بـه ايـن وظـيفه راهنمائى كرده است ... و فرموده ان الله يحب الذيـن يـقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص ، بنابراين صفوف خود را همچون يك بناى آهنين محكم كنيد، آنها كه زره
پـوشـنـد مـقـدم شوند، و آنها كه بى زره اند پشت سر آنان قرار گيرند، دندانها را محكم بـه هـم بفشاريد كه ... و در برابر نيزه ها در پيچ و خم باشيد كه براى رد كردن نيزه دشـمـن مـؤ ثرتر است ، به انبوه دشمن خيره نگاه نكنيد تا قلبتان قويتر و روحتان آرامتر بـاشـد، سـخـن كـمـتـر بـگـوئيـد كـه سستى را دور مى كند، و با وقار شما مناسبتر است ، پرچمهاى خود را كج نكنيد و آنها را از جا تكان ندهيد، و جز به دست دليران مسپاريد)!
نكته ها:
1 - ضرورت وحدت صفوف
از مـهـمـترين عوامل پيروزى در برابر دشمنان انسجام و به هم پيوستگى صفوف در ميدان نـبـرد اسـت ، نـه تنها در نبردهاى نظامى كه در نبرد سياسى و اقتصادى نيز جز از طريق وحدت كارى ساخته نيست .
در حـقـيـقت قرآن دشمنان را به سيلاب ويرانگرى تشبيه مى كند كه تنها با سد فولادين آنها را مى توان مهار كرد، تعبير به (بنيان مرصوص ) جالب ترين تعبيرى است كه در اين زمينه وجود دارد، در يك بنا يا سد عظيم هر كدام از اجزاء نقشى دارند، ولى اين نقش در صورتى مؤ ثر مى شود كه هيچگونه فاصله و شكاف در ميان آنها نباشد، و چنان متحد گـردنـد كـه گـوئى يـك واحـد بـيـش ‍ نـيـسـتـنـد، هـمـگـى تـبـديـل بـه يـك دسـت و يـك مـشـت عـظـيـم و محكم شوند كه فرق دشمن را درهم مى كوبد و متلاشى مى كند!
افـسـوس كـه ايـن تـعليم بزرگ اسلام امروز فراموش شده ، و جامعه بزرگ اسلامى نه تـنـهـا شـكـل (بـنـيـان مـرصـوص ) نـدارد، بـلكـه بـه صـفـوف پـراكـنـده اى تـبـديـل گـشـتـه كـه در مـقـابـل هـم ايـسـتـاده انـد، و هـر كـدام هـوائى در سـر، و هـوسى در دل دارند.
بـايـد تـوجـه داشـت كـه وحـدت صـفـوف بـا گـفـتار و شعار به دست نمى آيد، نياز به (وحـدت هـدف ) و (وحدت عقيده ) دارد، و اين چيزى است كه بدون خلوص نيت و معرفت واقعى و تربيت صحيح اسلامى و احياى فرهنگ قرآن ممكن نيست .
اگر خدا مجاهدينى را دوست دارد كه همچون بنيان مرصوصند، پس اين جمعيتهاى پراكنده را دشـمن مى دارد، و هم اكنون آثار خشم خدا و غضب الهى را در اين جامعه چند صدمليونى ، با چـشـم خـود مـى بـيـنـيـم كـه يـك نمونه آن تسلط گروه كوچك صهيونيستها بر سرزمينهاى اسلامى است ، خدايا! به ما آگاهى و بيدارى و آشنائى به قرآن و تعليمات حياتبخش آن مرحمت فرما.
2 - گفتار بى عمل
زبـان تـرجـمـان دل اسـت ، و اگـر راه ايـن دو از يكديگر جدا شود نشانه نفاق است ، و مى دانيم يك انسان منافق از سلامت فكر و روح برخوردار نيست .
از بـدتـريـن بـلاهـائى كـه ممكن است بر يك جامعه مسلط شود بلاى سلب اطمينان است ، و عـامـل اصـلى آن جـدائى گـفـتـار از كـردار اسـت ، مـردمـى كـه مـى گـويـنـد و عـمـل نـمـى كـنـنـد هـرگـز نمى توانند به يكديگر اعتماد كنند و در برابر مشكلات هماهنگ بـاشـنـد، هـرگـز بـرادرى و صميميت در ميان آنها حاكم نخواهد شد، هرگز ارزش و قيمتى نخواهند داشت ، و هيچ دشمنى از آنها حساب نمى برد.
هـنـگامى كه غارتگران لشكر شام مرزهاى عراق را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و خبر به گوش على (عليه السلام ) رسيد سخت ناراحت شد، خطبه اى خواند و چنين فرمود: ايها النـاس المـجـتـمـعـة ابـدانـهم المختلفة اهواؤ هم ، كلامكم يوهى الصم الصلاب ، و فعلكم يـطـمـع فـيـكـم الاعـداء، تـقـولون فـى المـجـالس كـيـت و كـيـت ، فـاذا جـاء القتال قلتم حيدى حياد!:
عـلى (عـليـه السـلام ) در ايـن گـفـتـار كـه از سـوز دل مـباركش حكايت مى كند به مردم عراق مى گويد: (اى مردمى كه بدنهايتان جمع و دلها و افـكـارتـان پـراكـنـده اسـت ، سـخـنـان داغ شـمـا سـنـگـهاى سخت را درهم مى شكند، ولى اعـمـال سـسـت شـمـا دشـمـنـانـتـان را بـه طـمـع وا مـى دارد، در مـجـالس و مـحـافـل چـنـيـن و چنان مى گوئيد و اما به هنگام پيكار فرياد مى زنيد كه اى جنگ از ما دور شو).
در حـديـثـى از امـام صـادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يعنى بالعلماء من صدق فـعـله قـوله ، و مـن لم يـصـدق فـعـله قـوله فـليس ‍ بعالم : (عالم كسى است كه عملش ، گفتارش را تصديق كند، و هر كس عملش گفتارش را تصديق نكند، عالم نيست ).
يـكـى از شـعـراى مـعـاصـر سـرنـوشـت مـلتـهـائى را كـه اهـل سـخـنـنـد و نـه اهـل عـمـل ، و بـه هـمـيـن دليـل هـمـيـشـه اسـيـر چـنـگـال دشـمـنـانـنـد در داسـتـان زيـبـائى كـه از زبـان بلبل و باز شكارى مطرح كرده مجسم ساخته است :
دوش مى گفت بلبلى با باز
كز چه حال تو خوشتر است از من !
تو كه زشتى و بد عبوس و مهيب
تو كه لالى و گنگ و بسته دهن !
مست و آزاد روى دست شهان
با دوصد ناز مى كنى مسكن !
من بدين ناطقى و خوشخوانى
با خوش اندامى و ظريفى تن
قفسم مسكن است و روزم شب
بهره ام غصه است و رنج و محن !
باز گفتا كه راست مى گوئى
ليك سرش بود بسى روشن :
داءب تو گفتن است و ناكردن
خوى من كردن است و ناگفتن !

آيه و ترجمه


و إ ذ قـال مـوسـى لقـومـه يـقـوم لم تـؤ ذونـنـى و قـد تـعـلمـون اءنـى رسول الله إ ليكم فلما زاغوا اءزاغ الله قلوبهم و الله لا يهدى القوم الفسقين (5)
و إ ذ قـال عـيـسـى ابـن مـريـم يـبـنـى إ سـرءيـل إ نـى رسـول الله إ ليـكـم مـصـدقـا لمـا بـيـن يـدى مـن التـورئة و مـبـشـرا برسول ياءتى من بعدى اسمه اءحمد فلما جاءهم بالبينت قالوا هذا سحر مبين (6)


ترجمه :

5 - بـيـاد آوريـد هـنـگـامى را كه موسى به قومش گفت اى قوم من ! چرا مرا آزار مى دهيد با ايـنـكـه مـى دانيد من فرستاده خدا به سوى شما هستم ؟ هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت ، و خدا فاسقان را هدايت نمى كند.
6 - و بـه يـاد آوريـد هـنـگـامـى را كـه عـيـسـى پـسـر مـريـم گـفـت : اى بـنـى اسـرائيـل ! مـن فـرسـتـاده خـدا بـه سـوى شما هستم در حالى كه تصديق كننده كتابى كه قـبـل از مـن فـرسـتـاده شده يعنى تورات مى باشم ، و بشارت دهنده به رسولى هستم كه بـعـد از مـن مـى آيـد، و نـام او احـمـد اسـت ، هـنـگـامـى كـه او (احـمـد) بـا مـعـجـزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفتند اين سحرى است آشكار!
تفسير:
من بشارت ظهور احمد را آورده ام !
در تـعـقـيـب دو دسـتـورى كـه در آيـات قبل درباره (هماهنگى گفتار و كردار) و (وحدت صـفـوف ) آمـده بـود در ايـن آيـات بـراى تـكـميل اين معنى به گوشه اى از زندگى دو پـيامبر موسى (عليه السلام ) و مسيح (عليه السلام ) اشاره مى كند كه متاءسفانه نمونه هـاى روشـنـى از (جدائى گفتار و عمل ) و (عدم انسجام صفوف ) در زندگى پيروان آن دو ديـده مـى شـود، بـا سـرنـوشـت شـومـى كـه بـه دنبال آن پيدا كردند.
نـخـست مى فرمايد: (به ياد آوريد هنگامى را كه موسى به قومش گفت : اى قوم من ! چرا مـرا آزار مـى دهـيـد بـا ايـنـكـه مـى دانـيـد مـن فـرسـتـاده خـدا به سوى شما هستم )؟! (و اذ قـال مـوسـى لقـومـه يـا قـوم لم تـؤ ذونـنـى و قـد تـعـلمـون انـى رسول الله اليكم ).
ايـن آزار مـمـكـن اسـت اشـاره بـه تـمـام مـخـالفـتـهـا و بـهـانـه جـوئيهائى باشد كه بنى اسرائيل در طول حيات موسى (عليه السلام ) با اين پيامبر بزرگ داشتند، و يا اشاره به مـاجـرائى هـمچون ماجراى (بيت المقدس ) كه به موسى گفتند ما حاضر نيستيم وارد اين شهر شويم و با (عمالقه ) كه جمعى نيرومند و جبارند بجنگيم ، تو و پروردگارت برويد و آنجا را فتح كنيد تا ما وارد شويم ! (مائده - 24):
و همين امر سبب شد كه ساليان دراز در وادى (تيه ) بمانند، و طعم تلخ ادعاهاى واهى و سستى در امر جهاد را بچشند.
ولى با توجه به آنچه در آيه 69 سوره احزاب وارد شده به نظر مى رسد كه اين ايذا، و آزار اشـاره بـه نـسبتهاى ناروائى است كه به موسى مى دادند و خداوند موسى را از آن مـبرا ساخت ، در اين آيه مى خوانيم يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين آذوا موسى فبراءه الله مـمـا قـالوا و كـان عـنـد الله وجـيـهـا: (اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد همانند كسانى نباشيد كه موسى را آزار دادند و خداوند او را (از آنچه در حق او مى گفتند) مبرا ساخت ).
اين نسبتها بسيار بود، گاه او را متهم به قتل بـرادرش هـارون كـردنـد! و گـاه (العـيـاذ بـالله ) به روابط نامشروع با يك زن بدكار (توطئه اى كه توسط قارون حيله گر چيده شده بود تا زير بار فرمان زكات نرود!) و گـاه او را مـتـهـم بـه سـحـر و جـنـون ، و يـا پـاره اى از عـيـوب جـسـمـانـى كـه شـرح آن ذيل آيه فوق در سوره احزاب آمده است كردند.
چـگـونـه ممكن است كسى مدعى ايمان به پيامبرى باشد، و چنين نسبتهائى را به او بدهند؟ آيـا اين روشنترين نمونه جدائى گفتار از كردار نيست ؟ و لذا موسى مى گويد: با اينكه شما يقين داريد من رسول خدا هستم اين سخنان ناروا چيست ؟!
ولى ايـن عـمـل بـدون مجازات نماند چنانكه در پايان آيه مورد بحث مى خوانيم : (هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت ، و خدا فاسقان را هدايت نمى كند (فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم و الله لا يهدى القوم الفاسقين ).
چـه مـصـيبتى از اين بزرگتر؟ كه انسان از هدايت الهى محروم گردد و قلبش از حق منحرف شود؟
از اين تعبير استفاده مى شود كه هدايت و ضلالت ، هر چند از ناحيه خداوند است اما زمينه ها و مـقـدمـات و عـوامـل آن ، از ناحيه خود انسان است ، زيرا از يكسو مى فرمايد: (هنگامى كه آنـهـا از حـق مـنـحـرف شـدنـد، خـداونـد قـلوب آنـهـا را مـنـحـرف سـاخـت ) يـعـنـى گـام اول را آنـهـا بـرداشـتـنـد، و از سـوى ديـگر مى گويد: (خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كـنـد) نـخـسـت فـسـق و گناهى سرمى زند كه انسان مستحق سلب توفيق و هدايت الهى مى گردد و سپس گرفتار اين محروميت بزرگ مى شود.
بـحـث مـشروحى در اين زمينه در ذيل آيه 36 سوره زمر آمده است (به جلد 19 تفسير نمونه از صفحه 461 تا 468 مراجعه فرمائيد).
در آيـه بـعد به مساءله رسالت حضرت عيسى (عليه السلام ) و كارشكنى و تكذيب بنى اسـرائيـل در مـقابل او اشاره كرده ، مى افزايد: (و به ياد آوريد هنگامى را كه عيسى بن مـريم گفت : اى بنى اسرائيل ! من فرستاده خدا به سوى شما هستم ، اين در حالى است كه تـصـديـق كـنـنـده كـتـابـى كـه قـبـل از مـن فـرسـتـاده شـده (تـورات )، مـى باشم ) (و اذ قـال عـيـسـى بـن مـريـم يـا بـنـى اسـرائيـل انى رسول الله اليكم مصدقا لما بين يدى من التوراة ).
(و نيز بشارت دهنده به رسولى هستم كه بعد از من مى آيد و نام او (احمد) است ) (و مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد).
بـنـابراين من حلقه اتصالى هستم كه امت موسى و كتاب او را، به امت پيامبر آينده (پيامبر اسلام ) و كتاب او، پيوند مى دهم .
بـه ايـن تـرتيب ، حضرت مسيح (عليه السلام ) ادعائى جز رسالت الهى ، آن هم در مقطع خـاصـى از زمان نداشت ، و آنچه به او درباره الوهيت يا فرزند خدا بودن بسته اند، همه كذب و دروغ است .
گـرچـه جـمـعـى از بـنـى اسـرائيـل بـه ايـن پـيامبر موعود ايمان آوردند، اما گروه عظيمى سـرسـخـتـانـه در بـرابـر او ايـسـتادند، و حتى معجزات آشكار او را انكار كردند و لذا در پـايـان آيـه مـى افـزايـد: (هـنـگـامـى كـه او (احـمـد) بـا مـعـجـزات و دلائل روشـن بـه سـراغ آنـهـا آمد گفتند: اين سحرى است آشكار)! (فلما جاءهم بالبينات قالوا هذا سحر مبين ).
عـجب اينكه : طايفه يهود، قبل از مشركان عرب ، اين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شـنـاخـتـه بـودنـد و حـتـى بـراى شـوق ديدار او ترك وطن نموده ، و طوائفى از آنها در سـرزمـيـن مـدينه ساكن شدند، اما با اينهمه بسيارى از بت پرستان ، سرانجام اين پيامبر مـوعـود را شـنـاخـتـه و ايـمـان آوردند ولى بسيارى از يهود بر لجاج و عناد و انكار باقى ماندند.
گـروهى از مفسران ضمير در فلما جائهم را به پيامبر اسلام (احمد) همانگونه كه در بالا آورديم ، برگردانده اند، ولى بعضى معتقدند كه ضمير به حضرت عيسى (عليه السلام ) بـرمـى گـردد، يـعـنـى هـنـگـامى كه عيسى (عليه السلام ) معجزات روشن را براى بنى اسرائيل آورد آنرا انكار كرده ، سحرش خواندند.
ولى آيات بعد نشان مى دهد كه تفسير اول صحيحتر است ، چرا كه در اين آيات تكيه روى اسلام و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) شده است .
نكته ها:
1 - رابطه بشارت و تكامل دين
تـعـبـير (بشارت ) در مورد خبر دادن مسيح (عليه السلام ) از ظهور اسلام اشاره لطيفى بـه تـكـامـل اين آئين نسبت به آئينهاى پيشين است ، بررسى آيات قرآن و مقايسه معارف و تـعـليـمـات اسـلام در زمـيـنـه عـقـائد، احـكـام ، قـوانـيـن و مـسـائل اخـلاقـى و اجـتـمـاعـى بـا آنـچـه در كـتـب عـهـديـن (تـورات و انجيل ) آمده است اين برترى را به وضوح نشان مى دهد.
گرچه در آيه فوق ذكرى از اين سخن به ميان نيامده كه اين بشارت در متن كتاب آسمانى مـسـيـح بـوده يـا نـه ، ولى آيـات ديـگـر قـرآن گـواه بـر ذكـر آن در خـود انـجـيـل اسـت در آيـه 156 اعـراف مـى خـوانـيـم : الذيـن يـتـبـعـون الرسـول النـبـى الامـى الذى يـجـدونـه مـكـتـوبـا عـنـدهـم فـى التـوراة و الانجيل ...: (آنها كه از فرستاده خدا، پيامبر امى پيروى مى كنند، همان كس كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مكتوب مى بينند...) و بعضى آيات ديگر.
2 - بشارات عهدين و تعبير ( فارقليطا)
بـدون شـك آنـچـه امـروز در دسـت يـهـود و نـصـارى بـه نـام تـورات و انـجـيـل است كتابهاى نازل شده بر پيامبران بزرگ خدا يعنى موسى و مسيح نيست ، بلكه مـجـمـوعـه اى اسـت از كـتـبـى كـه بـه وسـيله ياران آنها يا افرادى كه بعد از آنها پا به عـرصـه وجـود گـذاشتند تاليف يافته ، يك مطالعه اجمالى در اين كتابها گواه زنده اين مدعا است ، خود مسيحيان و يهود نيز ادعائى جز اين ندارند.
ولى بـا ايـن حـال شـك نـيست كه قسمتى از تعليمات موسى و عيسى و محتواى كتب آسمانى آنـهـا در ضـمـن گـفـتـه هـاى پـيـروانـشـان بـه ايـن كـتـابـهـا انتقال يافته است ، به همين دليل نمى توان همه آنچه را در عهد قديم (تورات و كتابهاى وابسته به آن ) و عهد جديد (انجيل و كتب وابسته به آن ) آمده است پذيرفت ، و نه همه آن قـابـل انـكـار اسـت ، بـلكـه مـخـلوطى است از تعليمات اين دو پيامبر بزرگ ، با افكار و انديشه هاى ديگران .
بـه هـر حـال در كـتـابـهـاى موجود تعبيرات فراوانى كه بشارت به ظهور بزرگى كه نشانه هاى آن جز بر اسلام و آورنده آن تطبيق نمى كند ديده مى شود.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : غـيـر از پـيشگوئيهائى كه در اين كتب ديده مى شود، و بر شخص پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) صـدق مـى كـنـد، در سـه مـورد از انـجـيـل (يوحنا) روى كلمه (فارقليط) تكيه شده است كه در ترجمه هاى فارسى ، بـه (تـسـلى دهـنـده ) تـرجـمـه شـده اسـت ، اكـنـون بـه مـتـن انجيل يوحنا توجه كنيد:
(و من از پدر خواهم خواست و او (تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند).
و در بـاب بـعـد آمـده : (و چـون آن (تـسـلى دهـنده ) بيايد كه من از جانب پدر به شما خـواهـم فـرسـتـاد، يـعـنى روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او درباره من شهادت خواهد داد).
و در بـاب بـعد نيز مى خوانيم : (ليكن به شما راست مى گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم ، آن (تسلى دهنده ) به نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد)!
مـهـم ايـن اسـت كـه در مـتـن سـريـانـى انـاجـيـل كـه از اصـل يـونـانـى گـرفـتـه شـده بجاى تسلى دهنده (پارقليط)ا آمده ، و در متن يونانى (پيركلتوس ) آمده كه از نظر فرهنگ يونانى به معنى (شخص مورد ستايش ) است (معادل محمد، احمد).
ولى هـنـگـامـى كـه ارباب كليسا ديدند انتشار چنين ترجمه اى به تشكيلات آنها ضربه شديدى وارد مى كند، بجاى (پيركلتوس )، (پاراكلتوس ) نوشتند!، كه به معنى (تـسـلى دهـنـده ) است ، و با اين تحريف آشكار، اين سند زنده را دگرگون ساختند، هر چند با وجود اين تحريف ، نيز بشارت روشنى از يك ظهور بزرگ در آينده است .
در جـلد اول تـفـسـير نمونه ، شهادت گوياى يكى از كشيشان معروف مسيحى را كه بعد از مـدتـى اسـلام را پـذيـرا شـده (فـخـرالاسـلام نـويـسـنـده كـتـاب معروف انيس الاعلام ) به نـقـل از اسـتـاد بـزرگـش در تـفـسـيـر (فـارقـليـطـا)، نـقـل كـرديـم ، كـه روشـن مـى سـازد، ايـن بـشـارتها درباره شخصى به نام (احمد) و (محمد) (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده است .
در ايـنـجا شما را به ترجمه مطلبى كه در دائرة المعارف بزرگ فرانسه ، در اين باره آمده است جلب مى كنيم :
(مـحمد مؤ سس دين اسلام و فرستاده خدا و خاتم پيامبران است ، كلمه (محمد) به معنى بـسـيـار حـمـد شـده اسـت ، و از ريـشـه (حـمـد) كـه بـه مـعـنـى تـجـليـل و تـمـجـيـد است مشتق گرديده ، و بر اثر تصادف عجيب ، نام ديگرى كه آن هم از ريـشـه (حـمـد) اسـت و مـرادف لفـظ مـحـمـد مـى بـاشـد، يـعـنـى (احمد) ذكر شده كه احـتـمـال قـوى مـى رود، مـسيحيان عربستان ، آن لفظ را بجاى (فارقليط) به كار مى بـردنـد، احـمـد يـعـنـى بـسـيـار سـتـوده شـده و بـسـيـار مـجـلل ، تـرجمه لفظ (پيركلتوس ) است كه اشتباها لفظ (پاراكلتوس ) را جاى آن گـذاردند، به اين ترتيب نويسندگان مذهبى مسلمان مكرر گوشزد كرده اند كه مراد از ايـن لفـظ بـشـارت ظـهـور پـيـامبر اسلام است ، قرآن مجيد نيز آشكار در آيه شگفت انگيز سوره صف به اين موضوع اشاره مى كند).
كـوتـاه سـخن اينكه معنى (فارقليطا) روح القدس يا تسلى دهنده نيست ، بلكه مفهومى معادل (احمد) دارد (دقت كنيد).
3 - مگر نام پيامبر اسلام (احمد) است ؟
سؤ ال مهمى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه نام معروف پيامبر اسلام (محمد) مى باشد، در حالى كه در آيه مورد بحث به عنوان (احمد) ذكر شده ، اين دو چگونه با هم سازگار است ؟
در پاسخ اين سؤ ال لازم است به نكات زير توجه شود:
الف - در تـواريخ آمده است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) از كودكى دو نـام داشـت ، و حـتـى مـردم او را بـا هـر دو نـام خـطـاب مى كردند، يكى (محمد) و ديگرى (احمد) اولى را جدش عبدالمطلب براى او برگزيده بود و دومى را مادرش ‍ آمنه .
اين مطلب در سيره حلبى مشروحا ذكر شده است .
ب - از كـسـانـى كـه مـكـرر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را با اين نام ياد كـردنـد عـمويش ابوطالب بود، هم امروز در كتابى كه به نام (ديوان ابوطالب ) در دسـت مـا اسـت اشـعـار زيـادى ديـده مـى شـود كـه در آن از پـيغمبر گرامى اسلام به عنوان (احمد) ياد شده مانند:
ارادوا قتل احمد ظالموهم
و ليس بقتلهم فيهم زعيم

(ستمگران آنها تصميم قتل او را داشتندولى براى اين كار رهبرى نيافتند).
و ان كان احمد قد جائهم
بحق و لم ياتهم بالكذب

(قطعا احمد آئين حقى براى آنها آوردو هرگز آئين دروغ نياورد).
در غـيـر ديـوان ابـوطـالب نـيـز اشـعـارى از اءبـوطـالب در ايـن زمـيـنـه نقل شده مانند:
لقد اكرم الله النبى محمدا
فاكرم خلق الله فى الناس احمد

خـداونـد پـيامبر خود محمد را گرامى داشتو لذا گرامى ترين خلق خدا در ميان مردم احمد است .
ج - در اشـعـار (حـسـان بـن ثـابـت ) شـاعر معروف عصر پيامبر نيز اين تعبير ديده مى شود:
مفجعة قد شفها فقد احمد
فظلت لالاء الرسول تعدد

 

next page

fehrest page

back page