تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۱۳ -


(طبرسى ) در (مجمع البيان ) و (آلوسى ) در (روح المعانى ) و جمعى ديگر از مـفـسـران نـقـل كـرده اند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در يكى از روزهاى جمعه در (صفه ) (سكوى بزرگى كه در كنار مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) قرار داشت ) نـشـسـتـه بـود و گروهى نزد حضرت حاضر بودند، و جا تنگ بود، پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) عـادتـش اين بود كه مجاهدان بدر را اعم از مهاجر و انصار احترام فراوان مى كـرد، در ايـن هـنـگـام گـروهـى از بـدريـون وارد شـدنـد، در حـالى كـه ديـگـران قـبـل از آنـهـا اطـراف پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) را پـر كـرده بودند، هنگامى كه مقابل پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيدند
سـلام كـردنـد، پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله ) پاسخ فرمود سپس به حاضران سلام كردند آنها نيز پاسخ گفتند، آنها روى پاى خود ايستاده بودند، و منتظر بودند حاضران به آنها جا دهند ولى هيچكس تكان نخورد! اين امر بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) سخت آمـد، رو بـه بعضى از كسانى كه اطراف او نشسته بودند كرد و فرمود: فلان و فلانى برخيزيد، چند نفر را از جا بلند كرد تا واردين بنشينند (و اين در حقيقت نوعى ادب آموزى و درس احترام گذاردن به پيشكسوتان در ايمان و جهاد بود).
ولى ايـن مـطـلب بـر آن چـند نفر كه از جا برخاستند ناگوار آمدبه طورى كه آثارش در چـهـره آنـهـا نـمـايـان گشت ، منافقان (كه از هر فرصتى استفاده مى كردند) گفتند پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) رسـم عـدالت را رعـايت نكرد، كسانى را كه عاشقانه نزديك او نـشسته بودند به خاطر افرادى كه بعدا وارد مجلس شدند از جا بلند كرد، در اينجا آيه فوق نازل شد (و قسمتى از آداب نشستن در مجالس را براى آنها شرح داد).
تفسير :
احترام به پيشكسوتان در مجالس
در تعقيب دستورى كه در آيات گذشته در مورد ترك نجوى در مجالس ، و محدود ساختن آن بـه مـوارد مـعـيـن آمـده ، در اين آيه يكى ديگر از آداب مجلس را بازگو كرده ، مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد هرگاه به شما گفته شود به مجلس وسعت بخشيد و به تازه واردها جا دهيد اطاعت كنيد) (يا ايها
الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا).
كـه اگر چنين كنيد خداوند جاى شما را در بهشت وسعت مى بخشد، و در اين جهان به قلب و جان و رزق و روزى شما نيز وسعت مى دهد (يفسح الله لكم ).
(تـفـسـحـوا) از مـاده (فـسـح ) (بـر وزن قفل ) به معنى مكان وسيع است ، بنابراين (تفسح ) به معنى توسعه دادن مى باشد و اين يكى از آداب مجلس است كه وقتى تازه واردى داخـل مـى شـود حـاضـران جـمـع و جـورتـر بـنـشـيـنـند، و براى او جا باز كنند، مبادا سـرگـردان ، و احـيـانـا خـسـتـه و شـرمـنـده شـود، ايـن مـوضـوع يـكـى از وسـائل تـحـكـيـم پـيـونـدهـاى مـحـبـت و دوسـتـى اسـت ، بـر عـكـس نـجـوى كـه در آيـات قـبـل بـه آن اشـاره شـده بـود كـه از عـوامـل نـفـرت و بـدبـيـنـى و دشـمـنـى اسـت . قـابـل توجه است كه قرآن مجيد اين كتاب بزرگى آسمانى كه به منزله قانون اساسى مسلمين است حتى بسيارى از جزئيات مسائل اخلاقى و زندگى دستجمعى مسلمانان را ناگفته نـگـذارده و در لابـلاى دسـتـورات مـهـم و بـنـيـادى بـه اين جزئيات نيز اشاره مى كند، تا مـسـلمـانـان تـصـور نـكـنـنـد تـنـهـا پـايـبـنـد بـودن بـه اصول كلى براى آنها كافى است .
جـمـله (يـفـسـح الله لكـم ) (خـداونـد بـه شـما وسعت مى بخشد) را جمعى از مفسران به توسعه مجالس بهشتى تفسير كرده اند، و اين پاداشى است كه خداوند براى افرادى كه در ايـن جهان اين آداب را رعايت كنند مى دهد، ولى از آنجا كه آيه مطلق است و قيد و شرطى در آن نيست ، مفهوم گسترده اى دارد، و هر گونه
وسعت بخشيدن الهى را، چه در بهشت ، و چه در دنيا، و در روح و فكر، در عمر و زندگى ، و در مـال و روزى را شـامـل مـى شـود، و از فضل خدا تعجب نيست كه در برابر يك چنين كار كـوچـكـى چـنـان پـاداش عـظـيـمـى قـرار دهـد كـه پـاداش بـه قـدر كرم او است نه به قدر اعمال ما.
و از آنـجـا كـه گاهى مجلس آنچنان مملو است كه بدون برخاستن بعضى جا براى ديگران پـيـدا نـمـى شـود، و يـا اگـر جـائى پـيـدا مـى شـود مـنـاسـب حال آنها نيست در ادامه آيه مى افزايد: هنگامى كه به شما گفته شود برخيزيد برخيزيد (و اذا قيل انشزوا فانشزوا).
نه تعلل جوئيد و نه به هنگامى كه برمى خيزيد ناراحت شويد، چرا كه گاه تازه واردها از شـمـا بـراى نـشـستن سزاوارترند به خاطر خستگى مفرط، يا كهولت سن ، و يا احترام خـاصـى كـه دارنـد، و يـا جـهـات ديـگـر، اينجاست كه بايد حاضران ايثار كنند و اين ادب اسـلامـى را رعـايـت نـمـايـنـد، هـمـانـگـونـه كـه در شـاءن نـزول خوانديم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به جمعى از كسانى كه نزديك او نشسته بـودنـد دسـتـور داد جـاى خود را به جمعى از تازه واردان كه از مجاهدان بدر بودند، و از نظر علم و فضيلت بر ديگران برترى داشتند بدهند.
بـعـضـى از مـفـسـران با توجه به اينكه (انشزوا) (برخيزيد) در اينجا نيز مطلق است آنـرا بـه مـعـنـى گـسـتـرده تـرى تـفـسـيـر كـرده انـد كـه هـم شـامـل بـرخـاستن از مجلس مى شود، و هم قيام براى جهاد و نماز و كارهاى خير ديگر، ولى با توجه به جمله قبل كه قيد (فى المجالس ) دارد ظاهر اين است كه اين جمله نيز مقيد
به همان قيد است كه از تكرار آن به سبب وجود قرينه پرهيز شده است .
سـپـس بـه بـيـان پـاداش انـجـام ايـن دسـتور الهى پرداخته مى افزايد: (اگر چنين كنيد خـداونـد كـسـانـى را از شـمـا كـه ايـمـان آورده انـد و بـهـره از علم دارند درجات عظيمى مى بخشد) (يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ).
اشاره به اينكه اطاعت اين دستورات دليل بر ايمان و علم و آگاهى است ، و نيز اشاره به اينكه اگر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به بعضى دستور داد از جا برخيزند و بـه تـازه واردان جـا دهـند براى يك هدف مقدس الهى و احترام به پيشگامان در ايمان و علم بوده است .
تـعـبـيـر بـه (درجات ) (به صورت نكره و با صيغه جمع ) اشاره به درجات عظيم و والائى است كه خداوند به اينگونه افرادى كه علم و ايمان را تواما دارا هستند مى دهد، در حقيقت كسانى كه به تازه واردان در كنار خود جا دهند درجه اى دارند و آنها كه ايثار كنند و جاى خود را به آنها بسپارند و از علم و معرفت بهره داشته باشند درجات بيشتر دارند.
و از آنـجـا كـه گـروهـى ايـن آداب را بـا طـيـب خـاطـر و از صـمـيـم دل انـجـام مـى دهـنـد، و گروه ديگرى با كراهت و ناخشنودى ، و يا براى ريا و تظاهر، در پايان آيه مى افزايد: (خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است ) (و الله بما تعملون خبير).
نكته ها :
1 - مقام علماء و دانشمندان
گـرچـه آيـه در مـورد خـاصـى نـازل شـده ، ولى بـا ايـن حال مفهوم عامى دارد و نشان مى دهد آنچه مقام آدمى را نزد خدا بالا مى برد، دو چيز است : 1 - ايمان
2 - علم .
مـى دانـيـم مـقـام (شـهـيـد) در اسـلام والاتـريـن مـقـام اسـت ، در عـيـن حـال در حـديـثـى از پـيـامـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله ) مـى خـوانـيـم : فـضـل العـالم عـلى الشـهـيـد درجـة ، و فـضـل الشـهـيـد عـلى العـابـد درجـه ... و فـضـل العـالم عـلى سـائر الناس كفضلى على ادناهم !: (عالم يك درجه از شهيد بالاتر اسـت ، و شـهـيـد يـكدرجه از عابد ... و برترى عالم بر ساير مردم مانند برترى من بر كوچكترين آنها است ).
در حـديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : من جائته منيته و هو يطلب العـلم فـبـيـنه و بين الانبياء درجة !: (كسى كه مرگ او فرارسد در حالى كه در طلب علم است ، ميان او و پيامبران يك درجه فاصله است )!.
مـى دانـيـم در شـبـهـاى مـاهـتـابـى مـخـصـوصـا شـب چـهـاردهـم مـاه كـه (بـدر كـامـل ) اسـت ، ستارگان در نور ماه محو مى شوند، و جالب اينكه در مقايسه عالم و عابد در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) آمـده فـضـل العالم على العابد كفضل القمر ليلة البدر على سائر الكواكب :(برترى عالم بر عابد همچون برترى ماه در شب بدر، بر ساير ستارگان است ).
جـالب ايـنـكـه عـابد عبادتى را انجام مى دهد كه هدف آفرينش انسان است ولى از آنجا كه روح عـبادت معرفت است عالم بر او برترى فوق العاده دارد. آنچه درباره برترى عالم بـر عابد در روايات فوق آمده ، منظور از آن فاصله عظيم ميان اين دو است ، و لذا در حديث ديگرى تفاوت ميان اين دو بجاى يك درجه ، يكصد درجه ذكر شده كه فاصله هر درجه با درجه ديگر، مقدار حركت سريع اسب در هفتاد سال است !.
اين نيز واضح است كه مقام شفاعت در قيامت از آن هر كس نيست ، بلكه مقام مقربان درگاه خدا اسـت ، امـا در حـديـثـى از پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : يشفع يوم القيامة ثـلاثـة الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء: (سه گروه در قيامت شفاعت مى كنند، پيامبران ، علما و شهيدان )!.
در حـقـيـقـت مـوفـقـيـت در طـريـق تـكـامـل و جـلب خـشـنـودى خـدا و قـرب او مـرهـون دو عامل است : ايمان و علم يا آگاهى و تقوى كه هيچكدام بدون ديگرى براى هدايت و پيروزى كافى نيست .
2 - آداب مجلس
در قـرآن مجيد كرارا در كنار مسائل مهم اشاراتى به آداب اسلامى مجالس شده است از جمله آداب تـحـيـت ، و ورود در مـجـلس ، آداب دعـوت بـه طعام ، آداب سخن گفتن با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و آداب جا دادن به تازه واردان مخصوصا افراد با فضيلت و پيشگام در ايمان و علم است .
و ايـن بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد كـه قرآن براى هر موضوعى در جاى خود اهميت و ارزش قـائل اسـت ، و هـرگـز اجـازه نـمى دهد آداب انسانى معاشرت به خاطر بى اعتنائى افراد زير پا گذارده شود.
در كـتب احاديث صدها روايت درباره آداب معاشرت با ديگران از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و ائمـه معصومين (عليهم السلام ) نقل شده است ، و مرحوم (شيخ حر عاملى ) آنها را در كتاب (وسائل ) جلد هشتم در 166 باب گردآورى كرده است ، ريزه كاريهائى
كـه در ايـن روايـات اسـت نـشـان مـى دهـد اسـلام تـا چـه حـد در اين باره باريك بين و حتى سختگير است .
در اين روايات حتى طرز نشستن ، سخن گفتن ، تبسم كردن ، مزاح نمودن اطعام كردن ، طرز نـامـه نـوشـتـن ، و حـتـى طـرز نـگـاه كردن به دوستان نيز مورد توجه قرار گرفته ، و دسـتـورهـائى در زمينه هر يك داده شده است كه نقل آنها ما را از بحث تفسيرى خارج مى كند، تـنـهـا بـه يـك حـديث از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در اينجا قناعت مى كنيم : ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم ، يكون افتقارك اليهم فى لين كلامك ، و حسن سيرتك ، و يكون استغنائك عنهم فى نزاهة عرضك و بقاء عزك : (بايد در قلب تو نـيـاز به مردم و بى نيازى از آنها جمع باشد نيازت در نرمى سخن ، و حسن سلوك تجلى كند، و بينيازيت در حفظ آبرو و عزت نفس ).
آيه و ترجمه


يـأ يـهـا الذيـن ءامـنوا إ ذا ناجيتم الرسول فقد موابين يدى نجوئكم صدقة ذلك خير لكم و اءطهر فإ ن لم تجدوا فإ ن الله غفور رحيم (12)
ء اءشـفـقـتـم اءن تـقـدمـوا بـين يدى نجوئكم صدقات فاذلم تفعلوا و تاب الله عليكم فأ قيموا الصلوة و ءاتوا الزكوة و اءطيعوا الله و رسوله و الله خبير بما تعملون (13)


ترجمه :

12 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد هـنـگـامـى كـه مـى خـواهـيـد بـا رسـول خـدا نـجـوى كـنـيـد قـبـل از آن صدقه اى (در راه خدا) بدهيد، اين براى شما بهتر و پاكيزهتر است ، و اگر توانائى نداشته باشيد خداوند غفور و رحيم است .
13 - آيـا تـرسـيـديـد فـقـيـر شـويـد كـه از دادن صـدقـات قـبـل از نـجـوى خـوددارى كـرديـد؟ اكـنـون كـه ايـن كار را نكرديد و خداوند توبه شما را پـذيـرفـت نـمـاز را بـر پـا داريـد و زكـات را ادا كنيد و خدا و پيامبرش را اطاعت نمائيد و (بدانيد) خداوند از آنچه انجام مى دهيد باخبر است .
شان نزول :
مـرحـوم (طـبـرسـى ) در (مـجـمـع البـيان ) و جمعى ديگر از مفسران معروف در شاءن نـزول ايـن آيات چنين نقل كرده اند: جمعى از اغنياء خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى آمـدنـد و بـا او نـجـوى مى كردند (اين كار علاوه بر اين كه وقت گرانبهاى پيغمبر (صلى الله عـليـه و آله ) را مـى گرفت مايه نگرانى مستضعفين و موجب امتيازى براى اغنياء بود) در ايـنـجـا خـداونـد نـخـسـتـيـن آيـات فـوق را نـازل كـرد و بـه آنـهـا دسـتـور داد كـه قـبـل از نجوى كردن با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) صدقهاى به مستمندان بپردازند، اغـنـيـاء وقـتـى چـنـيـن ديـدنـد از نـجـوى خـوددارى كـردنـد، آيـه دوم نـازل شـد (و آنـهـا را مـلامـت كـرد و حكم آيه اول را نسخ نمود) و اجازه نجوى به همگان داد (ولى نجوى در مورد كار خير و اطاعت پروردگار).
بعضى از مفسران نيز تصريح كرده اند كه هدف گروهى از نجوى كنندگان اين بود كه از ايـن راه بـرتـرى بـر ديـگـران كـسـب كـنـنـد پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) هم روى بـزرگوارى خاص خود در عين اين كه ناراحت بود از آنها ممانعت نمى كرد تا اين كه قرآن آنها را از اين كار نهى نمود.
تفسير :
يك آزمون جالب
در بخشى از آيات گذشته سخن از مساءله نجوى بود آيات مورد بحث ادامه و تكميلى است براى همان مطلب .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد هـنـگـامـى كـه مـى خـواهـيـد بـا رسـول خـدا نـجـوى كـنـيـد پـيش از آن صدقه اى در راه خدا بدهيد) (يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجواكم صدقة ).
چـنـانكه در شاءن نزول گفتيم اين دستور به خاطر آن بود كه گروهى از مردم مخصوصا از اغـنـيـا مرتبا مزاحم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى شدند و با او نجوى مى كردند، كـارى كـه مايه اندوه ديگران ، و يا كسب امتياز بى دليلى براى اينان بود، بعلاوه موجب تـضـيـيـع اوقـات گـرانـبـهـاى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) مـى شـد، حـكـم فـوق نازل گشت و آزمونى بود براى آنها و نيز كمكى به مستمندان و وسيله مؤ ثرى براى كم شدن اين مزاحمتها.
سپس مى افزايد: اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است (ذلك خير لكم و اطهر).
امـا (خـيـر) بـودن ايـن صـدقـه هم براى متمكنان بود ، زيرا موجب ثوابى مى شد، و هم براى نيازمندان ، چرا كه وسيله كمكى به آنها محسوب مى گشت .
و امـا (اطـهـر) بـودنـش از ايـن نـظـر بـود كـه قـلوب اغـنـيـا را از حـب مـال مى شست ، و قلوب نيازمندان را از كينه و ناراحتى ، زيرا هنگامى كه نجوى از صورت مجانى در مى آيد و نياز به دادن صدقه اى داشت طبعا كمتر مى شد همان گونه اى كه شد و اين يكنوع پاكيزه گى براى محيط فكرى و اجتماعى مسلمانان بود.
ولى از آنـجـا كـه اگـر وجـوب صـدقـه قـبـل از نـجـوى عـمـومـيـت مـى داشـت فـقـرا از طرح مـسـائل مـهم يا نيازهاى خود در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به صورت نجوى مـحـروم مـى شـدنـد، در ذيل آيه حكم صدقه را از اين گروه برداشته مى فرمايد: (اگر توانائى نداشته باشيد خداوند غفور و رحيم است ) (فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب آنـهـا كـه تـمـكـن مـالى داشـتـنـد دادن صـدقـه قبل از نجوى براى
آنان واجب بود، و آنها كه نداشتند بدون آن مى توانستند با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نجوى كنند.
جالب اينكه دستور فوق تاثير عجيبى گذاشت و آزمون جالبى شد و همگى جز يك نفر از دادن صدقه و نجوى خوددارى كردند، و او امير مؤ منان على (عليه السلام ) بود اينجا بود كـه آنـچـه لازم بـود روشـن شـود شـد و آنـچه بايد مسلمانان از اين دستور بفهمند و درس گـيـرنـد گـرفـتـنـد، لذا آيـه بـعـد نـازل گرديد و اين حكم را نسخ كرد و فرمود: (آيا تـرسـيـديـد فقير شويد كه از دادن صدقه قبل از نجوى خوددارى كرديد)؟! (ااشفقتم ان تقدموا بين يدى نجواكم صدقات ).
مـعـلوم مـى شـود حـب مـال در دل شـمـا از علاقه به نجواى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بـيـشـتـر اسـت ، و نـيـز مـعـلوم مـى شـود در ايـن نـجـواهـا غـالبـا مـسـائل حـيـاتـى مـطـرح نـمـى شـد، و گـرنـه چـه مـانـعـى داشـت كـه ايـن گـروه قبل از نجوى صدقهاى مى دادند و نجوى مى كردند، به خصوص اينكه مقدار خاصى براى صـدقـه نـيـز تـعـيـيـن نـشـده بـود و مـى تـوانـسـتـنـد بـا مـبـلغ كـمـى ايـن مشكل را حل كنند.
سپس مى افزايد: (اكنون كه اين كار را نكرديد ، و خود به تقصير خويشتن پى برديد و خـداونـد شما را بخشيد، و توبه شما را پذيرفت ، نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد، و خدا و پيامبرش را اطاعت نمائيد، و بدانيد خداوند از آنچه انجام مى دهيد با خبر است ) (فـاذ لم تـفـعـلوا و تـاب الله عـليـكـم فـاقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و اطيعوا الله و رسوله و الله خبير بما تعملون ).
تعبير به (توبه ) نشان مى دهد كه آنها در نجواهاى قبلى مرتكب گناهى شده بودند، خـواه به خاطر تظاهر و ريا، و يا آزار پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و يا ايذاء مؤ منان فقير.
گرچه در اين آيه سخنى صريحا درباره جواز نجوى بعد از اين ماجرا
نيامده ، ولى تعبير آيه نشان مى دهد كه حكم سابق برداشته شد.
امـا دعـوت بـه اقـامـه نـماز و اداء زكات و اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به خـاطـر اهـمـيت آن است و نيز اشارهاى است به اينكه اگر بعد از اين نجوا مى كنيد بايد در مـسـيـر اهـداف بـزرگ اسـلامـى و در طـريـق اطـاعـت از خـدا و رسول (صلى الله عليه و آله ) باشد.
نكته ها :
1 - تنها عمل كننده به آيه صدقه و نجوى
غـالب مـفـسـران شـيـعـه و اهـل سـنـت نـوشـتـه انـد تـنـهـا كـسـى كـه بـه ايـن آيـه عـمـل كـرد امـير مؤ منان على (عليه السلام ) بود چنانكه طبرسى در روايتى از خود حضرت نـقـل مـى كـنـد كـه فـرمـود: آيـة مـن كـتـاب الله لم يـعـمـل بـهـا احـد قـبـلى ، و لا يـعمل بها احد بعدى كان لى دينار فصرفته بعشرة دراهم فكنت اذا جئت الى النبى (صلى الله عليه و آله ) تصدقت بدرهم :
(آيـه اى در قـرآن اسـت كـه احـدى قـبـل از مـن و بـعـد از مـن بـه آن عـمـل نـكـرده و نـخـواهـد كـرد، مـن يـك ديـنـار داشـتـم آنـرا بـه ده درهـم تبديل كردم و هر زمان مى خواستم با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نجوا كنم درهمى را صدقه مى دادم ).
هـمين مضمون را (شوكانى ) از (عبد الرزاق ) و (ابن المنذر) و (ابن ابى حاتم ) و (ابن مردويه ) نقل كرده است .
(فـخـر رازى ) نـيـز ايـن حـديـث را كـه تـنـهـا كـسـى كـه بـه آيـه فـوق عمل كرد
عـلى (عـليـه السـلام ) بـود از جـمـعـى از مـحـدثـان از ابـن عـبـاس نقل كرده است .
در (در المنثور) نيز روايات متعددى در ذيل آيات فوق در همين معنى آمده است .
در تـفـسـيـر (روح البـيـان ) از (عـبـدالله فـرزنـد عـمـر بـن خـطـاب ) نقل مى كند كه مى گفت : كان لعلى (عليه السلام ) ثلاث ، لو كانت لى واحدة منهن كانت احب الى مـن حـمـر النـعم : تزويجه فاطمه (عليه السلام )، و اعطائه الراية يوم خيبر، و آية النـجـوى !: عـلى (عـليـه السـلام ) سـه فـضـيـلت داشـت كـه اگـر يـكـى از آنـها براى من حـاصـل مـى شـد بـهتر بود از شتران سرخ موى (اين تعبير در ميان عرب براى اشاره به گـرانـبـهـاتـريـن امـوال بـه كـار بـرده مـى شـد، و آن را بـه صـورت ضـرب المثل به هنگام بيان بسيار نفيس بودن چيزى ذكر مى كردند) نخست تزويج پيامبر (صلى الله عـليه و آله ) فاطمه (سلام الله عليها) را به او بود، و ديگر دادن پرچم به دستش در روز خـيـبر، و ديگر آيه نجوى . ثبوت اين فضيلت بزرگ براى على (عليه السلام ) در غـالب كـتـب تـفـسير و حديث آمده و چنان مشهور و معروف است كه نيازى به شرح بيشتر نيست .
2 - فلسفه تشريع و نسخ حكم صدقه قبل از نجوى
چـرا وجـوب صـدقه قبل از نجوى كردن با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تشريع شد و بعد از مدت كوتاهى نسخ گرديد؟
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را بـه خـوبـى مـى تـوان از قـرائن مـوجـود در آيـه فـوق و شـاءن نزول آن به دست آورد، هدف آزمايشى بود، براى افراد پر ادعائى كه از اين طريق اظهار عـلاقـه خاصى به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى كردند، معلوم شد اين اظهار علاقه هـا تـنـهـا در صـورتـى اسـت كـه نـجـوى مـجـانـى بـاشـد، امـا هـنـگـامـى كـه نـيـاز بـه بذل مقدارى مال داشت خاموش شدند.
از ايـن گـذشـته ، اين حكم براى هميشه در مسلمانان اثر گذارد، و نشان داد تا ضرورتى نـبـاشـد نـبـايـد وقـت گـرانـبـهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و ديگر رهبران بزرگ اسلامى را با نجوى گرفت ، و وسيله ناخشنودى مردم را فراهم ساخت ، و در حقيقت كنترلى بود براى نجواها در آينده .
بـنـابـرايـن حـكـم مزبور از آغاز جنبه موقتى داشته ، و پس از آنكه هدف آن تامين گرديد نـسـخ شـد، زيـرا ادامـه آن نـيـز مـشـكـلى ايـجـاد مـى كـرد، چـرا كـه گـاه مسائل ضرورى پيش مى آمد كه لازم بود به طور خصوصى با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مـيـان گـذارده شـود، چنانچه حكم صدقه باقى مى ماند اى بسا اين ضرورتها از دست ميرفت ، و افراد يا جامعه اسلامى زيان مى ديدند.
بـه طـور كـلى در موارد نسخ ، حكم هميشه از اول جنبه محدود و موقت داشته ، هر چند مردم از اين معنى احيانا آگاه نبوده و آنرا هميشگى تصور مى كردند.
3 - آيا اين فضيلت بود؟
بدون شك على (عليه السلام ) در زمره ثروتمندان اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نـبـود، زنـدگـى سـاده و زاهـدانـه اى داشـت ، بـا ايـن حـال بـراى احـتـرام بـه ايـن حـكـم الهـى در هـمـان مـدت كـوتـاه چـنـد بـار صـدقـه داد و مـسـائل ضـرورى را از طـريـق نـجـوى بـا پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) در ميان نهاد، و چنانكه گفتيم اين مساءله در ميان مفسران و ارباب حديث مسلم
است .
ولى بعضى با قبول اين موضوع ، اصرار دارند فضيلت بودن آنرا انكار كنند.
از جـمـله اينكه مى گويند اگر بزرگان صحابه اقدام به اين كار نكردند نيازى به آن نديدند، و يا وقت كافى نداشتند، يا فكر مى كردند مبادا باعث ناراحتى فقرا و وحشت اغنيا گردد! بنابراين فضيلتى براى على (عليه السلام ) محسوب يا موجب سلب فضيلتى از ديگران نمى گردد!.
ولى گـويـا آنـهـا در متن آيه دوم دقت نكرده اند كه خداوند به عنوان سرزنش مى فرمايد: اءاءشـفـقـتـم ان تـقـدمـوا بـيـن يـدى نـجـواكـم صـدقـات (آيـا از فـقـر تـرسـيـديـد و بـخـل كـرديـد كـه قـبـل از نـجـوى صـدقـه اى نـداديـد) و حـتـى در ذيـل آيـه تعبير به توبه مى كند كه ظاهرا ناظر به همين معنى است ، از اين تعبير روشن مـى شـود كـه اقـدام بر صدقه و نجوى با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كار مطلوبى بوده است و گرنه سرزنش و توبه نداشت .
بـدون شـك جـمـعـى از اصـحـاب سـرشـنـاس پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) قـبـل از اين ماجرا با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نجوى داشتند (چون افراد عادى و دور افتاده كمتر اقدام به چنين كارى ميكردند) ولى همين صحابه معروف بعد از دستور صدقه از ايـن كـار خـوددارى نـمـودنـد، تـنـهـا كـسـى كـه بـه ايـن دسـتـور احـتـرام گـذارد و جامه عـمـل بـه آن پـوشانيد على (عليه السلام ) بود چه مى شود كه ما ظاهر آيات و رواياتى كه در اين زمينه است و در كتب مختلف اسلامى نقل شده بپذيريم و با احتمالات ضعيف و بى اساس ‍ يك واقعيت را ناديده نگيريم ، و با عبد الله بن عمر كه اين فضيلت را همرديف با تزويج فاطمه (عليه السلام ) و پرچمدارى روز فتح خيبر و برتر از (حمر النعم ) قرار داده همصدا شويم ؟!
4 - مدت حكم و مقدار صدقه
در ايـنـكـه حـكـم بـالا يـعـنـى وجـوب صـدقـه قـبـل از نـجـوى بـا رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) چـقـدر بـه طـول انـجـامـيد و نسخ شد؟ نقلهاى مختلفى است : بعضى آنرا يكساعت ، و بعضى يكشب ، و بعضى ده روز ذكر كرده اند، و ظاهر همان قول سوم است چرا كه يكساعت و يكشب براى يك چـنـين امتحانى هرگز كافى نبود، چرا كه مى توانستند متعذر شوند كه در اين مدت كوتاه مـوجـبـى براى نجوى پيش نيامد، ولى مدت ده روز مى تواند حقايق را روشن سازد، و زمينه اى براى ملامت و سرزنش متخلفان فراهم كند.
و امـا در مـورد مقدار صدقه نه در آيه مقدارى براى آن ذكر شده و نه در روايات اسلامى ، هر چند از عمل على (عليه السلام ) بر مى آيد كه حتى يكدرهم نيز كافى بوده است .
آيه و ترجمه


اءلم تر إ لى الذين تولوا قوما غضب الله عليهم ما هم (14)
منكم و لا منهم و يحلفون على الكذب و هم يعلمون اءعد الله لهم عذابا شديدا إ نهم ساء ما كانوا يعملون (15)
اتخذوا اءيمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله فلهم عذاب مهين (16)
لن تـغـنـى عـنـهـم اءمـوالهـم و لا اءولادهـم مـن الله شـيـا اءولئك اءصـحـاب النـار هـم فيها خالدون (17)
يـوم يـبـعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون اءنهم على شى ء اءلا إ نهم هم الكاذبون (18)
استحوذ عليهم الشيطان فأ نسئهم ذكر الله اءولئك حزب الشيطن اءلا إ ن حزب الشيطن الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون (19)


ترجمه :

14 - آيـا نـديـدى كـسـانـى را كـه طرح دوستى با جمعيتى كه مورد خشم خدا بود ريختند؟ ايـنها نه از شما هستند و نه از آنان ! آنها سوگند دروغ ياد مى كنند (كه از شما هستند) در حالى كه خودشان مى دادند (دروغ مى گويند).
15 - خداوند عذاب شديدى براى آنها فراهم ساخته ، زيرا اعمالى را كه انجام مى دهند بد است .
16 - آنـهـا سوگندهاى خود را سپرى قرار دادند و مردم را از راه خدا بازداشتند، لذا براى آنها عذاب خوار كننده اى است .
17 - اموال و اولادشان به هيچوجه آنها را از عذاب الهى حفظ نمى كند، آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن مى مانند.
18 - بـه خـاطـر بـيـاوريـد روزى را كـه خدا همه آنها را برمى انگيزد آنها براى خدا نيز سوگند (دروغ ) ياد مى كنند همانگونه كه (امروز) براى شما سوگند مى خورند، و گمان مى كنند (با اين سوگندهاى دروغ ) كارى مى توانند انجام دهند بدانيد آنها دروغگويانند.
19 - شـيـطـان بر آنها چيره شده و ياد خدا را از خاطر آنها برده است ، آنها حزب شيطانند بدانيد حزب شيطان زيانكارانند.
تفسير :
حزب شيطان !
اين آيات بخشى از توطئه هاى منافقان را برملا مى سازد، و آنها را با نشانه هايشان به مسلمانان معرفى مى كند، و ذكر اين معنى بعد از آيات نجوى شايد به اين
مـنـاسبت است كه در ميان نجوى كنندگان با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) افراد منافقى نيز وجود داشتند كه از اين كار به عنوان پوششى براى توطئه هاى خود و اظهار نزديكى بـه پـيـامـبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) استفاده مى كردند و همين امر سبب شد كه قرآن به صورت يك امر كلى با آن برخورد كند.
نخست مى فرمايد: (آيا نديدى كسانى را كه با قومى كه خداوند آنها را غضب كرده بود طرح دوستى ريختند)؟! (ا لم تر الى الذين تولوا قوما غضب الله عليهم ).
اين قوم (مغضوب عليهم ) ظاهرا همان قوم يهود است كه در آيه 60 سوره مائده به همين عـنـوان مـعـرفـى شـده ، آنـجـا كـه دربـاره يـهـود مـى گـويـد: قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبة عند الله من لعنه الله و غضب عليه ... (بگو آيا شما را از كسانى كه وضعشان از اين هم بدتر است با خبر كنم آنها كسانى هستند كه خداوند آنها را لعنت كرده و مورد غضب قرار داده ...).
سپس مى افزايد: (اينها نه از شما هستند و نه از آنان ) (يهود) (ما هم منكم و لا منهم ).
نـه در مـشـكـلات و گرفتاريها ياور شما هستند، و نه دوست صميمى آنها، بلكه منافقانى هستند كه هر روز چهره عوض مى كنند، و هر لمحه به شكلى در مى آيند.
البـتـه اين تعبير منافاتى با آيه 51 سوره مائده ندارد كه مى گويد: و من يتولهم منكم فـانـه مـنهم : (هر كس از شما آنها را دوست دارد از آنها است ) زيرا منظور از آن اين است كه آنها در حكم دشمنان شما محسوب مى شوند هر چند حقيقتا جزء آنها هم نباشد.
بـاز در ادامـه هـمين سخن مى افزايد: (آنها براى اثبات وفادارى خود نسبت به شما قسم ياد مى كنند اما سوگندى دروغ كه خودشان هم مى دادند)!
(و يحلفون على الكذب و هم يعلمون ).
ايـن راه و رسـم مـنـافـقـان اسـت كـه پيوسته براى پوشانيدن چهره زشت و منفور خود به سوگندهاى دروغ پناه مى برند، در حالى كه عملشان بهترين معرف آنها است .
بعد به عذاب دردناك اين منافقان لجوج اشاره كرده ، مى فرمايد: (خداوند عذاب شديدى براى آنها فراهم ساخته است ) (اعد الله لهم عذابا شديدا).
و بـدون شـك ايـن عـذاب عـادلانـه اسـت (چـرا كـه آنـهـا اعمال بدى انجام مى دادند) (انهم ساء ما كانوا يعملون ).
سـپـس بـراى تـوضيح بيشتر در مورد نشانه هاى اين منافقان مى گويد: آنها سوگندهاى خود را سپرى قرار داده اند تا مردم را از راه خدا باز دارند (اتخذوا ايمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله ).
قسم ياد مى كنند كه مسلمانند و هدفى جز اصلاح ندارند در حالى كه زير پوشش اين قسم بـه انـواع فـسـاد و خـرابـكـارى و تـوطـئه مـشـغـولنـد، و در حـقيقت از نام مقدس خدا براى جلوگيرى از راه خدا بهره ميگيرند.
آرى سوگندهاى دروغ يكى از نشانه هاى منافقان است كه علاوه بر اينجا در سوره منافقين نيز ضمن بيان اوصاف آنها ذكر شده است (سوره منافقين آيه 2).
و در پايان آيه مى افزايد: (به همين دليل براى آنها عذاب خوار كننده اى است ) (فلهم عذاب مهين ).
آنـهـا مـى خـواستند با اين سوگندهاى دروغين آبرو براى خود فراهم كنند ولى خدا آنها را به عذاب خوار كنندهاى مبتلا مى سازد و قبلا فرمود (عذاب شديد) براى آنها است (آيه 15 همين سوره ) زيرا قلوب مؤ منان راستين را شديدا به درد مى آورند.
ظـاهـر ايـن اسـت كـه هـر دو عـذاب مـربـوط به آخرت است و چون با دو وصف مختلف (مهين و شديد) ذكر شده تكرار نيست ، زيرا توصيف عذاب به اين دو وصف در قرآن مجيد معمولا در عـذابـهـاى آخرت است هر چند بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اولى مربوط به دنيا يا عذاب قبر و دومى مربوط به عذاب آخرت مى باشد.
و از آنـجـا كـه مـنـافـقـان غـالبـا بـه اموال و فرزندان (سرمايه هاى اقتصادى و نيروهاى انـسـانـى ) خـود بـراى حـل مـشـكـلات تـكـيـه مـى كـنـنـد قـرآن در آيـه بـعـد مـى گـويـد: (امـوال و اولادشـان ، آنـهـا را بـه هيچوجه از عذاب الهى حفظ نمى كند) (لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شيئا).
بـلكـه هـمـيـن اموال طوق لعنتى بر گردن آنها مى شود و مايه عذاب دردناكشان چنانكه در آيـه 180 آل عـمـران مـى خـوانـيم : سيطوقون ما بخلوا به يوم القيامة و همچنين فرزندان گـمـراه آنها باعث عذاب آنها مى گردد، و اگر در ميان آنها افرادى مؤ من و نيكوكار باشند از آنها بيزارى مى جويند.
آرى روز قيامت روزى است كه هيچ پناهگاهى جز خدا نيست ، و هر چه
غـيـر او است از كار مى افتد، چنانكه در آيه 166 بقره مى خوانيم : و تقطعت بهم الاسباب (دست آنها از هر گونه وسيله و سببى قطع مى شود).
و بـاز در پـايان آيه آنها را با اين جمله تهديد مى كند: (آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن مى مانند) (اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
و بـه ايـن تـرتيب گاهى عذاب آنها را به عنوان (شديد) توصيف كرده و گاهى مهين و خـوار كننده ، و گاه جاودانه بودن كه هر يك از اين اوصاف به تناسب وصفى از اوصاف آنها و اعمالشان است .
و عـجـب ايـنـكه اين منافقان در قيامت هم دست از منافقگرى خود بر نمى دارند چنانكه در آيه بـعـد آمـده اسـت : (بـه خـاطـر بـيـاوريـد روزى را كـه خـدا هـمـه آنها را برمى انگيزد، و اعـمـالشـان را بـر آنـهـا عـرضـه مـى دارد، و در دادگـاه عـدلش از آنـهـا سـؤ ال مـى كـنـد، ولى آنـان براى خدا نيز سوگند دروغ ياد مى كنند همانگونه كه براى شما سوگند مى خورند) (يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم ).
قـيـامت تجليگاه اعمال و روحيات انسان در اين دنيا است ، و از آنجا كه منافقان اين روحيه را هـمـراه خـود به قبر و برزخ برده اند در صحنه قيامت نيز آشكار مى شود، و با اينكه مى دادنـد خـداونـد عـلام الغـيـوب اسـت ، و چـيـزى بـر او مـخـفى نيست ، ولى باز بر طبق عادت گذشته سوگند دروغين ياد مى كند.
البـتـه ايـن مـنـافـات بـا اعـتـراف آنـهـا بـه گـنـاهـانـشـان در بـعضى از مواقف آن دادگاه عدل الهى ندارد، چرا كه قيامت منزلگاهها و مواقف مختلفى دارد، و در هر كدام
برنامه اى است .
سـپـس مـى افـزايـد: (آنـها گمان مى كنند كه با اين سوگندهاى دروغ مى توانند سودى براى خود جلب كنند و يا زيانى را دفع نمايند) (و يحسبون انهم على شى ء).
البـتـه ايـن يـك پـنـدار مـوهـوم و خيال خام بيش نيست ، ولى از آنجا كه در دنيا به اين كار عـادت كـرده بـودنـد كـه خطرات و ضررها را با سوگندهاى دروغين از خود دفع نمايند و مـنـافـعـى بـراى خـود كسب كنند اين ملكات زشت در آنجا نيز جان مى گيرد و خودنمائى مى كند.
و سـرانـجـام آيـه را با اين جمله پايان مى دهد: (بدانيد آنها دروغگويانند) (الا انهم هم الكاذبون ).
ايـن اعـلام مـمـكـن اسـت مـربوط به دنيا باشد و يا مربوط به قيامت ، و يا هر دو و به اين ترتيب كوس رسوائى آنها را همه جا مى زنند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث سـرنـوشـت نـهـائى ايـن مـنـافـقـان تـيـره دل را چنين بيان مى كنند: (شيطان بر آنها مسلط شده ، و آنها را به سرعت مى راند، و به هـمين جهت ياد خدا را از خاطر آنها برده است ) (استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكر الله ).
به همين دليل (آنها حزب شيطانند) (اولئك حزب الشيطان ).
(بدانيد حزب شيطان زيانكارانند) (الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون ) (استحوذ) از مـاده (حـوذ) (بـر وزن موز) در اصل به معنى قسمت پشت ران شتر است ، و از آنجا كه سـاربـان بـه هـنـگـام رانـدن شترها بر پشت رانهاى آنها مى زند اين واژه به معنى تسلط يافتن و به سرعت راندن آمده است .
آرى منافقان دروغگو و مغرور به مال و مقام سرنوشتى جز اين ندارند كه
در بست در اختيار شيطان و وسوسه هاى او قرار مى گيرند، و خدا را به كلى فراموش مى كنند، نه تنها منحرف مى شوند كه در زمره عمال شيطان و اعوان و انصار و لشكر و حزب او براى گمراه ساختن ديگران قرار مى گيرند.
امـيـر مـؤ مـنان على (عليه السلام ) درباره آغاز وقوع فتنه ها و اختلافها مى فرمايد: ايها النـاس ! انـمـا بـداء وقـوع الفـتن اهواء تتبع ، و احكام تبتدع ، يخالف فيها كتاب الله ، يـتـولى فيها رجال رجالا، فلو ان الباطل خلص لم يخف على ذى حجى ، و لو ان الحق خلص لم يـكـن اختلاف ، ولكن يؤ خذ من هذا ضغث ، و من هذا ضغث ، فيمزجان ، فيجيئان معا فهنالك استحوذ الشيطان على اوليائه ، و نجى الذين سبقت لهم من الله الحسنى :
اى مردم آغاز وقوع فتنه ها آراء باطلى است كه از آن پيروى مى كنند، و بدعتهائى است كه بـر خـلاف حـكـم قـرآن گـذارده مـى شود، و گروهى از مردم به دوستى گروهى ديگر، و تـبـعيت آنها در اين امور مى پردازند، اگر باطل به صورت خالص خودنمائى مى كرد از ديـده هـيـچ صـاحـب عـقـلى پـنـهـان نـمـى مـانـد، و هـرگـاه حـق از آمـيـزش بـه باطل خالص مى شد اختلافى رخ نمى داد، ولى بخشى از اين مى گيرند و بخشى از آن ، و مـمـزوج مـى كـنـنـد، ايـنـجـا اسـت كه شيطان بر دوستان خود چيره مى شود، و آنهائى كه توفيق الهى يارشان شده رهائى مى يابند.
هـمـيـن تـعـبـيـر در كـلام امام حسين سيد الشهداء (عليه السلام ) در كربلا ديده مى شود كه وقـتـى صـفـوف اهـل كـوفـه را هـمـچـون شـب تـاريـك ، و سـيـل خـروشـانـى ، در مـقابل خود ديد، فرمود: عجب بندگان بدى هستيد! اظهار اطاعت خدا و ايـمان به رسول كرديد ولى اكنون آمده ايد ذريه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را به قـتـل بـرسـانـيد، لقد استحوذ عليكم الشيطان فانساكم ذكر الله العظيم : (شيطان بر شما چيره شده ، ياد
خـداى بـزرگ را از خاطرتان برده ، سپس افزود مرگ بر شما و بر آنچه مى خواهيد، انا لله و انا اليه راجعون ).
درباره حزب شيطان و حزب الله ذيل آيات آينده به خواست خدا مشروحا بحث خواهيم كرد.
آيه و ترجمه


إ ن الذين يحادون الله و رسوله اءولئك فى الا ذلين (20)
كتب الله لا غلبن اءنا و رسلى إ ن الله قوى عزيز (21)
لاتجد قوما يؤ منون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا ءاباءهم اءو اءبناءهم اءو إ خونهم اءو عشيرتهم اءولئك كتب فى قلوبهم الايمان و اءيدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيها رضى الله عنهم و رضوا عنه اءولئك حزب الله اءلا إ ن حزب الله هم المفلحون (22)


ترجمه :

20 - كـسـانـى كـه بـا خـدا و رسـولش دشـمـنـى مـى كـنـنـد آنـهـا در زمـره ذليل ترين افرادند.
21 - خـداونـد چـنـين مقرر داشته كه من و رسولانم پيروز مى شويم چرا كه خداوند قوى و شكست ناپذير است .
22 - هـيـچ قـومـى را كـه ايـمـان بـه خدا و روز قيامت دارد نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش
دوسـتـى كـنـنـد، هـر چـند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنها باشند، آنها كـسـانـى هـسـتند كه خدا ايمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنـهـا را تـقـويـت فـرمـوده ، آنـهـا را در بـاغـهـائى از بـهـشـت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است ، جاودانه در آن مى مانند خدا از آنها خشنود و آنها نيز از خدا خشنودند آنها حزب الله اند بدانيد حزب الله پيروز است .
تفسير :
حزب الله پيروز است !
در آيات گذشته سخن از منافقان و دشمنان خدا و بخشى از صفات و نشانه هاى آنها بود.
در ادامه همين بحث در اين آيات كه آخرين آيات سوره مجادله است نشانه هاى ديگرى از آنها را مطرح مى كند، و سرنوشت حتمى آنها را كه شكست و نابودى است روشن مى سازد.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد (كـسـانـى كـه بـا خـدا و رسـولش دشـمـنـى مـى كـنند آنها در زمره ذليل ترين افرادند) (ان الذين يحادون الله و رسوله اولئك فى الاذلين ).
آيـه بعد در حقيقت دليلى است براى اين معنى ، مى فرمايد: (خدا چنين مقرر داشته كه من و رسولانم پيروز مى شويم ) (كتب الله لاغلبن انا و رسلى ).
(چـرا چـنـيـن نـبـاشـد، در حـالى كـه خـداوند قوى و شكست ناپذير است ) (ان الله قوى عزيز).
بـه هـمـان انـدازه كـه خداوند قدرتمند است دشمنانش ضعيف و ذليلند، و اگر مى بينيم در آيه قبل تعبير به (اذلين ) (ذليل ترين افراد) شده دليلش همين بوده است .
تـعـبـيـر به (كتب ) (نوشته است ) تاكيدى است بر قطعى بودن اين پيروزى ، و جمله (لاغـلبـن ) بـا (لام تـاءكـيـد) و (نـون تـاءكـيد ثقليه ) نشانه مؤ كد بودن اين پيروزى است به گونه اى كه هيچ جاى شك و ترديد براى هيچكس نداشته باشد.
ايـن شـبـيـه همان چيزى است كه در آيه 173 - 171 سوره (صافات ) آمده است ، و لقد سـبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين - انهم لهم المنصورون - و ان جندنا لهم الغالبون : (وعده قـطـعـى ما براى بندگان مرسل ما از قبل مسلم شده كه آنها يارى مى شوند، و لشكر ما در تمام صحنه ها پيروزند!
در طـول تـاريخ اين پيروزى فرستادگان الهى در چهره هاى گوناگونى نمايان شده : در عـذابـهـاى مـختلفى همچون طوفان نوح ، و صاعقه عاد و ثمود، و زلزله هاى ويرانگر قوم لوط، و مانند آن ، و در پيروزى در جنگهاى مختلف ، مانند غزوات بدر و حنين و فتح مكه و ساير غزوات پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ).
و از همه مهمتر در پيروزى منطقى آنها بر مكاتب شيطانى و دشمنان حق و عدالت بوده است ، و از ايـنـجـا پـاسـخ سـؤ ال كـسـانـى كـه مى گويند: اگر اين وعده قطعى است پس چرا بسيارى از رسولان الهى و امامان معصوم (عليهم السلام ) و مؤ منان راستين را شهيد كردند و هرگز پيروز نشدند؟! روشن مى شود.
ايـن ايـراد كـنـنـدگـان در حـقـيـقـت مـعـنـى (پـيـروزى ) را درسـت تـشـخيص نداده اند فى المـثـل مـمـكـن است تصور كنند امام حسين (عليه السلام ) در كربلا شكست خورد، زيرا خود و يـارانـش شـهـيـد شدند، در حالى كه مى دانيم او به هدف نهائيش كه رسوائى بنى اميه و بـنـيـان گـذاردن مـكتب آزادگى ، و درس دادن به همه آزادگان جهان بود رسيد، و هم اكنون به عنوان سرور شهيدان عالم (سيد الشهداء) و سر سلسله
آزادگان جهان انسانيت ، برافكار قشر عظيمى از انسانها با پيروزى حكومت مى كند.
ايـن نـيـز لازم بـه يـادآورى است كه همين حكم ، يعنى پيروزى قطعى ، طبق وعده خداوند در مـورد پـيـروان خـط انـبـيـاء و اولياء نيز ثابت است ، يعنى پيروزى آنها نيز از سوى خدا تضمين شده است چنانكه در آيه 51 مؤ من مى خوانيم : انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحـيـاة الدنـيا و يوم يقوم الاشهاد: (ما قطعا رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در زندگى دنيا و روزى كه گواهان بپا مى خيزند (روز رستاخيز) يارى مى دهيم )، مسلما هر كس را خدا يارى دهد پيروز است .
ولى نـبايد فراموش كرد كه اين وعده حتمى خداوند بى قيد و شرط نيست ، شرط آن ايمان و آثار ايمان است ، شرط آن اين است كه سستى به خود راه ندهند، و از مشكلات نهراسند و غـمـگـيـن نـشـونـد، چـنانكه در آيه 139 آل عمران مى فرمايد: و لاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين .
شرط ديگر آن اين است كه دگرگونيها را از خود شروع كنند چرا كه خداوند نعمتهاى هيچ قـوم و مـلتـى را تـغيير نمى دهد مگر تغييرى در خود آنها پيدا شود، ذلك بان الله لم يك مـغـيـرا نـعـمـة انـعـمـهـا عـلى قـوم حـتـى يـغـيـروا مـا بـانـفـسـهـم (انفال 53).
بايد دست به رشته محكم الهى بزنند و صفوف خود را متحد كنند، نيروهاى خود را بسيج نـمـايـنـد، نـيات را خالص گردانند و مطمئن باشند دشمن هر قدر قوى و نيرومند و آنها هر قدر به ظاهر كم جمعيت و كم توان باشند سرانجام با جهاد
و كوشش و توكل بر پروردگار پيروز مى شوند.
جـمـعـى از مـفـسـران شـان نـزولى براى آيه فوق ذكر كرده اند كه : گروهى از مسلمانان هـنـگـامى كه فتح بعضى از آباديهاى حجاز را ديدند گفتند به زودى خداوند روم و ايران را براى ما نيز فتح خواهد كرد، منافقان گفتند: تصور مى كنيد ايران و روم مانند بعضى از روسـتـاهـاى حـجـازنـد كـه شـمـا آنـهـا را فـتـح كـرديـد؟ آيـه فـوق نازل شد و اين پيروزى را به آنها وعده داد!
در آخـريـن آيـه مـورد بـحث كه آخرين آيه از سوره مجادله ، و از كوبنده ترين آيات قرآن اسـت ، بـه مـؤ مـنان هشدار مى دهد كه جمع ميان (محبت خدا) و (محبت دشمنان خدا) در يك دل مـمـكـن نـيـسـت ، و بـايد از ميان اين دو يكى را برگزينند، اگر راستى مؤ منند بايد از دوسـتى دشمنان خدا بپرهيزند و الا ادعاى مسلمانى نكنند مى فرمايد: (هيچ گروهى را كه ايـمان به خدا و روز قيامت دارد نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چـنـد پـدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنها باشند) (لاتجد قوما يؤ منون بـالله و اليـوم الاخـر يـوادون مـن حـاد الله و رسـوله و لو كـانـوا آبـائهـم او ابـنائهم او اخوانهم او عشيرتهم ).
آرى در يك دل دو محبت متضاد نمى گنجد، و آنها كه دم از هر دو مى زنند يا ضعيف الايمانند، و يـا مـنـافـق ، و لذا مـى بـيـنـيـم كـه در غزوات اسلامى در صف مخالف جمعى از بستگان و خـويـشـاونـدان مـسـلمـيـن بـودند، ولى چون خطشان را از خط الهى جدا كرده ، و به صفوف دشمنان حق پيوسته بودند، با آنها پيكار كردند، و حتى جمعى از آنها را كشتند.
محبت پدران و فرزندان و برادران و اقوام بسيار خوب است ، و نشانه زنده
بـودن عـواطـف انـسانى است ، اما هنگامى كه اين محبت رو در روى محبت خدا قرار گيرد ارزش خود را از دست مى دهد.
البـته افراد مورد علاقه انسان تنها اين چهار گروه كه در آيه ذكر شده اند نمى باشد، ولى ايـنـهـا نـزديـكـتـريـن افـراد انـسـانـنـد، و بـا تـوجـه بـه آنـهـا حال بقيه نيز روشن مى شود.
لذا در آيـه مـورد بحث سخنى از همسران و اموال و تجارت و خانه هاى مورد علاقه به ميان نيامده ، در حالى كه (در آيه 24 سوره توبه ) همه اينها مورد توجه قرار گرفته ، مـى فـرمـايـد: (قـل ان كـان آبـائكـم و ابـنـائكـم و اخـوانـكـم و ازواجـكـم و عـشـيـرتـكـم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره و الله لايهدى القوم الفاسقين ):
(بـگـو اگـر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قبيله شما، و اموالى كه به دست آورده ايـد ، و تـجارتى كه از كسادش ‍ مى ترسيد، و مساكن مورد علاقه شما، در نظرتان از خدا و پيامبرش و جهاد در راه او محبوبتر است در انتظار اين باشيد كه خدا عذابش را بر شما نازل كند، خدا جمعيت نافرمانبردار را هدايت نمى كند).
دليل ديگر عدم ذكر امور ديگر در آيه مورد بحث ممكن است شان نزولهائى باشد كه براى آيـه ذكـر كـرده انـد، از جـمـله ايـنـكـه حـاطـب بـن ابـى بـلتـعـه نـامـه اى بـه اهـل مـكـه نـوشـت و بـه آنـهـا هـشـدار داد كـه مـمـكـن اسـت رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) بـراى فـتـح مـكه حركت كند، هنگامى كه اين مساءله بـرمـلا شـد عـذر آورد كـه من اقوامى در مكه در چنگال كفار دارم خواستم به مردم مكه خدمتى كنم تا اقوامم در امان باشند!.
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد: آيـه دربـاره (عـبـد الله بـن ابـى ) نازل شده كه فرزندى با ايمان داشت ، روزى ديد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آب مى نـوشد عرض كرد كمى از آب را در ظرف بگذاريد تا به پدرم بدهم شايد خدا قلبش را پاك كند، هنگامى كه نيم خورده آب نوشيدنى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را براى او آورد او از نـوشـيـدن خوددارى كرد و حتى جمله بسيار زشت و زننده و توهين آميزى نسبت به رسـول الله (صـلى الله عليه و آله ) گفت ، پسرش نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمـد و اجازه قتل پدر را خواست ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اجازه نداد و فرمود: با او مدارا كن (ولى در دل از اعمال او بيزار باش ).
سـپـس بـه پـاداشـهـاى بـزرگ ايـن گـروه كـه قـلبـشـان بـه طـور كـامـل در اخـتـيـار عـشق خدا است پرداخته ، و پنج موضوع را كه بعضى به صورت امداد و توفيق است ، و بعضى به صورت نتيجه و سرانجام كار بيان مى كند:
در بـيـان قسمت اول و دوم مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه خدا خط ايمان را بر صفحه قـلوبشان نوشته ، و با روحى از ناحيه خودش آنان را تقويت فرموده است ) (اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه ).
بـديهى است اين امداد و لطف الهى هرگز با اصل آزادى اراده و اختيار انسان منافات ندارد، چرا كه گامهاى نخستين يعنى (ترك محبت دشمنان خدا) از سوى خود آنان برداشته شده ، سـپـس امدادهاى الهى به صورت (استقرار ايمان ) كه از آن تعبير به (كتابت ) و نوشتن شده به سراغ آنان مى آيد.
آيا اين روح الهى كه خداوند مؤ منان را با آن تاييد مى كند تقويت پايه هاى ايمان است يا دلائل عـقـلى يـا قـرآن و يـا فـرشـتـه بـزرگ خـدا كه روح نام دارد؟ احتمالات و تفسيرهاى مـخـتـلفـى ذكـر شده ولى جمع ميان همه اينها نيز امكان پذير است خلاصه اين روح يكنوع حيات معنوى جديد است كه خداوند بر مؤ منان افاضه مى كند.
و در سومين مرحله مى فرمايد: (خداوند آنها را در باغهائى از بهشت
داخـل مـى كـند كه نهرها از زير درختان و قصورش جارى است ، و جاودانه در آن مى مانند) (و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها).
و در چـهـارمـيـن مرحله مى افزايد: (خداوند از آنها خشنود است و آنها نيز از خدا خشنودند) (رضى الله عنهم و رضوا عنه ).
در برابر مواهب مادى قيامت و جنات و حور و قصور اين بزرگترين پاداش روحانى است كه به اين گروه از مؤ منان داده مى شود، آنها احساس مى كنند كه خدا از آنان راضى است و اين رضـايـت مـولا و مـعبودشان كه آنها را پذيرفته ، و در كنف حمايت خويش ‍ قرار داده ، و بر بـسـاط قـربـش آنـهـا را نشانده ، لذتبخش ترين احساسى است كه به آنها دست مى دهد، و نتيجه اش خشنودى كامل آنها از خدا است .
آرى هيچ نعمتى به پايه اين خشنودى دو جانبه نمى رسد، و اين كليدى است براى مواهب و نعمتهاى ديگر، چرا كه وقتى خدا از كسى خشنود باشد هر چه تقاضا كند به او مى دهد كه او هم كريم است و هم قادر و توانا.
چـه تـعـبـيـر جالبى ؟ مى فرمايد (هم خدا از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى ) يـعـنى مقامشان به قدرى بالا رفته است كه نامشان در كنار نام خدا، و رضايتشان در كنار رضايت او قرار گرفته است .
و در آخـريـن مـرحـله بـه صـورت يك اعلام عمومى كه حاكى از نعمت و موهبت ديگرى است مى فـرمايد: (آنها حزب الله اند، بدانيد حزب الله پيروز است ) (اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون ).
نـه تـنـها پيروزى در سراى ديگر و نيل به انواع نعمتهاى مادى و معنوى در قيامت ، بلكه هـمـانگونه كه در آيات قبل نيز آمد در اين دنيا نيز به لطف الهى بر دشمنان پيروزند، و در پايان جهان نيز حكومت حق و عدالت در دست آنها است .
نكته ها :
1 - نشانه اصلى حزب الله و حزب شيطان
در دو آيـه از قـرآن مـجـيد اشاره به (حزب الله ) شده (آيه مورد بحث و آيه 56 سوره مـائده ) و در يك آيه اشاره به (حزب شيطان )، در هر دو مورد كه از حزب خدا سخن مى گويد روى مساءله (حب فى الله و بغض فى الله ) و ولايت اولياى حق تكيه كرده است ، در آيـه سـوره مـائده بـعـد از بيان مساءله (ولايت ) و حكم به وجوب اطاعت خدا و اطاعت رسـول و آنـكـس كـه در حـال نـمـاز زكـات پـرداخـتـه (امـير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون .
در آيـات مـورد بـحث نيز روى قطع رابطه دوستى از دشمنان خدا تكيه مى كند، بنابراين خط حزب الله همان خط ولايت و بريدن از غير خدا و پيامبر و اوصياى او است .
در مـقـابـل بـه هـنـگـام تـوصـيـف (حـزب شـيـطـان ) كـه در آيـات قبل در همين سوره به آن اشاره شده ، بارزترين نشانه هاى آنها را همان نفاق و دشمنى با حق و فراموشى ياد خدا و دروغ و نيرنگ مى شمرد.
قـابـل تـوجه اين است كه در يك مورد مى گويد: (فان حزب الله هم الغالبون ) و در مورد ديگر مى فرمايد: (الا ان حزب الله هم المفلحون ) و با توجه به اينكه (فلاح ) نيز همراه با پيروزى و غلبه بر دشمن است هر دو آيه به يك معنى باز مى گردد، با ايـن قـيـد كـه (فلاح و رستگارى ) مفهومى عميقتر از مفهوم (غلبه و پيروزى ) دارد، چرا كه وصول به هدف را نيز مشخص ‍ مى كند.
و بر عكس حزب شيطان را به زيانكارى و شكست و ناكامى در برنامه ها

 

next page

fehrest page

back page