تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۸ -


بـسـيـارى از مـفـسـران را عقيده بر اين است كه (لا) در اينجا به معنى نفى نيست ، بلكه زائده ، و براى تاءكيد است ، چنانكه در آيات ديگر قرآن همين تعبير در مورد سوگند به روز قيامت ، و نفس لوامه ، و پروردگار مشرقها و مغربها، و شفق ، و مانند آن آمده است .
در حـالى كه بعضى ديگر (لا) را در اينجا به معنى نفى و اشاره به اين مى دادند كه مـطـلب مـورد قـسـم از آن پـراهـمـيت تر است كه به آن سوگند ياد شود، همانگونه كه در تعبيرات روزمره نيز گاه مى گوئيم : (ما به فلان موضوع قسم نمى خوريم ).
ولى تـفـسـيـر اول مـنـاسبتر به نظر مى رسد، چرا كه در قرآن به ذات پاك خدا صريحا سوگند ياد شده ، مگر ستارگان از آن برترند كه به آنها قسم ياد شود؟!
مفسران در مورد (مواقع النجوم ) تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند:
نخست همان كه در بالا گفتيم يعنى جايگاه ستارگان و مدارات و مسير آنها.
ديگر اينكه منظور محل طلوع و غروب آنها است .
و ديگر اينكه منظور سقوط ستارگان در آستانه رستاخيز و قيامت است .
بعضى نيز آنرا تنها به معنى غروب ستارگان تفسير كرده اند.
بـعـضـى هـم بـه پـيـروى پـاره اى از روايـات آنـرا اشـاره بـه نـزول قـسـمـتـهـاى مـخـتلف قرآن در فواصل زمانى متفاوت مى دادند (زيرا (نجوم ) جمع (نجم ) در مورد كارهاى تدريجى به كار مى رود).
گـرچـه مـنـافـاتـى بـيـن ايـن معانى نيست ، و ممكن است همه در آيه فوق جمع باشد، ولى تـفـسـيـر اول از هـمـه مـنـاسـبـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، چـرا كـه بـه هـنـگـام نزول اين آيات غالب مردم اهميت اين سوگند را نمى دانستند امروز براى ما روشن شده است كه ستارگان آسمان هر كدام جايگاه مشخصى دارد، و مسير و مدار آنها كه طبق قانون جاذبه و دافـعـه تـعـيـيـن مـى شـود بـسـيار دقيق و حساب شده است . و سرعت سير آنها هر كدام با برنامه معينى انجام مى پذيرد.
ايـن مـسـاءله گـرچـه در كـرات دوردست دقيقا قابل محاسبه نيست ، اما در منظومه شمسى كه خـانـواده سـتـارگـان نزديك به ما را تشكيل مى دهد دقيقا مورد بررسى قرار گرفته ، و نظام مدارات آنها به قدرى دقيق و حساب شده است كه انسان را به شگفتى وامى دارد.
هـنـگامى كه به اين نكته توجه كنيم كه طبق گواهى دانشمندان تنها در كهكشان ما حدود يك هـزار مـيـليـون سـتـاره وجود دارد! و در جهان كهكشانهاى زيادى موجود است كه هر كدام مسير خاصى دارند، به اهميت اين سوگند قرآن آشناتر مى شويم .
در كتاب (الله و العلم الحديث ) مى خوانيم :
(دانـشمندان فلكى معتقدند اين ستارگانى كه از ميلياردها متجاوزند كه قسمتى از آنها را با چشم غير مسلح مى توان ديد، و قسمت (بسيار بيشترى )
را جـز بـا تـلسـكـوبـهـا نـمـى تـوان ديـد. بـلكـه قـسـمـتـى از آنـهـا بـا تـلسـكـوب هـم قابل مشاهده نيست فقط با وسائل خاصى مى توان از آنها عكسبردارى كرد همه اينها در مدار مـخـصـوص خـود شـناورند و هيچ احتمال اين را ندارد كه يكى از آنها در حوزه جاذبه ستاره ديـگـرى قـرار گـيـرد، يا با يكديگر تصادف كنند، و در واقع چنين تصادفى همانند اين اسـت كـه فـرض كـنـيـم يـك كـشتى اقيانوس پيما در درياى مديترانه با كشتى ديگرى در اقـيـانـوس كـبـيـر تـصـادف كـند در حالى كه هر دو كشتى به يكسو و با سرعت واحدى در حركتند و چنين احتمالى اگر محال نباشد لااقل بعيد است )!.
بـا تـوجـه بـه ايـن اكـتـشـافـات علمى از وضع ستارگان اهميت سوگند بالا روشنتر مى گردد.
و بـه هـمـيـن دليـل در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (و اين سوگندى است بسيار بزرگ اگر بدانيد) (و انه لقسم لو تعلمون عظيم ).
تعبير به (لو تعلمون ) (اگر بدانيد) به خوبى گواهى مى دهد كه علم و دانش بشر در آن زمـان ايـن حـقـيـقـت را بـه طـور كـامـل درك نـكرده بود، و اين خود يك اعجاز علمى قرآن مـحـسوب مى شود كه در عصرى كه شايد هنوز عده اى مى پنداشتند ستارگان ميخهاى نقره اى هـسـتند كه بر سقف آسمان كوبيده شده اند! يك چنين بيانى ، آنهم در محيطى كه به حق مـحـيـط جـهـل و نـادانـى مـحـسـوب مـى شـد از يـك انـسـان عـادى محال است صادر شود.
اكنون ببينيم اين قسم عظيم براى چه منظورى ذكر شده ؟ آيه بعد پرده
از روى آن برداشته ، مى گويد: (آنچه محمد (صلى الله عليه و آله ) آورده قرآن كريم است ) (انه لقرآن كريم ).
و بـه اين ترتيب به مشركان لجوج كه پيوسته اصرار داشتند اين آيات نوعى از كهانت اسـت ، و يـا العـيـاذ بالله سخنانى است جنون آميز، يا همچون اشعار شاعران ، يا از سوى شـياطين است ، پاسخ مى گويد كه اين وحى آسمانى است و سخنى است كه آثار و عظمت و اصـالت از آن ظـاهـر و نـمـايـان اسـت ، و مـحـتـواى آن حـاكـى از مـبـداء نزول آن مى باشد و آنچنان اين موضوع عيان است كه حاجت به بيان نيست .
تـوصـيف (قرآن ) به (كريم ) (با توجه به اينكه (كرم ) در مورد خداوند به مـعـنـى احـسـان و انـعـام ، و در مـورد انـسـانـهـا بـه مـعـنـى دارا بـودن اخـلاق و افـعـال سـتـوده ، و بـه طـور كلى اشاره به محاسن بزرگ است نيز اشاره به زيبائيهاى ظاهرى قرآن از نظر فصاحت و بلاغت الفاظ و جمله ها و هم اشاره به محتواى جالب آن است ، چـرا كـه از سـوى خـدائى نـازل شـده كـه مـبـداء و مـنـشـا هـر كمال و جمال و خوبى و زيبائى است .
آرى هم گوينده قرآن كريم است ، و هم خود قرآن ، و هم آورنده آن ، و هم اهداف قرآن كريم است .
سـپـس بـه تـوصـيـف دوم ايـن كـتـاب آسـمانى پرداخته ، مى افزايد: (اين آيات در كتاب مستورى جاى دارد) (فى كتاب مكنون ).
در هـمـان (لوح مـحـفـوظ) (در عـلم خـدا) كـه از هـر گـونـه خـطـا و تـغـيـيـر و تـبـديـل مـحـفـوظ است . بديهى است كتابى كه از چنان مبداءى سرچشمه مى گيرد و نسخه اصلى آن در آنجا است از هرگونه دگرگونى و خطا و اشتباه مصون است .
و در سـومـيـن تـوصـيـف مـى فرمايد: (اين كتاب را جز پاكان نمى توانند مس كنند)! (لا يمسه الا المطهرون ).
بـسيارى از مفسران به پيروى از رواياتى كه از امامان معصوم (عليهم السلام ) وارد شده ايـن آيـه را بـه عـدم جـواز مـس كـتـابـت قـرآن بـدون غسل و وضو تفسير كرده اند.
در حالى كه گروه ديگرى آنرا اشاره به فرشتگان مطهرى مى دادند كه از قرآن آگاهى دارنـد، يـا واسـطـه وحـى بـر قـلب پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـوده انـد، نقطه مـقـابـل مـشـركـان كـه مـى گـفـتـنـد: ايـن كـلمـات را شـيـاطـيـن بـر او نازل كرده اند!
بـعـضـى نيز آنرا اشاره به اين معنى مى دادند كه حقايق و مفاهيم عالى قرآن را جز پاكان درك نـمـى كـنند، همانگونه كه در آيه 2 سوره بقره مى خوانيم : ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين : (اين كتاب شكى در آن نيست ، و مايه هدايت پرهيزكاران است ) و به تعبير ديـگـر حـداقـل پـاكـى كـه روح حـقـيـقـت جـوئى اسـت بـراى درك حداقل مفاهيم آن لازم است ، و هر قدر پاكى و قداست بيشتر شود درك انسان از مفاهيم قرآن و محتواى آن افزون خواهد شد.
ولى هـيـچ مـنـافـاتـى در مـيان اين سه تفسير وجود ندارد و ممكن است همه در مفهوم آيه جمع باشد.
در چـهـارمـيـن و آخـرين توصيف از قرآن مجيد مى فرمايد: (اين قرآن از سوى پروردگار عالميان نازل شده است ) (تنزيل من رب العالمين ).
خـدائى كـه مـالك و مـربـى تمام جهانيان است اين قرآن را براى ترتيب انسانها بر قلب پـاك پيامبرش نازل كرده است ، و همانگونه كه در جهان تكوين مالك و مربى او است ، در جهان تشريع نيز هر چه هست از ناحيه او مى باشد.
سـپـس مـى افـزايـد: (آيـا ايـن قـرآن را بـا اين اوصافى كه گفته شد سست و كوچك مى شمريد)؟! سهل است آنرا انكار و تكذيب مى كنيد؟! (افبهذا الحديث انتم مدهنون ).
در حالى كه نشانه هاى صدق و حقانيت از آن به خوبى آشكار است و بايد كلام خدا را با نهايت جديت پذيرفت و به عنوان يك واقعيت بزرگ با آن روبرو شد.
(هـذا الحـديـث ) (ايـن سـخـن ) اشـاره بـه قـرآن اسـت و (مـدهـنـون ) در اصـل از مـاده (دهـن ) بـه مـعـنى روغن است ، و از آنجا كه براى نرم كردن پوست تن يا اشـيـاء ديـگـر آنـرا روغن مالى مى كنند كلمه (ادهان ) به معنى مدارا و ملايمت و گاه به مـعنى سستى و عدم برخورد جدى آمده است ، و نيز از آنجا كه افراد منافق و دروغگو غالبا زبـانـهـاى نرم و ملايمى دارند اين واژه احيانا به معنى تكذيب و انكار نيز به كار رفته اسـت ، و هـر دو معنى در آيه فوق محتمل است ، اصولا انسان چيزى را كه باور دارد جدى مى گيرد اگر آنرا جدى نگرفت دليل بر اين است كه باور ندارد.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحث مى فرمايد: (شما به جاى اينكه در برابر روزيهاى خداداد، مـخـصوصا نعمت بزرگ قرآن شكر بجا آوريد آنرا تكذيب مى كنيد)؟ (و تجعلون رزقكم انكم تكذبون ).
بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـنـظور اين است كه بهره شما از قرآن تنها تكذيب است ، و يا شما تكذيب را وسيله رزق و معاش خود قرار داده ايد.
ولى تـفسير اول از دو تفسير اخير با آيات پيشين متناسبتر به نظر مى رسد، و با شاءن نزولى كه براى اين آيه ذكر شد نيز هماهنگتر است ، چرا كه بسيارى از مفسران از (ابن عـبـاس ) نـقـل كـرده انـد كـه در يـكـى از سـفـرها همراهان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گـرفـتـار تـشـنـگـى شـديـدى شـدنـد، پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) دعا كرد بارانى نازل شد و همه سيراب شدند، ولى در اين ميان حضرت (صلى الله عليه و آله ) شنيد كه مـردى مـى گـويـد: بـه بـركـت طـلوع فـلان سـتـاره بـاران نـازل گـرديـد! (در عـصـر جـاهـليـت عـربها معتقد به (انواء) بودند و منظورشان از آن ستارگانى بود كه در فواصل مختلفى در آسمان ظاهر مى شدند، و عرب جاهلى عقيده داشت هـمـراه ظـهـور هـر يـك از ايـن ستارگان بارانى مى بارد، و لذا تعبير مى كردند (مطرنا بـنـوء فـلان ) (ايـن بـاران از بـركـت طـلوع فلان ستاره است )! و اين يكى از مظاهر شرك و بت پرستى و ستاره پرستى بود).
قابل توجه اينكه در بعضى از روايات نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كمتر آيات را تفسير مى كرد ولى از جمله مواردى كه آنرا تفسير نمود همين آيه بود كه فرمود: (مـنـظـور از تجعلون رزقكم انكم تكذبون اين است كه بجاى شكر روزيهايتان ، تكذيب مى كنيد).
نكته ها:
1 - ويژگيهاى قرآن مجيد
از چـهـار تـوصـيفى كه در آيات فوق درباره قرآن ذكر شده چنين مى توان نتيجه گرفت كه عظمت قرآن از يكسو به خاطر عظمت محتواى آن ، و از سوى ديگر عمق معانى ، و از سوى سـوم قـداسـتـى اسـت كـه جـز پاكان و نيكان به آن راه نمى يابند، و از سوى چهارم جنبه تـربـيـتـى فـوق العـاده اى دارد چـرا كـه از سـوى رب العـالمـيـن نـازل شـده اسـت ، و هـر يـك از ايـن چـهـار مـوضـوع نـيـاز بـه بـحـثهاى مفصلى دارد كه در ذيل آيات مناسب بيان كرده ايم . 2
- قرآن و طهارت
در آيـات فـوق خـوانـديـم كه قرآن را جز پاكان مس نمى كنند، و گفتيم اين آيه هم به مس ظاهرى تفسير شده هم معنوى و تضادى با هم ندارند، و در مفهوم كلى آيه جمعند.
در قـسـمـت اول در روايـات اهـل بيت از ابوالحسن امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) نـقـل شـده : المـصحف لا تمسه على غير طهر، و لا جنبا، و لا تمس خطه و لا تعلقه ، ان الله تـعـالى يـقـول : لا يـمـسـه الا المـطـهـرون : (قـرآن را بـدون وضـو مـس نـكـن ، و نـه در حـال جـنـابـت ، و دسـت بـر خـط آن در ايـن حـال مـگـذار، و آنـرا حمايل نكن ، چرا كه خداوند متعال فرموده : جز پاكان آنرا مس ‍ نمى كنند).
هـمـيـن مـعـنـى در حـديـث ديـگـرى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) بـا مـخـتـصـر تـفـاوتـى نقل شده است .
و در مـنـابـع اهـل سـنـت نـيـز آمـده اسـت از جـمـله از طـرق مـخـتـلف نقل شده كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود لايمس القرآن الاطاهر: (قرآن را جز افراد پاك نبايد مس كند).
و در مـورد مـس مـعـنـوى نـيز از ابن عباس از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: (انـه لقـرآن كـريـم فـى كـتـاب مـكـنـون ) قـال : عـنـد الله فـى صـحـف مـطـهـره لايـمـسـه الاالمـطـهـرون قـال : المـقـربـون : (ايـن قرآن كريمى است كه در كتاب پنهان (لوح محفوظ) قرار دارد، فرمود نزد خداوند در صفحات پاكيزه اى است و جز پاكان آنرا مس نمى كند، فرمود يعنى مقربان )!.
ايـن مـطـلب از طـريق عقل نيز قابل استدلال است ، زيرا گرچه قرآن مجيد براى هدايت عموم است اما مى دانيم افراد زيادى بودند كه قرآن را از لبهاى مبارك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مـى شـنـيـدنـد و ايـن آب زلال حقيقت را در سرچشمه وحى مى ديدند اما چون آلوده به تعصب و عناد و لجاجت بودند كمترين بهره اى از آن نگرفتند، اما كسانى كه اندكى خود را پـاك كـردند و با روح حقيقت جوئى و تحقيق به سراغ آن آمدند هدايت يافتند بنابراين هر قـدر پـاكـى و تقواى انسان بيشتر شود به مفاهيم عميقتر و بيشترى از قرآن مجيد دست مى يـابد، به اين ترتيب آيه در هر دو بعد جسمى و روحانى صادق است ناگفته پيداست كه شخص ‍ پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و ائمه معصومين و ملائكه مقربين روشنترين مصداق مقربانند و حقايق قرآن را از همه بهتر درك مى كنند.
آيه و ترجمه


فلولا إ ذا بلغت الحلقوم (83)
و اءنتم حينئذ تنظرون (84)
و نحن اءقرب إ ليه منكم ولكن لاتبصرون (85)
فلولا إ ن كنتم غير مدينين (86)
ترجعونها إ ن كنتم صادقين (87)


ترجمه :

83 - پـس چـرا هـنـگـامـى كـه جـان بـه گـلوگـاه مـى رسـد (توانائى بازگرداندن آن را نداريد)؟!
84 - و شما در اين حال نظاره مى كنيد (و كارى از دستتان ساخته نيست ).
85 - و ما به او نزديكتريم از شما ولى نمى بينيد.
86 - اگر هرگز در برابر اعمالتان جزا داده نمى شويد،
87 - پس او را بازگردانيد اگر راست مى گوئيد.
تفسير :
هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد
از لحـظـات حـسـاسـى كـه آدمى را سخت در فكر فرومى برد، لحظه احتضار و پايان عمر انسانها است ، در آن لحظه كه كار از كار گذشته ، و اطرافيان مايوس و نوميد به شخص مـحـتـضـر نـگـاه مـى كنند، و مى بينند همچون شمعى كه عمرش پايان گرفته آهسته آهسته خاموش مى شود، با زندگى وداع مى گويد، و هيچ
كارى از دست هيچكس ساخته نيست .
آرى ضـعـف و نـاتـوانـى كـامـل انـسـان ، در ايـن لحظات حساس آشكار مى شود، نه تنها در زمـانـهـاى گـذشـتـه كـه امـروز بـا تـمـام تـجـهـيـزات فـنـى و پـزشـكـى و حـضور تمام وسـائل درمـانى اين ضعف و زبونى به هنگام احتضار درست همانند گذشته مشهود و آشكار است .
قـرآن مـجيد در تكميل بحثهاى معاد و پاسخگوئى به منكران و مكذبان ، ترسيم گويائى از ايـن لحظه كرده مى گويد: (پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد، توانائى بازگرداندن آنرا نداريد)؟! (فلو لا اذا بلغت الحلقوم ).
(و شـمـا در ايـن حـال نـظـاره مـى كـنـيـد و كـارى از دسـتـتان ساخته نيست ) (و انتم حينئذ تنظرون ).
مـخـاطـب در ايـنـجـا اطـرافـيـان مـحـتـضـرنـد، از يـكـسـو نـظـاره حـال او را مـى كـنـند، و از سوى ديگر ضعف و ناتوانى خود را مشاهده مى نمايند و از سوى سوم توانائى خدا را بر همه چيز و بودن مرگ و حيات در دست او، و نيز مى دادند خودشان هم چنين سرنوشتى را در پيش دارند.
سپس مى افزايد: (در حالى كه ما به او نزديكتريم از شما، و فرشتگان
مـا كـه آمـاده قـبض روح او هستند نيز نزديكتر از شما مى باشند ولى شما نمى بينيد) (و نحن اقرب اليه منكم و لكن لاتبصرون ).
مـا بـه خـوبـى مـى دانيم در باطن جان محتضر چه مى گذرد؟ و در عمق وجودش چه غوغائى برپا است ؟ و مائيم كه فرمان قبض روح او را در سرآمد معينى صادر كرده ايم ، ولى شما تـنـهـا ظـواهـر حـال او را مـى بـيـنـيـد، و از چـگـونـگـى انـتـقـال او از ايـن سرا به سراى ديگر، و طوفانهاى سختى كه در اين لحظه برپا است بيخبريد.
بـنـابـرايـن مـنـظـور از ايـن آيـه نـزديكى خداوند به شخص محتضر است ، هر چند بعضى احـتـمـال داده انـد كـه مـنـظـور نـزديـكـى فـرشـتـگـان قـبـض ارواح مى باشد، ولى تفسير اول با ظاهر آيه هماهنگتر است .
بـه هـر حـال نـه تـنـهـا در ايـن مـوقـع بـلكـه در هـمـه حال خداوند از همه كس به ما نزديكتر است حتى او نزديكتر از ما به ما است ، هر چند ما بر اثـر نـاآگـاهـى از او دوريـم ، ولى ظهور و بروز اين معنى در لحظه جان دادن از هر موقع واضحتر است .
سـپس براى تاءكيد بيشتر، و روشن ساختن همين حقيقت ، مى افزايد: (اگر شما هرگز در برابر اعمالتان جزا داده نمى شويد...) (فلو لا ان كنتم غير مدينين ).
(پس او را بازگردانيد اگر راست مى گوئيد) (ترجعونها ان كنتم صادقين ).
اين ضعف و ناتوانى شما دليلى است بر اينكه مالك مرگ و حيات ديگرى
است ، و پاداش و جزاء در دست او است ، و او است كه مى ميراند و زنده مى كند.
(مـديـنين ) جمع (مدين ) از ماده (دين ) به معنى جزا است ، و بعضى آنرا به معنى (مـربـوبـيـن ) تـفـسير كرده اند، يعنى اگر شما تحت ربوبيت ديگرى قرار نداريد و مـالك امـر خـويـش هـسـتـيـد او را بـازگـردانـيـد، ايـن خـود دليل بر اين است كه تحت حكومت ديگرى قرار داريد.
نكته ها:
1 - لحظه ناتوانى جباران !
در حـقـيـقـت هدف از اين آيات بيان قدرت خداوند بر مساءله مرگ و حيات است تا از آن پلى بـه مساءله معاد زده شود، و انتخاب لحظه احتضار و مرگ در اينجا به خاطر ظهور ضعف و ناتوانى كامل انسان در اين هنگام است با تمام قدرتى كه براى خود فكر مى كند.
بد نيست در اينجا به حالات بعضى از جباران كه در اوج قدرت لحظه مرگشان فرارسيد توجه كنيم تا عمق معنى اين آيات روشنتر گردد.
(مـسـعـودى ) در (مـروج الذهـب ) در حـالات (مامون ) و جنگ او با سپاه روم داستانى آورده اسـت كـه خـلاصـه اش چـنـيـن اسـت : او هـنـگـامـى كه از ميدان جنگ باز ميگشت به چشمه (بـديـدون ) كـه در مـنـطـقـه (قـشـيره ) معروف است رسيد، و براى استراحت در آنجا فـرود آمـد، صـفـا و سـردى و درخـشـنـدگى آب چشمه ، او را در شگفتى فروبرد، و همچنين سـرسبزى و طراوت و خرمى آن منطقه ، دستور داد چوبهائى از درختان قطع كنند و همچون پلى روى چشمه بزنند، و سقفى از چوب و برگ درختان بالاى آن آماده سازند، او در آنجا اسـتـراحـت كـرد و آب از زيـر پـاى او رد مى شد، صافى آب به قدرى بود كه درهمى در درون آب
افـكـنـد از قـعر آب نقش روى آن خوانده مى شد!، ولى به قدرى سرد بود كه هيچكس نمى توانست دست خود را در آب فروبرد.
در ايـن هـنـگـام مـاهى نسبتا بزرگى به اندازه يك ذراع ظاهر گشت ، گوئى يكپارچه نقره بـودمـامـون گـفـت هر كس آنرا بگيرد، شمشيرى به او جايزه مى دهم ، بعضى از خدمتكاران پيشدستى كردند، و آنرا گرفتند، هنگامى كه نزديك مامون آوردند ماهى تكانى خورد و از دسـت خدمتكار او بيرون پريد، و مانند قطعه سنگى در آب افتاد و مختصر آبى برسينه و گـلو و شانه هاى مامون پاشيد، به طورى كه لباسش تر شد، خدمتكار بار ديگر پائين رفـت و مـاهـى را گـرفت و در مقابل مامون در دستمالى گذارد در حالى كه تكان مى خورد، مامون گفت : الان بايد آنرا سرخ و آماده كنيد.
امـا نـاگـهـان لرزه اى بـر انـدام او افـتـاد بـه طـورى كـه قـادر بر حركت نبود، او را با لحـافـهـاى مـتعدد پوشاندند اما باز مى لرزيد و فرياد مى كشيد: سرما، سرما! براى او آتش افروختند، باز فريادش از سرما بلند بود، ماهى را سرخ كرده براى او آوردند، اما او حـتـى قـادر نـبود از آن بچشد، هنگامى كه حالش سختتر شد از (بختيشوع ) و (ابن مـاسـويـه ) (كـه هـر دو از اطباء دربار مامون بودند) درخواست كمك كرد، در حالى كه در سـكـرات مرگ بود، بختيشوع يك دست او را گرفت و ابن ماسويه دست ديگرش را، ديدند نـبـض او كـامـلا از اعـتـدال خـارج شـده ، و خـبـر از فـنا و نابودى و از هم پاشيدگى نظام جـسـمـانـى او مـى دهـد، در ايـن حـال عـرق مخصوصى از بدن او تراوش مى كرد كه لزج و چـسـبنده مانند روغن بود! و اين دو طبيب در حال او فروماندند و اعتراف كردند كه چنين چيزى را در كـتـب طـبـى هـرگـز نـخـوانـده انـد، ولى هـر چـه هـسـت دليل بر نزديك شدن مرگ او است .
حال مامون سختتر شد، گفت مرا به نقطه بلندى ببريد كه مشرف
بـر لشـكـرم باشد تا وضع آنها را بررسى كنم ، و در اين هنگام شب فرارسيد، هنگامى كـه از آن نـقطه به خيمه ها و لشكر خود و آتشهاى بسيار زيادى كه برافروخته بودند نـگـاه كـرد گـفـت : يـا مـن لا يـزول مـلكـه ارحـم مـن قـد زال مـلكـه : (اى خدائى كه هرگز حكومتت زوال نمى پذيرد به كسى رحم كن كه حكومتش رو به زوال است ) بعد او را به بسترش آوردند و كسى را كنار او نشاندند كه شهادتين بـر زبـانـش بگذارد، و چون گوشش سنگين شده بود آن مرد صدايش را بلند كرد (ابن مـاسـويـه ) گـفـت : فرياد نزن به خدا سوگند او در اين لحظه فرقى بين خدا و مانى نمى گذارد!.
در ايـن هـنـگـام مـامـون چـشـمـش را بـاز كـرد و چنان حدقه ها از هم باز و سرخ شده بود كه سابقه نداشت ، مى خواست با دستش بر ابن ماسويه بكوبد اما نتوانست ، مى خواست سخن تندى بگويد اما قدرت نداشت ، در همان ساعت جان سپرد.
مـمـكن است بيمارى او سابقه قبلى داشته و يا به گفته بعضى از مورخان هر كسى از آب آن چشمه نوشيد بيمار مى شد، و يا ماهى نوعى ترشحات مسموم داشته ، هر چه بود حكومت و قـدرتـى بـا آن عـظـمـت در لحـظـاتـى چـند فروريخت و قهرمان ميدانهاى بزرگ نبرد در برابر مرگ زانو زد.
هـيـچـكـس در آن لحـظـه تـوانـائى نـداشـت قـدمـى بـراى او بـردارد، يـا لااقـل او را بـه مـنزل اصليش برساند و تاريخ از اين داستانهاى عبرت انگيز بسيار به خاطر دارد.
2 - آيا جان دادن تدريجى است ؟
تـعـبـيـر جـان به گلو رسيدن كه در آيات فوق بود (فلو لا اذا بلغت الحلقوم ) كنايه از واپسين لحظه هاى زندگى است و شايد منشا آن اين است كه غالب اعضاى
پيكر مانند دستها و پاها به هنگام مرگ قبل از ساير اعضاء از كار مى افتد، و گلوگاه از آخرين اعضائى است كه از كار خواهد افتاد.
در آيـه 26 سـوره قـيـامـت نـيز مى خوانيم : كلا اذا بلغت التراقى : (كافران ايمان نمى آورند تا زمانى كه روح به ترقوه آنها برسد) (ترقوه استخوانهائى است كه اطراف حلق را فراگرفته است ).
آيه و ترجمه


فأ ما إ ن كان من المقربين (88)
فروح و ريحان و جنت نعيم (89)
و اءما إ ن كان من اءصحاب اليمين (90)
فسلام لك من اءصحاب اليمين (91)
و اءما إ ن كان من المكذبين الضالين (92)
فنزل من حميم (93)
و تصلية جحيم (94)
إ ن هذا لهو حق اليقين (95)
فسبح باسم ربك العظيم (96)


ترجمه :

88 - اما اگر او از مقربان باشد،
89 - در روح و ريحان و بهشت پرنعمت است .
90 - و اما اگر از اصحاب يمين باشد،
91 - به او گفته مى شود: سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب اليمين هستند.
92 - اما اگر او از تكذيب كنندگان گمراه باشد،
93 - با آب جوشان دوزخ از او پذيرائى مى شود!
94 - سپس سرنوشت او ورود در آتش جهنم است .
95 - اين همان حق و يقين است .
96 - حال كه چنين است نام پروردگار بزرگت را منزه بشمار.
تفسير:
سرانجام نيكوكاران و بدكاران
ايـن آيـات در حـقـيـقـت يـك نـوع جـمـعـبـنـدى از آيـات آغاز سوره و آيات اخير است ، و تفاوت حال انسانها را به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند مجسم مى سازد كه چگونه بـعضى در نهايت آرامش و راحتى و شادى چشم از جهان مى پوشند، و جمعى ديگر با مشاهده دورنـمـاى آتـش سـوزان جـهـنـم بـا چه اضطراب و وحشتى جان مى دهند؟ نخست مى فرمايد: (كـسـى كـه در حـالت احتضار و واپسين لحظات زندگى قرار مى گيرد اگر از مقربان باشد...) (فاما ان كان من المقربين ).
(در نهايت راحت و آرامش و روح و ريحان است و در بهشت پرنعمت جاى مى گيرد) (فروح و ريحان و جنة نعيم ).
(روح ) (بـر وزن قـول ) آنـگـونـه كـه عـلمـاى لغـت گـفـتـه انـد در اصـل بـه مـعنى تنفس و (ريحان ) به معنى شى ء يا گياه خوشبو است ، سپس اين واژه بـه هـر چيزى كه مايه حيات و راحتى است گفته شده ، همانگونه كه (ريحان ) به هر گونه نعمت و روزى خوب و فرحزا اطلاق مى گردد، بنابراين (روح ) و (ريحان ) الهى شامل تمام وسائل راحتى و آرامش انسان و هر گونه نعمت و بركت الهى
مى گردد.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر مـى تـوان گـفـت : روح اشـاره بـه تمام امورى است كه انسان را از نـامـلائمـات رهـائى مـى بـخـشد تا نفسى آسوده كشد، و اما (ريحان ) اشاره به مواهب و نعمتهائى است كه بعد از رفع ناملائمات عائد انسان مى گردد.
مـفـسـران اسـلامى تفسيرهاى متعددى براى اين دو واژه ذكر كرده اند كه شايد بالغ بر ده تفسير شود.
گـاه گـفـتـه انـد: (روح ) بـه مـعـنـى رحـمـت و (ريـحان ) هر شرافت و فضيلتى را شامل مى شود.
و گـاه گـفـتـه انـد (روح ) نـجـات از آتـش دوزخ و (ريـحـان ) دخـول در بـهـشـت است گاه (روح ) را به معنى آرامش در قبر و (ريحان ) را در بهشت دانسته اند.
گـاه (روح ) را بـه مـعـنى (كشف الكروب ) (بر طرف ساختن ناراحتيها) و ريحان را به معنى (غفران الذنوب ) (آمرزش ‍ گناهان ) تفسير كرده اند.
و گـاه (روح ) را به معنى (انظر الى وجه الله ) و (ريحان ) را (استماع كلام الله ) شمرده اند... و مانند اينها.
ولى هـمـانـگـونـه كه گفتيم اينها مصاديقى است از آن مفهوم كلى و جامع كه در تفسير آيه ذكر شد.
قـابـل تـوجـه ايـنكه بعد از ذكر (روح ) و (ريحان ) سخن از (جنة نعيم ) (بهشت پـر نعمت ) به ميان آورده ، كه ممكن است اشاره به اين باشد كه روح و ريحان در آستانه مرگ ، و در قبر و برزخ به سراغ مؤ منان مى آيد و بهشت در آخرت ، چنانكه در حديثى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم كـه در تـفـسـير اين آيه فرمود: فاما ان كان من المـقـربـيـن فـروح و ريـحان يعنى فى قبره ، و جنة نعيم يعنى فى الاخرة : (اما اگر از مقربان باشد روح و ريحان از آن او است ،
يعنى در قبر، و بهشت پر نعمت براى او است يعنى در آخرت ) و.
سـپـس مى افزايد: (اما اگر از گروه دوم يعنى اصحاب اليمين باشد...) (همان مردان و زنان صالحى كه نامه اعمالشان به نشانه پيروزى و قبولى به دست راستشان داده مى شود) (و اما ان كان من اصحاب اليمين ).
(بـه او گـفـتـه مـى شـود سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب اليمين هستند) (فسلام لك من اصحاب اليمين ).
بـه ايـن تـرتـيـب فـرشـتـگـان قـبـض روح در آسـتـانـه انـتـقـال از دنـيـا سـلام يـارانـش را بـه او مـى رسانند، همانگونه كه در آيه 26 واقعه در توصيف اهل بهشت خوانديم : الا قيلا سلاما سلاما.
احـتـمـال ديـگـرى در تـفـسـيـر اين آيه نيز وجود دارد، و آن اينكه سلام از ناحيه فرشتگان باشد كه به او مى گويند: سلام بر تو اى كسى كه از اصحاب اليمين هستى ، يعنى در افتخار و توصيف تو همين بس كه در صفت آنان قرار دارى .
در آيـات ديـگـر قـرآن نـيز سلام فرشتگان در آستانه مرگ بر مؤ منان آمده است مانند آيه 32 سوره نحل كه مى فرمايد: الذين تتوفاهم الملائكة طيبين
يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون : (كسانى كه فرشتگان قبض روحشان را مى كنند در حالى كه پاكيزه اند، به آنها مى گويند: سلام بر شما، وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد).
به هر حال تعبير (سلام ) تعبير پرمعنائى است ، خواه از سوى فرشتگان باشد يا از سـوى اصـحـاب اليمين ، سلامى است كه نشانه روح و ريحان و هرگونه سلامت و آرامش و نعمت است .
ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كـه تـعـبير به اصحاب اليمين (كسانى كه نامه اعـمـالشـان را بـه دسـت راستشان مى دهند) به خاطر آن است كه معمولا انسان كارهاى مهم و مـاهـرانـه را بـا دسـت راسـت انـجـام مـى دهـد لذا دسـت راسـت سمبلى است از قدرت ، مهارت ، توانائى و پيروزى .
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم كـه در ذيل اين آيه فرمود: هم شيعتنا و محبونا: (اصحاب يمين شيعيان ما و دوستان ما هستند).
سـپـس بـه سـراغ گـروه سـوم مـى رود كـه در اوائل سـوره از آنـهـا بـه عـنـوان اصـحـاب الشـمـال ياد شده بود، مى فرمايد: (اما اگر او از تكذيب كنندگان گمراه باشد...) (و اما ان كان من المكذبين الضالين ).
(بـا آب جـوشـان دوزخ و حـرارت و سـمـوم آن از او پـذيـرائى مـى شـود)! (فنزل من حميم ).
و (سپس سرنوشت او ورود در آتش جهنم است ) (و تصلية جحيم ).
آرى در هـمـان آستانه مرگ نخستين عذابهاى الهى را مى چشند، و طعم تلخ كيفرهاى قيامت در قـبـر و بـرزخ در كـام جـانـشـان فـرومـى رود، و از آنـجـا كـه سـخـن از حـال محتضر است مناسب اين است كه جمله (نزل من حميم ) اشاره به عذاب برزخى باشد (و تـصـليـة جـحـيـم ) اشـاره بـه عـذاب قيامت ، اين معنى در روايات متعددى نيز از ائمه اهل بيت نقل شده است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكه در اينجا (مكذبين ) و (ضالين ) هر دو با هم ذكر شده اند كه اولى اشاره به تكذيب قيامت و خداوند يكتا و نبوت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است و دومى به كسانى كه از راه حق منحرف شده اند.
اين تعبير علاوه بر اينكه معنى تاءكيد را مى رساند مى تواند اشاره به اين نكته باشد كـه در مـيـان گـمراهان افرادى هستند مستضعف و جاهل قاصر، و عناد و لجاجتى در برابر حق نـدارنـد، آنـها ممكن است مشمول الطاف الهى گردند، اما تكذيب كنندگان لجوج و معاند به چنين سرنوشتهائى كه گفته شد گرفتار مى شوند.
(حـمـيـم ) بـه مـعنى آب داغ و سوزان يا بادهاى گرم و سموم است ، و (تصلية ) از مـاده (صـلى ) (بـر وزن سـعـى ) بـه مـعـنـى سـوزانـدن و داخـل شـدن در آتـش اسـت اما (تصليه ) كه معنى متعددى را دارد تنها به معنى سوزاندن مى آيد.
و در پايان اين سخن ، مى افزايد: (اين همان حق و يقين است ) (ان هذا لهو حق اليقين ).
(و حال كه چنين است نام پروردگار بزرگت را منزه بشمار و او را
تسبيح گوى ) (فسبح باسم ربك العظيم ).
مـعـروف در مـيـان مـفـسـران ايـن اسـت كـه (حـق اليـقـيـن ) از قبيل اضافه بيانيه است يعنى آنچه درباره اين سه گروه از مقربان و اصحاب اليمين و تكذيب كنندگان گفته شد عين واقعيت و حق و يقين است .
ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه چون يقين داراى مراتبى است ، مرحله عالى آن حق اليقين است ، يعنى يقين واقعى كامل و خالى از هرگونه شك و شبه و ريب .
ضـمـنـا از آنـچـه گـفـتـيـم مـعـلوم شـد (هـذا) در ايـن آيـه اشـاره بـه احـوال گـروه هـاى سـه گـانـهـاى اسـت كـه قـبـلا ذكـر شـده ، بـعـضـى نـيـز احـتـمـال داده انـد كـه بـه تمام محتواى سوره واقعه يا تمام قرآن اشاره باشد، اما تفسير اول مناسبتر است .
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه تعبير به (فسبح ) (پس تسبيح كن ) (با فاء تفريع ) اشاره به اين حقيقت است كه آنچه درباره اين گروه هاى سه گانه گفته شد عين عدالت است ، و بنابراين خداوندت را از هر گونه ظلم و بى عدالتى پاك و منزه بشمار، و يـا ايـنـكه اگر مى خواهى به سرنوشت گروه سوم گرفتار نشوى او را از هر گونه شرك و بيعدالتى كه لازمه انكار قيامت است پاك و منزه بدان .
بـسـيـارى از مـفـسـران در ذيـل آخـريـن آيـه نـقـل كـرده انـد كـه پـس از نـزول آن پـيامبر فرمود: اجعلوها فى ركوعكم : (آنرا در ركوع خود قرار دهيد) (سبحان ربـى العـظـيـم بـگـوئيـد) و هـنـگـامـى كـه سـبـح اسـم ربـك الاعـلى نازل شد فرمود: اجعلوها فى سجودكم (آنرا در سجده قرار دهيد) (سبحان ربى الاعلى بگوئيد).
در تـفـسـيـر آيـه 74 هـمـيـن سـوره نـيـز شـبـيـه هـمـيـن روايـت را از بـعـضـى از مـفـسـران نقل كرديم .
نكته :
عالم برزخ
آيـا فـوق از آياتى است كه اشاره به عالم برزخ دارد زيرا همانگونه كه در تفسير اين آيـات گـفـتـيـم در آسـتـانـه مـرگ كـه انـسـان آمـاده بـراى انـتـقـال به جهان ديگر مى شود با يكى از حالات زير روبرو خواهد شد: نعمتها و مواهب و پاداشهاى الهى و روح و ريحان ، يا كيفرها و مجازاتهاى دردناك ، و قرائن موجود در آيات نشان مى دهد كه قسمتى از اينها مربوط به قيامت و قسمت ديگرى مربوط به قبر و برزخ است ، و اين خود دليل ديگرى بر وجود اين عالم محسوب مى شود.
در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : (نخستين چيزى كه به مؤ من در هـنگام وفات بشارت داده مى شود روح و ريحان و بهشت پر نعمت است ، و نخستين چيزى كه به مؤ من در قبرش بشارت داده مى شود اين است كه به او مى گويند بشارت باد بر تـو بـه خـشنودى خداوند، به بهشت خوش آمدى ، خداوند تمام كسانى كه تو را تا قبرت تـشـيـيـع كرده اند همه را آمرزيد و شهادت آنها را درباره تو تصديق كرد، و دعاى آنها را براى آمرزشت مستجاب فرمود).
در حديث ديگرى امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: (هنگامى كه انسان در آخرين روز از ايـام دنـيـا و اوليـن روز از ايـام آخـرت قـرار مـى گـيـرد امـوال و فـرزندان و اعمال او در برابرش مجسم مى شوند، او نگاهى به اعمالش مى كند، مى گويد: من نسبت به شما بى اعتنا بودم هر چند بردوش من سنگين بوديد، الان چه خبرى براى من داريد؟ عملش مى گويد: من همنشين تو در قبر و روز
رسـتـاخـيـزت هـسـتـم تـا من و تو در پيشگاه پروردگارت حضور يابيم ، سپس امام (عليه السلام ) افزود: اگر دوست خدا باشد عملش ‍ به صورت خشبوترين انسان با زيباترين چهره و جالبترين لباس ظاهر مى شود، و مى گويد بشارت باد بر تو به آرامش و نعمت و بهشت پربركت و قدمت خير مقدم است سؤ ال مى كند تو كيستى ؟ او در جوابش مى گويد: (مـن عـمل صالح تو هستم كه از دنيا (همراه تو) به سوى بهشت مى روم ). درباره عالم برزخ بحث مشروحترى ذيل آيه 100 مؤ منون داشتيم .
پـروردگارا! ما را در صف مقربان و اصحاب اليمين و اولياء و دوستان خاصت قرار ده ، و در آستانه مرگ مشمول روح و ريحان و جنت نعيمت بگردان .
خـداونـدا! عـذاب رسـتـاخـيـزت عـذابـى اسـت اليـم كـه هـيـچـكـس را يـاراى تـحمل آن نيست ، و پاداشهاى بى حسابت پاداشى است عظيم كه هيچكس با عملش مستوجب آن نمى شود، سرمايه ما در آن روز تنها لطف و كرم تو است اى كريم !
بـارالهـا! پـيـش از فـرارسـيـدن قيامت كبرى و فرارسيدن مرگ كه قيامت صغرى است ما را بيدار كن تا خود را براى اين سفر عظيم كه در پيش داريم آماده سازيم .
آمين يا رب العالمين


سوره حديد


مقدمه
اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 29 آيه است
محتواى سوره حديد
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـن سـوره از سـوره هـائى اسـت كـه در مـديـنـه نـازل شـده و حـتى ادعاى اجماع بر (مدنى ) بودن آن كرده اند طبعا خصائص سوره هاى مـدنـى را دارا اسـت و عـلاوه بـر تـحـكـيـم پـايـه هـاى عـقيدتى به دستورهاى عملى متعددى مـخـصـوصـا در زمينه هاى اجتماعى و حكومتى مى پردازد كه نمونه هاى آنرا در آيات 10 و 11 و 25 به خواست خدا خواهيم ديد.
محتواى اين سوره را به هفت بخش مى توان تقسيم كرد:
1 - آيـات نـخـسـتين سوره بحث جامع و جالبى پيرامون توحيد و صفات خدا دارد و در حدود بـيـسـت صفت از صفات الهى در آن منعكس است كه درك آنها انسان را در سطح بالاى معرفت الهى قرار مى دهد.
2 - بخش ديگرى از عظمت قرآن اين نور الهى كه در ظلمات شرك تابيد سخن مى گويد.
3 - در بـخـش سـوم از وضـع مـؤ مـنـان و مـنـافـقـان در قـيـامـت كـه گـروه اول در پـرتـو نـور ايـمـان راه خود را به سوى بهشت مى گشايند، و گروه دوم در ظلمات شرك و كفر مى مانند، بحث مى كند.
و بـه ايـن تـرتـيـب اصول سه گانه اسلام يعنى توحيد و نبوت و معاد در اين سوره به خوبى منعكس است .
4 - در بـخش ديگرى دعوت به ايمان و خروج از شرك ، و سرنوشت جمعى از اقوام كافر پيشين منعكس شده است .
5 - بخش مهمى از اين سوره پيرامون انفاق در راه خدا و مخصوصا براى
تـقـويـت پـايـه هـاى جـهـاد فـى سـبـيـل الله ، و بـى ارزش بـودن اموال دنيا مى باشد.
6 - در بخشى كوتاه ، اما گويا و مستدل ، سخن از عدالت اجتماعى به ميان آمده كه يكى از اهداف مهم انبيا است .
7 - و بـالاخره در بخش ديگرى مساءله رهبانيت و انزواى اجتماعى مورد مذمت قرار گرفته ، و جدائى خط اسلام از آن مشخص ‍ شده است .
البـتـه در لابـلاى ايـن بـحـثـهـا نـكـات ديـگـرى بـه تـناسب آمده ، و در نهايت مجموعه اى بيدارگر و هدايت آفرين را تشكيل داده است .
ضمنا نامگذارى اين سوره به (حديد) به خاطر تعبيرى است كه در آيه 25 سوره آمده است .
فضيلت تلاوت سوره حديد
در روايـات اسـلامـى نـكـتـه هـاى جـالب تـوجهى پيرامون فضيلت تلاوت اين سوره آمده ، البـتـه تـلاوتـى كـه تـواءم بـا فـكـر، و تـفـكـرى كـه تـواءم بـا عمل باشد.
در حـديـثـى از پـيـغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : من قراء سورة الحـديـد كـتـب مـن الذين آمنوا بالله و رسوله : (كسى كه سوره حديد را بخواند در زمره كسانى كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده اند نوشته خواهد شد).
در حـديـث ديـگـرى از هـمـان حـضـرت (صـلى الله عـليـه و آله ) نـقـل شـده كـه قـبـل از خواب مسبحات را تلاوت مى فرمود (مسبحات سوره هائى است كه با سبح لله يا يسبح لله آغاز مى شود و آن پنج سوره است : سوره حديد، حشر، صف جمعه و تـغـابن ) و مى فرمايد: ان فيهن آية افضل من الف آية : (در آنها آيه اى است كه از هزار آيه برتر است )!.
البـته پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اين آيه را تعيين نفرموده ، ولى بعضى از مفسران احـتـمـال داده انـد كـه مـنـظـور آخـريـن آيـه سـوره حـشـر اسـت ، هـر چـنـد دليل روشنى براى اين معنى در دست نيست .
در حـديـث ديـگـرى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : مـن قـراء المـسبحات كلها قـبـل ان يـنـام لم يـمـت حـتـى يـدرك القـائم (عـليـه السـلام ) و ان مـات كـان فـى جـوار رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ): (كـسـى كـه (مسبحات ) (سوره هاى پنجگانه فـوق ) را بـخـوانـد از دنيا نمى رود تا حضرت مهدى (عليه السلام ) را درك كند، و اگر قـبـلا از دنـيـا بـرود در جـهـان ديـگـر در هـمـسـايـگـى رسول خدا خواهد بود).
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


سبح لله ما فى السموات و الا رض و هو العزيز الحكيم (1)
له مـلك السـمـوات و الا رض يـحـى و يـمـيـت و هـو عـلى كل شى ء قدير (2)
هو الا ول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم (3)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند، و او عزيز و حكيم است .
2 - مـالكـيت (و حاكميت ) آسمانها و زمين از آن او است ، زنده مى كند و مى ميراند، و او بر هر چيز قادر است .
3 - اول و آخر و ظاهر و باطن او است ، از هر چيز آگاه است .
تفسير:
آيات ژرفانديشان !
گفتيم اين سوره با يك بخش توحيدى كه جامع حدود (بيست وصف ) از
اوصاف الهى است آغاز مى شود، اوصافى كه شناخت آنها سطح معرفت انسانى را بالا مى بـرد و بـه ذات مـقـدس او آشـنـا مـى كـنـد، اوصافى كه هر كدام به گوشه اى از صفات جلال و جمال او اشاره دارد، و هر قدر انديشمندان بيشتر در آن بينديشند به حقايق تازهاى دست مى يابند.
چنانكه در حديثى از امام على بن الحسين (عليهم السلام ) مى خوانيم : وقتى درباره توحيد از حـضـرتـش سـؤ ال كـردنـد در پـاسـخ فـرمـود: ان الله عـز و جـل عـلم انـه يـكـون فـى آخـر الزمـان اقـوام مـتـعـمـقـون فـانـزل الله تعالى : (قل هو الله احد) و الايات من سورة الحديد، الى قوله : (عليم بـذات الصـدور)، فـمـن رام وراء ذلك فـقـد هـلك : (خـداونـد مـتـعـال مـى دانـسـت كـه در آخـر زمـان اقـوامـى مـى آيـنـد كـه در مـسـائل تـعـمـق و دقـت مـى كنند، لذا سوره قل هو الله احد و آيات آغاز سوره حديد، تا عليم بذات الصدور، را نازل فرمود، پس هر كس ماوراى آنرا طالب باشد هلاك مى شود).
از اين حديث استفاده مى شود كه اين آيات حداكثر معرفت ممكن را به تشنه كامان مى دهد.
بـه هـر حـال ، نـخـسـتـيـن آيـه ايـن سوره از تسبيح و تنزيه خدا شروع كرده مى فرمايد: (آنـچـه در آسمانها و زمين است همواره براى خدا تسبيح مى گويد، و او است قادرى شكست نـاپذير و حكيم على الاطلاق ) (سبح لله ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم ).
سـوره گذشته با امر به تسبيح پايان گرفت ، و اين سوره با تسبيح الهى شروع مى شود، و قابل توجه اينكه در سوره هاى (مسبحات ) كه با تسبيح الهى آغاز مى شود در سـه مورد تسبيح به صورت صيغه ماضى (سبح ) آمده است (حديد و حشر و صف ) و در دو مورد به صورت صيغه مضارع يعنى يسبح (جمعه و تغابن )، اين
تفاوت تعبير شايد اشاره به اين نكته باشد كه در گذشته و آينده و هميشه موجودات اين جهان تسبيح ذات اقدس او گفته و مى گويند.
حـقـيـقـت تـسـبـيح عبارت است از نفى هر گونه عيب و نقص و گواهى همه موجودات جهان به پاكى ذات مقدس او از هر گونه عيب و نقص يا به خاطر اين است كه آنچنان نظم و حساب و حـكـمـت و عـجـائب و شـگـفـتـيـهـا در نـظـام هـمـه آنـهـا بـه كـار رفـتـه كه جملگى با زبان حال ذكر حق مى گويند و تسبيح و ثناى او مى خوانند و فرياد مى كشند كه آفريدگار ما قدرتش بى انتها و حكمتش بى پايان است .
و لذا در پايان آيه جمله (و هو العزيز الحكيم ) آمده است يا اينكه تمامى ذرات جهان از نـوعـى درك و شـعـور بـرخـوردارنـد بـه گـونـهـاى كه در عالم خود تسبيح و حمد خدا مى گويند هر چند ما بر اثر محدودى اطلاعات از آن بى خبريم .
شـرح بـيـشـتـر دربـاره حـمـد و تـسـبـيـح عـمـومـى مـوجـودات جـهـان را ذيل آيه 44 سوره اسراء (جلد 12 صفحه 133 تا 136) مطالعه فرمائيد.
ايـن نـكـتـه نيز لازم به يادآورى است كه (ما) در جمله (سبح لله ما فى السموات ) مـعـنـى وسـيـع و گـسـتـرده اى دارد كـه هـمـه مـوجـودات جـهـان را اعـم از صـاحـبـان عقل و ذى روح و بى روح را شامل مى شود.
بـعـد از ذكـر دو وصـف از صـفـات ذات پـاك خـداونـد يـعـنـى (عـزت ) و (حكمت ) به (مالكيت و تدبير و تصرفش در عالم هستى ) كه لازمه قدرت و حكمت است
پـرداخـتـه ، مـى افـزايـد: (بـراى خـدا اسـت مـالكـيـت و حـاكميت آسمانها و زمين ) (له ملك السموات و الارض ).
(او است كه زنده مى كند و مى ميراند) (يحيى و يميت ).
(و بر هر كار توانا است ) (و هو على كل شى ء قدير).
مالكيت خداوند نسبت به عالم هستى مالكيت اعتبارى و تشريعى نيست ، بلكه مالكيت حقيقى و تكوينى است ، يعنى او به همه چيز احاطه دارد و همه جهان در قبضه قدرت او، و تحت اراده و فـرمـان او اسـت ، لذا بـه دنبال آن سخن از زنده كردن و ميراندن و توانائى بر هر چيز به ميان آمده است .
و به اين ترتيب تا به اينجا شش وصف از اوصاف او در اين دو آيه بيان شده است .
تـفـاوت (عـزت ) و (قـدرت ) در ايـن اسـت كـه عـزت بـيشتر توجه به درهم شكستن مـدافـع دارد، و قـدرت تـوجـه بـه ايـجـاد اسـبـاب ، بنابراين دو وصف مختلف محسوب مى شوند، هر چند در ريشه توانائى با هم مشتركند (دقت كنيد).
مساءله زنده كردن و ميراندن (احياء و اماته ) در بسيارى از آيات قرآن مطرح شده است ، و در حـقـيقت اين دو موضوع از موضوعاتى است كه اسرار پيچيده آن بر هيچكس روشن نيست ، نـه كـسـى بـه درستى از حقيقت حيات با خبر است ؟ و نه حقيقت مرگ را كسى مى داند بلكه آنـچـه از ايـن دو مـى دانـيـم آثار آنها است ، و عجب اينكه از همه چيز نزديكتر به ما حيات و زندگى ما است ، در عين حال حقيقت و اسرار آن از همه چيز مخفيتر است !
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه جـمـله (يـحـيـى ) و (يـمـيـت ) بـه صـورت فـعـل مـضـارع دليـل بـر اسـتـمـرار مـسـاءله حـيـات و مـرگ در طـول هـمـه زمـانـهـا اسـت ، و اطـلاق ايـن دو نـه تـنـهـا شـامـل حـيـات و مـرگ انـسـان در ايـن جـهـان مـى شـود كـه شـامـل هـر گـونـه حـيـات و مـرگ ، از عـالم فـرشتگان گرفته تا موجودات زنده ديگر و حيوانات و گياهان ،
نه تنها حيات دنيا كه حيات برزخى و رستاخيز را نيز دربر مى گيرد، آرى حيات و مرگ در تمام اشكالش به دست قدرت او است .
سـپـس بـه بـيـان پـنـج وصـف ديـگـر پـرداخـتـه مـى فـرمـايـد: (او اول اسـت ، و آخـر اسـت ، و ظـاهـر اسـت ، و بـاطـن اسـت ، و از هـمـه چـيـز آگـاه اسـت ) (هـو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم ).
تـوصـيـف بـه اول و آخـر بـودن تعبير لطيفى است از ازليت و ابديت او، زيرا مى دانيم او وجـودى اسـت بـى انـتها و واجب الوجود، يعنى هستيش از درون ذات او است نه از بيرون ، تا پـايـان گـيـرد يـا آغـازى داشـتـه بـاشـد، و بـنـابـرايـن از ازل بوده و تا ابد خواهد بود.
او سرآغاز و ابتداى عالم هستى است ، و او است كه بعد از فناى جهان نيز خواهد بود.
بنابراين تعبير به اول و آخر هرگز زمان خاصى را دربر ندارد و اشاره به مدت معينى نيست .
توصيف به ظاهر و باطن نيز تعبير ديگرى از احاطه وجودى او نسبت به همه چيز است ، از هـمـه چـيز ظاهرتر است چرا كه آثارش ‍ همه جا را گرفته ، و از همه چيز مخفيتر است چون كه ذاتش بر كسى روشن نيست .
بـعـضـى از مـفـسـران در ايـنـجـا چـنـيـن تـعـبـيـر كـرده انـد: الاول بـلا ابـتـداء، و الاخـر بـلا انـتـهـاء، و الظـاهـر بلا اقتراب ، و الباطن بلا احتجاب : (اولى اسـت كـه آغـاز نـدارد، و آخرى است كه پايان ندارد، ظاهرى است كه نزديك نيست ، باطنى است كه پوشيده نمى باشد).
و بعضى ديگر تعبير لطيف ديگرى دارند: الاول ببره ، و الاخر بعفوه ،
و الظـاهـر بـاحـسـانه ، و توفيقه اذا اطعته ، و الباطن بستره اذا عصيته : (او آغازگرى اسـت در نـيكيها، و پايان گرى است به عفو و بخشش ، هنگامى كه اطاعتش كنى با احسان و تـوفـيـقـش بـر تو ظاهر مى شود، و هنگامى كه معصيتش كنى با ستر و پوشش پنهان مى گردد).
كـوتـاه سـخـن اينكه او به همه چيز احاطه دارد و آغاز و انجام و ظاهر و باطن جهان هستى او است .
بـعـضـى از مـفسران (ظاهر) را در اينجا به معنى (غالب ) تفسير كرده اند (از ظهور به معنى غلبه ) و در بعضى از خطب (نهج البلاغه ) نيز قرينه اى بر اين معنى ديده مى شود آنجا كه درباره آفرينش زمين مى فرمايد: هو الظاهر عليها بسلطانه و عظمته ، و هـو البـاطـن لهـا بـعـلمـه و معرفته (او با سلطه و عظمتش بر آن غلبه دارد، و با علم و معرفتش در باطن آن راه دارد) جمع ميان دو تفسير نيز بى مانع است .
و بـه هـر حـال يـكـى از نـتـائج ايـن امـور هـمـان اسـت كـه در پـايـان آيـه آمـده : (و هـو بكل شى ء عليم ) زيرا كسى كه از آغاز بوده و تا پايان باقى است و در ظاهر و باطن جهان است چنين كسى قطعا از همه چيز آگاه مى باشد.
نكته :
جمع اضداد در صفات خدا
بـسـيـارى از صـفـات اسـت كـه در مـا انـسـانـهـا و مـوجـودات ديـگـر غـيـر قـابـل جـمع است ، و به صورت صفات متضاد جلوه مى كند، مثلا اگر من اولين نفر در ميان يك جمعيت باشم قطعا آخرين نفر نخواهم بود، اگر ظاهر باشم پنهان نيستم ،
و اگر پنهان باشم ظاهر نخواهم بود، همه اينها به خاطر آن است كه وجود ما محدود است ، و يـك وجـود مـحدود جز اين نمى تواند باشد، اما هنگامى كه سخن به صفات خدا مى رسد، اوصـاف دگـرگـون مـى شـوند و تغيير شكل مى دهند، در آنجا ظاهر و باطن با هم جمع مى شود، و همچنين آغاز و انجام ، و با توجه به لايتناهى بودن ذات مقدسش جاى تعجب نيست .
در احـاديـثـى كـه از شـخـص پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) و ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) در ايـن زمينه رسيده توضيحات جالبى ديده مى شود كه به تفسير اين آيات پر محتوى كمك مى كند.
از جـمـله در حـديـثـى در (صـحـيـح مـسـلم ) آمـده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فـرمـود: اللهـم انـت الاول فـليس قبلك شى ءو انت الاخر فليس بعدك شى ء، و انت الظاهر فـليـس فـوقـك شـى ء، و انـت البـاطـن فليس دونك شى ء: (خداوندا! تو اولى هستى كه قـبـل از تـو چـيـزى نـيـسـت ، و آخـرى هستى كه بعد از تو چيزى نمى باشد آنچنان ظاهر و غـالبـى كـه بـرتـر از تـو وجـود نـدارد، و آنـچنان باطن و پنهانى كه ماوراى تو چيزى تصور نمى شود).
امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: ليس لاوليته ابتداء، و لا لازليته انقضاء هو الاول لم يـزل ، و البـاقـى بـلا اجـل ... الظـاهـر لا يـقـال مـم ؟ و البـاطـن لا يـقـال فـيـم ؟: (بـراى اوليـت او آغازى نيست ، و براى ازليت او پـايـانـى نـخواهد بود، نخستينى است كه همواره بوده ، و جاويدى است كه سرآمدى ندارد، آشـكـارى اسـت كـه در بـاره اش نتوان گفت از چه چيز پيدا شده ؟ و پنهانى است كه نتوان گفت در كجاست )؟.
امام حسن مجتبى (عليه السلام ) نيز در خطبهاى مى فرمايد: الحمد لله الذى لم
يـكـن فـيـه اول مـعـلوم ، و لا آخـر مـتـنـاه ،... فـلا تـدرك العـقـول و اوهـامـهـا و لاالفـكـر و خـطـراتـهـا، و لا الالبـاب و اذهـانـهـا صـفـتـه ، فـتـقول متى ؟ و لابدع مما ؟ و لاظاهر على ما؟ و لاباطن فيما؟: (حمد براى خدائى است كه نـه سـرآغـاز مـعلومى دارد، و نه پايان محدودى ، عقلها و انديشه ها، افكار و خردها هرگز صفات او را درك نمى كند، هرگز نمى تواند بگويد از چه زمان بوده ؟ و از چه چيز آغاز شده ؟ و بر چه چيز ظاهر است ؟ و در چه پنهان است )؟.
به عقل نازى حكيم تا كى ؟ به عقل اين ره نمى شود طى
به كنه ذاتش خرد برد پى اگر رسد خس به قعر دريا!
بلكه مى توان گفت :
خرد به ذاتش نمى برد پى و گر رسد خس به قعر دريا!

 

next page

fehrest page

back page