(رفـرف )
در اصـل بـه مـعـنـى بـرگـهاى گسترده درختان است و سپس به پارچه هاى زيباى رنگارنگ
كه بى شباهت به منظره باغها نيست اطلاق شده .
(عبقرى )
در اصل به معنى هر موجود بى نظير يا كم نظير است ، و لذا به دانشمندانى كـه وجـود
آنـهـا در مـيـان مـردم نـادر اسـت (عـبـاقـرة
) مـى گويند، بسيارى معتقدند كلمه
(عـبـقـر)
در آغـاز اسمى بوده كه عرب براى شهر پريان انتخاب كرده بود، و از آنجا كـه ايـن شهر
موضوع ناشناخته و نادرى بوده ، هر موضوع بى نظير را به آن نسبت مى دهـنـد و
(عـبـقـرى ) مـى گـويـنـد،
بـعـضى نيز گفته اند كه (عبقر)
شهرى بود كه بهترين پارچه اى ابريشمين را در آن مى بافتند.
ولى بـه هـر حـال ريـشـه اصـلى فـعـلا مـتـروك شـده ، و عـبـقـرى بـه صـورت يـك
كـلمـه مـسـتـقـل بـه مـعنى (نادرالوجود)
يا (عزيزالوجود)
به كار مى رود، و با اينكه مفرد است گاهى معنى جمعى نيز مى دهد (مانند آيه مورد بحث
).
و (حسان )
جمع (حسن )
(بر وزن چمن ) به معنى خوب و زيبا است .
بـه هـر حـال ايـن تـعـبـيرات همه حاكى از اين است كه بهشت همه چيزش ممتاز است ،
ميوه ها، غذاها، قصرها، فرشها و خلاصه هر چيزش در نوع خود بى نظير و بى مانند است ،
بلكه بايد گفت اين تعبيرات نيز هرگز نمى تواند آن
مـفـاهـيـم بـزرگ و بى مانند را در خود جاى دهد، و تنها شبحى از آنرا در ذهن ما
ترسيم مى كند.
سـپـس بـراى آخـريـن بـار (و سـى و يـكـمـيـن مـرتـبـه ) ايـن سـؤ ال را از انـس و
جـن و از تـمـام افـراد مـى كند: (كدامين
نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)؟!
(فباى آلاء ربكما تكذبان ).
نـعمتهاى معنوى ؟ يا نعمتهاى مادى ؟ نعمتهاى اين جهان ؟ يا نعمتهاى بهشتى ؟
نعمتهائى كه سـر تا پاى وجود شما را فراگرفته و دائما غرق در آنيد، و گاه بر اثر
غرور و غفلت هـمـه آنـهـا را بـه دسـت فـرامـوشـى مى سپريد، و از بخشنده اينهمه
نعمتها و كسى كه در انتظار نعمتهايش در آينده هستيد غافل مى شويد؟ كداميك را منكر
هستيد؟
و در آخـريـن آيـه ايـن سـوره مـى فـرمـايـد: (پـربـركـت
و زوال نـاپـذيـر اسـت نـام پـروردگـارت كـه صـاحـب جلال و اكرام است
) (تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام ).
(تبارك )
از ريشه (برك
) (بر وزن درك ) به معنى سينه شتر است ، و از آنجا كه شـتـران هنگامى كه
در جائى مى خوابند و ثابت مى مانند سينه خود را به زمين مى چسبانند اين واژه به
معنى ثابت ماندن و پايدار و با دوام بودن به كار رفته است ، و نيز از آنجا كـه
سـرمـايـه بـا دوام و زوال نـاپذير فوائد زياد دارد به موجود پرفايده
(مبارك )
گفته مى شود، و شايسته ترين كسى كه اين عنوان براى او سزاوار است ذات پاك خداوند
است كه سرچشمه همه خيرات و بركات مى باشد.
ايـن تـعـبـير به خاطر آن است كه در اين سوره انواع نعمتهاى الهى ، در زمين و آسمان
، در خلقت بشر، و در دنيا و آخرت آمده است ، و از آنجا كه اينها همه
از وجود پربركت پروردگار افاضه مى شود، مناسبترين تعبير همان است كه در اين آيه
آمده است .
زيـرا منظور از (اسم
) در اينجا اوصاف پروردگار است ، مخصوصا صفت رحمانيت كه مـنـشـاء هـمـه
ايـن بـركـات اسـت ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر افـعـال خـداونـد از صـفات او سرچشمه
مى گيرد، اگر عالم هستى را با نظام آفريد و در هـمـه چيز ميزان قرار داد
(حكمت ) او ايجاب مى كرد، و
اگر قانون عدالت را در همه چيز حـكـمفرما فرمود (علم
و عدل ) او ايجاب مى كند، و اگر مجرمان را
در انواع مجازاتهائى كه در اين سوره اشاره شد گرفتار مى سازد
(منتقم ) بودنش اقتضا مى
نمايد، و اگر مـؤ مـنـان صـالح را مـشمول انواع مواهب معنوى و مادى در اين جهان و
جهان ديگر قرار مى دهد
(فـضل و رحمت
) واسعه او ايجاب مى كند، بنابراين اسم او اشاره به
(صفات ) او است ، و صفات او هم
عين ذات پاك او است .
تـعـبـيـر بـه (ذى الجـلال و الاكـرام
) اشـاره اى اسـت بـه تـمـام صـفـات جـمـال و جـلال او (ذى الجـلال
اشـاره بـه صـفـات سلبيه ، و ذى الاكرام اشاره به صفات ثبوتيه است ).
جـالب ايـنـكـه ايـن سـوره بـا نـام خـداونـد رحـمـن آغـاز شـد، و بـا نـام
پـروردگـار ذوالجلال و الاكرام پايان مى گيرد، و هر دو هماهنگ با مجموعه محتواى
سوره است .
نكته ها:
1 - در آيـه 37 ايـن سـوره بـعد از ذكر نعمتهاى مختلف معنوى و مادى دنيا مى فرمايد:
(و يـبـقـى وجـه ربـك ذوالجـلال و الاكـرام
) و در پـايـان سـوره بـعـد از ذكر انواع نعمتهاى بهشتى مى فرمايد
(تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام )
ايـن دو تـعـبير بيانگر اين واقعيت است كه همه خطوط به ذات پاك او منتهى مى شود، و
هر چـه هـسـت از نـاحـيـه او اسـت ، دنـيـا از نـاحـيـه او اسـت ، و عـقـبـى نـيـز
از نـاحيه او است ، و جلال و اكرام او همه چيز را فراگرفته .
2 - در حـديـثـى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : شخصى در
مـحـضـرش دعـا مـى كـرد و مـى گـفـت : يـا ذاالجـلال و الاكـرام :
(اى خـداونـدى كـه صـاحب جـلال و اكـرامـى
) پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) فـرمـود: قـد اسـتـجـيـب لك
فـسـل : (اكـنـون كه خدا را به اين نام
خواندى دعايت مستجاب شد هر چه مى خواهى بخواه
)!.
و در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مردى را مشاهده
كرد كه ايستاده و مشغول نماز بود، بعد از ركوع و سجود و تشهد دعا كرد و در دعايش
چنين گفت :
اللهم انى اسئلك بان لك الحمد لا اله الا انت وحدك لا شريك لك المنان بديع السموات
و الارض ، يا ذاالجلال و الاكرام ، يا حى يا قيوم ، انى اسئلك ... پيامبر (صلى الله
عليه و آله ) فـرمـود: لقـد دعـا الله بـاسـمـه العـظـيـم الذى اذا دعـى بـه اجـاب
، و اذا سـئل بـه اعـطى : (اين مرد خدا را
به نام عظيمى خواند كه هر گاه به آن دعا شود اجابت مى كند و اگر به وسيله آن سؤ ال
كنند عطا مى فرمايد).
3 - در حـديـثـى از امـام بـاقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه
(تبارك اسم ربـك ذى الجـلال و الاكـرام )
فـرمـود: نـحـن جـلال الله و كـرامته التى اكرم الله العباد بطاعتنا:
(ما جلال خداوند و كرامت او هستيم كه بندگان را به اطاعت ما گرامى داشته
است
).
روشن است كه اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) جز به سوى خدا دعوت نمى كنند، و
جـز بـه اطـاعت او نمى خوانند، و هاديان راه و كشتيهاى نجات در اين درياى متلاطم
زندگى دنيا هستند، و بنابراين يكى از مصداقهاى جلال و اكرام الهى محسوب مى شوند، چه
اينكه خداوند به وسيله اوليائش مردم را مشمول نعمت هدايت مى سازد.
4 - بـعـضـى نـقـل كـرده انـد كـه نخستين بخشى از قرآن مجيد كه در مكه بر قريش
آشكار خـوانـده شـد آيـات آغـاز هـمين سوره (الرحمن
) بود، (عبدالله بن مسعود)
مى گويد: ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) جمع شدند و گفتند تاكنون قريش از
قرآن هيچ نـشـنـيـده انـد، در مـيـان مـا كـيـست كه قرآن را آشكارا بر آنها بخواند،
من گفتم آن كس منم ! گـفـتـنـد: ما مى ترسيم تو را آزار دهند، بهتر اين است كه كسى
اين كار را بر عهده گيرد كه قبيله نيرومندى داشته باشد تا از او دفاع كنند.
گفتم مرا به حال خود بگذاريد خداوند مدافع من است .
روز ديـگـر (ابـن مسعود)
در وسط روز در كنار مقام ابراهيم قرار گرفت و در حالى كه قـريـش در مـجـلس خـود
نـشـسته بودند برخاست و با صداى بلند شروع كرد: بسم الله الرحـمـن الرحـيـم
الرحـمـن عـلم القـران ... و هـمچنان ادامه داد، قريش خاموش شدند و گوش فـرادادنـد
سپس گفتند: اين مرد بى سر و پا چه مى گويد؟! بعضى گفتند: او قسمتى از سخنانى را كه
محمد آورده است تلاوت مى كند، برخاستند و محكم بر صورت او كوبيدند، ولى او همچنان
به تلاوت سوره تا آنجا كه خدا مى خواست ادامه داد.
سـپـس به سوى اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) برگشت در حالى كه آثار زخم بر
صورتش نمايان بود، گفتند ما از همين بر تو مى ترسيديم !
ابن مسعود گفت : هرگز اين دشمنان خدا در نظر من اين اندازه كوچك
نـبـودنـد، اگـر مـى خـواهـيد فردا هم ادامه مى دهم ابدا ترس ندارم ، گفتند: نه ،
همين مقدار كافى است ، آنچه را كه آنها نمى خواستند بر آنها خواندى .
به همين دليل (ابن مسعود)
را نخستين كسى مى شمرند كه قرآن را در مكه آشكارا براى مشركان خواند.
خـداونـدا! تـو ذوالجـلال و الاكـرامى ، به جلال و اكرامت سوگند كه ما را از نعمتها
و مواهب بهشتى محروم مگردان .
پـروردگـارا! دايره رحمتت بسيار گسترده است هر چند ما عملى كه شايسته آن باشد انجام
نداده ايم آنچه لايق مقام رحمانيت تو است با ما رفتار كن .
بـارالهـا! ما هيچيك از نعمتهاى تو را تكذيب نمى كنيم ، و خود را همواره غرق احسان
تو مى دانيم ، آنها را بر ما مستدام دار! آمين يا رب العالمين .
مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 96 آيه است
محتواى سوره واقعه
در (تـاريـخ القـرآن
) از (ابـن نـديـم
) نـقـل شـده كـه سـوره (واقـعـه
)
چـهـل و چـهـارمـيـن سـوره اى اسـت كـه بـر پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و
آله ) نازل شد قبل از آن سوره (طه
)، و بعد از آن (شعرا)
بوده است .
ايـن سـوره هـمـانـگـونـه كه از لحن آن پيدا است ، و مفسران نيز تصريح كرده اند، در
مكه نـازل شـده اسـت ، هـر چـنـد بـعـضـى گـفـتـه انـد آيـه 81 و 82 در مـديـنـه
نـازل گـرديـده ، ولى دليلى براى اين گفته در دست نيست ، و نشانه اى در آيات مزبور
بر اين ادعا وجود ندارد.
سوره واقعه چنانكه از نامش پيدا است از قيامت و ويژگيهاى آن سخن مى گويد، و اين
معنى در تـمـام آيات 96 گانه سوره مساءله اصلى است ، اما از يك نظر مى توان محتواى
سوره را در هشت بخش خلاصه كرد:
1 - آغاز ظهور قيامت و حوادث سخت و وحشتناك مقارن آن .
2 - گـروه بـنـدى انـسـانها در آن روز و تقسيمشان به
(اصحاب اليمين ) و
(اصحاب الشمال ) و
(مقربين ).
3 - بحث مشروحى از مقامات مقربين و انواع پاداشهاى آنها در بهشت .
4 - بحث مشروحى درباره گروه دوم يعنى اصحاب اليمين و انواع مواهب الهى بر آنها.
5 - بحث قابل ملاحظه اى درباره (اصحاب
الشمال ) و مجازاتهاى دردناك آنها در دوزخ
.
6 - ذكـر دلائل مـختلفى پيرامون مساءله معاد از طريق بيان قدرت خداوند، و خلقت
انسان از نـطـفـه نـاچـيـز، و تـجـلى حـيات در گياهان ، و نزول باران ، و فروغ آتش
، كه در ضمن نشانه هائى از توحيد نيز محسوب مى شود.
7 - تـرسـيـمـى از حـالت احـتـضـار و انـتقال از اين جهان به جهان ديگر كه آن خود
نيز از مقدمات رستاخيز است .
8 - نظر اجمالى ديگرى روى پاداش و كيفر مؤ منان و كافران و سرانجام سوره را با نام
پروردگار عظيم پايان مى دهد.
فضيلت تلاوت اين سوره
دربـاره تـلاوت ايـن سـوره روايـات زيـادى در مـنـابـع اسـلامى ذكر شده است ، از
جمله در حـديـثـى از رسـول خـدا مـى خـوانـيـم : (من
قراء سورة الواقعه كتب ليس من الغافلين ):
(كسى كه سوره واقعه را بخواند نوشته مى
شود كه اين فرد از غافلان نيست ).
چـرا كـه آيات سوره آنقدر تكاندهنده و بيداركننده است كه جائى براى غفلت انسان باقى
نمى گذارد.
بـه همين دليل در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : وقتى از
آن حـضـرت سـؤ ال كردند: چرا با اين سرعت آثار پيرى در چهره مبارك شما ظاهر شده است
؟ در پاسخ فرمود: شيبتنى هود، والواقعه ، والمرسلات ، و عم يتسائلون :
(سوره هاى هود و واقعه و مرسلات و عم مرا پير كرد)!
(چرا كه
در ايـن سـوره هـا اخبار تكاندهنده اى از قيامت و رستاخيز و حوادث هولناك و مجازات
مجرمان آمـده ، هـمـچـنـيـن داستانهاى تكاندهنده اى از سرگذشت اقوام پيشين و
بلاهائى كه بر آنها نازل شد).
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : مـن قـراء فـى
كـل ليـلة جمعة الواقعة احبه الله ، و حببه الى الناس اجمعين ، و لم ير فى الدنيا
بؤ سا ابـدا، و لا فـقـرا و لا فـاقـة و لا آفـة مـن آفـات الدنيا، و كان من رفقاء
اميرالمؤ منين (عليه السلام ): (هر كس
سوره واقعه را در هر شب جمعه بخواند خداوند او را دوست دارد و نزد هـمـه مـردم
مـحـبوب مى كند، و هرگز در دنيا ناراحتى نمى بيند، و فقر و فاقه و آفتى از آفات
دنيا دامنگيرش نمى شود، و از دوستان اميرمؤ منان على (عليه السلام ) خواهد بود).
در حديث ديگرى آمده است كه عثمان بن عفان به عنوان عيادت وارد بر عبدالله بن مسعود
شد در همان بيمارى كه با آن از دنيا رفت ، پرسيد: از چه ناراحتى ؟ گفت : از گناهانم
، گفت : چـه مـيـل دارى ؟ گـفـت : رحـمـت پـروردگـارم ! گـفـت : اگـر موافق باشى
طبيب براى تو بـيـاوريـم ؟ گـفـت : طـبـيـب بـيـمـارم كـرده ، گـفـت : اگـر مايل
باشى دستور دهم عطاى تو را از بيت المال بياورند، گفت : آن روز كه نيازمند بودم به
من ندادى و امروز كه بى نيازم به من مى دهى ؟!
گـفـت : مـانعى ندارد براى دخترانت باشد، گفت : آنها هم نيازى ندارند، چرا كه من
سفارش كـردم سـوره (واقعه
) را بخوانند، من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيدم كه مـى
فـرمـايد: من قراء سورة الواقعة كل ليلة لم تصبه فاقة ابدا:
(هر كس سوره واقعه را هر شب بخواند هرگز فقير نخواهد شد).
و به همين دليل در روايت ديگرى سوره واقعه سوره (غنى
) ناميده شده است .
روشـن اسـت كـه تـنـهـا نـمـى توان با لقلقه زبان اينهمه بركات را در اختيار گرفت ،
بـلكـه بـايـد بـه دنـبـال تـلاوت فـكـر و انـديـشـه ، و بـه دنبال آن حركت و عمل
باشد.
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
إ ذا وقعت الواقعة
(1)
ليس لوقعتها كاذبة
(2)
خافضة رافعة
(3)
إ ذا رجت الا رض رجا
(4)
و بست الجبال بسا
(5)
فكانت هباء منبثا
(6)
و كنتم اءزوجا ثلثة
(7)
فأ صحاب الميمنة ما اءصحاب الميمنة
(8)
و اءصحاب المشمة ما اءصحاب المشمة
(9)
و السابقون السابقون
(10)
اءولئك المقربون
(11)
فى جنات النعيم
(12)
ثلة من الا ولين
(13)
و قليل من الآخرين
(14)
|
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - هنگامى كه واقعه عظيم (قيامت ) برپا شود،
2 - هيچكس نمى تواند آن را انكار كند.
3 - گروهى را پائين مى آورد و گروهى را بالا مى برد.
4 - اين در هنگامى است كه زمين به شدت به لرزه در مى آيد.
5 - و كوهها در هم كوبيده مى شود.
6 - و به صورت غبار پراكنده در مى آيد.
7 - و شما به سه گروه تقسيم خواهيد شد.
8 - نخست (اصحاب ميمنه
) هستند، چه اصحاب ميمنه اى ؟
9 - گروه ديگر اصحاب شومند، چه اصحاب شومى ؟
10 - و سومين گروه پيشگامان پيشگام !
11 - آنها مقربانند
12 - در باغهاى پر نعمت بهشت جاى دارند
13 - گروه كثيرى از امتهاى نخستين هستند
14 - و اندكى از امت آخرين !
تفسير:
واقعه عظيم !
مـسـائل مـربوط به قيامت در قرآن مجيد معمولا با ذكر حوادث عظيم و انقلابى و كوبنده
در آغاز آن تواءم است ، و اين در بسيارى از سوره هاى قرآن كه بحث از قيامت مى كند
كاملا به چـشـم مـى خـورد، در ايـن سـوره واقعه كه بر محور معاد دور مى زند نيز
همين معنى كاملا در نخستين آياتش مشهود است .
در آغاز مى فرمايد: (هنگامى كه واقعه عظيم
قيامت برپا شود) (اذا وقعت الواقعة ).
(هيچكس نمى تواند آنرا انكار كند)
(ليس لوقعتها كاذبة ).
چـرا كـه حـوادث پـيـش از آن بـه قـدرى عظيم و شديد است كه آثار آن در تمام ذرات
جهان آشكار مى شود.
(واقـعـة )
بـه صـورت سربسته اشاره به مساءله رستاخيز است و از آنجا كه وقوعش حـتـمـى اسـت از
آن تـعـبـير به (واقعه
) شده ، و حتى بعضى آنرا يكى از نامهاى قيامت شمرده اند.
واژه (كـاذبـة
) را در ايـنـجـا بـعـضـى بـه معنى مصدرى گرفته اند، اشاره به اينكه
وقوع قيامت آنچنان ظاهر و آشكار خواهد بود كه هيچگونه جاى تكذيب
و گـفـتـگـو نـدارد، بـعـضـى نـيـز آنـرا بـه مـعـنـى ظـاهـريـش كـه اسـم فـاعـل
اسـت تـفـسـير كرده اند و گفته اند در برابر وقوع رستاخيز تكذيب كننده اى وجود
نخواهد داشت .
بـه هـر حـال رسـتـاخـيـز نـه تـنـهـا بـا دگرگونى كائنات تواءم است بلكه انسانها
هم دگرگون مى شوند همانگونه كه در آيه بعد مى فرمايد:
(گروهى را پائين مى آورد و گروهى را بالا مى برد)!
(خافضة رافعة ).
مستكبران گردنكش و ظالمان صدرنشين سقوط مى كنند، و مستضعفان مؤ من و صالح بر اوج
قـله افـتـخـار قـرار مـى گـيـرنـد، عـزيـزان بـى دليـل ذليـل مـى شـونـد، و
مـحـرومان بى جهت عزيز مى گردند، گروهى در قعر جهنم سقوط مى كـنـنـد، و گـروه
ديـگرى در اعلا عليين بهشت جاى مى گيرند، و اين است خاصيت يك انقلاب بزرگ و گسترده
الهى !
و لذا در روايـتـى از امـام عـلى بـن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير
اين آيه فـرمـود: (خـافـضـة
): حفضت و الله باعداءالله فى النار، (رافعة
): رفعت و الله اولياءالله الى الجنة : (رستاخيز
خافضه است چرا كه به خدا سوگند دشمنان خدا را در آتـش سـاقـط مى كند، و رافعه است
چرا كه به خدا سوگند اولياءالله را به بهشت بالا مى برد)!.
سپس به توصيف بيشترى در اين زمينه پرداخته مى گويد: (اين
در هنگامى
است كه زمين به شدت به لرزه درآيد) (اذا
رجت الارض رجا).
ايـن زلزله بـه قـدرى عـظـيم و شديد است كه (كوهها
در هم كوبيده و خرد مى شود) (و بست الجبال
بسا).
(و به صورت غبار پراكنده اى در مى آيد)
(فكانت هباءا منبثا).
(رجـت )
از مـاده (رج
) (بـر وزن حج ) به معنى حركت دادن شديد است و
(رجرجة )
به اضطراب گفته مى شود.
(بـسـت )
از مـاده (بـس
) (بـر وزن حـج ) در اصل به معنى نرم كردن آرد به وسيله آب است .
(هباء)
به معنى غبار است و (منبث
) به معنى پراكنده ، بعضى گفته اند (هباء)
آن غـبـارهـاى بـسـيـار كـوچـكـى اسـت كـه در فـضـا مـعـلق اسـت و در حـال عـادى
ديـده نـمـى شـود مـگـر زمـانـى كـه نـور آفـتـاب از روزنـه اى بـه درون محل تاريكى
بتابد.
اكـنـون بـايـد انديشيد كه آن زلزله و انفجار تا چه حد سنگين است كه مى تواند كوه
هاى عـظـيـم را كـه در صـلابـت و اسـتـحـكـام ضـرب المـثـلنـد آنـچـنـان مـتـلاشـى
كـنـد كـه تـبـديـل بـه غـبـار پـراكـنـده كـنـد، و فريادى كه از اين انفجار عظيم
برمى خيزد از آن هم وحشتناكتر است .
بـه هـر حـال در آيـات قـرآن دربـاره وضع كوهها در آستانه قيامت تعبيرات گوناگونى
ديده مى شود كه در حقيقت مراحل مختلف انفجار عظيم كوهها را نشان مى دهد.
گـاه مـى گـويـد: (كـوهـهـا بـه حـركـت در
مـى آيـنـد) و تـسـيـر الجبال سيرا (طور -
10).
و گـاه مـى گـويـد: (كـوهـهـا از جـا
كـنـده مـى شـونـد) و اذ الجبال نسفت
(مرسلات - 10).
و گـاه مـى فـرمـايد: (برداشته مى شوند و
در هم كوبيده مى شوند) فدكتا دكة واحدة
(حاقه - 14).
و زمـانـى مـى گـويـد: (بـه تـلى از شـن
مـتـراكـم تبديل خواهند شد) و كانت الجبال
كثيبا مهيلا (مزمل - 14).
و گاه مى فرمايد: (به صورت غبار پراكنده
اى در مى آيند)! (آيه مورد بحث ).
و سـرانـجـام مـى گـويـد: (هـمچون پشم زده
شده اى در فضا پخش مى شوند) كه تنها رنگى
از آن ديده مى شود و تكون الجبال كالعهن المنفوش (قارعه - 5).
البته هيچكس جز خدا دقيقا نمى داند مسير اين حوادث چگونه است ؟ و شايد با الفاظ و
در قـالب سـخنان ما قابل توصيف نباشد، ولى اين اشارات پرمعنى همگى حاكى از عظمت اين
انفجار بزرگ است .
بـعـد از بـيـان وقـوع ايـن واقـعـه عـظـيـم و رسـتـاخـيـز بـزرگ بـه چـگـونـگـى
حـال مـردم در آن روز پـرداخـتـه ، و قـبـل از هر چيز آنها را به سه گروه تقسيم
كرده ، مى گويد: (و شما در آن روز سه دسته
خواهيد بود) (و كنتم ازواجا ثلاثة ).
مـى دانـيـم (زوج
) هـمـيـشه به جنس مذكر و مؤ نث گفته نمى شود، بلكه به امورى كه قـريـن
هـم هـستند نيز زوج اطلاق مى شود، و از آنجا كه اصنافى از مردم در قيامت و حشر و
نشر قرين يكديگرند به آنها ازواج اطلاق شده است .
در مورد دسته اول مى فرمايد: (نخست اصحاب
ميمنه هستند، چه اصحاب
ميمنه اى )؟! (فاصحاب الميمنة ما اصحاب
الميمنة ).
مـنـظور از (اصحاب الميمنه
) كسانى هستند كه نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهـنـد و ايـن
امـر در قـيـامـت رمـزى و نـشـانـه اى بـراى مـؤ مـنـان نـيـكـوكـار و اهل نجات است
، چنانكه بارها در آيات قرآن به آن اشاره شده .
يـا ايـنكه (ميمنه
) از ماده (يمن
) به معنى سعادت و خوشبختى گرفته شده ، و به اين ترتيب گروه اول گروه
سعادتمندان و خوشبختانند.
و بـا تـوجـه به اينكه در آيه بعد گروه دوم را به عنوان
(اصحاب المشئمة ) (از ماده
(شوم )
معرفى مى كند مناسب همين تفسير اخير است ).
تـعـبير به (ما اصحاب الميمنة
) (چه گروه خوشبختى ؟) براى بيان اين حقيقت است كه حد و نهايتى براى
خوشبختى و سعادت آنها متصور نيست ، و اين بالاترين توصيفى است كـه در ايـنـگـونه
موارد امكان دارد، مثل اين است كه مى گوئيم : (فلانكس
انسان است ، چه انسانى )؟!
سـپـس بـه ذكر گروه دوم پرداخته ، مى افزايد: (گروه
ديگرى اصحاب شوم هستند چه اصحاب شومى )؟!
(و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة ).
گـروهـى بـدبخت و تيره روز و بيچاره و بينوا كه نامه هاى اعمالشان را به دست چپشان
مى دهند كه خود نشانه و رمزى است براى تيره بختى و جرم و جنايت آنها.
تعبير به (ما اصحاب المشئمة
) نيز در اينجا نهايت بدبختى و شقاوت آنها را
منعكس مى سازد.
سـرانـجـام گـروه سـوم را چـنـين توصيف مى كند: (و
پيشگامان پيشگام ) (و السابقون السابقون
).
(آنها مقربانند)!
(اولئك المقربون ).
(سـابـقـون
) كـسـانـى هـسـتـنـد كـه نـه تـنـهـا در ايـمـان پـيـشـگـامـنـد، كـه
در اعـمـال خير و صفات و اخلاق انسانى نيز پيشقدمند، آنها
(اسوه ) و
(قدوه ) مردمند، و امام و
پيشواى خلقند، و به همين دليل مقربان درگاه خداوند بزرگند.
بنابراين اگر بعضى از مفسران پيشگام بودن آنها را تنها به سبقت در طاعة الله (اطاعت
خـدا) يـا نـمـازهـاى پـنـجـگـانـه ، يـا جـهـاد، يـا هـجـرت ، يـا تـوبـه ، و
امـثـال آن تـفـسـير كرده اند، هر كدام گوشه اى از اين مفهوم وسيع را مورد توجه
قرار داده انـد، وگـرنـه ايـن كـلمـه ايـنـهـا و غـيـر ايـنـهـا از خـيـرات و
بـركـات را شـامـل مـى شـود، و نـيـز اگـر در روايـات اسـلامـى گـاه
(سـابـقـون ) بـه چـهـار نـفر
(هـابـيـل )
و (مـؤ مـن آل فـرعـون
) و (حـبـيـب نجار)
كه هر كدام در امت خود پيشگام بودند، و همچنين اميرمؤ منان على بن ابى طالب (عليه
السلام ) كه نخستين مسلمان از مردان بـود تـفـسير شده ، در حقيقت بيان مصداقهاى
روشن آن است ، و به معنى محدود ساختن مفهوم آيه
نيست .
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه رسـول خـدا فـرمـود: اتـدرون مـن السـابـقـون الى
ظـل الله يـوم القـيـامـة ؟: (آيـا مـى
دانـيـد چـه كـسـانـى پـيـشـگامان به سوى سايه لطف پـروردگـار در قـيـامـتند)؟!
اصحاب عرض كردند: خدا و رسولش آگاهتر است ، فرمود: الذيـن اذ اعـطوا الحق قبلوه ، و
اذا سالوه بذلوه ، و حكموا للناس كحكمهم لانفسهم : (آنها
كـسـانـى هـسـتـند كه وقتى حق به آنها داده شود پذيرا مى گردند، و هنگامى كه از حق
سؤ ال شـونـد آنـرا در اخـتـيـار مـى گـذارنـد، و دربـاره مـردم آنگونه حكم مى كنند
كه درباره خودشان )!.
در بـعـضـى از روايـات نـيـز بـه پـيـامـبـران مـرسـل و غـيـر مرسل تفسير شده است .
در حـديـثـى نـيـز مـى خـوانـيـم كـه ابـن عـبـاس مـى گـويـد: از رسـول خـدا (صـلى
الله عـليـه و آله ) دربـاره ايـن آيـه سـؤ ال كـردم ، فـرمـود: جـبـرئيـل بـه من
چنين گفته است : ذلك على (عليه السلام ) و شيعته هم السـابـقـون الى الجـنـة ،
المـقـربون من الله بكرامته لهم : (آنها
على (عليه السلام ) و پـيـروان او هستند كه پيشگامان به سوى بهشت و مقربان درگاه
خدايند به خاطر احترامى كه خدا براى آنها قائل شده است
).
ولى ايـنـهـا نـيز در حقيقت بيان مصداقهاى روشنى از مفهوم گسترده فوق است ، مفهومى
كه همه پيشگامان را در هر امت و ملتى شامل مى شود.
سپس در يك جمله كوتاه مقام والاى مقربان را روشن ساخته ، مى گويد:
(مقربان در باغهاى پرنعمت بهشتند)
(فى جنات النعيم ).
تـعـبـيـر بـه (جـنـات النـعـيـم
) انـواع نـعـمـتـهـاى مـادى و مـعـنـوى بـهـشـت را شامل مى شود.
ضـمـنـا اين تعبير مى تواند اشاره به اين باشد كه باغهاى بهشت تنها كانون نعمت است
بـرخـلاف بـاغـهـاى دنـيـا كـه گـاه وسـيـله زنـدگـى و زحـمـت اسـت ، هـمـانـگـونـه
كـه حال مقربان در آخرت با حالشان در دنيا متفاوت است ، زيرا مقام والايشان در اين
دنيا تواءم با مسئوليتهائى است در حالى كه در سراى ديگر تنها مايه نعمت است .
بديهى است منظور از (قرب
) در اينجا (قرب مقامى
) است نه (قرب مكانى
) چرا كه خداوند مكان ندارد و از ما به ما نزديكتر است .
آيه بعد به چگونگى تقسيم نفرات آنها در امم گذشته و اين امت اشاره كرده ، مى گويد:
(گروه كثيرى از امتهاى نخستينند)
(ثلة من الاولين ).
(و گروه اندكى از امت آخرين
) (و قليل من الاخرين ).
(ثـلة )
چـنـانـكـه (راغـب
) در (مـفـردات
) مـى گـويـد در اصل به معنى قطعه مجتمع از پشم است ، سپس به معنى جماعت
و گروه به كار رفته است .
بعضى نيز آنرا از (ثل عرشه
) (تختش فروريخت و حكومتش قطع شد) گرفته و آنرا بـه مـعـنـى
(قـطـعـه ) مـى دادنـد، و در
ايـنـجـا بـه قـريـنـه مـقـابـله بـا
(قليل من الاخرين
) به معنى قطعه عظيم است .
طـبـق ايـن دو آيـه گروه زيادى از مقربان از امتهاى پيشينند، و تنها كمى از آنها از
امت محمد (صلى الله عليه و آله ) مى باشند.
مـمـكـن اسـت در ايـنـجا اين سؤ ال پيش بيايد كه چگونه اين مساءله با اهميت فوق
العاده امت اسلامى سازگار است ، با اينكه خدا آنها را بهترين امت خطاب كرده و
فرموده : (كنتم خير امة
)... (آل عمران 110).
پاسخ اين سؤ ال با توجه به دو نكته روشن مى شود: نخست اينكه منظور از مقربان همان
سـابـقـون و پيشگامان در ايمانند، مسلم است كه در امت اسلامى پيشگامان در پذيرش
اسلام در صدر اول گروه اندكى بودند كه نخستين آنها از مردان على (عليه السلام ) و
از زنان خديجه بود در حالى كه كثرت پيامبران پيشين و تعداد امتهاى آنها و وجود
پيشگامان در هر امت ، سبب مى شود كه آنها از نظر تعداد فزونى يابند.
ديـگـر ايـنـكه كثرت عددى دليل بر كثرت كيفى نيست ، و به تعبير ديگر ممكن است تعداد
سـابـقـون ايـن امت كمتر باشند ولى از نظر مقام بسيار برتر، همانگونه كه در ميان
خود پيامبران نيز تفاوت است : تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض
(ما بعضى از رسولان را بر بعض ديگرى برترى داديم
) (بقره - 253).
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه ممكن است بعضى از مؤ منان در زمره پيشگامان
در ايمان نباشند، اما داراى صفات و ويژگيهاى ديگرى باشند كه آنها را همرديف سابقون
قـرار مـى دهـد و از نـظـر پـاداش و اجر همرديف آنها هستند، لذا در بعضى از روايات
از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: نحن السابقون السابقون و نحن
الاخرون :
(ما پيشگامان پيشگام ، و ما آخرون هستيم
).
و در روايـتـى از امـام صـادق (عـليـه السلام ) آمده است كه به جمعى از پيروان خود
خطاب كـرد و فـرمـود: انتم السابقون الاولون ، و السابقون الاخرون ، و السابقون فى
الدنيا الى ولايـتنا، و فى الاخرة الى الجنة : (شما
سابقون نخستين و سابقون آخرين هستيد، در دنيا پيشگام در ولايت ما بوديد و در آخرت
پيشگام در بهشتيد).
ايـن نـكـتـه نيز لازم به يادآورى است كه بعضى تعبير به
(اولين ) و
(آخرين ) را بـه
(اوليـن امـت اسـلام ) و
(آخـريـن امـت اسلام ) تفسير
كرده اند، طبق اين تفسير همه مقربان از امت اسلامند.
امـا ايـن تـفـسـيـر نـه بـا ظـاهـر آيـات سـازگـار اسـت ، و نـه بـا روايـاتـى كـه
در ذيـل ايـن آيـات وارد شـده كـه افـرادى از امم پيشين را بالخصوص به عنوان
(سابقون اولين ) معرفى كرده
است .
آيه و ترجمه
على سرر موضونة
(15)
متكئين عليها متقبلين
(16)
يطوف عليهم ولدان مخلدون
(17)
بأ كواب و اءباريق و كأ س من معين
(18)
لا يصدعون عنها و لا ينزفون
(19)
و فاكهة مما يتخيرون
(20)
و لحم طير مما يشتهون
(21)
و حور عين
(22)
كأ مثال اللؤ لو المكنون
(23)
جزاء بما كانوا يعملون
(24)
لا يسمعون فيها لغوا و لا تأ ثيما
(25)
إ لا قيلا سلاما سلاما
(26)
|
ترجمه :
15 - آنها (مقربان ) بر تختهائى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قرار دارند.
16 - در حالى كه بر آن تكيه كرده و روبروى يكديگرند .
17 - نوجوانانى جاودانى (در شكوه و طراوت ) پيوسته گرداگرد آنها مى گردند.
18 - با قدحها و كوزه ها و جامهائى از نهرهاى جارى بهشتى (و شراب طهور)!
19 - اما شرابى كه از آن دردسر نمى گيرند و نه مست مى شوند.
20 - و ميوه هائى از هر نوع كه مايل باشند.
21 - و گوشت پرنده از هر نوع كه بخواهند.
22 - و همسرانى از حورالعين دارند.
23 - همچون مرواريد در صدف پنهان !
24 - اينها پاداشى است در برابر اعمالى كه انجام مى دادند.
25 - در آن باغهاى بهشت نه لغو و بيهوده اى مى شنوند نه سخنان گناه آلود.
26 - تنها چيزى كه مى شنوند (سلام
) است (سلام
)!
تفسير:
نعمتهاى بهشتى كه در انتظار مقربان است
اين آيات انواع نعمتهاى بهشتى را كه نصيب گروه سوم يعنى مقربان مى شود بازگو مى
كـنـد، نـعـمـتهائى كه هر يك از ديگرى دل انگيزتر و روحپرورتر است ، نعمتهائى كه مى
توان آنها را در هفت بخش خلاصه كرد:
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (آنـهـا بـر
تـخـتهائى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قرار دارند)
(على سرر موضونة ).
(در حـالى كه تكيه بر آن كرده اند و
روبروى يكديگر قرار گرفته و مجلسى پر از انس و سرور دارند)
(متكئين عليها متقابلين ).
(سرر)
جمع (سرير)
از ماده (سرور)
به معنى تختهائى است كه
صاحبان نعمت در مجالس انس و سرور بر آن مى نشينند).
(مـوضـون )
از مـاده (وضـن
) (بـر وزن وزن !) در اصـل بـه مـعـنـى بافتن زره است ، سپس به هر
منسوجى كه تار و پود آن محكم است اطلاق شـده ، و در ايـنـجـا مـنـظـور تـخـتـهـائى
اسـت كـه كاملا در كنار هم قرار گرفته و به هم پـيـوسـته است ، يا خود اين تختها
داراى بافت مخصوصى است از لؤ لؤ و ياقوت و مانند آن ، چنانكه جمعى از مفسران گفته
اند.
و در هـر حـال سـاخـتـمـان ايـن تختها، و طرز قرار گرفتن آنها، و مجلس انسى كه بر
آنها تـشـكـيـل مـى شـود و سـرور و شـادمـانـى در آن مـوج مـى زنـد، بـا هـيـچ
بـيـانـى قابل توصيف نيست .
در قـرآن مـجـيـد كرارا از تختهاى بهشتى و مجالس دستجمعى بهشتيان توصيفهاى جالبى
شده كه نشان مى دهد يكى از مهمترين لذات آنها همين جلسات انس و انجمنهاى دوستانه
است ، امـا مـوضـوع سـخـن آنـهـا و نقل محفلشان چيست ؟ كسى به درستى نمى داند، آيا
از اسرار آفـريـنـش سـخـن مـى گـويـنـد و شـگـفـتـيـهـاى خـلقـت خـداونـد؟ يـا از
اصـول مـعـرفـت و اسـماء و صفات حسناى او؟ و يا حوادثى كه در اين جهان رخ داده ؟ يا
از مصائب جانكاهى كه از آن راحت و آسوده شدند؟ و يا امور ديگرى كه ما در شرائط
زندگى اين دنيا قادر بر درك آن نيستيم ؟ كسى نمى داند.
سـپـس از دومـيـن مـوهـبـت آنـها سخن گفته ، مى فرمايد:
(نوجوانانى كه همواره در شكوه و طـراوت جـوانـى بـه سـر مـى بـرنـد
گـرداگـرد آنـها مى گردند و در خدمت آنها هستند)
(يطوف عليهم ولدان مخلدون ).
تعبير به (يطوف
) از ماده (طواف
) اشاره به خدمت مداوم آنها است ،
و تـعـبـيـر بـه (مـخـلدون
) با اينكه همه اهل بهشت (مخلد)
و جاودانى هستند اشاره به جاودانگى نشاط جوانى و طراوت و زيبائى آنها است .
در اينكه اين نوجوانان كيانند؟ تفسيرهاى گوناگونى براى آن ذكر كرده اند:
بـعـضـى گـفـته اند آنها فرزندان مردم دنيا هستند كه پيش از بلوغ چشم از دنيا بسته
، و چـون كـار نـيـك و بـدى نداشته اند به لطف پروردگار چنين منصبى را يافته اند،
البته آنها از اين كار خود بيشترين لذت را مى برند كه در خدمت مقربان درگاه خدايند.
در حديثى از على (عليه السلام ) اين معنى نقل شده است .
ولى در تـفـسـيـر ديـگـرى مـى خوانيم : كه اينها اطفال مشركينند كه به خاطر بى
گناهى داراى چنين مرتبه اى شده اند، چرا كه اطفال مؤ منان به پدران و مادران خود
ملحق مى شوند.
و در تفسير سومى مى خوانيم كه آنها خدمتكارانى هستند بهشتى كه خداوند مخصوصا آنان
را براى اين هدف آفريده است .
(ايـن نـوجـوانـان زيـبـا بـا قـدحها و
كوزه ها و جامهاى پر از شراب طهور كه از نهرهاى جـارى بـهـشـتـى بـرداشـتـه شـده در
اطـراف آنـها مى گردند و آنان را سيراب مى كنند)
(باكواب و اباريق و كاس من معين ).
امـا نـه شـرابـى كـه عـقل و هوش را ببرد و مستى آورد، بلكه هنگامى كه بهشتيان آنرا
مى نوشند نه دردسر مى گيرند و نه مست مى شوند)
(لا يصدعون عنها و لا ينزفون ).
تـنها يك حالت نشئه روحانى توصيف ناپذير به آنها دست مى دهد كه تمام وجودشان را در
لذتى بى نظير فرومى برد!
سپس به چهارمين و پنجمين قسمت از نعمتهاى مادى مقربان در بهشت اشاره كرده ، مى
گويد:
(نـوجـوانـان بـهـشـتى هر نوع ميوه اى كه
آنها مايل باشند به آنها تقديم مى كنند)
(و فاكهة مما يتخيرون ).
(و گوشت پرندگان از هر نوع كه بخواهند)
(و لحم طير مما يشتهون ).
مقدم داشتن ميوه بر گوشت ، به خاطر آن است كه از نظر تغذيه بهتر و عاليتر است ، به
علاوه ميوه قبل غذا لطف ديگرى دارد.
البـته از بعضى ديگر از آيات قرآن استفاده مى شود كه شاخه هاى درختان بهشتى كاملا
در دسـتـرس بـهـشـتـيـان اسـت ، بـه طـورى كـه به آسانى مى توانند از هرگونه ميوهاى
شخصا تناول كنند اين معنى ، درباره غذاهاى ديگر بهشتى
نـيـز مـسـلمـا صادق است ، ولى شك نيست ، كه وقتى خدمتكارانى آنچنان غذاهائى اين
چنين را براى آنها بياورند لطف و صفاى ديگرى دارد، و به تعبير ديگر اين يكنوع
احترام و اكرام بـيـشـتر نسبت به بهشتيان و رونق و صفاى افزونتر براى مجالس انس
آنها است ، حتى در مـجـالس مـعـمـول دنـيـا نـيـز بـسيار مى شود كه با وجود قرار
داشتن ميوه و غذا در دسترس مـيـهـمـانان ، ميزبان شخصا به آنها تعارف مى كند، و اين
نوعى احترام و محبت محسوب مى شود.
و البـتـه در مـيان انواع گوشتها، گوشت پرندگان برترى دارد لذا روى آن تكيه شده است
.
اين نكته نيز قابل ذكر است كه در مورد ميوه تعبير به
(يتخيرون ) (انتخاب مى كنند) و
در مورد گوشت تعبير به (يشتهون
) (اشتها دارند) شده است بعضى از مفسران خواسته انـد در مـيـان ايـن دو
تعبير، تفاوتى قائل شوند، ولى بيشتر به نظر مى رسد كه هر دو نـاظـر بـه يـك مـعـنى
است با دو عبارت متفاوت ، منظور اين است بهشتيان هر نوع غذائى را بپسندند از سوى
خدمتكاران بهشتى در اختيارشان گذاشته مى شود.
سـپـس به ششمين نعمت كه همسران پاك و زيبا است اشاره كرده ، مى گويد:
(و همسرانى از حورالعين دارند)
(و حور عين ).
(همچون مرواريد در صدف پنهان
)! (كامثال اللؤ لؤ المكنون ).
(حـور)
چـنـانكه قبلا نيز گفته ايم جمع (حوراء)
و (احور)،
به كسى مى گويند كه سياهى چشمش كاملا مشكى و سفيديش كاملا شفاف است .
و (عـيـن )
جمع (عيناء)
و (اعين )
به معنى درشت چشم است ، و از آنجا كه بيشترين زيبائى انسان در چشمان او است روى اين
مساءله مخصوصا تكيه شده است .
بـعـضى نيز گفته اند كه (حور)
از ماده (حيرت
) گرفته شده ، يعنى آنچنان زيبا هستند كه چشمها از ديدن آنها حيران مى
شود.
(مكنون )
به معنى پوشيده است ، و در اينجا منظور پوشيده بودن در صدف است ، زيرا مرواريد به
هنگامى كه در صدف قرار دارد و هيچ دستى به آن نرسيده از هميشه شفافتر و زيـبـاتر
است ، بعلاوه ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه آنها از چشم ديگران كاملا
مستورند، نه دستى به آنها رسيده ، و نه چشمى بر آنها افتاده است !
بـعـد از ذكـر ايـن شـش مـوهـبـت جـسـمـانى مى افزايد:
(اينها همه پاداشى است در برابر اعمال صالحى كه انجام مى دادند)
(جزاء بما كانوا يعملون ).
تا تصور نشود اين نعمتهاى بيشمار بهشتى بى حساب به كسى داده مى شود، و يا ادعاى
ايـمـان و عـمـل صـالح بـراى نـيـل بـه آنـهـا كـافـى اسـت ، نـه ، عـمـل مـسـتـمـر
و خالص لازم است تا اين الطاف نصيب انسان شود (توجه داشته باشيد كه
(يعملون )
فعل مضارع است و معنى استمرار را دارد).
هفتمين و آخرين نعمت آنها كه جنبه معنوى دارد اين است كه :
(آنها در باغهاى بهشت نه لغو و بيهوده اى مى شنوند، نه سخنان گناه آلود)
(لا يسمعون
فيها لغوا و لا تاثيما).
نـه در آنـجا دروغ و تهمت و افترا وجود دارد، و نه استهزاء و غيبت ، نه كلمات نيش
دار، نه تـعبيرات گوشخراش ، نه سخنان لغو و بيهوده و بى اساس ، هر چه هست در آنجا
لطف و صـفـا و زيـبائى و متانت و ادب و پاكى است و چه عالى است محيطى كه سخنان
آلوده در آن نباشد، و اگر درست فكر كنيم بيشترين ناراحتى ما در زندگى اين دنيا نيز
از همين سخنان لغو و بيهوده و گناه آلود و زخم زبانها و جراحات اللسان است !
سـپـس مى افزايد: (تنها چيزى كه در آنجا
مى شنوند سلام است سلام )! (الا قيلا
سلاما سلاما).
آيـا ايـن سـلام از نـاحـيـه خداوند است ؟ يا از ناحيه فرشتگان ؟ يا خود بهشتيان
نسبت به يكديگر؟ و يا همه اينها؟
از همه مناسبتر تفسير اخير است چنانكه در آيات ديگر قرآن به سلام خداوند و فرشتگان
و بهشتيان بر يكديگر اشاره شده است .
آرى آنـهـا جـز سـلام چـيزى نمى شنوند، سلام و درود خداوند و ملائكه مقربين او، و
سلام و درود خودشان به يكديگر، در آن جلسات پرشور و پرصفا كه لبريز از دوستى و محبت
است .
محيط آنها آكنده از سلام و سلامت است ، و همين معنى بر تمام وجود آنها
حـكـومـت مـى كـنـد، هـر چـه مـى گـويند بر همين محور دور مى زند و نتيجه تمام
گفتگوها و بـحـثـهـاى آنـهـا بـه سـلام و صلح و صفا منتهى مى شود، اصولا بهشت
دارالسلام و خانه سـلامـت و اءمـن و امـان است چنانكه در آيه 127 انعام مى خوانيم
(لهم دارالسلام عند ربهم
).
آيه و ترجمه
و اءصحاب اليمين ما اءصحاب اليمين
(27)
فى سدر مخضود
(28)
و طلح منضود
(29)
و ظل ممدود
(30)
و ماء مسكوب
(31)
و فاكهة كثيرة
(32)
لا مقطوعة و لا ممنوعة
(33)
و فرش مرفوعة
(34)
إ نا اءنشأ نهن إ نشاء
(35)
فجعلنهن اءبكارا
(36)
عربا اءترابا
(37)
لا صحاب اليمين
(38)
ثلة من الا ولين
(39)
و ثلة من الاخرين
(40)
|
ترجمه :
27 - و اصحاب يمين ، چه اصحاب يمينى ؟
28 - آنها در سايه درختان سدر بى خار قرار دارند.
29 - و در سايه درخت طلح پربرگ به سر مى برند (درختى است خوشرنگ و خوشبو).
30 - و سايه كشيده و گسترده .
31 - و در كنار آبشارها.
32 - و ميوه هاى فراوانى .
33 - كه هرگز قطع و ممنوع نمى شود.
34 - و همسرانى گرانقدر.
35 - ما آنها را آفرينش نوينى بخشيديم .
36 - و همه را بكر قرار داده ايم .
37 - همسرانى كه به همسرشان عشق مى ورزند و خوش زبان و فصيح و هم سن و سالند.
38 - اينها همه براى اصحاب يمين است .
39 - كه گروهى از امتهاى نخستينند.
40 - و گروهى از امتهاى آخرين .
تفسير:
مواهب و نعمتهاى اصحاب اليمين
بـعـد از بـيـان مواهب معنوى و مادى مقربان ، نوبت به اصحاب اليمين مى رسد، همان
جمعيت سعادتمندى كه نامه اعمالشان به علامت پيروزى در امتحانات الهى به دست راستشان
داده مى شود، و در اينجا به شش نعمت از نعم خداوند اشاره مى كند كه با مقايسه به
نعمتهاى مقربان كه در هفت بخش آمده بود يك
مرحله پائينتر است .
نـخـست براى بيان بلندى مقام آنها مى فرمايد: (اصحاب
يمين ، چه اصحاب يمينى )؟! (و اصحاب
اليمين ما اصحاب اليمين ).
و اين برترين توصيفى است كه از آنها شده ، زيرا اين تعبير در مواردى به كار مى رود
كـه اوصـاف كـسـى در بـيـان نـگـنجد، و به هر حال اين تعبير بيانگر مقام والاى
اصحاب اليمين است .
آيـه بـعد به نخستين موهبت اين گروه اشاره كرده ، مى گويد:
(آنها در سايه درخت سدر بى خار قرار خواهند گرفت
) (فى سدر مخضود).
در حـقيقت اين رساترين توصيفى است كه براى درختان بهشتى در قالب الفاظ دنيوى ما
امـكان پذير است ، زيرا (سدر)
به گفته بعضى از ارباب لغت درختى است تناور كه بـلنـديـش گـاهـى تـا چـهـل مـتـر
مـى رسـد، و مـى گـويـنـد تـا دو هـزار سـال عـمـر مـى كـنـد (و سـايـه بـسيار
سنگين و لطيفى دارد) تنها عيب اين درخت اين است كه خـاردار اسـت ، ولى بـا توصيف به
(مخضود) (از ماده
(خضد) بر وزن
(مجد) به مـعـنـى بـريـدن و
گـرفـتـن خـار اسـت ) ايـن مـشـكـل نـيـز در درخـتـان سـدر بـهـشـتـى حل شده .
در حديثى آمده است كه هرگاه بعضى از لغات قرآن براى ياران پيامبر (صلى الله عليه و
آله ) مـشـكـل مـى شـد مى گفتند خداوند به بركت اعراب باديه نشين و سؤ الات آنها ما
را بهره مند مى كند، از جمله اينكه عربى باديه نشين روزى خدمت
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) آمـد عـرض كـرد اى رسـول خـدا! خـداونـد
متعال در قرآن نام از درخت موذى و آزاردهى برده است ، و من فكر نمى كـردم در بـهشت
چنين درختى باشد! فرمود: كدام درخت ؟ عرض كرد: درخت سدر، زيرا داراى خـار است ،
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: مگر خداوند نمى فرمايد:
(فى سدر مـخـضـود) مـفهومش اين
است كه خارهاى آنرا قطع كرده است ، و بجاى هر خار ميوه اى قرار داده كه هر ميوه اى
هفتاد و دو رنگ ماده غذائى دارد كه هيچيك شباهتى به ديگرى ندارد!.
دومـيـن مـوهـبـت اين است كه (آنها در
سايه درختان طلح متراكم به سر مى برند) (و
طلح منضود).
(طلح )
درختى است سبز و خوشرنگ و خوشبو، جمعى گفته اند همان درختان موز است كه بـرگهاى
بسيار پهن و سبز و زيبا، و ميوه اى شيرين و گوارا دارد، و
(منضود) از ماده
(نضد)
به معنى متراكم است .
مـمـكـن اسـت ايـن تعبير اشاره به تراكم برگها يا تراكم ميوه ها، و يا هر دو باشد،
حتى بـعـضى گفته اند، اين درختان چنان پرميوه است كه ساقه و شاخه ها غرق ميوه و
پوشيده از آن مى باشد.
بـعـضـى از مـفـسـران گفته اند با توجه به اينكه درخت سدر برگهائى بسيار كوچك و
درخـت موز برگهائى بسيار پهن و بزرگ و گسترده دارند ذكر اين دو درخت اشاره لطيفى به
تمام درختان بهشتى است كه در ميان اين دو قرار دارد.
سومين نعمت بهشتى را چنين بيان مى كند (و
سايه كشيده و گسترده )
(و ظل ممدود).
بـعـضـى اين سايه گسترده را به حالتى شبيه بين الطلوعين تفسير كرده اند كه سايه
هـمـه جـا را فـراگـرفـتـه اسـت و در حـديثى در روضه كافى اين معنى از پيغمبر گرامى
اسلام نقل شده است .
غـرض ايـن اسـت كـه حرارت آفتاب هرگز بهشتيان را متاءلم و ناراحت نمى كند، و دائما
در سايه هاى مطبوع و گسترده و روح افزا به سر مى برند.
در مـرحـله چـهـارم بـه آبـهاى بهشتى اشاره كرده مى فرمايد:
(بهشتيان در كنار آبهائى آبـشـار مـانـنـد (كـه منظره فوق العاده زيبا و
دل انگيزى دارد) به سر مى برند) (و ماء
مسكوب ).
(مـسـكـوب )
از مـاده (سـكـب
) (بـر وزن كـبـك ) در اصل به معنى ريزش است ، و از آنجا كه ريزش آب از
بالا به پائين به صورت آبشار بـهترين مناظر را ايجاد مى كند، زمزمه هاى آن گوش جان
را نوازش مى دهد و منظره آن چشم را فروغ مى بخشد، اين امر يكى از مواهب بهشتيان
قرار داده شده است .
و البـتـه آن درخـتها و آنهمه آب جارى دائم انواع ميوه ها را نيز همراه دارد، و لذا
در پنجمين نعمت مى افزايد: (و ميوه هاى
فراوانى ) (و فاكهة كثيرة ).
(كه نه قطع مى شود و نه هيچگاه ممنوع مى
گردد) (لا مقطوعة و لا ممنوعة ).
آرى هـمـچـون مـيـوه هـاى ايـن جـهـان نـيـسـت كـه مـحـدود بـه فـصـول مـعـيـنـى
بـاشـد، و تـنـهـا چـنـد هـفـتـه يـا چـنـد مـاه در سال بر درخت ظاهر شود، و نيز
همچون ميوه هاى
ايـن جـهـان نـيـسـت كـه گـاه خـارهـا مـانـع چـيـدن آن اسـت و گـاه بلندى خطرناك
درخت مانند نـخل ، و يا مانعى در وجود خود انسان از تناول آن وجود داشته باشد، و نه
ميزبان اصلى بـهـشـت كـه خـداونـد مـنان است و ماءموران او بخل و منعى دارند
بنابراين هيچ مانعى در كار نـيـسـت بـلكـه (مـقـتـضـى
كـامـلا مـوجـود و مـانـع در هـر شكل و هر صورت مفقود است
).
سـپـس به نعمت ديگرى اشاره كرده ، مى افزايد: (آنها
داراى همسران گرانقدرى هستند)
(و فرش مرفوعة ).
(فـرش )
جـمـع (فـراش
) در اصل به معنى هرگونه فرش يا بسترى است كه مى گسترانند و به همين
تناسب گاه به عنوان كنايه از همسر به كار مى رود (خواه مرد باشد يا زن ).
لذا در حـديـث مـعـروف از پـيـغـمـبـر گـرامـى آمـده اسـت الولد للفـراش و للعـاهر
الحجر:
(فـرزنـدى كـه از زن شـوهـردار مـتـولد
مـى شود متعلق به همان خانواده است و اگر مرد فـاسـق و زنـاكـارى در ايـن مـيـان
بـوده بـهـره اش تـنـهـا سـنـگ اسـت ) (و
احتمال انعقاد فرزند از نطفه او پذيرفته نيست ).
بعضى نيز (فرش
) را به معنى حقيقى (نه به معنى كنائى ) تفسير كرده اند، و آنرا اشـاره
بـه فرشها و بسترهاى بسيار گرانبها و پرارزش بهشت دانسته اند، ولى در اين صـورت
ارتـبـاط آيـات بعد كه حكايت از حوريان و همسران بهشتى مى كند از آن قطع مى شود.
سـپـس بـه اوصـاف ديگرى از همسران بهشتى پرداخته ، مى گويد:
(ما آنها را آفرينش نوينى بخشيده ايم )
(انا انشاناهن انشاءا).
ايـن جمله ممكن است اشاره به همسران مؤ منان در اين دنيا باشد كه خداوند آفرينش
تازه اى در قـيـامـت بـه آنـهـا مـى دهـد، و هـمـگـى در نـهـايـت جـوانـى و طـراوت
و جـمـال و كـمـال ظـاهـر و بـاطـن وارد بـهـشـت مـى شـونـد كـه طـبـيـعـت بـهـشـت
طـبـيـعـت تكامل و خروج از هر گونه نقص و عيب است .
و اگـر مـنـظـور حـوريـان باشد خداوند آنها را آفرينش نوينى بخشيده به گونه اى كه
هـرگـز گـرد و غـبار پيرى و ناتوانى بر دامان آنها نمى نشيند. ممكن است كه تعبير به
انشاء، اشاره به هر دو نيز بوده باشد.
سپس مى افزايد ما آنها را همگى بكر قرار داديم ، (فجعلناهن ابكارا)
و شـايـد ايـن وصـف هـمـيـشـه بـراى آنـهـا بـاقى باشد، چنانكه بسيارى از مفسران به
آن تـصـريـح كـرده انـد و در روايـات نـيـز بـه آن اشاره شده ، يعنى با آميزش ، وضع
آنها دگرگون نمى شود.
و در اوصـاف آنـهـا بـاز مى افزايد: (آنان
نسبت به همسرانشان ، عشق مى ورزند و خوش سخن و فصيحند)
(عربا).
(عـرب )
جـمـع (عـروبـة
) (بـر وزن ضرورة ) به معنى زنى است كه وضع حالش حـكـايـت از مـحـبـتـش
نـسبت به همسر و مقام عفت و پاكيش مى كند، زيرا (اعراب
) (بر وزن اظهار) به همان معنى آشكار ساختن است ، اين واژه به معنى فصيح
و خوش سخن بودن نيز مى آيد، و ممكن است هر دو معنى در آيه جمع باشد.
وصـف ديـگـرشـان ايـنـكـه (آنـهـا هـم سن
و سال با همسرانشان هستند و همگى در خوبى و جمال ظاهر و باطن همانندند و يك از يك
بهتر) (اترابا).
(اتـراب )
جـمـع (تـرب
) (بـر وزن (ذهـن
)) بـه مـعـنـى مـثـل و همانند است و بعضى گفته اند اين معنى از ترائب
كه به معنى دنده هاى قفسه سينه است گرفته شده زيرا با يكديگر شباهت دارند.
اين شباهت و برابرى ممكن است در سن و سال نسبت به همسرانشان باشد، تا به اصطلاح ،
احساسات يكديگر را كاملا درك كنند، و زندگى با هم براى آنها لذتبخش تر باشد هر
چـنـد گـاهـى بـا تـفاوت سن و سال نيز چنين است ولى در غالب چنين نيست ، و يا
همانند در خـوبـى و زيـبائى و حسن ظاهر و باطن ، درست شبيه تعبير معروف كه مى
گويند: (آنها همه خوبند و يك از يك بهتر).
سپس مى افزايد: (همه اين نعمتها براى
اصحاب اليمين است ) (لاصحاب اليمين ).
و اين تاءكيدى است مجدد بر اختصاص اين مواهب (ششگانه ) به آنها.
ايـن احـتـمال نيز داده شده است كه اين جمله تكميلى است براى جمله
(انا انشاناهن انشاءا)
يعنى ما آنها را آفرينش نوينى براى اصحاب اليمين داديم .
و در پايان اين مقال مى فرمايد: (گروهى از
آنان از امتهاى نخستينند) (ثلة من الاولين
).
(و گروهى از اقوام آخرينند)
(و ثلة من الاخرين ).
(ثـلة )
در اصـل بـه مـعـنـى قـطـعـه مـجتمع از پشم است ، سپس به هر جمعيت انبوه درهم
فـشـرده گـفـتـه شـده اسـت ، و بـه ايـن تـرتـيب گروه عظيمى از اصحاب اليمين از
امتهاى گـذشـتـه هستند و گروه عظيمى از امت اسلام ، چرا كه در ميان اين است صالحان
و مؤ منان ، بسيارند، هر چند پيشگامان آنها در قبول ايمان نسبت به پيشگامان امم
سابق با توجه به كثرت آن امتها و پيامبرانشان كمترند.
بـعـضـى گـفته اند اين دو گروه هر دو از امت اسلامند، گروهى از اولين آنها و گروهى
از آخرين آنها، ولى تفسير اول صحيحتر است .