اسـت ، و سـپس غلاف مى شكافد و خوشه نخل به طرز جالبى بيرون مى ريزد، ممكن است به
خاطر زيبائى خيره كننده آن باشد، و يا به خاطر منافعى كه در همان غلاف نهفته است و
داراى عـصـاره اسـانـس مـخـصـوصـى است كه هم جنبه غذائى دارد و هم داروئى ، و از
همه گـذشـتـه ايـن غـلاف هـمـچـون رحـم مـادر، فـرزنـدان نـخـل را تـا مدتى در خود
پرورش مى دهد، و از آفات حفظ مى كند، و هنگامى كه توانستند راه خود را در برابر هوا
و نور آفتاب ادامه دهند غلاف جدا مى شود و كنار مى رود.
از هـمـه گـذشـتـه وضـع خـاص مـيـوه ايـن درخت كه نخست در غلاف است و بعد به صورت
خـوشـه اى بـيـرون مـى آيـد چـيـدن آنـرا سـهـل و آسـان مـى سـازد، و اگـر بـنـا
بود درخت نـخـل بـا آن طـول قـامـت مـيـوه هـاى پـراكـنده فى المثل همچون درخت سيب
داشت چيدنش بسيار مشكل بود.
و سـرانـجـام از يـازدهـمـين و دوازدهمين مواهبش بدينگونه سخن مى گويد:
(و در زمين دانه هـائى اسـت هـمـراه بـا سـاقـه و برگهائى كه به صورت
كاه درمى آيد و همچنين گياهان خوشبو و معطر)
(و الحب ذو العصف و الريحان ).
دانه هاى غذائى خوراك انسان ، و برگهاى تر و خشكش خوراك حيواناتى است كه در خدمت
انـسـان ، و از شير و گوشت و پوست و پشم آنها بهره مى گيرد، و به اين ترتيب چيزى از
آن بى فايده و دور ريختنى نيست .
و از سوى ديگر گياهان خوشبو و گلها را نيز در زمين آفريده كه مشام جسم و جان را
معطر مـى كـنـد، و روح را آرامـش و نـشاط مى بخشد، و به اين وسيله نعمتهايش را بر
انسان تمام كرده است .
(حب )
به هر گونه دانه مى گويند و (عصف
) (بر وزن اسب ) به معنى
بـرگـهـا و اجـزائى اسـت كـه از گياهان جدا مى شوند و گاه به وسيله بادها به هر سو
پراكنده مى گردد، و به (كاه
) نيز گفته شده است .
بـراى (ريـحان
) معانى زيادى گفته اند، از جمله : گياهان خوشبو، و هر گونه روزى است ،
و در اينجا مناسب همان معنى اول است .
پـس از ذكـر ايـن نـعـمـتـهـاى گوناگون مادى و معنوى در آخرين آيه مورد بحث جن و
انس را مـخـاطـب سـاخـتـه ، مـى گويد: (كداميك
از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد)؟!
(فباى آلاء ربكما تكذبان ).
نـعـمـتـهـائى كـه يـكـى از ديگرى گرانبهاتر و پرارزشتر است ، نعمتهائى كه سراسر
زنـدگـى شـمـا را در بـرگـرفـتـه ، و هـر يـك نـشـانـه روشـنـى از قـدرت و لطـف و
مـهر پروردگار است ، چگونه ممكن است اينها را تكذيب كرد؟!
ايـن اسـتـفـهام ، استفهام تقريرى است كه در مقام اقرار گرفتن مى آورند، و لذا در
روايتى كـه در آغـاز سـوره خـوانـديـم بـه ما دستور داده شده است كه بعد از ذكر اين
جمله عرضه داريم : پروردگارا! ما هيچيك از نعمتهاى تو را تكذيب نمى كنيم
(لا بشى ء من آلائك رب اكذب ).
گرچه در آيات گذشته تنها سخن از انسانها به ميان آمده است و مطلقا سخنى از طايفه جن
در مـيـان نـبـود، ولى آيـات بـعد نشان مى دهد كه مخاطب در ضمير
(تثنيه ) (كما) اين دو گروهند.
به هر حال خداوند با اين جمله انس و جن را در برابر اين واقعيت قرار مى دهد كه
پيرامون ايـن مـسـائل بـيـنـديـشـنـد، و بـعـد بـى آنـكـه نـيـاز بـه تـعـليـم
ديـگـرى بـاشـد از عـقـل خـود ايـن سـؤ ال را بـكـنـنـد كـه
(آيـا هـيـچـيـك از ايـن نـعـمـتـهـاى الهـى قابل انكار است
) و اگر نيست چرا ولى نعمت خود را نشناسند؟ چرا شكر منعم
را وسيله شناخت او قرار ندهند؟ و چرا در آستان مقدسش سر تعظيم فرود نياورند؟!
تـعـبـيـر بـه (اى
) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه هـر يـك از ايـن نـعـمـتـهـا دليل برمقام
ربوبيت پروردگار و لطف و احسان او است ، تا چه رسد به مجموع آنها.
نكته ها:
شناخت نعمتها نردبان معرفت الله است
كـمـى دقـت در نـعـمـتهاى دوازدهگانه فوق (نعمت قرآن ، خلقت انسان ، تعليم بيان ،
حساب منظم زمان ، آفرينش گياهان و انواع اشجار، آفرينش آسمان ، حاكميت قوانين ،
آفرينش زمين با ويژگيهايش ، خلقت ميوه ها، خلقت نخل ، آفرينش حبوبات ، و خلقت گلها
و گياهان معطر) بـا جـزئيـات و ريـزه كـاريـهـا و اسـرارى كـه در هـر يـك نـهـفـتـه
است كافى است كه حس شـكـرگـزارى را در انـسـان بـرانـگـيـزد، و او را بـه دنبال
عرفان و شناخت مبداء اين نعمتها بفرستد.
و بـه هـمـيـن دليـل خـداونـد مـتعال از بندگانش بعد از ذكر اين نعمتها نسبت به يك
يك آنها اقرار مى گيرد، و اين جمله را در آيات آينده نيز بعد از ذكر نعمتهاى ديگر
تكرار مى كند كه مجموعا 31 بار مى شود.
اين تكرار نه تنها منافاتى با فصاحت ندارد بلكه خود يكى از فنون فصاحت است ، اين
درسـت بـه آن مـى مـانـد كـه پـدرى فرزند فراموشكارش را مخاطب ساخته مى گويد: آيا
فراموش كردى كودكى خرد و ناتوان بودى ؟ چه خون جگرها براى پرورش تو خوردم ؟ آيـا
فـرامـوش كـردى بـيمار شدى و بهترين طبيبان را براى تو حاضر ساخته ؟ و براى دارو و
درمانت چه زحمتها كه نكشيدم .
آيـا فراموش كردى هنگامى كه به مرحله جوانى رسيدى و نياز به همسر داشتى پاكترين
هـمـسـران را بـراى تـو انـتـخـاب كـردم ؟ آيـا فراموش كردى آن زمان كه نياز به
خانه و زندگى و وسائل داشتى همه چيز را براى تو فراهم ساختم ؟ پس اين سركشى و طغيان
و بـى مهرى و بى وفائى از چيست ؟ خداوند منان نيز نعمتهاى گوناگونش را به اين بشر
فـرامـوشـكـار يـادآور مـى شـود، و بـه دنـبـال هـر بـخـش از ايـن نـعـمـتـهـا از
او سـؤ ال مى كند كداميك از اينها را مى توانى انكار كنى ؟!
پـس ايـن نـافـرمـانـى و طـغـيـان از چـيـسـت ؟ در حـالى كـه اطـاعـت مـن نـيـز
رمـز تكامل و پيشرفت خود شما است ، و از آن چيزى عائد پروردگارتان نمى شود.
2 - مـسـاءله نـظـم و حـسـاب در زنـدگى در بدن ما بيش از بيست فلز و شبه فلز به كار
رفته است كه هر كدام با كيفيت خاص و كميت معينى است ، و هرگاه كمترين تغييرى در
ميزان و مـعـيـار آنـهـا رخ دهـد سـلامـت مـا بـه خـطـر مـى افـتـد، فـى المـثـل در
فـصـل گـرما كه انسان زياد عرق مى كند گاه گرفتار گرمازدگى مى شود، و بـى آنـكـه
بـيـمارى ديگرى داشته باشد ممكن است تا سرحد مرگ پيش رود، در حالى كه علت آن مساءله
بسيار ساده اى است و آن كم شدن آب بدن و نمك خون مى باشد، و درمان آن چيزى جز
نوشيدن آب و خوردن نمك اضافى نيست ! اين يك نمونه ساده از نظم و حساب در ساختمان تن
ماست ، گاه اندازه گيريها در ساختمان موجودهاى ظريفتر همچون سلولها، و از آن ظريفتر
اتمها به قدرى دقيق و ظريف است كه يكهزارم ، و گاه يك ميليونيم ميليمتر، يا ميلى
گـرم ، سـرنـوشتساز است ، تا آنجا كه دانشمندان ناچارند براى اين محاسبه هاى دقيق
از مغزهاى الكترونيكى استفاده كنند.
اين در نظام تكوين است ، در جريانهاى اجتماعى نيز انحراف از قانون عدالت ، بسيار مى
شود كه ملتى را در كام نيستى فرومى برد.
قـرآن مـجيد در چهارده قرن قبل با تعبيراتى كه در آيات فوق خوانديم پرده از روى اين
حـقيقت برداشته ، و با جمله (و السماء
رفعها و وضع الميزان الا تطغوا فى الميزان )
هـمـه گـفـتـنـيـهـا را گفته است ، و طغيان و سرپيچى از قوانين تشريعى را همسنگ
طغيان و سرپيچى از قوانين تكوينى كه حاكم بر آسمانهاست شمرده .
چه تصوير جالبى قرآن در اين آيات از جهان هستى ، و از عالم انسانيت ارائه مى دهد؟
نه تنها اين جهان كه جهان آخرت نيز (يوم
الحساب ) است ، و روز
(نصب موازين ) بلكه در آنـجـا
حـسـاب و مـيـزان بـه درجـات دقـيـقـتـر از ايـنـجـا اسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل در
روايـات اسـلامـى به ما دستور داده شده است كه حساب خودمان را برسيم پيش از آنـكـه
به حسابمان برسند، و خويشتن را در ميزان سنجش بگذاريم پيش از آنكه ما را وزن
كـنـنـد (حـاسـبـوا انـفـسـكـم قـبـل ان
تـحـاسـبـوا و زنـوهـا قبل ان توزنوا).
آيه و ترجمه
خلق الانسان من صلصال كالفخار
(14)
و خلق الجان من مارج من نار
(15)
فبأ ى ءالاء ربكما تكذبان
(16)
رب المشرقين و رب المغربين
(17)
فبأ ى ءالاء ربكما تكذبان
(18)
|
ترجمه :
14 - انسان را از گل خشكيده اى همچون سفال آفريد.
15 - و جن را از شعله هاى مختلط و متحرك آتش !
16 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟
17 - او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است .
18 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟
تفسير:
آفرينش انسان از خاكى همچون سفال !
خـداونـد بـعـد از ذكـر نـعمتهاى گذشته از جمله آفرينش انسان به صورت سربسته ، در
آيـات مـورد بـحـث نـخـست به شرحى پيرامون آفرينش انس و جن مى پردازد شرحى كه هم
نشانه قدرت عظيم او است و هم درسهاى عبرتى براى همگان در بردارد.
مـى فـرمـايـد: (او انـسـان را از گـل
خـشـكـيـده اى كـه هـمـچـون سفال بود آفريد (خلق الانسان من صلصال كالفخار).
(صـلصـال )
در اصـل بـه مـعـنـى رفـت و آمـد صـدا در (اجسام
خشك ) است ، سپس به خـاكـهـاى خـشـكـيـده
كـه وقـتـى اشـاره بـه آن مـى كـنـنـد صـدا مـى كـنـد
(صلصال )
گفته شده است ، باقيمانده آب در ظرف را نيز (صلصه
) مى نامند چرا كه به هنگام حركت به اين طرف و آن طرف صدا مى كند.
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد (صـلصـال
) بـه مـعـنـى
(گل بدبو)
(لجن ) است ولى معنى اول مشهورتر و معروفتر است .
(فخار)
از ماده (فخر)
گرفته شده و به معنى كسى است كه بسيار فخر مى كند، و از آنجا كه اينگونه اشخاص
آدمهائى توخالى و پرسر و صدا هستند اين كلمه به كوزه و هر گونه
(سفال ) به خاطر سر و صداى
زيادى كه دارد اطلاق شده !.
از آيـات مـخـتـلف قـرآن و تـعـبيرات گوناگونى كه درباره مبداء آفرينش انسان آمده
به خـوبـى استفاده مى شود كه انسان در آغاز خاك بوده (سوره حج آيه 5) سپس با آب
آميخته شـده ، و بـه صـورت گـل در آمـده (انـعـام - 2) و بـعـد بـه صـورت گـل
بـدبـو (لجـن ) درآمـد (حجر - 28) سپس حالت چسبندگى پيدا كرد (صافات - 11) و بـعـدا
بـه صـورت خـشـكيده درآمد، و حالت صلصال كالفخار به خود گرفت (آيه مورد بحث ).
ايـن مـراحـل از نـظـر بـعـد زمانى چه اندازه طول كشيد؟ و انسان در هر مرحله اى
چقدر توقف كـرد؟ و ايـن حالتهاى انتقالى تحت چه عواملى به وجود آمد؟ اينها مسائلى
است كه از علم و دانش ما مخفى است ، و تنها خدا مى داند و بس ،
آنـچـه مـسـلم اسـت ايـنـكـه تـعـبـيـرات مـزبـور بـيـانـگـر يـك واقـعـيـت اسـت
كـه بـا مـسـائل تـربيتى انسان پيوند مهمى دارد، و آن اينكه ماده اوليه انسان بسيار
بى ارزش و بـى مقدار، و از حقيرترين مواد روى زمين بوده ، اما خداوند بزرگ از چنين
ماده بى ارزشى چنان مخلوق پرارزشى ساخت كه گل سرسبد جهان آفرينش شد.
و در ضـمـن اشـاره اى اسـت به اين معنى كه ارزش واقعى انسان را همان
(روح الهى ) و نـفـخـه ربـانـى
كـه در آيـات ديـگـر قـرآن (مـانـنـد آيـه 25 سـوره حـجـر) آمـده تـشـكـيـل مـى
دهـد، تـا بـا شناخت اين حقيقت راه تكامل خود را به خوبى دريابد، و بداند از كدامين
مسير بايد برود تا ارزش واقعى خويشتن را در عالم هستى باز يابد.
سـپـس بـه آفـرينش (جن
) پرداخته ، مى گويد: (و جن را
از شعله هاى مختلط و متحرك آتش آفريد) (و
خلق الجان من مارج من نار).
(مـارج )
در اصـل از (مـرج
) (بـر وزن مـرض ) بـه معنى اختلاط و آميزش است ، و در ايـنـجـا
مـنـظـور اختلاط شعله هاى مختلف آتش مى باشد، زيرا هنگامى كه آتش شعله ور مى شود
گاه به رنگ سرخ ، گاه به رنگ زرد، گاه به رنگ آبى ، گاه به رنگ سفيد درمى آيد.
بـعـضى گفته اند كه معنى (تحرك
) نيز در آن هست (از امرجت الدابة يعنى (حيوان
را در چراگاه رها كردم ) زيرا يكى از
معانى (مرج
)همان مرتع است ).
بـاز در ايـنـجـا دقـيـقـا بـراى ما روشن نيست كه آفرينش
(جن ) از اين آتشهاى رنگارنگ
چـگـونـه بـوده اسـت ؟ همانگونه كه خصوصيات ديگر آن نيز از طريق فجر صادق يعنى قرآن
مجيد و وحى آسمانى براى ما ثابت شده است ، محدود
بـودن مـعـلومـات مـا در بـرابر مجهولات هرگز به ما اجازه نمى دهد كه اين حقايق را
انكار كـنـيـم يـا نـاديـده بـگيريم ، بعد از آن كه از طريق وحى اثبات گردد، هر چند
علم به آن راهى نيابد.
(به خواست خدا شرح بيشتر درباره آفرينش جن و خصوصيات اين مخلوق در تفسير سوره جن
خواهد آمد)
به هر حال بيشترين موجوداتى كه ما با آن سر و كار داريم آب و خاك و باد و آتش است ،
خواه آنها را چون قدماء بسيط و عنصر بدانيم ، و يا همچون دانشمندان امروز مركب از
اجزاى گـونـاگون ، ولى در هر صورت مبداء آفرينش انسان آب و خاك بوده ، در حالى كه
مبداء آفـريـنـش (جـن
) بـاد و آتـش است ، و اين دوگانگى مبداء آفرينش سرچشمه تفاوتهاى زيادى
ميان اين دو است .
باز به دنبال نعمتهائى كه در آغاز آفرينش انسان بوده اين جمله را تكرار مى كند:
(پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)
(فباى آلاء ربكما تكذبان ).
در آيه بعد به بيان يكى ديگر از نعمتهاى الهى پرداخته ، مى گويد:
(او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است
) (رب المشرقين و رب المغربين ).
درست است كه خورشيد در هر روزى از ايام سال از نقطه اى طلوع و در نقطه اى غروب مى
كـنـد، و بـه ايـن تـرتـيـب بـه تعداد روزهاى سال مشرق و مغرب دارد، ولى با توجه به
حداكثر (ميل شمالى
) آفتاب ، و (ميل جنوبى
) آن در حقيقت
دو مشرق و دو مغرب دارد، و بقيه در ميان اين دو مى باشد.
ايـن نـظـام كـه مـبـداء پـيـدايـش فـصـول چـهـارگـانـه سـال بـا بـركـات فـراوانـى
اسـت در حـقـيـقـت تـاءكيد و تكميلى است براى آنچه در آيات قـبـل آمـده ، آنـجـا كه
سخن از حساب سير خورشيد و ماه در ميان است ، و همچنين سخن از وجود مـيـزان در
آفـرينش آسمانها، و در مجموع هم بيانگر نظام دقيق آفرينش و حركت زمين و ماه و
خورشيد مى باشد، و هم اشارهاى است به نعمتها و بركاتى كه از اين رهگذر عائد انسان
مى شود.
بـعـضـى دو مشرق و دو مغرب را در اينجا به طلوع و غروب
(خورشيد) و طلوع و غروب
(مـاه )
تـفـسير كرده اند و آنرا مناسب با آيه گذشته (و
الشمس و القمر بحسبان )
مـى دادنـد، ولى مـعـنـى اول مـنـاسـبـتر به نظر مى رسد، به خصوص اينكه در بعضى از
روايات اسلامى به آن اشاره شده است .
از جـمـله در حـديـثـى از امـيـر مـؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه در
تفسير اين آيه فـرمـود: ان مـشـرق الشـتـاء عـلى حـده ، و مـشـرق الصـيف على حده ،
اما تعرف ذلك من قرب الشمس و بعدها؟: (مشرق
(آغاز) زمستان جداگانه است ، و مشرق (آغاز) تابستان جداگانه است آيا نمى بينى كه
خورشيد در اين دو فصل نزديك و دور مى شود (اشاره به بالا آمدن خـورشـيـد در آسـمـان
در فـصـل تـابـسـتـان و پـائيـن رفـتـن در فصل زمستان است )
).
از آنـچـه گـفـتيم اين نكته به خوبى روشن شد كه چرا در بعض آيات قرآن آمده است فلا
اقـسم برب المشارق و المغارب : (سوگند به
پروردگار مشرقها و مغربها) (معارج - 40).
زيـرا در آنـجـا اشـاره بـه تـمـام مـشـرقـهـا و مـغـربـهـاى خـورشـيـد در عـرض
سـال اسـت ، در حـالى كـه در آيـه مـورد بـحث تنها به نهايت قوس صعودى و نزولى آن
اشاره مى كند.
به هر حال بعد از ذكر اين نعمت باز جن و انس را مخاطب ساخته مى گويد:
(كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)؟!
(فباى آلاء ربكما تكذبان ).
آيه و ترجمه
مرج البحرين يلتقيان
(19)
بينهما برزخ لايبغيان
(20)
فبأ ى ءالاء ربكما تكذبان
(21)
يخرج منهما اللؤ لؤ و المرجان
(22)
فبأ ى ءالاء ربكما تكذبان
(23)
و له الجوار المنشات فى البحر كالا علام
(24)
فبأ ى ءالاء ربكما تكذبان
(25)
|
ترجمه :
19 - دو درياى مختلف را در كنار هم قرار داد، در حالى كه با هم تماس دارند.
20 - اما در ميان آن دو برزخى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى كند!
21 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟
22 - از آن دو لؤ لؤ و مرجان خارج مى شود.
23 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟
24 - و بـراى او اسـت كـشتيهاى ساخته شده اى كه در دريا به حركت درمى آيند كه همچون
كوهى هستند!
25 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟
تفسير:
درياها با ذخائر گرانبهايشان
در ادامـه شـرح نـعـمـتـهـاى پـروردگار سخن از درياها به ميان مى آورد، اما نه همه
درياها بـلكـه كـيـفـيـت خاصى در پاره اى از درياها كه هم پديده اى است عجيب و
نشانه اى است از قدرت بى پايان حق ، و هم وسيله اى است براى پديد آمدن بعضى از
متاعهاى مورد استفاده انسانها.
مـى فـرمايد: (دو درياى مختلف را در كنار
هم قرار داد در حالى كه با هم تماس دارند)
(مرج البحرين يلتقيان ).
(امـا در مـيـان آن دو برزخى است كه مانع
از طغيان و غلبه يكى بر ديگرى مى باشد)
(بينهما برزخ لايبغيان ).
مـاده (مرج
) (بر وزن فلج ) به معنى مخلوط كردن و يا فرستادن و رها نمودن است ، و
در ايـنـجا به معنى فرستادن و در كنار هم قرار دادن مى باشد، به قرينه جمله
(بينهما برزخ لايبغيان ).
مـنظور از اين دو دريا به گواهى آيه 53 سوره (فرقان
) دو درياى آب (شيرين
)
و (شـور)
است ، آنجا كه مى فرمايد و هو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات و هذا ملح اجـاج و
جـعـل بينهما برزخا و حجرا محجورا: (او
كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد يـكـى گوارا و شيرين است و ديگرى شور و
تلخ ، و در ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند).
امـا در ايـنـكـه اين دو درياى شيرين و شور كجاست كه بر يكديگر غلبه نمى كنند؟ و
اين بـرزخـى كـه مـيـان آن دو قـرار دارد چـيـست ؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است
، و بعضى تعبيراتى دارند كه نشان مى دهد وضع درياهاى زمين
در آن زمـان بـراى آنـهـا كـامـلا مشخص نبوده است ، از جمله اينكه گفته اند: منظور
از اين دو دريا درياى فارس و درياى روم است ، در حالى كه امروز مى دانيم اين هر دو
دريا آب شور دارد و برزخى در ميان آن دو نيست .
يا اينكه گفته اند: منظور درياى آسمان است ، و درياى زمين كه اولى شيرين و دومى شور
اسـت ، در حـالى كـه مـى دانـيم دريائى در آسمان وجود ندارد جز ابرها و بخاراتى كه
از اقيانوسهاى زمين برمى خيزد.
يـا ايـنـكه گفته اند: منظور از درياى شيرين آبهاى زيرزمينى است ، كه با آبهاى
درياها مخلوط نمى شود، و برزخ ميان اين دو ديوارهاى اين مخازن آنها است .
در حالى كه مى دانيم در زيرزمين چيزى به صورت دريا كمتر يافت مى شود، بلكه ذرات آب
در لابـلاى ذرات خـاك و شـن مـرطـوب مخفى و پنهان است هنگامى كه در نقطه اى چاه مى
كـنـنـد ايـن رطوبتها تدريجا جمع شده و آب ظاهر مى گردد، بعلاوه لؤ لؤ و مرجان كه
در آيات بعد به آن اشاره شده از آبهاى زيرزمينى به دست نمى آيد.
پـس مـنـظـور از ايـن دو دريـا چـيـست ؟ سابقا در تفسير سوره فرقان به اين واقعيت
اشاره كـرديـم كـه رودخـانـه هاى عظيم آب شيرين هنگامى كه به درياها و اقيانوسها مى
ريزند معمولا دريائى از آب شيرين در كنار ساحل تشكيل مى دهند و آب شور را به عقب مى
رانند و عـجـب ايـنـكـه تـا مدت زيادى اين دو آب شيرين و شور به خاطر تفاوت درجه
غلظت به هم آميخته نمى شوند.
در مـسـافـرت با هواپيما در مناطقى كه اين رودخانه ها به دريا مى ريزند منظره
درياهاى آب شـيـريـن و شور كه در كنار هم قرار دارند و از هم جدا هستند به خوبى از
بالا نمايان است ، و هنگامى كه كناره اين آبها به يكديگر مخلوط
شـونـد آبـهاى شيرين تازه جاى آنها را مى گيرند، به طورى كه اين دو درياى جدا از هم
دائما جلب توجه مى كند.
جالب اينكه به هنگام مد دريا كه سطح اقيانوس بالا مى آيد آبهاى شيرين به عقب رانده
مى شود، بى آنكه با آب شور مخلوط گردد (مگر در مواقع خشكسالى و كم آبى ) و قسمت
زيـادى از خـشـكـى را مـى پـوشانند، لذا ساحلنشينان در اين مناطق با مهار كردن اين
آبهاى شـيـريـن نـهـرهـاى زيـادى در مـنـطـقه ساحلى به وجود مى آورند كه به وسيله
آن زمينهاى فراوانى مشروب مى شود.
ايـن نـهرها كه از بركت جزر و مد ساحلى و تاثير آن در آب اين نهرها به وجود مى آيد
در شـبـانـه روز دو بـار از آب شـيـريـن پر و خالى مى شود، و وسيله بسيار مؤ ثرى
براى آبيارى مناطق وسيعى هستند.
دربـاره ايـن دو دريـا تـفـسـيـر جـالب ديگرى از ناحيه بعضى گفته شده كه منظور از
آن احـتـمـالا جـريـان (گـلف اسـتـريـم
) اسـت كـه شـرح آنـرا بـه خـواسـت خـدا در نـكـات ذيل همين آيات بيان
خواهيم كرد.
بـار ديـگـر بـنـدگـان را مـخـاطـب سـاخـتـه و در بـرابـر ايـن نـعـمـتـهـا از
آنـهـا سـؤ ال كـرده ، مـى فـرمـايـد: (كـدامـيـن
نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)؟!
(فباى آلاء ربكما تكذبان ).
سـپـس در ادامـه هـمـيـن سـخـن مى افزايد: (از
آن دو دريا لؤ لؤ و مرجان خارج مى شود)!
(يخرج منهما اللؤ لؤ و المرجان ).
(كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را
انكار مى كنيد)؟! (فباى
آلاء ربكما تكذبان ).
(لؤ لؤ )
و (مـرجـان
) دو وسـيـله جـالب زيـنتى است و در طب و معالجه بيماريها نيز مورد
استفاده قرار مى گيرد، ضمنا مال التجاره و كالاى خوبى است كه از آن عوائد زيادى به
دست مى آيد، و روى همين جهات به عنوان دو نعمت در آيات فوق به آن اشاره شده است .
اما (لؤ لؤ
) كه در فارسى آنرا (مرواريد)
گويند دانه شفاف و قيمتى است كه در درون صدف در اعماق درياها پرورش مى يابد، و
هرقدر درشتتر باشد گرانبهاتر است ، و در طب موارد استعمال گسترده اى دارد، اطباى
پيشين داروهائى از آن براى تقويت قلب و اعـصـاب ، و بـرطـرف كـردن انـواع خفقان ، و
حالت ترس و وحشت ، و تقويت كبد، و رفع بـدبـوئى دهـان ، و سـنگهاى كليه و مثانه و
يرقان تهيه مى كردند، حتى در بيماريهاى چشم نيز از آن استفاده مى نمودند.
(مرجان )
بعضى آنرا به معنى لؤ لؤ هاى كوچك تفسير كرده اند، ولى حقيقت چيز ديگر اسـت ،
(مـرجـان ) مـوجـود زنـده اى
اسـت شـبـيه شاخه كوچك درخت كه در اعماق درياها مى رويد، و تا مدتها دانشمندان آنرا
نوعى گياه مى پنداشتند، ولى بعدا روشن شد كه نوعى حيوان است ، هر چند به صخره هاى
كف دريا ميچسبد، و گاه منطقه وسيعى را مى پوشاند و تـدريـجـا افـزوده مى شود، و
جزائرى تشكيل مى دهد كه به (جزائر مرجانى
) معروف است .
مـرجـان مـعـمـولا در آبـهـاى سـاكـن نـشـو و نـمـا مـى كـنـد، و صـيـادان آنـرا از
سواحل (درياى احمر)
و (مديترانه
) و بعضى نقاط ديگر صيد مى كنند.
بهترين نوع مرجان زينتى (مرجان سرخ رنگ
) است و هر قدر سرختر باشد قيمتى تر است ، و تشبيهات شعرا در اشعارشان
نيز بر همين اساس است ،
و بـدتـريـن نـوع (مـرجان مرجان
) سفيد است كه به طور فراوان يافت مى شود، و در ميان اين دو،
(مرجان سياه ) قرار دارد.
(مـرجـان )
نـيـز عـلاوه بـر جنبه زينت استعمال طبى دارد، و خواص زيادى براى آن ذكر كـرده
انـد، از جـمـله از آن داروهـائى مـى سـازنـد كه براى تقويت قلب ، دفع سم افعى ،
تـقويت اعصاب ، معالجه اسهال ، و خونريزيهاى رحم ، بهره گيرى مى كنند، و گفته اند
براى بيمارى صرع نيز مفيد است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيز لازم است كه بعضى از مفسران تصريح كرده اند كه لؤ لؤ و
مرجان تـنـهـا در آب شور پرورش مى كند و لذا در تفسير آيه
(يخرج منهما اللؤ لؤ و المرجان
) (از آن دو لؤ لؤ و مرجان بيرون مى آيد)
به زحمت افتاده اند، و گفته اند منظور يكى از آن دو است (مانند آيه 31 زخرف ).
ولى مـا هـيـچ دليـلى بـر اين معنى نداريم ، بلكه بعضى تصريح كرده اند كه لؤ لؤ و
مرجان در آبهاى شيرين و شور هر دو يافت مى شود.
بـاز در ادامـه هـمـيـن بـخـش از نـعمتها به مساءله كشتيها كه در حقيقت بزرگترين و
مهمترين وسـيـله حمل و نقل بشر در گذشته و حال بوده است اشاره كرده ، مى فرمايد:
(براى خدا اسـت كـشـتـيـهـاى سـاخـتـه شـده اى كـه در دل دريـا بـه
حـركت در مى آيند كه همچون كوهى هستند)!
(و له الجوار المنشات فى البحر كالاعلام ).
(جـوار)
جـمـع جـاريـه تـوصـيـفى است براى (سفن
) به معنى كشتيها كه به خاطر اخـتـصـار از عـبـارت حـذف شـده ، زيـرا
آنـچـه بـيشتر مورد توجه است همين جريان و حركت كشتيهاست ، به همين جهت روى همين
وصف تكيه شده است (دقت كنيد).
و ايـنكه (كنيز)
را (جاريه )
مى گويند به خاطر حركت و كوشش او در انجام خدمات اسـت ، و نـيـز اگـر بـه دخـتـر
جـوان (جـاريـه
) گفته مى شود به خاطر جريان نشاط جوانى در وجود است .
(و مـنـشآت
) جمع (منشا)
اسم مفعول از (انشاء)
به معنى ايجاد است و جالب اينكه در عـيـن تـعـبـيـر بـه مـنـشآت كه حكايت از مصنوع
بودن كشتى به وسيله انسان مى كند مى فـرمايد (وله
) (از براى خدا است ...) اشاره به اينكه مخترعان و سازندگان كشتى از
خواص خداداد كه در مصالح مختلفى كه در كشتيها به كار مى رود استفاده مى كنند همچنين
از خاصيت سيال بودن آب درياها، و نيروى وزش بادها بهره مى گيرند، و خدا است كه در
آن مواد، و در دريا و باد اين خواص و آثار را آفريده .
و لذا در جـاى ديـگـر قرآن تعبير به (تسخير)
شده و سخر لكم الفلك لتجرى فى البـحـر بـامـره : (خـداونـد
كشتى را مسخر فرمان شما كرد كه به فرمانش در دريا به حركت درآيد)
(ابراهيم 32).
بـعـضـى (مـنـشا)
را از ماده (انشاء)
به معنى (مرتفع ساختن
) تفسير كرده اند، و آنـرا اشاره به كشتيهاى بادبانى مى دادند كه از
برافراشتن بادبانها و قرار دادن آنها در مسير بادها به عنوان نيروى محرك كشتيها
استفاده مى كردند.
(اعـلام )
جـمـع (عـلم
) (بـر وزن قـلم ) بـه مـعـنـى (كـوه
) اسـت هـر چـنـد در اصل به معنى علامت و اثرى است كه از چيزى خبر مى
دهد، و چون كوهها از دور نمايان هستند از آنها تعبير به علم شده است همانگونه كه
پرچم را نيز علم مى گويند.
بـه ايـن تـرتـيب قرآن روى كشتيهاى بزرگ كه بر صفحه اقيانوسها و درياها حركت مى
كنند تكيه كرده است ، و بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند كشتيهاى بزرگ مخصوص عصر
موتور و بخار نيست ، در داستان جنگهاى يونانيان
و كشورهاى ديگر مى خوانيم كه از كشتيهاى بسيار بزرگ نيروبر استفاده مى كردند.
و بـار ديـگـر ايـن سـؤ ال پـر مـعـنـى را تـكـرار كـرده و مـى فـرمـايـد:
(كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)؟
(فباى آلاء ربكما تكذبان ).
نكته ها:
دريا كانون نعمتهاى الهى
هـمـانـگـونـه كـه ديـديم در اين بخش از آيات به مساءله دريا و اهميت آن در زندگى
بشر اشـاره شـده اسـت ، مـى دانيم درياها تقريبا سه چهارم سطح كره روى زمين را
فراگرفته اسـت ، و مـنـبـع عـظـيـمـى بـراى مـواد غـذائى ، داروئى ، زيـنـت آلات ،
و طـريـق مهمى براى حـمـل و نـقـل انـسـانـهـا و كـالاهـا اسـت ، و از هـمـه
مـهـمـتـر نزول بارانها، و تعديل هوا، و حتى بخشى از وزش بادها از بركات درياها است
.
اگـر سـطـح دريـاهـا كـمـتـر يـا بـيشتر از آنچه اكنون هست بود يا كره زمين به خشكى
مى گرائيد و يا آنچنان مرطوب مى شد كه جاى زندگى نبود! لذا قرآن بارها و به تعبيرات
مـخـتـلف ، انسانها را به اين نعمت بزرگ توجه داده و آنها را به انديشه وا مى دارد،
گاه مى گويد: (خداوند دريا را براى شما
تسخير كرد): سخر لكم البحر (جاثيه 12).
و گاه مى گويد: (كشتيها را براى شما تسخير
كرد): سخر لكم الفلك (ابراهيم 32).
و گـاه مى گويد: (آنچه در روى زمين است
مسخر شما ساخت ): سخر لكم ما فى الارض (حج
65 ).
از همه اينها گذشته دريا ديار عجائب است ، كوچكترين گياهان ذره بينى ،
و بـلنـدتـريـن درخـتـان عـالم در دريـاهـا مى رويند، همچنين كوچكترين حيوانات و
عظيمترين حيوانات غولپيكر در درياها زندگى مى كنند!
زنـدگـى در اعـمـاق درياها در آنجا كه نه نورى وجود دارد و نه غذائى ، به قدرى شگفت
انـگـيـز اسـت كـه انـسـان از مـطـالعـه آن سـيـر نمى شود، و عجب اينكه حيوانات در
آنجا از خـودشـان نـور پـخش مى كنند، و مواد غذائى آنها در سطح آب ساخته مى شود و
تهنشين مى كـنـد، و انـدام آنـهـا چـنـان مـحـكـم و مـقـاوم و تـواءم بـا فـشـار
داخـلى سـاخـتـه شـده كه در مـقـابـل آن فـشـار عـظـيـم آب ، كـه اگـر انـسـان بـه
حال عادى در آنجا قرار گيرد استخوانهايش تبديل به آرد مى شود، مقاومت مى كند!
2 - گلف استريم ، و رودهاى عظيم دريائى !
اگـر تـعـجـب نـكنيد در سراسر اقيانوسهاى جهان رودهاى عظيمى در حركت است كه يكى از
نيرومندترين آنها (گلف استريم
) نام دارد.
ايـن رود عـظـيـم از سـواحـل آمـريـكاى مركزى حركت مى كند و سراسر اقيانوس اطلس را
مى پيمايد و به سواحل اروپاى شمالى مى رسد.
ايـن آبـها كه از مناطق نزديك به خط استوا حركت مى كنند گرم هستند، و حتى رنگ آنها
گاه بـا رنـگ آبـهـاى مـجـاور مـتـفـاوت اسـت ، و عـجـب اينكه عرض همين رود عظيم
دريائى (گلف اسـتـريـم ) در حـدود 150 كـيلومتر و عمق آن چند صد متر مى باشد! سرعت
آن در بعضى از مناطق به قدرى است كه در يكروز 160 كيلومتر راه را طى مى كند.
تفاوت درجه حرارت اين آبها با آبهاى مجاور در حدود 10 تا 15 درجه است ، و لذا حاشيه
غربى آنرا ديوار سرد مى نامند.
(گـلف اسـتـريـم
) بـادهـاى گـرمـى بـه وجـود مـى آورد، و مـقـدار قابل توجهى
از حـرارت خـود را بـه طـرف كـشورهاى شمالى قاره اروپا مى برد، و هواى آن كشورها را
بـسـيار مطبوع مى كند، و شايد اگر اين جريان نبود زندگى در آن كشورها بسيار سخت و
طاقت فرسا بود.
باز تكرار مى كنيم (گلف استريم
) يكى از اين رودهاست ، و در آبهاى پنج قاره جهان نظير اين جريان دريائى
فراوان است .
و عـامـل اصلى آن تفاوت حرارت منطقه استوائى زمين و مناطق قطبى است كه اين حركت را
در آب درياها به وجود مى آورد.
ايـن مـوضـوع را بـا يـك تـجربه ساده مى توان دريافت : اگر ظرف بزرگ آبى داشته
بـاشـيـم در يـك طـرف آن قطعه يخى قرار دهيم ، و در طرف ديگر قطعه آهن داغى ، و روى
سـطـح آب كـمـى كـاه بـريـزيم ، مى بينيم جريانى در سطح اين آب پيدا مى شود و آبها
آهـسـتـه از آن مـنـطـقـه گـرم بـه سـوى مـنـطـقـه سـرد حـركـت مـى كـنـنـد، عـيـن
اين ماجرا در كل درياهاى جهان روى مى دهد، و سرچشمه پيدايش اين رودهاى دريائى است .
عـجـب اينكه اين رودهاى عظيم دريائى با آبهاى اطراف خود كمتر آميخته مى شوند و
هزاران كـيـلومـتـر راه را بـه هـمـان صورت مى پيمايند و مصداق
(مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان
) را به وجود مى آورند!
و از آن جالبتر اينكه در محل برخورد اين آبهاى گرم با آبهاى سرد مجاور، پديده اى رخ
مـى دهـد كـه بـراى انـسـان بـسـيـار پـرسـود اسـت ، زيـرا در مـحـل تـقـاطـع ايـن
آبـهـاى گـرم و سـرد يـكنوع حالت بى حسى يا مرگ دست جمعى براى حـيـوانـات ذره
بـيـنـى كـه در مـيان آب معلق هستند به وجود مى آيد، و از اين راه ماده غذائى
فـراوان و بى حساب جمع مى شود كه سبب جلب دسته هاى بزرگ ماهيان مى گردد، و به اين
ترتيب اين منطقه يكى از بهترين مناطق صيد ماهى در كره زمين است .
و لذا يـكـى از تـفـسيرها براى آيات فوق همين است و منافاتى با ساير تفسيرها ندارد
و جمع ميان همگى ممكن است .
3 - تفسيرى از بطون آيات
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل شده است كه در تفسير آيه مرج
البحرين يـلتـقـيان ... فرمود: (على و
فاطمه (عليهم السلام ) بحران عميقان ، لايبغى احدهما على صاحبه ، يخرج منهما اللؤ
لؤ و المرجان ، قال : الحسن و الحسين (عليهم السلام )):
(عـلى و فـاطـمه دو درياى عميقند كه هيچيك
بر ديگرى تجاوز نمى كند، و از اين دو دريا لؤ لؤ و مرجان يعنى حسن و حسين خارج شده
اند).
در تفسير (در المنثور)
همين معنى از بعضى از صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل شده است .
مـرحـوم (طـبـرسـى
) نـيـز در (مـجـمـع البـيـان
) آنـرا بـا مـخـتـصـر تـفـاوتـى نـقـل كرده است مى دانيم قرآن مجيد
داراى بطونى است و يك آيه ممكن است چندين معنى ، و يا دهـهـا مـعـنـى داشـتـه
بـاشـد، و آنـچـه در ايـن حـديـث آمده است از بطون قرآن مى باشد كه منافاتى با معنى
ظاهر آن ندارد.
آيه و ترجمه
كل من عليها فان
(26)
و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام
(27)
فبأ ى ءالاء ربكما تكذبان
(28)
يسله من فى السموات و الا رض كل يوم هو فى شأ ن
(29)
فبأ ى ءالاء ربكما تكذبان
(30)
|
ترجمه :
26 - تمام كسانى كه روى آن (زمين ) هستند فانى مى شوند.
27 - و تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند.
28 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟
29 - تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از او تقاضا مى كنند، و او هر روز در
شان و كارى است .
30 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟
تفسير:
ما همه فانى و بقا بس تو راست !
باز در ادامه شرح نعمتهاى الهى در اين آيات مى افزايد:
(تمام كسانى كه بر روى زمين زندگى مى كنند فانى مى شوند)
(كل من عليها فان ).
امـا چـگونه (مساءله فنا)
مى تواند در زمره نعمتهاى الهى قرار گيرد؟ ممكن است از اين نـظـر بـاشد كه اين فنا
به معنى فناى مطلق نيست ، بلكه دريچه اى است به عالم بقا و دالان و گذرگاهى است كه
شرط وصول به سراى جاويدان عبور از آن است .
دنـيـا بـا تـمـام نـعـمـتـهايش زندانى است براى مؤ من ، و خروج از اين دنيا آزاد
شدن از اين زندان تنگ و تاريك است .
و يـا از ايـن نـظـر كـه ذكـر نـعـمـتـهـاى فـراوان گذشته ممكن است مايه غفلت و غرق
شدن گـروهـى در زنـدگـى دنـيـا و انـواع خـوردنـيـها و نوشيدنيها و لؤ لؤ و مرجان و
مركبهاى راهـوارش گـردد، لذا يادآورى مى كند كه اين دنيا جاى بقا نيست ، مبادا
دلبستگى به اينها پـيـدا كـنـيـد، و از آنـهـا در مـسـير پروردگار بهره نگيريد كه
اين تذكر خود نعمتى است بزرگ .
ضـمـيـر در (عـليـهـا)
بـه زمـيـن بـاز مـيـگـردد كـه در آيـات قبل اشاره اى به آن بود، بعلاوه از قرائن
نيز روشن است .
مـنظور از (من عليها)
(كسانى كه بر زمين هستند) انس و جن مى باشند، هر چند بعضى از مـفـسـران احـتـمـال
داده انـد كـه حـيـوانـات و جـنـبـنـدگـان و مـوجـودات زنـده ديـگـر را نـيـز
شـامـل مـى شـود، ولى ظـاهـر تـعـبـيـر (مـن
) كـه مـعـمـولا بـراى صـاحـبـان عقل مى آيد همان معنى اول است .
درست است كه مساءله (فنا)
منحصر به انس و جن نيست ، و نه حتى منحصر به موجودات زمـيـنـى ، بـلكـه طـبـق
تـصـريـح قـرآن تمام اهل آسمانها و همه موجودات فانى مى شوند،
(كـل شـى ء هـالك الاوجـهـه
) (قصص 88) ولى از آنجا كه سخن از ساكنان زمين در ميان بوده در اين آيه
تنها آنها را مطرح كرده است .
در آيه بعد مى افزايد (تنها ذات ذو الجلال
و گرامى پروردگار تو باقى
مى ماند) (و يبقى وجه ربك ذو الجلال و
الاكرام ).
(وجـه )
از نـظر لغت به معنى صورت است كه به هنگام مقابله با كسى با آن مواجه و روبرو مى
شويم ، ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود منظور ذات پاك او است .
بـعـضـى نـيـز (وجـه ربك
) را در اينجا به معنى صفات پروردگار دانسته اند كه از طريق آن ، بركات
و نعمتها بر انسانها نازل مى شود، همچون علم و قدرت و رحمت و مغفرت .
ايـن احـتـمـال نـيز داده شده است كه منظور اعمالى است كه به خاطر خدا انجام داده
مى شود، بـنـابـرايـن هـمـه فـانـى مى شوند تنها چيزى كه باقى مى ماند اعمالى است
كه از روى خلوص نيت و براى رضاى او انجام گرفته است .
ولى معنى اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
امـا (ذو الجـلال و الاكـرام
) كـه تـوصـيـفـى اسـت بـراى (وجـه
) اشـاره بـه صفات جـمـال و جـلال خـدا اسـت ، زيـرا ذو الجـلال از
صـفـاتـى خـبـر مـى دهـد كـه خـداونـد اجل و برتر از آن است (صفات سلبيه ) و
(اكرام ) به صفاتى اشاره مى
كند كه حسن و ارزش چـيـزى را ظـاهـر مـى سازد و آن
(صفات ) ثبوتيه خداوند مانند
علم و قدرت و حيات او است .
بنابراين معنى آيه رويهمرفته چنين مى شود تنها ذات پاك خداوندى كه متصف به صفات
ثبوتيه و منزه از صفات سلبيه است در اين عالم باقى و برقرار مى ماند.
بعضى از مفسران نيز (صاحب اكرام
) بودن خداوند را اشاره به الطاف و نعمتهائى مى دادنـد كـه بـا آن
اولياى خود را اكرام و گرامى مى دارد، جمع ميان معانى در آيه فوق نيز مـمـكـن اسـت
. در حـديـثـى مـى خـوانـيـم كه مردى در حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مشغول
نماز بود
سپس چنين دعا كرد: اللهم انى اسئلك بان لك الحمد، لا اله الا انت المنان ، بديع
السموات و الارض ، ذو الجلال و الاكرام يا حى يا قيوم .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به اصحاب و يارانش فرمود: مى دانيد خدا را با چه
نامى خـوانـد؟ عـرض كـردنـد: خدا و رسولش آگاهتر است ، فرمود: و الذى نفسى بيده
لقد دعا الله بـاسـمـه الاعـظـم الذى اذا دعـى بـه اجـاب ، و اذا سئل به اعطى :
(قـسـم بـه آنـكس كه جانم به دست او است
خدا را به اسم اعظمش خواند كه هرگاه كسى خـدا را بـه آن بـخـوانـد اجـابـت مـى
كـنـد، و هرگاه به وسيله آن از او تقاضا كند عطا مى فرمايد).
بار ديگر خلايق را مخاطب ساخته مى فرمايد: (كدامين
نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)؟!
(فباى آلاء ربكما تكذبان ).
مـحـتـواى آيـه بـعـد در واقـع نـتـيـجـه اى اسـت از آيـات قـبـل ، زيرا مى فرمايد:
(تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند همواره نيازهاى خود را از او مى
خواهند، و از او سؤ ال مى كنند) (يساله من
فى السموات و الارض ).
چـرا چـنـين نباشد؟ در حالى كه همه فانياند و او باقى است ، نه تنها در پايان جهان
همه كـائنـات جز ذات پاك پروردگار راه فنا مى پويند كه الان نيز همه در برابر او
فانى هـسـتـنـد، و بـقـائشـان بـسـته به بقاء او و مشيت او است ، و اگر لحظهاى نظر
لطفش را از كائنات برگيرد فروريزند قالبها!
با اين حال مگر كسى جز او هست كه اهل آسمانها و زمين از وى تقاضا كنند؟!
تـعـبـيـر بـه (يـسـاله
) بـه صـورت (فـعـل مـضـارع
)
دليـل بـر ايـن اسـت كـه ايـن سـؤ ال و تـقـاضـا دائمـى اسـت ، و هـمـگـى بـه زبـان
حـال از آن مـبـداء فـيـاض دائمـا فيض مى طلبند، هستى مى خواهند، و حوائج خود را
تمنا مى كـنـنـد، و ايـن اقـتـضـاى ذات موجود ممكن است كه نه تنها در حدوث بلكه در
(بقاء) نيز وابسته و متكى به
واجب الوجودند.
سـپـس مـى افـزايـد: هـر روز خـداونـد در شـان و كـارى اسـت (كل يوم هو فى شان ).
آرى خلقت او دائم و مستمر است ، و پاسخگوئى او به نيازهاى سائلان و نيازمندان نيز
چنين است ، و هر روز طرح تازهاى ابداع مى كند.
يـك روز اقـوامـى را قـدرت مـى دهـد، روز ديـگـرى آنها را بر خاك سياه مى نشاند، يك
روز سـلامـت و جـوانـى مـى بخشد، روز ديگر ضعف و ناتوانى مى دهد، يك روز غم و اندوه
را از دل مـى زدايـد، روز ديگر مايه اندوهى مى آفريند، خلاصه هر روز طبق حكمت و
نظام احسن ، پديده تازه و خلق و حادثه جديدى دارد.
تـوجـه بـه اين حقيقت ، از يكسو نياز مستمر ما را به ذات پاك او روشن مى كند، و از
سوى ديگر پرده هاى ياس و نوميدى را از دل كنار مى زند.
و از سوى سوم غرور و غفلت را در هم مى شكند.
آرى او هـر روز در شـان و كـارى اسـت . گـرچـه مـفـسـران هـر كـدام گـوشه اى از اين
معنى گسترده را به عنوان تفسير آيه ذكر كرده اند: بعضى تنها آمرزش گناهان ، و بر
طرف ساختن اندوه ها، و تعالى و سقوط اقوام را.
و بعضى تنها مساءله آفرينش و رزق و حيات و مرگ و عزت و ذلت را.
بعضى ديگر تنها مساءله آفرينش و مرگ انسانها را عنوان نموده ، و گفته اند: خداوند
در هـر روز سـه لشـكـر دارد: لشـكـرى از اصـلاب پـدران بـه ارحـام مـادران منتقل مى
شوند، و لشكرى از رحم مادران به عالم دنيا گام مى نهند، و لشكرى از اين دنيا روانه
قبر مى شوند.
ولى هـمـانـگـونه كه گفتيم آيه مفهوم گسترده اى دارد كه هرگونه آفرينش تازه و خلقت
جديد و دگرگونى و تحول را در اين جهان در بر مى گيرد.
در روايـتـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السلام ) مى خوانيم : كه در يكى از
خطبه هايش فـرمـود: الحـمـد لله الذى لا يـمـوت و لا تـنـقـضـى عـجـائبـه لانـه كـل
يـوم هـو فى شان من احداث بديع لم يكن : (حمد
و ستايش مخصوص خداوندى است كه هـرگـز نـمى ميرد، و شگفتيهاى خلقتش پايان نمى گيرد،
چرا كه هر روز در شان و كارى است ، و موضوع تازه اى مى آفريند كه هرگز نبوده
).
و در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه
فرمود: من شانه ان يغفر ذنبا، و يفرج كربا و يرفع قوما، و يضع آخرين :
(از كارهاى او ايـن است كه گناهى را مى بخشد، و ناراحتى و رنجى را برطرف
مى سازد، گروهى را بالا مى برد، و گروه ديگرى را پائين مى آورد).
ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كـه (يـوم
) در ايـنـجـا بـه مـعـنـى روز در مـقـابـل شـب نـيـسـت ، بـلكـه هـم
دورانـهـاى طـولانـى را شـامـل مـى شـود، و هـم سـاعـات و لحـظـات را، و مـفـهـومـش
ايـن اسـت كـه خـداونـد متعال هر زمان در شان و كارى است .
بعضى نيز شان نزولى براى آيه ذكر كرده اند كه اين آيه رد بر گفتار
يـهـود اسـت كـه مـعـتـقـد بـودنـد خـداونـد روز شـنـبـه هـمـه كـارهـا را
تـعـطـيـل مـى كـنـد! و هـيـچ حـكـم و فرمانى نمى دهد!! قرآن مى گويد: برنامه
آفرينش و تدبير او لحظه اى تعطيلبردار نيست .
و بـاز بـه دنـبـال ايـن نـعـمـت مـسـتـمـر و پـاسـخـگـوئى بـه نـيـازهـاى هـمـه
مـخـلوقـات و اهـل آسـمانها و زمين تكرار مى كند كه : كدامين نعمت از نعمتهاى
پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).
نكته ها:
1 - حقيقت (فنا)
چيست ؟
ايـنكه در آيات فوق خوانديم همه كس جز خدا فانى مى شود به معنى نابودى مطلق نيست ،
بـه ايـن مـعـنـى كـه حـتـى روح انـسـان نـيـز نـابـود مـى شـود، و يـا خـاكـهـاى
حـاصـل از جـسـم او مـعدوم مى گردد، چرا كه آيات قرآن تصريح به وجود برزخ تا روز
رسـتـاخـيـز مـى كند و از سوى ديگر بارها مى گويد كه مردگان در قيامت از قبرها برمى
خيزند.
و استخوانهاى پوسيده و (عظم رميم
) به فرمان خدا لباس حيات در تن مى پوشند.
و ايـنها همه گواه براى اين است كه فنا در اين آيه و آيات مشابه به معنى به هم
ريختن نظام جسم و جان ، و قطع پيوندها، و بر هم خوردن نظم عالم خلقت
و جانشين شدن عالم ديگرى به جاى آن است .
2 - هر روز پديده تازه اى مى آفريند
گـفـتيم آيه (كل يوم هو فى شان
) هم اميد آفرين است ، هم غرورشكن ، و هم نشانه دوام خـلقـت و اسـتـمرار
آفرينش ، به همين دليل گاهى پيشوايان اسلام براى اميد بخشيدن به افـراد مـخـصـوصـا
روى ايـن آيـه تـكـيـه مـى كـردنـد، چـنـانـكـه در داسـتان تبعيد دردناك
(ابـوذر)
بـه (ربذه )
مى خوانيم : على (عليه السلام ) با جمله هاى بسيار گيرا و پـرمـعـنـى بـه هـنـگـام
بدرقه او به او دلدارى داد، سپس امام حسن (عليه السلام ) فرزند رشيد امير مؤ منان
او را به عنوان (عمو)
خطاب كرد و جمله هاى ديگرى افزود، بعد از او سالار شهيدان امام حسين (عليه السلام )
زبان به سخن گشود و فرمود:
يـا عـمـاه ! ان الله تـعـالى قـادر ان يـغـيـر مـا قـد تـرى ، الله كـل يـوم هـو
فـى شـان ، و قـد مـنـعـك القـوم دنـيـاهـم و مـنـعـتـهـم ديـنـك ... فـاسـال الله
الصـبـر و النـصـر... (اى عـمـو! خـداونـد
مـتـعـال قـادر اسـت كه اين شرائط را دگرگون سازد، و او هر روز در شان و كار تازه
اى اسـت ، آنـها تو را مزاحم دنياى خود ديدند و تو را بازداشتند، و تو آنها را
مزاحم دين خود ديدى و از آن بازداشتى ... از خدا شكيبائى و پيروزى بطلب
).
و نـيـز مـى خـوانيم هنگامى كه امام حسين (عليه السلام ) به سوى كربلا مى آمد وقتى
به مـنـزلگـاه (صـفـاح
) رسـيد فرزدق شاعر حضرت را ملاقات كرد، امام (عليه السلام ) فـرمـود:
بـيـن لى خـبـر النـاس خـلفـك : (بـگو
ببينم مردم پشت سرت چگونه بودند)
(اشـاره به مردم عراق است ) عرض كرد: الخبير سالت ، قلوب الناس معك ، و سيوفهم مع
بـنـى امـيـه ! و القـضـاء يـنـزل مـن السـمـاء و الله يـفـعـل مـايـشـاء:
(از شـخـص آگـاهـى سـؤ ال كـردى ، بـدان دلهـاى مـردم با تو است ، اما
شمشيرهايشان
بـا بـنـى امـيـه اسـت ! امـا فـرمـان الهى از آسمان نازل مى شود و خداوند هر چه را
صلاح بداند و اراده كند انجام مى دهد).
امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) فـرمـود: صـدقـت لله الامـر يـفـعـل مـا يـشـاء، و
كل يوم ربنا فى شان : (راست گفتى خدا هر
چه را مشيت كند انجام مى دهد، و پروردگار ما هر روز در شان و كارى است
).
اينها همه نشان مى دهد كه اين آيه آيه اى است اميدبخش براى مؤ منان .
جـالب ايـنـكـه مـى گـويـنـد: يـكـى از امـراء از وزيـر خـود از تـفـسـيـر ايـن
آيـه سـؤ ال كرد اما او اظهار بى اطلاعى نمود و تا فرداى آن روز مهلت خواست .
هـنـگـامـى كـه مـحـزون و غـمـنـاك بـه مـنـزل آمـد غـلام سـيـاه (بـا مـعـرفـتـى )
داشـت سـؤ ال كـرد: چـه خـبـر اسـت ؟ مـاجـرا را گـفـت ، غـلام اظـهـار داشـت بـه
سـراغ امـيـر بـرو اگر مـايـل بـاشـد مـن تـفـسـيـر آيـه را براى او بازگو مى كنم ،
امير او را خواست و از وى سؤ ال كـرد، در پـاسـخ گـفـت : اى امـيـر! شـانـه ان
يـولج الليـل فى النهار، و يولج النهار فى الليل ، و يخرج الحى من الميت ، و يخرج
الميت من الحـى ، و يـشـفـى سـقـيما و يسقم سليما، و يبتلى معافا، و يعافى مبتلى ،
و يعز ذليلا، و يـذل عزيزا، و يفقر غنيا و يغنى فقيرا:
(شان خداوند اين است كه شب و روز را يكى بعد از ديگرى مى آورد، و مى
برد، از دل مرده زنده خارج مى كند، و از زنده مرده بيمارى را شفا مـى دهـد، و
سـالمـى را بـيـمار مى كند، تندرستى را مبتلا مى سازد، و مبتلائى را عافيت مى
بـخشد، ذليلى را عزت مى دهد، و عزيزى را ذليل مى كند، ثروتمندى را فقير مى سازد و
فقيرى را غنى مى كند)!
امير گفت : فرجت عنى فرج الله عنك : (مشكلى
را براى من گشودى
خداوند مشكلت را بگشايد) و بعد او را
اكرام كرد و انعام داد.
3 - حركت جوهرى
بـعـضـى از طـرفـداران (حـركـت جـوهـرى
) بـه آيـاتـى از قـرآن اسـتـدلال كـرده و يـا لااقـل آنـرا اشـاره اى
بـرمـقـصـود خـود مـى دادنـد، از جـمـله هـمـيـن آيه
(كل يوم هو فى شان
) است .
تـوضـيح اينكه : قدماى فلاسفه معتقد بودند حركت تنها در چهار مقوله عرضيه امكانپذير
است (مقوله هاى (اين
) و (كم
) و (كيف
)و (وضع
) ) و به تعبير ساده تر ممكن اسـت يـك جـسم از نظر مكان تغيير محل دهد،
و يا نمو كرده بركميتش افزوده شود، و يا فى المـثـل رنـگ و بو و طعم آن (همچون يك
سيب بر درخت ) تغيير يابد، و يا در جاى خود و به دور خـويـش بگردد (مانند حركت وضعى
زمين ) ولى معتقد بودند هرگز در جوهر و ذات جسم حـركـت امكانپذير نيست ، چرا كه در
هر حركتى بايد ذات متحرك ثابت باشد، و عوارض آن دگرگون شود، و گرنه حركت مفهومى
نخواهد داشت .
ولى فـلاسـفـه متاخرين اين نظريه را رد كردند و معتقد به حركت جوهرى شدند، و گفتند:
اساس حركت در ذات و جوهر است كه آثار آن در عوارض ظاهر مى شود.
نـخـسـتـيـن كـسـى كـه ايـن نـظـر را بـه صـورت مـشـروح و مستدل عرضه كرد
(ملاصدراى شيرازى ) بود، او
گفت : تمام ذرات كائنات و جهان ماده يـكـپـارچـه حـركـت اسـت ، و يـا بـه تـعـبـيـر
ديـگـر مـاده اجـسـام وجـودى اسـت سـيـال كـه دائمـا ذاتـش دگـرگـون مـى شـود، و هر
لحظه وجود تازه اى است كه با وجود قبل فرق دارد، اما چون اين
دگـرگـونـيها با هم اتصال دارد يك شى ء محسوب مى شود، بنابراين ما هر لحظه وجود
تـازه اى هـسـتـيـم ، اما اين وجودات متصل و مستمر است ، و صورت واحدى دارد، يا به
تعبير ديـگـر: مـاده داراى چـهار بعد است : طول و عرض و عمق و بعد ديگرى كه نامش
را زمان مى گذاريم ، و اين زمان چيزى جز مقدار حركت در جوهر نيست (دقت كنيد).
اشـتباه نشود حركت جوهرى ارتباطى با مساءله حركت درون اتمها ندارد، چرا كه آن حركتى
است در مكان و حركتى است در عرض .
حـركـت جـوهـرى مـفـهـوم بـسـيـار عـمـيـقـتـرى دارد كـه ذات و هـويـت جـسـم را
شـامـل مـى شـود، و عـجب اينكه در اينجا متحرك عين حركت مى شود، و اشياء دالانى مى
شوند براى خودشان ! (دقت كنيد).
آنها براى اثبات اين مقصد دلائل متعددى دارند كه اينجا جاى شرح آن نيست ، ولى بد
نيست كـه به نتيجه اين عقيده فلسفى اشاره كنيم نتيجه اش اين است كه ما مساءله
خداشناسى را از هـر زمـان روشنتر درك كنيم ، چرا كه خلقت و آفرينش تنها در آغاز
دنيا نبوده ، بلكه هر ساعت و هر لحظهاى آغازى است ، و دائما خداوند دست در كار خلقت
و آفرينش جديدى است ، و دائمـا مـا وابـسـتـه او و مـسـتـفـيـض از فـيـض ذات او
هـسـتـيـم ، و كـل يـوم هـو فـى شـان را نـيز به اين معنى تفسير كرده اند، البته
مانعى ندارد كه آن هم جزئى از مفهوم گسترده آيه باشد.
آيه و ترجمه
سنفرغ لكم اءيه الثقلان
(31)
فبأ ى ءالاء ربكما تكذبان
(32)
يـامـعـشـر الجـن و الانـس إ ن اسـتـطـعـتـم اءن تـنفذوا من اءقطار السموات و الا
رض فانفذوا لاتنفذون إ لا بسلطان
(33)
فبأ ى ءالاء ربكما تكذبان
(34)
يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران
(35)
فبأ ى ءالاء ربكما تكذبان
(36)
|
ترجمه :
31 - به زودى به حساب شما مى پردازيم اى دو گروه انس و جن .
32 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟
33 - اى گروه جن و انس ! اگر مى توانيد از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد، ولى هرگز
قادر نيستيد مگر با نيروئى (الهى ).
34 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟
35 - شعله هائى از آتش بى دود، و دودهائى متراكم ، بر شما مى فرستد، و نمى توانيد
از كسى يارى بطلبيد!
36 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!
تفسير:
اگر مى توانيد از مرزهاى آسمانها بگذريد!