تفسير نمونه جلد ۲۱

جمعي از فضلا

- ۱۳ -


امـام صـادق (عليه السلام ) مى فرمايد: (هنگامى كه پدرم به غلامى دستور انجام كارى مـى داد مـلاحـظـه مـى كـرد اگـر كـار سـنـگـيـنـى بـود بـسـم الله مـى گـفـت و خـودش وارد عمل مى شد و به آنها كمك مى كرد).
خوشرفتارى اسلام نسبت به بردگان در اين دوران انتقالى به اندازه اى
است كه حتى بيگانگان از اسلام نيز روى آن تاءكيد و تمجيد كرده اند.
بـه عـنـوان نـمونه (جرجى زيدان ) در تاريخ تمدن خود چنين مى گويد: (اسلام به بـردگـان فـوق العاده مهربان است پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره بردگان سفارش بسيار نموده ، از آن جمله مى فرمايد: (كارى كه برده تاب آن را ندارد به او واگذار نكنيد، و هر چه خودتان مى خوريد به او بدهيد).
در جاى ديگر مى فرمايد: (به بندگان خود كنيز و غلام نگوئيد، بلكه آنها را (پسرم ) و (دخترم ) خطاب كنيد!
قـرآن نـيز درباره بردگان سفارش جالبى كرده و مى گويد: (خدا را بپرستيد، براى او شريك مگيريد، با پدر و مادر و خويشان و يتيمان و بينوايان همسايگان نزديك و دور و دوسـتـان ، و آوارگـان ، و بـردگـان جـز نـيـكـوكـارى رفتارى نداشته باشيد، خداوند از خودپسندى بيزار است .
ماده پنجم - بدترين كار انسان فروشى است !
اصـولا در اسـلام خريد و فروش بردگان يكى از منفورترين معاملات است تا آنجا كه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : شر الناس من باع الناس ! (بدترين مردم كسى است كه انسانها را بفروشد).
هـمين تعبير كافى است كه نظر نهائى اسلام را در مورد بردگان روشن سازد و نشان دهد جهت گيرى برنامه هاى اسلامى به كدام سو است .
و از ايـن جـالبـتـر ايـن كـه يـكـى از گناهان نابخشودنى در اسلام سلب آزادى و حريت از انـسانها و تبديل آنها به يك متاع است ، چنانكه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آمـده اسـت : ان الله تـعـالى غـافـر كل ذنب الا من جحد مهرا، او اغتصب اجيرا اجره ، او باع رجلا حرا: (خداوند هر گناهى را
مـى بـخـشـد جـز (سـه گـناه ): كسى كه مهر همسرش را انكار كند، يا حق كارگرى را غصب نمايد، و يا انسان آزادى را بفروشد)!
طـبـق ايـن حـديـث غـصـب حـقـوق زنـان ، و حـق كـارگران ، و سلب آزادى از انسانها سه گناه نابخشودنى است .
همانگونه كه در بالا آورديم اسلام تنها در يك مورد اجازه برده گيرى مى دهد و آن در مورد اسـيـران جنگى است ، آن هم هرگز جنبه الزامى ندارد در حالى كه در عصر ظهور اسلام ، و قـرنـها بعد از آن برده گيرى از طريق زور و حمله به كشورهاى سياه پوستان و دستگير كـردن انسانهاى آزاد، و تبديل آنها به بردگان ، بسيار زياد بود، و گاهى در مقياسهاى وحـشـتـنـاك روى آن مـعامله مى شد، بطورى كه در اواخر قرن 18 ميلادى دولت انگلستان هر سال دويست هزار برده را معامله مى كرد، و هر سال يكصد هزار نفر را از آفريقا گرفته و به صورت بردگان به آمريكا مى بردند.
كـوتـاه سـخـن ايـنكه كسانى كه به برنامه اسلام در مورد بردگان خود خرده گيرى مى كـنـنـد از دور سـخـنى شنيده اند، و از اصول اين برنامه و جهت گيرى آن كه همان (آزادى تـدريـجـى و بـدون ضـايـعـات بردگان ) است اطلاع دقيقى ندارند، و يا تحت تاءثير افـراد مـغرضى قرار گرفته اند كه به گمان خود اين را نقطه ضعف مهمى براى اسلام شمرده و روى آن تبليغات دامنه دارى به راه انداخته اند.
آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا إ ن تنصروا الله ينصركم و يثبت اءقدامكم (7)
و الذين كفروا فتعسا لهم و اءضل اءعملهم (8)
ذلك باءنهم كرهوا ما اءنزل الله فاءحبط اءعملهم (9)
اء فـلم يـسـيـروا فـى الا رض فـيـنـظـروا كـيـف كـان عـقـبـة الذين من قبلهم دمر الله عليهم و للكفرين اءمثلها (10)
ذلك باءن الله مولى الذين ءامنوا و اءن الكفرين لا مولى لهم (11)


ترجمه :

7 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! اگـر خـدا را يـارى كـنـيـد شـمـا را يـارى مى كند و گامهايتان را استوار مى دارد.
8 - و كسانى كه كافر شدند مرگ بر آنها و اعمالشان نابود باد.
9 - اين به خاطر آن است كه از آنچه خداوند نازل كرده كراهت داشتند لذا خدا
اعمالشان را حبط و نابود كرد.
10 - آيـا در زمـيـن سـيـر نـكـردنـد تـا بـبـيـنـنـد عـاقـبـت كـسـانـى كـه قـبـل از آنـهـا بـودنـد چـه شـد؟ خـداونـد آنـهـا را هـلاك كـرد، و بـراى كـافـران امثال اين مجازاتها خواهد بود.
11 - ايـن بـه خـاطر آن است كه خداوند مولا و سرپرست كسانى است كه ايمان آوردند، اما كافران مولائى ندارند.
تفسير:
اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى كند
ايـن آيـات هـمـچـنان ادامه تشويق مؤ منان به مساءله پيكار با دشمنان حق است ، با تعبيرى جـالب و رسـا آنـهـا را تـشـويق به (جهاد) مى كند مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايـد اگـر خـدا را يـارى كنيد شما را يارى مى كند، و گامهايتان را استوار مى دارد) (يا ايها الذين آمنوا ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم ).
تـكـيـه بـر مـسـاءله (ايـمـان ) اشـاره به اين است كه يكى از نشانه هاى ايمان راستين پيكار با دشمنان حق است .
تـعـبـيـر بـه يـارى كـردن خدا به وضوح به معنى يارى كردن آئين او است ، يارى كردن پيامبر او، و شريعت و تعليمات او، و لذا در بعضى ديگر از آيات قرآن يارى كردن خدا و رسـولش در كـنـار يـكـديـگـر قـرار داده شـده اسـت ، در سـوره حـشـر آيه 8 مى خوانيم : و يـنصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون با اينكه قدرت خداوند بى پايان است ، و قـدرت مـخـلوقـات در برابر او بسيار ناچيز، ولى باز تعبير به يارى كردن خداوند مى كـنـد، تـا اهميت مساءله جهاد و دفاع از آئين حق را روشن سازد، و تعبيرى از اين باعظمت تر براى اين موضوع پيدا نمى شود.
اما ببينيم وعده اى را كه خداوند در برابر دفاع از آئينش به مجاهدان
داده چيست ؟ نخست : مى گويد: (شما را يارى مى كند) اما از كدام طريق ؟
از طريق بسيار، در قلب شما نور ايمان و در روح شما تقوا، در اراده شما قدرت ، در فكر شما آرامش مى افكند.
از سـوى ديـگـر فـرشـتـگان را به يارى شما مى فرستد، حوادث را به نفع شما تغيير مـسـيـر مـى دهد، قلوب مردم را به شما متمايل مى كند، سخنانتان را نافذ، فعاليتهايتان را پر ثمر مى سازد، آرى يارى خدا جسم و جان و درون و برون را احاطه مى كند.
امـا در مـيـان تـمام اشكال يارى كردن روى مساءله (ثبات قدم ) تاءكيد مى كند، چرا كه ايـستادگى در برابر دشمن مهمترين رمز پيروزى است ، و برندگان جنگها آنها هستند كه ثبات و استقامت بيشترى نشان مى دهند.
و لذا در داسـتـان پـيـكـار (طـالوت )، فـرمـانـده بـزرگ بـنـى اسـرائيـل ، بـا (جـالوت ) آن زمـامدار ستمگر و خونخوار و قوى پنجه ، مى خوانيم : مؤ مـنـان انـدكـى كـه بـا او بـودند به هنگامى كه در برابر انبوه دشمن قرار گرفتند چنين گـفـتـنـد: (ربـنـا افـرغ عـليـنـا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين ): (پـروردگـارا! صـبـر و استقامت را بر ما بريز و گامهاى ما را استوار دار و در برابر قوم كافر يارى فرما).
و در آيـه بـعـد از آن مـى خـوانـيـم : فـهـزمـوهم باذن الله ؛ (ياران (طالوت ) لشكر نيرومند جالوت را به فرمان خدا شكست دادند).
آرى نتيجه ثبات قدم پيروزى بر دشمن است .
و از آنـجـا كـه گاهى نيروى متراكم دشمن و انبوه جمعيت و انواع تجهيزات او، فكر مجاهدان راه حق را به خود مشغول مى دارد در آيه بعد مى افزايد: (و كسانى كه كافر شدند مرگ و سقوط بر آنها و اعمالشان نابود باد) (و الذين
كفروا فتعسا لهم و اضل اعمالهم ).
(تعس ) (بر وزن نحس ) به معنى لغزيدن و برو در افتادن است و اينكه بعضى آن را به (هلاكت و انحطاط) تفسير كرده اند در واقع لازمه آن است .
و در هـر حـال مـقـابـله ميان اين دو بسيار پر معنى است ، درباره مؤ منان راستين مى فرمايد: (گـامـهايشان را استوار مى دارد) اما درباره كافران مى گويد: (لغزش و سقوط بر آنها باد) آنهم به صورت نفرين كه گيراتر و گوياتر باشد.
آرى هـنگامى كه افراد بى ايمان لغزش مى كنند كسى نيست زير بازوى آنها را بگيرد، و به آسانى در پرتگاهها سقوط خواهند كرد، اما فرشتگان رحمت الهى به يارى مؤ منان مى شـتـابـنـد، و آنـهـا را در لغـزشـگـاهها و پرتگاهها حفظ مى كنند، چنانكه در جاى ديگر مى خـوانـيـم : ان الذيـن قـالوا ربـنـا الله ثـم اسـتـقـامـوا تتنزل عليهم الملائكة (فصلت - 30).
اعـمـال مـؤ مـنـان پـر بـركـت است ، اما اعمال كافران بى بركت و به سرعت محو و گم مى شود.
آيه بعد علت سقوط آنها و نابودى اعمالشان را چنين بيان مى كند: (اين به خاطر آن است كـه از آنـچـه خدا نازل كرده است كراهت داشتند، لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرده است ) (ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم ).
خـداونـد قـبـل از هـر چيز آئين توحيد را نازل فرمود اما آنها به آن پشت كرده رو به شرك آوردند، خداوند دستور به حق و عدالت و پاكى و تقوا داد اما آنها
هـمـه را پشت سر افكندند، و به ظلم و فساد روى آوردند، آنها حتى وقتى نام خداى يگانه را مـى بـردنـد ابراز تنفر مى كردند.و اذا ذكر الله وحده اشمازت قلوب الذين لا يؤ منون بالاخرة (زمر - 45).
آرى هنگامى كه آنها از اين امور نفرت داشتند طبعا گامى در اين مسير برنمى داشتند و تمام تـلاشـهـا و كـوشـشهايشان در مسير باطل بود، و طبيعى است كه چنين اعمالى حبط و نابود گردد.
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : كـرهـوا مـا انـزل الله فـى حـق عـلى : آنـهـا آنـچـه را كـه خـداونـد در حـق عـلى (عـليـه السـلام ) نازل كرده بود كراهت داشتند.
البـتـه تـعـبـيـر (مـا انـزل الله ) مـعنى گسترده اى دارد كه يكى از مصداقهاى روشنش مساءله ولايت امير مؤ منان على (عليه السلام ) است ، نه اينكه منحصر در آن باشد.
و از آنـجا كه قرآن مجيد در بسيارى از موارد نمونه هاى حسى را به ظالمان سركش ارائه مى دهد در اينجا نيز آنها را به مطالعه احوال اقوام گذشته دعوت كرده مى فرمايد: (آيا آنـهـا سـيـر در زمـيـن نـكـردنـد تـا بـبـيـنـنـد عـاقـبـت كـسـانـى كـه قـبل از آنها بودند چگونه بود؟ همانها كه راه كفر و طغيان را پيش گرفتند و خداوند آنها را درهـم كـوبـيـد و هلاك كرد) (ا فلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم دمر الله عليهم ).
سـپـس بـراى ايـنـكه آنها گمان نكنند سرنوشت دردناكى كه براى امتهاى طغيانگر پيشين بـود جـنـبـه خـصـوصـى داشـت مـى افـزايـد: (و بـراى مـشـركـان و كـافـران نـيـز امثال اين مجازاتها خواهد بود) (و للكافرين امثالها).
آنها انتظار نداشته باشند كه با انجام اعمال مشابه آنها از كيفرهاى مشابه
مـصـون و بـركـنـار بـمـانـنـد، بروند آثار گذشتگان را بنگرند و آينده خود را در آئينه زندگى آنان ببينيد.
قـابـل تـوجـه ايـن كـه (دمـر) از مـاده (تـدمـيـر) در اصـل به معنى هلاك كردن است ، اما هنگامى كه با على ذكر مى شود به معنى نابود كردن همه چيز حتى فرزندان و خانواده و اموال مخصوص ‍ انسان است و به اين ترتيب اين تعبير بـيـان مـصيبت دردناكترى است ، مخصوصا با توجه به اين كه لفظ (على ) معمولا در مـورد سلطه به كار مى رود، مفهوم جمله اين مى شود كه خداوند هلاك و نابودى را بر سر اين اقوام و اموال و آنچه مورد علاقه آنها بود فرو ريخت !.
در مورد (سير در ارض ) كه قرآن مجيد به عنوان يك برنامه آگاه كننده بارها روى آن تـكـيـه كـرده اسـت بـطـور مـشـروح در جـلد سـوم صـفـحـه 102 بـه بـعـد بـحـث كرده ايم (ذيل آيه 137 سوره آل عمران ) و در جلد 16 صفحه 458.
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه ذكـر دليل حمايت همه جانبه پروردگار از مؤ منان و نابودى كـافـران طـغيانگر پرداخته مى گويد: (اين بخاطر آن است كه خداوند مولا و سرپرست مؤ منان است اما كافران مولائى ندارند) (ذلك بان الله مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم ).
(مولى ) به معنى (ولى و سرپرست و يار و ياور) است ، و به اين ترتيب خداوند ولايت و سرپرستى و يارى مؤ منان را بر عهده گرفته ، اما كافران را از زير چتر ولايت خود خارج ساخته است ، روشن است كسانى كه تحت ولايت ذات پاك او باشند هم در مشكلات يـارى مـى شـونـد، و هـم ثـبـات قـدم دارنـد، و سـرانـجـام بـه مـقـصـود خـود نائل مى شوند، اما آنها كه از زير اين پوشش خارجند اعمالشان حبط و نابود
و عاقبت كارشان هلاكت است .
در ايـنـجـا سـؤ الى پيش مى آيد كه در آيه مورد بحث خداوند فقط به عنوان مولاى مؤ منان ذكـر شـده در حـالى كـه در بـعـضـى ديـگر از آيات قرآن مانند آيه 30 سوره يونس حتى مـولاى كـافـران مـعـرفـى شـده اسـت : و ردوا الى الله مـولاهـم الحـق و ضل عنهم ما كانوا يفترون .
(آنـهـا بـه سـوى خـداونـد مـولاى حـقـيقى خود بازمى گردند، و بتهائى را كه به دروغ شريك خدا مى پنداشتند گم و نابود مى شود).
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اين كه ولايت عامه خداوند كه هـمـان مـسـاءله خـالقيت و تدبير او است همگان را فرا مى گيرد، ولى ولايت خاصه و عنايت مـخـصـوص او كـه تـواءم بـا انـواع حـمـايـتـهـا اسـت تـنـهـا شامل حال مؤ منان است .
بعضى گفته اند اين آيه اميدبخشترين آيات قرآن است ارجى آية فى القرآن چرا كه همه مؤ منان را اعم از عالم و جاهل ، زاهد و راغب ، كوچك و بزرگ ، زن و مرد، و پير و جوان ، تحت حمايت و عنايت خاص پروردگار معرفى مى كند، حتى مؤ منان گنهكار را استثنا نمى كند، او در حـوادث سـخـت و مـصـائب جـانـكـاه نـمونه هاى حمايت خويش را نشان مى دهد كه هر كس در طول عمر خود اين معنى را احساس كرده است و در تواريخ نيز شواهد فراوان دارد.
در حـديـثى آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از يكى از غزوات زير درخـتى تنها نشسته بود، مشركى با شمشير برهنه بطور غافلگيرانه به حضرت حمله كـرد و گـفـت : مـن يـخـلصـك مـنـى : (الان چـه كـسـى مـى تـوانـد تـو را از چنگال من نجات دهد)؟!.
پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـود: (الله ) و در ايـن هنگام پاى مشرك لغزيد و بر زمين
خـورد، و شـمـشـيـر از دستش فرو افتاد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شمشير را برداشت و فرمود: الان تو بگو چه كسى تو را از دست من رهائى مى بخشد؟!.
در جواب عرض كرد: لا احد!: (هيچ كس )! و سپس ايمان آورد.
آرى مولاى همه مؤ منان او است و كافران مولا و پناهگاهى ندارند.
آيه و ترجمه


إ ن الله يدخل الذين ءامنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الا نهر و الذين كفروا يتمتعون و ياءكلون كما تاءكل الا نعام و النار مثوى لهم (12)
و كاءين من قرية هى اءشد قوة من قريتك التى اءخرجتك اءهلكنهم فلا ناصر لهم (13)
اءفمن كان على بينة من ربه كمن زين له سوء عمله و اتبعوا اءهواءهم (14)


ترجمه :

12 - خـداونـد كـسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وارد باغهائى از بهشت مـى كند كه نهرها از زير درختانش ‍ جارى است ، در حالى كه كافران از متاع زودگذر دنيا بهره مى گيرند و همچون چهارپايان مى خورند و سرانجام آتش دوزخ جايگاه آنهاست .
13 - و چـه بـسيار شهرهايى كه از شهرى كه تو را بيرون كرد پر قدرتتر بودند، ما همه آنها را نابود كرديم ، و ياورى نداشتند!.
14 - آيـا كـسـى كـه دليل روشنى از سوى پروردگارش دارد همانند كسى است كه زشتى اعمالش در نظرش تزيين شده ، و از هواى نفس پيروى مى كند؟!
تفسير:
سرنوشت مؤ منان و كفار
از آنـجـا كـه آيـات گـذشـتـه پـيـرامـون پـيـكـار مـسـتـمـر حـق و بـاطل و ايمان و كفر سخن مى گفت آيات مورد بحث در يك مقايسه روشن سرنوشت مؤ منان و كـفـار را تـشـريـح مـى كـند، تا روشن شود كه اين دو گروه تنها در زندگى دنيا متفاوت نيستند بلكه در آخرت نيز فوق العاده با هم متفاوتند مى فرمايد: (خداوند كسانى را كه ايـمـان آوردنـد و عـمـل صـالح انجام دادند وارد باغهائى از بهشت مى كند كه نهرها از زير درخـتـان و قـصـرهـايـش جـارى اسـت ) (ان الله يـدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار).
(در حالى كه كافران از متاع زودگذر اين دنيا بهره مى گيرند، و همچون چهارپايان مى خـورنـد و سـرانـجـام دوزخ جـايـگـاه آنـهـاسـت )! (و الذيـن كـفـروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام و النار مثوى لهم ).
درست است كه هر دو گروه در دنيا زندگى مى كنند و از مواهب آن بهره مند مى شوند، ولى تـفـاوت ايـنـجـا اسـت كه مؤ منان هدفشان انجام اعمال صالح است ، اعمالى مفيد و سازنده و براى جلب خشنودى پروردگار.
ولى كافران تمام هدفشان همين خوردن و خوابيدن تمتع بردن از لذات حيات است .
مؤ منان حركتى آگاهانه دارند و كافران بى هدف زندگى مى كنند، و بى هدف مى ميرند، درست مانند چهارپايان !
مـؤ مـنـان در بـهـره گيرى از مواهب حيات قيد و شرط فراوان قائلند، و در مشروعيت و طرق تحصيل آن و چگونگى مصرفش دقيقا مى انديشند، اما كافران
چـون چهارپايانند كه براى آنها تفاوت نمى كند اين علف از زمين صاحب آنها است يا غصب ؟ حق يتيم و بيوه زنى است يا نه ؟
مـؤ مـنـان بـا استفاده از هر يك از مواهب مادى به بخشنده اين مواهب مى انديشند آيات او را در آنـهـا مـى نـگـرنـد و حـق شـكـر مـنـعـم را بـجـا مـى آورنـد، در حـالى كـه كـافـر غـافـل و بـى خـبـر به هيچ يك از اينها نمى انديشد، و پيوسته بار خود را از ظلم و گناه سـنـگـينتر مى كند، خود را به هلاكت نزديكتر مى سازد، همانگونه كه گوسفندان پروارى هر قدر بيشتر مى خورند و فربه تر مى شوند به ذبح نزديكتر مى گردند.
بـعـضـى تـفـاوت بـيـن ايـن دو گروه را چنين گفته اند: ان المؤ من لا يخلو اءكله عن ثلاث : الورع عـنـد الطـلب ، و اسـتـعـمـال الا دب ، و الا كـل للسـبـب ، و الكـافـر يـطلب للنهمة و يـاكـل للشـهـوة و عيشه فى غفلة . (مؤ من خوردنش از سه برنامه خالى نيست ورع در به دست آوردن ، و ادب در به كار بردن ، و هدف در مصرف كردن ، ولى كافر طلبش بى قيد و شرط و خوردنش براى شهوت و زندگيش سراسر غفلت است )!.
قـابـل تـوجه اينكه در مورد مؤ منان مى گويد خداوند آنها را وارد باغهاى بهشت مى كند اما در مـورد كـافـران مـى گـويـد: آتـش جـايـگـاه آنـهـا اسـت كـه تـعـبـيـر اول احـتـرام و اعـتنائى است نسبت به مقام اهل ايمان ، و تعبير دوم تحقير و بى اعتنائى نسبت به كفار است كه از تحت ولايت او بيرون رفته اند.
بـعضى از مفسران از جمله : و النار مثوى لهم (آتش جايگاه آنها است ) چنين استفاده كرده اند كـه آنـهـا هـمـاكـنـون در آتـشـنـد، زيـرا جـمـله بـه صـورت فـعـل مـضـارع و مـسـتـقـبـل نـيـسـت ، بـلكـه خـبر از حال مى دهد، و در حقيقت چنين است ، چرا كه اعـمـال و افكار آنها خود آتش است كه در آن گرفتارند، و جهنم هم اكنون از هر سو آنها را احاطه كرده ، هر چند اين حيوانصفتان غافلند. چنانكه در آيه 49 سوره توبه مى خوانيم : و ان جهنم لمحيطة بالكافرين : (جهنم كافران را احاطه
كرده است )!.
در بـعـضـى ديگر از آيات قرآن نيز اين دوزخيان به چهارپايان تشبيه شده اند بلكه از چـهـارپـايـان بـدتـر: اولئك كـالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون (اعراف - 169) كه شرح مبسوط آنرا در جلد هفتم صفحه 19 به بعد آورده ايم .
در آيـه بـعد براى تكميل اين هدف مقايسه اى در ميان مشركان مكه و بت پرستان پيشين مى كند و با عبارتى گويا آنها را شديدا مورد تهديد قرار مى دهد و در ضمن روى بعضى از جـرائم بـزرگ آنـهـا كه دليلى بر جواز جنگ با آنها است تكيه كرده ، مى فرمايد: (چه بـسـيـار شـهـرهائى كه از شهرى كه تو را بيرون كرد قويتر و نيرومندتر بود، ما همه آنـهـا را نـابـود كرديم و ياورى نداشتند) (و كاين من قرية هى اشد قوة من قريتك التى اخرجتك اهلكناهم فلا ناصر لهم ).
آنـهـا گـمـان نـبـرنـد كـه چـنـد روزى دنـيـا بـه كـامـشـان است ، و آنقدر جسور شده اند كه بـزرگـتـرين فرستاده الهى را از مقدسترين شهرها بيرون مى كنند هميشه اين وضع ادامه خـواهـد يـافـت ، ايـنـهـا در مقايسه با قوم عاد و ثمود و فراعنه و لشكر ابرهه موجوداتى ضعيف و ناتوانند، خداوندى كه آنها را به آسانى درهم كوبيد درهم شكستن آنها نيز براى او بسيار ساده است .
در روايتى از ابن عباس آمده است كه چون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مكه به سـوى غـار (ثـور) رفت ، صورت به سوى مكه بازگرداند، و گفت : انت احب البلاد الى الله و انـت احـب البـلاد الى و لو لا المـشـركـون اهـلك اخـرجـونـى لمـا خـرجـت مـنـك : (تـو مـحـبـوبترين شهرها نزد خدا و محبوبترين بلاد نزد منى ، و هر گاه ساكنان مشرك تو مرا خارج ننموده بودند به ميل خود از تو خارج نمى شدم ).
در اينجا آيه فوق نازل گشت (به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بشارت نصرت الهى و دشمنان
را تهديد به مجازات كرد).
مـطـابـق ايـن شـاءن نـزول ايـن آيه در مكه نازل شده است ، ولى به نظر مى رسد كه اين شاءن نزول مربوط به آيه 85 سوره قصص است كه بسيارى از مفسران آنرا در آنجا ذكر كـرده انـد، و تـناسب بيشترى نيز با همان آيه دارد، كه مى فرمايد: ان الذى فرض عليك القـرآن لرادك الى مـعـاد: (آن كـس كـه قـرآن را بـر تـو فرض كرد تو را به جايگاهت (زادگاهت ) باز مى گرداند.
قـابـل تـوجه اينكه در اينجا خارج كردن را به شهر مكه نسبت مى دهد، در حالى كه منظور اهـل شـهر است ، اين كنايه لطيفى است كه سلطه يك گروه را بر آن شهر مشخص مى كند و نـظـيـر آن در مـوارد ديـگـرى از قـرآن مـجـيـد نـيـز آمـده است . ضمنا تعبير به (قرية ) هـمـانـگـونـه كـه بـارها گفته ايم به هر گونه شهر و آبادى اطلاق مى شود و به معنى روستا نيست .
آخـريـن آيـه مـورد بـحث از مقايسه ديگرى بين مؤ منان و كفار سخن مى گويد، از دو گروه متفاوت در همه چيز كه يكى داراى ايمان و عمل صالح است و ديگرى داراى يك زندگى به تمام معنى حيوانى ، از دو گروهى كه يكى در زير چتر ولايت پروردگار قرار گرفته ، و ديگرى بى مولى و سرپرست ، مى فرمايد:
(آيـا كـسـى كـه دليـل روشـنـى از سـوى پروردگارش دارد، همانند كسى است كه زشتى اعمالش در نظرش تزيين شده ، و از هواى نفس پيروى مى كند)؟! (افمن كان على بينة من ربه كمن زين له سوء عمله و اتبعوا اهوائهم ).
گـروه اول در مـسـيـر خـود از شـنـاخـت صـحـيـح و يـقـيـن و دليـل و بـرهـان قـطـعى برخوردارند، راه و هدف خود را به روشنى مى بيند و به سرعت پـيـش مـى رونـد. اما گروه دوم گرفتار سوء تشخيص و عدم درك واقعيت و تاريكى مسير و هـدف شـده ، در ظـلمـات اوهـام سـرگـردانـند، و عامل اين سرگردانى همان پيروى از هوى و هـوسـهـاى سـركـش اسـت ، چـرا كـه هـوا و هـوس پـرده بـر روى عـقـل و فـكـر انـسـان مى افكند، زشتيها را زيبا و زيبائيها را زشت نشان مى دهد، آنچنان كه گـاهـى بـه اعمال شرم آور و ننگين خود فخر و مباهات مى كند، چنانكه در آيه 103 سوره كـهـف آمـده اسـت : قـل هـل نـنـبـئكـم بـالاخـسـريـن اعـمـالا الذيـن ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا اولئك الذين كفروا بايات ربـهـم و لقـائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا: (بگو آيا به شما خبر دهـيـم كـه زيـانـكـارتـرين مردم كيانند؟ آنها هستند كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نـابـود شـده بـا اينحال گمان مى كنند كار نيكى انجام مى دهند، آنها كسانى هستند كه به آيـات پـروردگـارشـان و لقـاى او كـافـر شـدنـد، بـه هـمـيـن دليـل اعـمـالشـان حـبـط و نـابـود مـى شـود و روز قـيامت ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد)! (چرا كه عمل وزندارى ندارند).
(بـيـنـة ) به معنى دليل آشكار است و در اينجا اشاره به قرآن و معجزات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دلائل عقلى ديگر است .
روشـن اسـت اسـتـفـهـام در جمله افمن كان ... (استفهام انكارى ) است ، يعنى هرگز اين دو گروه يكسان نيستند.
در ايـنـكه چه كسى اعمال سوء هواپرستان را در نظرشان تزيين مى كند؟ خداوند، يا خود آنـهـا، يـا شـياطين ؟ بايد گفت : همه اينها صحيح است ، چرا كه در آيات قرآن به هر سه نـسبت داده شده است ، در آيه 4 سوره نمل مى فرمايد: ان الذين لايؤ منون بالاخرة زينا لهم اعمالهم : (كسانى كه ايمان به آخرت نمى آورند اعمالشان را در نظرشان زينت مى دهيم ) و در آيـات متعددى از جمله 38 عنكبوت آمده است : و زين لهم الشيطان اعمالهم ، و در آيه مـورد بـحـث بـا تـوجـه بـه جـمـله (و اتبعوا اهوائهم ) به ظاهر اين است كه اين تزيين نـاشـى از پـيـروى هـوى و هـوس اسـت ، و ايـن مـعـنـى كـامـلا قابل درك است كه هوى و هوس حس تشخيص و درك صحيح واقعيتها را از انسان مى گيرد.
البـتـه نـسبت دادن آن به (شيطان ) نيز صحيح است چرا كه او به هوا و هوسها دامن مى زند و پيوسته انسان را وسوسه مى كند.
و اگـر بـه خـداونـد نـسـبـت داده شده نيز به خاطر اين است كه او مسبب الاسباب است ، و هر سـبـبـى اثـرى دارد از نـاحـيـه او اسـت ، او بـه آتـش سـوزنـدگى داده ، و به هوى و هوس تـاءثـيـر پـرده پـوشـى بـر حـقائق ، و قبلا هم اين تاءثير را اعلام نموده است و به اين ترتيب ريشه اصلى مسؤ ليت به خود انسان بازمى گردد.
بـعضى جمله (من كان على بينة من ربه ) را اشاره به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و جمله بعد را ناظر به كفار مكه مى دانند، ولى ظاهر اين است كه آيه معنى گسترده اى دارد كه اينها از مصاديق آن است .
آيه و ترجمه


مـثل الجنة التى وعد المتقون فيها اءنهار من ماء غير ءاسن و اءنهار من لبن لم يتغير طعمه و اءنـهـار مـن خـمـر لذة للشـاربـيـن و اءنـهـار مـن عـسـل مـصـفـى و لهـم فـيـهـا مـن كل الثمرات و مغفرة من ربهم كمن هو خلد فى النار و سقوا ماء حميما فقطع اءمعاءهم (15)


ترجمه :

15 - تـوصـيف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده چنين است كه در آن نهرهائى از آب صاف و خالص است كه بدبو نشده . و نهرهائى از شير كه طعم آن دگرگون نگشته ، و نـهـرهـائى از شـراب (طـهـور) كـه مـايـه لذت نـوشـنـدگـان اسـت ، و نـهـرهـائى از عسل مصفى ، و براى آنها در آن از تمام انواع ميوه ها وجود دارد (و از همه بالاتر) آمرزشى اسـت از سـوى پـروردگـارشـان ، آيـا چـنـين كسانى همانند كسانى هستند كه هميشه در آتش دوزخند و از آب جوشان نوشانده مى شوند كه امعاء آنها را از هم متلاشى مى كند؟!
تفسير:
توصيف ديگرى از بهشت
ايـن آيـه هـمـچـنـان تـوصـيفى است براى سرنوشت دو گروه كافر و مؤ من كه يكى داراى اعمال صالح و ديگرى اعمال زشت و ننگينى است كه در نظرش تزيين شد.
در ايـن آيـه از شـش نوع مواهب بهشتيان ، و دو نوع كيفرهاى سخت و دردناك دوزخيان ، پرده برداشته و عاقبت كار اين دو گروه را مشخص مى كند.
در مـيـان نـعمتهاى بهشتيان از چهار نهر كه هر كدام مايع و محتوائى مخصوص به خود دارد نام مى برد، و سپس سخن از ميوه هاى بهشتى است ، و سرانجام از بعضى مواهب معنوى سخن مى گويد
نخست مى فرمايد: (بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده در آن نهرهائى است از آب صـاف و خـالص كـه هـيـچـگـونـه دگـرگـونـى در بـوى آن حاصل نشده است ) (مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن ).
(آسـن ) بـه مـعـنـى (بـدبو) است ، بنابراين (ماء غير آسن ) يعنى آبى كه بر اثـر طـول مـانـدن يـا غـيـر آن بـوى آن دگـرگون نشده است ، اين نخستين قسمت از نهرهاى بهشتى است كه در آن صرفا آب زلال خوشبو و خوش طعم جارى است .
سپس مى افزايد: و نهرهائى از شير كه طعم آن دگرگون نگشته است (و انهار من لبن لم يتغير طعمه ).
اصولا آنجا جاى فساد و تباهى نيست و مواد غذائى بهشتى با گذشت زمان دگرگون نمى شـود، ايـن عـالم دنيا است كه به خاطر وجود انواع ميكربهاى مخرب مواد غذائى به سرعت به سوى فساد مى رود.
بعد به سراغ سومين قسمت از نهرهاى بهشتى رفته ، مى گويد: (و نهرهائى از شراب طهور كه مايه لذت نوشندگان است )! (و انهار من خمر لذة للشاربين ).
و بـالاخـره چـهارمين و آخرين قسمت از نهرهاى بهشتى را به اين صورت بيان مى كند: (و نهرهائى از عسل مصفا) (و انهار من عسل مصفى ).
عـلاوه بـر ايـن نـهـرهاى گوناگون كه هر كدام به منظورى آفريده شده در پنجمين موهبت سخن از انواع ميوه هاى بهشتى به ميان آورده مى افزايد: (و براى آنها در بهشت از تمام انـواع مـيـوه هـا مـوجـود است ) (و لهم فيها من كل الثمرات ) ميوه هاى رنگارنگ با طعمها و عطرهاى متفاوت ، آنچه در تصور بگنجد يا انواعى كه امروز حتى تصورش براى ما ممكن نيست ، همه در اختيار آنها است .
و بـالاخـره در شـشـمـيـن موهبت كه برخلاف مواهب مادى قبلى ، جنبه معنوى و روحانى دارد مى گويد و براى آنها است آمرزشى از سوى پروردگارشان (و مغفرة من ربهم ).
رحمتى عظيم و گسترده كه تمام لغزشهاى آنها را مى پوشاند، و به آنها اطمينان و آرامش مـى بـخـشـد، و مـحـبـوب درگـاه حـق مـى كند، و مصداق : رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفـوز العظيم هم خدا از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى و اين پيروزى بزرگى است (مائده - 119) مى شوند.
و به اين ترتيب مؤ منان پاكدل و صالح از انواع مواهب مادى و معنوى در بهشت جاويدان در جوار رحمت الهى برخوردارند.
اكـنـون بـبـيـنـيم گروه مقابل آنها چه سرنوشتى خواهند داشت ؟ در دنباله آيه مى فرمايد: (آيـا ايـن گـروه هـمـانـنـد كـسـانـى هستند كه در آتش دوزخ خلود دارند، و از آب جوشان و سوزانى نوشانيده مى شوند كه امعاء آنها را از هم متلاشى مى كند)؟!
(كمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حميما فقطع امعائهم ).
(امـعـاء) جمع (معى ) (بر وزن سعى ) و (معا) (بر وزن غنا) به معنى روده است و گـاه بـه تـمـام آنـچه در درون شكم وجود دارد نيز گفته مى شود و پاره شدن آنها اشاره به شدت سوزندگى و حرارت اين نوشابه وحشتناك دوزخى است .
نكته ها:
1 - نهرهاى چهارگانه بهشتى
از آيـات قـرآن مـجـيـد بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه در بـهـشـت نـهـرهـا و چشمه هاى گـونـاگـونى است كه هر كدام داراى فايده و لذتى است كه چهار نمونه آن در آيه فوق آمده و نمونه هاى ديگرى نيز در سوره دهر است كه به خواست خدا در تفسير آن خواهد آمد.
تـعـبير به (انهار) در مورد اين چهار نوع نشان مى دهد كه از هر كدام آنها يك نهر نيست بلكه نهرها است .
بـارهـا گـفـتـه ايم نعمتهاى بهشتى چيزى نيست كه با الفاظ روزمره زندگى دنيا بتوان دربـاره آن سـخـن گـفـت ، ايـن الفـاظ كـوچـكـتـر از آن اسـت كـه بـتـوانـد تـرسـيـم كـامـل و گـويائى از آن بكند، بلكه تنها مى تواند شبحى كم رنگ از آن حقايق بزرگ در اذهان ما ترسيم كند.
در آيـه مـورد بـحـث بـه نـهـرهـاى آب و شـيـر و شـراب طـهـور و عـسل اشاره شده كه ممكن است اولى براى رفع تشنگى است ، دومى تغذيه ، سومى نشاط، و چهارمى لذت و قوت مى آفريند.
جـالب ايـن كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود كه همه بهشتيان از همه اين نوشيدنيها نـمـى نـوشـند بلكه سلسله مراتبى دارند كه به تناسب آن بهره مند مى شوند در سوره مطففين آيه 28 مى خوانيم : عينا يشرب بها المقربون : (چشمه اى است كه مقربان درگاه خدا از آن مى نوشند).
2 - شراب طهور
ناگفته پيدا است كه خمر و شراب بهشتى هيچگونه ارتباطى با خمر و شراب آلوده دنيا نـدارد، هـمـانـگـونـه كـه قـرآن در تـوصـيـف آن در جـاى ديـگـر گـفـتـه اسـت : لا فـيـهـا غـول و لا هـم عـنـهـا يـنـزفـون : (آن خـمـر و شـراب نـه مـايـه فـسـاد عـقـل است و نه موجب مستى مى شود و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست ) (صافات - 47).
3 - نوشابه هاى فاسد نشدنى
در تـوصـيـف نهرهاى بهشتى در يك مورد با (غير آسن ) (بوى آن تغيير نيافته ) و در مـورد ديگر (لم يتغير طعمه ) (طعم آن دگرگون نشده ) آمده است و اين نشان مى دهد كه نـوشـابه ها و غذاهاى بهشتى هميشه به همان طراوت و تازگى روز نخست است ، چرا چنين نـبـاشـد؟ در حـالى كـه دگـرگـونـى مـواد غذائى و تغيير يا فساد آنها بر اثر تاءثير مـيـكـروبـهـاى فـاسـد كـننده است ، و اگر اينها نبودند در اين دنيا نيز همه به همان حالت نـخـست باقى مى ماندند، اما چون در بهشت جائى براى موجودات فاسد كننده نيست همه چيز آن هميشه صاف و پاك و سالم و تازه است .
4 - چرا ميوه ها
در آيـه مورد بحث و بسيارى ديگر از آيات قرآن از ميان غذاهاى بهشتى بيشتر روى ميوه ها تـكـيـه شـده اسـت مـيـوه هـاى مـتـنوعى كه باب همه ذائقه ها است و اين نشان مى دهد كه ميوه مهمترين غذاى بهشتى است ، حتى بهترين و سالمترين غذاى انسان در اين دنيا نيز ميوه است .
5 - تـعـبـيـر بـه (سـقـوا) (نـوشـانـيـده مـى شـونـد) بـه صـورت فعل مجهول بيانگر اين واقعيت است كه آب سوزان حميم را به زور، و نه به دلخواه ، به آنها مى نوشانند كه بجاى سير آب شدن در آن آتش سوزان ، امعاء آنها را متلاشى مى كند و همانطور كه طبيعت دوزخ است باز به حال اول برمى گردد چرا كه در آنجا مرگى نيست !.
آيه و ترجمه


و مـنـهـم مـن يـسـتـمـع إ ليـك حـتـى إ ذا خـرجـوا مـن عـنـدك قـالوا للذيـن اءوتـوا العـلم مـا ذا قال انفا اءولئك الذين طبع الله على قلوبهم و اتبعوا اءهواءهم (16)
و الذين اهتدوا زادهم هدى و اتئهم تقوئهم (17)
فـهـل يـنـظـرون إ لا الساعة اءن تاءتيهم بغتة فقد جاء اءشراطها فاءنى لهم إ ذا جاءتهم ذكرئهم (18)
فـاعـلم اءنـه لا إ له إ لا الله و اسـتـغفر لذنبك و للمؤ منين و المؤ منت و الله يعلم متقلبكم و مثوئكم (19)


ترجمه :

16 - گـروهـى از آنـان به سخنانت گوش فرا مى دهند اما هنگامى كه از نزد تو خارج مى شوند به كسانى كه خداوند به آنها علم و دانش بخشيده (از روى استهزا) مى گويند. اين مـرد الان چـه گـفـت ؟ آنـهـا كـسـانـى هستند كه خداوند بر قلبهايشان مهر نهاده ، و از هواى نفسشان پيروى كرده اند (لذا چيزى نمى فهمند).
17 - كـسـانى كه هدايت يافته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد، و روح تقوى به آنها مى بخشد.
18 - آيـا آنـها جز اين انتظارى دارند كه قيامت ناگهان برپا شود (آنگاه ايمان آورند) در حالى كه هم اكنون نشانه هاى آن آمده است ، اما هنگامى كه بيايد تذكر و ايمان آنها سودى نخواهد داشت .
19 - پـس بـدان كـه مـعـبـودى جـز الله نيست ، و براى گناه خود و مردان و زنان با ايمان استغفار كن ، و خداوند محل حركت و قرارگاه شما را مى داند.
تفسير:
نشانه هاى رستاخيز ظاهر شده !
ايـن آيـات تـرسـيـمـى از وضـع مـنـافقان در برخوردشان با وحى الهى و آيات و سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مساءله جنگ و مبارزه با دشمنان اسلام است .
در سوره هاى مدنى سخن از منافقان بسيار آمده در حالى كه در سوره هاى مكى از آنها خبرى نـيـسـت ، چـرا كـه مـسـاءله نـفـاق بـعـد از پـيـروزى اسـلام و قدرت و سلطه آن بود، زيرا مخالفان در موضع ضعيفتر قرار گرفتند آنچنانكه مخالفت خود را نمى توانستند آشكارا بـيـان كـنـنـد لذا ظـاهـرا خـود را بـه لبـاس اسلام درآورده تا از خشم مسلمين راستين در امان بمانند، ولى در باطن به انواع توطئه ها مشغول بودند، يهود مدينه كه از قدرت نظامى و اقـتـصادى قابل ملاحظه اى برخوردار بودند نيز پشتوانه اى براى منافقين محسوب مى شدند.
بـه هـر حـال آنـهـا در صـف مؤ منان راستين جاى داشتند، و در نماز جمعه يا در محضر پيامبر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شركت مى كردند، ولى عكس العملهايشان در برابر آيات قرآن بيانگر قلبهاى بيمارشان بود.
در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحث مى گويد: (گروهى از آنان نزد تو مى آيند، به سخنانت گوش فرا مى دهند، اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند به مؤ منانى كه خداوند به آنها علم و دانش ‍ بخشيده از روى استهزاء و تحقير مى گويند: اين مرد الان چه گفت )؟! (و مـنـهـم مـن يـسـتـمـع اليـك حـتـى اذا خـرجـوا مـن عـنـدك قـالوا للذيـن اوتـوا العـلم مـا ذا قال آنفا).
منظورشان از اين مرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود.
تـعـبير آنها در مورد شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سخنان پر محتواى آن حـضـرت بـه قـدرى زشـت و زنـنـده و تـحقيرآميز بود كه نشان مى داد آنها اصلا به وحى آسمانى ايمان نياورده اند.
(آنـفـا) از مـاده (انـف ) بـه مـعـنـى (بـيـنـى ) است ، و از آنجا كه بينى در صفحه صـورت انـسـان برجستگى خاصى دارد اين كلمه درباره افراد شريف يك قوم به كار مى رود، و نيز در مورد زمان مقدم بر زمان حال اين تعبير به كار رفته ، همانگونه كه در آيه مورد بحث آمده است .
ضـمنا تعبير به (الذين اوتوا العلم ) نشان مى دهد كه يكى از مشخصات مؤ منان داشتن آگـاهـى كـافـى اسـت آرى عـلم اسـت كـه سـرچـشـمـه ايـمـان اسـت ، و هـم زائيـده و محصول ايمان .
ولى قرآن در پايان آيه پاسخ دندانشكنى به آنها گفته ، مى فرمايد: (سخنان پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـامفهوم نبوده و پيچيدگى خاصى ندارد، بلكه كسانى هـسـتـنـد كـه خـداونـد بـر قلبهايشان مهر نهاده و از هوا و هوسهايشان پيروى كرده اند لذا چيزى از آن نمى فهمند)! (اولئك الذين طبع الله على قلوبهم و اتبعوا اهوائهم ).
در حـقـيـقـت جـمله دوم علتى است براى جمله نخست يعنى هواپرستى قدرت ادراك حقائق و حس تـشـخـيـص را از آدمـى مـى گـيـرد، و پـرده بـر قـلب او مـى افـكـنـد بـه طـورى كه قلوب هواپرستان همانند ظرفى مى شود كه در آن را بسته و مهر و موم كرده اند، نه چيزى وارد آن مى شود و نه چيزى از آن خارج مى گردد.
نـقـطـه مـقـابل آنها مؤ منان راستين هستند كه آيه بعد درباره آنها مى گويد: (كسانى كه هـدايـت يافته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد، و روح تقوا و پرهيزكارى به آنها مى بخشد) (والذين اهتدوا زادهم هدى و آتيهم تقويهم ).
آرى آنـهـا نـخـسـتـيـن گـامـهـاى هـدايـت را شـخـصـا بـرداشـتـه ، و عقل و خرد و فطرت خويش را در اين راه به كار گرفته اند، سپس خداوند طبق وعده اى كه داده اسـت مـجـاهـدان راهـش را هـدايـت و راهـنـمائى بيشتر مى كند، نور ايمان به قلب آنها مى افكند، و از شرح صدر و روشن بينى بهره مندشان مى سازد، اين از نظر اعتقاد و ايمان و امـا از نـظر عمل روح تقوا را در آنها زنده مى كند، آنچنان كه از گناه متنفر مى شوند و به طاعت و نيكى عشق مى ورزند.
آنـهـا در هـر دو جـنـبـه درسـت نـقـطـه مـقـابـل مـنـافـقـانـى هـسـتـنـد كـه در آيـه قـبل به آنها اشاره شده ، از يكسو بر دلهاى آنها مهر است و چيزى نمى فهمند، و از سوى ديـگـر در عـمـل هـمـواره پيرو هواى نفسند، اما مؤ منان روز به روز بر هدايتشان افزوده مى شود و در مقام عمل بر تقوايشان .
در آيه بعد به عنوان هشدارى به اين گروه بى ايمان استهزاء كننده ، مى فرمايد: (آيا آنـهـا جـز ايـن انتظارى دارند كه قيامت ناگهان برپا شود آنگاه ايمان بياورند، در حالى كه هم اكنون نشانه هاى آن آمده است ، اما هنگامى كه قيامت رسما برپا شود ديگر بيدارى و تذكر و ايمان آنها سودى نخواهد داشت )!
(فهل ينظرون الا الساعة ان تاتيهم بغتة فقد جاء اشراطها فانى لهم اذا جائتهم ذكراهم ).
آرى آنـهـا آن مـوقـعـى كـه بايد ايمان بياورند و مفيد است سرسختى و لجاجت به خرج مى دهـنـد، و در بـرابـر حـق تـسليم نمى شوند، بلكه به سخريه و استهزاء برمى خيزند، ولى آن زمـان كـه حـوادث هولناك و آغاز قيامت جهان را به لرزه درمى آورد اينگونه افراد بـه وحـشـت مى افتند، و اظهار خضوع و ايمان مى كنند در حالى كه هيچ سودى به حالشان ندارد.
ايـن عـبـارت درسـت بـه اين مى ماند كه به ديگرى مى گوئيم آيا انتظار دارى هنگامى كه كـار از كـار گـذشت و بيمارت مشرف بر مرگ شد طبيب و دارو بياورى ؟! پس بيا پيش از آنكه فرصت از دست برود قدمى بردار، قدمى سودمند و مؤ ثر.
(اشـراط) جـمع (شرط) (بر وزن شرف ) به معنى علامت است ، بنابراين (اشراط الساعة ) اشاره به نشانه هاى نزديك شدن قيامت است .
در ايـنـكـه مـنـظـور از نـشـانـه هـاى نـزديك شدن رستاخيز در اينجا چيست ؟ مفسران بحثهاى فراوانى دارند، و حتى رساله هاى مختصر و مفصلى در اين زمينه نگاشته شده .
امـا بـسـيـارى مـعـتـقدند منظور از (اشراط الساعة ) در آيه مورد بحث قيام شخص پيامبر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت ، بـه شـهـادت حديثى كه از خود آن حضرت نـقـل شـده كه فرمود: بعثت انا و الساعة كهاتين و ضم السبابة و الوسطى : (بعثت من و قـيـامت مانند اين دو است اشاره به دو انگشت مباركش كرد، انگشت اشاره و انگشت وسط كه در كنار يكديگرند).
و بعضى مساءله (شق القمر) و پاره اى ديگر از حوادث عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نيز جزء (اشراط الساعة ) شمرده اند.
احـاديـث مـتـعددى در اين زمينه نيز وارد شده كه مخصوصا شيوع بسيارى از گناهان در ميان مردم به عنوان نشانه هاى نزديك شدن قيامت معرفى شده است .
مـانـنـد حـديـثـى كه شيخ مفيد در (روضة الواعظين ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقـل كـرده كـه فـرمـود: مـن اشـراط السـاعـة ان يـرفـع العـلم ، و يـظـهـر الجـهـل ، و يـشـرب الخمر و يفشد الزنا: (از نشانه هاى قيامت برچيده شدن علم ، و آشكار شدن جهل ، و شرب خمر و كثرت زنا است ).
حـتـى حـوادث مـهـم و مـؤ ثرى همانند قيام حضرت مهدى (ارواحنا فداه ) به عنوان (اشراط الساعة ) شمرده شده است .
اما اين نكته لازم به يادآورى است كه ما گاهى از (اشراط الساعة ) به طور مطلق بحث مى كنيم كه نشانه هاى نزديك شدن قيامت چيست ؟، و گاه در مورد خصوص آيه .
در مورد آيه مطلب همان است كه گفتيم ، و اما درباره نشانه هاى نزديك شدن قيامت به طور مـطـلق بحثها و روايات فراوانى است كه در كتب معروف اسلامى آمده است ، و در بحث نكات اشاره خواهيم كرد.
آيا قيام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از نشانه هاى نزديكى قيامت است ؟
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه قيام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از نـشـانـه هـاى نزديكى قيامت شمرده اند؟ در حالى كه 15 قرن مى گذرد و هنوز از قيامت خبرى نيست ؟
پـاسـخ ايـن سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه : باقى مانده دنيا را در مـقايسه با گذشته آن بايد محاسبه كرد، و در چنين مقايسه اى آنچه از عمر دنيا باقى مانده چيز مهمى نيست ، چنانكه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آمـده اسـت كـه روزى بـعـد از عـصـر و نـزديك غروب آفتاب براى يارانش خطبه مى خـوانـد فـرمـود: و الذى نـفـس مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـيـده مثل ما مضى من الدنيا فيما بقى منها الا مثل ما مضى من يومكم هذا فيها بقى منه ، و ما بقى منه الا اليـسير: (سوگند به كسى كه جان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به دست او اسـت آنـچـه از دنـيـا گـذشـتـه نـسبت به آنچه باقى مانده مانند مقدارى است كه امروز شما گـذشـتـه نسبت به آنچه باقى مانده است و مى بينيد كه جز مقدار كمى باقى نمانده است ).
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه عـنـوان نـتـيـجـه گـيـرى از گـفـتـگـوهـائى كـه در آيـات قبل پيرامون ايمان و كفر و سرنوشت مؤ منان و كافران آمده بود، مى فرمايد: (پس بدان كه معبودى جز الله نيست ) (فاعلم انه لا اله الا الله ).
يعنى روى خط توحيد محكم بهايست كه داروى شفابخش و بهترين وسيله نجات همين توحيد است كه آثار آن در آيات قبل بيان شد.
بـنـابـرايـن مـفـهـوم اين سخن آن نيست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از توحيد آگـاه نـبوده بلكه منظور ادامه اين خط است ، درست شبيه آنچه در تفسير سوره حمد در آيه اهدنا الصراط المستقيم گفته اند كه مفهومش هدايت نيافتن نيست بلكه مفهومش اين است كه ما را بر خط هدايت ثابت بدار.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه مـنـظـور تـفكر بيشتر در امر توحيد، و ارتقاء به مقامات بـالاتـر اسـت ، چرا كه اين مساءله اى است كه هر چه در آن بيشتر بينديشند و آيات خدا را بـيـشـتـر مـطـالعـه كـنـنـد بـه مـرحـله عـاليـتـرى مـى رسـنـد، و بـررسـى آنـچـه در آيات قبل در مورد ايمان و كفر گفته شد خود عاملى است براى افزايش ايمان و كفر.
سـومين تفسير اين است كه منظور از آن جنبه هاى عملى توحيد است يعنى بدان تنها پناهگاه در عـالم او اسـت ، بـه او پـنـاه بر، و حل مشكلاتت را فقط از او بخواه ، و از انبوه دشمنان هرگز وحشت مكن .
اين تفسيرهاى سه گانه منافاتى با هم ندارند و ممكن است در مفهوم آيه جمع شود.
بـه دنـبـال ايـن مـسـاءله عـقيدتى باز به سراغ مساءله تقوا و پاكى از گناه رفته ، مى افـزايـد: (بـراى گـنـاه خـود و مردان و زنان با ايمان استغفار كن ) (و استغفر لذنبك و للمؤ منين و المؤ منات ).
پـيـدا است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به حكم مقام عصمت هرگز مرتكب گناهى نـشـده ، ايـنـگـونـه تـعـبـيـرها يا اشاره به مساءله ترك اولى و (حسنات الابرار سيئات المقربين ) است ، و يا سرمشقى است براى مسلمانان .
در حـديثى آمده است كه (حذيفة يمان ) مى گويد: (من مرد تندزبانى بودم و نسبت به خانواده ام تندى مى نمودم ، عرض كردم اى رسول خدا! مى ترسم عاقبت زبانم مرا دوزخى كند)! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: فاين انت من الاستغفار؟ انى لاستغفر الله فى اليوم ماة مرة !: (از استغفار غفلت مكن ، حتى خود من هر روز يكصد مرتبه استغفار مى كنم )! (در بعضى از روايات نيز هفتاد مرتبه آمده است ).
اگـر ديـگـران از گناهان و معاصى خود استغفار مى كنند پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) از آن لحـظه اى كه از ياد خدا غافل مانده و يا كار خوبترى را رها كرده و به سراغ خوب رفته است .
ايـن نـكته نيز قابل توجه است كه در اينجا خداوند براى مؤ منين و مؤ منات شفاعت كرده ، و دسـتـور اسـتـغـفـار بـه پـيـامـبـرش داده ، تـا آنـهـا را مشمول رحمت خود كند، و از اينجا عمق مساءله (شفاعت ) در دنيا و آخرت ، و همچنين مشروعيت و اهميت مساءله توسل ظاهر مى شود.
و در ذيـل آيـه بـه عـنـوان بـيـان عـلت مـى فـرمـايـد: (خـداونـد محل حركت و قرارگاه شما را مى داند) (و الله يعلم متقلبكم و مثويكم ).
از ظـاهر و آشكار و درون و برون و سر و نجواى شما با خبر است ، و حتى از انديشه ها و نـيـات شـمـا در حـركـات و سـكـونـتـان كـامـلا آگـاهـى دارد، بـه هـمـيـن دليل بايد به سوى او برويد و از درگاه او طلب عفو كنيد.
(مـتـقـلب ) بـه مـعـنـى جـايـگـاه رفـت و آمـد و مـثـوى بـه مـعـنـى محل استقرار است .
ظـاهـر ايـن اسـت كـه اين دو كلمه مفهوم وسيعى دارد كه تمام حركات و سكون آدمى را چه در دنـيـا و چـه در آخـرت ، چـه در دوران جـنـيـنـى و چـه در قـبـور، را شامل مى شود، هر چند بسيارى از مفسران معانى محدودى براى آن نموده اند.
بعضى گفته اند منظور حركات انسان در روز و سكونت او در شب است .
بعضى ديگر گفته اند منظور مسير انسان در دنيا، و قرارگاه او در آخرت است .
بـعـضى دگرگونى انتقال انسان را در صلب پدران و رحم مادران ، و ثبات او را در قبر مطرح كرده اند.
و بالاخره بعضى حركات او را در سفر و آرامش او را در حضر عنوان نموده اند.
ولى هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم آيـه مـفـهـوم گـسـتـرده اى دارد كـه هـمـه ايـنـهـا را شامل مى شود.
نكته :
اشراط الساعة چيست ؟
هـمـانگونه كه گفتيم (اشراط) جمع (شرط) به معنى (علامت ) است ، و (اشراط السـاعـة ) نـشـانـه هـاى نـزديـك شـدن قـيـامـت را مـى گـويـنـد كـه در مـنـابـع شـيـعـه و اهل سنت در روايات بسيارى از آن بحث شده ، و در قرآن مجيد تنها در همين مورد به آن اشاره شده است .
يـكـى از مـشـروحـتـريـن و جامعترين احاديث در اين زمينه حديثى است كه ابن عباس از پيغمبر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در داسـتـان حـجـة الوداع نقل كرده كه بسيارى از مسائل را به ما مى آموزد، و حاوى نكات فراوانى است ، و روى همين جهت تمام آنرا ذيلا مى آوريم :
او مـى گـويـد: مـا بـا پـيـامـبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در (حجة الوداع ) بـوديـم (حـجـة الوداع آخـريـن حـجـى اسـت كـه پـيـامـبـر در سـال آخـر عـمـر خـود بـجـا آورد) حـضـرت حلقه در خانه كعبه را گرفت و رو به ما كرده فـرمـود: آيـا شـمـا را از (اشـراط السـاعة ) آگاه كنم ؟ - و سلمان در آنروز از همه به پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـزديـكـتـر بـود - عـرض كـرد آرى اى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
فـرمـود: از نـشـانـه هـاى قـيـامـت تـضـيـيـع نـمـاز، پـيـروى از شـهـوات ، تـمـايل به هواپرستى ، گرامى داشتن ثروتمندان ، فروختن دين به دنيا است ، و در اين هـنـگـام اسـت كه قلب مؤ من در درونش آب مى شود، آنچنان كه نمك در آب ، از اينهمه زشتيها كه مى بيند و توانائى بر تغيير آن ندارد.

next page

fehrest page

back page