عقايد دهريين
در اين آيات بحث ديگرى پيرامون منكران توحيد است ، منتها در اينجا تنها از گروه
خاصى از آنـهـا يعنى (دهريين
) نام مى برد كه مطلقا وجود صانع حكيم را در عالم هستى انكار مـى
كـردند، در حالى كه اكثر مشركان ظاهرا به خدا ايمان داشتند و بتها را شفيعان درگاه
او مى دانستند، مى فرمايد: (آنها گفتند
هـمين زندگى ما در دنيا در كار نيست ، گروهى از ما مى ميرند و گروهى زنده مى شوند)
و جـاى آنـهـا را مـى گـيـرنـد، و نـسل بشر همچنين تداوم مى يابد (و قالوا ما هى
الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا).
(و چيزى جز دهر و گذشت روزگار ما را هلاك
نمى كند) (و ما يهلكنا الا الدهر).
و بـه ايـن تـرتيب هم (معاد)
را انكار مى كردند و هم (مبداء)
را، جمله نخست ناظر به انكار معاد است و جمله بعد ناظر به انكار مبداء.
قابل توجه اينكه شبيه اين تعبير در دو آيه ديگر قرآن نيز آمده است ، در سوره انعام
آيه 29 مى خوانيم : و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين و در سوره
مؤ منون آيه 37 آمـده : ان هـى الا حـيـاتـنـا الدنـيا نموت و نحيا و ما نحن
بمبعوثين ، ولى در هر دو مورد تكيه بر انكار معاد است تنها در آيه مورد بحث هم معاد
انكار شده و هم مبداء.
روشـن اسـت ايـنـكـه آنـهـا روى معاد بيشتر تكيه مى كردند به خاطر وحشتى بود كه از
آن داشتند، و تاءثيرى كه ممكن بود در تغيير مسير زندگى هوس آلود آنها داشته باشد.
مـفـسـران براى جمله (نموت و نحيا)
(مى ميريم و زنده مى شويم ) چند تفسير ذكر كرده اند: نخست همان كه در بالا گفتيم :
بزرگسالان مى روند، و نوزادان قدم به عرصه حيات مى گذارند و جاى آنها را مى گيرند.
ديـگـر ايـنـكـه : جـمله از قبيل تاخير و تقديم است ، و در معنى چنين است ما زنده
مى شويم و سپس مى ميريم و جز اين حيات و مرگ چيز ديگرى در كار نيست !
سوم اينكه : بعضى مى ميرند و بعضى زنده مى مانند (هر چند سرانجام همه خواهند مرد).
چهارم اينكه : ما در آغاز مرده و بيجان بوديم ، سپس لباس حيات برم
پوشيده شد اما از همه مناسبتر همان تفسير اول است .
بـه هر حال اين اعتقاد كه فاعل حوادث اين عالم دهر و روزگار است ، و يا به تعبير
جمعى ديـگـر گـردش افـلاك و اوضـاع كـواكب مى باشد عقيده جمعى از ماديين در اعصار
گذشته بـود كه سلسله حوادث را منتهى به افلاك مى كردند، و معتقد بودند هر چه در
جهان ما رخ مـى دهـد بـه سـبـب آنـهـاسـت حـتـى گـروهـى از فـلاسفه دهرى و مانند
آنها معتقد به ثبوت عقل براى افلاك بودند، و تدبير اين جهان را به دست آنها مى
دانستند.
اين اعتقادات خرافى با گذشت زمان تدريجا از ميان رفت ، مخصوصا با پيشرفت علم هيئت
ثـابـت شـد چـيـزى بـنـام افلاك (كرات تو بر توى پوست پيازى بلورين ) اصلا وجود
خـارجـى نـدارد، و ستارگان عالم بالا نيز كم و بيش ساختمانى مانند كره زمين دارند،
منتها بـعـضـى خـامـوشـنـد و كـسـب نـور از كـرات ديـگـر مـى كـنـنـد، و بـعـضـى در
حال اشتعال و نور افشانى هستند.
دهريين گاه در حوادث تلخ و ناگوار به دهر بدگوئى مى كردند و آن را سب و دشنام مى
دادنـد و عـجـب ايـنـكـه بقاياى آن نيز در ادبيات امروز ديده مى شود كه بعضى از
شاعران خداپرست به (دهر غدار)
و (چرخ كج مدار)
بد مى گويند و بر روزگار نفرين مى فرستند كه چرا چنين و چنان كرده است .
در شعر معروف آمده است :
فـلك بـه مـردم نـادان دهـد زمـام مـراد
|
تـو اهل دانش و فضلى همين گناهت بس !
|
ديگرى مى گويد:
روزگـار اسـت اينكه گه عزت دهد گه خار دارد
|
چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد!
|
در مورد دهر نيز گفته اند:
دهـر چـون نـيـرنـگ سـازد چـرخ چـون دسـتـان كـنـد
|
مـغـز را آشـفـتـه سـازد عقل را حيران كند!
|
ولى در احـاديـث اسـلامـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام نـقـل شـده : لا تـسـبوا
الدهر فان الله هو الدهر: (روزگار را
دشنام ندهيد چرا كه خداوند روزگار است ).
اشـاره بـه ايـنـكـه روزگـار لفـظى بيش نيست ، كسى كه مدبر اين جهان و گرداننده اين
عـالم است خدا است ، اگر به مدبر و گرداننده اين جهان بدگوئى كنيد بدون توجه به
خداوند قادر متعال بدگوئى كرده ايد!
شـاهـد گـويـاى ايـن سـخـن حـديـث ديـگـرى اسـت كـه بـه عـنـوان حـديـث قـدسـى
نـقـل شـده اسـت خـداونـد مـى فرمايد: يؤ ذينى ابن آدم يسب الدهر، و انا الدهر!
بيدى الامر، اقـلب الليـل و النـهـار!: (ايـن
سـخـن فـرزندان آدم مرا آزار مى دهد كه به دهر دشنام مى گـويـنـد، در حـالى كـه دهر
منم ! همه چيز به دست من است و شب و روز را من دگرگون مى سازم
).
ولى در بعضى از تعبيرات دهر به معنى (ابناء
روزگار) و (مردم
زمانه ) به كار رفـتـه كـه بـزرگان از بى
وفائى آنها شكوه كرده اند، شبيه شعر معروفى كه از امام حسين (عليه السلام ) در شب
عاشورا نقل شده كه فرمود:
يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل
من صاحب و طالب قتيل و الدهر لا يقنع بالبديل
اى روزگـار اف بـر تـو بـاد كـه دوسـت خـوبـى نـبودى
|
چه اندازه صبحگاهان و شامگاهان
|
از دوستان و طالبان ما را به قتل رساندى
|
و روزگار هرگز قانع به گرفتن بدل و عوضى نمى شود
|
و بـه ايـن تـرتـيب براى دهر دو معنى وجود دارد: دهر به معنى
(افلاك و روزگار) كه مـورد
تـوجـه دهـريين بوده و آنرا حاكم بر نظام هستى و زندگى انسانها مى پنداشتند، و دهر
به معنى (مردم عصر و زمان و ابناء روزگار).
مـسـلمـا دهر به معنى اول پندارى بيش نيست ، و اگر باشد اشتباه در تعبير است كه
بجاى نـام خـداونـد مـتـعـال كه حاكميت بر تمام عالم وجود دارد نام دهر را مى برند،
ولى دهر به معنى دوم چيزى است كه بسيارى از پيشوايان و بزرگان آن را مذمت كرده اند،
چرا كه مردم عصر خود را فريبكار، بى وفا، و متلون مى دانستند.
بـه هر حال قرآن مجيد در پاسخ اين بيهوده گويان جمله كوتاه و پرمحتوائى بيان كرده
كـه در مـورد ديـگرى از قرآن نيز به چشم مى خورد، مى فرمايد:
(آنها به اين سخن كه مى گويند معادى نيست و مبداء جهان نيز دهر است يقين
ندارند، بلكه تنها گمان بى پايه اى دارند)
(و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون ).
شـبـيـه ايـن مـعـنـى در آيـه 28 سوره نجم در مورد كسانى كه فرشتگان را دختران خدا
مى پـنـداشتند آمده است : و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى
من الحق شيئا:
(آنـهـا بـه ايـن سـخـن يـقين ندارند آنها
تنها از گمان بى اساس خود پيروى مى كنند، و گمان به هيچوجه بى نياز از حق نمى كند).
هـمـيـن مـعنى در مورد نسبت قتل به حضرت مسيح (نساء - 157) و اعتقاد مشركان عرب
درباره بتها (يونس - 66) نيز آمده است .
و اين سهل ترين دليلى است كه در مقابل اينگونه افراد ذكر مى شود كه شما هيچ شاهد و
گواه منطقى براى اثبات مدعاى خويشتن نداريد تنها بر گمان
و تخمين پندارها تكيه مى كنيد.
در آيـه بـعـد به يكى از بهانه جوئيهاى بى اساس اين گروه در مورد معاد اشاره كرده ،
مى گويد: هنگامى كه آيات بينات و آشكار ما بر آنها خوانده مى شود تنها دليلى كه در
بـرابـر آن دارنـد ايـن است كه مى گويند: اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد
و بـيـاوريـد تـا بـر صـدق گفتار شما گواهى دهند (و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات ما
كان حجتهم الا ان قالوا ائتوا باياتنا ان كنتم صادقين ).
آنـها مدعى بودند اگر زنده شدن مردگان حق است به عنوان نمونه نياكان ما را زنده
كنيد تـا بـبـيـنـيـم و باور كنيم ، و از آنها سؤ ال كنيم كه بعد از مرگ چه خبر است
؟ آيا گفته شما را تصديق مى كنند؟!
آرى ايـن تـنـهـا دليـل آنـهـا بود، دليلى سست و واهى ، چرا كه خداوند قدرت خويش را
بر احـيـاى مـردگان از طرق مختلف به انسانها نشان داده است : پيدايش نخستين انسان
از خاك ، تـحولهاى عجيب نطفه در رحم ، آفرينش آسمان و زمين پهناور، زنده شدن
زمينهاى مرده بعد از نـزول بـاران كـه در آيـات قـرآن بـه عـنـوان اسـنـاد زنـده اى
بـر امكان رستاخيز آمده ، بهترين دليل بر اين معنى است ، چه نيازى به مطلب ديگرى در
اين زمينه است ؟
از ايـن گـذشـتـه ، آنـهـا عـمـلا نـشان داده بودند كه جز بهانه جوئى هدفى ندارند و
به فـرض كـه چنين صحنه اى مقابل چشمشان انجام مى گرفت بلافاصله مى گفتند اين سحر
است ، همانگونه كه در موارد مشابه آن گفتند.
تعبير به (حجت
) (دليل ) در مورد اين گفتار بى اساس آنها در حقيقت كنايه از اين است كه
آنها دليلى جز بيدليلى ندارند.
آيه و ترجمه
قـل الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم إ لى يوم القيمة لا ريب فيه و لكن اءكثر الناس
لا يعلمون
(26)
و لله ملك السموت و الا رض و يوم تقوم الساعة يومئذ يخسر المبطلون
(27)
و ترى كل اءمة جاثية كل اءمة تدعى إ لى كتبها اليوم تجزون ما كنتم تعملون
(28)
هذا كتبنا ينطق عليكم بالحق إ نا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون
(29)
فاءما الذين ءامنوا و عملوا الصلحت فيدخلهم ربهم فى رحمته ذلك هو الفوز المبين
(30)
و اءما الذين كفروا اء فلم تكن ءايتى تتلى عليكم فاستكبرتم و كنتم قوما مجرمين
(31)
|
ترجمه :
26 - بـگو خداوند شما را زنده مى كند، سپس مى ميراند، بار ديگر در روز قيامت كه در
آن ترديدى نيست جمع آورى مى كند، ولى اكثر مردم نمى دانند.
27 - مـالكـيـت و حـاكـمـيـت آسـمانها و زمين براى خدا است و آن روز كه قيامت برپا
مى شود اهل باطل زيان مى بينند.
28 - در آن روز هـر امـتـى را مـى بـينى (كه از شدت ترس و وحشت ) بر زانو نشسته ،
هر امـتـى بـه سوى كتابش خوانده مى شود و (به آنها مى گويند) امروز جزاى آنچه را
انجام مى داديد به شما مى دهند.
29 - ايـن كـتـاب مـاسـت كـه بـه حـق بـا شـمـا سـخـن مـى گـويـد (و اعمال شما را
بازگو مى كند) ما آنچه را انجام مى داديد مى نوشتيم !
30 - اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پروردگارشان آنها را در
رحمت خود وارد مى كند، اين پيروزى بزرگ است .
31 - اما كسانى كه كافر شدند به آنها گفته مى شود مگر آيات من بر شما خوانده نمى شد
و شما استكبار كرديد و قوم مجرمى بوديد.
تفسير:
در آن دادگاه عدل همه به زانو درمى آيند!
ايـن آيـات در حـقـيـقـت پـاسخ ديگرى است به سخن دهريين كه منكر مبداء و معاد بودند
و در آيات قبل به گفتار آنها اشاره شد.
نـخـست مى فرمايد: (بگو: خداوند شما را
زنده مى كند، سپس مى ميراند بار ديگر حيات مى بخشد و براى حساب در روز قيامت ،
روزى كه در آن شك و ترديدى نيست جمع آورى مى كند)
(قل الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم الى يوم القيامة لا ريب فيه ).
آنـهـا نـه خـدا را قـبـول داشـتـنـد و نـه روز جـزا را، و مـحـتـواى ايـن آيـه در
حـقـيـقـت اسـتـدلال بـراى هـر دو قـسـمـت اسـت ، چـرا كه روى مساءله حيات نخستين
تكيه شده ، و به تعبير ديگر: آنها اصل وجود حيات نخستين و پيدايش موجودات زنده را
موجودات بى جان را نـمـى تـوانـسـتـنـد انـكـار كـنـنـد، و ايـن از يـكـسـو دليـلى
اسـت بـراى وجـود عقل و علم كل ، مگر ممكن است مساءله حيات و زندگى با آن نظم شگرف
،
و اسـرار پـيـچـيـده ، و چـهـره هـاى گـونـاگـون كـه عـقـل هـمـه دانـشـمـنـدان در
آن مـات و مـبـهـوت مـانـده ، بـدون وجـود خـداونـد قـادر و عـالم حاصل شود؟
به همين دليل در آيات مختلف قرآن روى مساءله حيات به عنوان يكى از آيات توحيد تكيه
شده است .
از سوى ديگر، كسى كه قادر بر حيات نخستين است چگونه قادر بر اعاده آن نيست .
امـا تـعـبير به (لا ريب فيه
) (هيچ شكى در آن نيست ) در مورد قيامت كه از وقوع آن خبر مـى دهـد نـه
از امـكـانـش مـمـكـن است اشاره اى به قانون عدالت پروردگار باشد، چرا كه بـطـور
قـطـع در ايـن جهان همه حقداران به حق خود نمى رسند، و همه متجاوزان و ستمگران
كـيفر خود را نمى بينند، و اگر دادگاه عدل قيامت نباشد عدالت پروردگار مفهومى
نخواهد داشت .
و از آنـجا كه بسيارى از مردم در اين دلائل تامل و دقت نمى كنند در پايان آيه مى
افزايد:
(ولى اكثر مردم نمى دانند)
(و لكن اكثر الناس لا يعلمون ).
يـكـى از نـامـهـاى قـيامت كه در آيه فوق از آن ياد شده
(يوم الجمع ) است چرا كه تمام
خـلق اولين و آخرين ، و تمام قشرها و اصناف انسانها، همه در آن روز يكجا جمع مى
شوند (اين تعبير در چند آيه ديگر قرآن نيز آمده است از جمله شورى - 7 و تغابن - 9
است ).
آيه بعد دليل ديـگرى بر مساءله معاد است كه شبهه آن را در آيات ديگر قرآن خوانده
ايم ، مى فرمايد:
(مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن
خدا است ) (و لله ملك السموات و الارض ).
او كه مالك و حاكم بر تمام پهنه عالم هستى است ، مسلما قدرت بر احياى مردگان را
دارد، و چنين كارى در برابر قدرت او هرگز مشكل نيست .
او ايـن جـهـان را مـزرعه اى براى قيامت ، و تجارتخانه پرسودى براى عالم پس از مرگ
قـرار داده اسـت ، لذا در پـايـان آيـه مـى افـزايـد:
(آن روز كـه قـيـامـت بـرپـا مـى شود اهل باطل زيان مى بينند)
(و يوم تقوم الساعة يومئذ يخسر المبطلون ).
چـرا كـه سـرمـايـه عـمـر را از كـف داده ، و تـجارتى نكرده ، و
(جز حسرت و اندوه متاعى نخريدند).
حـيـات و عـقـل و هـوش و مـواهـب زنـدگـى سـرمـايـه هـاى انـسان در اين بازار تجارت
است ، باطل گرايان آنها را با متاع زودگذرى كه نسبت به آن هيچ ارزشمند نيست مبادله
مى كنند، و روز رسـتـاخـيـز كـه تـنـهـا قـلب سـليـم و ايـمـان و عمل صالح به كار
مى آيد زيانكار بودن خود را با چشم مشاهده مى كند.
(يـخـسـر)
از ماده (خسران
) به معنى از دست دادن سرمايه است ، و به گفته
(راغب
) در (مـفـردات
) گـاه به خود و انسان نسبت داده مى شود، و مى گويند:
(خسر فلان
): (فـلانـكـس
زيـان كـرد) و گاه به تجارت او نسبت مى
دهند و مى گويند: (خسرت تـجـارتـه
): (تـجـارتـش زيـان كـرد)
گـر چه ابناء دنيا اين تعبير را تنها در مورد مـال و مـقـام و مـواهـب مادى به كار
مى برند ولى مهمتر از خسران مادى از دست دادن سرمايه عقل و ايمان و ثواب است .
(مـبـطـل )
از مـاده (ابـطـال
) در لغـت مـعـانـى مـخـتـلفـى دارد بـاطـل كـردن چـيـزى دروغ گفتن ،
شوخى و استهزاء نمودن ، و امر باطلى را مطرح كردن ، تمام اين معانى در مورد آيه فوق
قابل قبول است .
آنـهـا كـه حـق را بـاطـل كـرده انـد، و آنـهـا كـه مـرام و عـقـيـده بـاطـل را
رواج داده اند، و آنها كه در برابر پيامبران الهى دروغ گفته اند، و سخنان آنها را
به باد استهزا گرفته اند زيان و خسران خود را در آن روز خواهند ديد.
آيـه بـعـد صـحنه قيامت را به طرز بسيار گويائى ترسيم مى كند، مى گويد:
(در آن روز هـر امـتـى را مـى بـيـنـى كـه بـر سـر زانـو نـشـسـتـه اسـت
) (و تـرى كل امة جاثيه ).
از بـعـضـى تـعـبـيـرات كـه در كـلمـات مفسران بزرگ آمده است چنين استفاده مى شود
كه در گـذشـتـه ارباب دعوا در محضر قضات به اين صورت مى نشستند، تا از ديگران مشخص
شـونـد، در قـيـامـت نـيـز هـمه در آن دادگاه بزرگ بر سر زانو مى نشينند تا محاكمه
آنها صورت پذيرد.
و نيز ممكن است اين تعبير نشانه آمادگى آنها براى پذيرش هر فرمان و حكم باشد، چرا
كه افرادى كه به حالت آماده باش نشسته اند بر سر زانو مى نشينند.
و يـا ايـنـكـه اشـاره به ضعف و ناتوانى و هراس و وحشتى است كه آنها را فرا مى گيرد
(جمع همه اين معانى در مفهوم آيه نيز ممكن است ).
(جـاثيه )
معانى ديگرى نيز دارد از جمله (جمعيت
انبوه و متراكم ) يا
(گروه گروه
) و مـى تـوانـد اشـاره بـه تـراكـم
انـسـانـهـا در دادگـاه عـدل الهـى ، و يـا نـشـسـتـن هـر امـت و گـروه بـه صـورت
جـداگـانـه بـاشـد، ولى مـعـنى اول مشهورتر و مناسبتر است .
سپس دومين صحنه از صحنه هاى قيامت را به اين صورت بيان مى كند كه :
(هر امتى به سـوى كـتـابـش خـوانده مى شود و به آنها مى گويند: امروز
جزاى آنچه را انجام مى داديد به شما مى دهند)
(كل امة تدعى الى كتابها اليوم تجزون ما كنتم تعملون ).
ايـن كـتـاب هـمـان نـامه اعمالى است كه تمام نيكيها و بديها، زشتيها و زيبائيهاى
گفتار و كـردار انـسـانها در آن ثبت است ، و به گفته قرآن : لا يغادر صغيرة و لا
كبيرة الا احصاها:
(هـيـچ كار كوچك و بزرگى نيست ، مگر اينكه
آن را ثبت كرده و برشمرده است ) (كهف -
49).
تعبير (كل امة تدعى الى كتابها)
نشان مى دهد كه علاوه بر نامه اعمالى
كه براى هر انسانى جداگانه موجود است هر امتى نيز نامه اعمالى متعلق به جمع و گروه
خـود دارد، ايـن مـعـنـى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه انـسـان داراى دو نـوع اعـمـال
اسـت (اعـمـال فردى
) و (اعمال جمعى و گروهى
) مطلب عجيبى به نظر نمى رسد، و وجود دو گونه نامه اعمال از اين نظر
كاملا طبيعى است .
تـعـبـيـر (تـدعـى
) نـشـان مـى دهـد كـه از آنـهـا دعـوت مـى شـود كـه بـيـانـيـه و نـامه
اعـمـال خـود را بخوانند، اين شبيه همان مطلبى است كه در آيه 14 سوره اسراء آمده
است : اقراء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا: (نامه
اعمالت را بخوان ، كافى است كه خود حسابگر خويش باشى
)!
بـار ديـگر از سوى خداوند به آنها خطاب مى شود و به عنوان تاءكيد مى گويد:
(اين كـتـاب مـا اسـت كـه بـه حـق بـا شـمـا سـخـن مـى گـويـد، و اعمال
شما را بازگو مى كند)! (هذا كتابنا ينطق
عليكم بالحق ).
آن روز كـه شـما هر چه مى خواستيد انجام مى داديد هرگز باور نمى كرديد كه اعمالتان
در جـائى ثـبـت شـود، ولى (مـا دسـتور
داده بوديم كه تمام اعمالى را كه انجام مى داديد بنويسند)
(انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون ).
(نـسـتـنـسـخ
) از مـاده (اسـتـنساخ
) در اصل از (نسخ
) گرفته شده كه به معنى زائل كـردن چـيـزى بـه وسـيـله چـيـز ديـگـر
اسـت ، مـثـلا گـفـتـه مى شود: (نسخت
الشمس الظل ) (خورشيد سايه را از ميان
برد).
سـپـس در مـورد نـوشـتـن كـتـابـى از روى كـتـاب ديـگر به كار رفته است بى آنكه
كتاب اول نابود شود.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه اگـر خـدا فـرمـان داده اسـت اعمال
آدمى را (استنساخ
) كنند بايد قبل از آن كتابى باشد كه از روى آن كتاب ، نامه اعـمـال
نـوشـتـه شـود، لذا بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كـه نـامـه اعـمـال هـمـه انـسـانـهـا
قـبـلا در لوح مـحـفـوظ نـوشـتـه شـده اسـت ، و فـرشـتـگـان حـافظ اعمال آدمى ، آن
را از روى لوح محفوظ استنساخ مى كنند.
امـا ايـن معنى چندان متناسب با آيه مورد بحث نيست ، آنچه مناسب است يكى از دو معنى
است يا
(اسـتـنساخ
) در اينجا به معنى اصل كتابت است (چنانكه بعضى از مفسران گفته اند) و
يـا خـود اعـمـال آدمـى هـمـچـون كـتـابـى اسـت تـكـويـنـى كـه فـرشـتـگـان
حـافـظـان اعمال از روى آن نسخه بردارى ، و عكس بردارى مى كنند، لذا در آيات ديگر
قرآن نيز به جاى اين تعبير تعبير به (كتابت
) آمده است ، در آيه 12 سوره يس مى خوانيم : انا نحن نـحـى المـوتـى و
نـكتب ما قدموا و آثارهم (ما مردگان را
زنده مى كنيم و تمام آنچه را از پيش فرستاده اند و آثار آنها را مى نويسيم
).
دربـاره انـواع كـتـابـهـاى ثـبـت اعـمـال (نـامـه اعـمـال شـخـصـى ، نـامـه
اعـمـال امـتـهـا، كـتـاب جـامـع و عـمـومـى هـمـه انـسـانـهـا) در ذيل آيه 12 سوره
يس (جلد 18 صفحه 333) بحث بيشترى آمده است .
در آيـه بـعـد مـرحله نهائى دادرسى قيامت را بيان مى كند، آنجا كه هر گروهى به
نتيجه اعـمـال خـود مـى رسـنـد، مـى فـرمـايـد: (امـا
كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و عمل صالح انجام دادند پروردگارشان آنها را در رحمت
خود وارد مى كند) (فاما الذين آمنوا و
عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم فى رحمته ).
ذكـر (فـاء تـفـريـع
) در ايـنـجـا دليـل بـر ايـن اسـت كـه نـتـيـجـه نـگـاهـدارى حـسـاب
اعمال و آن دادگاه عدل الهى همين است كه مؤ منان در رحمت الهى وارد مى شوند.
طبق اين آيه ، ايمان به تنهائى كافى نيست كه از اين موهبت عظيم برخوردار شوند بلكه
عمل صالح نيز شرط آن است .
تـعـبير به (ربهم
) (پروردگارشان ) كه از لطف مخصوص خداوند حكايت مى كند با تعبير به
(رحمت ) بجاى
(بهشت ) تكميل مى شود.
و جـمـله پـايان آيه كه مى فرمايد: (اين
پيروزى آشكار است ) (ذلك هو الفوز المبين
) به اوج كمال مى رسد.
(رحـمـت الهـى
) مـفهوم وسيعى دارد كه دنيا و آخرت را در برمى گيرد، و در آيات قرآن
بـر مـعـانـى زيـادى اطـلاق شـده اسـت ، گـاه بـر مـسـاءله هـدايـت ، گـاه نـجـات
از چنگال دشمن ، گاه باران پر بركت ، گاه به نعمتهاى ديگرى همچون نعمت نور و ظلمت ،
و در موارد بسيارى نيز به بهشت و مواهب خدا در قيامت اطلاق شده است .
جمله (ذلك الفوز المبين
) يكبار ديگر در سوره انعام آيه 16 تكرار شده است ، منتها در آنـجـا
(فـوز مـبـين ) (پيروزى آشكار)
در مورد كسانى است كه از عذاب الهى رهائى مى يابند: من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه و
ذلك الفوز المبين اما در اينجا درباره كسانى است كه در بهشت و رحمت الهى وارد مى
شوند، و در واقع هر دو پيروزى بزرگ است : نجات از عذاب ، و دخول در كانون رحمت حق .
در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت ايـن سـؤ ال پـيـش آيـد كـه آيـا مـؤ مـنـانـى كـه فـاقـد
عمل صالح هستند وارد بهشت نمى شوند؟
پـاسـخ ايـن اسـت كـه وارد مى شوند اما بعد از آنكه مجازات خود را در دوزخ ببينند و
پاك شوند، تنها كسانى بعد از حسابرسى مستقيما به اين كانون رحمت راه مى يابند كه
علاوه بر ايمان سرمايه عمل صالح نيز داشته باشند.