تفسير نمونه جلد ۲۰
جمعي از فضلا
- ۹ -
سپس براى تكميل اين سخن مى افزايد: (با
روشى كه بهتر است بديها را پاسخ گوى و دفع كن )
(ادفع بالتى هى احسن ).
به وسيله حق باطل را دفع كن ، و با حلم و مدارا جهل و خشونت را، و با عفو و گذشت به
مقابله با خشونتها برخيز، هرگز بدى را با بدى ، و زشتى را با
زشتى پاسخ مگوى ، كه اين روش انتقامجويان است و موجب لجاجت و سرسختى منحرفان مى
گردد.
در پايان آيه به فلسفه عميق اين برنامه در يك جمله كوتاه اشاره كرده ، مى فرمايد:
نتيجه اين كار آن خواهد شد كه دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند (فاذا
الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم ).
آنچه را قرآن در اين آيه بيان كرده ، و در آيه 96 سوره مؤ منون نيز به شكل ديگرى
آمده (ادفع بالتى هى احسن السيئة ) از مهمترين و ظريفترين و پربارترين روشهاى تبليغ
مخصوصا در برابر دشمنان نادان و لجوج است ، و آخرين تحقيقات روانشناسان نيز به آن
منتهى شده است .
زيرا هر كس بدى كند انتظار مقابله به مثل را دارد، مخصوصا افراد بد چون خودشان از
اين قماشند، و گاه يك بدى را چند برابر پاسخ مى گويند، هنگامى كه ببينند كه طرف
مقابل نه تنها بدى را به بدى پاسخ نمى دهد، بلكه با خوبى و نيكى به مقابله برمى
خيزد، اينجا است كه طوفانى در وجودشان برپا مى شود وجدانشان تحت فشار شديدى قرار مى
گيرد و بيدار مى گردد، انقلابى در درون جانشان صورت مى گيرد، شرمنده مى شوند، احساس
حقارت مى كنند، و براى طرف مقابل عظمت قائل مى شوند.
اينجا است كه كينه ها و عداوتها با طوفانى از درون جان برخاسته و جاى آن را محبت و
صميميت مى گيرد.
بديهى است اين يك قانون غالبى است نه دائمى ، زيرا هميشه اقليتى هستند كه از اين
روش سوء استفاده مى كنند، و تا زير ضربات خرد كننده شلاق مجازات قرار نگيرند آدم
نمى شوند و دست از اعمال زشت خود بر نمى دارند.
البته حساب اين گروه جدا است ، و بايد در برابر آنها از شدت عمل استفاده كرد، ولى
نبايد فراموش كرد كه اين دسته هميشه در اقليت هستند، قانونى كه
حاكم بر اكثريت است همان قانون (دفع سيئه
باحسنه ) است .
و لذا ملاحظه مى كنيم كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و
پيشوايان معصوم (عليه السلام ) هميشه از اين روش عالى قرآنى بهره مى گرفتند، فى
المثل به هنگام فتح مكه كه نه تنها دشمنان بلكه دوستان انتظار انتقامجوئى شديد
مسلمين ، و به راه انداختن حمام خون در آن سرزمين كفر و شرك و نفاق و كانون دشمنان
سنگدل و بى رحم داشتند، و حتى بعضى از پرچمداران سپاه اسلام در آن روز رو به سوى
ابو سفيان كرده و شعار اليوم يوم الملحمة ، اليوم تسبى الحرمة ، اليوم اذل الله
قريشا! (امروز روز انتقام ، روز از بين
رفتن احترام نفوس و اموال دشمنان ، و روز ذلت و خوارى قريش است
) سر دادند، پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمله
(اذهبوا فانتم الطلقاء)
(برويد و همه آزاديد) همه را
مشمول عفو خود قرار داد، رو به سوى ابو سفيان فرمود و شعار انتقامجويانه را به اين
شعار محبت آميز تبديل فرمود اليوم يوم المرحمة اليوم اعز الله قريشا!:
(امروز روز رحمت است ، امروز روز عزت قريش است
)!.
همين عمل چنان طوفانى در سرزمين دلهاى مكيان مشرك بر پا كرد كه به گفته قرآن
(يدخلون فى دين الله افواجا):
فوج فوج مسلمان شدند و آئين اسلام را با جان و دل پذيرا گشتند (سوره نصر - آيه 2).
ولى با تمام اين احوال به طورى كه در تواريخ اسلام آمده است پيامبر (صلى اللّه عليه
و آله و سلّم ) چند نفر را نام برد و از عفو عمومى مستثنا كرد، چرا كه افرادى
خطرناك و غير قابل بخشش بودند، اما بقيه را جز اين چند نفر مشمول عفو عمومى ساخت ،
و در ضمن اين جمله پر معنى را بيان كرد: (من
درباره شما همان مى گويم كه يوسف درباره برادران خود كه بر او ستم كرده بودند گفت
): لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين :
(امروز ملامتى بر شما نيست ، خدا شما را
ببخشد كه او ارحم الراحمين است )!.
(ولى )
در اينجا به معنى دوست ، و (حميم
) در اصل به معنى آب داغ و سوزان است ، و اگر به عرق بدن حميم گفته مى
شود به خاطر گرمى آن است ، و حمام را نيز به همين مناسبت حمام مى گويند، به دوستان
پر محبت و گرم و داغ نيز حميم گفته مى شود و منظور در آيه همين است .
قابل توجه اينكه مى فرمايد: كانه ولى حميم (گويا
يك دوست گرم و صميمى است )
اشاره به اين كه اگر واقعا در صف دوستان صميمى هم در نيايد حداقل در ظاهر چنين
خواهد بود.
از آنجا كه چنين برخوردى با مخالفان كار ساده و آسانى نيست ، و رسيدن به چنين مقامى
نياز به خودسازى عميق اخلاقى دارد، در آيه بعد مبانى اخلاقى اين گونه برخورد با
دشمنان را در عبارتى كوتاه و پر معنى بيان كرده ، مى فرمايد:
(به اين خصلت نمى رسد مگر كسانى كه داراى صبر و استقامتند)
(و ما يلقاها الا الذين صبروا).
(و به اين خوى و خلق عظيم نمى رسد مگر
كسانى كه بهره بزرگى از ايمان و تقوى و اخلاق دارند)
(و ما يلقاها الا ذو حظ عظيم ).
آرى انسان مدتها بايد خود سازى كند تا بتواند بر خشم و غضب خويش چيره گردد، بايد
در پرتو ايمان و تقوى آن قدر روح او وسيع و قوى شود كه به آسانى از آزار دشمنان
متاثر نگردد، و حس انتقامجوئى در او شعله ور نشود، روحى بزرگ ، و شرح صدر كافى لازم
است تا شخص به چنين مرحله اى از كمال انسانيت به رسد كه بديها را با نيكى پاسخ
گويد، و در راه خدا و براى رسيدن
به اهداف مقدسش حتى از مرحله عفو و گذشت فراتر رود، و به مقام
(دفع سيئه به حسنه ) برسد!.
باز در اينجا به مساله (صبر)
بر خورد مى كنيم كه ريشه همه ملكات فاضله اخلاقى و پيشرفتها و موفقيتهاى مادى و
معنوى است .
و از آنجا كه بر سر راه وصول به اين هدف بزرگ موانعى وجود دارد و وسوسه هاى شيطانى
در اشكال مختلف انسانها را مانع مى شود، در آخرين آيه مورد بحث شخص پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) را به عنوان الگو مخاطب ساخته ، مى گويد:
(هر گاه وسوسه هائى از شيطان در اين مسير متوجه تو گردد بهوش باش ، و در
مقابل آن مقاومت كن ، خود را به خداوند بسپار، و به سايه لطف او پناه بر، كه او
شنونده و آگاه است ) (و اما ينزغنك من
الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه هو السميع العليم ).
(نزغ )
(بر وزن نزد) به معنى (ورود در كارى به
قصد فساد) است ، و به همين جهت به وسوسه
هاى شيطانى (نزغ
) گفته مى شود.
اين هشدار در واقع به خاطر اين است كه در اين گونه مواقع معمولا خطوراتى از ذهن مى
گذرد، و يا افراد به اصطلاح مصلحت انديش توصيه هائى از اين قبيل مى كنند.
(مردم را جز با زور نمى توان اصلاح كرد)
(خون را با خون بايد شست )
(ترحم بر پلنگ تيز دندان ستمكارى بر
گوسفندان است ) و مانند اينها، و با اين
وسوسه ها مى خواهند مقابله به مثل را در همه جا توصيه كنند، و بدى را به بدى پاسخ
گويند.
قرآن مى گويد: مبادا گرفتار اين وسوسه ها شويد، و جز در موارد خاص و استثنائى تكيه
بر خشونت كنيد، و هر گاه در برابر چنين سخنان قرار گرفتيد، پناه به خدا ببريد، و بر
او اعتماد كنيد كه او همه سخنان را مى شنود، و از نيات همگان آگاه است .
البته آيه فوق مفهوم وسيعى دارد و مى گويد: در برابر همه وسوسه هاى شيطانى بايد به
خدا پناه برد، ولى آنچه گفته شد يكى از مصاديق روشن آن است .
نكته ها:
1 - برنامه چهار مرحلهاى داعيان الى الله
در چهار آيه فوق چهار بحث در زمينه دعوت به سوى خدا آمده است .
(نخست )
خودسازى دعوت كنندگان از نظر ايمان و عمل صالح .
(دوم )
استفاده از روش دفع بديها به نيكيها.
(سوم )
فراهم ساختن مبادى اخلاقى براى انجام اين روش .
(چهارم )
برداشتن موانع از سر راه و مبارزه با وسوسه هاى شيطانى .
پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان معصوم خود بهترين الگو و
اسوه براى اين برنامه بودند و يكى از دلائل پيشرفت سريع اسلام در آن محيط تاريك و
پر از جهل ، استفاده از همين برنامه بود.
امروز روانشناسان كتابها و رساله هائى در زمينه راه نفوذ در ديگران نوشته اند كه در
برابر عظمت آيات فوق مطلب قابل ملاحظه اى به نظر نمى رسد،
به خصوص اين كه روشهائى را كه آنها توصيه مى كنند غالبا جنبه ظاهرسازى و تحميق و
گاه نيرنگ و فريب دارد، در حالى كه روش قرآنى بالا كه بر ايمان و تقوى و اصالتها
استوار است از همه اين امور بر كنار مى باشد.
چه خوب است كه مسلمانان امروز اين روش را احياء كنند و دامنه اسلام را در دنيائى كه
تشنه آن است از اين طريق گسترش دهند.
جالب اين كه در حديثى كه در تفسير (على بن
ابراهيم ) آمده مى خوانيم : ادب الله نبيه
فقال : و لا تستوى الحسنة و لا السيئة ادفع بالتى هى احسن ، قال ادفع سيئة من اساء
اليك بحسنتك ، حتى يكون الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم : خداوند پيامبرش را
به اين آداب مؤ دب ساخته و فرموده : نيكى و بدى يكسان نيست ، بدى را با روشى كه
بهترين روش است دفع كن ، يعنى عمل كسانى را كه در حق تو بد كرده اند به نيكى پاسخ
ده ، تا كسانى كه با تو عداوت دارند دوست صميمى شوند.
2 - انسان در برابر طوفان وساوس
در مسير دور و درازى كه انسان به سوى سعادت و جلب رضاى خدا دارد گردنه هاى صعب
العبورى است كه شياطين در آنجا كمين كرده اند، و اگر انسان تنها بماند هرگز توانائى
پيمودن اين راه را ندارد، بايد دست به دامن لطف الهى زند، و با تكيه و توكل بر او
اين راه پر خطر را بسپرد، هر گاه طوفانها شديد و شديدتر مى شود او بيشتر به سايه
لطف خدا پناه برد.
در حديثى مى خوانيم كه در حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يكى نسبت به
ديگرى بدگوئى كرد، آتش غضب در دل او افروخته شد پيامبر فرمود: انى لاعلم كلمة لو
قالها
لذهب عنه الغضب : اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : (من
سخنى مى دانم كه اگر مرد خشمگين آن را بگويد خشمش فرو مى نشيند، و آن جمله اعوذ
بالله من الشيطان الرجيم است
)!
مرد خشمگين عرض كرد: ا مجنونا ترانى : يعنى فكر مى فرمائيد من ديوانه ام ؟! (و
شيطان در پوست من رفته است ؟).
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به قرآن استناد فرمود: و اين آيه را تلاوت
كرد، و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله (هر
گاه وسوسه هاى شيطانى به سراغ تو بيايد به خدا پناه بر).
اشاره به اين كه طوفان غضب از وسوسه هاى شيطان است ، همانگونه كه طوفان شهوت و هوى
و هوس هر كدام يكى از آن وسوسه ها است .
در كتاب (خصال
) مى خوانيم : امير مؤ منان على (عليه السلام ) چهارصد باب درباره امورى
كه به نفع دين و دنياى مسلمانان است به اصحابش تعليم داد و از آن جمله اين بود: اذا
وسوس الشيطان الى احدكم فليستعذ بالله و ليقل آمنت بالله مخلصا له الدين :
(هر گاه شيطان يكى از شما را وسوسه كند بايد به خدا پناه برد، و بگويد:
به خداوند ايمان آوردم ، و دين خود را براى او خالص مى كنم
).
آيه و ترجمه
و من اياته اليل و النهار و الشمس و القمر لا تسجدو اللشمس و لا للقمر و اسجدوا لله
الذى خلقهن إ ن كنتم إ ياه تعبدون
(37)
فان استكبروا فالذين عند ربك يسبحون له باليل و النهار و هم لا يسامون
(38)
و من اياته انك ترى الا رض خشعة فإ ذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت إ ن الذى
احياها لمحى الموتى إ نه على كل شى ء قدير
(39)
|
ترجمه :
37 - از نشانه هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است ، براى خورشيد و ماه سجده نكنيد،
براى خدائى كه آفريننده آنهاست سجده كنيد، اگر مى خواهيد او را عبادت نمائيد.
38 - هر گاه (از عبادت پروردگار) تكبر كنند كسانى كه نزد پروردگار تواند شب و روز
براى او تسبيح مى گويند، و خسته نمى شوند
39 - از آيات او اين است كه زمين را خشك و خاضع مى بينى ، اما هنگامى كه آب بر آن
مى فرستيم به جنبش در مى آيد و نمو مى كند، همان كس كه آنرا زنده كرد مردگان را نيز
زنده مى كند، او بر هر چيز تواناست .
تفسير:
فقط براى خدا سجده كنيد
اين آيات در حقيقت آغازگر فصل تازه اى در اين سوره ، در زمينه توحيد و معاد، و بيان
نبوت و عظمت قرآن است ، و در حقيقت مصداقى است روشن از دعوت الى الله در برابر
مشركان كه دعوت به سوى بت مى كردند.
نخست از مساءله توحيد شروع كرده ، از طريق آيات آفاقى مردم را به سوى خدا دعوت مى
نمايد، مى فرمايد: (از آيات و نشانه هاى
پروردگار، شب و روز و خورشيد و ماه است و من آياته الليل و النهار و الشمس و
القمر).
شب مايه آرامش ، و روشنائى روز وسيله جنبش و حركت است ، و اين دو تواءما چرخه اى
زندگى انسانها را به گردش منظم و متناوبى در مى آورند كه اگر هر كدام جاويدان و يا
حتى طولانى بود، زندگى تمام موجودات زنده دستخوش فنا مى شد، لذا كره ماه كه شبهايش
معادل 15 شبانه روز زمين ، و روزهايش به همين اندازه است به هيچوجه قابل سكونت نيست
، چرا كه در شبهاى سرد و تاريكش همه چيز منجمد مى شود، و در روزهاى سوزانش همه چيز
آتش مى گيرد، به همين دليل زندگى كردن موجودات زنده اى همچون انسان در آنجا غير
ممكن است .
اما خورشيد منبع همه بركات مادى در منظومه ما است ، نور و گرما و حركت و جنبش و
نزول بارانها، و روئيدن گياهان ، و رسيدن ميوه ها، حتى رنگهاى زيباى گلها همه از
پرتو وجود او است .
ماه نيز روشنى بخش شبهاى تار، و چراغ پرفروغ و زيباى رهروان بيابانها
و گمشدگان صحراها است ، و با جزر و مد خود نيز بركات فراوانى مى آفريند.
ولى بخاطر همين بركات گروهى در مقابل اين دو كوكب پرفروغ آسمان سجده مى كردند و
آنها را پرستش مى نمودند، آنها در عالم اسباب ، متوقف مانده ، بى آنكه مسبب الاسباب
را ببينند.
لذا قرآن بعد از اين بيان بلافاصله مى گويد: (براى
خورشيد و ماه سجده نكنيد، براى خدائى كه آفريننده آنها است سجده كنيد اگر مى خواهيد
او را عبادت نمائيد) (لا تسجدوا للشمس و
لا للقمر و اسجدوا لله الذى خلقهن ان كنتم اياه تعبدون ).
شما چرا به سراغ سرچشمه اين بركات نمى رويد؟ چرا سر بر آستان او نمى سائيد؟ چرا
موجوداتى را مى پرستيد كه خود اسير قوانين آفرينش اند، و داراى طلوع و غروبند و
دستخوش انواع تغييرات .
بايد به سراغ كسى رفت كه حاكم و خالق اين قوانين است هرگز غروب و افولى ندارد و دست
تغيير و دگرگونى به دامان كبريايش دراز نمى شود.
به اين ترتيب يكى از شعبه هاى گسترده شرك و بت پرستى را كه به صورت پرستش موجودات
مختلف طبيعت كه داراى فوائدى هستند نفى مى كند، و به همه آنها پيام مى دهد، به سراغ
خالق اين موجودات برويد و در معلول متوقف نشويد، به دنبال علت العلل بگرديد.
در حقيقت در اين آيه از نظام واحدى كه بر خورشيد و ماه و شب و روز حاكم
است استدلال بر وجود خداوند يكتا شده و از خالقيت و حاكميت او براى لزوم عبادتش
اتخاذ سند كرده است .
جمله (ان كنتم اياه تعبدون
) در حقيقت اشاره به اين نكته دارد كه اگر قصد عبادت خدا را داريد غير
او را حذف كنيد و چيزى را در عبادت او شريك قرار ندهيد، چرا كه عبادت او با عبادت
ديگرى هرگز جمع نمى شود.
سپس مى افزايد: اگر اين دليل منطقى در فكر آنها اثر نگذاشت و باز هم به سراغ بتها و
معبودهاى مجازى رفتند و معبود حقيقى را به دست فراموشى سپردند
(اگر در عبادت خدا استكبار كردند هرگز نگران نباش ، چون فرشتگان مقربى
كه در پيشگاه او هستند شب و روز براى او تسبيح مى گويند، و هيچگاه از عبادت او
ملالت و خستگى پيدا نمى كنند)
(فان استكبروا فالذين عند ربك يسبحون له بالليل و النهار و هم لا يسامون ).
اگر گروهى نادان و جاهل و بيخبر در برابر ذات پاكش سجده نكنند مساءله اى نيست اين
عالم وسيع پر است از فرشتگان مقرب كه دائما در حال ركوع و سجود و حمد و تسبيحند،
تازه نيازى به عبادت آنها نيز ندارد، آنها نيازمند عبادت اويند، چرا كه هر افتخار و
كمالى براى ممكنات است در سايه عبوديت او است .
چنانكه گفتيم آيات فوق از آيات سجده است ولى در اين كه آيا سجده بعد از آغاز آيه
اول (جمله تعبدون ) واجب است يا بعد از اتمام هر دو آيه (جمله و هم لا يسامون ) در
ميان فقهاى اهل سنت گفتگو است ، گروهى اولى را پذيرفته اند، مانند شافعى و مالك و
بعضى دوم را ترجيح داده اند مانند ابوحنيفه و احمد حنبل ،
اما به عقيده علماى اماميه بر اساس رواياتى كه از اهلبيت (عليهمالسلام ) وارد شده
محل سجده همان جمله (تعبدون
) است ، و اين از سجده هاى واجب قرآن مى باشد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه آنچه واجب است اصل سجده مى باشد، اما ذكر آن
مستحب است ، در روايتى مى خوانيم كه در سجده اين ذكر را بگويد لا اله الا الله حقا
حقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا، لا اله الا الله عبودية و رقا سجدت لك يا رب
تعبدا و رقا، لا مستنكفا و لامستكبرا بل انا عبد ذليل خائف مستجير.
بار ديگر به آيات توحيد كه زمينه ساز مساله معاد است باز مى گردد، و اگر قبلا سخن
از خورشيد و ماه و آيات سماوى بود در اينجا سخن از آيات ارضى و زمينى است .
مى فرمايد: (از آيات او اين است كه زمين
را خاشع و خاضع و خشك و بى حركت مى يابى ، اما هنگامى كه قطره هاى حياتبخش آب باران
را بر آن مى فرستيم به جنبش در مى آيد، و افزايش مى يابد و نمو مى كند (و من آياته
انك ترى الارض خاشعة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت ).
زمينى خشك و مرده و بى حركت كجا، و اين همه آثار حيات و جلوه هاى گوناگون آن كجا؟
كدام قدرت است كه با نزول چند قطره باران از خاك مرده اينهمه حركت و جنبش و حيات مى
آفريند اين يكى از نشانه هاى علم و قدرت بى پايان پروردگار و علائم وجود ذيجود او
است .
سپس از اين مساءله روشن توحيدى يعنى مساءله حيات كه هنوز اسرارش براى بزرگترين
دانشمندان كشف نشده ، با يك انتقال سريع و جالب به مساله معاد
پرداخته ، مى گويد: (آن كس كه اين زمين
مرده را زنده كرد هم او مردگان را نيز در قيامت زنده مى كند)!
(ان الذى احياها لمحى الموتى ).
آرى (او بر همه چيز توانا است
) (انه على كل شى ء قدير).
دلائل قدرتش در همه جا نمايان است و همه سال نشانه هاى آن را با چشم خود مى بينيد،
با اين حال چگونه در مساءله معاد ترديد مى كنيد؟
و آن را جز محالات مى شمريد؟ زهى نادانى و غفلت و بيخبرى !
(خاشعة )
از ماده (خشوع
) در اصل به معنى تضرع و تواضع توام با ادب است ، و به كار بردن اين
تعبير در مورد زمين خشكيده در حقيقت يك نوع كنايه است . آرى زمين به هنگامى كه
خشكيده و فاقد آب مى شود از هرگونه گل و گياه خالى مى گردد، و به صورت انسان افتاده
و يا مرده بى جانى در مى آيد، اما نزول باران حيات جديدى به آن مى بخشد آن را به
حركت و نمو و رشد وا مى دارد.
جمله (ربت )
از ماده (ربو)
(بر وزن غلو) به معنى افزايش و نمو است و ربا نيز از همين ماده است ، چرا كه ربا
خوار طلب خود را با افزايشى مى گيرد.
(اهتزت )
از ماده (هز)
(بر وزن حظ) به معنى تحريك شديد است ، درباره طرق اثبات معاد جسمانى و چگونگى
استدلال از جهان گياهان بر اين مساءله در پايان سوره يس (اواخر جلد هيجدهم ) بحث
مشروحترى داشته ايم .
آيه و ترجمه
إ ن الذين يلحدون فى ءاياتنا لايخفون علينا افمن يلقى فى النار خير ام من ياتى امنا
يوم القيمة اعملوا ما شئتم إ نه بما تعملون بصير
(40)
إ ن الذين كفروا بالذكر لما جاءهم و إ نه لكتاب عزيز
(41)
لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد
(42)
|
ترجمه :
40 - كسانى كه آيات ما را تحريف مى كنند بر ما پوشيده نخواهند بود! آيا كسى كه در
آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه در نهايت امن و امان در قيامت به عرصه محشر
مى آيد، هر چه مى خواهيد انجام دهيد، او به آنچه انجام مى دهيد بيناست !
41 - كسانى كه به اين ذكر (قرآن ) هنگامى كه به سراغ آنها آمد كافر شدند (نيز بر ما
مخفى نخواهند ماند) و اين كتابى است قطعا شكست ناپذير.
42 - كه هيچگونه باطلى ، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد، چرا كه
از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است .
تفسير:
تحريف گران آيات حق !
بعد از بيان آيات الهى و نشانه هاى پروردگار در آيات پيشين ، اكنون سخن از تهديد
كسانى است كه نشانه هاى توحيد را تحريف مى كنند، و به اغفال و گمراه ساختن مردم مى
پردازند مى گويد: آنها كه آيات ما را تحريف مى كنند بر ما پوشيده نخواهند بود (ان
الذين يلحدون فى آياتنا لا يخفون علينا).
ممكن است با مغالطه و سفسطه مردم را بفريبند، و ممكن است بر اين عمل زشت و ننگين
خود پرده بيفكنند و خود را از انظار مردم مستور دارند، اما هرگز نمى توانند كمترين
عمل خود را از ما پنهان نمايند.
(يلحدون )
از ماده (الحاد)
در اصل از (لحد)
(بر وزن عهد) گرفته شده ، و به معنى حفره اى است كه در يك طرف قرار گيرد، و به همين
جهت به حفره اى كه در يك جانب قبر قرار گرفته (لحد)
گفته مى شود، سپس به هر كارى كه از حد وسط به سوى افراط و تفريط متمايل شود
(الحاد) گفته اند، اطلاق اين
كلمه بر شرك و بت پرستى و كفر و بى دينى نيز به همين مناسبت است .
منظور از (الحاد در آيات خدا)
ايجاد وسوسه در دلائل توحيد و معاد است كه در آيات قبل با عنوان و من آياته بيان
شد، و يا همه آيات الهى اعم از آيات تكوينى گذشته يا آيات تشريعى كه در قرآن مجيد و
كتب آسمانى نازل شده است .
مكتبهاى مادى و الحادى جهان امروز كه براى منحرف ساختن مردم جهان از توحيد و معاد
گاه دين را زائيده جهل و ترس ، و گاه مولود عوامل اقتصادى ، و گاه امور مادى ديگر
معرفى مى كنند، نيز بدون شك از كسانى هستند كه مشمول اين آيه اند.
قرآن مجازات همه آنها را در ادامه اين بحث با يك مقايسه روشن بيان
كرده مى گويد: (آيا كسى كه در آتش افكنده
مى شود بهتر است يا كسى كه در سايه ايمان در نهايت امن و امان در قيامت قدم به عرصه
محشر مى گذارد)؟! (افمن يلقى فى النار خير
ام من ياتى آمنا يوم القيامة ).
آنها كه با ايجاد شك و فساد عقائد و ايمان مردم را به آتش كشيدند، بايد در آن روز
طعمه آتش شوند و آنها كه در سايه ايمان محيط امن و امانى براى جامعه بشرى آفريدند
بايد در قيامت در نهايت امنيت به سر برند، مگر در آن روز همه اعمال ما تجسم نمى
يابد؟
گرچه بعضى از مفسران اين قسمت از آيه را به
(ابوجهل )
و نقطه مقابلش (حمزه
) يا (عمار ياسر)
تفسير كرده اند، ولى پيدا است كه اين يك تطبيق بيش نيست ، آيه مفهوم وسيعى دارد كه
همه آنها و غير آنها را شامل مى شود.
جالب اين كه در مورد دوزخيان تعبير به القاء مى كند كه دليل بر اين است كه آنجا
اختيارى از خود ندارند، اما در مورد بهشتيان تعبير به آمدن مى نمايد كه دليل بر
احترام و آزادى اراده آنها در انتخاب امنيت و آرامش است .
از اين گذشته با اينكه بايد در مقابل دوزخ بهشت قرار گيرد در اينجا امنيت از
(عذاب
) را در مقابل
(دوزخ ) قرار داده ، اشاره به
اين كه مهمترين مساءله در آن روز همين
(امنيت )
است .
و از آنجا كه وقتى از هدايت كسى ماءيوس شوند او را به حال خود رها مى كنند، و مى
گويند: هر كارى مى خواهى بكن ، در ادامه اين آيه آنها را مخاطب ساخته مى گويد:
(هر چه مى خواهيد انجام دهيد)!
(اعملوا ما شئتم ).
(اما بدانيد كه خدا به آنچه انجام مى دهيد
بيناست ) (انه بما تعملون بصير).
بديهى است اين امر به معنى آزادى عمل آنها، و يا الزام به انجام هر كار نيست ، بلكه
تهديدى است نسبت به آنها كه هيچ حرف حقى در گوششان فرو نمى رود،
تهديدى است پر معنى و تواءم با وعده مجازات ، چرا كه ديدن اعمال و نگه داشتن حساب
آنها براى همين منظور است .
آيه بعد سخن را از توحيد و معاد به قرآن و نبوت مى كشاند، و باز به صورت هشدار به
كافران لجوج و بى منطق مى فرمايد: (آنها
كه به اين ذكر و يادآورى الهى (قرآن مجيد) به هنگامى كه به سراغ آنها آمد كافر شدند
بر ما مخفى نخواهند ماند) (ان الذين كفروا
بالذكر لما جاءهم ).
اطلاق (ذكر)
بر قرآن به خاطر اين است كه قبل از هر چيز انسان را متذكر و بيدار مى سازد و حقايقى
را كه انسان اجمالا با فطرت خدادادى دريافته با وضوح و تفصيل شرح مى دهد، نظير اين
تعبير در آيات ديگر قرآن نيز آمده است ، از جمله در آيه 9 سوره حجر مى خوانيم : انا
نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون : (ما
اين ذكر و يادآورى را نازل كرديم و به طور قطع از آن پاسدارى خواهيم كرد).
و بعد براى بيان عظمت قرآن مى افزايد: (به
طور مسلم كتابى است شكست ناپذير)
(و انه لكتاب عزيز).
كتابى است كه هيچ كس نمى تواند همانند آن را بياورد و بر آن غلبه كند، كتابى است بى
نظير، منطقش محكم و گويا، استدلالاتش قوى و نيرومند، تعبيراتش منسجم و عميق ،
تعليماتش ريشه دار و پرمايه ، و احكام و دستوراتش هماهنگ
با نيازهاى واقعى انسانها در تمام ابعاد زندگى .
سپس به توصيف مهم و گويائى درباره عظمت اين كتاب آسمانى پرداخته مى گويد:
(هيچگونه باطلى ، نه از پيش رو، نه از پشت
سر، به سراغ قرآن نمى آيد)! (لا ياتيه
الباطل من بين يديه و لا من خلفه ).
چرا كه (از سوى خداوند حكيم و حميد نازل
شده است )
(تنزيل من حكيم حميد).
خداوندى كه افعالش روى حكمت و در نهايت كمال و درستى است و لذا شايسته هرگونه حمد و
ستايش مى باشد.
در تفسير جمله (لا ياتيه الباطل ...)
مفسران سخنان بسيار گفته اند كه جامعتر از همه آنها اين است هيچگونه باطل ، از هيچ
نظر، و از هيچ طريق ، به سراغ قرآن نمى آيد)
يعنى :
نه تناقضى در مفاهيم آن است .
نه چيزى از كتب و علوم پيشين بر ضد آن مى باشد، و نه اكتشافات علمى آينده با آن
مخالفت خواهد داشت .
نه كسى مى تواند حقايق آن را ابطال كند، و نه در آينده منسوخ مى گردد.
نه در معارف و قوانين و اندرزها و خبرهايش خلافى وجود دارد و نه خلافى بعدا كشف مى
شود.
نه آيه و حتى كلمه اى از آن كم شده ، و نه چيزى بر آن افزون مى شود، و به تعبير
ديگر دست تحريف كنندگان از دامان بلندش كوتاه بوده و هست .
در حقيقت اين آيه تعبير ديگرى است از آيه 9 سوره حجر:
(انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ):
(ما قرآن را نازل كرديم و ما حافظ آنيم ).
از آنچه گفتيم چنين مى توان نتيجه گرفت كه جمله (من
بين يديه و من خلفه ) (نه از پيش رو و نه
از پشت سر) كنايه از همه جانبه بودن است ، يعنى از هيچ سو و از هيچ طرف و ناحيه ،
بطلان و فساد به سراغ اين كتاب بزرگ نيامده ، و نخواهد آمد، ولى بعضى آن را كنايه
از (زمان حال
) و (زمان استقبال
) گرفته اند، كه در حقيقت مصداقى از مفهوم وسيع اول است .
واژه (باطل
) چنانكه (راغب
) در (مفردات
) مى گويد: نقطه مقابل حق است منتها گاه آن را به يكى از مصداقهايش
تفسير كرده اند مانند شرك ، شيطان ، موجود فنا شونده و ساحر، و اينكه شخص شجاع و
قهرمان را بطل مى گويند به خاطر آن است كه مخالفان خود را باطل مى كند، و از ميدان
بيرون كرده يا به قتل مى رساند.
به هر حال ظاهر آيه مطلق است و نمى توان مفهوم باطل را در مصداق خاصى محدود ساخت .
جمله آخر آيه (تنزيل من حكيم حميد) در حقيقت دليل روشن و گويائى است براى عدم راه
يابى باطل در هيچ شكل و صورت به قرآن مجيد، زيرا باطل به سخنى راه مى يابد كه از
شخصى صادر شده است .
با علم محدود و با كمالات معين ، اما كسى كه علم و حكمتش نامحدود است و جامع همه
كمالاتى است كه او را درخور حمد و ستايش قرار مى دهد نه تناقض
و اختلافى به سخنش راه مى يابد، و نه خط نسخ و بطلان بر آن كشيده مى شود، نه دست
تحريف به سوى آن دراز مى گردد، و نه تضادى با حقايق كتب پيشين و اكتشافات علمى در
حال و آينده دارد.
به هر حال اين آيه از آيات روشنى است كه نفى هر گونه تحريف ، چه از نظر نقصان ، و
چه اضافه ، از قرآن مجيد مى كند (شرح بيشتر درباره عدم تحريف قرآن در جلد 11 صفحه
18 به بعد - ذيل آيه 9 سوره حجر انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون بيان شد، و
دلائل مختلف آن را شرح داده ، و به سؤ الاتى كه در اين زمينه است پاسخ گفته ايم ).
سؤ ال :
ممكن است گفته شود (باطل
) همان گونه كه اشاره شد به معنى (مخالف
حق ) است در حالى كه شما و مفسران ديگر آن
را به معنى
(مبطل )
و ابطال كننده تفسير كرده ايد.
پاسخ اين سؤ ال را با توجه به نكته ظريفى مى توان دريافت ، و آن اينكه قرآن نمى
گويد باطلى بعد از اين كتاب آسمانى به وجود نمى آيد، بلكه مى گويد باطلى به سراغ
اين كتاب آسمانى نخواهد آمد (به ضمير در جمله (تاءتيه
) توجه كنيد) و معنى اين سخن آن است كه چيزى نمى تواند به سراغ آن بيايد
و آن را ابطال كند (دقت كنيد).
آيه و ترجمه
ما يقال لك إ لا ما قد قيل للرسل من قبلك إ ن ربك لذو مغفرة و ذو عقاب اليم
(43)
و لو جعلناه قرانا اعجميا لقالوا لوالا فصلت اياته اعجمى و عربى قل هو للذين امنوا
هدى و شفاء و الذين لا يومنون فى اذانهم وقر و هو عليهم عمى اولئك ينادون من مكان
بعيد
(44)
و لقد اتينا موسى الكتاب فاختلف فيه و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم و إ نهم
لفى شك منه مريب
(45)
من عمل صلحا فلنفسه و من اساء فعليها و ما ربك بظلم للبعيد
(46)
|
ترجمه :
43 - نسبتهاى ناروائى كه به تو مى دهند همان است كه به پيامبران قبل از تو نيز داده
شده ، پروردگار تو داراى مغفرت و مجازات دردناكى است .
44 - هر گاه آن را قرآنى عجمى قرار مى داديم حتما مى گفتند: چرا آياتش روشن نيست ؟
آيا قرآن عجمى از پيغمبرى عربى درست است ؟ بگو: اين براى كسانى كه ايمان آورده اند
هدايت و درمان است ، ولى كسانى كه ايمان نمى آورند گوشهايشان سنگين است ، گوئى
نابينا هستند و آن را نمى بينند، آنها همچون كسانى هستند كه از راه دور صدا زده مى
شوند.
45 - ما به موسى كتاب آسمانى داديم ، سپس در آن اختلاف شد، و اگر فرمانى از ناحيه
پروردگار تو در اين زمينه صادر نشده بود (كه بايد به آنها مهلت داد تا اتمام حجت
شود) در ميان آنها داورى مى شد (و مشمول عذاب الهى مى گشتند) ولى آنها هنوز در كتاب
تو شك و ترديد دارند.
46 - كسى كه عمل صالحى بجا آورد نفعش براى خود او است و هر كس بدى كند به خويشتن
بدى كرده ، و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند.
تفسير:
قرآن هدايت است و درمان
از آنجا كه كفار مكه شديدترين مبارزه را با آئين اسلام و شخص پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) آغاز كرده بودند و آيات گذشته از الحاد آنها در دلائل توحيد و
كفر و تكذيبشان نسبت به آيات الهى خبر مى داد، در نخستين آيه مورد بحث به عنوان
تسلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آموختن درس استقامت و پايمردى
به همه مسلمين كه در فشار دشمنان قرار مى گيرند، مى فرمايد:
(نسبتهاى ناروائى كه به تو داده مى شود همانست كه به پيامبران پيش از تو
داده شد) (ما يقال لك الا ما قد قيل للرسل
من قبلك ).
اگر مجنون و ساحرت مى خوانند، به پيامبران بزرگ پيشين همين نسبتها را دادند، و اگر
دروغگويت مى نامند آنها نيز از اين نسبت در امان نبودند،
خلاصه نه دعوت تو به سوى آئين توحيد و حق مطلب تازه اى است ، و نه تهمت و تكذيب
آنها، محكم بايست و به اين سخنان اعتنا مكن و دعوت توحيد را تداوم بخش و بدان خدا
با تو است .
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از اين جمله اين است كه سخنانى كه از سوى
خدا به تو گفته مى شود همان سخنانى است كه به انبياى پيشين گفته شد
ولى با توجه به جمله بعد و آيات آينده تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.
سپس در پايان آيه مى افزايد: (پروردگار تو
داراى مغفرت و آمرزش و هم داراى مجازات دردناك است )
(ان ربك لذو مغفرة و ذو عقاب اليم ).
رحمت و آمرزش براى آنها كه پذيرا شوند، و عذاب اليم براى آنها كه تكذيب كنند و تهمت
زنند و به مخالفت برخيزند.
اين جمله در حقيقت بشارت و تشويقى است براى مؤ منان و انذار و تهديدى است براى
كافران .
مقدم داشتن (مغفرت
) بر (عقاب
) همانند موارد ديگر دليل بر پيشى گرفتن رحمت بر غضب است ، چنانكه در
دعا آمده يا من سبقت رحمته غضبه .
در آيه بعد سخن از بهانه جوئى اين افراد لجوج به ميان آورده و پاسخ يكى از اين
بهانه هاى عجيب را مطرح مى كند و آن اينكه آنها مى گفتند: چرا قرآن به لسان عجم
نازل نشده است تا ما براى آن اهميت بيشترى قائل باشيم و غير عرب
نيز از آن بهره گيرند، ظاهرا هدفشان اين بود كه توده مردم از آن چيزى نفهمند و
نيازى به آن نباشد كه به آنها بگويند لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه
(به اين قرآن گوش فرا ندهيد و با سخنان لغو و باطل آن را از اثر
بيندازيد) (چنانكه در آيات قبل آمده بود).
اينجاست كه قرآن در پاسخ آنها مى گويد: (هرگاه
ما آن را قرآنى عجمى قرار مى داديم حتما مى گفتند: چرا آياتش روشن نيست ؟ چرا
پيچيده است ؟ و ما از آن سر در نمى آوريم )!
(و لو جعلناه قرانا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته ).
سپس اضافه مى كردند: راستى عجيب است قرآنى عجمى از پيغمبرى عربى (اءاءعجمى و عربى
).
يا مى گفتند: (كتابى است عجمى براى امتى
عربى )؟
و اكنون كه نيز به زبان عربى نازل شده ، و همگان به خوبى مفاهيم آن را درك مى كنند
و به عمق پيام و دعوت قرآن مى رسند، باز فرياد مى زنند: گوش به اين قرآن ندهيد و با
جار و جنجال و سخنان لغو و باطل مردم را از شنيدن آن باز داريد.
خلاصه آنها بيمار دلانى هستند كه هر طرحى ريخته شود و هر برنامه اى پياده گردد به
آن ايرادى مى كنند، و بهانه اى مى تراشند، اگر عربى باشد سحر و افسونش مى خوانند، و
اگر عجمى باشد نامفهومش مى شمرند، و اگر مخلوطى از الفاظ عربى و عجمى باشد ناموزونش
معرفى مى كنند!
بايد توجه داشت كه (اءعجمى
) از ماده (عجمة
) (بر وزن لقمه ) به معنى عدم فصاحت و ابهام در سخن است ، و
(عجم ) را به غير عرب مى گويند
چرا كه زبان آنها را به خوبى نمى فهمند، و (اعجم
) به كسى گفته مى شود كه مطالب را خوب ادا نمى كند (خواه عرب باشد يا
غير عرب ).
بنابراين واژه (اعجمى
) همان (اعجم
) است كه با ياء نسبت تواءم شده .
سپس قرآن خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى افزايد: بگو اين كتاب
آسمانى براى كسانى كه ايمان آورده اند مايه هدايت و درمان است (قل هو للذين آمنوا
هدى و شفاء).
(اما كسانى كه ايمان نمى آورند گوشهايشان
سنگين است ) و آن را درك نمى كنند (و
الذين لايومنون فى آذانهم وقر).
(و بر اثر نابينائى آن را نمى بينند)
(و هو عليهم عمى ).
درست مثل كسانى هستند كه آنها را از راه دور صدا مى زنند)
(اولئك ينادون من مكان بعيد).
و معلوم است چنين كسانى نه مى شنوند و نه مى بينند!
آرى براى پيدا كردن راه ، و رسيدن به مقصد، تنها وجود نور كافى نيست ، چشم بينا نيز
لازم است ، همچنين براى تعليم يافتن تنها وجود مبلغ دانشمند و فصيح كفايت نمى كند،
گوش شنوائى نيز بايد باشد.
در لطافت دانه هاى باران و تاءثير حياتبخش آن شك نيست ، اما
(در باغ سبزه
رويد و در شوره زار خس ).
آنها كه با روح حق طلبى به سراغ قرآن مى آمدند هدايت و شفا از آن مى يافتند،
بيماريهاى اخلاقى و روحى آنها در شفا خانه قرآن درمان مى شد، سپس بار سفر را مى
بستند و در پرتو نور هدايت قرآن با سرعت به سوى كوى دوست حركت مى كردند.
اما لجوجان متعصب ، و دشمنان حق و حقيقت ، و آنها كه از قبل تصميم خودشان را بر
مخالفت انبيا گرفته بودند چه بهره اى مى توانستند از آن بگيرند؟ آنها همچون كوران و
كرانى بودند كه در نقطه دور دستى قرار داشتند، آنها گرفتار ناشنوائى و نابينائى
مضاعف بودند، هم از نظر ابزار ديد و شنود و هم از نظر بعد مكان !
بعضى از مفسران نقل كرده اند كه اهل لغت براى كسى كه مى فهمد مى گويند: انت تسمع من
قريب (تو از نزديك مى شنوى ) و براى كسى كه نمى فهمد مى گويند انت تنادى من بعيد
(تو از دور صدا زده مى شوى كه اگر همهمه اى بشنوى مفهوم مطالب را درك نمى كنى ).
در اينكه چگونه قرآن مايه شفا و درمان دردهاى جانكاه انسانها است بحث مشروحى ذيل
آيه 82 سوره اسراء آورده ايم (جلد 12 صفحه 236 به بعد).
در آيه بعد براى تسلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان نخستين
مى فرمايد: از انكار و لجاجت و بهانه جويى اين قوم خيره سر نگران مباش ، اين سابقه
طولانى دارد (ما به موسى كتاب آسمانى
داديم ، و در آن اختلاف شد، بعضى پذيرا گشتند و بعضى از در انكار در آمدند)
(و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ).
و اگر مشاهده مى كنى ما در مجازات اين دشمنان لجوج تعجيل نمى كنيم
به خاطر اين است كه مصالح تربيتى ايجاب مى كند آنها آزاد باشند، و تا آنجا كه ممكن
است اتمام حجت شود، (و اگر فرمانى از
ناحيه پروردگارت در اين زمينه صادر نشده بود در ميان آنها داورى مى شد)،
و مجازات الهى به سرعت دامانشان را مى گرفت (و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم
).
اين فرمان الهى بر اساس مصالح هدايت انسانها و اتمام حجت بوده ، و اين سنت در ميان
تمام اقوام گذشته جارى شده و درباره قوم تو نيز جارى است .
ولى آنها هنوز اين حقيقت را باور نكرده اند و در قرآن تو شك و ترديد دارند، شكى
آميخته با سوء ظن و بدبينى (و انهم لفى شك منه مريب ).
(مريب )
از ماده (ريب
) به معنى شكى است كه آميخته با بدبينى و سوءظن و اضطراب باشد، بنابراين
مفهوم جمله اين مى شود كه مشركان نه تنها در سخنان تو ترديد دارند بلكه مدعى هستند
كه قرائن خلاف كه مايه بدبينى است نيز در آن موجود است !
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه جمله اخير درباره يهود و كتاب موسى است ، يعنى
اين قوم هنوز در تورات شك و ترديد دارند، اما اين معنى بعيد به نظر مى رسد، و ظاهر
همان تفسير اول است .
در آخرين آيه مورد بحث يك قانون كلى را كه قرآن بارها روى آن تاءكيد كرده در ارتباط
با اعمال انسانها بيان مى كند، كه تكميلى است بر بحث گذشته در زمينه بهره گيرى مؤ
منان از قرآن ، و محروم ماندن افراد بى ايمان از اين سرچشمه فيض الهى .
مى فرمايد: (هر كسى عمل صالحى انجام دهد
نفعش براى خود او است ،
و هر كسى بدى كند به خويشتن بدى كرده ، و پروردگار تو به بندگان هرگز ظلم و ستم نمى
كند) (من عمل صالحا فلنفسه و من اساء
فعليها و ما ربك بظلام للعبيد).
بنابراين اگر آنها به اين كتاب و اين آئين بزرگ ايمان نياورند نه بخداوند زيانى مى
رسانند، و نه به تو، چرا كه خوبيها و بديها همه به صاحبانش باز مى گردد و آنها
هستند كه ميوه شيرين يا تلخ اعمال خويش را مى چينند.
نكته ها:
1 - اختيار و عدالت
جمله (و ما ربك بظلام للعبيد)
دليل روشنى است بر مساءله اختيار، و آزادى اراده ، و بيانگر اين حقيقت است كه
خداوند نه بى جهت كسى را كيفر مى دهد، و نه بر مجازات كسى بدون دليل مى افزايد،
برنامه او عدالت محض است ، چرا كه سرچشمه ظلم ، كمبودها و نقصانها، جهل و ناآگاهى ،
و يا هواى نفس است ، و ذات پاك او از همه اين امور منزه مى باشد.
تعبير به (ظلام
) كه صيغه مبالغه و به معنى (بسيار
ظلم كننده ) است ، در اينجا و در بعضى
ديگر از آيات قرآن ممكن است اشاره به اين باشد كه مجازات بى دليل از سوى خداوند
بزرگ هميشه مصداق ظلم بسيار خواهد بود، چرا كه از او هرگز چنين انتظارى نيست .
بعضى نيز گفته اند كه چون او بندگان فراوانى دارد اگر بر هر كس مختصر ستمى كند
مصداق (ظلام
) خواهد بود (اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد).
به هر حال قرآن ، در اين آيات بينات خود قلم بطلان بر مكتب جبر را كه مايه اشاعه
فساد، و امضاى انواع زشتيها، و نفى هر گونه تعهد و مسئوليت است مى كشد، همگان را در
برابر اعمالشان مسئول مى شمرد، و نتائج اعمال هر كس
را در درجه اول متوجه خود او مى داند.
لذا در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه يكى از
يارانش سؤ ال كرد:
هل يجبر الله عباده على المعاصى : (آيا
خداوند بندگان را بر گناه مجبور مى كند)؟
فقال : لا، بل يخيرهم و يمهلهم حتى يتوبوا.
فرمود: (نه بلكه آنها را آزاد مى گذارد و
مهلت مى دهد تا از گناه خويش توبه كنند).
مجددا سؤ ال مى كند: هل كلف عباده ما لا يطيقون ؟ (آيا
بندگان خود را تكليف مالايطاق مى كند)؟
امام (عليه السلام ) فرمود: كيف يفعل ذلك و هو يقول :
(و ما ربك بظلام للعبيد):
(چگونه چنين كارى را مى كند در حالى كه خودش فرموده : پروردگار تو به
بندگان ظلم و ستم روا نمى دارد)؟
سپس امام (عليه السلام ) افزود: پدرم موسى بن جعفر (عليه السلام ) از پدرش جعفر بن
محمد (عليهماالسلام ) چنين نقل فرمود: من زعم ان الله يجبر عباده على المعاصى او
يكلفهم ما لا يطيقون فلا تاكلوا ذبيحته ، و لا تقبلوا شهادته ، و لا تصلوا ورائه ،
و لا تعطوه من الزكاة شيئا: (كسى كه گمان
كند خداوند بندگان را مجبور بر گناه مى كند، يا تكليف ما لايطاق مى نمايد، از گوشت
حيوانى كه او ذبح مى كند نخوريد، شهادتش را نپذيريد، پشت سرش نماز نخوانيد و از
زكات نيز چيزى به او ندهيد)! (خلاصه احكام
اسلام را بر او جارى نكنيد).
حديث فوق ضمنا اشاره اى است به اين نكته ظريف كه مكتب جبر سر از
(تكليف به ما لايطاق ) در مى
آورد، چرا كه اگر انسان از يكسو مجبور به گناه
باشد، و از سوى ديگر او را از آن نهى كنند مصداق روشن تكليف به ما لايطاق است .
2 - گناه و سلب نعمت
امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: و ايم الله ! ما كان قوم قط فى غض نعمة
من عيش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها، لان الله ليس بظلام للعبيد:
(به خدا سوگند هيچ ملتى از آغوش ناز و نعمت زندگى گرفته نشد مگر به
واسطه گناهانى كه مرتكب شدند، زيرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد)!
سپس افزود:
و لو ان الناس حين تنزل بهم النقم ، و تزول عنهم النعم ، فزعوا الى ربهم بصدق من
نياتهم ، و وله من قلوبهم ، لرد عليهم كل شارد و اصلح لهم كل فاسد:
(هر گاه مردم موقعى كه بلاها نازل مى شود،
و نعمتهاى الهى از آنها سلب مى گردد، با صدق نيت رو به درگاه خدا آورند، و با
قلبهائى آكنده از عشق و محبت به خدا از او درخواست حل مشكل كنند، خداوند آنچه را از
دستشان رفته به آنها باز مى گرداند، و هرگونه فسادى را براى آنها اصلاح مى كند).
و از اين بيان رابطه گناهان با سلب نعمتها به خوبى آشكار مى شود.
3 - چرا اينهمه بهانه مى گيرند
بدون شك زبان عربى از غنى ترين و پرمايه ترين زبانهاى دنيا است اما با اينحال عظمت
قرآن از اين نظر نيست كه به زبان عربى است ، بلكه عربى بودن آن به خاطر اين است كه
خداوند هر پيامبرى را به زبان قوم خود مى فرستد،
تا در درجه اول آنها ايمان بياورند و بعد دامنه آئين او به ديگران گسترش پيدا
كند.
اما بهانه جويانى كه مانند كودكان هر روز مطلب غير منطقى تازه اى را مطرح مى كردند،
و با حرفهاى كودكانه و ضد و نقيض خود نشان مى دادند كه به دنبال حق طلبى نيستند،
يكروز مى گفتند چرا اين قرآن تنها به زبان عرب نازل شده ؟ آيا بهتر نبود همه يا
قسمتى از آن به غير اين زبان بود تا ديگران نيز بهره گيرند؟ (در حالى كه آنها هدف
ديگرى داشتند منظورشان اين بود كه توده مردم عرب از جاذبه فوق العاده محروم گردند).
و اگر اين خواسته آنها انجام مى شد، مى گفتند: چگونه او عرب است و كتابش غير عربى ؟
خلاصه هر روز به بهانه اى خود و ديگران را سرگرم و از راه حق باز مى داشتند.
اصولا (بهانه جويى
) هميشه دليل بر اين است كه انسان درد ديگرى دارد كه نمى خواهد آن را
فاش بگويد، درد اين گروه نيز اين بود كه توده هاى مردم سخت مجذوب قرآن شده بودند، و
لذا منافع آنها سخت به خطر افتاده بود، براى خاموش كردن نور اسلام به هر وسيله اى
متوسل مى شدند.
پايان جزء 24 قرآن مجيد
آغاز جزء 25 قرآن مجيد آيه 47 سوره فصلت
آيه و ترجمه
إ ليه يرد علم الساعة و ما تخرج من ثمرت من اكمامها و ما تحمل من انثى و لاتضع إ لا
بعلمه و يوم يناديهم اين شركاءى قالوا اذناك ما منا من شهيد
(47)
و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل و ظنوا ما لهم من محيص
(48)
|
ترجمه :
47 - اسرار قيامت (و لحظه وقوع آن ) را تنها خدا مى داند، هيچ ميوه اى از غلاف خود
خارج نمى شود و هيچ مؤ نثى باردار نمى گردد و وضع حمل نمى كند مگر به علم و آگاهى
او، و آن روز كه آنها را ندا مى دهد كجا هستند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد؟
آنها مى گويند:پروردگارا!) ما عرضه داشتيم كه هيچ گواهى بر گفته خود نداريم !
48 - و همه معبودانى را كه قبلا مى خواندند محو و گم مى شود، و مى دانند هيچ
پناهگاهى ندارند.
تفسير:
اسرار همه چيز نزد او است
در آخرين آيه بحث گذشته سخن از بازگشت اعمال نيك و بد به صاحبان آنها بود كه اشاره
ضمنى به مساءله ثواب و جزاى روز قيامت داشت .
در اينجا اين سؤ ال براى مشركان مطرح مى شد كه اين قيامت كه مى گوئى كى خواهد آمد؟!
قرآن در آيات مورد بحث نخست در پاسخ اين سؤ ال مى گويد: آگاهى بر زمان قيامت مخصوص
خدا است (و علم آن تنها به خدا باز مى
گردد) (اليه يرد علم الساعة ).
هيچ پيامبر مرسل و فرشته مقربى نيز از آن آگاه نيست ، و بايد هم آگاه نباشند، تا هر
لحظه همگان وقوع آن را احتمال دهند و اثر تربيتى خاص اين انتظار در همه مكلفين
محفوظ باشد.
سپس مى افزايد: نه تنها آگاهى بر زمان قيام قيامت مخصوص خدا است ، علم به اسرار اين
عالم و موجودات پنهان و آشكارش نيز از آن او است (هيچ
ميوه اى از غلاف خود خارج نمى شود، و هيچ زن يا حيوان ماده اى باردار نمى گردد، و
حمل خود را بر زمين نمى نهد مگر به علم و آگاهى پروردگار)
(و ما تخرج من ثمرات من اكمامها و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعلمه ).
نه در عالم گياهان و نه در عالم حيوان و انسان نطفه اى منعقد نمى شود و بارور نمى
گردد و تولد نمى يابد مگر به فرمان خداوند بزرگ و به مقتضاى علم و حكمت او.
(اكمام )
جمع (كم )
(بر وزن جن ) به معنى غلافى است كه روى
ميوه را مى پوشاند، و (كم
) (بر وزن قم ) به معنى آستينى است كه دست را مى پوشاند و
(كمة ) (بر وزن قبه ) به معنى
عرقچين است كه بر سر مى گذارند.
طبرسى در مجمع البيان مى گويد (تكمم الرجل
فى ثوبه ) هنگامى گفته مى شود كه شخصى خود
را در لباس بپوشاند.
فخر رازى در تفسير خود (اكمام
) را به پوستهاى تفسير مى كند كه ميوه در آن قرار دارد.
بعضى از مفسران نيز آن را به عنوان وعاء الثمرة (ظرف ميوه ) تفسير كرده اند.
|