تفسير نمونه جلد ۱
جمعي از فضلا
- ۱۰ -
در دير موصل سلمان بسيار عبادت مى كرد، راهب مذكور كه سرپرست اين دير بود او را از
عبادت زياد بر حذر داشت مبادا از كار بيفتد، ولى سلمان پرسيد آيا عبادت فراوان
فضيلتش بيشتر است يا كم عبادت كردن ؟ در پاسخ گفت : البته عبادت بيشتر اجر بيشتر
دارد.
عالم دير پس از مدتى به قصد بيت المقدس حركت كرد و سلمان را با خود به همراه برد در
آنجا به سلمان دستور داد كه روزها در جلسه درس علماى نصارى كه در آن مسجد منعقد مى
شد حضور يابد و كسب دانش كند.
روزى سلمان را محزون يافت ، علت را جويا شد، سلمان در پاسخ گفت تمام خوبيها نصيب
گذشتگان شده كه در خدمت پيامبران خدا بوده اند.
عالم دير به او بشارت داد كه در همين ايام در ميان ملت عرب پيامبرى ظهور خواهد كرد
كه از تمام انبياء برتر است ، عالم مزبور اضافه كرد من پير شده ام خيال نمى كنم او
را درك نمايم ، ولى تو جوانى اميدوارم او را درك كنى ولى اين را نيز بدان كه اين
پيامبر نشانه هائى دارد از جمله نشانه خاصى بر شانه او است ، او صدقه نمى گيرد، اما
هديه را قبول مى كند.
در بازگشت آنها به سوى موصل در اثر جريان ناگوارى كه پيش آمد سلمان عالم دير را در
بيابان گم كرد.
دو مرد عرب از قبيله بنى كلب رسيدند، سلمان را اسير كرده و بر شتر سوار نموده به
مدينه آوردند و او را به زنى از قبيله (جهينه
) فروختند!
سلمان و غلام ديگر آن زن به نوبت روزها گله او را به چرا مى بردند، سلمان در اين
مدت مبلغى پول جمع آورى كرد و انتظار بعثت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و
سلم ) را مى كشيد.
در يكى از روزها كه مشغول چرانيدن گله بود رفيقش رسيد و گفت : خبر دارى امروز شخصى
وارد مدينه شده و تصور مى كند پيامبر و فرستاده خدا است ؟
سلمان به رفيقش گفت : تو اينجا باش تا من بازگردم ، سلمان وارد شهر شد، در جلسه
پيامبر حضور پيدا كرد اطراف پيامبر اسلام مى چرخيد و منتظر بود پيراهن پيامبر كنار
برود و نشانه مخصوص را در شانه او مشاهده كند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) متوجه خواسته او شد، لباس را كنار زد، سلمان
نشانه مزبور يعنى اولين نشانه را يافت ، سپس به بازار رفت ، گوسفند و مقدارى نان
خريد و خدمت پيامبر آورد، پيامبر فرمود چيست ؟ سلمان پاسخ داد: صدقه است ، پيامبر
فرمود: من به آنها احتياج ندارم به مسلمانان فقير ده تا مصرف كنند.
سلمان بار ديگر به بازار رفت مقدارى گوشت و نان خريد و خدمت رسول اكرم آورد پيامبر
پرسيد اين چيست ؟ سلمان پاسخ داد هديه است ، پيامبر فرمود: بنشين . پيامبر و تمام
حضار از آن هديه خوردند، مطلب بر سلمان آشكار گشت زيرا هر سه نشانه خود را يافته
بود.
در اين ميان سلمان راجع به دوستان و رفيق و راهبان دير موصل سخن به ميان آورد، و
نماز، روزه و ايمان آنها به پيامبر و انتظار كشيدن بعثت وى را شرح داد
كسى از حاضران به سلمان گفت آنها اهل دوزخند! اين سخن بر سلمان گران آمد، زيرا او
يقين داشت اگر آنها پيامبر را درك مى كردند از او پيروى مى نمودند.
اينجا بود كه آيه مورد بحث بر پيامبر نازل گرديد و اعلام داشت : آنها كه به اديان
حق ايمان حقيقى داشته اند و پيغمبر اسلام را درك نكرده اند داراى اجر و پاداش مؤ
منان خواهند بود.
2- صابئان كيانند؟
دانشمند معروف (راغب
) در كتاب (مفردات
) مى نويسد: آنها جمعيتى از پيروان نوح (عليه السلام ) بوده اند، و ذكر
اين عده در رديف مؤ منان و يهود و نصارا نيز دليل آن است كه اينان مردمى متدين به
يكى از اديان آسمانى بوده ، و به خداوند و قيامت نيز ايمان داشته اند.
و اينكه بعضى آنها را مشرك و ستاره پرست ، و بعضى ديگر آنها را مجوس مى دانند صحيح
نيست ، زيرا آيه 17 سوره حج ، (مشركان
) و (مجوس
) را در كنار
(صابئان )
آورده مى گويد: (ان الذين آمنوا و الذين
هادوا و الصابئين و النصارى و المجوس والذين اشركوا ...
بنابراين صابئان بطور يقين غير از مشركان و مجوسند.
اما اينكه آنها چه كسانى هستند؟ بين مفسران و علماى ملل و نحل اقوال گوناگونى وجود
دارد و نيز در اينكه ماده اصلى اين لغت (صابئين ) چيست ؟ بحث است .
(شهرستانى )
در كتاب (ملل و نحل
) مى نويسد: (صابئه
) از (صبا)
گرفته شده ، چون اين طائفه از طريق حق و آئين انبياء منحرف گشتند لذا آنها را
(صابئه )
مى گويند.
در (مصباح المنير)
فيومى آمده : (صبا)
به معنى كسى است كه از دين خارج شده و به دين ديگرى گرويده .
در (فرهنگ دهخدا)
پس از تاءييد اينكه اين كلمه عبرى است مى گويد صابئين جمع صابى و مشتق از ريشه عبرى
(ص ب ع ) به معنى فرو رفتن در آب (يعنى تعميدكنندگان ) مى باشد. كه به هنگام تعريب
(ع ) آن ساقط شده و مغتسله كه
از دير زمانى نام محل پيروان اين آئين در خوزستان بوده و هست ترجمه جامع و صحيح
كلمه
(صابى )
است
محققان معاصر و جديد نيز اين كلمه را عبرى مى دانند.
(دائرة المعارف
) فرانسه جلد چهارم صفحه 22 اين واژه را عبرى دانسته و آنرا به معنى فرو
بردن در آب يا تعميد مى داند.
(ژسينوس )
آلمانى مى گويد: اين كلمه هر چند عبرى است ولى محتمل است از ريشهاى كه به معنى
ستاره است مشتق باشد.
نويسنده (كشاف اصطلاح الفنون
) (صابئين فرقه اى هستند كه
ملائكه را مى پرستند، و (زبور)
مى خوانند، و به قبله توجه مى كنند.
در كتاب (التنبيه و الاشراف
) به نقل
(امثال و حكم
) صفحه 1666 آمده : (پيش از
آنكه زرتشت آئين مجوس را به گشتاسب عرضه كند و او آن را بپذيرد مردم اين ملك بر
مذهب (حنفاء)
بودند و ايشان صابئانند، و آن آئينى هست كه (بوذاسب
) آن را به زمان (طهمورس
) آورده است .
و اما علت اختلافات و گفتگو درباره اين طائفه اين است كه : در اثر كمى جمعيت آنها و
اصرار به نهان داشتن آئين خود، و منع از دعوت و تبليغ و اعتقاد بر اينكه : آئين
آنها، آئين اختصاصى است ، نه عمومى ، و پيغمبرشان فقط براى نجات آنها مبعوث شده است
و بس وضع آنها به صورت اسرارآميزى درآمده ، و جمعيت آنها به سوى انقراض مى رود.
اين به خاطر همان احكام خاص و اغسال مفصل و تعميدهاى طولانى است كه بايد در زمستان
و تابستان انجام دهند ازدواج با غير همكيش خود را حرام مى دانند و حتى الامكان به
رهبانيت و ترك معاشرت
بانوان دستور مؤ كد دارند و بسيارى از آنها بر اثر آميزش فراوان با مسلمانان تغيير
آئين مى دهند.
3- عقايد صابئان
آنها معتقدند نخست كتابهاى مقدس آسمانى به آدم ، و پس از وى به نوح ، و بعد از او
به سام ، و سپس به رام ، و بعد به ابراهيم خليل ، سپس به موسى و بعد از او بر يحيى
بن زكريا نازل شده است .
كتابهاى مقدسى كه از نظر آنان اهميت كتاب را (سدره
) يا (صحف
) آدم نيز مى نامند كه از چگونگى خلقت و پيدايش موجودات بحث مى كند.
2- كتاب (ادرافشادهى
) يا (سدرادهى
) كه درباره زندگى حضرت يحيى و دستورات و تعاليم او سخن مى گويد. آنها
معتقدند اين كتاب به وسيله جبرئيل به يحيى وحى و الهام شده .
3- كتاب (قلستا)
درباره مراسم ازدواج و زناشوئى و كتابهاى فراوان ديگرى نيز دارند كه به خاطر اختصار
از ذكر آنها صرفنظر مى شود.
چنانكه از گفته بالا و از نظر محققان در اثر چگونگى پيروان اين آئين به دست مى آيد
آنان پيروان يحيى بن زكريا مى باشند، و هم اكنون قريب پنج هزار نفر از پيروان اين
آئين در خوزستان (كنار رود كارون و در اهواز، خرمشهر، آبادان شادگان ) به سر مى
برند.
آئين خود را به حضرت يحيى بن زكريا كه مسيحيان او را يحيى تعميد دهنده يا
(يوحناى معمد) مى خوانند منسوب
نموده اند.
ولى نويسنده كتاب (بلوغ الارب
) مى گويد: (صابئين
) يكى از ملتهاى
بزرگ هستند و اختلاف نظر درباره آنها به نسبت معرفت افراد از آئين آنان است و
همانطور كه از آيه 62 بقره بر مى آيد اين جمعيت به دو گروه مؤ من و كافر تقسيم مى
شوند، اينان همان قوم ابراهيم خليلند كه ابراهيم ماءمور دعوت آنان بود، آنها در
حران سرزمين صابئان زندگى مى كردند، و بر دو قسم بودند: صابئان حنيف و صابئان مشرك
.
مشركان آنها به ستارگان و خورشيد و قمر و ... احترام مى گذاشتند و گروهى از آنان
نماز و روزه انجام مى دادند، كعبه را محترم مى شمردند و حج را به جا مى آوردند،
مردار، خون ، گوشت خوك و ازدواج با محارم را همچون مسلمانان حرام مى دانستند. عده
اى از پيروان اين مذهب از بزرگان دولت در بغداد بودند كه
(هلال بن محسن
) صابئى از آن جمله است .
اينان اساس دين خود را به گمان خويش بر اين پايه قرار داده اند كه : بايست خوبى هر
كدام از اديان جهان را گرفت و آنچه بد است از آن دورى جست ، اينان را به اين جهت
صابئين گفتند كه از تقيد به انجام تمام دستورات يك دين سرپيچيدند ... بنابراين
اينها با تمام اديان از يك نظر موافق و از نظر ديگر مخالف هستند.
جمعيت صابئان حنيف با اسلام هماهنگ شدند و مشركان آنها با بت پرستان همراه گرديدند.
وى در پايان بحث بار ديگر متذكر مى شود كه اين گروه دو قسم بودند: صابئان مشرك و
صابئان حنيف و بين اين دو مناظرات و بحثهاى فراوانى رد و بدل مى شد.
از مجموع بحثهاى فوق بر مى آيد كه آنها در اصل پيرو يكى از پيامبران الهى بوده اند،
اگر چه در تعيين پيامبرى كه آنها خود را وابسته به او معرفى مى كنند اختلاف است .
همچنين روشن شد كه آنها جمعيت بسيار كمى هستند كه در حال انقراض مى باشند.
آيه و ترجمه
و اذ اخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما ءاتينكم بقوة و اذكروا ما فيه
لعلكم تتقون (63)
ثم توليتم من بعد ذلك فلو لا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين
(64)
|
ترجمه :
63- و زمانى كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سر شما قرار داديم (وبشما
گفتيم ) آنچه را (از آيات و دستورات خداوند بشما داده ايم با قدرت بگيريد، و آنچه
را در آن هست بخاطر داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) تا پرهيزگار شويد.
64- سپس شما بعد از اين جريان روگردان شديد و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود از
زيانكاران بوديد.
تفسير:
آيات خدا را با قوت بگيريد
در اين آيات مساءله پيمان گرفتن از بنى اسرائيل ، براى عمل به محتويات تورات و سپس
تخلف آنها از اين پيمان اشاره شده است :
نخست مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم (و اذا اخذنا
ميثاقكم ).
(و طور را بالاى سر شما قرار داديم
)(و رفعنا فوقكم الطور).
(و گفتيم آنچه را از آيات الهى به شما
داده ايم با قدرت و قوت بگيريد) (خذوا ما
آتيناكم بقوة ).
(و آنچه را در آن است دقيقا به خاطر داشته
باشيد (و به آن عمل كنيد) تا
پرهيزكار شويد) (و اذكروا ما فيه لعلكم
تتقون ).
ولى شما پيمان خود را به دست فراموشى سپرديد (و
بعد از اين ماجرا، روى گردان شديد) (ثم
توليتم من بعد ذلك ).
(و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، از
زيانكاران بوديد) (فلو لا فضل الله عليكم
و رحمته لكنتم من الخاسرين ).
نكته ها
1- منظور از پيمان در اينجا همانست كه در آيه 40 همين سوره
آمده ، و در آيه 83 و
84 نيزخواهد آمد، مواد اين پيمان عبارت بود از توحيد پروردگار نيكى به پدر و مادر و
بستگانو يتيمان و مستمندان ، گفتار نيك ، برپا داشتن نماز اداء زكات ، پرهيز از
خونريزى ، كهدر تورات نيز بيان شده است .
از آيه 12 سوره مائده نيز استفاده مى شود كه خدا از يهود پيمان گرفت كه به همه
پيامبران الهى ايمان داشته باشند و از آنان پشتيبانى كنند، و در راه خدا صدقه و
انفاق نمايند، و در ذيل همان آيه براى آنها تضمين مى كند كه اگر به اين پيمان عمل
كنند، اهل بهشت خواهند بود.
2- چگونه كوه بالاى سر بنى اسرائيل
قرار گرفت
مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسى از قول ابن زيد چنين نقل مى كند هنگامى كه موسى (عليه
السلام ) از كوه طور بازگشت و تورات را با خود آورد، به قوم خويش اعلام كرد كتاب
آسمانى آورده ام كه حاوى دستورات دينى و حلال و حرام است ، دستوراتى كه خداوند
برنامه كار شما قرار داده ، آنرا بگيريد و به احكام آن عمل كنيد.
يهود به بهانه اينكه تكاليف مشكلى براى آنان آورده ، بناى نافرمانى و سركشى
گذاشتند، خدا هم فرشتگان را ماءمور كرد، تا قطعه عظيمى از كوه طور را بالاى سر آنها
قرار دهند.
در اين هنگام موسى (عليه السلام ) اعلام كرد چنانچه پيمان ببنديد و به دستورات خدا
عمل كنيد و از سركشى و تمرد توبه نمائيد اين عذاب و كيفر از شما بر طرف مى شود
وگرنه همه هلاك خواهيد شد.
آنها تسليم شدند و تورات را پذيرا گشتند و براى خدا سجده نمودند، در حالى كه هر
لحظه انتظار سقوط كوه را بر سر خود مى كشيدند، ولى به بركت توبه سرانجام اين عذاب
الهى از آنها دفع شد).
همين مضمون در آيه 93 بقره و 154 نساء و 171 اعراف با مختصر تفاوتى آمده است .
يادآورى اين نكته در اينجا نيز ضرورى است كه در چگونگى قرار گرفتن كوه بالاى سر بنى
اسرائيل جمعى از مفسران معتقدند كه به فرمان خداوند، طور از جا كنده شد و همچون
سايبانى بر سر آنها قرار گرفت .
در حالى كه بعضى ديگر مى گويند: زلزله شديدى در كوه واقع شد و چنان كوه به لرزه
درآمد كه افرادى كه پائين كوه بودند، سايه قسمتهاى بالاى آن را بر سر خود مشاهده
كردند و احتمال مى دادند هر لحظه ممكن است بر سر آنها فرود آيد، ولى به لطف الهى
زلزله آرام گرفت و كوه به جاى خود قرار گرفت .
اين احتمال نيز وجود دارد كه قطعه عظيمى از كوه به فرمان خدا بر اثر زلزله و صاعقه
شديد از جا كنده شد، و از بالاى سر آنها گذشت به طورى كه چند لحظه آن را بر فراز سر
خود ديدند و تصور كردند كه بر آنها فرو خواهد افتاد.
3- پيمان اجبارى چه سودى دارد؟
بعضى در پاسخ اين سؤ ال گفته اند: قرار گرفتن كوه بر سر آنها جنبه ارهاب و ترسانيدن
داشته نه اجبار، وگرنه پيمان اجبارى ارزشى ندارد
ولى صحيحتر اين است كه گفته شود: هيچ مانعى ندارد كه افراد متمرد و سركش را با
تهديد به مجازات در برابر حق تسليم كنند، اين تهديد و فشار كه جنبه موقتى دارد،
غرور آنها را در هم مى شكند و آنها را وادار به انديشه و تفكر صحيح مى كند و در
ادامه راه با اراده و اختيار به وظائف خويش عمل مى كند.
و به هر حال ، اين پيمان ، بيشتر مربوط به جنبه هاى عملى آن بوده است وگرنه اعتقاد
را نمى توان با اكراه تغيير داد.
4- كوه طور
در اينكه منظور از (طور)
در اينجا اسم جنس به معنى مطلق كوه است و يا كوه معينى ؟ دو تفسير وجود دارد: بعضى
گفته اند طور اشاره به همان كوه معروفى است كه محل وحى بر موسى بوده است ، در حالى
كه بعضى ديگر احتمال داده اند طور در اينجا به همان معنى لغوى آن است ، همان چيزى
كه در آيه 171 سوره اعراف از آن تعبير به جبل شده است (و اذ نتقنا الجبل فوقهم ).
5- در تفسير جمله خذوا ما آتيناكم بقوه از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده
كه از آنحضرت پرسيدند: اقوة الابدان او قوة القلب : (آيا
منظور از گرفتن آيات الهى با قوت و قدرت ، قوت جسمانى است يا معنوى و روحانى ؟)
امام در پاسخ فرمود: (فيهما جميعا)
(هم با قدرت جسمانى و هم روحانى هر دو.
و اين دستورى است براى همه پيروان اديان آسمانى در هر عصر و زمان كه براى حفظ اين
تعليمات و اجراى آنها بايد هم به نيروهاى مادى مجهز باشند و هم قواى معنوى .
آيه و ترجمه
و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قردة خاسين
(65)
فجعلناها نكلا لما بين يديها و ما خلفها و موعظة للمتقين
(66)
|
ترجمه :
65- بطور قطع حال كسانى را از شما كه در روز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد،
ما به آنها گفتيم بصورت بوزينه هاى طرد شده اى در آئيد.
66- ما اين جريان را مجازات و درس عبرتى براى مردم آن زمان و كسانى كه بعد از آنان
آمدند، و هم پند و اندرزى براى پرهيزكاران قرار داديم .
تفسير:
عصيانگران روز شنبه
اين دو آيه نيز مانند آيات گذشته به روح عصيانگرى و نافرمانى حاكم بر يهود و علاقه
شديد آنها به امور مادى اشاره مى كند:
نخست مى گويد: (قطعا حال كسانى را كه از
ميان شما در روز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد)
(و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت ).
و نيز دانستيد كه ما به آنها گفتيم : به صورت بوزينه گان طرد شده اى در آئيد و آنها
چنين شدند (فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين ).
(ما اين امر را كيفر و عبرتى براى مردم آن
زمان و زمانهاى بعد قرار داديم )
(فجعلناها نكالا لما بين يديها و ما خلفها).
(و همچنين پند و اندرزى براى پرهيزكاران
) (و موعظة للمتقين ).
خلاصه ماجرا چنين بود: (خداوند به يهود
دستور داده بود، روز (شنبه
) را تعطيل كنند، گروهى از آنان كه در كنار دريا مى زيستند به عنوان
آزمايش دستور يافتند از دريا در آن روز ماهى نگيرند، ولى از قضا روزهاى شنبه كه مى
شد، ماهيان فراوانى بر صفحه آب ظاهر مى شدند، آنها به فكر حيله گرى افتادند و با
يكنوع كلاه شرعى روز شنبه از آب ماهى گرفتند، خداوند آنان را به جرم اين نافرمانى
مجازات كرد و چهره شان را از صورت انسان به حيوان دگرگون ساخت
).
آيا اين مسخ و دگرگونى چهره جنبه جسمانى داشته يا روانى و اخلاقى ؟ و نيز اين قوم
در كجا مى زيستند؟ و با چه نيرنگى براى گرفتن ماهى متوسل شدند؟
پاسخ تمام اين سؤ الات و مسائل ديگر را در اين رابطه در جلد ششم ذيل آيات 163 تا
166 سوره اعراف مطالعه خواهيد فرمود (جلد ششم صفحه 318 تا 328).
جمله فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين كنايه از سرعت عمل است كه با يك
اشاره و فرمان الهى چهره همه آن عصيانگران دگرگون شد.
جالب اينكه از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) در معنى اين آيه نقل شده كه
فرمودند: منظور از (ما بين يديها)
نسل آن زمان و مراد از (ما خلفها)
ما مسلمانان هستيم ، يعنى اين درس عبرت مخصوص بنى اسرائيل نبود، و همه انسانها را
شامل مى شود.
آيه و ترجمه
و اذ قال موسى لقومه ان الله يامركم ان تذبحوا بقرة قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ
بالله ان اكون من الجهالين (67)
قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى قال انه يقول انها بقرة لا فارض و لا بكرعوان بين
ذلك فافعلوا ما تؤ مرون (68)
قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها قال انه يقول انها بقرة صفراء فاقع لونها تسر
الناظرين (69)
قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى ان البقر تشبه علينا و انا ان شاءالله لمهتدون
(70)
قال انه يقول انها بقرة لا ذلول تثير الاءرض و لا تسقى الحرث مسلمة لاشية فيها
قالوا الن جئت بالحق فذبحوها و ما كادوا يفعلون (71)
و اذ قتلتم نفسا فادراتم فيها والله مخرج ما كنتم تكتمون
(72)
فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحى الله الموتى و يريكم ءاياته لعلكم تعقلون
(73)
ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه
الاءنهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله و ما
الله بغافل عما تعملون
(74)
|
ترجمه :
67- (و بخاطر بياوريد) هنگامى را كه موسى بقوم خود گفت خداوند به شما دستور مى دهد
ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعهاى از بدن آنرا به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده
بزنيد تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد) گفتند آيا ما را
مسخره مى كنى ؟ (موسى گفت ) به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم !
68- گفتند (پس ) از خداى خود بخواه كه براى ما روشن كند اين ماده گاو چگونه ماده
گاوى باشد؟ گفت خداوند مى فرمايد ماده گاوى كه نه پير و از كار افتاده ، و نه بكر و
جوان ، بلكه ميان اين دو باشد، آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام
دهيد.
69- گفتند: از پروردگار خود بخواه كه براى ما روشن سازد چه رنگى داشته باشد؟ گفت :
خداوند مى گويد: گاوى باشد زرد يك دست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد!
70- گفتند: از خدايت بخواه براى ما روشن كند بالاخره چگونه گاوى باشد؟ زيرا اين گاو
براى ما مبهم شده ! و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد!.
71- گفت : خداوند مى فرمايد گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده باشد، و براى زراعت
آبكشى نكند، از هر عيبى بر كنار و حتى هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد، گفتند: الان
حق مطلب را براى ما آوردى ! سپس (چنان گاوى را پيدا كردند) و آنرا سر بريدند ولى
مايل نبودند اين كار را انجام دهند!.
72- و بخاطر بياوريد هنگامى را كه فردى را به قتل رسانديد سپس درباره (قاتل ) او به
نزاع پرداختيد و خداوند آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار مى سازد.
73- سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد (تا زنده شود و قاتل را معرفى كند)
خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند و آيات خود را به شما نشان مى دهد شايد درك
كنيد.
74- سپس دلهاى شما بعد از اين جريان سخت شد، همچون سنگ ، يا سختتر! چرا كه پاره اى
از سنگها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود، و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و
آب از آن تراوش مى كند، و پاره اى از خوف خدا (از فراز كوه ) به زير مى افتد (اما
دلهاى شما نه از خوف خدا مى طپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است ) و
خداوند از اعمال شما غافل نيست .
تفسير:
ماجراى گاو بنى اسرائيل
در اين آيات بر خلاف آنچه تا به حال در سوره بقره پيرامون بنى اسرائيل خوانده ايم
كه همه به طور فشرده و خلاصه بود، ماجرائى به صورت مشروح آمده است ، شايد به اين
دليل كه اين داستان تنها يكبار در قرآن ذكر شده ، بعلاوه نكات آموزنده فراوانى در
آن وجود دارد كه ايجاب چنين شرحى مى كند، از جمله : بهانه جوئى شديد بنى اسرائيل در
سراسر اين داستان نمايان است ، و نيز درجه
ايمان آنان را به گفتار موسى مشخص مى كند و از همه مهمتر اينكه گواه زنده اى است بر
امكان رستاخيز.
ماجرا (آنگونه كه از قرآن و تفاسير بر مى آيد) چنين بود كه يك نفر از بنى اسرائيل
به طرز مرموزى كشته مى شود، در حالى كه قاتل به هيچوجه معلوم نيست .
در ميان قبائل و اسباط بنى اسرائيل نزاع درگير مى شود، هر يك آن را به طايفه و
افراد قبيله ديگر نسبت مى دهد و خويش را تبرئه مى كند داورى را براى فصل خصومت نزد
موسى مى برند و حل مشكل را از او خواستار مى شوند، و چون از طرق عادى حل اين قضيه
ممكن نبود، و از طرفى ادامه اين كشمكش ممكن بود منجر به فتنه عظيمى در ميان بنى
اسرائيل گردد موسى با استمداد از لطف پروردگار از طريق اعجاز آميزى به حل اين مشكل
چنانكه در تفسير آيات مى خوانيد مى پردازد.
نخست مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى را
كه موسى به قوم خود گفت بايد گاوى را سر ببريد)
(و اذ قال موسى لقومه ان الله يامركم ان تذبحوا بقرة ).
آنها از روى تعجب (گفتند: آيا ما را به
مسخره گرفته اى )؟! (قالوا اتتخذنا هزوا).
(موسى در پاسخ آنان گفت : به خدا پناه مى
برم كه از جاهلان باشم )
(قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين ).
يعنى استهزا نمودن و مسخره كردن ، كار افراد نادان و جاهل است ، و پيامبر خدا هرگز
چنين نيست .
پس از آنكه آنها اطمينان پيدا كردند استهزائى در كار نيست و مساءله جدى مى باشد
گفتند: (اكنون كه چنين است از پروردگارت
بخواه براى ما مشخص كند كه اين چگونه گاوى بايد باشد)؟!
(قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى ).
جمله از (خدايت بخواه
) كه در خواسته هاى آنها چند بار تكرار شده يكنوع اسائه ادب و يا
استهزاء سر بسته در آن نهفته است مگر خداى موسى (عليه السلام ) را از خداى خويش جدا
مى دانستند؟
به هر حال ، موسى (عليه السلام ) در پاسخ آنها (گفت
: خداوند مى فرمايد بايد ماده گاوى باشد كه نه پير و از كار افتاده و نه بكر و جوان
بلكه ميان اين دو باشد)
(قال انه يقول انها بقرة لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك ).
و براى اينكه آنها بيش از اين مساءله را كش ندهند، و با بهانه تراشى فرمان خدا را
به تاءخير نيندازند در پايان سخن خود اضافه كرد: (آنچه
به شما دستور داده شده است انجام دهيد)
(فافعلوا ما تؤ مرون ).
ولى باز آنها دست از پرگوئى و لجاجت بر نداشتند و (گفتند:
از پروردگارت بخواه كه براى ما روشن كند كه رنگ آن بايد چگونه باشد)؟!
(قال ادع لنا ربك يبين ما لونها).
موسى (عليه السلام ) در پاسخ (گفت : خدا
مى فرمايد: گاو ماده اى باشد زرد يكدست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد)
(قال انه يقول انها بقرة صفراء فاقع لونها تسر الناظرين ).
خلاصه اين گاو بايد كاملا خوشرنگ و درخشنده باشد، آنچنان زيبا كه بينندگان را به
اعجاب وادارد.
و عجب اين است كه باز هم به اين مقدار اكتفا نكردند و هر بار با بهانه جوئى كار خود
را مشكلتر ساخته ، و دايره وجود چنان گاوى را تنگتر نمودند.
باز (گفتند از پروردگارت بخواه براى ما
روشن كند اين چگونه گاوى بايد باشد)؟ (از
نظر نوع كار كردن ) (قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى ).
(چرا كه اين گاو براى ما مبهم شده
) (ان البقر تشابه علينا).
(و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد)!
(و انا ان شاء الله لمهتدون )
مجددا (موسى گفت : خدا مى فرمايد: گاوى
باشد كه براى شخم زدن ، رام نشده ، و براى زراعت آبكشى نكند)
(قال انه يقول انها بقرة لا ذلول تثير الارض و لا تسقى الحرث ).
(و از هر عيبى بر كنار باشد)(مسلمة
). و (حتى هيچگونه رنگ ديگرى در آن نباشد)
(لاشية فيها).
در اينجا كه گويا سؤ ال ديگرى براى مطرح كردن نداشتند
(گفتند حالا حق مطلب را ادا كردى )!
(قالوا الان جئت بالحق ).
سپس گاو را با هر زحمتى بود به دست آوردند (و
آن را سر بريدند، ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند)!
(فذبحوها و ما كادوا يفعلون ).
قرآن بعد از ذكر ريزه كاريهاى اين ماجرا، باز آن را به صورت خلاصه و كلى در دو آيه
بعد چنين مطرح مى كند: (به خاطر بياوريد
هنگامى كه انسانى را كشتيد، سپس درباره قاتل آن به نزاع پرداختيد و خداوند (با
دستورى كه در آيات بالا آمد) آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار ساخت
) (و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فيها و الله مخرج ما كنتم تكتمون ).
(سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول
بزنيد) (تا زنده شود و قاتل خود را معرفى
كند) (فقلنا اضربوه ببعضها).
(آرى خدا اين گونه مردگان را زنده مى كند)
(كذلك يحيى الله الموتى ).
(و اين گونه آيات خود را به شما نشان مى
دهد تا تعقل كنيد)
(و يريكم آياته لعلكم تعقلون ).
در آخرين آيه مورد بحث به مساءله قساوت و سنگدلى بنى اسرائيل پرداخته مى گويد بعد
از اين ماجراها و ديدن اين گونه آيات و معجزات و عدم تسليم در برابر آنها دلهاى شما
سخت شد همچون سنگ يا سختتر (ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة ).
چرا كه (پاره اى از سنگها مى شكافد و از
آن نهرها جارى مى شود) (و ان من الحجارة
لما يتفجر منه الانهار).
يا لااقل (بعضى از آنها شكاف مى خورد و
قطرات آب از آن تراوش مى نمايد) (و ان
منها لما يشقق فيخرج منه الماء).
و گاه (پاره اى از آنها (از فراز كوه ) از
خوف خدا فرو مى افتد) (و ان منها لما يهبط
من خشية الله ).
اما دلهاى شما از اين سنگها نيز سختتر است ، نه چشمه عواطف و علمى از آن مى جوشد و
نه قطرات محبتى از آن تراوش مى كند، و نه هرگز از خوف خدا مى طپد.
و در آخرين جمله مى فرمايد: (خداوند از
آنچه انجام مى دهيد غافل نيست ) (و ما
الله بغافل عما تعملون ).
و اين تهديدى است سربسته براى اين جمعيت بنى اسرائيل و تمام كسانى كه خط آنها را
ادامه مى دهند.
نكته ها
1- پرسشهاى فراوان و بيجا
بدون شك (سؤ ال
) كليد حل مشكلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است ، اما مانند هر چيز
اگر از حد و معيار خود تجاوز كند، و يا بى مورد انجام گيرد،
دليل انحراف و موجب زيان است ، همانگونه كه نمونهاش را در اين داستان مشاهده كرديم
.
بنى اسرائيل ماءمور بودند گاوى را ذبح كنند بدون شك اگر قيد و شرط خاصى مى داشت
تاخير بيان از وقت حاجت ممكن نبود، و خداوند حكيم در همان لحظه كه به آنها امر كرد
بيان مى فرمود، بنابراين وظيفه آنها در اين زمينه قيد و شرطى نداشته ، و لذا
(بقره ) به صورت
(نكره ) در اينجا ذكر شده است
.
ولى آنها بى اعتنا به اين اصل مسلم ، شروع به سؤ الات گوناگون كردند، شايد براى
اينكه مى خواستند حقيقت ، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و اين اختلاف همچنان ميان
بنى اسرائيل ادامه يابد، جمله فذبحوها و ما كادوايفعلون نيز اشاره به همين معنى است
، مى گويد: آنها گاو را ذبح كردند ولى نمى خواستند اين كار انجام گيرد!.
از ذيل آيه 72 همين داستان نيز استفاده مى شود كه لااقل گروهى از آنها قاتل را مى
شناختند، و از اصل جريان مطلع بودند، و شايد اين قتل بر طبق توطئه قبلى ميان آنها
صورت گرفته بود اما كتمان مى كردند، زيرا در ذيل همين آيه مى خوانيم : و الله مخرج
ما كنتم تكتمون : خداوند آنچه را شما پنهان مى داريد آشكار و بر ملا مى سازد).
از اين گذشته افراد لجوج و خود خواه غالبا پر حرف و پر سؤ الند، و در برابر هر چيز
بهانه جوئى مى كنند.
قرائن نشان مى دهد كه اصولا آنها نه معرفت كاملى نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت
به موقعيت موسى (عليه السلام )، لذا بعد از همه اين سؤ الها گفتند الان جئت بالحق :
(حالا حق را بيان كردى )! گوئى
هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است !.
به هر حال ، هر قدر آنها سؤ ال كردند خداوند هم تكليف آنها را سختتر كرد، چرا كه
چنين افراد، مستحق چنان مجازاتى هستند، لذا در روايات مى خوانيم
كه در هر مورد خداوند سكوت كرده ، پرسش و سؤ ال نكنيد كه حكمتى داشته و لذا در
روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) چنين آمده اگر آنها در همان
آغاز، هر ماده گاوى انتخاب كرده و سر بريده بودند كافى بود، و لكن شدوا فشدد الله
عليهم : (آنها سختگيرى كردند خداوند هم بر
آنها سخت گرفت ).
2- اين همه اوصاف براى چه بود ؟
همانگونه كه گفتيم تكليف بنى اسرائيل در آغاز، مطلق و بى قيد و شرط بود، اما
سختگيرى و سرپيچى آنها از انجام وظيفه ، حكم آنها را دگرگون ساخت و سختتر شد.
با اين حال اوصاف و قيودى كه بعدا براى اين گاو ذكر شده ممكن است اشاره به يك حقيقت
اجتماعى در زندگى انسانها بوده باشد: قرآن گويا مى خواهد اين نكته را بيان كند كه
گاوى كه بايد نقش احيا كننده داشته باشد، ذلول يعنى تسليم بدون قيد و شرط، و باربر
و اسير و زير دست نباشد، همچنين نبايد رنگهاى مختلف در اندام آن به چشم بخورد بلكه
بايد يكرنگ و خالص باشد.
به طريق اولى كسانى هم كه در نقش رهبرى و احياء كردن اجتماع ظاهر مى شوند و مى
خواهند قلبها و افكار مرده را احيا كنند، بايد رام ديگران نگردند، مال و ثروت فقر و
غنى ، قدرت و نيروى زورمندان ، در هدف آنها اثر نگذارد، كسى جز خدا در دل آنها جاى
نداشته باشد، تنها تسليم حق و پايبند دين باشند هيچگونه رنگى در وجودشان جز رنگ
خدائى يافت نشود، و اين افراد هستند
كه مى توانند بدون اضطراب و تشويش به كارهاى مردم رسيدگى كرده ، مشكلات را حل نموده
، و آنها را احياء كنند.
ولى دلى كه متمايل به دنيا و رام دنيا است ، و اين رنگ وى را معيوب ساخته ، چنين
كسى نمى تواند با اين عيب و نقصى كه در خود دارد قلوب مرده را زنده سازد و نقش احيا
كننده داشته باشد.
3- انگيزه قتل چه بود؟
آنچنانكه از تواريخ و تفاسير استفاده مى شود انگيزه قتل در ماجراى بنى اسرائيل را
مال و يا مساءله ازدواج دانسته اند.
بعضى از مفسران معتقدند يكى از ثروتمندان بنى اسرائيل كه ثروتى فراوان داشت و وارثى
جز پسر عموى خويش نداشت ، عمر طولانى كرد، پسر عمو هر چه انتظار كشيد عموى پيرش از
دنيا برود و اموال او را از طريق ارث تصاحب كند ممكن نشد، لذا تصميم گرفت او را از
پاى در آورد.
بالاخره پنهانى او را كشت و جسدش را در ميان جاده افكند، سپس بناى ناله و فرياد را
گذاشت و به محضر موسى (عليه السلام ) شكايت آورد كه عموى مرا كشته اند!
بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه انگيزه قتل اين بوده است كه قاتل عموى خويش تقاضاى
ازدواج با دخترش را نمود به او پاسخ رد داده شد و دختر را با جوانى از پاكان و
نيكان بنى اسرائيل همسر ساختند پسر عموى شكست خورده دست به كشتن پدر دختر زد، سپس
شكايت به موسى (عليه السلام ) كرد كه عمويم كشته شده قاتلش را پيدا كنيد! به هر حال
ممكن است در اين آيه اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه سرچشمه مفاسد، قتلها و جنايات
غالبا دو موضوع است : (ثروت
) و (بى بندوباريهاى جنسى
).
4- نكات آموزنده اين داستان
اين داستان عجيب ، علاوه بر اينكه دليل بر قدرت بى پايان پروردگار بر همه چيز است ،
دليلى بر مساءله معاد نيز مى باشد، و لذا در آيه 73 خوانديم كذلك يحيى الله الموتى
كه اشاره به مساءله معاد است ، و يريكم آياته كه اشاره به قدرت و عظمت پروردگار مى
باشد.
از اين گذشته نشان مى دهد كه اگر خداوند بر گروهى غضب مى كند بى دليل نيست ، بنى
اسرائيل در تعبيراتى كه در اين داستان در برابر موسى (عليه السلام ) داشتند، نهايت
جسارت را نسبت به او و حتى خلاف ادب نسبت به ساحت قدس خداوند نمودند.
در آغاز گفتند: آيا تو ما را مسخره مى كنى ؟ و به اين ترتيب پيامبر بزرگ خدا را
متهم به سخريه نمودند.
در چند مورد مى گويند از خدايت بخواه ... مگر خداى موسى با خداى آنها فرق داشت ؟ با
اينكه موسى صريحا گفته بود خدا به شما دستور مى دهد.
در يك مورد مى گويند اگر پاسخ اين سؤ ال را بگوئى ما هدايت مى شويم كه مفهومش آنست
كه بيان قاصر تو موجب گمراهى است و در پايان كار مى گويند: حالا حق را آوردى !
اين تعبيرات همه دليل بر جهل و نادانى و خود خواهى و لجاجت آنها مى باشد.
از اين گذشته اين داستان به ما درس مى دهد كه سختگير نباشيم تا خدا بر ما سخت نگيرد
به علاوه انتخاب گاو براى كشتن شايد براى اين بوده كه بقاياى فكر گوساله پرستى و بت
پرستى را از مغز آنها بيرون براند.
نيكى به پدر
مفسران در اينجا يادآور مى شوند كه اين گاو در آن محيط منحصر به فرد
بوده است و بنى اسرائيل آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند.
مى گويند صاحب اين گاو مرد نيكوكارى بود و نسبت به پدر خويش احترام فراوان قائل مى
شد، در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پيش آمد، ولى او
به خاطر اينكه پدرش ناراحت نشودحاضر نشد وى را بيدار سازد و كليد صندوق را از او
بگيرد، در نتيجه از معامله صرفنظر كرد.
و به قول بعضى از مفسران فروشنده حاضر مى شود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد به
اين شرط كه نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به اين بوده است كه پدر را بيدار
كند و كليد صندوقها را از او بگيرد، ولى جوان مزبور حاضر مى گردد كه به هشتاد هزار
بخرد ولى پول را پس از بيدارى پدر بپردازد! بالاخره معامله انجام نشد.
خداوند به جبران اين گذشت جوان معامله پرسود بالا را براى او فراهم مى سازد.
بعضى از مفسران نيز مى گويند: پدر پس از بيدار شدن از ماجرا آگاه مى شود و گاو
مزبور را به پاداش اين عمل به پسر خود ميبخشد كه سر انجام آن سود فراوان را براى او
به بار مى آورد.
پيامبر اسلام در اين مورد مى فرمايد: انظروا الى البر ما بلغ باهله :(نيكى
را بنگريد كه با نيكو كار چه مى كند ؟!).
آيه و ترجمه
ا فتطمعون ان يؤ منوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلم الله ثم يحرفونه من بعد ما
عقلوه و هم يعلمون (75)
و اذا لقوا الذين ءامنوا قالوا ءامنا و اذا خلا بعضهم الى بعض قالوا ا تحدثونهم بما
فتح الله عليكم ليحاجوكم به عند ربكم ا فلا تعقلون (76)
ا و لا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون
(77)
|
ترجمه :
75- آيا انتظار داريد به (آئين ) شما ايمان بياورند، با اينكه عدهاى از آنها سخنان
خدا را مى شنيدند و پس از فهميدن آنرا تحريف مى كردند در حالى كه علم و اطلاع
داشتند.
76- و هنگامى كه مؤ منان را ملاقات كنند مى گويند ايمان آورديم ، ولى هنگامى كه با
هم خلوت مى كنند (بعضى به بعضى ديگر اعتراض مى كنند و) مى گويند چرا مطالبى را كه
خداوند (درباره صفات پيامبر اسلام ) براى شما بيان كرد به مسلمانان بازگو مى كنيد
تا (روز رستاخيز) در پيشگاه خدا بر ضد شما بان استدلال كنند؟ آيا نمى فهميد ؟.
77- آيا اينها نمى دانند خداوند از اسرار درون و برون آنان آگاه است ؟
شان نزول
بعضى از مفسران در شان نزول دو آيه اخير از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل كرده
اند:
(گروهى از يهود كه دشمنى با حق نداشتند
هنگامى كه مسلمانان را ملاقات
مى كردند از آنچه در تورات پيرامون صفات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم
) آمده بود به آنها خبر ميدادند، بزرگان يهود از اين امر آگاه شدند و آنها را از
اين كار نهى كردند، و گفتند شما صفات محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را كه در
تورات آمده براى آنها بازگو نكنيد تا در پيشگاه خدا دليلى بر ضد شما نداشته باشند،
آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت ).
تفسير:
انتظار بيجا
در اين آيات چنانكه ملاحظه مى كنيد قرآن ، ماجراى بنى اسرائيل را رها كرده ، روى
سخن را به مسلمانان نموده و نتيجه گيرى آموزندهاى مى كند، مى گويد:(شما
چگونه انتظار داريد كه اين قوم به دستورات آئين شما ايمان بياورند، با اينكه گروهى
از آنان سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهم و درك آن را تحريف مى كردند، در حالى
كه علم و اطلاع داشتند) ؟! (ا فتطمعون ان
يؤ منوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم
يعلمون ).
بنابر اين اگر مى بينيد آنها تسليم بيانات زنده قرآن و اعجاز پيامبر اسلام (صلى
اللّه عليه و آله و سلم ) نمى شوند نگران نباشيد، اينها فرزندان همان كسانى هستند
كه به عنوان برگزيدگان قوم همراه موسى به كوه طور رفتند و سخنان خدا را شنيدند و
دستورهاى او را درك كردند، و به هنگام بازگشت ، آن را تحريف نمودند.
از جمله (و قد كان فريق منهم ...)
چنين استفاده مى شود كه همه آنها تحريفگر نبودند بلكه اين تنها كار گروهى بوده كه
شايد اكثريت را تشكيل مى دادند.
در (اسباب النزول
) آمده است كه گروهى از يهود هنگامى كه از طور باز گشتند به مردم گفتند:(ما
شنيديم كه خداوند به موسى دستور داد فرمانهاى مرا در آنجا كه مى توانيد انجام دهيد،
و آنجا كه نمى توانيد ترك كنيد! و اين نخستين تحريف بود.
به هر حال در ابتداى ظهور پيامبر اسلام انتظار ميرفت كه قوم يهود پيش از ديگران با
نداى اسلام لبيك گويند چرا كه آنها اهل كتاب بودند (بخلاف مشركان ) بعلاوه صفات
پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را نيز در كتابهاى خود خوانده بودند
ولى قرآن مى گويد: با سابقه بدى كه آنها دارند انتظار شما مورد ندارد، چرا كه گاهى
صفات و روحيات انحرافى يك جمعيت ، سبب مى شود كه با تمام نزديكى به حق از آن دور
گردند.
آيه بعد پرده از روى حقيقت تلخ ديگرى پيرامون اين جمعيت حيلهگر و منافق بر ميدارد و
مى گويد: پاكدلان آنها هنگامى كه مؤ منان را ملاقات مى كنند اظهار ايمان مى نمايند
(و صفات پيامبر را كه در كتبشان آمده است خبر مى دهند) (و اذا لقوا الذين آمنوا
قالوا آمنا).
(اما در پنهانى و خلوت ، جمعى از آنها مى
گويند: چرا مطالبى را كه خداوند در تورات براى شما بيان كرده به مسلمانان مى گوئيد)؟
(و اذا خلا بعضهم الى بعض قالوا ا تحدثونهم بما فتح الله عليكم ).
(تا در قيامت در پيشگاه خدا بر ضد شما به
آن استدلال كنند، آيا نمى فهميد)؟
(ليحاجوكم به عند ربكم ا فلا تعقلون ).
اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه آغاز آيه از منافقان يهود سخن مى گويد كه
در حضور مسلمانان دم از ايمان مى زدند، و در غياب انكار مى كردند و حتى پاكدلان
يهود را نيز مورد سرزنش قرار ميدادند كه چرا اسرار كتب
مقدس را در اختيار مسلمانان قرار داده ايد؟ به هر حال اين تاءييدى است بر آنچه در
آيه قبل بود كه شما از جمعيتى كه چنين روحيات بر آنها حاكم است چندان انتظار ايمان
نداشته باشيد.
جمله (فتح الله عليكم
) ممكن است به معنى حكم و فرمان الهى باشد كه در اختيار بنى اسرائيل
قرار داشت ، و ممكن است اشاره به گشودن درهاى اسرار الهى و خبرهاى آينده مربوط به
شريعت جديد به روى آنان باشد.
قابل توجه اينكه از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ايمان اين گروه منافق درباره
خدا آنقدر ضعيف بود كه او را همچون انسانهاى عادى مى پنداشتند و تصور مى كردند اگر
حقيقتى را از مسلمانان كتمان كنند از خدا نيز مكتوم خواهد ماند!
لذا آيه بعد با صراحت مى گويد:(آيا اينها
نمى دانند كه خداوند از اسرار درون و برونشان آگاه است
) (او لا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون ).
آيه و ترجمه
و منهم اميون لا يعلمون الكتب الا امانى و ان هم الا يظنون
(78)
فويل للذين يكتبون الكتب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمنا قليلا
فويل لهم مما كتبت ايديهم و ويل لهم مما يكسبون
(79)
|
ترجمه :
78- و پاره اى از آنها عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى
دانند، و تنها به پندارهايشان دل بسته اند!
79 - واى بر آنها كه مطالبى با دست خود مى نويسند سپس مى گويند: از طرف خدا است تا
به بهاى كمى آن را بفروشند، واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند، و واى بر آنها
از آنچه از اين راه به دست مى آورند!
شان نزول
جمعى از دانشمندان يهود اوصافى را كه براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و
سلم ) در تورات آمده بود تغيير دادند و اين تغيير به خاطر حفظ موقعيت خود و منافعى
بود كه همه سال از ناحيه عوام به آنها مى رسيد.
هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مبعوث شد، و اوصاف او را با
آنچه در تورات آمده بود مطابق ديدند ترسيدند كه در صورت روشن شدن اين واقعيت منافع
آنها در خطر قرار گيرد، لذا بجاى اوصاف واقعى مذكور در تورات ، صفاتى بر ضد آن
نوشتند.
عوام يهود كه تا آن زمان كم و بيش صفات واقعى او را شنيده بودند، از علماى خود مى
پرسيدند آيا اين همان پيامبر موعود نيست كه بشارت ظهور او را ميداديد؟ آنها آيات
تحريف شده تورات را بر آنها مى خواندند تا به اين وسيله قانع شوند.
تفسير:
نقشه هاى يهود براى استثمار عوام
در تعقيب آيات گذشته پيرامون خلافكاريهاى يهود، آيات مورد بحث جمعيت آنها را به دو
گروه مشخص تقسيم مى كند: عوام و دانشمندان حيله گر (البته اقليتى از دانشمندان آنها
بودند كه ايمان آوردند و حق را پذيرا شدند و به صفوف مسلمانان پيوستند).
مى گويدگروهى از آنها افرادى هستند كه از دانش بهرهاى ندارند، و از كتاب خدا جز يك
مشت خيالات و آرزوها نمى دانند، و تنها به پندارهايشان دل بسته اند (و منهم اميون
لا يعلمون الكتاب الا امانى و ان هم الا يظنون ).
(اميون )
جمع (امىّ)
در اينجا به معنى (درس نخوانده
) است ، يعنى به همان حالتى كه از مادر متولد شده باقى مانده و مكتب و
استادى را نديده است ، و يا به خاطر اينكه جمعى از مادران روى علاقه هاى جاهلانه
فرزندان خود را از خود جدا نمى كردند و اجازه نمى دادند به مكتب بروند.
(امانى )
جمع (امنية
) به معنى آرزو است ، و در اينجا ممكن است اشاره به پندارها و امتيازات
موهومى باشد كه يهود براى خود قائل بودند، از جمله
مى گفتند:(ما فرزندان خدا و دوستان خاص او
هستيم ) نحن ابناء الله و احبائه (مائده
18) و يا اينكه مى گفتند: (هرگز آتش دوزخ
جز چند روزى به ما نخواهد رسيد) كه در
آيات بعد به اين گفتار يهود بر مى خوريم .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از امانى ، آيات تحريف شده باشد كه دانشمندان
يهود در اختيار عوام مى گذاشتند، و جمله (لا
يعلمون الكتاب الا امانى ) با اين معنى
سازگارتر مى باشد.
به هر حال پايان اين آيه (ان هم الا يظنون )دليل بر آن است كه پيروى از ظن و گمان
در اساس و اصول دين و شناخت مكتب وحى كارى است نادرست و در خور سرزنش و هر كس بايد
در اين قسمت از روى تحقيق كافى گام بردارد.
دستهاى ديگر دانشمندان آنها بودند كه حقايق را به سود خود تحريف مى كردند چنانكه
قرآن در آيه بعد مى گويد:(واى بر آنها كه
مطالب را به دست خود مى نويسند، و بعد مى گويند اينها از سوى خدا است
) (فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ).
(و هدفشان اين است با اين كار، بهاى كمى
بدست آورند) (ليشتروا به ثمنا قليلا).
(واى بر آنها از آنچه با دست خود مى
نويسند)
(فويل لهم مما كتبت ايديهم ).
(و واى بر آنها از آنچه با اين خيانتها
بدست مى آورند) (و ويل لهم مما يكسبون ).
از جمله هاى اخير اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه آنها هم وسيله نا مقدسى
داشتند، و هم نتيجه نادرستى مى گرفتند.
بعضى از مفسران در ذيل آيه مورد بحث حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده
اند كه داراى نكات قابل ملاحظهاى است حديث چنين است :
(مردى به امام صادق (عليه السلام ) عرض
كرد با اينكه عوام يهود اطلاعى از كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتند،
چگونه خداوند آنها را نسبت به تقليد از علماء و پذيرش از آنان مذمت مى كند ؟!
(اشاره به آيات مورد بحث است ) آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مى
كنند تفاوت دارند؟ ...
امام فرمود: بين عوام ما و عوام يهود از يك جهت فرق و از يك جهت مساوات است ، از آن
جهت كه مساوى هستند خداوند عوام ما را نيز مذمت كرده همانگونه كه عوام يهود را
نكوهش فرموده .
اما از آن جهت كه با هم تفاوت دارند اين است كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه
بودند، مى دانستند آنها صريحا دروغ مى گويند، حرام و رشوه مى خورند و احكام خدا را
تغيير مى دهند، آنها با فطرت خود اين حقيقت را دريافته بودند كه چنين اشخاصى فاسقند
و جايز نيست سخنان آنها را درباره خدا و احكام او بپذيرند، و سزاوار نيست شهادت
آنها را درباره پيامبران قبول كنند، به اين دليل خداوند آنها را نكوهش كرده است
(ولى عوام ما پيرو چنين علمائى نيستند).
و اگر عوام ما از علماى خود فسق آشكار و تعصب شديد و حرص بر دنيا و اموال حرام
ببينند هر كس از آنها پيروى كند مثل يهود است كه خداوند آنان را به خاطر پيروى از
علماى فاسق نكوهش كرده است ، فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظا لدينه
مخالفا على هواه ، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه :(اما
دانشمندانى كه پاكى روح خود را حفظ كنند، و دين خود را نگهدارند مخالف هوى و هوس و
مطيع فرمان مولاى خويش باشند عوام مى توانند
از آنها پيروى كنند ...)
روشن است كه اين حديث اشاره به تقليد تعبدى در احكام نمى كند، بلكه منظور پيروى
كردن از رهنمائى دانشمندان براى بدست آوردن علم و يقين در اصول دين است ، زيرا حديث
در مورد شناخت پيامبر سخن كه مسلما از اصول دين مى باشد و تقليد تعبدى در آن جايز
نيست .
|