تفسير نمونه جلد ۱
جمعي از فضلا
- ۶ -
آيه و ترجمه
كيف تكفرون بالله و كنتم اموتا فاحيكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون
(28)
هو الذى خلق لكم ما فى الاءرض جميعا ثم استوى الى السماء فسوئهن سبع سموت و هو بكل
شى ء عليم (29)
|
ترجمه :
28- چگونه به خداوند كافر مى شويد در حالى كه شما اجسام بى روحى بوديد و او شما را
زنده كرد، سپس شما را مى ميراند، و بار ديگر شما را زنده مى كند، سپس به سوى او باز
مى گرديد (بنابر اين نه حيات و زندگى شما، از شما است و نه مرگتان ، آنچه داريد از
خدا است ).
29- او خدائى است كه همه آنچه (از نعمتها) در زمين وجود دارد، براى شما آفريده سپس
به آسمان پرداخت ، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است
.
تفسير:
نعمت اسرار آميز حيات
قرآن در دو آيه فوق با ذكر يك سلسله از نعمتهاى الهى و پديده هاى شگفت انگيز آفرينش
انسانها را متوجه پروردگار و عظمت او مى سازد، و دلائلى را كه در گذشته (آيه 21 و
22 همين سوره ) در زمينه شناخت خدا ذكر كرده بود تكميل مى كند.
قرآن در اينجا براى اثبات وجود خدا از نقطهاى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار
باقى نمى گذارد و آن مساءله پيچيده حيات و زندگى است .
نخست مى گويد: چگونه شما خدا را انكار مى كنيد در حالى كه اجسام
بى روحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد (كيف تكفرون
بالله و كنتم امواتا فاحياكم ).
قرآن به همه ما يادآورى مى كند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها و موجودات
بيجان مرده بوديد، و نسيم حيات اصلا در كوى شما نوزيده بود.
ولى اكنون داراى نعمت حيات و هستى مى باشيد، اعضاء و دستگاه هاى مختلف ، حواس و
ادراك به شما داده شده ، اين هستى و حيات را چه كسى به شما عطا كرده آيا خود به
خويشتن داديد؟
بديهى است هر انسان منصفى بدون هيچ ترديد اعتراف مى كند كه اين نعمت از خود او نيست
، بلكه از ناحيه يك مبدء عالم و قادر به او رسيده است ، كسى كه تمام رموز حيات و
قوانين پيچيده آن را مى دانسته ، و بر تنظيم آن قدرت داشته ، آنگاه جاى اين سؤ ال
است كه پس چرا به خدائى كه بخشنده حيات و هستى است كفر مى ورزيد؟.
امروز براى همه دانشمندان مسلم شده كه ما در اين جهان چيزى پيچيده تر از مساءله
حيات و زندگى نداريم ، چرا كه با تمام پيشرفتهاى شگرفى كه در زمينه علوم و دانشهاى
طبيعى نصيب بشر گرديده ، هنوز معماى حيات گشوده نشده است اين مساءله آنقدر اسرار
آميز است كه افكار مليونها دانشمند و كوششهايشان تاكنون از درك آن عاجز مانده ،
ممكن است در آينده در پرتو تلاشهاى پيگير، انسان از رموز حيات ، تدريجا آگاه گردد،
ولى مساءله اين است كه آيا هيچكس مى تواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف و پر از
اسرار را كه نيازمند به يك علم و قدرت فوق العاده است به طبيعت بيشعور كه خود فاقد
حيات بوده است نسبت دهد.
اينجا است كه مى گوئيم پديده حيات در جهان طبيعت بزرگترين سند اثبات وجود خدا است
كه پيرامون آن كتابها نگاشته اند، و قرآن در آيه فوق مخصوصا
روى همين مساءله تكيه كرده است ، كه ما فعلا با همين اشاره كوتاه از آن مى گذريم .
پس از يادآورى اين نعمت ، دليل آشكار ديگرى را يادآور مى شود و آن مساءله مرگ است
مى گويد: (سپس خداوند شما را مى ميراند)
(ثم يميتكم ).
انسان مى بيند اقوام و خويشان و بستگان و آشنايان يكى پس از ديگران مى ميرند و جسد
بيجان آنها زير خاكها مدفون مى شود، اينجا نيز جاى تفكر و انديشه است ، چه كسى هستى
را از آنها گرفت اگر هستى آنها از خودشان بود، بايد جاودانى باشد، اينكه از آنها
گرفته مى شود دليل بر اين است كه ديگرى به آنها بخشيده .
آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ است ، چنانكه در آيه 2 سوره مالك مى خوانيم :
الذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا:(او
خدائى است كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد).
قرآن پس از ذكر اين دو دليل روشن بر وجود خدا و آماده ساختن روح انسان براى مسائل
ديگر در دنباله اين بحث به ذكر مساءله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته ، مى
گويد: سپس بار ديگر شما را زنده مى كند (ثم يحييكم ).
البته اين زندگى پس از مرگ به هيچوجه جاى تعجب نيست چرا كه قبلا نيز انسان چنين
بوده است و با توجه به دليل اول يعنى اعطاى حيات به موجود بيجان ، پذيرفتن اعطاى
حيات پس از متلاشى شدن بدن ، نه تنها كار مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسانتر است
هر چند آسان و مشكل براى وجودى كه قدرتش بى انتها است مفهومى ندارد!).
عجب اينكه گروهى بودند كه در حيات دوباره انسانها ترديد داشته و دارند در حالى كه
حيات نخستين را كه از موجودات بيجان صورت گرفته مى دانند.
جالب اينكه قرآن در آيه فوق ، پرونده حيات را از آغاز تا انتها در برابر ديدگان
انسان گشوده ، و در يك بيان كوتاه آغاز و پايان حيات ، و سپس مساءله معاد
را در برابر او مجسم ساخته است .
و در پايان اين آيه مى گويد:(سپس به سوى
او بازگشت مى كنيد) (ثم اليه ترجعون ).
مقصود از رجوع به سوى پروردگار همان بازگشت به سوى نعمتهاى خداوند مى باشد، يعنى در
قيامت و روز رستاخيز به نعمتهاى خداوند بازگشت مى كنيد شاهد اين گفته آيه 36- سوره
انعام است كه مى فرمايد:
و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون :(خداوند
مردگان را بر مى انگيزد سپس به سوى او بازگشت مى كنند.)
ممكن است منظور از رجوع به سوى پروردگار حقيقتى از اين دقيقتر و باريكتر باشد و آن
اينكه همه موجودات در مسير تكامل از نقطه عدم كه نقطه صفر است شروع كرده و به سوى
بى نهايت كه ذات پاك پروردگار است پيش مى روند، بنابر اين با مردن ، تكامل تعطيل
نمى شود و بار ديگر انسان در رستاخيز به زندگى و حيات در سطحى ، عاليتر باز مى گردد
و سير تكاملى او ادامه مى يابد.
پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مساءله مبدء و معاد، به يكى ديگر از نعمتهاى گسترده
خداوند اشاره كرده مى گويد: او خدائى است كه آنچه روى زمين است براى شما آفريده (هو
الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا).
و به اين ترتيب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمينى مشخص
مى كند، و درست از اينجا در مى يابيم كه اين انسان را خدا براى امر بسيار پر ارزش و
عظيمى آفريده است ، همه چيز را براى او آفريده او را براى چه چيز؟ آرى او عاليترين
موجود در اين صحنه پهناور است و از تمامى آنها ارزشمندتر.
تنها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مى شود، بلكه در قرآن
آيات فراوانى مى يابيم كه انسان را هدف نهائى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مى كند،
چنانكه در آيه 13 سوره جاثيه آمده است : و سخر لكم ما فى السماوات و الارض :
(آنچه در آسمانها و هر چه در زمين است مسخر شما قرار داد.)
و در جاى ديگر به طور مشروحتر مى خوانيم :
و سخر لكم الفلك ....
و سخر لكم الانهار ....
و سخر لكم الليل و النهار ...
و سخر لكم البحر ....
و سخر لكم الشمس و القمر ...:
(كشتى ها را مسخر شما ساخت ... نهرها را
مورد تسخير شما قرار داد ... شب و روز را مسخر فرمانتان كرد ... شما را بر درياها و
اقيانوسها مسلط ساخت ... خورشيد و ماه را نيز فرمانبردار و در خدمت شما قرار داد
...
(بحث بيشتر در اين زمينه را در جلد دهم ، صفحه 120، ذيل آيه 2 سوره رعد و نيز در
همان جلد ذيل آيات 32 و 33 سوره ابراهيم ، صفحه 349 مطالعه مى فرمائيد).
بار ديگر به دلائل توحيد باز گشته مى گويد:(سپس
خداوند به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود، و او به هر چيز
آگاه است ) (ثم استوى الى السماء فسواهن
سبع سماوات و هو بكل شى ء عليم ).
جمله (استوى
) از ماده (استواء)
گرفته شده كه در لغت به معنى تسلط و احاطه كامل و قدرت بر خلقت و تدبير است ، ضمنا
كلمه (ثم )
در جمله (ثم استوى الى السماء)
الزاما به
معنى تاءخير زمانى نيست بلكه مى تواند به معنى تاءخير در بيان و ذكر حقايقى پشت سر
هم بوده باشد.
نكته ها
1 - تناسخ و عود ارواح
آيه فوق ، از جمله آيات متعددى است كه عقيده به تناسخ را صريحا نفى ، مى كند، زيرا
عقيده مندان به تناسخ چنين مى پندارند كه انسان بعد از مرگ بار ديگر به همين زندگى
باز مى گردد منتها روح او در جسم ديگر ( و نطفه ديگر) حلول كرده و زندگى مجددى را
در همين دنيا آغاز مى كند و اين مساءله ممكن است بارها تكرار شود، اين زندگى تكرارى
در اين جهان را تناسخ يا عود ارواح مى نامند.
آيه فوق صريحا مى گويد: بعد از مرگ ، يك حيات بيش نيست و طبعا اين حيات همان زندگى
در رستاخيز و قيامت است ، و به تعبير ديگر آيه مى گويد: شما مجموعا دو حيات و مرگ
داشته و داريد، نخست مرده بوديد (در عالم موجودات بى جان قرار داشتيد) خداوند شما
را زنده كرد، سپس مى ميراند و بار ديگر زنده مى كند، اگر تناسخ صحيح بود، تعداد
حيات و مرگ انسان بيش از دو حيات و مرگ بود.
همين مضمون در آيات متعدد ديگر قرآن نيز به چشم مى خورد كه در جاى خود به آن اشاره
خواهد شد.
بنابر اين عقيده به تناسخ كه گاهى نام آن را تغيير داده ، عود ارواح مى نامند از
نظر قرآن باطل و بى اساس است .
بعلاوه ما دلائل عقلى روشنى داريم كه اين عقيده را نفى مى كند و آن را به عنوان
يكنوع ارتجاع و عقب گرد در قانون تكامل اثبات مى نمايد كه در جاى خود از آن سخن
گفته ايم .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى شايد آيه فوق را اشاره به حيات برزخى بدانند، در
حالى كه آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد، تنها مى گويد: شما قبلا جسم بيجانى بوديد،
خداوند شما را زنده كرد، بار ديگر مى ميراند (اشاره به مرگ در پايان زندگى اين دنيا
است ) سپس زنده مى كند (اشاره به حيات آخرت ) سپس سير تكاملى خود را به سوى او
ادامه مى دهيد.
2- آسمانهاى هفتگانه
كلمه (سماء)
در لغت به معنى طرف بالا است ، و اين مفهوم جامعى است كه مصداقهاى مختلفى دارد، لذا
مى بينيم در قرآن در موارد گوناگونى به كار رفته است :
1- گاهى به (جهت بالا)
در قسمت مجاور زمين اطلاق شده ، چنانكه مى فرمايد: الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة
طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء (آيا
نديدى خداوند چگونه مثل زده است گفتار پاك را به درخت پاكيزهاى كه ريشه اش ثابت و
شاخهاش در آسمان است ) (ابراهيم 24).
2- گاه به منطقه اى دورتر از سطح زمين (محل ابرها) اطلاق شده ، چنان كه مى خوانيم :
و نزلنا من السماء ماء مباركا:(ما از
آسمان آب پر بركتى نازل كرديم ) (سوره ق
آيه 9).
3- گاه به (قشر متراكم هواى اطراف زمين
) گفته شده : و جعلنا السماء سقفا محفوظا:
(ما آسمان را سقف محكم و محفوظى قرار
داديم ) (انبياء 32 )
زيرا مى دانيم جو زمين كه همچون سقفى بر بالاى سر ما قرار دارد داراى آنچنان
استحكامى است كه كره زمين را در برابر سقوط سنگهاى آسمانى حفظ مى كند، اين سنگ ها
كه شبانه روز، مرتبا در حوزه جاذبه زمين قرار گرفته و به سوى آن جذب مى شوند، اگر
اين قشر هواى متراكم نبود ما مرتبا در معرض سقوط اين سنگهاى خطرناك بوديم ، اما
وجود اين قشر، سبب مى شود كه سنگها پس از برخورد با جو زمين مشتعل و سپس خاكستر
شود.
4- و گاهى به معنى (كرات بالا)
آمده است ثم استوى الى السماء و هى دخان : (به
آسمانها پرداخت در حالى كه دود و بخار بودند)
(و از گاز نخستين ، كرات را آفريد) (فصلت 11).
اكنون به اصل سخن باز گرديم ، در اينكه مقصود از آسمانهاى هفتگانه چيست ؟ مفسران و
دانشمندان اسلامى بيانات گوناگونى دارند و تفسيرهاى مختلفى كرده اند:
1- بعضى آسمانهاى هفتگانه را، همان (سيارات
سبع ) مى دانند (عطارد زهره ، مريخ ،
مشترى ، زحل ، و ماه و خورشيد) كه به عقيده دانشمندان فلكى قديم جزء سيارات بودند.
2- بعضى ديگر معتقدند كه منظور طبقات متراكم هواى اطراف زمين است و قشرهاى مختلفى
كه روى هم قرار گرفته است .
3- بعضى ديگر مى گويند: عدد هفت در اينجا به معنى عدد تعدادى (عدد
مخصوص ) نيست ، بلكه عدد تكثيرى است كه به معنى تعداد زياد و فراوان مى باشد، و اين
در كلام عرب و حتى قرآن نظائر قابل ملاحظهاى دارد مثلا در آيه 27 سوره لقمان مى
خوانيم : و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما
نفدت كلمات الله : (اگر درختان زمين قلم
گردند، و دريا مركب ، و هفت دريا بر آن افزوده شود كلمات خدا را نمى توان با آن
نوشت .)
به خوبى روشن است كه منظور از لفظ (سبعه
) در اين آيه عدد مخصوص هفت نيست بلكه اگر هزاران هزار دريا نيز مركب
گردد، نمى توان علم بيپايان خداوند را با آن نگاشت .
بنابر اين سماوات سبع اشاره به آسمانهاى متعدد و كرات فراوان عالم بالا است بى آنكه
عدد خاصى از آن منظور باشد.
4- آنچه صحيحتر به نظر مى رسد، اين است كه مقصود از سماوات سبع همان معنى واقعى
آسمانهاى هفتگانه است ، تكرار اين عبارت در آيات مختلف قرآن نشان مى دهد كه عدد سبع
در اينجا به معنى تكثير نيست ، بلكه اشاره به همان عدد مخصوص است .
منتها از آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه تمام كرات و ثوابت و سياراتى را كه ما
مى بينيم همه جزء آسمان اول است ، و شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس ديد ما و
ابزارهاى علمى امروز ما بيرون است و مجموعا هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشكيل
مى دهند.
شاهد اين سخن اينكه : قرآن مى گويد: و زينا السماء الدنيا بمصابيح :
(ما آسمان پائين را با چراغهاى ستارگان زينت داديم
) (فصلت 12).
در جاى ديگر مى خوانيم : انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب :
(ما آسمان پائين را با كواكب و ستارگان زينت بخشيديم
) (صافات 6).
از اين آيات بخوبى استفاده مى شود كه همه آنچه را ما مى بينيم و جهان
ستارگان را تشكيل مى دهد همه جزء آسمان اول است ، و در ماوراى آن شش آسمان ديگر
وجود دارد كه ما در حال حاضر اطلاع دقيقى از جزئيات آن نداريم .
و اما اينكه گفتيم شش آسمان ديگر براى ما مجهول است و ممكن است علوم از روى آن در
آينده پرده بردارد، به اين دليل است كه علوم ناقص بشر بهر نسبت كه پيش مى رود از
عجائب آفرينش تازه هائى را بدست مى آورد، مثلا علم هيئت هم اكنون بجائى رسيده است
كه بعد از آن ، تلسكوپها قدرت ديد را از دست مى دهند، آنچه رصدخانه هاى بزرگ كشف
كرده اند، فاصلهاى به اندازه هزار ميليون يك ميليارد) سال نورى مى باشد، و خود
معترفند كه تازه اين آغاز جهان است نه پايان آن ، پس چه مانع دارد كه در آينده با
پيشرفت علم هيئت آسمانها و كهكشانها و عوالم ديگرى كشف گردد.
بهتر اين است كه اين سخن را از زبان ، يكى از رصدخانه هاى بزرگ جهان بشنويم .
3- عظمت كائنات
رصدخانه (پالومار)
عظمت جهان بالا را چنين توصيف مى كند .
(... تا وقتى كه دوربين رصدخانه پالومار
را نساخته بودند، وسعت دنيائى كه بنظر ما ميرسد بيش از پانصد سال نورى نبود، ولى ،
اين دوربين وسعت دنياى ما را به هزار ميليون سال نورى رساند، و در نتيجه ميليونها
كهكشان جديد كشف شد كه بعضى از آنها هزار ميليون سال نورى با ما فاصله دارند، ولى ،
بعد از فاصله هزار ميليون سال نورى فضاى عظيم مهيب و تاريكى به چشم مى خورد كه هيچ
چيز در آن ديده نمى شود يعنى روشنائى از آنجا عبور نمى كند تا صفحه عكاسى دوربين
رصدخانه را متاءثر كند.
ولى بدون ترديد در آن فضاى مهيب و تاريك صدها ميليون كهكشان وجود دارد كه دنيائى كه
در سمت ما است با جاذبه به آن كهكشانها نگهدارى مى شود.
تمام اين دنياى عظيمى كه به نظر مى رسد و داراى صدها هزار ميليون كهكشان است جز
درهاى كوچك و بى مقدار از يك دنياى عظيمتر نيست و هنوز اطمينان نداريم كه در فراسوى
آن دنياى دوم دنياى ديگرى نباشد.)
از اين گفته به خوبى بر مى آيد كه علم هنوز با آن پيشرفت شگفت انگيز خود در قسمت
آسمانها كشفيات خويش را سر آغاز جهان مى داند نه پايان آن ، بلكه آن را ذره كوچكى
در برابر جهان بس با عظمت ، مى شمارد.
آيه و ترجمه
و اذ قال ربك للملئكة انى جاعل فى الاءرض خليفة قالوا ا تجعل فيها من يفسد فيها و
يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اعلم ما لا تعلمون
(30)
و علم ءادم الاءسماء كلها ثم عرضهم على الملئكة فقال انبونى باسماء هؤ لاء ان كنتم
صدقين (31)
قالوا سبحنك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم
(32)
قال يادم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهم قال ا لم اقل لكم انى اعلم غيب
السموت و الاءرض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون
(33)
|
ترجمه :
30- هنگامى كه پروردگار تو به فرشتگان گفت : من در روى زمين جانشين و حاكمى قرار
خواهم داد. فرشتگان گفتند (پروردگاراآيا كسى را در زمين قرار ميدهى كه فساد و
خونريزى كند؟ (زيرا موجودات زمينى ديگر كه قبل از اين آدم پا به عرصه وجود گذاشتند،
به حكم طبع جهان ماده نيز آلوده فساد و خونريزى شدند، اگر هدف از آفرينش انسان
عبادت است ) ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم ،
پروردگار فرمود: من حقائقى را مى دانم كه شما نمى دانيد.
31- سپس علم اسماء (علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات ) را همگى به آدم آموخت
بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود اگر راست مى گوئيد اسامى اينها را
برشماريد!
32- فرشتگان عرض كردند: منزهى تو!، ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى ، نمى
دانيم تو دانا و حكيمى .
33- فرمود اى آدم آنها را از (اسامى و اسرار) اين موجودات آگاه كن ، هنگامى كه آنها
را آگاه كرد خداوند فرمود: نگفتم من غيب آسمانها و زمين را ميدانم ، و نيز ميدانم
آنچه را شما آشكار مى كنيد يا پنهان مى داشتيد.
تفسير:
انسان نماينده خدا در زمين
در آيات گذشته خوانديم كه خدا همه مواهب زمين را براى انسان آفريده است و در اين
آيات رسما مسئله رهبرى و خلافت انسان را تشريح مى كند، و موقعيت معنوى او را كه
شايسته اينهمه مواهب است روشن مى سازد.
در اين آيات به چگونگى آفرينش آدم (نخستين انسان اشاره مى كند و در اين سلسله آيات
كه از آيه 30 شروع و به آيه 39 پايان مى يابد سه مطلب اساسى مطرح شده است :
1- خبر دادن پروردگار به فرشتگان راجع به خلافت و سرپرستى انسان در زمين و گفتگوئى
كه آنها با خداوند داشته اند.
2- دستور خضوع و تعظيم فرشتگان در برابر نخستين انسان كه در آيات مختلف قرآن به
تناسبهاى گوناگونى ذكر شده است .
3- تشريح وضع آدم و زندگى او در بهشت و حوادثى كه منجر به خروج او از بهشت گرديد و
سپس توبه آدم ، و زندگى او و فرزندانش در زمين .
آيات مورد بحث از نخستين مرحله سخن مى گويد، خواست خداوند چنين
بود كه در روى زمين موجودى بيافريند كه نماينده او باشد، صفاتش پرتوى از صفات
پروردگار، و مقام و شخصيتش برتر از فرشتگان خواست او اين بود كه تمامى زمين و
نعمتهايش را در اختيار چنين انسانى بگذارد نيروها، گنجها، معادن و همه امكاناتش را.
چنين موجودى مى بايست سهم وافرى از عقل و شعور و ادراك ، و استعداد ويژه داشته باشد
كه بتواند رهبرى و پيشوائى موجودات زمينى را بر عهده گيرد.
لذا نخستين آيه مى گويد: (بخاطر بياور
هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت من در روى زمين جانشينى قرار خواهم داد)
(و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة ).
(خليفه )
به معنى جانشين است ، ولى در اينكه منظور از آن در اينجا جانشين چه كسى و چه چيزى
است مفسران احتمالات گوناگونى داده اند.
و بعضى گفته اند منظور جانشين فرشتگانى است كه قبلا در زمين زندگى مى كردند.
و بعضى گفته اند منظور جانشين انسانهاى ديگر يا موجودات ديگرى كه قبلا در زمين مى
زيسته اند.
بعضى آنرا اشاره به جانشين بودن نسلهاى انسان از يكديگر دانسته اند.
ولى انصاف اين است كه همانگونه كه بسيارى از محققان پذيرفته اند منظور خلافت الهى و
نمايندگى خدا در زمين است ، زيرا سؤ الى كه بعد از اين فرشتگان مى كنند و مى گويند
نسل آدم ممكن است مبدء فساد و خونريزى شود و ما تسبيح و تقديس تو مى كنيم متناسب
همين معنى است ، چرا كه نمايندگى خدا در زمين با اين كارها سازگار نيست .
همچنين مسئله تعليم اسماء به آدم كه شرح آن در آيات بعد خواهد آمد قرينه روشن ديگرى
بر اين مدعا است ، و نيز خضوع آدم شاهد اين مقصود است !
به هر حال خدا مى خواست موجودى بيافريند كه گل سر سبد عالم هستى باشد و شايسته ،
مقام خلافت الهى و نماينده (الله
) در زمين گردد.
در حديثى كه از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيات آمده نيز به همين معنى
اشاره شده است كه فرشتگان بعد از آگاهى از مقام آدم دانستند كه او و فرزندانش
سزاوارترند كه خلفاى الهى در زمين و حجتهاى او بر خلق بوده باشند.
سپس در آيه مورد بحث اضافه مى كند: (فرشتگان
به عنوان سؤ ال براى درك حقيقت و نه به عنوان اعتراض عرض كردند آيا در زمين كسى
را قرار مى دهى كه فساد كند و خونها بريزد ؟!)
(قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء)
(در حالى كه ما تو را عبادت مى كنيم تسبيح
و حمدت بجا مى آوريم و تو را از آنچه شايسته ذات پاكت نيست پاك مى شمريم
) (و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ).
ولى خداوند در اينجا پاسخ سربسته به آنها داد كه توضيحش در مراحل بعد آشكار گرديد:
(فرمود من چيزهائى مى دانم كه شما نمى دانيد)!
(قال انى اعلم ما لا تعلمون )
فرشتگان آن چنان كه از سخنانشان پيدا است پى برده بودند كه اين انسان فردى سر براه
نيست ، فساد مى كند، خون مى ريزد، خرابى به بار مى آورد. اما از كجا دانستند ؟!
گاه گفته خداوند قبلا آينده انسان را بطور اجمال براى آنها بيان فرموده بود، در
حالى كه بعضى احتمال داده اند ملائكه خودشان اين مطلب را از
كلمه (فى الارض
) (در روى زمين ) دريافته بودند، زيرا مى دانستند انسان از خاك آفريده
مى شود و ماده بخاطر محدوديتى كه دارد طبعا مركز نزاع و تزاحم است ، چه اين كه جهان
محدود مادى ، طبع زياده طلب انسانها را نمى تواند اشباع كند، حتى اگر همه دنيا را
به يك فرد بدهند باز ممكن است سير نشود، اين وضع مخصوصا در صورتيكه توام با احساس
مسئوليت كافى نباشد سبب فساد و خونريزى مى شود.
بعضى ديگر از مفسران معتقدند پيشگوئى فرشتگان بخاطر آن بوده كه آدم نخستين مخلوق
روى زمين نبود، بلكه پيش از او نيز مخلوقات دگرى بودند كه به نزاع و خونريزى
پرداختند پرونده سوء پيشينه آنها سبب بدگمانى فرشتگان نسبت به نسل آدم شد!
اين تفسيرهاى سه گانه چندان منافاتى با هم ندارند يعنى ممكن است همه اين امور سبب
توجه فرشتگان به اين مطلب شده باشد، و اتفاقا اين يك واقعيت بود كه آنها بيان
داشتند، و لذا خداوند هم در پاسخ هرگز آن را انكار نفرمود، بلكه اشاره كرد در كنار
اين واقعيت ، واقعيتهاى مهمترى درباره انسان و مقام او وجود دارد كه فرشتگان از آن
آگاه نيستند!
آنها فكر مى كردند اگر هدف عبوديت و بندگى است كه ما مصداق كامل آن هستيم ، همواره
غرق در عبادتيم و از همه كس سزاوارتر به خلافت ! بيخبر از اين كه عبادت آنها با
توجه به اين كه شهوت و غضب و خواستهاى گوناگون در وجودشان راه ندارد با عبادت و
بندگى اين انسان كه اميال و شهوات او را احاطه كرده و شيطان از هر سو او را وسوسه
مى كند تفاوت فراوانى دارد، اطاعت و فرمانبردارى اين موجود طوفان زده كجا، و عبادت
آن ساحلنشينان آرام و سبكبار كجا؟!
آنها چه مى دانستند كه از نسل اين آدم پيامبرانى همچون محمد و ابراهيم و نوح
و موسى و عيسى (عليهماالسلام ) و امامانى همچون ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) و
بندگان صالح و شهيدان جانباز و مردان و زنانى كه همه هستى خود را عاشقانه در راه
خدا مى دهند قدم به عرصه وجود خواهند گذاشت ، افرادى كه گاه فقط يك ساعت تفكر آنها
برابر با سالها عبادت فرشتگان است !
قابل توجه اين كه فرشتگان روى سه مساءله درباره صفات خودشان تكيه كردند، تسبيح و
حمد و تقديس ، بدون شك تسبيح و حمد يعنى خدا را پاك از هر گونه نقص و داراى هر گونه
كمال دانستن ، اما در اين كه مقصود از (تقديس
) چيست ؟ بعضى آنرا پاك شمردن پروردگار از هر گونه نقصان دانسته اند كه
در حقيقت تاءكيدى مى شود بر همان معنى (تسبيح
).
ولى بعضى ديگر معتقدند كه (تقديس
) كه از ماده (قدس
) است ، يعنى پاك سازى روى زمين از فاسدان و مفسدان ، يا پاك سازى
خويشتن از هر گونه صفات زشت و مذموم ، و تطهير جسم و جان براى خدا و كلمه
(لك ) در جمله
(نقدس ) لك را شاهد اين مقصود
دانسته اند، چرا كه فرشتگان نگفتند (نقدسك
) (تو را پاك مى شمريم ) بلكه گفتند
(نقدس لك )
از براى تو جامعه را پاك مى كنيم .
در حقيقت آنها مى خواستند بگويند اگر هدف اطاعت و بندگى است ما سر بر فرمانيم ، و
اگر عبادت است ما هم همواره مشغول آنيم ، و اگر پاك سازى خويشتن يا صفحه روى زمين
است ما چنين مى كنيم ، در حالى كه اين انسان مادى هم خود فاسد است و هم صفحه زمين
را پر از فساد مى كند .
ولى براى اينكه حقايق بطور تفصيل بر فرشتگان روشن شود خداوند اقدام به آزمايش آنها
نمود، تا خودشان اعتراف كنند كه ميان آنها و آدم (تفاوت
از زمين تا آسمان است !)
فرشتگان در بوته آزمايش
آدم به لطف پروردگار داراى استعداد فوقالعادهاى براى درك حقايق هستى بود. خداوند
اين استعداد او را به فعليت رسانيد و به گفته (قرآن
به آدم همه اسماء (حقايق و اسرار عالم هستى ) را تعليم داد)
(و علم آدم الاسماء كلها)
گر چه مفسران در تفسير (علم اسماء)
بيانات گوناگونى دارند، ولى مسلم است كه منظور تعليم كلمات و نامهاى بدون معنا به
آدم نبوده ، چرا كه اين افتخارى محسوب نمى شده است ، بلكه منظور دادن معانى اين
اسماء و مفاهيم و مسماهاى آنها بوده است .
البته اين آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرينش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم
هستى ، افتخار بزرگى براى آدم بود.
در حديثى داريم كه از امام صادق (عليه السلام ) پيرامون اين آيه سؤ ال كردند،
فرمود: (الارضين و الجبال و الشعاب و
الاوديه ثم نظر الى بساط تحته ، فقال و هذا البساط مما علمه :):
(فرمود منظور زمينها، كوه ها، دره ها و بستر رودخانه ها (و خلاصه تمامى
موجودات ) مى باشد، سپس امام (عليه السلام ) به فرشى كه زير پايش گسترده بود نظرى
افكند فرمود حتى اين فرش هم از امورى بوده كه خدا به آدم تعليم داد)!.
بنابر اين علم اسماء چيزى شبيه علم لغات نبوده است بلكه مربوط به فلسفه و اسرار و
كيفيات و خواص آنها بوده است ، خداوند اين علم را به آدم تعليم كرد تا بتواند از
مواهب مادى و معنوى اين جهان در مسير تكامل خويش بهره گيرد.
همچنين استعداد نامگذارى اشياء را به او ارزانى داشت تا بتواند اشياء را نامگذارى
كند و در مورد احتياج با ذكر نام آنها را بخواند تا لازم نباشد عين آن چيز را نشان
دهد، و اين خود نعمتى است بزرگ ، ما هنگامى به اهميت اين موضوع پى مى بريم كه مى
بينيم بشر امروز هر چه دارد به وسيله كتاب و نوشتن است و همه ذخائر علمى گذشتگان در
نوشته هاى او جمع است ، و اين خود بخاطر نامگذارى اشياء و خواص آنها است ، و گر نه
هيچگاه ممكن نبود علوم گذشتگان به آيندگان منتقل شود.
(سپس خداوند به فرشتگان فرمود اگر راست مى
گوئيد اسماء اشياء و موجوداتى را كه مشاهده مى كنيد و اسرار و چگونگى آنها را شرح
دهيد) (ثم عرضهم على الملائكة فقال
انبئونى باسماء هؤ لاء ان كنتم صادقين ).
ولى فرشتگان كه داراى چنان احاطه علمى نبودند در برابر اين آزمايش فرو ماندند لذا
در پاسخ (گفتند خداوندا منزهى تو، جز آنچه
به ما تعليم داده اى چيزى نمى دانيم )!
(قالوا سبحانك لا علم لناالا ما علمتنا).
(تو خود عالم و حكيمى
) (انك انت العليم الحكيم ).
اگر ما در اين زمينه سؤ الى كرديم از نا آگاهيمان بود، ما اين مطلب را نخوانده
بوديم ، و از اين استعداد و قدرت شگرف آدم كه امتياز بزرگ او بر ما است بيخبر بوديم
، حقا كه او شايسته خلافت تو است و زمين و جهان هستى بى وجود او كمبودى داشت .
در اينجا نوبت به آدم رسيد كه در حضور فرشتگان اسماء موجودات و اسرار آنها را شرح
دهد. (خداوند فرمود اى آدم فرشتگان را از
اسماء و اسرار اين موجودات با خبر كن !)
(قال يا آدم انبئهم باسمائهم ).
(هنگامى كه آدم آنها را از اين اسماء آگاه
ساخت خداوند فرمود به شما نگفتم كه من از غيب آسمانها و زمين آگاهم ، و آنچه را كه
شما آشكار يا پنهان مى كنيد مى دانم )
(فلما انباهم باسمائهم قال ا لم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما
تبدون و ما كنتم تكتمون ).
در اينجا فرشتگان در برابر معلومات وسيع و دانش فراوان اين انسان سر تسليم فرود
آوردند، و بر آنها آشكار شد كه لايق خلافت زمين تنها او است !.
جمله (ما كنتم تكتمون
) (آنچه را در درون مكتوم مى داشتيد) اشاره به اين است كه فرشتگان چيزى
جز آنچه را اظهار كردند در دل داشتند بعضى گفته اند اين اشاره به آن حالت استكبار
ابليس است كه آن روز در صف فرشتگان قرار داشت ، و مخاطب به خطاب آنان بود. او در
درون خود تصميم داشت كه هرگز در برابر آدم خضوع نكند.
ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور اين بوده كه فرشتگان خود را واقعا شايسته تر
از هر كس براى خلافت الهى در روى زمين مى دانستند، گر چه اشارهاى به اين مطلب كردند
ولى با صراحت آشكار ننمودند.
پاسخ به دو سؤ ال
در اينجا دو سؤ ال باقى مى ماند و آن اينكه خداوند چگونه اين علوم را به آدم تعليم
نمود؟
وانگهى اگر اين علوم را به فرشتگان نيز تعليم مى نمود آنها نيز همين فضيلت آدم را
پيدا مى كردند، اين چه افتخارى براى آدم است كه براى فرشتگان نيست ؟
در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه تعليم در اينجا جنبه تكوينى داشته يعنى خدا
اين آگاهى را در نهاد و سرشت آدم قرار داده بود و در مدت كوتاهى آن را بارور ساخت .
اطلاق كلمه (تعليم
) در قرآن به (تعليم تكوينى
) در جاى ديگر نيز آمده است ، در سوره رحمن آيه 4 مى خوانيم
(علمه البيان ) خداوند بيان را
به انسان آموخت ، روشن است كه اين تعليم را خداوند در مكتب آفرينش به انسان داده و
معنى آن همان استعداد و ويژگى فطرى است كه در نهاد انسانها قرار داده تا
بتوانند سخن بگويند.
و در پاسخ سؤ ال دوم بايد توجه داشت كه ملائكه آفرينش خاصى داشتند كه استعداد
فراگيرى اينهمه علوم در آنها نبودآنها براى هدف ديگرى آفريده شده بودند، نه براى
اين هدف ، و بهمين دليل فرشتگان بعد از اين آزمايش واقعيت را دريافتند و
پذيرفتند، ولى شايد خودشان در آغاز فكر مى كردند براى اين هدف نيز آمادگى دارند،
اما خداوند با آزمايش علم اسماء تفاوت استعداد آنها را با آدم روشن ساخت .
باز در اينجا سؤ ال ديگرى پيش مى آيد كه اگر منظور از علم اسماء علم اسرار آفرينش و
فهم خواص همه موجودات است پس چرا ضمير(هم
) در جمله (ثم عرضهم
) و
(اسمائهم )
و كلمه (هؤ لاء)
كه معمولا همه اينها در افراد عاقل استعمال مى شود در اين مورد به كار رفته است ؟
در پاسخ مى گوئيم :
چنين نيست كه ضمير هم و كلمه هؤ لاء منحصرا در افراد عاقل به كار برده شود بلكه
گاهى در مجموعهاى از افراد عاقل و غير عاقل و يا حتى در مجموعهاى از افراد غير عاقل
نيز استعمال مى شود چنانكه يوسف (عليه السلام ) درباره ستارگان و خورشيد و ماه گفت
(رايتهم لى ساجدين :)
(من در خواب ديدم همه آنها براى من سجده مى كنند)
(سوره يوسف آيه 4).
آيه و ترجمه
و اذ قلنا للملئكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ابى و استكبر و كان من الكفرين
(34)
و قلنا يادم اسكن انت و زوجك الجنة و كلا منها رغدا حيث شئتما و لا تقربا هذه
الشجرة فتكونا من الظلمين (35)
فازلهما الشيطن عنها فاخرجهما مما كانا فيه و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى
الاءرض مستقر و متع الى حين
(36)
|
ترجمه :
34- و هنگامى كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده و خضوع كنيد، همگى سجده كردند جز
شيطان كه سر باز زد و تكبر ورزيد (و به خاطر نافرمانى و تكبر) از كافران شد!
35- و گفتيم اى آدم تو با همسرت در بهشت سكونت كن ، و از (نعمتهاى ) آن گوارا هر چه
مى خواهيد بخوريد (اما) نزديك اين درخت نشويد كه از ستمگران خواهيد شد!
36- پس شيطان موجب لغزش آنها شد، و آنانرا از آنچه در آن بودند (بهشت ) خارج ساخت ،
و (در اين هنگام ) به آنها گفتيم همگى (به زمين ) فرود آئيد در حالى كه بعضى دشمن
ديگرى خواهيد بود، و براى شما تا مدت معينى در زمين قرارگاه و وسيله بهره بردارى
است .
تفسير:
آدم در بهشت
قرآن در تعقيب بحثهاى گذشته پيرامون مقام و عظمت انسان به فصل ديگرى از اين بحث
پرداخته ، نخست چنين مى گويد: (بخاطر
بياوريد هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده و خضوع كنيد)
(و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم ).
(آنها همگى سجده كردند جز ابليس كه سر باز
زد و تكبر ورزيد) (فسجدوا الا ابليس ابى و
استكبر).
آرى او استكبار كرد و بخاطر همين استكبار و نافرمانى از كافران شد (و كان من
الكافرين ).
گر چه در آغاز چنين به نظر مى آيد كه مساءله سجده بر آدم بعد از آزمايش فرشتگان و
تعليم اسماء بوده ، ولى دقت در آيات ديگر قرآن نشان مى دهد كه اين موضوع بلافاصله
بعد از آفرينش انسان و تكامل خلقت او و قبل از آزمايش فرشتگان بوده است .
در سوره حجر آيه 29 مى خوانيم (فاذا سويته
و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين
) (هنگامى
كه آفرينش آدم را نظام بخشيدم و از روح خودم (روح شايسته اى كه مخلوق من بود) در
آن دميدم براى او سجده كنيد).
همين معنى در سوره ص آيه 72 نيز آمده است .
گواه ديگر اين موضوع اين است كه اگر دستور سجده بعد از روشن شدن مقام آدم بود چندان
افتخارى براى ملائكه محسوب نمى شد، زيرا در آن هنگام مقام
آدم بر همه آشكار شده بود.
بهر حال آيه فوق سند زنده و گواه روشنى بر شرافت انسان و عظمت مقام او است كه پس از
تكميل خلقتش ، تمام فرشتگان ماءمور مى شوند در برابر اين آفرينش بزرگ سر تعظيم فرود
آورند، به راستى كسى كه لايق مقام خلافت الهى و نمايندگى او در زمين است و استعداد
آن همه تكامل و پرورش فرزندان بلند مقامى همچون پيامبران به خصوص پيامبر اسلام و
جانشينانش دارد شايسته هر نوع احترامى است .
ما در برابر انسانى كه چند فرمول علمى را مى داند چه اندازه كرنش مى كنيم پس چگونه
است حال نخستين انسان با آن معلومات سرشار از جهان هستى !.
نكته ها
1- چرا ابليس مخالفت كرد ؟
مى دانيم (شيطان
) اسم جنس است شامل نخستين شيطان و همه شيطانها ولى
(ابليس )
اسم خاص است و اشاره به همان شيطانى است كه اغواگر آدم شد، او طبق صريح آيات قرآن
از جنس فرشتگان نبود، بلكه در صف آنها قرار داشت او از طائفه جن بود كه مخلوق مادى
است ، در سوره كهف آيه 50 مى خوانيم (فسجدوا
الا ابليس كان من الجن ):
(همگى سجده كردند جز ابليس كه از طائفه جن بود).
انگيزه او در اين مخالفت كبر و غرور و تعصب خاصى بود كه بر فكر او چيره شد، او چنين
مى پنداشت كه از آدم برتر است ، و نمى بايست دستور سجده بر آدم بر او داده شود،
بلكه او بايد مسجود باشد و آدم بر او سجده كند، كه شرح اين معنى در ذيل آيه 12 سوره
اعراف خواهد آمد.
و علت كفر او نيز همين بود كه فرمان حكيمانه پروردگار را نادرست شمرد
نه تنها عملا عصيان كرد از نظر اعتقاد نيز معترض بود، و به اين ترتيب خودبينى و
خودخواهى ، محصول يك عمر ايمان و عبادت او را بر باد داد، و آتش به خرمن هستى او
افكند، و كبر و غرور از اين آثار بسيار دارد!.
تعبير (كان من الكافرين
) نشان مى دهد كه او قبل از اين فرمان نيز حساب خود را از مسير فرشتگان
و اطاعت فرمان خدا جدا كرده بود و در سر فكر استكبار مى پروراند، و شايد به خود مى
گفت اگر دستور خضوع و سجده به من داده شود قطعا اطاعت نخواهم كرد، ممكن است جمله ما
كنتم تكتمون آنچه را كتمان مى كرديد اشاره اى به اين معنى باشد. در حديثى كه در
تفسير قمى از امام عسكرى (عليه السلام ) نقل شده نيز همين معنى آمده است .
2- آيا سجده براى خدا بود يا آدم ؟
شك نيست كه (سجده
) به معنى پرستش براى خدا است ، چرا كه در جهان هيچ معبودى جز خدا نيست
، و معنى توحيد عبادت همين است كه غير از خدا را پرستش نكنيم .
بنابراين جاى ترديد نخواهد بود كه فرشتگان براى آدم سجده پرستش نكردند، بلكه سجده
براى خدا بود ولى بخاطر آفرينش چنين موجود شگرفى ، و يا اينكه سجده براى آدم كردند
اما سجده به معنى خضوع نه پرستش .
در كتاب عيون الاخبار از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) چنين مى خوانيم :
(كان سجودهم لله تعالى عبودية ، و لادم
اكراما و طاعة ، لكوننا فى صلبه )
(سجده فرشتگان پرستش خداوند از يك سو، و
اكرام و احترام آدم از سوى ديگر بود، چرا كه ما در صلب آدم بوديم
)!.
بهر حال بعد از اين ماجرا و ماجراى آزمايش فرشتگان به آدم دستور داده شد او و همسرش
در بهشت سكنى گزيند، چنانكه قرآن مى گويد: به آدم گفتيم تو و همسرت در بهشت ساكن
شويد و هر چه مى خواهيد از نعمتهاى آن گوارا بخوريد! (و قلنا يا آدم اسكن انت و
زوجك الجنة و كلا منها رغدا حيث شئتما).
(ولى به اين درخت مخصوص نزديك نشويد كه از
ظالمان خواهيد شد) (و لا تقربا هذه الشجرة
فتكونا من الظالمين ).
از آيات قرآن استفاده مى شود كه آدم براى زندگى در روى زمين ، همين زمين معمولى
آفريده شده بود، ولى در آغاز خداوند او را ساكن بهشت كه يكى از باغهاى سرسبز پر
نعمت اين جهان بود ساخت ، محيطى كه در آن براى آدم هيچ گونه ناراحتى وجود نداشت .
شايد علت اين جريان آن بوده كه آدم با زندگى كردن روى زمين هيچگونه آشنائى نداشت ،
و تحمل زحمتهاى آن بدون مقدمه براى او مشكل بود، و از چگونگى كردار و رفتار در زمين
بايد اطلاعات بيشترى پيدا كند، بنابراين مى بايست مدتى كوتاه تعليمات لازم را در
محيط بهشت ببيند و بداند زندگى روى زمين تواءم با برنامه ها و تكاليف و مسئوليتها
است كه انجام صحيح آنها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است ، و سرباز زدن از آن
سبب رنج و ناراحتى .
و نيز بداند هر چند او آزاد آفريده شده ، اما اين آزادى بطور مطلق و نامحدود نيست
كه هر چه خواست انجام دهد او مى بايست از پاره اى از اشياء روى زمين چشم بپوشد.
و نيز لازم بود بداند چنان نيست كه اگر خطا و لغزشى دامنگيرش شود
درهاى سعادت براى همى شه به روى او بسته مى شود، نه مى تواند بازگشت كند و پيمان به
بندد كه بر خلاف دستور خدا عملى انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمتهاى الهى باز
گردد.
او در اين محيط مى بايست تا حدى پخته شود، دوست و دشمن خويش را بشناسد، چگونگى
زندگى در زمين را ياد گيرد، آرى اين خود يك سلسله تعليمات لازم بود كه مى بايست فرا
گيرد، و با داشتن اين آمادگى به روى زمين قدم بگذارد اينها مطالبى بود كه هم آدم و
هم فرزندان او در زندگى آينده خود به آن احتياج داشتند، بنابراين شايد علت اينكه
آدم در عين اينكه براى خلافت زمين آفريده شده بود مدتى در بهشت درنگ مى كند و
دستورهائى به او داده مى شود جنبه تمرين و آموزش داشته باشد.
در اينجا (آدم
) خود را در برابر فرمان الهى درباره خوددارى از درخت ممنوع ديد، ولى
شيطان اغواگر كه سوگند ياد كرده بود كه دست از گمراه كردن آدم و فرزندانش بر ندارد
به وسوسه گرى مشغول شد، و چنانكه از ساير آيات قرآن استفاده مى شود به آدم اطمينان
داد كه اگر از اين درخت بخورد او و همسرش فرشتگانى خواهند شد و جاويدان در بهشت
زندگى مى كنند، حتى قسم ياد كرد كه من خير خواه شما هستم (سوره اعراف آيه 20 و 21).
(سرانجام شيطان آن دو را به لغزش واداشت و
از آنچه در آن بودند (بهشت ) بيرون كرد)
(فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما مما كانا فيه ).
آرى از بهشتى كه كانون آرامش و آسايش و دور از درد و رنج بود بر اثر فريب شيطان
اخراج شدند.
و چنانكه قرآن مى گويد: (ما به آنها دستور
داديم كه به زمين فرود آئيد در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود)
آدم و حوا از يكسو و شيطان از سوى ديگر (و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو).
و براى شما تا مدت معينى در زمين قرارگاه و وسيله بهره بردارى است (و لكم فى الارض
مستقر و متاع الى حين ).
اينجا بود كه آدم متوجه شد راستى به خويشتن ستم كرده و از محيط آرام و پر نعمت بهشت
بخاطر تسليم شدن در برابر وسوسه هاى شيطان بيرون رانده شده و در محيط پر زحمت و
مملو از مشقتى قرار خواهد گرفت ، درست است كه آدم پيامبر بود و معصوم از گناه ولى
چنانكه خواهيم گفت هر گاه ترك اولى از پيامبر سر زند خداوند نسبت به او سخت مى
گيرد، همانند گناهى كه از افراد عادى سر بزند و اين جريمه سنگينى بود كه آدم در
برابر آن نافرمانى پرداخت .
نكته ها
1- بهشت آدم كدام بهشت بود؟
در پاسخ اين پرسش بايد به اين نكته توجه داشت كه گرچه بعضى آنرا بهشت موعود نيكان و
پاكان مى دانند، ولى ظاهر اين است كه آن بهشت نبود. بلكه يكى از باغهاى پر نعمت و
روح افزاى يكى از مناطق سر سبز زمين بوده است .
زيرا اولا بهشت موعود قيامت ، نعمت جاودانى است كه در آيات بسيارى از قرآن به اين
جاودانگى بودنش اشاره شده ، و بيرون رفتن از آن ممكن نيست و ثانيا ابليس آلوده و بى
ايمان را در آن بهشت راهى نخواهد بود، نه وسوسه هاى شيطانى است و نه نافرمانى خدا.
ثالثا در رواياتى كه از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده اين موضوع صريحا
آمده است .
يكى از راويان حديث مى گويد از امام صادق (عليه السلام ) راجع به بهشت آدم پرسيدم
امام (عليه السلام ) در جواب فرمود: باغى از باغهاى دنيا بود كه خورشيد و ماه بر آن
مى تابيد، و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بيرون رانده نمى شد (جنة من جنات
الدنيا يطلع فيها الشمس و القمر و لو كان من جنان الاخرة ما خرج منها ابدا).
و از اينجا روشن مى شود كه منظور از هبوط و نزول آدم به زمين نزول مقامى است نه
مكانى يعنى از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سر سبز پائين آمد.
اين احتمال نيز داده شده كه اين بهشت در يكى از كرات آسمانى بوده است هر چند بهشت
جاويدان نبوده ، در بعضى از روايات اسلامى نيز اشاره به بودن اين بهشت در آسمان شده
است ولى ممكن است كلمه سماء (آسمان ) در اين گونه روايات اشاره به مقام بالا باشد
نه (مكان بالا).
ولى بهر حال شواهد فراوانى نشان مى دهد كه اين بهشت غير از بهشت سراى ديگر است چرا
كه آن پايان سير انسان است و اين آغاز سير او بود، اين مقدمه اعمال و برنامه هاى او
است و آن نتيجه اعمال و برنامه هايش .
2- گناه آدم چه بود ؟
روشن است آدم با آن مقامى كه خدا در آيات گذشته براى او بيان كرد مقام والائى از
نظر معرفت و تقوا داشت ، او نماينده خدا در زمين بود او معلم فرشتگان بود، او مسجود
ملائكه بزرگ خدا گرديد، اين آدم با اين امتيازات مسلما گناه نمى كند، بعلاوه مى
دانيم او پيامبر بود و هر پيامبرى معصوم است .
لذا اين سؤ ال مطرح مى شود آنچه از آدم سر زد چه بود.
در اينجا سه تفسير وجود دارد كه مكمل يكديگرند:
1- آنچه آدم مرتكب شد ترك اولى و يا به عبارت ديگر گناه نسبى بود نه گناه مطلق .
گناه مطلق گناهانى است كه از هر كس سر زند گناه است و درخور مجازات (مانند شرك و
كفر و ظلم و تجاوز) و گناه نسبى آن است كه گاه بعضى اعمال مباح و يا حتى مستحب
درخور مقام افراد بزرگ نيست ، آنها بايد از اين اعمال چشم بپوشند، و به كار مهمتر
پردازند، در غير اين صورت ترك اولى كرده اند، فى المثل نمازى را كه ما مى خوانيم
قسمتى از آن با حضور قلب و قسمتى بى حضور قلب مى گذرد درخور شاءن ما است ، اين نماز
هرگز درخور مقام شخصى همچون پيامبر و على (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيست ، او
بايد سراسر نمازش غرق در حضور در پيشگاه خدا باشد، و اگر غير اين كند حرامى مرتكب
نشده اما ترك اولى كرده است .
آدم نيز سزاوار بود از آن درخت نخورد هر چند براى او ممنوع نبود بلكه مكروه بود.
2- نهى خداوند در اينجا نهى ارشادى است ، يعنى همانند دستور طبيب كه مى گويد: فلان
غذا را نخور كه بيمار مى شوى خداوند نيز به آدم فرمود اگر از درخت ممنوع بخورى از
بهشت بيرون خواهى رفت ، و به درد و رنج خواهى افتاد، بنابراين آدم مخالفت فرمان خدا
نكرد، بلكه مخالفت نهى ارشادى كرد.
3- اساسا بهشت جاى تكليف نبود بلكه دورانى بود براى آزمايش و آمادگى آدم براى آمدن
در روى زمين و اين نهى تنها جنبه آزمايشى داشت .
3- مقايسه معارف قرآن با تورات
طبق آيات فوق بزرگترين افتخار و نقطه قوت ، در وجود آدم ، كه او را به عنوان يك
برگزيده آفرينش مى توان معرفى نمود، و به همين دليل مسجود فرشتگان شد همان آگاهى او
از (علم الاسماء)
و اطلاع از (حقائق و اسرار آفرينش و جهان
هستى ) بود.
پيدا است آدم بخاطر اين علوم آفريده شد، و فرزندان آدم اگر بخواهند تكامل پيدا كنند
بايد هر چه بيشتر از اين علوم بهره گيرند، تكامل بيشتر هر كدام از آنها نسبت مستقيم
با معلومات آنها از اسرار آفرينش دارد.
آرى قرآن با صراحت تمام عظمت مقام آدم را در اينها مى داند، ولى در تورات چنانكه مى
خوانيم ، سر بيرون رانده شدن آدم از بهشت و گناه بزرگ او را توجه به علم و دانش و
دانستن نيك و بد مى داند!.
در فصل دوم (سفر تكوين
) از تورات آمده است : (پس
خداوند خدا، آدم را از خاك زمينى صورت داد و نسيم حيات را بر دماغش دميد، و آدم جان
زنده شد.
و خداوند خدا، هر درخت خوشنما و بخوردن نيكو، از زمين رويانيد، و هم درخت
(حيات ) در وسط باغ و درخت
دانستن نيك و بد را ... و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت كه از تمامى درختان باغ
مختارى كه بخورى ، اما از درخت (دانستن
نيك و بد) مخور چه در روز خوردنت از آن
مستوجب مرگ مى شوى ! ...)
و در فصل سوم چنين آمده است :
(و آواز خداوند خدا را شنيدند كه به هنگام
نسيم روز در باغ مى خراميد و آدم و زنش خويشتن را از حضور خداوند خدا، در ميان
درختان باغ پنهان كردند)!!
و خداوند خدا آدم را آواز كرده ، وى را گفت كه كجائى ؟
او ديگر جواب گفت كه آواز تو را در باغ شنيدم و ترسيدم ، زيرا كه برهنه ام !
به جهت آن پنهان شدم !
و خدا به او گفت كه تو را كه گفت كه برهنه اى ؟ آيا از درختى كه تو را امر كردم كه
نخورى خوردى ؟!.
و آدم گفت زنى كه از براى بودن با من دادى او از آن درخت به من داد كه خوردم ! ...
و خداوند خدا گفت كه اينك آدم نظر به دانستن نيك و بد چون يكى از ما شده است ، پس
حال مبادا كه دست خود را دراز كرده و هم از (درخت
حيات ) بگيرد و خورده دائما زنده ماند!
پس از آن سبب خداوند خدا او را از باغ عدن راند، تا آنكه در زمينى كه از آن گرفته
شده بود فلاحت نمايد! ...)
همانطور كه مشاهده فرموديد اين افسانه زننده كه در تورات كنونى به عنوان يك واقعيت
تاريخى آمده است علت اصلى اخراج آدم را از بهشت ، و گناه بزرگ او را توجه به علم و
دانش و دانستن نيك و بد مى داند.
و چنانچه آدم دست به شجره نيك و بد دراز نمى كرد تا ابد در جهل باقى مى ماند تا
آنجا كه حتى نداند برهنه بودن زشت و ناپسند است ، و براى همى شه در بهشت باقى مى
ماند.
|