تفسير نمونه جلد ۱۹
جمعي از فضلا
- ۱۶ -
آنـچه در اينجا لازم است اشاره كنيم و در آيات مورد بحث مطرح مى باشد اين است كه
اگر كـسـى در مـورد (حـبـط اعـمـال
) در بـرابـر مـعـاصى ترديد كند در مورد (شرك
) و تـاءثـيـر آن در حبط اعمال ترديدى نخواهد داشت ، چرا كه آيات بسيارى
از قرآن مجيد كه در بـالا بـه بـعضى از آنها اشاره شد صراحت دارد در اينكه
(موافات بر ايمان ) (با ايمان
از دنيا رفتن ) شرط قبولى اعمال است ، و بدون آن هيچ علمى پذيرفته نيست .
قـلب مـشرك همچون شوره زارى است كه اگر تمام بذرهاى گلها را در آن بپاشند و باران
حياتبخش بر آن ببارد استعداد پرورش گلى را ندارد و جز خس از آن نمى رويد.
2 - آيا مؤ منان خدا را شناخته اند؟
در آيـات فـوق خـوانديم كه مشركان خدا را به حق نشناختند كه اگر مى شناختند راه شرك
نمى پوئيدند، مفهوم اين سخن آن است كه مؤ منان موحد او را به حق شناخته اند.
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه اين سخن با حديث معروف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله
و سلّم ) كه مى فرمايد ما عرفناك حق معرفتك ، و ما عبدناك حق عبادتك :
(ما تو را چنانكه حـق مـعـرفـتـت مـى بـاشـد نـشـناختيم ، و ما تو را آن
گونه كه حق عبادت تو است پرستش نكرديم )!
چگونه سازگار است ؟
در پـاسـخ بـايـد گـفـت : معرفت داراى مراحلى است يكى مرحله بالاى معرفت است و آن
پى بردن به كنه ذات خدا است ، اين امر براى هيچ كس ممكن نيست ،
و جز ذات پاك او از كنه ذاتش با خبر نمى باشد، حديث معروف نبوى اشاره به همين معنى
است .
اما مراحلى است از اين پائينتر كه در استعداد انسانها است و آن مرحله شناخت اجمالى
صفات ، و شناخت تفصيلى افعال او است ، اين مرحله براى انسان ممكن است و دستور
(معرفة الله
) ناظر به همين مرحله است ، آيه مورد بحث
از همين مرحله سخن مى گويد كه مشركان در آن لنگ و وامانده اند.
آيه و ترجمه
و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الا رض إ لا من شاء الله ثم نفخ فيه أ
خرى فإ ذا هم قيام ينظرون
(68)
|
ترجمه :
68 - و در صـور دمـيـده مـى شود، و تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند
مگر كـسـانـى كـه خـدا بـخواهد، سپس بار ديگر در صور دميده مى شود، ناگهان همگى بپا
مى خيزند، و در انتظار (حساب و جزا) هستند.
تفسير:
(نفخه صور)
و مرگ و حيات عمومى بندگان
در آخـريـن آيات بحث گذشته سخن از قيامت در ميان آمد، در آيه مورد بحث همين مساءله
را با ذكـر بـسـيارى از خصوصيات تعقيب مى كند، نخست از پايان دنيا شروع كرده مى
فرمايد:
(و در صـور دمـيـده مـى شـود، تـمـام
كـسـانـى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند، مگر كسانى كه خدا بخواهد)
(و نفخ فى الصور فصعق من فى السماوات و من فى الارض الا من شاء الله ).
(سپس بار ديگر در صور دميده مى شود،
ناگهان همگى بپا مى خيزند و در انتظار حساب و جزا و سرنوشت خويشند)!
(ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون ).
از ايـن آيـه بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه در پايان جهان و آغاز رستاخيز دو
حادثه ناگهانى رخ مى دهد: در حادثه اول همه موجودات زنده فورا مى ميرند، و در حادثه
دوم كه بـا فـاصـله اى صورت مى گيرد همه انسانها ناگهان زنده مى شوند، و بپا مى
خيزند و در انتظار حسابند.
قرآن مجيد از اين دو حادثه به عنوان (نفخ
صور) تعبير كرده است كه تعبير
كـنـائى زيـبـائى اسـت از حـوادث نـاگـهـانـى و همزمان ، زيرا
(نفخ ) به معنى دميدن و
(صـور)
بـه معنى (شيپور)
يا شاخ ميان تهى است كه معمولا براى حركت قافله يا لشـكر، يا براى توقف آنها به صدا
در مى آوردند، البته آهنگ اين دو با هم متفاوت بود، شـيـپـور تـوقـف ، قـافله را
يكجا متوقف مى كرد، و شيپور حركت ، اعلام شروع حركت قافله بود.
اين تعبير ضمنا بيانگر سهولت امر است و نشان مى دهد كه خداوند بزرگ با يك فرمان كـه
به سادگى دميدن در يك شيپور است اهل آسمان و زمين را مى ميراند و با يك فرمان كه
آنهم شبيه به (شيپور رحيل و حركت
) است همه را زنده مى كند.
بـارها گفته ايم الفاظ ما كه براى زندگى روزمره محدود خودمان وضع شده عاجزتر از آن
اسـت كـه بـتـوانـد حـقـايق مربوط به جهان ماوراء طبيعت يا پايان اين جهان و آغاز
جهان ديـگـر را دقـيقا بيان كند، به همين دليل بايد از الفاظ معمولى معانى وسيعتر و
گسترده ترى استفاده شود منتها با توجه به قرائن موجود.
تـوضـيح اينكه : در قرآن مجيد از حادثه پايان جهان و آغاز جهان ديگر تعبيرات مختلفى
آمده است :
در آيات متعددى (متجاوز از ده مورد) سخن از نفخ صور به ميان آمده .
در يـك مـورد تـعـبـيـر بـه (نقر در ناقور)
شده كه آن نيز به معنى دميدن در شيپور يا شبيه آن است
(فاذا نقر فى الناقور فذلك يومئذ يوم عسير)
(مدثر - 8).
و در بعضى از موارد تعبير به (قارعة
) به معنى كوبنده شديد ديده مى شود (سوره قارعه آيه 1 و 2 و 3).
و بـالاخـره در بعضى ديگر تعبير به (صيحه
) آمده است كه آن به معنى صداى عظيم اسـت ، مـانند آيه 49 سوره يس ما
ينظرون الا صيحة واحدة تاخذهم و هم يخصمون ، اين آيه از صيحه پايان جهان سخن مى
گويد كه مردم را غافلگير مى سازد، و آيه 53 سوره يس ان كـانـت الا صـيـحـة واحدة
فاذا هم جميع لدينا محضرون ، ولى در اين آيه سخن از صيحه رسـتـاخـيـز اسـت كـه
هـمـه مـردم بـه دنـبـال آن زنـده مـى شـونـد و در مـحـضـر عدل پروردگار حضور مى
يابند.
از مـجـمـوع ايـن آيـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه در پـايـان جـهـان صـيـحـه
عـظـيـمـى اهل آسمانها و زمين را مى ميراند و اين (صيحه
مرگ ) است .
و در آغاز رستاخيز با صيحه و فرياد عظيمى همه زنده مى شوند، و بپا مى خيزند، و اين
فرياد حيات و زندگى است .
امـا ايـن دو فـريـاد دقـيـقـا چـگـونـه اسـت ؟ چـه اثـرى در صـيـحـه اول ، و چـه
تـاءثـيـرى در صـيـحـه دوم اسـت ؟ جز خدا كسى نمى داند، و لذا در بعضى از روايـات
در تـوصيف (صور)
كه اسرافيل در پايان جهان در آن مى دمد چنين آمده است : و للصـور رأ س واحـد و
طـرفـان ، و بـيـن طـرف رأ س كـل مـنـهـمـا الى الاخـر مـثـل مـا بـيـن السـمـاء
الى الارض !: (شـيـپـور اسـرافـيـل يـك
سـر و دو شاخه دارد كه فاصل ميان اين دو شاخه با يكديگر مانند فاصله آسمان تا زمين
است )!
سـپـس در ذيـل هـمـين روايت مى خوانيم : (هنگامى
كه در آن سوى زمين مى دمد موجود زنده اى بـر زمـيـن بـاقـى نـمـى مـانـد، و
هـنـگـامـى كـه در آن سـر آسـمـانـى مـى دمـد اهـل آسـمـانـهـا هـمـه مـى مـيـرنـد،
و بـعـد خـداونـد فـرمـان مـرگ بـه اسرافيل مى دهد و مى گويد بمير او هم مى ميرد)!.
به هر حال اكثر مفسران (نفخ صور)
را به همان معنى (دميدن در شيپور)
تفسير كرده انـد كـه گـفـتـيـم ايـنها كنايات لطيفى است درباره چگونگى پايان جهان و
آغاز رستاخيز، ولى كمى از مفسرين (صور)
را جمع (صورت
) دانسته ، و بنابراين نفخ صور را بـه مـعنى دميدن در صورت مانند دميدن
روح در كالبد بشر دانسته اند، طبق اين تفسير يك مرتبه در صورتهاى انسانى دميده مى
شود و همگى مى ميرند، و يكبار دميده مى شود همگى جان مى گيرند.
ايـن تـفـسـيـر عـلاوه بـر اينكه با متون روايات سازگار نيست با خود آيه نيز نمى
سازد زيـرا ضمير مفرد مذكر در جمله ثم نفخ فيه اخرى به آن بازگردانده شده ، در حالى
كه اگـر مـعـنى جمعى داشته باشد بايد ضمير مفرد مؤ نث به آن بازگردد و
(نفخ فيها)
گفته شود.
از ايـن گـذشـتـه دمـيـدن در صـورت در مـورد احـيـاء مـردگـان مناسب است (همانگونه
كه در معجزات مسيح آمده ) اما اين تعبير در مورد قبض روح به كار نمى رود.
نكته ها:
نكته 1
1 - آيـا نفخ صور دو بار انجام مى گيرد يا بيشتر؟ مشهور در ميان علماى اسلام دو
مرتبه اسـت ، و ظاهر آيه مورد بحث نيز همين مى باشد جمع بندى آيات ديگر قرآن نيز
خبر از دو
(نفخه )
مى دهد، ولى بعضى تعداد آن را سه نفخه و يا حتى چهار نفخه دانسته اند.
به اين ترتيب كه نفخه اولى را نفخه (فزع
) مى گويند.
ايـن تـعـبـيـر از آيـه 87 سـوره نمل گرفته شده : و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى
السماوات و من فى الارض : هنگامى كه در صور دميده مى شود همه كسانى كه در آسمان و
زمين هستند در وحشت فرو مى روند.
و نـفـخـه دوم و سـوم را نـفـخـه (مـرگ
) و (حيات
) مى دانند كه در آيات مورد بحث و آيـات ديـگـر قـرآن به آن اشاره شده ،
يكى را نفخه (صعق
) مى گويند (صعق هم به معنى بيهوش شدن و هم مردن آمده است ) و ديگرى را
نفخه (قيام
)
كسانى كه احتمال نفخه چهارمى داده اند ظاهرا از آيه 53 سوره يس گرفته اند كه بعد از
نفخه حيات مى گويد ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون تنها يك صيحه
خواهد بود و به دنبال آن همه آنها نزد ما حاضر مى شوند.
و اين نفخه (جمع و حضور)
است .
ولى حـق ايـن اسـت كـه دو نفخه بيشتر نيست و مساءله فزع و وحشت عمومى در حقيقت
مقدمه اى اسـت بـراى مـرگ جـهـانـيـان كـه بـه دنـبـال نـفـخـه اولى يـا صـيـحـه
نـخـسـتـيـن حاصل مى شود، همانگونه كه نفخه جمع نيز دنباله همان نفخه حيات است و به
اين ترتيب دو نفخه بيش نخواهد بود (نفخه
مرگ ) و (نفخه
حيات ).
شـاهـد ديـگـر ايـن سـخـن آيـه 6 و 7 سـوره نـازعـات است ، آنجا كه مى گويد: يوم
ترجف الراجـفـة تـتـبـعـهـا الرادفـة : (روزى
كـه زلزله كـوبـنـده هـمـه جـا را بـلرزانـد و بـه دنبال آن زلزله اى كه بندگان را
زنده و همرديف مى سازد واقع مى شود).
2 - صور اسرافيل چيست ؟
چـگـونـه امـواج صوتى آن تمام جهان را فرا مى گيرد؟ با اينكه مى دانيم امواج صوتى
حركت كندى دارد و از دويست و چهل متر در ثانيه تجاوز نمى كند،
در حـالى كـه حـركـت نـور بـيـش از يـك مـيليون بار از آن سريعتر است و به سيصد
هزار كيلومتر در ثانيه مى رسد.
بـايـد گـفـت مـا نـسـبـت بـه ايـن مـوضـوع هـمـانـنـد بـسـيـارى از مـسـائل
مـربـوط بـه قـيـامـت تنها علم اجمالى داريم ، و جزئيات آن - چنانكه گفتيم - بر ما
روشن نيست .
دقت در رواياتى كه در منابع اسلامى در تفسير صور آمده نيز نشان مى دهد كه بر خلاف
پندار بعضى (صور)
يك شيپور معمولى نيست .
در روايـتـى از امـام عـلى بن الحسين زين العابدين عليه السلام آمده است : ان الصور
قرن عـظـيم له رأ س واحد و طرفان ، و بين الطرف الاسفل الذى يلى الارض الى الطرف
الاعلى الذى يـلى السـماء مثل تخوم الارضين الى فوق السماء السابعة فيه اثقاب بعدد
ارواح الخلايق !: (صور شاخ بزرگى است كه
يك سر و دو طرف دارد، و ميان طرف پائين كه در سـمـت زمـيـن اسـت تـا طرف بالا كه در
سمت آسمان است به اندازه فاصله اعماق زمين تا فراز آسمان هفتم است ، و در آن
سوراخهائى به عدد ارواح خلائق مى باشد)!.
در حـديـث ديـگـرى از پـيـغـمـبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى
خوانيم : الصـور قرن من نور فيه اثقاب على عدد ارواح العباد:
(صور شاخى است از نور كه در آن سوراخهائى به عدد ارواح بندگان است
)!
مـطـرح شـدن مـسـاءله نـور در ايـنـجـا به سؤ ال دومى كه در بالا ذكر شد نيز پاسخ
مى گـويـد، و روشـن مـى سـازد كـه ايـن فـريـاد عـظـيـم از قـبـيـل امـواج صـوتـى
مـعـمولى ما نيست ، فريادى است برتر و بالاتر، با امواجى فوق العاده سريعتر از
امواج نور كه پهنه زمين و آسمان را در فاصله كوتاه طى مى كند، بار اول مرگ آفرين
است ، و بار ديگر زنده گر و حياتبخش !
ايـن مـسـاءله كـه چـگونه ممكن است صدا اينچنين مرگ آفرين باشد اگر در گذشته براى
بـعـضـى شـگـفـت انـگـيـز بود امروز براى ما تعجبى ندارد، چرا كه بسيار شنيده ايم
موج انـفـجار گوشها را كر، بدنها را متلاشى ، و حتى خانه ها را ويران مى سازد،
انسانهائى را از جـاى خـود بـرداشته ، به فاصله هاى دوردست پرتاب مى كند بسيار ديده
شده است كه حركت سريع يك هواپيما و به اصطلاح شكستن ديوار صوتى چنان صداى وحشتناك و
امـواج ويـرانـگـرى بـه وجـود مى آورد كه شيشه هاى عمارتها را در شعاع وسيعى خرد مى
كند.
جـائى كـه نـمـونـه هـاى كـوچـك امـواج صـوتـى كـه به وسيله انسانها ايجاد شده
اينچنين اثـراتـى از خـودشـان مـى دهـد آن صيحه عظيم الهى ، آن انفجار بزرگ جهانى
چه آثارى ببار خواهد آورد؟!
بـه هـمـيـن دليـل جـاى تـعـجـب نـيـسـت كـه امـواجـى هـم در نـقـطـه مـقـابـل آن
تـكان دهنده و بيداركننده و احياگر باشد، هر چند تصور آن امروز براى ما ممكن نـيست
، ولى بيدار كردن افراد خواب را با فرياد و يا به هوش آوردن انسانهاى بيهوش را با
شوكهاى شديد لااقل ديده ايم ، و باز تكرار مى كنيم ما با علم محدودمان تنها شبحى از
اين امور از دور مى بينيم .
3 - چه كسانى مستثنى هستند؟
چـنـانـكـه ديـديـم در آيـه مـورد بـحـث مـى گـويـد: هـمـه اهـل آسـمـانها و زمين
مى ميرند سپس گروهى را استثنا مى كند و مى فرمايد: الا من شاء الله (مگر كسانيكه
خدا بخواهد) در اينكه اين كسان كيانند؟ در ميان مفسران گفتگو است .
گـروهـى مـعـتـقـدنـد كـه آنـهـا جـمـعـى از فـرشـتـگـان بـزرگ خـدا هـمـچـون
جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل مى باشند.
در روايتى نيز به اين معنى اشاره شده است .
بعضى حاملان عرش خدا را نيز بر آن افزوده اند (چنانكه در روايت ديگرى آمده است )
و بعضى ديگر ارواح شهدا را كه به حكم آيات قرآن (احياء
عند ربهم يرزقون ) زنده اند و در نزد
پروردگارشان روزى مى برند، مستثنا دانسته اند.
در روايتى نيز به اين معنى اشاره شده .
البـتـه ايـن روايـات مـنـافـاتـى بـا هـم نـدارنـد، ولى بـه هـر حال از ذيل بعضى
از همين روايات به خوبى استفاده مى شود كه اين گروه باقيمانده نيز سـرانـجام مى
ميرند به گونه اى كه در سرتاسر عالم هستى موجودى زنده نخواهد بود، جز خداوند
(حى لا يموت ).
در ايـنـكـه مـرگ بـراى فـرشـتـگـان يـا ارواح شـهـدا و انـبـيـا و اوليـا چـگـونـه
اسـت ؟ احتمال دارد مراد از مرگ درباره آنها گسستن پيوند روح از قالب مثالى بوده
باشد، يا از كار افتادن فعاليت مستمر ارواح .
4 - هر دو نفخه ناگهانى است ؟
از آيات قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه هر دو نفخه به صورت ناگهانى تحقق مـى
يـابـد، امـا نـفـخـه اول چـنـان غـافـلگـيـرانـه اسـت كـه گـروه زيـادى از مـردم
مـشـغـول كسب و كار و مخاصمه و جدال بر سر اموال و خريد و فروشند كه صيحه نخستين
واقع مى شود، و همگى در جا مى ميرند، چنانكه در آيه 29 سوره يس خوانديم : ان كانت
الا صيحة واحدة فاذا هم خامدون .
و در مـورد (صـيـحـه دوم
) تـعـبـيـرات آيـات قـرآن از جـمله آيه مورد بحث (فاذا هم قيام ينظرون
) نشان مى دهد كه ناگهانى صورت مى گيرد.
5 - فاصله ميان دو نفخه چه اندازه است ؟
از آيـات قرآن مجيد چيزى در اين زمينه استفاده نمى شود، فقط تعبير به
(ثم ) دلالت بـر ايـن دارد كـه
فـاصـله اى وجـود دارد، امـا در بـعـضـى از روايـات اسـلامى اين فاصله چهل سال ذكر
شده است كه معلوم نيست معيار اين سالها چه اندازه است ، سالهاى معمولى يا ساليان و
ايامى همچون ساليان و ايام قيامت ؟
بـه هـر حـال انـديشه در نفخه صور و پايان اين جهان ، و همچنين نفخه ثانى و آغاز
جهان ديـگـر، بـا تـوجـه بـه اشـاراتـى كـه در قـرآن مـجـيـد آمـده ، و تـفـصيل
بيشترى كه در روايات اسلامى ديده مى شود، درس تربيتى عميق به انسانها مى دهـد،
مـخـصـوصـا ايـن حـقـيـقـت را روشـن مـى سـازد كـه در هـر لحـظـه و هـر حـال بـايـد
آمـاده بـراى استقبال از چنين حادثه عظيم و هولناكى بود، چرا كه هيچ تاريخ
مـعـيـنـى بـراى آن بـيـان نـشـده ، و وقـوع آن در هـر زمـان مـحـتـمـل اسـت ،
بـعـلاوه بـدون هـيـچ مـقـدمـه اى آغـاز مـى شـود لذا در ذيـل يـكـى از احـاديـث
مـربـوط بـه نـفـخ صـور كـه در بـالا خـوانـديـم راوى نقل مى كند كه وقتى سخن به
اينجا رسيد: رأ يت على بن الحسين (عليه السلام ) يبكى عند ذلك بـكـاء شـديـدا:
(امـام سـجـاد (عـليـه السـلام ) را در ايـنـحـال ديـدم كـه شـديـدا
گـريـه مى كند، و از مساءله پايان جهان و قيامت و حضور مردم براى حساب در پيشگاه
خداوند سخت نگران است .
آيه و ترجمه
و أ شـرقـت الا رض بنور ربها و وضع الكتاب و جى ء بالنبين و الشهداء و قضى بينهم
بالحق و هم لا يظلمون
(69)
و وفيت كل نفس ما عملت و هو أ علم بما يفعلون
(70)
|
ترجمه :
69 - و زمـيـن (در آن روز) بـه نـور پـروردگـار روشـن مـى شـود و نـامـه هـاى
اعـمـال را پـيـش مـى نهند، و پيامبران و گواهان را حاضر مى سازند، و در ميان آنها
به حق داورى مى شود، و به كسى ستم نخواهد شد.
70 - و بـه هـر كـس آنـچـه انـجـام داده اسـت بيكم و كاست داده مى شود، و او نسبت
به آنچه انجام مى دادند از همه آگاهتر است .
تفسير:
آن روز كه زمين به نور خدا روشن مى شود
در ايـن آيـات بـحـثـهـاى مـربـوط بـه قـيـامـت كـه در آيـات قبل شروع شده همچنان
ادامه مى يابد.
در ايـن دو آيـه هـفـت جـمـله اسـت كـه هـر كـدام مـطـلبـى را پـيـرامـون مـعـاد
مـى گـويـد كـه مكمل مطلب ديگر، و يا بيان دليلى براى آن است و از انسجام خاصى
برخوردار مى باشد.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (در آن روز زمـين
به نور پروردگار روشن مى شود) (و اشرقت
الارض بنور ربها).
در ايـنـكـه مـنـظور از اين اشراق و روشنائى به نور الهى چيست تفسيرهاى مختلفى گفته
شده است كه مهمتر از همه سه تفسير زير است :
1 - جـمـعـى گفته اند منظور از نور رب ، حق و عدالت است كه خداوند صفحه زمين را در
آن روز با آن نورانى مى كند.
مـرحـوم عـلامـه مـجـلسـى در بـحـار الانـوار مـى گـويـد: اى اضـائت الارض بـعـدل
ربـهـا يـوم القـيـامـة لان نـور الارض بـالعـدل : (يـعـنـى
زمـيـن بـه عدل پروردگار در روز قيامت روشن مى شود زيرا نور زمين به عدالت است
).
بعضى ديگر حديث معروف نبوى را كه مى گويد: الظلم ظلمات يوم القيامة
(ظلم در قيامت در صورت تاريكى و ظلمت مجسم مى شود شاهد اين معنى گرفته
اند).
(زمخشرى )
در (كشاف )
نيز همين معنى را برگزيده و مى گويد: (در
آن روز زمين از اقامه عدل و گسترش قسط در حساب و ارزيابى حسنات و سيئات روشن مى
گردد).
2 - بـعـضـى ديـگـر مـعـتـقـدنـد كه اين اشاره به نورى است غير از نور خورشيد و ماه
كه خداوند مخصوص آن روز مى آفريند.
3 - مـفـسـر عـاليـقـدر نـويـسـنده (الميزان
) مى گويد: مراد از روشن شدن زمين به نور پـروردگـار كـه از خـصـوصيات
روز قيامت است همان انكشاف غطاء و كنار رفتن پرده ها و حـجـابـهـا و ظـاهـر شـدن
حقايق اشياء و اعمال انسانها از خير و شر و اطاعت و عصيان و حق و بـاطـل مـى
بـاشـد، سـپـس بـه آيـه 22 سـوره ق بـر ايـن مـعـنـى اسـتدلال كرده است : لقد كنت
فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد (تو
در غـفـلت از ايـن مـوضوع بودى ، ما پرده را از برابر چشمت كنار زديم و امروز چشمت
به خوبى مى بيند)!
درسـت اسـت كـه ايـن اشـراق الهـى در آن روز هـمـه چـيـز را شامل مى شود ولى
ذكـر خـصـوص زمـيـن در ايـن مـيـان بـه خـاطـر آن اسـت كـه هـدف اصـلى بـيـان حال
مردم روى زمين در آن روز است .
البـتـه ايـن تـفـسـيـرهـا تـضـادى بـا هـم نـدارد و قـابـل جـمـع اسـت ، هـر چـنـد
تـفـسـيـر اول و سوم مناسبتر به نظر مى رسد.
بـدون شـك ايـن آيـه مـربـوط بـه قـيـامـت اسـت و اگـر مـى بـيـنـيـم در بـعضى از
روايات اهـل بيت (عليهم السلام ) به قيام حضرت مهدى (عليه السلام ) تفسير شده در
حقيقت نوعى تطبيق و تشبيه است ، و تاءكيدى بر اين معنى است كه به هنگام قيام مهدى
(عليه السلام ) دنـيـا نـمونه اى از صحنه قيامت خواهد شد، و عدل و داد به وسيله آن
امام به حق ، و جانشين پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و نماينده
پروردگار در روى زمين تا آنجا كه طبيعت دنيا مى پذيرد حكمفرما خواهد شد.
(مـفـضـل بـن عـمـر)
از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل مـى كـند: اذا قام قائمنا اشرقت الارض بنور
ربها و استغنى العباد عن ضوء الشمس و ذهـبت الظلمة !:
(هنگامى كه قائم ما قيام كند زمين به نور پروردگارش روشن مى شود، و
بندگان از نور آفتاب مستغنى مى شوند و ظلمت برطرف مى گردد).
در جـمـله دوم از ايـن آيـه سـخـن از نـامـه اعـمـال اسـت مـى گـويـد:
(در آن روز نـامـه هـاى اعمال را پيش مى نهند، و به آن رسيدگى مى كنند)
(و وضع الكتاب )
نـامـه هائى كه تمامى اعمال انسان از كوچك و بزرگ در آن جمع است و به گفته قرآن در
آيه 49 سوره كهف : لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها هيچ معصيت كوچك و بزرگى
نيست مگر اينكه در آن احصا شده است .
و در جـمـله بـعـد كـه سـخن از گواهان است مى افزايد:
(پيامبران و گواهان را در آن روز حاضر مى كنند (وجى ء بالنبيين و
الشهداء).
پـيامبران احضار مى شوند تا از اداى رسالت خود به مجرمان سخن گويند همانگونه كه در
آيـه 6 سـوره (اعراف
) مى خوانيم : و لنسئلن المرسلين : (ما
از رسولان به طور قطع سؤ ال خواهيم كرد).
و (گـواهـان
) بـراى ايـنكه در آن محكمه عدل گواهى دهند، درست است كه خداوند از همه
چيز آگاه است ، ولى براى تاءكيد مراتب عدالت حضور شهود لازم است .
اين گواهان چه كسانى هستند؟ در ميان مفسران گفتگو است :
بـعـضـى آنـهـا را نـيـكان و پاكان و عدول امتها دانسته اند كه هم گواهى بر اداى
رسالت انبياء مى دهند، و هم بر اعمال مردمى كه در عصر آنها مى زيسته اند كه
(امامان معصوم )
در طليعه آنها قرار دارند.
بـعـضـى ديـگـر آن را بـه فـرشـتـگـانـى تـفـسـيـر كـرده انـد كـه گـواه بـر اعمال
انسانها هستند و آيه 21 سوره (ق
) را گواه اين معنى دانسته اند كه مى گويد و جائت كل نفس معها سائق و
شهيد: (هر انسانى وارد صحنه محشر مى شود
در حالى كه همراه او كسى است كه او را به دادگاه الهى مى راند و نيز با او گواهى
است ).
بـعـضى نيز آن را به اعضاى بدن و مكان و زمان اطاعت و معصيت كه از گواهان روز
قيامتند تفسير كرده اند.
ولى ظـاهـر ايـن اسـت كه (شهداء)
(گواهان ) معنى گسترده اى دارد كه هر يك از مفسرين به بخشى از آن اشاره كرده اند.
بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كه منظور (شهيدان
راه خدا) بالخصوص بوده باشند اما اين
بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد، چـرا كـه سـخـن از گـواهـان مـحـكـمـه عدل الهى است نه
از (شهيدان راه حق
) هر چند ممكن است آنها نيز در صف شهود باشند.
چهارمين جمله مى گويد: (در ميان آنها به
حق قضاوت مى شود) (و قضى بينهم بالحق ).
و در پنجمين جمله مى افزايد: (و به آنها
ستم نخواهد شد) (و هم لا يظلمون ).
بـديـهـى اسـت هـنگامى كه حاكم ، خدا باشد، و زمين به نور عدالتش روشن گردد، و نامه
اعـمـال كـه دقـيـقـا بـيـانـگـر اعـمـال انـسـان اسـت مـطـرح شـود، و پـيـامـبـران
و گـواهـان عـدل حـضـور يـابـند، جز به حق قضاوت نخواهد شد، و در چنين دادگاهى ظلم
و بيدادگرى مفهومى ندارد.
شـشـمـيـن جمله در آيه بعد اين سخن را تكميل كرده ، مى گويد:
(به هر كسى آنچه انجام داده اسـت بـى كـم و كـاسـت پـرداخـتـه مـى شـود)
(و وفـيـت كل نفس ما عملت ).
نه جزا و پاداش و كيفر اعمالشان كه خود اعمالشان به آنها داده مى شود! و چه پاداش و
كـيـفـرى از ايـن بـرتـر كـه عـمـل انـسـان بـه طـور كـامـل بـه او تـحـويـل داده
شـود (تـوجـه داشـتـه بـاشـيـد (وفـيـت
) بـه مـعـنـى ادا كـردن بـه طـور كامل است ). و براى هميشه قرين و
همنشين او گردد.
چـه كـسـى مى تواند اين برنامه هاى عدالت را دقيقا اجرا كند كسى كه علم او به همه
چيز احاطه دارد لذا در هفتمين و آخرين جمله مى فرمايد:
(او نسبت به آنچه انجام مى دادند از همه آگاهتر است
) (و هو اعلم بما يفعلون )
حتى نيازى به شهود نيست كه او از همه شهود اعلم است ، اما لطف و عدالتش ايجاب مى
كند كه گواهان را احضار كند، آرى اينچنين است صحنه قيامت كه بايد همه براى آن آماده
شويم .
آيه و ترجمه
و سـيـق الذيـن كـفـروا إ لى جـهـنـم زمـرا حـتـى إ ذا جـاؤ هـا فـتـحـت أ
بـوابـهـا و قال لهم خزنتها الم يأ تكم رسل منكم يتلون عليكم ايات ربكم و ينذرونكم
لقاء يومكم هذا قالوا بلى ولكن حقت كلمة العذاب على الكافرين
(71)
قيل ادخلوا أ بواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين
(72)
|
ترجمه :
71 - و كـسـانـى كـه كـافر شدند گروه گروه به سوى جهنم رانده مى شوند وقتى به دوزخ
مـى رسـنـد درهـاى آن گـشـوده مـى شـود، و نـگـهـبانان دوزخ به آنها مى گويند: آيا
رسـولانـى از مـيـان شـمـا نـيـامـدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند، و
از مـلاقـات ايـن روز شـما را برحذر دارند؟! مى گويند: آرى (پيامبران آمدند و آيات
الهى را بر ما خواندند) ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلم شده است .
72 - بـه آنـهـا گـفـتـه مى شود: از درهاى جهنم وارد شويد، جاودانه در آن بمانيد،
چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران ؟! (تمام تقصيرها از خود شما بوده است ).
تفسير:
آنها كه گروه گروه ، وارد دوزخ مى شوند
اين آيات نيز همچنان بحثهاى معاد را ادامه مى دهند، و آنچه را به صورت
اجـمـال در آيـات گـذشـتـه در مـورد پـاداش و كـيـفـر مـؤ مـنـان و كـافـران آمـده
بـه طـور تفصيل بيان مى كند.
نـخـسـت از دوزخـيـان شـروع مى كند و مى گويد: (آنها
كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنم رانده مى شوند)!
(و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا).
چـه كـسـانـى كـه آنـهـا را مـى رانـنـد؟ فـرشـتـگـان عـذاب كـه مـامـورنـد آنـهـا
را تـا مقابل درهاى دوزخ ببرند، شبيه اين تعبير در آيه 21 سوره
(ق ) نيز آمده است : و جائت كل
نفس معها سائق و شهيد: (هر انسانى در صحنه
قيامت وارد مى شود در حالى كه همراه او كسى است كه او را مى راند و شاهد و گواهى
).
تـعـبـيـر بـه (زمـر)
بـه معنى گروه اندك ، نشان مى دهد كه آنها در دسته هاى كوچك و پراكنده به سوى جهنم
رانده مى شوند.
(سيق )
از ماده (سوق
) به معنى حركت دادن است .
سـپـس مـى افـزايـد: (ايـن امـر ادامه
پيدا مى كند تا هنگامى كه به دوزخ مى رسند در اين مـوقـع درهاى دوزخ گشوده مى شود و
نگهبانان دوزخ از روى ملامت به آنها مى گويند: آيا پـيـامـبـرانى از شما نيامدند كه
آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند و از ملاقات ايـن روز شـمـا را بـرحـذر
دارنـد)؟! (حـتـى اذا جـاؤ هـا فـتـحـت
ابـوابـهـا و قال لهم خزنتها الم ياتكم رسل منكم يتلون عليكم آيات ربكم و ينذرونكم
لقاء يومكم هذا).
از ايـن تـعـبـيـر بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه درهـاى جـهـنـم قـبـل از
ورود آنـهـا بـسـتـه اسـت درست همانند درهاى زندانها هنگامى كه نزديك آن مى رسند
ناگهان به روى آنان گشوده مى شود و اين مشاهده ناگهانى وحشت بيشترى در آنها ايجاب
مـى كـنـد، اما قبل از هر چيز در زير رگبار ملامت خازنان دوزخ قرار مى گيرند كه به
آنها مى گويند تمام اسباب هدايت براى شما فراهم بود.
پـيـامـبـرانـى از جـنـس خـود شما همراه با آيات پروردگارتان و با انذار و اعلام
خطرهاى مستمر و پى درپى و تلاوت آيات به طور پيگير و مداوم به سراغ شما آمدند.
بـا ايـنـحـال چـگـونـه ايـن تـيـره روزى دامـان شما را گرفت ؟ و به راستى اين
گفتگوى خـازنـان دوزخ از دردنـاكـتـريـن عـذابها براى آنها است كه به هنگام ورود در
جهنم (بجاى خوش آمد بهشتيان ) با آن روبرو مى شوند.
به هر حال آنها با يك جمله كوتاه و دردآلود به آنها پاسخ داده مى گويند: آرى
پيامبران آمـدنـد و آيـات الهـى را بـر مـا خواندند و به قدر كافى انذار كردند، ولى
فرمان عذاب الهى بر كافران مسلم شد و عذاب او دامان ما را گرفت (قالوا بلى و لكن
حقت كلمة العذاب على الكافرين )
جـمـعى از مفسران بزرگ (كلمة العذاب
) را اشاره به سخن مى دانند كه به هنگام هبوط آدم بـه زمـيـن ، يا به
هنگام تصميم شيطان به اغواى بنى آدم از سوى پروردگار گفته شـد، چنانكه در
(آيه 39 بقره ) مى خوانيم وقتى
آدم به زمين هبوط كرد خداوند فرمود: و الذيـن كـفـروا و كـذبـوا بـايـاتنا اولئك
اصحاب النار هم فيها خالدون : (كسانى كه
كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند).
و بـه هـنـگـامـى كـه شـيـطـان عرض كرد همه آنها - جز بندگان مخلصت - را اغوا مى
كنم ، خـداوند فرمود: لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين
(به طور مسلم دوزخ را از گنهكاران جن و انس پر خواهم كرد)!
(الم سجده 13)
بـه ايـن تـرتـيـب آنـهـا اعـتـراف مـى كـنـنـد كه راه تكذيب انبيا و انكار آيات
الهى را پيش گرفتند و طبعا سرنوشتى بهتر از اين نخواهند داشت .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه منظور از (حقت
كلمة العذاب ) همان باشد كه در آيات 7
سـوره يـس آمـده اسـت : لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤ منون :
(فرمان عذاب درباره اكثر آنها محقق شده است آنها ديگر ايمان نمى آورند).
اشـاره بـه اينكه گاه انسان بر اثر گناه فراوان و دشمنى و لجاجت و تعصب در برابر
حـق كـارش بـه جـائى مـى رسـد كه بر دل او مهر نهاده مى شود و راه بازگشتى براى او
باقى نمى ماند، و با اين حال فرمان عذاب الهى در مورد او قطعى مى شود.
ولى بـه هـر حـال هـمـه ايـنـهـا از اعمال خود انسان سرچشمه مى گيرد، و جاى اين
نيست كه كسى از اين جمله تو هم جبر و عدم آزادى اراده انسان كند.
ايـن گـفـتگوى كوتاه در آستانه جهنم پايان مى گيرد (به
آنها گفته مى شود از درهاى جـهـنـم وارد شـويـد جـاودانـه در آن بـمـانـيـد، چـه
بـد جـايـگاهى است جايگاه متكبران )؟!
(قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين )
درهـاى جـهـنـم چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم ممكن است به معنى درهائى باشد كه بر
حسب اعـمـال انـسـانـهـا تـنـظـيـم شـده اسـت و هـر گـروهـى را بـه تـنـاسـب عـمـل
خود به دوزخ مى برند، همانگونه كه درهاى بهشت نيز چنين است و لذا يكى از درهاى آن
(بـاب المـجـاهـديـن ) نام
دارد، و در كلام امير مؤ منان على (عليه السلام ) نيز آمده ان الجهاد باب من ابواب
الجنة : (جهاد درى از درهاى بهشت است
).
جالب اينكه فرشتگان عذاب از ميان تمام اوصاف رذيله انسان كه او را به دوزخ مى برد
روى مساءله تكبر تكيه مى كنند، اشاره به اينكه سرچشمه
اصلى كفر و انحراف و گناه بيش از همه كبر و غرور و عدم تسليم در برابر حق است
آرى كـبـر است كه پرده هاى ضخيم بر چشم انسان مى افكند و او را از ديدن چهره تابناك
مـحـروم مى سازد، و به همين دليل در روايتى از امام صادق و امام باقر (عليه السلام
) مى خـوانـيـم : لا يدخل الجنة من فى قلبه مثقال ذرة من كبر: كسى كه به مقدار ذره
اى از كبر در قلبش وجود داشته باشد داخل بهشت نمى شود!
آيه و ترجمه
و سـيـق الذيـن اتـقـوا ربـهـم إ لى الجـنـة زمـرا حـتـى إ ذا جـاؤ هـا و فـتـحـت أ
بـوابـهـا و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين
(73)
و قـالوا الحـمد لله الذى صدقنا وعده و أ ورثنا الا رض نتبوأ من الجنة حيث نشاء
فنعم أ جر العاملين
(74)
و تـرى المـلائكـة حـافـيـن مـن حـول العـرش يـسبحون بحمد ربهم و قضى بينهم بالحق و
قيل الحمد لله رب العالمين
(75)
|
ترجمه :
73 - و كـسـانـى كـه تـقـواى الهـى پـيـشه كردند گروه گروه به سوى بهشت برده مى
شـونـد، هنگامى كه به آن مى رسند درهاى بهشت گشوده مى شود، و نگهبانان به آنها مى
گـويـنـد: سـلام بـر شـمـا! گـوارا بـاد ايـن نـعـمـتـهـا بـرايـتـان ! داخل بهشت
شويد و جاودانه بمانيد.
74 - آنـهـا مى گويند: حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه به وعده خويش درباره ما
وفا كرد و زمين (بهشت ) را ميراث ما قرار داد كه هر جا را بخواهيم منزلگاه خود قرار
دهيم ، چه خوب است پاداش عمل كنندگان !
75 - (در آن روز) فرشتگان را مى بينى كه بر گرد عرش خدا حلقه زده اند (و حمد او مى
گـويـنـد) و در مـيـان بـنـدگـان بـه حـق داورى مـى شـود و (سرانجام ) گفته مى شود
حمد مخصوص پروردگار جهانيان است .
تفسير:
و اين جمعيت گروه گروه وارد بهشت مى شوند
ايـن آيـات كه آخرين آيات سوره (زمر)
است همچنان بحثهاى مربوط به معاد را ادامه مى دهـد، و چون در آيات پيشين سخن از
چگونگى ورود كافران به جهنم بود در اينجا سخن از چـگـونـگـى ورود مـؤ مـنـان
پـرهـيـزگـار در بـهـشـت اسـت ، تـا بـه قـريـنـه مـقـابـله مسائل روشنتر و آشكارتر
گردد.
نـخـسـت مى گويد: ( كسانى كه تقواى الهى
پيشه كردند گروه گروه به سوى بهشت برده مى شوند)
(و سيق الذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا).
تـعـبـيـر بـه (سـيـق
) (از مـاده سـوق بـر وزن شـوق بـه مـعـنـى رانـدن ) در اينجا سؤ ال
انـگـيـز است ، و توجه بسيارى از مفسران را به سوى خود جلب كرده ، زيرا اين تعبير
در مـواردى اسـت كـه كارى بدون شوق و تمايل درونى انجام مى گيرد، اين تعبير درباره
دوزخيان صحيح است اما درباره بهشتيان كه مشتاقا به سوى بهشت مى روند چرا؟
بـعـضـى ايـن تـعـبـيـر را بـه خـاطـر آن دانـسـتـه انـد كـه بـسـيارى از بهشتيان
در انتظار دوستانشانند.
و بـعـضـى بـه خـاطـر ايـن مـى دانـند كه شوق لقاى پروردگار آنچنان پرهيزگاران را
مجذوب خود ساخته كه به غير او - حتى بهشت - نمى پردازند.
بعضى نيز گفته اند مركبهاى آنها را به سرعت به سوى بهشت مى رانند.
در عين اينكه اين تفاسير خوب است و منافاتى با هم ندارد نكته ديگرى نيز در اينجا
وجود دارد كـه مـمـكـن اسـت سـر اصـلى اين تعبير باشد و آن اينكه هر اندازه
پرهيزگاران عاشق بهشتند بهشت و فرشتگان رحمت براى آمدن آنها به بهشت شائق ترند
همانگونه كه گاه ميزبان آنقدر به ديدار ميهمانش شائق
اسـت كـه او را بـا سـرعـتى بيش از آنچه خودش مى آيد به سوى خويش ببرد، فرشتگان
رحمت نيز آنها را به سوى بهشت مى برند.
به هر حال در اينجا نيز (زمر)
كه به معنى گروه كوچك است نشان مى دهد كه بهشتيان در گـروهـهـاى مـخـتلف كه نشانگر
سلسله مراتب مقامات معنوى آنهاست به سوى بهشت مى روند.
(تـا ايـنـكـه آنـهـا بـه بـهـشـت مـى
رسـنـد در حـالى كـه درهـاى آن از قـبـل براى آنها گشوده شده است ، و در اين هنگام
خازنان و نگهبانان بهشت ، آن فرشتگان رحـمـت بـه آنـهـا مـى گـويـنـد: سـلام بـر
شـمـا! گـوارا بـاد ايـن نـعـمـتـهـا بـرايـتـان ، داخـل بـهـشـت شـويـد و
جـاودانـه بـمـانـيـد)! (حـتـى اذا جـاؤ
هـا و فـتـحـت ابـوابـهـا و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين )
جـالب اينكه در مورد دوزخيان مى گويد هنگامى كه به دوزخ مى رسند درهايش گشوده مى
شـود، ولى در مـورد بـهـشـتـيـان مـى گـويـد درهـايـش از قبل گشوده شده ، و اين
اشاره به احترام و اكرام خاصى است كه براى آنها قائلند، درست همانند ميزبان
علاقمندى كه درهاى منزل خود را پيش از ورود ميهمان مى گشايد و در كنار در بـه
انـتـظـار او مـى ايـسـتـد، فـرشـتـگـان رحـمـت الهـى نـيـز هـمـيـن حال را دارند.
در آيـات گـذشـتـه در مـورد دوزخـيـان خـوانـديـم كـه نخستين سخن فرشتگان عذاب
ملامت و سرزنش سخت به آنها است كه با داشتن اسباب هدايت چرا به اين روز افتاده
اند؟!
ولى در مـورد بـهـشتيان نخستين سخن (سلام
و درود و احترام و اكرام است ) و سپس دعوت
ورود به بهشت جاويدان !.
جمله (طبتم
) از ماده (طيب
) (بر وزن صيد) به معنى پاكيزگى است ، و چون بعد از سلام و درود قرار
گرفته مناسب اين است كه مفهوم (انشائى
) داشته باشد، يعنى پاك و پـاكـيـزه بـاشيد و خوش و خرم بمانيد و يا به
تعبير ديگر (گوارا باد بر شما اين نعمتهاى
پاك اى پاك سرشتان پاكدل ).
ولى بسيارى از مفسران اين جمله را به معنى خبرى تفسير كرده اند و گفته اند فرشتگان
بـه آنـهـا مـى گـويـنـد: شـمـا از هـر آلودگـى و پـليـدى پـاك شـده ايـد، و بـا
ايـمـان و عـمـل صـالح قـلب و روح شـما پاك گرديده ، و از گناهان و معاصى نيز پاك
شده ايد، و حـتـى بـعـضـى روايـتـى نـقـل كـرده انـد كـه بـر در بـهـشـت درخـتـى
اسـت كـه دو چشمه آب زلال از پـاى آن مـى جوشد، مؤ منان از يك چشمه مى نوشند و باطن
آنها پاك مى شود، و در چـشـمـه ديـگـرى خـود را شـستشو مى دهند و ظاهر آنها پاك مى
شود، و اينجاست كه خازنان بهشت به آنها مى گويند (سلام
عليكم طبتم فادخلوها خالدين ).
قـابـل تـوجـه ايـن كـه هـم در مـورد دوزخيان تعبير به خلود و جاودانگى شده و هم در
مورد بـهـشـتـيـان ، تـا گروه اول بدانند هيچ راه نجاتى وجود ندارد، و گروه دوم نيز
هيچگونه نگرانى از زوال نعمت الهى به خود راه ندهند.
در آيـه بـعـد چـهـار جـمـله كـوتـاه و پـر مـعنى كه حاكى از نهايت خشنودى و رضايت
خاطر بـهـشتيان است از آنها نقل مى كند: (آنها
مى گويند: حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه به وعده خويش درباره ما وفا كرد)
(و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده )
در جمله هاى بعد مى افزايند: و زمين بهشت را ميراث ما قرار داد و به ما بخشيد)
(و اورثنا الارض ).
منظور از زمين در اينجا زمين بهشت است و تعبير به (ارث
) به خاطر آن است كه اين همه نعمت در برابر زحمت كمى به آنها داده شده ،
و مى دانيم ميراث چيزى است كه انسان براى آن مـعـمـولا زحـمتى نكشيده است ، و يا از
اين نظر است كه هر انسانى مكانى در بهشت دارد و مـحـلى در دوزخ هـر گـاه بـخاطر
اعمالشان دوزخى شود مكان بهشتى او را به ديگران مى سـپـارنـد و هر گاه بهشتى شود
مكان دوزخيش براى ديگران باقى مى ماند و يا به خاطر ايـن اسـت كـه آنـهـا با نهايت
آزادى مى توانند از آن استفاده كنند همانند ميراث كه انسان در استفاده از آن كاملا
آزاد است .
ايـن جـمله در حقيقت تحقق عينى آن وعده الهى است كه در آيه 63 سوره مريم آمده : تلك
الجنة التـى نـورث مـن عـبـادنـا من كان تقيا: آن بهشتى است كه به بندگان
پرهيزگارمان به ميراث مى دهيم .
در جـمـله سـوم آزادى كـامل خود را در استفاده از بهشت وسيع پروردگار چنين بيان مى
كنند:
(ما هر جا از بهشت را بخواهيم منزلگاه خود
قرار مى دهيم ) (نتبوأ من الجنة حيث
نشاء).
از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه بهشت مركب از باغهاى بسيارى است و لذا در
قرآن تعبير به (جنات عدن
) (باغهاى جاويدان بهشت ) (توبه - 72) شده است ، و بهشتيان ، بـا تـوجه
به سلسله مراتب و مقامات معنوى ساكن آنها مى شوند، بنابراين آزادى آنها در هـمـان
باغهاى وسيعى از بهشت است كه در اختيار آنها است ، نه مقامات بالاترى كه خود را
شايسته آن نمى بينند و اساسا هرگز چنين تقاضائى را هم ندارند.
بـالاخـره در آخـريـن جـمـله مـى گـويـنـد: (چـه
خـوب و جـالب اسـت پـاداش و ثـواب عمل كنندگان به دستورات پروردگار)
(فنعم اجر العاملين ).
اشاره به اينكه اين مواهب وسيع را به (بها)
مى دهند، به (بهانه
) نمى دهند،
ايـمـان و عـمـل صـالح لازم اسـت تـا در پـرتـو آن چـنـيـن شـايـسـتـگـى حاصل شود.
آيـا ايـن جـمـله نـيـز گـفـتـه بـهـشـتـيـان اسـت يـا سـخـن پـروردگـار كـه بـه
دنبال سخنان آنها آمده ؟
مـفـسران هر دو احتمال را داده اند ولى معنى اول يعنى ارتباط آن با گفتار بهشتيان
با جمله هاى ديگر آيه ، هماهنگى بيشترى دارد.
سـرانـجـام در آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره زمر است پيامبر اكرم (صلى
اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را مخاطب ساخته مى گويد: در آن روز فرشتگان را مى
بينى كه بر گـرد عـرش خـدا حلقه زده اند و طواف مى كنند و تسبيح و حمد پروردگارشان
را بجا مى آورند (و ترى الملائكة حافين من حول العرش ).
اشـاره بـه وضع فرشتگان در اطراف عرش خداوند يا به خاطر اين است كه آمادگى آنها را
براى اجراى اوامر الهى بيان كند، و يا اشاره به حالت مشهود باطنى پر ارزشى است كـه
بـراى خـاصـان و مـقـربـان درگـاه خـداونـد در آن روز حـاصـل مـى شـود گـر چـه ايـن
مـعـانـى سـه گـانـه بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارنـد امـا معنى اول مناسبتر به نظر مى
رسد.
لذا بـه دنـبـال آن مـى گـويـد: (در آن
روز در مـيان بندگان به حق داورى مى شود)
(و قضى بينهم بالحق ).
و از آنـجـا كـه ايـن امـور نـشـانـه هـاى ربـوبـيـت پـروردگـار، و دلائل
شـايـسـتگى ذات پاكش براى هر گونه حمد و سپاس است در آخرين جمله مى افزايد:
(در آن روز گـفـتـه مـى شـود حـمـد و
سـپـاس مـخـصـوص پـروردگـار عالميان است )
(و قيل الحمد لله رب العالمين ).
آيـا گـويـنده اين سخن فرشتگانند؟ يا بهشتيان و پرهيزگاران ؟ و يا همه آنها معنى
اخير مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه حمد و سپاس الهى برنامه
هـمـه صـاحـبـان عـقـل و فـكـر و هـمـه خـاصـان و مـقـربـان اسـت ، و آوردن فعل
مجهول قيل نيز مؤ يد همين معنى است .
خـداوندا! ما نيز با همه فرشتگان و بندگان فرمانبردارت همصدا مى شويم و تو را بر
ايـنـهـمـه نـعـمتى كه به ما ارزانى داشته اى ، مخصوصا به اين نعمت بزرگ كه توفيق
سير در آيات قرآن مجيدت را به ما داده اى ، شكر مى گوئيم ، و عرض مى كنيم الحمد لله
رب العالمين .
بارالها! تو را به پيامبر بزرگت و حاملان عرشت و همه مقربان درگاهت سوگند مى دهيم
كه ما را در اين جهان و جهان ديگر از آنها جدا مفرما.
بـارالهـا! مـا را در زمـره كـسـانـى قـرار ده كـه در پـرتـو تـقـوا و عـمـل گـروه
گـروه وارد بـهـشت برينت مى شوند و با سلام و درود فرشتگانت روبرو مى گردند آمين يا
رب العالمين .
|