تفسير نمونه جلد ۱۹

جمعي از فضلا

- ۱ -



سوره صافات


مقدمه
ايـن سـوره در مـكـه نـازل شده ، و 182 آيه است
محتواى سوره صافات
ايـن سـوره نـيـز به حكم آنكه از سوره هاى مكى است ويژگيهاى كلى سوره هاى مكى را در بـر دارد، و بيشتر از هر چيز روى اصول معارف و عقائد اسلامى در ناحيه مبدأ و معاد تكيه مـى كـنـد، و ضـمـن تـعـبيرات قاطع و آيات كوتاه و كوبنده ، مشركان را مورد شديدترين سرزنشها قرار مى دهد، و با دلائل روشن و گويا بطلان عقائد آنها را برملا مى سازد.
به طور كلى محتواى اين سوره در پنج بخش خلاصه مى شود:
بـخـش اول : بـحـثـى پـيـرامـون گـروهـهـائى از مـلائكـه و فـرشـتـگـان خـداونـد، و در مقابل آنها گروهى از شياطين سركش و سرنوشت آنها مطرح مى سازد.
بـخـش دوم : از كـفار، و انكارشان نسبت به نبوت و معاد، و عاقبت كار آنها در قيامت سخن مى گويد، و در همين رابطه بحث آنها را با يكديگر در روز قيامت ، و انداختن گناه به گردن هـم ، و گـرفتارى تمام آنها در چنگال عذاب الهى ، و نيز بخشى از نعمتهاى مهم بهشتى و لذات و زيبائيها و شادكاميهاى بهشتيان را شرح مى دهد.
بـخـش سـوم : قسمتى از تاريخ انبياى بزرگى مانند نوح و ابراهيم و اسحاق و موسى و هـارون و اليـاس و لوط و يـونـس را بـه صـورت فـشـرده و در عـيـن حـال بـسـيـار مؤ ثر و نافذ بازگو مى كند ولى در اين ميان بحث درباره ابراهيم قهرمان بـت شـكـن ، و مواقف مختلف زندگى او مشروحتر آمده است ، و هدف اصلى آن است كه بيانات گذشته با ذكر اين شواهد عينى از تاريخ انبياء به صورت
محسوس و ملموس مطرح گردد، و حقائق كلى عقلى در قالبهاى حسى مجسم شود.
بـخش چهارم : از يكى از انواع شرك كه مى توان آن را بدترين نوع شرك دانست - يعنى اعـتـقـاد بـه رابطه خويشاوندى ميان خداوند و جن و خداوند و فرشتگان بحث مى كند، و در جـمـله هاى كوتاهى چنان اين عقيده پوشالى را درهم مى كوبد كه كمترين بهائى براى آن باقى نمى ماند.
و سـرانـجام بخش پنجم كه آخرين بخش اين سوره است ، و در چند آيه كوتاه مطرح شده ، پـيـروزى لشـكـر حـق را بـر لشـكـر كـفـر و شـرك و نـفـاق ، و گـرفتار شدن آنها را در چـنـگـال عـذاب الهى ، ضمن تنزيه و تقديس پروردگار از نسبتهاى ناروائى كه مشركان به او مى دهند بيان مى دارد و سوره را با حمد و ستايش پروردگار پايان مى دهد.
فضيلت تلاوت سوره صافات
در حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : من قرأ سورة صافات اعطى من الاجر عشر حسنات ، بعدد كل جن و شيطان ، و تباعدت عنه مردة الشياطين ، و بـرء مـن الشـرك ، و شـهد له حافظاه يوم القيامة انه كان مؤ منا بالمرسلين : كسى كه سوره صافات را بخواند به عدد هر جن و شيطانى ده حسنه به او داده مى شود، و شياطين متمرد از او فاصله مى گيرند، و از شرك پاك مى شود و دو فرشته اى كه ماءمور حفظ او هستند در قيامت درباره او شهادت مى دهند كه به رسولان خداوند ايمان داشته است .
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم :
من قرأ سورة صافات فـى كـل جـمـعـة لم يـزل مـحـفـوظـا مـن كـل آفـة ، مـدفـوعـا عـنـه كـل بـليـة فـى حـيـاته الدنيا مرزوقا فى الدنيا باوسع ما يكون من الرزق ، و لم يصبه الله فى ماله و لا ولده و لا بدنه بسوء من شيطان رجيم ، و لا جبار عنيد، و ان مات فى يومه او ليلته بعثه الله شهيدا، و اماته شهيدا، و ادخله الجنة مع الشهداء فى درجة من الجنة :
كـسـى كـه سـوره صـافـات را در هـر روز جـمعه بخواند از هر آفتى محفوظ مى ماند، و هر بـلائى در زنـدگـى دنـيا از او دفع مى گردد، خداوند وسيعترين روزى را در اختيارش مى گـذارد، و او را در مـال و فـرزنـدان و بـدن گرفتار زيانهاى شيطان رجيم و گردنكشان عـنود نمى سازد، و اگر در آن روز و شب از دنيا برود خداوند او را شهيد مبعوث مى كند، و شهيد مى ميراند، و او را در بهشت با شهداء هم درجه مى سازد.
بـا تـوجـه بـه مـحـتـواى ايـن سـوره كـه در فـصـل نـخـسـت آمـد و شـرح آنرا خواهيد خواند دليل اينهمه ثوابهاى عظيم براى تلاوت اين سوره روشن مى شود زيرا مى دانيم هدف از تلاوت انديشه و سپس اعتقاد و بعد از آن عمل است ، و بدون شك كسى كه تلاوت اين سوره را بـا ايـن كيفيت انجام دهد هم از شر شياطين محفوظ خواهد ماند، هم از شرك پاك مى گردد و هـم بـا داشتن اعتقاد صحيح و محكم و اعمال صالح و پند آموختن از سرگذشت انبياء و اقوام پيشين در زمره شهيدان قرار خواهد گرفت .
ضـمـنـا نـامـگـذارى ايـن سـوره بـه نـام صـافـات بـه مـنـاسـبـت آيـه اول آن است .
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


و الصافات صفا (1)
فالزاجرات زجرا (2)
فالتاليات ذكرا (3)
إ ن إ لهكم لواحد (4)
رب السموات و الا رض و ما بينهما و رب المشارق (5)


ترجمه :

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - سوگند به آنها كه صف كشيده اند (و صفوف خود را منظم ساخته اند).
2 - همانها كه قويا نهى مى كنند (و باز مى دارند).
3 - و آنها كه پى درپى ذكر (الهى ) را تلاوت مى كنند.
4 - كه معبود شما مسلما يكتاست .
5 - پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست و پروردگار مشرقها!
تفسير:
فرشتگانى كه آماده انجام ماءموريتند
اين سوره نخستين سوره از قرآن مجيد است كه اولين آيات آن با سوگندها شروع مى شود سـوگـنـدهـائى پـر مـعـنـا و انديشه انگيز، سوگندهائى كه فكر انسان را همراه خود به جوانب مختلف اين جهان مى كشاند، و آمادگى براى پذيرش حقايق مى دهد.
درسـت اسـت كـه خـداونـد از همه راستگويان راستگوتر است ، و نيازى به سوگند ندارد، بعلاوه سوگند اگر براى مؤ منان باشد كه آنها بدون سوگند تسليمند، و اگر براى منكران باشد كه آنها اعتقادى به سوگندهاى الهى ندارند.
ولى توجه به دو نكته مشكل سوگند را در تمام آيات قرآن كه از اين به بعد گهگاه با آن سر و كار داريم حل خواهد كرد.
نـخست اينكه : هميشه سوگند به امور پر ارزش و مهم ياد مى كنند، بنابراين سوگندهاى قـرآن دليـل بـر عـظـمـت و اهـمـيـت امورى است كه به آنها سوگند ياد شده ، و همين امر سبب انـديـشـه هـر چـه بـيـشـتر در مقسم به يعنى چيزى كه سوگند به آن ياد شده مى گردد، انديشه اى كه انسان را به حقايق تازه آشنا مى سازد.
ديـگـر ايـنـكـه سـوگـنـد هـمـيـشـه بـراى تـاءكـيـد اسـت ، و دليل بر اين است كه امورى كه براى آن سوگند ياد شده از امور كاملا جدى و مؤ كد است .
از ايـن گـذشـتـه هـرگاه گوينده ، سخن خود را قاطعانه بيان كند از نظر روانى در قلب شنونده بيشتر اثر مى گذارد مؤ منان را قوى تر، و منكران را نرمتر مى سازد.
به هر حال در آغاز اين سوره به نام سه گروه برخورد مى كنيم كه به آنها سوگند ياد شده است .
نـخـسـت مـى فـرمايد: قسم به آنها كه صف كشيده اند و صفوف خود را منظم ساخته اند! (و الصافات صفا).
همانها كه قويا نهى مى كنند و باز مى دارند (فالزاجرات زجرا).
و آنها كه پى درپى تلاوت ذكر مى كنند (فالتاليات ذكرا).
اين گروههاى سه گانه كيانند؟ و اين توصيفات درباره چه كسانى است ؟ و هدف نهائى از آن چـيـسـت ؟ مـفـسران در اينجا سخن بسيار گفته اند، اما معروف و مشهور آن است كه اينها اوصافى است براى گروههائى از فرشتگان .
گروههائى كه براى انجام فرمان الهى در عالم هستى به صف ايستاده و آماده فرمانند.
گـروهـهائى از فرشتگان كه انسانها را از معاصى و گناه باز مى دارند، و وسوسه هاى شياطين را در قلوب آنها خنثى مى كنند، و يا مامور ابرهاى آسمانند و آنها را به هر سو مى رانند و آماده آبيارى سرزمينهاى خشك مى كنند.
و بـالاخـره گـروه هـائى از فـرشـتـگـان كـه آيـات كـتـب آسـمـانـى را بـه هـنـگـام نزول وحى بر پيامبران مى خوانند.
قابل توجه اينكه : صافات جمع صافه است كه آن نيز به نوبه خود مفهوم جمعى دارد، و اشـاره بـه گـروهـى اسـت كه صف كشيده اند، بنابراين صافات بيانگر صفوف متعدد است .
و (زاجـرات ) از مـاده (زجـر) بـه معنى راندن چيزى با صدا و فرياد است ، سپس در مـعـنـى گـسـتـرده تـرى بـه كـار رفـتـه كـه هـر گـونـه طـرد و مـنـع را شامل مى شود.
بـنـابـرايـن زاجـرات بـه مـعـنـى گـروهـهـائى اسـت كـه به منع و طرد و زجر ديگران مى پردازند.
و تـاليـات از مـاده تـلاوت جـمـع تـالى اسـت ، و بـه مـعنى گروههائى است كه اقدام به تلاوت چيزى مى كنند.
و بـا تـوجـه بـه وسـعـت و گـسـتـردگـى مـفـاهـيـم ايـن الفـاظ جاى تعجب نيست كه مفسران تـفـسـيـرهـاى گـونـاگـونـى بـراى آن ذكـر كـرده انـد كـه در عـيـن حال تضادى با هم ندارد، و ممكن است همه آنها در مفهوم اين آيات جمع باشد، و مثلا منظور از صـافات تمام صفوف فرشتگانى است كه آماده اجراى اوامر الهى در عالم آفرينش هستند، و نـيـز فـرشـتـگـانى است كه ماءمور نزول وحى بر پيامبران در عالم تشريعند، و همچنين صفوف رزمندگان و مجاهدان راه خدا و يا صفوف نمازگزاران و عبادت كنندگان .
هـر چـنـد قرآئن نشان مى دهد كه بيشتر مراد از آن فرشتگان است ، و در بعضى از روايات نيز به آن اشاره شده است .
هـمـچـنـيـن مـانعى ندارد كه زجرات هم شامل فرشتگانى شود كه وسوسه هاى شياطين را از قـلوب انـسانها دور مى كنند، و هم انسانهائى كه به فريضه نهى از منكر مى پردازند و هم .
و تـاليات اشاره به تمام فرشتگان و جماعتهائى از مؤ منان باشد كه آيات الهى و ذكر خدا را پى درپى تلاوت مى كنند.
در ايـنجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه ظاهر آيات به مقتضاى عطف اين سه جمله بر يكديگر بـا فـاء اين است كه اين سه گروه پشت سر يكديگر قرار دارند، آيا اين ترتيب از نظر انجام وظيفه است ؟ يا بر حسب مقام ؟ يا هر دو معنى ؟
پـيـدا است صف كشيدن و آماده شدن در مرحله نخست قرار دارد، سپس طرد كردن موانع از سر راه ، و بعد از آن بيان دستورات و اجراى آنها.
از سـوى ديـگـر آنها كه آماده اجراى فرمان مى شوند مقامى دارند، و آنها كه موانع را طرد مـى كـنـنـد مـقـامى برتر، و آنها كه فرمانها را مى خوانند و به اجراء در مى آورند از همه بلند مقامترند.
بـه هر حال سوگند پروردگار به همه اين گروهها حاكى از عظمت مقام آنها در پيشگاه او اسـت ، و ضـمـنـا الهـام كـنـنده اين حقيقت است كه رهروان راه حق نيز براى رسيدن به مقصود بايد از اين سه مرحله بگذرند:
نخست صفوف خود را منظم سازند، و هر گروه در صف خود قرار گيرد.
سـپـس بـه طـرد موانع از سر راه ، و رفع مزاحمات با فرياد بلند، همان فريادى كه در مفهوم زجر نهفته شده است ، بپردازند، و بعد از آن آيات الهى و فرمانهاى پروردگار را بر قلوب آماده پى درپى بخوانند و در مقام تحقق بخشيدن به محتواى آن برآيند.
مـجـاهـدان راه حـق نـيـز راهـى جـز گـذشـتـن از ايـن سـه مـرحله ندارند، همانگونه كه علما و دانشمندان راستين در تلاشهاى جمعى خود نيز بايد از همين برنامه الهام گيرند.
و قـابـل تـوجـه ايـنـكـه بعضى از مفسران آيات را به مجاهدان و بعضى به علماء تفسير كرده اند، ولى محدود ساختن مفهوم آيات به اين دو گروه بعيد به نظر مى رسد اما عموميت آيـات بعيد نيست ، و اگر هم آن را مخصوص فرشتگان بدانيم باز ديگران مى توانند در زندگى خود از برنامه اين فرشتگان الهام بگيرند.
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السلام ) نيز در نخستين خطبه نهج البلاغه ، آنجا كه سخن از فـرشـتـگـان مـى گـويـد و آنـهـا را بـه گـروههاى مختلفى تقسيم مى كند، مى فرمايد: و صـافـون لا يـتـزايـلون ، و مـسـبـحـون لا يـسـامـون ، لا يـغـشـاهـم نـوم العـيـون ، و لا سـهو العقول ، و لا فترة الابدان ، و لا غفلة النسيان ، و منهم امناء على وحيه ، و السنة الى رسله :
گـروهـى از آنـان در صـفوفى كه از هم پراكنده نمى شود قرار دارند، همواره تسبيح مى گـويـنـد و خـسـتـه نـمـى شـونـد، هـيـچـگـاه خواب چشمانشان را نمى پوشاند، و عقولشان گـرفـتـار سـهـو و نسيان نمى گردد، سستى بدن دامان آنها را نمى گيرد، و غفلت نسيان بـر آنـان عـارض نـمـى شـود، و گروهى از آنان امناى وحى اويند، و زبانهايش به سوى پيامبران .
آخـريـن سخن درباره اين آيات سه گانه اينكه : بعضى معتقدند سوگند در اين آيات به ذات پـاك خـدا يـاد شـده ، و كلمه رب در همه اينها در تقدير است ، و در معنى چنين بوده : و رب الصـافـات صـفـا و رب الزاجـرات زجـرا و رب التـاليـات ذكـرا: سـوگـنـد بـه پروردگار گروههائى كه صف مى كشند و صفوف خود را منظم
مـى سـازنـد، و سـوگـنـد بـه پـروردگـار آنـهـا كـه طـرد و زجر مى كنند، و سوگند به پروردگار آنها كه ذكر خدا را پى درپى تلاوت مى نمايند.
كـسـانـى كـه آيـات را چـنين تفسير كرده اند گويا چنين مى پندارند كه چون به بندگان دستور داده شده به غير خدا قسم ياد نكنند پس خدا نيز به غير ذات خود قسم ياد نمى كند، به علاوه قسم بايد به امر مهمى باشد و مهم ذات پاك او است .
امـا آنـهـا از اين نكته غفلت دارند كه حساب خدا از بندگانش جدا است ، او براى توجه دادن انـسـانـهـا بـه آيات آفاقى و انفسى و نشانه هاى قدرتش در زمين و آسمان ، پيوسته به مـوجـودات مختلف سوگند ياد مى كند، تا آنها را به تفكر در اين آيات وادارد، و از اين راه او را بشناسند.
از اين گذشته در آياتى از قرآن مجيد - مانند آيات سوره والشمس - سوگند به موجودات جهان در كنار سوگند به ذات پاكش قرار گرفته ، و در آنجا تقدير گرفتن چيزى ممكن نيست ، مى فرمايد: و السماء و ما بنيها و الارض و ما طحاها و نفس و ما سواها: سوگند به آسـمـان و كـسـى كـه آسـمان را بنا كرده ، سوگند به زمين و آنكس كه زمين را گسترده ، و سوگند به روح و جان آدمى و آنكس كه آن را منظم ساخته است .
بـه هـر حـال ظـاهـر آيـات مـورد بـحث سوگند به اين گروههاى سه گانه است و تقدير گرفتن چيزى خلاف ظاهر است ، و بدون دليل نمى توان آن را پذيرفت .
اكنون ببينيم اين سوگندهاى پر محتوا سوگند به صفوف فرشتگان و انسانها براى چه منظورى بوده است ؟
آيه بعد اين مطلب را روشن ساخته مى گويد: معبود شما مسلما يكتا است
(ان الهكم لواحد).
سـوگـنـد بـه آن مـقـدسـاتـى كه گفته شد كه بتها همه بر بادند، و هيچگونه شريك و شبيه و نظيرى براى پروردگار نيست .
سـپـس مـى افـزايـد: هـمـان پـروردگـار آسـمـانها و زمين و آنچه در ميان آن دو قرار دارد، و پروردگار مشرقها! (رب السماوات و الارض و ما بينهما و رب المشارق ).
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد:
1 - بـعـد از ذكـر آسـمـانها و زمين و آنچه در ميان آن دو قرار گرفته ديگر چه نيازى به ذكر مشارق (مشرقها) مى باشد كه اين نيز جزئى از آن است .
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه : مشارق خواه اشاره به مـشـرقها و خاستگاههاى خورشيد در ايام سال بوده باشد، و يا مشرقهاى ستارگان مختلف آسمان ، همه داراى نظم و برنامه خاصى است كه نظام آنها علاوه بر نظام آسمانها و زمين قدرت و علم بى پايان آفريننده و مدبر آنها است .
خـورشـيـد آسـمـان در هـر روز از سـال از نـقـطـه اى غـيـر از نـقـطـه روز قـبـل و بـعـد طـلوع مـى كند، و فاصله اين نقاط با يكديگر آنقدر منظم و دقيق است كه حتى يـكـهـزارم ثـانـيـه كـم و زيـاد نـمـى شـود، و هـزاران هـزار سال است كه نظم مشارق شمس برقرار مى باشد.
در طلوع و غروب ستارگان ديگر نيز همين نظام حكمفرما است .
بـعـلاوه اگـر خـورشـيـد ايـن مـسـيـر تـدريـجـى را در طـول سـال نـمـى پـيـمـود، فـصـول چـهـارگـانـه و بـركـات مـخـتـلفـى كـه از آن حاصل مى شود عايد ما نمى گشت ، و اين خود نشانه ديگرى بر عظمت و تدبير او است .
از اين گذشته يكى ديگر از معانى مشارق اين است كه زمين به خاطر
كـروى بـودن هـر نـقـطه اى از آن نسبت به نقطه ديگر مشرق يا مغرب محسوب مى شود، و به اين ترتيب آيه فوق ما را به كرويت زمين و مشرقها و مغربهاى آن توجه مى دهد (اراده هر دو معنى از آيه نيز بى مانع است ).
2 - سـؤ ال ديـگـر اينكه : چرا در مقابل مشارق سخن از مغارب به ميان نيامده همانگونه كه در آيـه 40 سـوره مـعـارج آمـده اسـت : فـلا اقـسـم بـرب المشارق و المغارب : سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها!
پاسخ اين است كه گاه بخشى از كلام را به قرينه بخش ديگر حذف مى كنند، و گاه هر دو را با هم مى آورند، و در اينجا ذكر مشارق قرينه اى است بر مغارب و اين تنوع در بيان از فنون فصاحت محسوب مى شود.
و بـه گـفـتـه بـعـضى از مفسران اين نكته نيز قابل توجه است كه ذكر مشارق متناسب با طـلوع وحـى است كه به وسيله فرشتگان تاليات ذكرا بر قلب پاك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل گرديد.
آيه و ترجمه


إ نا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب (6)
و حفظا من كل شيطان مارد (7)
لا يسمعون إ لى الملا الا على و يقذفون من كل جانب (8)
دحورا و لهم عذاب واصب (9)
إ لا من خطف الخطفة فأ تبعه شهاب ثاقب (10)


ترجمه :

6 - ما آسمان پائين را با ستارگان تزيين كرديم .
7 - و آن را از هر شيطان خبيثى حفظ نموديم .
8 - آنـهـا نـمـى تـوانند به (سخنان ) فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند (و هرگاه چنين بخواهند) از هر سو هدف تيرها قرار مى گيرند!
9 - آنها به شدت به عقب رانده مى شوند، و براى آنان عذاب دائم است .
10 - مـگـر آنـهـا كـه در لحظه اى كوتاه براى استراق سمع به آسمان نزديك شوند كه شهاب ثاقب آنها را تعقيب مى كند!
تفسير:
پاسدارى آسمان از نفوذ شياطين !
در آيـات گـذشـتـه سـخن از صفوف مختلف فرشتگان الهى بود كه ماموريتهاى بزرگى بر عهده دارند، و در آيات مورد بحث از نقطه مقابل آنها، يعنى گروههاى
شـيـاطـيـن و سـرنـوشـت آنـهـا، سـخـن مـى گـويـد، و مـى تـوانـد مـقـدمـه اى بـاشـد بـراى ابـطـال اعـتـقـاد جـمـعـى از مـشركان كه شياطين و جن را معبود خود قرار مى دادند، و در ضمن درسى از توحيد در لابلاى آن نهفته است .
نـخـست مى گويد: ما آسمان نزديك (آسمان پائين ) را به زينت ستارگان تزيين كرده ايم (انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب ).
به راستى يك نگاه به صفحه آسمان در شبهاى تاريك و پر ستاره ، چنان منظره زيبائى در نظر انسان مجسم مى سازد كه او را مسحور و مفتون خويش سازد.
گـوئى بـا زبـان بـى زبـانـى با ما سخن مى گويند، و رازهاى آفرينش را بازگو مى كـنـنـد گـوئى هـمـه شـاعـرنـد و زيـبـاتـريـن غزلهاى عشقى و عرفانى را پى درپى مى سرايند.
چشمك زدنهاى آنها بيانگر رازهائى است كه جز در ميان عاشق و معشوق وجود ندارد.
بـه راسـتـى منظره ستارگان آسمان آنقدر زيبا است كه هرگز چشم از ديدن آن خسته نمى شـود، بـلكـه خـسـتـگـى را از تـمـام وجـود انـسـان بـيـرون مـى كـنـد (هـر چـنـد ايـن مـسـائل در عـصـر و زمـان مـا براى شهرنشينانى كه در دود كارخانه ها غوطه ورند، و طبعا آسـمـانـى تاريك و سياه دارند چندان مفهوم نيست ، ولى روستانشينان هنوز مى توانند ناظر اين گفته قرآنى يعنى تزيين آسمان با ستارگان درخشان باشند.
جالب اينكه مى گويد: آسمان پائين را با كواكب تزيين كرديم در حالى كه فرضيه اى كه در آن زمان بر افكار و دانشمندان حاكم بود مى گفت فقط آسمان بالا آسمان ستارگان ثوابت است (آسمان هشتم طبق فرضيه بطلميوس ).
ولى چـنـانـكـه مـى دانـيـم بطلان اين فرضيه اثبات شده و عدم پيروى قرآن از فرضيه نادرست مشهور آن زمان خود معجزه زنده اى از اين كتاب آسمانى است (دقت كنيد).
نـكـتـه جـالب ديـگـر اينكه از نظر علم امروز مسلم است كه چشمك زدن زيباى ستارگان به خاطر قشر هوائى است كه اطراف زمين را فرا گرفته ، و آنها را به اين كار وا مى دارد، و ايـن بـا تـعـبـيـر السماء الدنيا (آسمان پائين ) بسيار مناسب است ، اما در بيرون جو زمين ، ستارگان خيره خيره نگاه مى كنند و فاقد تلؤ لؤ هستند.
در آيه بعد به محفوظ بودن صحنه آسمان از نفوذ شياطين اشاره كرده مى گويد: ما آن را از هـر شـيـطـان خـبـيـث و عـارى از خـيـر و نـيـكـى حـفـظ كـرديـم (و حـفـظـا مـن كل شيطان مارد).
(مـارد) از مـاده مـرد (بـر وزن سـرد) در اصـل به معنى سرزمين بلندى است كه خالى از هـرگـونـه گـياه باشد، به درختى كه از برگ برهنه شود نيز امرد گويند، و به همين مـنـاسـبـت بـر نـوجـوانـى كـه مو در صورتش نروئيده اين كلمه اطلاق مى شود، و در اينجا مـنـظـور از مـارد كسى است كه عارى از هرگونه خير و بركت و به تعبير خودمان بى همه چيز باشد.
مـى دانـيـم يكى از طرق حفظ آسمان از صعود شياطين به وسيله گروهى از ستارگان است كه شهب ناميده مى شود كه در آيات بعد به آن اشاره خواهد شد.
سـپـس مـى افـزايـد: آنـها نمى توانند به سخنان فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند، و اسـرار غـيـب را از آنـهـا نشنوند، و هرگاه بخواهند دست به چنين كارى زنند از هر سو هدف تـيـرهـاى شـهـاب قـرار مـى گـيـرنـد! (لا سـيـسـمـعـون الى المـلا الا عـلى و يـقـذفـون مـن كل جانب ).
آرى آنـهـا بـه شدت به عقب رانده مى شوند، و از صحنه آسمان طرد مى گردند، و براى آنها عذاب دائم است (دحورا و لهم عذاب واصب ).
لا يسمعون (كه به معنى لا يتسمعون است ) مفهومش اين است كه آنها مى خواهند اخبار ملا اعلى را بشنوند اما به آنها اجازه داده نمى شود.
مـلا اعـلى بـه مـعـنـى فـرشـتـگـان عـالم بـالا اسـت ، زيـرا مـلا در اصل به جماعت و گروهى گفته مى شود كه بر نظر واحدى اتفاق دارند و چشم ديگران را با اين هماهنگى و وحدت پر مى كنند، و اشراف و اعيان و اطرافيان مراكز قدرت را نيز ملا مى گويند زيرا كه وضع ظاهرى آنها چشم پركن است ، ولى هنگامى كه توصيف به اعلى مى شود اشاره به ملائكه كرام و فرشتگان والامقام حق است .
يقذفون از ماده قذف به معنى پرتاب كردن و تير انداختن به مكان دور است ، و منظور در اينجا طرد شياطين به وسيله شهب مى باشد كه بعدا به شرح و تفسير آن خواهيم پرداخت ، و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه خـداونـد حتى به آنها اجازه نمى دهد به قلمرو ملا اعلى نزديك شوند.
دحـورا از مـاده دحـر (بـر وزن دهـر) بـه مـعـنـى رانـدن و دور سـاخـتـن اسـت ، و واصـب در اصـل به معنى بيماريهاى مزمن است ، ولى به طور كلى به معنى دائم و مستمر و گاه به معنى خالص نيز آمده است .
در ايـنـجـا اشـاره به اين است كه نه تنها شياطين از نزديك شدن به عرصه آسمان منع و طرد مى شوند بلكه سرانجام گرفتار عذاب دائم نيز مى گردند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث به گروهى از شياطين سركش و جسور اشاره مى كند كه قصد صعود به عرصه بلند آسمان مى كنند، مى فرمايد: مگر آنها كه در لحظات كوتاهى به عـرصـه آسـمان براى استراق سمع نزديك شوند كه شهاب ثاقب آنها را تعقيب مى كند و مى سوزاند! (الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب ).
خطفة يعنى چيزى را به سرعت ربودن .
شـهـاب در اصـل بـه معنى شعله اى است كه از آتش افروخته زبانه مى كشد، و به شعله هاى آتشينى كه در آسمان به صورت خط ممتد ديده مى شود نيز مى گويند.
مى دانيم اينها ستاره نيستند، بلكه شبيه ستارگانند، قطعات سنگهاى كوچكى هستند كه در فـضـا پـراكـنـده انـد، و هـنگامى كه در حوزه جاذبه زمين قرار گيرند به سوى زمين جذب شـونـد، و بـر اثـر سـرعـت و شـدت بـرخـورد آنـهـا بـا هـواى اطـراف زمـيـن مشتعل و برافروخته مى شوند.
ثـاقـب بـه مـعـنـى نـافذ و سوراخ كننده است ، گوئى بر اثر نور شديد صفحه چشم را سوراخ كرده و به درون چشم انسان نفوذ مى كند، و در اينجا اشاره به اين است كه به هر موجودى اصابت كند آنرا سوراخ كرده و آتش مى زند.
به اين ترتيب دو گونه مانع در برابر نفوذ شياطين به صحنه آسمانها وجود دارد:
مانع اول قذف و طرد از هر جانب است كه ظاهرا آن نيز بوسيله شهب صورت مى گيرد.
مـانـع دوم عـبـارت از نـوع خاصى از شهاب است كه شهاب ثاقب نام دارد، و در انتظار آنها است كه گاه و بى گاه خود را به ملاء اعلى براى استراق سمع
نزديك مى كنند، و مورد اصابت آن قرار مى گيرند.
نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى در آيـه 17 و 18 سوره حجر آمده است آنجا كه مى گويد و حفظناها من كـل شـيـطـان رجـيـم الا مـن اسـتـرق السـمع فاتبعه شهاب مبين : ما بروج آسمانى را از هر شيطان مطرودى حفظ مى كنيم ، مگر آنها كه استراق سمع كنند كه شهاب مبين آنان را تعقيب مى كند (مى راند و مى سوزاند) نظير همين تعبير در سوره ملك آيه 5 نيز آمده است : و لقد زيـنـا السـماء الدنيا بمصابيح و جعلناها رجوما للشياطين : ما آسمان پائين را به وسيله چراغهائى تزيين كرديم و (قسمتى از) آنها را براى طرد شياطين قرار داديم .
توضيح و تكميل
در اين كه آيا بايد ظواهر اين الفاظ را حفظ كرد يا قرائنى در كار است كه بايد آنها را بـر خـلاف ظـاهـر تـفـسير كنيم ، و از قبيل تمثيل و تشبيه و كنايه بدانيم ؟ در ميان مفسران نظرهاى مختلفى وجود دارد.
بعضى ظاهر اين آيات را بر همان معانى كه در بدو امر به نظر مى رسد حفظ كرده اند و گفته اند: در آسمانهاى نزديك و دور دست گروههائى از فرشتگان ساكنند و اخبار حوادث اين جهان پيش از آنكه در زمين صورت گيرد در آنجا منعكس است .
گروهى از شياطين مى خواهند به آسمانها صعود كنند و با استراق سمع چيزى از آن اخبار را بـدانـنـد، و بـه كـاهـنـان يـعـنـى عـوامـل مـربـوط خـود در مـيـان انـسـانـهـا منتقل سازند، اينجا است كه شهابها كه همانند ستاره هاى متحرك و كشيده اى هستند به سوى آنها پرتاب مى شود، و آنها را به عقب مى راند، يا نابود مى كند.
آنـهـا مـى گـويـنـد: مـمـكن است ما دقيقا مفاهيم اين تعبيرات را امروز درك نكنيم اما موظف هستيم ظواهر آنها را حفظ كرده و اطلاع بيشتر را به آينده واگذاريم .
ايـن تـفـسـيـر را مـرحوم طبرسى در مجمع البيان و آلوسى در روح المعانى و سيد قطب در فى ظلال و بعضى ديگر انتخاب كرده اند.
در حـالى كـه بـعـضـى ديگر عقيده دارند آيات فوق شبيه آياتى است كه از لوح و قلم و عرش و كرسى سخن مى گويد، و از قبيل تمثيل و كنايه است .
آنـهـا مـعـتـقـدنـد ايـن آيـات از قـبيل تشبيه معقول به محسوس است ، و مصداق آيه 43 سوره عنكبوت مى باشد كه مى فرمايد و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون : اينها مثلهائى است كه براى مردم مى زنيم و جز عالمان آن را درك نمى كنند!
آنها سپس افزوده اند: منظور از آسمانهائى كه فرشتگان ساكن آن هستند عوالم ملكوت است كـه افـقـش بـرتـر از ايـن عـالم حـسـى است ، و منظور از نزديك شدن شياطين به آسمان و اسـتـراق سـمـع و طـرد شدن آنها به وسيله شهب اين است كه اين شياطين هرگاه به خواهند بـه عـالم فـرشـتـگان نزديك شوند تا از اسرار خلقت و حوادث آينده با خبر گردند به وسـيـله نـور مـلكـوت كـه طـاقـت تـحـمـل آن را نـدارد طـرد مـى شـونـد، و بـه واسـطه حق ، اباطيل آنها نفى مى گردد، ذكر اين ماجرا به دنبال بحث از گروههاى فرشتگان را در آغاز اين سوره مؤ يد اين معنى مى شمرند.
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه سماء در اينجا كنايه از آسمان ايمان و معنويت است كه همواره شـيـاطـيـن تـلاش مـى كـنـنـد بـه ايـن مـحـدود راه بـيـابـنـد، و از طـريـق وسـوسـه در دل مـؤ مـنـان راسـتـين نفوذ كنند اما پيامبران الهى و امامان معصوم (عليهم السلام ) و پيروان خـط فـكـرى و عـمـلى آنها با شهاب ثاقب علم و تقوى بر آنها هجوم مى برند و آنها را از نزديك شدن به اين آسمان منع مى كنند.
ما اين تفسير را فقط به عنوان يك احتمال در اينجا مى آوريم و قرائن
و شـواهـدى براى آن در جلد يازدهم ذيل آيه 18 سوره حجر ذكر كرده ايم (براى توضيح بيشتر در مورد اين قرائن به صفحات 40 - 51 جلد يازدهم مراجعه فرمائيد).
اين سه تفسير متفاوت در معنى اين آيات قرآن مجيد و آيات مشابه آن بود.
آيه و ترجمه


فاستفتهم اءهم أ شد خلقا ام من خلقنا انا خلقناهم من طين لازب (11)
بل عجبت و يسخرون (12)
و إ ذا ذكروا لا يذكرون (13)
و إ ذا راءوا ءاية يستسخرون (14)
و قالوا إ ن هذا إ لا سحر مبين (15)


ترجمه :

11 - از آنـهـا بـپـرس : آيـا آفـريـنـش (و مـعاد) آنان سختتر است يا آفرينش فرشتگان (و آسمانها و زمين ) ما آنها را از گل چسبنده اى آفريديم .
12 - تو از انكار آنها تعجب مى كنى ، ولى آنها مسخره مى كنند!
13 - و هنگامى كه به آنها تذكر داده شود هرگز متذكر نمى شوند.
14 - و هنگامى كه معجزه اى را ببينند ديگران را نيز به استهزا دعوت مى كنند!
15 - و مى گويند اين فقط سحر آشكارى است .
تفسير:
آنها كه هرگز حق را پذيرا نمى شوند
ايـن آيـات هـمـچـنـان مـسـاءله رسـتـاخـيـز و مـخـالفـت مـنـكـران لجوج را تعقيب مى كند و به دنـبال بحث گذشته از قدرت خداوند و خالق آسمان و زمين بر همه چيز مى فرمايد از آنها بـپـرس آيـا آفـريـنـش و مـعـاد آنـها سختتر است يا آفرينش فرشتگان و آسمانها و زمين ؟! (فاستفتهم اهم اشد خلقا ام من خلقنا).
آرى ما آنها را از موضوع ساده اى از گل چسبنده آفريده ايم ! (انا خلقنا هم من طين لازب ).
گويا مشركان كه منكر معاد بودند بعد از شنيدن آيات گذشته در مورد آفرينش آسمان و زمين و فرشتگان اظهار داشتند، آفرينش ما از آن مهمتر است .
قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: آفـريـنـش انـسـانـهـا در مـقابل آفرينش زمين و آسمان پهناور و فرشتگانى كه در اين عوالم هستند چيز مهمى نيست ، چرا كه مبدء آفرينش انسان يك مشت خاك چسبنده بيش نبوده است .
اسـتـفـتـهـم از مـاده استفتاء در اصل به معنى مطالبه اخبار جديد است ، و اينكه به نوجوان فتى گفته مى شود نيز به خاطر تازگى جسم و روح او است .
ايـن تـعـبير اشاره به اين است كه اگر به راستى آنها آفرينش خود را مهمتر و محكمتر از آفرينش آسمان و فرشتگان مى دانند مطلب جديد و بى سابقه اى مى گويند.
واژه لازب بـه گـفـتـه بـعـضـى در اصـل لازم بـوده كـه مـيـم آن تـبـديـل بـه ب شـده اسـت و اكـنـون بـه هـمـيـن صـورت اسـتـعـمال مى شود، و در هر حال به معنى گل هائى است كه ملازم يكديگر يعنى چسبنده اند زيرا مبدأ آفرينش انسان نخست
خـاك بـود سـپـس بـا آب آمـيـخـتـه شد، كم كم به صورت لجن بدبوئى درآمد، و بعد به صـورت گـل چـسـبنده اى شد (و با اين بيان جمع ميان تعبيرات گوناگون در آيات قرآن مجيد مى شود).
سـپس مى افزايد: تو از انكار آنها نسبت به معاد تعجب مى كنى ولى آنها معاد را مسخره مى كنند (بل عجبت و يسخرون ).
تو آنقدر با قلب پاكت مساءله را واضح مى بينى كه از انكار آن در شگفتى فرو مى روى ، و اما اين ناپاك دلان آنقدر آن را محال مى شمرند كه به استهزا بر مى خيزند.
عـامل اين زشتكاريها تنها نادانى و جهل نيست ، بلكه لجاجت و عناد است ، لذا هنگامى كه به آنـهـا يـادآورى شـود - يـادآورى دلائل مـعـاد و مـجـازات الهـى - هرگز متذكر نمى گردند و همچنان به راه خويش ادامه مى دهند (و اذا ذكروا لا يذكرون ).
حـتـى از ايـن بـالاتـر هـرگـاه مـعـجـزه اى از معجزات تو را ببينند نه تنها به سخريه و اسـتـهـزاء مـى پـردازند بلكه ديگران را نيز به مسخره كردن وامى دارند! (و اذا رأ وا آية يستسخرون ).
و مى گويند اين فقط سحر آشكارى است و نه چيز ديگر! (و قالوا ان هذا الا سحر مبين ).
تـعـبـيـر آنها به هذا (اين ) به منظور تحقير و بى ارزش نشان دادن معجزات و آيات الهى است ، و تعبير به سحر به خاطر اين بوده است كه از يك سو
اعـمـال خـارق العـاده پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) قابل انكار نبود، و از سوى ديگر نمى خواستند به عنوان يك معجزه در برابر آن تسليم شـونـد، تـنـهـا واژه اى كـه مـى توانسته شيطنت آنها را منعكس كند و هوسهاى آنها را ارضا نـمـايـد هـمـيـن واژه سـحر بوده است ، كه در عين حال اعتراف دشمن را به نفوذ عجيب و فوق العاده قرآن و معجزات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نشان مى دهد.
نكته ها:
1 - جمله يستسخرون به عقيده جمعى از مفسران به معنى يسخرون (مسخره مى كنند) آمده و در مـيـان ايـن دو تـعـبـير فرقى نيست ، در حالى كه بعضى ديگر براى اين دو معنى متفاوتى قـائلنـد: يـسـتـسـخـرون را بـه خـاطـر مـفـهـومـى كـه در بـاب اسـتـفـعـال نهفته شده به معنى دعوت كردن ديگران به سخريه نمودن دانسته اند، اشاره بـه ايـنـكـه نـه تنها خودشان آيات الهى را به باد استهزاء مى گرفتند بلكه تلاش و كـوشـش ‍ داشـتـنـد كـه ديـگـران نـيـز ايـن كـار را انـجـام دهـنـد تـا مـسـاءله بـه شكل عمومى در جامعه درآيد.
بـعـضـى تـفـاوت اين دو را در تاءكيد بيشترى مى دانند كه از جمله يستسخرون استفاده مى شود.
و بعضى اين جمله را به عنوان اعتقاد به سخريه بودن چيزى تفسير كرده اند، يعنى آنها بـر اثـر انـحـراف شديد به راستى معتقد بودند كه اين معجزات سخريه اى بيش نيست ! ولى معنى دوم از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
2 - بعضى از مفسران شان نزولى براى آيه فوق نيز آورده اند كه خلاصه اش اين است : پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) يكى از مشركان را به نام ركانه در يكى از كوههاى
اطـراف مـكـه در حـالى كـه تنها بود ملاقات كرد ركانه با اينكه از نيرومندترين و قوى تـريـن مردم مكه بود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را بر زمين فرو كوفت تا به او نشان دهد كه از نيروى اعجاز برخوردار است ، چرا كه از طرق عادى پيروزى حريف مـسلم بود، سپس بعضى از معجزات ديگر خود را به او نشان داد كه آن نيز براى هدايت او بـه تـنـهـائى كـافـى بود، ولى او نه تنها ايمان نياورد بلكه به مكه آمد و صدا زد يا بنى هاشم ساحروا بصاحبكم اهل الارض : اى بنى هاشم ! دوست شما آنقدر در سحر نيرومند است كه مى توانيد به وسيله او با تمام ساحران روى زمين مقابله كنيد آيات فوق درباره او و مانند او نازل گرديد.
آيه و ترجمه


ءاذا متنا و كنا ترابا و عظما ءانا لمبعوثون (16)
اءواباؤ نا الا ولون (17)
قل نعم و أ نتم داخرون (18)
فإ نما هى زجرة واحدة فإ ذا هم ينظرون (19)
و قالوا ياويلنا هذا يوم الدين (20)
هذا يوم الفصل الذى كنتم به تكذبون (21)
احشروا الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون (22)
من دون الله فاهدوهم إ لى صرط الجحيم (23)


ترجمه :

16 - آنـهـا مـى گـويـنـد آيـا هـنـگـامـى كـه مـا مـرديـم و خـاك و اسـتخوان شديم بار ديگر برانگيخته خواهيم شد!
17 - يا پدران نخستين ما (باز مى گردند)؟
18 - بگو آرى ، همه شما زنده مى شويد، در حالى كه خوار و كوچك خواهيد بود.
19 - تنها يك صيحه عظيم واقع مى شود ناگهان همه (از قبرها بر مى خيزند و) نگاه مى كنند.
20 - و مى گويند: اى واى بر ما اين روز جزا است .
21 - (آرى ) ايـن هـمـان روز جـدائى اسـت كـه شـمـا آن را تـكـذيـب مـى كـرديـد (جداى حق از باطل ).
22 - (در ايـن هـنـگام به فرشتگان دستور داده مى شود) ظالمان و همرديفان آنها و آنچه را مى پرستيدند ...
23 - (آرى آنچه را) جز خدا مى پرستيدند جمع كنيد و به سوى راه دوزخ هدايتشان نمائيد.
تفسير:
آيا ما و پدرانمان زنده مى شويم ؟
اين آيات نيز همچنان گفتگوهاى منكران معاد و پاسخ به آنها را ادامه مى دهد.
نـخـسـتـين آيه استبعاد منكران رستاخيز را به اين صورت منعكس مى كند: آنها مى گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟! (ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمبعوثون .
و از اين بالاتر اينكه آيا پدران نخستين ما نيز برانگيخته مى شوند؟! (او آبائنا الاولون ).
هـمـانها كه جز مشتى استخوان پوسيده ، يا خاكهاى پراكنده وجودشان باقى نمانده است ، چـه كـسـى مـى تواند اين اجزاى متفرق را جمع كند؟ و چه كسى مى تواند لباس حيات بر آنان بپوشاند.
امـا ايـن كـوردلان فـرامـوش كـرده بـودند كه روز نخست همه خاك بودند، و از خاك آفريده شـدند، اگر در قدرت خدا شك داشتند بايد بدانند خداوند يك بار قدرت خود را به اينها نشان داده بود، و اگر در قابليت خاك مردد بودند، آنهم
يـك بـار بـه ثـبـوت رسـيـده بـود، بـعـلاوه آفـرينش آسمانها و زمين با آن همه عظمت جاى ترديد در قدرت بى پايان حق براى كسى باقى نمى گذارد.
قـابـل تـوجه اينكه آنها گفته هاى خود را در مقام انكار با انواع تاكيدها مؤ كد مى ساختند (چـرا كـه جـمله ءانا لمبعوثون هم جمله اسميه است ، و هم ان و لام كه هر كدام براى تاءكيد مى باشد در آن به كار رفته ) و اين به دليل جهل و لجاجت آنها بود.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل دقـت است كه تراب (خاك ) در آيه فوق بر عظام (استخوانها) مقدم داشته شده ، اين امر ممكن است اشاره به يكى از سه نكته باشد:
نخست اينكه گر چه انسان بعد از مرگ ابتداء به صورت استخوان و بعد خاك در مى آيد ولى چون بازگشت خاك به حيات عجيبتر است مقدم ذكر شده .
ديـگـر ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه بـدن مـردگـان مـتـلاشـى مـى شـود نـخـسـت گـوشـتـهـا تـبـديـل بـه خـاك مى گردد و در كنار استخوانها قرار مى گيرد، بنابراين در آن واحد هم خاك است و هم استخوان .
و ديـگر اينكه تراب اشاره به جسدهاى نياكان دور است و عظام اشاره به بدنهاى پدران است كه هنوز كاملا تبديل به خاك نشده است .
سپس قرآن به كوبنده ترين پاسخها در برابر آنها پرداخته ، به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى فرمايد به آنها بگو: آرى همه شما، و نياكانتان مبعوث مى شـويـد در حـالى كـه ذليـل و خـوار و كـوچـك خـواهـيـد بـود؟! (قل نعم و انتم داخرون ).
گـمان مى كنيد زنده كردن شما و همه پيشينيان براى خداوند قادر و توانا كار مشكلى است ، و عمل مهم سنگينى مى باشد؟ نه تنها يك صيحه و بانگ عظيم از ناحيه مامور پروردگار زده مى شود، ناگهان همه از قبرها بر مى خيزند، و جان مى گيرند و با چشم خود صحنه مـحـشـر را كـه تـا آنـروز تـكـذيـب مى كردند نگاه مى كنند! (فانما هى زجرة واحدة فاذا هم ينظرون ).
زجـرة از مـاده زجـر چـنـانكه قبلا هم اشاره كرديم گاه به معنى طرد است ، و گاه به معنى فـريـاد، و در ايـنـجـا مـنـظـور مـعـنـى دوم اسـت ، و اشـاره بـه نـفـخـه دوم و صـيـحه ثانى اسـرافـيـل مـى بـاشـد كـه شـرح پـيـرامـون آن را بـه خـواسـت خـدا ذيل آيات سوره زمر خواهد آمد.
جمله ينظرون (نگاه مى كنند) اشاره به نگاه كردن خيره خيره آنها به عرصه محشر يا نگاه كـردن بـه عـنـوان انـتـظار عذاب است و در هر صورت منظور اين است كه نه تنها زنده مى شوند بلكه درك و ديد خود را با همان يك صيحه باز مى يابند!
تـعـبـيـر بـه زجـرة واحـدة بـا توجه به محتواى اين دو كلمه اشاره به سرعت و ناگهانى بـودن رستاخيز و سهولت آن در برابر قدرت خدا است كه با يك فرياد آمرانه فرشته رستاخيز همه چيز روبراه مى شود!
اينجا است كه ناله اين مشركان مغرور و خيره سر كه نشانه ضعف و زبونى و بيچارگى آنها است بر مى خيزد، و مى گويند اى واى بر ما اين روز جزا است ! (و قالوا يا ويلنا هذا يوم الدين ).
آرى هـنـگـامـى كه چشمشان به دادگاه عدل الهى ، و شهود و قضات اين دادگاه ، و علائم و نشانه هاى مجازات مى افتد بى اختيار ناله و فرياد سر مى دهند
و بـا تـمام وجود اعتراف به حقانيت رستاخيز مى كنند، اعترافى كه نمى تواند هيچ مشكلى را براى آنها حل كند، و يا كمترين تخفيف در مجازات آنها ايجاد نمايد.
اينجا است كه از ناحيه خداوند يا فرشتگان او به آنها خطاب مى شود آرى امروز همان روز جـدائى اسـت كـه شـمـا آن را تـكـذيـب مـى كـرديـد جـدائى حـق از بـاطـل ، جدائى صفوف بدكاران از نيكوكاران ، و روز داورى پروردگار بزرگ (هذا يوم الفصل الذى كنتم به تكذبون ).
نـظـيـر هـمـيـن تـعـبـيـر در آيـات ديـگـر قـرآن بـه چـشم مى خورد كه از روز قيامت به يوم الفصل يا روز جدائى تعبير شده ، چه تعبير عجيب و گويا و وحشتناكى ؟!
قابل توجه اينكه كافران كه در قيامت درباره آن روز سخن مى گويند تعبير به روز جزا مى كنند (يا ويلنا هذا يوم الدين ).
ولى خـداونـد بـه عـنـوان يـوم الفـصـل از آن يـاد مـى نـمـايـد (هـذا يـوم الفصل ).
ايـن تـفـاوت تعبير ممكن است از اين نظر باشد كه مجرمان تنها به كيفر و مجازات خود مى انـديـشـنـد، ولى خـداونـد به معنى گسترده ترى اشاره مى كند كه مساءله مجازات يكى از ابعاد آن است و آن اينكه روز قيامت روز جدائيها است ، آرى روز جدائى صفوف زشتكاران از نيكوكاران چنانكه در سوره يس آيه 59 آمده است و امتازوا اليوم ايها المجرمون : اى مجرمان از ديـگـران جـدا شـويد كه اينجا دار دنيا نيست كه بدكاران خود را در صف بندگان خدا جا زنند و چه دردناك است كه آنها مشاهده مى كنند بستگان و فرزندان با ايمانشان از آنها جدا مى شوند و راه بهشت پيش مى گيرند.
بعلاوه آنروز روز جدائى حق از باطل است ، مكتبها و خطوط متضاد و برنامه هاى
راسـتـيـن و دروغـين همچون عالم دنيا بهم آميخته نيست ، بايد هر كدام در جايگاه خويش قرار گيرد.
و از هـمـه گـذشـتـه آن روز، روز فـصـل بـه مـعـنـى روز داورى اسـت ، و خـداونـد عـالم و عـادل در مـقـام قضاوت دقيق ترين حكم را درباره بندگانش صادر مى كند، و اينجا است كه رسوائى همه جانبه براى مشركان فراهم مى شود.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه طـبـيـعـت ايـن دنـيـا آمـيـزش و اخـتـلاط حـق و بـاطـل اسـت ، در حـالى كه طبيعت رستاخيز طبيعت جدائى اين دو از يكديگر مى باشد، و به هـمـيـن دليـل يـكـى از نـامـهـاى قـيـامـت در قـرآن مـجـيـد كـه بـارهـا تـكـرار شـده يـوم الفصل است اصولا در روزى كه همه نهانها آشكار مى شود جدائى صفوف اجتناب ناپذير است .
سپس خداوند به فرشتگانى كه مامور كوچ دادن مجرمان به دوزخند فرمان مى دهد: ظالمان و همرديفان آنها و آنچه را مى پرستيدند جمع آورى كنيد (احشروا الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون ).
آرى آنچه را جز خدا مى پرستيدند حركت دهيد و به سوى دوزخ هدايتشان كنيد! (من دون الله فاهدوهم الى صراط الجحيم )
احـشـروا از مـاده حـشر به گفته راغب در مفردات به معنى خارج كردن گروهى از مقر خود و گسيل داشتن آنها به ميدان جنگ و مانند آن است .
اين واژه در بسيارى از موارد به معنى جمع كردن نيز آمده است .
بـه هـر حـال ايـن سـخـن يا از ناحيه خداوند است ، و يا از سوى گروهى از فرشتگان به گروه ديگرى كه مامور گردآورى و حركت دادن مجرمان به دوزخند، و نتيجه يكى است .
ازواج در اينجا يا اشاره به همسران مجرم و بت پرست آنها است ،
و يـا هـمفكران و همكاران و همشكلان آنها، زيرا اين كلمه به هر دو معنى آمده است ، چنانكه در سوره واقعه آيه 7 مى خوانيم و كنتم ازواجا ثلاثه : شما روز قيامت به سه گروه تقسيم مى شويد.
بـنـابـرايـن مـشـركان ، با مشركان ، و بدكاران و تاريك دلان ، با اشباه و نظائر خود در صفوفى به سوى جهنم گسيل مى شوند.
و يـا ايـنـكـه مـنـظـور شـيـاطـيـنـى اسـت كـه هـم شـكـل و هـم عمل آنها بودند.
در عين حال اين معانى سه گانه با هم منافاتى ندارد و ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.
جـمـله مـا كانوا يعبدون اشاره به معبودهاى مشركان اعم از بتها و شياطين و انسانهاى جبارى هـمـچـون فـراعـنـه و نـمرودان است ، و تعبير به به ما كانوا يعبدون (چيزهائى را كه مى پـرسـتـيـدنـد) مـمكن است به خاطر اين باشد كه اغلب معبودهاى آنها موجودات بيجان و غير عاقل بوده ، و اين تعبير به اصطلاح به خاطر تغليب است .
جـحـيم به معنى دوزخ از ماده جحمه (بر وزن ضربه ) به معنى شدت برافروختگى آتش گرفته شده است .
جـالب اينكه تعبير مى كند آنها را به صراط جحيم هدايت كنيد، چه عبارت عجيبى ؟ يك روز بـه سوى صراط مستقيم هدايت شدند ولى پذيرا نگشتند، اما امروز بايد به صراط جحيم هـدايـت شـونـد و مجبورند بپذيرند! اين سرزنشى است گرانبار كه اعماق روح آنها را مى سوزاند.
آيه و ترجمه


و قفوهم إ نهم مسؤ لون (24)
ما لكم لا تناصرون (25)
بل هم اليوم مستسلمون (26)
و أ قبل بعضهم على بعض يتساءلون (27)
قالوا إ نكم كنتم تأ توننا عن اليمين (28)
قالوا بل لم تكونوا مؤ منين (29)
و ما كان لنا عليكم من سلطان بل كنتم قوما طاغين (30)
فحق علينا قول ربنا إ نا لذائقون (31)
فأ غويناكم إ نا كنا غاوين (32)


ترجمه :

24 - آنها را متوقف سازيد كه بايد بازپرسى شوند.
25 - شما چرا از هم يارى نمى طلبيد.
26 - ولى آنها در آن روز تسليم قدرت خداوندند.
27 - (و در ايـنـحـال ) آنـهـا رو بـه يـكـديـگـر كـرده و از هـم سـؤ ال مى كنند ...
28 - گـروهـى مـى گويند: (شما رهبران گمراه ما) از طريق خيرخواهى و نيكى وارد شديد (اما جز مكر و فريب چيزى در كارتان نبود).
29 - (آنـهـا در جـواب ) مـى گـويـنـد: شـمـا خـودتـان اهل ايمان نبوديد (تقصير ما چيست )؟
30 - ما هيچگونه سلطه اى بر شما نداشتيم ، بلكه شما خود قومى طغيانگر بوديد!
31 - اكنون فرمان خدا بر همه ما مسلم شده ، و همگى از عذاب او مى چشيم .
32 - (آرى ) ما شما را گمراه كرديم همانگونه كه خود گمراه بوديم .
تفسير:
گفتگوى رهبران و پيروان گمراه در دوزخ
بـطـورى كـه در آيـات گـذشـتـه دانـستيم فرشتگان مجازات ظالمان و همفكران آنها را به ضميمه بتها و معبودان دروغين يكجا كوچ مى دهند و به سوى جاده جهنم هدايت مى كنند.
در ادامـه اين سخن قرآن مى گويد: در اين هنگام خطاب صادر مى شود آنها را متوقف سازيد چون بايد مورد بازپرسى قرار گيرند (و قفوهم انهم مسئولون ).
آرى آنها بايد متوقف گردند و به سؤ الات مختلف پاسخ گويند.
اما از آنها پيرامون چه چيز سؤ ال مى شود؟
بعضى گفته اند از بدعتهائى كه گذارده اند.
بعضى ديگر گفته اند: از اعمال زشت و خطاهايشان .
بعضى افزوده اند: از توحيد و لا اله الا الله .
بـعـضـى گـفـتـه انـد از نـعـمـتـهـا: از جـوانـى ، تـنـدرسـتـى ، عـمـر، مال و مانند اينها.
و در روايـت مـعـروفـى كـه از طـرق اهـل سـنـت و شـيـعـه نـقـل شـده آمـده اسـت كـه از ولايـت عـلى (عـليـه السـلام ) سـؤ ال مى شود.
البـتـه ايـن تـفـاسـيـر بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارد، چـرا كـه در آن روز از هـمـه چـيـز سـؤ ال مـى شـود، از عقائد، از توحيد، و ولايت ، از گفتار و كردار، و از نعمتها و مواهبى كه خدا در اختيار انسان گذارده است .
در ايـنـجـا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه نخست آنها را به سوى راه دوزخ مى برند و سپس آنها را براى بازپرسى متوقف مى سازند؟
آيا نبايد بازپرسى و دادرسى مقدم بر اين كار صورت گيرد؟
اين سؤ ال را از دو طريق مى توان پاسخ گفت :
نـخـسـت ايـنـكـه جـهـنـمـى بـودن ايـن گـروه بـر هـمـه واضـح اسـت ، حـتى بر خودشان ، و بـازپـرسـى و سـؤ ال بـراى ايـن است كه حد و حدود و ميزان جرمشان را براى آنها روشن سازد.
ديـگـر ايـنـكـه اين سؤ الها براى داورى نيست ، بلكه يكنوع سرزنش و مجازات روانى مى باشد.
البـتـه ايـنـهـا هـمـه در صورتى است كه سؤ الات مربوط به آنچه در بالا آورديم بوده بـاشـد امـا اگـر مـربـوط بـه آيـه بـعـد بـاشـد كـه از آنـهـا سـؤ ال مـى شـود چـرا به يارى هم بر نمى خيزند در اينصورت هيچ مشكلى در آيه باقى نمى مـانـد، ولى ايـن تـفـسـيـر بـا روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده سازگار نيست مگر اينكه اين سؤ ال
نيز جزئى از سؤ الات مختلفى مى باشد كه از آنها صورت مى گيرد (دقت كنيد).
بـه هر حال اين دوزخيان بينوا هنگامى كه به مسير جهنم هدايت مى شوند دستشان از همه جا بريده و كوتاه مى گردد، به آنها گفته مى شود شما كه در دنيا در مشكلات به هم پناه مـى بـرديد، و از يكديگر كمك مى گرفتيد چرا در اينجا از هم يارى نمى طلبيد؟! (ما لكم لا تناصرون )
آرى تـمـام تـكيه گاههائى كه در دنيا براى خود مى پنداشتيد همه در اينجا ويران گشته اسـت ، نـه از يـكـديـگـر مـى تـوانـيـد كـمـك بـگيريد، و نه معبودهايتان به يارى شما مى شتابند، كه آنها خود نيز بيچاره و گرفتارند.
مـى گويند ابوجهل روز بدر صدا زد نحن جميع منتصر: ما همگى به يارى هم بر مسلمانان پـيـروز خـواهـيـم شـد كه قرآن مجيد سخن او را در آيه 44 سوره قمر بازگو كرده است ام يـقـولون نـحـن جـمـيـع مـنـتـصـر ولى در قـيـامـت از ابـوجـهـل هـا و ابوجهل صفتان سؤ ال مى شود چرا به يارى هم قيام نمى كنيد؟ اما آنها پاسخى براى اين سؤ ال ندارند و جز سكوت ذلت بار كارى انجام نمى دهند.
در آيـه بـعـد مى افزايد: بلكه آنها در آن روز در برابر فرمان خدا تسليم و خاضعند و هـيـچـگـونـه قـدرت اظـهـار وجـود تـا چـه رسـد بـه مـخـالفـت نـدارنـد (بل هم اليوم مستسلمون ).
اينجا است كه آنها به سرزنش يكديگر بر مى خيزند و هر يك اصرار دارد
گـنـاه خويش را به گردن ديگرى بيندازد، دنباله روان رؤ ساء و پيشوايان خود را مقصر مى شمرند، و پيشوايان پيروان خود را، چنانكه در آيه بعد مى گويد: آنها رو به سوى يـكـديـگـر مـى كـنـنـد و يـكـديـگـر را مـورد سـؤ ال قـرار مـى دهـنـد (و اقبل بعضهم على بعض يتسائلون ).
پـيـروان گـمـراه به پيشوايان گمراه كننده خود مى گويند: شما شيطان صفتان از طريق نصيحت و خيرخواهى و دلسوزى و به عنوان هدايت و راهنمائى به سراغ ما مى آمديد اما جز مكر و فريب چيزى در كار شما نبود! (قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين ).
ما كه به حكم فطرت طالب نيكيها و پاكيها و سعادتها بوديم دعوت شما را لبيك گفتيم ، بـيـخـبر از اينكه در پشت اين چهره خيرخواهانه چهره ديوسيرتى نهفته است كه ما را به پـرتـگـاه بدبختى مى كشاند، آرى تمام گناهان ما به گردن شما است ، ما جز حسن نيت و پـاكـدلى سـرمايه اى نداشتيم و شما ديو سيرتان دروغگو نيز جز فريب و نيرنگ چيزى در بساط نداشتيد!.

next page

fehrest page