تفسير نمونه جلد ۱۷
جمعي از فضلا
- ۱۰ -
و نيز ثعلبى خود از عايشه چنين نقل مى كند: هنگامى كه از او در باره جنگ جمل و
دخالت او در آن جنگ ويرانگر سؤ ال كردند (با تاسف ) گفت : اين يك تقدير الهى بود!،
و هنگامى كه درباره على (عليه السلام ) از او سؤ ال كردند چنين گفت : تسئلنى عن احب
الناس كان الى رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و زوج احب الناس ، كان
الى رسول الله لقد راءيت عليا و فاطمة و حسنا و حسينا عليهم السلام و جمع رسول الله
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بثوب عليهم ثم قال : اللهم هؤ لاء اهلبيتى و حامتى
فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، قالت : فقلت يا رسول الله ! انا من اهلك قال تنحى
فانك الى خير!: آيا از من در باره كسى سؤ ال ميكنى كه محبوبترين مردم نزد پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودو از كسى ميپرسى كه همسر محبوبترين مردم نزد
رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، من با چشم خود، على و فاطمه و حسن و
حسين را ديدم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را در زير لباسى جمع
كرده بود و فرمود: خداوندا! اينها خاندان منند و حاميان من ، رجس را از آنها ببر و
از آلودگيها پاكشان فرما، من عرض كردم اى رسول خدا آيا من هم از آنها هستم ؟ فرمود:
دور باش ، تو بر خير و نيكى هستى (اما جزء اين جمع نمى باشى ).
اين گونه روايات با صراحت مى گويد كه همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
جزء عنوان اهلبيت در اين آيه نيستند.
ب : روايات بسيار فراوانى در مورد حديث كساء به طور اجمال وارد شده كه از همه آنها
استفاده مى شود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، على و فاطمه و حسن و حسين
را فرا خواند - و يا به خدمت او آمدند - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
عبائى بر آنها افكند، و گفت : خداوندا! اينها خاندان منند، رجس و آلودگى را از آنها
دور كن ، در اين هنگام آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس نازل گرديد.
دانشمند معروف حاكم حسكانى نيشابورى در شواهد التنزيل اين روايات را به طرق متعدد
از راويان مختلفى گرد آورى كرده است .
در اينجا اين سؤ ال جلب توجه مى كند كه هدف از جمع كردن آنها در زير كساء چه بوده ؟
گويا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواسته است كاملا آنها را مشخص كند
و بگويد آيه فوق ، تنها درباره اين گروه است ، مبادا كسى مخاطب را در اين آيه تمام
بيوتات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه كسانى كه جزء خاندان او هستند
بداند.
حتى در بعضى از روايات آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سه بار
اين جمله را تكرار كرد: خداوندا اهلبيت من اينها هستند پليدى را از آنها دور كن
(اللهم هؤ لاء اهلبيتى و خاصتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا).
ج : در روايات فراوان ديگرى مى خوانيم : بعد از نزول آيه فوق ، پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) مدت شش ماه ، هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه فاطمه
(سلام الله عليها)
مى گذشت صدا مى زد: الصلوة يا اهل البيت ! انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل
البيت و يطهركم تطهيرا: هنگام نماز است اى اهل بيت !خداوند مى خواهد پليدى را از
شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد.
اين حديث را حاكم حسكانى از انس بن مالك نقل كرده است .
در روايت ديگرى كه از ابو سعيد خدرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل
شده مى خوانيم : پيامبر اين برنامه را تا هشت يا نه ماه ادامه داد!.
حديث فوق را ابن عباس نيز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده است .
اين نكته قابل توجه است كه تكرار اين مساله در مدت شش يا هشت يا نه ماه به طور
مداوم در كنار خانه فاطمه (عليهاالسلام ) براى اين است كه مطلب را كاملا مشخص كند
تا در آينده ترديدى براى هيچكس باقى نماند كه اين آيه تنها در شان اين گروه نازل
شده است به خصوص اينكه تنها خانه اى كه در ورودى آن در مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه
و آله و سلّم ) باز مى شد، بعد از آنكه دستور داد درهاى خانه هاى ديگران به سوى
مسجد بسته شود در خانه فاطمه بود و طبعا هميشه جمعى از مردم به هنگام نماز اين سخن
را در آنجا از پيامبر مى شنيدند (دقت كنيد).
با اينحال جاى تعجب است كه بعضى از مفسران اصرار دارند كه آيه مفهوم عامى دارد و
همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز در آن وارد هستند، هر چند اكثريت
علماى اسلام اعم از شيعه و اهل سنت آن را محدود به اين پنج تن مى دانند.
قابل توجه اينكه عايشه همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه طبق گواهى
روايات اسلامى در بازگو كردن فضائل خود و ريزهكاريهاى ارتباطش با پيامبر چيزى
فروگذار نمى كرد اگر اين آيه شامل او مى شد قطعا در لابلاى سخنانش
به مناسبتهائى از آن سخن مى گفت در حالى كه هرگز چنين چيزى از او نقل نشده است .
د: روايات متعددى از ابو سعيد خدرى صحابى معروف نقل شده كه با صراحت گواهى مى دهد
اين آيه تنها در باره همان پنج تن نازل شده است (نزلت فى خمسة : فى رسول الله و على
و فاطمه و الحسن و الحسين (عليهم السلام ).
اين روايات به قدرى زياد است كه بعضى از محققين آن را متواتر مى دانند.
از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم كه منابع و راويان احاديثى كه دلالت بر
انحصار آيه به پنج تن مى كند به قدرى زياد است كه جاى ترديد در آن باقى نمى گذارد
تا آنجا كه در شرح احقاق الحق بيش از هفتاد منبع از منابع معروف اهل سنت گرد آورى
شده ، و منابع شيعه در اين زمينه از هزار هم مى گذرد
نويسنده كتاب شواهد التنزيل كه از علماى معروف برادران اهل سنت است بيش از 130 حديث
در اين زمينه نقل كرده است .
از همه اينها گذشته پاره اى از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در
طول زندگى خود به كارهائى دست زدند كه هرگز با مقام معصوم بودن سازگار نيست ، مانند
ماجراى جنگ جمل كه قيامى بود بر ضد امام وقت كه سبب خونريزى فراوانى گرديد و به
گفته بعضى از مورخان تعداد كشتگان اين جنگ به هفده هزار نفر بالغ مى شد.
بدون شك اين ماجرا به هيچوجه قابل توجيه نيست و حتى مى بينيم كه خود عايشه نيز بعد
از اين حادثه ، اظهار ندامت مى كند كه نمونه اى از آن
در بحثهاى پيشين گذشت .
عيبجوئى كردن عايشه از خديجه كه از بزرگترين و فداكارترين و با فضيلت ترين زنان
اسلام است در تاريخ اسلام مشهور است ، اين سخن به قدرى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) ناگوار آمد كه از شدت غضب مو بر تنش راست شد و فرمود: به خدا سوگند كه
هرگز همسرى بهتر از او نداشتم ، او زمانى ايمان آورد كه مردم كافر بودند و زمانى
اموالش را در اختيار من گذاشت كه مردم همه از من بريده بودند!.
3 - آيا اراده الهى در اينجا تكوينى است يا تشريعى ؟
در لابلاى تفسير آيه ، اشارهاى به اين موضوع داشتيم كه اراده در جمله انما يريد
الله ليذهب عنكم الرجس ، اراده تكوينى است نه تشريعى .
براى توضيح بيشتر بايد ياد آور شويم كه منظور از اراده تشريعى همان اوامر و نواهى
الهى است ، فى المثل خداوند از ما نماز و روزه و حج و جهاد خواسته ، اين اراده
تشريعى است .
معلوم است كه اراده تشريعى به افعال ما تعلق مى گيرد نه افعال خداوند، در حالى كه
در آيه فوق ، متعلق اراده افعال خدا است ، مى گويد: خدا اراده كرده است كه پليدى را
از شما ببرد، بنابر اين چنين اراده اى بايد تكوينى باشد، و مربوط به خواست خداوند
در عالم تكوين .
افزون بر اين ، مساله اراده تشريعى نسبت به پاكى و تقوا، انحصار به اهلبيت (عليهم
السلام ) ندارد چرا كه خدا به همه دستور داده است پاك باشند و با تقوا، و اين مزيتى
براى آنها نخواهد بود، زيرا همه مكلفان مشمول اين فرمانند.
به هر حال اين موضوع يعنى اراده تشريعى نه تنها با ظاهر آيه سازگار نيست كه با
احاديث گذشته به هيچوجه تناسبى ندارد، زيرا همه اين احاديث سخن از يك مزيت والا و
ارزش مهم ويژه مى كند كه مخصوص اهلبيت (عليهم السلام ) است .
اين نيز مسلم است كه رجس در اينجا به معنى پليدى ظاهرى نمى باشد، بلكه اشاره به
پليديهاى باطنى است و اطلاق اين كلمه ، هر گونه انحصار و محدوديت را در شرك و كفر و
اعمال منافى عفت و مانند آن نفى مى كند، و همه گناهان و آلودگيهاى عقيدتى و اخلاقى
و عملى را شامل مى شود.
نكته ديگرى كه بايد به دقت متوجه آن بود اين است كه اراده تكوينى كه به معنى خلقت و
آفرينش است در اينجا به معنى مقتضى است نه علت تامه ، تا موجب جبر و سلب اختيار
گردد.
توضيح اينكه : مقام عصمت به معنى يك حالت تقواى الهى است كه به امداد پروردگار در
پيامبران و امامان ايجاد مى شود اما با وجود اين حالت ، چنان نيست كه آنها نتوانند
گناه كنند بلكه قدرت اين كار را دارند، و با اختيار خود از گناه چشم مى پوشند.
درست همانند يك طبيب بسيار آگاه كه هرگز يك ماده بسيار سمى را كه خطرات جدى آن را
مى داند هرگز نمى خورد با اينكه قدرت بر اين كار دارد، اما آگاهيها و مبادى فكرى و
روحى او سبب مى شود كه با ميل و اراده خود از اين كار چشم بپوشد.
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه اين تقواى الهى موهبت ويژه اى است كه به
پيغمبران داده شد نه به ديگران ، ولى بايد توجه داشت كه خداوند اين امتياز را به
خاطر مسئوليت سنگين رهبرى به آنها داده بنابر اين امتيازى است كه بهره آن عايد
همگان مى شود و اين عين عدالت است ، درست مانند امتياز خاصى است كه خداوند به
پردههاى ظريف و بسيار حساس چشم داده كه تمام بدن
از آن بهره مى گيرد.
از اين گذشته به همان نسبت كه پيامبران امتياز دارند و مشمول مواهب الهى هستند
مسئوليتشان نيز سنگين است و يك ترك اولاى آنها معادل يك گناه بزرگ افراد عادى است ،
و اين مشخص كننده خط عدالت است .
نتيجه اينكه : اين اراده يك اراده تكوينى است در سر حد يك مقتضى (نه علت تامه ) و
در عين حال نه موجب جبر است و نه سلب مزيت و افتخار.
4 - جاهليت قرن بيستم !
همانگونه كه اشاره شد جمعى از مفسران در تفسير الجاهلية الاولى در آيات مورد بحث
گرفتار شك و ترديد شدند گوئى نتوانستند باور كنند كه بعد از ظهور اسلام نوعى ديگر
جاهليت در جهان پا به عرصه وجود خواهد گذاشت كه جاهليت عرب قبل از اسلام در مقابل
آن موضوع كم اهميتى خواهد بود.
ولى امروز اين امر براى ما كه شاهد مظاهر جاهليت وحشتناك قرن بيستم هستيم كاملا حل
شده است ، و بايد آن را به حساب يكى از پيشگوئيهاى اعجاز آميز قرآن مجيد گذارد.
اگر عرب در عصر جاهليت اولى ، جنگ و غارتگرى داشت ، و فى المثل چندين بار بازار
عكاظ صحنه خونريزيهاى احمقانه گرديد كه چند تن كشته شدند، در جاهليت عصر ما جنگهاى
جهانى رخ مى دهد كه گاه بيست مليون نفر در آن قربانى و بيش از آن مجروح و ناقص
الخلقه مى شوند!
اگر در جاهليت عرب زنان ، تبرج به زينت مى كردند، و روسريهاى خود را كنار مى زدند
به گونهاى كه مقدارى از سينه و گلو و گردنبند و گوشواره آنها نمايان ميگشت ، در عصر
ما كلوپهائى تشكيل مى شود بنام كلوپ برهنگان (كه نمونه آن در انگلستان معروف است )
كه با نهايت معذرت افراد در آن برهنه
مادرزاد مى شوند، رسوائيهاى پلاژهاى كنار دريا و استخرها و حتى معابر عمومى نگفتنى
است .
اگر در جاهليت عرب ، زنان آلوده ذوات الاعلام بودند كه پرچم بر در خانه خود مى زدند
تا افراد را به سوى خود دعوت كنند!، در جاهليت قرن ما افرادى هستند كه در روزنامه
هاى مخصوص مطالبى را در اين زمينه مطرح مى كنند كه قلم از ذكر آن جدا شرم دارد، و
جاهليت عرب بر آن صد شرف دارد.
خلاصه چه گوئيم از وضع مفاسدى كه در تمدن مادى ماشينى منهاى ايمان عصر ما وجود دارد
كه ناگفتنش بهتر است ، و نبايد اين تفسير را با آن آلوده كرد. آنچه گفتيم فقط مشتى
از خروار براى نشان دادن زندگى كسانى بود كه از خدا فاصله مى گيرند، و با داشتن
هزاران دانشگاه و مراكز علمى و دانشمندان معروف ، در منجلاب فساد غوطه ور شوند، و
حتى گاهى همين مراكز علمى و دانشمندانشان در اختيار همان فجايع و مفاسد قرار مى
گيرند.
آيه و ترجمه
إ ن المسلمين و المسلمات و المؤ منين و المؤ منات و القنتين و القانتات و الصادقين
و الصادقات و الصبارين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و
الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذاكرين الله كثيرا و
الذاكرات اءعد الله لهم مغفرة و اءجرا عظيما
(35)
|
ترجمه :
35 - مردان مسلمان و زنان مسلمان ، مردان با ايمان و زنان با ايمان ، مردان مطيع
فرمان خدا و زنانى كه از فرمان خدا اطاعت مى كنند، مردان راستگو و زنان راستگو،
مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع ، مردان
انفاقگر و زنان انفاق كننده ، مردان روزه دار و زنانى كه روزه مى دارند، مردانى كه
دامان خود را از آلودگى به بيعفتى حفظ مى كنند و زنانى كه پاكدامنند، و مردانى كه
بسيار به ياد خدا هستند و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند، خداوند براى همه آنها
مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است
شان نزول :
جمعى از مفسران گفته اند هنگامى كه اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابى طالب با شوهرش
از حبشه بازگشت به ديدن همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، يكى از
نخستين سؤ الاتى كه مطرح كرد اين بود: آيا چيزى از آيات قرآن در باره زنان نازل شده
است ؟ آنها در پاسخ گفتند: نه !. اسماء به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) آمد، عرض كرد: اى رسول خدا جنس زن گرفتار خسران و زيان است !، پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: چرا؟ عرض كرد: به خاطر اينكه در اسلام و قرآن
فضيلتى درباره آنها همانند مردان نيامده است .
اينجا بود كه آيه فوق نازل شد (و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه خدا از
نظر قرب و منزلت يكسانند، مهم آنست كه از نظر اعتقاد و عمل و اخلاق اسلامى واجد
فضيلت باشند).
تفسير:
شخصيت و ارزش مقام زن در اسلام
به دنبال بحثهائى كه در باره وظائف همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
در آيات گذشته ذكر شد در آيه مورد بحث ، سخنى جامع و پر محتوى در باره همه زنان و
مردان و صفات بر جسته آنها بيان شده است ، و ضمن بر شمردن ده وصف از اوصاف اعتقادى
و اخلاقى و عملى آنان ، پاداش عظيم آنها را در پايان آيه بر شمرده است .
بخشى از اين اوصاف دهگانه از مراحل ايمان سخن مى گويد (اقرار به زبان ، تصديق به
قلب و جنان ، و عمل به اركان ). قسمت ديگرى پيرامون كنترل زبان و شكم و شهوت جنسى
كه سه عامل سرنوشت ساز در زندگى و اخلاق انسانها مى باشد بحث مى كند.
و در بخش ديگرى از مساءله حمايت از محرومان و ايستادگى در برابر حوادث سخت و سنگين
يعنى صبر كه ريشه ايمان است و سرانجام از عامل تداوم اين صفات يعنى ذكر پروردگار
سخن به ميان مى آورد
مى گويد: مردان مسلمان و زنان مسلمان (ان المسلمين و المسلمات ).
و مردان مؤ من و زنان مؤ منه (و المؤ منين و المؤ منات ).
و مردانى كه مطيع فرمان خدا هستند و زنانى كه از فرمان حق اطاعت مى كنند (و
القانتين و القانتات ).
گرچه بعضى از مفسران ، اسلام و ايمان را در آيه فوق به يك معنى گرفته اند، ولى پيدا
است كه اين تكرار نشان مى دهد منظور از آنها دو چيز متفاوت است ، و اشاره به همان
مطلبى است كه در آيه 14 سوره حجرات آمده : قالت الاعراب آمنا قل لم تؤ منوا و لكن
قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم :
اعراب گفتند ما ايمان آورده ايم ، بگو: هنوز ايمان نياورده ايد، بلكه بگوئيد اسلام
آورده ايم ، و ايمان هنوز در اعماق قلب شما نفوذ نكرده است !
اشاره به اينكه اسلام همان اقرار به زبان است كه انسان را در صف مسلمين قرار مى
دهد، و مشمول احكام آنها مى كند، ولى ايمان تصديق به قلب و دل است .
در روايات اسلامى نيز به همين تفاوت اشاره شده است .
در روايتى چنين مى خوانيم : يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) درباره اسلام و
ايمان از آن حضرت سؤ ال كرد و پرسيد آيا اينها با هم مختلفند؟ امام در پاسخ فرمود:
آرى ، ايمان با اسلام همراه است ، اما اسلام ممكن است همراه ايمان نباشد.
او توضيح بيشتر خواست امام (عليه السلام ) فرمود: الاسلام شهادة ان لا اله الا الله
و التصديق برسول الله صلى عليه و آله و سلم ، به حقنت الدماء، و عليه جرت المناكح و
المواريث ، و على ظاهره جماعة الناس ، و الايمان الهدى
و ما يثبت فى القلوب من صفة الاسلام ، و ما ظهر من العمل به : اسلام شهادت به توحيد
و تصديق به رسالت پيامبر است ، هر كس اقرار به اين دو كند جانش (در پناه حكومت
اسلامى ) محفوظ خواهد بود، و ازدواج مسلمانان با او جايز، و مى تواند از مسلمين ارث
ببرد، و گروهى از مردم مشمول همين ظاهر اسلامند، اما ايمان نور هدايت و حقيقتى است
كه در دل از وصف اسلام جاى مى گيرد، و اعمالى است كه به دنبال آن مى آيد.
قانت از ماده قنوت چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى اطاعت تواءم با خضوع است ،
اطاعتى كه از ايمان و اعتقاد سر زند، و اين اشاره به جنبه هاى عملى و آثار ايمان مى
باشد.
سپس به يكى ديگر از مهمترين صفات مؤ منان راستين ، يعنى حفظ زبان پرداخته مى گويد:
و مردان راستگو و زنان راستگو (و الصادقين و الصادقات ).
از روايات اسلامى استفاده مى شود كه استقامت و درستى ايمان انسان به استقامت و
درستى زبان او است : لا يستقيم ايمان امرء حتى يستقيم قلبه ، و لا يستقيم قلبه حتى
يستقيم لسانه : ايمان انسان به درستى نمى گرايد تا قلبش درست شود، و قلبش درست نمى
شود تا زبانش درست شود!.
و از آنجا كه ريشه ايمان ، صبر و شكيبائى در مقابل مشكلات است ، و نقش آن در
معنويات انسان همچون نقش سر است در برابر تن ، پنجمين وصف آنها را اين گونه بازگو
مى كند: و مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا (و الصابرين و الصابرات ).
از طرفى مى دانيم يكى از بدترين آفات اخلاقى ، كبر و غرور و حب جاه است ،
و نقطه مقابل آن خشوع ، لذا در ششمين توصيف مى فرمايد: و مردان با خشوع و زنان با
خشوع (و الخاشعين و الخاشعات ).
گذشته از حب جاه ، حب مال ، نيز آفت بزرگى است ، و اسارت در چنگال آن ، اسارتى است
دردناك ، و نقطه مقابل آن انفاق و كمك كردن به نيازمندان است لذا در هفتمين توصيف
مى گويد: و مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده (و المتصدقين و المتصدقات ).
گفتيم سه چيز است كه اگر انسان از شر آن در امان بماند از بسيارى از شرور و آفات
اخلاقى در امان است ، زبان و شكم و شهوت جنسى ، به قسمت اول در چهارمين توصيف اشاره
شداما به قسمت دوم و سوم در هشتمين و نهمين وصف مؤ منان راستين اشاره كرده مى گويد:
و مردانى كه روزه ميدارند و زنانى كه روزه مى دارند (و الصائمين و الصائمات ).
و مردانى كه دامان خود را از آلودگى به بيعفتى حفظ مى كنند، و زنانى كه عفيف و
پاكند (و الحافظين فروجهم و الحافظات ).
سرانجام به دهمين و آخرين صفت كه تداوم تمام اوصاف پيشين بستگى به آن دارد پرداخته
مى گويد: و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند، و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند (و
الذاكرين الله كثيرا و الذاكرات ).
آرى آنها با ياد خدا در هر حال و در هر شرايط، پرده هاى غفلت و بيخبرى را از قلب
خود كنار مى زنند، وسوسه ها و همزات شياطين را دور مى سازند و اگر لغزشى از آنان سر
زده ، فورا در مقام جبران بر مى آيند تا از صراط مستقيم الهى فاصله نگيرند.
در اينكه منظور از ذكر كثير چيست ؟ در روايات اسلامى و كلمات مفسرين ، تفسيرهاى
گوناگونى ذكر شده كه ظاهرا همه از قبيل ذكر مصداق است و مفهوم وسيع اين كلمه شامل
همه آنها مى شود.
از جمله در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم
: اذا ايقظ الرجل اهله من الليل فتوضا و صليا كتبا من الذاكرين الله كثيرا و
الذاكرات : هنگامى كه مرد همسرش را شبانگاه بيدار كند و هر دو وضو بگيرند و نماز
(شب ) بخوانند از مردان و زنانى خواهند بود كه بسيار ياد خدا مى كنند.
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : هر كس تسبيح فاطمه زهرا
(عليهاالسلام ) را در شب بگويد مشمول اين آيه است .
بعضى از مفسران گفته اند: ذكر كثير آن است كه در حال قيام و قعود به هنگامى كه به
بستر مى رود ياد خدا كند.
اما به هر حال ذكر نشانه فكر است ، و فكر مقدمه عمل ، هدف هرگز ذكر خالى از فكر و
عمل نيست .
در پايان آيه ، پاداش بزرگ اين گروه از مردان و زنانى را كه داراى ويژگيهاى دهگانه
فوق هستند چنين بيان مى كند: خداوند براى آنها مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است
(اعد الله لهم مغفرة و اجرا عظيما).
نخست با آب مغفرت گناهان آنها را كه موجب آلودگى روح و جان آنها است مى شويد، سپس
پاداش عظيمى كه عظمتش را جز او كسى نمى داند در اختيارشان مى نهد، در واقع يكى از
اين دو جنبه نفى ناملايمات دارد و ديگر جلب ملايمات .
تعبير به اجرا خود دليل بر عظمت آن است ، و توصيف آن با وصف عظيم تاكيدى بر اين
عظمت است ، و مطلق بودن اين عظمت ، دليل ديگرى است بر وسعت دامنه آن ، بديهى است
چيزى را كه خداوند بزرگ ، بزرگ بشمرد فوق العاده عظمت دارد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله اعد (آماده كرده است ) با فعل
ماضى ، بيانى است براى قطعى بودن اين اجر و پاداش و عدم وجود تخلف ، و يا اشارهاى
به اينكه بهشت و نعمتهايش از هم اكنون براى مؤ منان آماده است .
نكته :
مساوات مرد و زن در پيشگاه خدا
گاه بعضى چنين تصور مى كنند كه اسلام كفه سنگين شخصيت را براى مردان قرار داده ، و
زنان در برنامه اسلام چندان جائى ندارند، شايد منشاء اشتباه آنها پارهاى از
تفاوتهاى حقوقى است كه هر كدام دليل و فلسفه خاصى دارد.
ولى بدون شك قطع نظر از اين گونه تفاوتها كه ارتباط با موقعيت اجتماعى و شرائط
طبيعى آنها دارد هيچگونه فرقى از نظر جنبه هاى انسانى و مقامات معنوى ميان زن و مرد
در برنامه هاى اسلام وجود ندارد.
آيه فوق دليل روشنى براى اين واقعيت است زيرا به هنگام بيان ويژگيهاى مؤ منان و
اساسيترين مسائل اعتقادى و اخلاقى و عملى ، زن و مرد را در كنار يكديگر همچون دو
كفه يك ترازو قرار مى دهد، و براى هر دو پاداشى يكسان بدون كمترين تفاوت قائل مى
شود.
به تعبير ديگر تفاوت جسمى مرد و زن را همچون تفاوت روحى آنها نمى توان انكار كرد و
بديهى است كه اين تفاوت براى ادامه نظام جامعه انسانى ضرورى است و آثار و پيامدهائى
در بعضى از قوانين حقوقى زن و مرد ايجاد مى كند، ولى اسلام هرگز شخصيت انسانى زن را
- همچون جمعى از روحانيين مسيحى در قرون پيشين - زير سؤ ال نمى برد كه آيا زن واقعا
انسان است و آيا روح انسانى دارد يا نه ؟!، نه تنها زير سؤ ال نمى برد بلكه هيچگونه
تفاوتى از نظر روح انسانى در ميان اين دو قائل نيست ، لذا در سوره نحل آيه 95 مى
خوانيم : من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبه و لنجزينهم
آجرهم باحسن ما كانوا يعملون :
هر كس عمل صالح كند، خواه مرد باشد خواه زن ، در حالى كه ايمان داشته باشد ما او را
زنده مى كنيم و حيات پاكيزه اى به او مى بخشيم و پاداش وى را به بهترين اعمالى كه
انجام مى داده مى دهيم .
اسلام براى زن همان استقلال اقتصادى را قائل شده كه براى مرد (بر خلاف بسيارى از
قوانين دنياى گذشته و حتى امروز كه براى زن مطلقا استقلال اقتصادى قائل نيستند.
به همين دليل در علم رجال اسلامى ، به بخش خاصى مربوط به زنان
دانشمندى كه در صف روات و فقهاء بودند برخورد مى كنيم كه از آنها بعنوان شخصيتهائى
فراموش ناشدنى ياد كرده است
اگر به تاريخ عرب قبل از اسلام باز گرديم و وضع زنان را در آن جامعه بررسى كنيم كه
چگونه از ابتدائيترين حقوق انسانى محروم بودند، و حتى گاهى حق حيات براى آنها قائل
نمى شدند و پس از تولد آنها را زنده بگور مى كردند، و نيز اگر به وضع زن در دنياى
امروز كه به صورت عروسك بلا اراده اى در دست گروهى از انسان نماهاى مدعى تمدن در
آمده بنگريم تصديق خواهيم كرد كه اسلام چه خدمت بزرگى به جنس زن كرده و چه حق عظيمى
بر آنها دارد؟!.
آيه و ترجمه
و ما كان لمؤ من و لا مؤ منة إ ذا قضى الله و رسوله اءمرا اءن يكون لهم الخيرة من
اءمرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضللا مبينا
(36)
و إ ذ تقول للذى اءنعم الله عليه و اءنعمت عليه اءمسك عليك زوجك و اتق الله و تخفى
فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله اءحق اءن تخشه فلما قضى زيد منها وطرا
زوجناكها لكيلا يكون على المؤ منين حرج فى اءزواج اءدعيائهم إ ذا قضوا منهن وطراو
كان اءمر الله مفعولا
(37)
ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنة الله فى الذين خلوا من قبل و كان
اءمر الله قدرا مقدورا
(38)
|
ترجمه :
36 - هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند
اختيارى از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را
كند به گمراهى آشكارى گرفتار شده است .
37 - به خاطر بياور زمانى را كه به كسى كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به
او نعمت داده بودى ميگفتى همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهيز (و پيوسته اين امر را
تكرار مى نمودى ) و تو در دل چيزى را پنهان مى داشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند،
و از مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى ، هنگامى كه
زيد از همسرش جدا شد ما او را به همسرى تو در آورديم تا مشكلى براى مؤ منان در
ازدواج با همسران پسرخوانده هاى آنها هنگامى كه از آنان طلاق گيرند نباشد، و فرمان
خدا انجام شدنى است .
38 - هيچگونه جرمى بر پيامبر در آنچه خدا بر او واجب كرده است نيست ، اين سنت الهى
در مورد كسانى كه پيش از اين بوده اند نيز جارى بوده است و فرمان خدا روى حساب و
برنامه دقيقى است .
شان نزول :
آيات فوق - به گفته غالب مفسران و مورخان اسلامى در مورد داستان ازدواج زينب بنت
جحش (دختر عمه پيامبر گرامى اسلام ) با زيد بن حارثه برده آزاد شده پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است .
ماجرا از اين قرار بود كه : قبل زمان بعثت و بعد از آن كه خديجه با پيامبر خريدارى
نمود كه بعدا آن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخشيد و پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) او را آزاد فرمود، و چون طائفهاش او را از خود راندند
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نام فرزند خود بر او نهاد و به اصطلاح او را
تبنى كرد.
بعد از ظهور اسلام زيد مسلمانى مخلص و پيشتاز شد، و موقعيت ممتازى در اسلام پيدا
كرد، و چنانكه ميدانيم سرانجام يكى از فرماندهان لشكر اسلام در جنگ موته شد كه در
همان جنگ شربت شهادت نوشيد.
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفت براى زيد همسرى
برگزيند از زينب بنت جحش كه دختر اميه دختر عبد المطلب (دختر عمهاش ) بود براى او
خواستگارى نمود زينب نخست چنين تصور مى كرد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) ميخواهد او را براى خود انتخاب كند، خوشحال شد و رضايت دادولى بعدا كه فهميد
خواستگارى از او براى زيد است ، سخت ناراحت شد و سر باز زد، برادرش كه عبد الله نام
داشت او نيز با اين امر به سختى مخالفت نمود.
در اينجا بود كه نخستين آيه از آيات مورد بحث نازل شد و به امثال زينب و عبد الله
هشدار داد كه آنها نمى توانند هنگامى كه خدا و پيامبرش كارى را لازم مى دانند
مخالفت كنند، آنها كه اين مساله را شنيدند در برابر فرمان خدا تسليم شدند (البته
چنانكه خواهيم ديد اين ازدواج ، ازدواج ساده اى نبود و مقدمه اى بود براى شكستن يك
سنت غلط جاهلى ، زيرا در عصر جاهليت هيچ زن با شخصيت و سرشناسى حاضر نبود با برده
اى ازدواج كند، هر چند داراى ارزشهاى والاى انسانى باشد).
اما اين ازدواج ديرى نپائيد و بر اثر ناسازگاريهاى اخلاقى ميان طرفين ، منجر به
طلاق شد، هر چند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصرار داشت كه اين
طلاق رخ ندهد اما رخ داد
سپس پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى جبران اين شكست زينب در
ازدواج ، او را به فرمان خدا به همسرى خود برگزيد، و اين قضيه در اينجا خاتمه يافت
، ولى گفتگوهاى ديگرى در ميان مردم پديد آمد كه قرآن با بعضى از آيات مورد بحث
آنها را بر چيد كه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.
تفسير:
سنت شكنى بزرگ
مى دانيم روح اسلام تسليم است ، آنهم تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان خدا اين
معنى در آيات مختلفى از قرآن با عبارات گوناگون منعكس شده است ، از جمله در آيه فوق
است كه مى فرمايد: هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش
مطلبى را لازم بدانند اختيارى از خود در برابر فرمان خدا داشته باشند (و ما كان لمؤ
من و لا مؤ منة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امر هم ).
آنها بايد اراده خود را تابع اراده حق كنند، همانگونه كه سر تا پاى وجودشان وابسته
به او است .
قضى در اينجا به معنى قضاى تشريعى و قانون و فرمان و داورى است و بديهى است كه نه
خدا نيازى به اطاعت و تسليم مردم دارد و نه پيامبر چشمداشتى ، در حقيقت مصالح خود
آنها است كه گاهى بر اثر محدود بودن آگاهيشان از آن با خبر نمى شوند ولى خدا ميداند
و به پيامبرش دستور مى دهد.
اين درست به آن مى ماند كه يك طبيب ماهر به بيمار مى گويد در صورتى به درمان تو مى
پردازم كه در برابر دستوراتم تسليم محض شوى ، و از خود اراده اى نداشته باشى ،
اين نهايت دلسوزى طبيب را نسبت به بيمار نشان مى دهد و خدا از چنين طبيبى برتر و
بالاتر است .
لذا در پايان آيه به همين نكته اشاره كرده مى فرمايد: كسى كه نافرمانى خدا و
پيامبرش را كند گرفتار گمراهى آشكارى شده است (و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا
مبينا).
راه سعادت گم مى كند و به بيراهه و بدبختى كشيده مى شود، چرا كه فرمان خداوند عالم
، مهربان و فرستاده او را كه ضامن خير و سعادت او است ناديده گرفته و چه ضلالتى از
اين آشكارتر؟!
سپس به داستان معروف زيد و همسرش زينب كه يكى از مسائل حساس زندگانى پيامبر گرامى
اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و ارتباط با مساله همسران پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات پيشين گذشت دارد پرداخته چنين مى گويد: به
خاطر بياور زمانى را كه به كسى كه خداوند به او نعمت داده بود، و تو نيز به او نعمت
بخشيده بودى مى گفتى همسرت را نگاهدار و از خدا بپرهيز (و اذ تقول للذى انعم الله
عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك و اتق الله ).
منظور از نعمت خداوند همان نعمت هدايت و ايمان است كه نصيب زيد بن حارثه كرده بود،
و نعمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين بود كه وى را آزاد كرد و همچون
فرزند خويش گراميش داشت .
از اين آيه استفاده مى شود كه ميان زيد و زينب ، مشاجره اى در گرفته بود و اين
مشاجره ادامه يافت و در آستانه جدائى و طلاق قرار گرفت ، و با توجه به جمله تقول كه
فعل مضارع است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا و مستمرا او را نصيحت
مى كرد و از جدائى و طلاق باز مى داشت .
آيا اين مشاجره به خاطر عدم توافق وضع اجتماعى زينب با زيد بود كه او از يك قبيله
سرشناس و اين يك برده آزاد شده بود؟
يا به خاطر پارهاى از خشونتهاى اخلاقى زيد؟
و يا هيچكدام ؟ بلكه توافق روحى و اخلاقى در ميان آن دو نبود، چرا كه گاه ممكن است
دو نفر خوب باشند، ولى از نظر فكر و سليقه اختلافاتى داشته باشند كه نتوانند به
زندگى مشترك با هم ادامه دهند.
به هر حال تا اينجا مساله پيچيده اى نيست ، بعد مى افزايد: تو در دل چيزى را پنهان
ميداشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند، و از مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند
سزاوارتر است كه از او بترسى ! (و تخفى فى نفسك و الله مبديه و تخشى الناس و الله
احق ان تخشاه ).
مفسران در اينجا سخنان فراوانى گفته اند و ناشى گرى بعضى از آنان در تعبيرات ،
بهانه هائى به دست دشمنان داده است ، در حالى كه از قرائنى كه در خود آيه و شان
نزول آيات و تاريخ وجود دارد، مفهوم اين آيه مطلب پيچيدهاى نيست زيرا:
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در نظر داشت ، كه اگر كار صلح ميان دو همسر
به انجام نرسد و كارشان به طلاق و جدائى بيانجامد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) براى جبران اين شكست كه دامنگير دختر عمه اش زينب شده كه حتى برده اى آزاد
شده او را طلاق داده ، وى را به همسرى خود برگزيند، ولى از اين بيم داشت كه از دو
جهت مردم به او خرده گيرند و مخالفان پيرامون آن جنجال بر پا كنند.
نخست اينكه : زيد پسر خوانده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، و مطابق
يك سنت جاهلى پسر خوانده ، تمام احكام پسر را داشت ، از جمله اينكه ازدواج با همسر
مطلقه پسر خوانده را حرام مى پنداشتند ديگر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) چگونه حاضر مى شود با همسر مطلقه برده آزاد شده اى ازدواج كند و اين شان و
مقام او است .
از بعضى از روايات اسلامى به دست مى آيد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
به هر حال اين تصميم را به فرمان خدا گرفته بود، و در قسمت بعد آيه نيز قرينه اى بر
اين معنى
وجود دارد.
بنابر اين اين مساله ، يك مساله اخلاقى و انسانى بود و نيز وسيله مؤ ثرى براى شكستن
دو سنت غلط جاهلى (ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده ، و ازدواج با همسر مطلقه يك
غلام و برده آزاد شده ).
مسلم است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبايد در اين مسائل از مردم
بترسد و از جوسازيها و سمپاشيها واهمه اى به خود راه دهد ولى به هر حال طبيعى است
كه انسان در اين گونه موارد به خصوص كه پاى مسائل مربوط انتخاب همسر در كار بوده
باشد، گرفتار ترس و وحشتى مى شود، به خصوص اينكه ممكن بود اين گفتگوها و جنجالها در
روند پيشرفت هدف مقدس او و گسترش اسلام اثر بگذارد، و افراد ضعيف الايمان را تحت
تاثير قرار دهد و شك و ترديد در دل آنها ايجاد كند.
لذا در دنباله آيه مى فرمايد: هنگامى كه زيد حاجت خود را به پايان برد و او را رها
كرد ما او را به همسرى تو در آورديم ، تا مشكلى براى مؤ منان در ازدواج با همسران
پسر خوانده هاى خود، هنگامى كه از آنها طلاق بگيرند، نباشد (فلما قضى زيد منها وطرا
زوجناكها لكى لا يكون على المؤ منين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهن وطرا).
و اين كارى بود كه مى بايست انجام بشود و فرمان خدا انجام شدنى است (و كان امر الله
مفعولا).
ادعياء جمع دعى به معنى پسر خوانده و وطر به معنى نياز و حاجت مهم است ، و انتخاب
اين تعبير در مورد طلاق و رهائى زينب در حقيقت به خاطر لطف بيان است كه با صراحت
عنوان طلاق كه براى زنان و حتى مردان عيب است مطرح نشود گوئى اين دو به يكديگر
نيازى داشته اند كه مدتى زندگى مشترك داشته باشند و جدائى آنها به خاطر پايان اين
نياز بوده است .
تعبير به زوجناكها (او را به همسرى تو در آورديم ) دليل بر اين است
كه اين ازدواج يك ازدواج الهى بود، لذا در تواريخ آمده است كه زينب بر ساير همسران
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين امر مباهات مى كرد و مى گفت : زوجكن
اهلوكن و زوجنى الله من السماء: شما را خويشاوندانتان به همسرى پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) درآوردند، ولى مرا خداوند از آسمان به همسرى پيامبر خدا (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) درآورد.
قابل توجه اينكه قرآن براى رفع هر گونه ابهام ، با صراحت تمام ، هدف اصلى اين
ازدواج را كه شكستن يك سنت جاهلى در زمينه خوددارى ازدواج با همسران مطلقه
پسرخواندهها بوده است بيان ميدارد، و اين خود اشاره اى است به يك مساله كلى
ازدواجهاى متعدد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امر ساده اى نبود بلكه
هدفهائى را تعقيب مى كرد كه در سرنوشت مكتب او اثر داشت
جمله كان امر الله مفعولا اشاره به اين است كه در اينگونه مسائل بايد قاطعيت به خرج
داد و كارى كه شدنى است بايد بشود، زيرا تسليم جنجالها شدن در مسائلى كه ارتباط با
هدفهاى كلى و اساسى دارد بى معنى است .
با تفسير روشنى كه در مورد آيه فوق آورديم معلوم مى شود كه پيرايه هائى را كه
دشمنان و يا دوستان نادان خواسته اند به اين آيه ببندند كاملا بى اساس است ، و در
بحث نكات توضيح بيشترى در اين زمينه به خواست خدا خواهيم داد.
آخرين آيه مورد بحث در تكميل بحثهاى گذشته چنين مى گويد: هيچگونه سختى و حرجى بر
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آنچه خدا براى او واجب كرده است نيست (ما
كان على النبى من حرج فيما فرض الله له ).
آنجا كه خداوند فرمانى به او مى دهد، ملاحظه هيچ امرى در برابر آن
جائز نيست ، و بدون هيچ چون و چرا بايد به مرحله اجرا در آيد.
رهبران آسمانى هرگز نبايد در اجراى فرمانهاى الهى گوش به حرف اين و آن دهند يا
ملاحظه جوسازيهاى سياسى و آداب و رسوم غلط حاكم بر محيط را كنند چه بسا آن دستور
براى شكستن همين شرائط نادرست و در هم كوبيدن بدعتهاى زشت و رسوا باشد.
آنها بايد به مصداق و لا يخافون لومة لائم (مائده - 54) بدون خوف از سرزنشها و
جنجالها، فرمان خدا را به كار بندند.
اصولا اگر ما بخواهيم بنشينيم تا براى اجراى فرمان حق ، رضايت و خشنودى همه را جلب
كنيم چنين چيزى امكان پذير نيست ، گروههائى هستند كه تنها هنگامى راضى مى شوند كه
ما تسليم خواسته ها يا پيرو مكتب آنها شويم ، چنانكه قرآن مى گويد: و لن ترضى عنك
اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم : (هرگز
يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد تا از آئين آنها بى قيد و شرط پيروى كنى
) (بقره - 120).
و درباره آيه مورد بحث مطلب چنين بود، زيرا ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) با زينب - چنانكه گفتيم - در افكار عمومى مردم آن محيط دو ايراد داشت : يكى
ازدواج با
(همسر مطلقه پسر خوانده
) كه در نظر آنها همچون ازدواج با همسر پسر حقيقى بود، و اين بدعتى بود
كه مى بايد در هم شكسته مى شد.
و ديگر ازدواج مرد با شخصيتى همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همسر
مطلقه يك برده آزاد شده عيب و ننگ بود، چرا كه پيامبر را با يك برده همرديف قرار مى
داد اين فرهنگ غلط نيز بايد برچيده شود، و ارزشهاى انسانى بجاى آن بنشيند،
(و كفو)
بودن دو همسر تنها بر اساس ايمان و اسلام و تقوا استوار گردد.
اصولا سنت شكنى و برچيدن آداب و رسوم خرافى و غير انسانى همواره با سر و صدا تواءم
است ، و پيامبران هرگز نبايد به اين سر و صداها اعتنا كنند.
لذا در جمله بعد مى فرمايد: (اين سنت الهى
در مورد پيامبران در امم پيشين نيز جارى بوده است )
(سنة الله للذين خلوا من قبل ).
تنها تو نيستى كه گرفتار اين مشكلى ، بلكه همه انبياء به هنگام شكستن سنتهاى غلط
گرفتار اين ناراحتيها بوده اند.
مشكل بزرگ در اين قضيه ، منحصر به شكستن اين دو سنت جاهلى نبود، بلكه چون پاى
ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان بود، اين امر مى توانست
دستاويز ديگرى به دشمنان براى عيبجوئى بدهد كه شرح آن خواهد آمد.
و در پايان آيه براى تثبيت قاطعيت در اين گونه مسائل بنيادى مى فرمايد
(فرمان خدا همواره روى حساب و برنامه دقيقى است و بايد به مرحله اجرا در
آيد) (و كان امر الله قدرا مقدورا).
تعبير به (قدرا مقدورا)،
ممكن است اشاره به حتمى بودن فرمان الهى باشد، و ممكن است ناظر به رعايت حكمت و
مصلحت در آن باشد اما مناسبتر با مورد آيه اين است كه هر دو معنى از آن اراده شود،
يعنى فرمان خدا هم روى حساب است و هم بى چون و چرا لازم الاجرا است .
جالب اينكه در تواريخ مى خوانيم : پيامبر اسلام در مورد ازدواج با زينب آنچنان دعوت
عامى براى صرف غذا از مردم به عمل آورد كه در مورد هيچيك از همسرانش سابقه نداشت !.
گويا با اين كار مى خواست نشان دهد كه به هيچوجه مرعوب سنتهاى خرافى محيط نيست ،
بلكه به اجراى اين دستور الهى افتخار مى كند، بعلاوه در نظر داشت كه از اين راه
آوازه شكستن اين سنت جاهلى به گوش همگان
در سراسر جزيره عرب برساند.
نكته ها:
1 - افسانه هاى دروغين
داستان ازدواج پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زينب با تمام صراحتى
كه قرآن در اين مساله و هدف اين ازدواج به خرج داده و آنرا شكستن يك سنت جاهلى در
ارتباط با ازدواج با همسر مطلقه فرزند خوانده معرفى كرده باز مورد بهره بردارى سوء
جمعى از دشمنان اسلام گرديده است ، آنها خواسته اند از آن يك داستان عشقى بسازند كه
ساحت قدس پيامبر را با آن آلوده كنند و احاديث مشكوك و يا مجعولى را در اين زمينه
دستاويز قرار داده اند.
از جمله اينكه نوشته اند: هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى
حالپرسى زيد به خانه او آمد همينكه در را گشود چشمش به جمال زينب افتاد، و گفت :
سبحان الله خالق النور تبارك الله احسن الخالقين !: (منزه
است خداوندى كه خالق نور است و جاويد و پر بركت است خدائى كه احسن الخالقين مى باشد)!
و اين جمله را دليلى بر علاقه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به زينب گرفته
اند.
در حالى كه شواهد روشنى - قطع نظر از مساله نبوت و عصمت - در دست است كه اين افسانه
ها را تكذيب مى كند.
نخست اينكه : زينب دختر عمه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و در محيط
خانوادگى تقريبا با او بزرگ شده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا
او را براى زيد خواستگارى كرد، و اگر زينب جمال فوق العاده اى داشت و فرضا جمال او
جلب توجه حضرت را كرده بود نه جمالش امر مخفى بود و نه ازدواج با او قبل از اين
ماجرا مشكلى داشت ، بلكه با توجه به اينكه زينب هيچگونه تمايلى براى ازدواج با زيد
نشان
نمى داد بلكه مخالفت خود را صريحا، بيان كرد، و كاملا ترجيح مى داد همسر پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شود بطورى كه وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) به خواستگارى او براى زيد رفت خوشحال شد زيرا تصور مى كرد پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) او را براى خود خواستگارى مى كند، اما بعدا با نزول آيه قرآن و
امر به تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر تن به ازدواج با زيد داد.
با اين مقدمات چه جاى اين توهم كه او از چگونگى زينب با خبر نباشد؟ و چه جاى اين
توهم كه تمايل ازدواج با او را داشته باشد و نتواند اقدام كند؟
ديگر اينكه هنگامى كه زيد براى طلاق دادن همسرش زينب به پيامبر (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) مراجعه مى نمايد حضرت بارها او را نصيحت مى كند و مانع اين طلاق مى
شود، اين خود شاهد ديگرى بر نفى آن افسانه ها است .
از سوى ديگر قرآن با صراحت هدف اين ازدواج را بيان كرده تا جائى براى گفتگوهاى ديگر
نباشد.
از سوى چهارم در آيات فوق خوانديم كه خدا به پيامبر مى گويد: در ماجراى ازدواج با
همسر مطلقه زيد جريانى وجود داشت كه پيامبر از مردم مى ترسيد در حالى كه بايد از
خدا بترسد.
مساله ترس از خدا نشان مى دهد كه اين ازدواج به عنوان يك وظيفه انجام شده كه بايد
به خاطر پروردگار ملاحظات شخصى را كنار بگذارد تا يك هدف مقدس الهى تامين شود، هر
چند به قيمت زخم زبان كوردلان و افسانه بافيهاى منافقان در زمينه متهم ساختن پيامبر
تمام گردد و اين بهاى سنگينى بود كه پيامبر در مقابل اطاعت فرمان خدا و شكستن يك
سنت غلط پرداخت و هنوز هم مى پردازد!
اما لحظاتى در طول زندگى رهبران راستين فرا مى رسد كه بايد ايثار و فداكارى كنند، و
خود را در معرض اتهام اينگونه افراد قرار دهند تا هدفشان
پياده شود.
آرى اگر پيامبر هرگز زينب را نديده بود و نشناخته بود و هرگز زينب تمايل با ازدواج
او نداشت و زيد نيز حاضر به طلاق دادن او نبود (قطع نظر از مسئله نبوت و عصمت ) جاى
اين گفتگو و توهمات بود، ولى با توجه به نفى همه اين شرائط، ساختگى بودن اين افسانه
ها روشن مى شود.
به علاوه تاريخ زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هيچ وجه نشان نمى
دهد كه او علاقه و تمايل خاصى نسبت به زينب داشت ، بلكه همچون ساير همسران بلكه
شايد از جهاتى كمتر از بعضى همسران پيامبر بوده ، و اين خود شاهد تاريخى ديگرى بر
نفى آن افسانه ها است .
آخرين سخنى كه در اينجا اشاره به آن را لازم مى دانيم اينكه ممكن است كسى بگويد
شكستن چنين سنت غلطى لازم بود اما چه ضرورتى داشت كه شخص پيامبر اقدام به سنت شكنى
كند، مى توانست مساله را به صورت يك قانون بيان نمايد و ديگران را تشويق به گرفتن
همسر مطلقه پسر خوانده خود كند.
ولى بايد توجه داشت گاهى يك سنت جاهلى و غلط مخصوصا مربوط به ازدواج با افرادى كه
دون شان انسان از نظر ظاهرى هستند با سخن امكان پذير نيست ، و مردم مى گويند اگر
اين كار خوب بود چرا خود او انجام نداد،؟ چرا او با همسر برده آزادشده اى ازدواج
نكرد؟! چرا او با همسر مطلقه فرزندخوانده اش عقد همسرى نيست ؟!.
در اينگونه موارد يك نمونه عملى به همه اين چراها پايان مى دهد. و بطور قاطع آن سنت
غلط شكسته مى شود. گذشته از اينكه نفس اين عمل يك نوع ايثار و فداكارى بود.
2 - تسليم در برابر حق روح اسلام است
بدون شك استقلال فكرى و روحى انسان اجازه نمى دهد كه بى قيد و شرط تسليم كسى شود،
چرا كه او هم انسانى است مثل خودش ، و ممكن است در مسائلى اشتباهاتى داشته باشد.
اما هنگامى كه مساله به خداوند عالم و حكيم و پيامبرى كه از او سخن مى گويد و به
فرمان او گام بر مى دارد مى رسد تسليم مطلق نبودن دليل بر گمراهى است ، چرا كه
فرمانش كمترين خطا و اشتباهى ندارد.
و از اين گذشته فرمان او حافظ منافع خود انسان است ، و چيزى نيست كه به ذات پاك خدا
برگردد، آيا ممكن است هيچ انسان عاقلى با تشخيص اين حقيقت مصالح خود را زير پا
بگذارد؟
از همه اينها گذشته ما از آن او هستيم ، و هر چه داريم از او است ، و جز تسليم در
برابر او كارى نمى توانيم داشته باشيم .
لذا در سراسر قرآن آيات فراوانى ديده مى شود كه به اين مساله اشاره مى كند:
گاه مى گويد: پيروان واقعى انبيا كسانى هستند كه در برابر حكم خدا و رسولش مى گويند
شنيديم و اطاعت كرديم (انما كان قول المؤ
منين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا و اولئك هم
المفلحون ) (نور - 51).
و گاه مى گويد: (سوگند به پروردگارت آنها
به حقيقت ايمان نمى رسند تا زمانى كه تو را در اختلافاتشان حكم سازند، و سپس در دل
خود از داورى تو كوچكترين ناراحتى نداشته باشند و كاملا تسليم شوند)
فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما
قضيت و يسلموا تسليما (نساء - 65).
و در جاى ديگر مى گويد: (چه كسى آئينش
بهتر است از آن كس كه با تمام وجود خود تسليم پروردگار شده و نيكوكار است
)؟ (و من احسن دينا ممن اسلم
وجهه لله و هو محسن
) (نساء - 125).
اصولا (اسلام
) از ماده (تسليم
) گرفته شده ، و به همين حقيقت اشاره مى كند، بنابر اين هر انسانى به
مقدار تسليمش در برابر حق از روح اسلام برخوردار است .
مردم در اين زمينه چند گروهند: گروهى تنها در مواردى تسليم فرمان حقند كه با
منافعشان تطبيق كند، اينها در حقيقت مشركانى هستند كه نام
(مسلم ) بر خود گذارده اند، و
كارشان تجزيه احكام الهى به مصداق (نؤ من
ببعض و نكفر ببعض ) است حتى در آنجا كه
ايمان مى آورند در حقيقت به منافعشان ايمان آورده اند نه به حكم خدا!.
گروه ديگرى آنها هستند كه اراده و خواستشان تحت الشعاع اراده و خواست خدا است ، و
به هنگام تضاد منافع زود گذرشان با فرمان حق از آن چشم مى پوشند و تسليم فرمان خدا
مى شوند، اينها مؤ منان و مسلمانان راستينند.
گروه سومى از اين هم برترند، و اصولا جز آنچه خدا اراده كند اراده اى ندارند، و جز
آنچه او مى خواهد خواسته اى در دل آنها نيست ، آنها به جائى رسيده اند كه فقط چيزى
را دوست مى دارند كه او دوست دارد، و از چيزى متنفرند كه او نمى خواهد.
اينها خاصان و مخلصان و مقربان درگاه او هستند كه تمام وجودشان به رنگ توحيد در
آمده و غرق محبت و محو جمال اويند.
آيه و ترجمه
الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون اءحدا الا الله و كفى بالله حسيبا
(39)
|
ترجمه :
39 - (پيامبران پيشين ) كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مى كردند و (تنها) از
او مى ترسيدند و از هيچكس جز خدا واهمه نداشتند، و همين بس كه خداوند حسابگر (و
پاداش دهنده اعمال آنها) است .
تفسير:
مبلغان راستين كيانند؟
|