تفسير نمونه جلد ۱۷
جمعي از فضلا
- ۲ -
تعبير به (غنى حميد)،
اشاره به اين است كه شكرگزار در برابر افراد عادى يا چيزى به بخشنده نعمت مى دهد، و
يا اگر چيزى نمى دهد با ستايش او مقامش را در انظار مردم بالا مى برد، ولى در مورد
خداوند هيچيك از اين دو معنى ندارد، او از همگان بى نياز است ، و شايسته ستايش همه
ستايشگران ، فرشتگان حمد او مى گويند و تمام ذرات موجودات به تسبيح و حمد او
مشغولند و اگر انسانى به زبان قال ، كفران كند، كمترين اثرى ندارد، حتى ذرات وجود
خودش به زبان حال مشغول حمد و ثناى اويند!
قابل توجه است كه (شكر)
با (صيغه مضارع
) كه نشانه تداوم و استمرار است بيان شده ، و
(كفر) با
(صيغه ماضى ) كه حتى بر يك
مرتبه نيز صادق است ، اشاره به اينكه كفران حتى براى يكبار ممكن است عواقب دردناكى
بار آورد، اما شكرگزارى لازم است و مستمر و مداوم باشد، تا انسان مسير تكاملى خود
را طى كند.
بعد از معرفى لقمان و مقام علم و حكمت او به نخستين اندرز وى كه در عين حال مهمترين
توصيه به فرزندش مى باشد اشاره كرده چنين مى فرمايد:
(به خاطر بياور هنگامى را كه لقمان به
فرزندش ، در حالى كه او را موعظه مى كرد، گفت : پسرم هيچ چيز را شريك خدا قرار مده
كه شرك ظلم عظيمى است ) (و اذ قال لقمان
لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم ).
حكمت لقمان ايجاب مى كند كه قبل از هر چيز به سراغ اساسى ترين مساله عقيدتى برود و
آن مساءله (توحيد)
است ، توحيد در تمام زمينه ها و ابعاد، زيرا هر حركت تخريبى و ضد الهى از شرك
سرچشمه مى گيرد، از دنيا پرستى مقام پرستى ، هوا پرستى ، و مانند آن كه هر كدام
شاخه اى از شرك محسوب مى شود.
همانگونه كه اساس تمام حركتهاى صحيح و سازنده ، توحيد است ، تنها دل به خدا بستن و
سر بر فرمان او نهادن و از غير او بريدن و همه بتها را در آستان كبريائى او در هم
شكستن !
قابل توجه اينكه لقمان حكيم ، دليل بر نفى شرك را اين ذكر مى كند كه شرك ظلم عظيم
است ، آن هم با تعبيرى كه از چند جهت ، تاءكيد در بر دارد.
و چه ظلمى از اين بالاتر كه هم در مورد خدا انجام گرفته كه موجود بى ارزشى را همتاى
او قرار دهند، و هم درباره خلق خدا كه آنها را به گمراهى بكشانند و با اعمال
جنايتبار خود آنها را مورد ستم قرار دهند، و هم درباره خويشتن كه از اوج عزت عبوديت
پروردگار به قعر دره ذلت پرستش غير او ساقط كنند!
دو آيه بعد در حقيقت جمله هاى معترضه اى است كه در لابلاى اندرزهاى لقمان از سوى
خداوند بيان شده است ، اما معترضه نه به معنى بى ارتباط، بلكه به معنى سخنان الهى
كه ارتباط روشنى با سخنان لقمان دارد، زيرا در اين دو آيه ، بحث از نعمت وجود پدر و
مادر و زحمات و خدمات و حقوق آنها است و قرار دادن شكر پدر و مادر در كنار شكر
(الله ).
بعلاوه تاءكيدى بر خالص بودن اندرزهاى لقمان به فرزندش نيز محسوب مى شود چرا كه پدر
و مادر با اين علاقه وافر و خلوص نيت ممكن نيست جز خير و صلاح فرزند را در
اندرزهايشان بازگو كنند.
نخست مى فرمايد: (ما به انسان درباره پدر
و مادرش سفارش كرديم ) (و وصينا الانسان
بوالديه ).
آنگاه به زحمات فوق العاده مادر اشاره كرده مى گويد:
(مادرش او را حمل كرد در حالى كه هر روز ضعف و سستى تازه اى بر ضعف او
افزوده مى شد) (حملته امه وهنا على وهن ).
اين مساءله از نظر علمى ثابت شده ، و تجربه نيز نشان داده كه مادران در دوران
باردارى گرفتار وهن و سستى مى شوند، چرا كه شيره جان و مغز استخوانشان را به پرورش
جنين خود اختصاص مى دهند، و از تمام مواد حياتى وجود خود بهترينش را تقديم او مى
دارند.
به همين دليل ، مادران در دوران باردارى گرفتار كمبود انواع ويتامينها مى شوند كه
اگر جبران نگردد ناراحتيهائى براى آنها به وجود مى آورد، حتى اين مطلب در دوران
رضاع و شير دادن نيز ادامه مى يابد، چرا كه (شير،
شيره جان مادر است ).
لذا به دنبال آن مى افزايد: (پايان دوران
شيرخوارگى او دو سال است ) (و فصاله فى
عامين ).
همانگونه كه در جاى ديگر قرآن نيز اشاره شده است (و
الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين ):
(مادران فرزندانشان را دو سال تمام شير مى دهند)
(بقره - 233).
البته منظور دوران كامل شيرخوارگى است هر چند ممكن است گاهى كمتر از آن انجام شود.
به هر حال مادر در اين 33 ماه (دوران حمل و دوران شيرخوارگى ) بزرگترين فداكارى را
هم از نظر روحى و عاطفى ، و هم از نظر جسمى ، و هم از جهت خدمات در مورد فرزندش
انجام مى دهد.
جالب اينكه در آغاز توصيه درباره هر دو مى كند ولى به هنگام بيان زحمات و خدمات
تكيه روى زحمات مادر مى نمايد تا انسان را متوجه ايثارگريها و حق عظيم او مى سازد.
سپس مى گويد: (توصيه كردم كه هم شكر مرا
بجاى آور و هم شكر پدر و مادرت را)
(ان اشكر لى و لوالديك ).
شكر مرا بجا آور كه خالق و منعم اصلى توام و چنين پدر و مادر مهربانى به تو داده ام
و هم شكر پدر و مادرت را كه واسطه اين فيض و عهده دار انتقال نعمتهاى من به تو مى
باشند.
و چقدر جالب و پر معنى است كه شكر پدر و مادر درست در كنار شكر خدا قرار گرفته .
و در پايان آيه با لحنى كه خالى از تهديد و عتاب نيست مى فرمايد:
(بازگشت همه شما به سوى من است )
(الى المصير).
آرى اگر در اينجا كوتاهى كنيد در آنجا تمام اين حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسى
قرار مى گيرد و مو به مو حساب مى شود، بايد از عهده حساب الهى در مورد شكر نعمتهايش
، و همچنين در مورد شكر نعمت وجود پدر و مادر و عواطف پاك و بى آلايش آنها بر
آئيد.
بعضى از مفسران در اينجا به نكته اى توجه كرده اند كه در قرآن مجيد تاءكيد بر رعايت
حقوق پدر و مادر كرارا آمده است ، اما سفارش نسبت به فرزندان كمتر ديده مى شود
(جز در مورد نهى از كشتن فرزندان كه يك عادت شوم و زشت استثنائى در عصر جاهليت بوده
است ).
اين به خاطر آن است كه پدر و مادر به حكم عواطف نيرومندشان كمتر ممكن است فرزندان
را به دست فراموشى بسپارند، در حالى كه زياد ديده شده است كه فرزندان ، پدر و مادر
را مخصوصا به هنگام پيرى و از كار افتادگى فراموش مى كنند، و اين دردناكترين حالت
براى آنها و بدترين ناشكرى براى فرزندان محسوب مى شود.
و از آنجا كه توصيه به نيكى در مورد پدر و مادرممكن است اين توهم را براى بعضى
ايجاد كند كه حتى در مساءله عقائد و كفر و ايمان ، بايد با آنها مماشات كرد، در آيه
بعد مى افزايد: (هرگاه آن دو، تلاش و كوشش
كنند كه چيزى را شريك من قرار دهى كه از آن (حداقل ) آگاهى ندارى ، از آنها اطاعت
مكن ) (و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس
لك به علم فلا تطعهما).
هرگز نبايد رابطه انسان و پدر و مادرش ، مقدم بر رابطه او با خدا باشد، و هرگز
نبايد عواطف خويشاوندى حاكم بر اعتقاد مكتبى او گردد.
تعبير به (جاهداك
) اشاره به اين است كه پدر و مادر گاه به گمان اينكه سعادت فرزند را مى
خواهند، تلاش و كوشش مى كنند كه او را به عقيده انحرافى خود بكشانند، و اين در مورد
همه پدران و مادران ديده مى شود.
وظيفه فرزندان اين است كه هرگز در برابر اين فشارها تسليم نشوند، و استقلال فكرى
خود را حفظ كرده ، عقيده توحيد را با هيچ چيز معاوضه نكنند.
ضمنا جمله (ما ليس لك به علم
) (چيزى كه به آن علم و آگاهى ندارى ) اشاره به اين است كه اگر فرضا
دلائل بطلان شرك را ناديده بگيريم ، حداقل دليلى بر اثبات آن نيست ، و هيچ شخص
بهانه جوئى نيز نمى تواند دليلى بر اثبات شرك اقامه كند.
از اين گذشته اگر شرك حقيقتى داشت ، بايد دليلى بر اثبات آن وجود داشته باشد، و چون
دليلى بر اثبات آن نيست خود دليلى بر بطلان آن مى باشد.
باز از آنجا كه ممكن است ، اين فرمان ، اين توهم را به وجود آورد كه در برابر پدر و
مادر مشرك ، بايد شدت عمل و بى حرمتى به خرج داد، بلا فاصله اضافه مى كند كه عدم
اطاعت آنها در مساءله كفر و شرك ، دليل بر قطع رابطه مطلق با آنها نيست بلكه در عين
حال (با آنها در دنيا به طرز شايسته اى
رفتار كن ) (و صاحبهما فى الدنيا معروفا).
از نظر دنيا و زندگى مادى با آنها مهر و محبت و ملاطفت كن ، و از نظر اعتقاد و
برنامه هاى مذهبى ، تسليم افكار و پيشنهادهاى آنها نباش ، اين درست نقطه اصلى
اعتدال است كه حقوق خدا و پدر و مادر، در آن جمع است .
لذا بعدا مى افزايد: (راه كسانى را پيروى
كن كه به سوى من باز گشته اند) راه پيامبر
و مؤ منان راستين (و اتبع سبيل من اناب الى ).
چرا كه بعد از آن (بازگشت همه شما به سوى
من است و من شما را از آنچه در دنيا عمل مى كرديد آگاه مى سازم
) و بر طبق آن پاداش و كيفر مى دهم (ثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم
تعملون ).
نفى و اثباتهاى پى در پى ، و امر و نهى ها در آيات فوق ، براى اين است كه مسلمانان
در اين گونه مسائل كه در بدو نظر تضادى در ميان انجام دو وظيفه لازم تصور مى شود خط
اصلى را پيدا كنند، و بدون كمترين افراط و تفريط، در مسير صحيح قرار گيرند، و اين
دقت و ظرافت قرآن در اين ريزه كاريها، از چهره هاى فصاحت و بلاغت عميق آن است .
به هر حال آيه فوق كاملا شبيه چيزى است كه در آيه 8 سوره عنكبوت آمده است كه مى
گويد: و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا
تطعهما الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون ).
و درباره آن شان نزولى در بعضى از تفاسير نقل شده است كه در ذيل آيه 8 سوره عنكبوت
آورديم .
نكته ها:
1 - لقمان كه بود؟
نام لقمان در دو آيه از قرآن در همين سوره آمده است ، در قرآن دليل صريحى بر اينكه
او پيامبر بوده است يا تنها يك فرد حكيم ، وجود ندارد، ولى لحن قرآن در مورد لقمان
، نشان مى دهد كه او پيامبر نبود، زيرا در مورد پيامبران سخن از رسالت و دعوت به
سوى توحيد و مبارزه با شرك و انحرافات محيط و عدم مطالبه اجر و پاداش و نيز بشارت و
انذار در برابر امتها معمولا ديده مى شود، در حالى كه در مورد لقمان هيچيك از اين
مسائل ذكر نشده و تنها اندرزهاى او كه به صورت خصوصى كه با فرزندش بيان شده - هر
چند محتواى آن جنبه عمومى دارد - آمده است ، و اين گواه بر اين است كه او تنها يك
مرد حكيم بوده است .
در حديثى كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز نقل شده
چنين مى خوانيم : حقا اقول لم يكن لقمان نبيا، و لكن كان عبدا كثير التفكر، حسن
اليقين ، احب الله فاحبه و من عليه بالحكمة ... (به
حق مى گويم كه لقمان پيامبر نبود، ولى بنده اى بود كه بسيار فكر ميكرد، ايمان و
يقينش عالى بود، خدا را دوست مى داشت ، و خدا نيز او را دوست داشت ، و نعمت حكمت بر
او ارزانى فرمود...).
در بعضى از تواريخ آمده است كه لقمان غلامى سياه از مردم سودان مصر بود، و با وجود
چهره نازيبا، دلى روشن و روحى مصفا داشت ، او از همان آغاز به راستى سخن مى گفت ، و
امانت را به خيانت نمى آلود، و در امورى كه مربوط به او نبود دخالت نمى كرد.
بعضى از مفسران احتمال نبوت او را داده اند ولى چنانكه گفتيم هيچ دليلى بر آن نيست
، بلكه شواهد روشنى بر ضد آن داريم .
در بعضى از روايات آمده است كه شخصى به لقمان گفت : (مگر
تو با ما شبانى نمى كردى )؟ در پاسخ گفت :
آرى چنين است .
سؤ ال كننده پرسيد: پس از كجا اينهمه علم و حكمت نصيب تو شد؟ در پاسخ گفت : قدر
الله ، و اداء الامانة و صدق الحديث و الصمت عما لا يعنينى :
(اين به خواست خدا بود، و اداء امانت كردن ، و راستگوئى و سكوت در برابر
آنچه به من مربوط نبود).
در ذيل روايتى كه در بالا از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
نقل كرديم نيز چنين آمده است : (روزى
لقمان در وسط روز براى استراحت خوابيده بود، ناگهان ندائى شنيد كه اى لقمان ! آيا
مى خواهى خداوند تو را خليفه در زمين قرار دهد كه در ميان مردم به حق قضاوت كنى ؟
لقمان در پاسخ آن ندا گفت : اگر پروردگارم مرا مخير كند، راه عافيت را مى پذيرم و
تن به اين آزمون بزرگ نمى دهم ! ولى اگر فرمان دهد فرمانش را به جان پذيرا مى شوم ،
زيرا مى دانم اگر چنين مسؤ ليتى بر دوش من بگذارد حتما مرا كمك مى كند و از لغزشها
نگه مى دارد.
فرشتگان - در حالى كه آنها را نمى ديد - گفتند: اى لقمان براى چه ؟
گفت : براى اينكه داورى در ميان مردم سختترين منزلگاهها، و مهمترين مراحل است ، و
امواج ظلم و ستم از هر سو متوجه آن است ، اگر خدا انسان را حفظ كند شايسته نجات است
و اگر راه خطا برود از راه بهشت منحرف شده است كسى كه در دنيا سر بزير و در آخرت
سربلند باشد بهتر از كسى است كه در دنيا سربلند و در آخرت سربزير باشد، و كسى كه
دنيا را بر آخرت برگزيند به دنيا نخواهد رسيد و آخرت را نيز از دست خواهد داد!
(فرشتگان از منطق جالب لقمان در شگفتى فرو
رفتند، لقمان اين سخن را گفت و به خواب فرو رفت ، و خداوند نور حكمت در دل او
افكند، هنگامى كه بيدار شد زبان به حكمت گشود!...).
2 - گوشه اى از حكمت لقمان
بعضى از مفسران در اينجا به تناسب اندرزهاى لقمان كه در آيات اين سوره منعكس است
قسمتهائى از سخنان حكمت آميز اين مرد الهى را بازگو كرده اند كه ما فشرده اى از آن
را در اينجا مى آوريم :
الف : لقمان به فرزندش چنين مى گفت : يا بنى ! ان الدنيا بحر عميق ، و قد هلك فيها
عالم كثير، فاجعل سفينتك فيها الايمان بالله ، و اجعل شراعها التوكل على الله ، و
اجعل زادك فيها تقوى الله ، فان نجوت فبرحمة الله و ان هلكت فبذنوبك !:
(پسرم ! دنيا درياى ژرف و عميقى است كه
خلق بسيارى در آن غرق شده اند، تو كشتى خود را در اين دريا ايمان به خدا قرار ده ،
بادبان آن را توكل بر خدا، زاد و توشهات را در آن تقواى الهى ، اگر از اين دريا
رهائى يابى به بركت رحمت خدا است ، و اگر هلاك شوى به خاطر گناهان تو است
).
همين مطلب در كتاب كافى ، ضمن سخنان امام كاظم (عليه السلام ) به هشام بن حكم به
صورت كاملترى از لقمان حكيم نقل شده است :
يا بنى ان الدنيا بحر عميق ، قد غرق فيها عالم كثير، فلتكن سفينتك فيها تقوى الله ،
و حشوها الايمان ، و شراعها التوكل ، و قيمها العقل ، و دليلها العلم ، و سكانها
الصبر:
(پسرم دنيا درياى عميقى است كه گروه
بسيارى در آن غرق شدند، كشتى تو در اين دريا بايد تقواى الهى باشد، و زاد و توشهات
ايمان ، و بادبان اين كشتى توكل ، و ناخداى آن عقل ، و راهنماى آن علم ، و سكان آن
صبر است ).
ب - در گفتار ديگرى به فرزندش در آداب مسافرت چنين مى گويد:
پسرم ! هنگامى كه مسافرت مى كنى ، اسلحه و لباس و خيمه و وسيله نوشيدن آب ، و وسائل
دوختن و داروهاى ضرورى را كه هم خود، و هم همراهانت از آن استفاده مى توانيد بكنيد
بردار، و با همسفران در همه چيز جز در معصيت الهى همراهى كن .
پسرم ! هنگامى كه با جمعى مسافرت كردى در كارهايت با آنها مشورت كن .
در صورت آنها تبسم نما.
در مورد زاد و توشه اى كه دارى سخاوتمند باش .
هنگامى كه تو را صدا زنند پاسخ گو و اگر از تو كمك بخواهند آنها را يارى كن .
تا مى توانى سكوت اختيار كن .
نماز بسيار بخوان .
در مركب و آب و غذا كه دارى سخاوتمند باش .
اگر از تو گواهى به حق بطلبند گواهى ده .
اگر از تو مشورتى بخواهند براى به دست آوردن نظر صائب كوشش كن و بدون انديشه و تامل
كافى پاسخ مگو، و تمام نيروى تفكرت را براى جواب مشورت به كار گير كه هر كس در پاسخ
مشورت خالصترين نظر خود را اظهار نكند، خداوند نعمت تشخيص و انديشه را از او مى
گيرد.
هنگامى كه ببينى همراهان تو راه مى روند، و تلاش مى كنند، با آنها به تلاش بر خيز.
دستور كسى را كه از تو بزرگتر است بشنو.
اگر از تو تقاضاى مشروعى دارند هميشه جواب مثبت بده ، و هرگز نه نگوى ، زيرا گفتن
نه ، نشانه عجز و ناتوانى و سبب ملامت است ...
هرگز نماز را از اول وقت تاخير نينداز، و اين دين خود را فورا ادا كن .
با جماعت نماز بگذار، هر چند در سختترين حالات باشيد...
اگر مى توانى از هر غذائى مى خواهى بخورى قبلا مقدارى از آن را در راه خدا انفاق كن
.
(كتاب الهى را تلاوت كن ، و ذكر خدا را
فراموش منما).
ج - اين داستان نيز از لقمان معروف است ، در آن هنگام كه به صورت برده اى براى
آقايش كار مى كرد، روزى به او گفت : گوسفندى براى من ذبح كن و دو عضو كه بهترين
اعضاى آنست براى من بياور.
او گوسفندى را ذبح كرد و زبان و دل آن را براى وى آورد.
چند روز ديگر همين دستور را به او داد منتها گفت ، دو عضو كه بدترين اعضاى آن است
براى من بياور لقمان بار ديگر گوسفندى را ذبح كرد و همان زبان و دل را براى او
آورد، او تعجب كرد و از اين ماجرا سؤ ال كرد، لقمان در پاسخ گفت : قلب و زبان اگر
پاك باشند از هر چيز بهترند و اگر ناپاك شوند از همه چيز خبيثتر و بدتر!.
اين گفتار را با حديثى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم .
فرمود: (به خدا سوگند، حكمتى كه به لقمان
از سوى پروردگار عنايت شده بود، به خاطر نسبت و مال و جمال و جسم او نبود بلكه او
مردى بود كه در انجام فرمان خدا قوى و نيرومند بود، از گناه و شبهات اجتناب مى كرد،
ساكت و خاموش بود با دقت مى نگريست بسيار فكر مى كرد، تيزبين بود، و هرگز در (آغاز)
روز نخوابيد و در مجالس (به رسم مستكبران ) تكيه نمى كرد، و رعايت آداب را كاملا مى
نمود، آب دهن نمى افكند، با چيزى بازى نمى كرد، و هرگز در حال نامناسبى ديده نشد...
هيچگاه دو نفر را در حال نزاع نديد مگر اينكه آنها را با هم صلح داد، و اگر سخن
خوبى از كسى مى شنيد حتما ماخذ آن سخن و تفسير آن را سؤ ال مى كرد، با فقيهان و
عالمان بسيار نشست و برخاست داشت ... به سراغ علومى مى رفت كه بتواند به وسيله آن
بر هواى نفس چيره شود، نفس خود را با نيروى فكر و انديشه و عبرت مداوا مى نمود، و
تنها به سراغ كارى مى رفت كه به سود (دين يا دنياى ) او بود، در امورى كه به او
ارتباط نداشت هرگز دخالت نمى كرد، و از اين رو خداوند حكمت را به او ارزانى داشت .
آيه و ترجمه
يبنى إ نها إ ن تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة اءو فى السموت اءو فى الا رض
ياءت بها الله إ ن الله لطيف خبير
(16)
يبنى اءقم الصلوة و اءمر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اءصابك إ ن ذلك من
عزم الا مور
(17)
و لا تصعر خدك للناس و لا تمش فى الا رض مرحا إ ن الله لا يحب كل مختال فخور
(18)
و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك إ ن اءنكر الا صوت لصوت الحمير
(19)
|
ترجمه :
16 - پسرم ! اگر باندازه سنگينى دانه خردلى (عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا
در گوشه اى از آسمانها و زمين قرار گيرد خداوند آنرا (در قيامت براى حساب ) مى
آورد، خداوند دقيق و آگاه است .
17 - پسرم ! نماز را بر پا دار، و امر به معروف و نهى از منكر كن ، و در برابر
مصائبى كه به تو مى رسد با استقامت و شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم و اساسى
18 - (پسرم !) با بى اعتنائى از مردم روى مگردان ، و مغرورانه بر زمين راه مرو كه
خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد.
19 - (پسرم !) در راه رفتن اعتدال را رعايت كن ، از صداى خود بكاه (و هرگز فرياد
مزن ) كه زشتترين صداها صداى خران است .
تفسير:
همچون كوه بايست و با مردم خوشرفتارى كن !
نخستين اندرز لقمان پيرامون مساله توحيد و مبارزه با شرك بود، دومين اندرز او در
باره حساب اعمال و معاد است كه حلقه مبدء و معاد را تكميل مى كند.
مى گويد: (پسرم ! اگر اعمال نيك و بد، حتى
به اندازه سنگينى خردلى باشد، در درون صخره اى يا در گوشه اى از آسمان يا درون زمين
جاى گيرد، خدا آن را در دادگاه قيامت حاضر مى كند، و حساب آن را مى رسد چرا كه
خداوند دقيق و آگاه است ) (يا بنى انها ان
تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض يات بها الله ان
الله لطيف خبير).
(خردل )
گياهى است كه داراى دانه هاى سياه بسيار كوچكى است كه در كوچكى و حقارت ضرب المثل
مى باشد.
اشاره به اينكه اعمال نيك و بد هر قدر كوچك و كم ارزش ، و هر قدر مخفى و پنهان
باشد، همانند خردلى كه در درون سنگى در اعماق زمين ، يا در گوشه اى از آسمانها مخفى
باشد، خداوند لطيف و خبير كه از تمام موجودات كوچك و بزرگ و صغير و كبير در سراسر
عالم هستى آگاه است آن را براى حساب ، و پاداش و كيفر حاضر مى كند، و چيزى در اين
دستگاه گم نمى شود!
ضمير در (انها)
به (حسنات و سيئات و اعمال نيك و بد)
باز مى گردد.
توجه به اين آگاهى پروردگار از اعمال انسان ، و محفوظ ماندن همه نيكيها و بديها در
كتاب علم پروردگار و نابود نشدن چيزى در اين عالم هستى ، خمير مايه همه اصلاحات
فردى و اجتماعى است و نيروى محرك قوى به سوى خيرات و باز دارنده مؤ ثر از شرور و
بديها است .
ذكر (سماوات
) و (ارض
) بعد از بيان (صخره
) در حقيقت از قبيل ذكر عام بعد از خاص است .
در حديثى كه در (اصول كافى
) از (امام باقر)
(عليه السلام ) نقل شده مى خوانيم : اتقوا المحقرات من الذنوب ، فان لها طالبا،
يقول احدكم اذنب و استغفر، ان الله عز وجل يقول سنكتب ما قدموا و آثارهم و كل شى ء
احصيناه فى امام مبين ، و قال عز وجل : انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة
او فى السماوات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير:
(از گناهان كوچك بپرهيزيد چرا كه سرانجام
كسى از آن باز خواست مى كند، گاهى بعضى از شما مى گويند ما گناه مى كنيم و به دنبال
آن استغفار مى نمائيم ، در حالى كه خداوند عز وجل مى گويد: ما تمام آنچه آنها از
پيش فرستاده اند و همچنين آثارشان را، و همه چيز را در لوح محفوظ احصا كرده ايم ، و
نيز فرموده : اگر اعمال نيك و بد حتى به اندازه سنگينى دانه خردلى باشد در دل صخره
اى يا در گوشه اى از آسمان يا اندرون زمين ، خدا آن را حاضر مى كند چرا كه خداوند
لطيف و خبير است ).
بعد از تحكيم پايه هاى مبدء و معاد كه اساس همه اعتقادات مكتبى است به مهمترين
اعمال يعنى مساله نماز پرداخته ، مى گويد:
(پسرم نماز را بر پا دار)
(يا بنى اقم الصلوة ).
چرا كه نماز مهمترين پيوند تو با خالق است ، نماز قلب تو را بيدار و روح تو را مصفى
، و زندگى تو را روشن مى سازد.
آثار گناه را از جانت مى شويد، نور ايمان را در سراى قلبت پرتوافكن مى دارد، و تو
را از فحشاء و منكرات باز مى دارد.
بعد از برنامه نماز به مهمترين دستور اجتماعى يعنى امر به معروف و نهى از منكر
پرداخته مى گويد: (مردم را به نيكيها و
معروف دعوت كن و از منكرات و زشتيها باز دار)
(و اءمر بالمعروف و انه عن المنكر).
و بعد از اين سه دستور مهم عملى به مساله صبر و استقامت كه در برابر ايمان همچون سر
نسبت به تن است ، پرداخته مى گويد: (در
برابر مصائب و مشكلاتى كه بر تو وارد مى شود، صابر و شكيبا باش كه اين از وظائف
حتمى و كارهاى اساسى هر انسانى است ) (و
اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور).
مسلم است كه در همه كارهاى اجتماعى مخصوصا در برنامه امر به معروف و نهى از منكر،
مشكلات فراوانى وجود دارد، و سود پرستان سلطه جو، و گنهكاران آلوده و خودخواه ، به
آسانى تسليم نمى شوند، و حتى در مقام اذيت و آزار، و متهم ساختن آمران به معروف و
ناهيان از منكر بر مى آيند كه بدون صبر و استقامت و شكيبائى هرگز نمى توان بر اين
مشكلات پيروز شد.
(عزم )
به معنى اراده محكم است و تعبير به (عزم
الامور) در اينجا يا به معنى كارهائى است
كه دستور مؤ كد از سوى پروردگار به آن داده شده است و يا كارهائى كه انسان بايد
نسبت به آن عزم آهنين و تصميم راسخ داشته باشد، و هر كدام از اين دو معنى باشد
اشاره به اهميت آنست .
تعبير (ذلك
) اشاره به صبر و شكيبائى است و اين احتمال نيز وجود دارد كه به همه
امورى كه در آيه فوق ذكر شده ، از جمله نماز و امر به معروف و نهى از منكر، باز
گردد، ولى در بعضى ديگر از آيات قرآن اين تعبير بعد از مساله صبر مطرح شده كه
احتمال اول را تقويت مى كند.
سپس لقمان به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خويشتن پرداخته ، نخست تواضع و
فروتنى و خوشروئى را توصيه كرده مى گويد: (با
بى اعتنائى از مردم روى مگردان ) (و لا
تصعر خدك للناس ).
(و مغرورانه بر روى زمين راه مرو)
(و لا تمش فى الارض مرحا).
(چرا كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست
نمى دارد) (ان الله لا يحب كل مختال
فخور).
(تصعر)
از ماده (صعر)
در اصل يكنوع بيمارى است كه به شتر دست مى دهد و گردن خود را كج مى كند.
(مرح )
(بر وزن فرح ) به معنى غرور و مستى ناشى از نعمت است .
(مختال )
از ماده (خيال
)، و (خيلاء)
به معنى كسى است كه با يك سلسله تخيلات و پندارها خود را بزرگ مى بيند.
(فخور)
از ماده (فخر)
به معنى كسى است كه نسبت به ديگران فخر فروشى مى كند (تفاوت مختال و فخور در اين
است كه اولى اشاره به تخيلات كبرآلود ذهنى است ، و دومى به اعمال كبر آميز خارجى
است ).
و به اين ترتيب لقمان حكيم در اينجا از دو صفت بسيار زشت ناپسند كه مايه از هم
پاشيدن روابط صميمانه اجتماعى است اشاره مى كند: يكى تكبر و بى اعتنائى ، و ديگر
غرور و خودپسندى است كه هر دو در اين جهت مشتركند كه انسان را در عالمى از توهم و
پندار و خود برتربينى فرو مى برند، و رابطه او را از ديگران قطع مى كنند.
مخصوصا با توجه به ريشه لغوى (صعر)
روشن مى شود كه اين گونه صفات يكنوع بيمارى روانى و اخلاقى است ، يكنوع انحراف در
تشخيص و تفكر است ، و گر نه يك انسان سالم از نظر روح و روان هرگز گرفتار اينگونه
پندارها و تخيلات نمى شود.
ناگفته پيدا است كه منظور (لقمان
)، تنها مساله روى گرداندن از مردم و يا راه رفتن مغرورانه نيست ، بلكه
منظور مبارزه با تمام مظاهر تكبر و غرور است اما از آنجا كه اين گونه صفات قبل از
هر چيز خود را در حركات عادى و روزانه نشان مى دهد، انگشت روى اين مظاهر خاص گذارده
است .
در آيه بعد دو برنامه ديگر اخلاقى را كه جنبه اثباتى دارد - در برابر دو برنامه
گذشته كه جنبه نفى داشت - بيان كرده مى گويد: (پسرم
! در راه رفتنت اعتدال را رعايت كن ) (و
اقصد فى مشيك ).
(و در سخن گفتنت نيز رعايت اعتدال نما و
از صداى خود بكاه و فرياد مزن ) (و اغضض
من صوتك ).
(چرا كه زشت ترين صداها صداى خران است !)
(ان انكر الاصوات لصوت الحمير).
در واقع در اين دو آيه از دو صفت ، نهى ، و به دو صفت ، امر شده :
(نهى )
از (خود برتربينى
)، و (خودپسندى
)، كه يكى سبب مى شود انسان نسبت به بندگان خدا تكبر كند، و ديگرى سبب
مى شود كه انسان خود را در حد كمال پندارد، و در نتيجه درهاى تكامل را بروى خود
ببندد هر چند خود را با ديگرى مقايسه نكند.
گر چه اين دو صفت غالبا تواءمند، و ريشه مشترك دارند ولى گاه از هم جدا مى شوند.
و (امر)
به رعايت اعتدال در (عمل
) و (سخن
)، زيرا تكيه روى اعتدال در راه رفتن يا آهنگ صدا در حقيقت به عنوان
مثال است .
و براستى كسى كه اين صفات چهارگانه را دارد انسان موفق و خوشبخت و پيروزى است ، در
ميان مردم محبوب ، و در پيشگاه خدا عزيز است .
قابل توجه اينكه ممكن است در محيط زندگى ما صداهائى ناراحت كننده تر از صداى خران
باشد (مانند صداى كشيده شدن بعضى از قطعات فلزات به يكديگر كه انسان به هنگام
شنيدنش احساس مى كند، گوشت اندامش فرو مى ريزد!) ولى بدون شك اين صداها جنبه عمومى
و همگانى ندارد. بعلاوه ناراحت كننده بودن با زشت تر بودن فرق دارد، آنچه به راستى
از صداهاى معمولى كه انسان مى شنود از همه زشتتر است همان صداى الاغ مى باشد، كه
نعره ها و فريادهاى مغروران و ابلهان به آن تشبيه شده است .
نه تنها زشتى از نظر بلندى صدا و طرز آن ، بلكه گاه به جهت بى دليل بودن ، چرا كه
به گفته بعضى از مفسران صداى حيوانات ديگر غالبا به واسطه نيازى است ، اما اين
حيوان گاهى بى جهت و بدون هيچگونه نياز و بى هيچ مقدمه فرياد را وقت و بى وقت سر مى
دهد!
و شايد به همين دليل است كه در بعضى از روايات نقل شده كه هر گاه صداى الاغ بلند مى
شود شيطانى را ديده است .
بعضى گفته اند فرياد هر حيوانى تسبيح خدا است جز صداى الاغ !
به هر حال از همه اين سخنها كه بگذريم زشت بودن اين صدا از ميان صداها نياز به بحث
و گفتگو ندارد.
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده اين آيه
به عطسه اى كه با صوت بلند ادا مى شود، و يا داد و فرياد به هنگام سخن گفتن تفسير
گرديده در حقيقت بيان مصداق روشنى از آن است .
نكته ها:
1 - آداب راه رفتن
درست است كه راه رفتن مساله ساده اى است ، اما همين مساله ساده مى تواند بيانگر
حالات درونى و اخلاقى و احيانا نشانه شخصيت انسان بوده باشد، چرا كه قبلا هم گفته
ايم روحيات و خلقيات انسان در لابلاى همه اعمال او منعكس مى شود و گاه يك عمل كوچك
حاكى از يك روحيه ريشه دار است .
و از آنجا كه اسلام تمام ابعاد زندگى را مورد توجه قرار داده در اين زمينه نيز چيزى
را فروگزار نكرده است .
در حديثى از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من مشى على الارض
اختيالا لعنه الارض ، و من تحتها، و من فوقها!: (كسى
كه از روى غرور و تكبر، روى زمين راه رود زمين ، و كسانى كه در زير زمين خفته اند،
و آنها كه روى زمين هستند، همه او را لعنت مى كنند)!.
باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : نهى
ان يختال الرجل فى مشيه و قال من لبس ثوبا فاختال فيه خسف الله به من شفير جهنم و
كان قرين قارون لانه اول من اختال !
(پيامبر از راه رفتن مغرورانه و متكبرانه
نهى كرد و فرمود: كسى كه لباسى بپوشد و با آن كبر بورزد، خداوند او را در كنار دوزخ
به قعر زمين مى فرستد و همنشين قارون خواهد بود، چرا كه او نخستين كسى بود كه غرور
و كبر را بنياد نهاد).
و نيز از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود:
(خداوند ايمان را بر جوارح و اعضاى انسان واجب كرده و در ميان آنها
تقسيم نموده است : از جمله بر پاهاى انسان واجب كرده است كه به سوى معصيت و گناه
نرود، و در راه رضاى خدا گام بردارد. و لذا قرآن فرموده است : در زمين متكبرانه راه
مرو... و نيز فرموده : اعتدال را در راه رفتن رعايت كن
).
در روايت ديگر اين ماجرا از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل
شده است كه از كوچه اى عبور مى فرمود: ديوانه اى را مشاهده كرد كه مردم اطراف او را
گرفته اند و به او نگاه مى كنند فرمود: على ما اجتمع هؤ لاء:
(اينها براى چه اجتماع كرده اند)
عرض كردند: على المجنون يصرع : (در برابر
ديوانه اى كه دچار صرع و حمله هاى عصبى شده است ).
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نگاهى به آنها كرد و فرمود: ما هذا بمجنون
الا اخبركم بمجنون حق المجنون : (اين
ديوانه نيست ، مى خواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم
)؟!
عرض كردند آرى اى رسولخدا.
فرمود: ان المجنون : المتبختر فى مشيه ، الناظر فى عطفيه ، المحرك جنبيه بمنكبيه
فذالك المجنون و هذا المبتلى : (ديوانه
واقعى كسى است كه متكبرانه گام بر مى دارد، دائما به پهلوهاى خود نگاه مى كند،
پهلوهاى خود را به همراه شانه ها تكان مى دهد)
(و كبر و غرور از تمام وجود او مى بارد).
اين ديوانه واقعى است اما آنكه ديديد بيمار است !
2 - آداب سخن گفتن
در اندرزهاى لقمان اشاره اى به آداب سخن گفتن شده بود، و در اسلام باب وسيعى براى
اين مساله گشوده شده ، از جمله اينكه :
تا سخن گفتن ضرورتى نداشته باشد سكوت از آن بهتر است .
چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : السكوت راحة للعقل :
(سكوت مايه آرامش فكر است ).
و در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهم االسلام ) آمده است من علامات الفقه :
العلم و الحلم و الصمت ، ان الصمت باب من ابواب الحكمه :
(از نشانه هاى فهم و عقل ، داشتن آگاهى و بردبارى و سكوت است ، سكوت درى
از درهاى حكمت است ).
ولى البته در روايات ديگر تاكيد شده است ، (در
مواردى كه سخن گفتن لازم است مؤ من بايد هرگز سكوت نكند)
(پيامبران به سخن گفتن دعوت شدند نه به سكوت
)،
(وسيله رسيدن به بهشت و رهائى از دوزخ ،
سخن گفتن به موقع است ).
3 - آداب معاشرت
آنقدر كه در روايات اسلامى وسيله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه
اهلبيت (عليهم السلام ) به مساله تواضع و حسن خلق و ملاطفت در برخوردها و ترك خشونت
در معاشرت ، اهميت داده شده است به كمتر چيزى اهميت داده شده .
بهترين و گوياترين دليل در اين زمينه خود روايات اسلامى است ، كه نمونه اى از آن را
در اينجا از نظر مى گذرانيم .
شخصى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، عرض كرد يا رسول الله او صنى
، فكان فيما اوصاه ان قال الق اخاك بوجه منبسط: (مرا
سفارش كن ، فرمود: برادر مسلمانت را با روى گشاده ملاقات كن
).
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ما يوضع فى
ميزان امرء يوم القيامة افضل من حسن الخلق !: (در
روز قيامت چيزى برتر و بالاتر از حسن خلق در ترازوى عمل كسى نهاده نمى شود)!.
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : البر و حسن الخلق يعمران
الديار و يزيدان فى الاعمار: (نيكو كارى و
حسن خلق ، خانه ها را آباد، و عمرها را زياد مى كند.
و نيز از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده : اكثر ما تلج به امتى
الجنة تقوى الله و حسن الخلق : (بيشترين
چيزى كه سبب مى شود امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است
).
در مورد تواضع و فروتنى نيز از على (عليه السلام ) مى خوانيم : زينة الشريف التواضع
: (آرايش انسانهاى با شرافت فروتنى است
).
و بالاخره در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : التواضع اصل كل خير
نفيس ، و مرتبة رفيعة ، و لو كان للتواضع لغة يفهمها الخلق لنطق عن حقايق ما فى
مخفيات العواقب ... و من تواضع لله شرفه الله على كثير من عباده ... و ليس لله عز و
جل عبادة يقبلها و يرضاها الا و بابها التواضع :
(فروتنى ريشه هر خير و سعادتى است ، تواضع
مقام والائى است ، و اگربراى فروتنى زبان و لغتى بود كه مردم مى فهميدند بسيارى از
اسرار نهانى و عاقبت كارها را بيان مى كرد...
كسى كه براى خدا فروتنى كند، خدا او را بر بسيارى از بندگانش برترى مى بخشد...
هيچ عبادتى نيست كه مقبول درگاه خدا و موجب رضاى او باشد مگر اينكه راه ورود آن
فروتنى است ).
آيه و ترجمه
الم تروا ان الله سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض و اسبغ عليكم نعمه ظهرة و
باطنة و من الناس من يجدل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتب منير
(20)
و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه اباءنا اولو كان
الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير
(21)
و من يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى و الى الله عقبة
الامور
(22)
و من كفر فلا يحزنك كفره الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا ان الله عليم بذات الصدور
(23)
نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الى عذاب غليظ
(24)
|
ترجمه :
20 - آيا نديدى خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر شما كرده و نعمتهاى خود
را - چه نعمتهاى ظاهر و چه نعمتهاى باطن - بر شما گسترده و افزون ساخته است ؟ ولى
بعضى از مردم بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى در باره خدا مجادله مى كنند.
21 - هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد، مى گويند: نه ،
ما از چيزى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم ! آيا حتى اگر شيطان آنها
را دعوت به عذاب آتش فروزان كند (باز هم تبعيت مى كنند)؟!
22 - كسى كه روح خود را تسليم خدا كند در حالى كه نيكوكار باشد به دستگيره محكمى
چنگ زده (و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است ) و عاقبت همه كارها به سوى خدا است .
23 - و كسى كه كافر شود كفر او تو را غمگين نسازد، بازگشت همه آنها به سوى ما است ،
و ما آنها را از اعمالى كه انجام داده اند (و نتايج شوم آن ) آگاه خواهيم ساخت ،
خداوند از آنچه در درون سينه ها است آگاه است .
24 - ما كمى از متاع دنيا را در اختيار آنان مى گذاريم سپس آنها را مجبور به تحمل
عذاب شديد مى كنيم .
تفسير:
تكيه گاه مطمئن !
بعد از پايان اندرزهاى دهگانه لقمان در زمينه مبداء و معاد و راه و رسم زندگى و
برنامه هاى اجتماعى و اخلاقى قرآن براى تكميل آن به سراغ بيان نعمتهاى الهى مى رود
تا حس شكرگزارى مردم را برانگيزد، شكرى كه سرچشمه (معرفة
الله ) و انگيزه اطاعت فرمان او مى شود.
روى سخن را به همه انسانها كرده مى گويد: (آيا
نديديد خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر فرمان شما كرد كه در مسير منافع
و سود شما حركت كنند)؟ (الم تروا ان الله
سخر لكم ، ما فى السموات و ما فى الارض ).
تسخير موجودات آسمانى و زمينى براى انسان مفهوم وسيعى دارد كه هم شامل امورى مى شود
كه در قبضه اختيار او است و با ميل و اراده اش در مسير منافع خود به كار مى گيرد،
مانند بسيارى از موجودات زمينى ، يا امورى كه در اختيار انسان نيست اما خداوند آنها
را مامور ساخته كه به انسان خدمت كند، همچون خورشيد و ماه .
بنابر اين ، همه موجودات مسخر فرمان خدا در طريق سود انسانها هستند خواه مسخر فرمان
انسان باشند يا نه ، و به اين ترتيب لام در (لكم
) به اصطلاح لام منفعت است .
سپس مى افزايد: (خداوند نعمتهاى خود را -
اعم از نعمتهاى ظاهر و باطن - بر شما گسترده و افزون ساخت
) (و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة ).
(اسبغ )
از ماده (سبغ
) (بر وزن صبر) در اصل به معنى پيراهن يا زره گشاد و وسيع و كامل است ،
سپس به نعمت گسترده و فراوان نيز اطلاق شده است .
در اينكه منظور از نعمتهاى (ظاهر)
و (باطن )
در اين آيه چيست ؟ مفسران بسيار سخن گفته اند.
بعضى نعمت (ظاهر)
را چيزى مى دانند كه براى هيچكس قابل انكار نيست همچون آفرينش و حيات و انواع
روزيها، و نعمتهاى (باطن
) را اشاره به امورى مى دانند كه بدون دقت و مطالعه قابل درك نيست
(مانند بسيارى از قدرتهاى روحى و غرائز سازنده ).
بعضى نعمت (ظاهر)
را اعضاى ظاهر و نعمت (باطن
) را قلب شمرده اند.
بعضى ديگر نعمت (ظاهر)
را زيبائى صورت و قامت راست و سلامت اعضاء و نعمت
(باطن )
را (معرفة الله
) دانسته اند.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه
(ابن عباس ) از آن حضرت در اين
زمينه سؤ ال كرد، فرمود: (ابن عباس ! نعمت
ظاهر اسلام است ، و آفرينش كامل و منظم تو بوسيله پروردگار و روزى هائى كه به تو
ارزانى داشته .
و اما نعمت باطن ، پوشاندن زشتيهاى اعمال تو و رسوا نكردنت در برابر مردم است
).
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم :
(نعمت آشكار، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و معرفة الله و
توحيد است كه پيامبر آورده ، و اما نعمت پنهان ، ولايت ما اهلبيت و پيمان دوستى با
ما است ).
ولى در حقيقت هيچگونه منافاتى در ميان اين تفسيرها وجود ندارد و هر كدام يكى از
مصداقهاى روشن نعمت ظاهر و باطن را بيان مى كند، بى آنكه مفهوم گسترده آن را محدود
سازد.
و در پايان آيه از كسانى سخن مى گويد كه نعمتهاى بزرگ الهى را كه از درون و برون ،
انسان را احاطه كرده ، كفران مى كنند، و به جدال و ستيز در برابر حق برمى خيزند، مى
فرمايد: (بعضى از مردم هستند كه در باره
خداوند بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى ، مجادله مى كنند)
(و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير).
و بجاى اينكه بخشنده آنهمه نعمتهاى آشكار و نهان را بشناسند، رو به سوى شرك و
انكار، از سر جهل و لجاجت مى آورند.
در اينكه فرق در ميان (علم
) و (هدايت
) و (كتاب منير)
چيست ؟ شايد بهترين بيان اين باشد كه (علم
) اشاره به ادراكاتى است كه انسان از طريق عقل و خرد خويش درك مى كند، و
(هدى ) اشاره به معلمان و
رهبران الهى و آسمانى و دانشمندانى است كه مى توانند در اين مسير دست او را بگيرند
و به سر منزل مقصود برسانند، و منظور از (كتاب
منير) كتابهاى آسمانى مى باشد كه از طريق
وحى ، قلب و جان انسان را پر فروغ مى سازند.
در حقيقت اين گروه لجوج نه خود دانشى دارند، و نه به دنبال راهنما و رهبرى هستند، و
نه از وحى الهى استمداد مى جويند، و چون راه هدايت در اين سه امر منحصر است لذا با
ترك آنها به وادى گمراهى و وادى شياطين كشيده شده اند.
آيه بعد به منطق ضعيف و سست اين گروه گمراه اشاره كرده مى گويد:
(هنگامى كه به آنها گفته شود، از آنچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد مى
گويند: نه ، ما از چيزى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم
)! (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه
آبائنا).
و از آنجا كه پيروى از نياكان جاهل و منحرف ، جزء هيچ يك از طرق سه گانه هدايت
آفرين فوق نيست ، قرآن از آن به عنوان راه شيطانى ياد كرده مى فرمايد:
(آيا حتى اگر شيطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان كند باز هم بايد از
او تبعيت كنند)؟! (او لو كان الشيطان
يدعوهم الى عذاب السعير).
در حقيقت قرآن در اينجا پوشش پيروى از سنت نياكان را كه ظاهرى فريبنده دارد كنار مى
زند و چهره واقعى عمل آنها را كه همان پيروى از شيطان در مسير آتش دوزخ و جهنم است
آشكار مى سازد.
آرى رهبرى شيطان به تنهائى كافى است كه انسان با آن مخالفت كند، هر چند در لفافه
هاى دعوت به سوى حق بوده باشد كه مسلما يك پوشش انحرافى است و دعوت به سوى آتش دوزخ
نيز به تنهائى كافى براى مخالفت است هر چند دعوت كننده مجهول الحال باشد، حال اگر
دعوت كننده شيطان و دعوتش به سوى آتش افروخته جهنم باشد تكليف روشن است .
آيا هيچ عاقلى دعوت پيامبران الهى را به سوى بهشت رها مى كند و به دنبال دعوت شيطان
به سوى جهنم مى رود؟!
سپس به بيان حال دو گروه مؤ من خالص و كفار آلوده پرداخته ، آنها را در مقايسه با
يكديگر و مقايسه با آنچه در مورد پيروان شيطان و مقلدان كور و كر نياكان بيان كرده
، مورد توجه قرار مى دهد، مى گويد: (كسى
كه قلب و جان خود را تسليم خدا كند و در آستان پروردگار سر تسليم و اطاعت فرود آورد
در حالى كه محسن و نيكوكار باشد به دستگيره محكمى چنگ زده است
) (و من يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى ).
منظور از (تسليم وجه براى خدا)
در حقيقت اشاره به توجه كامل با تمام وجود به ذات پاك پروردگار است زيرا
(وجه ) (به معنى صورت ) به
خاطر آنكه شريفترين عضو بدن و مركز مهمترين حواس انسانى است به عنوان كنايه از ذات
او به كار مى رود.
تعبير به (هو محسن
) از قبيل ذكر عمل صالح بعد از ايمان است .
چنگ زدن به دستگيره محكم تشبيه لطيفى از اين حقيقت است كه انسان براى نجات از قعر
دره ماديگرى و ارتقاء به بلندترين قله هاى معرفت و معنويت و روحانيت نياز به يك
وسيله محكم و مطمئن دارد اين وسيله چيزى جز ايمان و عمل صالح نيست ، غير آن ، همه
پوسيده و پاره شدنى و مايه سقوط و مرگ است ، علاوه بر اين آنچه باقى مى ماند اين
وسيله است ، و بقيه همه فانى و نابود شدنى است .
و لذا در پايان آيه مى فرمايد: (عاقبت همه
كارها به سوى خدا است ) (و الى الله عاقبة
الامور).
در حديثى كه در تفسير برهان از طرق اهل سنت از امام على بن موسى الرضا (عليهم
السلام ) از پيامبر گرامى اسلام نقل شده چنين آمده : سيكون بعدى فتنة مظلمة ،
الناجى منها من تمسك بالعروة الوثقى ، فقيل يا رسول الله و ما العروة الوثقى ؟ قال
ولاية سيد الوصيين ، قيل يا رسول الله و من سيد الوصيين ؟ قال : امير المؤ منين ،
قيل يا رسول الله و من امير المؤ منين ؟ قال مولى المسلمين و اما مهم بعدى ، قيل يا
رسول الله و من مولى المسلمين و امامهم بعدك ؟ قال : اخى على بن ابى طالب (عليه
السلام ): (بعد از من فتنه اى تاريك و
ظلمانى خواهد بود تنها كسانى از آن رهائى مى يابند كه به عروة الوثقى چنگ زنند، عرض
كردند: اى رسولخدا عروة الوثقى چيست ؟ فرمود: ولايت سيد اوصياء است .
عرض كردند يا رسول الله سيد اوصياء كيست ؟ فرمود: امير مؤ منان .
عرض كردند امير مؤ منان كيست ؟ فرمود مولاى مسلمانان و پيشواى آنان بعد از من ، باز
براى اينكه پاسخ صريحترى بگيرند عرض كردند او كيست ؟ فرمود: برادرم على بن ابى
طالب (عليه السلام ) روايات ديگرى نيز در همين ازمنه كه منظور از
(عروة الوثقى
) دوستى اهلبيت (عليهم السلام ) يا دوستى
آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا امامان از فرزندان حسين (عليه السلام )
است نقل شده .
بارها گفته ايم كه اين تفسيرها بيان مصداقهاى روشن است ، و منافات با مصاديق ديگرى
همچون توحيد و تقوى و مانند آن ندارد.
سپس به بيان حال گروه دوم پرداخته مى گويد: (كسى
كه كافر شود و اين حقايق روشن را انكار كند، كفر او تو را غمگين نسازد)
(و من كفر فلا يحزنك كفره ).
چرا كه تو وظيفه ات را به خوبى انجام داده اى ، او است كه بر خويشتن ظلم و ستم مى
كند.
اين گونه تعبيرات كه در قرآن مجيد مكرر آمده است نشان مى دهد كه پيغمبر گرامى اسلام
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اينكه مشاهده مى كرد گروهى جاهل و لجوج ، راه
خدا را با اينهمه دلائل روشن و نشانه هاى واضح ، ترك مى گويند و به بيراهه سر مى
نهند، سخت رنج مى برد، و آنقدر غمگين ، و اندوهناك مى شد كه بارها خداوند او را
دلدارى مى دهد، و چنين است راه و رسم يك رهبر دلسوز.
و نيز نگران مباش كه گروهى در دنيا با اينكه كفر مى ورزند و ظلم و ستم مى كنند، از
نعمتهاى الهى متنعمند، و گرفتار مجازات نيستند، زيرا دير نشده است
(بازگشت همه آنها به سوى ما است و ما آنها را از اعمالشان و نتائج تلخ و
شوم آن ، آگاه مى سازيم )
(الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا).
نه تنها از اعمالشان آگاهيم كه از نيات و اسرار درون دلهايشان نيز باخبريم
(زيرا خداوند از آنچه در درون سينه ها است آگاه است
) (ان الله عليم بذات الصدور).
اين تعبير كه خداوند مردم را در قيامت از اعمالشان با خبر مى سازد يا از آنچه در آن
اختلاف داشتند با خبر مى كند، در آيات فراوانى از قرآن مجيد نازل شده است و با توجه
به اينكه (ننبئكم
) از ماده (نبا)
مى باشد، و (نباء)
طبق آنچه راغب در مفردات آورده به خبرى گفته مى شود كه محتوا و فايده مهمى دارد و
صريح و آشكار و خالى از هر گونه كذب است ، روشن مى شود كه اين تعبيرات اشاره به آن
است كه خداوند در قيامت چنان افشاگرى از اعمال انسانها مى كند كه جاى هيچگونه
اعتراض و انكار براى كسى باقى نمى ماند، آنچه را مردم در اين دنيا انجام مى دهند و
غالبا به دست فراموشى مى سپارند، همه را مو به مو ظاهر مى سازد، و براى حساب و جزا
آماده مى كند.
حتى آنچه در دل انسان مى گذرد و هيچكس جز خدا از آن آگاه نيست ، همه را به صاحبان
آنها گوشزد مى كند!.
سپس مى افزايد بهره آنها از زندگى دنيا تو را شگفت زده نكند،
(ما كمى از متاع دنيا در اختيار آنان مى گذاريم - و متاع دنيا هر چه
باشد كم و ناچيز است - سپس آنها را بالاجبار به عذاب شديد مى كشانيم
) عذابى مستمر و دردناك (نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الى عذاب غليظ).
|