تفسير نمونه جلد ۱۶

جمعي از فضلا

- ۳ -


آيه و ترجمه


فـلمـا قـضـى مـوسـى الاجـل و سـار بـاهـله انـس مـن جـانـب الطـور نـارا قال لاهله امكثوا انى انست نارا لعلى اتيكم منها بخبر اءو جذوة من النار لعلكم تصطلون (29)
فلما اءتاها نودى من شطى الواد الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة اءن يا موسى انى اءنا الله رب العالمين (30)
و اءن اءلق عـصـاك فـلمـا راهـا تـهـتـزكـانـهـا جـان ولى مـدبـرا و لم يـعـقـب يـمـوسـى اءقبل و لا تخف انك من الامنين (31)
اسـلك يـدك فـى جـيـبـك تـخـرج بـيـضـاء مـن غـير سوء و اضمم اليك جناحك من الرهب فذنك برهانان من ربك الى فرعون و ملايه انهم كانوا قوما فاسقين (32)
قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف اءن يقتلون (33)
و اءخـى هـارون هـو اءفـصـح مـنـى لسـانـا فـارسـله مـعـى ردء ايـصـد قنى انى اءخاف اءن يكذبون (34)
قـال سـنـشـد عـضـدك بـاخـيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما باياتنا اءنتما و من اتبعكما الغالبون (35)


ترجمه :
29 - هـنـگـامـى كـه مـوسى مدت خود را به پايان رسانيد و همراه خانواده اش (از مدين به سـوى مـصر) حركت كرد از جانب طور آتشى ديد! به خانواده اش گفت : درنگ كنيد من آتشى ديـدم ، مـى روم شـايـد خـبـرى بـراى شـمـا بـياورم ، يا شعله اى از آتش ، تا با آن گرم شويد.
30 - هـنـگـامـى كـه بـه سـراغ آتـش آمـد نـاگـهـان از ساحل راست وادى در آن سرزمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت ندا داده شد كه اى موسى ! منم خداوند، پروردگار جهانيان !.
31 - عـصـايت را بيفكن ، هنگامى كه (عصا را افكند) نگاه كرد و ديد همچون مارى با سرعت حركت مى كند! ترسيد و به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد! (به او گفته شد) برگرد و نترس تو در امان هستى !
32 - دسـتـت را در گـريـبـانـت فـرو بـر، هنگامى كه خارج مى شود سفيد و درخشنده است و بـدون عـيـب و نـقص ، و دستهايت را بر سينه ات بگذار تا ترس و وحشت از تو دور شود، ايـن دو بـرهـان روشـن از پـروردگـارت به سوى فرعون و اطرافيان اوست كه آنها قوم فاسقى هستند.
33 - عـرض كـرد: پـروردگـارا مـن از آنـهـا يـك تـن را كـشـتـه ام مـى تـرسـم مـرا بـه قتل برسانند.
34 - و برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است ، او را همراه من بفرست تا ياور من باشد
و مرا تصديق كند مى ترسم مرا تكذيب كنند.
35 - فرمود: بازوان تو را بوسيله برادرت محكم مى كنيم و براى شما سلطه و برترى قرار مى دهيم و به بركت آيات ما بر شما دست نمى يابند، شما و پيروانتان پيروزيد.
تفسير:
نخستين جرقه وحى !
در اينجا به هفتمين صحنه از اين داستان مى رسيم :
هـيـچـكـس دقـيـقـا نـمـى دانـد در ايـن ده سـال بـر مـوسـى چـه گـذشـت امـا بـدون شـك اين ده سـال از بـهـتـريـن سـالهاى عمر موسى بود، سالهائى گوارا، شيرين و آرامبخش سالهاى سازندگى و آمادگى براى يك ماموريت بزرگ .
در حـقـيقت ضرورت داشت كه موسى (عليه السلام ) يك دوران دهساله را در غربت و در كنار يك پيامبر بزرگ بگذارند و شبانى كند، تا اگر خوى كاخنشينى بر فكر و جان او اثر گذاشته است به كلى شستشو شود، موسى بايد در كنار كوخنشينان باشد، از دردهاى آنها آگاه گردد و براى مبارزه با كاخنشينان آماده شود.
از سوى ديگر موسى بايد زمان طولانى براى تفكر در اسرار آفرينش ، و خودسازى در اختيار داشته باشد، كجا بهتر از بيابان مدين ؟ و كجا بهتر از خانه شعيب بود؟
مـامـوريـت يـك (پـيـامـبر اولوا العزم ) ساده نيست كه به آسانى بتوان عهده دار آن شد، بـلكـه مـى تـوان گفت ماموريت موسى بعد از پيامبر اسلام در ميان پيامبران از يك نظر از هـمـه سـنـگـيـنـتـر بـود، مـبـارزه بـا بـزرگترين جباران روى زمين كردن و به اسارت قوم بـزرگى پايان بخشيدن ، و آثار فرهنگ اسارت را از روح آنها شستشو دادن كار آسانى نيست .
در تورات و همچنين در روايات اسلامى آمده كه شعيب براى قدردانى از زحمات موسى قرار گـذاشـتـه بـود گـوسـفـنـدانـى كـه با علائم مخصوصى متولد مى شوند به او ببخشد، اتـفـاقـا در آخـريـن سـال كـه مـوسى عزم داشت با شعيب خدا حافظى كند و به سوى مصر بازگردد، تمام يا غالب نوزادان گوسفند با همان ويژگى متولد شدند. و شعيب نيز با كمال ميل آنها را به موسى داد.
بديهى است موسى به اين قانع نيست كه تا پايان عمر شبانى كند - هر چند محضر شعيب بـراى او بـسـيـار مـغـتـنم بود - او بايد به يارى قوم خود بشتابد كه در زنجير اسارت گرفتارند و در جهل و نادانى و بيخبرى غوطه ورند.
او بـايـد بـه بـى عـدالتـيـهـا در مـصـر پـايـان بـخـشـد، بـتـهـا را بـشكند، طاغوتيان را ذليـل ، و مـظـلومـان را بـه يارى خدا عزيز كند و يك احساس درونى موسى را به اين سفر تشويق مى كرد.
سرانجام اثاث و متاع و گوسفندان خود را جمع آورى كرد و بار سفر را بست .
ضـمـنـا از تـعـبير به (اهل ) كه در آيات متعددى از قرآن آمده استفاده مى شود كه موسى غير از همسرش در آنجا فرزند يا فرزندانى همراه داشت ، روايات اسلامى نيز اين معنى را تـاييد مى كند و در تورات در سفر خروج به آن تصريح شده است ، بعلاوه همسرش ‍ در آن موقع باردار بود.
او بـه هـنـگـام بـازگـشـت ، راه را گـم كـرد و شـايـد بـه ايـن دليل بود كه براى گرفتار نشدن در چنگال متجاوزان شام از بيراهه مى رفت .
به هر حال قرآن در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (هنگامى كه موسى مدت خود را به پـايـان رسـانـيـد و هـمـراه خـانواده اش حركت كرد، از جانب طور آتشى ديد)! (فلما قضى موسى الاجل و سار باهله آنس من جانب الطور نارا).
(بـه خانواده اش گفت : همينجا درنگ كنيد، من آتشى ديدم ، مى روم شايد خبرى براى شما بـيـاورم ، يـا شـعـله اى از آتـش ، تـا بـا آن گـرم شـويـد) (قال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بخبر او جذوة من النار لعلكم تصطلون ).
(آنـسـت ) از ماده (ايناس ) به معنى مشاهده كردن و ديدن تواءم با يكنوع آرامش و انس است ، (جذوة ) به معنى قطعه اى از آتش است ، و بعضى گفته اند به قطعه بزرگى از هيزم گفته مى شود.
از جمله (آتيكم بخبر) (خبرى بياورم ) استفاده مى شود كه او راه را گم كرده بود، و از جمله (لعلكم تصطلون ) بدست مى آيد كه شبى بود سرد و ناراحت كننده .
در آيه سخنى از وضع همسر موسى به ميان نيامده ، ولى مشهور در تفاسير و روايات اين اسـت كه او باردار بود و در آن لحظه درد زائيدن به او دست داد، و موسى از اين نظر نيز نگران بود.
(هنگامى كه به سراغ آتش آمد (ديد آتشى است نه همچون آتشهاى ديگر خالى از حرارت و سـوزنـدگـى ، يـكـپـارچـه نـور و صـفـا، در هـمـيـن حـال كـه مـوسـى سـخـت در تـعـجـب فـرو رفـتـه بـود) نـاگـهـان از ساحل راست وادى در آن سرزمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت ندا داده شد كه اى موسى منم خداوند پروردگار عالميان )! (فلما اتاها نودى من شاطى ء الوادى الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انى انا الله رب العالمين ).
(شـاطـى ء) بـه مـعـنـى سـاحـل و (وادى ) بـه مـعـنـى (دره ) يـا (محل عبور سيلاب )
و (ايـمن ) به معنى راست و صفت است براى (شاطى ) و (بقعه ) به معنى قطعه زمينى است كه نسبت به اطرافش مشخص ‍ است .
بـدون شـك خـداونـد قدرت دارد امواج صوتى را در هر چيز بخواهد بيافريند در اينجا در مـيان درخت ايجاد كرد، چرا كه مى خواهد با موسى سخن بگويد، و موسى جسم است و داراى گـوش ، و نـيـازمـنـد بـه امـواج صـوتـى ، البته بسيارى اوقات پيامبران از طريق الهام درونـى وحـى را مـى گـرفـتـنـد، و گـاه در خـواب ، ولى گاهى نيز از طريق شنيدن امواج صـوتـى بـوده اسـت ، و بـه هر حال به هيچوجه جاى اين توهم نيست كه براى خدا جسمى قائل شويم .
در بـعـضـى از روايـات آمـده كه موسى هنگامى كه نزديك آتش رسيد دقت كرد ديد از درون شاخه سبزى آتش مى درخشد، و لحظه به لحظه پرفروغتر و زيباتر مى شود با شاخه كوچكى كه در دست داشت خم شد تا كمى از آن بر گيرد، آتش به سوى او آمد وحشت كرد و عـقـب رفـت ! گـاه او بـه سـوى آتـش مـى آمـد و گـاه آتـش به سوى او كه ناگهان ندائى بـرخـاسـت و بـشـارت وحـى بـه او داد، و بـه ايـن تـرتـيـب از قـرائن غـيـر قابل انكار براى موسى روشن شد كه اين ندا نداى الهى است و نه غير آن .
امـا بـا تـوجـه بـه مـامـوريـت بـزرگ و سـنگينى كه موسى بر عهده دارد بايد معجزاتى بزرگ به تناسب آن از سوى خدا در اختيارش قرار داده شود كه به دو قسمت مهم آن در اين آيات اشاره شده است :
نخست اينكه (به موسى ندا داده شد كه عصايت را بيفكن ، و موسى عصا را افكند، هنگامى كـه بـه آن نـگـاه كـرد ديـد هـمـچـون مارى است كه با سرعت و شدت حركت مى كند، موسى ترسيد و به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد)! (و ان الق عصاك فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب ).
روزى كـه مـوسـى ايـن عصا را براى خود انتخاب كرد تا هنگام خستگى بر آن تكيه كند و بـراى گـوسـفـنـدان برگهاى درختان را بريزد باور نمى كرد كه در درونش چنين قدرت بـزرگـى به فرمان خدا نهفته باشد، و اين عصاى ساده چوپانى كاخهاى بيدادگران را بـلرزه درآورد، و چـنـيـن اسـت مـوجـودات ايـن جـهان كه گاه در نظر ما كوچكند اما استعدادهاى بزرگى در درون نهفته دارند كه به فرمان خدا آشكار مى گردد.
در ايـن هـنـگام بار ديگر موسى ندا را شنيد كه به او مى گويد: (برگرد و نترس تو در امان هستى )! (اقبل و لا تخف انك من الامنين ).
(جان ) در اصل به معنى موجود ناپيدا است و به مارهاى كوچك (جان ) گفته مى شود چون به صورت ناپيدائى از لابلاى علفها و شيارهاى زمين مى گذرند البته در بعضى ديـگـر از آيـات قرآن تعبير به (ثعبان مبين ) (اژدهاى آشكار) شده است (سوره اعراف - 107 و شعراء - 32) و سابقا گفته ايم اين تفاوت تعبيرها ممكن است بيانگر حالات مختلف آن مـار بـاشـد كـه در آغـاز كـوچـك بـود، و بـعـد بـه صورت اژدهائى عظيم درمى آمد، اين احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه مـوسـى نـخـستين بار كه در وادى طور آن را ديد به صورت كوچكترى بود و در مراحل بعد بزرگتر.
بـه هـر حال موسى مى بايست به اين حقيقت آشنا شود كه در محضر پروردگار امنيت مطلق حكمفرما است ، آنجا جاى ترس و خوف نيست .
مـعـجـزه نـخـسـتـين آيتى از وحشت بود، سپس به او دستور داده مى شود كه به سراغ معجزه ديـگـرش بـرود كـه آيـتـى از نـور و امـيـد اسـت و مـجـمـوع آن دو تـركـيبى از (انذار) و (بشارت ) خواهد بود، به او فرمان داده شد (دست خود را در - گريبانت كن و بيرون آور، هـنگامى كه خارج مى شود سفيد و درخشنده است ، بدون عيب و نقص ) (اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء).
ايـن سـفـيـدى و درخـشـندگى بر اثر بيمارى برص و مانند آن نبود، نورى بود الهى كه كاملا تازگى داشت .
مشاهده اين خارق عادات عجيب ، در آن شب تاريك و در آن بيابان خالى ، موسى را سخت تكان داد، و بـراى ايـنـكـه آرامـش خويش را باز يابد دستور ديگرى به او داده شد و دستور اين بود: (دستهايت را بر سينه ات بگذار تا قلبت آرامش خود را باز يابد) (و اضمم اليك جناحك من الرهب ).
بعضى نيز گفته اند اين جمله كنايه از لزوم قاطعيت و عزم راسخ در اداى مسئوليت رسالت و عدم ترس و وحشت از هيچ مقام و هيچ قدرت است .
بـعـضـى نـيـز احـتـمـال داده انـد كـه مـوسـى هـنـگـامـى كـه عـصـا تـبـديل به مار شد دست خود را گشود تا از خويشتن دفاع كند اما خداوند به او دستور داد دستت را جمع كن و نترس نيازى به دفاع نيست !.
تـعـبـيـر (جـنـاح ) (بـال ) بجاى دست ، تعبير زيبائى است كه شايد هدف از آن تشبيه حـالت آرامـش انـسـان بـه حـالت پـرنـده اى بـاشـد كـه بـه هـنـگـام مـشـاهـده امـر وحـشتناك بـال و پـر مـى زنـد امـا وقـتـى آرامـش خـود را بـاز يـافـت بال و پر خود را جمع مى كند.
سپس همان ندا به موسى گفت : (اين دو دليل روشن از پروردگارت به سوى فرعون و اطـرافـيـان او اسـت كـه آنـهـا قـوم فـاسـقـى بوده و هستند) (فذانك برهانان من ربك الى فرعون و ملائه انهم كانوا قوما فاسقين ).
آرى ايـن گـروه از طـاعـت پـروردگـار خارج شده اند، و طغيان را به حد اعلى رسانده اند، وظيفه تو است كه آنها را نصيحت كنى و اندرز گوئى ، و اگر مؤ ثر نشد با آنها مبارزه نمائى .
در ايـنـجـا مـوسى (عليه السلام ) به ياد حادثه مهم زندگيش در مصر افتاد، حادثه كشتن مرد قبطى و بسيج نيروهاى فرعونى براى تلافى خون او، گرچه موسى به خاطر
حـمـايـت مـظـلومـى با اين ظالم گلاويز شده بود ولى اينها در منطق فرعون معنى نداشت او هـنـوز هـم تـصـمـيـم دارد اگـر مـوسـى را پـيـدا كـنـد بـدون چـون و چـرا بـه قتل برساند.
لذا در ايـنـجـا (عـرض مـى كند: پروردگارا! من از آنها يكنفر را كشته ام ، مى ترسم به تـلافـى خـون او مـرا بـه قـتـل بـرسـانـنـد و ايـن مـامـوريـت نـاتـمـام بـمـانـد) (قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون ).
از ايـن گـذشته من تنها هستم و زبانم آنقدر فصيح نيست ، (برادرم را نيز با من بفرست كـه زبـانـش از من گوياتر است ، تا مرا يارى و تصديق كند، من از اين بيم دارم كه تنها بـمانم و تكذيبم كنند) (و اين كار بزرگ به انجام نرسد) (و اخى هارون هو افصح منى لسانا فارسله معى ردا يصدقنى انى اخاف ان يكذبون ).
(افـصـح ) از ماده (فصيح ) در اصل به معنى خالص بودن چيزى است ، و به سخن خـالص و گـويـا كـه خـالى از هـر گـونـه حـشـو و زوائد باشد فصيح گفته مى شود و (ردء) به معنى معين و ياور است .
به هر حال از آنجا كه اين ماموريت بسيار بزرگ و سنگين بود و موسى مى خواست هرگز با شكست مواجه نشود اين تقاضا را از خداوند بزرگ كرد.
خداوند نيز دعوت او را اجابت كرد، و به او اطمينان كافى داد و فرمود: (ما بازوان تو را بـه وسـيـله بـرادرت (هـارون ) مـحـكـم مـى كـنـيـم ) (قال سنشد عضدك باخيك ).
(و بـراى شـمـا در تـمـام مـراحـل سـلطـه و بـرتـرى قـرار مـى دهـيـم ) (و نجعل لكما سلطانا).
كاملا مطمئن باشيد، (آنها هرگز به شما دست پيدا نمى كنند، و به بركت
آيـات بـه شـمـا دسـت نـمـى يـابـند و بر شما پيروز نمى شوند) (فلا يصلون اليكما باياتنا).
بلكه (شما و پيروانتان غالب و پيروزيد) (انتما و من اتبعكما الغالبون ).
چـه نـويـد بزرگى ؟ و چه بشارت عظيمى ؟ نويد و بشارتى كه قلب موسى را گرم و عـزم او را جـزم و اراده او را مـحـكم و آهنين ساخت كه اثرات روشن آن را در فرازهاى آينده از اين داستان خواهيم ديد.
آيه و ترجمه


فلما جاءهم موسى باياتنا بينات قالوا ما هذا الا سحر مفترى و ما سمعنا بهذا فى ءابائنا الاولين (36)
و قـال مـوسـى ربـى اءعـلم بـمـن جاء بالهدى من عنده و من تكون له عاقبة الدار انه لا يفلح الظالمون (37)


ترجمه :
36 - هـنـگامى كه موسى با معجزات روشن ما به سراغ آنها آمد گفتند: اين چيزى جز سحر نيست كه به دروغ به خدا بسته شده ، ما هرگز چنين چيزى در نياكان خود نشنيده ايم !
37 - مـوسـى گـفـت : پـروردگـار مـن از حـال كـسـانـى كـه هدايت را از نزد او آورده اند، و كسانى كه سرانجام سراى دنيا و آخرت از آن آنهاست آگاهتر است ، مسلما ظالمان رستگار نخواهند شد.
تفسير:
موسى در برابر فرعون
در اينجا با هشتمين صحنه از اين ماجراى بزرگ روبرو مى شويم .
مـوسـى (عليه السلام ) فرمان نبوت و رسالت در آن شب تاريك و در آن سرزمين مقدس از خـداونـد دريـافت نمود، به مصر آمد و برادرش هارون را با خبر ساخت و پيام اين رسالت بـزرگ را بـه او رسانيد، هر دو به سراغ فرعون رفتند، و بعد از زحمت زياد توانستند بـا شـخـص او روبرو شوند، در حالى كه اطرافيان و خاصانش گرداگرد او را گرفته بـودنـد، مـوسـى (عـليـه السـلام ) دعـوت الهـى را به آنها ابلاغ كرد، اكنون ببينيم عكس العمل آنها در برابر پيام حق چه بود؟
قـرآن در نـخستين آيات مورد بحث مى گويد: (هنگامى كه موسى با معجزات روشن ما به سـراغ آنـها آمد، آنها گفتند: اين چيزى جز سحر نيست كه به دروغ به خدا بسته شده است )! (فلما جائهم موسى باياتنا بينات قالوا ما هذا الا سحر مفترى ).
(مـا هـرگـز چـنـيـن چـيـزى را در نـيـاكان خود نشنيده ايم )! (و ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين ).
آنـهـا در بـرابـر مـعـجـزات بـزرگ مـوسـى بـه هـمـان حـربـه اى مـتـوسـل شـدند كه همه جباران و گمراهان در طول تاريخ در برابر معجزات انبياء به آن مـتـوسـل مـى شدند حربه سحر، چرا كه آن خارق عادت بود و اين هم خارق عادت ، لكن اين كجا و آن كجا)؟!
ساحران ، افراد منحرف و دنياپرستى هستند كه اساس كارشان بر تحريف حقايق است ، و بـا ايـن نـشانه به خوبى مى توان آنها را شناخت ، در حالى كه دعوت انبياء و محتواى آن گواه صدق معجزات آنها است .
وانـگـهـى سـاحـران چـون بـه نـيـروى بـشـرى مـتـكى هستند هميشه كارشان محدود است ، اما پيامبران كه از نيروى الهى بهره مى گيرند، معجزاتشان عظيم و نامحدود.
تعبير به (آيات بينات ) كه اشاره به معجزات موسى است از اين جهت به صيغه جمع آمـده كـه مـمـكـن اسـت مـوسى علاوه بر اين دو معجزه ، معجزات ديگرى هم به آنها ارائه داده بـاشـد، و يـا هـر يـك از ايـن دو مـعـجـزه خـود تـركـيـبـى از مـعـجـزه هـاى مـتـعـدد بـوده : تـبـديـل شـدن عـصـا بـه مـار عـظـيـم مـعـجـزهـاى اسـت ، و بـازگـشـت آن بـه حـال اول مـعـجـزه اى ديگر، و همچنين درخشندگى دست موسى در يك لحظه معجزه اى است ، و بازگشتش به حال اول معجزهاى ديگر!.
تـعبير به (مفترى ) از ماده (فريه ) به معنى تهمت و دروغ از اين نظر است كه مى خواستند بگويند: موسى اين نسبت را به دروغ بر خدا بسته !
تـعـبـيـر بـه ايـنـكـه مـا هـرگـز چـنـيـن چـيـزى را در نـيـاكـان خـود نـشـنـيـده ايـم بـا اينكه قبل از موسى ، آوازه دعوت نوح و ابراهيم و يوسف در آن سرزمين پيچيده بود يا به خاطر فـاصـله زيـاد و بـعـد عـهد و يا به خاطر اين است كه مى خواهند بگويند نياكان ما نيز در مقابل چنين دعوتهائى هرگز تسليم نشده اند.
امـا مـوسـى در پـاسـخ آنـهـا بـا لحـن تـهـديـدآمـيـزى چـنـيـن (گـفـت : پـروردگـار مـن از حـال كـسـانـى كه هدايت را از نزد او براى مردم مى آورند آگاهتر است ، و همچنين از كسانى كـه سـرانـجـام سـراى دنـيـا و آخـرت از آنـهـا اسـت ) (و قال موسى ربى اعلم بمن جاء بالهدى من عنده و من تكون له عاقبة الدار).
اشـاره بـه ايـنكه خدا به خوبى از حال من آگاه است ، هر چند شما مرا متهم به دروغ كنيد، چـگـونـه مـمـكـن است خدا چنين خارق عادتى در اختيار دروغگوئى قرار دهد كه مايه گمراهى بـنـدگـانـش شـود، ايـنـكـه خـدا بـاطـن مـرا مـى دانـد و ايـن امـكـان را بـه مـن داده بـهـتـرين دليل بر حقانيت دعوت من است .
از اين گذشته دروغگو تنها مدت كوتاهى مى تواند به كار خود ادامه دهد و عاقبت پرده از روى اعـمـالش برداشته مى شود، شما منتظر بمانيد تا ببينيم عاقبت كار و پيروزى از آن كيست ، و شكست از آن كى ؟
مـطـمـئن باشيد اگر من دروغگو باشم ظالم هستم ، (و ظالم هرگز رستگار نخواهد شد) (انه لا يفلح الظالمون ).
ايـن تـعبير شبيه تعبير ديگرى است كه در آيه 69 سوره طه آمده است : و لا يفلح الساحر حيث آتى : (ساحر هر كجا برود رستگار نخواهد شد)!
ايـن جـمـله ضمنا ممكن است اشاره اى به وضع فرعونيان لجوج و مستكبر باشد كه شما از وضـع معجزات من به حقانيت دعوتم پى برده ايد اما ظالمانه با من مخالفت مى كنيد، ولى بدانيد پيروز نخواهيد شد و عاقبت از آن من است نه از
آن شما.
تـعـبير به (عاقبة الدار) ممكن است اشاره به سرانجام دار دنيا يا دار آخرت و يا هر دو باشد، البته معنى سوم جامعتر و مناسبتر به نظر مى رسد.
موسى با اين بيان منطقى و مؤ دبانه شكست و ناكامى آنها را در اين دنيا و جهان ديگر به آنها گوشزد كرد.
آيه و ترجمه


و قـال فـرعـون يـا ايـهـا المـلا مـا عـلمـت لكـم مـن اله غـيـرى فاوقد لى يا هامان على الطين فاجعل لى صرحا لعلى اءطلع الى اله موسى و انى لا ظنه من الكاذبين (38)
و استكبر هو و جنوده فى الا رض بغير الحق و ظنوا اءنهم الينا لا يرجعون (39)
فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين (40)
و جعلناهم اءئمة يدعون الى النار و يوم القيمة لا ينصرون (41)
و اءتبعناهم فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة هم من المقبوحين (42)


ترجمه :
38 - فـرعـون گـفـت : اى جمعيت (درباريان !) من خدائى جز خودم براى شما سراغ ندارم ! (امـا بـراى تـحـقـيـق بـيـشـتـر) اى هـامـان آتـشـى بـر گل بيفروز! (و آجرهاى محكم بساز) و براى من برج بلندى ترتيب ده ، تا از خداى موسى خبر گيرم هر چند من گمان مى كنم او از دروغگويان است !
39 - (سـرانـجام ) فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند، و پنداشتند به سوى
ما باز نمى گردند.
40 - مـا نـيـز او و لشـكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم ، اكنون بنگر پايان كار ظالمان چه شد؟
41 - و مـا آنـهـا را پـيـشـوايـانـى كـه دعوت به آتش (دوزخ ) مى كنند قرار داديم ، و روز رستاخيز يارى نخواهند شد.
42 - در اين دنيا لعنت پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم ، و روز قيامت از زشت رويانند.
تفسير:
ببين سرانجام كار ظالمان چه شد؟!
در ايـنـجـا بـا نهمين صحنه از اين تاريخ پرماجرا و آموزنده مواجه مى شويم و آن صحنه سازى فرعون بوسيله ساختن برج معروفش ‍ براى بيرون كردن موسى از ميدان است .
مـى دانيم يكى از سنتهاى سياستبازان كهنه كار اين است كه هرگاه حادثه مهمى بر خلاف مـيـل آنـهـا واقـع شـود براى منحرف ساختن افكار عمومى از آن فورا دست به كار آفريدن صـحـنـه تـازه اى مـى شـونـد كـه افـكار توده ها را به خود جلب و از آن حادثه نامطلوب منحرف و منصرف كنند.
بـه نـظـر مـى رسد كه داستان ساختن برج عظيم بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران بوده ، چرا كه از سوره مؤ من در قرآن مجيد استفاده مى شود كه اين كار در هنگامى بود كه فـرعـونـيـان نـقـشـه قـتـل مـوسـى را مـى كـشـيـدنـد، و مـؤ مـن آل فـرعـون بـه دفـاع از او بـرخـاسـتـه بـود. و مـى دانـيـم قـبـل از مـبـارزه موسى (عليه السلام ) با ساحران چنين سخنى در كار نبود، بلكه برنامه تـحـقـيـق در باره موسى و كوبيدن او از طريق ساحران در جريان بود. و از آنجا كه قرآن مجيد جريان مبارزه موسى را با ساحران در سوره هاى طه و اعراف و يونس و شعراء بيان كرده است در اينجا از بيان آن صرفنظر نموده ، تنها به مساءله بناى برج پرداخته كه تنها در اين سوره و سوره مؤ من مطرح شده است .
بـه هـر حـال آوازه پـيـروزى موسى (عليه السلام ) بر ساحران در سراسر مصر پيچيد، ايمان آوردن ساحران به موسى نيز مزيد بر علت شد، موقعيت حكومت فرعونيان سخت به خـطـر افـتـاد احـتمال بيدار شدن توده هاى در بند بسيار زياد بود، بايد افكار عمومى را بـه هـر قـيمتى كه هست از اين مساءله منحرف ساخت و يك سلسله مشغوليات ذهنى كه در عين حـال تـواءم بـا بـذل و بـخـشـش دسـتـگـاه حـكـومـت بـاشـد و مـردم را بـتـوانـد اغفال و تحميق كند فراهم ساخت .
فرعون در اين زمينه به مشورت نشست ، و در نتيجه فكرش به چيزى رسيد كه در نخستين آيه مورد بحث آمده است : (فرعون گفت : اى گروه اطرافيان و درباريان ! من خدائى غير از خودم براى شما سراغ ندارم )! (و قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى ).
خداى زمينى مسلما منم ! و اما خداى آسمان دليلى بر وجود او در دست نيست ، اما من احتياط را از دسـت نـمـى دهـم و بـه تحقيق مى پردازم ! سپس رو به وزيرش هامان كرد گفت : (هامان ! آتشى برافروز بر خشتها) (و آجرهاى محكمى بساز) (فاوقد لى يا هامان على الطين ).
(سـپـس قـصـر و برجى بسيار مرتفع براى من بساز، تا بر بالاى آن روم ، و خبرى از خـداى مـوسـى بـگـيـرم !، هـر چند من باور نمى كنم او راستگو باشد، و فكر مى كنم او از دروغگويان است )! (فاجعل لى صرحا لعلى اطلع الى اله موسى و انى لاظنه من الكاذبين ).
چـرا فـرعـون نـامـى از آجـر نـبـرد و بـا جـمـله آتـشـى بـر گـل (خـشـت ) بيفروز قناعت كرد؟ بعضى مى گويند دليلش اين است كه تا آن زمان ساختن آجـر مـعـمـول نـشـده بـود، و ايـن كـار بـه ابـتكار فرعونيان صورت گرفت در حالى كه بعضى ديگر معتقدند اين طرز بيان يكنوع بيان متكبرانه و موافق سنت جباران بوده است .
بعضى نيز گفته اند كلمه (آجر) تعبير فصيحى نيست كه قرآن آن را به كار
برد، لذا بجاى آن چنين تعبيرى را آورده است .
در ايـنـجـا جـمـعـى از مـفـسـران مـانـند (فخر رازى ) و (آلوسى ) به بيان اين سخن پـرداخـتـه انـد كـه آيـا بـه راسـتى فرعون اين دستور خود را در زمينه ساختن كاخ آسمان خراشش عملى ساخت يا نه ؟
ظـاهـرا چـيـزى كـه فكر اين مفسران را به خود مشغول داشته اين است كه به هيچ حساب اين كار عاقلانه نبوده است ، مگر مردم بالاى كوهها نرفته بودند و منظره آسمان را همانگونه كـه بـر روى زمـيـن اسـت نـديـده بـودنـد؟ كـاخى كه به دست بشر ساخته مى شود از كوه مـرتـفـعـتـر اسـت ؟ كـدام احـمق باور مى كرد كه از بالاى چنين كاخى بتوان به آسمان دست يافت ؟!
ولى آنـها كه چنين مى انديشند از اين نكته غافلند كه اولا سرزمين مصر كوهستانى نبود، و از ايـن گـذشـتـه سـاده لوحى توده هاى مردم آن زمان را فراموش كرده اند كه چگونه ممكن بـود آنـهـا را با اين مسائل اغفال كرد و فريب داد؟ حتى در عصر و زمان ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است مسائلى مى بينيم كه شباهت به اين فريب و نيرنگها دارد.
به هر حال طبق بعضى از تواريخ ، (هامان ) دستور داد تا زمين وسيعى براى اين كاخ و بـرج بـلنـد در نـظـر گـيـرنـد، و پـنـجـاه هـزار مـرد بـنـاء و مـعـمـار بـراى ايـن كـار گـسـيـل داشـت ، و هـزاران نـفـر كـارگـر بـراى فـراهـم آوردن وسـائل كـار مـامـور كـرد، درهـاى خـزانـه را گـشـود و امـوال زيـادى در اين راه مصرف كرد و كارگران زيادى به كار گمارد، به طورى كه در همه جا سر و صداى اين برج عظيم پيچيد.
هـر قـدر ايـن بـنا بالاتر و بالاتر مى رفت ، مردم بيشتر به تماشاى آن مى آمدند، و در انتظار اين بودند كه فرعون با اين بنا چه خواهد كرد.
بنا بقدرى بالا رفت كه بر تمام اطراف مسلط شد، بعضى نوشته اند معماران آنرا چنان ساختند كه از پله هاى مارپيچ آن مرد اسب سوارى مى توانست بر فراز برج
قرار گيرد!
هـنـگامى كه ساختمان به اتمام رسيد، و بيش از آن توان بالا بردن آن را نداشتند، روزى فـرعـون بـا تـشـريـفاتى به آنجا آمد، و شخصا از برج عظيم بالا رفت هنگامى كه بر فـراز برج رسيد نگاهى به آسمان كرد و منظره آسمان را همانگونه ديد كه از روى زمين صاف معمولى مى ديد، كمترين تغيير و دگرگونى وجود نداشت !.
مـعـروف اسـت تـيـرى به كمان گذاشت به آسمان پرتاب كرد تير بر اثر اصابت به پـرنـده اى ، و يـا طبق توطئه قبلى خودش خون آلود بازگشت فرعون از آنجا پائين آمد و به مردم گفت : برويد و فكرتان راحت باشد خداى موسى را كشتم !.
حتما گروهى از ساده لوحان و مقلدان چشم و گوش بسته حكومت وقت اين خبر را باور كردند و در هـمـه جـا پـخـش نـمـودنـد، و از آن سـرگـرمـى تـازه اى بـراى اغفال مردم مصر ساختند.
اين را نيز نقل كرده اند كه اين بنا دوامى نياورد (و طبعا هم نبايد دوام بياورد) آرى اين بنا در هـم شـكـسـت و ويـران شـد و گـروهـى را از مـيـان بـرد، و در ايـنـجـا داسـتانهاى ديگرى نـقـل كـرده انـد كـه چـون اصـالت آنـهـا روشـن نـبـود از نقل آنها صرفنظر شد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه فرعون در اين سخنش (ما علمت لكم من اله غيرى ) (من غير از خودم خـدائى بـراى شـمـا سراغ ندارم !) نهايت شيطنت را به خرج مى دهد الوهيت خود را مسلم مى شمرد و بحث را تنها در اين قرار مى دهد آيا غير از او خداى ديگرى هست يا نه ؟!
سپس به خاطر عدم وجود دليل آن را نيز نفى مى كند.
و در مرحله سوم براى اقامه دليل بر عدم وجود خدائى ديگر داستان برج
عظيم را به ميان مى آورد!
همه اينها نشان مى دهد كه او به خوبى مطالب را مى دانست ، اما براى تحميق مردم مصر و حفظ موقعيت خويش با الفاظ بازى مى كرد.
قـرآن سـپـس بـه اسـتـكـبار فرعون و فرعونيان و عدم تسليم آنها در برابر (مبدء) و (مـعـاد) كـه ريـشـه جـنـايـات آنـهـا نـيـز از انـكـار هـمـيـن دو اصـل سـرچشمه مى گرفت پرداخته چنين مى گويد: (فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند (و خدا را كه آفريننده بزرگ زمين و آسمان است انكار نمودند) و گمان كـردنـد كـه قيامتى در كار نيست ، و به سوى ما باز نمى گردند) (و استكبر هو و جنوده فى الارض بغير الحق و ظنوا انهم الينا لا يرجعون ).
انـسـان ضـعـيفى كه گاهى قادر به دور كردن پشه اى از خود نيست ، و گاه يك موجود ذره بـيـنـى بـه نـام مـى كـرب نـيرومندترين افراد او را به زير خاك مى فرستد چگونه مى تواند خود را بزرگ معرفى كند و دعوى الوهيت نمايد؟!
در حديث معروف قدسى آمده است كه خداوند مى فرمايد: الكبرياء ردائى ، و العظمة ازارى ، فمن نازعنى واحدا منهما القيته فى النار!:
(بزرگى رداى من است و عظمت لباسى است كه به قامت كبريائى من دوخته شده ، هر كس در اينها با من منازعه كند او را به دوزخ مى افكنم )!.
بـديـهـى اسـت خـدا نـيـازى بـه ايـن تـوصـيـفـها ندارد مهم اين است كه طغيانگرى انسان و جنايتگرى او زمانى شروع مى شود كه خود را گم مى كند و باد كبر و غرور مغز او را پر سازد.
اما ببينيم سرانجام اين كبر و غرور به كجا رسيد، قرآن مى گويد: (ما او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم )! (فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم ).
آرى مـرگ آنـهـا را بـه دسـت عـامـل حـيـاتـشـان سـپـرديـم ، و نـيـل را كـه رمـز عـظـمـت و قـدرت آنـهـا بـود بـه گـورسـتـانـشـان مبدل ساختيم !
جالب اينكه تعبير به (نبذناهم ) مى كند از ماده (نبذ) (بر وزن نبض ) كه به معنى دور افـكـنـدن اشياء بى ارزش و بيمقدار است راستى انسان خودخواه مستكبر و جانى و جبار چـه ارزشـى مـى تـواند داشته باشد؟، آرى ما اين موجودات بى ارزش را از جامعه انسانى طرد كرديم و صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك ساختيم .
و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر اسلام كرده مى فرمايد: (ببين عاقبت كار ظالمان چگونه بود)؟ (فانظر كيف كان عاقبة الظالمين ).
اين نگاه با چشم ظاهر نيست كه با چشم دل است ، و اين تعبير مخصوص ظالمان ديروز نيست كه ستمگران امروز نيز سرنوشتى جز اين ندارند!
بعد مى افزايد (ما آنها را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه دعوت به دوزخ مى كنند و روز قـيـامـت هـيـچـكـس بـه يـارى آنها نمى آيد)! (و جعلناهم ائمة يدعون الى النار و يوم القيامة لا ينصرون ).
ايـن تـعـبير براى بعضى از مفسران مشكلى ايجاد كرده كه چگونه ممكن است خداوند كسانى را پـيـشـوايـان باطل قرار دهد؟ كار او دعوت به خير و مبعوث ساختن امامان و پيشوايان حق است نه باطل .
ولى ايـن مـطـلب پـيـچـيـده اى نـيـسـت ، زيـرا اولا: آنـهـا سـردسـتـه دوزخيانند و هنگامى كه گروههائى از دوزخيان به سوى آتش حركت مى كنند آنها پيشاپيش
آنـان در حـركـتـنـد، هـمـانـگـونـه كـه در ايـن جـهـان ائمـه ضـلال بودند در آنجا نيز پيشوايان دوزخند كه آن جهان تجسم بزرگى است از اين جهان !.
ثـانـيـا: ائمـه ضلال بودن در حقيقت نتيجه اعمال خود آنها است ، و مى دانيم تاثير هر سبب بـه فـرمـان خـدا اسـت آنها خطى را پيش گرفتند كه به امامت گمراهان منتهى مى شد، اين وضع آنها در رستاخيز.
باز براى تاءكيد بيشتر قرآن چهره آنها را در دنيا و آخرت چنين ترسيم مى كند: (در اين دنـيا لعنتى پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم ، و در روز قيامت آنها از زشت چهرگان و سيه رويانند) (و اتبعناهم فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة هم من المقبوحين ).
لعنت خدا كه همان طرد از رحمت است ، و لعنت فرشتگان و مؤ منان كه نفرين است هر صبح و شـام و هر وقت و بى وقت نثار آنها مى شود، گاهى در عموم لعن ظالمان و مستكبران داخلند، و گاه بالخصوص مورد لعن و نفرين واقع مى شوند، زيرا هر كس تاريخ آنها را ورق مى زند بر آنها لعن و نفرين مى فرستد!
بـه هـر حـال ايـن زشـت سـيـرتـان ايـن جـهـان زشـت صورتان آن جهانند كه آن روز (يوم البروز) و روز كنار رفتن پرده ها است !
نكته :
امامان (نور) و (نار)
در منطق قرآن ما دو گونه (امام ) داريم : امامى كه پيشواى متقين در مسير
هدايت است ، چنانكه در سوره انبياء آيه 73 در باره گروهى از پيامبران چنين مى خوانيم : و جـعـلنـاهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كـانـوا لنـا عـابدين : (آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مى كردند، و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها تنها مرا پرستش مى كردند).
ايـنها امامانى بودند با برنامه هاى روشن زيرا توحيد خالص و دعوت به خير و نيكى و حـق و عـدالت ، مـتـن برنامه آنها را تشكيل مى داد، اينها امامان نورند كه خط آنها در سلسله انبياء و اوصياء تا پيامبر خاتم و اوصيايش تداوم يافته .
و امامانى كه رهبران ضلال و گمراهى هستند و به تعبير آيات مورد بحث ائمه نارند.
از ويـژگـيـهـاى ايـن دو گـروه از پـيـشـوايـان ، آنچنان كه در حديثى از امام صادق (عليه السـلام ) آمـده اسـت ، ايـن اسـت كـه : (گـروه اول فـرمـان خـدا را بـر فـرمان خلق و اراده خـودشـان مـقـدم مـى شـمـرنـد، و حكم او را برترين احكام مى دانند، در حالى كه گروه دوم فـرمـان خـويـش را بـر فـرمـان خـدا مـقـدم مـى دارنـد و حـكـم خـويـش را قبل از حكم او مى شمرند).
و با اين معيار شناخت اين دو گروه از امامان بسيار روشن خواهد بود!
در روز رسـتـاخـيـز كـه صـفـوف از هـم مـشـخـص مـى شـود هـر گـروهـى بـدنـبـال امـامشاناند ناريان ، ناريان را طالبند، و نوريان ، نوريان را چنانكه قرآن مى گـويد: (يوم ندعوا كل اناس بامامهم ): (آن روز روزى است كه هر گروهى را به نام امامشان دعوت مى كنيم ) (اسراء - 71).
بـارهـا گـفـتـه ايـم رسـتاخيز تجسمى است عظيم از اين جهان كوچك و آنها كه در اينجا به امامى دل بسته اند و در خط او گام برمى دارند در آنجا نيز در خط او
هستند!
(بـشـر بـن غـالب ) از امـام (ابـو عـبـدالله الحـسـيـن ) (عـليـه السـلام ) چـنـيـن نـقـل مى كند كه من از تفسير آيه يوم ندعوا كل اناس بامامهم از آنحضرت پرسيدم فرمود: امام دعا الى هدى فاجابوه اليه ، و امام دعا الى ضلالة فاجابوه اليها، هؤ لاء فى الجنة ، و هـؤ لاء فـى النـار، و هـو قوله عز و جل فريق فى الجنة و فريق فى السعير: (امامى دعـوت بـه هدايت مى كند و گروهى اجابت او مى كنند، و امامى دعوت به ضلالت مى كند و گـروهـى دعـوتـش را پـذيـرا مـى شوند، آنها در بهشتند و اينها در دوزخ ، و اين است معنى (فريق فى الجنة و فريق فى السعير).
جـالب ايـنـكـه فـرعونى كه در دنيا پيشاپيش روى پيروانش حركت كرد و آنها را در امواج نـيـل غـرق نـمود در قيامت نيز در پيشاپيش آنها حركت مى كند و در درياى آتش وارد مى كند، چنانكه قرآن مى گويد: يقدم قومه يوم القيامة فاوردهم النار: (پيشاپيش قومش در روز قيامت حركت مى كند و آنها را وارد دوزخ مى سازد)! (هود - 98).
ايـن بحث را با سخنى از على (عليه السلام ) پايان مى دهيم آنجا كه در باره گروهى از مـنـافـقـان مـى فرمايد: ثم بقوا بعده ، فتقربوا الى ائمة الضلالة ، و الدعاة الى النار بـالزور و البـهـتـان ، فـولوهم الاعمال ، و جعلوهم حكاما على رقاب الناس : (اين گروه بـعـد از پيامبر ماندند و به ائمه ضلال تقرب جستند، و آنها دعوت كنندگان به دوزخ از طـريـق دروغ و بـهـتـان بودند، پيشوايان ضلال نيز از وجود اينها بهره گرفتند، پستها به آنها دادند و آنها را بر گردن مردم حاكم و سوار كردند)!
آيه و ترجمه


و لقد اتينا موسى الكتاب من بعد ما اءهلكنا القرون الاولى بصائر للناس و هدى و رحمة لعلهم يتذكرون (43)
و ما كنت بجانب الغربى اذ قضينا الى موسى الامر و ما كنت من الشاهدين (44)
و لكـنـا اءنـشـانـا قـرونـا فـتـطـاول عـليـهـم العـمـر و مـا كـنـت ثـاويـا فـى اءهل مدين تتلوا عليهم اياتنا و لكنا كنا مرسلين (45)
و مـا كـنـت بجانب الطور اذنا دينا ولكن رحمة من ربك لتنذر قوما ما اءتئهم من نذير من قبلك لعلهم يتذكرون (46)


ترجمه :
43 - مـا به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آن كه اقوام قرون نخستين را هلاك كرديم ، كتابى كه براى مردم بصيرت آفرين بود و مايه هدايت و رحمت ، تا متذكر شوند.
44 - تـو در جـانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم ، و تو از شاهدان اين ماجرا نبودى (در آن هنگام كه معجزات را در اختيار موسى نهاديم ).
45 - ولى مـا اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم ، اما زمانهاى طولانى بر آنها گذشت (و آثـار انـبـيـاء از دلهـا محو شد، لذا تو را با كتاب آسمانيت فرستاديم ). تو هرگز در مـيـان مـردم مـديـن اقـامـت نـداشـتى تا آيات ما را به دست آورى و براى آنها (مشركان مكه ) بخوانى ، ولى ما بوديم كه تو را فرستاديم (و اين اخبار را در اختيارت قرار داديم ).
46 - تـو در طـرف طـور نـبـودى زمـانـى كـه مـا نـدا داديـم ، ولى ايـن رحـمـتـى از سـوى پـروردگـار تـو بـود (كـه ايـن اخبار را در اختيارت نهاد) تا به وسيله آن قومى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده ، شايد متذكر گردند.
تفسير:
اين اخبار غيبى را تنها خدا در اختيارت نهاد
در اين بخش از آيات به (دهمين صحنه ) يعنى آخرين بخش از آيات مربوط به داستان پـر مـاجـراى مـوسـى (عـليـه السـلام ) مـى رسـيـم ، كـه سـخـن از نزول احكام ، و تورات مى گويد، يعنى زمانى كه دوران نفى طاغوت پايان گرفته ، و دوران سازندگى و اثبات آغاز مى شود.
نخست مى فرمايد: (ما به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آنكه اقوام قرون نخستين را هـلاك كـرديم ، كتابى كه براى مردم بصيرت آفرين بود، و مايه هدايت و رحمت تا متذكر شـونـد) (و لقـد آتـيـنا موسى الكتاب من بعد ما اهلكنا القرون الاولى بصائر للناس و هدى و رحمة لعلهم يتذكرون ).
در اينكه منظور از (قرون اولى ) (اقوام عصرهاى پيشين كه هلاك شدند)
در ايـنـجـا كـدام اقـوامـند؟ بعضى از مفسرين آن را اشاره به كفار قوم نوح و عاد و ثمود و مـانـند آنها مى دانند، چرا كه با گذشت زمان ، آثار انبياى پيشين محو شده بود و لازم بود كتاب آسمانى تازه اى در اختيار بشريت قرار گيرد.
و بـعضى اشاره به هلاكت قوم فرعون كه بازماندگان اقوام پيشين بودند مى دانند، چرا كه خداوند تورات را بعد از هلاك آنها به موسى (عليه السلام ) داد.
اما هيچ مانعى ندارد كه جمله فوق اشاره به همه اين اقوام باشد.
(بـصـائر) جمع (بصيرت ) به معنى بينائى است و در اينجا منظور آيات و دلائلى است كه موجب روشنائى قلب مؤ منان مى شد، و هدايت و رحمت نيز از لوازم اين بصيرت است ، و به دنبال آن تذكر و بيدارى دلهاى آماده .
سـپـس بـه بيان اين حقيقت مى پردازد كه آنچه را در باره موسى و فرعون با تمام ريزه كـاريـهـاى دقـيق آن بيان كرديم ، خود دليلى است بر حقانيت قرآن تو، چرا كه تو در اين صحنه ها هرگز حاضر نبودى و اين ماجراها را با چشم نديدى بلكه اين لطف خدا بود كه اين آيات را براى هدايت مردم بر تو نازل كرد.
مى گويد: (تو در جانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم ، و تـو از شـاهـدان ايـن مـاجراها محسوب نمى شدى ) (و ما كنت بجانب الغربى اذ قضينا الى موسى الامر و ما كنت من الشاهدين ).
توجه به اين نكته لازم است كه موسى (عليه السلام ) در مسيرش از مدين به سوى مصر كه از سرزمين سينا مى گذشت درست از سوى (شرق ) به (غرب ) حركت مى كرد، و به عكس هنگامى كه بنى اسرائيل از مصر به سوى شام آمدند و از سينا گذشتند از طرف غرب به شرق مى آمدند (و لذا بعضى از مفسران جمله (فاتبعوهم مشرقين ) را در سوره شـعـراء آيـه 60 كـه در بـاره تـعـقـيـب فـرعـونـيـان از بـنـى اسرائيل
سخن مى گويد اشاره به همين معنى دانسته بودند).
سـپـس مـى افـزايد: (ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم ، اما زمانهاى طولانى بـر آنها گذشت ) و آثار انبياء و هدايت آنها از قلبها و انديشه هاشان محو شد لذا تو و قـرآنـت را آورديـم و سـرگـذشـت پـيشينيان را بيان كرديم تا روشنگر انسانها باشد) (و لكنا انشانا قرونا فتطاول عليهم العمر).
(و تـو هـرگـز در مـيـان اهل مدين اقامت نداشتى (تا آيات و اخبار زندگى آنها را به دست آورى ) و بـراى آنـهـا (اهـل مـكـه ) بـخـوانـى ) (و مـا كـنـت ثـاويـا فـى اهل مدين تتلوا عليهم آياتنا).
ايـن مـا بـوديـم كـه تـو را فـرسـتـاديـم (و ايـن اخـبـار دقـيـق مـربـوط بـه هـزاران سال پيش را در اختيار تو قرار داديم تا هادى اين خلق شوى ) (و لكنا كنا مرسلين ).
باز براى تاءكيد همين معنا مى افزايد: (تو در طرف طور نبودى زمانى كه ما ندا داديم (و فرمان نبوت را به نام موسى صادر نموديم ) (و ما كنت بجانب الطور اذ نادينا).
(ولى مـا ايـن اخـبـار را كـه بـر تو نازل كرديم به خاطر رحمتى است كه پروردگارت دارد تا بوسيله آن قومى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده ، شـايـد مـتـذكـر شـونـد) (و لكن رحمة من ربك لتنذر قوما ما اتاهم من نذير من قبلك لعلهم يتذكرون ).
كوتاه سخن اينكه : حوادث بيداركننده و هشداردهنده اى را كه در اقوام دور دست واقع شده و تـو حـاضـر و نـاظـر آن نـبـودى ، بـراى تـو بـازگو كرديم ، تا آنها را براى اين قوم گمراه بخوانى شايد مايه بيدارى آنها گردد.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه چـگـونـه قـرآن مـى گـويـد: هـيچ انذار كننده اى قبل از تو براى اين قوم (اعراب معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيامده ، در حـالى كـه مى دانيم هرگز روى زمين از حجت الهى خالى نمى شود، و اوصياى پيامبران در ميان اين قوم نيز بوده اند؟!
در پـاسخ مى گوئيم : منظور فرستادن پيامبر صاحب كتاب و انذاركننده آشكار است ، چرا كه ميان عصر حضرت مسيح (عليه السلام ) و ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) قـرنـهـا طـول كـشـيـد و پيامبر اولوالعزمى نيامد و همين موضوع بهانه اى به دست ملحدان و مفسدان داد.
عـلى (عليه السلام ) در يكى از سخنانش مى فرمايد: ان الله بعث محمدا (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) و ليـس احـد مـن العرب يقرء كتابا و لا يدعى نبوة فساق الناس حتى بواهم مـحـلتهم و بلغهم منجاتهم : (خداوند هنگامى محمد را مبعوث كرد كه هيچ كس از عرب كتاب آسـمـانى نمى خواند و مدعى نبوتى نبود، او مردم را در جايگاه لايقشان جاى داد و به سر منزل نجاتشان رسانيد) (نهج البلاغه خطبه 33).
آيه و ترجمه


و لو لا اءن تـصـيـبـهـم مصيبة بما قدمت اءيديهم فيقولوا ربنا لو لا اءرسلت الينا رسولا فنتبع اياتك و نكون من المؤ منين (47)
فـلمـا جـاءهم الحق من عندنا قالوا لو لا اءوتى مثل ما اءوتى موسى اولم يكفروا بما اءوتى مـوسـى مـن قـبـل قـالوا سـحـران تـظـهـرا و قـالوا انـا بكل كافرون (48)
قل فاتوا بكتاب من عند الله هو اءهدى منهما اءتبعه ان كنتم صادقين (49)
فـان لم يـسـتـجـيـبـوا لك فـاعـلم اءنـمـا يـتـبـعـون اءهـواءهـم و مـن اءضل ممن اتبع هوئه بغير هدى من الله ان الله لا يهدى القوم الظالمين (50)


ترجمه :
47 - هـرگـاه مـا پيش از فرستادن پيامبرى آنها را به خاطر اعمالشان مجازات مى كرديم مى گفتند پروردگارا چرا رسولى براى ما نفرستادى تا آيات ترا پيروى كنيم و از مؤ مـنـان بـاشـيـم ؟ اگـر بـه خـاطـر ايـن امـر نـبـود مـجازات آنها به جهت اعمالشان نياز به ارسال پيامبر هم نداشت !
48 - هـنـگـامـى كـه حـق از نـزد مـا بـراى آنـهـا آمـد گـفـتـنـد چـرا مـثـل هـمـان چـيـزى كـه بـه مـوسـى داده شد به اين پيامبر اعطا نگرديده است ؟ مگر بهانه جويانى همانند آنها معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شد، انكار نكردند و گفتند اين دو (موسى و هارون ) دو نفر ساحرند كه دست بدست هم داده اند (تا ما را گمراه كنند) و ما به هر يك از آنها كافريم ؟!
49 - بـگـو، اگـر راسـت مى گوئيد (كه تورات و قرآن از سوى خدا نيست ) كتابى هدايت بخشتر از ايندو بياوريد تا من از آن پيروى كنم .
50 - هر گاه اين پيشنهاد تو را نپذيرند، بدان آنها از هوسهاى خود پيروى مى كنند و آيا گـمـراهـتـر از آنكس كه پيروى هواى نفس خويش ‍ كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته است كسى پيدا مى شود؟
مسلما خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند.
تفسير:
هر روز به بهانهاى از حق مى گريزند
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از ارسال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عـنوان انذار كننده و بيمدهنده بود در نخستين آيه مورد بحث به لطفى كه بر وجود پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـتـرتب است اشاره كرده مى گويد: (هر گاه ما پيش از فـرسـتـادن پـيـامـبـرى آنـهـا را بـه خـاطـر اعـمـالشـان مـجـازات مـى كـرديـم ، مـى گفتند: پـروردگـارا! چـرا رسـولى بـراى ما نفرستادى تا آيات تو را پيروى كنيم و از مؤ منان بـاشـيـم ) اگـر بـه خـاطـر ايـن نـبـود مـجـازات آنـهـا بـه جـهـت اعمال و كفرشان حتى نياز به ارسال پيامبر نداشت (و لو لا
ان تـصيبهم مصيبة بما قدمت فيقولوا ربنا لو لا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك و نكون من المؤ منين ).
در حـقـيـقـت آيـه اشاره به اين نكته است كه راه حق روشن است ، و هر عقلى حاكم به بطلان شـرك و بـتـپرستى است ، و زشتى بسيارى از اعمال آنها همچون مظالم و ستمها از مستقلات حـكـم عـقـل مى باشد و حتى بدون فرستادن پيامبران در اين زمينه مى توان آنها را مجازات كـرد، ولى خداوند حتى در اين قسمت كه حكم عقل در آن واضح و روشن است براى اتمام حجت و نـفـى هـر گـونـه عـذر پـيامبران را با كتابهاى آسمانى و معجزات مى فرستد تا كسى نـگـويـد بـدبـخـتـى مـا بـه خـاطـر نـبـودن راهـنـمـا بـود، اگـر رهـبـر الهـى داشـتـيـم اهل هدايت و نجات بوديم .
بـه هـر حـال ايـن آيـه از آيـاتـى اسـت كـه دلالت بـر لزوم لطـف از طـريـق ارسـال پـيـامـبـران دارد، و نـشـان مـى دهـد كـه سـنـت خـداونـد بـر ايـن اسـت كـه قـبـل از ارسـال پـيـامـبـر هيچ امّتى را به خاطر گناهانشان مجازات نكند، همانگونه كه در سوره نساء آيه 165 نيز مى خوانيم : رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حـجـة بـعد الرسل و كان الله عزيزا حكيما: (ما پيامبرانى فرستاديم كه بشارت دهنده و بـيم دهنده بودند تا براى مردم بعد از اين پيامبران حجتى باقى نماند و خداوند توانا و حكيم است ).
سـپـس بـه بـهـانـه جـوئيـهـاى آنـهـا اشـاره مـى كـنـد كـه آنـهـا بـعـد از ارسال رسل نيز
دست از بهانه گيرى برنداشتند، و باز به راه هاى انحرافى خود ادامه دادند مى گويد: (هـنـگـامـى كـه حـق از نـزد مـا بـراى آنـهـا آمـد گـفـتـنـد: چـرا بـه ايـن پـيـامـبـر مـثـل هـمـان چـيـزى كه به موسى داده شد اعطا نگرديده است )؟! (فلما جائهم الحق من عندنا قالوا لو لا اوتى مثل ما اوتى موسى ).
چـرا عـصاى موسى در دست او نيست ؟ چرا يد بيضا ندارد؟ چرا دريا براى او شكافته نمى شود؟ چرا دشمنانش غرق نمى شوند؟ چرا و چرا؟!...
قـرآن بـه پـاسـخ ايـن بـهـانه جوئى پرداخته مى گويد: (مگر بهانه جويانى همانند ايـنها معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شد انكار نكردند)؟! (او لم يكفروا بما اوتى موسى من قبل ).
مـگـر نگفتند اين دو (موسى و هارون ) دو نفر ساحرند كه دست به دست هم داده اند (تا ما را گـمـراه كـنـنـد) و مـا بـه هـر كـدام از آنـهـا كـافـريم ! (قالوا سحران تظاهرا و قالوا انا بكل كافرون ).
تـعـبـيـر به (سحران ) با اينكه قاعدتا (ساحران ) بايد گفته شود براى شدت تـاءكـيد است ، چرا كه عرب وقتى در مورد كسى مؤ كدا سخن مى گويد او را عين (عدالت ) يا (ظلم ) و يا (سحر) مى شمرد.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه مراد از (سحران ) دو معجزه بزرگ موسى (عصا) و (يد بيضاء) باشد.
و اگـر گـفـتـه شـود كـه ايـن انـكـارهـا چه ارتباطى با مشركان مكه دارد؟ اين مربوط به فـرعـونـيـان كـفـر پـيشه است ، پاسخ آن روشن است و آن اينكه منظور اين است كه مساءله بهانه جوئى چيز تازهاى نيست ، اينها همه از يك قماشند و سخنانشان شباهت زيادى با هم دارد و خط و روش و برنامه آنها يكى است .
تـفـسـيـر روشـن آيـه فـوق هـمان بود كه گفتيم ولى جمعى از مفسران آيه را طور ديگرى تفسير كرده اند و گفته اند: منظور از (سحران تظاهرا) حضرت موسى و پيامبر
بزرگ اسلام است چرا كه مشركان عرب مى گفتند اين هر دو ساحر بودند و ما نسبت به هر دو كـافـريـم ، و در ايـنـجـا يـك جـريـان تـاريـخـى نـيـز نـقـل كـرده انـد كـه اهـل مـكـه گـروهـى را بـه سـراغ رؤ سـاى يـهـود در يـكى از اعيادشان فـرسـتـادنـد و در بـاره پـيـامـبـر اسـلام از آنـهـا سـؤ ال كـردنـد كـه آيا محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براستى پيامبر خدا است ؟ آنها در پاسخ گفتند: ما در تورات او را با اوصافش يافته ايم .
نـمـايـنـدگـان بـازگـشـتـنـد و ماجرا را به مشركان مكه گفتند، در اينجا بود كه آنها جمله (سحران تظاهرا) و (انا بكل كافرون ) (اين هر دو ساحر بودند و ما نسبت به هر دو كافر هستيم ) را گفتند.
اما با توجه به دو نكته اين تفسير، بعيد به نظر مى رسد:
نخست اينكه كمتر در تاريخ و روايات ديده شده كه مشركان عرب ، موسى (عليه السلام ) را متهم به ساحر بودن كنند و شايد فقط در اينجا چنين احتمالى داده شده باشد.
ديگر اينكه چگونه ممكن است كسى ادعا كند كه موسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـا وجـود تـقـريـبـا دو هـزار سـال فـاصله ساحرانى بودند كه به پشتيبانى يكديگر برخاستند مگر ممكن است ساحرى از هزاران سال قبل بداند چه كسى در آينده ، ظهور خواهد كرد و چه دعوى مطرح مى كند؟!

next page

fehrest page

back page