تفسير نمونه جلد ۱۴

جمعي از فضلا

- ۱۳ -


و سـر انجام دو صفت از صفات خدا كه (غفور) و (رحيم ) است به عنوان تاءكيد ذكر مـى كـنـد اشاره به اينكه شما نمى توانيد داغتر از فرمان پروردگار باشيد خداوند كه صـاحـب اصلى اين حكم است غفور و رحيم است ، او دستور مى دهد كمكها را قطع نكنيد، ديگر شما چه مى گوئيد؟!
بـدون شـك همه مسلمانانى كه در ماجراى افك درگير شدند با توطئه قبلى نبود، بعضى از مـنافقين مسلمان نما پايه گذار بودند، و گروهى مسلمان فريب خورده دنباله رو، بدون شـك هـمـه آنـهـا مـقـصـر و گـنـاهكار بودند، اما ميان اين دو گروه فرق بسيار بود، و نمى بايست با همه يكسان معامله كنند.
بـه هـر حـال آيـات فـوق درس بسيار بزرگى است براى امروز و فرداى مسلمانان و همه آيـنـدگان كه به هنگام آلودگى بعضى از افراد به گناه و لغزشى ، نبايد در كيفر از حـد اعـتدال تجاوز كرد، نبايد آنها را از جامعه اسلامى طرد نمود، و نبايد درهاى كمكهاى را به روى آنها بست تا يكباره در دامن دشمنان سقوط كنند و در صف آنها قرار گيرند.
آيـات فـوق در حـقـيـقت ترسيمى از تعادل (جاذبه ) و (دافعه ) اسلامى است : آيات افـك و مـجـازات شـديـد تـهـمـت زنـنـدگـان بـه نـوامـيـس مـردم نـيـروى عـظـيـم دافـعـه را تـشـكـيـل مـى دهـد، و آيـه مـورد بـحث كه سخن از عفو و گذشت و غفور و رحيم بودن خدا مى گويد بيانگر جاذبه است !.
سـپـس بـار ديـگـر بـه مـساءله (قذف ) و متهم ساختن زنان پاكدامن با ايمان به اتهام ناموسى بازگشته ، و بطور مؤ كد و قاطع مى گويد: (كسانى كه زنان پاكدامن و بى خـبر از هر گونه آلودگى و مؤ من را به نسبتهاى ناروا متهم مى سازند در دنيا و آخرت از رحـمـت الهـى دورنـد و عـذاب عـظـيـمـى در انـتـظار آنها است ) (ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤ منات لعنوا فى الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم ).
در واقع سه صفت براى اين زنان ذكر شده كه هر كدام دليلى است بر اهميت ظلمى كه بر آنها از طريق تهمت وارد مى گردد:
(مـحـصـنـات ) (زنـان پـاكـدامـن ) (غافلات ) (دور از هر گونه آلودگى ) و مؤ منات (زنـان بـا ايـمـان ) و بـه ايـن تـرتيب نشان مى دهد كه تا چه حد نسبت ناروا دادن به اين افراد، ظالمانه و ناجوانمردانه و درخور عذاب عظيم است .
ضـمـنا تعبير به (غافلات ) تعبير جالبى است كه نهايت پاكى آنها را از هر گونه انـحـراف و بى عفتى مشخص مى كند، يعنى آنها نسبت به آلودگيهاى جنسى آنقدر بى اعتنا هـسـتـنـد كـه گوئى اصلا از آن خبر ندارند، زيرا موضع انسان در برابر گناه گاه به صورتى در مى آيد كه اصلا تصور گناه از فكر و مغز او بيرون مى رود گوئى اصلا چنين عملى در خارج وجود ندارد و اين مرحله عالى تقوا است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از غافلات زنانى است كه از نسبتهاى ناروائى كه به آنـهـا داده شـده بـى اطـلاعند، و به همين دليل از خود دفاع نمى كنند، و در نتيجه آيه مورد بـحـث مـطـلب تـازه اى در مـورد اين گونه اتهامات مطرح مى كند چرا كه در آيات گذشته سـخـن از تهمت زنندگانى بود كه شناخته مى شدند و مورد مجازات قرار مى گرفتند، اما در اينجا سخن از شايعه سازانى است
كـه خـود را از مـجـازات و حد شرعى پنهان داشته اند، قرآن مى گويد: اينها تصور نكنند كـه بـا ايـن عمل مى توانند خود را براى هميشه از كيفر الهى دور دارند، خدا آنها را در اين دنيا از رحمت خويش دور مى كند و در آخرت عذابى عظيم دارند.
گـرچـه آيـه فـوق بـعـد از داسـتـان افـك قـرار گـرفـتـه و بـه نـظـر مـى رسـد كـه نـزول آن بـى ارتـبـاط بـا ايـن مـاجـرا نبوده ، ولى مانند تمام آياتى كه در موارد خاصى نازل مى شود و مفهوم آن كلى است اختصاص به مورد معينى ندارد.
عجب اينكه بعضى از مفسران مانند فخر رازى در تفسير كبير و بعضى ديگر اصرار دارند كـه مفهوم اين آيه را محدود به تهمت زدن به زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـدانـنـد و ايـن گـنـاه را در سـر حـد كـفر قرار مى دهند و كلمه لعن را كه در آيه وارد شده دليل بر آن بشمرند.
در حـالى كـه تهمت زدن هر چند گناه بسيار بزرگى است ، و اگر در مورد همسران پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـاشد گناه بزرگتر و عظيمترى محسوب مى شود ولى بـه تـنهائى موجب كفر نيست ، و لذا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در داستان افك بـا ايـن گـونه افراد معامله مرتد ننمود بلكه در آيات بعد از آن كه شرح آن را خوانديم توصيه به عدم خشونت بيش از حد در مورد آنان فرمود كه با كفر سازگار نيست .
و امـا (لعـن ) دورى از رحـمـت خـدا است كه در مورد كافر و مرتكبين گناهان كبيره صادق اسـت ، لذا در هـمـين آياتى كه در باره حد قذف گذشت (در احكام مربوط به لعان ) دوبار كلمه لعن در مورد دروغگويان به كار رفته است .
در روايـات اسـلامى نيز كرارا كلمه لعن درباره بعضى از مرتكبين گناهان كبيره به كار رفـته است ، حديث لعن الله فى الخمر عشر طوائف ... خدا ده گروه را در مورد شراب لعنت كرده ... معروف است .
آيـه بعد چگونگى حال اين گروه تهمت زنندگان را در دادگاه بزرگ خدا مشخص كرده مى گويد: آنها عذاب عظيمى دارند، در آن روز كه زبانهاى آنها و دستها و پاهايشان بر ضد آنـان بـه اعـمالى كه مرتكب شدند گواهى مى دهند (يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون ).
زبان آنها بى آنكه خودشان مايل باشند به گردش در مى آيد و حقائق را بازگو مى كند ايـن مـجـرمـان بـعـد از مـشـاهـده دلائل و شـواهـد قـطـعـى جـرم بـر خـلاف مـيل باطنى خود صريحا اقرار به گناه كرده و همه چيز را فاش مى سازند چرا كه جائى براى انكار نمى بينند.
دسـت و پـاى آنـهـا نـيـز به سخن در مى آيد و حتى طبق آيات قرآن پوست تن آنها سخن مى گويد، گوئى نوارهاى ضبط صوتى هستند كه همه صداهاى انسان را ضبط كرده و آثار گـنـاهـان در طـول عمر در آنها نقش بسته است ، آرى در آنجا كه يوم البروز و روز آشكار شدن همه پنهانيها است ظاهر مى شوند.
و اگـر مـى بـيـنـيـم در بـعـضى آيات قرآن اشاره به روز قيامت مى فرمايد: امروز ما بر زبان آنها مهر مى زنيم و دست و پايشان با ما سخن مى گويد (اليوم نختم على افواههم و تـكـلمـنا ايديهم و ارجلهم بما كانوا يكسبون ) (سوره يس آيه 65) منافاتى با آيه مورد بـحـث نـدارد چـرا كـه مـمـكن است در آغاز زبانها از كار بيفتد و ساير اعضا شهادت دهند، و هـنـگـامـى كـه شـهـادت دسـت و پـا حقائق را برملا كرد زبان به حركت در آيد و گفتنيها را بگويد و به گناهان اعتراف كند.
سپس مى گويد:
(در آن روز خداوند جزاى واقعى آنها را بى كم و كاست به آنها مى دهد) (يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق ).
(و در آنروز مى دانند كه خداوند حق مبين است ) (و يعلمون ان الله هو الحق المبين ).
اگـر امـروز، و در ايـن دنـيـا، در حـقـانـيـت پـروردگـار شـك و تـرديد كنند، يا مردم را به گمراهى بكشانند در آن روز نشانه هاى عظمت و قدرت و حقانيتش آنچنان واضح مى شود كه سر سختترين لجوجان را وادار به اعتراف مى كند.
آيه و ترجمه


الخـبـيـثـات للخـبـيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات اءولئك مبرءون مما يقولون لهم مغفرة و رزق كريم (26)


ترجمه :

26 - زنـان خـبـيث و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند! و مردان ناپاك نيز تعلق به زنان نـاپاك دارند، اينان از نسبتهاى ناروائى كه به آنها داده مى شود مبرا هستند، و براى آنها آمرزش (الهى ) و روزى پر ارزش است .
تفسير:
نوريان مر نوريان را طالبند!...
آيـه فـوق در حـقـيـقـت تـعـقـيـب و تـاءكـيـدى بـر آيـات افـك و آيـات قـبـل از آن اسـت و بـيـان يـك سنت طبيعى در جهان آفرينش مى باشد كه تشريع نيز با آن هماهنگ است .
مى فرمايد: (زنان خبيث و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند، همانگونه كه مردان ناپاك ، تعلق به زنان ناپاك دارند) (الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات ).
و در نـقطه مقابل نيز (زنان طيب و پاك به مردان طيب و پاك تعلق دارند، و مردان پاك و طيب از آن زنان پاك و طيبند) (والطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات ).
و در پايان آيه به گروه اخير يعنى مردان و زنان پاكدامن اشاره كرده مى گويد: (آنها از نسبتهاى نادرستى كه به آنان داده مى شود مبرا هستند) (اولئك مبرئون مما يقولون ).
و بـه هـمـيـن دليـل (آمرزش و مغفرت الهى و همچنين روزى پر ارزش در انتظار آنها است ) (لهم مغفرة و رزق كريم ).
نكته ها:
1 - (خبيثات ) و (خبيثون ) كيانند؟
در ايـنـكـه مـنظور از (خبيثات ) و (خبيثين ) و همچنين (طيبات ) و (طيبين ) در آيه مورد بحث كيست ؟ مفسران بيانات مختلفى دارند:
1 - گـاه گفته شده منظور سخنان ناپاك و تهمت و افترا و دروغ است كه تعلق به افراد آلوده دارد و بـه عـكـس سـخـنـان پـاك از آن مـردان پـاك و با تقوا است ، و (از كوزه همان برون تراود كه در او است ).
2 - گـاه گـفـتـه مـى شـود (خـبـيـثـات ) بـه مـعـنـى (سـيـئات ) و مـطـلق اعـمـال بـد و كـارهـاى نـاپـسند است كه برنامه مردان ناپاك است و به عكس (حسنات ) تعلق به پاكان دارد.
3 - (خـبـيـثـات ) و (خـبـيـثـون ) اشـاره بـه زنـان و مـردان آلوده دامـان است ، به عكس (طـيـبـات ) و (طيبون ) كه به زنان و مردان پاكدامن اشاره مى كند و ظاهرا منظور از آيه همين است ، زيرا قرائنى در دست است كه معنى اخير را تاءييد مى كند:
الف - ايـن آيـات بـه دنـبـال آيـات افـك و هـمـچـنـيـن آيه الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة والزانية لا ينكحها الا زان او مشرك و حرم ذلك على المؤ منين آمده و اين تفسير هماهنگ با مفهوم آن آيات است .
ب - جـمـله اولئك مبرئون مما يقولون : (آنها (زنان و مردان پاكدامن ) از نسبتهاى ناروائى كه به آنان داده مى شود منزه و پاكند) قرينه ديگرى بر اين تفسير مى باشد.
ج - اصـولا قـريـنـه مقابله خود نشانه اين است كه منظور از خبيثات جمع مؤ نث حقيقى است و اشاره به زنان ناپاك است در مقابل (خبيثون ) كه جمع مذكر حقيقى است .
د - از همه اينها گذشته در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نـقـل شـده كـه ايـن آيـه هـمـانند (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة ) مى باشد، زيرا گروهى بودند كه تصميم گرفتند با زنان آلوده ازدواج كنند، خداوند آنها را از اين كار نهى كرد، و اين عمل را ناپسند شمرد)
ه‍ - در روايـات كـتـاب نـكـاح نـيـز مـى خـوانـيـم كـه يـاران امـامـان ، گـاه سـؤ ال از ازدواج بـا زنـان (خـبيثة ) مى كردند كه با جواب منفى روبرو مى شدند، اين خود نـشـان مـى دهـد كـه (خـبـيـثـة ) اشـاره بـه زنـان نـاپـاك اسـت نـه (سـخـنـان ) و نه (اعمال ) ناپاك .
سـؤ ال ديـگـر ايـنـكه آيا منظور از خبيث بودن اين دسته از مردان و زنان يا طيب بودن آنها هـمـان جـنـبـه هـاى عـفـت و نـاموسى است ، يا هر گونه ناپاكى فكرى و عملى و زبانى را شامل مى شود.
اگـر سـيـاق آيـات و رواياتى را كه در تفسير آن آمده در نظر بگيريم محدود بودن مفهوم آيـه بـه مـعنى اول صحيحتر به نظر مى رسد، در حالى كه از بعضى از روايات استفاده مـى شود كه خبيث و طيب در اينجا معنى وسيعى دارد و مفهوم آن منحصر به آلودگى و پاكى جـنـسـى نيست روى اين نظر بعيد به نظر نمى رسد كه مفهوم نخستين آيه همان معنى خاص باشد ولى از نظر ملاك و فلسفه و علت قابل تعميم و گسترش است .
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر آيـه فـوق در واقع بيان گرايش سنخيت است هر چند با توجه به موضوع بحث سنخيت در پاكى و آلودگى جنسى را مى گويد (دقت كنيد).
2 - آيا اين يك حكم تكوينى است يا تشريعى ـ
بدون شك قانون (نوريان مر نوريان را طالبند) و (ناريان مر ناريان را جاذبند) و ضـرب المـثـل مـعـروف (كـنـد هـمـجنس با همجنس پرواز) و همچنين ضرب المثلى كه در عـربـى معروف است : (السنخية علة الانضمام ) همه اشاره به يك سنت تكوينى است كه (ذره ذره موجوداتى را كه در ارض و سما است در بر مى گيريد كه جنس خود را همچو كاه و كهربا جذب مى كنند).
به هر حال همه جا همنوعان سراغ همنوعان مى روند و هر گروه و هر دسته اى با هم سنخان خود گرم و صميمى اند.
امـا ايـن واقعيت مانع از آن نخواهد بود كه آيه بالا همانند آيه (الزانية لاينكحها الا زان او مـشـرك ) اشـاره بـه يـك حـكـم شـرعـى بـاشـد كـه ازدواج بـا زنـان آلوده حداقل در مواردى كه مشهور و معروف به عمل منافى عفتند ممنوع است .
مـگـر هـمـه احـكـام تشريعى ريشه تكوينى ندارد؟ مگر سنتهاى الهى در تشريع و تكوين هـمـاهـنـگ نـيـسـتـنـد؟ (بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر بـه شـرحـى كـه ذيل آيه مزبور ذكر كرديم مراجعه فرمائيد).
3 - پاسخ به يك سؤ ال
در ايـنـجـا سـؤ الى مـطـرح اسـت و آن ايـنـكه در طول تاريخ يا در محيط زندگى خود گاه مـواردى را مـى بـيـنـيـم كـه بـا ايـن قـانـون هـمـاهـنـگ نـيـسـت ، بـه عـنـوان مـثـال در خـود قرآن آمده است كه همسر نوح و همسر لوط زنان بدى بودند و به آنها خيانت كردند (سوره تحريم آيه 10) و در مقابل ، همسر فرعون از زنان با ايمان
و پاكدامنى بود كه گرفتار چنگال آن طاغوت بى ايمان گشته بود (سوره تحريم آيه 11).
در مـورد پـيـشـوايـان بـزرگ اسـلام نـيـز كـم و بـيـش نـمـونـه هـائى از ايـن قبيل ديده شده است كه تاريخ اسلام گواه آن مى باشد.
در پاسخ علاوه بر اينكه هر قانون كلى استثناهائى دارد بايد به دو نكته توجه داشت :
1 - در تـفـسـيـر آيـه گـفـتـيـم كـه مـنـظـور اصـلى از (خـبـاثـت ) هـمـان آلودگـى بـه اعـمـال مـنـافـى عـفـت اسـت و (طـيـب ) بـودن نـقـطـه مـقـابـل آن مـى بـاشـد، بـه ايـن تـرتـيـب پـاسـخ سـؤ ال روشـن مـى شـود، زيـرا هـيـچـيـك از هـمـسـران پـيامبران و امامان به طور قطع انحراف و آلودگى جنسى نداشتند، و منظور از خيانت در داستان نوح و لوط جاسوسى كردن به نفع كفار است نه خيانت ناموسى .
اصـولا ايـن عـيـب از عـيـوب تـنـفـر آمـيز محسوب مى شود و مى دانيم محيط زندگى شخصى پـيـامـبران بايد از اوصافى كه موجب نفرت مردم است پاك باشد تا هدف نبوت كه جذب مردم به آئين خدا است عقيم نماند.
2 - از اين گذشته همسران پيامبران و امامان در آغاز كار حتى كافر و بى ايمان هم نبودند و گـاه بـعـد از نـبوت به گمراهى كشيده مى شدند كه مسلما آنها نيز روابط خود را مانند سـابق با آنها ادامه نمى دادند، همانگونه كه همسر فرعون در آغاز كه با فرعون ازدواج كـرد بـه مـوسى ايمان نياورده بود، اصولا موسى هنوز متولد نشده بود، بعدا كه موسى مـبـعـوث شـد ايـمـان آورد و چـاره اى جز ادامه زندگى تواءم با مبارزه نداشت مبارزه اى كه سرانجامش شهادت اين زن با ايمان بود.
آيه و ترجمه


يايها الذين اءمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اءهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون (27)
فـان لم تـجـدوا فـيـهـا اءحـدا فـلا تـدخـلوهـا حـتـى يـؤ ذن لكـم و إ ن قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو اءزكى لكم و الله بما تعملون عليم (28)
ليـس عـليكم جناح اءن تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون (29)


ترجمه :

27 - اى كـسـانـى كه ايمان آورده ايد در خانه هائى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد، اين براى شما بهتر است ، شايد متذكر شويد.
28 - و اگـر كـسى در آن نيافتيد داخل آن نشويد تا به شما اجازه داده شود، و اگر گفته شـود بـازگـرديد، بازگرديد، كه براى شما پاكيزه تر است و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
29 - گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى بشويد كه در آنجا متاعى متعلق
به شما وجود دارد، و خدا آنچه را آشكار مى كنيد يا پنهان مى داريد مى داند.
تفسير:
بدون اذن به خانه مردم وارد نشويد
در ايـن آيـات بـخـشى از آداب معاشرت و دستورهاى اجتماعى اسلام كه ارتباط نزديكى با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومى دارد بيان شده است ، و آن طرز ورود به خانه هاى مردم و چگونگى اجازه ورود گرفتن است .
نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد در خانه هائى كه غير از خانه شما است داخـل نـشـويـد تـا ايـنـكـه اجـازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد) (و به اين ترتيب تـصـمـيم ورود خود را قبلا به اطلاع آنها برسانيد و موافقت آنها را جلب نمائيد) (يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستاءنسوا و تسلموا على اهلها).
(اين براى شما بهتر است ، شايد متذكر شويد) (ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون ).
جـالب ايـنـكه در اينجا جمله (تستاءنسوا) به كار رفته است نه (تستاءذنوا) زيرا جـمـله دوم فـقـط اجـازه گـرفـتـن را بـيـان مـى كـنـد، در حـالى كـه جـمـله اول كـه از مـاده (انس ) گرفته شده اجازه اى تواءم با محبت و لطف و آشنائى و صداقت را مـى رسـانـد، و نـشـان مـى دهد كه حتى اجازه گرفتن بايد كاملا مؤ دبانه و دوستانه و خالى از هر گونه خشونت باشد.
بنابراين هرگاه اين جمله را بشكافيم بسيارى از آداب مربوط به اين بحث در آن خلاصه شـده اسـت ، مفهومش اين است فرياد نكشيد، در را محكم نكوبيد با عبارات خشك و زننده اجازه نـگيريد، و به هنگامى كه اجازه داده شد بدون سلام وارد نشويد، سلامى كه نشانه صلح و صفا و پيام آور محبت و دوستى است .
قابل توجه اينكه اين حكم را كه جنبه انسانى و عاطفى آن روشن است با دو جمله
(ذلكـم خير لكم ) و (لعلكم تذكرون ) همراه مى كند كه خود دليلى بر آن است كه اينگونه احكام ريشه در اعماق عواطف و عقل و شعور انسانى دارد كه اگر انسان كمى در آن بينديشد متذكر خواهد شد كه خير و صلاح او در آن است .
در آيـه بـعـد با جمله ديگرى اين دستور تكميل مى شود: (اگر كسى در آن خانه نيافتيد وارد آن نـشـويد تا به شما اجازه داده شود) (فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتى يؤ ذن لكم ).
ممكن است منظور از اين تعبير آن باشد كه گاه در آن خانه كسانى هستند ولى كسى كه به شـمـا اذن دهد و صاحب اختيار و صاحب البيت باشد حضور ندارد شما در اينصورت حق ورود نخواهيد داشت .
و يـا ايـنـكـه اصـلا كـسـى در خـانـه نـيـسـت ، امـا مـمـكـن اسـت صـاحـب خـانـه در مـنزل همسايگان و يا نزديك آن محل باشد و به هنگامى كه صداى در زدن و يا صداى شما را بـشـنـود بـيـايـد و اذن ورود دهـد در ايـن مـوقـع حـق ورود داريـد، بـه هـر حال آنچه مطرح است اين است كه بدون اذن داخل نشويد.
سپس اضافه مى كند (و اگر به شما گفته شود بازگرديد، اين سخن را پذيرا شويد و بـازگـرديـد، كـه بـراى شـمـا بـهـتـر و پـاكـيـزه تـر اسـت ) (و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم ).
اشاره به اينكه هرگز جواب رد شما را ناراحت نكند، چه بسا صاحب خانه در حالتى است كه از ديدن شما در آن حالت ناراحت مى شود، و يا وضع او و خانه اش آماده پذيرش مهمان نيست !
و از آنـجـا كـه بـه هنگام شنيدن جواب منفى گاهى حس كنجكاوى بعضى تحريك مى شود و به فكر اين مى افتند كه از درز در، يا از طريق گوش فرا دادن و استراق سمع مطالبى از اسرار درون خانه را كشف كنند در ذيل همين آيه مى فرمايد:
(خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است ) (و الله بما تعملون عليم ).
و از آنجا كه هر حكم استثنائى دارد كه رفع ضرورتها و مشكلات از طريق آن استثناء به صورت معقول انجام مى شود در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: (گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى بشويد كه در آنجا متاعى متعلق به شما وجود دارد) (ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم ).
و در پـايـان اضـافـه مـى نـمـايـد: (و خـدا آنچه را آشكار مى كنيد و پنهان مى داريد مى داند) (و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون ).
شـايد اشاره به اين است كه گاه بعضى از افراد از اين استثناء سوء استفاده كرده و به بـهـانه اين حكم وارد خانه هاى غير مسكونى مى شوند تا كشف اسرارى كنند، و يا در خانه هاى مسكونى به اين بهانه كه نمى دانستيم مسكونى است ورود كنند، اما خدا از همه اين امور آگاه است و سوء استفاده كنندگان را بخوبى مى شناسد.
نكته ها:
1 - امنيت و آزادى در محيط خانه
بـى شـك وجـود انـسـان داراى دو بـعـد اسـت ، بـعـد فـردى و بـعـد اجـتـمـاعـى و بـه هـمـيـن دليـل داراى دو نـوع زنـدگـى اسـت ، زنـدگـى خـصوصى و عمومى كه هر كدام براى خود ويژگيهائى دارد و آداب و مقرراتى .
انـسـان نـاچـار است در محيط اجتماع قيود زيادى را از نظر لباس و طرز حركت و رفت و آمد تـحـمـل كـنـد، ولى پيدا است كه ادامه اين وضع در تمام مدت شبانه روز خسته كننده و درد سر آفرين است .
او مـى خـواهـد مـدتـى از شـبـانـه روز را آزاد بـاشـد، قـيد و بندها را دور كند به استراحت پـردازد بـا خـانـواده و فرزندان خود به گفتگوهاى خصوصى بنشيند و تا آنجا كه ممكن است از اين آزادى بهره گيرد، و به همين دليل به خانه خصوصى خود پناه مى برد و با بـسـتـن درهـا بـه روى ديگران زندگى خويش را موقتا از جامعه جدا مى سازد و همراه آن از انـبـوه قـيـودى كـه نـاچـار بـود در مـحـيـط اجـتـمـاع بـر خـود تحميل كند آزاد مى شود.
حال بايد در اين محيط آزاد با اين فلسفه روشن ، امنيت كافى وجود داشته باشد، اگر بنا بـاشـد هر كس سر زده وارد اين محيط گردد و به حريم امن آن تجاوز كند ديگر آن آزادى و استراحت و آرامش وجود نخواهد داشت و مبدل به محيط كوچه و بازار مى شود.
بـه هـمـيـن دليـل هميشه در ميان انسانها مقررات ويژه اى در اين زمينه بوده است ، و در تمام قـوانين دنيا وارد شدن به خانه اشخاص بدون اجازه آنها ممنوع است و مجازات دارد، و حتى در جـائى كـه ضـرورتـى از نـظر حفظ امنيت و جهات ديگر ايجاب كند كه بدون اجازه وارد شوند مقامات محدود و معينى حق دادن چنين اجازه اى را دارند.
در اسـلام نـيـز در ايـن زمينه دستور بسيار مؤ كد داده شده و آداب و ريزه كاريهائى در اين زمينه وجود دارد كه كمتر نظير آن ديده مى شود.
در حديثى مى خوانيم : كه ابو سعيد از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه ورود به منزل گرفت در حالى كه روبروى در خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايـسـتـاده بـود، پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: به هنگام اجازه گرفتن روبروى در نايست !
در روايـت ديـگـرى مـى خـوانـيـم كـه خـود آنـحـضـرت هـنگامى كه به در خانه كسى مى آمد روبروى در نمى ايستاد بلكه در طرف راست يا چپ قرار مى گرفت و مى فرمود: السلام عليكم (و به اين وسيله اجازه ورود مى گرفت ) زيرا آن روز
هنوز معمول نشده بود كه در برابر در خانه پرده بياويزند.
حـتـى در روايـات اسـلامى مى خوانيم كه انسان به هنگامى كه مى خواهد وارد خانه مادر يا پدر و يا حتى وارد خانه فرزند خود شود اجازه بگيرد.
در روايـتـى آمـده اسـت كـه مردى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيد: آيا به هـنـگـامـى كه مى خواهم وارد خانه مادرم شوم بايد اجازه بگيرم ؟ فرمود: آرى ، عرض كرد مـادرم غـيـر از مـن خـدمـتـگـزارى نـدارد بـاز هم بايد اجازه بگيرم ؟! فرمود: اتحب ان تراها عـريـانـة ؟! (آيـا دوسـت دارى مـادرت را بـرهـنـه بـبـيـنـى )؟! عرض كرد: نه ، فرمود: فاستاذن عليها!: (اكنون كه چنين است از او اجازه بگير)!.
در روايـت ديـگـرى مـى خـوانـيـم كـه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه مى خواست وارد خانه دخترش فاطمه (عليه السلام ) شود، نخست بر در خانه آمد دست به روى در گـذاشـت و در را كـمـى عـقـب زد، سـپـس فـرمود: السلام عليكم ، فاطمه (عليه السلام ) پـاسـخ سـلام پـدر را داد، بـعـد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اجازه دارم وارد شوم ؟ عرض كرد وارد شو اى رسولخدا!
پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: كسى كه همراه من است نيز اجازه دارد وارد شـود فـاطـمـه عـرض كرد: مقنعه بر سر من نيست ، و هنگامى كه خود را به حجاب اسلامى محجب ساخت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مجددا سلام كرد و فاطمه (عليه السلام ) جـواب داد، و مـجددا اجازه ورود براى خودش گرفت و بعد از پاسخ موافق فاطمه (عليه السلام ) اجازه ورود براى همراهش ‍ جابر بن عبدالله گرفت .
ايـن حـديـث بـخوبى نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه يك الگو و سرمشق براى عموم مسلمانان بود اين نكات را دقيقا رعايت مى فرمود.
حـتـى در بـعـضـى از روايـات مـى خـوانـيـم بـايـد سـه بـار اجـازه گـرفـت ، اجـازه اول را بـشـنـونـد و بـه هـنـگـام اجـازه دوم خـود را آماده سازند، و به هنگام اجازه سوم اگر خواستند اجازه دهند و اگر نخواستند اجازه ندهند!.
حـتـى بـعـضـى لازم دانـسـتـه اند كه در ميان اين سه اجازه ، فاصله اى باشد چرا كه گاه لبـاس مـنـاسبى بر تن صاحب خانه نيست ، و گاه در حالى است كه نمى خواهد كسى او را در آن حـال بـبـيـنـد، گاه وضع اطاق به هم ريخته است و گاه اسرارى است كه نمى خواهد ديـگـرى بـر اسرار درون خانه اش واقف شود، بايد به او فرصتى داد تا خود را جمع و جور كند، و اگر اجازه نداد بدون كمترين احساس ‍ ناراحتى بايد صرف نظر كرد.
2 - منظور از بيوت غير مسكونه چيست ؟
در پـاسخ اين سؤ ال در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى گفته اند: منظور ساختمانهائى اسـت كـه شـخـص خـاصـى در آن سـاكـن نـيـسـت ، بـلكـه جـنـبه عمومى و همگانى دارد، مانند كـاروانسراها، مهمانخانه ها، و همچنين حمامها و مانند آن اين مضمون در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) صريحا آمده است .
بـعضى ديگر آن را به خرابه هائى تفسير كرده اند كه در و پيكرى ندارد، و هر كس مى تواند وارد آن شود، اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد چه اينكه كسى حاضر نيست متاع خود را در چنين خانه اى بگذارد.
بعضى ديگر آن را اشاره به انبارهاى تجار و دكانهائى مى دانند كه متاع مردم به عنوان امـانت در آن نگهدارى مى شود و صاحب هر متاعى حق دارد براى گرفتن متاع خويش به آنجا مراجعه كند.
اين تفسير نيز با ظاهر آيه چندان سازگار نيست .
ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه منظور خانه هائى باشد كه ساكن ندارد و انسان متاع خود را در آنـجـا بـه امـانـت گـذارده ، و هـنـگـام گـذاردن رضـايـت ضـمـنـى صـاحـب منزل را براى سر كشى يا برداشتن متاع گرفته است .
البـتـه قـسـمـتـى از ايـن تـفـاسـيـر بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارد، ولى تـفـسـيـر اول با معنى آيه سازگارتر است .
ضـمـنـا از ايـن بيان روشن مى شود كه انسان تنها به عنوان اينكه متاعى در خانه اى دارد نـمـى تـوانـد در خانه را بدون اجازه صاحب خانه بگشايد و وارد شود هر چند در آن موقع كسى در خانه نباشد.
3 - مجازات كسى كه بدون اجازه در خانه مردم نگاه مى كند
در كـتـب فـقـهـى و حـديـث آمـده اسـت كـه اگـر كـسـى عـمـدا بـه داخـل خـانـه مـردم نـگـاه كـنـد و بـه صـورت يا تن برهنه زنان بنگرد آنها مى توانند در مـرتـبـه اول او را نـهـى كنند، اگر خوددارى نكرد مى توانند با سنگ او را دور كنند، اگر باز اصرار داشته باشد با آلات قتاله مى توانند از خود و نواميس خود دفاع كنند و اگر در ايـن درگـيـرى شـخص مزاحم و مهاجم كشته شود خونش هدر است ، البته بايد به هنگام جـلوگـيـرى از ايـن كار سلسله مراتب را رعايت كنند يعنى تا آنجا كه از طريق آسانتر اين امر امكان پذير است از طريق خشنتر وارد نشوند.
آيه و ترجمه


قـل للمـؤ مـنـين يغضوا من اءبصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك اءزكى لهم إ ن الله خبير بما يصنعون (30)
و قل للمؤ منات يغضضن من اءبصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن إ لا ما ظهر منها و ليـضـربـن بـخـمرهن على جيوبهن و لا يبدين زينتهن إ لا لبعولتهن اءو اءبائهن اءو اءباء بـعـولتـهـن اءو اءبـنـائهـن اءو اءبـنـاء بـعـولتـهن اءو إ خونهن اءو بنى إ خونهن اءو بنى اءخـوتـهـن اءو نـسـائهـن اءو مـا مـلكـت اءيـمـنـهـن اءو التـابـعـيـن غـيـر اءولى الاربـة مـن الرجـال اءو الطـفـل الذيـن لم يـظـهـروا على عورات النساء و لا يضربن بأ رجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن و توبوا إ لى الله جميعا اءيه المؤ منون لعلكم تفلحون (31)


ترجمه :

30 - بـه مؤ منان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان ) فرو گيرند، و فروج خود را حفظ كنند، اين براى آنها پاكيزه تر است ، خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
31 - و بـه زنـان با ايمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند، و دامان خـويـش را حـفـظ كـنـنـد، و زينت خود را جز آن مقدار كه ظاهر است آشكار ننمايند، و (اطراف ) روسريهاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود) و زينت خـود را آشـكـار نـسـازنـد مـگـر بـراى شـوهـرانـشـان يا پدرانشان يا پدر شوهرانشان يا پـسـرانـشـان يـا پـسـران هـمـسرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان ، يا پسران خواهرانشان ، يا زنان هم كيششان يا بردگانشان (كنيزانشان ) يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند، آنها هنگام راه رفـتـن پـايـهـاى خـود را بـه زمـيـن نـزنـنـد تـا زيـنـت پـنـهانيشان دانسته شود. (و صداى خـلخال كه بر پا دارند به گوش رسد) و همگى به سوى خدا بازگرديد اى مؤ منان تا رستگار شويد.
شاءن نزول :
در كتاب كافى در شاءن نزول نخستين آيه از آيات فوق از امام باقر (عليه السلام ) چنين نـقـل شـده اسـت كـه جـوانـى از انصار در مسير خود با زنى روبرو شد و در آنروز زنان مقنعه خود را در پشت گوشها قرار مى دادند (و طبعا گردن و مقدارى از سينه آنها نمايان مـى شـد) چـهـره آن زن نظر آن جوان را به خود جلب كرد و چشم خود را به او دوخت هنگامى كـه زن گـذشـت جـوان هـمـچنان با چشمان خود او را بدرقه مى كرد در حالى كه راه خود را ادامـه مـى داد تـا اينكه وارد كوچه تنگى شد و باز همچنان به پشت سر خود نگاه مى كرد ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزى استخوان يا قطعه شيشه اى كه در ديوار بود صورتش را شكافت ! هنگامى كه زن گذشت جوان به خود آمد و ديد خون از صورتش جارى اسـت و بـه لبـاس و سينه اش ريخته ! (سخت ناراحت شد) با خود گفت به خدا سوگند من خدمت پيامبر
مى روم و اين ماجرا را بازگو مى كنم ، هنگامى كه چشم رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او افتاد فرمود چه شده است ؟
و جـوان مـاجـرا را نـقـل كـرد، در ايـن هـنـگـام جـبـرئيـل ، پـيـك وحـى خـدا نازل شد و آيه فوق را آورد (قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم ...).
تفسير:
مبارزه با چشم چرانى و ترك حجاب
پـيـش از ايـن هـم گـفـتـه ايـم كـه ايـن سـوره در حقيقت سوره عفت و پاكدامنى و پاكسازى از انـحـرافـات جـنـسى است ، و بحثهاى مختلف آن از اين نظر انسجام روشنى دارد، آيات مورد بـحـث كـه احـكـام نـگـاه كـردن و چشم چرانى و حجاب را بيان مى دارد نيز كاملا به اين امر مـربـوط اسـت و نـيـز ارتباط اين بحث با بحثهاى مربوط به اتهامات ناموسى بر كسى مخفى نيست .
نـخـسـت مـى گـويـد: (به مؤ منان بگو چشمهاى خود را (از نگاه كردن به زنان نامحرم و آنـچـه نـظـر افـكـنـدن بـر آن حـرام اسـت ) فـرو گـيـرنـد، و دامـان خـود را حـفـظ كـنـنـد) (قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ).
(يـغـضـوا) از مـاده (غـض ) (بـر وزن خـز) در اصـل بـه مـعـنى كم كردن و نقصان است و در بسيارى از موارد در كوتاه كردن صدا يا كم كـردن نـگـاه گـفـتـه مى شود، بنابراين آيه نمى گويد مؤ منان بايد چشمهاشان را فرو بـنـدند، بلكه مى گويد بايد نگاه خود را كم و كوتاه كنند، و اين تعبير لطيفى است به ايـن منظور كه اگر انسان به راستى هنگامى كه با زن نامحرمى روبرو مى شود بخواهد چشم خود را به كلى ببندد ادامه راه رفتن و مانند آن براى او ممكن نيست ، اما اگر نگاه را از صورت
و انـدام او بـر گـيـرد و چـشـم خود را پائين اندازد گوئى از نگاه خويش كاسته است و آن صحنه اى را كه ممنوع است از منطقه ديد خود به كلى حذف كرده .
قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد از چه چيز چشمان خود را فرو گيرند (و به اصطلاح متعلق آن فعل را حذف كرده ) تا دليل بر عموم باشد، يعنى از مشاهده تمام آنچه نگاه به آنها حرام است چشم برگيرند.
اما با توجه به سياق آيات مخصوصا آيه بعد كه سخن از مساءله حجاب به ميان آمده به خـوبـى روشن مى شود كه منظور نگاه نكردن به زنان نامحرم است ، شاءن نزولى را كه در بالا آورديم نيز اين مطلب را تاييد مى كند.
از آنـچـه گفتيم اين نكته روشن مى شود كه مفهوم آيه فوق اين نيست كه مردان در صورت زنان خيره نشوند تا بعضى از آن چنين استفاده كنند كه نگاههاى غيرخيره مجاز است ، بلكه مـنـظـور ايـن اسـت كـه انـسـان بـه هـنـگـام نگاه كردن معمولا منطقه وسيعى را زير نظر مى گـيريد، هر گاه زن نامحرمى در حوزه ديد او قرار گرفت چشم را چنان فرو گيرد كه آن زن از مـنـطـقـه ديـد او خـارج شـود يعنى به او نگاه نكند اما راه و چاه خود را ببيند و اينكه (غض ) را به معنى كاهش گفته اند منظور همين است (دقت كنيد).
دومين دستور در آيه فوق همان مساءله حفظ (فروج ) است .
(فرج ) چنانكه قبلا هم گفته ايم در اصل به معنى (شكاف ) و فاصله ميان دو چيز اسـت ، ولى در ايـنگونه موارد كنايه از عورت مى باشد و ما براى حفظ معنى كنائى آن در فارسى كلمه دامان را به جاى آن مى گذاريم .
منظور از (حفظ فرج ) به طورى كه در روايات وارد شده است پوشانيدن
آن از نـگـاه كـردن ديـگـران اسـت ، در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليه السلام ) مى خوانيم : كـل آيـة فـى القـرآن فيها ذكر الفروج فهى من الزنا الا هذه الاية فانها من النظر: (هر آيـه اى كـه در قـرآن سـخـن از حفظ فروج مى گويد، منظور حفظ كردن از زنا است جز اين آيه منظور از آن حفظ كردن از نگاه ديگران است ).
و از آنـجـا كـه گـاه بـه نـظـر مـى رسـد كه چرا اسلام از اين كار كه با شهوت و خواست دل بـسـيـارى هـمـاهنگ است نهى كرده ، در پايان آيه مى فرمايد: (اين براى آنها بهتر و پاكيزه تر است (ذلك ازكى لهم ).
سـپـس بـه عـنـوان اخطار براى كسانى كه نگاه هوس آلود و آگاهانه به زنان نامحرم مى افـكنند و گاه آن را غير اختيارى قلمداد مى كنند مى گويد: (خداوند از آنچه انجام مى دهيد مسلما آگاه است ) (ان الله خبير بما تصنعون ).
در آيـه بـعد به شرح وظائف زنان در اين زمينه مى پردازد، نخست به وظائفى كه مشابه مـردان دارنـد اشـاره كـرده مـى گـويـد: (و بـه زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را فرو گـيـرنـد (و از نگاه كردن به مردان نامحرم خوددارى كنند) و دامان خود را حفظ نمايند) (و قل للمؤ منات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن ).
و بـه ايـن ترتيب (چشم چرانى ) همانگونه كه بر مردان حرام است بر زنان نيز حرام مـى بـاشـد، و پـوشانيدن عورت از نگاه ديگران ، چه از مرد و چه از زن براى زنان نيز همانند مردان واجب است .
سپس به مساءله حجاب كه از ويژگى زنان است ضمن سه جمله اشاره فرموده :
1 - (آنـهـا نـبـايـد زيـنت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتا ظاهر است (و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها).
در ايـنـكـه مـنـظـور از زيـنتى كه زنان بايد آن را بپوشانند و همچنين زينت آشكارى كه در اظهار آن مجازند چيست ؟ در ميان مفسران سخن بسيار است .
بـعـضى زينت پنهان را به معنى زينت طبيعى (اندام زيباى زن ) گرفته اند، در حالى كه كلمه زينت به اين معنى كمتر اطلاق مى شود.
بـعـضـى ديـگـر آن را بـه مـعـنى محل زينت گرفته اند، زيرا آشكار كردن خود زينت مانند گـوشـواره و دسـتـبـند و بازوبند به تنهائى مانعى ندارد، اگر ممنوعيتى باشد مربوط به محل اين زينتها است ، يعنى گوشها و گردن و دستها و بازوان .
بعضى ديگر آن را به معنى خود زينت آلات گرفته اند منتها در حالى كه روى بدن قرار گـرفـته ، و طبيعى است كه آشكار كردن چنين زينتى توام با آشكار كردن اندامى است كه زينت بر آن قرار دارد.
(اين دو تفسير اخير از نظر نتيجه يكسان است هر چند از دو راه مساءله تعقيب مى شود).
حق اين است كه ما آيه را بدون پيشداورى و طبق ظاهر آن تفسير كنيم كه ظاهر آن همان معنى سـوم اسـت و بنابراين زنان حق ندارند زينتهائى كه معمولا پنهانى است آشكار سازند هر چـنـد اندامشان نمايان نشود و به اين ترتيب آشكار كردن لباسهاى زينتى مخصوصى را كـه در زيـر لباس عادى يا چادر مى پوشند مجاز نيست ، چرا كه قرآن از ظاهر ساختن چنين زينتهائى نهى كرده است .
در روايـات مـتـعـددى كـه از ائمـه اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) نـقـل شـده نيز همين معنى ديده مى شود كه زينت باطن را به (قلاده ) (گردنبند) (دملج ) (بازوبند) (خلخال )
(پاى برنجن همان زينتى كه زنان عرب در مچ پاها مى كردند) تفسير شده است .
و چـون در روايـات مـتعدد ديگرى زينت ظاهر به انگشتر و سرمه و مانند آن تفسير شده مى فهميم كه منظور از زينت باطن نيز خود زينتهائى است كه نهفته و پوشيده است (دقت كنيد).
2 - دومـين حكمى كه در آيه بيان شده است كه : (آنها بايد خمارهاى خود را بر سينه هاى خود بيفكنند) (و ليضر بن بخمرهن على جيوبهن ).
(خـمـر) جـمـع (خـمـار) (بـر وزن حـجـاب ) در اصل به معنى پوشش است ، ولى معمولا به چيزى گفته مى شود كه زنان با آن سر خود را مى پوشانند (روسرى ).
(جـيـوب ) جـمـع (جيب ) (بر وزن غيب ) به معنى يقه پيراهن است كه از آن تعبير به گـريـبـان مـى شـود و گاه به قسمت بالاى سينه به تناسب مجاورت با آن نيز اطلاق مى گردد.
از ايـن جمله استفاده مى شود كه زنان قبل از نزول آيه ، دامنه روسرى خود را به شانه ها يـا پشت سر مى افكندند، به طورى كه گردن و كمى از سينه آنها نمايان مى شد، قرآن دستور مى دهد روسرى خود را بر گريبان خود بيفكنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سينه كه بيرون است مستور گردد. (از شاءن نزول آيه كه قبلا آورديم نيز اين معنى به خوبى استفاده مى شود).
3 - در سـومـيـن حكم مواردى را كه زنان مى توانند در آنجا حجاب خود را برگيرند و زينت پنهان خود را آشكار سازند با اين عبارت شرح مى دهد:
آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند (و لا يبدين زينتهن ).
(مگر (در دوازده مورد):
1 - براى شوهرانشان ) (الا لبعولتهن ).
2 - (يا پدرانشان ) (او آبائهن )
3 - (يا پدران شوهرانشان ) (او آباء بعولتهن ).
4 - (يا پسرانشان ) (و ابنائهن ).
5 - (يا پسران همسرانشان ) (او ابناء بعولتهن ).
6 - (يا برادرانشان ) (او اخوانهن ).
7 - (يا پسران برادرانشان ) (او بنى اخوانهن ).
8 - (يا پسران خواهرانشان ) (او بنى اخواتهن ).
9 - (يا زنان هم كيششان ) (او نسائهن ).
10 - (يا بردگانشان ) (كنيزانشان ) (او ما ملكت ايمانهن ).
11 - (يـا پـيـروان و طـفـيليانى كه تمايلى به زن ندارند) (افراد سفيه و ابلهى كه مـيـل جـنـسـى در آنـهـا وجـود نـدارد) (او التـابـعـيـن غـيـر اولى الاربـة مـن الرجال ).
12 - (يـا كـودكـانـى كـه از عـورات زنـان (امـور جـنـسـى ) آگـاه نـيـسـتـنـد) (او الطفل الذين لم يظهروا على عورات النساء).
4 - و بـالاخـره چـهـارمـين حكم را چنين بيان مى كند: (آنها به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود) (و صداى خلخالى كه بر پا دارند به گوش رسد) (و لا يضر بن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن ).
آنـهـا در رعـايـت عـفـت و دورى از امـورى كـه آتـش شـهـوت را در دل مـردان شـعـله ور مـى سـازد و ممكن است منتهى به انحراف از جاده عفت شود، آنچنان بايد دقيق و سختگير باشند كه حتى از رساندن صداى خلخالى را كه در پاى دارند به گوش مردان بيگانه خود دارى كنند، و اين گواه باريك بينى اسلام در اين زمينه است .
و سـرانـجام با دعوت عمومى همه مؤ منان اعم از مرد و زن به توبه و بازگشت به سوى خـدا آيه را پايان مى دهد، مى گويد: (همگى به سوى خدا باز گرديد اى مؤ منان !، تا رستگار شويد) (و توبوا الى الله جميعا ايها المؤ منون لعلكم تفلحون ).
و اگـر در گـذشته كارهاى خلافى در اين زمينه انجام داده ايد اكنون كه حقايق احكام اسلام براى شما تبيين شد از خطاهاى خود توبه كنيد و براى نجات و فلاح به سوى خدا آئيد كه رستگارى تنها بر در خانه او است ، و بر سر راه شما لغزشگاههاى خطرناكى وجود دارد كه جز با لطف او، نجات ممكن نيست ، خود را به او بسپاريد!
درسـت اسـت كـه قـبـل از نـزول اين احكام ، گناه و عصيان نسبت به اين امور مفهومى نداشت ، ولى مى دانيم قسمتى از مسائل مربوط به آلودگيهاى جنسى جنبه عقلانى دارد و به تعبير مصطلح از مستقلات عقليه است كه حكم عقل در آنجا به تنهائى براى ايجاد مسئوليت كافى است .
نكته ها:
1 - فلسفه حجاب
بـدون شـك در عـصـر مـا كـه بـعـضى نام آن را عصر برهنگى و آزادى جنسى گذارده اند و افراد غربزده ، بى بند و بارى زنان را جزئى از آزادى او مى دانند سخن از حجاب گفتن براى اين دسته ناخوشايند و گاه افسانه اى است متعلق به زمانهاى گذشته !
ولى مـفـاسـد بـى حـساب و مشكلات و گرفتاريهاى روز افزونى كه از اين آزاديهاى بى قيد و شرط به وجود آمده سبب شده كه تدريجا گوش شنوائى براى اين سخن پيدا شود.
البـتـه در مـحـيـطـهـاى اسـلامى و مذهبى ، مخصوصا در محيط ايران بعد از انقلاب جمهورى اسـلامـى ، بـسيارى از مسائل حل شده ، و به بسيارى از اين سؤ الات عملا پاسخ كافى و قـانـع كـننده داده شده است ، ولى باز اهميت موضوع ايجاب مى كند كه اين مساءله به طور گسترده تر مورد بحث قرار گيرد.
مـسـاءله ايـن است كه آيا زنان (با نهايت معذرت ) بايد براى بهره كشى از طريق سمع و بـصـر و لمـس (جز آميزش جنسى ) در اختيار همه مردان باشند و يا بايد اين امور مخصوص همسرانشان گردد.
بـحـث در اين است كه آيا زنان در يك مسابقه بى پايان در نشان دادن اندام خود و تحريك شـهـوات و هـوسـهـاى آلوده مـردان درگـيـر بـاشـنـد و يـا بـايـد ايـن مـسـائل از مـحـيـط اجتماع بر چيده شود، و به محيط خانواده و زندگى زناشوئى اختصاص يابد؟!
اسـلام طـرفدار برنامه دوم است و حجاب جزئى از اين برنامه محسوب مى شود، در حالى كـه غـربـيـهـا و غربزدههاى هوسباز طرفدار برنامه اولند! اسلام مى گويد كاميابيهاى جـنـسى اعم از آميزش و لذتگيريهاى سمعى و بصرى و لمسى مخصوص به همسران است و غير از آن گناه ، و مايه آلودگى و ناپاكى جامعه مى باشد كه جمله (ذلك ازكى لهم ) در آيات فوق اشاره به آن است .
فلسفه حجاب چيز مكتوم و پنهانى نيست زيرا:
1 - بـرهـنـگـى زنـان كـه طـبـعـا پـيـامـدهـائى هـمـچـون آرايـش و عـشـوه گـرى و امـثـال آن هـمـراه دارد مـردان مـخـصـوصـا جـوانـان را در يـك حـال تـحـريـك دائم قـرار مى دهد تحريكى كه سبب كوبيدن اعصاب آنها و ايجاد هيجانهاى بيمار گونه عصبى و گاه سر چشمه امراض روانى مى گردد، مگر اعصاب انسان چقدر مى تـوانـد بار هيجان را بر خود حمل كند؟ مگر همه پزشكان روانى نمى گويند هيجان مستمر عامل بيمارى است ؟
مـخـصـوصـا تـوجـه به اين نكته كه غريزه جنسى نيرومندترين و ريشه دارترين غريزه آدمى است و در طول تاريخ سرچشمه حوادث مرگبار و جنايات هولناكى شده ، تا آنجا كه گفته اند (هيچ حادثه مهمى را پيدا نمى كنيد مگر اينكه پاى زنى در آن در ميان است )!
آيـا دامـن زدن مـسـتـمر از طريق برهنگى به اين غريزه و شعله ور ساختن آن بازى با آتش نيست ؟ آيا اين كار عاقلانه اى است ؟
اسـلام مـى خـواهـد مـردان و زنان مسلمان روحى آرام و اعصابى سالم و چشم و گوشى پاك داشته باشند، و اين يكى از فلسفه هاى حجاب است .
2 - آمـارهـاى قـطـعـى و مـسـتـند نشان مى دهد كه با افزايش برهنگى در جهان طلاق و از هم گـسـيـخـتگى زندگى زناشوئى در دنيا به طور مداوم بالا رفته است ، چرا كه (هر چه ديـده بـيند دل كند ياد) و هر چه دل در اينجا يعنى هوسهاى سركش بخواهد به هر قيمتى بـاشـد بـه دنـبـال آن مـى رود، و بـه ايـن تـرتـيـب هـر روز دل به دلبرى مى بندد و با ديگرى وداع مى گويد.
در مـحـيـطـى كـه حـجـاب اسـت (و شرائط ديگر اسلامى رعايت مى شود) دو همسر تعلق به يكديگر دارند، و احساساتشان و عشق و عواطفشان مخصوص يكديگر است .
ولى در (بـازار آزاد بـرهـنـگـى ) كـه عـمـلا زنـان بـه صـورت كـالاى مـشـتـركـى (لااقـل در مـرحـله غـير آميزش جنسى ) در آمده اند ديگر قداست پيمان زناشوئى مفهومى نمى تـوانـد داشـتـه بـاشـد و خـانـواده هـا هـمـچون تار عنكبوت به سرعت متلاشى مى شوند و كودكان بى سرپرست مى مانند.
3 - گـسـتـرش دامـنه فحشاء، و افزايش فرزندان نامشروع ، از دردناكترين پيامدهاى بى حـجـابـى اسـت كـه فـكـر مـى كـنـيـم نـيـازى بـه ارقـام و آمـار نـدارد و دلائل آن مخصوصا در جوامع غربى كاملا نمايان است ، آنقدر عيان است كه حاجتى به بيان ندارد.
نـمـى گـوئيـم عـامـل اصـلى فـحشاء و فرزندان نامشروع منحصرا بى حجابى است ، نمى گـوئيـم استعمار ننگين و مسائل سياسى مخرب در آن مؤ ثر نيست ، بلكه مى گوئيم يكى از عوامل مؤ ثر آن مساءله برهنگى و بى حجابى محسوب مى شود.
و بـا تـوجه به اينكه فحشاء و از آن بدتر فرزندان نامشروع سر چشمه انواع جنايتها در جوامع انسانى بوده و هستند، ابعاد خطرناك اين مساءله روشنتر مى شود.
هـنـگـامـى كه مى شنويم در انگلستان ، در هر سال طبق آمار پانصد هزار نوزاد نامشروع بـه دنـيـا مـى آيـد، و هـنـگامى كه مى شنويم جمعى از دانشمندان انگليس در اين رابطه به مـقـامـات آن كـشـور اعـلام خـطـر كـرده انـد نـه بـه خـاطـر مسائل اخلاقى و مذهبى بلكه به خاطر خطراتى كه فرزندان نامشروع براى امنيت جامعه به وجود آورده اند، به گونه اى كه در بسيارى از پرونده هاى جنائى پاى آنها در ميان اسـت ، بـه اهـمـيـت اين مساءله كاملا پى مى بريم ، و مى دانيم كه مساءله گسترش فحشاء حـتـى بـراى آنـهـا كـه هـيـچ اهـمـيـتـى بـراى مـذهـب و بـرنـامـه هـاى اخـلاقـى قـائل نـيـسـتـنـد فـاجـعـه آفرين است ، بنابراين هر چيز كه دامنه فساد جنسى را در جوامع انـسـانى گسترده تر سازد تهديدى براى امنيت جامعه ها محسوب مى شود، و پى آمدهاى آن هر گونه حساب كنيم به زيان آن جامعه است .
مطالعات دانشمندان تربيتى نيز نشان داده ، مدارسى كه در آن دختر و پسر با هم درس مى خـوانـنـد، و مـراكـزى كـه مـرد و زن در آن كـار مـى كـنـند و بى بند و بارى در آميزش آنها حكمفرما است ، كم كارى ، عقب افتادگى ، و عدم مسئوليت به خوبى مشاهده شده است .
4 - مـسـاءله (ابـتـذال زن ) و (سـقوط شخصيت او) در اين ميان نيز حائز اهميت فراوان اسـت كـه نـيـازى بـه ارقـام و آمار ندارد، هنگامى كه جامعه زن را با اندام برهنه بخواهد، طبيعى است روز به روز تقاضاى آرايش بيشتر و خودنمائى افزونتر
از او دارد، و هـنـگامى كه زن را از طريق جاذبه جنسيش وسيله تبليغ كالاها و دكور اطاقهاى انـتـظـار، و عاملى براى جلب جهانگردان و سياحان و مانند اينها قرار بدهند، در چنين جامعه اى شخصيت زن تا سر حد يك عروسك ، يا يك كالاى بى ارزش سقوط مى كند، و ارزشهاى والاى انـسـانى او به كلى به دست فراموشى سپرده مى شود، و تنها افتخار او جوانى و زيبائى و خودنمائيش مى شود.
و بـه ايـن ترتيب مبدل به وسيله اى خواهد شد براى اشباع هوسهاى سركش يك مشت آلوده فريبكار و انسان نماهاى ديو صفت !
در چنين جامعه اى چگونه يك زن مى تواند با ويژگيهاى اخلاقيش ، علم و آگاهى و دانائيش جلوه كند، و حائز مقام والائى گردد؟!
بـراسـتـى درد آور اسـت كـه در كـشـورهـاى غـربـى ، و غـرب زده ، و در كـشـور مـا قـبـل از انـقـلاب اسـلامـى ، بـيـشـتـريـن اسـم و شـهـرت و آوازه و پـول و در آمـد و موقعيت براى زنان آلوده و بى بند و بارى بود كه به نام هنرمند و هنر پـيـشـه ، مـعـروف شده بودند، و هر جا قدم مى نهادند گردانندگان اين محيط آلوده براى آنها سر و دست مى شكستند و قدمشان را خير مقدم مى دانستند!
شـكـر خـدا را كـه آن بـسـاط بـر چـيـده شـد، و زن از صـورت ابتذال سابق و موقعيت يك عروسك فرنگى و كالاى بى ارزش در آمد و شخصيت خود را باز يـافـت ، حـجـاب بـر خـود پـوشـيـد امـا بـى آنـكه منزوى شود و در تمام صحنه هاى مفيد و سازنده اجتماعى حتى در صحنه جنگ با همان حجاب اسلاميش ظاهر شد.
ايـن بـود قـسمتى از فلسفه هاى زنده و روشن موضوع حجاب در اسلام كه متناسب اين بحث تفسيرى بود.
خرده گيريهاى مخالفان حجاب
در اينجا مى رسيم به ايرادهائى كه مخالفان حجاب مطرح مى كنند كه بايد
به طور فشرده بررسى شود:
1 - مهمترين چيزى كه همه آنان در آن متفقند و به عنوان يك ايراد اساسى بر مساءله حجاب ذكـر مـى كـنـنـد ايـن اسـت كـه زنـان نـيـمـى از جـامـعـه را تشكيل مى دهند اما حجاب سبب انزواى اين جمعيت عظيم مى گردد، و طبعا آنها را از نظر فكرى و فـرهـنـگـى بـه عقب ميراند، مخصوصا در دوران شكوفائى اقتصاد كه احتياج زيادى به نيروى فعال انسانى است از نيروى زنان در حركت اقتصادى هيچگونه بهره گيرى نخواهد شـد، و جـاى آنـهـا در مـراكز فرهنگى و اجتماعى نيز خالى است !، به اين ترتيب آنها به صورت يك موجود مصرف كننده و سربار اجتماع در مى آيند.
امـا آنـهـا كـه بـه ايـن مـنـطـق مـتـوسـل مـى شـونـد از چـنـد امـر بـه كـلى غافل شده يا تغافل كرده اند.
زيرا:

next page

fehrest page

back page