تفسير نمونه جلد ۱۴

جمعي از فضلا

- ۷ -


ـ از سـوئى ديگر خلقت و آفرينش خداوند، نامحدود است و او آفريدگار همه چيز است الله خـالق كل شى ء (سوره رعد آيه 16) در حالى انسان موجودات بسيار محدودى را مى تواند ابـداع كـنـد، و گـاه تـواءم بـا انـواع ضـعـفـهـا و نـقـصـهـا اسـت كـه در جـريـان عمل بايد آنها را تكميل كند، اما خلق و ابداع پروردگار خالى از هر گونه عيب و نقص است .
ـ از سوى سوم در آنجا كه انسان توانائى بر اين امر پيدا مى كند، آن نيز به اذن
و فرمان خدا است كه بى اذن او در عالم حتى برگى بر درختى نمى جنبد چنانكه درباره حضرت مسيح (عليه السلام ) در سوره مائده آيه 110 مى خوانيم و اذ تخلق من الطين كهيئة الطـيـر باذنى : (در آن هنگام كه تو از گل ، صورتى همچون صورت پرنده به اذن من خلق مى كردى ).
آيـه بـعـد از مـسـاءله تـوحـيـد و شـنـاخت مبدء به طرز زيبا و ظريفى به مساءله (معاد) مـنـتـقـل مـى شود، و مى گويد: اين انسان با همه شگفتيهايش تا ابد زنده نمى ماند، زمانى فـرا مـى رسد كه اين ساختمان عجيب از هم فرو مى ريزد و شما بعد از اين زندگى همگى مى ميريد (ثم انكم بعد ذلك لميتون ).
ولى بـراى ايـنـكـه ايـن تـصور پيش نيايد كه با مردن انسان همه چيز پايان مى گيريد (پـس ايـن آفـرينش با اينهمه شكوه و عظمت براى اين چند روز زندگى امرى بيهوده بوده اسـت ) بـلافـاصـله مـى افـزايـد: (سـپس شما روز قيامت بار ديگر به زندگى باز مى گـرديـد و بـرانـگـيـخـتـه مـى شـويد) (البته در سطحى عاليتر و در جهانى وسيعتر و گسترده تر) (ثم انكم يوم القيامة تبعثون ).
نكته ها:
1 - اثـبـات مـبـدء و مـعـاد با يك دليل ـ جـالب ايـنـكه در آيات فوق براى اثبات وجود خدا وقـدرت و عـظـمت او از هـمـان دليـلى اسـتـفـاده شـده اسـت كـه در سـوره حـج بـراى اثـبـات مـعـاد، و آنمـــســـاءله مـــراحـــل مـخـتـلف خـلقـت انـسـان در عـالم جـنـيـن اسـت و اتـفـاقـا درذيـل هـمـين آيات مورد بحث چنانكه ديديم گريزى به مساءله معاد نيز زده شده است .
آرى از يـكـسـو مـى تـوان عـظـمـت خـدا را از عـجـائب خـلقـت انسان در مخفيگاه رحم كه هر روز شكل و نقش تازه اى به خود مى گيريد شناخت كه گوئى جمعى نقاش چيره دست ، گروهى صنعتگر و ابداعگر ماهر در كنار اين قطره آب نشسته اند و شب و روز روى آن كار مى كنند و ايـن ذره نـاچـيـز را در زمـان بـسـيـار كـوتـاهـى بـا ظـرافـت فـوق العـاده از مراحل و گذرگاههاى مختلف حيات مى گذرانند.
اگـر مـى تـوانـسـتـيـم از مـراحـل رشـد و نـمـو جـنـيـن بـطـور كامل فيلم بردارى كنيم و آنها را از مقابل چشم بگذرانيم آنگاه مى فهميديم چه شگفتيها در اين كار نهفته است ؟
هـر چـنـد پيشرفت فوق العاده جنين شناسى در عصر ما و تحقيقات روز افزون دانشمندان و تـجـربـيـات و آزمـايـشـهـايـشـان روى ايـن امـر، بـسـيـارى از مسائل را روشن ساخته و هنگامى كه انسان در برابر نتيجه اين تحقيقات قرار مى گيريد بى اختيار جمله فتبارك الله احسن الخالقين را زمزمه مى كند.
و از سـوى ديـگـر ايـن آفـريـنـشـهـاى پـى در پـى كـه هـر روز چهره تازه اى به خود مى گيريد، و اصولا پيدايش يك انسان كامل از يك قطره كوچك آب ، بيانگر قدرت خداوند بر مـسـاءله مـعـاد و بـازگـشـت انـسـان بـه زنـدگى مجدد است ، و به اين ترتيب با بيان يك دليل دو هدف و با يك كرشمه دو كار، انجام شده است .
2 - آخـــريـــن مـــرحـــله تـــكـــامـــل انـــســـان در رحـــم جـــالب ايـــنـــكـــه درمــراحـل پـنـجـگـانـه اى كـه بـراى آفرينش انسان در آيه فوق ذكر شده همه جا تعبير به(خـلق ) شـده اسـت ، امـا هـنـگامى كه به آخرين مرحله مى رسد تعبير به (انشاء) مىكند.
(انشاء) همانگونه كه ارباب لغت گفته است به معنى (ايجاد كردن چيزى
تـواءم بـا تـربـيـت آن ) اسـت ، ايـن تـعـبـيـر نـشـان مـى دهـد كـه مـرحـله اخـيـر بـا مـراحـل قـبـل (مـرحله نطفه و علقه و مضغه و گوشت و استخوان ) كاملا متفاوت است مرحله اى اسـت مـهـم كه قرآن از آن سر بسته ياد كرده و تنها مى گويد: (سپس ما به آن آفرينش تازه اى داديم ) و بلافاصله پشت سر آن (فتبارك الله احسن الخالقين ) مى گويد.
ايـن چـه مـرحـله اى اسـت كـه اين قدر شايان اهميت است ، اين همان مرحله اى است كه جنين وارد مـرحـله حـيـات انـسـانـى مـى شـود، حـس ‍ و حـركت پيدا مى كند، و به جنبش در مى آيد كه در روايات اسلامى از آن تعبير به مرحله (نفخ روح ) (دميدن روح در كالبد) شده است .
ايـنجا است كه انسان با يك جهش بزرگ زندگى نباتى و گياهى را پشت سر گذاشته و گام به جهان حيوانات و از آن برتر به جهان انسانها مى گذارد، و فاصله آن با مرحله قـبـل آنـقدر زياد است كه تعبير از آن با جمله ثم خلقنا كافى نبود و لذا (ثم انشاءنا) فرمود.
در ايـنـجـا اسـت كـه انـسـان ، سـاختمان ويژه اى پيدا مى كند كه او را از همه جهان ممتاز مى سـازد، بـه او شايستگى خلافت خدا در زمين مى دهد، و قرعه امانتى را كه كوهها و آسمانها بار آن را نتوانست كشيد، به نام او مى زنند.
در واقع همينجا است كه (عالم كبير) با همه شگفتيهايش در اين (جرم صغير) منطوى و پيچيده مى شود و به راستى شايسته (تبارك الله احسن الخالقين ) است .
3 - لبـــاس گـــوشـــتـــيـــن بـــر انـــدام اســـتــخـوانـهـا! نـويـسـنـده تـفـسـيـر فـــىظـلال ذيـل آيـه مـورد بـحـث در ايـنـجـا جـمـله عـجـيـبـى نـقـل مـى كـنـد و آن ايـنكه : جنين بعد از آنكه مرحلهعـلقـه و مـضـغـه را پـشـت سـرگـذاشـت تـمـام سـلولهـايـشتبديل به سلولهاى استخوانى مى شود و بـعـد از آن تـدريـجـا عـضلات و گوشت روى آن رامـى پوشاند، بنابراين جـمـله كـسـونـا العـظـام لحـمـا يـك مـعـجـزه عـلمـى اسـت كـه پـرده از روى اينمساءله
كـه در آن روز بـراى هـيـچكس روشن نبود بر مى دارد، زيرا قرآن نمى گويد: ما مضغه را تـبـديـل بـه اسـتـخـوان و گـوشـت كـرديـم بـلكـه مـى گـويـد: مـا مـضـغـه را تـبـديـل به استخوان كرديم و بر استخوانها لباس گوشت پوشانديم اشاره به اينكه مضغه نخست تبديل به استخوان مى شود و بعد از آن گوشت روى آن را مى پوشاند.
4 - لباس مقاوم براى استخوانها!
اصولا اينكه از عضلات تعبير به لباس مى كند خود گوياى اين واقعيت است كه اگر اين لبـاس بـر اسـتـخـوانـهـا نـبـود بـسـيـار انـدام انـسـان زشـت و نـازيـبـا بود (درست همانند اسكلتهائى كه همه ما خود آن يا لااقل عكس آن را ديده ايم ).
از اين گذشته لباس حافظ بدن است ، عضلات نيز حافظ استخوانها هستند كه اگر آنها نـبـودنـد، ضربه هائى كه بر بدن وارد مى شد استخوانها را مرتبا صدمه مى زد يا مى شـكـسـت ، هـمـچـنين كارى را كه لباس در حفاظت انسان از گرما و سرما مى كند گوشتها در نـگـهـدارى اسـتـخـوانها كه ستون اصلى بدن هستند انجام مى دهند اينها همه نشان دهنده دقت قرآن در تعبيرات است .
آيه و ترجمه


و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ما كنا عن الخلق غافلين (17)
و اءنزلنا من السماء ماء بقدر فاسكنه فى الا رض و إ نا على ذهاب به لقادرون (18)
فاءنشاءنا لكم به جنات من نخيل و اءعناب لكم فيها فواكه كثيرة و منها تاءكلون (19)
و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن و صبغ للاكلين (20)
و إ ن لكـم فـى الا نـعـم لعـبـرة نـسـقـيـكم مما فى بطونها و لكم فيها منافع كثيرة و منها تاءكلون (21)
و عليها و على الفلك تحملون (22)


ترجمه :

17 - مـا بـر بـالاى سـر شـمـا هـفـت راه (طـبـقـه ) قـرار داديـم ، و مـا از خـلق (خـود) غافل نبوده و نيستيم .
18 - و از آسـمـان آبـى به اندازه معين نازل كرديم و آن را در زمين (در مخازن مخصوصى ) ساكن نموديم و ما بر از بين بردن آن كاملا قادريم .
19 - سـپـس بـه وسـيـله آن بـاغـهـائى از درخـت نـخـل و انـگـور بـراى شـما ايجاد كرديم ، بـاغـهـائى كـه در آن مـيـوه هـاى بـسـيـار اسـت و از آن تناول مى كنيد.
20 - و نـيـز درخـتـى كـه از طـور سـيـنـا مـى رويـد و از آن روغن و (نان خورش ) براى خورندگان فراهم مى گردد.
21 - و براى شما در چهارپايان عبرتى است ، از آنچه در درون آنها است (از شير) شما را سيراب مى كنيم و براى شما در آنها منافع فراوانى است و از گوشت آنها مى خوريد.
22 - و بر آنها و بر كشتيها سوار مى شويد.
تفسير:
باز هم نشانه هاى توحيد
گـفـتـيـم قـرآن پـس از ذكـر صـفـات مـؤ مـنـان بـه طـرق تـحـصـيـل ايـمان پرداخته ، و در آيات گذشته چنانكه ديديم از آيات انفسى و نشانه هاى عـظـمـت پـروردگـار در وجـود خود ما سخن گفت ، اكنون به جهان برون و آيات آفاقى مى پردازد و عظمت آفرينش را در آسمان و زمين منعكس مى كند:
نخست مى فرمايد: (ما بر فراز شما هفت طريقه آفريديم ) (و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق ).
(طـرائق ) جـمـع (طـريـقـه ) بـه مـعـنـى (راه ) يـا بـه معنى (طبقه ) است ، در صـورت اول مـعـنى آيه چنين مى شود كه ما هفت راه بالاى سر شما آفريديم ، ممكن است اين راهها طرق رفت و آمد فرشتگان باشد، و ممكن است مدار گردش ستارگان آسمان .
بنابر معنى دوم مفهومش اين است كه ما هفت طبقه (هفت آسمان ) بر فراز شما آفريديم .
درباره آسمانهاى هفتگانه قبلا سخن بسيار گفته ايم آنچه در اينجا به عنوان اشاره بايد گـفـت ايـن اسـت كـه اگـر عـدد هفت را به معنى (تكثير) بگيريم مفهومش اين است كه بر فراز شما عالمهاى بسيار و كرات و كواكب و سيارات بيشمارى است .
تـعـبـيـر بـه طـبـقـه هـرگز نبايد افلاك بطلميوسى را كه همچون پوست پياز بر فراز يـكـديـگر قرار داشتند تداعى كند، و چنين تصور شود كه قرآن بر اين فرضيه نادرست تـكـيـه كـرده ، بـلكـه (طـرائق و طـبـقـات ) اشـاره بـه عـوالمـى اسـت كـه در فـواصل مختلف از ما قرار دارند و نسبت به ما هر يك فوق ديگرى است ، بعضى دورتر و بعضى نزديكتر.
و اگر عدد (سبع ) (هفت ) را، عدد (شمارش و تعداد) بگيريم ، مفهومش اين است غير از ايـن عـالمـى كـه شـمـا مـى بينيد (مجموعه ثوابت و سيارات و كهكشانها) شش عالم ديگر ما فوق آن قرار دارد كه هنوز دست علم و دانش بشر به آن نرسيده است .
و هـرگـاه به نقشه منظومه شمسى و قرار گرفتن سيارات مختلف بر گردد آن درست دقت كـنـيـم تـفـسـيـر ديگرى نيز براى اين آيه مى توان يافت و آن اينكه از اين نه سياره كه گـرد آفـتـاب مى گردند دو سياره (عطارد و زهره ) مدارشان زير مدار زمين است ، در حالى كـه شـش ‍ سـيـاره ديگر مدارشان بيرون مدار زمين و شبيه طبقاتى است كه يكى بر فراز ديـگـرى قـرار گـرفـتـه و هـنـگامى كه مدار كره ماه را كه آنهم گرد زمين مى چرخد بر آن بيفزائيم عدد هفت مدار (مسير) يا هفت طبقه تكميل مى گردد (دقت كنيد).
و از آنجا كه تعدد عوالم و طرق آنها ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه آيا اين وسعت و عـظـمـت عـالم مـوجـب نـخـواهـد شـد كـه آفـريـدگـار از آنـهـا غـافـل گـردد، در پـايـان آيـه بـلافـاصـله مـى فـرمـايـد: مـا هـرگـز از آفـريـنـش خـود غافل نبوده و نخواهيم بود (و ما كنا عن الخلق غافلين ).
تكيه بر روى عنوان (خلق ) در اينجا اشاره به اين است كه مساءله آفرينش و خلقت به خـودى خود دليل علم آفريدگار و توجه او به آنها است ، مگر مى شود (آفريننده ) از (آفريده ) خود غافل باشد؟!.
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور اين است : ما راههاى فراوانى براى آمد و شـد فـرشـتـگـان بـر فـراز شـمـا قـرار داديـم و از حـال شـمـا غـافـل نـيـسـتـيـم و فـرشـتـگـان مـا نـيـز شـاهـد و نـاظـر اعمال شمايند.
آيه بعد به يكى ديگر از مظاهر قدرت الهى كه از بركات آسمان و زمين محسوب مى شود يعنى باران اشاره كرده مى گويد: (ما از آسمان آبى فرو فرستاديم به اندازه معين ) (و انزلنا من السماء ماء بقدر).
نـه آنـقـدر زيـاد كـه زمـيـنـهـا را در خـود غـرق كند، و نه آنقدر كم كه تشنه كامان در جهان گياهان و حيوانات سيراب نگردند.
آرى از (آسـمـان ) كـه بـگـذريم و به (زمين ) بپردازيم يكى از مهمترين مواهب الهى آبى است كه مايه حيات همه موجودات زنده است .
سـپـس بـه مـسـاءله مـهـمترى در همين رابطه كه مساءله ذخيره آبها در منابع زيرزمينى است پـرداخـتـه مـى گـويـد ما اين آب را در زمين در مخازن مخصوص ساكن كرديم ، در حالى كه اگـر مى خواستيم آن را از بين ببريم كاملا قدرت داشتيم (فاسكناه فى الارض و انا على ذهاب به لقادرون ).
مـى دانـيـم قـشـر روئيـن زمـيـن از دو طـبـقـه كـامـلا مـخـتـلف تشكيل يافته : طبقه نفوذپذير
و طـبـقـه نـفوذ ناپذير، اگر تمام قشر زمين نفوذ پذير بود آبهاى باران فورا در اعماق زمـيـن فـرو مـى رفتند و بعد از يك باران ممتد و طولانى همه جا خشك مى شد و قطرهاى آب پيدا نبود!
و اگـر تـمـام قـشـر زمـيـنـى طـبـقـه نـفـوذ نـاپـذيـر هـمـچـون گـل رس بـود تمام آبهاى باران در سطح زمين مى ماندند آلوده و متعفن مى شدند و عرصه زمين را بر انسان تنگ مى كردند، و اين آبى كه مايه حيات است مايه مرگ انسان مى شد.
ولى خـداونـد بـزرگ و منان قشر بالا را نفوذ پذير و قشر زيرين را نفوذ ناپذير قرار داده تـا آبـهـا در زمـيـن فـرو رونـد و در منطقه نفوذ ناپذير مهار شوند و ذخيره گردند، و بـعـدا از طـريـق چـشـمـه هـا، چـاهها و قناتها مورد استفاده واقع شوند، بى آنكه بگندند و توليد مزاحمت كنند يا آلودگى پيدا كنند.
ايـن آب گـوارائى را كـه مـا امـروز از چاه عميق بيرون مى كشيم و با نوشيدن آن جان تازه پـيـدا مـى كـنـيـم مـمـكـن اسـت از قـطـرات بـارانـى بـاشـد كـه هـزاران سـال قـبـل از ابـرهـا نـازل شـده و در اعـماق زمين براى امروز ذخيره گشته است ، بى آنكه فاسد شود.
بـه هـر حـال كسى كه انسان را براى زندگى آفريد و مهمترين مايه حيات او را آب قرار داد مـنـابـع بـسـيـار مـهـمـى بـراى ذخـيـره ايـن مـاده حـيـاتـى قبل از او آفريده و آبها را در آن ذخيره كرده است !
البـتـه قـسـمـتى از ذخيره هاى اين ماده حياتى بر فراز كوهها است (به صورت برفها و يـخـهـا) كـه گـاهـى هـمـه سـاله آب شـده جـريـان مـى يـابـد و گـاه صـدهـا و يـا هـزاران سـال بـر قـله كـوهـى مـى مـانـنـد تـا روزى كـه فـرمـان نـزول بـه آنـهـا داده شـود و بر اثر تغيير حرارت جوى به سوى دشت و هامون سرازير گردد و زمينهاى تشنه را سيراب كند،
ولى بـا تـوجـه بـه كلمه (فى ) در (فى الارض ) چنين به نظر مى رسد كه آيه اشاره به منابع زير زمينى آب مى كند نه فوق زمينى .
در آيـه بـعـد بـه دنـبـال نـعمت پر بركت باران به محصولاتى كه از آن مى رويد اشاره كـرده مـى گـويـد: (مـا بـه وسـيـله ايـن آب ، بـاغـهـائى از درخـت نخل و انگور براى شما ايجاد كرديم ، باغهائى كه در آن ميوه هاى بسيار است و از آن مى خـوريـد) (فانشانا لكم به جنات من نخيل و اعناب لكم فيها فواكه كثيرة و منها تاكلون ).
خـرمـا و انـگـور تـنـهـا مـحـصـول آنـهـا نـيـسـت بـلكـه ايـن دو مـحـصول عمده و پرارزش آنها است و گرنه انواع مختلفى از ديگر ميوه ها در آن يافت مى شود.
جـمـله (و مـنـهـا تـاءكـلون ) (از آن مـى خـوريـد) مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن بـاشـد كـه محصول اين باغهاى پر بركت تنها ميوه هاى آنها نيست ، بلكه خوردنى بخشى از آن است .
ايـن بـاغـها (از جمله نخلستانها) استفاده هاى فراوان ديگرى براى زندگى انسان دارد، از بـرگـهاى آنها، فرش ، و گاهى لباس درست مى كنند، از چوبهاى آنها خانه مى سازند، از ريـشـه هـا و برگها و ميوه هاى بعضى از اين درختان مواد داروئى مى گيرند، و نيز از بسيارى از آنها علوفه براى دامها، و از چوب آنها براى سوخت استفاده مى كنند.
فـخـر رازى در تـفـسـير خود اين احتمال را نيز داده است كه منظور از (منها تاكلون ) اين اسـت كـه زنـدگى و روزى شما از اين باغها اداره مى شود، درست همانند اينكه در فارسى مى گوئيم : فلانكس از فلان كسب و كار نان مى خورد (يعنى گذران زندگى او از آن است ).
اين نكته نيز قابل توجه است كه در آيات فوق ، مبدء حيات انسانى آب
نـطـفه شمرده شده ، و مبدء حيات گياهى آب باران ، در واقع اين دو نمونه برجسته حيات هر دو از آب سرچشمه مى گيرند، آرى قانون خداوند، قانون واحد و گسترده اى در همه جا است .
بـعـد به يكى ديگر از درختان پر بركتى كه از همين آب باران پرورش مى يابد اشاره كـرده مـى گويد: علاوه بر اين باغهاى نخل و انگور و ميوه هاى ديگر درختى ايجاد كرديم كـه از طـور سيناء مى رويد و از آن روغن و نان خورش براى خورندگان بدست مى آيد (و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن و صبغ للاكلين ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از (طـور سـيـنـاء) چـيـسـت ، مـفـسـران دو احتمال عمده داده اند:
نـخـسـت اينكه اشاره به همان كوه طور معروف است كه در صحراى سينا قرار دارد، و اگر مـى بـيـنـيـم كـه قـرآن در ايـنجا درخت زيتون را به عنوان درختى كه از كوه طور مى رويد توصيف كرده به خاطر آن است كه عربهاى حجاز هنگامى كه از بيابانهاى خشك اين منطقه مـى گـذشـتـنـد و به شمال رو مى آوردند نخستين منطقه اى كه در آن به درختهاى پر بار زيـتـون بـر خورد مى كردند، منطقه طور در جنوب صحراى سيناء بوده است ، مشاهده نقشه جغرافيائى اين مطلب را به خوبى روشن مى كند.
احـتـمـال ديـگـر ايـنـكـه طـور سـيـناء جنبه توصيفى دارد و به معنى كوه پربركت يا كوه پـردرخـت يـا كـوه زيبا است (چون طور به معنى كوه و سيناء به معنى پر بركت و زيبا و مشجر است ).
واژه (صبغ ) در اصل به معنى رنگ است ، ولى از آنجا كه انسان به هنگام
خـوردن غـذا مـعـمولا نان خود را با خورشى كه مى خورد رنگين مى كند به تمام انواع نان خـورشـهـا، (صـبـغ ) گـفـتـه شـده اسـت ، بـه هـر حـال كـلمه صبغ ، ممكن است اشاره به همان روغن زيتون باشد كه با نان مى خوردند و يا انواع نان خورشها كه از درختان ديگر استفاده مى كردند.
در ايـنـجا سؤ الى پيش مى آيد كه چرا در ميان انواع ميوه ها بالخصوص روى اين سه ميوه تكيه شده است : خرما، انگور و زيتون ؟
در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه از نظر تحقيقات علمى غذاشناسان كمتر ميوه اى وجود دارد كه براى بدن انسان به اندازه اين سه ميوه مفيد و مؤ ثر باشد.
(روغن زيتون ) براى توليد سوخت و ساز بدن ارزش فراوانى دارد، كالرى حرارتى آن بـسـيـار زيـاد، دوسـت صـمـيـمـى كبد انسان ، برطرف كننده عوارض كليه ها و سنگهاى صفراوى و قلنجهاى كليوى ، تقويت كننده اعصاب و بالاخره اكسير سلامتى است .
در مـورد (خـرمـا) آنقدر توصيف شده كه در اين مختصر نمى گنجد: قند فراوان خرما از سـالمـتـريـن قـنـدهـا اسـت و از نـظـر بـسـيـارى از غـذاشـنـاسـان خـرمـا يـكـى از عوامل جلوگيرى از سرطان است ، دانشمندان در خرما سيزده ماده حياتى ، و پنج نوع ويتامين كشف كرده اند كه آن را به صورت يك منبع فوق العاده ارزشمند غذائى در مى آورد.
امـا (انـگـور) بـه عقيده بعضى از دانشمندان ، يك داروخانه طبيعى است ، از نظر خواص هـمـچـون شـير مادر است و دو برابر گوشت در بدن ايجاد حرارت مى كند، خون را تصفيه مـى كـنـد، سموم بدن را دفع مى نمايد، انواع ويتامين موجود در آن به انسان نيرو و توان مى بخشد.
بـعـد از بيان گوشه اى از نعمتهاى پروردگار در جهان گياهان كه به وسيله آب باران پرورش مى يابد به بخش مهمى از نعمتها و مواهب او در جهان حيوانات پرداخته مى گويد: (در چهارپايان براى شما عبرت بزرگى است ) (و ان لكم فى الانعام لعبرة ).
سپس اين عبرت را چنين شرح مى دهد: (ما از آنچه در درون آنها است شما را سيراب مى كنيم ) (نسقيكم مما فى بطونها).
آرى شـيـر گـوارا اين غذاى نيروبخش و كامل از درون اين حيوانات ، از لابلاى خون و مانند آن بيرون مى فرستيم تا بدانيد چگونه خداوند قدرت دارد از ميان چنين اشياء ظاهرا آلوده اى يك نوشيدنى به اين پاكى و گوارائى بيرون فرستد.
سـپـس اضافه مى كند: مسائل عبرت انگيز و بركات حيوانات منحصر به شير نيست بلكه براى شما در آنها منافع بسيارى است و از گوشت آنها نيز مى خوريد (و لكم فيها منافع كثيرة و منها تاكلون ).
عـلاوه بر گوشت كه آن نيز در حد اعتدالش از بخشهاى عمده مواد غذائى مورد نياز بدن را تشكيل مى دهد، از چرم آنها انواع لباس و خيمه هاى پر دوام ، و از پشم آنها انواع لباسها و پوششها و فرشها، و از بعضى اجزاى بدن آنها مواد داروئى و حتى از مدفوع آنها مواد تقويت كننده براى درختان و زراعتها تهيه مى كنيد.
از همه اينها گذشته ، از چهارپايان به عنوان مركبهاى راهوار در خشكى و از كشتيها براى درياها استفاده كرده بر چهارپايان و كشتيها سوار و به منزلگاههاى
مقصود خود مى رسيد) (و عليها و على الفلك تحملون ).
ايـنـهـمـه آثار و خواص و فوائد در اين حيوانات به راستى مايه عبرت است ، هم انسان را به آفريننده اينهمه نعمت آشنا مى سازد و هم حس شكرگزارى را در او برمى انگيزد.
تنها سؤ الى كه اينجا باقى مى ماند اين است كه چگونه چهارپايان و كشتيها در يك رديف قـرار گـرفـتـه انـد؟ امـا بـا تـوجـه بـه يـك نـكـتـه پـاسـخ ايـن سـؤ ال روشـن مـى شـود: زيـرا انـسان نياز به مركب در همه روى زمين دارد، در كنار مركب براى خـشكى مركبهاى دريائى يعنى كشتيها را ذكر مى كند و در حقيقت اين تعبير همانند چيزى است كـه در آيـه 70 سوره اسراء كه در مورد مواهب بنى آدم مى فرمايد: وحملناهم فى البر و البـحـر: (مـا آنـهـا را در خـشـكـيـهـا و دريـاهـا حـمـل و نقل مى كنيم ).
آيه و ترجمه


و لقد اءرسلنا نوحا إ لى قومه فقال ياقوم اعبدوا الله ما لكم من إ له غيره اءفلاتتقون (23)
فـقـال المـلؤ االذيـن كـفـروا مـن قـومـه مـا هـذا إ لا بـشـر مـثـلكـم يـريـد اءن يتفضل عليكم و لو شاء الله لا نزل ملائكة ما سمعنا بهذا فى اءبائنا الا ولين (24)
إ ن هو إ لا رجل به جنة فتربصوا به حتى حين (25)


ترجمه :

23 - مـا نـوح را بـه سـوى قـومـش فـرسـتـاديم ، به آنها گفت اى قوم من ! خداوند يكتا را بـپـرسـتـيد كه غير از او معبودى براى شما نيست ، آيا (باز از پرستش بتها) پرهيز نمى كنيد؟
24 - جـمـعـيت اشرافى (و مغرور) از قوم نوح كه كافر شده بودند گفتند: اين مرد بشرى اسـت هـمـچـون شـمـا كـه مـى خـواهـد بـر شما برترى جويد، اگر خدا مى خواست پيامبرى بفرستد فرشتگانى نازل مى كرد، ما چنين چيزى هرگز در نياكان خود نشنيده ايم .
25 - او فقط مردى است كه مبتلا به نوعى از جنون است ، بايد مدتى درباره او صبر كنيد (تا مرگش فرا رسد، يا از اين بيمارى رهائى يابد).
تفسير:
منطق كوردلان مغرور
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه ، سـخـن از تـوحـيـد و مـعـرفـت خـداونـد و دلائل عظمت
او در جـهـان آفـرينش بود، همين مطلب را در آيات مورد بحث و آيات آينده از زبان پيامبران بزرگ و در لابلاى تاريخ آنها بيان مى كند.
نـخـسـت از نوح نخستين پيامبر اولواالعزم و منادى توحيد شروع كرده مى گويد: (ما نوح را به سوى قومش فرستاديم ، او به آنها گفت كه اى قوم من ! الله خداوند يگانه يكتا را بـپـرسـتـيـد كـه غـيـر از او مـعـبـودى بـراى شـمـا نيست ) (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ).
(آيا با اين بيان روشن از پرستش بتها پرهيز نمى كنيد)؟ (افلا تتقون ).
(اما جمعيت اشرافى ثروتمند و مغرور كه چشمها را در ظاهر پر مى كنند و از درون خالى هـسـتـند، از قوم او گفتند: اين مرد تنها بشرى همچون شما است با اين قيد كه حس برترى جـوئى در او تـحـريـك شـده و مـى خـواهـد بـر شـمـا مـسـلط شـود و حـكـومـت كـنـد)! (فـقـال المـلا الذيـن كـفـروا مـن قـومـه مـا هـذا الا بـشـر مـثـلكـم يـريـد ان يتفضل عليكم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب انـسـان بـودنـش را نـخـسـتـيـن عـيـبـش دانـسـتـنـد و بـه دنبال آن متهمش ساختند كه او يك فرد سلطه جو است و سخنانش از خدا و توحيد و دين و آئين ، همه توطئه اى است براى رسيدن به اين مقصود!
سـپـس افـزودنـد: (اگـر خـدا مى خواست رسولى بفرستد حتما فرشتگانى را براى اين منظور نازل مى كرد) (و لو شاء الله لانزل ملائكة ).
و بـراى تـكـمـيـل ايـن اسـتدلال واهى گفتند: (ما هرگز چنين چيزى را از نياكان پيشين خود نشنيده ايم كه انسانى دعوى نبوت كند و خود را نماينده خدا بداند)! (ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين ).
ولى اين سخنان بى اساس در روح اين پيامبر بزرگ اثر نكرد و نوح همچنان
بـه دعـوت خود ادامه مى داد و نشانه اى از برترى جوئى و سلطه طلبى در كار او نبود، لذا او را بـه اتـهـام ديـگـرى مـتهم ساختند و آن اتهام (جنون و ديوانگى ) بود كه همه پـيـامـبران الهى و رهبران راستين را در طول تاريخ به آن متهم ساختند، گفتند: (او فقط مـردى اسـت كـه مـبـتلا به نوعى از جنون است بايد مدتى درباره او صبر كنيد تا مرگ او فـرا رسـد و يـا از ايـن جـنـون شـفـا يـابـد)! (ان هـو الا رجل به جنة فتربصوا به حتى حين ).
جـالب ايـنـكـه آنـهـا در ايـن تهمت خود نسبت به اين پيامبر بزرگ تعبير به جنة را (داراى نـوعـى جـنـون اسـت ) بـه كـار بـردنـد، تا بر اين واقعيت سرپوش نهند كه زندگى اين پـيـغـمـبـر و سـخـنـان او هـمـگى بهترين نشانه عقل و دانش او است در حقيقت آنها مى خواستند بـگـويـنـد هـمه اينها درست است ، ولى جنون فنون و چهره هاى مختلفى دارد كه در بعضى مظاهر عقل نيز هست !!
جـمـله فـتـربـصـوا بـه حتى حين ممكن است اشاره به انتظار مرگ نوح باشد كه مخالفان بـراى آن دقـيـقـه شـمارى مى كردند تا آسوده خاطر شوند، و ممكن است تاءكيدى بر نسبت جنون به او باشد يعنى انتظار بكشيد تا از اين بيمارى بهبودى يابد!.
بـه هـر حـال آنـهـا در سـخـنـان خـود سـه نـوع اتـهـام واهـى و ضـد و نـقـيـض بـراى نـوح قائل شدند، و هر يك را دليل بر نفى رسالت او گرفتند.
نـخـسـت ايـنـكـه اصـولا ادعاى رسالت از ناحيه بشر دروغ است ! چنين چيزى سابقه نداشت اگر خدا مى خواست بايد فرشتگانى بفرستد.
ديگر اينكه او مرد سلطه جوئى است و اين ادعا را وسيله اى براى رسيدن
به اين هدف قرار داده است .
سوم اينكه او عقل درستى ندارد و آنچه مى گويد: از اين رهگذر است !.
و از آنـجـا كـه پـاسـخ ايـن ايـرادهـا و اتهامات بى اساس و پريشان همه روشن بود و در آيـات ديگر قرآن نيز آمده ، قرآن در اينجا سخنى در اين زمينه نمى گويد. زيرا از يكسو مـسـلم اسـت رهـبـر انـسـان بـايـد از جـنـس خـود او بـاشـد تـا بـا نـيـازهـا و دردهـا و مسائل انسان آشنائى داشته باشد، بعلاوه هميشه پيامبران از جنس بشر بوده اند.
از سـوى ديـگـر از زنـدگـى پـيـامـبـران بـه خوبى روشن مى شود كه مساءله برادرى و تـواضـع و نـفـى هـر گـونـه سـلطـه جـوئى از بـارزتـريـن صـفـاتـشـان بـوده ، و عـقل و هوش و درايتشان نيز حتى بر دشمنانشان آشكار بوده و در لابلاى گفته هاشان به آن اعتراف مى كردند.
آيه و ترجمه


قال رب انصرنى بما كذبون (26)
فـاوحـيـنا إ ليه اءن اصنع الفلك باعيننا و وحينا فإ ذا جاء اءمرنا و فار التنور فاسلك فـيـهـا مـن كـل زوجـيـن اثـنـيـن و اءهـلك إ لا مـن سـبـق عـليـه القول منهم و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا إ نهم مغرقون (27)
فاذا استويت اءنت و من معك على الفلك فقل الحمدلله الذى نجئنا من القوم الظلمين (28)
و قل رب اءنزلنى منزلا مباركا و اءنت خير المنزلين (29)
إ ن فى ذلك لايات و إ ن كنا لمبتلين (30)


ترجمه :

26 - (نوح ) گفت پروردگارا مرا در برابر تكذيبهاى آنان يارى كن .
27 - مـا بـه نـوح وحى كرديم كه كشتى را در حضور ما و مطابق فرمان ما بساز و هنگامى كـه فـرمـان مـا (بـراى غـرق آنـان ) فرا رسد و آب از تنور بجوشد (كه اين نشانه فرا رسـيـدن طـوفـان اسـت ) از هـر يـك از انـواع حـيوانات يك جفت در كشتى سوار كن ، و همچنين خانواده ات را، مگر آنها كه قبلا وعده هلاكشان داده شده است
(اشـاره بـه هـمـسر نوح و فرزند ناخلف اوست ) و ديگر درباره اين ستمگران با من سخن مگوى كه آنها همگى هلاك خواهند شد!
28 - و هنگامى كه تو و همه كسانى كه با تو هستند بر كشتى سوار شديد بگو ستايش خدائى را كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد.
29 - و بـگـو پـروردگـارا مـا را در مـنزلگاهى پر بركت فرود آر، و تو بهترين فرود آورندگانى .
30 - (آرى ) در ايـن مـاجـرا آيـات و نـشـانـه هـائى بـراى صـاحـبـان عقل و انديشه است و ما مسلما همگان را آزمايش مى كنيم .
تفسير:
پايان عمر يك قوم سركش
در آيـات گـذشـتـه بـخشى از تهمتهاى ناروائى را كه دشمنان نوح به او زدند خوانديم ولى از آيـات ديـگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه اذيت و آزار اين قوم سركش تنها مـنـحـصـر بـه اين امور نبود بلكه با هر وسيله توانستند او را در فشار قرار دادند و آزار كـردنـد، و نـوح حـداكـثـر تـلاش و كـوشـش خـود را در هـدايـت و نـجـات آنـهـا از چـنـگـال شـرك و كـفـر بـه خرج داد، هنگامى كه از تلاشهاى خود ماءيوس شد و جز گروه اندكى ايمان نياوردند از خدا تقاضاى كمك كرد چنانكه در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم :
(گـفـت : پـروردگـارا! مـرا در بـرابـر تـكـذيـبـهـائى كـه كـردنـد يـارى كـن ) (قال رب انصرنى بما كذبون ).
در ايـنـجـا فـرمـان پـروردگـار فرا رسيد و مقدمات نجات نوح و ياران اندكش و نابودى مشركان لجوج فراهم شد.
(ما به نوح وحى فرستاديم كه كشتى را در حضور ما و طبق فرمان ما بساز) (فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا).
تعبير (باعيننا) (در برابر ديدگان ما) اشاره به اين است كه تلاش و كوشش تو در ايـن راه در حـضور ما است و تحت پوشش حمايت ما، بنابراين با فكر راحت و آسوده به راه خود ادامه ده و از هيچ چيز ترس و واهمه نداشته باش .
ضـمـنـا تـعبير به (وحينا) نشان مى دهد كه نوح طرز كشتى ساختن و چگونگى آن را از وحى الهى آموخت ، و گرنه چنان چيزى طبق نوشته تواريخ تا آن زمان سابقه نداشت ، به همين دليل نوح كشتى را آنچنان متناسب با مقصد و مقصود خود ساخت كه هيچ كم و كسرى در آن نبود!
سـپـس ادامـه مـى دهـد هـنـگامى كه فرمان ما فرا رسد، و نشانه اش اين است كه آب از درون تنور خواهد جوشيد، بدان زمان طوفان نزديك شده است بلافاصله از تمام انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده ) انتخاب و در كشتى سوار كن ) (فاذا جاء امرنا و فار التنور فاسلك فيها من كل زوجين اثنين ).
(و خـانـواده و دوسـتـان با ايمانت را بر كشتى سوار نما، مگر آنها كه قبلا وعده هلاكشان داده شـده اسـت ) (اشـاره به همسر نوح و يكى از فرزندانش است ) (واهلك الا من سبق عليه القول منهم ).
و باز اضافه مى كند: (و ديگر درباره اين ستمگران (كه هم بر خويش ستم كردند و هم بـر ديگران ) با من سخنى مگو كه آنها همگى غرق خواهند شد و جاى گفتگو نيست ) (و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون ).
البته اين اخطار به خاطر آن بود كه ممكن بود نوح تحت تاءثير عواطف انسانى يا عاطفه پدر و فرزندى قرار گيرد و باز درباره آنها شفاعت كند در حالى كه آنها ديگر شايسته شفاعت نبودند.
در آيه بعد مى فرمايد: (هنگامى كه تو و همه كسانى كه با تو هستند بر كشتى سوار شـدى و اسـتـقـرار يـافـتـى خـدا را بـه خـاطر اين نعمت بزرگ سپاس بجا آور و بگو حمد خـدائى را كـه مـا را از قوم ستمگر رهائى بخشيد) (فاذا استويت انت و من معك على الفلك فقل الحمدلله الذى نجانا من القوم الظالمين ).
و بـعـد از حـمـد و سـتـايـش خـدا در بـرابـر نـخـسـتـيـن نـعـمـت بـزرگ او يـعـنـى نـجـات از چـنگال ظالمان ، از درگاهش چنين تقاضا كن (و بگو: پروردگارا! مرا در منزلگاهى پر بـركـت فـرود آر، و تـو بـهـتـريـن فـرود آورنـدگـانـى ) (و قل رب انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين ).
واژه (مـنـزل ) مـمـكـن اسـت (اسـم مـكان ) باشد، يعنى بعد از پايان گرفتن طوفان كـشـتـى مـا را در سـرزمـيـنى فرود آور كه داراى بركات فراوانى باشد و ما بتوانيم با آسودگى خاطر به زندگى خود ادامه دهيم .
و نيز ممكن است (مصدر ميمى ) باشد، يعنى ما را به طرز شايسته اى فرود آر چرا كه بـعـد از پـايـان گـرفـتـن طـوفـان بـه هـنـگام نشستن كشتى بر زمين ، خطرات زيادى اين سـرنـشـيـنـان را تـهـديـد مـى كـرد، نـبـودن جـاى مـنـاسب براى زندگى ، كمبود غذا، انواع بيماريها، نوح از خدا مى خواهد كه او را به نحوى سالم و شايسته بر زمين فرود آورد.
و بـالاخـره آخـريـن آيـه مـورد بحث اشاره به مجموع اين داستان كرده مى گويد: (در اين مـاجـراى نـوح و پـيروزيش بر ستمكاران و مجازات اين قوم سركش به شديدترين وجه ، آيات و نشانه هائى براى صاحبان عقل و انديشه است )! (ان فى ذلك لايات ).
(و ما به طور مسلم همگان را آزمايش مى كنيم ) (و ان كنا لمبتلين
ايـن جـمـله مـمـكن است اشاره به اين باشد كه ما قوم نوح را كرارا آزموديم و هنگامى كه از عهده آزمايشها برنيامدند هلاكشان كرديم .
و نـيـز مـمـكـن است اشاره به اين باشد كه ما همه انسانها را در هر عصر و زمان آزمايش مى كنيم و آنچه در آيات فوق گفته شد مخصوص ‍ مردم عصر نوح نبود، بلكه در همه اعصار و قرون در اشكال مختلف ، آزمايشها صورت مى گيريد، و در اين آزمايشها آنها كه خار راه تكامل بشرند از سر راه برداشته مى شوند، تا بشريت به سير تكاملى خود همچنان ادامه دهد.
جـالب ايـنـكـه در آيـات فوق ، تنها به مساءله ساختن كشتى و سوار شدن نوح و يارانش بر آن اكتفا شده و اما اينكه سرانجام گنهكاران به كجا رسيد پيرامون آن سخنى به ميان نيامده چرا كه با وعده الهى (انهم مغرقون ) مسلم مى شود چنين سرنوشتى دامان آنها را گرفته ، چرا كه وعده اش تخلف ناپذير است .
ذكـر ايـن مـعـنـى نـيـز لازم اسـت كـه درباره قوم نوح و مبارزه آنها با اين پيامبر بزرگ و سـرنـوشـت دردنـاك آنـان و مـاجراى كشتى ساختن و جوشيدن آب از تنور و وقوع طوفان و غـرق فـرزنـد نـوح ، سخن بسيار است كه ما قسمت زيادى از آن را در سوره هود جلد نهم از صـفـحه 68 تا صفحه 125 مشروحا آورده ايم و به خواست خدا بخش ديگرى هم در تفسير سوره نوح خواهد آمد.
آيه و ترجمه


ثم اءنشانا من بعدهم قرنا اءخرين (31)
فارسلنا فيهم رسولا منهم اءن اعبدوا الله مالكم من اله غيره اءفلا تتقون (32)
و قـال المـلا مـن قومه الذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخرة و اءترفنهم فى الحيوة الدنيا ما هذا إ لا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون (33)
و لئن اءطعتم بشرا مثلكم إ نكم إ ذا لخاسرون (34)
اءيعدكم اءنكم إ ذا متم و كنتم ترابا و عظاما اءنكم مخرجون (35)
هيهات هيهات لما توعدون (36)
إ ن هى إ لا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما نحن بمبعوثين (37)
إ ن هو إ لا رجل افترى على الله كذبا و ما نحن له بمؤ منين (38)
قال رب انصرنى بما كذبون (39)
قال عما قليل ليصبحن نادمين (40)
فاخذتهم الصيحة بالحق فجعلناهم غثاء فبعدا للقوم الظالمين (41)


ترجمه :

31 - سپس بعد از آنها جمعيت ديگرى را به وجود آورديم .
32 - و در مـيـان آنها رسولى از خودشان فرستاديم كه پروردگار يكتا را بپرستيد، جز او معبودى براى شما نيست آيا (با اين همه از شرك و بت پرستى ) پرهيز نمى كنيد؟!
33 - ولى اشـرافيان خود خواه قوم او كه كافر شده بودند و لقاى آخرت را تكذيب كرده بـودنـد و نـاز و نـعـمـت در زنـدگـى دنـيـا بـه آنـهـا داده بـوديـم گـفـتند: اين بشرى است مثل شما! از آنچه شما مى خوريد مى خورد و از آنچه مى نوشيد مى نوشد!
34 - و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد مسلما زيانكاريد.
35 - آيـا او بـه شـما وعده مى دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان شديد بار ديگر (از قبرها) خارج مى شويد؟
36 - هيهات ، هيهات از اين وعده هائى كه به شما داده مى شود!.
37 - غـيـر از ايـن زنـدگـى دنـيـا چـيـزى در كـار نيست ، پيوسته گروهى از ما مى ميرند و نسل ديگرى جاى آنها را مى گيريد و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد.
38 - او فقط مرد دروغگوئى است كه بر خدا افترا بسته و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد.
39 - عرض كرد، پروردگارا! مرا در برابر تكذيبهاى آنها يارى فرما.
40 - (خـداوند) فرمود: به زودى آنها از كار خود پشيمان خواهند شد. (اما زمانى كه سودى به حالشان ندارد).
41 - سـرانـجام صيحه آسمانى آنها را به حق فرو گرفت و ما آنها را همچون خاشاك بر سيلاب قرار داديم دور باد از رحمت خدا قوم ستمگر!
تفسير:
سرنوشت غم انگيز يك قوم ديگر (قوم ثمود)
ايـن آيـات بـه بـحـث پـيرامون اقوام ديگرى كه بعد از نوح (عليه السلام ) بر سر كار آمـدنـد پـرداخـتـه و مـنـطـق آنـهـا را كـه هـمـاهـنـگ منطق كفار پيشين بوده ، و همچنين سرنوشت دردنـاكـشـان را شـرح مـى دهـد، و بـحـثـهـائى را كـه در آيـات گـذشـتـه ذكـر شـد تكميل مى كند.
نـخـسـت مـى گـويد: (ما بعد از آنها جمعيت ديگرى را به وجود آورديم و قوم تازه اى به روى كار آمدند) (ثم انشانا من بعدهم قرنا آخرين ).
(قـرن ) از مـاده (اقتران ) به معنى نزديكى است ، لذا به جمعيتى كه در عصر واحد زنـدگـى مـى كـنـند قرن گفته مى شود، و گاه به زمان آنها نيز قرن مى گويند، اندازه گـيـرى مدت قرن به سى سال يا صد سال صرفا جنبه قراردادى دارد و تابع سنتهاى اقوام مختلف مى باشد.
از آنجا كه بشر نمى تواند بدون يك رهبر الهى باشد خداوند پيامبر بزرگى
را براى نشر دعوت توحيد و آئين حق و عدالت به سوى آنها فرستاد چنانكه آيه بعد مى گويد: (ما در ميان آنها رسولى از خودشان فرستاديم كه پروردگار يكتا را بپرستيد و جز او معبودى براى شما نيست ) (فارسلنا فيهم رسولا منهم ان اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ).
ايـن هـمـان چـيـزى بـود كـه نـخـسـتـيـن پـايـه دعـوت هـمـه پـيـامـبـران را تشكيل مى داد اين نداى توحيد بود كه زير بناى همه اصلاحات فردى و اجتماعى است .
سـپـس ايـن رسـول الهـى براى تاءكيد بيشتر به آنها مى گفت : (آيا در برابر اين دعوت صريح باز هم از شرك و بت پرستى پرهيز نمى كنيد) (افلا تتقون ).
در ايـنـكه اين قوم كداميك از اقوام بودند؟ و پيامبرشان چه نام داشت ؟ مفسران با بررسى آيات مشابه آن در قرآن دو احتمال داده اند:
نـخـسـت ايـنـكـه مـنـظـور (قـوم ثـمـود اسـت ) كـه در سـرزمـيـنـى در شمال حجاز زندگى مى كردند و پيامبر بزرگ الهى (صالح ) براى هدايت آنها مبعوث شـد، آنـهـا كـفـر ورزيـدند و راه طغيان پيش گرفتند، سرانجام به وسيله صيحه آسمانى (صاعقه اى مرگبار) از ميان رفتند.
شـاهـد ايـن تـفسير مجازات (صيحه ) است كه در پايان آيات مورد بحث براى آنها ذكر شده ، و در سوره هود آيه 67 نيز صريحا در باره (قوم صالح ) آمده است .
ديـگـر ايـنـكه منظور (قوم عاد) است كه پيامبرشان (هود) بود و در بعضى از آيات قـرآن سـرگـذشت آنها بلافاصله بعد از سرگذشت نوح آمده و اين خود قرينهاى بر اين تفسير است .
امـا بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه مـجـازات اين قوم طبق آيات 6 و 7 سوره (الحاقه ) تندباد شديدى بود كه هفت شب و هشت روز آنها را در هم مى كوبيد روشن مى شود
تفسير اول صحيحتر است .
بـه هـر حال ببينيم عكس العمل اين قوم سركش در برابر نداى توحيدى اين پيامبر بزرگ چـه بود؟ قرآن در آيه بعد مى گويد: (آن جمعيت اشرافى خودخواه كه خداوند يگانه را انـكار كردند و لقاى آخرت و رستاخيز را تكذيب نمودند و ما آنها را نعمت فراوانى در اين زنـدگـى دنـيـا بـخـشـيـده بـوديـم گـفـتـنـد: ايـن فـقـط انـسـانـى اسـت مـثـل شـمـا، از آنـچـه شـمـا مـى خـوريـد مـى خـورد، و از آنـچـه مـى نـوشـيد مى نوشد) (و قـال المـلا مـن قومه الذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخره و اترفناهم فى الحياة الدنيا ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون ).
آرى جـمـعـيـتـى كـه در نـاز و نـعـمـت به سر مى بردند و به تعبير قرآن (ملا) بودند (ظـاهـرى چـشـم پـر كـن و درونـى از نور حق تهى داشتند) چون دعوت اين پيامبر بزرگ را مـخـالف هـوسهاى خود مى ديدند، و مزاحم منافع نامشروع و استكبار و برترى جوئى بى دليـلشـان مشاهده مى كردند و به خاطر همين ناز و نعمتها از خدا دور افتاده بودند و سراى آخـرت را انـكـار نـمودند، به ستيزه بر خواستند ، درست با همان منطقى كه سركشان قوم نوح داشتند.
آنـان انـسـان بـودن ايـن رهبران الهى و خوردن و نوشيدن آنها را همانند ساير مردم دليلى بـر نـفـى رسـالتـشـان گرفتند، در حالى كه اين خود تاءييدى بر رسالت اين بزرگ مـردان بـود كـه آنـهـا از مـيـان تـوده هـاى مـردم بـرمـى خـاستند كه دردها و نيازها شان را بخوبى درك كنند.
سـپـس بـه يـكـديـگر گفتند: (اگر شما بشرى همانند خودتان را اطاعت كنيد بطور قطع زيانكاريد)! (و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون ).
ايـن كـوردلان توجه به اين نكته نداشتند كه خودشان انتظار داشتند مردم در اين وسوسه هـاى شـيـطـانى از آنان پيروى كنند و براى مبارزه با اين پيامبر همصدا شوند، اما با اين حـال پـيـروى از كـسـى را كـه از كـانـون وحـى كـمـك مـى گـيـريـد و قـلبـش بـه نور علم پروردگار روشن است عيب مى شمردند و مخالف آزادى و حريت انسان !
سـپـس بـه انـكـار مـعـاد كـه هميشه قبول آن سدى بر سر راه خودكامگان و هوسرانان بود پـرداخـتند و گفتند: (آيا اين مرد به شما وعده مى دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان (پـوسـيـده ) شـديـد بـاز هـم از قـبرها بيرون مى آئيد و حيات نوينى را آغاز مى كنيد)؟! (ايعدكم انكم اذا متم و كنتم ترابا و عظاما انكم مخرجون ).
(هيهات ! هيهات ! از اين وعده هايى كه به شما داده مى شود) (وعده هاى بى اساس و تو خالى !) (هيهات هيهات لما توعدون ).
اصلا مگر ممكن است انسانى كه مرد و خاك شد و ذرات آن به هر سو پراكنده گشت باز هم بـه زنـدگـى بـاز گـردد؟ چـنـيـن چـيـزى مـحـال اسـت محال !!
سپس با اين سخن انكار معاد را تاءكيد بيشترى كردند كه (غير از اين زندگى دنيا چيزى در كـار نـيـسـت ، پـيـوسـتـه گـروهـى از مـا مـى مـيـرنـد و نـسـل ديـگـرى جـاى آنـهـا را مـى گيريد، و بعد از مرگ ديگر هيچ خبرى نيست ! و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد)! (ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما نحن بمبعوثين ).
سـرانـجام به عنوان يك جمع بندى در اتهامى كه نسبت به پيامبرشان داشتند چنين گفتند: (او فـقـط مـرد دروغـگـوئى اسـت كـه بـر خـدا افـتـرا بـسـتـه ، و بـه هـمـيـن دليـل مـا هـرگـز بـه او ايـمـان نـخـواهـيـم آورد)! (ان هـو الا رجل افترى على الله كذبا و ما نحن له بمؤ منين ).
نـه رسـالتى از طرف خدا دارد، و نه وعده هاى رستاخيز او درست است ، و نه برنامه هاى ديگرش ، به همين دليل يك آدم عاقل به او ايمان نخواهد آورد.
هنگامى كه غرور و طغيان آنها از حد گذشت و تمام پرده هاى حيا را دريدند ، و بى شرمى را در انـكار رسالت و معجزات و دعوت انسانساز پيامبرشان را به آخرين حد رساندند، و خـلاصـه بـر هـمـه آنـهـا اتمام حجت شد، اين پيامبر بزرگ الهى رو به درگاه خدا كرد و (گـفـت : پـروردگـارا مـرا در مـقـابـل تـكـذيـبـهـاى آنـهـا يـارى كـن ) (قال رب انصرنى بما كذبون ).
آنها هر چه توانستند گفتند و هر تهمتى مى خواستند زدند، تو مرا كمك فرما.
(و از سـوى پـروردگـار بـه او گـفته شد كه آنها به زودى از كار خود پشيمان خواهند گـشـت ) و مـيـوه درخـت تـلخـى را كـه نـشـانـده انـد خـواهـنـد چـشـيـد) (قال عما قليل ليصبحن نادمين ).
اما زمانى پشيمان مى شوند كه سودى ندارد و راه بازگشت بسته است .
و همين طور شد (ناگهان صيحه آسمانى آنها را به حق زير ضربات خود فرو گرفت ) (فاخذتهم الصيحة بالحق ).
صـاعـقـه اى مـرگـبار با صدائى وحشت انگيز و مهيب فرود آمد، همه جا را تكان داد و در هم كوبيد و ويران كرد، و اجساد بى جان آنها را روى هم ريخت ، بقدرى
سـريـع و كـوبـنده بود كه حتى قدرت فرار از خانه هاشان پيدا نكردند و در درون همان خانه هايشان مدفون گشتند چنانكه قرآن در پايان اين آيات مى گويد:
(ما آنها را همچون خار و خاشاك در هم كوبيده شده روى سيلاب قرار داديم ) (فجعلناهم غثاء).
(دور باد از رحمت خداوند قوم ستمگر)! (فبعدا للقوم الظالمين ).
نكته ها:
1 - زندگى پر زرق و برق و اثر شوم آن
در آيـات فوق رابطهاى ميان (اتراف ) (زندگى اشرافى و پرناز و نعمت ) و (كفر و تـكـذيـب لقـاى پـروردگار ديده مى شود، و به راستى چنين است ، چرا كه صاحبان اين گـونـه زنـدگـانى معمولا تمايل به آزادى بى قيد و شرط براى هر گونه كامجوئى و بـهـره گـيـرى از لذائذ حـيـوانـى دارنـد، و پـر واضـح اسـت كـه قـبـول مـراقـبت الهى و همچنين دادگاه بزرگ رستاخيز مانع مهمى در اين راه است ، هم آرامش ‍ وجدانشان را بر هم مى زند، و هم زبان مردم را به روى آنها باز مى كند.
لذا ايـن گـونـه افـراد يـكـبـاره طـوق عبوديت پروردگار را از گردن بر مى دارند، و راه انـكار مبدء و معاد را پيش مى گيرند و به تعبيرى كه در آيات فوق خوانديم مى گويند: زنـدگى همين است و بس و هيچ خبر ديگرى نيست و هر كس غير اين بگويد دروغگو است ! دم غـنـيـمـت اسـت و ايـن چـهـار روزه عمر را بايد خوش بود، از هر چمنى بايد گلى چيد و از هر وسـيـله لذتـى لذت جـسـت ! و ايـنـچـنـيـن خـلافـكـاريـهـا و زشـتـيـهـاى اعمال خود را توجيه مى كنند.
از ايـن گـذشـتـه فراهم ساختن چنان زندگى پر زرق و برق بدون غصب حقوق ديگران و ظلم و ستم معمولا ممكن نيست ، تا رسالت پيامبران و قيامت را انكار نكنند
اين راه براى آنها هموار نخواهد شد، و اينجاست كه مى بينيم اكثريت كسانى كه داراى چنين زنـدگـى هـسـتـنـد بـه همه چيز پشت پا مى زنند و با ديده تحقير و انكار به همه چيز مى نگرند.
ايـن بـيـنـوايـان كـور دل و اسـيـران چـنـگال هوى و هوس از سايه اطاعت و لطف پروردگار بـيـرون مـى رونـد، ولى طـوق عبوديت هوى و هوس ‍ و شهوت را بر گردن مى نهند، و خود بـنـده بـنـدگـان دگـر مـى شوند، افكارى منحط، ارواحى آلوده ، و دلهائى سياه و تاريك دارنـد، دورنماى زندگى آنها شايد براى بعضى جالب باشد اما از نزديك وحشتناك است چـرا كـه نـا آرامـى حـاصـل از گـنـاه و تـرس از زوال نـعمتها و مرگ فكر آنها را همواره در اضطراب فرو مى برد.
2 - (تراب ) و (عظام )
(تراب ) به معنى خاك و (عظام ) به معنى استخوانها است ، معمولا بدن انسان نخست تـبـديـل بـه اسـتـخـوانـهـاى پـوسـيـده و سـپـس ‍ خـاك مـى شـود، بـنـابـراين جاى اين سؤ ال باقى است كه چرا در آيه فوق ، تراب بر عظام مقدم داشته شده است ؟.
اين تعبير ممكن است اشاره به دو بخش مختلف بدن آدمى باشد نخست گوشتها فرو ميريزد و خاك مى شود و استخوانها سالها بعد از آن باقى مى ماند و سپس مى پوسد و از بين مى رود.
اين احتمال نيز قابل توجه است كه تراب اشاره به نياكان بسيار قديم باشد كه همگى خاك شدند و عظام اشاره به پدران كه استخوانهاى پوسيده آنها باقى است .
3 - غثاء چيست ؟
در آيـات فـوق خـوانـديـم كـه (قـوم ثـمود) بر اثر صيحه آسمانى همچون (غثاء) گـشتند، غثاء در اصل به معنى گياهان خشكيده اى است كه به صورت بسيار در هم ريخته بـر روى سـيـلاب قـرار دارد، هـمـچـنـيـن بـه كـفـهـائى كـه روى ديـگ در حال جوشيدن پيدا مى شود نيز غثاء مى گويند.
تـشـبيه اجساد بى جان آنها به غثاء اشاره به نهايت ضعف و ناتوانى و در هم شكستگى و بـى ارزش بـودن آنـها است ، چرا كه خاشاك روى سيلاب از هر چيز بى ارزشتر و سبكتر اسـت نه از خود اراده اى دارد و نه بعد از گذشتن و فرو نشستن سيلاب اثرى از آن باقى مى ماند.
در مـورد صـيـحـه آسـمـانـى ، شـرح مـبـسـوطـى در جـلد نـهـم صـفـحـه 164 (ذيـل آيه 67 سوره هود) داشتيم ، البته اين مجازات منحصر به قوم ثمود نبود بلكه چند قوم گنهكار با همين عذاب الهى نابود شدند كه شرح آن را در همانجا بيان كرديم .
4 - يك سرنوشت عمومى
جـالب ايـنـكـه در آخـريـن جمله از آيات مورد بحث ، مساءله را از صورت خصوصى بيرون آورده و بـه صـورت يـك قـانـون كـلى و همگانى بيان مى كند و مى فرمايد: دور باد قوم سـتـمـگـر از رحـمـت خـدا، و ايـن در حـقـيـقـت نـتـيـجـه گـيـرى نـهـائى از كل اين آيات است كه آنچه در اين ماجرا گفته شد از انكار و تكذيب آيات الهى و انكار معاد و رستاخيز و نتيجه دردناك آنها، مخصوص جمعيت و گروه معينى نيست ، بلكه همه ستمگران را در طول تاريخ شامل مى شود.
آيه و ترجمه


ثم اءنشأ نا من بعدهم قرونا اءخرين (42)
ما تسبق من اءمة اءجلها و ما يستخرون (43)
ثم اءرسلنا رسلنا تترا كل ما جاء اءمة رسولها كذبوه فأ تبعنا بعضهم بعضا و جعلنهم اءحاديث فبعدا لقوم لا يؤ منون (44)


ترجمه :

42 - سپس اقوام ديگرى را بعد از آنها به وجود آورديم .
43 - هيچ امتى بر اصل و سر رسيد حتميش پيشى نمى گيرد و از آن نيز تاءخير نمى كند.
44 - سپس رسولان خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم ، هر زمان رسولى براى (هدايت ) قومى مى آمد او را تكذيب مى كردند ولى ما اين امتهاى سركش را يكى پس از ديگرى هلاك نـمـوديـم و آنـهـا را احـاديثى قرار داديم (چنان محو شدند كه تنها نام و گفتگوئى از آنها باقى ماند) دور باد از رحمت خدا قومى كه ايمان نمى آورند!
تفسير:
اقوام سركش يكى بعد از ديگرى هلاك شدند
پس از پايان داستان قوم ثمود، قرآن در آيات مورد بحث اشاره به اقوام ديگرى كه بعد از آنـهـا و قـبـل از مـوسى (عليه السلام ) روى كار آمدند كرده ، مى گويد: (بعد از آنان جمعيتهاى ديگرى را روى كار آورديم ) (ثم انشانا من بعدهم قرونا آخرين ).
چـرا كـه ايـن قـانـون و سـنـت خـداونـد بـزرگ اسـت كه فيض خود را قطع نمى كند و اگر گـروهـى مـانـعـى بـر سـر راه تـكـامـل نوع بشر شدند آنها را كنار زده و اين قافله را در مسيرش همچنان پيش مى برد.
امـا ايـن اقـوام و طـوائف گـونـاگـون هـر كـدام داراى زمـان و اجـل مـعـينى بودند و (هيچ امتى از اجل خود پيشى نمى گيرند و از آن عقب نمى افتند) (ما تسبق من امة اجلها و ما يستاخرون ).
بـلكـه هـنگامى كه فرمان قطعى پايان حيات آنها صادر مى شد از ميان مى رفتند، نه يك لحظه زودتر و نه ديرتر.
(اجـل ) بـه مـعـنـى عـمـر و مـدت چـيـزى اسـت ، و گـاه بـه نـقـطـه پـايـان و انـتـهـا نيز اجل گفته مى شود، مثل اينكه مى گوئيم : اجل فلان بدهى فلان زمان است (يعنى سر رسيد آن ).

next page

fehrest page

back page