تفسير نمونه جلد ۱۳
جمعي از فضلا
- ۶ -
فـاخـلع نـعـليـك اى خـوفـيك : خوفك من ضياع اهلك و خوفك من فرعون :
(منظور از فاخلع نـعـليك اين است كه دو ترس و وحشت را از خود دور كن ،
خوف از اينكه خانواده ات كه مورد علاقه تو است در اين بيابان از بين برود، و خوف از
فرعون )!
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليهالسلام ) مطلب جالبى در رابطه با اين فراز
از زنـدگـى موسى نقل شده آنجا كه مى فرمايد: كن لما لا ترجوا ارجى منك لما ترجوا،
فان مـوسـى بـن عـمـران خـرج ليـقـبـس لاهـله نـارا فـرجـع اليـهـم و هـو رسـول
نـبى !: (نسبت به چيزهائى كه اميد ندارى
بيش از چيزهائى كه اميد دارى ، اميدوار باش ! چرا كه موسى بن عمران به دنبال يك
شعله آتش رفت ، اما با مقام نبوت و رسالت بـازگـشـت )!
اشاره به اينكه بسيار مى شود كه انسان به چيزى اميدوار است اما به آن نـمـى رسد ولى
چيزهاى مهمترى كه اميدى نسبت به آن ندارد به لطف پروردگار براى او فراهم مى شود!
هـمـيـن مـعـنـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـهـالسـلام ) نـيـز نقل شده است .
2 - پـاسخ به يك اشكال - بعضى از مفسران در اينجا سؤ الى مطرح كرده اند و آن اينكه
موسى چگونه و از كجا دانست اين صدائى را كه مى شنود از سوى خدا است ؟ و از كجا يقين
پـيـدا كـرد كـه پـروردگـار دارد بـه او مـامـوريـت مـى دهـد؟ ايـن سـؤ ال را كـه
در مـورد ساير پيامبران نيز قابل طرح است از دو راه مى توان پاسخ داد: نخست ايـنـكه
در آن حالت يك نوع مكاشفه باطنى و احساس درونى كه انسان را به قطع و يقين كامل مى
رساند و هر گونه شك و شبهه را زائل مى كند به پيامبران دست مى دهد.
ديـگـر ايـنـكـه آغـاز وحـى ممكن است با مسائل خارق عادتى تواءم باشد كه جز به
نيروى پـروردگـار مـمـكـن نـيـسـت ، همانگونه كه موسى (عليهالسلام ) آتش را از ميان
درخت سبز مشاهده كرد، و از آن فهميد كه مساله يك مساله الهى و اعجازآميز است .
ايـن مـوضـوع نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كـه شـنيدن سخن خدا، آنهم بدون هيچ
واسطه ، مـفـهـومـش ايـن نـيـسـت كـه خـداوند، حنجره و صوتى دارد بلكه او به قدرت
كامله اش امواج صـوت را در فضا خلق مى كند، و به وسيله اين امواج با پيامبرانش سخن
مى گويد، و از آنـجـا كـه آغاز نبوت موسى (عليهالسلام ) به اينگونه انجام يافت لقب
(كليم الله )
به او داده شده است .
3 - نـمـاز بـهـترين وسيله ياد خدا - در آيات فوق به يكى از فلسفه هاى مهم نماز
اشاره شـده اسـت ، و آن ايـنـكـه انـسـان در زنـدگـى ايـن جـهـان بـا تـوجـه
(بـه عوامل غافل كننده ) نياز
به تذكر و يادآورى دارد، با وسيله اى كه در فاصله هاى مختلف زمانى ، خدا و رستاخيز
و دعوت پيامبران و هدف آفرينش را به ياد او آورد و از غرق شدن در گرداب غفلت و بى
خبرى حفظ كند، نماز اين وظيفه مهم را بر عهده دارد.
انسان صبحگاهان از خواب برمى خيزد، خوابى كه او را از همه چيز اين جهان بيگانه كرده
، مـى خـواهد برنامه زندگى را شروع كند، قبل از هر چيز به سراغ نماز مى رود، قلب و
جـان خـود را بـا يـاد خـدا صـفـا مـى دهـد، از او نيرو و مدد مى گيرد، و آماده سعى
و تلاش تواءم با پاكى و صداقت مى گردد.
بـاز هـنگامى كه غرق كارهاى روزانه شد و چند ساعتى گذشت و چه بسا ميان او و ياد خدا
جـدائى افـتـاد، نـاگـاه ظـهـر مـى شـود و صـداى مـؤ ذن را مى شنود الله اكبر!...
حى على الصـلوة !: (خدا از همه چيز برتر
است ، برتر از آنست كه توصيف شود... بشتاب به سـوى نـماز به سراغ نماز مى رود در
برابر معبود خود به راز و نياز مى ايستد، و اگر گـرد و غبار غفلتى بر قلب او نشسته
، آن را شستشو مى دهد اينجا است كه خدا در نخستين دستورات در آغاز وحى به موسى مى
گويد نماز
را بر پا دار تا به ياد من باشى .
جـالب ايـنـكه اين آيه مى گويد: نماز را بر پا دار تا به ياد من باشى ، اما در آيه
28 سوره رعد مى گويد: ذكر خدا مايه اطمينان و آرامش دلها است (الا بذكر الله تطمئن
القلوب ) و در آيـه 27 تـا 30 سـوره فـجر مى فرمايد: يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى
الى ربك راضـيـة مـرضـيـة فـادخـلى فـى عـبـادى و ادخـلى جـنـتـى :
(اى نـفـس مـطـمـئنـه بـه سـوى پـروردگـارت بـازگرد ، در حالى كه هم تو
از او خشنودى و هم او از تو خشنود، در زمره بـنـدگـانـم درآى ، و در بـهـشـتم گام
بگذار)! از قرار دادن اين سه آيه در كنار
هم به خـوبـى مـى فهميم نماز انسان را به ياد خدا مى دارد، ياد خدا نفس مطمئنه به
او مى دهد، و نفس مطمئنه او را به مقام بندگان خاص و بهشت جاويدان مى رساند.
آيه و ترجمه
و ما تلك بيمينك يموسى
(17)
قال هى عصاى اءتوكؤ ا عليها و اءهش بها على غنمى و لى فيها مارب اءخرى
(18)
قال اءلقها يموسى
(19)
فأ لقئها فإ ذا هى حية تسعى
(20)
قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها الا ولى
(21)
و اضمم يدك إ لى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء ءاية اءخرى
(22)
لنريك من ءايتنا الكبرى
(23)
|
ترجمه :
17 - و چه چيز در دست راست توست اى موسى ؟!
18 - گـفـت ايـن عـصـاى مـن اسـت ، بـر آن تـكـيـه مـى كـنـم ، بـرگ درختان را با
آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم ، و نيازهاى ديگرى را نيز با آن برطرف مى كنم .
19 - گفت اى موسى آنرا بيفكن !
20 - (موسى ) آنرا افكند، ناگهان مار عظيمى شد و شروع به حركت كرد!
21 - فـرمـود آنـرا بـگـيـر و نـتـرس مـا آنـرا بـه هـمـان صـورت اول باز مى
گردانيم . 22 - و دست خود را در گريبانت فرو بر، تا سفيد و درخشنده بى عيب بيرون
آيد، و اين معجزه ديگرى است .
23 - مى خواهيم آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم .
تفسير:
عصاى موسى و يد بيضا
بدون شك پيامبران براى اثبات ارتباط خود با خدا نياز به معجزه دارند و گرنه هر كس
مـى تـوانـد دعـوى پـيـامبرى كند، بنابراين شناخت پيامبران راستين از دروغين جز از
طريق معجزه ميسر نيست ، اين معجزه مى تواند در محتواى خود دعوت و كتاب آسمانى
پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـاشـد، و نـيـز مـى تـوانـد امـور
ديـگـرى از قبيل معجزات حسى و جسمى باشد بعلاوه معجزه در روح خود پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) نيز مؤ ثر است و به او قوت قلب و قدرت ايمان و استقامت مى
بخشد.
به هر حال موسى (عليهالسلام ) پس از دريافت فرمان نبوت بايد سند آن را هم دريافت
دارد، لذا در هـمـان شـب پـر خـاطره ، موسى (عليهالسلام ) دو معجزه بزرگ از خدا
دريافت داشت .
قرآن اين ماجرا را چنين بيان مى كند:
خـداونـد از مـوسـى سؤ ال كرد: (چه چيز در
دست راست تو است اى موسى ؟!) (و ما تلك
بـيـمـينك يا موسى ). اين سؤ ال ساده كه تواءم با لطف و محبت است علاوه بر اينكه
موسى را كه طبعا در آن حال غرق طوفانهاى روحانى شده بود آرامش بخشيد، مقدمه اى بود
براى بازگو كردن يك حقيقت بزرگ . موسى در پاسخ (گفت
اين قطعه چوب عصاى من است )
(قال هى عصاى ).
و از آنـجـا كـه مـايـل بود سخنش را با محبوب خود كه براى نخستين بار در را به روى
او گـشـوده اسـت ادامـه دهـد، و نـيـز از آنـجا كه شايد فكر ميكرد تنها گفتن اين
عصاى من است كـافـى نـبـاشـد، بلكه منظور بازگو كردن آثار و فوائد آنست ، اضافه
كرد: من بر آن تكيه مى كنم (اتوكؤ عليها).
(و برگ درختان را با آن براى گوسفندانم
فرو مى ريزم ) (و اهش بها على غنمى ).
علاوه بر اين فوائد و نتايج ديگرى نيز در آن دارم )
(ولى فيها مارب اخرى ).
البـتـه پـيـدا اسـت ، عـصـا براى صاحبان آن چه فوائدى دارد، گاهى از آن به عنوان
يك وسـيـله دفـاعـى در مقابل حيوانات موذى و دشمنان استفاده ميكنند، گاهى در بيابان
سايبان به توسط آن ميسازند، گاه ظرف به آن بسته و از نهر عميق آب مى كشند.
بـه هـر حـال مـوسى در تعجب عميقى فرو رفته بود كه در اين محضر بزرگ اين چه سؤ الى
اسـت و مـن چـه جـوابـى دارم مـيـگـويـم ، آن فـرمـانـهـاى قبل چه بود؟ و اين
استفهام براى چيست ؟
نـاگـهـان (بـه او فـرمـان داده شـد اى
مـوسـى عـصـايـت را بـيـفـكـن )! (قال
القها يا موسى ).
(موسى فورا و بدون فوت وقت عصا را افكند،
ناگهان مار عظيمى شد
و شروع به حركت كرد) (فالقاها فاذا هى حية
تسعى ).
(تسعى )
از ماده (سعى
) به معنى راه رفتن سريع است كه به مرحله دويدن نرسد.
در اينجا (به موسى دستور داده شد كه آن را
بگير، و نترس ، ما آن را به همان صورت نخستين باز ميگردانيم
)! (قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها الاولى ).
در آيـه 31 سـوره قـصـص مـيـخـوانـيـم (ولى
مـدبـرا و لم يـعـقـب يـا مـوسـى اقبل و لا تخف ):
(موسى با مشاهده كردن آن مار عظيم ، ترسيد و فرار كرد، خداوند بار ديگر
فرمود: اى موسى بازگرد و نترس ).
گـر چـه مـسـاله تـرس مـوسـى در ايـنـجـا بـراى جـمـعـى از مـفـسـران سـؤ ال
انـگـيـز شـده اسـت كـه ايـن حـالت بـا شـجـاعـتـى كـه در مـوسى سراغ داريم و عملا
در طـول عـمـر خود به هنگام مبارزه با فرعونيان به ثبوت رسانيد، بعلاوه از شرائط
كلى انبياء است چگونه سازگار است ؟
ولى بـا تـوجـه بـه يك نكته پاسخ آن روشن مى شود، زيرا طبيعى هر انسانى است - هر
قـدر هـم شـجـاع و نـتـرس بـاشـد - كـه اگـر بـبـيـنـد نـاگـهـان قـطـعـه چـوبـى
تـبـديل به مار عظيمى شود و سريعا به حركت درآيد، موقتا متوحش مى شود و خود را كنار
مـى كـشـد، مـگـر آنـكـه در بـرابـر او ايـن صـحـنـه بـارهـا تـكـرار شـود، ايـن
عـكـس - العـمـل طبيعى هيچگونه ايرادى بر موسى نخواهد بود و با آيه 39 احزاب كه مى
گويد: الذيـن يـبـلغـون رسـالات الله و يـخـشونه و لا يخشون احدا الا الله :
(كسانى كه ابلاغ رسالتهاى الهى ميكنند و از او مى ترسند، و از هيچكس جز
او ترسى ندارند) منافاتى ندارد، اين يك
وحشت طبيعى زودگذر و موقتى در برابر يك حادثه كاملا بيسابقه و خارق عادت است .
سـپـس بـه دومـيـن مـعـجـزه مـهـم مـوسـى اشاره كرده به او دستور مى دهد:
(دست خود را در گـريـبـانت فرو بر، تا سفيد و روشن بيرون آيد، بى آنكه
عيب و نقصى در آن باشد، و ايـن مـعجزه ديگرى براى تو است
) (و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية اخرى ).
گرچه در تفسير جمله (و اضمم يدك الى جناحك
...) مفسران عبارات گوناگونى دارند، ولى
بـا تـوجـه به آيه 32 سوره قصص كه مى گويد: اسلك يدك فى جيبك و آيه 12 سوره نمل
كه مى گويد: و ادخل يدك فى جيبك به خوبى استفاده مى شود كه موسى مامور بـوده اسـت
دسـت خـود را در گـريـبـانـش فـرو بـرد و تـا زيـر بـغـل يـا پـهـلو ادامـه دهـد
(چـرا كـه جـنـاح در اصـل بـه مـعـنـى بـال پـرنـدگـان اسـت و در ايـنـجـا
مـيـتـوانـد كـنـايـه از زيـر بغل بوده باشد).
(بـيـضـاء)
به معنى سفيد است ، و جمله (من غير سوء)
اشاره به اين است كه سفيدى دسـت تـو بـر اثـر بـيـمـارى پـيـسـى و مـانـنـد آن
نـخـواهـد بـود، بـه دليل اينكه درخشندگى خاصى دارد، در يك لحظه ظاهر و در لحظه
ديگرى از بين مى رود. ولى از بـعـضـى روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه دست موسى در
آن حالت ، نورانيت فوق العـادهـاى پـيـدا كـرد، اگـر چـنـيـن بـوده اسـت بـايـد
قـبـول كـرد كـه جـمـله مـن غـير سوء مفهوم ديگرى جز آنچه در بالا گفتيم خواهد داشت
يعنى نـورانـيـتى دارد بدون عيب ، نه چشم را آزار مى رساند و نه لكه تاريكى در ميان
آن ديده مى شود و نه غير آن .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه عـنـوان يـك نـتـيـجـهـگـيـرى از آنـچـه در آيـات
قـبـل بـيان شد ميفرمايد: (ما اينها را در
اختيار تو قرار داديم تا آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم
) (لنريك من آياتنا الكبرى ).
پـيـدا اسـت كه منظور از (آيات كبرى
) همان دو معجزه مهمى است كه در بالا آمد، و اينكه بـعـضى از مفسران
احتمال داده اند، اشاره به معجزات ديگرى است كه بعد از آن خداوند در اختيار موسى
گذاشت بسيار بعيد به نظر ميرسد.
نكته ها:
1 - دو معجزه بزرگ :
بـدون شـك آنـچه در بالا در زمينه تبديل عصاى موسى به مار عظيم كه حتى در آيه 107
سـوره اعـراف از آن تـعـبير به (ثعبان
) (اژدها ) شده است ، و همچنين درخشندگى خاص دسـت در يـك لحـظـه كـوتـاه
و سـپـس بـازگـشـت بـه حـال اول يـك امـر عـادى يـا نادر و كمياب نيست بلكه هر دو
خارق عادت محسوب مى شود كه بـدون اتـكـاء بـر يـك نـيروى ما فوق بشرى ، يعنى قدرت
خداوند بزرگ ، امكان پذير نيست ،
كـسـانـى كـه بـه خـدا ايـمـان دارنـد و عـلم و قـدرت او را بى پايان مى دانند هرگز
نمى توانند اين امور را انكار كنند و يا مانند ماديگراها به خرافه نسبت دهند.
آنـچـه در معجزه مهم است آن است كه عقلا محال نباشد و در اين مورد اين امر كاملا
صادق است چرا كه هيچ دليل عقلى دلالت بر نفى امكان تبديل عصا به مار عظيم نمى كند.
مـگـر عـصـا و مـار عـظيم هر دو در گذشته هاى دور از خاك گرفته نشده اند، البته
شايد مـيـليـونـهـا يا صدها ميليون سال طول كشيد كه از خاك اين چنين موجوداتى به
وجود آمد (و هـيـچ در ايـن مـسـاله تـفـاوتـى نـيـسـت كـه مـا قـائل بـه تـكـامـل
انـواع بـاشـيـم و يـا ثـبـوت انـواع ، چـرا كـه بـه هـر حـال هـم چـوب درخـتـان از
خـاك آفريده شده اند و هم حيوانات ) منتها كار اعجاز در اين مورد بـوده اسـت كه آن
مراحلى را كه ميبايست در طول ساليان دراز طى شود، در يك لحظه و در مـدتـى بـسـيـار
كـوتـاه انـجـام داده اسـت آيـا چـنـيـن امـرى محال به نظر مى رسد؟
مـمـكـن اسـت مـن كـتـاب قـطـورى را بـا دسـت در يـكـسـال بـنـويـسـم ، حـال اگـر
كـسـى پـيدا شود با اتكاء به اعجاز آنچنان سريع انجام دهد كه در يكساعت يا كمتر از
آن نوشته شود اين محال عقلى نيست ، اين خارق عادت است . (دقت كنيد)
بـه هـر حـال قـضـاوت عـجولانه در باره معجزات و آنها را خداى ناكرده به خرافات
نسبت دادن دور از منطق و عقل است ، تنها چيزى كه گاهى اينگونه افكار را به وجود مى
آورد اين است كه ما به علل و معلول عادى خو گرفتهايم تا آنجا كه آنها را به صورت
ضرورت تـلقـى مـيـكـنـيـم ، و هـر چـه را خـلاف آن بـاشـد مـخـالف ضـرورت
مـيـدانـيـم در حالى كه شـكـل ايـن عـلل و مـعـلول طـبـيـعـى و عـادى هـرگـز جـنـبه
ضرورت ندارد و هيچ مانعى ندارد عامل مافوق طبيعت ، دگرگونيها در آنها ايجاد كند.
2 - استعدادهاى فوق العاده اشياء
مـسلما آن روز كه موسى ، آن عصاى شبانى را براى خود انتخاب نمود، باور نمى كرد كه
ايـن مـوجود ساده از عهده چنان كار عظيمى به فرمان خدا برآيد، آنچنان كه قدرت
فراعنه را درهم ريزد، اما خدا به او نشان داد كه از همين
وسيله ساده ميتوان آنچنان نيروى خارق العادهاى به وجود آورد.
اين در واقع درسى است به همه انسانها كه در اين جهان هيچ چيز را ساده نپندارند، اى
بسا مـوجـودات يـا افـرادى كـه مـا بـا ديـده حـقـارت بـه آنـهـا مـيـنـگـريـم
قدرتهاى عظيمى در دل نهفته داشته باشند كه ما از آن بيخبريم .
3 - تورات در اين باره چه مى گويد:
در آيـات بـالا خـوانديم كه موسى (عليهالسلام ) هنگامى كه دستش را از گريبان بيرون
آورد، سـفـيـد و روشـن بـوده بـى آنـكـه عـيـبـى داشته باشد، ممكن است اين جمله
براى نفى تعبيرى باشد كه در تورات تحريف يافته ديده مى شود، چرا كه در اين تورات
چنين آمده اسـت : (و خـداونـد بـاز بـه او
گفت حال دست خود را به آغوش خود گذار كه دست خود را به آغوش خود گذاشت و او را
بيرون آورد و اينك دستش مانند برف ، مبروص شد).
كلمه (مبروص
) از ماده (برص
) به معنى پيسى است كه يكنوع بيمارى است و مسلما به كار بردن اين تعبير
در اين مورد غلط و نابجا است .
آيه و ترجمه
اذهب إ لى فرعون إ نه طغى
(24)
قال رب اشرح لى صدرى
(25)
و يسر لى اءمرى
(26)
و احلل عقدة من لسانى
(27)
يفقهوا قولى
(28)
و اجعل لى وزيرا من اءهلى
(29)
هرون اءخى
(30)
اشدد به اءزرى
(31)
و اءشركه فى اءمرى
(32)
كى نسبحك كثيرا
(33)
و نذكرك كثيرا
(34)
انك كنت بنا بصيرا
(35)
قال قد اءوتيت سؤ لك يموسى
(36)
|
ترجمه :
24 - برو به سوى فرعون كه او طغيان كرده است !
25 - عرض كرد پروردگارا سينه مرا گشاده دار.
26 - كار مرا بر من آسان گردان .
27 - و گره از زبانم بگشا.
28 - تا سخنان مرا بفهمند.
29 - وزيرى از خاندانم براى من قرار بده .
30 - برادرم هارون را.
31 - به وسيله او پشتم را محكم كن .
32 - و او را در كار من شريك گردان .
33 - تا تو را بسيار تسبيح گوئيم .
34 - و تو را بسيار ياد كنيم .
35 - چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بودهاى .
36 - فرمود آنچه را خواستهاى به تو داده شد، اى موسى !
تفسير:
خواسته هاى حساب شده موسى
تـا ايـنـجـا مـوسـى بـه مـقـام نـبـوت رسـيـده و مـعـجـزات قابل ملاحظهاى دريافت
داشته است ، ولى از اين به بعد فرمان رسالت به نام او صادر مـى شـود، رسـالتـى
بـسـيـار عـظـيـم و سـنـگـيـن رسالتى كه از ابلاغ فرمان الهى به زورمـنـدتـريـن و
خـطـرنـاكترين مردم محيط شروع مى شود، ميفرمايد: (به
سوى فرعون برو كه طغيان كرده است )!
(اذهب الى فرعون انه طغى ).
آرى براى اصلاح يك محيط فاسد و ايجاد يك انقلاب همه جانبه بايد از سردمداران فساد و
ائمه كفر شروع كرد از آنها كه در تمام اركان جامعه نقش دارند،
خـودشـان و يـا افـكار و اعوان و انصارشان همه جا حاضرند، آنهائى كه تمام سازمانهاى
تبليغاتى و اقتصادى و سياسى را در قبضه خود گرفته اند كه اگر آنها اصلاح شوند و يـا
در صـورت عـدم اصـلاح ريـشـه كـن گـردنـد مـيـتوان به نجات جامعه اميدوار بود، و
گرنه هر گونه اصلاحى بشود. سطحى و موقتى و گذرا است .
جـالب ايـنـكـه : دليـل لزوم آغـاز كـردن از فـرعون ، در يك جمله كوتاه
(انه طغى ) (او طـغـيـان كرده
است ) بيان شده كه در اين كلمه (طغيان
) همه چيز جمع است ، آرى طغيان و تـجـاوز از حد و مرز در تمام ابعاد
زندگى ، و به همين جهت به اينگونه افراد (طاغوت
) گفته مى شود كه از همين ماده گرفته شده
است .
موسى (عليه السلام ) نه تنها از چنين ماموريت سنگينى وحشت نكرد، و حتى كمترين
تخفيفى از خـداونـد نـخـواسـت ، بـلكـه بـا آغـوش بـاز از آن استقبال نمود، منتهى
وسائل پيروزى در اين ماموريت را از خدا خواست .
و از آنـجـا كـه نـخـسـتـيـن وسـيـله پـيـروزى روح بـزرگ ، فـكـر بـلنـد و عـقـل
تـوانـا و به عبارت ديگر گشادگى سينه است عرض كرد پروردگار من ! سينه مرا گشاده
بدار (قال رب اشرح لى صدرى ).
آرى نـخـسـتـيـن سرمايه براى يك رهبر انقلابى ، سينه گشاده ، حوصله فراوان استقامت
و شـهـامـت و تـحـمـل بـار مـشـكـلات اسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل در حـديـثـى از
امـير مؤ منان على (عـليـهالسلام ) ميخوانيم : آلة الرياسة سعة الصدر: وسيله رهبرى
و رياست سينه گشاده اسـت در بـاره شـرح صـدر و مـفـهـوم آن در جـلد پـنـجـم
تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 436 ذيل آيه 125 انعام نيز بحث كردهايم ).
و از آنجا كه اين راه مشكلات فراوانى دارد كه جز به لطف خدا گشوده
نمى شود در مرحله دوم از خدا تقاضا كرد كه كارها را بر او آسان گرداند و مشكلات را
از سر راهش بردارد، عرض كرد (كار مرا آسان
گردان ) (و يسر لى امرى ).
سـپـس مـوسـى تقاضاى قدرت بيان هر چه بيشتر كرد و عرضه داشت :
(گره از زبانم بگشا) (و احلل
عقدة من لسانى ).
درسـت اسـت كـه داشـتـن سـرمـايـه شـرح صـدر، مهمترين سرمايه است ولى كار سازى اين
سـرمـايـه در صـورتـى اسـت كـه قـدرت ارائه و اظـهـار آن بـه صـورت كـامـل وجـود
داشـته باشد، به همين دليل ، موسى بعد از تقاضاى شرح صدر و برطرف شدن موانع ، تقاضا
كرد خداوند گره از زبانش بردارد.
و مخصوصا علت آن را چنين بيان كرد: (تا
سخنان مرا درك كنند) (يفقهوا قولى ).
ايـن جـمـله در حقيقت ، آيه قبل را تفسير مى كند و از آن ، روشن مى شود كه منظور از
گشوده شـدن گـره زبـان ، ايـن نـبـوده اسـت كه زبان موسى (عليهالسلام ) بخاطر
سوختگى در دوران طـفـوليـت يـكـنـوع گـرفـتـگـى داشـتـه (آنگونه كه بعضى از مفسران
از ابن عباس نـقـل كـرده انـد) بـلكـه مـنظور گره هاى سخن است كه مانع درك و فهم
شنونده مى گردد، يـعـنـى آنـچـنان فصيح و بليغ و رسا و گويا سخن بگويم كه هر شنونده
اى منظور مرا به خوبى درك كند.
شـاهـد ديـگـر ايـن تـفـسير، آيه 34 سوره قصص است و اخى هارون هو افصح منى لسانا:
(برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است
).
جـالب ايـنـكـه : افـصـح از مـاده (فـصـيـح
) در اصـل بـه مـعـنـى خـالص بودن چيزى از زوائد است و سپس به سخنى كه
رسا و گويا و خالى از حشو و زوائد باشد گفته شده است .
بـه هر حال يك رهبر و پيشواى موفق و پيروز كسى است كه علاوه بر سعه فكر و قدرت روح
، داراى بيانى گويا و خالى از هر گونه ابهام و نارسائى باشد.
و از آنجا كه رساندن اين بار سنگين به مقصد (بار رسالت پروردگار و رهبرى انسانها و
مـبـارزه بـا طـاغـوتـهـا و جـبـاران ) نـياز به يار و ياور دارد، و به تنهائى ممكن
نيست ، چهارمين تقاضاى موسى (عليهالسلام ) از پروردگار اين بود:
(خداوندا! وزير و ياورى از خاندانم براى من قرار ده
) (و اجعل لى وزيرا من اهلى ).
(وزيـر)
از مـاده وزر در اصـل به معنى بار سنگين است ، و از آنجا كه وزيران بسيارى از
بارهاى سنگين را در كشوردارى بر دوش دارند اين نام بر آنها گذارده شده است . و نيز
كلمه وزير به معاون و ياور اطلاق مى شود.
امـا ايـنـكـه موسى (عليهالسلام ) تقاضا مى كند كه اين وزير از خانواده او باشد
دليلش روشن است ، چرا كه هم شناخت بيشترى نسبت به او خواهد داشت ، و هم دلسوزى
فراوانتر، چه خوبست كه انسان بتواند با كسى همكارى كند كه پيوندهاى روحانى و جسمانى
آنانرا به هم مربوط ساخته است .
سـپـس مـخـصـوصـا انگشت روى برادر خويش گذاشت و عرضه داشت
(اين مسئوليت را به برادرم هارون بده )
(هارون اخى ).
هـارون : طـبـق نـقـل بـعـضـى از مـفـسـران ، بـرادر بـزرگـتـر مـوسـى بـود و سـه
سال با او فاصله سنى داشت ، قامتى بلند و رسا و زبانى گويا و درك عالى داشت سه سال
قبل از وفات موسى ، دنيا را ترك گفت .
او از پـيامبران مرسل بود چنانكه در آيه 45 سوره مؤ منون ميخوانيم : ثم ارسلنا موسى
و اخاه هارون باياتنا و سلطان مبين ، و نيز داراى نور و روشنائى
باطنى و وسيله تشخيص حق از باطل بود چنانكه در آيه 48 سوره انبياء ميخوانيم :
و لقد آتينا موسى و هارون الفرقان و ضياء.
بـالاخـره او پيامبرى بود كه خداوند از باب رحمتش به موسى بخشيد و وهبنا له من
رحمتنا اخاه هارون نبيا (مريم - 53).
او دوش بـه دوش ، بـرادرش مـوسـى (عـليـهالسلام ) در انجام اين رسالت سنگين ، تلاش
ميكرد.
درسـت اسـت كه موسى (عليهالسلام ) در آن شب تاريك .در آن وادى مقدس كه اين تقاضا را
از خـدا بـه هـنـگـام دريـافـت فـرمـان رسـالت مـى كـنـد بـيـش از ده سـال از وطـن
خـود دور مـانـده بـود، ولى قـاعـدتـا ارتـبـاطـش بـه طـور كـامـل از بـرادرش در
ايـن مـدت قطع نشده بود كه با اين صراحت و روشنى از او سخن مى گويد و از درگاه خدا
تقاضاى شركت او در اين برنامه بزرگ مى كند.
سـپس موسى هدف خود را از تعيين هارون به وزارت و معاونت چنين بيان مى كند:
(خداوندا! پشتم را با او محكم كن )
(اشدد به ازرى ).
(ازر)
در اصـل ، از مـاده (ازار)
بـمـعـنـى لبـاس گـرفته شده است ، مخصوصا به لبـاسـى گـفـته مى شود كه بند آنرا بر
كمر گره ميزنند، به همين جهت گاهى اين كلمه به كمر، يا قوت و قدرت نيز اطلاق شده
است .
و بـراى تـكـمـيـل ايـن مـقصد، تقاضا مى كند او را در كار من شريك گردان (و اشركه
فى امرى ).
هـم شـريـك در مـقـام رسـالت باشد، و هم در پياده كردن اين برنامه بزرگ شركت جويد،
ولى به هر حال او پيرو موسى در تمام برنامه ها بود و موسى امام و پيشواى او.
سرانجام نتيجه خواسته هاى خود را چنين بيان مى كند تا تو را بسيار تسبيح گوئيم (كى
نسبحك كثيرا).
(و تو را بسيار ياد كنيم
) (و نذكرك كثيرا).
چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بودهاى (انك كنت بنا بصيرا).
تو نيازهاى ما را به خوبى ميدانى ، و به مشكلات اين راه از هر كس آگاهترى ما از تو
آن مـيـخـواهـيـم كـه مـا را در اطـاعـت فـرمـانـت قـدرت بـخـشـى ، و بـه انجام
وظائف و تعهدها و مسئوليتهايمان موفق و پيروز دارى .
از آنجا كه موسى در اين تقاضاهاى مخلصانه اش نظرى جز خدمت بيشتر و كاملتر نداشت ،
خـداونـد تقاضاى او را در همان وقت اجابت فرمود به او گفت آنچه را خواسته بودى به
تو داده شد اى موسى ! (قال قد اوتيت سؤ لك يا موسى ).
در واقـع در ايـن لحـظـات حـسـاس و سـرنوشتساز كه موسى براى نخستين بار بر بساط
مـيـهـمـانـى خـداونـد بـزرگ گام مينهاد هر چه لازم داشت يكجا از او درخواست كرد، و
او نيز مـهـمـانـش را نـهـايـت گـرامـى داشـت و هـمـه خـواسته هاى او را در يك جمله
كوتاه با ندائى حـيـاتـبـخش اجابت كرده بى آنكه در آن قيد و شرط يا چون و چرائى
كند، و با تكرار نام مـوسـى كـه هـر گـونـه ابـهـامـى را از دل مـيـزدايـد آنـرا
تـكـميل فرموده و چه شوقانگيز و افتخار آفرين است كه نام بنده در گفتار مولى تكرار
گردد.
نكته ها:
1 - شرائط رهبرى انقلاب :
بدون شك دگرگونى بنيادى در نظام جوامع بشرى و تغيير ارزشهاى مادى و شرك آلوده بـه
ارزشـهـاى مـعـنـوى و انـسـانـى ، مخصوصا در آنجا كه راه آن از ميان قلمرو فراعنه و
خـودكـامـگـان مـيگذرد، كار سادهاى نيست ، نياز به آمادگى روحى و جسمى ، قدرت تفكر
و نيروى بيان ، روشنى راه امدادهاى الهى ، و داشتن يار و ياور مورد اطمينان و
قدرتمند دارد.
ايـنـها همان امورى است كه موسى در تقاضاهاى نخستين خود در همان آغاز رسالت بزرگ ،
از خداى خود خواست .
ايـنـهـا خـود بـيـانـگـر آنـسـت كـه مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) حـتـى قـبـل از
نـبـوت ، روحـى بـيـدار و آمـاده داشـت و نـيـز روشـنـگـر اين حقيقت است كه به
ابعاد مـسـئوليـتش به خوبى واقف بود، و ميدانست در آن شرائط خاص بايد با چه ابزارى
به ميدان آيد، تا توانائى مبارزه با نظامهاى فرعونى داشته باشد.
و ايـن الگـوئى است براى همه رهبران الهى در هر عصر و زمان ، و براى همه رهروان اين
راه .
2 - مبارزه با طغيانگران -
بدون شك فرعون داراى نقاط انحرافى فراوانى بود، كافر بود، بتپرست بود، ظالم و
بـيـدادگـر بـود و... ولى قرآن از ميان همه اين انحرافات مساله طغيان او را مطرح مى
كند (انـه طـغـى ) چـرا كـه روح طـغـيـان و گـردنـكـشـى در برابر فرمان حق ، عصاره
همه اين انحرافات و جامع تمام آنها است .
ضمنا روشن مى شود كه هدف انبياء در درجه اول مبارزه با طاغوتها و مستكبران است ، و
اين درست بر خلاف تحليلى است كه ماركسيستها درباره
مذهب دارند و آن را در خدمت طغيانگران و استعمار پيشگان ميدانند.
مـمـكن است گفتار آنها در باره مذاهب ساختگى تخديرى صحيح باشد ، ولى تاريخ انبياى
راسـتـين با صراحت تمام ، پندارهاى واهى آنها را در مورد مذاهب آسمانى صددرصد نفى
مى كند، مخصوصا قيام موسى بن عمران شاهد گويائى است در اين رابطه .
3- براى هر كار برنامه و وسيله لازم است -
درس ديـگـرى كـه اين فراز از زندگى موسى به ما مى دهد اين است كه حتى پيامبران با
داشـتـن آنـهـمـه مـعـجـزات بـراى پـيـشـرفـت كـار خـود ، از وسائل عادى ، كمك
ميگرفتند، از بيان رسا و مؤ ثر از نيروى فكرى و جسمى معاونان .
بـنـا نـيـسـت كـه مـا در زنـدگـى هـمـيـشـه در انـتـظـار مـعـجـزهـهـا باشيم ،
بايد برنامه و وسـائل كـار را آمـاده كـرد و از طـرق طـبـيـعـى به پيشروى ادامه
داد، و آنجا كه كارها گره ميخورد بايد در انتظار لطف الهى بود!
4- تسبيح و ذكر -
چـنـانـكه در آيات فوق خوانديم ، موسى هدف نهائى خواسته هاى خود را اين قرار مى دهد
كه (تو را بسيار تسبيح كنيم و تو را بسيار
ياد نمائيم .)
روشـن اسـت (تـسـبيح
) به معنى پيراستن خداوند از تهمت (شرك
و نقائص امكانى )
ميباشد، و نيز روشن است كه منظور موسى (عليهالسلام ) آن نبوده كه جمله
(سبحان الله
) را پشت سر هم تكرار كند، بلكه هدف پياده
كردن حقيقت آن در جامعه آلوده آن زمان بوده اسـت ، بـتها را برچيند، بتخانه ها را
ويران كند، مغزها را از افكار شرك آلود بشويد ، و نقائص مادى و معنوى را برطرف
سازد.
به دنبال آن ، ذكر خدا، ياد او، ياد صفات او را در دلها زنده كند و صفات
الهـى را در سـطـح جـامـعـه پـرتوافكن سازد، تكيه بر كلمه
(كثيرا) نشان مى دهد كه
ميخواهد آن را همگانى و عمومى سازد و از اختصاص به دايره محدودى درآورد.
5- پيامبر اسلام همان خواسته هاى موسى را تكرار مى كند -
از روايـاتـى كـه در كـتـب دانـشمندان اهل سنت و تشيع وارد شده استفاده مى شود كه
پيغمبر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـيـز هـمـيـن مسائل را كه موسى
براى پيشبرد اهدافش از خدا خواسته بود تمنا كرد، با اين تفاوت كه بـه جـاى نـام
هـارون ، نام (على
) (عليهالسلام ) را نهاد، و چنين عرض كرد: اللهم انى اسـالك بـمـا سـالك
اخـى مـوسـى ان تـشـرح لى صـدرى ، و ان تـيـسـر لى امـرى ، و ان تحل عقدة من لسانى
، يفقهوا قولى و اجعل لى وزيرا من اهلى ، عليا اخى ، اشدد به ازرى ، و اشركه فى
امرى ، كى نسبحك كثيرا نذكرك كثيرا، انك كنت بنا بصيرا:
(پـروردگـارا! مـن از تـو هـمـان تـقـاضـا
مـى كنم كه برادرم موسى تقاضا كرد از تو مـيـخـواهم سينهام را گشاده دارى ، و كارها
را بر من آسان كنى ، گره از زبانم بگشائى ، تا سخنانم را درك كنند، براى من وزيرى
از خاندانم قرار دهى ، برادرم على (عليهالسلام ) را خـداونـدا پـشـتـم را بـا او
مـحكم كن ، و او را در كار من شريك گردان تا تو را بسيار تـسـبـيـح گـوئيـم و تـو
را بـسـيـار يـاد كـنـيـم كـه تـو بـه حال ما بصير و بينائى
).
ايـن حـديـث را (سـيـوطـى
) در تفسير (درالمنثور)
و (مرحوم طبرسى
) در (مجمع البـيـان
) و بـسـيـارى ديـگـر از دانـشـمـنـدان بـزرگ سـنـى و شـيـعـه بـا
تـفـاوتهائى نقل كرده اند.
مـشـابـه ايـن حـديـث ، حـديـث منزله است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
به على (عـليـهـالسـلام ) فـرمود: ا لا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى ،
الا انه ليس نبى بعدى :
(آيـا راضـى نـيـسـتـى كـه نـسـبت به من
همانند هارون نسبت به موسى باشى ، جز اينكه پيامبرى بعد از من نخواهد بود).
اين حديث كه در كتب درجه اول اهل تسنن آمده و به گفته محدث بحرانى
(طـبـق نـقـل تـفـسـيـر المـيـزان ) در كـتـاب (غـايـة
المـرام ) از يـك صـد طـريـق از طـرق اهل
سنت و هفتاد طريق از طرق شيعه نقل شده است ، آنقدر معتبر ميباشد كه جاى هيچگونه
انكار ندارد.
مـا در بـاره حـديـث مـنـزله ، در جـلد شـشـم تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيـه 142
اعراف (صفحه 339) به قدر كافى بحث كردهايم ، اما آنچه ذكر آن را در ايـنـجا ضرورى
ميدانيم اين است كه بعضى از مفسران (مانند آلوسى در روح المعانى ) با قـبـول اصـل
روايـت در دلالت آن ايراد كرده اند و گفته اند جمله و اشركه فى امرى (او را شريك در
كار من بنما) چيزى را جز شركت در امر ارشاد و دعوت مردم به سوى حق ، اثبات نمى كند.
ولى پـيدا است كه مساله شركت در ارشاد و به تعبير ديگر امر به معروف و نهى از منكر
و گـسـتـرش دعـوت حـق ، وظـيـفـه فرد فرد مسلمانان است و اين چيزى نبوده است كه
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى على (عليهالسلام ) بخواهد، اين يك
توضيح واضح اسـت كـه هـرگـز نمى توان دعاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
را به آن تفسير كرد.
از سـوى ديـگـر مـيـدانـيـم كـه مـنـظور شركت در امر نبوت هم نبوده است ، بنابراين
نتيجه مـيگيريم كه مقام خاصى بوده غير از نبوت و غير از وظيفه عمومى ارشاد، آيا اين
جز مساله ولايـت خـاصـه چيزى خواهد بود؟ آيا اين همان خلافت (به مفهوم خاصى كه شيعه
براى آن قائل است ) نيست ؟ و جمله (وزيرا)
نيز آن را تاييد و تقويت مى كند.
بـه تـعـبـير ديگر وظائفى وجود دارد كه كار همه افراد نيست و آن حفظ آئين پيامبر
(صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) از هر گونه تحريف و انحراف ، و تفسير هر گونه
ابهامى كه در محتواى آئين براى بعضى رخ دهد، و رهبرى امت در غيبت پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) و بعد از او، و كمك بسيار مؤ ثر در پيشبرد اهداف او.
ايـنـهـا همان چيزى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با گفتن جمله
(اشركه فى امرى ).
از خدا براى على (عليهالسلام ) خواست .
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود، وفات هارون قبل از موسى (عليهالسلام ) مشكلى در اين
بحث ايجاد نمى كند، زيرا خلافت و جانشينى گاهى در زمان غيبت رهبر است آنگونه كه
هارون در غـيـبـت مـوسى داشت و گاهى بعد از وفات او است ، آنگونه كه على
(عليهالسلام ) بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشت هر دو داراى
يك قدر مشترك و جامع واحد است هر چند مصداقها متفاوت بوده است . (دقت كنيد)
آيه و ترجمه
و لقد مننا عليك مرة اءخرى
(37)
إ ذ اءوحينا إ لى اءمك ما يوحى
(38)
اءن اقـذفـيـه فـى التـابـوت فـاقـذفـيـه فـى اليـم فـليـلقـه اليـم بالساحل يأ خذه
عدو لى و عدو له و اءلقيت عليك محبة منى و لتصنع على عينى
(39)
إ ذ تـمـشـى اءخـتـك فـتـقـول هـل اءدلكم على من يكفله فرجعنك إ لى اءمك كى تقر
عينها و لا تحزن و قتلت نفسا فنجينك من الغم و فتنك فتونا فلبثت سنين فى اءهل مدين
ثم جئت على قدر يموسى
(40)
و اصطنعتك لنفسى
(41)
|
ترجمه :
37 - و ما بار ديگر نيز تو را مشمول نعمت خود ساختيم .
38 - آن زمان كه به مادرت آنچه را لازم بود الهام كرديم .
39 - كـه او را در صـنـدوقـى بـيـفكن ، و آن صندوق را به دريا بينداز، تا دريا آنرا
به ساحل
بيفكند، و دشمن من و دشمن او آنرا بگيرد و من محبتى از خودم بر تو افكندم ، تا در
برابر ديدگان (علم ) من پرورش يابى .
40 - در آن هنگام كه خواهرت (در نزديكى كاخ فرعون ) راه ميرفت و ميگفت آيا
خانوادهاى را بـه شـمـا نـشـان دهـم كـه ايـن نوزاد را كفالت مى كند (و دايه خوبى
براى اوست ) و به دنبال آن ما تو را به مادرت بازگردانديم تا چشمش به تو روشن شود،
و غمگين نگردد، و تـو كـسـى (از فـرعـونـيـان ) را كـشـتـى امـا مـا تـو را از
انـدوه نـجات داديم ، پس از آن ساليانى در ميان مردم مدين توقف نمودى و تو را بارها
آزموديم سپس در زمان مقدر (براى فرمان رسالت ) به اينجا آمدى .
41 - و من تو را براى خودم پرورش دادم !
تفسير:
چه خداى مهربانى !
در ايـن آيـات خداوند به يكى ديگر از فصول زندگانى موسى (عليهالسلام ) اشاره مى
كـنـد كـه مـربـوط بـه دوران كـودكـى او و نـجـات اعـجـازآمـيـزش از چـنـگـال خـشـم
فـرعـونـيـان اسـت ، ايـن فـصـل گـرچـه از نـظـر تـسـلسـل تـاريـخـى قـبـل از فـصل
رسالت و نبوت بوده ، اما چون به عنوان شاهد براى مـشـمـول نـعمتهاى خداوند، نسبت به
موسى (عليهالسلام ) از آغاز عمر، ذكر شده ، در درجه دوم اهميت نسبت به موضوع رسالت
ميباشد.
نـخـسـت مـى گـويـد: (اى مـوسـى ! مـا
بـار ديـگـر نـيـز بـر تـو منت گذارديم ، و تو را مشمول نعمتهاى خويش ساختيم
) (و لقد مننا عليك مرة اخرى ).
بعد از ذكر اين اجمال به شرح و بسط آن ميپردازد و مى گويد:
(در آن
هنگام كه وحى كرديم به مادر تو آنچه بايد وحى شود)
(اذ اوحينا الى امك ما يوحى ).
اشـاره بـه ايـنـكـه : تـمـام خـطـوطـى كـه مـنـتـهـى بـه نـجـات مـوسـى
(عـليـهالسلام ) از چنگال فرعونيان در آن روز ميشد همه را به مادرت تعليم داديم :
زيـرا بـه گـونـهـاى كـه از سـايـر آيـات قـرآن اسـتـفـاده مـى شود، فرعون شديدا
بنى اسـرائيـل را تـحت فشار قرار داده بود، مخصوصا براى جلوگيرى از قدرت و قوت بنى
اسرائيل و شورش احتمالى آنها، و يا به گفته جمعى از مورخان و مفسران براى جلوگيرى
از بـه وجـود آمـدن فـرزنـدى كـه پـيـشـبـيـنـى كـرده بـودنـد از بـنـى اسـرائيـل
بـرميخيزد و دستگاه فرعون را درهم ميكوبد، دستور داده بود پسران آنها را به قـتـل
بـرسـانـنـد، و دخـتـران را براى كنيزى و خدمتگزارى زنده نگهدارند. طبعا جاسوسان
فـرعـون مـحـله هـا و خـانـه هاى بنى اسرائيل را سخت زير نظر داشتند، و تولد
فرزندان پـسر را به دستگاه او اطلاع ميدادند، آنها نيز به سرعت براى نابود كردن
آنها اقدام مى نمودند.
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: فـرعـون از يـكـسـو مـيـخـواسـت قـدرت بـنـى
اسـرائيـل را در هـم بـشـكـنـد و از سـوى ديـگـر مـايـل نـبـود نسل آنها بكلى منقرض
شود، چرا كه بردگان و بندگان آمادهاى براى او محسوب ميشدند، لذا دسـتـور داده بـود
يـكـسـال نـوزادان آنـهـا را زنـده بـگـذارنـد و يـكـسـال پـسـران را از دم تـيـغ
بـگـذرانـنـد، اتـفـاقـا مـوسـى در هـمـان سال قتل عام فرزندان پسر متولد شد!.
بـه هـر حال مادر احساس مى كند كه جان نوزادش در خطر است و مخفى نگاه داشتن موقتى
او مـشـكـل را حـل نـخـواهـد كرد، در اين هنگام خدائى كه اين كودك را براى قيامى
بزرگ نامزد كرده است ، به قلب اين مادر الهام مى كند كه او را از اين بعد به ما
بسپار و ببين چگونه او را حفظ خواهيم كرد و به تو باز خواهيم گرداند.
بـه قـلب مـادر مـوسـى چنين الهام كرد: او را در صندوقى بيفكن ، و آن صندوق را به
دريا بينداز! (ان اقذفيه فى التابوت فاقذفيه فى اليم ).
(يم )
در اينجا به معنى رود عظيم نيل است كه بر اثر وسعت و آب فراوان گاهى دريا به آن
اطلاق مى شود.
تـعـبـيـر به اقذفيه فى التابوت (آن را در صندوق بيفكن ) شايد اشاره به اين باشد كه
بدون هيچ ترس و واهمه دل از او بردار و شجاعانه در صندوقش بگذار و بياعتنا، به شط
نيلش بيفكن ، و ترس و وحشتى به خود راه مده .
كـلمه (تابوت
) به معنى صندوق چوبى و به عكس آنچه بعضى ميپندارند هميشه به مـعـنـى
صندوقى كه مردگان را در آن مينهند نيست ، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه گاهى به
صـنـدوقـهاى ديگر نيز گفته مى شود همانگونه كه در داستان طالوت و جالوت در سوره
بقره ذيل آيه 248 خوانديم .
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: دريـا مـامـور اسـت كـه آن را بـه سـاحـل بـيفكند، تا
سرانجام دشمن من و دشمن او وى را برگيرد (و در دامان خويش پرورش دهد!)
(فليلقه اليم بالساحل ياخذه عدو لى و عدو له ).
جالب اينكه : كلمه (عدو)
در اينجا تكرار شده ، و اين در حقيقت تاكيدى است بر دشمنى فـرعـون هـم نـسـبـت بـه
خـداونـد و هـم نـسـبـت بـه مـوسـى و بـنـى اسـرائيـل ، و اشـاره بـه اينكه كسى كه
تا اين حد در دشمنى و عداوت ، پافشارى داشت ، عاقبت خدمت و پرورش موسى را بر عهده
گرفت ، تا بشر خاكى بداند نه تنها قادر نيست بـا فـرمـان خـدا بـه مـبـارزه
بـرخـيـزد، بـلكـه خـدا دشمن او را با دست خودش و در دامانش پرورش خواهد داد.
و هنگامى كه او اراده نابودى گردنكشان ستمگر را كند آنها را با دست خودشان نابود مى
كند، و با آتشى كه خودشان برافروخته اند ميسوزاند، چه قدرت
عجيبى دارد!
و از آنـجـا كـه موسى (عليهالسلام ) بايد در اين راه پر نشيب و فراز كه در پيش دارد
در يك سپر حفاظتى قرار گيرد، خداوند پرتوى از محبت خود را بر او مى افكند آنچنان كه
هر كـس وى را بـبـيـنـد دلبـاخـتـه او مى شود، نه تنها به كشتن او راضى نخواهد بود
بلكه راضـى نـمـى شـود كـه مـوئى از سـرش كـم شـود!، آنـچنانكه قرآن در ادامه اين
آيات مى گويد: (و من محبتى از خودم بر تو
افكندم ) (و القيت عليك محبة منى ).
چه سپر عجيبى ، كاملا نامرئى است ، اما از فولاد و آهن محكمتر.
مـى گـويـنـد: قـابـله مـوسـى از فـرعونيان بود و تصميم داشت گزارش تولد او را به
دستگاه جبار فرعون بدهد، اما نخستين بار كه چشمش در چشم نوزاد افتاد گوئى برقى از
چـشـم او جـسـتـن كـرد كـه اعـماق قلب قابله را روشن ساخت ، و رشته محبت او را در
گردنش افكند و هر گونه فكر بدى را از مغز او دور ساخت !.
در ايـن زمـيـنـه در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليهالسلام ) مى خوانيم :
(هنگامى كه موسى (عـليـهـالسـلام ) مـتـولد شد و مادر ديد نوزادش پسر
است رنگ از صورتش پريد، قابله پـرسـيـد چرا اينگونه رنگت زرد شد؟ گفت : از اين
ميترسم كه سر پسرم را ببرند، ولى قـابـله گـفـت : هـرگـز چـنـيـن تـرسـى بـه خود
راه مده و كان موسى لا يراه احد الا احبه !:
(موسى چنان بود كه هر كس او را ميديد
دوستش مى داشت ).
و همين سپر محبت بود كه او را در دربار فرعون نيز كاملا حفظ كرد.
در پايان اين آيه مى فرمايد: (هدف اين بود
كه در پيشگاه من و در برابر ديدگان (علم ) من پرورش يابى
) (و لتصنع على عينى ).
بـدون شك ذره اى در آسمان و زمين از علم خدا پنهان نيست ، و همه در پيشگاه او
حاضرند اما اين تعبير در اينجا اشاره به عنايت خاصى است كه خدا نسبت
به موسى و تربيت او داشت .
گـرچـه بـعـضـى از مـفـسـران جـمـله (ولتـصـنـع
عـلى عينى ) را محدود به مساله دوران
شيرخوارى موسى و مانند آن دانسته اند ولى پيدا است كه اين جمله معنى وسيعى دارد، و
هر گـونـه پـرورش و تـربـيـت و سـاخـتـه شـدن مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) را بـراى
حـمـل پـرچـم رسـالت بـا عـنـايـت خـاص پـروردگـار شامل مى شود.
از قرائن موجود در اين آيات و آيات مشابه آن در قرآن مجيد، و آنچه در روايات و
تواريخ آمـده ، بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه مادر موسى (عليهالسلام )
سرانجام با وحشت و نـگـرانـى صـنـدوقـى را كـه مـوسـى در آن بـود بـه نـيـل افـكند،
امواج نيل آن را بر دوش خود حمل كرد، و مادر كه منظره را ميديد در تب و تاب فرو
رفت اما خداوند به دل او الهام كرد كه اندوه و غمى به خود راه مده ، ما سرانجام او
را سالم به تو باز مى گردانيم .
كـاخ فـرعـون بـر گـوشـهـاى از شط نيل ساخته شده بود، و احتمالا شعبه اى از اين شط
عـظـيـم از درون كـاخـش مى گذشت ، امواج آب صندوق نجات موسى را با خود به آن شعبه
كـشـانـيـد، در حـالى كـه فـرعـون و هـمـسـرش در كـنـار آب بـه تـمـاشـاى امـواج
مـشـغـول بـودنـد، نـاگـهان اين صندوق مرموز توجه آنها را به خود جلب كرد، مامورين
را دسـتـور داد تـا صـنـدوق را از آب بـگـيـرنـد، هـنـگـامـى كـه در صـنـدوق
گـشـوده شـد بـا كـمـال تـعـجـب نـوزاد زيـبـائى را در آن ديـدنـد، چـيـزى كـه
شـايـد حـتـى احتمال آن را نمى دادند.
فـرعـون مـتـوجـه شـد كـه ايـن نـوزاد بـايـد از بـنـى اسرائيل باشد كه از ترس
ماموران به چنين سرنوشتى گرفتار شده است و دستور كشتن او را صـادر كـرد، ولى
هـمـسـرش كـه (نـازا)
بـود سـخـت بـه كـودك دل بست و شعاع مرموزى كه از چشم نوزاد جستن نمود در زواياى
قلب آن زن نفوذ كرد، و او را مجذوب و فريفته خود ساخت .
دسـت بـه دامـن فرعون زد و در حالى كه از اين كودك به نور چشمان (قرة عين ) تعبير
مى نمود، تقاضا كرد از كشتنش صرف نظر شود، حتى بالاتر از آن درخواست كرد به عنوان
فـرزنـد خـويـش و مـايـه امـيد آينده شان او را در دامان پرورش دهند، و بالاخره با
اصرار موفق شد سخن خود را به كرسى بنشاند.
امـا از سـوى ديـگـر كودك گرسنه شده و شير مى خواهد، گريه مى كند و اشك مى ريزد،
گـريه و اشكى كه قلب همسر فرعون را به لرزه آورده ، چاره اى نبود جز اينكه ماموران
هـر چـه زودتـر بـه جـستجوى دايه اى بروند، ولى هر دايه اى آوردند نوزاد پستان او
را نـگـرفـت چـرا كـه خـدا مـقدر كرده بود تنها به مادرش برگردد، مامورين باز به
جستجو برخاستند و در بدر به دنبال دايه تازه اى مى گشتند.
اكنون بقيه داستان را از آيات فوق مى خوانيم :
آرى اى موسى ما مقدر كرده بوديم كه در برابر ديدگان (علم ) ما پرورش بيابى
(در آن هـنـگـام كه خواهرت (در نزديكى كاخ فرعون ) راه مى رفت
) و به دستور مادر، مراقب اوضاع و سرنوشت تو بود (اذ تمشى اختك ).
او بـه مـامـوران فـرعـون (مـى گـفـت آيـا
زنـى را بـه شـمـا معرفى بكنم كه توانائى سرپرستى اين نوزاد را دارد)
(فتقول هل ادلكم على من يكفله ).
و شايد اضافه كرد اين زن شير پاكى دارد كه من مطمئنم نوزاد آن را پذيرا خواهد شد.
مـامورين خوشحال شدند و به اميد اينكه شايد گمشده آنها از اين طريق پيدا شود همراه
او حـركـت كـردند، خواهر موسى كه خود را به صورت فردى ناشناس و بيگانه ، نشان مى
داد، مـادر را از جـريـان امـر آگـاه كـرد، مادر نيز بى آنكه خونسردى خود را از دست
دهد، در حـالى كه طوفانى از عشق و اميد تمام قلب او را احاطه كرده بود، به دربار
فرعون آمد، كـودك را بـه دامـن او انـداختند كودك بوى مادر را شنيد، بوئى آشنا،
ناگهان پستان او را همچون جان شيرين
در بـرگـرفـت و بـا عـشـق و عـلاقـه بـسـيـار، مـشـغـول نوشيدن شير شد، غريو شادى
از حاضران برخاست و آثار خشنودى و شوق در چشمان همسر فرعون نمايان شد. بعضى مى
گـويـنـد: فـرعـون از ايـن مـاجـرا تـعـجب كرد، گفت : تو كيستى كه اين نوزاد شير تو
را پـذيـرفـت ، در حـالى كـه ديـگـران را هـمـه رد كـرد؟ مـادر گـفـت : من زنى
پاكيزه بوى و پاكشيرم و هيچ كودكى شير مرا رد نمى كند!.
به هر حال فرعون كودك را به او سپرد، و همسرش تاكيد فراوان نسبت به حفظ و حراست او
كرد، و دستور داد در فاصله هاى كوتاه كودك را به نظر او برساند.
ايـنـجـا اسـت كـه قرآن مى گويد: (ما تو
را به مادرت بازگردانديم تا چشمش به تو روشـن شـود، و غـم و انـدوهـى بـه خـود راه
نـدهـد) (فـرجعناك الى امك كى تقر عينها و
لا تحزن ).
و بـتـوانـد بـا آسـودگى خاطر و اطمينان از عدم وجود خطرى براى او از ناحيه
فرعونيان به پرورش فرزند بپردازد.
از جـمـله فـوق چـنين مى توان استفاده كرد كه فرعون كودك را به مادر سپرد تا او را
به خـانـه خـويش بياورد، ولى طبيعى است نوزادى كه فرزند خوانده فرعون ! و مورد
علاقه شديد همسر او است بايد در فاصله هاى كوتاه به نظر آنها برسد.
سالها گذشت ، و موسى (عليهالسلام ) در ميان هاله اى از لطف و محبت خداوند و محيطى
امن و امان پرورش يافت ، كمكم به صورت نوجوانى درآمد.
روزى از راهـى عـبـور مـى كـرد دو نـفـر را در بـرابـر خـود بـه جـنـگ و نـزاع
مـشـغول ديد كه يكى از بنى اسرائيل و ديگرى از قبطيان (مصريان و هواخواهان فرعون )
بود، از آنجا كه هميشه بنى اسرائيل تحت فشار و آزار قبطيان ستمگر بودند، موسى به
كـمـك مظلوم كه از بنى اسرائيل بود شتافت و براى دفاع از او، مشتى محكم بر پيكر مرد
قبطى وارد آورد، اما اين دفاع از مظلوم به جاى
باريكى رسيد، و همان يك مشت كار قبطى را ساخت .
مـوسـى از ايـن مـاجـرا نـاراحـت شـد چـرا كـه ماموران فرعون سرانجام متوجه شدند كه
اين قتل به دست چه كسى واقع شده ، و شديدا به تعقيب او برخاستند.
امـا مـوسى طبق توصيه بعضى از دوستانش ، مخفيانه از مصر بيرون آمد و به سوى مدين
شـتـافـت و در آنـجـا مـحـيطى امن و امان در كنار شعيب پيغمبر كه شرح آن به خواست
خدا در تفسير سوره قصص خواهد آمد پيدا كرد.
ايـنـجا است كه قرآن مى گويد: (تو كسى را
كشتى و در اندوه فرو رفتى ، اما ما تو را از آن غم و اندوه رهائى بخشيديم
) (و قتلت نفسا فنجيناك من الغم ).
و پس از آن (تو را در كوره هاى حوادث يكى
بعد از ديگرى آزموديم )
(و فتناك فتونا).
(پـس از آن سـاليـانـى در مـيـان مـردم
مـديـن تـوقـف نـمـودى ) (فـلبـثـت
سـنـيـن فـى اهل مدين ) و بعد از پيمودن اين راه طولانى و آمادگى روحى و جسمى و
بيرون آمدن از كوره حـوادث بـا سـرافـرازى و پـيـروزى
(سپس در زمانى كه براى گرفتن فرمان رسالت مقدر بود به اينجا آمدى
) (ثم جئت على قدر يا موسى ).
كلمه (قدر)
به گفته بسيارى از مفسران به معنى زمانى است كه مقدر شده بود موسى بـه رسـالت
برگزيده شود، ولى بعضى ديگر آن را به معنى (مقدار)
گرفته اند، هـمـانـگـونه كه در بعضى از آيات قرآن نيز به همين معنى آمده است (سوره
حجر آيه 21) طـبـق ايـن تفسير معنى جمله چنين خواهد بود: اى موسى بعد از اين فراز و
نشيبها و امتحانات گـونـاگـون و زنـدگـى مـمـتـد در جـوار پـيامبر بزرگى همچون شعيب
پرورش يافتى ، سـرانجام داراى قدر و مقام و شخصيتى شدى كه آماده پذيرش وحى گشتى .
سپس اضافه مـى كـنـد: (مـن تـو را بـراى
خـودم پرورش دادم و ساختم ) (و اصطنعتك
لنفسى ) براى وظيفه سنگين دريافت وحى ، براى قبول رسالت ،
بـراى هدايت و رهبرى بندگانم ، تو را پرورش دادم و در كورانهاى حوادث آزمودم و نيرو
و تـوان بـخشيدم و اكنون كه اين ماموريت بزرگ بر دوش تو گذارده مى شود از هر نظر
ساخته شده اى !.
(اصـطناع )
از ماده صنع به معنى (اصرار و اقدام مؤ كد
براى اصلاح چيزى است )
(آنـگـونـه كـه راغـب در مـفـردات گـفته است ) يعنى تو را از هر نظر اصلاح كردم
گوئى براى خودم مى خواهم ، و اين محبت آميزترين سخنى است كه خداوند در حق اين
پيامبر بزرگ فـرمـود، و بـه گفته بعضى شبيه سخنى است كه حكماء گفته اند ان الله
تعالى اذا احب عـبـدا تفقده كما يتفقد الصديق صديقه :
(خداوند هنگامى كه بنده اى را دوست دارد آنچنان از او تفقد مى كند كه
دوست مهربان نسبت به دوستش ).
|