تفسير نمونه جلد ۱۲
جمعي از فضلا
- ۱۷ -
ز - آثار ايمان پدران براى فرزندان - خضر به خاطر يك پدر صالح و درستكار، حمايت از
فـرزنـدانش را در آن قسمتى كه مى توانست بر عهده گرفت ، يعنى فرزند در پرتو ايـمـان
و امانت پدر مى تواند سعادتمند شود و نتيجه نيك آن عائد فرزند او هم بشود، در
پـارهـاى از روايـات مى خوانيم آن مرد صالح پدر بلا واسطه يتيمان نبود بلكه از
اجداد دورش محسوب مى شد (آرى چنين است تاثير عمل صالح ).
از نشانه هاى صالح بودن اين پدر همان است كه او گنجى از معنويت و اندرزهاى حكيمانه
براى فرزندان خود به يادگار گذارد.
ح - كـوتـاهـى عـمـر بـخاطر آزار پدر و مادر - جائى كه فرزندى به خاطر آنكه در
آينده پدر و مادر خويش را آزار مى دهد و در برابر آنها طغيان و كفران مى كند و يا
آنها را از راه الهـى بـه در مـى بـرد مـسـتـحـق مـرگ بـاشـد چـگـونـه اسـت حال
فرزندى كه هم اكنون مشغول به اين گناه است ، آنها در پيشگاه خدا چه
وضعى دارند.
در روايـات اسـلامـى پـيـوند نزديكى ميان كوتاهى عمر و ترك صله رحم (مخصوصا آزار
پـدر و مـادر) ذكـر شـده اسـت كـه مـا در ذيـل آيـه 23 سـوره اسرى به قسمتى از آن
اشاره كرديم .
ط - مردم دشمن آنند كه نمى دانند! بسيار مى شود كه كسى در باره ما نيكى مى كند اما
چون از بـاطـن كـار خـبـر نـداريـم آنـرا دشـمـنى مى پنداريم ، و آشفته مى شويم
مخصوصا در بـرابـر آنـچه نمى دانيم كم صبر و بى حوصله هستيم ، البته اين يك امر
طبيعى است كه انـسـان در بـرابـر امـورى كه تنها يك روى يا يك زاويه آنرا مى بيند
ناشكيبا باشد، اما داسـتـان فـوق بـه مـا مـى گـويـد نـبـايـد در قـضـاوت شـتاب
كرد، بايد ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.
در حـديـثـى از امـيـر المـؤ مـنين على (عليه السلام ) مى خوانيم :
(مردم دشمن آنند كه نمى دانـنـد)
و بـنـا بـر ايـن هـر قـدر سـطـح آگـاهـى مـردم بـالا بـرود بـرخـورد آنـهـا بـا
مسائل منطقيتر خواهد شد، و به تعبير ديگر زير بناى صبر آگاهى است !.
البـتـه مـوسـى از يـك نـظـر حـق داشـت نـاراحـت شود، چرا كه او مى ديد در اين سه
حادثه تـقـريـبـا بـخـش اعـظـم شـريـعـت بـه خـطـر افـتـاده اسـت در حـادثـه اول
مـصـونـيـت امـوال مـردم ، در حـادثـه دوم مـصـونـيـت جـان مـردم ، و در حـادثـه
سـوم مـسائل حقوقى ، يا به تعبير ديگر برخورد منطقى با حقوق مردم ، بنابراين تعجب
ندارد كـه آنـقـدر نـاراحـت شـود كـه پـيـمان مؤ كد خويش را با آن عالم بزرگ فراموش
كند، اما همينكه از باطن امر آگاه شد آرام گرفت و ديگر اعتراضى نكرد، و اين خود
بيانگر آن است كه عدم اطلاع از باطن رويدادها چه اندازه نگران
كننده است .
ى - ادب شـاگـرد و اسـتـاد - در گـفـتـگـوهـائى كـه مـيـان مـوسـى و آن مرد عالم
الهى رد و بدل شد نكته هاى جالبى پيرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مى خورد مانند:
1 - موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مى كند (اتبعك ).
2 - مـوسـى بـيـان تـابـعـيـت را بـه صـورت تـقـاضـاى اجـازه از او ذكـر مـى كـنـد
(هل اتبعك ).
3 - او اقرار به نيازش به تعلم مى كند و استادش را به داشتن علم (على ان تعلمن ).
4 - در مـقـام تـواضـع ، عـلم اسـتـاد را بـسـيار معرفى مى كند و خود را طالب
فراگرفتن گوشهاى از علم او (مما).
5 - از علم استاد به عنوان يك علم الهى ياد مى كند (علمت )
6 - از او طلب ارشاد و هدايت مى نمايد (رشدا).
7 - در پـرده بـه او گـوشـزد مـى كـند كه همانگونه كه خدا به تو لطف كرده و تعليمت
نموده ، تو نيز اين لطف را در حق من كن (تعلمن مما علمت ).
8 - جـمـله هـل اتـبـعـك ايـن واقـعـيـت را نـيـز مـى رسـانـد كـه شـاگـرد بـايـد
بـه دنبال استاد برود، اين وظيفه استاد نيست كه بدنبال شاگرد راه بيفتد (مگر در
موارد خاص ).
9 - مـوسـى بـا آن مـقـام بـزرگـى كه داشت (پيامبر اولوا العزم و صاحب رسالت و كتاب
بـود) ايـنـهـمـه تواضع مى كند يعنى هر كه هستى و هر مقامى دارى در مقام كسب دانش
بايد فروتن باشى .
10 - او در مقام تعهد خود در برابر استاد، تعبير قاطعى نكرد بلكه گفت
ستجدنى انشاء الله صابرا: (انشاء الله مرا
شكيبا خواهى يافت ) كه هم ادبى است در
بـرابـر پـروردگـار و هـم در مـقابل استاد كه اگر تخلفى رخ دهد هتك احترامى نسبت به
استاد نشده باشد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين عالم ربانى در مقام تعليم و تربيت نهايت بردبارى
و حـلم را نـشـان داد، هـرگـاه مـوسـى بـر اثر هيجان زدگى تعهد خود را فراموش مى
كرد و زبان به اعتراض مى گشود او تنها با خونسردى در لباس استفهام مى گفت :
(من نگفتم نمى توانى در برابر كارهاى من شكيبا باشى
).
آيه و ترجمه
و يسلونك عن ذى القرنين قل سأ تلوا عليكم منه ذكرا
(83)
انا مكنا له فى الا رض و ءاتينه من كل شى ء سببا
(84)
فاتبع سببا
(85)
حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عين حمئة و وجد عندها قوما قلنا يذا القرنين
إ ما أ ن تعذب و إ ما أ ن تتخذ فيهم حسنا
(86)
قال أ ما من ظلم فسوف نعذبه ثم يرد إ لى ربه فيعذبه عذابا نكرا
(87)
و أ مـا مـن ءامـن و عـمـل صـلحـا فـله جـزاء الحـسـنـى و سنقول له من أ مرنا يسرا
(88)
ثم أ تبع سببا
(89)
حـتـى إ ذا بـلغ مـطـلع الشـمـس وجـدهـا تـطـلع عـلى قـوم لم نجعل لهم من دونها
سترا
(90)
كذلك و قد احط و قد احطنا بمالديه خبرا
(91)
|
ترجمه :
83 - و از تـو در بـاره (ذو القـرنـيـن
) سـؤ ال مى كنند، بگو به زودى گوشه اى از سرگذشت او را براى شما بازگو
خواهم كرد.
84 - ما به او در روى زمين قدرت و حكومت داديم و اسباب هر چيز را در اختيارش نهاديم
.
85 - او از اين اسباب پيروى (و استفاده ) كرد.
86 - تـا به غروبگاه آفتاب رسيد (در آنجا) احساس كرد كه خورشيد در چشمه (يا دريا) ى
- تـيـره و گـل آلودى فرو مى رود، و در آنجا قومى را يافت ، ما گفتيم اى ذو القرنين
! آيا مى خواهى مجازات كنى و يا پاداش نيكوئى را در باره آنها انتخاب نمائى ؟
87 - گـفـت امـا كـسـانـى كـه سـتـم كـرده انـد آنـها را مجازات خواهيم كرد سپس ،
به سوى پروردگارشان باز مى گردند و خدا آنها را مجازات شديدى خواهد نمود.
88 - و امـا كـسـى كـه ايـمـان بـياورد و عمل صالح انجام دهد پاداش نيكو خواهد داشت
، و ما دستور آسانى به او خواهيم داد.
89 - سپس (بار ديگر) از اسبابى كه در اختيار داشت بهره گرفت .
90 - تـا بـه خـاسـتگاه خورشيد رسيد (در آنجا) مشاهده كرد كه خورشيد بر جمعيتى طلوع
مى كند كه جز آفتاب براى آنها پوششى قرار نداده بوديم .
91 - (آرى ) ايـن چـنـين بود (كار ذو القرنين ) و ما به خوبى از امكاناتى كه نزد او
بود آگاه بوديم .
تفسير:
سرگذشت عجيب ذو القرنين
در آغـاز بـحـث دربـاره اصـحاب كهف گفتيم كه گروهى از قريش به اين فكر افتادند كه
پـيـامبر اسلام را به اصطلاح آزمايش كنند، پس از مشاوره با يهود مدينه سه مساله
طرح كردند: يكى تاريخچه اصحاب كهف ، ديگرى مساله روح و سوم سرگذشت ذو القرنين كه
پـاسـخ مـسـاله روح در سـوره اسـراء آمـده ، و پـاسـخ دو سـؤ ال ديگر در همين سوره
كهف .
اكنون نوبت داستان ذو القرنين است :
هـمـانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم در خود سوره كهف اشاره به سه داستان شده كه هر
چند ظاهرا با هم مختلفند اما داراى يك قدر مشترك مى باشند، (داستان اصحاب كهف و
موسى و خـضـر و ذو القـرنـيـن ) ايـن هـر سـه مـشـتـمل بر مسائلى است كه ما را از
محدوده زندگى مـعـمـولى بـيرون مى برد و نشان مى دهد كه عالم و حقايق آن منحصر به
آنچه مى بينيم و به آن خو گرفته ايم نيست .
داسـتان ذو القرنين در باره كسى است كه افكار فلاسفه و محققان را از دير زمان
تاكنون به خود مشغول داشته ، و براى شناخت او تلاش فراوان كرده اند.
مـا نـخـسـت به تفسير آيات مربوط به ذو القرنين - كه مجموعا 16 آيه است مى پردازيم
كه قطع نظر از شناخت تاريخى شخص او خود درسى است بسيار آموزنده و پر از نكته ها
سـپـس بـراى شـنـاخـت شخص او با استفاده از قرائن موجود در اين آيات و روايات و
گفتار مورخان وارد بحث مى شويم .
و به تعبير ديگر ما نخست از (شخصيت
) او سخن مى گوئيم و آنچه از نظر قرآن اهميت دارد همان موضوع اول است .
نـخـسـتـيـن آيـه مـى گـويـد: (از تـو در
بـاره ذو القـرنـيـن سـؤ ال مى كنند) (و
يسئلونك عن ذى القرنين ).
(بـگـو بـه زودى گـوشـهـاى از سـرگـذشـت
او را بـراى شـمـا بـازگـو مـى كـنـم )
(قل ساتلوا عليكم منه ذكرا) تعبير به (ساتلوا)
با توجه به اينكه (سين
) معمولا بـراى آيـنده نزديك است ، در حالى كه در اين مورد پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) بلا فاصله از ذو القرنين سخن مى گويد ممكن است براى
رعايت ادب در سخن بوده باشد، ادبى كه آميخته با ترك عجله و شتابزدگى است ، ادبى كه
مفهومش دريافت سخن از خدا و سپس بيان براى مردم است .
و به هر حال آغاز اين آيه نشان مى دهد كه داستان ذو القرنين در ميان مردم قبلا مطرح
بوده مـنـتـهـا اخـتـلافـات يـا ابـهـامـاتـى آنـرا فـراگـرفـتـه بـود، بـه هـمـيـن
دليل از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) توضيحات لازم را در اين زمينه
خواستند.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد (مـا در روى زمين
او را تمكين داديم ) (قدرت و ثبات و نيرو
و حكومت بخشيديم ) (انا مكنا له فى الارض ).
و اسـبـاب هـر چـيـز را در اخـتـيـارش نـهـاديـم (و آتـيـنـاه مـن كـل شـى ء
سـبـبـا) گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران خـواسـتـه اند مفهوم
(سبب ) را كه در اصـل بـه
مـعـنـى طـنـابـى اسـت كـه بـوسـيـله آن از درخـتـان نـخـل بـالا مـى روند و سپس به
هر گونه وسيله اطلاق شده - در مفهوم خاصى محدود كنند، ولى پـيـدا اسـت كـه آيـه
كـامـلا مـطـلق اسـت و مفهوم وسيعى دارد و نشان مى دهد كه خداوند اسـبـاب وصـول بـه
هـر چـيـزى را در اخـتـيـار ذو القـرنـيـن گـذارده بـود: عـقـل و درايـت كافى ،
مديريت صحيح ، قدرت و قوت ، لشگر و نيروى انسانى و امكانات مادى خلاصه آنچه از
وسائل معنوى و مادى براى پيشرفت و رسيدن به هدفها لازم بود در اختيار او نهاديم .
(او هم از اين وسائل استفاده كرد)
(فاتبع سببا).
(تا به غروبگاه آفتاب رسيد)
(حتى اذا بلغ مغرب الشمس ).
در آنـجـا احـسـاس كـرد كـه خـورشـيـد در چـشـمـه يـا دريـاى تـيـره و گل آلودى فرو
مى رود (وجدها تغرب فى عين حمئة )
(و در آنجا گروهى از انسانها را يافت
) (كه مجموعه اى از انسانهاى نيك و بد بودند) (و وجد عندها قوما).
(بـه ذو القـرنـيـن گـفتيم : آيا مى خواهى
آنها را مجازات كنى و يا طريقه نيكوئى را در ميان آنها انتخاب نمائى (قلنا يا ذا
القرنين اما ان تعذب و اما ان تتخذ فيهم حسنا)
بـعـضـى از مـفـسران از تعبير (قلنا)
(ما به ذو القرنين گفتيم ) مى خواهند نبوت او را استفاده كنند، ولى اين احتمال نيز
وجود دارد كه منظور از اين جمله الهام قلبى باشد كه در مورد غير پيامبران نيز وجود
داشته اما نمى توان انكار كرد كه اين تعبير بيشتر نبوت را در نظر انسان مجسم مى
كند.
ذو القـرنـيـن (گـفـت امـا كـسـانـى كـه
سـتـم كـرده انـد آنـهـا را مـجـازات خـواهـيـم كـرد)
(قال اما من ظلم فسوف نعذبه ).
(سـپس به سوى پروردگارش بازمى گردد و
خداوند او را عذاب شديدى خواهد نمود)
(ثم يرد الى ربه فيعذبه عذابا نكرا).
اين ظالمان و ستمگران هم مجازات اين دنيا را مى چشند و هم عذاب آخرت را.
(و اما كسى كه ايمان آورد، و عمل صالح
انجام دهد، پاداش نيكو خواهد داشت ) (و
اما من آمن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى ).
(و ما فرمان آسانى به او خواهيم داد)
(و سنقول له من امرنا يسرا).
هـم بـا گـفـتـار نـيـك بـا او بـرخـورد خواهيم كرد، و هم تكاليف سخت و سنگين بر
دوش او نخواهيم گذارد، و خراج و ماليات سنگين نيز از او نخواهيم گرفت .
گـويـا هـدف ذو القـرنـين از اين بيان اشاره به اين است كه مردم در برابر دعوت من
به تـوحـيـد و ايـمان و مبارزه با ظلم و شرك و فساد، به دو گروه تقسيم خواهند شد:
كسانى كـه تـسـليـم ايـن برنامه سازنده الهى شوند مطمئنا پاداش نيك خواهند داشت ، و
در امنيت و آسودگى خاطر زندگى خواهند كرد.
امـا آنـهـا كـه در برابر اين دعوت موضعگيرى خصمانه داشته باشند و به شرك و ظلم و
فساد ادامه دهند مجازات خواهند شد.
ضمنا از مقابله (من ظلم
) با (من آمن و عمل صالحا)
معلوم مى شود كه ظلم در اينجا به معنى شرك و عمل ناصالح است كه از ميوه هاى تلخ
درخت شوم شرك مى باشد.
(ذو القرنين
) سفر خود را به غرب پايان داد سپس عزم شرق كرد آنگونه
كـه قـرآن مـى گـويـد: (بـعـد از آن از
اسـبـاب و وسائلى كه در اختيار داشت مجددا بهره گرفت
) (ثم اتبع سببا).
(و هـمـچـنـان بـه راه خـود ادامـه داد
تـا بـه خاستگاه خورشيد رسيد) (حتى اذا
بلغ مطلع الشمس ).
(در آنـجـا مـشـاهـده كـرد كـه خـورشـيد
بر جمعيتى طلوع مى كند كه جز آفتاب براى آنها پـوشـشـى قـرار نـداده بـوديـم
) (وجـدهـا تـطـلع عـلى قـوم لم نجعل لهم من دونها سترا).
ايـن جـمـعـيـت در مـرحـله اى بـسـيـار پـائيـن از زنـدگى انسانى بودند، تا آنجا كه
برهنه زنـدگـى مـى كـردنـد، و يا پوشش بسيار كمى كه بدن آنها را از آفتاب نمى
پوشانيد، داشتند.
بـعـضـى از مفسران اين احتمال را نيز بعيد ندانسته اند كه آنها خانه و مسكنى
نداشتند تا آنها را از تابش آفتاب بپوشاند.
احـتمال ديگرى كه در تفسير اين جمله گفته اند اين است كه سرزمين آنها يك بيابان
فاقد كـوه و درخـت و پـنـاهـگـاه بـود، و چـيـزى كـه آنها را از آفتاب بپوشاند و
سايه دهد در آن بيابان وجود نداشت .
در عين حال تفسيرهاى فوق منافاتى با هم ندارند.
آرى (اين چنين بود كار ذو القرنين ، و ما
به خوبى مى دانيم او چه امكاناتى
براى (پيشبرد اهداف خود) در اختيار داشت (كذلك و قد احطنا بما لديه خبرا).
بعضى از مفسران اين احتمال را در تفسير آيه داده اند كه جمله فوق اشارهاى است به
هدايت الهى نسبت به ذو القرنين در برنامه ها و تلاشهايش .
آيه و ترجمه
ثم اتبع سببا
(92)
حتى اذا بلغ بين السدين وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قولا
(93)
قـالوا يـذا القـرنـيـن إ ن يـاجـوج و مـأ جـوج مـفـسـدون فـى الا رض فهل نجعل لك
خرجا على أ ن تجعل بيننا و بينهم سدا
(94)
قـال مـا مـكـنـى فـيـه ربـى خـيـر فـأ عـيـنـونـى بـقـوة أ جعل بينكم و بينهم ردما
(95)
اتـونـى زبـر الحـديـد حـتـى إ ذا سـاوى بـيـن الصـدفـيـن قال انفخوا حتى إ ذا جعله
نارا قال ءاتونى أ فرغ عليه قطرا
(96)
فما اسطعوا أ ن يظهروه و ما استطعوا له نقبا
(97)
قال هذا رحمة من ربى فإ ذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان وعد ربى حقا
(98)
|
ترجمه :
92 - (باز) از اسباب مهمى (كه در اختيار داشت ) استفاده كرد.
93 - (و هـمـچـنان به راه خود ادامه داد) تا به ميان دو كوه رسيد، و در آنجا گروهى
غير از آن دو را يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند!
94 - (آن گروه به او) گفتند اى ذو القرنين ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فساد مى
كنند آيا ممكن است ما هزينه اى براى تو قرار دهيم كه ميان ما و آنها سدى ايجاد كنى
؟
95 - (ذو القرنين ) گفت : آنچه را خدا در اختيار من گذارده بهتر است (از آنچه شما
پيشنهاد مى كنيد) مرا با نيروئى يارى كنيد، تا ميان شما و آنها سد محكمى ايجاد كنم
.
96 - قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد (و آنها را به روى هم چيند) تا كاملا ميان دو
كوه را پوشانيد، سپس گفت (آتش در اطراف آن بيافروزيد و) در آتش بدميد، (آنها
دميدند) تا قـطـعـات آهن را سرخ و گداخته كرد، گفت (اكنون ) مس ذوب شده براى من
بياوريد تا به روى آن بريزم .
97 - (سـرانـجام آنچنان سد نيرومندى ساخت ) كه آنها قادر نبودند از آن بالا روند و
نمى توانستند نقبى در آن ايجاد كنند.
98 - گـفـت ايـن از رحمت پروردگار من است اما هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد
آنرا در هم مى كوبد و وعده پروردگارم حق است .
تفسير:
سد ذو القرنين چگونه ساخته شد؟
آيـات فـوق بـه يـكـى ديگر از سفرهاى ذو القرنين اشاره كرده مى گويد:
(بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمى كه در اختيار داشت بهره گرفت
) (ثم اتبع سببا).
(همچنان راه خود ادامه داد تا به ميان دو
كوه رسيد، و در آنجا گروهى
غـيـر از آن دو گـروه سـابـق يـافـت كـه هـيـچ سخنى را نمى فهميدند)
(حتى اذا بلغ بين السدين وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قولا).
اشـاره به اينكه او به يك منطقه كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيتى (غير از دو جمعيتى
كه در شـرق و غـرب يـافـتـه بـود) مـشـاهـده كـرد كـه از نظر تمدن در سطح بسيار
پائينى بودند، چرا كه يكى از روشنترين نشانه هاى تمدن انسانى ، همان سخن گفتن او
است .
بـعـضـى نـيز اين احتمال را داده اند كه منظور از جمله
(لا يكادون يفقهون قولا) اين
نيست كـه آنـهـا بـه زبـانهاى معروف آشنا نبودند، بلكه آنها محتواى سخن را درك نمى
كردند، يعنى از نظر فكرى بسيار عقب مانده بودند.
در ايـنـكـه ايـن دو كـوه كـجـا بـوده - هـمـانـنـد سـايـر جنبه هاى تاريخى و
جغرافيائى اين سرگذشت - در پايان بحث تفسيرى سخن خواهيم گفت .
در ايـن هـنـگـام آن جمعيت كه از ناحيه دشمنان خونخوار و سرسختى بنام ياجوج و ماجوج
در عـذاب بـودنـد، مـقـدم ذو القرنين را كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود، غنيمت
شمردند، دسـت به دامن او زدند و (گفتند:
اى ذو القرنين ! ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فساد مى كنند، آيا ممكن است ما هزينه
اى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدى ايجاد كنى
)
(قـالوا يـا ذا القـرنـيـن ان يـاجـوج و مـاجـوج مـفـسـدون فـى الارض فهل نجعل لك
خرجا على ان تجعل بيننا و بينهم سدا).
ايـن گفتار آنها، با اينكه حداقل زبان ذو القرنين را نمى فهميدند ممكن است از طريق
علامت و اشـاره بـوده بـاشـد، و يـا لغت بسيار ناقصى كه نمى توان آن را به حساب
آورد. اين احتمال را نيز داده اند كه تفاهم ميان آنها بوسيله بعضى از مترجمين
يا به الهام الهى ، همچون سخن گفتن بعضى از پرندگان با سليمان ، بوده است .
به هر حال از اين جمله استفاده مى شود كه آن جمعيت از نظر امكانات اقتصادى وضع خوبى
داشـتـند، اما از نظر صنعت و فكر و نقشه ناتوان بودند، لذا حاضر شدند هزينه اين سد
مهم را بر عهده گيرند مشروط بر اينكه ذو القرنين طرح و ساختمان آن را پذيرا گردد.
در مورد (ياجوج
) و (ماجوج
) به خواست خدا در پايان اين بحث سخن خواهيم گفت .
امـا ذو القـرنـيـن در پـاسـخ آنها (چنين
اظهار داشت كه آنچه را خدا در اختيار من گذارده (از آنـچـه شـمـا مـى خـواهـيـد
بـگـذاريـد) بـهـتـر اسـت ) و نـيـازى بـه
كـمك مالى شما ندارم (قال ما مكنى فيه ربى خير).
(مـرا با نيروئى يارى كنيد، تا ميان شما و
اين دو قوم مفسد، سد نيرومندى ايجاد كنم )
(فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما).
(ردم )
(بـر وزن مـرد) در اصل به معنى پركردن شكاف بوسيله سنگ است ، ولى بعدا بـه مـعـنـى
وسـيـعـتـرى كـه شـامـل هـرگـونـه سـد، و حـتـى شامل وصله كردن لباس مى شود گفته
شده است .
جـمـعـى از مـفـسـران مـعـتقدند كه (ردم
) به سد محكم و نيرومند گفته مى شود و طبق اين تفسير ذو القرنين به آنها
قول داد كه بيش از آنچه انتظار دارند بنا كند.
ضـمنا بايد توجه داشت كه سد (بر وزن قد) و سد (بر وزن خود) به يك معنى است و آن
حـائلى اسـت كه ميان دو چيز ايجاد مى كنند، ولى به گفته راغب در مفردات بعضى ميان
اين دو فرق گذاشته اند، اولى را مصنوع انسان و دومى را حائلهاى طبيعى دانسته اند .
سپس چنين دستور داد: قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد)
(آتونى زبر الحديد).
(زبر)
جمع (زبرة )
(بر وزن غرفه ) به معنى قطعات بزرگ و ضخيم آهن است .
هـنگامى كه قطعات آهن آماده شد، دستور چيدن آنها را به روى يكديگر صادر كرد تا
كاملا ميان دو كوه را پوشاند (حتى اذا ساوى بين الصدفين ).
(صـدف )
در ايـنجا به معنى كناره كوه است ، و از اين تعبير روشن مى شود كه ميان دو كناره
كوه شكافى بوده كه ياجوج و ماجوج از آن وارد مى شدند، ذو القرنين تصميم داشت آن را
پر كند.
به هر حال سومين دستور ذو القرنين اين بود كه به آنها گفت مواد آتشزا (هيزم و مانند
آن ) بياوريد و آنرا در دو طرف اين سد قرار دهيد، و با وسائلى كه در اختيار داريد
(در آن آتـش بـدمـيـد تـا قـطـعـات آهـن را، سـرخ و گـداخـتـه كـرد)
(قال انفخوا حتى اذا جعله نارا).
در حقيقت او مى خواست ، از اين طريق قطعات آهن را به يكديگر پيوند دهد و سد يكپارچه
اى بـسـازد، و بـا ايـن طـرح عـجـيـب ، همان كارى را كه امروز بوسيله جوشكارى انجام
مى دهند انـجـام داد، يـعـنـى بـه قـدرى حـرارت به آهنها داده شد كه كمى نرم شدند و
به هم جوش خوردند!.
سـرانـجـام آخـريـن دسـتـور را چـنـيـن صادر كرد (گفت
مس ذوب شده براى من بياوريد تا بروى اين سد بريزم )
(قال آتونى افرغ عليه قطرا).
و بـه ايـن تـرتـيـب مجموعه آن سد آهنين را با لايهاى از مس پوشانيد و آن را از
نفوذ هوا و پوسيدن حفظ كرد!.
بـعـضـى از مـفسران نيز گفته اند كه در دانش امروز به اثبات رسيده كه اگر مقدارى مس
به آهن اضافه كنند مقاومت آن را بسيار زيادتر مى كند، ذو القرنين
چون از اين حقيقت آگاه بود اقدام به چنين كارى كرد.
ضمنا مشهور در معنى قطر همان است كه گفتيم (مس مذاب ) ولى بعضى از مفسران آن را به
روى مذاب تفسير كرده اند كه خلاف معروف است .
سـرانـجـام اين سد بقدرى نيرومند و مستحكم شد كه آن گروه مفسد، قادر نبودند از آن
بالا بـرونـد، و نه قادر بودند در آن نقبى ايجاد كنند (فما اسطاعوا ان يظهروه و ما
استطاعوا له نقبا).
در ايـنـجـا ذو القـرنـيـن با اينكه كار بسيار مهمى انجام داده بود، و طبق روش
مستكبران مى بـايـسـت بـه آن مباهات كند و بر خود ببالد، و يا منتى بر سر آن گروه
بگذارد، اما چون مـرد خـدا بـود، بـا نـهـايـت ادب چـنـيـن
(اظهار داشت كه اين از رحمت پروردگار من است
)
(قال هذا رحمة من ربى ).
اگر علم و آگاهى دارم و به وسيله آن مى توانم چنين گام مهمى بردارم از ناحيه خدا
است ، و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحيه او است .
و اگر چنين مصالحى در اختيار من قرار گرفت آن هم از بركت رحمت واسعه پروردگار است ،
من چيزى از خود ندارم كه بر خويشتن ببالم و كار مهمى نكرده ام كه بر گردن بندگان
خدا منت گذارم !
سـپـس ايـن جـمـله را اضـافـه كـرد كـه گـمـان نـكـنـيد اين يك سد جاودانى و ابدى
است نه
(هنگامى كه فرمان پروردگارم فرا رسد آن را
درهم مى كوبد، و به يك سرزمين صاف و هموار مبدل مى سازد)!
(فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء).
(و اين وعده پروردگار من حق است
) (و كان وعد ربى حقا).
ذو القـرنـيـن در ايـن گـفـتـارش بـه مـسـاله فـناء دنيا و درهم ريختن سازمان آن در
آستانه رستاخيز اشاره مى كند.
اما بعضى مفسران ، وعده خدا را اشاره به پيشرفتهاى علمى بشر مى دانند كه با آن ديگر
سـد غـير قابل عبور مفهومى ندارد، وسائل هوائى ، همچون هواپيماها، هليكوپترها و
مانند آن تمام اين موانع را برميدارد.
ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد.
نكته ها:
1 - نكات آموزنده اين داستان تاريخى
البـتـه در ايـنـكـه ذو القـرنـيـن كـه بود؟ و سفرهاى او به شرق و غرب چگونه صورت
گـرفـت ؟ و سـدى را كـه او سـاخـتـه در كـجا است ؟ و مانند اينها بعدا به خواست خدا
بحث خـواهـيـم كـرد، ولى قـطـع نـظـر از جـنـبـه هـاى تطبيقى تاريخى ، خود اين
داستان بطور سـربسته داراى نكات آموزنده فراوانى است كه توجه به آن از هر چيز
لازمتر و در واقع هدف اصلى قرآن را تشكيل مى دهد.
1 - نـخـسـتـيـن درسـى را كـه بـه مـا مـى آمـوزد ايـن اسـت كـه در جـهـان هـيـچ
كـارى بـدون تـوسـل بـه اسـبـاب امـكـان نـدارد، لذا خـدا بـراى پـيشرفت كار ذو
القرنين (اسباب
)
پيشرفت و پيروزى را به او داد (و آتيناه من كل شى ء سببا) و او هم بخوبى از اين
اسباب بـهـره گـرفـت (فـاتبع سببا ) بنابراين ، آنها كه انتظار دارند بدون تهيه
اسباب لازم به پيروزى برسند بجائى نخواهند رسيد حتى اگر ذو القرنين باشند!
2 - هـر چـند غروب خورشيد در چشمه اى گل آلود قطعا جنبه خطاى باصره داشت ، ولى با
ايـن حـال نـشـان مـى دهـد كـه مـمـكـن اسـت خـورشـيـد بـا آن عـظـمـت بـوسـيـله
چـشـمـه گل آلودى پوشانده گردد همانگونه كه يك انسان با عظمت و يك شخصيت والا مقام
گاه بر اثر يك لغزش بكلى سقوط مى كند، و شخصيتش در ديده ها غروب خواهد كرد.
3 - هـيچ حكومتى نمى تواند بدون تشويق خادمان و مجازات و كيفر خطاكاران به پيروزى
بـرسـد، اين همان اصلى است كه ذو القرنين از آن بخوبى استفاده كرد و گفت :
(آنها را كـه ظـلم و سـتـم كـرده انـد مـجـازات خـواهـيـم كـرد، و
آنـهـا را كـه ايـمـان و عمل صالح دارند به نحوى شايسته و نيكوئى پاداش خواهيم داد).
عـلى (عـليـه السـلام ) در فـرمـان مـعـروفـش بـه (مـالك
اشـتـر) كـه يـك دسـتـور العمل جامع
كشوردارى است مى فرمايد (و لا يكون المحسن
و المسيى ء عندك بمنزلة سواء، فـان فـى ذلك تـزهـيـدا لاهـل الاحـسـان فـى
الاحـسـان ، و تـدريـبـا لاهـل الاسائة على الاسائة )(هيچگاه
نبايد نيكوكار و بدكار در نظر تو يكسان باشند، زيـرا اين امر سبب مى شود كه
نيكوكاران به كار خود بى رغبت شوند و بدكاران جسور و بى پروا).
4 - تـكـليـف شـاق هـرگـز مـنـاسـب يـك حـكـومـت عـدل الهـى نـيـسـت ، و بـه
هـمـيـن دليـل ذو القرنين بعد از آنكه تصريح كرد من ظالمان را مجازات خواهم كرد و
صالحان را پـاداش نـيـكـو خـواهـم داد، اضـافـه نـمـود
(مـن بـرنـامـه سـهـل و آسـانـى بـه آنـهـا پـيـشـنـهـاد خـواهـم كـرد)
(تـا تـوانـائى انـجـام آنـرا از روى ميل و رغبت و شوق داشته باشند).
5 - يـك حـكـومـت فـراگـيـر نـمـى تواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگى مردم و شرائط
مـخـتلف آنها بى اعتنا باشد، به همين دليل ذو القرنين كه صاحب يك حكومت الهى بود به
هـنـگام برخورد با اقوام گوناگون كه هر كدام زندگى مخصوص به خود داشتند متناسب با
آن رفتار كرد، و همه را زير بال پر خود گرفت .
6 - ذو القرنين حتى جمعيتى را كه به گفته قرآن سخنى نمى فهميدند (لا يكادون يفقهون
قـولا). از نـظـر دور نـداشـت ، و بـا هـر وسـيـله مـمـكـن بـود بـه درد دل آنـهـا
گـوش فـرا داد و نيازشان را بر طرف ساخت ، و ميان آنها و دشمنان سرسختشان سد محكمى
ساخت و با اينكه به نظر نمى رسد يك چنين جمعيت عقب افتاده اى
هيچگونه نفعى براى حكومت داشته باشند، بدون هر گونه چشم داشت به اصلاح كارشان
پرداخت .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (اسماع
الاصم من غير تصخر صدقة هـنـيئة ):
(بلند سخن گفتن آنچنان كه شخص ناشنوا بشنود مشروط بر اينكه تواءم با
اظهار ناراحتى نباشد همچون صدقه گوارائى است ).
7 - امـنـيـت ، نـخـسـتـيـن و مـهمترين شرط يك زندگى سالم اجتماعى است ، به همين
جهت (ذو القـرنـين
) براى فراهم كردن آن نسبت به قومى كه مورد تهديد قرار گرفته بودند
پـرزحـمـتـتـريـن كـارها را بر عهده گرفت ، و براى جلوگيرى از مفسدان از
نيرومندترين سـدهـا اسـتـفـاده كـرد، سـدى كـه در تـاريـخ ضـرب المـثـل شـده و
سـنـبل استحكام و دوام و بقاء است ، مى گويند همچون سد اسكندر! (هر چند ذو القرنين
اسكندر نبود).
اصـولا تـا جـلو مـفـسـدان را بـا قـاطـعـيت و بوسيله نيرومندترين سدها نگيرند
جامعه روى سعادت نخواهد ديد.
و به همين دليل ابراهيم (عليه السلام ) هنگام بناى كعبه نخستين چيزى را كه از خدا
براى آن سـرزمـيـن تـقـاضـا كـرد نـعـمـت امـنـيـت بـود، (رب اجـعـل هـذا البـلد
آمـنـا) و نـيز به همين دليل سختترين مجازاتها در فقه اسلامى براى كسانى در نظر
گرفته شده است كه امنيت جامعه را بخطر مى افكنند. (به تفسير سوره مائده آيه 33
مراجعه شود).
8 - درس ديگرى كه از اين ماجراى تاريخى مى توان آموخت اين است
كه صاحبان اصلى درد، بايد در انجام كار خود شريك باشند كه
(آه صاحب درد را باشد اثـر)،
لذا ذو القـرنـين به گروهى كه از هجوم اقوام وحشى شكايت داشتند نخست دستور داد
قـطـعـات آهـن بـياورند، بعد از آن دستور آتش افروختن در اطراف سد آهنين براى جوش
خـوردن ، و بـعـد از آن دسـتـور تـهـيـه مـس مذاب براى پوشاندن آهن با لايه اى از
مس داد، اصـولا كـارى كه با شركت صاحبان اصلى درد پيش مى رود هم به بروز استعدادهاى
آنها كمك مى كند و هم نتيجه حاصل شده را ارج مى نهند و در حفظ آن مى كوشند چرا كه
در ساختن آن تحمل رنج فراوان كرده اند.
ضـمـنـا بـخـوبـى روشـن مى شود كه حتى يك ملت عقب افتاده هنگامى كه از طرح و مديريت
صحيح برخوردار شود مى تواند دست به چنان كار مهم و محير - العقولى بزند.
9 - يـك رهـبـر الهـى بـايـد بـى اعتنا به مال و ماديات باشد، و به آنچه خدا در
اختيارش گذارده قناعت كند، لذا مى بينيم ذو القرنين بر خلاف روش سلاطين كه حرص و
ولع عجيب به اندوختن اموال از هر جا و هر كس دارند هنگامى كه پيشنهاد اموالى به او
شد نپذيرفت و گفت (ما مكنى فيه ربى خير):
(آنچه پروردگارم در اختيار من نهاده بهتر است
).
در قـرآن مـجيد كرارا در داستان انبياء مى خوانيم : كه آنها يكى از اساسيترين
سخنهايشان اين بود كه ما در برابر دعوت خود هرگز اجر و پاداش و مالى از شما مطالبه
نمى كنيم .
در يـازده مـورد از قـرآن مـجـيد اين مطلب در باره پيامبر اسلام و يا انبياء پيشين
بچشم مى خورد، گاهى با اين جمله ضميمه است كه (پاداش
ما تنها بر خدا است ) و گاهى بدون آن ، و
گـاه دوسـتـى اهـلبـيت خود را كه خود پايه اى براى رهبرى آينده بوده است بعنوان
پاداش ذكر كرده اند (قل لا اسئلكم عليه
اجرا
الا المودة فى القربى ).
10 - (مـحـكـم كـارى از هـر نظر درس ديگر
اين داستان است ، ذو القرنين در بناى سد از قطعات بزرگ آهن استفاده كرد، و براى
اينكه اين قطعات كالا بهم جوش بخورند، آنها را در آتش گداخت و براى اينكه عمر سد
طولانى باشد و در برابر تصرف هوا و رطوبت و باران مقاومت كند آنرا با لايه اى از مس
پوشاند تا از پوسيدگى آهن جلوگيرى كند.
11 - انـسـان هـر قـدر قـوى و نـيـرومند و متمكن و صاحب قدرت شود و از عهده انجام
كارهاى بـزرگ بـرآيـد بـاز هرگز نبايد بخود ببالد و مغرور گردد اين همان درس ديگرى
است كه ذو القرنين به همگان تعليم مى دهد.
او در هـمـه جـا بـه قـدرت پـروردگار تكيه مى كرد، بعد از اتمام سد گفت
(هذا رحمة من ربـى ) و بـه
هـنـگـامـى كـه پيشنهاد كمك مالى به او مى كنند مى گويد
(ما مكنى فيه ربى خير) و
بالاخره هنگامى كه از فناى اين سد محكم سخن مى گويد باز تكيه گاه او وعده پروردگارش
مى باشد
12 - هـمـه چـيـز زائل شـدنـى اسـت و مـحـكـمـتـريـن بـنـاهـاى ايـن جـهـان
سـرانـجـام خلل خواهد يافت ، هر چند از آهن و پولاد يك پارچه باشد. اين آخرين درس
در اين ماجرا است درسـى اسـت بـراى هـمـه آنـهـا كـه عـمـلا دنـيـا را جـاودانـى
مـى دانـنـد، آنـچـنـان در جـمـع مـال و كـسـب مـقـام ، بـى قـيـد، و شـرط و
حـريـصانه مى كوشند كه گوئى هرگز مرگ و فـنـائى وجـود نـدارد، بـا ايـنـكـه سـد ذو
القـرنـيـن كـه سـهـل اسـت خـورشيد با آن عظمتش نيز سرانجام فانى و خاموش مى شود و
كوه ها با تمام صـلابـتـى كـه دارنـد متلاشى مى گردند و از هم مى پاشند، انسان كه
در اين ميان از همه آسيب پذيرتر است .
آيا انديشه در اين واقعيت نيست كه جلوى خود كامگيها را بگيرد.
2 - ذو القرنين كه بود؟
در ايـنـكـه ذو القـرنـيـن كه در قرآن مجيد آمده از نظر تاريخى چه كسى بوده است ، و
بر كدام يك از مردان معروف تاريخ منطبق مى شود؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است ،
نظرات مختلفى در اين زمينه ابراز شده كه مهمترين آنها سه نظريه زير است .
اول : بـعـضـى مـعـتـقدند او كسى جز (اسكندر
مقدونى ) نيست ، لذا بعضى او را به نام
اسـكـنـدر ذو القـرنـين مى خوانند، و معتقدند كه او بعد از مرگ پدرش بر كشورهاى روم
و مـغرب و مصر تسلط يافت ، و شهر اسكندريه را بنا نمود، سپس شام و بيت المقدس را
در زيـر سـيـطره خود گرفت ، و از آنجا به ارمنستان رفت ، عراق و ايران را فتح كرد،
سپس قـصـد (هـنـد)
و (چـين )
نمود و از آنجا به خراسان بازگشت شهرهاى فراوانى بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از
آن در شهر (زور)
بيمار شد و از دنيا رفت ، و به گفته بعضى بيش از 36 سال عمر نكرد، جسد او را به
اسكندريه بردند در آنجا دفن نمودند.
دوم : جمعى از مورخين معتقدند ذو القرنين يكى از پادشاهان
(يمن ) بوده (پادشاهان يمن
بنام (تبع )
خوانده مى شدند كه جمع آن (تبابعه
) است ).
از جـمـله (اصـمـعى
) در تاريخ عرب قبل از اسلام ، و (ابن
هشام ) در تاريخ معروف خود بنام
(سيره ) و ابوريحان بيرونى در
(الاثار الباقيه ) را مى توان
نام برد كه از اين نظريه دفاع كرده اند.
حتى در اشعار (حميرى ها)
(كه از اقوام يمن بودند) و بعضى از شعراى جاهليت اشعارى ديده مى شود كه در آنها
افتخار به وجود (ذو القرنين
) كرده اند.
طبق اين فرضيه ، سدى را كه ذو القرنين ساخته همان سد معروف
(مارب ) است .
سـومـيـن نـظـريـه كـه ضـمـنـا جـديدترين آنها محسوب مى شود همانست كه دانشمند
معروف اسلامى ابو الكلام آزاد كه روزى وزير فرهنگ كشور هند بود، در كتاب محققانه اى
كه در اين زمينه نگاشته است آمده .
طبق اين نظريه ذو القرنين همان (كورش كبير)
پادشاه هخامنشى است .
از آنـجـا كـه نـظـريـه اول و دوم تـقـريـبـا هـيـچ مـدرك قـابل ملاحظه تاريخى
ندارد و از آن گذشته ، نه اسكندر مقدونى داراى صفاتى است كه قرآن براى ذو القرنين
شمرده و نه هيچيك از پادشاهان يمن .
بـه عـلاوه (اسـكـنـدر مـقدونى
) سد معروفى نساخته ، اما (سد
مارب ) در (يمن
)
سـدى اسـت كـه با هيچيك از صفاتى كه قرآن براى سد ذو القرنين ذكر كرده است تطبيق
نـمـى كـنـد، زيـرا سـد ذو القـرنـيـن طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و
براى جـلوگـيـرى از هـجـوم اقوام وحشى بوده ، در حالى كه سد مارب از مصالح معمولى ،
و به منظور جمع آورى آب و جلوگيرى از طغيان سيلابها ساخته شده بود، كه شرح آن را
قرآن در سوره (سبا)
بيان كرده است .
به همين دليل بحث را بيشتر روى نظريه سوم متمركز مى كنيم ، و در اينجا
لازم مى دانيم به چند امر دقيقا توجه شود:
الف : نخستين مطلبى كه در اينجا جلب توجه مى كند اين است كه
(ذو القرنين ) (صاحب دو قرن )
چرا به اين نام ناميده شده است ؟
بعضى معتقدند اين نامگذارى به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسيد كه عرب از
آن تعبير به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب ) مى كند.
بـعـضى ديگر معتقدند كه اين نام به خاطر اين بود كه دو قرن زندگى يا حكومت كرد، و
در اينكه مقدار قرن چه اندازه است نيز نظرات متفاوتى دارند.
بـعـضـى مـى گويند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذو القرنين
معروف شد.
و بالاخره بعضى بر اين عقيده اند كه تاج مخصوص او داراى دو شاخك بود.
و عقائد ديگرى كه نقل همه آنها به طول ميانجامد، و چنانكه خواهيم ديد مبتكر نظريه
سوم يـعنى (ابو الكلام
) آزاد از اين لقب ، استفاده فراوانى براى اثبات نظريه خود كرده است .
ب : از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه ذو القرنين داراى صفات ممتازى بود:
- خداوند اسباب پيروزيها را در اختيار او قرار داد.
- او سـه لشگركشى مهم داشت : نخست به غرب ، سپس به شرق و سرانجام به منطقه اى كه در
آنجا يك تنگه كوهستانى وجود داشته ، و در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد
كه شرح صفات آنها در تفسير آيات گذشت .
- او مـرد مـؤ مـن و مـوحـد و مـهـربـانـى بـود، و از طـريـق عدل و داد منحرف نمى
شد، و به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود.
او يـار نـيـكـوكـاران و دشـمـن ظـالمـان و سـتـمـگـران بـود، و بـه مال و ثروت
دنيا علاقهاى نداشت .
- او هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز.
- او سـازنده يكى از مهمترين و نيرومندترين سدها است ، سدى كه در آن بجاى آجر و سنگ
از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد تحت
الشـعـاع ايـن فـلزات بـود) و هـدف او از سـاخـتـن ايـن سـد كـمـك بـه گـروهـى
مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم ياجوج و ماجوج بوده است .
- او كـسـى بـوده كـه قـبـل از نـزول قـرآن نـامـش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت
، و لذا قـريـش يـا يـهـود از پـيـغـمـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )
دربـاره آن سـؤ ال كردند، چنانكه قرآن ميگويد يسئلونك عن ذى القرنين :
(از تو در باره ذو القرنين سؤ ال مى كنند).
امـا از قـرآن چـيـزى كـه صـريـحـا دلالت كـنـد او پـيـامـبـر بـوده استفاده نمى
شود هر چند تعبيراتى در قرآن هست كه اشعار به اين معنى دارد چنانكه در تفسير آيات
سابق گذشت .
از بـسيارى از روايات اسلامى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه
اهلبيت (عليهم السلام ) نقل شده نيز مى خوانيم : (او
پيامبر نبود بلكه بنده صالحى بود)
ج : اساس قول سـوم (ذو القـرنـيـن كـورش كـبـيـر بـوده اسـت ) بـه طـور بـسـيـار
فـشـرده بـر دو اصل استوار است :
نخست اينكه : سؤ ال كنندگان در باره اين مطلب از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) طبق رواياتى كه در شان نزول آيات نازل شده است يهود بوده اند، و يا
قريش به تحريك يهود، بنابراين بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد.
از مـيـان كـتـب مـعـروف يـهـود بـه كـتـاب دانـيـال فصل هشتم بازمى گرديم ، در
آنجا چنين مى خوانيم :
(در سـال سـلطـنت
(بل شصر) به من كه دانيالم رؤ
يائى مرئى شد بعد از رؤ يائى كه اولا به من مرئى شده بود، و در رؤ يا ديدم ، و
هنگام ديدنم چنين
شـد كـه من در قصر (شوشان
) كه در كشور (عيلام
) است بودم و در خواب ديدم كه در نـزد نـهـر
(اولاى ) هـسـتـم و چـشـمـان
خـود را بـرداشـته نگريستم و اينكه قوچى در بـرابـر نـهـر بـايـسـتاد و صاحب دو شاخ
بود، و شاخهايش بلند... و آن قوچ را به سمت
(مـغـربى )
و (شمالى )
و (جنوبى )
شاخ زنان ديدم ، و هيچ حيوانى در مقابلش مـقـاومـت نـتوانست كرد، و از اينكه احدى
نبود كه از دستش رهائى بدهد لهذا موافق راءى خود عمل مينمود و بزرگ مى شد...)
پـس از آن در هـمـيـن كـتـاب از (دانـيـال
) چـنـيـن نـقـل شـده :
(جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين
تعبير نمود):
قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى ملوك مدائن و فارس است (يا ملوك ماد و فارس است ).
يـهـود از بـشـارت رؤ يـاى دانـيـال چـنـيـن دريـافتند كه دوران اسارت آنها با قيام
يكى از پـادشـاهـان مـاد و فـارس ، و پـيـروز شـدنـش بـر شـاهـان بابل ، پايان مى
گيرد، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد.
چـيـزى نـگـذشـت كه (كورش
) در صحنه حكومت ايران ظاهر شد و كشور ماد و فارس را يـكـى سـاخـت ، و
سـلطـنـتـى بـزرگ از آن دو پـديـد آورد، و هـمـانـگـونـه كـه رؤ يـاى دانيال گفته
بود كه آن قوچ شاخهايش را به غرب و شرق و جنوب مى زند كورش نيز در هر سه جهت فتوحات
بزرگى انجام داد.
يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آنها داد.
جالب اينكه در تورات در كتاب (اشعيا)
فصل 44 شماره 28 چنين مى خوانيم : (آنگاه
در خـصـوص كورش مى فرمايد كه شبان من اوست )،
و تمامى مشيتم را به اتمام رسانده به (اورشليم
خواهد گفت كه بنا كرده خواهى شد).
اين جمله نيز قابل توجه است كه در بعضى از تعبيرات تورات ، از كورش
تـعـبـيـر بـه عـقـاب مـشرق ، و مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است
(كتاب اشعيا فصل 46 شماره 11).
دوم : ايـنكه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر
(مرغاب ) مجسمه اى از كـورش
كشف شد كه تقريبا به قامت يك انسان است ، و كورش را در صورتى نشان مى دهد كه دو بال
همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخ
هاى قوچ در آن ديده مى شود.
ايـن مـجـسـمـه كـه نـمـونـه بسيار پر ارزشى از فن حجارى قديم است آنچنان جلب توجه
دانشمندان را نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر
كردند.
از تـطـبـيـق مـنـدرجـات تـورات بـا مـشـخـصـات ايـن مـجـسـمـه ايـن احـتـمـال در
نظر اين دانشمند كاملا قوت گرفت كه ناميدن (كورش
) به (ذو القرنين
) (صـاحـب دو شاخ ) از چه ريشه اى مايه مى
گرفت ، و همچنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بـالهـائى هـمـچون بال عقاب است ، و به
اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد كه شخصيت تاريخى ذو القرنين از اين طريق
كاملا آشكار شده است .
آنـچـه ايـن نـظـريـه را تـايـيـد مـى كند اوصاف اخلاقى است كه در تاريخ براى كورش
نوشته اند.
هـردوت مـورخ يـونـانـى مـيـنـويـسـد: (كـورش
) فـرمـان داد تـا سـپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، و هر
سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند او را نكشند، و لشگر كورش فرمان او را اطاعت
كردند بطورى كه توده ملت ، مصائب جنگ را احساس نكردند.
و نـيز (هردوت
) در باره او مى نويسد: كورش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و
مـهـربـان بـود، مـانـنـد ديـگـر پـادشـاهـان بـه انـدوخـتـن مال حرص نداشت
بـلكـه نـسـبـت بـه كـرم و عـطـا حـريـص بـود، سـتـمـزدگـان را از عدل و داد
برخوردار مى ساخت و هر چه را متضمن خير بيشتر بود دوست مى داشت .
و نـيـز مـورخ ديـگـر (ذى نـوفـن
) مـى نـويـسـد: كـورش پـادشـاه عـاقـل و مـهـربـان بـود و بـزرگـى
مـلوك بـا فضائل حكماء در او جمع بود، همتى فائق ، وجـودى غـالب داشـت ، شـعـارش
خـدمـت انـسـانـيـت و خـوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و
عجب را گرفته بود.
جالب اينكه اين مورخان كه كورش را اين چنين توصيف كرده اند از تاريخنويسان بيگانه
بودند نه از قوم يا ابناء وطن او، بلكه اهل يونان بودند و مى دانيم مردم يونان به
نظر دوسـتـى بـه كـورش نـگـاه نمى كردند، زيرا با فتح
(ليديا) به دست كورش شكست
بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت .
طـرفـداران ايـن عـقـيـده مـى گـويـنـد اوصـاف مذكور در قرآن مجيد در باره ذو
القرنين با اوصاف كورش تطبيق مى كند.
از هـمـه گـذشـتـه كـورش سـفـرهـائى بـه شـرق غـرب و شـمـال انـجـام داد كـه در
تـاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است ، و با سفرهاى سه گانه اى كه در قرآن ذكر
شده قابل انطباق مى باشد:
نـخـسـتـيـن لشـگـر كـشـى كـورش بـه كـشـور ليـديـا كـه در قـسـمـت شمال آسياى صغير
قرار داشت صورت گرفت ، و اين كشور نسبت به مركز حكومت كورش جنبه غربى داشت .
هـر گـاه نـقـشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم خواهيم ديد كه قسمت
اعـظـم سـاحـل در خـليـجـك هـاى كـوچـك غرق مى شود، مخصوصا در نزديكى ازمير كه خليج
صورت چشمهاى به خود مى گيرد.
قـرآن مـيـگـويـد ذو القـرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گلالودى فرو
ميرود.
اين صحنه همان صحنه اى بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب
(در نظر بيننده ) در خليجك هاى ساحلى مشاهده كرد.
لشـگـركـشـى دوم كورش به جانب شرق بود، چنانكه هردوت مى گويد: اين هجوم شرقى
كـوروشـى بـعـد از فـتـح ليـديـا صـورت گـرفـت ، مـخـصـوصـا طـغـيـان بـعـضـى از
قبائل وحشى بيابانى كورش را به اين حمله واداشت .
تـعـبـيـر قـرآن حـتـى اذا بـلغ مـطـلع الشـمـس وجـدهـا تـطـلع عـلى قـوم لم
نـجـعـل لهـم مـن دونـهـا سـتـرا اشـاره بـه سـفر كورش به منتهاى شرق است كه مشاهده
كرد خـورشـيـد بـر قـومـى طـلوع مـى كند كه در برابر تابش آن سايبانى ندارند اشاره
به اينكه آن قوم بيابانگرد و صحرانورد بودند.
كـورش لشـگـر كـشـى سـومـى داشـت كـه بـه سـوى شمال ، به طرف كوههاى قفقاز بود، تا
به تنگه ميان دو كوه رسيد، و براى جلوگيرى از هـجـوم اقـوام وحـشى با درخواست مردمى
كه در آنجا بودند در برابر تنگه سد محكمى بنا كرد.
ايـن تـنـگه در عصر حاضر تنگه داريال ناميده مى شود كه در نقشه هاى موجود ميان
ولادى كـيـوكـز و تـفـليـس نـشان داده مى شود، در همانجا كه تاكنون ديوار آهنى
موجود است ، اين ديـوار هـمـان سـدى اسـت كـه كـورش بـنـا نـموده زيرا اوصافى كه
قرآن در باره سد ذو القرنين بيان كرده كاملا بر آن تطبيق مى كند.
اين بود خلاصه آنچه در تقويت نظريه سوم بيان شده است .
درسـت اسـت كه در اين نظريه نيز نقطه هاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلا مى توان از آن
بـه عـنـوان بـهـتـريـن نـظـريـه در بـاره تـطـبـيـق ذو القـرنـيـن بـر رجال معروف
تاريخى نام برد.
3 - سد ذو القرنين كجاست ؟
گـر چـه بـعضى ميل دارند اين سد را با ديوار معروف چين كه هم اكنون برپاست و صدها
كـيلومتر ادامه دارد منطبق بدانند، ولى روشن است كه ديوار چين نه از آهن و مس ساخته
شده ، و نـه در يـك تـنگه باريك كوهستانى است ، بلكه ديوارى است كه از مصالح معمولى
بنا گـرديـده ، و هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم صـدهـا كـيـلو مـتـر طول آنست ، و
الان هم موجود است .
بـعـضـى ديگر اصرار دارند كه اين همان سد مارب در سرزمين يمن مى باشد در حالى كه
سـد مارب گر چه در يك تنگه كوهستانى بنا شده ولى براى جلوگيرى از سيلاب و به منظور
ذخيره آب بوده ، و ساختمانش از آهن و مس نيست .
ولى طـبـق گـواهـى دانشمندان - همانگونه كه در بالا نيز اشاره كرديم - در سرزمين
قفقاز مـيـان دريـاى خـزر و دريـاى سـيـاه سـلسـله كـوهـهـائى اسـت هـمـچـون يـك
ديـوار كـه شـمال را از جنوب جدا مى كند، تنها تنگه اى كه در ميان اين كوههاى ديوار
مانند وجود دارد تنگه داريال معروف است ، و در همانجا تاكنون ديوار آهنين باستانى
به چشم مى خورد، و به همين جهت بسيارى معتقدند كه سد ذو القرنين همين سد است .
جـالب ايـنـكـه در آن نـزديـكى نهرى است بنام سائرس كه بمعنى كورش است (يونانيان
كورش را سائرس مى ناميدند)
در آثـار بـاسـتـانـى ارمنى از اين ديوار به نام بهاگ گورائى ياد شده و معنى اين
كلمه تنگه كورش يا معبر كورش است ، و اين سند نشان ميدهد كه بانى اين سد او بوده
است .
4 - ياجوج و ماجوج كيانند؟
در قرآن مجيد در دو سوره از ياجوج و ماجوج سخن به ميان آمده ، يكى در آيات مورد بحث
و ديگر در سوره انبياء آيه 96.
آيـات قـرآن بـه خـوبـى گـواهى مى دهد كه اين دو نام متعلق به دو قبيله وحشى
خونخوار بوده است كه مزاحمت شديدى براى ساكنان اطراف مركز سكونت خود داشته اند.
در تورات در كتاب حزقيل فـصـل سـى و هـشـتـم و فـصـل سـى و نـهـم ، و در كـتـاب رؤ
يـاى يـوحـنـا فـصـل بيستم از آنها به عنوان گوگ و ماگوگ ياد شده است كه معرب آن
ياجوج و ماجوج مى باشد.
بـه گـفـتـه مفسر بزرگ ، علامه طباطبائى در الميزان از مجموع گفته هاى تورات
استفاده مـى شـود كـه ماجوج يا ياجوج و ماجوج ، گروه يا گروه هاى بزرگى بودند كه در
دور دستترين نقطه شمال آسيا زندگى داشتند مردمى جنگجو و غارتگر بودند.
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد ايـن دو كـلمـه عـبـرى اسـت ، ولى در اصل از زبان يونانى به
عبرى منتقل شده است و در زبان يونانى گاگ و ماگاگ تلفظ مـيـشـده كـه در سـايـر
لغـات اروپـائى نـيـز بـه هـمـيـن صـورت انتقال يافته است .
دلائل فـراوانـى از تـاريـخ در دسـت اسـت كـه در مـنـطـقـه شـمـال شـرقـى زمـيـن در
نواحى مغولستان در زمانهاى گذشته گوئى چشمه جوشانى از انـسـان وجـود داشـتـه ،
مـردم ايـن مـنـطـقه به سرعت زاد و ولد مى كردند، و پس از كثرت و فـزونـى بـه سـمـت
شـرق ، يـا جـنـوب سـرازيـر مـى شـدنـد، و هـمـچـون سـيـل روانى اين سرزمينها را
زير پوشش خود قرار مى دادند، و تدريجا در آنجا ساكن مى گشتند.
براى حركت سيل آساى اين اقوام ، دورانهاى مختلفى در تاريخ آمده است
كه يكى از آنها دوران هجوم اين قبائل وحشى در قرن چهارم ميلادى تحت زمامدارى آتيلا
بود كه تمدن امپراطورى روم را از ميان بردند.
و دوران ديگر كه ضمنا آخرين دوران هجوم آنها محسوب مى شود در قرن دوازدهم ميلادى به
سـرپـرسـتـى چنگيز خان صورت گرفت كه بر ممالك اسلامى و عربى ، هجوم آوردند و بسيارى
از شهرها از جمله بغداد را ويران نمودند.
در عـصـر كـورش نـيـز هـجـومـى از نـاحـيـه آنـهـا اتـفـاق افـتـاد كـه در حـدود
سال پانصد قبل از ميلاد بود، ولى در اين تاريخ ، حكومت متحد ماد و فارس به وجود آمد
و اوضـاع تـغـيـيـر كـرد و آسـيـاى غـربـى از حـمـلات ايـن قبائل آسوده شد.
بـه ايـن تـرتـيـب نـزديـك بـه نـظـر مـيـرسـد كـه يـاجـوج و مـاجـوج از هـمـيـن
قـبـائل وحـشـى بـوده انـد كـه مـردم قـفـقـاز بـه هـنـگام سفر كورش به آن منطقه
تقاضاى جلوگيرى از آنها را از وى نمودند، و او نيز اقدام به كشيدن سد معروف ذو
القرنين نمود.
آيه و ترجمه
و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا
(99)
و عرضنا جهنم يومئذ للكافرين عرضا
(100)
الذين كانت أ عينهم فى غطاء عن ذكرى و كانوا لا يستطيعون سمعا
(101)
أ فحسب الذين كفروا أ ن يتخذوا عبادى من دونى أ ولياء إ نا أ عتدنا جهنم للكافرين
نزلا
(102)
|
ترجمه :
99 - در آن روز (كـه جـهـان پـايـان مى گيرد) ما آنها را چنان رها مى كنيم كه درهم
موج مى زنند و در صور دميده مى شود و ما همه را جمع مى كنيم .
100 - در آن روز جهنم را به كافران عرضه مى داريم
101 - هـمـانـهـا كـه چـشـمـهـايـشـان در پـرده بـود و به ياد من نيفتادند، و قدرت
شنوائى نداشتند!
102 - آيـا كـافـران گمان كردند مى توانند بندگان مرا به جاى من اولياى خود انتخاب
كنند.
ما براى كافران جهنم را منزلگاه قرار داديم .
تفسير:
منزلگاه افراد بى ايمان
بـه تـنـاسـب بـحـثـى كه در گذشته از سد ياجوج و ماجوج و درهم كوبيدن آن در آستانه
رسـتـاخـيـز بـه مـيـان آمـد، در آيـات مـورد بـحـث بـه مـسـائل مربوط به قيام
قيامت ادامه داده چنين ميگويد: در آن روز كه جهان پايان مى گيرد ما آنها را چنان
رها مى كنيم كه درهم موج مى زنند (و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض ).
|