تفسير نمونه جلد ۱۲
جمعي از فضلا
- ۴ -
دنياى امروز كه احساس مضيقه در پارهاى از مواد مى كند، سخت به اين موضوع توجه كرده
اسـت تـا آنجا كه از همه چيز استفاده مى كند، از زباله بهترين كود مى سازند، و از
تفاله هـا، وسـائل مـورد نـيـاز، و حـتـى از فـاضـل آبـهـا پـس از تـصـفـيـه كـردن
آب قـابـل اسـتـفـاده بـراى زراعـت درسـت مـى كنند، چرا كه احساس كرده اند مواد
موجود در طبيعت نـامـحـدود نـيـسـت كه به آسانى بتوان از آنها صرف نظر كرد، بايد از
همه به صورت
(دورانى )
بهره گيرى نمود.
4 - آيا ميانه روى در انفاق با ايثار تضاد دارد؟!
بـا در نـظـر گـرفـتـن آيـات فـوق كـه دسـتـور بـه (رعـايـت
اعتدال در انفاق ) مى دهد اين سؤ ال پيش
مى آيد كه در سوره (دهر)
و آيات ديگر قرآن و همچنين روايات ستايش و مدح ايثارگران را مى خوانيم كه حتى در
نهايت سختى از خود مى گيرند و به ديگران مى دهند، اين دو چگونه با هم سازگار است ؟!
دقـت در شـان نـزول آيـات فـوق ، و هـمـچـنـيـن قـرائن ديـگـر، پـاسـخ ايـن سـؤ ال
را روشـن مـى سـازد و آن ايـنـكـه : دسـتـور بـه رعـايـت اعـتـدال درجائى است كه
بخشش فراوان سبب نابسامانيهاى فوق العاده اى در زندگى خود انسان گردد، و به اصطلاح
(ملوم و محسور) شود.
و يـا ايـثـار سـبـب ناراحتى و فشار بر فرزندان او گردد و نظام خانوادگيش را به خطر
افكند، و در صورتى كه هيچيك از اينها تحقق نيابد مسلما ايثار بهترين راه است .
از ايـن گـذشـتـه رعـايـت اعتدال يك حكم عام است و ايثار يك حكم خاص كه مربوط به
موارد معينى است و اين دو حكم با هم تضادى ندارند.
آيه و ترجمه
و لا تقتلوا اولدكم خشية املق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطا كبيرا
(31)
و لا تقربوا الزنى انه كان فحشة و ساء سبيلا
(32)
و لا تـقـتـلوا النـفـس التـى حـرم الله الا بـالحـق و مـن قـتـل مـظـلومـا فـقـد
جـعـلنـا لوليـه سـلطـانـا فـلا يـسـرف فـى القتل انه كان منصورا
(33)
و لا تـقـربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده و اوفوا بالعهدان العهد
كان مسولا
(34)
و اوفوا الكيل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير و احسن تاويلا
(35)
|
ترجمه :
31 - و فـرزنـدانـتان را از ترس فقر به قتل نرسانيد، ما آنها و شما را روزى مى دهيم
، مسلما قتل آنها گناه بزرگى است .
32 - و نزديك زنا نشويد كه كار بسيار زشت و بد راهى است .
33 - و كـسـى را كـه خـداونـد خـونـش را حـرام شـمـرده بـه قتل نرسانيد، جز به حق ،
و آن
كـس كـه مـظـلوم كـشـتـه شـده بـراى وليـش سـلطـه (حـق قـصـاص ) قـرار داديـم ،
امـا در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است .
34 - و بـه مـال يـتـيـم - جـز بـه طـريـقـى كه بهترين طريق است - نزديك نشويد تا
به سـرحـد بـلوغ بـرسـد، و بـه عـهـد (خـود) وفـا كـنـيـد كـه از عـهـد سـؤ ال مى
شود.
35 - و بـه هـنـگامى كه پيمانه مى كنيد حق پيمانه را ادا نمائيد و با ترازوى درست
وزن كنيد اين براى شما بهتر و عاقبتش نيكوتر است .
تفسير:
شش حكم مهم
در تـعـقـيـب بـخشهاى مختلفى از احكام اسلامى كه در آيات گذشته آمد آيات مورد بحث
به بـخـش ديـگـرى از ايـن احكام پرداخته و شش حكم مهم را ضمن 5 آيه با عباراتى
كوتاه اما پرمعنى و دلنشين شرح مى دهد.
نـخـسـت بـه يـك عـمـل زشـت جـاهـلى كـه از فـجـيـعترين گناهان بود اشاره كرده مى
گويد:
(فرزندان خود را از ترس فقر به قتل
نرسانيد) (و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق
).
روزى آنـهـا بـر شـما نيست ، (آنها و شما
را ما روزى مى دهيم ) (نحن نرزقهم و اياكم
):
(چرا كه قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست
) (ان قتلهم كان خطا كبيرا).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت
كـنـنـده بـوده كه حتى گاهى فرزندان دلبند خود را از ترس عدم توانائى اقتصادى به
قتل مى رساندند.
در ايـنـكه عرب جاهلى آيا فقط دختران را به زير خاك پنهان مى كرد، و يا پسران را
نيز از ترس فقر به قتل مى رساند در ميان مفسران گفتگو است .
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد ايـنـهـا هـمـه اشـاره بـه زنـده بـه گور كردن دختران است كه
به دو دليـل ايـن كـار را انـجـام مى دادند يكى اينكه مبادا در آينده در جنگها به
اسارت دشمنان در آيـنـد نـوامـيس آنان به چنگال بيگانه بيفتد!! ديگر اينكه فشار فقر
و عدم توانائى بر تـامـيـن هـزيـنـه زنـدگى آنها سبب قتلشان مى شد، چرا كه دختر در
آن جامعه توليد كننده نبوده بلكه غالبا مصرف كننده محسوب مى شد.
درسـت اسـت كـه پـسـران نـيز در آغاز عمر مصرف كننده بودند ولى عرب جاهلى هميشه به
پسران به عنوان يك سرمايه مهم مى نگريست و حاضر به از دست دادن آنها نبود.
بـعـضـى ديـگـر عـقيده دارند كه آنها دو نوع قتل فرزند داشتند: نوعى كه به پندار
غلط خودشان به خاطر حفظ ناموس بود و اين اختصاص به دختران داشت ، و نوعى ديگر كه از
تـرس فـقـر صـورت مـى گـرفت و آن جنبه عمومى داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمى
كرد.
ظـاهـر تـعبير آيه كه ضمير جمع مذكر در آن به كار رفته (قتلهم ) مى تواند دليلى بر
ايـن نـظـر بـوده بـاشـد، زيـرا اطـلاق جمع مذكر به پسر و دختر به طور مجموع از نظر
ادبيات عرب ممكن است ولى براى خصوص دختران بعيد به نظر مى رسد.
امـا ايـنكه گفته شد پسران قادر بر توليد بودند و سرمايه اى محسوب مى شدند كاملا
صـحـيـح اسـت ، ولى ايـن در صـورتـى اسـت كـه توانائى بر هزينه آنها در كوتاه مدت
داشـتـه بـاشـنـد، در حـالى كـه گـاهى آنقدر در فشار بودند كه حتى توانائى بر اداره
زنـدگـى آنـهـا در كـوتـاه مـدت هـم نـداشـتـنـد (و بـه هـمـيـن دليل تفسير دوم
صحيحتر به نظر مى رسد).
بـه هـر حال اين يك تو هم بيش نبود كه روزى دهنده فرزندان پدر و مادرند، خداوند
اعلام مـى كـنـد كـه ايـن پـندار شيطانى را از سر بدر كنند و به تلاش و كوشش هر چه
بيشتر برخيزند، خدا هم كمك نموده ، زندگى آنها را اداره مى كند.
قابل توجه اينكه ما از اين جنايت زشت و ننگين وحشت مى كنيم ، در حالى
كه همين جنايت در شكل ديگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى ترين جوامع انجام
گـيـرد، و آن اقـدام بـه سـقـط جنين در مقياس بسيار وسيع به خاطر جلوگيرى از افزايش
جـمـعـيت و كمبودهاى اقتصادى است (براى توضيح بيشتر به تفسير آيه 151 سوره انعام
جلد 6 تفسير نمونه صفحه 33 مراجعه فرمائيد).
تـعـبير به (خشية املاق
) نيز اشاره لطيفى به نفى اين پندار شيطانى است ، در واقع مى گويد اين
تنها يك ترس است كه شما را به اين خيانت بزرگ تشويق مى كند، نه يك واقـعـيـت .
ضـمـنـا بـايـد تـوجـه داشـت كـه جـمـله كـان خطا كبيرا با توجه به اينكه كان فـعـل
مـاضـى اسـت اشـاره و تـاكـيـد بـر ايـن مـوضـوع اسـت كـه قتل فرزندان گناهى است
بزرگ كه از قديم در ميان انسانها شناخته شده ، و زشتى آن در اعماق فطرت جاى دارد،
لذا مخصوص به عصر و زمانى نيست .
2ـ گـنـاه بـزرگ ديـگـرى كـه آيـه بـعـد بـه آن اشـاره مـى كـنـد مـسـاله زنـا و
عـمـل مـنـافـى عـفـت اسـت مـى گـويـد: (نـزديـك
زنـا نـشـويـد چـرا كـه عـمـل بـسـيـار زشـتى است و راه و روش بدى است
) (و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة و ساء سبيلا).
در اين بيان كوتاه به سه نكته اشاره شده .
الف - نـمـى گـويـد زنـا نـكـنـيـد، بـلكـه مـى گـويـد بـه ايـن عـمـل شـرم آور
نزديك نشويد، اين تعبير علاوه بر تاكيدى كه در عمق آن نسبت به خود اين عـمـل
نـهـفته شده ، اشاره لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد كه
انـسـان را تـدريـجـا به آن نزديك مى كند، چشمچرانى يكى از مقدمات آن است ، برهنگى
و بى حجابى مقدمه ديگر، كتابهاى بدآموز و (فيلمهاى
آلوده ) و (نشريات
فاسد) و
(كانونهاى فساد)
هر يك مقدمه اى براى اين كار محسوب مى شود.
هـمـچـنـيـن خـلوت بـا اجـنـبـيـه (يـعـنـى بـودن مـرد و زن نـامـحـرم در يـك مكان
خالى و تنها) عامل وسوسه انگيز ديگرى است .
بـالاخـره تـرك ازدواج بـراى جـوانـان ، و سـخـتـگـيـريـهـاى بـى دليـل طـرفـيـن در
ايـن زمينه ، همه از عوامل (قرب به زنا)
است كه در آيه فوق با يك جمله كوتاه همه آنها را نهى مى كند، و در روايات اسلامى
نيز هر كدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است .
ب - جـمـله (انـه كـان فـاحـشـة
) كـه مـشـتـمـل بـر سـه تـاكـيـد اسـت (ان و اسـتـفـاده از فعل ماضى و
تعبير به فاحشه ) عظمت اين گناه آشكار را آشكارتر مى كند.
ج - جـمـله (سـاء سـبـيـلا)
(راه زنـا بـد راهـى اسـت ) بـيـانـگـر ايـن واقـعـيت است كه اين عمل راهى به مفاسد
ديگر در جامعه مى گشايد.
فلسفه تحريم زنا
1 - پـيـدايـش هـرج و مـرج در نـظـام خـانـواده ، و از ميان رفتن رابطه فرزندان و
پدران ، رابـطـهـاى كـه وجـودش نـه تـنـهـا سـبـب شـنـاخـت اجـتـمـاعـى اسـت ،
بـلكـه مـوجـب حـمـايـت كـامـل از فـرزنـدان مـى گـردد، و پـايـه هـاى مـحـبـتـى را
كـه در تـمـام طول عمر سبب ادامه اين حمايت است مى گذارد.
خـلاصه ، در جامعه اى كه فرزندان نامشروع و بى پدر فراوان گردند روابط اجتماعى كـه
بـر پـايـه روابـط خـانـوادگـى بـنـيـان شـده سـخـت دچـار تزلزل مى گردد.
بـراى پـى بـردن بـه اهـميت اين موضوع كافى است يك لحظه چنين فكر كنيم كه چنانچه
زنـا در كـل جـامـعه انسانى مجاز گردد و ازدواج برچيده شود، فرزندان بى هويتى كه در
چـنـيـن شـرائطـى متولد شوند تحت پوشش حمايت كسى نيستند، نه در آغاز تولد و نه به
هنگام بزرگ شدن .
از ايـن گـذشـتـه از عنصر محبت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايتها و
خشونتها دارد مـحـروم مـى شـونـد، و جـامـعه انسانى به يك جامعه كاملا حيوانى تواءم
با خشونت در همه ابعاد، تبديل مى گردد.
2 - ايـن عـمـل نـنـگـين سبب انواع برخوردها و كشمكشهاى فردى و اجتماعى در ميان
هوسبازان اسـت ، داسـتـانـهـائى را كـه بـعـضـى از چـگـونـگـى وضـع داخـل مـحـله
هـاى بـدنام و مراكز فساد نقل كرده و نوشته اند به خوبى بيانگر اين واقعيت است كه
در كنار انحرافات جنسى بدترين جنايات رخ مى دهد.
3 - تـجـربـه نـشـان داده و عـلم ثـابـت كـرده اسـت كـه ايـن عـمـل بـاعـث اشاعه
انواع بيماريها است و با تمام تشكيلاتى كه براى مبارزه با عواقب و آثـار آن امـروز
فـراهـم كـرده انـد بـاز آمار نشان مى دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت
خود را از دست داده و مى دهند.
4 - ايـن عـمـل غـالبـا سـبـب سـقـوط جـنـيـن و كـشـتـن فـرزنـدان و قـطـع نسل مى
گردد، چرا كه چنين زنانى هرگز حاضر به نگهدارى اينگونه فرزندان نيستند، و اصـولا
وجـود فـرزنـد مـانـع بـزرگـى بـر سـر راه ادامـه اعمال شوم آنان مى باشد، لذا
هميشه سعى مى كنند آنها را از ميان ببرند.
و ايـن فـرضـيـه كـاملا موهوم كه مى توان اينگونه فرزندان را در مؤ سساتى زير نظر
دولتها جمع آورى كرد شكستش در عمل روشن شده ، و ثابت گرديده كه پرورش فرزندان بـى
پـدر و مـادر بـه ايـن صـورت چـقـدر مـشـكـلات دارد، و تـازه مـحـصـول بسيار
نامرغوبى است ، فرزندانى سنگدل : جنايتكار بى شخصيت و فاقد همه چيز!
5 - نـبـايـد فـرامـوش كرد كه هدف از ازدواج تنها مساله اشباع غريزه جنسى نيست ،
بلكه اشـتـراك در تـشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى ، و تربيت فرزندان و همكارى
در هـمـه شـئون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريم
زنان هيچيك از اينها امكان پذير نيست .
امـام عـلى بـن ابـى طـالب (عـليـه السـلام ) در حديثى مى گويد: از پيامبر شنيدم
چنين مى فرمود:
فى الزنا ست خصال : ثلث فى الدنيا و ثلث فى الاخرة :
فاما اللواتى فى الدنيا فيذهب بنور الوجه ، و يقطع الرزق ، و يسرع
الفناء.
و امـا اللواتـى فـى الاخـرة فـغـضـب الرب و سـوء الحـسـاب و الدخول فى النار - او
الخلود فى النار -:
در زنا شش اثر سوء است ، سه قسمت آن در دنيا و سه قسمت آن در آخرت است .
امـا آنـهـا كـه در دنـيـا است يكى اين است كه صفا و نورانيت را از انسان مى گيرد
روزى را قطع مى كند، و تسريع در نابودى انسانها مى كند.
و امـا آن سـه كـه در آخـرت اسـت غـضـب پـروردگـار، سـخـتـى حـسـاب و دخول - يا
خلود - در آتش دوزخ است .
3 - حـكـم ديـگـر كـه آيـه بـعـد بـه آن اشـاره مـى كـنـد احـتـرام خون انسانها و
حرمت شديد قـتـل نـفـس اسـت مـى گـويـد: (كـسـى
كـه خـداونـد خـونـش را حـرام كـرده اسـت بـه قتل نرسانيد مگر آنجا كه به حق باشد)
(و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ).
احـتـرام خـون انـسـانـهـا و حـرمـت قـتـل نفس از مسائلى است كه همه شرايع آسمانى و
قوانين بـشـرى در آن مـتـفـقـنـد، و آن را يـكـى از بـزرگترين گناهان مى شمرند، ولى
اسلام اهميت بيشترى به اين مساله داده است تا آنجا كه قتل يك انسان را همانند كشتن
همه انسانها شمرده اسـت : مـن قـتـل نـفـسـا بـغـيـر نـفـس او فـسـاد فـى الارض
فـكـانـمـا قتل الناس جميعا (سوره مائده آيه 32).
و حتى از بعضى از آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه مجازات خلود در آتش كه مخصوص
كـفـار اسـت بـراى قـاتـل تـعـيـيـن شـده كـه سـابـقـا گـفـتـيـم مـمـكـن اسـت ايـن
تـعـبـيـر دليـل آن بـاشـد كـه افـرادى كه دستشان به خون بى گناهان آلوده مى شود با
ايمان از دنيا نخواهند رفت ! و من قتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم خالدا
فيها (سوره نساء آيه 93).
حـتـى در اسـلام بـراى كـسانى كه اسلحه به روى مردم بكشند مجازات سنگينى به عنوان
(مـحـارب )
تـعـيـيـن شـده اسـت كـه شـرح آن در كـتـب فـقـهـى آمـده و مـا در ذيل آيه 33 سوره
مائده به آن اشاره كرديم .
نه تنها قتل نفس بلكه كمترين و كوچكترين آزار يك انسان از نظر اسلام مجازات دارد، و
مى تـوان بـا اطـمـيـنـان گـفـت ايـنـهـمـه احـتـرام كـه اسـلام بـراى خـون و جـان
و حـيـثـيت انسان قائل شده است در هيچ آئينى وجود ندارد.
ولى درسـت بـه همين دليل مواردى پيش مى آيد كه احترام خون برداشته مى شود، و اين در
مـورد كـسـانـى اسـت كه مرتكب قتل و يا گناهى همانند آن شده اند، لذا در آيه فوق
بعد از ذكـر يـك اصـل كلى در زمينه حرمت قتل نفس بلا فاصله با جمله
(الا بالحق ) اين گونه افراد
را استثناء مى كند.
در حـديـث مـعـروفـى از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى
خـوانـيم : لا يـحـل دم امـرء مـسـلم يـشـهـد ان لا اله الا الله و ان مـحـمـدا
رسـول الله الا بـاحـدى الثـلاث : النـفس بالنفس ، و الزانى المحصن ، و التارك
لدينه المـفارق للجماعة : (خون هيچ مسلمان
كه شهادت به وحدانيت خدا و نبوت پيامبر اسلام مى دهـد حـلال نـيست مگر سه گروه :
قاتل ، زانى محصن ، و آن كس كه دين خود را رها كند و از جماعت مسلمين بيرون رود.
امـا قـاتـل كـه تـكـليـفش روشن است و در قصاص او حيات جامعه و تامين امنيت نفوس
است ، و اگـر حـق قصاص به اولياى مقتول داده نشود قاتلان جسور و جرى مى شوند و
امنيت جامعه مختل مى گردد.
و اما زانى محصن قتل او در برابر يكى از زشتترين گناهان است كه با خون برابرى مى
كند.
و قـتـل مرتد جلو هرج و مرج را در جامعه اسلامى مى گيرد، و همانگونه كه قبلا گفته
ايم ايـن حـكـم يـك حـكـم سـيـاسـى بـراى حـفـظ نـظـام اجـتـمـاعـى در مـقـابـل
امـورى اسـت كـه نـه تـنـهـا امـنـيـت اجـتـمـاعـى بـلكـه اصل نظام اسلام را تهديد
مى كند.
اصولا اسلام كسى را مجبور به پذيرش اين آئين نمى كند، بلكه برخورد آن با پيروان
آئيـن هـاى ديگر تنها يك برخورد منطقى توام با بحث آزاد است ، ولى اگر كسى اسلام را
بـا مـيل خود پذيرفت و جزء جامعه اسلامى شد، و طبعا از اسرار مسلمين آگاه گرديد،
سپس تـصـمـيـم گـرفـت از ايـن آئيـن بـازگـردد و عـمـلا اسـاس نـظـام را تـضـعـيـف
كـنـد و تـزلزل در اركـان جـامـعـه اسـلامـى ايـجـاد نـمـايـد مـسـلمـا ايـن كـار
قابل تحمل نيست و با شرائطى كه در فقه اسلامى آمده است حكم آن اعدام است .
البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نيست ، بلكه غير مسلمانانى كه
بـا مـسـلمـيـن سـر جـنـگ نـدارنـد و در يـك زنـدگـى مـسالمت آميز با آنها بسر
ميبرند، جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع .
سـپس به حق قصاص كه براى اولياى دم ثابت است اشاره كرده ، مى گويد:
(كسى كه مـظـلوم كـشـتـه شـود بـراى ولى او سـلطـه قـرار داديـم
) (سـلطـه قـصـاص قاتل ) (و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا).
امـا در عـيـن حـال (او نـبـايـد بـيـش از
حـق خـود مـطـالبـه كـنـد و در قـتـل اسـراف نـمـايـد چـرا كـه او مـورد حـمـايـت
اسـت ) (فـلا يـسـرف فـى القـتـل انـه كان
منصورا). آرى اولياى مقتول مادام كه در مرز اسلام گام برميدارند و از حد خود تجاوز
نكرده اند مورد نصرت الهى هستند.
اين جمله اشاره به اعمالى كه در زمان جاهليت بود، و در امروز نيز گاهى
صـورت مـى گـيـرد كـه احـيـانـا در بـرابـر كـشـتـه شـدن يـك نـفـر از يـك قـبـيـله
، قـبيله مقتول خونهاى زيادى را مى ريزند.
و يـا ايـنـكـه در بـرابـر كـشـتـه شـدن يكنفر افراد بى گناه و بى دفاع ديگرى غير
از قـاتـل را بـه قـتـل مـى رسـانـنـد، چـنـانـكـه در رسوم عصر جاهليت مى خوانيم هر
گاه فرد سـرشـنـاسـى از قـبـيـلهـاى كـشـتـه مـى شـد قـبـيـله مـقـتـول بـه كـشـتـن
قـاتـل قـانـع نـبـود، بـلكه لازم بود رئيس قبيله قاتل و يا فرد سرشناس ديگرى را به
قتل برسانند هر چند هيچگونه شركتى در قتل نكرده باشد.
در عصر ما نيز گاهى جناياتى رخ مى دهد كه روى جانيان عصر جاهليت را سفيد مى كند و
ما شـاهـد ايـن گـونـه صـحـنـه هـا مـخـصـوصـا از نـاحـيـه اسـرائيـل غـاصـب هـستيم
كه هر گاه يك جنگجوى فلسطينى سربازى از آنها را بكشد بلا فـاصله بمبهاى خود را بر
سر زنان و كودكان فلسطينى فرومى ريزند و گاه دهها نفر انسان بى دفاع و بى گناه را
در برابر يك نفر به خاك و خون مى كشند.
عـيـن هـمـين معنى را در جنگ تحميلى كه مزدوران بعث امروز بر ضد كشور اسلامى ما به
راه انداخته اند مشاهده مى كنيم باشد كه تاريخ آينده در اين زمينه قضاوت كند.
مـسـاله رعـايـت عدالت حتى در مورد قاتل در آن حد و پايه است كه در وصاياى امير مؤ
منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يا بنى عبد المطلب لا الفينكم تخوضون
دماء المـسـلمـيـن خـوضا تقولون قتل امير المؤ منين ، الا لاتقتلن بى الاقاتلى ،
انظروا اذا انامت من ضـربـتـه هـذه فـاضـربـوه ، ضـربـة بـضـربـة ، و لا تـمـثـلوا
بـالرجـل : (اى فـرزنـدان عبد المطلب !
مبادا بعد از شهادت من در خون مسلمانان غوطه ور شويد و بگوئيد امير مؤ منان كشته
شد، و به بهانه آن خونهائى بريزيد، آگاه باشيد تنها قاتل من ( عبد الرحمن بن ملجم
مرادى ) كشته خواهد شد،
درسـت دقـت كـنـيـد هـنگامى كه من از اين ضربهاى كه او بر من زده است شهيد شوم تنها
يك ضربه كارى بر او بزنيد و بعد از كشتنش بدن او را مثله نكنيد).
آيـه بـعـد چـهـارمـيـن دسـتـور از ايـن سـلسـله احـكـام را شـرح مـى دهـد نـخـست
به اهميت حفظ مـال يـتـيـمـان پـرداخـتـه و بـا لحـنـى بـه آنـچـه در مـورد عـمـل
مـنـافـى عـفـت در آيـات قـبـل گـذشـت مـى گـويـد: (بـه
اموال يتيمان نزديك نشويد) (و لا تقربوا
مال اليتيم ).
نه تنها اموال يتيمان را نخوريد بلكه حتى حريم آن را كاملا محترم بشماريد.
ولى از آنـجـا كـه ممكن است اين دستور دستاويزى گردد براى افراد ناآگاه كه تنها به
جنبه هاى منفى مى نگرند، و سبب شود كه اموال يتيمان را بدون سرپرست بگذارند و به
دست حوادث بسپارند، لذا بلا فاصله استثناء روشنى براى اين حكم ذكر كرده مى گويد:
مگر به طريقى كه بهترين طرق است (الا بالتى هى احسن ).
طـبـق ايـن تـعـبـيـر جـامـع و رسـا، هـر گـونـه تـصـرفـى در امـوال يـتـيـمـان كـه
بـه مـنـظور حفظ، اصلاح ، تكثير و اضافه بوده باشد، و جهات لازم براى پيشگيرى از
هدر رفتن اين اموال در نظر گرفته شود مجاز است ، بلكه خدمتى است آشكار به يتيمان كه
قادر بر حفظ مصالح خويشتن نيستند.
البته اين وضع (تا زمانى ادامه دارد كه به
حد رشد فكرى و اقتصادى برسد آنگونه كـه قـرآن در ادامـه آيـه مـورد بحث از آن ياد
مى كند تا زمانى كه به حد قدرت برسد)
(حتى يبلغ اشده ).
اشد از ماده شد (بر وزن جد) به معنى گره محكم است ،
سـپـس تـوسـعـه يـافـتـه و به هر گونه استحكام جسمانى و روحانى گفته شده است ، و
منظور از اشد در اينجا رسيدن به حد بلوغ است ، ولى بلوغ جسمانى در اينجا كافى نيست
، بـلكـه بـايـد بـلوغ فـكـرى و اقـتـصـادى نـيـز بـاشـد، بـه گـونهاى كه يتيم
بتواند امـوال خـود را حـفـظ و نـگـهـدارى كـند و انتخاب اين تعبير براى همين منظور
است كه البته بايد از طريق آزمايش قطعى مشخص گردد.
بـدون شـك در هـر جـامـعـه اى بـر اثـر حوادث گوناگون ايتامى وجود دارند كه ملاحظات
انـسـانـى و هر حساب ديگر ايجاب مى كند كه اين يتيمان در تمام جهات زير پوشش حمايت
خيرخواهان جامعه قرار گيرند، به همين دليل اسلام به اين مساله فوق العاده اهميت
داده است كـه بـخشى از آن را در ذيل آيه 2 سوره نساء آورديم (به جلد سوم تفسير
نمونه صفحه 249 مراجعه فرمائيد).
چـيـزى كـه در ايـنـجـا بـايـد اضـافـه كـنـيم اين است : در بعضى از روايات يتيم در
معنى وسيعترى استعمال شده و به كسانى كه از امام و پيشواى خود جدا شده اند و صداى
حق به گـوش آنـهـا نـمـى رسـد يـتـيـم اطلاق گرديده است ، و اين يكنوع توسعه در
مفهوم يتيم و استفاده معنوى از يك حكم مادى است .
5 - سپس به مساله وفاى به عهد پرداخته مى گويد: (به
عهد خود وفا كنيد چرا كه از وفاى به عهد سؤ ال كرده مى شود)
(و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسولا).
بـسـيـارى از روابـط اجـتـمـاعـى و خـطـوط نـظـام اقـتـصـادى و مسائل سياسى همگى بر
محور عهدها و پيمانها دور مى زند كه اگر تزلزلى در آنها پيدا شـود و سـرمـايـه
اعـتـمـاد از بين برود به زودى نظام اجتماع فرو مى ريزد و هرج و مرج وحـشـتـنـاكـى
بر آن حاكم مى شود، به همين دليل در آيات قرآن تاكيد فراوان روى مساله وفاى به عهد
شده است .
عهد و پيمان معنى وسيعى دارد كه هم شامل عهدهاى خصوصى در ميان افراد
در رابـطـه بـا مـسـائل اقـتـصـادى و كـسـب و كـار و زنـاشـوئى و امـثـال آن مـى
گـردد، و هـم شـامـل عهد و پيمانهائى كه در ميان ملتها و حكومتها برقرار مى گـردد،
و از آن بـالاتـر شامل پيمانهاى الهى و رهبران آسمانى نسبت به امتها و امتها نسبت
به آنها نيز مى شود.
آخـريـن حـكم در آخرين آيه مورد بحث در رابطه با عدالت در پيمانه و وزن و رعايت
حقوق مـردم و مـبـارزه بـا كـم فـروشـى اسـت مـى فـرمايد:
(هنگامى كه با پيمانه چيزى را مى سنجيد حق آن را اداء كنيد)
(و اوفوا الكيل اذا كلتم ).
(و با ميزان و ترازوى صحيح و مستقيم وزن
كنيد) (وزنوا بالقسطاس المستقيم ).
(چرا كه اين كار به سود شما است ، و عاقبت
و سرانجامش از همه بهتر است ) (ذلك خير و
احسن تاءويلا).
نكته ها:
زيان كم فروشى
نخستين نكته اى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه در قرآن مجيد
كرارا روى مـسـاله مـبارزه با كم فروشى و تقلب در وزن و پيمانه تكيه و تاكيد شده
است ، در يـك جـا رعـايـت اين نظم را در رديف نظام آفرينش در پهنه جهان هستى گذارده
مى گويد: و السماء رفعها و وضع الميزان ان لا تطغوا فى الميزان :
(خداوند آسمان را برافراشت و ميزان و حساب در همه چيز گذاشت ، تا شما
در وزن و حساب تعدى و طغيان نكنيد) (سوره
رحمن آيه 7 و 8).
اشـاره بـه ايـنكه مساله رعايت عدالت در كيل و وزن مساءله كوچك و كم اهميتى نيست ،
بلكه جزئى از اصل عدالت و نظم است كه حاكم بر سراسر هستى است .
در جـائى ديـگـر بـا لحـنـى شـديـد و تـهـديـدآمـيـز مـى گـويـد: ويل للمطففين
الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون ، و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون ، ا لا يـظـن
اولئك انـهـم مـبـعـوثـون ليوم عظيم : (واى
بر كم فروشان ! آنها كه به هنگام خـريـد، حـق خـود را بـطـور كـامـل مـى گـيـرنـد،
و بـه هـنـگـام فـروش از كـيـل و وزن كم مى گذارند، آيا آنها گمان نمى كنند كه در
روز عظيمى برانگيخته خواهند شد، روز رستاخيز در دادگاه عدل خدا)
(سوره مطففين آيات 1 - 4).
حـتـى در حـالات بعضى از پيامبران در قرآن مجيد مى خوانيم كه لبه تيز مبارزه آنها
بعد از مـسـاله شرك متوجه كم فروشى بود، و سرانجام آن قوم ستمگر اعتنائى نكردند و
به عـذاب شـديـد الهـى گـرفـتـار و نـابود شدند (به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 249
ذيل آيه 85 سوره اعراف پيرامون رسالت شعيب در مدين مراجعه فرمائيد).
اصـولا حـق و عـدالت و نـظـم و حـسـاب در هـمـه چـيـز و هـمـه جـا يـك اصـل اسـاسـى
و حـيـاتـى اسـت ، و هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم اصـلى اسـت كـه بـر كـل عـالم
هـسـتـى حـكـومـت مـى كـنـد، بـنـابـرايـن هـر گـونـه انـحـراف از ايـن اصـل ،
خـطـرنـاك و بد عاقبت است ، مخصوصا كم فروشى سرمايه اعتماد و اطمينان را كه ركـن
مـهـم مـبـادلات اسـت از بـيـن مـى برد، و نظام اقتصادى را به هم مى ريزد. بسيار
جاى تـاسـف اسـت كـه گـاه مـى بـيـنـيـم غـيـر مـسـلمـانـان در رعـايـت ايـن اصـل
از بـعـضـى از مـسـلمانان وظيفه ناشناس ، پيشقدمترند، و سعى مى كنند اجناسشان را
درست با همان وزن و پيمانهاى كه روى آن نوشته اند بى كم و كاست به بازارهاى
جهان بفرستند و اعتماد ديگران را از اين راه جلب كنند.
آرى آنها مى دانند كه اگر انسان اهل دنيا هم باشد راهش همين است كه در معامله خيانت
نكند.
اين موضوع نيز قابل تـوجـه است كه از نظر حقوقى كم فروشان ضامن و بدهكار در برابر
خريداران هستند و لذا توبه آنها جز به اداى حقوقى را كه غصب كرده اند ممكن نيست ،
حتى اگر صاحبانش را نشناسند بايد معادل آن را به عنوان رد مظالم از طرف صاحبان اصلى
به مستمندان بدهند.
2 - نـكـتـه ديگر اينكه گاهى مساله كم فروشى تعميم داده مى شود به گونه اى كه هر
نوع كم كارى و كوتاهى در انجام وظائف را شامل مى شود، به اين ترتيب كارگرى كه از
كـار خـود كم مى گذارد، آموزگار و استادى كه درست درس نمى دهد كارمندى كه به موقع
سـر كـار خـود حـاضـر نـمـى شـود و دلسـوزى لازم را نـمـى كـنـد، هـمـه مشمول اين
حكمند و در عواقب آن سهيمند.
البـتـه الفـاظ آيـاتـى كـه در بـالا گـفـتـه شـد مـسـتـقـيـمـا شـامـل ايـن تـعميم
نيست ، بلكه يك توسعه عقلى است ولى تعبيرى كه در سوره
(الرحمن
) خـوانـديـم : و السـماء رفعها و وضع
الميزان الا تطغوا فى الميزان اشاره اى به اين تعميم دارد.
3 - (قسطاس
) به كسر قاف و ضم آن (بر وزن مقياس و گاهى هم بر وزن قرآن نيز
اسـتـعـمال شده ) به معنى ترازو است ، بعضى آن را كلمه اى رومى ، و بعضى عربى مى
دانـنـد، و گـاهـى گـفـتـه مـى شـود در اصـل مـركـب از دو كـلمـه
(قـسـط) بـه مـعـنـى عـدل و
(طـاس ) به معنى كفه ترازو است
، و بعضى گفته اند (قسطاس
) ترازوى بزرگ است در حالى كه (ميزان
) به ترازوهاى كوچك هم گفته مى شود.
بـه هـر حال قسطاس مستقيم ترازوى صحيح و سالمى است كه عادلانه وزن كند، بى كم و
كاست !.
جـالب ايـنـكـه در روايـتى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير اين كلمه مى
خوانيم : هو الميزان الذى له لسان : (قسطاس
ترازوئى است كه زبانه دارد).
اشاره به اينكه ترازوهاى بدون زبانه حركات كفه ها را به طور دقيق نشان نمى دهد، اما
هنگامى كه ترازو زبانه داشته باشد كمترين حركات كفه ها روى زبانه منعكس مى شود، و
عدالت كاملا رعايت مى گردد.
آيه و ترجمه
و لا تـقـف مـا ليـس لك بـه عـلم ان السـمـع و البـصـر و الفـواد كل اولئك كان عنه
مسئولا
(36)
و لا تـمـش فـى الارض مـرحـا انـك لن تـخـرق الارض و لن تـبـلغ الجبال طولا
(37)
كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها
(38)
ذلك مـمـا اوحـى اليـك ربـك مـن الحـكـمـة و لا تـجعل مع الله الها اخر فتلقى فى
جهنم ملوما مدحورا
(39)
افا صفكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا انكم لتقولون قولا عظيما
(40)
|
ترجمه :
36 - از آنچه نمى دانى پيروى مكن ، چرا كه گوش و چشم و دلها همه مسئولند!.
37 - روى زمـيـن بـا تـكـبـر راه مـرو، تـو نـمـى تـوانـى زمـيـن را بـشـكـافـى و
طول قامتت هرگز به كوهها نمى رسد؟
38 - همه اينها گناهش نزد پروردگار تو منفور است .
39 - ايـن احـكـام از حـكـمـتـهـائى اسـت كـه پروردگارت به تو وحى فرستاده ، و هرگز
مـعـبـودى بـا الله قـرار مـده كه در جهنم مى افتى در حالى كه مورد سرزنش خواهى بود
و رانده
شده (درگاه خدا).
40 - آيـا خـداونـد پـسـران مخصوص شما قرار داد و خودش دخترانى از فرشتگان انتخاب
كرد؟! شما سخن بزرگ (و بسيار زشتى ) مى گوئيد!
تفسير:
تنها از علم پيروى كن
در آيـات گـذشـتـه يـك سـلسـله از اصوليترين تعليمات و احكام اسلامى را خوانديم ،
از توحيد كه خمير مايه اين تعليمات است گرفته تا دستوراتى مربوط به شئون مختلف
زندگى فردى و اجتماعى انسانها.
در آيـات مـورد بحث به آخرين بخش از اين احكام مى رسيم كه در آن به چند حكم مهم
اشاره شده است .
1 - نـخـسـت سخن از لزوم تحقيق در همه چيز به ميان آورده ، مى فرمايد:
(از آنچه به آن علم ندارى پيروى مكن )
(و لا تقف ما ليس لك به علم ).
نـه در عـمـل شخصى خود از غير علم پيروى كن ، و نه به هنگام قضاوت درباره ديگران ،
نه شهادت به غير علم بده ، و نه به غير علم اعتقاد پيدا كن .
و به اين ترتيب ، نهى از پيروى از غير علم معنى وسيعى دارد كه مسائلى اعتقادى و
گفتار و شـهادت و قضاوت و عمل را شامل مى شود، و اينكه بعضى از مفسران آن را به
بخشى از ايـن امـور مـحـدود كـرده انـد دليل روشنى ندارد، زيرا لا تقف از ماده قفو
(به وزن عفو) به مـعـنـى دنباله روى از چيزى است ، و مى دانيم دنباله روى از غير
علم ، مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه را گفتيم شامل مى شود.
روى اين زمينه الگوى شناخت در همه چيز، علم و يقين است ، و غير آن خواه
(ظن و گمان )
بـاشـد يـا (حـدس و تـخـمـيـن
) يـا (شـك و احـتـمـال
) هـيـچـكـدام قابل اعتماد نيست .
آنها كه بر اساس اين امور اعتقادى پيدا مى كنند، يا به قضاوت و داورى
مـى نـشـيـنـنـد، يا شهادت مى دهند، و يا حتى در عمل شخصى خود طبق آن رفتار مى كنند
بر خلاف اين دستور صريح اسلامى گام برداشته اند.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر نـه شـايـعـات مـى تـوانـد مـقـيـاس قـضـاوت و شـهـادت و
عمل گردد و نه قرائن ظنى و نه اخبار غير قطعى كه از منابع غير موثق بما مى رسد.
و در پـايـان آيـه دليـل ايـن نـهـى را چـنـيـن بـيـان مـى كـنـد كـه :
(گـوش و چـشـم و دل هـمـگـى مـسـئولنـد)
و در بـرابـر كـارهـائى كـه انـجـام داده انـد از آنـهـا سـؤ ال مى شود (ان السمع و
البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا).
ايـن مـسـئوليـتها به خاطر آن است كه سخنانى را كه انسان بدون علم و يقين مى گويد
يا به اين طريق است كه از افراد غير موثق شنيده ، و يا مى گويد ديده ام در حالى كه
نديده ، و يـا در تـفـكـر خـود دچـار قضاوتهاى بى ماخذ و بى پايه اى شده كه با
واقعيت منطبق نـبـوده اسـت ، بـه هـمـيـن دليـل از چـشـم و گـوش و فـكـر و عـقـل او
سـؤ ال مـى شـود كـه آيـا واقـعـا شـمـا بـه ايـن مـسـائل ايـمـان داشـتـيـد كـه
شـهـادت داديـد، يـا قـضـاوت كـرديـد، يا به آن معتقد شديد و عمل خود را بر آن
منطبق نموديد؟!
گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد كـه مـنـظـور از سـؤ ال كـردن از ايـن
اعـضـاء سـؤ ال از صـاحـبان آنها است ، ولى با توجه به اينكه قرآن در آيات ديگر
(مانند آيه 21 فصلت ) تصريح مى كند كه روز قيامت ، اعضاء پيكر انسان و حـتى پوست
تنش به سخن در مى آيند و حقايق را بازگو مى كنند، هيچ دليلى ندارد كه ما ظـاهـر
آيـه را رهـا سـازيـم و نـگـوئيـم از خـود ايـن اعـضـاء سـؤ ال مى شود.
امـا ايـنـكـه چرا از ميان حواس انسان تنها اشاره به چشم و گوش شده است ، دليلش
روشن اسـت ، زيـرا مـعـلومـات حـسـى انـسـان غـالبـا از ايـن دو طـريـق حاصل مى شود
و بقيه تحت الشعاع آنها هستند.
يك درس مهم براى برقرارى نظم اجتماعى
در آيـه اى كـه خـوانـديم به يكى از مهمترين اصول زندگى اجتماعى اشاره شده است كه
نـاديـده گـرفـتـن آن نـتـيـجـه اى جـز هرج و مرج اجتماعى و از بين رفتن روابط
انسانى و پيوندهاى عاطفى نخواهد داشت .
و اگـر بـراستى اين برنامه قرآنى در كل جامعه انسانى و همه جوامع بشرى بطور دقيق
اجـرا شود بسيارى از نابسامانيها كه از شايعه سازى و جوسازى و قضاوتهاى عجولانه و
گمانهاى بى اساس و اخبار مشكوك و دروغ سرچشمه مى گيرد برچيده خواهد شد.
در غير اين صورت ، هرج و مرج در روابط اجتماعى همه جا را فرا خواهد گرفت ، هيچكس از
گمان بد ديگرى در امان نخواهد بود، هيچكس به ديگرى اطمينان پيدا نخواهد كرد، و آبرو
و حيثيت افراد همواره در مخاطره قرار خواهد گرفت .
در بسيارى ديگر از آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين موضوع تكيه شده است از جمله :
1 - آيـاتـى كـه افـراد بـى ايـمـان را نسبت به پيروى از ظن و گمان شديدا مورد
نكوهش قـرار داده اسـت مـانند: و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق
شيئا: (اكثر آنها در قـضـاوتهاى خود تنها
از ظن و گمان پيروى مى كنند در حالى كه ظن و گمان به هيچوجه انسان را به حق و حقيقت
نمى رساند) (سوره يونس آيه 36).
2 - در جاى ديگر پيروى از گمان در رديف پيروى از هواى نفس قرار داده شده : ان
يتبعون الا الظـن و ما تهوى الانفس : (آنها
تنها پيروى از گمان و هواى نفس مى كنند)
(نجم آيه 23).
3 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ان من حقيقة الايمان ان
لا يـجـوز مـنطقك علمك : (از حقيقت ايمان
اين است كه گفتارت از علمت فزونتر نباشد و بيش از آنچه مى دانى نگوئى
).
4 - در حـديث ديگرى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم كه از پدرانش
چنين نـقـل مـى كـنـد ليـس لك ان تـتـكـلم بـمـا شـئت ، لان الله عـز و جـل يـقـول
و لا تقف ما ليس لك به علم : (تو نمى
توانى هر چه را مى خواهى بگوئى ، زيرا خداوند متعال مى گويد از آنچه علم ندارى
پيروى نكن ).
5 - در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود:
اياكم و الظن فان الظن اكذب الكذب : (از
گمان بپرهيزيد كه گمان بدترين دروغ است ).
6 - كسى خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيد و عرض كرد من همسايگانى دارم كه كنيزان
خـوانـنـده اى دارنـد، مـى خـوانـنـد و مـى نـوازنـد، و مـن گـاهـى كـه بـراى قضاء
حاجت (به دسـتـشـوئى ) مـى روم نـشـستن خود را طولانى تر مى كنم ، تا نغمه هاى آنها
را بشنوم در حـالى كـه بـراى چـنـيـن مـنظورى نرفته ام امام صادق (عليه السلام )
فرمود: مگر گفتار خـداونـد را نـشـنـيـده اى كـه مـى فـرمـايـد: ان السـمـع و
البـصـر و الفـواد كـل اولئك كـان عـنـه مسئولا: (گوش
و چشم و قلب همگى مسئولند) او عرض كرد
گويا هرگز اين آيه را از هيچكس نه عرب و نه عجم نشنيده بودم و من اكنون اين كار را
ترك مى گويم و بدرگاه خدا توبه مى كنم .
در بـعـضـى از مـنابع حديث در ذيل اين روايت مى خوانيم كه امام به او دستور داد
برخيز و غـسل توبه كن و به مقدارى كه مى توانى نماز بگذار چرا كه كار بسيار بدى
انجام مى دادى كه اگر در آن حال مى مردى مسئوليت تو عظيم بود!
از ايـن آيـات و احـاديـث كـه از پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه
هدى (عليهم السـلام ) نـقـل شـده اسـت روشـن مـى شـود كـه اسـلام چـگـونـه چـشـم و
گـوش انـسـان را مسئول مى شمرد، تا نبيند نگويد، تا نشنود قضاوت نكند، و بدون تحقيق
و علم و يقين نه به چيزى معتقد شود، نه عمل كند و نه داورى نمايد.
پـيـروى از گـمـان و حـدس و تـخمين و شايعات و هر آنچه غير از علم و يقين است ،
خطرات بـزرگـى بـراى فـرد و جامعه ايجاد مى كند كه هر كدام به تنهائى ضايعات بزرگى
دارد از جمله :
1 - تكيه بر غير علم سرچشمه پايمال شدن حقوق افراد و يا دادن حق به غير مستحق است .
2 - پـيـروى از غـيـر عـلم ، آبـروى افـراد آبـرومـند را به خطر مى اندازد و
خدمتگذاران را دلسرد مى كند.
3 - اعتماد بر غير علم ، بازار شايعات و شايعه سازان را داغ و پررونق مى كند.
4 - پـيـروى از غـيـر عـلم ، روحـيـه تـحـقـيـق و كنجكاوى را از انسان گرفته و او
را فردى زودباور و ساده انديش بار مى آورد.
5 - پيروى از غير علم ، روابط گرم و دوستانه را در خانه و بازار و مركز كار و همه
جا به هم زده و مردم را نسبت به يكديگر بدبين مى سازد.
6 - پـيـروى از غـير علم ، استقلال فكرى ما را از بين مى برد و روح را براى پذيرش
هر گونه تبليغات مسموم آماده مى سازد.
7 - پـيـروى از غـيـر علم سرچشمه قضاوتهاى عجولانه و انتخابهاى فورى ، در مورد همه
كس و همه چيز است كه اين خود مايه انواع ناكاميها و پشيمانيها است .
راه مبارزه با پندارگرائى
تنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه ما چگونه مى توانيم خود و جامعه
را از ايـن عـادت زشـت و نـكـبـت بـار و عـواقـب دردنـاك آن رهـائى بـخـشـيـم .
پـاسـخ ايـن سؤ ال نـيـاز بـه بـحـث طـولانـى دارد ولى بـه عـنـوان يـك دسـتـور
العمل فشرده بايد به نكات زير توجه كرد:
الف - بـايـد عـواقب دردناك اين عمل را از طرق مختلف پى در پى به مردم گوشزد كرد و
از آنها خواست كه در آثار شوم پيروى از غير علم بينديشند.
ب - بـايـد طـرز تـفكر و جهان بينى اسلامى را در انسانها زنده كرد تا بدانند خداوند
در هـمـه حـال مـراقـب آنها است ، او سميع و بصير است و حتى از افكار ما آگاه است
يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور ( سوره غافر آيه 19):
(هر سخنى مى گوئيم ثبت و ضبط مى شـود و هـر گـامـى بـرمـى داريـم در
حـسـاب مـا نـوشـتـه مـى شـود، و مسئول تمام اعمال و قضاوتها و اعتقادات خود هستيم
).
ج - بـايد سطح رشد فكرى را بالا برد چرا كه پيروى از غير علم غالبا كار عوام ساده
لوح و افـراد نـاآگـاه اسـت كـه بـا شنيدن يك شايعه بى اساس فورا به آن مى چسبند و
داورى مى كنند، و الگوى كار خود را از آن مى گيرند.
2 - متكبر مباش !
آيـه بـعـد به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مومنان را از
آن نـهـى مـى كند، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى
گويد:
(در روى زمين از روى كبر و غرور، گام
برمدار) (و لا تمش فى الارض مرحا).
(چـرا كـه تـو نـمـى تـوانـى زمـيـن را
بـشـكـافـى ! و طول قامتت به كوهها نمى رسد)!
(انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا)
اشاره به اينكه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به
زمين مـى كـوبـنـد تـا مـردم را از آمـد و رفـت خويش آگاه سازند، گردن به آسمان مى
كشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! ولى قرآن مى گويد: آيا
تو اگـر پـاى خـود را بـه زمـيـن بـكوبى هرگز مى توانى زمين را بشكافى يا ذره
ناچيزى هستى بر روى اين كره عظيم خاكى .
هـمـانـند مورچه اى كه بر صخره بسيار عظيمى حركت مى كند و پاى خود را بر آن صخره مى
كوبد و صخره بر حماقت و كمى ظرفيتش مى خندد.
آيـا تـو مى توانى - هر قدر گردن خود را برفرازى - هم طراز كوهها شوى يا اينكه حد
اكـثـر مـى تـوانـى چـنـد سـانـتيمتر قامت خود را بلندتر نشان دهى در حالى كه حتى
عظمت بـلنـدتـريـن قـله هـاى كـوهـهـاى زمـيـن در بـرابـر ايـن كـره ، چـيـز قابل
ذكرى نيست ، و خود زمين ذره بى مقدارى است در مجموعه جهان هستى .
پس اين چه كبر و غرورى است كه تو دارى ؟!.
جـالب تـوجه اينكه قرآن ، تكبر و غرور را كه يك خوى خطرناك درونى است مستقيما مورد
بحث قرار نداده بلكه روى پديده هاى ظاهرى آن ، حتى ساده ترينش ، انگشت گذاشته ، و
از طـرز راه رفـتن متكبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است ، اشاره به
اينكه تكبر و غرور، حتى در سطح ساده ترين آثارش ، مذموم و ناپسند و شرم آور است .
و نيز اشاره به اينكه صفات درونى انسان ، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در
لابلاى اعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش ، در نگاه كردنش ، در سخن گفتنش و در
همه كارش .
بـه هـمـيـن دليـل تـا بـه كـوچـكـتـريـن پـديـده اى از ايـن صـفـات در اعـمـال
برخورديم بايد متوجه شويم كه خطر نزديك شده و آن خوى مذموم در روح ما لانه كرده
است و فورا به مبارزه با آن برخيزيم .
ضمنا از آنچه گفتيم به خوبى مى توان دريافت كه هدف قرآن از آنچه در آيه فوق آمده
(هـمـچـنـين در سوره لقمان و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن ) اين است كه كبر و غرور
را به طور كلى ، محكوم كند، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن .
چرا كه غرور سرچشمه بيگانگى از خدا و خويشتن ، و اشتباه در قضاوت ، و گم كردن راه
حق ، و پيوستن به خط شيطان ، و آلودگى به انواع گناهان است .
على (عليه السلام ) در خطبه (همام
) درباره صفات پرهيزگاران مى فرمايد: و مشيهم التواضع :
(آنها متواضعا راه مى روند).
نـه تـنـهـا در كـوچـه و بـازار كـه خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در
مطالعات فكرى و خط سير انديشه ها توام با تواضع است .
بـرنـامـه عـمـلى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزنده اى براى هر مسلمان راستين در
اين زمينه است .
در سـيـره پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : هرگز اجازه نمى
داد به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند، بلكه مى فرمود:
(شما به فـلان مـكـان بـرويد و من هم مى آيم و در آنجا به هم مى رسيم ،
حركت كردن پياده در كنار سواره سبب غرور سوار و ذلت پياده مى شود)!
و نـيز مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر روى خاك مى نشست ، و
غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد، و از گوسفند شير مى دوشيد، بر الاغ برهنه
سوار مى شد.
ايـن گـونـه كـارها را حتى در زمانى كه به اوج قدرت رسيد - مانند روز فتح مكه -
انجام مى داد، تا مردم گمان نكنند همين كه به جائى رسيدند باد كبر و
غـرور در دمـاغ بـيـفـكـنـنـد و از مـردم كـوچـه و بـازار و مـسـتـضـعـفـان فاصله
بگيرند و از حال توده هاى زحمت كش بيگانه شوند.
در حـالات عـلى (عـليـه السـلام ) نـيـز مـى خـوانـيـم كـه او بـراى خـانه آب مى
آورد و گاه منزل را جارو مى كرد.
و در تـاريـخ امـام مـجـتـبـى (عـليـه السلام ) مى خوانيم كه با داشتن مركب هاى
متعدد، بيست مـرتـبـه پـيـاده به خانه خدا مشرف شد و مى فرمود: من براى تواضع در
پيشگاه خدا اين عمل را انجام مى دهم .
آيـه بـعـد بـه عـنـوان تـاكـيـدى بـر تـمـام احـكـامـى كـه در مـورد تـحـريـم شـرك
و قتل نفس و زنا و فرزندكشى و تصرف در مال يتيمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در
آيات پـيـشـيـن گـذشـت مـيـگـويـد: (تـمـام
ايـنـهـا گـنـاهـش نـزد پـروردگـارت مـنـفـور است )
(كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها).
از ايـن تـعـبير روشن مى شود كه بر خلاف گفته پيروان مكتب جبر، خدا هرگز اراده
نكرده اسـت گـنـاهـى از كـسـى سـر بزند، چرا كه اگر چنين چيزى را اراده كرده بود با
كراهت و ناخشنودى كه در اين آيه روى آن تاكيد شده است سازگار نبود.
و نـيـز ضـمـنـا روشـن مـى شـود كه تعبير مكروه در لسان قرآن حتى در مورد بزرگترين
گناهان نيز به كار مى رود.
3 - مشرك مشو؟
بـاز بـراى تـاكـيـد بـيـشـتـر و ايـنكه اين احكام حكيمانه همگى از وحى الهى سرچشمه
مى گـيـرد، اضـافـه مـى كند: (اينها از
امور حكمت آميزى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده است
) (ذلك مما اوحى اليك ربك من الحكمة ).
تـعـبير به (حكمت
) اشاره به اين است كه اين احكام آسمانى در عين اينكه از وحى الهى
سـرچـشـمـه مـى گـيـرد بـا تـرازوى عـقـل ، نـيـز كـامـلا قـابـل سـنـجـش و قـابـل
درك اسـت ، چـه كـسـى مـى تـوانـد زشـتـى شـرك يـا قـتل نفس ، يا آزار پدر و مادر و
همچنين قبح زنا، و كبر و غرور، و ظلم به يتيمان ، و عواقب شوم پيمانشكنى و مانند آن
را انكار كند.
بـه تـعـبـيـر ديـگر اين احكام هم از طريق حكمت عقلى ، اثبات شده است ، و هم از
طريق وحى الهـى ، و اصـول هـمـه احـكـام الهـى چنين است هر چند جزئيات آنرا در
بسيارى از اوقات با چـراغ كـم فروغ عقل نمى توان تشخيص داد و تنها در پرتو نورافكن
نيرومند وحى بايد درك كرد.
بـعـضى از مفسران از تعبير (حكمت
) اين استفاده را نيز كرده اند كه احكام متعددى كه در آيـات پـيـشـيـن
گـذشـت از احـكـام ثـابـت و مـسـتـحـكـم و غـيـر قـابـل نـسـخ اسـت كـه در هـمـه
اديـان آسـمـانـى بـوده اسـت ، فـى المـثـل شـرك و قـتـل نـفس و زنا و پيمان شكنى ،
چيزى نيست كه در هيچ مذهبى ، مجاز شمرده شده باشد، پس اين احكام جزء محكمات و
قوانين ثابت محسوب مى شود.
سپس همانگونه كه آغاز اين احكام از تحريم شرك شروع شده بود با تاكيد بر تحريم شـرك
آنـرا پـايـان مـى دهـد و مـى گـويـد: (هـرگـز
بـراى خـداونـد يـگـانـه شـريـكـى قـائل مـبـاش و مـعـبـود ديـگـرى را در كـنـار
الله قـرار مـده ) (و لا تجعل مع الله
الها آخر).
چـرا كـه ايـن امـر سبب مى شود كه (در آتش
سوزان دوزخ بيفتى در حالى كه هم سرزنش خلق خدا دامنگير تو شود و هم طرد و قهر خالق
) (فتلقى فى جهنم
ملوما مدحورا).
در حقيقت شرك و دوگانه پرستى ، خميرمايه همه انحرافات و جنايات و گناهان است ، لذا
بيان اين سلسله احكام اساسى اسلام از شرك شروع شد و به شرك نيز پايان يافت .
در آخـريـن آيـه مـورد بحث ، به يكى از افكار خرافى مشركان اشاره كرده و پايه منطق
و تـفـكـر آنـها را به اين وسيله روشن مى سازد و آن اينكه : بسيارى از آنها معتقد
بودند كه فـرشـتـگـان دختران خدا هستند در حالى كه خودشان از شنيدن نام دختر، ننگ و
عار داشتند و تولد او را در خانه خود مايه بدبختى و سرشكستگى مى پنداشتند!.
قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند كرده ، مى گويد: (آيا
پروردگار شما پسران را تنها در سـهـم شـمـا قـرار داد و خـود از فـرشـتـگان دخترانى
انتخاب كرد) (افاصفاكم ربكم بالبنين و
اتخذ من الملائكة اناثا).
بدون شك فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هيچگونه تفاوتى از
نظر ارزش انسانى ندارند، اصولا بقاء نسل بشر بدون هيچ يك از آنها امكان پذير نيست و
بـه هـمـيـن دليل تحقير دختران كه مخصوص جوامع جاهلى بوده و هست يك فكر خرافى است
كه ريشه هاى آنرا در بحثهاى گذشته بيان كرده ايم .
ولى هدف قرآن اين است آنها را با منطق خودشان محكوم سازد كه شما چگونه افراد نادانى
هستيد براى پروردگارتان چيزى قائل مى شويد كه خود از آن عار داريد.
سپس در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى گويد: (شما
سخن بسيار
بزرگ و كفرآميزى مى گوئيد) (انكم لتقولون
قولا عظيما).
سخنى كه با هيچ منطقى سازگار نيست و از چندين جهت بى پايه است زيرا.
1 - اعـتـقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظيمى به ساحت مقدس او است ، چرا كه نه
او جـسـم اسـت نـه عـوارض جـسـمـانـى دارد، نـه نـيـاز بـه بـقـاء نـسـل ، بنابراين
اعتقاد به فرزند براى او صرفا از عدم شناخت صفات پاكش سرچشمه مى گيرد.
2 - چـگـونـه شما فرزندان خدا را همه دختر مى دانيد؟ در حالى كه براى دختر
پائينترين منزلت را قائليد اين اعتقاد سفيهانه اهانت ديگرى از نظر پندارهاى شما به
خدا است .
3 - از هـمـه گـذشـتـه ايـن عقيده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است كه فرمانبران
حقند و مـقـربـان درگاه او شما از شنيدن نام دختر، وحشت داريد ولى اين مقربان الهى
را همه دختر مى دانيد.
آرى بـا تـوجـه به اين امور به خوبى روشن مى شود كه اين سخن ، سخن بسيار عظيم و
بـزرگـى اسـت ، بـزرگ از نـظـر انـحـراف از واقـعـيـات ، بزرگ از نظر گناه و كيفر و
بالاخره بزرگ از نظر عرف و عادت خودتان ، همان عرف و عادت زشتى كه دختران معصوم را
تحقير مى كرد و احترام آنها را مى كاست .
اما اينكه چرا مشركان ، مشركان عرب ، فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند؟ و همچنين
چرا عـرب جـاهـلى دخـتـران را زنـده بگور مى كرد و از شنيدن نام آنها وحشت داشت ؟!
و نيز نقش اسـلام در احـياى ارزش و مقام زن و مبارزه با هر گونه تحقير جنس زن
بحثهاى مشروحى در جـلد يـازدهـم در ذيل آيات 57 تا 59 سوره نحل آمده است كه مطالعه
مجدد آنرا توصيه مى كنيم .
آيه و ترجمه
و لقد صرفنا فى هذا القران ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا
(41)
قل لو كان معه الهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا
(42)
سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا
(43)
تـسـبـح له السـمـوات السـبـع و الارض و مـن فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و
لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا
(44)
|
ترجمه :
41 - مـا، در ايـن قـرآن انـواع بـيانات موثر را آورديم تا متذكر شوند، ولى (گروهى
از كوردلان ) جز بر نفرتشان نمى افزايد.
42 - بگو اگر با او خدايانى - آنچنان كه آنها مى پندارند - بود، سعى مى كردند راهى
به سوى (خداوند) صاحب عرش پيدا كنند.
43 - پاك و برتر است او از آنچه آنها مى گويند، بسيار برتر!
44 - آسـمـانـهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همه تسبيح او مى گويند،
و هر موجودى تسبيح و حمد او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد او حليم و
آمرزنده است
تفسير:
چگونه از حق فرار مى كنند؟!
از آنـجا كه سخن در آيات گذشته به مساله توحيد و شرك منتهى شد، در آيات مورد بحث
اين مساله با بيان روشن و قاطعى دنبال مى شود.
نـخـسـت از لجـاجـت فـوق العـاده جـمـعـى از مـشـركـان در بـرابـر دلائل مـخـتـلف
تـوحـيـد سخن به ميان آورده مى گويد: (ما
در اين قرآن انواع استدلالات و بيانات موثر را آورديم تا آنها متذكر شوند و در راه
حق گام بردارند، ولى اين همه بيان و استدلال جز بر نفرت و فرار آنها نيفزود)
(و لقد صرفنا فى هذا القرآن ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا).
(صـرف )
از مـاده (تـصـريـف
) بـه مـعـنـى تـغـيير دادن و دگرگون ساختن است ، و مخصوصا با توجه به
اينكه از باب (تفعيل
) است ، معنى كثرت را نيز در بردارد.
و از آنـجـا كـه بـيـانـات قـرآن در زمـيـنـه اثـبـات تـوحـيد و نفى شرك ، گاهى در
لباس اسـتـدلال مـنـطـقـى ، گـاهـى فطرى ، زمانى در شكل تهديد، گاهى تشويق ، و
خلاصه از انـواع طرق و فنون مختلف كلام براى آگاه ساختن و بيدار كردن مشركان
استفاده شده است ، تعبير به (صرفنا)
در مورد آن بسيار مناسب است .
قـرآن بـا ايـن تعبير مى گويد: ما از هر درى وارد شديم ، و از هر راهى استفاده
كرديم تا چـراغ تـوحـيد را در دل اين كوردلان بيفروزيم ، اما گروهى از آنها آنقدر
لجوج و متعصب و سـرسـختند كه نه تنها اين بيانات آنها را به حقيقت نزديك نمى سازد
بلكه بر نفرت و دورى آنها مى افزايد!
|