تفسير نمونه جلد ۱۲
جمعي از فضلا
- ۲ -
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از بـنى اسرائيل و كتاب آسمانيشان تورات و تخلفشان از اين
برنامه الهى و كيفرهايشان در اين رابطه در ميان بود.
از ايـن بـحـث بـه قـرآن مـجـيـد كـتـاب آسـمـانـى مـسـلمـيـن كه آخرين حلقه كتب
آسمانى است منتقل مى شود و مى گويد: (اين
قرآن مردم را به آئينى كه مستقيم ترين و پابرجاترين آئينها است هدايت مى كند)
(ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم ).
(اقـوم )
از مـاده (قـيـام
) گـرفته شده است ، و از آنجا كه انسان به هنگامى كه مى خواهد فعاليت
پيگيرى انجام دهد قيام مى كند و به كار مى پردازد از اين نظر قيام كنايه از حـسـن
انـجـام امور و آمادگى براى فعاليت آمده است ، ضمنا (استقامت
) كه از همين ماده گـرفـته شده است و (قيم
) كه آنهم از اين ماده است به معنى صاف و مستقيم و ثابت و پا بر جا است
.
و از آنـجـا كـه (اقـوم
) صـيـغـه (افعل تفضيل
) است به معنى صافتر و مستقيمتر و پابرجاتر مى آيد و به اين ترتيب ،
مفهوم آيه فوق چنين است كه (قرآن به طريقه
اى كه مستقيم ترين و صافترين و پابرجاترين طرق است دعوت مى كند).
صـاف و مـسـتـقـيـم از نـظـر عـقـائدى كـه عـرضـه مـى كـنـد، عـقـائدى روشـن ،
قـابـل درك خـالى از هـر گـونـه ابـهـام و خـرافـات ، عـقـائدى كـه دعـوت بـه عـمـل
دارد، نـيـروهـاى انـسـانـى را بـسـيج مى كند و ميان انسان و قوانين عالم طبيعت
هماهنگى برقرار مى سازد.
صـافـتـر و مـسـتـقـيـمـتـر از ايـن نـظـر كـه مـيـان ظـاهـر و بـاطـن ، عـقـيـده و
عمل ، تفكر و برنامه ، همگونى ايجاد كرده و همه را به سوى
(الله ) دعوت مى كند.
صافتر و مستقيمتر از نظر قوانين اجتماعى و اقتصادى و نظامات سياسى كه
بـر جـامـعـه انـسانى حكم فرما است كه هم جنبه هاى معنوى را پرورش مى دهد و هم از
نظر مادى ، تكامل آفرين است .
بـه افـراط و تـفـريـط عـبـادت و هـمـچـنـين برنامه هاى اخلاقى كه انسان را از هر
گونه تـمـايـل بـه افـراط و تـفـريـط و آز و حـرص و طـمـع و اسـراف و تـبـذيـر و
بخل و حسد و ضعف و استكبار رهائى مى بخشد.
و بـالاخـره صـافـتـر و مـسـتـقـيـمـتـر از نـظـر نـظـام حـكـومـتـى كـه بـرپـا
دارنـده عدل است و درهم كوبنده ستم و ستمگران .
آرى قرآن هدايت به طريقه و روشى مى كند كه در تمام زمينه ها صافترين و مستقيمترين و
ثابت ترين طريقه است .
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه مـفـهـوم
(افـعـل تـفـضـيـل )، ايـن
مـعـنى را مى رساند كه در مذاهب و اديان موجود اقوام ديگر، اين استقامت و عـدالت
وجـود دارد ولى در قـرآن بـيـشـتـر اسـت امـا با توجه به چند نكته پاسخ اين سؤ ال
روشن مى شود، زيرا:
اولا اگـر طـرف مـقايسه اديان آسمانى ديگر باشد، بدون شك آنها نيز هر كدام در زمان
و عـصـر خـود آئيـنـى مـسـتـقـيـم و صـاف و پـابـرجـا بـودنـد، ولى طـبـق قـانـون
تـكـامل ، هنگامى كه به مرحله نهائى يعنى مرحله خاتميت برسيم ، آئينى وجود خواهد
داشت كه صافترين و پابرجاترين است .
ثـانـيـا اگـر طـرف مـقـايـسـه غـيـر مـذاهـب آسـمـانـى بـاشـد بـاز هـم افـعـل
تـفـضـيـل در ايـنـجـا مفهوم دارد زيرا مكتبهاى ديگر مى كوشند كه سهمى از استقامت و
صافى را داشته باشند ولى در مقايسه با اشتباهاتشان و در مقايسه مجموع آنها با قرآن
روشـن مـى شـود كـه ايـن آئيـن از هـمـه مستقيمتر و صافتر و با ساختمان روح و جسم و
جان انسان هماهنگتر و به همين دليل پابرجاتر است :
ثـالثـا هـمـانـگـونـه كـه سـابـقـا هـم اشـاره كـرده ايـم ،
(افعل تفضيل
)، هميشه دليل
بـر ايـن نيست كه طرف مقايسه ، حتما سهمى از آن مفهوم را دارا است ، چنانكه در قرآن
مجيد مى خوانيم افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى :
(آيا كسى كه به سـوى حق دعوت مى كند شايسته تر براى رهبرى است يا آنكس
كه راهى به حق ندارد مگر اينكه او را رهبرى كنند)
(يونس - 35).
ضـمـنـا تـوجـه بـه اين نكته لازم است كه با در نظر گرفتن اين معنى كه يكى از معانى
(اقـوم )
ثـابـت تـر و پـابـرجاتر است ، و با در نظر گرفتن اينكه طرف مقايسه در عـبـارت ذكـر
نـشـده و بـه اصـطـلاح (حـذف مـتـعـلق
دليـل بـر عـمـوم است ) روشن مى شود كه
اين آيه از آياتى است كه اشاره اى به مساله خـاتـمـيـت اسـلام و پـيـامـبـر نيز
دارد، چرا كه مى گويد اين آئين از همه آئينها ثابت تر و پابرجاتر است (دقت كنيد).
سـپـس از آنجا كه موضعگيريهاى مردم در برابر اين نامه مستقيم الهى مختلف است ، به
دو نـوع موضعگيرى مشخص و نتائج آن اشاره كرده مى فرمايد:
(اين قرآن به مؤ منانى كه عـمـل صـالح انـجـام مى دهند مژده مى دهد كه
براى آنان پاداش بزرگى است (و يبشر المؤ منين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا
كبيرا).
(و بـه آنـهـا كـه ايـمـان بـه آخـرت و
دادگـاه بـزرگـش نـدارنـد (و طـبـعـا عـمـل صـالحـى نيز انجام نمى دهند) نيز بشارت
مى دهد كه عذاب دردناكى براى آنها آماده كرده ايم )
(و ان الذين لا يؤ منون بالاخرة اعتدنا لهم عذابا اليما).
تـعـبـيـر بـه بـشارت در مورد مومنان دليلش روشن است ، ولى در مورد افراد بى ايمان
و طغيانگر در حقيقت يكنوع استهزاء است ، و يا بشارتى است براى مومنان كه دشمنانشان
به چنين سرنوشتى گرفتار مى شوند.
ضـمـنـا پـاداش مـومـنـان را در عبارت كوتاه (اجرا
كبيرا) و كيفر افراد بى ايمان را در
عـبـارت جـامـع (عـذابـا اليـمـا)
خـلاصـه كرده كه مفهوم هر دو آنچنان وسيع است كه هر گـونـه پـاداش و كـيـفـر
مـعـنـوى و مـادى ، جـسـمـى و روحـانـى را شامل مى شود.
و اما اينكه در صفات دوزخيان تنها روى (عدم
ايمان به آخرت ) انگشت گذارده و سخن از
اعمالشان نيست ، ممكن است از اين جهت باشد كه اعتقاد به آن دادگاه بزرگ بيش از هر
چيز انـسـان را در مـقـابـل گناهان كنترل مى كند، و از اين گذشته انكار قيامت به
انكار خدا نيز باز مى گردد، زيرا چگونه ممكن است خداوند عادل و حكيم مردم اين جهان
را در شرائطى كه مـى بينيم به حال خود رها كند، و جهان ديگرى در كار نباشد، اين نه
با حكمت او سازگار اسـت و نـه با عدالتش ، از همه گذشته چون بحث در آيه از پاداش و
كيفر است تناسب با مساله آخرت و دادگاه عدل پروردگار دارد.
در آيـه بـعـد بـه تـنـاسـب بـحـث گـذشـتـه بـه يـكـى از عـلل مـهـم بـى ايـمـانـى
كـه عـدم مـطالعه كافى در امور است اشاره كرده چنين مى فرمايد:
(انسان همانگونه كه نيكيها را طلب مى كند
به خاطر دستپاچگى و عدم مطالعه كافى به طلب بديها بر مى خيزد)
(و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير).
(چرا كه انسان ذاتا عجول است
) (و كان الانسان عجولا).
(دعـا)
در ايـنـجـا مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـر گـونـه طـلب و خـواسـتـن را شامل مى
شود، اعم از اينكه با زبان بخواهد، و يا عملا براى بدست آوردن چيزى بپا خيزد و تلاش
و كوشش كند.
در حـقـيـقـت عـجـول بـودن انـسـان بـراى كـسـب مـنـافـع بـيـشـتـر و شـتـابـزدگـى
او در تـحـصـيـل خـيـر و مـنـفـعـت سـبـب مـى شـود كـه تـمـام جـوانـب مسائل را
مورد بررسى قرار
نـدهـد، و چـه بسيار كه با اين عجله ، نتواند خير واقعى خود را تشخيص دهد، بلكه هوى
و هـوسـهـاى سـركـش چـهـره حـقـيـقـت را در نـظـرش دگـرگـون سـازد و بـه دنبال شر
برود.
و در ايـن حـال همانگونه كه انسان ، از خدا تقاضاى نيكى مى كند، بر اثر سوء تشخيص
خـود، بـديـهـا را از او تـقـاضـا مـى كـنـد، و همانگونه كه براى نيكى تلاش مى كند،
به دنبال شر و بدى مى رود، و اين بلاى بزرگى است براى نوع انسانها و مانع عجيبى است
در طريق سعادت .
چه بسيارند كسانى كه بر اثر شتابزدگى خود را به پرتگاههاى خطرناك افكنده اند بـه
گـمـان ايـنـكـه بـه محل امن و امان مى روند، در بيراهه ها گام گذارده اند به تصور
اينكه به سوى منزل سعادت پيش مى روند، در زشتيها و بدبختيها غوطه ور شده اند به
پندار اينكه در مسير افتخار راه مى روند و اين نتيجه شوم عجله و شتابزدگى است .
از آنچه گفتيم روشن شد كه مفهوم آيه نه منحصر به دعاى لفظى است ، و نه طلب كردن
عـمـلى بـلكه همه را در يك معنى جامع قرار مى گيرد و اگر بعضى از مفسران آن را در
يك قسمت محدود كرده اند دليلى بر آن وجود ندارد.
و نـيـز اگـر در بـعـضـى از روايـات تـنـهـا مـسـاله دعـاى لفـظـى مـطـرح شـده از
قبيل ذكر مصداق است نه تمام مفهوم ، چنانكه در حديثى از حضرت امام صادق (عليه
السلام ) نقل شده كه فرمود: و اعرف طريق نجاتك و هلاكك ، كى لا تدعوا الله بشى ء
عسى فيه هلاكك ، و انت تظن ان فيه نجاتك ، قال الله تعالى و يدع الانسان بالشر
دعائه بالخير و كان الانسان عجولا:
(راه نـجـات و هلاك خود را درست بشناس
مبادا از خدا چيزى بطلبى كه نابودى تو در آن اسـت ، در حـالى كـه گـمـان مـى بـرى ،
نـجـات تـو در آن اسـت ، خـداونـد متعال مى گويد انسان دعاى شر مى كند آنگونه كه
دعاى خير مى كند چرا كه
انسان ، عجول است ).
بـنـابراين تنها راه رسيدن به خير و سعادت آنست كه انسان در هر كار قدم مى گذارد با
نهايت دقت و هوشيارى و دور از هر گونه عجله و شتابزدگى تمام جوانب را بررسى كند و
خـود را در انـتـخـاب راه از هر گونه پيشداورى و قضاوتهاى آميخته با هوى و هوس بر
كـنـار دارد، از خـدا در ايـن راه يارى بطلبد تا راه خير و سعادت را بيابد و در
پرتگاه و بيراهه گام ننهد.
آيـه بـعـد سـخـن از آفـرينش شب و روز و منافع و بركات اين دو و وجود حساب و كتاب
در عـالم مـى كـنـد تـا هـم دليـلى بـاشـد بـر تـوحـيـد و شـنـاخـت خـدا و بـحث
گذشته معاد را تكميل كند و هم شاهدى باشد بر لزوم دقت در عواقب كارها و عدم
شتابزدگى مى گويد:
(مـا شـب و روز را دو نـشـانـه از
نـشـانـه هـاى خـود قـرار داديـم ) (و
جـعـلنـا الليل و النهار آيتين ).
(سـپـس نشانه شب را محو، و نشانه روز را
كه روشنى بخش است به جاى آن قرار داديم
) (فمحونا آية الليل و جعلنا آية النهار
مبصرة ).
و از ايـن كـار دو هـدف داشـتـيـم (نـخـسـت
ايـنـكـه از فضل پروردگارتان بهره گيريد)
(لتبتغوا فضلا من ربكم ).
شـبـهـا بـه استراحت پردازيد، و روزها به تلاش و كوشش و كار، و در پرتو آن از مواهب
الهى بهره گيريد.
هـدف ديـگـر ايـنـكـه : (عـدد سـالهـا و
حـساب كارهاى زمان بندى شده خود را بدانيد)
(و لتعلموا عدد السنين و الحساب ).
(و مـا هـر چـيـز را مـشـخـص و روشـن
سـاخـتـيـم ) (و كل شى ء فصلناه تفصيلا)
تا جاى هيچگونه شبهه باقى نماند.
در اينكه منظور از (آية الليل
) و (آية النهار)
خود شب و روز است كه هر كدام آيه و نـشـانـه اى اسـت از پـروردگـار، يـا مـنـظـور
از (آيـة الليل
) قرص ماه و (آية النهار)
قرص خورشيد است ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
امـا دقـت در خـود آيـه نـشـان مـى دهـد كـه صـحـيـح هـمـان تـفـسـيـر اول اسـت ،
زيـرا تـعـبـيـر (و جـعـلنـا الليـل و
النـهـار آيـتـيـن )
دليـل بـر آن اسـت كـه هـر كدام آيه و نشانه اى براى اثبات وجود خدا محسوب مى شود،
و منظور از محو آيه شب آنست كه پرده هاى تاريك و ظلمت بار شب در زير پوششى از نور و
روشـنـائى روز مـحـو و نـابـود مـى گـردد، و آنـچـه در دل شب پنهان گشته بود در
پرتو روشنائى روز آشكار مى گردد.
و اگـر در بـعـضـى ديـگـر از آيـات قـرآن (سـوره يـونـس آيـه 5) خورشيد و ماه را
وسيله شـنـاسـائى سـال و مـاه و حـسـاب قـرار داده مـنـافـات بـا آنچه در بالا
گفتيم ندارد، زيرا پـيدايش حساب و كتاب در برنامه زندگى انسان را مى توان به شب و
روز نسبت داد و هم به خورشيد و ماه ، چرا كه هر دو با هم پيوند دارند.
در نـهـج البـلاغـه در خـطبه اشباح ضمن بيان نشانه هاى عظمت خداوند چنين مى خوانيم
: و جـعـل شـمـسـهـا آيـة مـبـصـرة لنـهـارهـا، و قـمـرهـا، آيـة مـمـحـوة مـن
ليـلهـا، و اجـراهـمـا فـى مـنـاقـل مـجـراهـمـا، و قـدر سـيـرهـمـا فـى مـدارج
درجـهـمـا، ليـمـيـز بـيـن الليـل و النـهـار بـهـمـا، و ليعلم عدد السنين و الحساب
بمقاديرهما: (خورشيد را نشانه روشـنـى
بـخـش روز، و مـاه را نـشـانـه محو كننده شب قرار داد، و آن دو را در مجرايشان به
جـريـان انـداخـت ، و مراحل سيرشان را اندازه گيرى نمود، تا ميان شب و روز تفاوت
ايجاد كند، و با اندازه گيرى اين دو، شماره
سالها و حساب دانسته شود).
ايـن تـعـبـيـرهـا نـيز با آنچه در تفسير اول بيان شد منافاتى ندارد، زيرا همانگونه
كه گـفـتـيـم پـيـدايـش حـسـاب و شـماره سالها را هم مى توان به شب و روز نسبت داد
و هم به خورشيد و ماه ، چرا كه هر دو با هم مربوطند.
نكته ها:
1 آيا انسان ذاتا عجول است ؟
نه تنها در رابطه با عجله و شتابزدگى كه در آيات فوق انسان به آن توصيف شده ، در
مـوارد مـتـعـددى ديـگـر از قـرآن نـيـز مذمتهائى روى عنوان
(انسان ) ديده مى شود، از
قـبـيـل (ظـلوم
) و (جـهول
) و (كفور)
و (طغيانگر)
و (هلوع )
(كم ظرفيت ) و
(مغرور)
و مانند آن .
ايـن تـعـبـيـرات گاهى اين سؤ ال را به وجود مى آورد كه چگونه مى توان اين امور را
با بـرداشـتـى كـه از قـرآن در مـورد فـطـرت پـاك انـسـان و حامل روح خدائى بودنش
داريم ، هماهنگ ساخت ؟
به تعبير ديگر انسان از نظر جهان بينى اسلامى ، موجودى است بسيار والا، به حدى كه
لايق مقام خليفة اللهى و نمايندگى خدا در زمين است ، معلم فرشتگان و برتر از آنهاست
، اين موضوع با نكوهشهاى فوق چگونه سازگار است ؟!
پاسخ اين سؤ ال را در يك جمله مى توان داد كه آنهمه مقام و شخصيت و ارزش انسان
مشروط بـه يـك شـرط اسـت و آن (تـربـيـت
تحت نظر رهبران الهى ) است ، در غير اين
صورت انسان به گونه گياهى خودرو پرورش مى يابد و در ميان هوسها و شهوات غوطه ور مى
شـود سـرمـايـه هـاى عـظيمى را كه بالقوه دارد از دست مى دهد و جنبه هاى منفى در
وجود او آشكار مى شود.
بـنـابـراين اگر شرط مزبور تحقق يابد تمام جنبه هاى مثبتى كه در قرآن در رابطه با
انـسـان آمده در وجود او بارور مى گردد، و اگر اين شرط، تحقق نيابد، جنبه هاى منفى
ياد شده آشكار مى شود، لذا در آيه 19 تا 24 سوره معارج مى خوانيم ان الانسان خلق
هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا الا المصلين الذين هم على صلاتهم
دائمون .
:(انـسـان ، هـلوع آفـريـده شـده ،
هـنـگـامـى كه بدى به او برسد بى تابى مى كند، و هـنـگـامـى كـه خـوبـى بـه او
بـرسـد، بخل مى ورزد، مگر نمازگزاران كه همواره به اين برنامه ادامه مى دهند).
شـرح بيشتر اين موضوع را در سوره يونس ذيل آيه 12 نيز بيان كرديم (تفسير نمونه جلد
8 صفحه 239).
2 - بلاى شتابزدگى !
عـشق آتشين به يك موضوع و افكار سطحى و محدود، و گاه سيطره هوى و هوس بر انسان ، و
خوشبينى بيش از حد به يك مطلب ، عوامل عجله و شتابزدگى در كارها است ، و از آنجا كه
بررسيهاى سطحى و مقدماتى غالبا براى پى بردن به حقيقت يك امر و سود و زيان آن
كـافـى نـيست ، معمولا عجله و دستپاچگى در انجام كارها، موجب ندامت و خسران و
پشيمانى است .
تـا آنـجـا كـه در آيـات فـوق خـوانـديـم كـه گـاهـى عـجـله سـبـب مـى شـود،
انـسـان بـه دنبال بديها برود به همان سرعت كه به دنبال نيكيها مى رود!
تـلخـكـامـى هـا و شـكـسـتـهـا و مـصـائبـى كـه دامـان انـسـان را در طـول تـاريـخ
بـر اثـر عـجـله و شـتـابـزدگـى گـرفـتـه اسـت ، بـيـش از آن اسـت كـه قـابـل
احـصـا و شـمـاره بـاشـد، و خـود ما در طول زندگى نمونه هاى آن را آزموده ايم ، و
ثمرات تلخش را چشيده ايم !.
نـقـطـه مـقـابـل عـجـله (تـثـبـت
) و (تـاءنـى
) يـعـنـى درنـگ كـردن ، و بـا تـفـكـر و تاءمل و بررسى همه جوانب كارى
را انجام دادن است .
در حـديـثـى از رسـولخـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقل شده كه فرمود:
انما اهلك الناس العجلة و لو ان الناس تثبتوا لم يهلك احد:
(مردم را عجله هلاك مى كند، اگر مردم با تاءمل كارها را انجام مى دادند
كسى هلاك نمى شد).
در حـديـث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم مع التثبت تكون السلامة ، و
مع العجلة تكون الندامة : (با درنگ كردن
سلامت است و با عجله ندامت )!
و نـيـز پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله و سـلم مـى فـرمـايد: ان الاناة من الله
و العجلة من الشيطان !: (تاءنى و ترك
شتابزدگى از ناحيه خدا است و عجله از شيطان است )!.
البـتـه در روايـات اسـلامـى بـابـى در زمـيـنـه (تعجيل
در كار خير داريم )، از جمله در حـديـثـى
از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ان الله يحب من الخير ما
يعجل : (خداوند كار نيكى را دوست دارد كه
در آن شتاب شود).
و روايـات در ايـن زمينه بسيار است كه منظور از عجله در اين روايات همان
(سرعت ) است در مـقـابـل
اهـمـال كـارى و تـاءخـيرهاى بيجا و امروز و فردا كردن ، كه غالبا سبب بروز مشكلات
و موانعى در كارها مى گردد.
شـاهـد ايـن سـخـن حـديـثـى اسـت كـه در هـمـيـن بـاب از امـام صـادق (عـليـه
السـلام ) نـقـل شـده اسـت : مـن هـم بـشـى ء مـن الخـيـر فـليـعـجـله فـان كـل شـى
ء فـيـه تـاءخـيـر فان للشيطان فيه نظرة : (كسى
كه تصميم به كار خيرى گـرفـت بـايـد عـجله كند زيرا هر كارى را كه در آن تاءخير
كنيد شيطان در آن حيله اى مى كند).
بنابراين بايد گفت : (سرعت و جديت در
كارها آرى ، اما عجله و شتابزدگى نه )!.
و به تعبير ديگر، عجله مذموم آنست كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت
صورت گيرد، اما سرعت و عجله ممدوح آنست كه بعد از تصميم گيرى
لازم ، در اجـرا درنـگ نشود، و لذا در روايات مى خوانيم :
(در كار خير، عجله كنيد) يعنى
بعد از آنكه خير بودن كارى ثابت شد ديگر جاى مسامحه نيست .
3 - نقش عدد و حساب در زندگى انسانها.
تمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مى گردد، و هيچيك از نظامات اين عالم بدون
حساب نـيـسـت ، طـبـيـعـى اسـت انسان كه جزئى از اين مجموعه است نمى تواند بى حساب
و كتاب زندگى كند.
بـه هـمين دليل در آيات مختلف قرآن يكى از نعمتهاى خدا وجود ماه و خورشيد يا شب و
روز، به عنوان يك عامل ايجاد نظم و حساب در زندگى انسانها شمرده شده است ، چرا كه
هرج و مرج و نبودن حساب و نظم در زندگى عامل فنا و نابودى است .
جـالب ايـنـكـه در آيـات فـوق بـراى نعمت شب و روز، دو فايده ذكر شده است يكى
ابتغاء فضل الله كه در قرآن معمولا به معنى كسب و كار مفيد و ارزنده است ، و ديگرى
دانستن عدد سـالهـا و حـسـاب ، شـايـد ذكـر ايـن دو در كـنـار هـم دليـلى بـر ايـن
بـاشـد كه (ابتغاء فضل الله
) بدون استفاده از (حساب و
كتاب ) ممكن نيست .
و شـايـد ايـن سخن در زمانهاى گذشته مانند امروز تا اين حد آفتابى و روشن نبود، اما
در دنياى امروز كه دنياى آمارها و اعداد و ارقام است و در كنار هر سازمان و تشكيلات
اقتصادى و اجتماعى و سياسى و نظامى و علمى و فرهنگى ، يك سازمان آمارى وجود دارد،
به خوبى مـى تـوان بـه عمق اين اشاره قرآنى پى برد، و دانست كه قرآن نه تنها با
گذشت زمان كهنه نمى شود بلكه هر قدر زمان بر آن مى گذرد تازه تر مى گردد.
آيه و ترجمه
و كل إ نسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقئه منشورا
(13)
اقرأ كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا
(14)
مـن اهـتـدى فـانـمـا يـهـتـدى لنـفـسـه و مـن ضـل فـانـمـا يضل عليها و لاتزر و
ازرة وزر اخرى و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا
(15)
|
ترجمه :
13 - اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داده ايم ، و روز قيامت كتابى براى او بيرون
مى آوريم كه آنرا در برابر خود گشوده مى بيند.
14 - (ايـن هـمـان نامه اعمال او است ، به او مى گوئيم ) كتابت را بخوان ! كافى است
كه امروز خود حسابگر خود باشى !
15 - هـر كس هدايت شود براى خود هدايت يافته ، و آن كس كه گمراه گردد به زيان خود
گـمـراه شـده اسـت (و ضـررش مـتوجه خود او است ) و هيچكس بار گناه ديگرى را به دوش
نـمـى كـشد، و ما هرگز شخص يا قومى را) مجازات نخواهيم كرد مگر آنكه پيامبرى مبعوث
مى كنيم (تا وظائفشان را بيان كند).
تفسير:
چهار اصل مهم اسلامى
از آنـجا كه در آيات گذشته سخن از مسائل مربوط به معاد و حساب در ميان بود، در آيات
مـورد بـحـث بـه مـسـاله (حـساب اعمال
انسانها) و چگونگى آن در روز قيامت
پرداخته مى گويد: (اعمال هر انسانى را به
گردنش قرار داداه ايم )
(و كـل انـسـان الزمـنـاه طـائره فى عنقه ). (طائر)
به معنى پرنده است ، ولى در اينجا اشـاره بـه چـيـزى اسـت كـه در مـيـان عـرب
مـعـمـول بـوده كـه بـه وسـيـله پـرنـدگـان ، فال نيك و بد مى زدند، و از چگونگى
حركت آنها نتيجه گيرى مى كردند.
مـثـلا اگـر پـرنـدهـاى از طـرف راسـت آنـهـا حـركـت مـى كـرد آنـرا بـه فـال نـيـك
مـى گـرفـتـنـد، و اگـر از طـرف چـپ حـركـت مـى كـرد آنـرا بـه فال بد مى گرفتند.
لذا غـالبـا ايـن كـلمـه بـه مـعـنـى فـال بـد زدن بـه كـار مـى رود، در حـالى كـه
(تفال )
بيش تر به فال نيك زدن گفته مى شود.
در آيات قرآن نيز كرارا تطير به معنى فال بد آمده است مانند: و ان تصبهم سيئة
يطيروا بـمـوسـى و من معه : (هر گاه
ناراحتى به فرعونيان مى رسيد آنرا از شوم بودن وجود موسى و همراهانش مى دانستند)!
(اعراف - 131)
و در سـوره نـمـل آيـه 47 مـى خـوانـيم : قالوا ا طيرنا بك و بمن معك : مشركان قوم
صالح (عـليـه السـلام ) بـه ايـن پـيـامـبـر بـزرگ گـفتند ما تو و يارانت را شوم مى
دانيم و به فال بد مى گيريم !
در احـاديـث اسـلامـى مـى خـوانـيـم كـه از تـطـيـر نـهـى شـده اسـت ، و راه
مـبـارزه بـا آن توكل بر خدا معرفى گرديده است .
بـه هـر حـال طـائر در آيـه مـورد بحث ، نيز اشاره به همين معنى است ، يا به معنى
بخت و طالع كه قريب الافق با مساله فال نيك و بد است مى باشد.
قـرآن در حـقـيـقـت مـى گـويـد: فـال نـيـك و بـد، و طـالع سـعـد و نـحـس ، چـيـزى
جـز اعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است !.
تـعـبـير به (الزمناه
) (ملازم او ساختهايم ) و تعبير به (فى
عنقه ) (در گردن او) هـمـه دليل بر اين
است كه اعمال انسان و نتائج آن در دنيا و آخرت از او جدا نمى شوند، و بـايـد در
هـمـه حـال عـهـده دار و مـسـئول آنـهـا بـاشـد، هـر چـه هـسـت عمل
اسـت و بـقـيـه هـمـه حـرف . بـعـضـى از مـفسران اين احتمال را نيز در اطلاق كلمه
طائر بر اعـمـال انـسـانـى داده انـد كـه اعـمـال خوب و بد انسان گوئى همچون
پرندهاى از وجود او برمى خيزد لذا به آن طائر اطلاق شده است .
مـفسران در معنى (طائر)
در آيه مورد بحث ، احتمالات متعدد ديگرى نيز ذكر كرده اند: از جـمـله
(طـائر) بـه مـعـنـى
(بـهـره انـسـان از خـوب و بـد)،
يـا بـه مـعـنـى
(دليل و راهنما)
و يا به معنى (نامه اعمال
) و يا به معنى (يمن و شوم
) است .
ولى بعضى از اين تفسيرها به همان معنى كه در آغاز ذكر كرديم باز مى گردد در حالى كه
بعضى ديگر از مفهوم آيه بسيار دور است .
قـرآن سـپـس اضـافـه مـى كـند ما روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را
در برابر خود گشوده مى بيند (و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا).
روشـن اسـت كـه مـنـظـور از كـتـاب چـيـزى جـز كـارنـامـه عـمـل انـسـان نـيـسـت
هـمـان كـارنـامـهـاى كـه در ايـن دنـيـا نـيـز وجـود دارد و اعمال او در آن ثبت مى
شود، منتها در اينجا پوشيده و مكتوم است و در آنجا گشوده و باز.
تـعـبير به (نخرج
) (بيرون مى آوريم ) و همچنين تعبير به منشور (گشوده نيز اشاره به همين
معنى است كه آنچه در اينجا پنهان و سربسته است در آنجا آشكار و باز مى شود.
درباره نامه اعمال و حقيقت آن در ذيل همين آيات ، بحث خواهيم كرد.
در اين هنگام به او گفته مى شود، نامه اعمالت را خودت بخوان ! (اقرأ كتابك ).
(كافى است كه خودت امروز حسابگر خويش باشى
! (كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا).
يعنى آنقدر مسائل روشـن و آشـكـار اسـت و شـواهـد و مـدارك زنـده كـه جـاى
گـفـتـگـو نـيـست و هر كس اين نامه عمل را بنگرد مى تواند قضاوت و داورى كند، هر
چند شخص (مجرم
) باشد، چرا كه اين نـامـه عـمـل چـنـانـكـه خـواهـد آمـد، مـجـمـوعـه
اى از آثـار خـود عمل است ، و يا نفس اعمال ، و به اين ترتيب چيزى نيست كه بتوان آن
را حاشا كرد.
آيـا اگـر مـن صـداى خـودم را از نـوار ضـبط صوت بشنوم ، يا عكس دقيق خود را به
هنگام انـجـام يـك عـمـل نـيـك يـا بـد بـبـيـنـم مـى تـوانـم حـاشـا كـنـم ؟
كـيـفـيـت تشكيل نامه عمل در قيامت از اين هم زندهتر و دقيقتر است .
آيـه بـعـد چـهـار حـكـم اسـاسـى و اصـولى را در رابـطـه بـا مـسـاله حـسـاب و
جـزاى اعمال او بيان مى كند.
1 - نـخـست مى گويد (هر كسى هدايت را
پذيرا شود به نفع خود هدايت يافته ، و نتيجه اش عائد خود او مى شود)
(من اهتدى فانما يهتدى لنفسه ).
2 -(و هـر كـس گـمـراهـى را بپذيرد، به
زيان خود گمراه شده است ) عواقب شومش دامن
خودش را مى گيرد (و من ضل فانما يضل عليها).
نظير اين دو حكم را در آيه 7 همين سوره خوانديم .
3 - (هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى
كشد) و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى
كنند (و لا تزر وازرة وزر اخرى ).
(وزر)
بـه مـعـنـى بـار سنگين است ، و به معنى مسئوليت نيز مى آيد، چرا كه آن هم يك بار
سنگين معنوى بر دوش انسان محسوب مى شود و اگر به وزير، وزير گفته مى شود به خاطر آن
است كه بار سنگينى از ناحيه امير يا مردم بر دوش
او گذارده شده است .
البـتـه ايـن قـانـون كـلى كـه هـيـچـكـس بـار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد
هيچگونه مـنـافـاتـى با آنچه در آيه 25 سوره نحل گذشت كه مى گويد:
(گمراه كنندگان بار مسئوليت كسانى را كه گمراه كرده اند نيز بر دوش مى
كشند) ندارد.
زيـرا آنـهـا بـه خـاطـر اقـدام بـه گـمـراه سـاخـتـن ديـگـران ، فـاعـل آن
گـنـاهـنـد، و يـا هـمـچـون فـاعل آن محسوب مى شوند، بنابراين در حقيقت اين بار
گـنـاهـان خـودشـان اسـت كـه بر دوش دارند و به تعبير ديگر
(سبب ) در اينجا در حكم مباشر
(انجام دهنده كار) است .
هـمـچنين روايات متعددى كه در زمينه سنت نيك و بد گذشت و مفهومش اين بود كه هر كس
سنت نـيـك يـا بـدى بـگذارد در پاداش و كيفر عاملين به آن شريك است ، نيز با آنچه
در بالا گـفـتـيـم تـضـادى نـدارد، چـرا كـه (سـنـت
گـذار) در واقـع از اجـزاى عـلت تـامـه
عمل است و شريك در فاعليت .
4 - سـرانـجـام چـهـارمـيـن حكم را به اين صورت بيان مى كند كه ما هيچ شخص و قومى
را مـجـازات نـخـواهيم كرد مگر اينكه پيامبرى را براى آنها مبعوث كنيم تا وظائفشان
را كاملا تشريح و اتمام حجت كند (و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا).
در ايـنـكـه مـنـظـور از عـذاب در ايـنـجـا هـر نـوع عـذاب دنـيـا و آخرت است يا
خصوص عذاب استيصال (يعنى مجازاتهاى نابود كننده همچون طوفان نوح ) در ميان مفسران
گفتگو است ، ولى بـدون شـك ظـاهـر آيـه مـطـلق اسـت و هـر نـوع عـذاب را شامل مى
شود.
و نـيـز در ايـنـكـه آيـا ايـن حـكـم ، مـخـصـوص آن دسـتـه از مـسـائل شـرعـى اسـت
كـه تـنـهـا راه فـهـم آنـهـا ادله نـقـليـه اسـت و يـا هـمـه مسائل را اعم از اصول
و فروع ، عقلى و نقلى
شامل مى شود؟ باز در ميان مفسران گفتگو است .
امـا اگـر بـخـواهـيـم بـه ظـاهـر آيـه كـه اطـلاق دارد عـمـل كـنـيـم بـايـد
بـگـوئيـم هـمـه احـكـام عـقـلى و نـقـلى را در رابـطـه بـا اصـول و فـروع ديـن
شـامـل مـى شـود، و مـفـهـوم ايـن سـخـن آن اسـت كه حتى در مسائلى كه عـقـل
مـسـتـقـلا نـيـك و بـد آن را تـشـخـيص مى دهد (مانند خوبى عدالت و بدى ظلم ) باز
تا پـيـامـبـران الهـى نـيـايـنـد و حـكـم عـقـل را بـه وسـيـله حـكـم نقل تاييد و
تقويت نكنند خداوند به لطفش كسى را مجازات نخواهد كرد (دقت كنيد).
ولى از آنـجـا كـه اين مطلب بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا مستقلات عقلى نيازى به
بيان شرع ندارد و حكم عقل براى اتمام حجت در اينگونه موارد كافى است ، چاره اى جز
اين نداريم كه مستقلات عقلى را از آيه استثناء كنيم .
و يـا اگـر اسـتـثـنـاء نـكـنـيـم ، عـذاب را در ايـن جـمـله بـه مـعـنـى عـذاب
اسـتيصال بگيريم كه نتيجه اش اين مى شود: خداوند به لطفش ، ستمگران و منحرفان را
نـابـود نـمـى كند مگر اينكه پيامبران را بفرستد و همه راه هاى سعادت را نشان دهند،
حتى مـسـتـقـلات عـقـلى را بـا بـيـان شـرعـى تـايـيـد نـمـوده ، اتـمـام حـجـت را
از دو سـو يـعـنى عقل و نقل به انجام برسانند (باز هم دقت كنيد )
نكته ها
1 - تفال و تطير فال نيك و بد
فال (نيك )
و (بد)
زدن در ميان همه اقوام بوده و هست و به نظر مى رسد سرچشمه آن ، عـدم دسـتـرسـى بـه
واقـعـيـات و نـاآگـاهـى از عـلل واقـعـى حـوادث بـوده اسـت و به هر حال ، بدون شك
اين دو، اثر طبيعى ندارند، ولى داراى اثـر روانـى هـسـتـنـد: فـال نـيـك امـيـد
آفـريـن اسـت در حـالى كـه فال بد موجب ياس و نوميدى و ناتوانى مى شود.
و از آنـجـا كـه اسـلام ، هـمـيـشـه از مـسـائل مـثـبـت ، اسـتـقـبـال مـى كـنـد،
از فال نيك نهى نكرده ، ولى فال بد را به شدت محكوم كرده است .
حـتـى در بعضى از روايات آنرا در سرحد شرك شمرده اند، از پيامبر (صلى اللّه عليه و
آله و سـلّم ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: الطـيـرة شـرك :
(فال بد زدن (و آنرا در برابر خدا در
سرنوشت خويش مؤ ثر دانستن ) يكنوع شرك به خدا است ).
و مـا در ايـن زمـينه ، مفصلا در ذيل آيه 131 سوره اعراف بحث كرده ايم جالب اينكه
اسلام در بـسـيـارى از مـوارد ايـنـگـونـه مـفـاهـيـم تـخـيـلى و پـنـدارى را در
يـك كانال صحيح و سازنده قرار داده و از آن بهره بردارى كرده است .
مـثـلا در مورد آنچه در ميان عوام معروف است كه مى گويند فلان همسر خوش قدم بود و
يا بد قدم ، و از آن روزى كه به خانه فلانكس گام گذاشت و همسرش شد چنين و چنان گشت
كـه قـطـعـا بـه ايـن صـورت خـرافـهـاى بـيـش نـيـسـت ، اسـلام بـه آن شـكـل
سـازنـده تربيتى داده : در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من شوم
المـرئه غـلاء مـهـرهـا و شـدة مـئونـتها...: (از
بد قدمى زن آنست كه مهرش سنگين باشد و مخارج و هزينه اش زياد!...)
و در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم :
اما الدار فـشـؤ مـهـا ضـيـقـهـا و خـبـث جـيـرانـهـا:
(خانه شوم خانه تنگ و تاريك و خانهاى است كه همسايگان بد داشته باشد)
درسـت مـلاحـظـه كـنـيـد كـه هـمـان الفـاظـى را كه در مفاهيم خرافى مردم به كار مى
برند اسـتـخـدام بـراى مـفـاهيم واقعى و سازنده كرده است ، و تفكر و انديشه اى كه
به بيراهه ميرفت به راه راست هدايت نموده .
اين بحث را با حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه تاييدى است بر
آنچه گـفـتيم پايان مى دهيم : اللهم لا خير الا خيرك ، و لاطير الا طيرك و لارب
غيرك : (خداوندا نـيـكـى تـنـهـا از ناحيه
تو است ، هيچ فال نيك و بدى جز به اراده تو تحقق نمى يابد و پروردگارى جز تو نيست
).
2 - كارنامه عجيب اعمال آدمى
در بـسـيـارى از آيـات قـرآن و روايـات ، سـخـن از نـامـه اعـمـال انـسـانـهـا بـه
ميان آمده است ، از مجموع اين آيات و روايات استفاده مى شود كه همه اعـمـال آدمى با
تمام جزئيات در نامهاى ثبت مى شود، و روز رستاخيز اگر انسان نيكوكار باشد نامه
اعمالش بدست راست او، و اگر بدكار باشد نامه اعمالش را بدست چپ او مى دهند.
در سـوره حـاقـه مـى خـوانـيـم فـامـا مـن اوتـى كـتـابـه بـيـمـيـنـه فـيـقـول
هـاؤ م اقـرؤ وا كتابيه : (اما آنها كه
نامه اعمالشان بدست راستشان داده شده با سـرفـرازى و افـتـخـار مـى گـويـنـد هـان
بـيـائيـد و نـامـه اعـمـال مـا را بـخـوانـيـد)!
(حـاقـه - 19) و امـا مـن اوتـى كـتـابـه بـشـمـاله فـيـقـول يا ليتنى لم اوت
كتابيه : اما كسى كه نامه اعمالش در دست چپ او است مى گويد اى كاش نامه اعمالم را
به دست من نمى دادند)! (حاقه - 25).
و در سـوره كـهـف آيـه 49 مـى خـوانـيـم : و وضـع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما
فيه و يـقـولون يـا ويـلتـنـا مـا لهـذا لكتاب لا يغادر صغيرة و لاكبيرة الا احصاها
و وجدوا ما عملوا حـاضـرا و لا يـظلم ربك احدا: نامه هاى اعمال بنى آدم گسترده مى
شود، در آن هنگام مجرمان را مى بينى از آنچه در آن ثبت است بيمنا كند، و مى گويند
اى واى بر ما، اين چه نامه اى اسـت كـه هـيـچ گـنـاه صـغيره و كبيره اى نيست مگر
آنرا ثبت و احصا كرده است ؟! و آنچه را انجام داده اند حاضر مى يابند، و پروردگارت
به احدى ظلم نمى كند.
در حديثى در ذيل آيه مورد بحث (اقرء كتابك ...) از امام صادق (عليه السلام )
مـى خـوانـيـم : يـذكـر العـبـد جـمـيع ما عمل ، و ما كتب عليه ، حتى كانه فعله تلك
الساعة ، فلذلك قالوا يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الا
احصاها:
(در آن روز انـسـان آنـچـه را انـجـام
داده و در نـامـه عـمـل او ثـبـت اسـت هـمـه را بـه خـاطـر مى آورد، گوئى همان ساعت
آنرا انجام داده است ! لذا فرياد مجرمان بلند مى شود و مى گويند: اين چه نامه اى
است كه هيچ صغيره و كبيره اى را فروگزار نكرده است ).
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيد كه اين نامه چيست ؟ و چگونه است ؟ بدون شك
از جنس كـتـاب و دفـتـر و نـامـه هـاى مـعـمـولى ، نيست ، و لذا بعضى از مفسران
گفته اند اين نامه عـمـل چـيـزى جـز روح انـسـان نـمـى بـاشـد كـه آثـار هـمـه
اعـمـال در آن ثبت است زيرا ما هر عملى انجام مى دهيم خواه ناخواه اثرى در روح و
جان ما مى گذارد.
يـا ايـنـكـه ايـن نـامـه عـمل ، اعضاى پيكر ما حتى پوست تن ما، و از آن بالاتر
زمين و هوا و فـضـائى اسـت كـه در آن اعـمـال خـود را انـجـام مـى دهـيـم ، چـرا
كـه اعـمـال مـا گذشته از اينكه در جسم و همه ذرات پيكر ما نقش مى بندند، در هوا و
زمين منعكس مى شوند.
گـر چـه ايـن آثـار بـراى مـا در ايـن دنيا محسوس و درك كردنى نيست ، اما بدون شك
وجود دارد، و روزى كه در آن روز ديد تازه اى پيدا مى كنيم همه اينها را مى بينيم و
مى خوانيم .
تعبير به خواندن هرگز نبايد ما را از آنچه در تفسير بالا ذكر شد، منحرف سازد، زيرا
خـوانـدن نيز مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه مشاهده را در معنى وسيعش جاى مى دهد،
مثلا در تعبيرات روزمره گاه مى گوئيم در چشمهاى
او خواندم كه چه تصميمى دارد و يا فلان عمل را كه از فلانى سر زد، بقيه اش را
خواندم ، همچنين تعبير به خواندن ، در مورد عكسه ائى كه از بيماران مى گيرند نيز
امروز رائج است .
روى هـمـيـن جـهـت اسـت كـه در آيـات فـوق خـوانـديـم خـطـوط ايـن نـامـه عـمـل بـه
هـيـچـوجـه قـابـل انـكـار نـيـسـت زيـرا كـه آثـار واقـعـى و تـكـويـنـى خـود
عـمـل اسـت ، درسـت مـانند صداى ضبط شده انسان يا عكسى كه از او گرفته اند و يا اثر
انگشت او.
3 - بى گناه و با گناه را با هم نمى سوزانند!
بـه عـكس آنچه معروف است كه عوام مى گويند (آتش
كه گرفت خشك و تر مى سوزد)
در منطق عقل و تعليمات انبياء هيچ بى گناهى به جرم گناه ديگرى مجازات نخواهد شد، در
تمام شهرهاى لوط يك خانواده مؤ من وجود داشت خدا به هنگام مجازات آن قوم منحرف و
آلوده ، آن يك خانواده را نجات داد.
آيات فوق نيز با صراحت مى گويد (و لا تزر
وازرة وزر اخرى ).
بنابراين اگر در پاره اى از احاديث غير معتبر چيزى بر خلاف اين قانون كلى اسلام
ديده شود حتما بايد آنرا كنار گذاشت ، يا توجيه كرد، مانند روايتى كه مى گويد: شخص
ميت بـه خـاطـر گـريـه و بى تابى بازماندگانش ، معذب مى شود (ممكن است منظور از
معذب شـدن ، عـذاب الهـى نـبـاشـد بـلكـه نـاراحـتى است كه روح او بر اثر آگاهى از
بيتابى بستگانش پيدا مى كند).
و نـيـز روشن مى شود عقيده كسانى كه مى گويند فرزندان كفار همراه پدرانشان در آتش
دوزخ خـواهـنـد بـود يـك عـقـيـده اسـلامـى نيست ، چرا كه هيچ فرزندى به گناه پدر و
مادر مـجازات نمى گردد و به همين دليل ما در جاى خود گفته ايم كه حتى فرزندان
نامشروع ، شخصا هيچ گناهى ندارند و درهاى سعادت و نجات - اگر بخواهند - به روى آنان
گشوده است ، هر چند زمينه تربيتى
دشوارى دارند.
4 - اصل برائت و آيه (ما
كنا معذبين ...)
در عـلم اصـول در مـبـاحـث (بـرائت
) بـه آيـه فـوق ، اسـتـدلال شـده اسـت ، زيـرا حـداقـل مـفـهـوم آيـه
ايـن اسـت كـه در مـسـائلى كـه عقل قادر به درك آن نيست ، خداوند بدون بعث رسولان
يعنى بيان احكام و وظائف ، كسى را مـجـازات نـمـى كـنـد، و ايـن دليـل بـر نـفـى
مـجـازات و عـقـاب در مـوارد عـدم بـيان است ، و اصل برائت نيز چيزى جز اين نمى
گويد كه عقاب بدون بيان صحيح نيست .
امـا ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه مـنـظـور از عـذاب در آيـه فـوق ، تـنـهـا
عـذاب استيصال يعنى مجازاتهاى نابود كننده همچون طوفان نوح است ، هيچ دليلى بر آن
نيست ، بلكه همانگونه كه گفتيم اطلاق آيه آنرا نفى مى كند و هر گونه عذاب و مجازات
را فرا مى گيرد.
آيه و ترجمه
و إ ذا اءردنـا اءن نـهـلك قـريـة اءمـرنـا مـتـرفـيـهـا فـفـسـقـوا فـيـهـا فـحـق
عـليـهـا القول فدمرناها تدميرا
(16)
و كم اهلكنا من القرون من بعد نوح و كفى بربك بذنوب عباده خبيرا بصيرا
(17)
|
ترجمه :
16 - و هـنـگـامـى كـه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم نخست اوامر خود را براى
مترفين آنـهـا ثـروتـمـندان مست شهوت ) بيان مى داريم سپس هنگامى كه به مخالفت
برخاستند و استحقاق مجازات يافتند آنها را شديدا درهم مى كوبيم !
17 - چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند (و طبق همين سنت ) آنها
را هـلاك كـرديم ، و كافى است كه پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه و نسبت بر آن
بيناست .
تفسير:
مراحل چهارگانه مجازات الهى
در تعقيب آخرين آيه بحث گذشته كه خاطر نشان مى كرد هرگز فرد يا گروهى را بدون بـعـث
رسـولان و بـيـان دسـتـورات خـود مـجـازات نـمـى كـنيم در نخستين آيه مورد بحث همين
اصل اساسى به صورت ديگرى تعقيب شده است ، مى گويد:
هـنـگـامـى كـه مـا تـصـمـيـم بـر هـلاكـت قـومى بگيريم نخست او امر خود را براى
مترفين و سـردمـداران آنـهـا بـيـان مـى كـنيم ، سپس به هنگامى كه آنها به مخالفت و
خروج از اطاعت برخيزند و استحقاق مجازات پيدا كنند، ما آنها را شديدا در هم
مى كوبيم و هلاك مى كنيم (و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق
عليها القول فدمرناها تدميرا).
گـر چـه بـسـيـارى از مفسران احتمالات متعددى در تفسير اين آيه داده اند، ولى به
اعتقاد ما آيه طبق ظاهر آن يك تفسير روشن بيشتر ندارد، و آن اينكه :
خـداونـد هـرگـز قـبـل از اتـمـام حـجت و بيان دستوراتش كسى را مؤ اخذه و مجازات
نمى كند بـلكه نخست به بيان فرمانهايش مى پردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند
و آنها را پـذيـرا گـشتند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آنست ، و اگر به فسق
و مخالفت بـرخـاسـتـنـد و همه را زير پا گذاشتند اينجا است كه فرمان عذاب در باره
آنها تحقق مى پذيرد و به دنبال آن هلاكت است .
اگر درست در آيه دقت كنيم ، چهار مرحله مشخص براى اين برنامه بيان شده است
1 - مرحله اوامر (و نواهى ).
2 - مرحله فسق و مخالفت .
3 - مرحله استحقاق مجازات .
4 - مرحله هلاكت .
و همه اين مراحل با فاء تفريع به يكديگر عطف شده اند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا امر شدگان تنها مترفين هستند؟
(مـترفين از ماده (ترفه
) به معنى نعمت فراوان يعنى متنعمين و ثروتمندان از خدا بى خبر).
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال تـوجـه به يك نكته راه گشا است و آن اينكه در بسيارى از
جوامع (منظور جامعه هاى ناسالم است ) مترفين ، سردمداران اجتماعند و ديگران
تابع و پيرو آنها.
به علاوه در اين تعبير اشاره به نكته ديگرى نيز هست ، و آن اينكه سرچشمه غالب مفاسد
اجـتـماعى نيز ثروتمندان از خدا بى خبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند،
و هـر نـغـمـه اصـلاحـى و انـسـانـى و اخـلاقـى در گـوش آنـهـا نـاهـنـجـار اسـت ،
بـه هـمـيـن دليـل هـمـيـشـه در صـف اول در مـقـابـل پيامبران ايستاده بودند، و
دعوت آنها را كه به نفع عدل و داد و حمايت از مستضعفان بوده هميشه بر ضد خود مى
ديدند.
روى اين جهات از آنها بالخصوص ياد شده است چرا كه ريشه اصلى فساد همين گروهند.
ضمنا (دمرنا)
و (تدمير)
از ماده (دمار)
به معنى هلاكت است .
بـه هر حال آيه فوق ، هشدارى است به همه مردم با ايمان كه مراقب باشند، حكومت خويش
را بدست مترفين و ثروتمندان مست شهوت ندهند و از آنها دنباله روى نكنند كه جامعه
آنان را سرانجام به هلاكت و نابودى مى كشانند.
آيـه بـعـد بـه نـمـونـه هـائى از ايـن مـسـاله بـه صـورت يـك اصـل كـلى اشـاره
كرده مى گويد: چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند (و طبق همين
سنت ) هلاك و نابود شدند (و كم اهلكنا من القرون من بعد نوح ).
سپس اضافه مى كند: چنان نيست كه ظلم و ستم و گناه فرد يا جمعيتى از ديده تيز بين
علم خـدا مـخـفـى بـمـاند، همين مقدار كافى است كه خدا از گناهان بندگانش آگاه و
نسبت به آن بينا است (و كفى بربك بذنوب عباده خبيرا بصيرا).
(قـرون )
جـمـع قـرن به معنى جمعيتى است كه در عصر واحدى زندگى مى كنند و سپس به مجموع يك
عصر اطلاق شده است .
در ايـنـكـه قـرن چـنـد سـال اسـت ، نـظـرات گـونـاگـونـى داده انـد، بـعـضـى آنـرا
چـهـل سـال ، بـعـضـى هـشـتـاد بـعـضـى صـد، و بـالاخـره بـعـضـى آنـرا صـدوبـيـسـت
سال دانسته اند ولى
ناگفته پيدا است كه اين يك امر قراردادى است كه بر حسب قرار دادها متفاوت مى باشد،
اما مـعـمـول در عـصـر مـا ايـن اسـت كـه قـرن را بـه يـكـصـد سال اطلاق مى كنند.
و ايـنـكـه مـخـصوصا روى قرون بعد از نوح تكيه شده ، ممكن است به خاطر آن باشد كه
زنـدگـى انسانها قبل از نوح بسيار ساده بود و اينهمه اختلافات مخصوصا تقسيم جوامع
بـه مـتـرف و مـسـتـضـعـف كـمـتـر وجـود داشـت و بـه هـمـيـن دليل كمتر گرفتار
مجازاتهاى الهى شدند.
ذكـر (خـبير)
و (بصير)
(آگاه و بينا) همراه هم اشاره به اين است كه خبير به معنى آگـاه از نـيـت و
عـقـيـده اسـت و بـصـيـر بـه مـعـنـى بـيـنـا نـسـبـت بـه اعـمـال ، بـنـا بـر ايـن
خـدا هـم از انـگـيـزه هـاى بـاطـنـى اعـمـال اشـخـاص بـا اطـلاع اسـت ، و هم از
خود اعمالشان ، و چنين كسى هرگز ظلم و ستمى درباره هيچكس روا نمى دارد و حق كسى در
حكومتش ضايع نمى شود.
آيه و ترجمه
مـن كـان يـريـد العـاجـلة عـجـلنـا له فـيـهـا مـا نـشـاء لمـن نـريـد ثـم
جـعـلنـا له جـهـنـم يصل ها مذموما مدحورا
(18)
و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا
(19)
كلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا
(20)
انظر كيف فضلنا بعضهم على بعض و للاخرة اكبر درجت و اكبر تفضيلا
(21)
|
ترجمه :
18 - آن كـس كـه (تـنـهـا زنـدگـى زودگذر (دنياى مادى ) را مى طلبد آن مقدار از آن
را كه بـخـواهـيـم و بـه هر كس اراده كنيم مى دهيم ، سپس دوزخ را براى او قرار
خواهيم داد كه در آتش سوزانش مى سوزد در حالى كه مذموم و رانده (درگاه خدا) است .
19 - و آن كـس كـه سراى آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را براى آن انجام دهد، در
حالى كه ايمان داشته باشد، سعى و تلاش او (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد.
20 - هـر يـك از ايـن دو گـروه را از عـطـاى پـروردگـارت بـهـره و كمك مى دهيم ، و
عطاى پروردگارت هرگز از كسى منع
21 - بـبـيـن چـگـونـه بـعـضى را (در دنيا بخاطر تلاششان ) بر بعضى ديگر برترى
بخشيده ايم ، درجات آخرت و برتريهايش از اينهم بيشتر است .
تفسير:
خطوط زندگى طالبان دنيا و آخرت
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـته سخن از مخالفت گردنكشان در برابر اوامر الهى و سپس
هـلاكـت آنـهـا بود، در آيات مورد بحث ، به علت واقعى اين تمرد و عصيان كه همان حب
دنيا اسـت اشـاره كـرده مـى گـويـد: كسانى كه تنها هدفشان همين زندگى زودگذر دنياى
مادى بـاشـد، مـا آن مقدار را كه بخواهيم به هر كس صلاح بدانيم در همين زندگى
زودگذر مى دهـيـم سـپـس جـهـنـم را بـراى او قـرار خواهيم داد كه در آتش آن مى سوزد
در حالى كه مورد سرزنش و دورى از رحمت خدا است (من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها
ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا).
(عاجله )
به معنى نعمتهاى زودگذر يا دنياى زودگذر است .
قـابـل تـوجه اينكه نمى گويد هر كس به دنبال دنيا برود، به هر چه بخواهد مى رسد،
بـلكـه دو قـيد براى آن قائل مى شود، اول اينكه تنها بخشى از آنچه را مى خواهد به
آن مى رسد، همان مقدارى را كه ما بخواهيم (ما نشاء).
ديـگـر ايـنـكـه : هـمه افراد به همين مقدار نيز نمى رسند، بلكه تنها گروهى از آنها
به بخشى از متاع دنيا خواهند رسيد، آنها كه بخواهيم (لمن نريد).
و بـه ايـن ترتيب نه همه دنيا پرستان به دنيا مى رسند و نه آنها كه مى رسند به همه
آنـچه مى خواهند مى رسند، زندگى روزمره نيز اين دو محدوديت را به وضوح به ما نشان
مـى دهـد، چـه بـسـيـارنـد كـسـانى كه شب و روز ميدوند و به جائى نميرسند، و چه
بسيار كسانى كه آرزوهاى دور و درازى در اين دنيا دارند كه تنها بخش كوچكى از آنرا
بدست مى آورند.
و ايـن هـشـدارى اسـت بـراى دنـيـا پـرسـتـان كـه اگـر خـيـال كـنـيـد آخـرت را بـه
دنـيـا بـفـروشـيـد بـه تـمـام هـدفـتـان نـائل مـى شـويـد، اشـتباه بزرگى كرده
ايد، بلكه گاهى هيچ و گاه به كمى دسترسى پيدا مى كنيد.
و اصـولا دامـنـه آرزوهـاى انـسـان آنـقـدر گـسـتـرده اسـت كـه بـا مـحـدوديـت
جـهـان مـاده قابل اشباع نيست ، تمام دنيا را به يكنفر بدهند، بسيار مى شود كه
اشباع نمى گردد.
امـا آنـهـا كـه تـلاش مـى كـنـنـد و بـه هـيـچ نـمـى رسـنـد، مـمـكـن اسـت بـه
دلائل مختلفى باشد يا بخاطر آنست كه هنوز اميد بيدارى و نجاتشان است ، و خدا به
آنها مـحـبـت مـى كـنـد، و يـا به خاطر آنست كه اگر به جائى برسند آنچنان طغيان مى
كنند كه عرصه را بر خلق خدا تنگ مى نمايند.
(يصلى )
از ماده (صلى
) به معنى آتش افروختن و به آتش سوختن است و منظور در اينجا همان معنى
دوم مى باشد.
قـابـل توجه اينكه كيفر اين گروه ، ضمن اينكه آتش جهنم شمرده شده است ، با دو تعبير
مـذموم و مدحور تاكيد گرديده ، كه اولى به معنى مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفتن و
دومى به معنى دور ماندن از رحمت خدا است .
در حقيقت آتش دوزخ ، كيفر جسمانى آنها است ، و مذموم و مدحور بودن كيفر روحانى
آنها، چرا كه معاد هم جسمانى است و هم روحانى و كيفر و پاداش آن نيز در هر دو جنبه
است .
سپس به شرح حال گروه دوم مى پردازد، تا با قرينه مقابله ، آنچنانكه روش قرآن است ،
مـطلب آشكارتر شود، ميفرمايد: (اما كسى كه
آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را در ايـن راه بـه كـار بـنـدد، در حـالى كـه
ايـمـان داشـته باشد، اين سعى و تلاش او مورد قـبـول الهـى خـواهـد بود (و من اراد
الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا).
بنابراين براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است
1 - اراده انـسـان آن هـم اراده اى كـه تـعـلق بـه حـيات ابدى گيرد، و به لذات
زودگذر و نـعـمـتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگيرد، همتى والا و روحيه اى
عالى پشت بند آن باشد كه او را از پذيرفتن هر گونه رنگ تعلق و وابستگى آزاد سازد.
2 - ايـن اراده بـه صـورت ضـعـيـف و نـاتوان در محيط فكر و انديشه و روح نباشد بلكه
تـمـام ذرات وجـود انسان را به حركت وا دارد و آخرين سعى و تلاش خود را در اين به
كار بـنـدد (تـوجه داشته باشيد كه كلمه (سعيها
) كه به عنوان تاكيد ذكر شده نشان مى دهـد او آخـرين ، سعى و تلاش و
كوشش را كه براى رسيدن آخرت لازم است انجام مى دهد و چيزى فروگذار نمى كند).
3 - هـمـه ايـنـهـا تـواءم بـا (ايمان
) باشد، ايمانى ثابت و استوار، چرا كه تصميم و تـلاش هـنـگـامـى بـه
ثـمـر مى رسد كه از انگيزه صحيحى ، سرچشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا
نمى تواند باشد.
درست است كه سعى و تلاش براى آخرت بدون ايمان نخواهد بود و بنابراين مفهوم ايمان در
آن نـهـفـتـه شـده اسـت ولى از آنـجـا كـه ايـمـان يـك اصـل اسـاسى و پايه اصلى در
اين راه است به آن مقدار از دلالت التزامى قناعت نكرده و با صراحت ايمان را به
عنوان يك شرط بازگو مى كند.
قـابـل تـوجـه ايـنكه در مورد دنيا پرستان مى گويد: (جهنم
را براى آنها قرار مى دهيم
)، ولى در مـورد عـاشـقـان آخـرت مـى
گـويـد: (سعى و تلاش آنها مشكور خواهد بود)
يعنى مورد تشكر و قدردانى پروردگار.
ايـن تـعـبـير از اين كه بگويد پاداششان بهشت است بسيار جامعتر و والاتر است ، چرا
كه تشكر و قدردانى هر كس به اندازه شخصيت و سعه وجودى او است ، نه به اندازه عملى
كه انجام گرفته است ، و روى اين حساب تشكر و قدردانى خدا
مـتـنـاسـب بـا ذات بـى پـايـان او است انواع نعمتهاى مادى و معنوى و هر آنچه در
تصور ما بگنجد و نگنجد در آن جمع است .
گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران ، مـشـكـور را بـه مـعـنـى اجـر مـضاعف و يا به معنى
قبولى عمل گرفته اند، ولى روشن است كه مشكور معنى وسيعترى از همه اينها دارد.
در اينجا ممكن است اين توهم پيش آيد كه نعمتهاى دنيا، تنها سهم دنيا - پرستان خواهد
شد و آخرتطلبان از آن محروم مى گردند، آيه بعد به اين توهم پاسخ مى گويد كه :
(ما هـر يـك از ايـن گروه و آن گروه را از عطاى خود بهره مى دهيم و
امداد مى كنيم ) (كلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء
من عطاء ربك )
(چـرا كـه بخشش پروردگار از هيچكس ممنوع
نيست ) و گبر و ترسا و مؤ من و مسلم همه
از خوان نعمتش وظيفه مى خورند (و ما كان عطاء ربك محظورا).
(نمد)
از ماده (امداد)
به معنى افزودن است .
آيـه بـعـد يـك اصـل اسـاسى را در همين رابطه بازگو مى كند و آن اينكه : همانگونه
كه تفاوت تلاشها در اين دنيا باعث تفاوت در بهره گيريها است ، در كارهاى آخرت نيز
همين اصـل كـاملا حاكم است ، با اين تفاوت كه اين دنيا محدود است و تفاوتهايش هم
محدود، ولى آخرت نامحدود، و تفاوتهايش نيز نامحدود است ، مى گويد:
(بنگر چگونه بعضى از آنها را بر بعضى ديگر
(بخاطر تفاوت در سعى و كوششان ) برترى داديم ، اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتريش
بيشتر است )
(انظر كيف فضلنا بعضهم على بعض و للاخرة اكبر درجات و اكبر تفضيلا).
|