تفسير نمونه جلد ۱۰

جمعي از فضلا

- ۷ -


و در نهج البلاغه مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) فرمود: عاتب اخاك بالاحسان اليه و اردد شره بالانعام عليه : (برادرت را در برابر كار خلافى كه انجام داده است بوسيله نيكى سرزنش كن ، و شر او را از طريق انعام و احسان به او برگردان ).
البته بايد توجه داشت اين يك حكم اخلاقى و مخصوص به مواردى است كه اين گونه برنامه ها مؤ ثر واقع مى شود، و گر نه اجراى حدود و كيفر بدكاران كه به عنوان يك قانون در قوانين اسلامى آمده است ، در همه كسانى كه مشمول آن هستند يكسان اجرا مى شود.
و در پايان آيه پس از ذكر برنامه هاى مختلف گذشته ، اشاره به عاقبت كار (اولوا الالباب ) و انديشمندان و طرفداران حق و عاملان به اين برنامه ها كرده مى فرمايد: (عاقبت نيك سراى ديگر از آن آنهاست ) (اولئك لهم عقبى الدار):
آيه بعد توضيحى است براى اين سرانجام نيك و عاقبت خير مى گويد: (سرانجام كار آنها باغهاى جاويدان بهشت است كه هم خودشان وارد آن مى شوند و هم پدران و همسران و فرزندان صالح آنها) (جنات عدن يدخلونها و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم ).
و چيزى كه اين نعمتهاى بزرگ و بى پايان را تكميل مى سازد، اين است كه (فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند) (و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب ).
و به آنها مى گويند: (سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان ) (سلام عليكم بما صبرتم ).
آن صبرها و استقامتهاى شما در راه انجام وظائف و مسئوليتها و تحمل شدائد و مصائب بود كه اين سلامت را به وجود آورد، در اينجا در نهايت امنيت و آرامش خواهيد بود، نه جنگ و نزاعى ، و نه خشونت و دعوائى ، همه جا امن و امان است ،
و همه چيز به روى شما لبخند ميزند و آرامش خالى از هر گونه پريشانى خاطر اينجاست !.
و در پايان مى فرمايد: (چه پايان نيك و چه عاقبت خوبى )؟ (فنعم عقبى الدار).
نكته ها :
1 - چرا تنها صبر ذكر شده است ؟
جمله سلام عليكم بما صبرتم مى گويد درود فرشتگان به بهشتيان به اين گونه است كه مى گويند سلام بر شما باد به خاطر صبر و استقامتتان ، در حالى كه در آيات فوق به هشت قسمت از كارهاى نيك و برنامه هاى مهم آنها اشاره شده ولى در اين جمله تنها انگشت روى يكى از آن هشت برنامه گذارده و آن صبر است .
نكته اين موضوع را از بيان زنده و پر مغز على (عليهالسلام ) مى توان دريافت : ان الصبر من الايمان كالراءس من الجسد و لا خير فى جسد لا راءس معه و لا فى ايمان لا صبر معه : (صبر نسبت به ايمان مانند سر است در مقابل تن ، تن بيسر بقائى ندارد و ايمان بدون صبر نيز، ارزشى نخواهد داشت ).
در حقيقت پشتوانه همه برنامه هاى سازنده فردى و اجتماعى ، همان شكيبائى و استقامت است و اگر آن نباشد هيچكدام از آنها به سامانى نميرسد، چرا كه در مسير هر كار مثبتى مشكلات و موانعى است كه جز با نيروى استقامت نمى توان بر آنها پيروز شد، نه وفاى عهد بدون استقامت و صبر ميسر است ، و نه حفظ پيوندهاى الهى ، و نه ترس از خدا و دادگاه قيامت ، و نه اقامه صلوة و انفاق از مواهب الهى ، و نه جبران خطاها بوسيله حسنات !
2 - درهاى بهشت .
هم از آيات قرآن و هم از روايات به خوبى استفاده مى شود كه بهشت درهائى دارد، ولى اين تعدد درها نه به خاطر آن است كه عده وارد شوندگان به بهشت آن گونه اند كه اگر بخواهند از يك در وارد شوند توليد زحمت مى كند، و نه از جهت آن است كه يكنوع تفاوت گروهى و طبقاتى وجود دارد، كه هر گروهى موظفند از يك در وارد شوند، و نه براى نزديكى و دورى راه است ، و نه به خاطر زيبائى و تنوع به خاطر كثرت درها! اصولا درهاى بهشت همانند درهاى دنيا كه در مدخل باغها و قصرها و خانه ها ميگذارند نيست .
بلكه اين درها اشاره به اعمال و كارهائى است كه سبب ورود به بهشت مى شوند، و لذا در پاره اى از اخبار مى خوانيم كه (بهشت درهائى به نامهاى مختلف دارد، از جمله : درى دارد كه به عنوان باب المجاهدين ! (در مجاهدان ) ناميده مى شود، و مجاهدان مسلح به همان سلاحى كه با آن جهاد كردند از آن در وارد بهشت مى شوند و فرشتگان به آنها خوش آمد مى گويند)!.
از امام باقر (عليهالسلام ) در حديثى مى خوانيم : و اعلموا ان للجنة ثمانية ابواب عرض كل باب منها مسيرة اربعين سنة : (بدانيد كه بهشت هشت در دارد كه عرض هر درى از آنها به اندازه چهل سال راه است )!.
اين خود نشان مى دهد كه (در) در اين گونه موارد، مفهومى وسيعتر از آنچه در تعبيرات روزانه گفته مى شود دارد.
و جالب اينكه در قرآن مى خوانيم كه جهنم (هفت ) در دارد (لها سبعة ابواب ) (حجر - 44) و طبق روايات بهشت داراى (هشت ) در است ، اشاره به اينكه طرق وصول به سعادت و بهشت جاويدان از طرق وصول به جهنم بيشتر است ،
و رحمت خدا بر غضب او پيشى مى گيرد (يا من سبقت رحمته غضبه ) (جوشن كبير).
و جالبتر اينكه در مورد برنامه هاى (اولوا الالباب ) در آيات فوق نيز اشاره به هشت برنامه شده بود كه هر كدام از آنها در واقع درى از درهاى بهشت و طريقى براى وصول به سعادت جاودان است .
3 - بستگان بهشتيان به آنها ملحق مى شوند.
نه تنها آيه فوق كه بعضى ديگر از آيات قرآن نيز صريحا اين مطلب را بيان مى كند كه در جمع بهشتيان ، پدران و همسران و فرزندان آنها كه صالح بوده اند وارد مى شوند، و اين در حقيقت براى تكميل نعمتهاى الهى بر آنان است ، تا هيچ كمبودى حتى از نظر فراق افراد مورد علاقه خود نداشته باشند، و از آنجا كه در آن سرا كه سراى نوين و متكاملى است همه چيز تازه و نو مى شود آنها نيز با چهره هاى تازه و نو و محبت و صميميتى داغتر و گرمتر وارد مى شوند، محبتى كه ارزش نعمتهاى بهشتى را چند برابر مى كند.
گر چه در آيه فوق تنها پدران و فرزندان و همسران ذكر شده اند، ولى در واقع همه بستگان در اين جمع ، جمعند، چرا كه حضور فرزندان و پدران بدون حضور برادران و خواهران و حتى ساير بستگان ممكن نيست ، و اين مطلب با كمى دقت روشن مى شود، زيرا هر گاه كسى بهشتى باشد پدر صالح او نيز به او ملحق مى شود، و از آنجا كه پدر صالح بهشتى است ، همه فرزندانش به او مى پيوندند و به اين ترتيب برادران به هم ملحق مى شوند. و با همين محاسبه ساير بستگان نيز در آن جمع حضور خواهند داشت (دقت كنيد).
4 - جنات عدن چيست ؟
(جنات ) به معنى باغها و (عدن ) به معنى (توقف طولانى ) است و در اينجا به معنى ابديت است ، و اينكه به معدن ، معدن مى گويند به خاطر توقف
طولانى موادى در آن مكان است .
از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه بهشت براى بهشتيان سراى ابدى و جاويدان است ، ولى همانگونه كه در ذيل آيه 72 سوره توبه گفتيم از پاره اى از آيات قرآن بر مى آيد كه جنات عدن محل خاصى است از بهشت . كه بر ساير باغهاى بهشت امتياز دارد، و تنها سه گروه در آنجا ساكن مى شوند: (پيامبران ) و (صديقان ) يعنى ياران خاص آنها، و شهداء.
5 - شستن آثار گناه .
در اينكه (حسنات ) و (سيئات ) اجمالا روى يكديگر اثر متقابل دارند شكى نيست ، و ما حتى نمونه هاى اين موضوع را در زندگى روزمره خود مييابيم ، گاه مى شود كه انسان ساليان دراز زحمت ميكشد، و با تحمل مشقت فراوان سرمايهاى مياندوزد، اما با يك ندانم كارى يا هوسبازى ، يا بيمبالاتى آنرا از دست مى دهد، اين چيزى جز نابود كردن حسنات مادى سابق نيست كه در قرآن از آن تعبير به (حبط) شده است .
و گاه به عكس ، انسان مرتكب اشتباهات فراوانى مى شود، و بار خسارتهاى سنگينى را بر اثر آنها بدوش ميكشد، اما با يك عمل عاقلانه و حساب شده ، و يا مجاهده شجاعانه ، همه آنها را جبران مينمايد، چنانكه مثلا در مسير همين انقلاب اسلامى كه در عصر و زمان خود با آن مواجه بوديم كسانى را ديديم كه مرتكب گناهان فراوانى در نظام ظالم و جبار سابق شده بودند و به همين عنوان نيز در زندان بودند، اما به هنگام بروز جنگ با دشمنان مملكت ، آنها را بخاطر تخصصهاى نظاميشان به ميدان دعوت كردند، آنها نيز با شجاعت و فداكارى بى نظيرى ضربات مهلكى بر پيكر دشمن وارد ساختند، و در اين ميان بعضى شهيد شدند، و بعضى
ماندند و در هر دو صورت گذشته خود را جبران نمودند.
در آيات مورد بحث كه مى فرمايد: و يدرئون بالحسنة السيئة (انديشمندان با ايمان ، سيئات خود را با حسنات دفع مى كنند) نيز به همين مطلب اشاره شده است .
چرا كه انسان غير معصوم ، خواه ناخواه گرفتار لغزشهائى مى شود اما، مهم آنست كه بعد از آن به فكر جبران باشد، نه تنها آثار اجتماعى گناه را با اعمال خيرش بشويد بلكه آن تاريكى و ظلمتى كه از گناه بر قلب و روان آدمى مينشيند آنرا نيز با حسنات پاك كند، و به نورانيت و صفاى فطرى بازگرداند.
اين كار در لسان قرآن به عنوان (تكفير) (پوشاندن ) و پاك كردن ناميده مى شود (در جلد دوم تفسير نمونه صفحه 69 به بعد توضيحات ديگرى نيز در اين زمينه داده ايم ).
البته همانگونه كه در تفسير آيات فوق گفتيم جمله و يدرئون بالحسنة ممكن است اشاره به يك فضيلت اخلاقى مهم ديگر باشد و آن اينكه اولوا الالباب ، بدى ديگران را با بدى پاسخ نمى دهند، و بجاى انتقام ، گرفتن ، نيكى مى كنند، تا طرف ، خود شرمنده و شرمسار گردد و به سوى پاكى باز گردد و خويش را اصلاح كند.
آيه و ترجمه


و الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثقه و يقطعون ما اءمر الله به ان يوصل و يفسدون فى الاءرض اءولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار (25)
الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر و فرحوا بالحيوة الدنيا و ما الحيوة الدنيا فى الاخرة الا متع (26)


ترجمه :

25 - و آنها كه عهد الهى را پس از محكم كردن ميشكنند، و پيوندهائى را كه خدا دستور برقرارى آن را داده قطع مى كنند: و در روى زمين فساد مينمايند، لعنت براى آنهاست و بدى (و مجازات ) سراى آخرت !
26 - خدا روزى را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) وسيع و براى هر كس بخواهد (و مستحق ببيند) تنگ قرار مى دهد ولى آنها به زندگى دنيا شاد (و خوشحال ) شدند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت متاع ناچيزى است .
تفسير :
دنيا پرستان تبهكار!
از آنجا كه نيك و بد همواره با مقايسه يكديگر به خوبى روشن مى گردد پس از ذكر صفات (اولوا الالباب ) و حقطلبان كه در آيات گذشته مشروحا آمد، در قسمتى از آيات مورد بحث ، بخشى از صفات اصلى مفسدان و آنها كه عقل و انديشه واقعى خود را از دست داده اند بيان ميدارد، و مى گويد:
(و آنها كه عهد الهى را بعد از محكم كردن ميشكنند، و پيوندهائى را كه خدا فرمان به برقرارى آن داده ، قطع مى كنند، و در روى زمين افساد مينمايند، لعنت و مجازات سراى ديگر از آنهاست ) (و الذين ينقضون عهد الله من بعد
ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار).
و در حقيقت تمام مفاسد عقيدتى و علمى آنها در سه جمله فوق ، خلاصه شده است :
1 - شكستن پيمانهاى الهى كه شامل پيمانهاى فطرى ، و پيمانهاى عقلى ، و پيمانهاى تشريعى مى شوند.
2 - قطع رابطه ها: رابطه با خدا، رابطه با رهبران الهى ، رابطه با خلق ، و رابطه با خويشتن 3 - آخرين قسمت كه ثمره دو قسمت قبل است ، فساد در روى زمين است .
كسى كه پيمانهاى خدا را بشكند، و پيوندها را از هر سو ببرد، آيا كارى جز فساد انجام خواهد داد؟!
اين تلاشها و كوششها از ناحيه اين گروه به خاطر رسيدن به مقاصد مادى ، و يا حتى خيالى ، صورت مى گيرد، و به جاى اينكه آنها را به هدف ارزنده اى نزديك كند، دور مى سازد، چرا كه لعنت به معنى دورى از رحمت خدا است .
جالب اينكه در اين آيه و آيه گذشته ، دار (خانه و سرا) به صورت مطلق آمده است ، اشاره به اينكه سراى واقعى در حقيقت ، سراى آخرت است چرا كه هر سراى ديگر (البته خلل مى گيرد)!
در آيه بعد اشاره به اين مى كند كه روزى و زيادى و كمى آن ، بدست خدا
است : (خداوند روزى را براى هر كس بخواهد وسيع ، و براى هر كس بخواهد تنگ قرار مى دهد) (الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر).
اشاره به اينكه آنها كه به خاطر جلب در آمد بيشتر در روى زمين فساد مى كنند، پيوندهاى خدائى را مى برند، و عهد الهى را ميشكنند تا در آمد و بهره بيشترى از زندگى مادى پيدا كنند، توجه به اين حقيقت ندارند كه روزى و كم و زياد آن بدست خدا است .
اين جمله علاوه بر اين مى تواند پاسخ به سؤ الى كه صريحا در آيه ذكر نشده است ، باشد و آن اينكه بعد از بيان دو گروه حاميان حق و باطل ، در آيات قبل ، اين سؤ ال پيش مى آيد: چگونه خداوند همه اينها را از مواهب و روزيهاى خود برخوردار مى سازد؟!.
آيه در پاسخ اين سؤ ال مى گويد: روزى و كم و زياد آن دست خدا است ، و به هر صورت متاعى است زودگذر، آنچه بايد روى آن حساب كرد، همان سراى ديگر و سعادت ابدى است .
ولى به هر حال نكته مهم اين است كه (مشيت الهى ) در زمينه روزيها اين نيست كه خدا بى حساب و بدون استفاده از اسباب ، به كسى روزى فراوان دهد و يا روزى او را كم كند، بلكه مشيت او بر اين قرار گرفته است كه آنرا در لابلاى اسباب اين جهان جستجو كند كه (ابى الله ان يجرى الامور الا باسبابها)!
سپس اضافه مى كند كه (پيمان شكنان و مفسدان فى الارض ، تنها به زندگى دنيا خشنود و خوشحالند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت ، متاع ناچيزى بيش نيست ) (و فرحوا بالحيوة الدنيا و ما الحيوة الدنيا فى الاخرة الا متاع ).
ذكر (متاع ) به صورت (نكره ) براى بيان ناچيز بودن آنست ، همانگونه كه در فارسى ميگوئيم فلان موضوع متاعى بيش نيست ، يعنى متاعى بيارزش !.
نكته ها :
1 - مفسد فى الارض كيست ؟
فساد كه نقطه مقابل صلاح است ، به هر گونه تخريب و ويرانگرى گفته مى شود، و به گفته (راغب ) در (مفردات )، الفساد خروج الشى ء عن الاعتدال قليلا كان او كثيرا، و يضاده الصلاح ، و يستعمل ذلك فى النفس و البدن و الاشياء الخارجة عن الاستقامة : (فساد هر گونه خارج شدن اشياء از حالت اعتدال است ، كم باشد يا زياد، و نقطه مقابل آن صلاح است و اين در جان و بدن و اشيائى كه از حد اعتدال خارج مى شوند، تصور مى شود).
بنابراين تمام نابسامانى هائى كه در كارها ايجاد مى گردد، و همه افراط و تفريطها در كل مسائل فردى و اجتماعى ، مصداق فساد است .
در قرآن مجيد نيز در بسيارى از موارد (فساد) و (صلاح ) در برابر يكديگر قرار گرفته اند، در سوره شعراء آيه 152 مى خوانيم الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون : (آنها كه در زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند).
در سوره بقره آيه 220 مى فرمايد: و الله يعلم المفسد من المصلح : (خداوند مفسدان را از مصلحان ميشناسد).
و در سوره اعراف آيه 142 مى خوانيم : و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين : (اصلاح كن و راه مفسدان را پيروى مكن ).
در بعضى از موارد ايمان و عمل صالح را در برابر فساد قرار داده است ، ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض : (آيا آنها را كه ايمان و عمل صالح بجا آوردند همانند مفسدان فى الارض قرار دهيم ) (سوره ص آيه 27).
از سوى ديگر در بسيارى از آيات قرآن ، (فساد) با كلمه (فى الارض )، همراه ذكر شده كه نشان مى دهد، نظر به جنبه هاى اجتماعى مساله است ، اين
تعبير در بيست و چند مورد از قرآن به چشم ميخورد.
و از سوى سوم (فساد و افساد) در آيات مختلف قرآن مجيد با گناهان ديگرى كه شايد غالبا جنبه مصداق دارد ذكر شده كه بعضى از اين گناهان فوق العاده بزرگ و بعضى از آن كوچكتر است مثلا:
گاهى همرديف با جنگ با خدا و پيامبر آمده است مانند انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا (مائده - 33).
و گاهى همرديف با هلاك كردن حرث و نسل (انسانها و زراعتها) و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل (بقره - 205).
و زمانى در كنار قطع پيوندهائى كه خدا به آن فرمان داده است مانند الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض (بقره - 27).
و گاه در كنار برترى جوئى و سركشى قرار گرفته تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا: (اين سراى آخرت است ، كه آن را براى كسانى قرار ميدهيم كه اراده برترى جوئى در زمين و فساد ندارند) (قصص - 83).
گاه (فرعون ) را مفسد مى شمارد، و بهنگام توبه كردن در حال غرق شدنش در نيل مى گويد: الآن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين : هم اكنون ايمان مى آورى در حالى كه قبلا گناه كردى و از مفسدان بودى (يونس - 91).
و نيز اين كلمه (فساد فى الارض ) گاه در مورد سرقت به كار رفته ، همانگونه كه در داستان برادران يوسف مى خوانيم كه پس از اتهامشان به سرقت گفتند:
تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سارقين : (بخدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم كه در زمين مصر فساد كنيم و ما هرگز سارق نبوده ايم ) (يوسف - 73).
و گاه در مورد همرديف كمفروشى بيان شده همانگونه كه در داستان شعيب
مى خوانيم و لا تبخسوا الناس اشيائهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين :) كم فروشى نكنيد و حق مردم را كم نگذاريد و در زمين فساد نكنيد) (هود - 85).
و بالاخره گاهى به معنى به هم ريختن نظام عالم هستى و جهان آفرينش آمده است لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا: (اگر در زمين و آسمان غير از خداوند يگانه الله ، خدايان ديگرى بودند فاسد مى شدند) (انبياء - 22).
از مجموع اين آيات كه در سوره هاى مختلف قرآن آمده به خوبى استفاده مى شود كه فساد به طور كلى ، يا فساد فى الارض يك معنى بسيار وسيع دارد كه بزرگترين جنايات همچون جنايات فرعون و ساير جباران ، و كارهاى كمتر از آن را و حتى گناهان همچون كمفروشى و تقلب در معامله را شامل مى شود، و البته با توجه به مفهوم وسيع فساد كه هر گونه خروج از حد اعتدال را شامل مى شود، اين وسعت كاملا قابل درك است .
و با توجه به اينكه مجازاتها بايد با ميزان جرم ، مطابقت داشته باشد روشن مى شود كه هر گروهى از اين مفسدان بايد يكنوع مجازات شوند و مجازات همه يكنواخت نيست .
حتى در آيه 33 سوره مائده كه (مفسد فى الارض ) با (محارب با خدا و پيامبر) همراه ذكر شده ، چهار نوع ، مجازات مى بينيم كه حتما حاكم شرع بايد در هر مورد مجازاتى را كه با مقدار جنايت متناسب است برگزيند (كشتن - بدار آويختن - قطع ايدى و ارجل - و تبعيد) فقهاى ما در بحث محارب و مفسد فى الارض شرائط و حدود اين مجازاتها را در كتب فقهى مشروحا بيان كرده اند.
و نيز براى ريشه كن كردن اين گونه مفاسد، در هر مورد بايد به وسيله اى
متشبث شد، گاهى نخستين مرحله امر به معروف و نهى از منكر، يعنى نصيحت و اندرز و تذكرات ، كافى است ، ولى زمانى هم فرا مى رسد كه بايد به آخرين درجه شدت عمل يعنى جنگ متوسل شد.
ضمنا تعبير به فساد فى الارض ما را به يك واقعيت در زندگى اجتماعى انسانها رهنمون مى شود و آن اينكه مفاسد اجتماعى ، معمولا موضعى نخواهند بود و در يك منطقه نمى توان آنها را محصور ساخت ، بلكه در سطح اجتماع و در روى زمين گسترش پيدا مى كنند و از يك گروه به گروه ديگر سرايت خواهد كرد.
اين نكته نيز از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه يكى از اهداف بزرگ بعثت پيامبران پايان دادن به هر گونه فساد در ارض (به معنى وسيعش ) بوده است آنچنانكه از قول شعيب پيامبر بزرگ الهى مى خوانيم : ان اريد الا الاصلاح ما استطعت او در برابر فساد آن قوم سركش مى گويد تنها هدف من اين است كه تا آنجا كه در قدرت دارم به مبارزه با فساد بر خيزم و اصلاح كنم (هود - 88).
2 - روزى بدست خدا است اما...!
تنها آيات فوق نيست كه مى گويد كم و زياد روزى بدست خدا است ، از آيات مختلف ديگر قرآن نيز همين معنى ، به خوبى استفاده مى شود كه خدا روزى هر كس را بخواهد وسيع و روزى هر كس را بخواهد محدود مى سازد، اما اين سخن به آن معنى نيست كه بعضى از جاهلان پنداشته اند كه بايد دست از فعاليت كشيد و در گوشه اى نشست تا خدا آنچه مقدر است برساند، اين گونه افراد كه تفكر منفيشان دستاويز خوبى است براى آنها كه مذهب را مخدر ميدانند، از دو نكته اساسى غافلند:
نخست اينكه خواستن و مشيت و اراده الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده يك مساله دلبخواه و بى حساب نيست ، بلكه همانگونه كه سابقا هم گفته ايم
مشيت خداوند از حكمت او جدا نيست و هميشه روى حساب لياقتها و شايستگيها است .
ديگر اينكه : اين مساله به معنى نفى عالم اسباب نمى باشد، چرا كه عالم اسباب يعنى جهان تكوين ، نيز خواست خدا و مشيت تكوينى خدا است ، و هيچگاه از مشيت تشريعى او جدا نخواهد بود.
به عبارت روشنتر اراده خدا در زمينه وسعت و تنگى روزى ، مشروط به شرائطى است كه بر زندگى انسانها حكمفرماست ، و تلاشها و كوششها و اخلاصها و فداكاريها، و به عكس سستى و تنبلى و بخل و آلودگى نيتها، نقش تعيين كننده اى در آن دارد، به همين دليل قرآن مجيد كرارا انسان را در گرو سعى و كوشش و تلاش و فعاليت خود شمرده ، و بهره او را از زندگى به ميزان سعى و تلاشش ‍ ميداند.
لذا در كتاب وسائل الشيعه در كتاب تجارت و كسب و كار بابى در زمينه تلاش و كوشش براى تحصيل رزق و روزى عنوان كرده و احاديث متعددى در اين زمينه بيان ميدارد، نيز ابواب ديگرى در مذمت بيكارى ، پرخوابى ، تنبلى در طريق تحصيل نيازمنديهاى زندگى منعقد ساخته است .
از جمله در حديثى كه از امير مؤ منان (عليهالسلام ) در اين ابواب نقل شده مى خوانيم كه فرمود: ان الاشياء لما ازدوجت ازدوج الكسل و العجز فنتجا بينهما الفقر: (هنگامى كه موجودات در آغاز با هم ازدواج كردند، تنبلى و ناتوانى با هم پيمان زوجيت بستند و فرزندى از آنها بنام (فقر) متولد شد!).
و در حديثى ديگر از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : لا تكسلوا فى طلب معايشكم فان آبائنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها: (در طلب روزى و نيازهاى زندگى تنبلى نكنيد چرا كه پدران و نياكان ما به دنبال آن ميدويدند و آنرا طلب مى كردند)!.
در حديث ديگرى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : انى لابغض الرجل ان يكون كسلانا عن امر دنياه ، و من كسل عن امر دنياه فهو عن امر آخرته اكسل : (من مردى را كه در كار دنيايش تنبل باشد مبغوض ميدارم ، كسى كه در كار دنيا تنبل باشد (با اينكه ثمره اش ‍ بزودى نصيب او مى شود) در كار آخرتش تنبل تر است ).
و نيز از امام موسى بن جعفر (عليهالسلام ) نقل شده است كه فرمود: ان الله تعالى ليبغض العبد النوام ، ان الله ليبغض العبد الفارغ : (خداوند بنده پر خواب را مبغوض مى شمرد، خداوند انسان بيكار را دشمن مى دارد).
آيه و ترجمه


و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه ءاية من ربه قل ان الله يضل من يشاء و يهدى اليه من اناب (27)
الذين ءامنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب (28)
الذين ءامنوا و عملوا الصلحت طوبى لهم و حسن ماب (29)


ترجمه :

27 - و آنها كه كافر شدند مى گويند چرا آيه (و معجزه ) اى از پروردگارش بر او نازل نشده است ؟ بگو خداوند هر كس را بخواهد گمراه ، و هر كس را كه به سوى او باز گردد هدايت مى كند (كمبود در معجزه نيست لجاجت آنها مانع است ).
28 - آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام ) است ، آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مييابد!
29 - آنها كه ايمان آوردند، و عمل صالح انجام دادند پاكيزه ترين (زندگى ) نصيبشان است و بهترين سرانجامها.
تفسير :
ياد خدا مايه آرامش دلها است .
از آنجا كه در اين سوره بسيارى از بحثها پيرامون توحيد و معاد و رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، نخستين آيه مورد بحث بار ديگر به سراغ مساله دعوت
اسلام مى رود و يكى از ايرادات منكران لجوج را بيان مى كند و مى گويد: (كافران مى گويند چرا معجزه اى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است ) (و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه ).
جمله (يقول ) فعل مضارع است و دليل بر اين است كه آنها اين ايراد را بارها تكرار مى كردند، و با اينكه كرارا معجزاتى از پيامبر ديده بودند (و وظيفه هر پيامبرى اين است كه دلائلى بر حقانيت خود از معجزات ارائه دهد) باز هم بهانه ميگرفتند و معجزات گذشته را ناديده گرفته و تقاضاى معجزه جديد مورد نظر خودشان را داشتند.
به تعبير ديگر آنها و همه منكران لجوج پيوسته به دنبال معجزات اقتراحى ميروند انتظار دارند كه پيامبر به صورت يك (خارق العاده گر) در گوشه اى بنشيند و هر يك از آنها از در وارد شوند، و هر معجزه اى مايل هستند پيشنهاد كنند او هم بلافاصله به آنها ارائه دهد، و تازه آنها اگر مايل نبودند ايمان نياورند!.
در حالى كه مى دانيم وظيفه پيامبران در درجه اول تبليغ و تعليم و هشدار و انذار است و خارق عادات امورى استثنائى هستند كه به مقدار لازم و ضرورت ، آن هم به فرمان خدا (نه به خواست پيامبر) انجام مى گردد، ولى كرارا در آيات قرآن مى خوانيم كه گروه هائى از معاندان بى آنكه اعتنائى به اين واقعيت داشته باشند، پيوسته مزاحم پيامبران مى شدند و چنين درخواستهائى را داشتند.
قرآن در پاسخ آنها مى گويد: (اى پيامبر به اينها بگو كه خداوند هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كس كه به سوى او باز گردد مشمول هدايتش قرار مى دهد) (قل ان الله يضل من يشاء و يهدى اليه من اناب ).
اشاره به اينكه كمبود شما از ناحيه اعجاز نيست ، چرا كه بقدر كافى پيامبر ارائه معجزه كرده است ، كمبود شما از درون وجود خودتان است ، لجاجتها،
تعصبها، جهالتها، و گناهانى كه سد راه توفيق مى شود مانع از ايمان شما است .
بنابراين به سوى خدا باز گرديد و انابه كنيد، و پرده هاى جهل و غرور و خود خواهى را از مقابل چشم عقل و فكرتان كنار بزنيد تا جمال حق را به روشنى ببينيد، چرا كه :

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى


غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!

در آيه بعد تفسير بسيار جالبى از (من اناب ) (آنها كه به سوى خدا بازگشته اند) بيان مى كند: (اينان كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و آرام است ) (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ).
و بعد به عنوان يك قاعده كلى و اصل جاويدان و فراگير مى فرمود (آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مى گيرد (الا بذكر الله تطمئن القلوب ).
و در آخرين آيه مورد بحث با ذكر سرنوشت و پايان كار افراد با ايمان مضمون آيات قبل را چنين تكميل مى كند: (آنهائى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترين زندگى براى آنهاست و سرانجام كارشان بهترين سرانجامها خواهد بود)
(الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب ).
بسيارى از مفسران بزرگ كلمه (طوبى ) را مؤ نث (اطيب ) دانسته اند كه مفهومش بهتر و پاكيزه تر يا بهترين و پاكيزه ترين است ، و با توجه به اينكه متعلق آن محذوف است مفهوم اين كلمه از هر نظر وسيع و نامحدود خواهد بود، نتيجه ايكه با ذكر جمله (طوبى لهم ) همه نيكيها و پاكيها براى آنان پيش بينى شده است ، از همه چيز بهترينش : بهترين زندگى ، بهترين نعمتها، بهترين آرامش ، بهترين دوستان ، و بهترين الطاف خاص پروردگار، همه اينها در گرو ايمان و عمل صالح است ، و پاداشى است براى آنها كه از نظر عقيده ، محكم و از نظر عمل ، پاك و فعال و درستكار و خدمتگذارند.
بنابراين تفسيرهاى متعددى كه جمعى از مفسران براى اين كلمه ذكر كرده اند تا آنجا كه در مجمع البيان ده معنى براى آن ذكر نموده همه در حقيقت مصداقهاى مختلف اين معنى وسيعند.
در روايات متعددى نيز مى خوانيم طوبى درختى است كه اصلش در خانه پيامبر يا على (عليهالسلام ) در بهشت مى باشد و شاخه هاى آن همه جا و بر سر همه مؤ منان و بر فراز همه خانه هايشان گسترده است ، كه در واقع ممكن است تجسمى از آن مقام رهبرى و پيشوائى آنان و پيوندهاى ناگسستنى ميان اين پيشوايان بزرگ و پيروانشان باشد كه ثمره آن ، آنهمه نعمت گوناگون و متنوع است .
(و اگر مى بينيم (طوبى ) به صورت مؤ نث ذكر شده ، نه (اطيب ) كه مذكر است به خاطر آن است كه صفت براى حيات يا نعمت مى باشد كه هر دو مؤ نث هستند).
نكته ها :
1 - چگونه دل با ياد خدا آرام مى گيرد؟
هميشه اضطراب و نگرانى يكى از بزرگترين بلاهاى زندگى انسانها بوده و هست ، و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى كاملا محسوس است .
هميشه آرامش يكى از گمشده هاى مهم بشر بوده ، و به هر درى ميزند تا آن را پيدا كند، و اگر تلاش و كوشش انسانها را در طول تاريخ براى پيدا كردن آرامش از طرق (صحيح ) و (كاذب ) جمع آورى كنيم خود كتاب بسيار قطورى را تشكيل مى دهد.
بعضى از دانشمندان مى گويند: به هنگام بروز بعضى از بيماريهاى واگيردار همچون وبا از هر ده نفر كه ظاهرا به علت و يا مى ميرند اكثر آنها به علت نگرانى و ترس است و تنها اقليتى از آنها حقيقتا بخاطر ابتلاى به بيمارى و يا از بين مى روند!
به طور كلى آرامش و دلهره ، نقش بسيار مهمى در سلامت و بيمارى فرد و جامعه و سعادت و بدبختى انسانها دارد، و چيزى نيست كه بتوان از آن به آسانى گذشت و به همين دليل تاكنون كتابهاى زيادى نوشته شده كه موضوع آنها فقط نگرانى و راه مبارزه با آن ، و طرز بدست آوردن آرامش است .
تاريخ بشر پر است از صحنه هاى غم انگيزى كه انسان براى تحصيل آرامش به هر چيز دست انداخته و در هر وادى گام نهاده ، و تن به انواع اعتيادها داده است .
ولى قرآن با يك جمله كوتاه و پر مغز، مطمئن ترين و نزديكترين راه را نشان داده و مى گويد: (بدانيد كه ياد خدا آرامبخش دلها است )!.
براى روشن شدن اين حقيقت قرآنى به توضيح زير توجه كنيد:
عوامل نگرانى و پريشانى .
1 - گاهى اضطراب و نگرانى به خاطر آينده تاريك و مبهمى است كه در برابر فكر انسان خودنمائى مى كند، احتمال زوال نعمتها، گرفتارى در چنگال دشمن ، ضعف و بيمارى و ناتوانى و درماندگى ، و احتياج ، همه اينها آدمى را رنج مى دهد، اما ايمان به خداوند قادر متعال ، خداوند رحيم و مهربان ، خدائى كه همواره كفالت بندگان خويش را بر عهده دارد مى تواند اين گونه نگرانيها را از ميان ببرد و به او آرامش دهد كه تو در برابر حوادث آينده درمانده نيستى ، خدائى دارى توانا، قادر و مهربان .
2 - گاه گذشته تاريك زندگى فكر انسان را به خود مشغول مى دارد و همواره او را نگران مى سازد، نگرانى از گناهانى كه انجام داده ، از كوتاهيها و لغزشها، اما توجه به اينكه خداوند، غفار، توبه پذير و رحيم و غفور است ، به او آرامش مى دهد، به او مى گويد: عذر تقصير به پيشگاهش بر، از گذشته عذر خواهى كن و در مقام جبران براى ، كه او بخشنده است و جبران كردن ممكن .
3 - ضعف و ناتوانى انسان در برابر عوامل طبيعى و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلى و خارجى ، او را نگران مى سازد كه من در برابر اينهمه دشمن نيرومند در ميدان جهاد چكنم ؟ و يا در مبارزات ديگر چه مى توانم انجام دهم ؟ اما هنگامى كه به ياد خدا مى افتد و متكى به قدرت و رحمت او مى شود، قدرتى كه برترين قدرتها است و هيچ چيز در برابر آن ياراى مقاومت ندارد، قلبش آرام مى گيرد، با خود مى گويد آرى من تنها نيستم ، من در سايه خدا، بينهايت قدرت دارم !.
قهرمانيهاى مجاهدان راه خدا در جنگها، چه در گذشته ، چه در حال ، و سلحشوريهاى اعجاب انگيز و خيره كننده آنان ، حتى در آنجائى كه تك و تنها بوده اند، بيانگر آرامشى است كه در سايه ايمان پيدا مى شود.
هنگامى كه با چشم خود مى بينيم و با گوش مى شنويم كه افسر رشيدى پس از يك نبرد خيره كننده ، بينائى خود را به كلى از دست داده و با تنى مجروح به روى تخت بيمارستان افتاده اما با چنان آرامش خاطر و اطمينان سخن مى گويد كه گوئى خراشى بر بدن او هم وارد نشده است ، به اعجاز آرامش در سايه ذكر خدا پى مى بريم .
4 - گاهى نيز ريشه نگرانيهاى آزار دهنده انسان ، احساس پوچى زندگى و بى هدف بودن آن است ولى آن كسى كه به خدا ايمان دارد، و مسير تكاملى زندگى را به عنوان يك هدف بزرگ پذيرفته است ، و تمام برنامه ها و حوادث زندگى را در همين خط مى بيند، نه از زندگى احساس پوچى مى كند، و نه همچون افراد بى هدف و مردد، سرگردان و مضطرب است .
5 - عامل ديگر نگرانى آن است كه انسان گاهى براى رسيدن به يك هدف زحمت زيادى را متحمل مى شود، اما كسى را نمى بيند كه براى زحمت او ارج نهد و قدردانى و تشكر كند، اين ناسپاسى او را شديدا رنج مى دهد و در يك حالت اضطراب و نگرانى فرو مى برد، اما هنگامى كه احساس كند كسى از تمام تلاشها و كوششهايش آگاه است ، و به همه آنها ارج مى نهد و براى همه پاداش ‍ مى دهد ديگر چه جاى نگرانى و ناآرامى است ؟
6 - سوء ظنها و توهمها و خيالات پوچ يكى ديگر از عوامل نگرانى است كه بسيارى از مردم در زندگى خود از آن رنج مى برند، ولى چگونه مى توان انكار كرد كه توجه به خدا و لطف بى پايان او و دستور به حسن ظن كه وظيفه هر فرد با ايمانى است اين حالت رنج آور را از بين مى برد و آرامش و اطمينان جاى آن را مى گيرد.
7 - دنيا پرستى و دلباختگى در برابر زرق و برق زندگى مادى يكى از بزرگترين عوامل اضطراب و نگرانى انسانها بوده و هست ، تا آنجا كه گاهى عدم دستيابى به رنگ خاصى از لباس يا كفش و كلاه و يا يكى ديگر از هزاران وسائل زندگى ساعتها و يا روزها و هفته ها فكر دنيا پرستان را نا آرام و مشوش مى دارد.
اما ايمان به خدا و توجه به آزادگى مؤ من كه هميشه با زهد و پارسائى سازنده و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگى مادى همراه است به همه اين اضطرابها پايان مى دهد، هنگامى كه روح انسان (على وار) آنگونه وسعت يابد كه بگويد: دنيا كم هذه اهون عندى من ورقة فى فم جرادة تقضمها: (دنياى شما در نظر من بى ارزشتر از برگ درختى است كه در دهان ملخى باشد كه آن را مى جود) نرسيدن به يك وسيله مادى يا از دست دادن آن چگونه امكان دارد آرامش روح آدمى را بر هم زند و طوفانى از نگرانى در قلب و فكر او ايجاد كند.
8 - يك عامل مهم ديگر براى نگرانى ترس و وحشت از مرگ است كه هميشه روح انسانها را آزار مى داده است و از آنجا كه امكان مرگ تنها در سنين بالا نيست بلكه در سنين ديگر مخصوصا به هنگام بيماريها، جنگها، ناامنيها وجود دارد، اين نگرانى مى تواند عمومى باشد.
ولى اگر ما از نظر جهان بينى مرگ را به معنى فنا و نيستى و پايان همه چيز بدانيم (همانگونه كه ماديون جهان مى پندارند) اين اضطراب و نگرانى كاملا بجا است ، و بايد از چنين مرگى كه نقطه پايان همه آرزوها و موفقيتها و خواستهاى انسان است ترسيد، اما هر گاه در سايه ايمان به خدا مرگ را دريچه اى به يك زندگى وسيعتر و والاتر بدانيم ، و گذشتن از گذرگاه مرگ را همچون عبور از دالان زندان و رسيدن به يك فضاى آزاد بشمريم ديگر اين نگرانى بى معنى است ، بلكه چنين مرگى - هر گاه در مسير انجام وظيفه بوده باشد - دوست داشتنى و خواستنى است ،
البته عوامل نگرانى منحصر به اينها نيست بلكه مى توان عوامل فراوان ديگرى براى آن نيز شمرد، ولى بايد قبول كرد كه بيشتر نگرانيها به يكى از عوامل فوق باز مى گردد.
و هنگامى كه ديديم اين عوامل در برابر ايمان به خدا ذوب و بى رنگ و نابود مى گردد تصديق خواهيم كرد كه ياد خدا مايه آرامش دلها است (الا بذكر الله تطمئن القلوب ).
1 آيا آرامش با خوف خدا سازگار است ؟
بعضى از مفسران در اينجا ايرادى مطرح كرده اند كه خلاصه اش اين است :
ما از يك طرف در آيه فوق مى خوانيم ياد خدا مايه آرامش دلها است ، و از طرفى ديگر در آيه 2 سوره انفال مى خوانيم انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم : مؤ منان كسانى هستند كه وقتى نام خدا برده مى شود قلبشان ترسان مى گردد آيا اين دو با هم منافات ندارند؟
پاسخ سؤ ال اين است كه منظور از آرامش همان آرامش در برابر عوامل مادى است كه غالب مردم را نگران مى سازد كه نمونه هاى روشن آن در بالا ذكر شد، ولى مسلما افراد با ايمان در برابر مسئوليتهاى خويش نمى توانند نگران نباشند، و به تعبير ديگر آنچه در آنها وجود ندارد نگرانيهاى ويرانگر است كه غالب نگرانيها را تشكيل مى دهد اما نگرانى سازنده كه انسان را به انجام وظيفه در برابر خدا و خلق و فعاليتهاى مثبت زندگى وا مى دارد در وجود آنها هست و بايد هم باشد، و منظور از خوف از خدا نيز همين است .
3 - ذكر خدا چيست و چگونه است ؟
(ذكر) همانگونه كه راغب در (مفردات ) گفته است (گاهى به معنى حفظ مطالب و معارف آمده است با اين تفاوت كه كلمه (حفظ) به آغاز آن گفته مى شود و كلمه (ذكر) به ادامه آن ، و گاهى به معنى يادآورى چيزى به زبان يا به قلب است ، لذا گفته اند ذكر دو گونه است : (ذكر قلبى ) و (ذكر زبانى ) و هر يك از آنها دو گونه است يا پس از فراموشى است و يا بدون فراموشى .
و به هر حال منظور در آيه فوق از ذكر خدا كه مايه آرامش دلها است تنها اين نيست كه نام او را بر زبان آورد و مكرر تسبيح و تهليل و تكبير گويد، بلكه منظور آن است كه با تمام قلب متوجه او و عظمتش و علم و آگاهيش و حاضر و ناظر بودنش گردد، و اين توجه مبداء حركت و فعاليت در وجود او به سوى جهاد و تلاش و نيكيها گردد و ميان او و گناه سد مستحكمى ايجاد كند، اين است حقيقت (ذكر)
كه آنهمه آثار و بركات در روايات اسلامى براى آن بيان شده است .
در حديث مى خوانيم كه از وصايائى كه پيامبر به على (عليهالسلام ) فرمود اين بود:
يا على ثلاث لا تطيقها هذه الامة المواسات للاخ فى ماله و انصاف الناس من نفسه و ذكر الله على كل حال ، و ليس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و لكن اذا ورد على ما يحرم عليه خاف الله عز و جل عنده و تركه :
اى على سه كار است كه اين امت طاقت آن را ندارند (و از همه كس ساخته نيست ) مواسات با برادران دينى در مال ، و حق مردم را از خويشتن دادن ، و ياد خدا در هر حال ، ولى ياد خدا (تنها) سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست ، بلكه ياد خدا آن است كه هنگامى كه انسان در برابر حرامى قرار مى گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد).
در حديث ديگرى مى خوانيم على (عليهالسلام ) فرمود: الذكر ذكران : ذكر الله عز و جل عند المصيبة و افضل من ذلك ذكر الله عند ما حرم الله عليك فيكون حاجزا:
ذكر دو گونه است : ياد خدا كردن به هنگام مصيبت (و شكيبائى و استقامت ورزيدن ) و از آن برتر آن است كه خدا را در برابر محرمات ياد كند و ميان او و حرام سدى ايجاد نمايد).
و به همين دليل است كه در بعضى از روايات ذكر خداوند به عنوان يك سپر و وسيله دفاعى شمرده شده است ، در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه روزى پيامبر رو به يارانش كرد و فرمود: اتخذوا جئنا فقالوا يا رسول الله امن عدو قد اظلنا؟ قال لا، و لكن من النار قولوا سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر:
(سپرهائى براى خود فراهم كنيد عرض كردند اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيا در برابر دشمنان كه اطراف ما را احاطه كرده و بر ما سايه افكنده اند؟ فرمود نه ، از آتش
(دوزخ ) بگوئيد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر (خدا را به پاكى بستائيد و بر نعمتهايش شكر گوئيد و غير از او معبودى انتخاب نكنيد و او را از همه چيز برتر بدانيد).
و اگر مى بينيم در پاره اى از احاديث ، پيامبر به عنوان (ذكر الله ) معرفى شده ، نيز به خاطر آن است كه او مردم را به ياد خدا مى اندازد و تربيت مى كند. از امام صادق (عليهالسلام ) در تفسير الا بذكر الله تطمئن القلوب نقل شده است كه فرمود: بمحمد تطمئن القلوب و هو ذكر الله و حجابه : (به وسيله محمد دلها آرامش مى پذيرد و او است ذكر خدا و حجاب او)!.
آيه و ترجمه


كذلك ارسلنك فى امة قد خلت من قبلها امم لتتلوا عليهم الذى اوحينا اليك و هم يكفرون بالرحمن قل هو ربى لا اله الا هو عليه توكلت و اليه متاب (30)
و لو ان قرءانا سيرت به الجبال او قطعت به الارض او كلم به الموتى بل لله الامر جميعا افلم يايس الذين ءامنوا ان لو يشاء الله لهدى الناس جميعا و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة او تحل قريبا من دارهم حتى ياتى وعد الله ان الله لا يخلف الميعاد (31)
و لقد استهزئ برسل من قبلك فامليت للذين كفروا ثم اخذتهم فكيف كان عقاب (32)


ترجمه :

30 - همانگونه (كه پيامبران پيشين را فرستاديم ) تو را به ميان امتى فرستاديم كه پيش از آنها امتهاى ديگرى آمدند و رفتند، تا آنچه را به تو وحى نموده ايم بر آنها بخوانى در حالى كه آنها به رحمان (خداوندى كه رحمتش همگان را فرا گرفته ) كفر مى ورزند بگو او پروردگار من است ، معبودى جز او نيست ، بر او توكل كردم و بازگشتم به سوى او است .
31 - اگر بوسيله قرآن كوهها به حركت در آيند و زمينها قطعه قطعه شوند، و بوسيله آن با مردگان سخن گفته شود (باز هم ايمان نخواهند آورد!) ولى همه آنها در اختيار خداست آيا آنها كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم را (به اجبار) هدايت مى كند (اما هدايت اجبارى سودى ندارد) و پيوسته مصائب كوبنده اى بر كافران - بخاطر اعمالشان - وارد مى شود و يا به نزديكى خانه آنها فرود مى آيد تا وعده (نهائى ) خدا فرا رسد، خداوند در وعده خود تخلف نمى كند.
32 - (تنها تو را استهزا نكردند) پيامبران پيش از تو را نيز استهزا نمودند، من به كافران مهلت دادم سپس آنها را گرفتم ديدى مجازات (من ) چگونه بود؟!
شان نزول :
مفسران گفته اند كه آيه نخست در صلح حديبيه در سال ششم هجرت نازل شده است ، در آن هنگام كه مى خواستند صلح نامه را بنويسند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام ) فرمود: بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ... سهيل بن عمرو و ساير مشركان ، گفتند ما (رحمان ) را نمى شناسيم ! تنها يك رحمان داريم و آن در يمامه است (مقصودشان مسيلمه كذاب بود كه دعوى نبوت داشت ) بلكه بايد بنويسى (باسمك اللهم ) همانگونه كه در زمان جاهليت مى نوشتند، سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام ) فرمود: بنويس اين صلحنامه اى است كه محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )... مشركان قريش ‍ گفتند: اگر تو رسول خدا بودى و ما با تو جنگ مى كرديم و راه خانه خدا را بر تو مى بستيم ، بسيار ستمكار بوديم (دعوا در همين رسالت تو است ) و لكن بنويس اين صلحنامه محمد بن عبد الله است !...
در اين هنگام ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برآشفتند و گفتند: اجازه بده ما با اينها پيكار كنيم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: نه ، همانگونه كه اينها مى خواهند بنويس ، در اين هنگام آيه فوق نازل شد، و در مورد لجاجت و بهانه گيرى و مخالفت آنها با نام رحمان كه از اوصاف قطعى خداوند است آنها را شديدا سرزنش كرد. اين شان نزول در صورتى صحيح است كه ما اين سوره را مدنى بدانيم تا با داستان صلح حديبيه سازگار باشد، اما اگر - آنچنان كه مشهور است - مكى بدانيم نوبت به اين بحث نمى رسد.
مگر اينكه شان نزول اين آيه را پاسخ به گفتار مشركان كه در سوره فرقان آمده است بدانيم كه در برابر دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سجده كردن براى رحمان ، گفتند ما رحمان را نمى شناسيم (اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن - فرقان آيه 60) و در هر حال آيه فوق منهاى شان نزول مفهوم روشنى دارد كه در تفسير آن
خواهيد خواند.
در مورد شان نزول آيه دوم نيز بعضى از مفسران بزرگ گفته اند كه در پاسخ جمعى از مشركان مكه نازل شده است ، كه در پشت خانه كعبه نشسته بودند و به دنبال پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستادند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) (به اميد هدايت آنها) نزد آنها آمد، عرض كردند: اگر دوست دارى از تو پيروى كنيم اين كوههاى مكه را بوسيله قرآنت عقب بران تا كمى اين زمين تنگ و محدود ما گسترش يابد! و زمين را بشكاف و چشمه ها و نهرهائى در اينجا پديد آور تا درختان غرس كنيم ، و زراعت نمائيم ! تو به گمان خود كمتر از داود نيستى كه خداوند كوهها را براى او مسخر كرده بود كه با او همصدا شده ، تسبيح خدا مى گفتند، يا اينكه باد را مسخر ما گردان كه بر دوش آن سوار شويم و به شام رويم و مشكلات خود را حل كنيم و ما يحتاج را تهيه نمائيم و همان روز باز گرديم !، همان گونه كه مسخر سليمان بود، تو به گمان خود از سليمان كمتر نيستى و نيز جدت (قصى ) (جد طايفه قريش ) يا هر كس ديگر از مردگان ما را مى خواهى زنده كن تا از او سؤ ال كنيم آيا آنچه تو ميگوئى حق است يا باطل ، زيرا عيسى (عليهالسلام ) مردگان را زنده مى كرد و تو كمتر از عيسى نيستى !
در اين هنگام آيه دوم مورد بحث نازل شد و به آنها گوشزد كرد كه همه آنچه را ميگوئيد از سر لجاجت است نه براى ايمان آوردن ، و گر نه معجزه كافى براى ايمان آوردن ارائه شده است .
تفسير :
هر كار كنى اين لجوجان ايمان نمى آورند!
بار ديگر در اين آيات به بحث نبوت باز مى گرديم ، آيات فوق قسمت ديگرى
از گفتگوهاى مشركان و پاسخ آنها را در زمينه نبوت بازگو مى كند:
نخست مى گويد همانگونه كه پيامبران پيشين را براى هدايت اقوام گذشته فرستاديم ترا نيز به ميان امتى فرستاديم كه قبل از آنها امتهاى ديگرى آمدند و رفتند (كذلك ارسلناك فى امة قد خلت من قبلها امم ).
و هدف اين بود كه آنچه را بر تو وحى كرده ايم بر آنها بخوانى (لتتلو عليهم الذى اوحينا اليك ).
(در حالى كه آنها به رحمان كفر مى ورزند) (به خداوندى كه رحمتش همگان را در بر گرفته و فيض گسترده و عامش كافر و مؤ من و گبر و ترسا را شامل شده است ) (و هم يكفرون بالرحمن ).
(بگو اگر نمى دانيد، رحمان آن خداوندى كه فيض و رحمتش عام است ، پروردگار من است ) (قل هو ربى ).
(هيچ معبودى جز او نيست ، من بر او توكل كردم ، و بازگشتم به سوى او است ) (لا اله الا هو عليه توكلت و اليه متاب ).
سپس در پاسخ اين بهانه جويان كه به همه چيز ايراد مى گيرند مى فرمايد: حتى اگر بوسيله قرآن كوهها به حركت در آيند و زمينها، قطعه قطعه شوند، و بوسيله آن با مردگان صحبت شود باز هم ايمان نخواهند آورد! (و لو ان قرآنا سيرت به الجبال او قطعت به الارض ‍ او كلم به الموتى ).
(ولى همه اين كارها در اختيار خدا است و هر اندازه لازم بداند انجام مى دهد) (بل لله الامر جميعا).
اما شما طالب حق نيستيد و اگر بوديد همان مقدار از نشانه هاى اعجاز كه از اين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) صادر شده براى ايمان آوردن كاملا كافى بود، اينها همه بهانه جوئى است .
سپس اضافه مى كند: آيا كسانى كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر
خدا بخواهد همه مردم را بالاجبار هدايت مى كند (افلم يياس الذين آمنوا ان لو يشاء الله لهدى الناس جميعا).
اشاره به اينكه خداوند مى تواند از طريق يك اجبار درونى ، يا برونى ، حتى منكران لجوج را وادار به پذيرش ايمان كند، چرا كه او بر همه چيز تواناست ، و هيچ كارى در برابر قدرتش ، مشكل نيست ، ولى هرگز او چنين نخواهد كرد، چرا كه اينگونه ايمان اجبارى بى ارزش و فاقد معنويت و تكاملى است كه انسان به آن نياز دارد.
بعد اضافه مى كند كه در عين حال كافران همواره مورد هجوم مصائب كوبنده اى بخاطر اعمالشان هستند كه اين مصائب به صورت بلاهاى مختلف و همچنين جنگهاى كوبنده مجاهدان اسلام بر آنها فرود مى آيد و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة ).
و اگر اين مصائب در خانه آنان فرود نيايد، به نزديكى خانه آنها وارد مى شود (او تحل قريبا من دارهم ).

next page

fehrest page

back page