(آيـه )ـ سـومـيـن عـمل خلاف آنها اين بود كه : مى گفتند: هنگامى كه مرديم و
خاك و استخوان شديم , آيا برانگيخته خواهيم شد))؟ (وكانوا يقولون اذا متناوكنا
ترابا وعظاما انا لمبعوثون ).
بـنـابـرايـن انـكـار قـيـامـت كـه خـود سـرچـشمه بسيارى از گناهان است يكى ديگر
ازاوصاف اصحاب الشمال مى باشد.
سـه گـنـاهى كه در آيات سه گانه فوق به آن اشاره شده در حقيقت مى توانداشاره به نفى
اصول سـه گانه دين از ناحيه اصحاب شمال باشد: در آخرين آيه تكذيب رستاخيز بود, و در
آيه دوم انكار توحيد, و در آيه نخست كه سخن از((مترفين )) مى گفت اشاره اى به تكذيب
انبيا است .
(آيـه )ـ آنـهـا بـه ايـن هـم قـناعت نمى كردند و براى اظهار تعجب بيشترمى گفتند:
((يا نياكان نـخـستين ما)) كه هيچ اثرى از آنها باقى نمانده برانگيخته مى شوند؟ (او
آباؤنا الا ولون ) همانها كه شايد هر ذره اى از خاكشان به گوشه اى افتاده است يا جز
بدن موجود ديگرى شده است ؟.
(آيـه )ـ سـپـس قـرآن به پيامبر اسلام (ص ) دستور مى دهد كه در پاسخ آنها ((بگو:
(نه فقط شما و پدرانتان بلكه ) اولين و آخرين )) (قل ان الا ولين والا خرين ).
(آيـه )ـ ((هـمـگـى در مـوعد روز معينى (روز رستاخيز) گردآورى مى شوند))(لمجموعون
الى ميقات يوم معلوم ).
از ايـن آيـه بـه خوبى استفاده مى شود كه معاد و رستاخيز همه انسانها در يك روز
همراه هم انجام مى گيرد, و همين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است .
شـايد نياز به تذكر نداشته باشد كه منظور از معلوم بودن قيامت , معلوم بودن نزد
پروردگار است وگرنه هيچ كس حتى انبيا مرسلين و ملائكه مقربين از وقت آن آگاه نيست .
(آيه )ـ.
بخش ديگرى از مجازاتهاى اين مجرمان گمراه !.
از ايـن به بعد همچنان ادامه بحثهاى مربوط به كيفرهاى ((اصحاب الشمال ))است , نخست
آنها را مـخـاطـب سـاخـتـه , چنين مى گويد: ((سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده ))!
(ثم انكم ايها الضالون المكذبون ).
(آيه )ـ ((از درخت زقوم مى خوريد)) (لا كلون من شجر من زقوم ).
(آيه )ـ ((و شكمها را از آن پر مى كنيد)) (فمالئون منها البطون ).
تـعبير فوق اشاره به اين است كه آنها نخست گرفتار حالت گرسنگى شديدمى شوند به گونه
اى كه حريصانه از اين غذاى بسيار ناگوار مى خورند و شكمها را پرمى كنند.
(آيه )ـ هنگامى كه از اين غذاى ناگوار خوردند تشنه مى شوند, اما نوشابه آنها چيست ؟
قرآن در اين آيه مى گويد: ((و روى آن (غذاى ناگوار) از آب سوزان مى نوشيد))!
(فشاربون عليه من الحميم ).
(آيه )ـ ((و همچون شتران مبتلا به بيمارى عطش از آن مى آشاميد))(فشاربون شرب الهيم
).
شترى كه مبتلا به بيمارى استسقا مى شود آن قدر تشنه مى گردد و پى درپى آب مى نوشد
تا هلاك شود, آرى اين است سرنوشت ((ضالون مكذبون )) در قيامت .
(آيه )ـ و در اين آيه بار ديگر اشاره به اين طعام و نوشابه كرده , مى گويد:((اين
است وسيله پذيرائى از آنها در قيامت ))! (هذا نزلهم يوم الدين ).
و ايـن در حـالى است كه ((اصحاب اليمين )) در سايه هاى بسيار لطيف وپرطراوت آرميده
اند, و از بهترين ميوه ها و چشمه هاى آب گوارا, و شراب طهور,مى نوشند و سرمست از
عشق خدا هستند.
(آيه )ـ.
هفت دليل بر مساله معاد:.
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تكذيب كنندگان معاد درميان بود, و اصولاتكيه
بحثهاى اين سوره عمدتا روى مساله اثبات معاد, است در اينجا به بحث وبررسى پيرامون
ادله معاد مى پردازد, روى هـم رفـته هفت دليل بر اين مساله مهم ارائه مى دهد كه
پايه هاى ايمان را در اين زمينه قوى كـرده , قـلـب انـسان را به وعده هاى الهى كه
در آيات گذشته پيرامون مقربان و اصحاب المين و اصحاب الشمال آمده بودمطمئن مى سازد.
در مـرحـلـه اول مى گويد: ((ما شما را آفريديم پس چرا (آفرينش مجدد را)تصديق نمى
كنيد))؟ (نحن خلقناكم فلولا تصدقون ).
چرا از رستاخيز و معاد جسمانى بعد از خاك شدن بدن تعجب مى كنيد؟ مگرروز نخست شما را
از خاك نيافريديم ؟.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه بـه دلـيـل دوم اشاره كرده , مى فرمايد: ((آيا از نطفه اى كه
در رحم مى ريزيد آگاهيد))؟! (افرايتم مـا تمنون ).
(آيه )ـ ((آيا شما آن را (در دوران جنينى ) آفرينش (پى درپى ) مى دهيد؟ ياما
آفريدگاريم ))؟! (انتم تخلقونه ام نحن الخالقون ).
چه كسى اين نطفه بى ارزش و ناچيز را هر روز به شكل تازه اى در مى آورد وخلقتى بعد
از خلقتى , و آفرينشى بعد از آفرينشى مى دهد؟ راستى اين تطورات شگفت انگيز كه اعجاب
همه اولواالالباب و مـتفكران را برانگيخته از ناحيه شماست يا خدا؟ آيا كسى كه قدرت
بر اين آفرينشهاى مكرر دارد از زنده كردن مردگان درقيامت عاجز است ؟!.
(آيـه )ـ سـپـس به بيان دليل سوم پرداخته , مى گويد: ((ما در ميان شما مرگ را
مقدرساختيم , و هرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد)) (نحن قدرنا بينكم الموت ومـانحن
بمسبوقين ).
آرى ! مـا هـرگـز مـغـلـوب نـخـواهيم شد و اگر مرگ را مقدر كرده ايم نه به خاطر اين
است كه نمى توانيم عمر جاويدان بدهيم .
(آيه )ـ بلكه هدف اين بوده است ((تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم , و شما را
در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه اى بخشيم )) (على ان نبدل امثالكم وننشئكم فيما
لا تعلمون ).
استدلال در دو آيه فوق چنين است : خداوند حكيم كه انسانها را آفريده ومرتبا گروهى
مى ميرند و گـروه ديـگرى جانشين آنها مى شوند هدفى داشته , اگر اين هدف تنها زندگى
دنيا بوده سزاوار اسـت كه عمر انسان جاودان باشد, نه آنقدر كوتاه و آميخته با
هزاران ناملائمات كه به آمد و رفتش نمى ارزد.
بـنابراين قانون مرگ به خوبى گواهى مى دهد كه اينجا يك گذرگاه است نه يك منزلگاه ;Š
يك پل است , نه يك مقصد, چرا كه اگر مقصد و منزل بود بايد دوام مى داشت .
(آيـه )ـ در اين آيه سخن از چهارمين دليل معاد است , مى فرمايد: ((شماعالم نخستين
را دانستيد چگونه متذكر نمى شويد)) كه جهانى بعد از آن است (ولقدعلمتم النشاة الا
ولى فلولا تذكرون ).
ايـن دليل را به دو گونه مى توان بيان كرد: نخست اين كه فى المثل اگر ما ازبيابانى
بگذريم و در آن قـصر بسيار مجلل و باشكوهى با محكمترين و عاليترين مصالح , و
تشكيلات وسيع و گسترده , بـبـيـنـيـم , و بعد به ما بگويند اين همه تشكيلات و
ساختمان عظيم براى اين است كه فقط قافله كوچكى چندساعتى در آن بياسايد وبرود, پيش
خود مى گوئيم اين كار حكيمانه نيست , زيرا براى چنين هدفى مناسب اين بود چند خيمه
كوچك برپا شود.
دنـيـاى بـا ايـن عظمت و اين همه كرات و خورشيد و ماه و انواع موجودات زمينى نمى
تواند براى هدف كوچكى مثل زندگى چند روزه بشر در دنيا آفريده شده باشد, وگرنه
آفرينش جهان پوچ و بى حاصل است , اين تشكيلات عظيم براى موجود شريفى مثل انسان
آفريده شده تا خداى بزرگ را از آن بشناسد معرفتى كه درزندگى ديگر سرمايه بزرگ اوست
.
ديگر اين كه صحنه هاى معاد را در اين جهان در هر گوشه و كنار با چشم خودمى بينيد,
همه سال در عـالـم گـياهان صحنه رستاخيز تكرار مى شود, زمينهاى مرده را بانزول
قطرات حياتبخش باران زنـده مـى كـنـد, چـنانكه درآيه39 سوره فصلت مى فرمايد:((كسى
كه اين زمينهاى مرده را زنده مى كند هم اوست كه مردگان را زنده مى كند))!.
(آيه )ـ.
زارع خداوند است يا شما؟!.
تاكنون چهار دليل از دلائل هفتگانه اى را كه در اين سوره براى معاد ذكر شده خوانده
ايم در اين آيه و آيـات آيـنده به سه دليل ديگر كه هركدام نمونه اى از قدرت بى
پايان خدا در زندگى انسان است اشاره مى كند كه يكى مربوط به آفرينش دانه هاى غذائى
و ديگرى ((آب )) و سومى ((آتش )) است , زيـرا سـه ركـن اسـاسـى زندگى انسان را
اينها تشكيل مى دهد, دانه هاى گياهى مهمترين ماده غـذائى انـسان محسوب مى شود, و آب
مهمترين مشروب , و آتش مهمترين وسيله براى اصلاح مواد غذائى وساير امور زندگى است .
نخست مى فرمايد: ((آيا هيچ درباره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد))؟!(افرايتم مـا
تحرثون ).
(آيه )ـ ((آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم ))؟ (انتم تزرعونه ام نحن
الزارعون ).
آرى ايـن خداوند است كه در درون دانه , يك سلول زنده بسيار كوچك آفريده كه وقتى در
محيط مـسـاعـد قـرار گرفت در آغاز از مواد غذائى آماده در خود دانه استفاده مى كند,
جوانه مى زند, و ريـشـه مـى دواند, سپس با سرعت عجيبى از موادغذائى زمين كمك مى
گيرد و گاه از يك تخم صدها يا هزاران تخم برمى خيزد.
(آيـه )ـ در ايـن آيه براى تاكيد روى اين مساله كه انسان هيچ نقشى در مساله نمو
ورشد گياهان جـز افـشاندن دانه ندارد, مى افزايد: ((هرگاه بخواهيم آن (زراعت )
رامبدل به كاه درهم كوبيده مى كنيم (به گونه اى ) كه تعجب كنيد))! (لو نشا لجعلناه
حطاما فظلتم تفكهون ).
آرى ! مى توانيم تندباد سمومى بفرستيم كه آن را قبل از بستن دانه ها خشك كرده درهم
بشكند, يا آفتى بر آن مسلط كنيم كه محصول را از بين ببرد, و نيزمى توانيم سيل ملخها
را بر آن بفرستيم .
آيـا اگـر زارع حـقيقى شما بوديد اين امور امكان داشت ؟ پس بدانيد همه اين بركات از
جاى ديگر است .
(آيه )ـ آرى ! تعجب مى كنيد و به حيرت فرو مى رويد و مى گوئيد: ((به راستى ما زيان
كرده ايم )) و سرمايه زكف داديم , و چيزى به دست نياورديم (انالمغرمون ).
(آيه )ـ ((بلكه ما بكلى محروميم )) و بيچاره (بل نحن محرومون ).
(آيه )ـ.
اين آب و آتش از كيست ؟.
در ايـنـجـا اشـاره بـه ششمين و هفتمين دليل معاد, در اين بخش از آيات سوره واقعه
مى كند كه بيانگر قدرت خداوند بر همه چيز و بر احياى مردگان است .
نخست مى فرمايد: ((آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد))؟ (افرايتم الماالذى
تشربون ).
(آيه )ـ ((آيا شما آن را از ابر نازل مى كنيد؟ يا ما نازل مى كنيم ))؟ (انتم
انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون ).
ايـن آيـات وجـدان انسانها را در برابر يك سلسله سؤالها قرار مى دهد و از آنهااقرار
مى گيرد, و در واقـع مـى گـويـد: آيا درباره اين آبى كه مايه حيات شماست وپيوسته آن
را مى نوشيد هرگز فكر كرده ايد؟.
اگر مى بينيم در آيات فوق فقط روى آب نوشيدنى تكيه شده و از تاثير آن درمورد حيات
حيوانات و گـيـاهـان سـخنى به ميان نيامده به خاطر اهميت فوق العاده آب براى حيات
خود انسان است , به علاوه در آيات قبل اشاره اى به مساله زراعت شده بود و نيازى به
تكرار نبود.
(آيه )ـ سرانجام در اين آيه براى تكميل همين بحث مى افزايد: ((هرگاه بخواهيم اين آب
گوارا را تلخ و شور قرار مى دهيم )) (لونشا جعلناه اجاجا).
((پس چرا شكر نمى كنيد))؟ (فلولا تشكرون ).
آرى ! اگـر خـدا مـى خـواست به املاح محلول در آب نيز اجازه مى داد كه همراه ذرات
آب تبخير شـونـد, و دوش بـه دوش آنها به آسمان صعود كنند, و ابرهائى شور وتلخ تشكيل
داده , قطره هاى بـارانى درست همانند آب دريا شور و تلخ فرو ريزند! امااو به قدرت
كامله اش اين اجازه را به املاح نـداد, نـه تنها املاح در آب , بلكه ميكربهاى موذى
و مضر و مزاحم نيز اجازه ندارند همراه بخارات آب بـه آسـمان صعود كنند, و دانه هاى
باران را آلوده سازند به همين دليل قطرات باران ـهرگاه هواآلوده نباشدـ خالصترين ,
پاكترين , و گواراترين آبهاست .
(آيـه )ـ سـرانجام به هفتمين و آخرين دليل معاد در اين سلسله آيات مى رسيم و آن
آفرينش آتش اسـت , آتشى كه از مهمترين ابزار زندگى بشر, ومؤثرترين وسيله در تمام
صنايع است , مى فرمايد: ((آيا درباره آتشى كه مى افروزيدفكر كرده ايد))؟ (افرايتم
النار التى تورون ).
(آيه )ـ ((آيا شما درخت آن را آفريده ايد يا ما آفريده ايم ))؟ (انتم انشاتم شجرتها
ام نحن المنشئون ).
(آيـه )ـ در ايـن آيه براى تاكيد بحثهاى فوق مى افزايد: ((ما آن را وسيله يادآورى
(براى همگان ) و وسيله زندگى براى مسافران قرار داده ايم )) (نحن جعلناهاتذكرة
ومتاعا للمقوين ).
بـازگـشـت آتـش از درون درخـتـان سـبز از يك سو يادآور بازگشت روح به بدنهاى بى جان
در رسـتـاخيز است , و از سوى ديگر اين آتش تذكرى است نسبت به آتش دوزخ , چرا كه طبق
حديثى پـيـغـمبر گرامى اسلام (ص ) فرمود: ((اين آتشى كه برمى افروزيد يك جز از
هفتاد جز آتش دوزخ است ))!.
تعبير ((متاعا للمقوين )) اشاره كوتاه و پرمعنى به فوائد دنيوى اين آتش است .
(آيـه )ـ در ايـن آيـه بـه عـنـوان نـتيجه گيرى مى فرمايد: ((حال كه چنين است به
نام پروردگار بزرگت تسبيح كن )) واورا پاك ومنزه بشمار (فسبح باسم ربك العظيم ).
آرى ! خـداونـدى كـه ايـن همه نعمت را آفريده , و هركدام يادآور توحيد و معادو قدرت
و عظمت اوست شايسته تسبيح و تنزيه از هرگونه عيب و نقص است .
اوهـم ((رب ))اسـت وپروردگار, وهم ((عظيم ))است وقادر ومقتدر گرچه مخاطب در اين
جمله پيامبر(ص ) است ولى ناگفته پيداست كه منظور همه انسانها مى باشد.
(آيه )ـ.
تنها پاكان به حريم قرآن راه مى يابند!.
در تـعـقـيب بحثهاى فراوانى كه در آيات قبل با ذكر هفت دليل درباره معاد آمددر
اينجا سخن از اهميت قرآن مجيد است , چرا كه مساله نبوت و نزول قرآن بعد ازمساله
مبدا و معاد مهمترين اركان اعتقادى را تشكيل مى دهد.
نخست با يك سوگند عظيم سخن را شروع كرده , مى فرمايد: ((سوگند به جايگاه ستارگان ))
و محل طلوع و غروب آنها (فلا اقسم بمواقع النجوم ).
هـنـگـامى كه به اين نكته توجه كنيم كه طبق گواهى دانشمندان تنها در كهكشان ما حدود
يك هـزار مـيـلـيون ستاره وجود دارد! و در جهان , كهكشانهاى زيادى موجوداست كه
هركدام مسير خاصى دارند, به اهميت اين سوگند قرآن آشناتر مى شويم .
(آيـه )ـ و بـه همين دليل در اين آيه مى افزايد: ((و اين سوگندى است بسياربزرگ اگر
بدانيد)) (وانه لقسم لو تعلمون عظيم ).
و ايـن خـود يـك اعـجـاز عـلـمـى قـرآن مـحسوب مى شود كه در عصرى كه شايدهنوز عده
اى مـى پـنـداشتند ستارگان ميخهاى نقره اى هستند كه بر سقف آسمان كوبيده شده اند!
يك چنين بـيـانـى , آن هـم در محيطى كه به حق محيط جهل و نادانى محسوب مى شد از يك
انسان عادى محال است صادر شود.
(آيـه )ـ اكنون ببينيم اين قسم عظيم براى چه منظورى ذكر شده ؟ آيه موردبحث پرده از
روى آن برداشته , مى گويد: ((آن (چه محمد(ص ) آورده ) قرآن كريمى است )) (انه لقرآن
كريم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب به مشركان لجوج كه پيوسته اصرار داشتند اين آيات نوعى ازكهانت
است , و يا ـالـعـيـاذباللّه ـ سخنانى است جنون آميز, يا همچون اشعار شاعران ,يا از
سوى شياطين است , پاسخ مى گويد: كه اين وحى آسمانى است و سخنى است كه آثار و عظمت و
اصالت از آن ظاهر و نمايان است , و محتواى آن حاكى ازمبدا نزول آن مى باشد.
آرى ! هم گوينده قرآن , كريم است , و هم خود قرآن , و هم آورنده آن , و هم اهداف
قرآن كريم است .
(آيه )ـ سپس به توصيف دوم اين كتاب آسمانى پرداخته , مى افزايد: اين آيات ((در كتاب
محفوظى جاى دارد)) (فى كتاب مكنون ).
در همان ((لوح محفوظ)) در ((علم خدا)) كه از هرگونه خطا و تغيير و تبديل محفوظ است
.
(آيـه )ـ و در سومين توصيف مى فرمايد: ((اين كتاب را ((جز پاكان نمى توانند به آن
دست زنند)) [ دست يابند] (لا يمسه الا المطهرون ).
بـسـيارى از مفسران به پيروى از رواياتى كه از امامان معصوم (ع ) وارد شده اين آيه
را به عدم جواز مس كتابت قرآن بدون غسل و وضو تفسير كرده اند.
از سـوى ديـگـر حـقـايـق و مفاهيم عالى قرآن را جز پاكان درك نمى كنند وحداقل پاكى
كه روح ((حـقـيقت جوئى )) است براى درك حداقل مفاهيم آن لازم است , و هرقدر پاكى و
قداست بيشتر شود درك انسان از مفاهيم قرآن و محتواى آن افزون خواهد شد.
(آيـه )ـ در چـهـارمـيـن و آخرين توصيف از قرآن مجيد مى فرمايد: اين قرآن ((از سوى
پروردگار عالميان نازل شده )) (تنزيل من رب العالمين ).
خـدائى كـه مالك و مربى تمام جهانيان است اين قرآن را براى تربيت انسانهابر قلب پاك
پيامبرش نازل كرده است , و همان گونه كه در جهان تكوين مالك و مربى اوست , در جهان
تشريع نيز هرچه هست از ناحيه او مى باشد.
(آيـه )ـ سـپـس مـى افـزايد: ((آيا اين سخن را [ قرآن را با اوصافى كه گفته شد]سست
و كوچك مى شمريد))؟! (افبهذا الحديث انتم مدهنون ).
در حـالـى كـه نـشـانه هاى صدق و حقانيت از آن به خوبى آشكار است و بايدكلام خدا را
با نهايت جديت پذيرفت و به عنوان يك واقعيت بزرگ با آن روبرو شد.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه مـى فـرمـايـد: ((و بـه جاى شكر روزيهائى كه به شما داده شده
آن را تكذيب مى كنيد))؟ (وتجعلون رزقكم انكم تكذبون ).
(آيه )ـ.
هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد!.
از لـحظات حساسى كه آدمى را سخت در فكر فرو مى برد, لحظه احتضار وپايان عمر
انسانهاست , در آن لحظه كه كار از كار گذشته , و اطرافيان مايوس و نوميدبه شخص
محتضر نگاه مى كنند, و مى بينند همچون شمعى كه عمرش پايان گرفته آهسته آهسته خاموش
مى شود, با زندگى وداع مى گويد, و هيچ كارى از دست هيچ كس ساخته نيست .
قرآن مجيد در تكميل بحثهاى معاد و پاسخگوئى به منكران و مكذبان ,ترسيم گويائى از
اين لحظه كـرده , مـى گـويـد: ((پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد)) توانائى
بازگرداندن آن را نداريد؟! (فلولا اذا بلغت الحلقوم ).
(آيـه )ـ ((و شـمـا در ايـن حـال نظاره مى كنيد)) و كارى از دستتان ساخته نيست
(وانتم حينئذ تنظرون ).
مـخـاطب در اينجا اطرافيان محتضرند, از يكسو نظاره حال او را مى كنند, و ازسوى ديگر
ضعف و نـاتـوانى خود را مشاهده مى نمايند و از سوى سوم توانائى خدارا بر همه چيز و
بودن مرگ و حيات در دست او, و نيز مى دانند خودشان هم چنين سرنوشتى را در پيش
دارند.
(آيه )ـ سپس مى افزايد: ((و ما از شما به او نزديكتريم (و فرشتگان ما كه آماده قبض
روح او هستند نيز نزديكتر از شما مى باشند) ولى شما نمى بينيد)) (ونحن اقرب اليه
منكم ولكن لا تبصرون ).
مـا بـه خـوبـى مـى دانـيـم در باطن جان محتضر چه مى گذرد؟ و در عمق وجودش چه
غوغائى بـرپاست ؟ و مائيم كه فرمان قبض روح او را در سرآمد معينى صادركرده ايم ,
ولى شما تنها ظواهر حال او را مى بينيد, و از چگونگى انتقال او از اين سرابه سراى
ديگر بى خبريد.
بـه هـر حال نه تنها در اين موقع بلكه در همه حال خداوند از همه كس به مانزديكتر
است حتى او نزديكتر از ما به ماست .
(آيـه )ـ سـپـس بـراى تاكيد بيشتر, وروشن ساختن همين حقيقت ,مى افزايد:((اگر هرگز
در برابر اعمالتان جزا داده نمى شويد )) (فلولا ان كنتم غير مدينين ).
(آيه )ـ ((پس آن (روح ) را باز گردانيد اگر راست مى گوئيد)) (ترجعونها ان كنتم
صادقين ).
ايـن ضعف و ناتوانى شما دليلى است بر اين كه مالك مرگ و حيات ديگرى است , و پاداش و
جزا در دست اوست , و اوست كه مى ميراند و زنده مى كند.
(آيه )ـ.
سرانجام نيكوكاران و بدكاران !.
قرآن در اينجا يك نوع جمع بندى از آيات آغاز سوره و آيات اخير مى كند, وتفاوت حال
انسانها را به هـنـگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند مجسم مى سازد كه چگونه بعضى
در نهايت آرامش و راحـتى و شادى چشم از جهان مى پوشند, وجمعى ديگر با مشاهده
دورنماى آتش سوزان جهنم با چه اضطراب و وحشتى جان مى دهند؟.
نـخـسـت مى فرمايد: كسى كه در حالت احتضار و واپسين لحظات زندگى قرارمى گيرد ((پس
اگر او از مقربان باشد )) (فاما ان كان من المقربين ).
(آيه )ـ ((در روح و ريحان و بهشت پرنعمت است )) (فروح وريحان وجنة نعيم ).
((روح )) و ((ريـحـان )) الـهـى شامل تمام وسائل راحتى و آرامش انسان و هرگونه نعمت
و بركت الهى مى گردد.
(آيه )ـ سپس مى افزايد: ((اما اگر از اصحاب يمين باشد)) (واما ان كان من اصحاب
اليمين ).
هـمـان مردان و زنان صالحى كه نامه اعمالشان به نشانه پيروزى و قبولى به دست
راستشان داده مى شود.
(آيه )ـ به او گفته مى شود: ((سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب يمينند))
(فسلا م لك من اصحاب اليمين ).
بـه ايـن تـرتـيـب فـرشـتـگان قبض روح در آستانه انتقال از دنيا سلام يارانش را به
اومى رسانند, همان گونه كه در آيه 26 همين سوره در توصيف اهل بهشت خوانديم :((الا
قيلا سلا ما سلا ما)).
(آيـه )ـ سـپـس به سراغ گروه سوم مى رود كه در اوائل سوره از آنها به عنوان اصحاب
الشمال ياد شـده بـود, مى فرمايد: ((اما اگر او از تكذيب كنندگان گمراه باشد))(واما
ان كان من المكذبين الضالين ).
تـعـبير ((مكذبين ضالين )) مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه در ميان گمراهان
افرادى هستند مـسـتـضعف و جاهل قاصر, و عناد و لجاجتى در برابر حق ندارند, آنهاممكن
است مشمول الطاف الهى گردند, اما تكذيب كنندگان لجوج و معاند حتماگرفتار عذاب الهى
مى شوند.
(آيه )ـ ((با آب جوشان دوزخ (و حرارت و سموم آن ) از او پذيرايى مى شود))! (فنزول
من حميم ).
((و سرنوشت او ورود در آتش جهنم است )) (وتصلية جحيم ).
آرى ! در هـمـان آستانه مرگ نخستين عذابهاى الهى را مى چشند و طعم تلخ كيفرهاى
قيامت در قبر و برزخ در كام جانشان فرو مى رود.
(آيه )ـ و در پايان اين سخن , مى افزايد: ((اين مطلب حق و يقين است ))(ان هذا لهو
حق اليقين ).
((هذا)) اشاره به احوال گروههاى سه گانه اى است كه قبلا ذكر شده .
(آيـه )ـ ((حـال كـه چنين است : ((پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن )) و اورا
منزه بشمار (فسبح باسم ربك العظيم ).
تـعـبـير به ((فسبح )) (پس تسبيح كن ) اشاره به اين حقيقت است كه آنچه درباره اين
گروههاى سـه گانه گفته شد عين عدالت است , و بنابراين خداوندت را از هرگونه ظلم و
بى عدالتى پاك و مـنـزه بشمار, و يا اين كه اگر مى خواهى به سرنوشت گروه سوم گرفتار
نشوى او را از هرگونه شرك و بى عدالتى كه لازمه انكار قيامت است پاك و منزه بدان .
بـسـيارى از مفسران نقل كرده اند كه پس از نزول اين آيه پيامبر فرمود: ((آن را
درركوع خود قرار دهيد)) سبحان ربى العظيم بگوئيد.
((پايان سوره واقعه )).
سوره حديد [57].
اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و داراى 29 آيه است .
محتواى سوره :.
محتواى اين سوره را به هفت بخش مى توان تقسيم كرد:
1ـ آيـات نـخستين سوره بحث جامع و جالبى پيرامون توحيد و صفات خدادارد و در حدود
بيست صفت از صفات الهى در آن منعكس است .
2ـ بخش ديگرى از عظمت قرآن اين نورالهى كه در ظلمات شرك تابيد سخن مى گويد.
3ـ در بـخش سوم از وضع مؤمنان و منافقان در قيامت كه گروه اول در پرتو نورايمان راه
خود را به سوى بهشت مى گشايند, و گروه دوم در ظلمات شرك و كفرمى مانند, بحث مى كند.
4ـ در بـخـش ديـگـرى دعـوت به ايمان و خروج از شرك , و سرنوشت جمعى ازاقوام كافر
پيشين منعكس شده است .
5ـ بـخـش مـهـمـى از اين سوره پيرامون انفاق در راه خدا و مخصوصا براى تقويت پايه
هاى جهاد فى سبيل اللّه , و بى ارزش بودن اموال دنيا مى باشد.
6ـ در بـخشى كوتاه , اما گويا و مستدل , سخن از عدالت اجتماعى به ميان آمده كه يكى
از اهداف مهم انبياست .
7ـ و بالاخره در بخش ديگرى مساله رهبانيت و انزواى اجتماعى موردمذمت قرارگرفته , و
جدائى خط اسلام از آن مشخص شده است .
ضمنا نامگذارى اين سوره به ((حديد)) به خاطر تعبيرى است كه در آيه 25سوره آمده است
.
فضيلت تلاوت سوره :.
در روايات اسلامى نكته هاى جالب توجهى پيرامون فضيلت تلاوت اين سوره آمده , البته
تلاوتى كه توام با فكر, و تفكرى كه توام با عمل باشد.
در حـديـثـى از پـيـامـبـر گرامى اسلام (ص ) نقل شده : كه قبل از خواب ((مسبحات
))را تلاوت مى فرمود (مسبحات سوره هائى است كه با ((سبح للّه )) يا ((يسبح للّه ))
آغازمى شود و آن پنج سوره است : سوره حديد, حشر, صف , جمعه و تغابن ) ومى فرمود:
((در آنها آيه اى است كه از هزار آيه برتر است ))!.
در حـديث ديگرى از امام باقر(ع ) مى خوانيم : ((كسى كه ((مسبحات ))(سوره هاى پنج
گانه فوق ) را پـيش از خواب بخواند از دنيا نمى رود تا حضرت مهدى (ع ) را درك كند,
و اگر قبلا از دنيا برود در جهان ديگر در همسايگى رسول خداخواهد بود)).
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيه )ـ.
آيات ژرف انديشان !.
گفتيم اين سوره با يك بخش توحيدى كه جامع حدود ((بيست وصف )) ازاوصاف الهى است آغاز
مـى شـود, اوصـافـى كـه شـناخت آنها سطح معرفت انسانى رابالا مى برد و به ذات مقدس
او آشنا مى كند, و هرقدر انديشمندان بيشتر در آن بينديشند به حقايق تازه اى دست مى
يابند.
در حـديـثـى از امام على بن الحسين (ع ) مى خوانيم : كه فرمود: ((خداوند متعال مى
دانست كه در آخـر زمان اقوامى مى آيند كه در مسائل تعمق و دقت مى كنند, لذاسوره قل
هواللّه احد و آيات آغاز سوره حديد را نازل فرمود.
به هر حال , نخستين آيه اين سوره از تسبيح و تنزيه خدا شروع كرده ,مى فرمايد:
((آنچه در آسمانها و زمـين است براى خدا تسبيح مى گويند, و او عزيز وحكيم است
))(سبح للّه مـا فى السموات والا رض وهو العزيز الحكيم ).
(آيه )ـ بعد از ذكر دو وصف از صفات ذات پاك خداوند يعنى ((عزت )) و((حكمت )) به
((مالكيت و تـدبير و تصرفش در عالم هستى )) كه لازمه قدرت و حكمت است پرداخته , مى
افزايد: ((مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن اوست )) (له ملك السموات والا رض
).
او ((زنـده مـى كـنـد و مـى ميراند)) (يحيى ويميت ) آرى حيات و مرگ در تمام اشكالش
به دست قدرت اوست .
((و او بر هر چيز تواناست )) (وهو على كل شى قدير).
مـالـكيت خداوند نسبت به عالم هستى مالكيت اعتبارى و تشريعى نيست ,بلكه مالكيت
حقيقى و تـكـويـنـى است , يعنى او به همه چيز احاطه دارد و همه جهان در قبضه قدرت
او, و تحت اراده و فرمان اوست , لذا به دنبال آن سخن از زنده كردن و ميراندن و
توانائى بر هر چيز به ميان آمده است .
تـفـاوت ((عزت )) و ((قدرت )) در اين است كه عزت بيشتر توجه به درهم شكستن مدافع
دارد, و قدرت توجه به ايجاد اسباب , بنابراين دو وصف مختلف محسوب مى شوند, هرچند در
ريشه توانائى با هم مشتركند ـ دقت كنيد.
(آيه )ـ سپس به بيان پنج وصف ديگر پرداخته , مى فرمايد: ((اول و آخر وپيدا و پنهان
اوست و او به هر چيز داناست )) (هو الا ول والا خر والظاهر والباطن وهو بكل شى عليم
).
تـوصـيف به اول و آخر بودن تعبير لطيفى است از ازليت و ابديت او, زيرامى دانيم او
وجودى است بـى انـتـهـا و واجب الوجود, يعنى هستيش از درون ذات اوست نه از بيرون ,
تا پايان گيرد يا آغازى داشته باشد, و بنابراين از ازل بوده و تا ابدخواهد بود.
او سرآغاز و ابتداى عالم هستى است , و اوست كه بعد از فناى جهان نيز خواهد بود.
بنابراين تعبير به اول و آخر هرگز زمان خاصى را در بر ندارد و اشاره به مدت معينى
نيست .
توصيف به ظاهر و باطن نيز تعبير ديگرى از احاطه وجودى او نسبت به همه چيز است , از
همه چيز ظـاهـرتـر اسـت چرا كه آثارش همه جا را گرفته , و از همه چيزمخفى تر است
چون كنه ذاتش بر كسى روشن نيست .
و يـكـى از نتائج اين امور همان است كه در پايان آيه آمده : ((وهو بكل شى عليم ))
زيرا كسى كه از آغـاز بـوده و تا پايان باقى است و در ظاهر و باطن جهان است چنين
كسى قطعا از همه چيز آگاه مى باشد.
(آيه )ـ.
او هميشه بر تخت قدرت است !.
بـه دنـبـال اوصـاف يـازده گـانه اى كه در آيات قبل درباره ذات پاك پروردگار ذكرشد
در اينجا اوصاف ديگرى بيان شده .
نـخـسـت از مساله خالقيت سخن مى گويد و مى فرمايد: ((او كسى است كه آسمانها و زمين
را در شش روز [ شش دوران ] آفريد)) (هو الذى خلق السموات والا رض فى ستة ايام ).
مساله ((خلقت در شش روز)) هفت مرتبه در قرآن مجيد ذكر شده است كه نخستين مرتبه در
آيه 54 سوره اعراف , و آخرين مورد آن همين آيه مى باشد.
مـنظور از ((يوم )) (روز) در اين آيات روز معمولى نيست , بلكه منظور از آن ((دوران
)) است خواه اين دوران كوتاه باشد, و يا طولانى هرچند ميليونها سال به طول انجامد.
بـعد به مساله حكومت و تدبير جهان پرداخته , مى افزايد: ((سپس (بر تخت قدرت قرار
گرفت )) و به تدبير جهان پرداخت (ثم استوى على العرش ).
بـدون شـك خـداونـد نه جسم است و نه ((عرش )) به معنى ((تخت سلطنت ))مى باشد, بلكه
اين تـعبير كنايه اى است لطيف از حاكميت مطلقه خداوند و نفوذتدبير او در عالم هستى
و موجودات بطورى كه اگر يك لحظه نظر لطف از آنهابرگيرد, و فيضش را قطع كند ((فرو
ريزند قالبها))!.
سـپـس شـاخـه ديـگرى از علم بى پايانش را بيان كرده , مى افزايد: ((آنچه را درزمين
فرو مى رود مـى دانـد و از آن خـارج مى شود, و آنچه از آسمان نازل مى گردد, وآنچه
به آسمان بالا مى رود)) همه را مى داند (يعلم مـا يلج فى الا رض ومـا يخرج منها
ومـا ينزل من السما ومـا يعرج فيها).
و بـالاخـره در چـهارمين و پنجمين توصيف روى نقطه حساسى تكيه كرده ,مى فرمايد: ((و
هرجا باشيداو با شماست )) (وهو معكم اينما كنتم ).
((و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست )) (واللّه بما تعملون بصير).
چـگـونه او با شما نباشد در حالى كه ما نه تنها در وجود كه در بقا خود لحظه به لحظه
به او متكى هستيم و از وى مدد مى گيريم , او روح عالم هستى است , اوجان جهان است ,
بلكه او برتر از اين و آن است !.
راسـتـى اين احساس كه او همه جا با ماست از يكسو به انسان عظمت و شكوه مى بخشد و از
سوى ديـگـر اطـمـيـنان و اعتماد به نفس مى دهد و شجاعت و شهامت در او مى آفريند, و
از سوى سوم احساس مسؤوليت شديد مى بخشد, چرا كه اوهمه جا حاضر و ناظر و مراقب است
آرى ! اين اعتقاد ريشه اصلى تقوا و پاكى ودرستگارى انسان است .
(آيـه )ـ بـعـد از مـساله حاكميت و تدبير, سخن به مساله مالكيت او در كل جهان هستى
مى رسد, مى فرمايد: ((مالكيت آسمانها و زمين از آن اوست )) (له ملك السموات والا رض
).
و سـرانـجام به مساله مرجعيت او اشاره كرده , مى افزايد: ((و همه كارها به سوى او
باز مى گردد)) (والى اللّه ترجع الا مور).
آرى وقتى او خالق و مالك و حاكم و مدبر ماست و همه جا با ما مى باشدمسلما بازگشت
همه ما و همه كارها نيز به سوى اوست .
(آيـه )ـ در ايـن آيـه به دو وصف ديگر نيز اشاره كرده , مى فرمايد:((شب را در روز
داخل مى كند و روز را در شب )) (يولج الليل فى النهار ويولج النهار فى الليل ).
آرى ! تـدريـجـا از يكى مى كاهد و به ديگرى مى افزايد و طول شب و روز را در سال
تغيير مى دهد, همان تغييرى كه همراه با فصول چهارگانه سال است با تمام بركاتى كه
براى انسانها در اين فصول نهفته است .
و در پايان مى افزايد: ((و او به آنچه در دلها وجود دارد داناست )) (وهو عليم بذات
الصدور).
همان گونه كه اشعه حياتبخش آفتاب و روشنائى روز در اعماق تاريكى شب نفوذ مى كند و
همه جا را روشـن مى سازد, علم پروردگار نيز در تمام زواياى قلب وجان انسان نفوذ مى
كند و همه اسرار آن را روشن مى سازد.
(آيه )ـ.
ايمان و انفاق دو سرمايه بزرگ نجات و خوشبختى !.
بعد از بيان قسمتى از دلائل عظمت خداوند در عالم هستى و اوصاف جمال و جلال او,
اوصافى كه انـگيزه حركت به سوى اللّه است , در اينجا از آنها نتيجه گيرى كرده و
همگان را دعوت به ايمان و عمل مى نمايد.
نخست مى فرمايد: ((به خدا و رسولش ايمان بياوريد)) (آمنوا باللّه ورسوله ).
ايـن دعـوت يـك دعـوت عـام اسـت كه شامل همه انسانها مى شود, مؤمنان را به ايمانى
كاملتر و راسـخـتر, و غيرمؤمنان را به اصل ايمان دعوت مى كند, دعوتى كه توام با
دليل است و دلائلش در آيات توحيدى قبل گذشت .
سپس به يكى از آثار مهم ايمان كه ((انفاق فى سبيل اللّه )) است دعوت كرده مى گويد:
((و از آنچه شـمـا را جانشين و نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد))(وانفقوا
مما جعلكم مستخفلفين فيه ).
((انـفـاق )) مـفهوم وسيعى دارد كه منحصر به مال نيست , بلكه علم و هدايت وآبروى
اجتماعى و سرمايه هاى معنوى و مادى ديگر را نيز شامل مى شود.
سـپـس براى تشويق بيشتر مى افزايد: ((كسانى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند
اجر بزرگى دارند)) (فالذين آمنوا منكم وانفقوا لهم اجر كبير).
تـوصـيـف اجـر به بزرگى , اشاره اى به عظمت الطاف و مواهب الهى , و ابديت و خلوص و
دوام آن است , نه تنها در آخرت كه در دنيا نيز قسمتى از اين اجر بزرگ عائد آنها مى
شود.
(آيـه )ـ بـعد از امر به ((ايمان )) و ((انفاق )) درباره هريك از اين دو به بيانى
مى پردازد كه به منزله استدلال و برهان است .
نـخـست به صورت يك استفهام توبيخى علت عدم پذيرش دعوت پيامبر(ص )را در مورد ايمان
به خـدا جويا شده , مى فرمايد: ((چرا به خدا ايمان نياوريددر حالى كه رسول (او) شما
را مى خواند كه بـه پروردگارتان ايمان بياوريد و ازشما پيمان گرفته است (پيمانى از
طريق فطرت و خرد) اگر آمـاده ايمان آوردنيد))(ومـا لكم لا تؤمنون باللّه والرسول
يدعوكم لتؤمنوا بربكم وقد اخذ ميثاقكم ان كنتم مؤمنين ).
يـعـنـى , اگـر بـه راستى شما آمادگى براى پذيرش حق داريد دلائلش روشن است , هم از
طريق فطرت و عقل , و هم از طريق دليل نقل .
(آيه )ـ اين آيه براى تاكيد و توضيح بيشتر پيرامون همين معنى مى افزايد:((او كسى
است كه آيات روشـنى بر بنده اش [ محمد] نازل مى كند, تا شما را ازتاريكيها به سوى
نور برد و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است ))(هو الذى ينزل على عبده آيات
بينات ليخرجكم من الظلمات الى النور وان اللّه بكم لرؤف رحيم ).
(آيـه )ـ سپس به استدلالى براى مساله انفاق پرداخته , مى فرمايد: ((چرا درراه خدا
انفاق نكنيد در حـالـى كـه مـيراث آسمانها و زمين از آن خداست ))؟ (ومـالكم الا
تنفقوا فى سبيل اللّه وللّه ميراث السموات والا رض ).
يعنى , سرانجام همه شما چشم از جهان و مواهبش مى پوشيد, و همه رامى گذاريد و مى
رويد, پس اكنون كه در اختيار شماست چرا بهره خود را نمى گيريد!.
و از آنـجـا كـه انـفـاق در شـرائط و احوال مختلف ارزشهاى متفاوتى دارد درجمله بعد
مى افزايد: ((كـسـانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند و جنگيدند و پيكارنمودند (با
كسانى كه بعد از پيروزى انفاق كردند) يكسان نيستند)) (لا يستوى منكم من انفق من قبل
الفتح وقاتل ).
يـعنى , آنها كه در مواقع بحرانى از بذل مال و جان ابا نداشتند از آنها كه بعد
ازفرونشستن طوفانها به يارى اسلام شتافتند برترند.
لـذا بـراى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((آنها بلندمقامتر از كسانى هستند كه بعد ازفتح
انفاق نمودند و جهاد كردند)) (اولئك اعظم درجة من الذين انفقوا من بعدوقاتلوا).
و از آنـجا كه هر دو گروه با تفاوت درجه مشمول عنايات حقند در پايان آيه مى افزايد:
((و خداوند به هر دو وعده نيك داده است )) (وكلا وعد اللّه الحسنى ).
ايـن يـك قـدردانـى بـراى عـمـوم كسانى است كه در اين مسير گام برداشتند
تعبير((حسنى )) هرگونه ثواب و پاداش نيك دنيا و آخرت را دربر مى گيرد.
و از آنـجـا كـه ارزش عـمـل بـه خلوص آن است , در پايان آيه مى افزايد: ((وخداوند
به آنچه انجام مى دهيد آگاه است )) (واللّه بما تعملون خبير).
هم از كميت و كيفيت اعمال شما باخبر است و هم از نيات و ميزان خلوص شما.