در آيـات گذشته نخستين پاسخ منطقى به عقيده خرافى بت پرستان كه فرشتگان را
دختران خدا مـى پنداشتند داده شد;Š در اينجا همين معنى را پى گيرى كرده , به ابطال
اين خرافه زشت از طرق ديـگـرى مـى پردازد, نخست يكى از دلائل واهى آنها را بطور
فشرده همراه با جواب آن نقل كرده , مـى گويد: ((آنان گفتند: اگرخداوند رحمان مى
خواست ما آنها را هرگز پرستش نمى كرديم )) اين خواست اوبوده است كه ما به پرستش
آنان پرداخته ايم ! (وقالوا لو شا الرحمن ما عبدناهم ).
اين تعبير ممكن است به اين معنى باشد كه آنها معتقد به جبر بودند, ومى گفتند هرچه
از ما صادر مى شود به اراده خداوند است , و هر كارى انجام مى دهيم مورد رضايت اوست
.
و در پـايـان آيه با اين جمله كوتاه به اين استدلال واهى بت پرستان پاسخ مى گويد:
((آنها به چنين چيزى كه ادعا مى كنند علم ندارند, و جز دروغ چيزى نمى گويند)) (ما
لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون ).
آنـها حتى به مساله جبر و يا رضايت خداوند به اعمالشان علم و ايمان ندارند بلكه
مانند بسيارى از هـوى پرستان و مجرمان ديگر هستند كه براى تبرئه خويشتن از گناه و
فساد موضوع جبر را پيش مى كشند و مى گويند: دست تقدير ما رابه اين راه كشانيده !.
(آيـه )ـ در اين آيه به دليل ديگرى كه ممكن است آنها به آن استدلال كننداشاره كرده
, مى گويد: ((يـا ايـن كـه مـا كـتابى را پيش از اين كتاب به آنها داده ايم و آنها
به آن تمسك مى جويند))؟! (ام آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون ).
يعنى آنها براى اثبات اين ادعا بايد يا به دليل عقل متمسك شوند, يا به نقل ,در حالى
كه نه دليلى از عـقـل دارنـد, و نه دليلى از نقل , تمام دلائل عقلى دعوت به توحيدى
مى كند, و همه انبيا و كتب آسمانى نيز دعوت به توحيد كردند.
(آيـه )ـ در ايـن آيه به بهانه اصلى آنان اشاره كرده كه آن هم در واقع خرافه اى بيش
نيست كه پايه خرافه ديگرى شده است , مى فرمايد: ((بلكه آنهامى گويند: ما نياكان خود
را بر مذهبى يافتيم و ما نيز به آثار آنها هدايت شده ايم )) (بل قالوا انا وجدنا
آبانا على امة وانا على آثارهم مهتدون ).
در حقيقت آنها دليلى جز ((تقليد كوركورانه )) از پدران و نياكان خود نداشتند وعجب
اين كه خود را بـا ايـن تـقليد هدايت يافته مى پنداشتند, در حالى كه در مسائل
اعتقادى و زيربنايى فكرى هيچ انسان فهميده و آزاده اى نمى تواند متكى بر تقليدباشد
آن هم به صورت تقليد ((جاهل از جاهل )).
(آيـه )ـ در ايـنـجا بحث آيات گذشته را در زمينه بهانه اصلى مشركان براى بت پرستى
كه مساله تـقليد نياكان بود ادامه داده , مى گويد: اين تنها ادعاى مشركان عرب نيست
, ((همين گونه ما در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيغمبرى انذاركننده نفرستاديم مگر
اين كه ثروتمندان مست و مغرور گفتند: ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم , و ما به
آثار آنان اقتدا مى كنيم )) (وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذيرالا قال
مترفوها انا وجدنا آبانا على امة وانا على آثارهم مقتدون ).
(آيـه )ـ ايـن آيـه پـاسـخى را كه انبياى پيشين به آنها مى دادند به وضوح بيان مى
كند, مى گويد: ((پـيـامبرشان به آنان گفت : آيا اگر من آئينى روشنتر و هدايت كننده
تراز آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم )) باز هم آن را انكار مى كنيد؟!
(قال اولوجئتكم باهدى مما وجدتم عليه آباكم ).
اين مؤدبانه ترين تعبيرى است كه مى توان در مقابل قومى لجوج و مغرور بيان كرد كه
عواطف آنها بـه هـيـچ وجه جريحه دار نشود و اين گونه تعبيرات قرآنى , ادب دربحث و
محاجه را مخصوصا در مقابل جاهلان مغرور به ما مى آموزد.
ولـى بـا ايـن هـمه به قدرى آنها غرق در جهل و تعصب و لجاج بودند كه اين گفتار حساب
شده و مـؤدبـانـه نيز در آنها مؤثر واقع نشد, آنها فقط در پاسخ انبيائشان ((گفتند:
ما به آنچه شما به آن مبعوث هستيد كافريم ))! (قالوا انا بما ارسلتم به كافرون ).
(آيـه )ـ بـديـهى است چنين قوم طغيانگر و لجوج و بى منطقى شايسته بقا وحيات نيست ,
و دير يا زود بـايـد عـذاب الهى نازل گردد و اين خار و خاشاكها را از سرراه بردارد,
آيه شريفه مى فرمايد: ((لذا ما از آنها انتقام گرفتيم )) و سخت مجازاتشان كرديم
(فانتقمنا منهم ).
گروهى را با طوفان , و گروهى را با زلزله ويرانگر, و جمعى را با تندباد وصاعقه , و
خلاصه هريك از آنها را با فرمانى هلاك كرديم .
و در پـايـان آيـه بـراى ايـن كه مشركان مكه نيز عبرت گيرند روى سخن را به پيامبر(ص
) كرده , مـى گـويـد: ((پـس بـنـگـر پـايـان كار تكذيب كنندگان چگونه بود))؟!(فانظر
كيف كان عاقبة المكذبين ).
جمعيت مشركان لجوج مكه نيز بايد در انتظار چنين سرنوشت شومى باشند!.
(آيه )ـ.
توحيد سخن جاويدان انبيا:.
در ايـنجا اشاره كوتاهى به سرگذشت ابراهيم و ماجراى او با قوم بت پرست بابل شده است
, تا بحث نـكوهش تقليد را كه در آيات قبل آمده بود تكميل كند, زيرااولا ابراهيم (ع
) بزرگترين نياى عرب بـود كه همه او را محترم مى شمردند, هنگامى كه او پرده هاى
تقليد را مى درد اينها نيز اگر راست مى گويند بايد به او اقتدا كنند.
ثانيا: بت پرستانى كه ابراهيم در مقابل آنها قيام كرد به همين استدلال واهى (پيروى
از پدران ) تكيه مى كردند, و ابراهيم هرگز آن را از آنها نپذيرفت .
نـخـست مى فرمايد: ((به خطر بياور هنگامى كه ابراهيم به پدرش [عمويش آزر]و قوم بت
پرستش گفت من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم ))! (واذ قال ابرهيم لا بيه وقومه اننى
برا مما تعبدون ).
(آيه )ـ و از آنجا كه بسيارى از بت پرستان خدا را نيز پرستش مى كردندابراهيم
بلافاصله او را استثنا كـرده , مى گويد: ((مگر آن خدايى كه مرا آفريده كه اوهدايتم
خواهد كرد)) (الا الذى فطرنى فانه سيهدين ).
او در ايـن عـبارت كوتاه هم استدلالى براى انحصار عبوديت به پروردگار ذكرمى كند
زيرا معبود كـسـى اسـت كـه خـالق و مدبر است , و همه قبول داشتند كه خالق خداست و
هم اشاره به مساله هدايت تكوينى و تشريعى خداست كه قانون لطف آن را ايجاب مى كند.
(آيه )ـ ابراهيم نه تنها در حيات خود طرفدار اصل توحيد و مبارزه باهرگونه بت پرستى
بود, بلكه تمام تلاش و كوشش خود را به كار گرفت كه كلمه توحيد هميشه در جهان باقى و
برقرار بماند.
چنانكه آيه شريفه مى گويد: ((او آن (كلمه توحيد را كلمه باقيه در فرزندان واعقاب
خود قرار داد تا به سوى خدا بازگردند)) (وجعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون ).
جـالـب ايـن كـه امـروز تـمـام اديانى كه در كره زمين دم از توحيد مى زنند
ازتعليمات توحيدى ابراهيم (ع ) الهام مى گيرند, و سه پيامبر بزرگ الهى ((موسى ))(ع
) و((عيسى ))(ع ) و محمد(ص ) از دودمان او هستند, و اين دليل صدق پيشگويى قرآن در
اين زمينه است .
(آيه )ـ اين آيه در حقيقت پاسخ به اين سؤال است : با اين حال چگونه خداوند مشركان
مكه را عذاب نـمـى كـنـد؟ مـگـر در آيـات قـبل نخوانديم ((ما از اقوام گذشته كه
انبيا را تكذيب كردند انتقام گرفتيم ))؟!.
در پاسخ مى گويد: ((بلكه اين گروه [مشركان مكه ] و پدران آنها را از مواهب دنيابهره
مند ساختم تـا حق و فرستاده آشكار الهى به سراغ آنان آمد)) (بل متعت هؤلا وآباهم
حتى جاهم الحق ورسول مبين ).
مـا تـنـهـا به حكم عقل به بطلان شرك و بت پرستى و حكم وجدانشان به توحيد قناعت
نكرديم , و بـراى اتـمـام حـجـت آنـهـا را مهلت داديم تا اين كتاب آسمانى كه سراسر
حق است , و اين پيامبر بزرگ (ص ) براى هدايت آنان قيام كند.
(آيـه )ـ ولـى عـجب اين كه : ((هنگامى كه حق (قرآن ) به سراغ آنها آمد(به جاى اين
كه به اصلاح و جبران خطاهاى گذشته خويش پردازند گروه كثيرى به مخالفت برخاستند و)
گفتند: اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم )) (ولما جاهم الحق قالوا هذا سحر وانا
به كافرون ).
(آيه )ـ.
چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشده ؟.
در آيات قبل سخن از بهانه جوئيهاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود, دراينجا به
يكى ديگر از بـهانه هاى واهى و بى اساس آنان اشاره كرده , مى فرمايد: ((وگفتند: چرا
اين قرآن بر مرد بزرگ و (ثـروتـمـندى ) از اين دو شهر (مكه و طائف ) نازل نشده است
))؟! (وقالوا لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم ).
(آيـه )ـ قـرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى پاسخهاى دندان شكنى مى
دهد: و ديدگاه الهى و اسلامى را كاملا مجسم مى سازد, نخست مى گويد: ((آيا آنها رحمت
پروردگارت را تـقـسـيم مى كنند))؟! (اهم يقسمون رحمت ربك ) تا به هركس بخواهند نبوت
بخشند, و كتاب آسمانى بر او نازل كنند.
از ايـن گـذشـته اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسانها وجوددارد
هرگز دلـيـل تـفاوت آنها در مقامات معنوى نيست , بلكه : ((ما معيشت آنها را درحيات
دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را براى بعضى برترى داديم تا يكديگررا مسخر
كرده )) و با هم تعاون نمايند (نـحـن قـسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنياورفعنا
بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا).
آنـهـا فراموش كرده اند كه زندگى بشر يك زندگى دسته جمعى است , و اداره اين زندگى
جز از طريق تعاون و خدمت متقابل امكان پذير نيست .
((و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند (از مال و جاه و مقام )برتر و
بهتر است )) (ورحمت ربك خير مما يجمعون ).
بـلـكه تمام اين مقامها و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازه بال
مگسى وزن و قيمت ندارد.
(آيه )ـ.
قصرهاى باشكوه با سقفهاى نقره اى ! (ارزشهاى دروغين ).
قرآن همچنان بحث پيرامون نظام ارزشى اسلام و عدم معيار بودن مال وثروت و مقامات
مادى را ادامه مى دهد.
نـخـسـت مى فرمايد: ((اگر (تمكن كفار از مواهب مادى ) سبب نمى شد كه همه مردم امت
واحد (گمراهى ) شوند ما براى كسانى كه به (خداوند) رحمن كافرمى شدند خانه هايى قرار
مى داديم با سـقـفـهايى از نقره و نردبانهايى كه از آن بالاروند)) (ولولا ان يكون
الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفامن فضة ومعارج عليها يظهرون
).
(آيه )ـ سپس مى افزايد: علاوه بر اين ((براى خانه هاى آنان درها وتختهايى قرار مى
داديم كه بر آن تكيه كنند)) (ولبيوتهم ابوابـا وسروراعليها يتكؤن ).
(آيه )ـ باز به اين هم اكتفا نكرده مى افزايد: علاوه بر همه اينها ((انواع وسائل
تجملى و زينت آلات )) براى آنها قرار مى داديم (وزخرفا).
تـا زنـدگـى مـادى و پرزرق و برقشان از هر نظر تكميل گردد, قصرهايى مجلل وچند
اشكوبه با سقفهايى از نقره , و درها و تختهاى متعدد, و انواع وسائل زينتى , وهرگونه
نقش و نگار آن چنانكه مطلوب و مقصود و معبود دنياپرستان است .
سـپـس مى افزايد: ((اما همه اينها متاع زندگى دنياى مادى است و آخرت نزدپروردگارت
از آن پرهيزگاران است )) (وان كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا والا خرة عند ربك
للمتقين ).
كـوتـاه سخن اين كه سرمايه هاى مادى و اين وسائل تجملاتى دنيا به قدرى در پيشگاه
پروردگار بـى ارزش اسـت كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كفار ومنكران حق
باشد, و اگر مـردم كم ظرفيت و دنيا طلب به سوى بى ايمانى و كفرمتمايل نمى شدند
خداوند اين سرمايه ها را تـنـها نصيب اين گروه منفور و مطرودمى كرد, تا همگان
بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست .
و از اينجا روشن مى شود كه نه بهره مند بودن گروهى از كفار و ظالمان از اين مواهب
مادى دليل بـر شـخصيت آنهاست , و نه محروم بودن مؤمنان از آن , و نه استفاده از اين
امور در حد معقول , به صورت يك ابزار, ضررى به ايمان و تقواى انسان مى زند, و اين
است تفكر صحيح اسلامى و قرآنى .
(آيه )ـ.
همنشين شياطين !.
از آنـجـا كـه در آيـات پيشين سخن از دنياپرستانى بود كه همه چيز را برمعيارهاى
مادى ارزيابى مى كنند, در اينجا از يكى از آثار مرگبار دلبستگى به دنيا كه بيگانگى
از خداست سخن مى گويد, مى فرمايد: ((و هركس از ياد خدا روى گردان شود شيطانى را به
سراغ او مى فرستيم , پس همواره قرين اوست ))! (ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له
شيطانا فهو له قرين ).
آرى ! غـفـلت از ذكر خدا و غرق شدن در لذات دنيا, و دلباختگى به زرق وبرق آن , موجب
مى شود كـه شـيـطـانـى بـر انـسان مسلط گردد و همواره قرين او باشد, ورشته اى در
گردنش افكنده , ((مى برد هرجا كه خاطرخواه اوست ))!.
(آيه )ـ سپس به دو امر مهم كه شياطين درباره اين غافلان انجام مى دهنداشاره كرده ,
مى فرمايد: ((و آنها [شياطين ] اين گروه را از راه خدا باز مى دارند)) (وانهم
ليصدونهم عن السبيل ).
هـر وقـت اراده بازگشت كنند سنگى بر سر راه آنها مى افكنند و مانعى ايجادمى كنند تا
هرگز به صراط مستقيم باز نگردند.
و آن چـنـان طـريق گمراهى را در نظر آنها زينت مى دهند كه : ((گمان مى كنندهدايت
يافتگان حقيقى آنها هستند))! (ويحسبون انهم مهتدون ).
(آيـه )ـ خـلاصه اين وضع همچنان ادامه پيدا مى كند انسان غافل و بى خبردر گمراهى
خويش , و شـيـاطـين در اضلال او تا هنگامى كه پرده ها كنار مى رود, وچشم حقيقت بين
او باز مى شود, ((تا زمـانـى كـه نزد ما حاضر مى شود (مى بيند ولى وقرينش همچنان با
اوست , همان كسى كه عامل هـمه بدبختيهاى او بوده ! فريادمى زند و) مى گويد: اى كاش
ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بـود! چـه بـدقـريـن وهمنشينى هستى تو))! (حتى
اذاجاناقال يا ليت بينى وبينك بعد المشرقين فبئس القرين ).
آرى ! صحنه قيامت تجسمى است گسترده از صحنه هاى اين جهان و قرين ودوست و رهبر اينجا
با آنجا يكى است .
(آيـه )ـ ولى اين آرزو هرگز به جائى نمى رسد, و ميان آنها و شياطين هرگزجدائى نمى
افتد, لذا در ايـن آيـه مـى افزايد: ((هرگز اين گفتگو و ندامت امروز به حال شما
سودى ندارد, چرا كه شما ظـلم كرديد, و در نتيجه همه در عذاب مشتركيد))(ولن ينفعكم
اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون ).
بايد عذاب اين همنشين سؤ را با عذابهاى ديگر براى هميشه ببينيد.
و بـه ايـن تـرتيب اميد آنها را در مورد جدايى از شياطين براى هميشه مبدل به ياس مى
كند و چه طاقت فرساست تحمل اين همنشينى ؟!.
(آيـه )ـ در ايـنـجا قرآن اين گروه را به حال خود مى گذارد و روى سخن را به سوى
پيامبر(ص ) كرده از غافلان كوردلى كه پيوسته او را تكذيب مى كردند, و ازقماش همان
گروهى بودند كه در آيات قبل از آنها سخن گفته شد, بحث كرده ,مى فرمايد: ((آيا تو مى
توانى سخن خود را به گوش كـران بـرسانى ؟ يا كوران و كسانى راكه در گمراهى آشكارى
هستند هدايت كنى )) (افانت تسمع الصم او تهدى العمى ومن كان فى ضلا ل مبين ).
(آيه )ـ در تعقيب آيات گذشته كه از كفار لجوج و هدايت ناپذير و ستمگرسخن مى گفت در
اينجا روى سخن را, به پيامبر گرمى اسلام (ص ) كرده , اين گروه راشديدا تهديد و
پيامبر(ص ) را تسلى و آرامـش خـاطـر مى بخشد مى فرمايد: ((هرگاه تورا از ميان آنها
ببرم , حتما از آنها انتقام خواهم گرفت و مجازاتشان مى كنيم ))! (فامانذهبن بك فانا
منهم منتقمون ).
منظور از بردن پيامبر(ص ) از ميان آن قوم , وفات پيامبر(ص ) است .
(آيـه )ـ سپس مى افزايد: اگر هم زنده بمانى ((و آنچه را از عذاب به آنان وعده داده
ايم به تو نشان دهيم باز ما بر آنها مسلط هستيم )) (او نرينك الذى وعدناهم فانا
عليهم مقتدرون ).
بـه هر حال آنها در چنگال قدرت ما هستند چه در ميان آنها باشى و چه نباشى , و
مجازات و انتقام الهى در صورت ادامه كارهايشان حتمى است .
(آيه )ـ بعد از اين هشدارها به پيامبراكرم (ص ) دستور مى دهد: ((پس آنچه را بر تو
وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيم قراردارى ))! (فاستمسك بالذى اوحى اليك انك
على صراط مستقيم ) .
كـمـترين اعوجاج و كجى در كتاب و برنامه تو نيست , و عدم پذيرش گروهى ازآنان دليل
بر نفى حقانيت تو نخواهد بود تو با نهايت جديت به راه خويش ادامه بده , بقيه با
ماست .
(آيه )ـ سپس مى افزايد ((اين (قرآنى كه بر تو وحى شده ) مايه يادآورى توو قوم توست
)) (وانه لذكر لك ولقومك ).
هدف از نزول آن بيدار ساختن انسانها و آشنا نمودن آنها به وظائفشان است .
((و بزودى مورد سؤال قرار خواهيد گرفت )) كه با اين برنامه الهى و اين وحى آسمانى
چه كرديد؟! (وسوف تسئلون ).
(آيه )ـ سپس براى نفى بت پرستى و ابطال عقائد مشركين به دليل ديگرى پرداخته , مى
گويد: ((از رسولانى كه قبل از تو فرستاديم بپرس , آيا غير از خداوندرحمن ,
معبودهايى براى پرستش آنها قرار داديم ))؟! (واسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا
اجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون ).
اشـاره بـه ايـن كـه تـمام انبياى الهى دعوت به توحيد كرده اند, و همگى بطورقاطع بت
پرستى را محكوم نموده اند, بنابراين پيامبر اسلام در مخالفتش با بتها كاربى سابقه
اى انجام نداده , بلكه سنت هميشگى انبيا را احيا نموده است .
(آيه )ـ.
فرعونيان مغرور و پيمان شكن :.
در اينجا به گوشه اى از ماجراى پيغمبر خدا ((موسى بن عمران )) و برخورد او
با((فرعون )) اشاره شـده , تا پاسخى باشد به گفتار بى اساس مشركان كه ((اگر خدامى
خواست پيامبرى بفرستد چرا مردى را از ثروتمندان مكه و طائف براى اين ماموريت بزرگ
انتخاب نكرد))؟.
مـى فـرمـايـد: ((مـا مـوسـى را با آيات و نشانه هاى خود به سوى فرعون و اطرافيان و
درباريان او فرستاديم )) (ولقد ارسلنا موسى باياتنا الى فرعون وملا ئه ).
((پس موسى به آنها گفت : من فرستاده پروردگار جهانيانم )) (فقال انى رسول رب
العالمين ).
(آيه )ـ اكنون ببينم اولين برخورد فرعون و فرعونيان با دلائل منطقى ومعجزات روشن
موسى چه بود؟.
قـرآن مى گويد: ((هنگامى كه موسى با آيات ما به سراغ آنها آمد همگى از آن مى
خنديدند)) (فلما جاهم بـاياتنا اذاهم منها يضحكون ).
اين نخستين برخورد همه طاغوتها و جاهلان مستكبر در برابر رهبران راستين است , جدى
نگرفتن دعوت و دلائل آنها.
(آيـه )ـ امـا مـا بـراى اتـمـام حـجـت , آيات خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم
((و هيچ آيه اى و مـعجزه اى به آنها نشان نمى داديم مگر اين كه از ديگرى بزرگتر و
مهمتر بود)) (وما نريهم من آية الا هى اكبر من اختها).
و به اين ترتيب بعد از معجزه ((عصا)) و ((يد بيضا)) معجزات ((طوفان )) و ((جراد))و
((قمل )) و ((ضفادع )) و غير اينها را به آنها نشان داديم .
سپس مى افزايد: ((آنها را به عذابها (و مجازاتهاى هشداردهنده )گرفتار نموديم شايد
(بيدار شوند و) به راه حق باز گردند)) (واخذناهم بالعذاب لعلهم يرجعون ).
(آيـه )ـ چـنانكه در اين آيه مى خوانيم : ((آنها گفتند: اى ساحر! پروردگارت را به
عهدى كه با تو كرده است بخوان (تا ما را از اين درد و رنج و بلا و مصيبت رهايى
بخشد, و) مطمئن باش كه ما راه هدايت را پيش خواهيم گرفت ))! (وقالوا ياايه الساحر
ادع لنا ربك بما عهد عندك اننا لمهتدون ).
چـه تـعـبـير عجيبى ! از يك سو ساحرش مى خوانند, و از سوى ديگربراى رفع بلا دست به
دامنش مى زنند! و از سوى سوم به او وعده قبول هدايت مى دهند!.
آرى ! سـبـك مـغـزان مـغرور هنگامى كه بر اريكه قدرت مى نشينند چنين است منطقشان و
راه و رسمشان .
(آيـه )ـ ولـى بـه هر حال موسى به خاطر اين تعبيرات نيش دار و موهن هرگزدست از
هدايت آنها بـرنداشت , و از خيره سرى آنها مايوس و خسته نشد, همچنان به كار خود
ادامه داد بارها دعا كرد تا طوفان بلاها فرو نشيند و فرو نشست .
امـا چـنـانكه آيه شريفه مى گويد: ((هنگامى كه عذاب را از آنها برطرف مى ساختيم
آنها پيمانهاى خـود را مـى شـكستند و به لجاجت و انكار خود ادامه مى دادند)) (فلما
كشفنا عنهم العذاب اذاهم ينكثون ).
ايـنـهـا هـمـه درسـهـايـى است زنده و گويا براى مسلمانان و تسليت خاطرى است براى
شخص پيامبر(ص ) كه از لجاجت و سرسختى مخالفان هرگز خسته نشوند.
و نـيـز هـشـدارى است به دشمنان لجوج و سرسخت كه آنها هرگز از فرعون وفرعونيان
قويتر و قدرتمندتر نيستند, سرانجام كار آنها را ببينند و در عاقبت كارخويش
بينديشند.
(آيه )ـ.
اگر پيامبر است چرا دستبند طلا ندارد؟!.
مـنـطق موسى از يك سو, و معجزات گوناگونش از سوئى ديگر افكار توده هاى مردم را نسبت
به فرعون متزلزل ساخت .
ايـنـجا بود كه فرعون با سفسطه بازى و مغلطه كارى مى خواست جلو نفوذموسى را در
افكار مردم مـصـر بـگيرد, چنانكه قرآن مى گويد: ((فرعون در ميان قوم خود ندا داد و
گفت : اى قوم من ! آيا حـكـومـت مـصر از آن من نيست ؟ و اين نهرهاتحت فرمان من
جريان ندارد؟ (و از قصر و مزارع و بـاغهاى من نمى گذرد؟) آيانمى بينيد؟)) (ونادى
فرعون فى قومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر وهذه الا نهارتجرى من تحتى افلا تبصرون
).
ولى موسى چه دارد؟ هيچ , يك عصا و يك لباس پشمينه !.
(آيه )ـ سپس مى افزايد: ((بدون شك من از اين فرد كه مقام و نژادى پست دارد, و هرگز
نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم )) (ام انا خير من هذا الذى هومهين ولا يكاد يبين
).
و بـه ايـن ترتيب دو افتخار بزرگ براى خود (حكومت مصر, و مالكيت نيل ) ودو نقطه ضعف
براى موسى (فقر, و لكنت زبان ) بيان كرد.
در حـالـى كـه موسى هرگز در آن زمان لكنت زبان نداشت , چرا كه به هنگام بعثت عرضه
داشت : ((واحلل عقدة من لسانى ;Š خداوندا! گره را از زبان من بگشا))(طه /27) و
مسلما دعايش مستجاب شد و قرآن نيز گواه بر آن است .
(آيـه )ـ سـپـس فرعون به دو بهانه ديگر متشبث شده گفت : ((پس چرادستبندهائى از طلا
به او داده نشده ؟ يا اين كه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند)) تاگفتار او را
تصديق كنند؟! (فلولا القى عليه اسورة من ذهب اوجا معه الملا ئكة مقترنين ).
مى گويند فرعونيان عقيده داشتند كه رؤسا بايد با دستبند و گردن بند طلاخود را زينت
كنند.
امـا پـيـامـبـران الـهـى با كناره گيرى از اين مسائل مخصوصا مى خواستند اين
ارزشهاى كاذب و دروغين را ابطال كنند, و ارزشهاى اصيل انسانى يعنى علم و تقواو پاكى
را جانشين آن سازند.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه قرآن به نكته لطيفى اشاره مى كند, و آن اين كه : فرعون
ازواقعيت امر چندان غافل نبود, و به بى اعتبارى اين ارزشها كم و بيش توجه داشت ,ولى
((او قوم خود را (تحميق كرد, و عقول آنها را) سبك شمرد در نتيجه از وى اطاعت
كردند))! (فاستخف قومه فاطاعوه ).
اصـولا راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد اين است كه براى ادامه خودكامگى بايد
مردم را در سطح پائينى از فكر و انديشه نگهدارند, و با انواع وسائل آنها را تحميق
كنند.
چـرا كـه بيدار شدن ملتها و آگاهى و رشد فكرى ملتها بزرگترين دشمن حكومتهاى خودكامه
و شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى كنند!.
جـالب اين كه آيه فوق را با اين جمله تكميل و پايان مى دهد ((آنها قومى فاسق
بودند)) (انهم كانوا قوما فاسقين ).
اشاره به اين كه اين قوم گمراه اگر فاسق و خارج از اطاعت فرمان خدا و حكم عقل
نبودند تسليم چنين تبليغات و ترهاتى نمى شدند.
آرى ! آنها فاسقانى بودند كه از فاسقى تبعيت مى كردند.
(آيـه )ـ اين بود جنايات فرعون و فرعونيان و مغلطه كاريهايشان در مقابل فرستاده
الهى موسى اما اكنون ببينيم بعد از آن همه وعظ و ارشاد و اتمام حجتها ازطرق گوناگون
, و عدم تسليم آنها در مقابل حق , سرانجام كار آنها به كجا رسيد؟!.
مـى فـرمـايد: ((اما هنگامى كه ما را (با اعمالشان ) به خشم آوردند از آنها انتقام
گرفتيم , و همه را غرق كرديم ))! (فلما آسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين ).
خداوند مخصوصا از ميان تمام مجازاتها مجازات غرق را براى آنها انتخاب نمود, چرا كه
تمام عزت و شـوكت افتخار و قدرتشان با همان رود عظيم نيل وشاخه هاى بزرگ و فراوانش
بود كه فرعون از ميان تمام منابع قدرتش روى آن تكيه مى كرد.
(آيه )ـ در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از مجموع اين سخن مى فرمايد: ((ما آنها
را پيشگامان (در عذاب ) و عبرتى براى آيندگان قرار داديم ))(فجعلناهم سلفا ومثلا
للا خرين ).
آيه ـ شان نزول : رسول خدا روزى براى گروهى از سران قريش سخن گفت , ((نضربن حارث ))
به مـقـابـلـه برخاست , پيامبر(ص ) با دلائل منطقى (پيرامون بطلان بت پرستى ) او را
محكوم ساخت , سپس اين آيه را بر آنها خواند ((شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد هيزم
جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد مى شويد)).
بعد از اين ماجرا ((عبداللّه بن زبعرى )) آمد و به آن جمع پيوست , ((وليدبن مغيره
)) به ((عبداللّه )) گفت : ((نضربن حارث )) در مقابل محمد درمانده شد.
((عبداللّه )) گفت : به خدا سوگند اگر من او را مى ديدم پاسخش را مى دادم , از
او(محمد(ص )) بپرسيد آيا درست است كه همه معبودان با عابدانشان در دوزخند؟اگر چنين
است ما فرشتگان را مى پرستيم , و يهود ((عزير)) را و نصارى ((عيسى بن مريم )) را
(چه عيبى دارد كه ما با فرشتگان و پيامبرانى چون عزير و مسيح باشيم !).
ايـن سخن را خدمت پيامبر(ص ) گفتند, رسول اللّه فرمود: ((آرى ! هركس دوست داشته
باشد كه مـعـبـود واقـع شود او هم با عابدانش در دوزخ خواهد بود, اين بت پرستان در
حقيقت شياطين را مى پرستيدند, و هر چيز را كه شيطان به آنهادستور مى داد)).
ايـنـجـا بـود كـه آيه 101 سوره انبيا نازل شد و نيز آيه موردبحث (ولما ضرب ابن
مريم مثلا ) نازل گرديد.
تفسير:.
كدام معبودان در دوزخند؟.
قرآن در اينجا پيرامون مقام عبوديت حضرت مسيح و نفى گفتار مشركان درباره الوهيت او
و بتها سـخـن مـى گـويـد كه تكميلى است براى بحثهايى كه در آيات گذشته پيرامون دعوت
موسى و مبارزه او با بت پرستان فرعونى آمد.
نـخـسـت مى فرمايد: ((هنگامى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تواز آن مى
خنديدند)) و روى گردان مى شدند (ولما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون ).
مـنـظـور از مـثال همان است كه مشركان به عنوان استهزا به هنگام شنيدن آيه شريفه
((انكم وما تـعـبـدون مـن دون اللّه حـصـب جـهـنم ;Š ((شما و آنچه را غير از خدامى
پرستيد هيزم دوزخيد)) (انـبـيا/98) گفتند و آن اين بود كه عيسى بن مريم نيز
معبودواقع شده و به حكم اين آيه بايد در دوزخ بـاشـد چـه بـهـتر كه ما و بتهايمان
نيز همسايه عيسى باشيم ! گفتند و خنديدند و مسخره كردند!.
(آيه )ـ سپس ((گفتند: آيا خدايان ما بهتر است يا او [مسيح ]))؟ (وقالواآلهتنا خير
ام هو).
ولى بدان آنها حقيقت را مى دانند ((و اين مثل را جز از روى جدال براى تو نزده
اند))(ما ضربوه لك الا جدلا ).
((بـلكه آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند)), و براى جلوگيرى از حق به باطل متوسل مى
شوند (بل هم قوم خصمون ).
(آيـه )ـ بلكه ((او [مسيح ] فقط بنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم )) واو را به
نبوت و رهبرى خلق مبعوث كرديم (ان هو الا عبد انعمنا عليه ).
((و او را نمونه و الگوئى براى بنى اسرائيل قرار داديم )) (وجعلناه مثلا لبنى
اسرائيل ).
او در تمام عمرش به مقام عبوديت پروردگار اعتراف داشت , و همه را به عبوديت او دعوت
كرد, و هـمـان گـونه كه خودش مى گويد: ((مادام كه در ميان امت بود اجازه انحراف از
مسير توحيد به كسى نداد)), بلكه خرافه الوهيت مسيح ياتثليت را بعد از او به وجود
آوردند.
(آيـه )ـ در اين آيه براى اين كه توهم نكنند خدا نيازى به عبوديت و بندگى آنها دارد
كه اصرار بر ايمانشان مى كند مى فرمايد: ((اگر ما بخواهيم به جاى شمافرشتگانى در
زمين قرار مى دهيم كه جانشين شما باشند)) (ولو نشا لجعلنا منكم ملا ئكة فى الا رض
يخلفون ).
فرشتگانى كه سر بر فرمان حق دارند, و جز اطاعت و بندگى او كارى رانمى شناسند.
(آيـه )ـ ايـن آيـه اشـاره بـه يكى از ويژگيهاى حضرت مسيح است مى فرمايد:((او (عيسى
) سبب آگاهى بر روز قيامت است )) (وانه لعلم للساعة ).
يا از اين جهت كه تولد او بدون پدر دليلى است بر قدرت بى پايان خداوند كه مساله
زندگى بعد از مرگ در پرتو آن حل مى شود.
و يـا از اين نظر كه نزول حضرت مسيح از آسمان طبق روايات متعدد اسلامى در آخر زمان
صورت مى گيرد و دليل بر نزديك شدن قيام قيامت است .
به هر حال به دنبال آن مى فرمايد: قيام قيامت قطعى وقوع آن نزديك است ((وهرگز شك و
ترديد از ناحيه آن به خود راه ندهيد)) (فلا تمترون بها).
نه از نظر عقيده , و نه از نظر عمل همچون غافلان از قيامت رفتار نكنيد.
((و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است )) (واتبعون هذا صراط مستقيم ).
(آيـه )ـ ولـى شـيـطـان مـى خـواهد پيوسته شما را در غفلت و بى خبرى نگهدارد, به
هوش باشيد ((شـيـطـان شـما را (از راه خدا و از توجه به سرنوشتتان دررستاخيز) باز
ندارد, چرا كه او دشمن آشكارى براى شماست )) (ولا يصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين
).
او عداوت و دشمنى خود را از روز نخست يك بار به هنگام وسوسه پدر ومادرتان آدم و حوا
و اخراج آنـهـا از بـهـشـت نـشان داد, و بار ديگر به هنگامى كه سوگندياد نمود كه
همه فرزندان آدم جز ((مخلصين )) را گمراه خواهد ساخت .
(آيـه )ـ در آيـات گـذشـته به گوشه اى از ويژگيهاى زندگى حضرت مسيح اشاره شد در
اينجا مى فرمايد: ((هنگامى كه عيسى با در دست داشتن بينات (معجزات و آيات الهى )
آمد, گفت : من بـراى شـما حكمت آورده ام و (آمده ام ) تابعض امورى را كه در آن
پيوسته اختلاف داريد براى شما تـبيين كنم )) (ولما جـاعيسى بالبينات قال قد جئتكم
بالحكمة ولا بين لكم بعض الذى تختلفون فيه ).
((حـكـمت )) به تمام عقائد حق , و برنامه هاى صحيح زندگى ـكه انسان را ازهرگونه
انحراف در ايمان و عمل باز مى دارد, و به تهذيب نفس و اخلاق اومى پردازدـ اطلاق شده
است .
ايـن حكمت علاوه بر اينها هدف ديگرى نيز به دنبال دارد و آن برطرف ساختن اختلافاتى
است كه وجـود آنـهـا نـظـام جامعه را به هم مى ريزد, و مردم راسرگردان و بيچاره مى
كند, و لذا حضرت مسيح در متن سخنانش روى اين مساله تكيه مى نمايد.
و در پايان آيه مى افزايد: ((اكنون (كه چنين است و محتواى دعوت من اين است ) تقواى
الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد)) (فاتقوااللّه واطيعون ).
(آيـه )ـ سـپـس بـراى اين كه هرگونه ابهامى را در زمينه عبوديت خود برطرف سازدمى
گويد: ((بطور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شماست )) (ان اللّه هو ربى وربكم
).
مـن نـيـز در تـمـام وجـود و هستيم همانند شما نيازمند به خالق و مدبرى هستم ,او
مالك من و راهنماى من است .
و بـراى تاكيد بيشتر اضافه مى كند: ((اكنون (كه چنين است ) او را پرستش
كنيد))(فاعبدوه ) چرا كه غير او لايق پرستش نيست , همه مربوبند و او رب است .
باز هم سخن خود را با جمله ديگرى تاكيد مى كند تا جاى هيچ بهانه اى باقى نماند مى
گويد: ((اين است صراط مستقيم )) (هذا صراط مستقيم ).
آرى ! راه راسـت همان راه عبوديت و بندگى پروردگار است , راهى است كه انحراف و
اعوجاج در آن نيست .
(آيـه )ـ امـا عـجـب ايـن كه با اين همه تاكيدات باز هم ((گروههايى از ميان
آنها(درباره مسيح ) اختلاف كردند)) (فاختلف الا حزاب من بينهم ).
بعضى او را خدا مى پنداشتند كه به زمين نازل شده !.
بعضى ديگر فرزند خدايش مى خواندند.
بعضى او را يكى از اقنومهاى سه گانه (سه ذات مقدس اب و ابن وروح القدس ) مى
دانستند.
تـنـهـا گـروهى كه در اقليت بودند او را بنده خدا و فرستاده او مى شمردند, ولى
سرانجام عقيده اكثريت غالب شد مساله تثليت و خدايان سه گانه , جهان مسيحيت را
فراگرفت .
در پـايان آيه آنها را به عذاب دردناك روز قيامت تهديد كرده , مى فرمايد: ((واى بر
كسانى كه ستم كـردنـد (و از صـراط مـسـتقيم منحرف شدند, واى بر آنها) از عذاب روز
دردناك )) (فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم ).
آرى ! روز قيامت روز دردناكى است , طول حسابش دردناك , عذاب ومجازاتش دردناك , حسرت
و اندوهش دردناك , رسوائى و فضيحتش نيز دردناك است .
(آيه )ـ.
در انتظار چه هستيد جز عذاب آخرت ؟.
در آيـات پـيشين سخن از بت پرستان لجوج , و همچنين منحرفان و مشركان امت عيسى بود,
و در ايـنـجـا پـايان كار آنها را مجسم كرده , مى فرمايد: ((اينها چه چيزى را
انتظار مى كشند, جز اين كه نـاگهان قيامت به سراغ آنها آيد در حالى كه متوجه
نيستند))؟! (هل ينظرون الا الساعة ان تاتيهم بغتة وهم لا يشعرون ).
ايـن سـؤال در حقيقت بيان حال واقعى اين گونه افراد است , مثل اين كه درمقام مذمت
فردى كه گوش به نصيحت هيچ ناصح مشفقى فرا نمى دهد و عوامل نابودى خود را به دست
خويش فراهم مى سازد مى گوييم : او تنها در انتظار مرگ خويش است !.
(آيه )ـ سپس از حالت دوستانى كه در مسير گناه و فساد, و يا زرق و برق دنيا, دست
مودت به هم مـى دهند پرده برداشته , مى گويد: ((دوستان در آن روزدشمن يكديگرند مگر
پرهيزكاران ))! (الا خلا يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين ).
تبديل شدن اين گونه دوستيها به عداوت در آن روز طبيعى است , چرا كه هركدام از آنها
ديگرى را عـامل بدبختى و بيچارگى خود مى شمرد, تنها پرهيزكارانندكه پيوند دوستى
آنها جاودانى است , چرا كه بر محور ارزشهاى جاودانى دورمى زند, و نتايج پربارش در
قيامت آشكارتر مى شود.
(آيه )ـ اين آيه در حقيقت تفسيرى است براى اوصاف و حالات ((متقين ))و بيانى است از
سرنوشت پرافتخار آنها.
در آن روز خـداوند به آنها مى گويد: ((اى بندگان من ! امروز نه ترسى برشماست , و نه
اندوهگين مى شويد)) (يا عباد لا خوف عليكم اليوم ولا انتم تحزنون ).
چه پيام جالبى ! پيامى بدون واسطه از سوى خداوند, پيامى كه با بهترين توصيفها آغاز
مى شود, اى بـنـدگـان خـدا! پيامى كه مهمترين نگرانى انسان را در آن روز پرنگرانى
زائل مى كند, پيامى كه هرگونه غم و اندوه از گذشته را از دل مى زدايد,آرى اين پيام
داراى چهار مزيت بالاست .
(آيـه )ـ در ايـن آيـه ايـن پـرهـيـزكـاران و بندگان گرامى را با دو جمله ديگر
مشخصترساخته , مـى فـرمـايـد: ((هـمـان كسانى كه به آيات ما ايمان آوردند و (در
برابر فرمان ودستور ما) تسليم بودند)) (الذين آمنوا باياتنا وكانوا مسلمين ).
(آيه )ـ.
آنچه دل بخواهد و چشم از ديدنش لذت برد!.
در اينجا پاداش بندگان خالص خدا و مؤمنان صالحى را كه در آيات قبل توصيف آنها به
ميان آمده بود بيان مى كند, و بهشت جاويدان را با هفت نعمت ارزنده به آنها نويد مى
دهد.
نـخـسـت مـى فرمايد: از سوى خداوند بزرگ و منان به آنها خطاب مى شود((وارد بهشت
شويد)) (ادخلوا الجنة ).
به اين ترتيب پذيرايى كننده واقعى از آنها خداست .
سپس به نخستين نعمت اشاره كرده , مى افزايد: ((شما و همسرانتان )) (انتم وازواجكم
).
روشـن اسـت بودن در كنار همسران با ايمان و مهربان هم براى مردان لذت بخش است و هم
براى زنانشان كه اگر در اندوه دنيا شريك بودند در شادى آخرت نيز شريك باشند.
سـپـس اضـافـه مـى كـند: ((همگى غرق سرور و شادى باشيد و ((در نهايت شادمانى وارد
بهشت شويد))! (تحبرون ).
(آيـه )ـ و در بـيان سومين نعمت مى فرمايد: ((ظرفها (ى غذا) و جامهاى طلائى (شراب
طهور) را گرداگرد آنها مى گردانند)) (يطاف عليهم بصحاف من ذهب واكواب ).
آنـهـا در بـهـترين ظروف , و از بهترين غذا, در نهايت آرامش و آسايش و صفا, وبدون
هيچ دردسر پذيرايى مى شوند.
در مـرحله چهارم و پنجم به دو نعمت ديگر اشاره مى كند كه تمام نعمتهاى مادى و معنوى
جهان در آن جـمـع اسـت مـى فـرمايد: ((و در بهشت آنچه دلهامى خواهند و چشمها از آن
لذت مى برد موجود است )) (وفيها ما تشتهيه الا نفس وتلذ الا عين ).