از اينجا فراز ديگرى از تاريخ موسى (ع ) و فرعون شروع مى شود كه در قرآن مجيد
تنها در اين سوره مـطـرح شـده اسـت و آن داسـتـان ((مـؤمـن آل فرعون ))است , كه از
نزديكان فرعون بود دعوت موسى (ع ) را به توحيد پذيرفت ولى ايمان خود را آشكار نمى
كرد, هنگامى كه مشاهده كرد با خشم شـديـد فـرعـون جان موسى (ع ) به خطر افتاده
مردانه قدم پيش نهاد و با بيانات مؤثر خود توطئه قتل او را بر هم زد.
چـنـانـكـه آيـه مى فرمايد: ((و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را كتمان مى
كرد گفت : آيا مـى خـواهـيد مردى را بكشيد به خاطر اين كه مى گويد: پروردگار من
اللّه است ))؟! (وقال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه اتقتلون رجلا ان يقول ربى
اللّه ).
((در حـالـى كـه معجزات و دلائل روشنى از سوى پروردگارتان با خود آورده است )) (وقد
جاكم بالبينات من ربكم ).
آيا شما مى توانيد معجزات او را مانند معجزه ((عصا)) و ((يدبيضا)) انكار كنيد؟.
خوب فكر كنيد, دست به كار عجولانه و شتاب زده اى نزنيد, و در عاقبت كارخود درست
بينديشيد وگرنه پشيمان خواهيد شد.
از هـمـه ايـنـها گذشته از دو حال خارج نيست : ((اگر او دروغگو باشد دروغش دامن
خودش را خـواهـد گـرفـت , و اگـر راستگو باشد لااقل بعضى از عذابهايى را كه وعده مى
دهد دامن شما را خواهد گرفت )) (وان يك كاذبا فعليه كذبه وان يك صادقايصبكم بعض
الذى يعدكم ).
سـپـس افـزود: ((خـداونـد كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست هدايت نمى كند)) (ان
اللّه لا يهدى من هو مسرف كذاب ).
اگـر مـوسى راه تجاوز و اسراف و دروغ را پيش گرفته باشد مسلما مشمول هدايت الهى
نخواهد شد, و اگر شما چنين باشيد شما نيز از هدايتش محروم خواهيد گشت .
(آيـه )ـ مـؤمـن آل فـرعـون بـه ايـن مـقـدار هـم قناعت نكرد و باز ادامه داد,
بالحنى دوستانه و خـيرخواهانه آنها را مخاطب ساخته , چنين گفت : ((اى قوم من !امروز
حكومت (در اين سرزمين پهناور مصر) از آن شماست , و از هر نظر غالب وپيروزيد (اين
نعمتهاى فراوان را كفران نكنيد) اگر عـذاب الـهـى به سراغ ما آيد چه كسى ما را يارى
خواهد كرد))؟! (يا قوم لكم الملك اليوم ظاهرين فى الا رض فمن ينصرونا من باس اللّه
ان جانا).
ايـن سـخـنـان ظاهرا در ((اطرافيان فرعون )) بى اثر نبود, آنها را ملايم ساخت , و
ازخشمشان فرو كاست .
ولـى ((فرعون گفت : من جز آنچه را معتقدم به شما ارائه نمى دهم )) (قـال فرعون ما
اريكم الا ما ارى ).
((و (بـدانـيـد) شما را جز به راه صحيح راهنمايى نمى كنم )) دستور همان قتل موسى
است (ومـا اهديكم الا سبيل الرشاد).
و چـنـيـن است حال همه جباران و طاغوتها در طول تاريخ , و در گذشته وامروز كه هميشه
راى صواب را راى خود مى پندارند.
(آيه )ـ.
من به شما اخطار مى كنم !.
مـردم مـصـر به حكم اين كه در آن زمان نيز نسبتا متمدن و باسواد بودندگفتگوهاى
مورخان را دربـاره اقـوام پيشين , اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود كه سرزمين
آنها غالبا فاصله زيادى از آنها نداشت شنيده بودند, و از سرنوشت دردناك آنها كم و
بيش خبر داشتند.
لـذا مـؤمن آل فرعون بعد از آن كه با نقشه قتل موسى به مخالفت پرداخت و بامقاومت
سرسختانه فـرعـون روبـرو شـد كه دستور قبل را مجددا تاييد كرد به اين فكرافتاد كه
اين بار دست اين قوم سركش را گرفته و به اعماق تاريخ پيشينيان ببرد, شايدبيدار شوند
و در تصميم خود تجديد نظر كنند آيه مى گويد: ((آن مرد با ايمان گفت :اى قوم من ! من
بر شما از روزى همانند روز (عذاب ) اقوام پيشين بيمناكم )) (وقال الذى آمن يا قوم
انى اخاف عليكم مثل يوم الا حزاب ).
(آيـه )ـ سـپـس به شرح اين سخن پرداخت و گفت : ((و از عادتى همچون عادت قوم نوح و
عاد و ثـمـود و كـسانى كه بعد از آنها بودند)) از شرك و كفر و طغيان بيمناكم (مثل
داب قوم نوح وعاد وثمود والذين من بعدهم ).
آيـا دلـيلى داريد كه اين گونه عذابهاى الهى دامانتان را نخواهد گرفت ؟ مگرآنها چه
كرده بودند كه آن چنان گرفتار شدند؟ جز اين كه در برابر دعوت پيامبران الهى
ايستادند و گاهى پيامبران را كشتند, و يا تكذيب كردند؟.
ولـى بـدانـيـد هـر چـه بـر سـر شما آيد از ناحيه خود شماست ((چرا كه خداوندظلم و
ستمى بر بندگانش نمى خواهد)) (ومااللّه يريد ظلما للعباد).
(آيـه )ـ سپس افزود: ((اى قوم ! من بر شما از روزى مى ترسم كه مردم يكديگر را صدا
مى زنند)) از هم يارى مى طلبند و صدايشان به جايى نمى رسد! (وياقوم انى اخاف عليكم
يوم التناد).
((يوم التناد)) مفهومش ((روز ندا دادن يكديگر)) است , و اين تعبير نشانه نهايت عجز
و بيچارگى است در زمانى كه كارد به استخوان مى رسد, و افرادى كه دستشان از همه جا
بريده يكديگر را صدا مى كنند و فريادشان به جايى نمى رسد.
در ايـن جـهـان نـيـز ((يوم التناد)) فراوان است , روزهايى كه عذاب الهى نازل مى
شود, بحرانها و حـوادث سخت همه را تحت فشار قرار مى دهد, و پناهگاهى مى جويند اما
پناهگاهى وجود ندارد, و همه فرياد مى كشند!.
(آيه )ـ اين آيه در تفسير يوم التناد مى گويد: ((روزى كه روى مى گردانيد و فرارمى
كنيد, اما هيچ پـنـاهگاه و نگهدارنده اى در برابر عذاب الهى براى شما نيست ))(يوم
تولون مدبرين مالكم من اللّه من عاصم ).
((آرى ! كـسـى را كـه خدا (بر اثر اعمالش ) گمراه ساخته هدايت كننده اى براى اونيست
)) (ومن يضلل اللّه فماله من هاد).
آنها در اين دنيا از طريق هدايت گمراه مى شوند و در حجابى از جهل وضلالت فرو مى
روند, و در آخرت از طريق بهشت و نعمتهاى الهى گمراه خواهند شد.
(آيه )ـ.
متكبران جبار از درك صحيح محرومند:.
در يـك بـررسـى اجمالى در آيات گذشته و آينده چنين به نظر مى رسد كه ((مؤمن آل
فرعون )) براى نفوذ در قلب تيره فرعون و فرعونيان و زدودن زنگار كبر وكفر از آنها
سخنان خود را در پنج شكل و مقطع مطرح كرد:.
((مـقـطـع اول )) سـخـنان دوجانبه و احتياطميز و دعوت آن قوم كافر طغيانگر به پرهيز
از ضرر محتمل بود.
در ((مقطع دوم )) آنها را به سير و مطالعه در احوال اقوام پيشين دعوت مى كند.
در ((مقطع سوم )) قسمتى از تاريخ خودشان را متذكر مى شود, كه چندان فاصله از آنها
ندارد و آن مـسـالـه نـبـوت ((يوسف )) است كه از اجداد موسى بود, و طرزبرخورد آنها
با دعوت او را مطرح مى كند.
مـى گـويد: ((و پيش از اين , يوسف با دلائل روشن براى هدايت شما آمد))(ولقد جاكم
يوسف من قبل بالبينات ).
((اما شما همچنان در دعوت او شك و ترديد داشتيد)) (فما زلتم فى شك مماجاكم به ).
نه از اين جهت كه دعوت او پيچيدگى داشت , و نشانه ها و دلائل او كافى نبود, بلكه به
خاطر ادامه خودكامگيها, سرسختى نشان داديد.
سـپس براى اين كه خود را از هرگونه تعهد و مسؤوليت خلاص كنيد و به خودكامگى و
هوسرانى خـويـش ادامـه دهيد ((تا زمانى كه (يوسف ) از دنيا رفت گفتيد: هرگز خداوند
بعد از او رسولى مبعوث نخواهد كرد)) (حتى اذا هلك قلتم لن يبعث اللّه من بعده رسولا
).
و به خاطر اين روش نادرستتان مشمول هدايت الهى نشديد, آرى ((اين گونه خداوند هر
اسرافكار ترديدكننده وسوسه گر را گمراه مى كند)) (كذلك يضل اللّه من هو مسرف مرتاب
).
شما از يك سو راه اسراف و تجاوز از حدود الهى را پيش گرفتيد, و از سوى ديگر در همه
چيز شك و تـرديـد و وسـوسه نموديد, و اين دو كار سبب شد كه خداوند دامنه لطفش را از
شما برگيرد, و شما را در وادى ضلالت رها سازد.
(آيه )ـ اين آيه به معرفى ((مسرفان مرتاب )) پرداخته , مى گويد: ((همانها كه در
آيات خدا بى آنكه دلـيـلـى بـرايـشان آمده باشد به مجادله برمى خيزند)) (الذين
يجادلون فى آيات اللّه بغير سلطان اتيهم ) بى آنكه هيچ دليل روشنى از عقل و نقل
براى سخنان خود داشته باشند.
سپس براى نشان دادن زشتى اين عمل مى افزايد: اين گونه جدال بى اساس در مقابل حق
((خشم عـظـيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آورده اند به بارمى آورد)) (كبر مقتا
عنداللّه وعند الذين آمنوا).
چرا كه ((جدال به باطل )) و موضعگيرى بى دليل و بى منطق در برابر آيات الهى هم مايه
گمراهى مجادله كنندگان , و هم اسباب ضلالت ديگران است .
و در پايان آيه به دليل عدم تسليم آنها در مقابل حق اشاره كرده , مى فرمايد:((اين
گونه خداوند بر دل هر متكبر جبارى مهر مى نهد))! (كذلك يطبع اللّه على كل قلب متكبر
جبار).
لـجـاجـتـهـا و عـناد در برابر حق پرده اى ظلمانى بر فكر انسان مى اندازد و حس
تشخيص را از او مى گيرد.
(آيه )ـ.
مى خواهم به آسمان روم تا از خداى موسى خبر گيرم !.
گـرچـه سـخـنـان ((مـؤمـن آل فـرعون )) اين اثر را گذاشت كه فرعون را از تصميم قتل
موسى بازداشت , ولى نتوانست فرعون را از مركب غرور پايين آورد.
((فرعون گفت : اى هامان ! براى من بناى مرتفعى بساز شايد به وسائلى دست يابم ))
(وقال فرعون يا هامان ابن لى صرحا لعلى ابلغ الا سباب ).
(آيه )ـ ((وسائل (صعود به ) آسمانها تا از خداى موسى آگاه شوم , هرچند گمان مى كنم
او دروغگو باشد)) (اسباب السموات فاطلع الى اله موسى وانى لا ظنه كاذبا).
آرى ((ايـن چـنـيـن اعـمـال بـد فرعون در نظرش آراسته جلوه كرد و از راه حق
بازداشته شد)) (وكذلك زين لفرعون سؤ عمله وصد عن السبيل ).
((اما توطئه و مكر فرعون جز به زيان و نابودى نمى انجامد)) (وما كيد فرعون الا فى
تباب ).
ظاهر اين است فرعون به عنوان چند هدف دست به چنين كارى زد:.
1ـ او مـى خـواسـت وسيله اى براى اشتغال فكرى مردم و انصراف ذهن آنها ازمساله نبوت
موسى و قيام بنى اسرائيل فراهم آورد.
2ـ او مـى خـواسـت از اين طريق كمك مادى و اقتصادى به توده هاى زحمت كش كند, و كارى
هر چـنـد موقت براى بى كاران فراهم سازد تا كمى مظالم اورا فراموش كنند و وابستگى
مردم از نظر اقتصادى به خزينه او بيشتر گردد.
3ـ برنامه اين بود كه بعد از پايان بنا بر فراز آن رود و نگاهى به آسمان كند
واحتمالا تيرى در كمان گذارد و پرتاب كند و باز گردد, و براى تحميق مردم بگويد:خداى
موسى هر چه بود تمام شد! به سراغ كار خود برويد, و فكرتان راحت باشد!.
(آيه )ـ.
از من پيروى كنيد تا راه راست را به شما نشان دهم :.
.
گفتيم ((مؤمن آل فرعون )) سخنان خود را در چند مقطع بيان كرد, در اينجاچهارمين مقطع
از سـخنان او آمده كه مقصود خود را از طريق ديگرى دنبال مى كند,و آن توجه دادن به
((ناپايدارى زنـدگـى دنـيـا)) و ((مساله معاد و حشر و نشر)) است وتوجه به آنها بدون
شك تاثير عميقى در تربيت انسانها دارد.
نخست مى گويد: ((و كسى كه ايمان آورده بود صدا زد: اى قوم من ! از من پيروى كنيد تا
من شما را به راه حق ارشاد كنم )) (وقال الذى آمن يا قوم اتبعون اهدكم سبيل
الرشاد).
(آيـه )ـ سپس افزود: ((اى قوم من ! (به اين دنيا دل نبنديد كه ) اين زندگى دنيا
متاع زودگذرى اسـت , و آخـرت سراى هميشگى و ابدى شماست )) (يا قوم انماهذه الحيوة
الدنيا متاع وان الا خرة هى دارالقرار).
گيرم كه با هزار مكر و فسون , ما پيروز شويم و حق را پشت سر اندازيم ,دست به انواع
ظلم و ستم دراز كـنـيـم , و دامـان ما به خونهاى بى گناهان آغشته شود,مگر عمر ما در
اين جهان چه اندازه خواهد بود؟.
(آيـه )ـ مـسـالـه تـنـها فانى بودن اين دنيا و باقى بودن سراى آخرت نيست ,مهم
مساله حساب و جـزاسـت : ((هـركس عمل بدى انجام دهد فقط به اندازه آن به اوكيفر داده
مى شود, اما كسى كه عـمـل صـالـحى انجام دهد ـخواه مرد يا زن ـ در حالى كه مؤمن
باشد آنان وارد بهشت مى شوند و روزى بـى حسابى به ايشان داده خواهدشد)) (من عمل
سيئة فلا يجزى الا مثلها ومن عمل صالحا من ذكر او انثى وهومؤمن فاولئك يدخلون الجنة
يرزقون فيها بغير حساب ).
او در اين سخنان حساب شده اش از يكسو اشاره به عدالت خداوند در موردمجرمان مى كند.
و از ديگر سوم اشاره به فضل بى انتهاى او كه در مقابل يك عمل صالح پاداش بى حساب به
مؤمنان داده مى شود.
و از سوى سوم لزوم توام بودن ايمان و عمل صالح را يادآور مى شود.
و از سوى چهارم مساوات مرد و زن در پيشگاه خداوند و در ارزشهاى انسانى را مطرح مى
كند.
بـه هـر حال او با اين سخن كوتاه خود اين واقعيت را بيان مى كند كه متاع اين جهان
گرچه ناچيز اسـت و نـاپـايـدار, ولـى مـى تواند وسيله رسيدن به پاداش بى حساب گردد,
چه معامله اى از اين پرسودتر؟!.
(آيه )ـ.
آخرين سخن !.
در پـنـجمين و آخرين مرحله , ((مؤمن آل فرعون )) پرده ها را كنار زد, و بيش از آن
نتوانست ايمان خود را مكتوم دارد, آنچه گفتنى بود گفت .
از قـرائن بـرمـى آيـد كـه آن قـوم لـجوج و مغرور متقابلا از مزاياى شرك سخن گفتند,
و اورا به بت پرستى دعوت نمودند.
لذا او فرياد زد و گفت : ((اى قوم ! چرا من شما را به سوى نجات دعوت مى كنم اما شما
مرا به سوى آتش مى خوانيد))؟! (ويا قوم مـالى ادعوكم الى النجوة وتدعوننى الى
النار).
مـن سعادت شما را مى طلبم , و شما بدبختى مرا, من شما را به شاهراه هدايت مى خوانم
و شما مرا به بيراهه مى خوانيد.
(آيه )ـ آرى ((شما مرا دعوت مى كنيد كه به خداى يگانه كافر شوم وشريكهايى كه به آن
علم ندارم براى او قرار دهم , در حالى كه من شما را به سوى خداوند عزيز غفار دعوت
مى كنم )) (تدعوننى لا كفر باللّه واشرك به مـا ليس لى به علم وانا ادعوكم الى
العزيز الغفار).
تـعـبـيـر به ((عزيز)) و ((غفار)) از يك سو اشاره به اين مبدا بزرگ بيم و اميد است
واز سوى ديگر اشاره اى به نفى الوهيت بتها و فراعنه كه نه عزتى در آنان است و نه
عفو و گذشتى !.
(آيه )ـ سپس افزود: ((قطعا آنچه مرا به سوى آن مى خوانيد نه دعوتى دردنيا دارد و نه
در آخرت )) (لا جرم انما تدعوننى اليه ليس له دعوة فى الدنيا ولا فى الا خرة ).
ايـن بـتـهـا هرگز رسولانى به سوى مردم نفرستاده اند تا آنها را به سوى خوددعوت
كنند و نه در آخرت مى توانند حاكميت بر چيزى داشته باشند.
و به همين دليل , بايد بدانيد ((تنها بازگشت ما در قيامت به سوى خداست ))(وان مردنا
الى اللّه ).
اوست كه رسولان خود را براى هدايت انسانها فرستاده , و اوست كه آنها رادر برابر
اعمالشان پاداش و كيفر مى دهد.
و نيز بايد بدانيد كه ((اسرافكاران و متجاوزان اهل دوزخند)) (وان المسرفين هم اصحاب
النار).
(آيـه )ـ و در آخـريـن سـخـنـش بـا تهديدى پرمعنى گفت : ((به زودى آنچه رامن امروز
به شما مـى گـويـم به خاطر خواهيد آورد)) (فستذكرون مـا اقول لكم ) وهنگامى كه آتش
خشم و غضب الهى دامانتان را در اين جهان و آن جهان بگيرد به صدق گفتار من پى مى
بريد.
امـا افـسـوس كه آن زمان دير است , اگر در آخرت باشد راه بازگشت وجودندارد, و اگر
در دنيا باشد به هنگام نزول عذاب تمام درهاى توبه بسته مى شود.
سـپـس افـزود: ((و مـن تمام كارهاى خود را به خداوند يگانه يكتا واگذار مى كنم كه
او نسبت به بندگانش بيناست )) (وافوض امرى الى اللّه ان اللّه بصير بالعباد).
و به همين دليل نه از تهديدهاى شما مى ترسم , و نه كثرت و قدرت شما وتنهايى من مرا
به وحشت مى افكند.
(آيه )ـ خداوند هم اين بنده مؤمن مجاهد را تنها نگذاشت , چنانكه دراين آيه مى
خوانيم : ((خداوند او را از نقشه هاى شوم و سؤ آنها نگه داشت )) (فوقيه اللّه سيئات
مـا مكروا).
ولى در مقابل ((عذابهاى شديدى بر آل فرعون نازل گرديد)) (وحاق بـال فرعون سؤ العذاب
).
(آيـه )ـ عذاب و مجازات الهى همه اش دردناك است , اما تعبير به ((سؤالعذاب )) در
آيه قبل نشان مى دهد كه خداوند عذاب دردناكترى براى اين گروه انتخاب فرمود اين همان
چيزى است كه در اين آيه به آن اشاره كرده , مى فرمايد:مجازات دردناك آنها ((همان
آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند))(النار يعرضون عليها غدوا وعشيا).
((و روزى كه قيامت برپا مى گردد (دستور مى دهد) آل فرعون را در شديدترين عذاب وارد
كنيد)) (ويوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب ).
(آيه )ـ.
محاجه ضعفا و مستكبران در دوزخ !.
از آنـجا كه مؤمن آل فرعون در پايان سخنانش جمعيت فرعونيان را به مساله قيامت و
عذاب دوزخ تـوجه داد, قرآن رشته سخن را در همين زمينه به دست گرفته و دنبال مى كند,
و صحنه هايى از گفتگوى پرخاشگرانه دوزخيان را در دل آتش منعكس مى سازد.
نـخـسـت مى فرمايد: ((به خاطر بياور هنگامى را كه آنها در آتش دوزخ محاجه و گفتگومى
كنند, پـس ضـعـفا به مستكبران مى گويند: ما پيروان شما بوديم , آيا اكنون سهمى
ازعذاب و نصيبى از آتش دوزخ را به جاى ما پذيرا مى شويد))؟ (واذ يتحاجون فى النار
فيقول الضعفؤ للذين استكبروا انا كنا لكم تبعا فهل انتم مغنون عنا نصيبامن النار).
مـنظور از ((ضعفا)) كسانى هستند كه علم كافى و استقلال فكرى نداشتند,چشم و گوش بسته
به دنبال سردمداران كفر حركت مى كردند كه قرآن از آنها به عنوان مستكبران ياد كرده
است .
(آيه )ـ به هر حال مستكبران در پاسخ اين سخن سكوت نمى كنند اماجوابى مى گويند كه از
نهايت ضـعـف و زبونى آنها حكايت دارد, چنانكه در آيه شريفه به آن اشاره كرده , مى
فرمايد: ((مستكبران مـى گـويند: ما همگى در آن (آتش )هستيم زيرا خداوند در ميان
بندگانش به عدالت حكم كرده است ))! (قال الذين استكبروا انا كل فيها ان اللّه قد
حكم بين العباد).
(آيه )ـ اينجا كه دست آنها از هر وسيله اى كوتاه مى شود رو به سوى خازنان دوزخ و
ماموران عذاب مـى كـنـنـد ((و اين دوزخيان به خازنان جهنم مى گويند:شما از
پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بردارد)) (وقال الذين فى النارلخزنة جهنم
ادعوا ربكم يخفف عنا يوما من العذاب ).
آنـها مى دانند كه مجازات الهى برطرف شدنى نيست , تنها تقاضايشان اين است كه يك روز
عذاب الـهـى از آنان برداشته شود يك روز تخفيف بگيرند نفسى تازه كنند, و اندكى
بياسايند, و به همين قانع هستند!.
(آيـه )ـ ولـى مـراقبان دوزخ ((مى گويند: آيا پيامبران شما دلائل روشن برايتان
نياوردند))؟ و آيا بقدر كافى براى شما اتمام حجت نشد؟ (قالوا اولم تك تاتيكم رسلكم
بالبينات ).
در پاسخ ((مى گويند: آرى )) (قالوا بلى ).
خازنان دوزخ به ((آنان مى گويند: پس هر چه مى خواهيد (خدا را) بخوانيدولى دعاى
كافران (به جايى نمى رسد و) جز در ضلالت نيست )) (قالوا فادعوا ومـادعا الكافرين
الا فى ضلال ).
شـمـا خـود معترفيد كه پيامبران الهى با دلائل روشن آمدند, اما به آنها اعتنانكرديد
و كافر شديد, بنابراين هر چه دعا كنيد سودى ندارد.
(آيه )ـ.
ما مؤمنان را يارى مى دهيم !.
از آنـجا كه در آيات پيشين سخن از ((مؤمن آل فرعون )) آن مرد مجاهد و مبارزكم نظير
و حمايت خـداونـد از او مطرح بود, در اينجا به عنوان يك قانون كلى حمايت خويش را از
پيامبران و مؤمنان در دنيا و آخرت بيان مى دارد.
مـى فـرمـايـد: ((ما بطور مسلم رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورده اند درزندگى
دنيا و روز قـيامت كه گواهان برپا مى خيزند يارى مى دهيم )) (انا لننصر رسلناوالذين
آمنوا فى الحيوة الدنيا ويوم يقوم الا شهاد).
حمايتى كه بى قيد و شرط است و به همين جهت انواع پيروزيها را به دنبال دارد, اعم از
پيروزى در مـنـطـق و بـيـان , يا پيروزى در جنگها, يا فرستادن عذاب الهى بر مخالفان
و نابود كردن آنان و يا امدادهاى غيبى كه قلب را تقويت و روح را به لطف الهى
نيرومند و قوى مى سازد.
مقصود از ((اشهاد)) فرشتگان و پيامبران و مؤمنانند كه گواهان اعمال انسانهامى
باشند.
(آيـه )ـ امـا آن روز روز رسـوايـى و بـدبختى كافران و ظالمان است , چنانكه در اين
آيه مى افزايد: ((هـمـان روزى كـه عـذرخـواهـى ظالمان سودى به حالشان نمى بخشد, و
لعنت خدا مخصوص آنـهـاسـت , و خانه و جايگاه بد نيز به آنها تعلق دارد)) (يوم لا
ينفع الظالمين معذرتهم ولهم اللعنة ولهم سؤ الدار).
(آيـه )ـ سـپـس قرآن يكى از موارد يارى رسولان و پيروزى آنها را در پرتوحمايت الهى
بر دشمنان عـنـوان كـرده , مى گويد: ((و ما به موسى هدايت بخشيديم وبنى اسرائيل را
وارثان كتاب آسمانى (تورات ) قرار داديم )) (ولقد آتينا موسى الهدى واورثنا بنى
اسرائيل الكتاب ).
هـدايـتـى كه خداوند به موسى ارزانى داشت معنى گسترده اى دارد كه هم مقام نبوت و
وحى را شـامل مى شود, و هم كتاب آسمانى يعنى تورات , و هم هدايتهايى كه در مسير
انجام رسالتش به او داده شد, و معجزاتى كه در اختيار اوقرار گرفت .
(آيـه )ـ در ايـن آيـه مـى افـزايد: اين كتاب آسمانى ((مايه هدايت و تذكر براى
صاحبان عقل بود)) (هدى وذكرى لا ولى الا لباب ).
تـفـاوت ((هـدايـت )) و ((ذكرى )) در اين است كه هدايت در آغاز كار است ,
اما((تذكر)) به عنوان يادآورى در برابر مسائلى است كه انسان قبلا شنيده و به آن
ايمان آورده اما از صفحه خاطرش محو شده است , و به تعبير ديگر كتب آسمانى هم آغازگر
هدايت است هم تداوم بخش آن .
ولى هم در آغاز, و هم در ادامه كار, بهره واقعى را ((اولواالالباب )) و صاحبان مغز
و انديشه مى برند, نه نابخردان لجوج و نه متعصبان چشم و گوش بسته .
(آيـه )ـ در ايـن آيـه سـه دستور مهم به پيامبر اسلام (ص ) مى دهد كه درحقيقت
دستوراتى است عـمـومـى و هـمـگـانى هرچند مخاطب شخص پيامبر(ص )است نخست مى گويد:
((پس صبر و شكيبايى پيشه كن كه وعده خدا حق است ))(فاصبر ان وعداللّه حق ).
در برابر عناد و لجاجت دشمنان و كارشكنى آنان صبر كن .
در مقابل نادانى جمعى از دوستان و سستى و سهل انگارى و احيانا آزار آنان صبر كن .
ودر برابر تمايلات نفس وهوسهاى سركش وخشم وغضب نيز شكيبايى نما.
تـمام پيروزيهايى كه نصيب پيامبر و مسلمانان نخستين شد در سايه همين صبر و استقامت
بود, و امروز نيز بدون آن غلبه بر دشمنان فراوان و مشكلات زيادممكن نيست .
در دستور دوم مى فرمايد: ((و براى گناهت استغفار كن )) (واستغفر لذنبك ).
مـسلم است پيامبر به خاطر مقام عصمت مرتكب گناهى نمى شد, ولى چنانكه گفته ايم اين
گونه تـعـبيرات در قرآن مجيد در مورد پيغمبر اسلام (ص ) و سايرانبيا(ع ) اشاره به
گناهان نسبى است چـرا كـه يك لحظه غفلت و حتى يك ترك اولى در مورد آنها سزاوار نيست
, و بايد از همه اين امور بركنار باشند و هرگاه از آنهاسر زند, از آن استغفار مى
كنند.
در آخـرين دستور مى فرمايد: ((و هر صبح و شام تسبيح و حمد پروردگارت رابه جا آور))
(وسبح بحمد ربك بالعشى والا بكار).
(آيـه )ـ در آيـات گذشته خداوند پيامبر(ص ) را به صبر و شكيبايى درمقابل مخالفان و
نغمه هاى ناموزون و توطئه هاى شوم آنها دعوت مى كرد, در اينجاانگيزه مجادله و ستيزه
جوئيهاى آنان را در مقابل حق شرح مى دهد.
مـى گـويـد: ((كسانى كه بدون منطق و دليلى كه از سوى خدا براى آنها آمده باشد در
آيات الهى مـجـادله مى كنند, در سينه هاشان جز تكبر نيست )) (ان الذين يجادلون فى
آيات اللّه بغير سلطان اتيهم ان فى صدورهم الا كبر).
و به اين ترتيب آيه گواه زنده اى بر اين حقيقت است كه سرچشمه اصلى اين گونه مجادله
ها, كبر و غرور و خودمحورى است .
سپس مى افزايد: ((آنها هرگز به منظور خود نخواهند رسيد)) (مـاهم ببالغيه ).
هدف آنان اين است كه خود را بزرگ ببينند, فخر بفروشند و بر جامعه حكومت كنند, اما
جز ذلت و زيردست بودن بهره اى نخواهند گرفت .
در پايان آيه به پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه از شر اين گونه افراد مغرور وخودخواه و
بى منطق به خـدا پناه ببرد, مى فرمايد: ((اكنون كه چنين است به خدا پناه ببر كه او
شنوا و بيناست )) (فاستغذ باللّه انه هو السميع البصير).
هم سخنان بى اساس آنها را مى شنود و هم توطئه ها و اعمال زشتشان رامى بيند.
(آيـه )ـ و از آنـجـا كه يكى از موارد مهم مجادله كفار در برابر پيامبراسلام (ص
)مساله معاد و زنده شـدن انـسانها بعد از مرگ بود, در اين آيه با يك بيان روشن
مساله معاد را متذكر شده , مى فرمايد: ((آفـريـنـش آسمانها و زمين از آفرينش
انسانها مهمتر وبالاتر است , ولى بيشتر مردم نمى دانند)) (لخلق السموات والا رض
اكبر من خلق الناس ولكن اكثر الناس لا يعلمون ).
كـسـى كـه تـوانـايـى دارد اين كرات عظيم و كهكشانهاى وسيع و گسترده را با آن همه
عظمت بيافريند, و اداره و تدبير كند چگونه از احياى مردگان عاجز و ناتوان خواهد
بود؟.
در اين آيه يكى ديگر از عوامل ((مجادله )) باطل را ذكر كرده كه آن ((جهل ))است , در
حالى كه در آيات قبل مساله ((كبر)) مطرح شده بود, و اين هر دو رابطه نزديك با هم
دارند, چرا كه سرچشمه ((كبر)) ((جهل و نادانى )) و عدم شناخت قدرخود يا مقدار علم و
دانايى خويشتن است .
(آيـه )ـ در ايـن آيه در يك مقايسه روشن وضع حال اين متكبران جاهل رادر مقابل
مؤمنان آگاه , روشن ساخته , مى گويد: ((نابينا و بينا هرگز مساوى نيستند))(ومـا
يستوى الا عمى والبصير).
((همچنين كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند, با بدكاران ))يكسان
نخواهند بود (والذين آمنوا وعملوا الصالحات ولا المسئ ).
اما شما بر اثر خودخواهى و جهل ((كمتر متذكر مى شويد)) (قليلا مـاتتذكرون ).
نـابينا همان آدم نادان و بى خبرى است كه پرده هاى كبر و غرور بر چشمانش افتاده , و
اجازه درك حقايق را به او نمى دهد, و بينا كسى است كه در پرتو نور علم واستدلالات
منطقى , حق را مشاهده مى كند, آيا اين دو با هم برابرند؟!.
(آيه )ـ در اين آيه با قاطعيت و صراحت خبر از وقوع قيامت داده ,مى گويد: ((ساعت
(روز قيامت ) بـطـور مـسلم خواهد آمد, و شك و ترديدى در آن نيست , ولى بيشتر مردم
ايمان نمى آورند)) (ان الساعة لا تية لا ريب فيها ولكن اكثرالناس لا يؤمنون ).
(آيه )ـ.
مرا بخوانيد تا اجابت كنم !.
از آنـجا كه در آيات گذشته تهديداتى نسبت به افراد بى ايمان و متكبر و مغرورآمده
بود, در اينجا آن را با لطف و مهربانى مى آميزد, و آغوش رحمتش را به روى توبه
كنندگان مى گشايد.
نـخـسـت مى گويد: ((پروردگار شما گفته است : مرا بخوانيد تا (دعاى ) شما رابپذيرم
)) (وقال ربكم ادعونى استجب لكم ).
((دعـا)) خـود يك نوع عبادت است , چرا كه در ذيل آيه واژه عبادت بر آن اطلاق شده و
در ضمن تـهـديـد شديدى نسبت به كسانى كه از دعا كردن ابا دارند,مى گويد: ((كسانى كه
از عبادت من تكبر مى ورزند به زودى با ذلت وارد دوزخ مى شوند)) (ان الذين يستكبرون
عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ).
در روايتى از امام صادق (ع ) آمده است كه : ((نزد خدا مقامى است كه جز بادعا و
تقاضا نمى توان به آن رسيد, و اگر بنده اى دهان خود را از دعا فرو بندد وچيزى تقاضا
نكند چيزى به او داده نخواهد شـد, پس از خدا بخواه تا به تو عطاشود, چرا كه هر درى
را بكوبيد و اصرار كنيد سرانجام گشوده خواهد شد)).
(آيـه )ـ و از آنـجا كه دعا و تقاضاى از خدا فرع بر معرفت خداوند است دراين آيه از
حقايقى سخن مـى گـويـد كـه سـطح معرفت آدمى را بالا مى برد, و يكى ازشرائط دعا را
كه اميد به اجابت است افزايش مى دهد.
مى فرمايد: ((خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن بياساييد)) (اللّه
الذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه ).
چـرا كـه تـاريكى شب از يك سو موجب تعطيل قهرى برنامه هاى روزانه است ,و از سوى
ديگر خود تاريكى آرام بخش و مايه استراحت تن و اعصاب و روح است ,و نور مايه جنبش و
حركت .
لذا به دنبال آن مى افزايد: ((و روز را بينا و روشنى بخش )) قرارداد
(والنهارمبصرا).
تا محيط زندگى انسانها را روشن سازد و براى هرگونه فعاليت آماده كند.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: ((خـداوند نسبت به مردم صاحب فضل و كرم است ,ولى بيشتر
مردم شكرگزارى نمى كنند)) (ان اللّه لذو فضل على الناس ولكن اكثرالناس لا يشكرون ).
امـا اگـر انـسـان چشمى بينا و قلبى دانا داشته باشد كه خوان نعمت بى دريغ الهى را
كه همه جا گسترده است ببيند, و باران رحمت بى حسابش را كه همه جارسيده است مشاهده
كند, بى اختيار زبـان بـه شكر و ثناى او مى گشايد و خود را درمقابل اين همه عظمت و
رحمت كوچك و مديون مى بيند.
(آيه )ـ اين آيه از توحيد ربوبيت پروردگار شروع كرده و به توحيد خالقيت و ربوبيت
ختم مى كند, مـى فـرمـايـد: آن كـس كه اين همه نعمتها را بر شما ارزانى داشته ((اين
است خداوند, پروردگار شما)) (ذلكم اللّه ربكم ).
همان خداوندى كه ((آفريننده همه چيز است )) (خالق كل شى ).
((هيچ معبودى جز او نيست )) (لا اله الا هو).
در حقيقت وجود نعمتهاى فراوان الهى دليل بر ربوبيت و مدبريت اوست .
و خالق همه چيز بودن دليل ديگرى بر يگانگى او در ربوبيت است , چرا كه خالق موجودات
مالك و مـربـى آنـهاست , زيرا لحظه به لحظه فيض وجود از ناحيه اوبر همه موجودات
عالم هستى افاضه مى شود.
و در پايان آيه مى افزايد: ((با اين حال چگونه از راه حق منحرف مى شويد))؟ (فانى
تؤفكون ) و چرا از پرستش خداوند يگانه يكتا به سوى بتها روى مى آوريد؟!.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه به عنوان توضيح و تاكيد مطالب گذشته مى فرمايد:((كسانى كه
آيات خدا را انكار مى كردند اين گونه از طريق حق بازگردانده مى شوند))(كذلك يؤفك
الذين كانوا بايات اللّه يجحدون ).
(آيه )ـ.
اين است پروردگار شما:.
قـرآن هـمـچنان بحث از مواهب بزرگ الهى و شمول آن نسبت به بندگان راادامه مى دهد,
تا هم شـناخت بيشترى به آنها عطا كند, و هم اميد افزونترى تا درپرتو آن به مقام دعا
برآيند و از اجابت برخوردار شوند.
مـى فـرمـايد: ((خداوند همان كسى است كه زمين را براى شما جايگاه مطمئن وآرامى قرار
داد)) (اللّه الذى جعل لكم الا رض قرارا).
هماهنگ با ساختمان روح و جسم انسان , داراى منابع گوناگون , مشتمل برهمه وسائل مورد
نياز انسان , بسيار گسترده و مباح و رايگان .
سپس مى افزايد: ((و آسمان را همچون سقفى )) بالاى سرتان قرار داد(والسما بنا).
مـنـظـور از ((آسـمان )) در اينجا بيشتر همان جو و هواى فشرده اى است كه گرداگرد
زمين را فراگرفته , و همچون خيمه اى بر تمام كره زمين كشيده شده است .
ايـن خيمه بزرگ الهى هم از شدت تابش نور آفتاب مى كاهد كه اگر نبود اشعه آفتاب , و
همچنين اشعه مرگبار كيهانى , موجود زنده اى را بر زمين نمى گذاشت , و به همين دليل
مسافران فضايى مجبورند دائما در برابر اين پرتوها از لباسهاى مخصوص سنگين و گران
قيمتى استفاده كنند.
بـه عـلاوه ايـن خـيـمـه جـلو سقوط سنگهاى آسمانى را كه پيوسته به كره زمين جذب مى
شوند مى گيرد, و آنها را در نخستين برخورد به خاطر سرعت و فشارى كه دارند آتش مى
زند تا خاكستر آنها آرام بر زمين بنشيند.
سـپـس از آيات آفاقى به آيات انفسى پرداخته , مى گويد: ((و او (كسى است كه )شما را
صورتگرى كرد, و صورتتان را نيكو آفريد)) (وصوركم فاحسن صوركم ).
قامتى موزون و راست , با صورتى زيبا و دلپذير, در نهايت نظم استحكام وهمين ساختمان
ويژه به انـسـان امـكـان مى دهد كه به انواع كارها و صنايع ظريف ياسنگين دست زند, و
با داشتن اعضاى مختلف به راحتى زندگى كند و از مواهب حيات بهره گيرد.
و سرانجام در بيان چهارمين و آخرين نعمت از اين سلسله , موضوع روزيهاى پاكيزه را
مطرح كرده , مى فرمايد: ((و او شما را از طيبات روزى داد)) (ورزقكم من الطيبات ).
((طـيبات )) معنى بسيار گسترده اى دارد كه هر چيز پاكيزه اعم از غذا, لباس , همسران
,خانه ها, مركبها, حتى سخنان پاكيزه را شامل مى شود.
در پـايـان آيـه بعد از بيان اين چهار نعمت بزرگ ـكه نيمى از آن به آسمان وزمين بر
مى گردد, و نيمى از آن به انسانهاـ مى فرمايد: ((اين است خداوند پروردگارشما))
(ذلكم اللّه ربكم ).
و چـون چنين است ((جاويد و پربركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است )) (فتبارك
اللّه رب العالمين ).
(آيه )ـ اين آيه مساله توحيد عبوديت را از طريق ديگر تعقيب مى كند, وآن طريق انحصار
حيات به معنى واقعى به خداوند است , مى فرمايد: ((اوست زنده واقعى )) (هو الحى ).
چرا كه حياتش از ذات اوست و متكى به غير نيست , حياتى است كه در آن مرگ راه ندارد و
جاودانه است , تنها خداوند چنين است , و همه موجودات زنده غير از او حياتى آميخته
به مرگ دارند, و اين حيات محدود و موقت را از ذات پاك خداوند مى گيرند.
روشـن اسـت كـسـى را بـايـد پرستش كرده كه زنده است و داراى حيات مطلق ,لذا به
دنبال آن مى افزايد: ((هيچ معبودى جز او وجود ندارد)) (لا اله الا هو).
((و اكنون كه چنين است تنها او را بخوانيد, و دين خود را براى او خالص كنيد))
(فادعوه مخلصين له الدين ).
و هرچه غيراوست كنار بگذاريد كه همه فانى مى شوند.
و آيـه را بـا ايـن جـمـلـه پايان مى دهد: ((حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه
پروردگار جهانيان است )) (الحمدللّه رب العالمين ).
ايـن جـمـله در حقيقت تعليمى است براى بندگان كه خدا را به خاطر نعمتهايى كه در
آيات قبل اشـاره شد, نعمتهايى كه تمام وجود انسان را فراگرفته , مخصوصانعمت حيات و
زندگى , حمد و ستايش كنند, و شكر و سپاس گويند.
(آيـه )ـ در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از بحثهاى توحيدى گذشته وبراى مايوس
ساختن مـشركان و بت پرستان روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده ,مى فرمايد: ((بگو: من
نهى شده ام از اين كـه مـعبودهايى كه شما غير از خدا مى خوانيدپرستش كنم , چرا كه
بينات و دلائل روشن از سوى پـروردگـارم بـراى مـن آمـده است ))(قل انى نهيت ان اعبد
الذين تدعون من دون اللّه لما جانى البينات من ربى ).
نـه تـنـهـا نهى شده ام كه غير او را نپرستم بلكه : ((مامورم تنها در برابر
پروردگارعالميان تسليم باشم )) (وامرت ان اسلم لرب العالمين ).
ايـن كـه مـى گـويـد: ((من چنين ماموريت يافته ام و من چنين نهى شده ام )) يعنى
;Šشما خودتان حساب خويش را برسيد, بى آنكه حس لجاجتشان را تحريك كند.
(آيه )ـ.
مراحل هفت گانه خلقت انسان :.
بار ديگر در ادامه آيات توحيدى به بخشى از ((آيات انفسى )) پرداخته مراحل تطور خلقت
انسان را از خاك , و دوران جنينى , و دوران حيات در دنيا تا هنگام مرگ , در هفت
مرحله بيان مى كند, تا هم عظمت قدرت و ربوبيت او روشن شود وهم مواهب و نعمتهايش بر
بندگان .
مـى فـرمـايـد: ((او كسى است كه شما را از خاك آفريد, سپس از نطفه , سپس ازعلقه
(خون بسته شده ) سپس شما را بصورت طفلى (از شكم مادر) بيرون مى فرستد, بعد به مرحله
كمال قوت خود مـى رسيد و بعد از آن پير مى شويد ـو (دراين ميان ) گروهى از شما پيش
از رسيدن به اين مرحله مى ميرند ـ و در نهايت به سرآمد عمر خود مى رسيد وشايد تعقل
كنيد)) (هو الذى خلقكم من تراب ثـم من نطفة ثم من علقه ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا
اشدكم ثم لتكونوا شيوخا ومنكم من يتوفى من قبل ولتبلغوا اجلا مسمى ولعلكم تعقلون ).
به اين ترتيب نخستين مرحله , مرحله تراب و خاك است كه اشاره به آفرينش آدم جد
نخستين ما از خـاك مى باشد, و يا خلقت همه انسانها از خاك , چرا كه موادغذايى كه
وجود انسان و حتى نطفه او را تشكيل مى دهد اعم از مواد حيوانى وگياهى همه از خاك
مايه مى گيرد.
مرحله دوم مرحله نطفه است كه مربوط به همه انسانها جز آدم و همسرش حواست .
مـرحـله سوم مرحله اى است كه نطفه تكامل يافته , و نمو قابل ملاحظه اى نموده , و به
صورت يك قطعه خون بسته درآمده است .