برگزيده تفسير نمونه جلد چهارم

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۲ -


بـنـابـرايـن , بـهانه بت پرستان براى پرستش بتها كه مى گفتند: ((اينها شفيعان ما نزدخدايند))! (يونس /18) به اين وسيله قطع مى شود, چرا كه خدا هرگز اجازه شفاعتى به آنها نداده است .
بـعـد از ايـن جـمـلـه چـنـين مى گويد: در آن روز اضطراب و وحشتى بر دلها چيره مى شود هم شـفاعت كنندگان و هم شفاعت شوندگان غرق در اضطراب مى شوند, ودر انتظار اين هستند كه بـبينند خداوند به چه كسانى اجازه شفاعت مى دهد؟ ودرباره چه كسانى ؟ و اين حالت اضطراب و نگرانى همچنان ادامه مى يابد ((تا زمانى كه فزع و اضطراب از دلهاى آنها زايل گردد)) و فرمان از ناحيه خدا صادر شود (حتى اذا فزع عن قلوبهم ).
ايـنـجـاسـت كـه هـر دو گروه رو به يكديگر مى كنند و از هم ((مى پرسند (يامجرمان از شافعان مى پرسند) پروردگار شما چه دستورى داد))؟ (قالوا ماذا قال ربكم ).
در پاسخ ((مى گويند: خداوند حق را بيان كرد)) (قالوا الحق ).
و ((حق )) چيزى جز اجازه شفاعت درباره آنها كه رابطه خود را بكلى از درگاه خدا قطع نكرده اند نمى باشد.
و در پايان آيه اضافه مى كند: ((و اوست خداوند بلندمقام و بزرگ مرتبه )) (وهوالعلى الكبير).
در حقيقت آنها مى گويند: چون خداوند على و كبير است هر دستورى مى دهد عين واقعيت و هر واقعيتى منطبق بر دستور اوست .
(آيه )ـ در اين آيه از طريق ديگرى براى ابطال عقائد مشركان وارد مى شود ومساله ((رازقيت )) را بـعـد از مـسـاله ((خالقيت )) عنوان مى كند, مى گويد: ((بگو: چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد)) و بركات آن را در اختيارتان مى گذارد؟!(قل من يرزقكم من السموات والا رض ).
بـديـهى است هيچ كس از آنها نمى توانست بگويد اين بتهاى سنگى و چوبى باران را از آسمان نازل مى كنند, گياهان را از زمين مى رويانند.
جالب اين كه بدون آن كه در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله مى فرمايد:((بگو: اللّه )) (قل اللّه ).
در پايان آيه اشاره به مطلبى مى كند كه خود مى تواند پايه دليلى را تشكيل دهد, دليلى واقع بينانه و تـوام با نهايت انصاف و ادب , به گونه اى كه طرف از مركب لجاج و غرور پايين آيد, و به انديشه و فكر بپردازد, مى گويد: ((مسلما ما يا شما برهدايت يا ضلالت آشكارى هستيم ))! (وانا او اياكم لعلى هدى اوفى ضلا ل مبين ).
اشـاره بـه اين كه عقيده ما و شما با هم تضاد روشنى دارد, بنابراين ممكن نيست هر دو حق باشد, چرا كه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد.
(آيـه )ـ ايـن آيـه بـاز همان استدلال را به شكل ديگرى ـو با همان لحن منصفانه اى كه خصم را از مـركـب لـجـاجـت و غـرور فـرود آوردـ ادامه مى دهد,مى گويد: ((بگو: شما مسؤول گناهان ما نـيـستيد, و ما نيز در برابر اعمال شما مسؤول نخواهيم بود)) (قل لا تسئلون عما اجرمنا ولا نسئل عما تعملون ).
عـجـيب اين كه در اينجا پيامبر(ص ) مامور است در مورد خودش تعير به ((جرم )) كند, و در مورد مـخـالـفان تعبير به كارهايى كه انجام مى دهند! و به اين ترتيب اين حقيقت را روشن سازد كه هر كس بايد پاسخگوى اعمال و كردار خويش باشد,چرا كه نتايج اعمال هر انسانى چه زشت و چه زيبا به خود او مى رسد.
(آيـه )ـ اين آيه در حقيقت بيان نتيجه دو آيه قبل است , زيرا هنگامى كه به آنها اخطار كرد كه يكى از مـا دو گـروه بـر حـق و ديـگـرى بـر باطليم , و نيز اخطار كرد كه هركدام از ما مسؤول اعمال خويشتن هستيم , به بيان اين حقيقت مى پردازد كه چگونه به وضع همگى رسيدگى مى شود.
مـى فرمايد: ((به آنها بگو: پروردگار ما همه ما را در روز رستاخيز جمع مى كند,سپس در ميان ما بـه حق داورى مى كند)) و ما را از يكديگر جدا مى سازد, تاهدايت شدگان از گمراهان بازشناخته شوند, و هركدام به نتيجه اعمالشان برسند(قل يجمع بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق ).
اگر مى بينيد امروز همه با هم آميخته اند و هركسى ادعا مى كند من برحقم واهل نجاتم , اين وضع بـراى هـمـيـشـه ادامـه پيدا نخواهد كرد, و روز جدايى صفوف سرانجام فرا خواهد رسيد, چرا كه ((ربوبيت )) پروردگار چنين اقتضا مى كند كه ((سره ))از ((ناسره )) و ((خالص )) از ((ناخالص )) و ((حق )) از ((باطل )) سرانجام جدا شوند, و هركدام در بستر خويش قرار گيرند.
اكنون بينديشيد در آن روز چه خواهيد كرد؟ و در كدامين صف قرار خواهيدگرفت ؟ و آيا پاسخى براى سؤالات پروردگار در آن روز آماده كرده ايد؟.
در پايان آيه براى اين كه روشن سازد اين كار قطعا شدنى است مى افزايد:((اوست داور و جداكننده آگاه )) (وهو الفتاح العليم ).
ايـن دو نـام كـه از اسـمـاالـحـسنى الهى است , يكى اشاره به قدرت او بر مساله جداسازى صفوف مى كند, و ديگرى به علم بى پايان او, چرا كه جداساختن صفوف حق و باطل از يكديگر بدون اين دو ممكن نيست .
(آيه )ـ در اين آيه كه پنجمين فرمان به پيامبر(ص ) مى باشد بار ديگر به مساله توحيد كه سخن را از آن آغاز كرده بود باز مى گردد و با اين مساله بحث راخاتمه مى دهد.
مـى فـرمـايد: ((بگو: كسانى را كه به عنوان شريك به خداوند ملحق ساخته ايدبه من ارائه دهيد)) (قل ارونى الذين الحقتم به شركا).
لـذا بـه دنـبـال اين جمله با يك كلمه خط بطلان بر همه اين اوهام كشيده مى گويد: ((نه هرگز چنين نيست ))! (كلا ).
ايـنـهـا هـرگز ارزش معبود بودن را ندارند, و در اين پندارهاى شما چيزى ازواقعيت نيست , بس است بيدار شويد.
و سرانجام براى تاكيد و تحكيم اين سخن مى گويد: ((بلكه تنها اوست خداوند عزيزو حكيم )) (بل هواللّه العزيز الحكيم ).
عـزت و شـكست ناپذيريش ايجاب مى كند كه در حريم ربوبيتش كسى راه نيابد, و حكمتش اقتضا مى كند كه اين قدرت را به جا صرف كند.
(آيـه )ـ تو مبعوث براى همه جهانيان هستى ! اين آيه سخن از نبوت پيامبراسلام (ص ) مى گويد, و آيات بعد از آن پيرامون معاد بحث مى كند.
نخست به وسعت دعوت پيامبر(ص ) و عموميت نبوت او به همه انسانهااشاره كرده , مى گويد: ((و مـا تـو را نـفـرسـتاديم مگر براى همه مردم جهان در حالى كه همگان را به پاداشهاى بزرگ الهى بـشـارت مـى دهـى , و از عذاب الهى انذار مى كنى ,ولى بيشتر مردم از اين معنى بى خبرند)) (وما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا ونذيراولكن اكثر الناس لا يعلمون ).
(آيـه )ـ از آنـجـا كـه در آيـات قـبـل به اين معنى اشاره شده بود كه خداوندهمه مردم را در روز رسـتـاخـيـز جمع كرده و ميان آنها داورى مى كند, در اين آيه سؤالى از ناحيه منكران معاد به اين صـورت نـقـل مى كند: ((آنها مى گويند: اگر راست مى گوييد اين وعده رستاخيز در چه زمانى است ))؟! (ويقولون متى هذا الوعدان كنتم صادقين ).
(آيـه )ـ ولـى قـرآن هـمـواره از پاسخ صريح به اين مطلب و تعيين زمان وقوع رستاخيز خوددارى مى كند و تاكيد مى كند اين از امورى است كه علم آن مخصوص خداست , و احدى جز او از آن آگاه نيست .
ايـن آيـه همين معنى را با عبارت ديگرى بازگو كرده , مى فرمايد: ((بگو: وعده شما روزى خواهد بـود كـه نـه سـاعتى از آن تاخير خواهيد كرد, و نه ساعتى بر آن پيشى خواهيد گرفت )) (قل لكم ميعاد يوم لا تستاخرون عنه ساعة ولا تستقدمون ).
ايـن مـخـفـى مـانـدن تاريخ قيام قيامت ـحتى بر شخص پيامبر اسلام (ص ) ـبه خاطر آن است كه خـداونـد مى خواهد مردم يك نوع آزادى عمل توام با حالت آماده باش دائمى داشته باشند, چرا كه اگـر تـاريـخ قـيـامت تعيين مى شد هرگاه زمانش دور بود همه در غفلت و غرور و بى خبرى فرو مى رفتند, و هرگاه زمانش نزديك بودممكن بود آزادى عمل را از دست بدهند و اعمالشان جنبه اضطرارى پيدا كند, و درهر دو صورت هدفهاى تربيتى انسان عقيم مى ماند.
(آيه )ـ به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون موضعگيرى مشركان در برابر مساله معاد بود در ايـنـجا بعضى از صحنه هاى دردناك معاد را براى آنهامجسم مى سازد تا به سرانجام كار خويش واقف گردند.
نخست مى گويد: ((كافران گفتند: ما هرگز به اين قرآن و كتابهاى آسمانى ديگرى كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد)) (وقال الذين كفروا لن نؤمن بهذاالقرآن ولا بالذى بين يديه ).
انـكـار ايمان نسبت به كتب انبياى پيشين شايد به اين منظور بوده كه قرآن روى اين مطلب تكيه مـى كـنـد كـه نشانه هاى پيامبر اسلام (ص ) در تورات و انجيل به وضوح آمده است , آنها براى نفى نبوت پيامبر اسلام كتب آسمانى ديگر را نيز نفى مى كنند.
سپس به وضع آنها در قيامت پرداخته روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده ,مى گويد: ((اگر ببينى هـنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان (براى حساب و دادرسى ) نگه داشته شده اند در حـالى كه هركدام گناه خود را به گردن ديگرى مى اندازد)) از وضع آنها تعجب مى كنى (ولو ترى اذ الظالمون موقوفون عندربهم يرجع بعضهم الى بعض القول ).
در اين حال ((مستضعفان به مستكبران مى گويند: اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم )) (يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لولا انتم لكنا مؤمنين ).
آنـهـا مـى خـواهـنـد بـه اين وسيله تمام گناهان خويش را بر گردن اين ((مستكبران ))بى رحم بيندازند, هر چند در دنيا حاضر نبودند چنين برخورد قاطعى با آنهاداشته باشند.
(آيـه )ـ ولـى مستكبران خاموش نمى مانند و ((در پاسخ به مستضعفين مى گويند: آيا ما شما را از طـريق هدايت باز داشتيم بعد از آن كه هدايت به سراغ شماآمد)) و به قدر كافى اتمام حجت شد و پـيـامبران گفتنى ها را گفتند (قال الذين استكبروا للذين استضعفوا انحن صددناكم عن الهدى بعد اذ جاكم ).
نـه مـا مـسؤول نيستيم , ((بلكه خود شما گنهكار بوديد)) (بل كنتم مجرمين ) كه باداشتن آزادى اراده تـسـلـيم سخنان بى اساس ما شديد, به كفر و الحاد روى آورديد و سخنان منطقى انبيا را به دست فراموشى سپرديد.
(آيـه )ـ ((و مـستضعفان به مستكبران مى گويند: وسوسه هاى فريبكارانه شما در شب و روز (مايه گـمـراهى ما شد) هنگامى كه به ما دستور مى داديد كه به خداوند كافر شويم و همتايانى براى او قـرار دهـيم ))! (وقال الذين استضعفوا للذين استكبروا بل مكرالليل والنهار اذ تامروننا ان نكفر باللّه ونجعل له انددا).
درسـت اسـت كـه مـا در پذيرش آزاد بوديم و مقصر و گنهكار, ولى شما هم به عنوان عامل فساد مـسؤوليد و گنهكار, بلكه سنگ اول به دست ناپاك شما گذاشته شد, بخصوص اين كه همواره از موضع قدرت با ما سخن مى گفتيد.
لذا هر دو گروه از كرده خود پشيمان مى شوند, مستكبران از گمراه ساختن ديگران و مستضعفان از پـذيـرش بـى قيد و شرط اين وسوسه هاى شوم , ((اما هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند ندامت خـود را كـتـمـان مى كنند (مبادا بيشتر رسوا شوند) وما غل و زنجير بر گردن كافران مى نهيم )) (واسروا الندامة لما راوا العذاب وجعلناالا غلا ل فى اعناق الذين كفروا).
آرى ! آنـهـا هـر وقـت در دنيا به اشتباه خود پى مى بردند و نادم مى شدندشجاعت اظهار ندامت را نداشتند, و همين خصيصه اخلاقى خود را در قيامت نيزبه كار مى گيرند اما چه سود؟.
به هر حال اينها نتيجه اعمال خودشان است كه از پيش فراهم ساخته اند ((آياآنها جزايى جز اعمالى كه انجام مى دادند دارند))؟! (هل يجزون الا ما كانوا يعملون ).
آرى ! اين اعمال و كردار كفار و مجرمين است كه به صورت زنجيرهاى اسارت بر گردن و دست و پاى آنها گذارده مى شود.
(آيـه )ـ از آنـجـا كـه در آيات گذشته سخن از اغواگرى مستكبران بود دراينجا گوشه اى از اين اغواگرى را منعكس مى سازد, مى گويد: ((و ما هرگز در هيچ شهر و ديارى پيامبر انذاركننده اى نفرستاديم مگر اين كه مترفين (همان متنعمان مغرور و مست نعمت ) مى گفتند: ما به آنچه شما بـه آن فـرسـتاده شده ايد كافريم )) وآنچه را نامش پيام الهى مى نهيد قبول نداريم (وما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون ).
نـه تـنـهـا در بـرابر انبيا كه در برابر هر قدم اصلاحى از ناحيه هر دانشمند مصلح وعالم مجاهدى برداشته شود اين گروه سر به مخالفت بر مى دارند.
(آيـه )ـ مـال و فرزند دليل قرب به خدا نيست ! اين آيه به منطق پوشالى آنها كه در هر زمانى براى اثـبات برترى خود به آن متوسل مى شدند و به اغفال عوام مى پرداختند اشاره كرده , مى گويد: ((و آنها گفتند: ما از همه ثروتمندتر وپراولادتريم )) (وقالوا نحن اكثر اموالا واولا دا).
خـداونـد بـه مـا محبت دارد هم اموال فراوان در اختيار ما نهاده , و هم نيروى انسانى بسيار, و اين دلـيـل بر لطف او در حق ما و نشانه مقام و موقعيت ما در نزداوست ((و ما (نور چشمى ها) هرگز مجازات نخواهيم شد))! (وما نحن بمعذبين ).
اگـر مـا مـطـرود درگاه او بوديم اين همه نعمت چرا به ما مى داد؟ خلاصه آبادى دنياى ما دليل روشنى بر آبادى آخرت ماست !.
(آيـه )ـ ايـن آيـه ايـن مـنـطق پوشالى و عوام فريبانه را به عاليترين وجهى پاسخ مى دهد و در هم مى كوبد, روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , مى فرمايد: ((به آنها بگو: پروردگار من روزى را براى هـر كـس بـخـواهـد گسترش مى دهد, و (براى هركس بخواهد) سخت مى گيرد)) (قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشا ويقدر) و اينهاهمه طبق مصالحى است كه براى آزمون خلق و نظام زندگى انسان لازم مى داند وربطى به قدر و مقام در درگاه خدا ندارد.
بنابراين هرگز نبايد وسعت روزى را دليل بر سعادت , و تنگى روزى را دليل بر شقاوت شمرد ((اما اكـثر مردم از اين واقعيت بى خبرند)) (ولكن اكثر الناس لا يعلمون ) البته اكثريت ناآگاه و بى خبر چنين هستند.
(آيه )ـ سپس با صراحت بيشترى همين معنى را تعقيب كرده , مى گويد: ((هرگزچنان نيست كه اموال و اولادتان شما را نزد ما مقرب سازد)) (وما اموالكم ولا اولا دكم بالتى تقربكم عندنا زلفى ).
ايـن سـخـن بدان معنى نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش لازم براى زندگى بردارد, بلكه هـدف ايـن اسـت كه داشتن امكانات اقتصادى و نيروى انسانى فراوان هرگز معيار ارزش معنوى انسانها در پيشگاه خدا نمى شود.
سـپـس بـه مـعـيار اصلى ارزشهاى انسانها و آنچه مايه تقرب به درگاه خدامى شود پرداخته و به صـورت يك استثنا مى گويد: ((مگر كسانى كه ايمان آورند وعمل صالح انجام دهند كه براى آنها در بـرابـر اعمالشان پاداش مضاعف است , وغرفه هاى بهشتى در نهايت امنيت به سر مى برند)) (الا من آمن وعمل صـالحافاولئك لهم جزا الضعف بما عملوا وهم فى الغرفات آمنون ).
بنابراين تمام معيارها به اين دو امر باز مى گردد ((ايمان )) و عمل ((صالح )).
ايـنجاست كه قرآن با صراحت بى نظيرش قلم بطلان بر تمام پندارهاى انحرافى و خرافى در زمينه عوامل قرب به پروردگار كشيده .
(آيـه )ـ در ايـن آيـه گـروه مقابل آنها را توصيف كرده , مى گويد: ((اما آنها كه براى انكار و ابطال آيات ما تلاش و كوشش مى كنند (نه خود ايمان دارند و نه اجازه مى دهند ديگران در راه حق گام نـهـنـد) در حـالى كه چنين مى پندارند كه مى توانند ازچنگال قدرت ما فرار كنند, آنها در عذاب دردنـاك روز قـيـامـت احـضـار مـى شوند))(والذين يسعون فى آياتنا معاجزين اولئك فى العذاب محضرون ).
آنـهـا همان كسانى هستند كه با استفاده از اموال و اولاد و نفرات خود به تكذيب انبيا پرداخته و به وسوسه خلق خدا مشغول شدند.
(آيـه )ـ بـيزارى معبودان از عابدان : بار ديگر در اينجا به پاسخ گفتار آنها كه اموال و اولاد خود را دلـيـل بر قرب خويش در درگاه خداوند مى پنداشتند بازمى گردد, و به عنوان تاكيد مى گويد: ((بـگـو: پروردگار من روزى را براى هر كس ازبندگانش بخواهد گسترده يا محدود مى كند)) (قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشامن عباده ويقدر له ).
سـپـس مـى افـزايـد: ((آنـچـه را در راه خدا انفاق كنيد خداوند جاى آن راپر مى كند و او بهترين روزى دهندگان است )) (وما انفقتم من شى فهو يخلفه وهوخير الرازقين ).
در روايـتـى از پـيغمبر(ص ) مى خوانيم : ((كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود)).
امـا مـسـاله مهم اين است كه انفاق از اموال حلال و مشروع باشد كه خدا غيرآن را قبول نمى كند وبركت نمى دهد.
گرچه محتواى اين آيه تاكيد بر مطلب گذشته است ولى از دو جهت تازگى دارد:.
نخست اين كه آيه 37 كه مفهوش همين مفهوم بود بيشتر ناظر به اموال واولاد كفار بود در حالى كه اين آيه ناظر به مؤمنان است .
ديـگر اين كه آيه قبل وسعت و تنگى معيشت را درباره دو گروه مختلف بيان مى كرد در حالى كه اين آيه ممكن است اشاره به دو حالت مختلف از يك انسان باشد كه گاه روزيش گسترده و گاه تنگ و محدود است .
(آيه )ـ و از آنجا كه اين گروه از ثروتمندان ظالم و طاغى در زمره مشركان بودند و ادعا مى كردند كه ما فرشتگان را مى پرستيم و آنها شفيعان ما در قيامت هستند, قرآن به پاسخ اين ادعاى بى اساس نـيـز پـرداخـتـه چـنـيـن مـى گـويـد: ((و بـه خـاطـربـياور روزى راكه خداوند همه آنها (چه عـبادت كنندگان و چه عبادت شوندگان ) رامحشور مى كند, سپس فرشتگان را مخاطب ساخته مـى گـويـد: آيـا اينها شما را عبادت مى كردند))؟! (ويوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملا ئكة اهؤلا اياكم كانوا يعبدون ).
هـدف از سـؤال فـوق اين است كه از بيان فرشتگان حقايق گفته شود, تااين گروه عبادت كننده سرافكنده و شرمنده شوند, و بدانند آنها از عمل اينها كاملابيزارند.
(آيـه )ـ اكـنـون بـبينيم ((فرشتگان )) در پاسخ سؤال پروردگار چه مى گويند؟ آنهاجامعترين و مـؤدبـانـه تـريـن پاسخ را انتخاب كرده چنين ((عرض مى كنند: منزهى تو اى پروردگار!)) از اين نسبتهاى ناروا كه به ساحت مقدست داده اند (قالوا سبحانك ).
مـا بـه هـيـچ وجـه با اين گروه ارتباط نداشته ايم ((تنها تو ولى ما هستى به آنها))(انت ولينا من دونهم ).
آنـها ما را پرستش نمى كردند ((بلكه جن را مى پرستيدند و اكثرشان به جنيان ايمان داشتند)) (بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مؤمنون ).
مـنـظـور از ((جـن )) شـيطان و ساير موجودات خبيثى است كه بت پرستان را به اين عمل تشويق مـى كـردنـد, بـنـابراين مراد از عبادت جن همان اطاعت و پيروى ازفرمان و پذيرش وسوسه هاى آنهاست .
(آيـه )ـ بـه ايـن تـرتـيب اميد مشركان در آن روز به نوميدى كامل تبديل مى شود و به وضوح اين حـقـيـقـت بـراى آنـها روشن مى گردد كه معبودان آنهاكوچكترين گرهى از كارشان نخواهند گشود, بلكه از آنان متنفر و بيزارند.
لذا در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى پرمعنى مى گويد: ((پس امروز هيچ يك از شما نسبت به ديگرى مالك سود و زيانى نيست )) (فاليوم لا يملك بعضكم لبعض نفعا ولا ضرا).
بنابراين نه فرشتگان كه ظاهرا معبود آنها بودند مى توانند شفاعتى كنند, و نه آنها نسبت به يكديگر مى توانند كمكى انجام دهند.
اينجاست كه ((به اين ظالمان مى گوييم : بچشيد عذاب آتشى را كه آن را تكذيب مى كرديد)) (ونقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون ).
(آيه )ـ با كدام منطق آيات ما را انكار مى كنند؟.
آيـات گـذشـته از وضع مشركان و افراد بى ايمان در قيامت سخن مى گفت , دراينجا بار ديگر به وضـع آنـها در اين دنيا پرداخته عكس العمل آنان را در برابر شنيدن قرآن بازگو مى كند, تا روشن شود آن سرنوشت شوم در قيامت معلول اين موضعگيرى غلط در مقابل آيات الهى در دنياست .
نـخست مى گويد: ((هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنها خوانده مى شودمى گويند: اين مرد فقط مى خواهد شما را از آنچه نياكانتان پرستش مى كردند بازدارد)) (واذا تتلى عليهم آياتنا بينات قالوا ماهذا الا رجل يريد ان يصدكم عما كان يعبد آباؤكم ).
اين نخستين عكس العمل آنها در برابر اين ((آيات بينات )) است كه به منظورتحريك حس عصبيت در اين قوم متعصب مطرح مى كردند.
سـپـس دومـيـن گـفتارى را كه براى ابطال دعوت پيامبر(ص ) مطرح مى ساختندبيان مى كند, مـى فـرمـايـد: ((و آنها مى گويند: اين (قرآن ) جز دروغ بزرگى كه به خدابسته شده چيز ديگرى نيست ))! (قالوا ما هذا الا افك مفترى ).
و بـالاخـره سـومـيـن اتهامى را كه به پيامبر(ص ) بستند تهمت ((سحر)) بود,چنانكه در پايان آيه مى خوانيم : ((كسانى كه كافر شدند هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند: اين چيزى جز سحر آشكار نيست ))! (وقال الذين كفروا للحق لما جاهم ان هذا الا سحر مبين ).
(آيـه )ـ قرآن در اين آيه بر تمام ادعاهاى آنها خط بطلان مى كشد, هرچندناگفته بطلانش روشن اسـت , تمام ادعاهاى واهى آنها را با يك جمله پاسخ مى دهد,مى گويد: ((ما قبلا چيزى از كتابهاى آسـمانى را به آنها نداده ايم كه آن را بخوانند (وبراساس آن به انكار دعوت تو بپردازند) و قبل از تو هيچ پيامبرى براى آنها نيزنفرستاديم )) (وما آتيناهم من كتب يدرسونها وما ارسلنا اليهم قبلك من نذير).
اشـاره بـه ايـن كـه ايـن ادعـاها از كسى قابل طرح است كه قبلا پيامبرى به سراغ او آمده و كتاب آسمانى براى او آورده و محتواى دعوت تازه را با آن مخالف مى بيندو به تكذيب بر مى خيزد.
امـا كـسـى كـه تنها به اتكا فكر خود ـبدون هيچ گونه وحى آسمانى ـ و با نداشتن بهره اى از علم , خرافاتى به هم بافته حق ندارد چنين قضاوت كند.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه ايـن گـروه سـركـش را بـا بـيانى مؤثر و گويا مورد تهديد قرارداده , چنين مـى گـويـد: ((كـسـانى كه قبل از اينها بودند نيز آيات الهى را تكذيب كردند))(وكذب الذين من قبلهم ).
((در حـالـى كـه ايـنـهـا (از نـظـر قـوت و قـدرت حتى ) به يك دهم آنچه به اقوام پيشين داديم نمى رسند)) (وما بلغوا معشار ما آتيناهم ).
امـا ببينيد سرنوشت آنها به كجا رسيد؟ آرى ((آنها رسولان مرا تكذيب كردند,پس بنگريد مجازات من نسبت به آنها چگونه بود))؟! (فكذبوا رسلى فكيف كان نكير).
شـهـرهـاى ويران شده آنها در زير ضربات كوبنده مجازات الهى در نزديكى شما و در مسيرتان به سـوى شـام قرار دارد, آنها را آيينه عبرت بگيريد, كه نه سنت الهى تغييرپذير است و نه شما از آنها برتريد!.
(آيه )ـ انقلاب فكرى ريشه هر انقلاب اصيل : در اين آيه و آيات آينده كه بحثهاى اواخر اين سوره را تـشـكيل مى دهد بار ديگر به پيامبر اسلام (ص ) دستورمى دهد كه آنها را با دلائل مختلف به سوى حق دعوت كند, واز گمراهى باز دارد.
نـخـسـت به خمير مايه همه تحولات و دگرگونيهاى اجتماعى و اخلاقى وسياسى و اقتصادى و فـرهنگى اشاره كرده , و در جمله هايى بسيار كوتاه و پرمحتوامى گويد: ((به آنها بگو: من تنها شما را بـه يـك چيز اندرز مى دهم , و آن اين كه براى خدا قيام كنيد;Š دو نفر, دو نفر, يا يك نفر, يك نفر, سپس انديشه كنيد)) (قل انمااعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى وفرادى ثم تتفكروا).
يـعـنى در همه چيز, در زندگى معنوى , در زندگى مادى , در مسائل مهم , درمسائل كو چك , و خـلاصـه در هر كار بايد نخست انديشه كرد, ولى از همه مهمتر,انديشه براى پيدا كردن پاسخ اين چهار سؤال است :.
از كجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود؟ به كجا مى روم ؟ و اكنون در كجا هستم ؟.
((اين دوست و همنشين شما (محمد) هيچ گونه انحراف فكرى و جنون ندارد)) (ما بصاحبكم من جنة ).
بلكه ((او فقط بيم دهنده شماست در برابر عذاب شديد الهى )) (ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب شديد).
آيه فوق عصاره دين و خمير مايه تكامل و پيشرفت انسان را همين انديشه وتفكر مى داند.
(آيه )ـ در آيه قبل سخن از دعوت به تفكر, و نفى هرگونه عدم تعادل روحى از پيامبر(ص ) بود در اين آيه سخن از عدم مطالبه اجر و مزد در برابررسالت است .
مـى گـويـد: ((بگو: هر اجر و پاداشى از شما خواستم براى شماست )) (قل مـاسالتكم من اجر فهو لكم ).
((اجر و پاداش من تنها بر خداوند است )) (ان اجرى الا على اللّه ).
من شما را دعوت به تفكر كردم , اكنون بينديشيد, چه چيز سبب شده كه من شما را از عذاب شديد الهى انذار كنم ؟ چه سود مادى از اين كار عائد من مى شود؟.
مـن اصـولا از شـمـا اجر و پاداشى نخواسته ام , و اگر مى بينيد من در بعضى ازسخانم كه از سوى پـروردگـار آورده ام بـه شما گفته ام : ((من از شما پاداشى نمى طلبم جز دوستى خويشاوندانم )) (شـورى /23) اين نيز سودش به خود شما بازگشت مى كندچرا كه مودت ذى القربى بازگشت به مـسـاله ((امامت و ولايت )) و ((تداوم خط نبوت ))است كه آن نيز براى ادامه هدايت شما ضرورى است .
و در پايان آيه مى فرمايد: ((و او بر هر چيز شاهد و گواه است )) (وهو على كل شى شهيد).
اگر من پاداشم را از او مى خواهم به خاطر آن است كه او از همه اعمال و نيات من آگاه است .
(آيـه )ـ باتوجه به آنچه پيرامون حقانيت دعوت پيامبر(ص ) گفته شد, دراين آيه مى گويد: قرآن واقعيتى است انكارناپذير كه از ناحيه خدا بر قلب پيامبر القاشده است (( بگو: پروردگار من حق را مى افكند كه او علا م الغيوب است و از تمام اسرار نهان آگاه است )) (قل ان ربى يقذف بالحق علا م الغيوب ).
مـنـظور افكندن ((حق )) يعنى كتب آسمانى و وحى الهى بر قلوب انبيا وفرستادگان پروردگار است و اين بى شباهت به حديث معروف ((العلم نور يقذفه اللّه فى قلب من يشا;Š ((علم نورى است كه خداوند به دلهاى كسانى كه بخواهد وشايسته ببيند مى افكند)) نيست .
(آيـه )ـ سـپـس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((بگو: حق آمد و باطل (كارى از آن ساخته نيست و) نمى تواند آغازگر چيزى باشد و نه تجديدكننده آن )) (قل جا الحق وما يبدئ الباطل وما يعيد).
و به اين ترتيب در برابر حق هيچ گونه نقشى نخواهد داشت , نه يك نقش جديد و آغازگر و نه يك نـقـش تـكرارى چرا كه نقشه هايش نقش بر آب است ودرست به همين دليل نمى تواند نور حق را بپوشاند و اثر آن را از خاطره ها بزدايد.
(آيـه )ـ سپس براى اين كه روشن سازد كه آنچه مى گويد از سوى خداست , و هر هدايتى از ناحيه اوسـت , و در وحـى الـهـى هـرگز خطايى رخ نمى دهد,مى افزايد: ((بگو: اگر من گمراه شوم از ناحيه خويشتن گمراه مى شوم , و اگر هدايت يابم به وسيله آنچه پروردگارم به من وحى مى كند هدايت مى يابم )) (قل ان ضللت فانما اضل على نفسى وان اهتديت فبما يوحى الى ربى ).
يـعـنـى مـن نـيز اگر به حال خود بمانم گمراه مى شوم , چرا كه پيدا كردن راه حق از ميان انبوه بـاطـلـها جز به مدد پروردگار ممكن نيست , و نور هدايتى كه هيچ گمراهى در آن راه ندارد نور وحى اوست .
به هر حال جايى كه پيامبر با تمام علم و آگاهيش بدون هدايت الهى به جايى نرسد تكليف ديگران روشن است .
و در پايان آيه مى افزايد: ((او شنوا و نزديك است )) (انه سميع قريب ).
مبادا فكر كنيد سخنان ما و شما را نمى شنود!.
(آيه )ـ آنها راه فرار ندارند: در اينجا با توجه به بحثهايى كه پيرامون مشركان لجوج در آيات پيشين گـذشـت , روى سـخن را بار ديگر به پيامبر(ص ) كرده ,حال اين گروه را به هنگام گرفتارى در چـنـگـال عـذاب الـهى مجسم مى سازد كه چگونه آنها پس از گرفتارى به فكر ايمان مى افتند اما ايمانشان سودى نخواهدداشت .
مـى فـرمايد: ((اگر ببينى هنگامى كه فريادشان بلند مى شود اما نمى توانند فراركنند, و از چنگال عـذاب الـهى بگريزند, و آنها را از مكان نزديكى مى گيرند)) و گرفتارمى سازند از بيچارگى آنها تعجب خواهى كرد (ولو ترى اذ فزعوا فلا فوت واخذوامن مكان قريب ).
ايـن فـرياد و فزع و بيتابى مربوط به دنيا و عذاب استيصال , و يا لحظه جان دادن است , چرا كه در آخـرين آيه همين سوره مى گويد: ((ميان آنها و آنچه موردعلاقه آنها بود جدايى افكنده مى شود, همان گونه كه قبل از آن درباره گروههاى ديگرى از كفار اين عمل انجام گرفت )).
مـنـظـور از جـمـلـه ((اخـذوا مـن مكان قريب )) اين است كه اين افراد بى ايمان وستمگر نه تنها نمى توانند از حوزه قدرت خدا فرار كنند بلكه خدا آنها را از جايى گرفتار مى كند كه بسيار به آنها نزديك است !.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه حـال آنـهـا را بـه هـنـگام گرفتار شدن در چنگال مجازات الهى بيان كرده , مى فرمايد: ((آنها مى گويند: ما به آن (قرآن و آورنده اش و مبدا ومعاد) ايمان آورديم )) (وقالوا آمنا به ).
((ولى چگونه آنها مى توانند از آن فاصله دور دسترسى به آن پيدا كنند))؟!(وانى لهم التناوش من مكان بعيد).
آرى ! بـا فرا رسيدن مرگ و عذاب استيصال درهاى بازگشت بكلى بسته مى شود, و ميان انسان و جـبـران خلاف كاريهاى گذشته گويى سد محكمى ايجادمى گردد, به همين دليل اظهار ايمان در آن هنگام گويى از نقطه دور دستى انجام مى گيرد.
اصولا چنين ايمانى كه جنبه اضطرارى دارد, ارزشى ندارد.
(آيـه )ـ آنـها چگونه مى توانند در اين لحظه اى كه همه چيز پايان گرفته درمقام جبران خطاهاى خـويـش بـرآيند و ايمان بياورند ((در حالى كه پيش از آن (درهمان حالتى كه در نهايت اختيار و آزادى اراده بودند) به آن كافر شدند))؟! (وقدكفروا به من قبل ).
نـه تنها كافر شدند بلكه انواع اتهامات را به پيامبر اسلام و تعليمات او بستند و((درباره جهان غيب (عـالـم ماوراطبيعت , و قيامت و نبوت پيامبر) داوريهاى نادرستى مى كردند و از نقطه دوردستى نسبتهايى به آن مى دادند)) (ويقذفون بالغيب من مكان بعيد).
(آيـه )ـ سـپـس مى افزايد: ((سرانجام ميان آنها و آنچه مورد علاقه آنان بود(بوسيله مرگ ) جدايى افـكـنده مى شود, همان گونه كه با گروههاى مشابه آنها از قبل چنين عمل شد)) (وحيل بينهم وبين ما يشتهون كما فعل باشياعهم من قبل ).
در يـك لحظه دردناك تمام اموال و ثروتها, تمام كاخها و مقامها, و تمام آرزوهاى خود را مى بينند كـه از آنـهـا جـدا مـى شود, آنهايى كه سخت به يك درهم ودينار چسبيده بودند و دل از كمترين امـكـانات مادى بر نمى كندند چه حالى خواهندداشت در آن لحظه كه بايد با همه آن يكباره وداع گويند, و چشم بپوشند, و به سوى آينده اى تاريك و وحشتناك گام بردارند؟.
بالاخره در آخرين جمله مى گويد: علت همه اين مسائل آن است كه ((آنهاپيوسته در حال شك و ترديد به سر مى بردند)) و طبعا چنين سرنوشتى در انتظار آنهابود (انهم كانوا فى شك مريب ).
((پايان سوره سبا)).

سوره فاطر [35].

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و 45 آيه است .
مـحتواى سوره : اين سوره ـبه خاطر سرآغاز آن كه با عنوان ((فاطر)) و ((ملائكه ))شروع مى شودـ گـاه سـوره ((فاطر)) و گاه سوره ((ملائكه )) ناميده شده است آيات آن رادر پنج بخش مى توان خلاصه كرد.
1ـ بخش مهمى پيرامون نشانه هاى عظمت خداوند در عالم هستى و دلائل توحيد سخن مى گويد.
2ـ بـخـش ديـگـرى از آن از ربـوبيت پروردگار و خالقيت و رازقيت او و آفرينش انسان از خاك و مراحل تكامل او بحث مى كند.
3ـ بـخـش ديـگـر پيرامون معاد و نتايج اعمال در آخرت , و رحمت گسترده الهى در اين جهان , و سنت تخلف ناپذير او درباره مستكبران است .
4ـ قـسـمـتى به مساله رهبرى انبيا و مبارزه پى گير و مستمرشان با دشمنان لجوج و سرسخت و دلدارى پيامبر اسلام (ص ) در اين زمينه مى باشد.
5ـ سرانجام بخشى از آن بيان مواعظ و اندرزهاى الهى در زمينه هاى مختلف است .
بـعـضى از مفسران تمام اين سوره را در يك حلقه خلاصه كرده اند و آن مساله قاهريت خداوند در تمام زمينه هاست .
فضيلت تلاوت سوره : علاوه بر روايتى كه در آغاز سوره سبا خوانديم درحديثى از پيامبر(ص ) آمده اسـت : ((هـركـس سـوره فـاطر را بخواند در روز قيامت سه در ازدرهاى بهشت , اورا به سوى خود دعوت مى كند كه از هركدام مى خواهى واردشو))!.
بـاتـوجـه به اين كه مى دانيم درهاى بهشت همان عقائد و اعمال صالحى است كه سبب وصول به بـهـشـت مى شود, ممكن است اين روايت اشاره به ابواب سه گانه اعتقاد به توحيد, معاد و رسالت پيامبر(ص ) باشد.
چـنانكه قبلا هم گفته ايم قرآن برنامه عمل است , و تلاوت آن سرآغازى است براى تفكر و ايمان , و آن نـيـز وسـيـله اى است براى عمل به محتواى آن و اين همه پاداشهاى عظيم نيز از همين جا و با همين شرائط تحقق مى يابد ـ دقت كنيد.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه )ـ گـشـايـنده درهاى بسته اوست ! آغاز اين سوره با حمد پروردگار شروع مى شود, حمد و ستايش او به خاطر آفرينش جهان پهناور هستى .
مـى فـرمـايـد: ((حمد مخصوص خداوندى است كه خالق آسمانها و زمين است )) و همه نعمتها و مواهب هستى از وجود ذى جود او سرچشمه مى گيرد(الحمدللّه فاطر السموات والا رض ).
((فاطر)) از ماده ((فطور)) به معنى شكافتن است , و از آنجا كه آفرينش موجودات همانند شكافته شـدن ظـلـمـت عـدم , و بيرون آمدن نور هستى است , اين تعبير در مورد خلقت و آفرينش به كار مى رود.
و از آنـجـا كه تدبير اين عالم از سوى پروردگار ـبه حكم اين كه عالم , عالم اسباب است ـ بر عهده فرشتگان گذارده شده , بلافاصله از آفرينش آنها و قدرتهاى عظيمى كه پروردگار در اختيارشان گذارده سخن مى گويد.
خـداونـدى كـه ((فـرشـتـگـان را رسـولانـى قـرار داد كـه داراى بـالـهـاى دوگانه و سه گانه وچهارگانه اند)) (جاعل الملا ئكة رسلا اولى اجنحة مثنى وثلا ث ورباع )رسالت در اينجا در معنى وسـيـع و گسترده اى به كار رفته كه هم ((رسالت تشريعى )) يعنى همان پيام آوردن از سوى خدا براى انبيا را شامل مى شود و هم ((رسالت تكوينى )) را يعنى به عهده گرفتن ماموريتهاى مختلف در جهان آفرينش .
سـپـس مـى افـزايـد: ((خـداوند هرچه بخواهد در آفرينش مى افزايد چرا كه او برهر چيزى قادر و تواناست )) (يزيد فى الخلق ما يشا ان اللّه على كل شى قدير).
(آيه )ـ بعد از بيان خالقيت پروردگار و رسالت فرشتگان كه واسطه فيض اند سخن از رحمت او به ميان مى آورد كه زيربناى تمام عالم هستى است .
مـى فـرمايد: ((آنچه را خداوند از رحمت براى مردم بگشايد كسى نمى تواندجلو آن را بگيرد)) (ما يفتح اللّه للناس من رحمة فلا ممسك لها).
((و آنـچـه را بـاز دارد و امـساك كند كسى بعد از او قادر به فرستادن آن نيست ))(وما يمسك فلا مرسل له من بعده ).
((چرا كه او قدرتمندى است شكست ناپذير و در عين حال حكيم و آگاه ))(وهو العزيز الحكيم ).
خلاصه اين كه تمام خزائن رحمت نزد اوست و هركس را لايق ببيند مشمول آن مى سازد.
(آيـه )ـ در ايـن آيه به مساله ((توحيد عبادت )) براساس ((توحيد خالقيت ورازقيت )) اشاره كرده , مـى فـرمـايد: ((اى مردم ! نعمت خداوند را بر خودتان به يادآوريد)) (يا ايها الناس اذكروا نعمت اللّه عليكم ).
درسـت فـكـر كـنـيد: اين همه مواهب و بركات , و اين همه امكانات حياتى كه دراختيار شما قرار گرفته و در آن غوطه وريد منشا اصلى و سرچشمه آنها كيست ؟!.
((آيـا خـالقى غير از خدا, از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد))؟ (هل من خالق غيراللّه يرزقكم من السما والا رض ).
اكـنون كه مى دانيد سرچشمه همه اين بركات اوست , پس بدانيد ((معبودى جز اووجود ندارد)) و عبادت و پرستش تنها شايسته ذات پاك اوست (لا اله الا هو)((با اين حال چگونه (از طريق حق ) به سوى باطل منحرف مى شويد)) و به جاى اللّه در برابر بتها سجده مى كنيد! (فانى تؤفكون ).
(آيـه )ـ دربـخـش دوم ازآيات اين سوره به دنبال سخنى كه پيرامون توحيدخالقيت و رازقيت بود, روى سـخـن را نخست به پيامبر(ص ) و بعد به عموم مردم كرده برنامه هاى عملى آنها را به دنبال برنامه هاى عقيدتى گذشته تشريح مى كند.