تفسير و مفسران (جلد دوم )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۳۶ -


حديث ديگرى نيز آورده است ؛ بدين مضمون : ان لله سبعين اءلف حجاب من نور و ظلمة لو كشفها لاءحرقت سبحات وجهه كل ما انتهى اليه بصره .
اين حديث ، از احاديثى است كه قائلين به ((رويت )) (اشاعره ) از ابو موسى اشعرى آورده اند؛ به ويژه ابن ماجه آن را براى رد ((جهميه )) كه منكر رويت حق تعالى هستند آورده است .(1176)
اين حديث از لحاظ متن و سند، مورد اعتماد نيست ؛ و معلوم نيست ملا صدرا، آن را - با اين متن - از كجا آورده است .
در ذيل آيه ((انه على رجعه لقادر))(1177) درباره اثبات عالم برزخ به رواياتى استناد مى جويد كه تماما از طرق عامه نقل شده اند؛ از جمله روايت ان اءرواح المومنين فى حواصل طير بيض و اءرواح الشهداء فى حواصل طير خضر، ترتع فى الجنة ؛ و تاءوى الى قناديل معلقة بالعرش .(1178)
حاصل مضمون اين گونه روايات آن است كه در عالم برزخ ارواح مومنان در چينه دان پرندگان سفيد و ارواح شهدا در چينه دان پرندگان سبز، در بهشت مى چرند و شب هنگام در آويزه هايى كه به عرش الهى آويخته شده پناه مى برند.
اين قبيل روايات ، شديدا مورد انكار امامان معصوم (عليهم السلام ) قرار گرفته است . آن بزرگواران مى فرمايند: مومن ، نزد خداوند گرامى تر از آن است كه در چينه دان مرغان قرار گيرد، بلكه در كالبدهايى همچون كالبدهاى دنيايى به حيات برزخى خود ادامه مى دهند.
ثقة الاسلام كلينى ، از شيخ خود على بن ابراهيم ، به سند صحيح ، از ابو ولاد حناط (حفص بن سالم )، از امام ابو عبدالله صادق (عليه السلام ) روايت مى كند كه : قلت له (عليه السلام ) جعلت فداك ؛ يروون ان اءرواح المومنين فى حواصل طيور خضر حول العرش ؟! فقال : لا، المومن اءكرم على الله من اءن يجعل روحه فى حوصلة طير، ولكن فى اءبدان كاءبدانهم .(1179)
علامه مجلسى در ((بحارالانوار)) در اين زمينه روايات متعددى از كتب معتبر آورده است .(1180) روشن نيست كه چرا محققى مانند مولا صدرالدين شيرازى اين همه روايات را ناديده گرفته و به روايتى ضعيف السند و عامى المدرك كه مورد رد و استنكار ائمه بوده ، روى آورده است . مرحوم مجلسى در اين زمينه بيان مفصلى دارند.(1181)
برخى از روايات عامى الاسناد كه در اين تفسير شريفت آورده شده ، كاملا بى ارزش و احيانا متناسب با كرامت قرآن نيست و بهتر آن بود كه چنين روايات غريبى در اين جايگاه شامخ عرضه نشود.
به عنوان مثال در ذيل آيه ((فجعلناهن اءبكارا عربا اءترابا))(1182) روايتى را در اين رابطه از اءم سلمه مى آورد؛ بدين مضمون كه اينان زنانى هستند كه هنگام مرگ پيرو و فرتوت بوده اند؛ ولى در آن جهان دخترانى جوان و شاداب خواهند بود و همگان يكسان در بهشت برين گرد هم خواهند آمد. آنگاه آن حضرت اضافه مى فرمايد: ((هر وقت شوهرانشان با آنان نزديكى مى كنند، باكره اند)).
در اين روايت آمده كه عايشه در گوشه اى ايستاده بود و به اين گفتگو گوش ‍ مى داد. هنگام شنيدن جمله اخير، بناگاه فرياد كشيد: ((وا وجعاه )). پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با شنيدن اين سخن رو به عايشه كرده ، فرمود: ((ليس هناك وجع )).(1183) از ترجمه هر دو عبارت - براى حفظ حرمت - خوددارى مى كنيم .
اساسا از چنين حكيم عارف و فرزانه اى شايسته نبود كه چنين رواياتى را - كه در سطحى بسيار نازل هستند - بياورد.
در پايان اين مقال متذكر مى شويم : تفاسير بر مشرب اهل عرفان بيش از آن است كه نام برديم ؛ برخى كاملند مانند تفسير ((بيان السعادة فى مقامات العبادة ))، تاءليف يكى از اقطاب صوفيه متاءخر به نام سلطان محمد بن حيدر جنابذى گنابادى (متوفاى 1327) كه تاريخ پايان تاءليف آن ، سال 1311 است و براى اولين بار در سال 1324 در تهران به چاپ رسيد و سپس ‍ چاپهاى متعددى در ايران و بيروت از آن انتشار يافت . اين تفسير كاملا بر مذاق صوفيان و اهل عرفان و بر مبناى تاءويل نوشته شده ولى از محدوده ديدگاه تشيع فراتر نرفته است .
برخى نيز ناقصند؛ مانند تفسير علامه عارف شيخ محمد حسين اصفهانى نجفى (متوفاى 1308) كه مشحون از تحقيقات و تدقيقات نظرى است و بر مشرب اهل ذوق عرفانى اصيل نوشته شده است و تا اواخر سوره بقره ادامه دارد كه در سال 1317 به چاپ رسيد و به پيوست آن ، زندگينامه اى به قلم برادرش حاج آقا نورالله اصفهانى (متوفاى 1346) چاپ شده است .
تفاسيرى نيز وجود دارد كه در كنار تفسير ظاهرى ، گاه به تاءويل و تفسير باطنى قرآن نيز پرداخته اند؛ مانند ((تفسير صافى ))؛ يا به طور مستمر در پايان تفسير ظاهرى ، اجمالى از تفسير باطنى را آورده اند؛ مانند ((تفسير نيشابورى ))؛ و اخيرا تفسير ((روح المعانى )) آلوسى بغدادى و تفاسير ديگرى از اين دست .
آنچه را كه يادآور شديم عمده تفاسير اهل عرفان است و ديگران هر چه آورده اند اقتباساتى از نوشته هاى پيشين بيش نيست .
فصل سيزدهم : تفسير در عصر جديد
آنچه گذشت ، گزارشى بود از تفسير در دوره هاى پيش كه متناسب با آگاهيها و نيازهاى هر دوره ، رو به گسترش مى نهاد؛ هر روز بر حجم آن افزوده مى شد و ابعاد مختلف آن مورد بررسى و تحقيق قرار مى گرفت . اين حالت حركت و پيشرفت در تفسير - اجتهادى - از عصر تابعان آغاز شد و قرن به قرن توسعه يافت ؛ بويژه در قرنهاى سوم و چهارم كه نهضت علمى در جوامع اسلامى شكوفا گرديد و ادب ، فلسفه ، عرفان ، دانشهاى متنوع و دست آوردهاى علمى به كمال خود رسيد.
تفسير همگام با پيشرفت ادب و علوم و معارف ، گسترش يافت و پيشرفت نمود و در تفاسير، تمامى جوانب فهم معانى قرآن در همه زمينه ها، روز به روز شكوفاتر گرديد. البته ديرى نپاييد كه با ركود علم در جهان اسلام و افول تمدن اسلامى - بويژه پس از فتنه مغول - تفسير نيز از حركت باز ايستاد و بيشتر تفاسير پس از اين دوره ، حالت تقليدى به خود گرفت ؛ لذا مى بينيم كه در اين دوران نه چندان كوتاه ، فضاى نوشته هاى تفسيرى را، خلاصه ها، خلاصه خلاصه ها و يا شرح و حاشيه ها تشكيل مى دهد و تفاسير اين دوره يا اختصار و يا اقتباس از تفاسير گذشتگان است و از هر گونه ابتكار و نوآورى قابل ذكرى عارى است .
تفسير ((غرائب القرآن و رغئب الفرقان )) نوشته نظام الدين حسن بن محمد قمى نيشابورى كه در سال 730 پايان يافته است ، چنانچه خود او در مقدمه و خاتمه تفسيرش يادآور شده ، اقتباسى است از تفسير فخر رازى و ((كشاف )) زمخشرى .(1184) او همچنين برخى اضافات از قبيل مسائل عرفانى را در متون عرفانى يافته و حديث را نيز از كتابهاى معروف كه خود نام مى برد، برگرفته است . تفسير نسفى (مدارك التنزيل و حقائق التاءويل ) نوشته ابوالبركات عبدالله بن احمد نسفى (متوفاى 701) اختصارى است از ((تفسير بيضاوى )) و ((كشاف )). بيضاوى (متوفاى 685) نيز خود از تفسير ((كشاف )) زمخشرى و ((تفسير كبير)) فخر رازى و تفسير راغب اصفهانى (متوفاى 502) اقتباس كرده است .
تنها بر ((تفسير بيضاوى )) بيش از سى حاشيه نوشته شده است و بسيارى از متاءخران مبناى تفاسير خود را - بويژه آنجا كه تبيين و توضيح آيه است - بر تفسير بيضاوى نهاده اند؛ از جمله تفسير ((صافى )) نوشته فيض كاشانى و ((كنز الدقائق )) مشهدى .
((لباب التاءويل )) معروف به تفسير خازن ، نوشته علاء الدين على بن محمد بغدادى (متوفاى 725) مختصر تفسير بغوى ، موسوم به ((معالم التنزيل )) است ؛(1185) در حالى كه بغوى هم تفسير خود را بر اساس تفسير ثعلبى ((الكشف و البيان )) نوشته است .(1186)
تفسير ثعالبى ((الجواهر الحسان ))، نوشته ابو زيد عبدالرحمان بن محمد (متوفاى 876) مختصرى است از تفسير ابن عطيه به نام ((المحرر الوجيز))(1187) با اضافاتى برگرفته شده از تفسير ((لخمى )) كه تهذيب ((تفسير طبرى )) است . تفسير ((صفاقصى )) نيز - چنانكه خود، در مقدمه آن گفته است - مختصر تفسير ابو حيان اندلسى با عنوان ((البحر المحيط)) است .(1188)
از اين نمونه ها بسيار است ؛ ولى برخى از اين اقتباسها با ذوق لطيف و اضافه كردن نكات ظريف انجام گرفته ، كه حاكى از حسن انتخاب مؤ لفان آنهاست ؛ مانند ((مجمع البيان )) ابو على ، فضل بن الحسن طبرسى كه گرچه خود مى گويد: ((مبناى تفسيرم را بر ((تبيان )) شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى نهاده ام ))؛ ولى ذوق و دقتى كه در جوانب مختلف تفسيرى ، در آن به كار رفته ، آن را از حد اقتباس فراتر برده است . همچنين ((جوامع الجامع )) وى كه گرچه اقتباسى از ((كشف )) زمخشرى است ، با چنان حسن سليقه اى در گلچين كردن نكات ظريف و بديع انجام گرفته كه آن را از گونه اى تقليد به حالت تحقيق رسانده است . همچنين ((تفسير ابن كثير)) دمشقى (متوفاى 774) كه درباره او گفته اند: وى به گردآورى حديث اشتغال داشته است ؛ چه در رجال و چه در تفسير. يعنى كار ابن كثير در نقل ماءثورات - در تفسير - خلاصه مى شود(1189) ولى تفسير او يكى از بهترين تفاسير در زمينه نقل و نقد احاديث تفسيرى است و خود، در نقد و بررسى اسرائيليات از پيشگامان اين ميدان محسوب مى شود. اين تفسير، جايگاه بلندى نزد دانشمندان دارد؛ آگاهى نويسنده آن از تاريخ و رجال و دقت او در نقد سند روايات و تحقيق پيرامون متون آنها، او را برجسته كرده است و نمى توان او را در زمره مقلدان در آورد؛ بلكه در رتبه بالاى محققان قرار دارد.
برعكس ، برخى اقتباس ها - گرچه در دوران متاءخر و عصر تحول تفسير انجام گرفته است - چنان حالت تقليد گونه بر آنها حاكم است كه نمى توان جز استنساخ نوشته هاى پيشينيان ، نامى ديگر بر آنها نهاد؛ مانند تفسير حجيم آلوسى ، ((روح المعانى ))(1190) كه به گفته استاد عبدالحميد ((اقتباسى است از تفسير فخر رازى ؛ بلكه نسخه دومى از آن تفسير است )).(1191) همچنين تفسير ((البصائر)) كه اخيرا در 60 مجلد (در بيش ‍ از پنجاه هزار صفحه ) بر دست يعسوب الدين ، رستگار جويبارى (متولد 1359 ق / 1319 ش ) صورت گرفته ، تنها انباشته از نقل آرا و گفته هاى مفسران گذشته است . در اين عصر تفاسيرى از اين قبيل - بدون هيچ نوآورى - فراوان نوشته شده است ؛ چه به صورت كامل و چه تفسير برخى از آيات و سُوَر؛ كه جاى شگفتى است .
رشد تفسير با پيشرفت زمان
جاى بحث نيست كه گسترش علم و فلسفه از عوامل موثر در فهم دين ، بويه قرآن كريم است و هر چه بشريت از دستاوردهاى علم و دانش بيشتر در اختيار داشته باشد، بهتر مى تواند به حقايق جهان هستى و مفاهيم وحيانى پى ببرد.
از سوى ديگر، نيازهاى پيچيده جامعه ، براى رهيابى به سعادت زندگى ، اين انگيزه را در انسانها به وجود مى آورد كه به سوى رهنمودهاى وحى و شريعت رو آورند. لذا در پى آنند كه پاسخ نيازهاى خود را در متون دينى پيدا كنند(1192) و همين پى گير شدنها آنان را وا مى دارد تا با ديدى عميق به آن بنگرند و با ابزارهاى شايسته ، از جمله دستاوردهاى علمى ، درباره آن به كاوش بپردازند.
اين ابزارها، با آن انگيزه ها، از روز نخست فرهيختگان جهان اسلام را بر آن داشته بود تا با تدبر و تعمق در آيات قرآن ، با همه امكانات موجود بكوشند و تا قرنهاى پنج و شش - طبق فراوردهاى هر عصر - در اين زمينه هيچ كوتاهى صورت نگرفت و اگر امروزه كمبودهايى در تحقيقات گذشتگان مى بينيم ، معلول كمبود ابزارها يا گسترده و پيچيده نبودن نيازهاست .
لذا در اين عصر (قرن سيزده و چهاردهم هجرى به بعد) با فزونى ابزارهاى فهم و گسترش و پيچيده شدن نيازها، طبيعتا رويكرد به قرآن و شريعت و دين ، تحولى شگرف يافته و شايد بيشتر يا بهتر بتوان از مفاهيم وحيانى بهره برد - البته متناسب با زمان ؛ بنابراين نمى توان از اين نظر بر گذشتگان خرده گرفت . امروزه به كمك دستاوردهاى قاطع و روشن علمى مى توان بسيارى از گرهها را گشود و از مواردى از مبهمات قرآن پرده برداشت كه ديروز ميسر نبود؛ زيرا ابزار لازم در اختيارشان نبود.
امروزه مسائل پيچيده حيات و بن بستهاى فراوانى دامنگير بشريت شده كه مى توان با رهنمودهاى زنده و جاويد قرآن ، راه را باز كرد و به حل نهايى بسيارى از آنها رسيد؛ ولى ديروز چنين مسائل پيچيده اى وجود نداشت .
جامعه انسانى و انديشه بشرى همواره در توسعه و تكامل روز افزون است و هر روز از مجهولات انسان كاسته و بر انبوه معلومات وى افزوده مى شود. در اين رهگذر، دانشهايى تنوع مى يابد و تخصصهايى در سايه پيشرفت و گسترش علوم پديد مى آيد.
به موازات اين تحولات ، شيوه زندگى انسان دگرگون شده و ابزار و لوازم جديدى جايگزين لوازم معيشتى و فكرى پيشين مى گردد. خواسته ها و توقعات براى كشف مسائل و غلبه بر مجهولات شتاب گرفته و كنجكاويها و خردگراييها فزونى يافته است . در اين راستا سوالات بيشمارى از گذشته ، حال و آينده مطرح مى شود. چگونه زيستن و چگونه ماندن و چگونه ساختن آينده ، از مسائلى است كه متناسب با سير تكاملى تحولات علم ، در شكل گسترده ترى مطرح مى شود.
در اين عرصه ، انسان معاصر مى خواهد بداند چگونه پديد آمده ؟ ويژگيهايش چيست ؟ كدام نيازش اصلى است و كدام بايد تعديل شود؟ در تطبيق ميان ارزشها و زندگى ماشينى چگونه بايد عمل كند؟ دين ، از مقوله هاى كلانى همچون آزادى و اختيار، سرنوشت (قضا و قدر)، روابط اجتماعى ، حقوق متقابل افراد و ملتها و محدوده تصرفات هر يك ؛ و معيار ارزشها و ضد ارزشها، اخلاق ، عاطفه ، عدل ، احسان و مقدار تاءثير آن در زندگى كنونى و نيز رابطه انسان با خدا، دنيا و آخرت ، تاريخ حيات انسان ، فرجام زندگى و مسائلى از اين قبيل كه شيرازه و قوام زندگى انسان را تشكيل مى دهد، چه تلقى اى دارد و راه نيكبختى در زندگى كدام است ؟
اين گونه مسائل ، اگر چه همواره مشغله فكرى انسان بوده ، با تحولات فكرى و علمى دو چندان شده و دين را به پاسخگويى مناسب با تحولات عصر فرا خوانده است ؛ يعنى از دين خواسته است تا نگرانى او را در اين گونه مسائل برطرف سازد و جواب قانع كننده و قابل قبولى - طبق معيارهاى روز - براى او ارائه كند.
البته انديشه وران و صاحبنظران بيشمار دارد؛ اما آيا با تحولات علمى ، نظر مساعد نشان مى دهد و مى تواند به گونه اى پاسخگوى آنها باشد؟ تفسير بيانات آن چگونه است ؟ آيا مى تواند نسل جديد را اقناع كند و با زبان و دانش و فرهنگ جامعه همگام باشد و آرامش و اطمينان قلبى او را فراهم سازد؟
قرآن ، خود چنين مى گويد: ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء و هدى و بشرى للمسلمين ؛(1193) قرآن را بر تو فرو فرستاديم تا همه مسائل را روشن كند و در همه مشكلات و نيازها رهنمونى خوب و رحمت و بشارتى براى همه مسلمانان باشد. قيد عموم در ذيل آيه ، همه نسلها و همه زمانها را فرا مى گيرد.
امام صادق (عليه السلام ) در جواب كسى كه پرسيده بود: چگونه است كه با گسترش دامنه تلاوت و پخش و بحث در قرآن ، طراوت و تازگيش فزونتر مى شود؟ فرمود: ((زيرا خداوند آن را براى زمانى محدود و مردمى خاص ‍ نازل نكرده است ؛ لذا در هر زمان تازه و براى هر گروهى طراوت بخش ‍ است ؛ تا روز قيامت )).(1194)
نيز از آن حضرت پرسيدند: چرا اشعار و خطبه ها در صورت تكرار موجب ملال مى گردد، ولى قرآن هرگز ملال آور نيست ؟ فرمود: ((زيرا قرآن ، براى دوره هاى بعد حجت و بيان است ؛ همان گونه كه براى دوره هاى پيشين بوده است ؛ از اين رو است كه همه مردم ، آن را تازه و با طراوت تلقى مى كنند و نيز هر كس در دل خود، به آن باز نگرد و در آن بينديشد هر بار، دانشى فروزانتر از آن به دست مى آورد و اين ويژگيها در شعر و ديگر سخنان نيست )).(1195)
اين حقيقتى است كه صاحبنظران همواره ، با مراجعه مكرر به قرآن ، با آن روبه رو بوده اند، و اين باور كه قرآن ، هميشه پاسخگوى نيازهاى روز است ، هر چه بيشتر در دلهايشان استوار گرديده و تجربه نيز اين واقعيت را آشكار ساخته است .
لذا با نگاهى به اين ميراث جاويدان ، اين نكته بخوبى نمايان است كه تفاسير قرآن همواره مناسب با شرايط روز به موازات تحولات علوم و تكامل بشرى در طى قرون ، دگرگون گشته و فهم آدميان ، از جمله متفكران نيز تحول و تكامل يافته است و با توجه به نكات دريافتى از پيشينيان ، مطالب نوترى ارائه يا آنها را تصحيح كرده اند.
چند نمونه ؛ براى روشن شدن بيشتر موضوع ، به نمونه هايى اشاره مى كنيم :
1. درباره منشاء تكوين چنين ، مى خوانيم : فلينظر الانسان مم خلق . خلق من ماء دافق . يخرج من بين الصلب و الترائب ؛(1196) آدمى بنگرد (تا ببيند) از چه آفريده شده است ؟ از آبى جهنده كه از ميان استخوانهاى صلب و ترائب بيرون مى جهد!
((صلب ))، استخوانهاى پشت و در اينجا مقصود مهره هاى كمر مرد است ؛ ولى درباره ((ترائب )) جاى بحث است و بيشتر و شايد قريب به اتفاق مفسران گذشته و حال ، بر اين باورند كه مقصود، اضلاع ، استخوانهاى رديف شده سينه زن است ؛ زيرا ((ترائب )) (جمع ((تريبه ))) به استخوانهاى جفت در بدن گفته مى شود و بيشتر مفسران بدون توجه به ساختار بدن و با گوش فرا ندادن به نداى دانش ، بويژه دانش كالبد شكافى ، پنداشته اند كه ((منى )) از لابه لاى استخوانهاى سينه زن نيز، همانند مهره هاى كمر مرد، تراوش مى كند و منشاء تكوين جنين مى گردد.
شگفت آنكه مفسران نامى در عصر حاضر نيز دچار اين اشتباه شده اند؛ از جمله طنطاوى ، شريعتى ، صاحب ((تفسير نمونه )) و برخى ديگر، توجه نكرده اند كه علاوه بر اينكه اين ادعا، خلاف ظاهر تعابير قرآن كريم است ، علم نيز آن را نمى پذيرد و واقعيت هم با آن ناسازگار است .(1197)
ساختار ((نطفه )) تنها از منى مرد - پس از جهش و فرو ريختن در رحم زن و پيوند آن با تخمك وى - صورت مى گيرد و تنها مرد است كه آب جهنده با نام ((منى )) دارد نه زن . قرآن به اين موضوع تصريح دارد و علم - ديروز و امروز - آن را ثابت كرده است .
اين اشتباه حتى در ((فقه )) اثر نامطلوبى گذارده است ؛ چنانكه بسيارى از فقها بر اين باور شده اند كه زن نيز منى دارد و آن را دفع مى كند!(1198)
تنها مفسرى - از سلف - كه به حقيقت امر پى برده است ، مفسر نامى ، ((ضحاك بن مزاحم )) خراسانى (متوفاى 105) است كه در سلسله مراتب اتباع تابعان قرار دارد. وى ((ترائب )) را به استخوانهاى جفت كه ميان دو ران ، بالاى عورت قرار گرفته ، تفسير كرده است .(1199)
امروزه به كمك يافته هاى علم ، اين حقيقت بهتر براى دانشمندان اسلامى آشكار شده و فقه و تفسير، از آفت بى خبر ديروز رسته است !
2. درباره آفرينش زمين و ستارگان مى خوانيم : اءولم ير الذين كفروا اءن السماوات والارض كانتا رتقا ففتقناهما؛(1200) آيا كسانى كه كفر ورزيدند پى نمى برند كه آسمان و زمين به هم پيوسته بودند؛ سپس آنها را از هم بازگشاديم )). ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها وللارض ائتيا طوعا اءوكرها قالتا اءتينا طائعين فقضاهن سبع سماوات ؛(1201) سپس آهنگ آفرينش آسمان كرد، در حالى كه گاز فشرده انبوهى بود؛ پس به آن و زمين فرمود: خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمان پذير آمديم . پس آسمانها را هفت بخش قرار داد)).
در اين باره دو اصطلاح به كار رفته كه مورد بحث قرار گرفته است : يكى ، ((رتق و فتق )) (رتق به معناى به هم پيوستن و فتق به معناى از هم گشوده ) و ديگرى ، ((دخان )) به معناى دود.
مفسران پيشين در مورد ((رتق و فتق آسمانها)) به آيه ففتحنا اءبواب السماء بماء منهمر(1202) استناد كرده . گفته اند: درهاى آسمان بسته بود، آن را گشوديم تا باران فراوان فرو ريزد و در مورد ((رتق و فتق زمين )) به آيه ثم شققنا الارض شقا، فاءنبتنا فيها حبا...(1203) استناد جسته ، گفته اند: زمين خفته را كه آرام و سربسته بود، بيدار كرديم و به جنبش در آورديم و شكافها در آن ايجاد كرديم تا گياهان برويند.
ولى مولا امير مؤ منان (عليه السلام ) رتق و فتق آسمانها و زمين را به معناى به هم پيوستگى و از هم گشودن تفسير نموده است .(1204) معناى ((دخان )) هم كه خمير مايه آفرينش آسمانها و زمين است ، از همين ، روشن مى شود؛ كه گاز سديم است ، كه دقيقترين واژه معادل آن در عربى ، دخان است .
مفسران سلف ، دخان را به معناى بخار برخاسته از زمين تفسير كرده اند.(1205) تنها بيضاوى (متوفاى 791) اندكى درنگ كرده و با دقت بيشترى سخن گفته است . او مى گويد: ((ماده اوليه تيره رنگى كه از ذرات كوچك تركيب يافته است )).(1206)
امروزه مفسران ، در سايه رهنمود علم ، براحتى تفسير آيات فوق را مى دانند و همان گونه كه اشاره شد، رتق و فتق را به پيوستگى و گشودگى و دخان را به گاز فشرده سديم ، تفسير كرده اند و دقت تعبير قرآن در اين باره ، بخوبى برايشان آشكار گشته است كه يكى از معجزات علمى قرآن محسوب مى شود.(1207)
3. مفسران پيشين ، از تعابير قرآن ، لنگر بودن كوهها را براى زمين استنتاخ كرده اند. لنگرهايى كه آن را از لرزش و لغزش از مدارش نگاه داشته اند؛ آنان عظمت و سنگينى كوهها را بر زمين ، مد نظر قرار داده اند؛ در صورتى كه بلندترين و پردامنه ترين كوههاى جهان در برابر حجم زمين ، قابل توجه نيست و تاءثيرى ندارد.
فخر رازى از ابن عباس چنين روايت مى كند: ((زمين را بر سطح آب ، گسترانيده ؛ آنگاه براى جلوگيرى از واژگون شدن ، لنگرهاى سنگينى بر آن استوار كرده است )).(1208)
ولى مولا امير مؤ منان (عليه السلام ) جنبه صلابت و سختى كوهها (صخريت ) را مطرح ساخته و فرموده است كه : رشته كوههاى به هم پيوسته ، همچون زرهى آهنين زمين را - زنجيره وار - احاطه و ميخكوب كرده و آن را از آشفتگى درونى كه مايه ناآرامى پوسته مى شود، نگاه داشته است .(1209 )
امروزه دانشمندان به همين حقيقت دست يافته اند و از ديدگاه علم ، اعجاز قرآن و واقع نگرى امير مؤ منان (عليه السلام )، شگفتى انگيخته است .(1210 )
ديدگاه روايات و صاحبنظران
عصرى بودن تفسير - بدين معنا كه با پيشرفت دانش و گسترش يافتن معارف بشرى ، بهتر و بيشتر مى توان به حقايق قرآنى پى برد - تلقى جديدى نيست ؛ بلكه واقعيت انكار ناپذيرى است كه از روزگاران پيشين مورد توجه بوده و همواره ، تفاسيرى متناسب با تحولات علمى و ذهنى نوشته مى شده است .
امير مؤ منان (عليه السلام ) درباره قرآن كريم مى فرمايد: هذا القرآن انما هو خط مستور بين الدفتين ، لا ينطق بلسان ولابد له من ترجمان و انما ينطق عنه الرجال ؛(1211) قرآن نوشته اى است در ميان جلد پنهان ؛ با زبان سخن نمى گويد، بلكه به ترجمان و بازگو كننده نياز دارد و اين مردان شايسته هستند كه مى توانند از قرآن سخن گويند)) و پيامهاى آن را به جهانيان برسانند. اين مى رساند كه قرآن به تنهايى ، براى رساندن پيام خود كافى نيست و لازم است مردان كارآزموده و آگاهى در كنار قرآن باشند و با توان علمى خود، پيامهاى آن را از درونش بيرون بكشند و عرضه كنند.
قرآن كريم ، خود نيز چنين مى گويد: واءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون ؛(1212) ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا آن را براى مردم تبيين كنى ؛ باشد كه خود بينديشند)).
از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ماءمور بود در كنار قرآن باشد و آن را براى مردم بازگو كند و به همين جهت در حديث ((ثقلين )) تاءكيد شده كه قرآن و عترت از هم جدا نيستند و با عنايت به هر دوى آنها وصول به حقايق شريعت و رسيدن به هدايت ميسر است .