اهل عرفان - عموما - از همين
زاويه به قرآن نگريسته و خواسته اند با تاءويل ظاهر قرآن ، به باطن آن
پى ببرند؛ ولى ميزان موفقيت آنان ، به مراتب استعداد و مقدار قابليت
ايشان - براى دريافت فيض - بستگى دارد. برخى نسبتا و برخى كاملا
موفقند؛ برخى نيز كاملا ناموفق و گمراهند.(948)
از ويژگيهاى - تقريبا فراگير - تفسير عرفانى ، جهت گيرى مشخص آن به سوى
تهذيب نفس و آراسته شدن به مكارم اخلاق است . مفسران در اين روش -
عموما - به دنبال همين هدف و در پى آنند كه از درون قرآن ، وسيله اى
براى رسيدن به آن به دست آورند؛ هر چند كشف اين وسيله قرآنى بسختى
انجام مى گيرد و بر حسب متعارف ، امكان ندارد و چه بسا نظر خود را بر
قرآن تحميل كرده اند؛ و اينان (تحميل كنندگان ) همان گروه ناموفق و
گمراهند.
از گروه موفق ، مى توان ابو محمد سهل بن عبدالله تسترى (متوفاى 283) و
ابو عبدالرحمان سلمى (متوفاى 412) و ابوالقاسم قشيرى (متوفاى 465) و
رشيد الدين ميبدى (قرن ششم ) را نام برد؛ چنانكه در گزارشهايى كه از
تفاسيرشان مى آوريم به دست مى آيد ولى تاءويلاتى كه محيى الدين ابن
عربى (متوفاى 638) كرده است ، او را شخصى ناموفق نشان مى دهد.
راز موفقيت در تاءويل كردن قرآن ، آن است كه ضابطه تاءويل رعايت شود و
آن ، دقت در ويژگيهايى كه كلام را دربر گرفته و تشخيص دخالت هر كدام در
هدف و مرام ؛(949)
و سپس ، انتزاع مفهوم عام است ؛ چنانكه با ظاهر سازگار باشد و در گستره
اى قرار گيرد كه ظاهر را نيز فراگيرد.(950)
خلاصه اينكه : تاءويل بايد به گونه اى باشد كه شاهد درستى آن از خود
قرآن برآيد. البته اين شهادت بيشتر از راه دلالت اقتضاست ؛ چون دلالت
التزامى ، غيربيّن محسوب مى شود؛ گرچه براى ژرفنگران بين است ؛ و اءمر
به تدبر در قرآن
(951) و تذكر به ((اءولى الالباب
؛ صاحبان خرد و انديشه )) و ترغيب به تعمق در
فهم معانى قرآن : ((و لعلهم يتفكرون
))(952)
به همين مطلب اشاره مى كنند.
مولا امير مؤ منان ، على (عليه السلام ) مى فرمايد:
ذلك
القرآن فاستنطقوه و لن ينطق ؛ ولكن اخبركم عنه : اءلا ان فيه علم ما
ياءتى والحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم ؛(953)
قرآن را به گفتار آوريد؛ در حالى كه خود، گويا نيست ؛ اما من به شما
خبر مى دهم كه علم اولين و آخرين و علاج همه دردها و برنامه هاى زندگى
سالم ، همه و همه در قرآن است ؛)) پس بكوشيد
تا پاسخ همه نيازهاى خود را از درون قرآن بيرون كشيد.
به گفتار آوردن قرآن و اينكه قرآن خود گويا نيست ؛ مربوط به معانى
باطنى قرآن است كه بدون تعمق و كاوش ، ظاهر نمى شود وگرنه معانى ظاهرى
قرآن (در حد ترجمه ) براى همه روشن است و قرآن خود گوياى آن است .
اساسا جاودانگى قرآن ، به همان معانى باطنى وابسته است و پيامبر اسلام
، از آغاز بر اين امر تاءكيد مى كرد تا مسلمانان به ظاهر قرآن بسنده
نكنند و در آن بينديشند و ژرفنگر باشند و حقايق تابناك و گسترده و
جاودانى آن را همواره به دست آرند.
اهل ذوق و عرفان و ژرفنگران با توجه به اين نكته ، همواره مى كوشند تا
به حقايق نهانى و جاودانى قرآن دست يابند؛ و آنان كه از روى اخلاص
كوشيده اند همواره در عنايت حضرت حق ، موفق بوده اند:
والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين .(954)
همچنين يادآورى مى كنيم : برخى از دريافتهاى كلى از قرآن ، اساسا
تاءويل شمرده نمى شود و با اندكى تدبر، روشن مى شود كه مفهوم عامى است
كه از ظاهر لفظ به دست مى آيد؛ چون بيشتر به عنوان ((كبراى
كلى )) مطرح شده اند و كبرا بودن آنها، به
عموميت مفهوم بستگى دارد؛ مثلا خداوند در آنجا كه به حضرت موسى (عليه
السلام ) خطاب مى كند:
يا
موسى لا تخف انى لا يخاف لدى المرسلون
(955) مطلبى كلى و با مفهمومى گسترده و عام مطرح
مى كند و سپس آن را درباره آن حضرت انطباق مى دهد. به موسى مى گويد: در
اينجا و در حضور من بايد كاملا احساس امنيت كنى و بيم و هراس به خود
راه ندهى ؛ زيرا هر كس به آن حضور راه يافت ، شايسته نيست كه از چيزى
بهراسد؛ چو در جايى كاملا امن قرار گرفته است .
اين تعليل به منزله كبراى كلى است و اين را مى رساند كه هر كه را در
حضور حق رخصت ملاقات دادند و به مقام قرب نايل گرديد، از همه علايق و
عوائق رسته است و نگرانى و پريشانى خاطر، او را آزرده نخواهد كرد؛ از
اين رو است كه با چنين دليلى درباره همه انبيا، از جمله پيامبر اسلام
استدلال كرده ايم كه در موقع آغاز بعثت ، تمامى پرده ها از ميان
برداشته مى شود و پيامبر، خود را در هاله اى از درخشش حق مى بيند و
حقايق ، نزد او مكشوف و عيان مى گردد و ديگر جاى بيم و وحشت نيست . از
امام صادق (عليه السلام ) پرسيدند: چگونه است كه پيامبران در آغاز وحى
، دچار شك و ترديد نمى گردند؟ فرمود: ((كشف عنها
الغطاء؛(956)
پرده از پيش آنها برداشته مى شود)). در آنجا هم
كه حضرت موسى در مقام اظهار شكر و سپاس - در مقابل نعمتهايى كه خداوند
به او عنايت كرده است - مى گويد:
رب
بما اءنعمت على فلن اءكون ظهيرا للمجرمين ؛(957)
خداوندا در مقابل نعمتهايى كه به من ارزانى داشته اى (در پيشگاه تو
تعهد مى كنم و بر خود مقرر مى دارم كه ) هرگز تبهكاران را يارى نكنم
)).
اين تعهدى است كه حضرت موسى در پيشگاه الهى و در مقابل عنايتهاى فراوان
او، بر خود مقرر مى دارد؛ و بدين گونه ، سپاس نعمتهاى حق تعالى را به
جاى مى آورد؛ و درس و آموزه اى است براى تمامى كسانى كه مورد عنايت حق
تعالى قرار گرفته و از نيرومند و تواناييهاى گوناگون مادى و معنوى
برخوردار شده اند؛ تا بدانند كه هر توانايى - از جمله ، دانش و بينش
كه سرآمد تواناييهايند - نعمتى است خدايى كه بايد براى آن ، از خداوند
سپاسگزارى كنند و آن را در اختيار ستمكاران و دشمنان خدا و خلق قرار
ندهند تا از آن ، سوء استفاده كنند و در جهت زيان جهانيان و استثمار
مستضعفان به كار برند.
اين مفهوم كلى كه از آيه به دست مى آيد، همان جنبه آموزش جاودانه قرآن
است كه از آن ، با عنوان تاءويل يا بطن ياد مى شود؛ و عمده ، پى بردن
به همين آموزه هاى كلى است كه از ابتدا بر آنها تاءييد شده است .
در آيه
اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لينا لعله يتذكر اءو يخشى ،(958)
به حضرت موسى و برادرش هارون دستور داده مى شود كه به سوى فرعون
بشتابند و او را دريابند؛ زيرا او سر به طغيان نهاده و سركشى را از حد
گذارند است ؛ ولى بايد تا مى توانند با وى از در مسالمت درآيند؛ بلكه
متذكر و رام گردد.
اهل ذوق و عرفان ، از تعليلى كه در آيه آمده است (انه طغى ) گستره آيه
را فراتر از داستان موسى و فرعون مى شمارند و وظيفه هر انسان آزموده مى
دانند كه به سوى طاغيان سركش ، از جمله نفس خويش بشتابد و او را دريابد
تا سركشى را از حد نگذراند؛ ولى بايد با مدارا و آرام آرام او را رام
كند؛ بلكه سر طغيان فرو نهد و با فطرت پاك و عقل سليم همراه شود.
اين دريافت ، از تعليل كلى وارد در آيه مستفاد مى شود و آن را از
تنگناى اختصاص بيرون مى آورد.
در آيه
و ان
من شيعته لابراهيم اذ جاء ربه بقلب سليم
(959) ابراهيم خليل الرحمان ، آنگاه از پيروان
راستين حق و حقيقت شناخته شد كه با قلبى پاك در پيشگاه خداوند سر تسليم
فرود آورد و با تمام وجود خود را به پروردگار خويش تسليم نمود؛ و اين
همان فناء فى الله است .
از تعليل وارد در اين آيه ، يعنى عبارت ((اذ جاء
ربه بقلب سليم )) به دست مى آيد كه شرط پيوستن
به كاروان پيروان حق ، تسليم محض شدن در پيشگاه الهى است . هر كه در
پيشگاه حق ، تسليم محض گرديد و از خود و خودى بيرون شد و جز ذات حق
چيزى نديد، شايستگى دريافت نشان ((بندگى
)) را در خود فراهم ساخته و به كاروان پيروان حق
راه يافته است .
از اين رو، درباره پيروان مكتب ولايت گفته اند: آنگاه شايسته اند نشان
((شيعه على بودن )) را
دريافت كنند كه در پيشگاه حق تسليم محض باشند.
آيه
فلا تجعلو لله اءندادا و اءنتم تعلمون ؛(960)
براى خدا نظير و شريك قرار ندهيد؛ با آنكه مى دانيد (خدا، نظير و شريكى
ندارد). يعنى ، با كمال گستاخى از ديگران پيروى مى كنيد و به خواست
آنان گردن مى نهيد يا آنان را مى پرستيد؛ با آنكه مى دانيد چنين
شايستگى اى را - كه تنها خاص پروردگار است - ندارند.
سهل تسترى در اين باره يم گويد: ((ندّ در اين
آيه به معناى ضد است و كدام ضد خطرناكتر از نفس اماره است كه فزونخواه
سركش است و بدون رعايت و اطاعت حق ، تو را به پيروى از خود مى كشاند؟)).(961)
در آيه
يا
اءيها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار(962)
نيز دستور است كه ابتدا به مقابله و مقاتله با دشمنان نزديك خود
بپردازيد. اين دستور، عام است ؛ تا جايى كه واجب است انسان پيش از هر
چيز به مجاهده با نفس برخيزد.(963)
نيز آيه
و
يوم يعرض الذين كفروا على النار اءذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا
واستمتعتم بها...(964)
گرچه خطاب به كفار، آنهم در روز قيامت است ؛ ولى با نظر به ملاكها،
امروزه مى توان به اهل ثروت و ترف كه سرگرم لذائذ دنيوى هستند و فردا
را به فراموشى سپرده اند، گفت : شما طيبات زندگى را در همين بهره مند
شدنهاى زودگذر، از دست داده و مى دهيد. نقل شده كه بزرگى ، با كسى كه
سرگرم زندگى مرفه خود بود گفت : ((با اين آيه چه
مى كنى ؟!)).(965)
قشيرى در ذيل آيه غنائم مى گويد: ((همان گونه كه
جهاد اصغر غنيمت دارد، جهاد اكبر نيز غنيمت دارد و آن اين است كه بنده
، نفس خويشتن را كه در دست دشمن (هوى و شيطان ) است ، از او به غنيمت
مى گيرد. سهمى از اين غنيمت براى خدا و رسول است و بنده را در آن نصيبى
نيست ... آنگاه است كه بنده از هرگونه بندگى خواهشها آزاد است ؛ براى
خدا خالص شده است و هر چه ما سوى الله است از نظر وى محو مى شود.
من لم يكن بك فانيا عن حظه |
|
و عن الهوى و الانس و الاحباب |
فكاءنه بين المراتب واقف |
|
لمنال حظ اءو لحسن ثواب
(966) |
در تفسير ادبى و عرفانى خواجه عبدالله انصارى نيز چنين آمده است :
((غنيمت ، مال كافران است كه در جهاد و جنگ ،
نصيب مسلمانان شود؛ و جهاد دو قسم است : يكى جهاد ظاهر با كافر، به تيغ
و شمشير؛ ديگرى جهاد باطن است با نفس ، به قهر و كوشش .
مجاهدان به شمشير سه مردند: كوشنده ماءجور، خسته مغفور و كشته شهيد.
همچنين مجاهدان با نفس هم سه مردند: يكى مى كوشد؛ وى از ابرار است .
يكى مى تازد؛ وى از اوتاد است . يكى باز رسته ؛ وى از ابدال است
)).
سپس درباره خمس غنائم مى گويد:
((همان گونه كه
از مال غنيمت ، سهم خدا و رسول را بيرون كنند، همچنين در معاملات حقيقت
كه دل را غنيمت است ، خداى را در آن سهمى است كه بنده در آن آزاد بود و
به حق باشد؛ از خود بى زار و از عالم آزاد.
پير طريقت گفت : بنده را وقتى بيايد كه از تن ، زبان ماند و بس ؛ و از
دل ، نشان ماند و بس ؛ و از جان ، عيان ماند و بس . دل برود، نموده
ماند و بس . جان برود، ربوده ماند و بس .
بُلعجب بادى است در هنگام مستى باد فقر |
|
كز ميان خشك رودى ماهيانِ تر گرفت |
ابتدا غواص ترك جان و فرزندان بگفت |
|
پس به دريا در فروشد تا چنين گوهر گرفت |
سالها مجنون طوافى كرد در كهسار و دشت |
|
تا شبى معشوقه را در خانه ما در گرفت
(967) |
در تفسير منسوب به ابن عربى ، آمده است :
((اين
آيه ، چون به واقعه خاصى نظر دارد، تاءويل پذير نيست ؛ ولى اگر بخواهى
تاءويل آن را بدانى
(968) مى توان گفت : خطاب به
((قواى
روحانى
)) است ؛ كه هرگاه از علوم نافعه بهره اى
برويد، خمس آن از آن خداست ؛ و آن ، شهادت
اءن
لا اله الا الله و اءن محمدا رسول الله به لحاظ
((توحيد جمعى
)) و
((رسول
باطنى ، است ؛ و
((ذوالقربى
))،
همان سر درونى است ؛ و
((يتامى
))، حكمت نظرى و عملى است : يتيمان ، نيروهاى كفر و مساكين ،
بيچارگان قواى نفسند،
((ابن سبيل
))، سالكان غريب طريقتند كه از سرزمين اصلى خود دور افتاده و در
راه توحيد قدم گذارده اند
)).
(969)
همان گونه كه گفتيم و در سخن ابن الصلاح خواهد آمد، روشن است كه اين
گونه ، تاءويلات ، بيشتر به دريافتهايى مى مانند؛ آنهم به صورت استشهاد
نه استناد،
(970)
لذا نمى توان ، آن را تفسير به راءى يا تاءويل باطل دانست ؛ و العلم
عند الله .
اين نمونه ها، دريافتهايى از قرآن است و در آنها، از ملاكهاى عمومى
خطاب بهره گرفته شده است . اساسا تفسير يا تاءويل آيه بدين معنا كه
مراد واقعى خداوند، تبيين باشد در كار نيست و لذا نمى توان آن را تفسير
به حساب آورد؛ چه رسد به تفسير به راءى .
اين گونه تاءويلات ، علاوه بر آنكه ضابطه و شروط تاءويل در آنها رعايت
گرديده و از راه پى بردن به ملاك عام آيه چنين برداشتهايى شده است ،
گونه اى بهره گيرى از قرآن است كه بيشتر به استشهاد مى ماند تا استناد؛
همانند استناد؛ همانند استشهاد به ضرب المثلها كه صرفا تشبيه و تنظيرند
نه استناد و استدلال .
با دقت در موارد تاءويلى ياد شده ، اين جهت بخوبى پيداست كه غرض ،
استشهاد به عموم ملاك آيه است نه تعيين و تبيين مصداق مراد آيه . از
اين رو، هر گونه احتمال تفسير به راءى ، موضوعا منتفى است ؛ البته در
صورتى كه اصول و مبانى تاءويل كردن را رعايت كرده باشند؛ مانند موارد
ياد شده ؛ ولى گاه ديده مى شود كه برخى از مفسران عارف مسلك ، بى گدار
به آب زده ، و بى هيچ ضابطه اى دست به تاءويل زده اند. اين گونه
تاءويلات بى مبنا، گذشته از اينكه فاقد اعتبارند، تحميل بر قرآن و
تفسير به راءى شمرده مى شوند و متاءسفانه ، اندك هم نيستند.
از جمله ، در تفسير
((بسم الله الرحمان الرحيم
)) چيزهايى به هم بافته اند كه شايسته مقام يك
عارف نيست و بسيار شگفت آور است .
ابوالفضل ميبدى در
((كشف الاسرار
))
- كه بهترين و زبده ترين تفسير عرفانى است - مى گويد:
الباء بهاء الله ؛ والسين ، سناء الله ؛ والميم ، ملك الله . از
روى اشارت ، بر مذاق خداوندان معرفت ، باء
((بسم
الله
)) اشارت دارد به بهاء احديت ؛ سين به سناء
صمديت ، ميم به ملك الهيت . بهاء او قيومى ؛ سناء او ديمومى ؛ ملك او
سرمدى . بهاء او قديم ؛ سناء او كريم ؛ ملك او عظيم . بهاء او با جلال
؛ سناء او با جمال ؛ ملك او بى زوال . بهاء او دل ربا؛ سناء او مهرفزا؛
ملك او بى فنا.
اى پيش روا از هر چه به خوبى است جلالت |
|
اى دور شده آفت نقصان ز كمالت |
زهره به نشاط آيد چون يافت سماعت |
|
خورشيد به رشك آيد چون ديد جمالت |
الباء بره باءوليائه ؛ والسين سره مع اءصفيائه ؛ و الميم منه على اءهل
ولائه ؛
باء، بر او بر بندگان او؛ سين ، سر او با دوستان او؛ ميم ، منت او بر
مشتاقان او. اگر نه بر او بودى ، رهى را چه جاى تعبيه سر او بودى ؛
ورنه منت او بودى ، رهى را چه جاى وصل او بودى ؛ رهى را بر درگاه جلال
چه محل بودى ؛ ورنه مهر ازل بودى ، رهى آشناى لم يزل ، چون بودى ؟
آب و گل را زهره مهر تو كى بودى اگر |
|
هم به لطف خود نكردى در اءزل شان اختيار
|
مهر ذات تو است الهى دوستان را اعتقاد |
|
ياد وصف تو است يا رب غمگنان را غمگسار |
يكى از پيران طريقت گفت : الهى ، به نشان تو بينندگانيم ؛ به شناخت تو
زندگانيم ؛ به نام تو آبادانيم ؛ به ياد تو شادانيم ؛ به يافت تو
نازانيم ؛ مست مهر از جام تو مائيم ؛ صيد عشق در دام تو مائيم .
زنجير معتبر تو دام دل ما است |
|
عنبر ز نسيم تو غلام دل ما است |
در عشق تو چون خطبه به نام دل ما است |
|
گويى كه همه جهان به كام دل ما است |
بسم الله : گفته اند كه اسم از
((سمة
)) گرفته اند و
((سمة
)) داغ است ؛ يعنى گوينده
((بسم
الله
)) دارنده آن رقم و نشان كرده آن داغ است .
بنده خاص ملك باش كه با داغ ملك |
|
روزها ايمنى از شحنه و شبها ز عسس |
هر كه او نام كسى ، يافت از اين درگه يافت
|
|
اى برادر كس او باش و مينديش ز كس |
على بن موسى الرضا (عليه السلام ) گفت :
اذ
قال العبد: بسم الله ، فمعناه : وسمت نفسى بسمة ربى . خداوندا
داغ تو دارم و بدان شادم ، اما از
((بود
))
خود به فريادم . كريما
((بود
))
من از پيش من برگير كه
((بود
))
تو را گرد همه كارم
)).
(971)
جز مطلب اخير، همگى بافته هايى است كه ذوق ادبى سرشار، آن را اقتضا
كرده است نه عرفان حقيقى ؛ لذا اگر اين مطالب را به عنوان تفسير يا
تاءويل قرآن گفته اند، گزافه اى بيش نيست . ولى ظاهرا تنها دريافتهايى
است كه هنگام سماع اين كلمات به ذهن و دل اهل عرفان خطور مى كند؛ نه
آنكه خواسته باشند، قرآن را بدين گونه تفسير يا تاءويل كنند. در گزارشى
از تفسير ابو عبدالرحمان سلمى ، از ابوالقاسم قشيرى مى آوريم كه اين
گونه مطالب ،
((خاطر
))هايى
بوده كه هنگام شنيدن اين حروف ، بر دل عارفان مستعد مى رسيده است .
(972)
نيز درباره حروف مقطعه در آغاز برخى سوره ها - كه اسرارى است ميان خدا
و پيامبرش و جز او و جانشينان معصومش كسى از آنها آگاه نيست - چيزهايى
گفته اند كه از دايره وهم فراتر نمى رود.
عارف وارسته ، ابو عبدالرحمان سلمى مى گويد:
((الم
- در ابتداى سوره بقره - طبق گفته برخى ، الف ، الف وحدانيت است ؛ لام
، لام لطف ؛ ميم ، ميم مُلك و معناى آن اين است كه هر كه مرا بدرستى
يافت و وابستگيها را از خود دور ساخت ، از در عنايت و لطف به او خواهم
نگريست و او را از
((رق
))
عبوديت بدر آورده به ملكوت اعلى صعود مى دهم ؛ كه همان وصل به مالك
الملك و روى از ديگرى برتافتن است ؛ و نيز گفته اند: الف ، افراد (تنها
نگاه داشتن ) سر است ؛ لام ، لين (نرمش ) اعضاى بدن در انجام عبادت (و)
ميم ، محو كردن آثار و نشانه هاى خودى و پيوستن به حق ؛ كه اگر چنين
شدى ، تو را به صفات و نشانه هاى انس شهود و قرب به حق ، آراسته خواهم
نمود
)).
(973)
يكى ديگر از ناهمگونيهايى كه در تفاسير اهل عرفان به چشم مى خورد، عدم
تقيد آنان به اصول ادبى و قواعد لغت است . تنها به ذهنيات خود مى
انديشند؛ گرچه قواعد ادب و لغت آن را نپذيرد. شايد به اين دليل باشد كه
نزد آنان ، علوم رسمى در برابر علوم حقيقى ارجى ندارند! در صورتى كه
نزد دانشمندان و اهل تحقيق ، رعايت اصول ادب و قواعد لغت ، از
مستحكمترين پايه ها براى فهم معانى قرآن و رسيدن به مقاصد عاليه وحى به
شمار مى رود و همين رعايت نكردن اصول گفتگو در كلام ، موجب گرديده كه
در تفسير يك عبارت ، هر جا به گونه اى سخن بگويند؛ زيرا ملاك آنان ،
خواطر ذهنى (آنچه به ذهن خطور مى كند) است ؛ نه فهم محتوايى كلام ؛ لذا
ابوالقاسم قشيرى كه از تواناترين مفسران عارف مسلك به شمار مى رود، خود
در تفسير
((بسم الله الرحمان الرحيم
)) (سوره حمد) چنين مى گويد:
((هر
جا (در هر سوره ) جداگانه ، اشارات اين آيه را بيان مى كنيم
))(974)
و در عمل چنين كرده است .
قشيرى در تفسير بسمله سوره حمد مى گويد:
((باء
در
((بسم الله
)) حرف
تضمين است ؛ زيرا همه موجودات و مخلوقات به واسطه او پديد آمدند. چيزى
در عالم وجود نيست مگر آنكه وجودش مستند به حق تعالى و در اختيار اوست
و از او نشاءت گرفته است و به او بازگشت مى كند. اوست علت هر كه وجود
يافت و به سوى توحيد شتافت و هر كه ره الحاد پيش گرفت و منكر گرديد.
به واسطه او است هر كه شناخت و اقرار آورد و هر كه تخلف ورزيد و راه
گناه رفت
)).
(975)
اينكه باء تضمين چيست و اين معانى كه براى آن ذكر كرده اند از كجا سر
درآورده است ، روشن نيست ! بويژه جملات اخير او كه رايحه اى نامطلوب
دارد!
در تفسير بسمله سوره بقره نيز مى گويد:
((اسم از
ريشه
((سمو
)) (رفعت ) و
((سمه
)) (علامت ) گرفته
شده است . كسى كه اين نام را مى برد شايسته است كه به نشانه هاى انواع
مجاهدات مفتخر گردد و از همت والاى خود به درجات بالاى كشف و شهود نايل
شود. پس هر كه به نشانه هاى اين داد و ستد آراسته نگرديد و همتى والا
در راه رسيدن به اسرار نداشت ، لطافت روح ذكر را هنگام گفتن نخواهد
يافت ؛ و لذائذ قرب را در حالت صفاى خويشتن نخواهد چشيد
)).
(976)
معلوم نشد كه
((اسم
)) را
از ريشه
((س . م . و
))
گرفته است يا
((و. س . م
))
اين دو، نه در لفظ با هم سازگارند و نه در معنا؛ حال ، قشيرى چگونه
آنها را با هم جمع كرده و اين همه معانى و مطالب بلند عرفانى را از آن
اقتباس كرده است ؟!
در سوره آل عمران مى گويد:
((اهل تحقيق (اهل
حقيقت : صوفيان و اهل عرفان ) درباره اسم جلاله
((الله
)) اختلاف دارند كه مشتق است يا نه . بسيارى از
آنان معتقدند كه اسم خاص است و معناى اشتقاقى ندارد؛ لذا اهل عرفان با
شنيدن اين نام ، چيزى جز ذات اقدس متعال ، كه پيراسته از همه معانى است
به ذهنشان نمى رسد؛ و اين ، شهود قلب را - كه با تمام وجود به سوى او
توجه دارد - مى رساند
)).
(977)
در تفسير سوره نساء مى گويد:
((مفسران اختلاف
دارند كه
((اسم
)) از
((سمو
)) مشتق شده است يا
از
((سمة
)). هر كه وجه
اول را گفت به درجه رفعت در همه احوال نايل گرديد و هر كه دوم را
پذيرفت به نشانه هاى عبوديت و خلوص نيت مفتخر گرديد؛ و گفته اند: هر كه
به او وصل شد، او را از عالم اوهام بالا برد؛ و هر كه از او فاصله گرفت
نشانه جدايى به خود گرفت
)).
(978)
در تفسير سوره مائده مى گويد:
((شنيدن نام خدا
موجب وقار و هيبت است و هيبت متضمن فنا و غيبت است ؛ و شنيدن صفت
((رحمان و رحيم
)) مايه
حضور و رجعت و حضور متضمن بقاء و قرب منزلت است . پس هر كه او را به
نام
((خدا
)) خواند، او
(خدا)، در كشف و شهود جلال و جبروت ، او (شخص ) را مدهوش كرد؛ و هر كه
او را به نام
((رحمان و رحيم
))
خواند، او (خداوند) بر او روح حيات دميد و اءلطاف قدسيه را بر او ريزان
كرد
)).
(979)
قشيرى - همين گونه - هر جا چيزى مى سرايد؛ خواه متناسب باشد و خواه
نامتناسب . عمده آن است كه بسيارى از گفته هايش فاقد دليل است و كاملا
عليل ؛ ولى هنگامى كه به سوره
((قريش
)) مى رسد، تغيير جهت مى دهد و شيوه خود را
فراموش مى كند. در تفسير بسم الله اين سوره مى گويد:
((باء
))
اشاره به برائت ساحت قدس
((سر موحدان
)) است ، از هر گونه گمان نو پديد شدن و از هر
چه نبود و بود شد؛ و اشاره است به انقطاع الى الله در خوشى و ناخوشى و
رفاه و سختى .
((سين
))
اشاره به سكون نفس ايشان (عارفان واصل ) است - در همه احوال و با
مراعات ادب نسبت - به آنچه دست تقدير از پس پرده غيب پديد مى آورد.
((ميم
)) اشاره به منت
خداوند است بر ايشان كه توفيقشان داد تا در راه شناخت او به حقيقت پى
برند و راه اطاعت را بر خود هموار ساختند
)).
(980)
اينكه چرا تغيير جهت داده است نيز روشن نيست . شايد اين نيز الهامى
باشد كه از راه باطن دريافت كرده و براى آن ، به دليل و برهان نياز
نداشته است ! از همه ناگوارتر، بى پروايى برخى از مفسران عارف مسلك است
كه بى محابا دست به تاءويل آيات قرآن زنده اند.