تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۲۱ -


وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا (47 ) وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّة بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِدًا (48 ) وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً اِلاّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا (49 )

و روزى كه كوه ها را از جا مى كنيم و زمين را آشكار بينى و آنان رابر مى انگيزيم و هيچ يك از آنها را فرو گذار نكنيم (47) و همگى در يك صف بر پروردگارت عرضه شوند، (و خدا به آنها گويد:) شما نزد ما آمديد همان گونه كه شما را نخستين بار آفريده بوديم، بلكه شما گمان كرديد كه برايتان وعده گاهى قرار نمى دهيم (48) و نامه اعمال گذارده مى شود، پس گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است هراسانند و مى گويند: واى برما! اين نامه اعمال را چه شده است كه هيچ كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته مگر اين كه آن را بر شمرده است؟ و آنان آنچه را كه انجام داده بودند حاضر مى يابند و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند (49)

نكات ادبى

1 ـ «نسيّر» از جا مى كنيم، حركت مى دهيم.

2 ـ «بارزة» آشكار، مسطح، بدون پستى و بلندى.

3 ـ «لم نغادر» رها نمى كنيم، فرو گذار نمى كنيم.

4 ـ «صفا» حال است به معناى «مصفوفين».

5 ـ «مشفقين» ترسان، هراسان، بيمناك.

6 ـ «مال هذا» در رسم الخط مصحف لام در «مال» جدا و به صورت حرف بزرگ نوشته شده، در حالى كه قياس در اين است كه به «هذا» وصل شود: «مالهذا» ولى كاتبان قرآن از رسم عثمانى پيروى كرده اند.

تفسير و توضيح

* آيات (47 ـ 49) و يوم نسيّر الجبال وترى الارض بارزة...: صحنه هايى از برپايى قيامت را بيان مى كند. آن روز، روزى است كه كوه ها از جا كنده مى شوند و به حركت در مى آيند و زمين، سطحى هموار پيدا مى كند و همه جاى آن آشكارا ديده مى شود.

نابود شدن كوه ها در قيامت در آيات ديگر هم آمده است:

و بسّت الجبال بسّا فكانت هباء منبثّا (واقعه/ 5 ـ 6)

و كوه ها ريز ريز شود و چون گرد و غبار پراكنده گردد.

يوم تكون السماء كالمهل و تكون الجبال كالعهن (معارج/ 8 ـ 9)

روزى كه آسمان چون مس گذاخته شود و كوه ها مانند پنبه زده شده گردد.

در ادامه آيه مورد بحث مى فرمايد و آنان را بر مى انگيزيم و هيچ يك از آنان را رها نمى كنيم، يعنى تمام افراد بشر از اولين و آخرين از قبرها زنده مى شوند و در آن روز گردهم مى آيند و همگى در يك صف به خداوند عرضه مى شوند و خدا به آنان مى گويد: شما اكنون همان گونه كه شما را نخستين بار آفريده بوديم، نزد ما آمده ايد، يعنى همان گونه كه انسان در لحظه تولّد عريان است و مال و فرزندى ندارد، در قيامت هم مردم به همان حالت محشور مى شوند. در روايتى از پيامبر اكرم آمده كه مردم به صورت عريان محشور مى شوند، و وقتى راوى پرسيد: آيا آنها از يكديگر خجالت نمى كشند؟ پيامبر فرمود: در آن روز هر كس را كارى است كه او را كفايت مى كند(210)يعنى فرصت نگاه كردن به يكديگر را ندارند.

خطاب ديگرى به مردم مى رسد: شما گمان مى كرديد كه برايتان وعده گاهى قرار نمى دهيم، يعنى مى پنداشتيد كه قيامتى در كار نيست ولى اكنون مى بينيد كه قيامت بر پا شده است.

آن روز، روز حساب و كتاب و رسيدگى به نامه اعمال است و پرونده هاى اعمال رو مى شود و گنهكاران را مى بينى كه از محتواى آن پرونده هراسان و بيمناكند و مى گويند: اين چگونه پرونده اى است كه هيچ كار كوچك و بزرگ نيست مگر اين كه در آن جا آمده است؟ آنان تمام كارهايى راكه در دنيا انجام داده بودند، در آن جا حاضر مى بينند. اين جمله بر تجسّم اعمال دلالت دارد، زيرا گفته شده كه نفس آن عمل ها را حاضر و آماده مى بينند. در روز قيامت خود عمل هاى انسان به شكل بهشت يا جهنم تجسم پيدا مى كند.

موضوعاتى كه دراين آيات بيان شده، در آيات ديگر هم به صورت هاى گوناگون آمده است، مانند:

و لقد جئتمونا فرادى كماخلقناكم اوّل مرّة وتركتم ماخوّلنا كم وراء ظهوركم (انعام/ 94)

و هر آينه همان گونه كه شما را بار نخست آفريديم، تنها به نزد ما آمديد و آنچه را كه به شما داده بوديم، پشت سر خود وا گذاشتيد.

قل انّ الاوّلين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم (واقعه/49 ـ 50)

بگو: هر آينه اولين و آخرين همگى در وقت آن روز معلوم گرد مى آيند.

يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا وما عملت من سوء (آل عمران/ 30)

روزى كه هر شخصى آنچه را كه از خوب و بد انجام داده حاضر مى يابد.

چند روايت

1 ـ عن ابى عبداللّه (ع) قال: اذا كان يوم القيامة دفع الى الانسان كتابه ثم قيل له: اقرأه. قلت: فيعرف ما فيه؟ فقال: يذكره فما من لحظة و لاحكمة و لا نقل قدم و لا شئ فعله الاّ ذكره كانه فعله تلك الساعة، فلذلك قالوا: «ياويلتنا ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الاّ احصاها».(211)

امام صادق (ع) فرمود: وقتى روز قيامت به پا شود، نامه اعمال انسان به او داده مى شود و به او گفته مى شود كه بخوان. راوى مى گويد: گفتم: آيا آنچه را كه در آن است مى فهمد؟ امام فرمود: به يادش مى آيد. هيچ لحظه اى و هيچ كلمه اى و هيچ حركت قدمى نيست مگر اين كه به ياد او مى آيد، گويا كه آن را همين الان انجام داده است و براى همين است كه مى گويند: واى بر ما! اين چگونه پرونده اى است كه از هيچ كوچك و بزرگى فروگذار نكرده مگر اين كه آن را بر شمرده است.

2 ـ عن ابى عبداللّه (ع) قال: يذكر العبد جميع ما عمل و ما كتب عليه كأنّه فعله تلك الساعة.(212)

امام صادق (ع) فرمود: «بنده تمام آنچه را كه انجام داده و آنچه در آن پرونده نوشته شده به ياد مى آورد، گويا كه آن را در همين لحظه انجام داده است.

وَ اِذْ قُلْنا لِلْمَلاِئكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّه أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيآءَ مِنْ دُونى وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً (50 ) مآ أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلّينَ عَضُدًا (51 )وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكآئِىَ الَّذينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقًا (52 ) وَ رَءَا الْمُجْرِمُونَ النّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفًا (53 )

و هنگامى كه به فرشتگان گفتيم كه براى آدم سجده كنيد، پس سجده كردند جز ابليس كه ازجنّ بود كه از فرمان پروردگارش سرپيچيد، آيا شما او و نسل او را به جاى من دوستانى بر مى گيريد؟ در حالى كه آنها دشمن شما هستند و چه بد جانشينى براى ظالمان هستند (50) آنها را نه در آفرينش آسمان ها و زمين و نه در آفرينش خودشان گواه نگرفتم، و چنين نبود كه گمراه كنندگان را ياور بگيريم (51) و روزى كه (خدا) مى گويد: شريكانى را كه براى من مى انگاشتيد، ندا دهيد، پس آنها را مى خوانند ولى اجابتشان نكنند و ميان آنها جاى هلاكتى قرار دهيم (52) و گنهكاران آتش را مى بينند و مى دانند كه در آن خواهند افتاد و از آن راه گريزى نمى يابند (53)

نكات ادبى

1 ـ «كان من الجنّ» جمله حاليّه است به تقدير «و قد كان من الجنّ».

2 ـ «ففسق» اين تفريع براى آن است كه امر الهى به سجده براى آدم صادر شد و متعاقب آن ابليس نافرمانى كرد.

3 ـ در «بئس للظالمين بدلا» اسم بئس مقدر است و «بدلا» آن را تفسير مى كند و مخصوص به ذم، ابليس و ذرّيّه او هستند.

4 ـ ضمير «ما اشهدتهم» به ملائكه يا به مشركان و يا به جميع خلق بر مى گردد.

5 ـ «عضدا» بازو، كنايه از ياور و كمك. اين كلمه از نظر حركات و سكون به هشت نوع خوانده مى شود.

6 ـ «موبِق» محل هلاكت. اسم مكان از وبق يبق. ممكن است آن را مصدر ميمى بگيريم مانند موعد.

7 ـ «مواقعوها» افتادگان در آن، واقع شدگان در آن. اسم فاعل از باب مفاعله.

8 ـ «مصرف» گريز يا جاى گريز. مصدر ميمى يا اسم مكان و يا اسم زمان است.

تفسير و توضيح

آيات (50 ـ 51) و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم...: اشاره اى كوتاه به داستان آفرينش آدم مى كند. هنگامى كه خداوند آدم را از خاك آفريد، به تمام فرشتگان دستور داد كه براى او سجده كنند و اين سجده عبادت نبود بلكه سجده خضوع بود. تمام فرشتگان به فرمان الهى عمل كردند ولى ابليس كه ازجنّ بود ولى در اثر عبادت بسيار در ميان فرشتگان قرار گرفته بود، از اجراى فرمان الهى سرباز زد و براى آدم سجده نكرد (تفصيل اين جريان و نيز بحثى درباره حقيقت شيطان در ذيل آيه 34 از سوره بقره گذشت، مراجعه شود).

در اين آيات پس از اشاره اى كوتاه به جريان سرپيچى شيطان از فرمان خدا، خطاب به كافران و پيروان شيطان اظهار مى دارد كه آيا شما شيطان و ذرّيّه او را به جاى من دوستانى براى خود اخذ مى كنيد درحالى كه آنها دشمنان شما هستند؟ اگر چنين باشد، ظالمان براى خدا چه بد جانشينانى قرار داده اند!

منظور از ذرّيّه شيطان اعوان و انصار اوست و او از نوع جنّ ياران و معاونانى دارد كه مى توان آنها را از نسل شيطان دانست. همچنين شيطان از انسان ها هم يارانى دارد و به وسيله آنها ديگران را وسوسه مى كند.

اين كه در آيه تأكيد مى كند كه شيطان دشمن شماست، براى آن سخن تاريخى شيطان در جريان رانده شدن از رحمت الهى است كه گفت: من همه فرزندان آدم را وسوسه و گمراه خواهم كرد مگر بندگان خالص خدا كه مرا به آنها راهى نيست، به سبب همين تصميم قاطع شيطان در گمراه ساختن بنى آدم، خداوند در موارد متعددى از قرآن به دشمنى ديرينه شيطان با بشر تأكيد مى كند:

و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدوّ مبين (بقره/ 178)

و از گام هاى شيطان پيروى نكنيد كه او براى شما دشمنى آشكار است.

الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدوّ مبين (يس/ 60)

اى فرزندان آدم، مگر باشما عهد نكردم كه شيطان را نپرستيد كه او دشمن آشكار شماست.

در آيه بعدى براى ضعيف نشان دادن قدرت شيطان و نسل او مى فرمايد:

ما آنها رانه در آفرينش آسمان ها و نه در آفرينش خودشان گواه نگرفتيم، يعنى شياطين موجودات ضعيفى هستند و حتى از چگونگى آفرينش خودشان خبر ندارند، چون زمان آفرينش وجودشان خودشان حاضر نبودند; همان گونه كه در زمان آفرينش آسمان ها و زمين حضورى نداشتند و با آنها مشورتى به عمل نيامد و از آنها در آفرينش عالم كمكى خواسته نشد. اضافه مى كند كه من كسى نيستم كه گمراه كنندگان را براى خود ياور بگيرم.

البته اين كه شيطان در هنگام خلقت آسمان ها و زمين و خلقت خودش حضور نداشته مخصوص او نيست، بلكه انسان ها نيز چنين هستند و مى توان آيه را به انسان ها هم تعميم داد.

* آيات (52 ـ 53) و يوم يقول نادوا شركائى الذين زعمتم...: در روز قيامت ازجانب خداوند متعال به مشركان خطاب مى رسد كه آن كسانى را كه در دنيا شريك من قرار داده بوديد، اكنون بخوانيد تا شما را كمك كنند. مشركان هم مى خوانند ولى آنها كه شريك خدا قرار داه شده اند پاسخى نمى دهند و كمكى به آنها نمى كنند و ميان اين دو گروه فاصله اى قرار داده مى شود و اين فاصله خود، محل هلاكت و عذاب است و مشركان در آن معذّب مى شوند.

منظور از اين كه به اصطلاح شريكان، به مشركان پاسخ نمى دهند، اين است كه به آنان كمك نمى كنند و گر نه ميان آن دو سخنانى رد و بدل مى شود كه در آيات ديگر قرآنى نقل شده است. در آيه زير، هم به صحبت اين دو و هم به فاصله افتادن ميان آنان در قيامت تصريح شده است:

و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاؤكم فزيّلنا بينهم و قال شركاؤهم ما كنتم ايانا تعبدون (يونس/ 28)

و ياد كن روزى را كه همه آنان را گردهم مى آوريم و آن گاه به كسانى كه شرك ورزيده اند مى گوييم: شماو شريكانتان بر جاى خود باشيد، پس ميان آنها جدايى مى افكنيم و شريكان آنها مى گويند: در حقيقت شما ما را نمى پرستيديد.

در آيه بعدى مى فرمايد: در روز قيامت گنهكاران آتش را با چشم خود مى بينند و يقين مى كنند كه در آن خواهند افتاد و راه فرارى پيدا نمى كنند. اين در حالى است كه آنان در جست جوى پناهگاه و محل فرارند، ولى از عذاب آن روز گزيرى و گريزى نيست.

يقول الانسان اين المفرّ، كلاّ لا وزر (قيامت/ 10 - 11)

آن روز انسان مى گويد: راه فرار كجاست؟ هرگز چنين نيست، راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد.

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فى هذَا الْقُرْآنِ لِلنّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَل وَ كانَ الاِْنْسانُ أَكْثَرَ شَىْء جَدَلاً (54) وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا اِذْ جآءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ اِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً (55) وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ اِلاّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ يُجادِلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتى وَ مآ أُنْذِرُوا هُزُوًا (56 )

همانا در اين قرآن براى مردم از هر مَثَلى گونه گون بيان كرديم، و انسان بيش از هر چيزى مجادله مى كند (54) و مردم را از اين كه وقتى هدايت به سوى آنان آمد ايمان بياورند و از پروردگارشان طلب آمرزش كنند، چيزى بازنداشت مگر اين كه سنّت پيشينيان براى آنان نيز پيش آيد يا عذاب(الهى) روبه رويشان قرار گيرد (55) و ما پيامبران را جز مژده دهندگان و بيم دهندگان نمى فرستيم و كافران به وسيله باطل مجادله مى كنند تا حق را بدين وسيله از بين ببرند و آنان نشانه هاى ما و آنچه را كه با آن بيم داده شده اند، به مسخره گرفتند(56)

نكات ادبى

1 ـ «صرّفنا» به صورت گونه گون بيان كرديم.

2 ـ «قبلا» يا صفت است به معناى مقابل و رودرروى و يا جمع قبيل است به معناى گروه گروه.

3 ـ «ليدحضوا» تا از بين ببرند، تا باطل كنند. از دحض به معناى باطل كردن حجت طرف مقابل.

4 ـ «ما» در «ما انذروا» يا مصدريه است به تقدير: «انذارى» و يا موصوله است و ضمير عائد آن حذف شده است و در اين صورت منظور از آن، چيزهايى است كه انبيا به وسيله آنها انذار كرده اند، مانند بهشت و جهنم، و در هر دو حالت عطف بر «آياتى» مى باشد.

5 ـ «هزوا» ريشخند، مسخره.

تفسير و توضيح

* آيه (54) و لقد صرّفنا فى هذا القرآن للناس من كلّ مثل...: قرآن كريم براى هدايت مردم از هر طريقى وارد شده و در اين راه هر گونه مَثَلى را كه در هدايت مردم مؤثر ديده آورده است و لذا مى فرمايد: ما در اين قرآن از هر مَثَلى گونه گون بيان كرديم، يعنى از بيان هر چيزى كه براى هدايت مردم لازم بود دريغ نكرديم ولى انسان همواره در حال ستيز و مجادله است و بيش از هر موجود ديگرى مجادله مى كند و در برابر حق مى ايستد و از پذيرش آن سرباز مى زند.

اين داورى درباره انسان مربوط به طبيعت اوست و پرخاشگرى و ستيزه جويى و ايستادگى در برابر سخن ديگران، در طبيعت او قرار دارد و اين ناشى از قدرت تفكر انسان است كه به او شخصيتى مى دهد كه در همه چيز چون و چرا كند و اين خود در پيشرفت انسان تأثير فراوانى دارد و يكى از نعمت هاى خدا براى انسان است، ولى گاهى اين حالت صورت عناد و لجاجت به خود مى گيرد و سبب ايستادگى انسان در برابر حق مى شود و باعث گمراهى مى گردد، همان گونه كه مخالفان پيامبران و از جمله مشركان مكه چنين حالتى داشتند و مشركان مكه با وجود آن همه آيات قرآنى و مطالب روشنگرى كه به آنان گفته مى شد، باز ايمان نمى آوردند و حتى پيامبر و سخنان او را مسخره مى كردند.

* آيه (55) و ما منع الناس ان يؤمنوا اذ جائهم الهدى...: طبيعت پرخاشگرى و ستيزه جويى انسان كه در بالا به آن اشاره شد، سبب آن گرديد كه به آسانى زير بار حق نرود و در برابر پيامبران بهانه جويى كند و بايستد.

در اين آيه اظهار مى دارد كه هنگامى كه هدايت به سوى مردم آمد، يعنى پيامبران آنها را به سوى هدايت خواندند، چيزى از ايمان آوردن آنها و استغفار كردنشان مانع نشد جز اين كه خواستند همان سنت پيشينيان براى آنان برسد و يا عذاب را به عيان ببينند. گفته شده كه منظور از سنت پيشينيان همان نزول عذاب استيصال است و اين كه آنها مى خواستند نابود شوند ولى ايمان نياوردند.

ما تصور مى كنيم كه منظور از سنت پيشنيان در اين جا همان بهانه جويى هايى است كه امّت هاى پيشين در برابر پيامبران خود داشتند مانند درخواست معجزه هاى دلخواه و يا بهانه هايى ازاين قبيل كه چرا پيامبر از جنس بشر است.

آنچه ما را به اين موضوع هدايت مى كند اين است كه در آيه شريفه علت ايمان نياوردن مردم به آمدن سنت پيشنيان منحصر شده است و اگر آن را به عذاب الهى تفسير كنيم، مطلب نارسا و نااستوار مى شود، چون علت ايمان نياوردن مردم منحصر در آن نيست بلكه گاهى هوا و هوس و گاهى تقليد از پدران و گاهى منافع مادى و يا انگيزه هاى ديگر باعث ايمان نياوردن مردم مى شود. بنابراين بايد آيه را طورى معنا كنيم كه شامل همه اين موارد بشود و آن همان بهانه هايى است كه پيشينيان در مقابل پيامبران داشتند.

ديگر اين كه عين اين تعبير در آيه ديگرى هم آمده و در آن جا علت ايمان نياوردن مردم چنين معرفى شده كه آنان مى گفتند: چرا خداوند بشرى را به پيامبرى فرستاده است؟

و ما منع الناس ان يؤمنوا إذ جائهم الهدى الاّ ان قالوا ابعث اللّه بشرا رسولا (اسراء/94)

و چيزى مردم را، آن گاه كه هدايت برايشان آمد، از ايمان آوردن باز نداشت مگر اين كه گفتند: آيا خدا بشرى را به پيامبرى مبعوث كرده است؟

اين يكى از مصاديق همان مطلب كلى است كه در آيه مورد بحث آمده و پيشينيان در برابر پيامبران سخنانى مى گفتند كه يكى از آنها همين است. اتفاقاً در آيات قبل از آيه 94 سوره اسراء، برخى ديگر از بهانه جويى هاى كافران از جمله درخواست معجزه هاى دلخواه را بيان كرده است.

در آيه مورد بحث، علت ايمان نياوردن مردم دو چيز بيان شده است: يكى همان آمدن سنت پيشينان، ديگرى رودررويى با عذاب الهى است واين خود نشان مى دهد كه منظور از عامل نخست چيزى غير از عذاب الهى است.

اكنون بايد ديد كه منظور از مشاهده عذاب الهى كه مردم را از ايمان آوردن باز داشته است چيست؟ مى گوييم: مراد از آن انتظار مشاهده عذاب الهى است; يعنى آنها ايمان نمى آورند مگر هنگامى كه عذاب الهى را به عيان ببينند و راه فرار نداشته باشند، در چنين حالتى است كه ايمان مى آورند ولى ايمان در اين هنگام پذيرفته نيست، همان گونه كه خداوند ايمان فرعون را به هنگام غرق شدن نپذيرفت. در آيه زير اين حقيقت به روشنى آمده است:

فلم يك ينفعهم ايمانهم لما رأوا بأسنا (غافر/ 85)

پس ايمانشان آن گاه كه عذاب ما راديدند، آنان را سودى نبخشيد.

* آيه (56) و ما نرسل المرسلين الاّ مبشّرين و منذرين...: در پاسخ به بهانه جويى ها و انتظارات غير منطقى و غير معقول كافران از پيامبران، اظهار مى دارد كه پيامبران را فقط براى نويد دادن و هشدار دادن فرستاده ايم، يعنى آنها اختيار آن را ندارند كه هر معجزه اى از آنها خواسته شد بياورند بلكه كارها دست خداست و وظيفه پيامبران رساندن پيام هاى هدايت براى مردم است.

عكس العمل كافران در برابر پيامبران اين است كه آنان باسخنان باطل خود با پيامبران مجادله و ستيز مى كنند و اين همان ستيزى است كه در آيات پيش به آن اشاره شده (و كان الانسان اكثر شي جدلا) هدف كافران اين است كه به وسيله سخنان باطل خود، حق را از ميان ببرند.

كار ديگر كافران اين است كه آيات الهى وآن چيزهايى را كه به وسيله آنان بيم داده مى شوند، مسخره مى كنند. آنها، هم قرآن و معجزات انبيا را مسخره مى كنند و هم پاداش و كيفر و بهشت و جهنم را كه پيامبران مردم را از آن بيم مى دهند، به ريشخند مى گيرند.

پيامبران همواره مورد ريشخند كافران و اهل باطل بوده اند و قرآن كريم در آيات متعددى اين مطلب را ذكر مى كند و در جايى، از آن اظهار تأسف و حسرت مى كند و در مواردى هم آنان را وعده عذاب مى دهد:

ياحسرة على العباد ما يأتيهم من رسول الاّ كانوا به يستهزءون (يس/ 30)

اى تأسف بر بندگان كه پيامبرى بر آنان نيامد مگر اين كه او را مسخره كردند.

ذلك جزائهم جهنم بما كفروا و اتخذوا آياتى و رسلى هزوا (كهف/ 106)

اين، جزاى آنان جهنم است به سبب اين كه كافر شدند و آيات و پيامبران مرا به ريشخند گرفتند.

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّه فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِىَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ اِنّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَقْرًا وَ اِنْ تَدْعُهُمْ اِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا اِذًا أَبَدًا (57 ) وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِه مَوْئِلاً (58) وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جَعْلنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِدًا(59)

و كيست ستمكارتر از كسى كه با آيات پروردگارش به او پند داده شود و او از آن روى گرداند و آنچه را انجام داده فراموش كند. ما بر دل هاى آنان پرده هايى قرار داده ايم تا آن (قرآن) را در نيابند و در گوش هايشان سنگينى قرار داده ايم و اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى، هرگز هدايت نمى شوند (57) و پروردگار تو آمرزنده صاحب رحمت است، اگر آنان را به سبب آنچه انجام داده اند مؤاخذه مى كرد، عذاب را شتابان به آنان مى داد، بلكه براى آنان وعده گاهى است كه در برابر آن پناهگاهى نمى يابند (58) و آن آبادى هايى است كه چون ستم كردند، نابود ساختيم و براى نابودى آنها وعده گاهى گذاشتيم (59)

نكات ادبى

1 ـ «ما قدّمت يداه» آنچه دستشان از پيش فرستاده، كنايه از كارهايى كه در گذشته انجام داده اند.

2 ـ «اكنّة» پرده ها، جمع كنان.

3 ـ «ان يفقهوه» در تقدير چنين است: «مخافة ان يفقهوه» يا «لئلاّ يفقهوه» و نظير آن در قرآن فراوان است، مانند: أن تقول نفس يا حسرتى على ما فرّطت فى جنب اللّه (زمر/ 65).

4 ـ «وقرا» سنگينى.

5 ـ «موئلا» جاى بازگشت، پناهگاه.

6 ـ «تلك القرى» يا مبتدا و خبر است و «اهلكنا» خبردوم است و يا «تلك» مبتدا و «القرى» صفت آن و «اهلكنا» خبر آن است.

7 ـ «مَهلِك» يا اسم زمان است به معناى زمان هلاكت و يا مصدر ميمى است به معناى هلاكت.

تفسير و توضيح

* آيه (57) و من اظلم ممّن ذكّر بايات ربّه فاعرض عنها...: پيامبر اسلام(ص) با خواندن آيات قرآنى و ابلاغ پيام خدا بر مشركان، آنها را به سوى خدا دعوت مى كرد ولى آنان در برابر پندهاى آن حضرت، از وى رويگردان مى شدند و حتى او رامسخره مى كردند و كارهاى خلافى كه كرده بودند اصلا ناراحتشان نمى كرد و آنها را به دست فراموشى مى سپردند.

در اين آيه مشركان را به خاطر همين كارهاى ناپسند، به عنوان ستمكارترين مردم معرفى مى كند و مى فرمايد: كيست ستمكارتر از كسى كه با آيات پروردگارش به او پند داده شود، ولى او از آن روى گرداند و كارهايى را كه كرده فراموش كند. منظور از كارهايى كه كرده همان مسخره كردن پيامبر و اقدام بر ضد او و توطئه در برابر اوست، و فراموش كردن آنها از آن جهت است كه آنها افراد بى مبالاتى بودند و كارهاى زشتشان آنها را ناراحت نمى كرد و برايشان مهم نبود.

دليل اين رويگردانى و بى اعتنايى نسبت به آيات خدا اين است كه خدا از آنها سلب توفيق كرده است و آنها شايستگى هدايت را از دست داده اند و لذا مى فرمايد: ما بر دل هاى آنان پرده هايى قرار داده ايم تا قرآن را نفهمند و در گوش هايشان سنگينى قرار داده ايم و چنان بى توفيق شده اند كه اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى هرگز هدايت نمى شوند.

درباره پرده يا مُهرى كه خداوند بر دل هاى كافران قرار مى دهد، بارها سخن گفته ايم و روشن كرده ايم كه اين حالت در اثر تداوم كفر و عناد و لجاجت آنها به وجود مى آيد و چنان نيست كه خدا از اوّل از آنها سلب توفيق كرده باشد، بلكه عامل آن خودِ كافران هستند كه با اصرار در كفر و گناه خود را از مسير هدايت الهى بيرون مى كنند و البته وجود پرده و مُهر تا حد اجبار نيست و راه براى بازگشت باز است ولى كمتر كسى از آنان توفيق مى يابد (در اين باره در ذيل آيه 7 از سوره بقره بحث مفصلى داشتيم، رجوع شود).

* آيات (58 ـ 59) و ربّك الغفور ذوالرحمة...: كفر و گناه و سرپيچى از فرمان خدا و دشمنى با پيامبران، مجازات و عذاب الهى را به دنبال دارد، ولى خداوند در مجازات كافران شتاب نمى كند و آن را تا روز معينى كه ديگر قابليت اصلاح از ميان مى رود و راه بازگشت بسته مى شود، به تأخير مى اندازد. اين بدان جهت است كه خداوند بر بندگان خود مهربان است و تا امكان دارد به آنها فرصت بازگشت مى دهد.

براى بيان همين موضوع، در اين آيه نخست از دو صفت «غفور» يعنى آمرزنده و «ذوالرحمة» يعنى صاحب رحمت ياد مى كند كه هر دو از اوصاف و اسماء الهى هستند. صفت اول براى زدودن زنگارهاى گناه و صفت دوم براى شمول رحمت است، يعنى خداوند اوّل محل را پاكسازى مى كند و سپس انوار هدايت و رحمت خود را در آن جاى مى دهد. پس از بيان اين حقيقت مهم، از آن نتيجه مى گيرد كه اگر خداوند مى خواست مردم را در برابر كارهايى كه مى كنند، مؤاخذه كند، در عذاب كردن آنان شتاب و عجله به خرج مى داد، ولى خداوند به خاطر داشتن آن دو صفت چنين نمى كند و به مردم مهلت مى دهد و عذاب آنها را تا زمان معينى به تأخير مى اندازد و اين فرصتى است كه آنان براى اصلاح خود پيدا مى كنند، اما هنگامى كه آن زمان معين فرا رسيد و آنان خود را اصلاح نكردند، ديگر وقوع عذاب حتمى مى شود و آنان هيچ گريزگاه و پناهگاهى نمى يابند.

در آيه بعد، نمونه هاى تاريخى جامعه هاى كافر را كه خدا آنها را هلاك كرده است ارائه مى كند و مى فرمايد: اين آبادى هايى است كه چون ستم كردند، ما آنها را نابود ساختيم و براى نابودى آنها زمان خاصى را در نظر گرفتيم. منظور ازاين آبادى ها اهل آنهاست كه هلاك شدند مانند قوم عاد و ثمود و اقوام ديگر كه در قرآن به طور مكرر از آنها ياد شده است.

وَ اِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِىَ حُقُبًا (60 ) فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبيلَهُ فِى الْبَحْرِ سَرَبًا (61 ) فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَدآءَنا لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَبًا (62 ) قالَ أَرَأَيْتَ اِذْ أَوَيْنآ اِلَى الصَّخْرَةِ فَاِنّى نَسيتُ الْحُوتَوَ مآ أَنْسانيهُ اِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبيلَهُ فِى الْبَحْرِ عَجَبًا (63 )

قالَ ذلِكَ ما كُنّا نَبْغِ فَارْتَدّا عَلى آثارِهِما قَصَصًا (64 )

و هنگامى كه موسى به جوان خود گفت: از حركت باز نمى ايستم تا به محلى كه دو دريا به هم مى پيوندند، برسم يا سال ها راه بپيمايم (60) پس چون به محلى كه دو دريا به هم مى رسند رسيدند، ماهى شان را فراموش كردند و آن ماهى راه خود را در دريا در سوراخى پيش گرفت (61) پس چون گذشتند، موسى به همراه جوانش گفت: چاشت مان را بياور كه همانا از اين سفرِ خود رنجى به ما رسيد (62) گفت: مى دانى كه وقتى به آن صخره پناه برديم من ماهى را فراموش كردم و آن را از ياد من نبرد مگر شيطان كه آن را به ياد بياورم و آن با شگفتى راه خود را در دريا پيش گرفت (63) گفت: اين همان چيزى است كه ما مى خواستيم، پس در حالى كه پى جويى مى كردند، به راهى كه آمده بودند برگشتند (64)

نكات ادبى

1 ـ «فتيه» جوان خود، رفيق يا خادم يا شاگرد جوان خود. در عربى به خادم از باب ادب «فتى» يعنى جوان گفته مى شود.

2 ـ «أبرح» همچنان به سير خود ادامه مى دهم، دست از طلب برندارم. از حركت باز نمى ايستم.

3 ـ «مجمع البحرين» محل تلاقى دو دريا.

4 ـ «حُقُبا» ساليانى، مدمت زمان نامحدود. گفته شده كه حقب به هشتاد يا هفتاد سال اطلاق مى شود، ولى با بررسى موارد استعمال اين كلمه، مى بينيم كه به زمان نامحدود و نامشخصى كه طولانى باشد گفته مى شود و شايد تعيين هشتاد سال براى تقريب اين مطلب است كه عمر طبيعى انسان حدود هشتاد سال است.

5 ـ «حوت» ماهى.

6 ـ «سربا» منفذ، سوراخ، جايى براى پنهان شدن.

7 ـ «غداء» چاشت، صبحانه.

8 ـ «نصبا» رنج، خستگى، تعب.

9 ـ «ان اذكر» در تأويل مصدر است و در عين حال بدل از هاء ضمير «انسانيه» مى باشد و تقدير «و ما انسانى ذكره الاّالشيطان».

10 ـ «ارتدّا» بازگشتند.

11 ـ «قصصا» پى چويان، در حالى كه دنبال مى كردند.

تفسير و توضيح

* آيات (60 ـ 61) و اذ قال موسى لفتيه لا ابرح حتى ابلغ مجمع البحرين...: داستان ديگرى است كه در اين سوره به آن پرداخته مى شود; داستان ملاقات موسى با خضر و كارهاى شگفتى كه از خضر سر زد.

در روايات آمده است كه روزى موسى با قوم خود سخن مى گفت، يكى از حاضران پرسيد: آيا دردنيا داناتر از همه چه كسى است؟ موسى گفت: من. اين سخن موسى مورد پسند خداوند قرار نگرفت و به او وحى شد كه داناتر از تو بنده اى از بندگان من است كه در «مجمع البحرين» يعنى محل تلاقى دو دريا زندگى مى كند. موسى علاقه مند شد كه به آن جا برود و با آن بنده صالح و عالم خداوند ملاقات كند. موسى عزم سفر كرد و همراه باجوانى در جست جوى آن بنده صالح به راه افتاد.

منظور از موسى همان موسى بن عمران پيامبر بنى اسرائيل و منظور از آن جوان كه خادم يا شاگرد موسى بود، يوشع بن نون پسر خواهر موسى و منظور از آن بنده صالح خضر است، ولى بعضى ها گفته اند كه منظور از موسى در اين داستان، موسى بن ميثابن يوسف است، اما با توجه به اين كه نام موسى حدود 130 بار در قرآن آمده و همه جا منظور از او همان موسى بن عمران است، بعيد مى نمايد كه در اين داستان موساى ديگرى اراده شده باشد، اگر چنين بود حتماً مشخص مى شد و قرينه به كار مى رفت.

به هر حال داستان بدين گونه آغاز مى شود كه موسى به جوان همراه خود گفت: از حركت باز نمى ايستم مگر اين كه به «مجمع البحرين» برسم و يا ساليانى دراز راه بپويم. به موسى وحى شده بود كه همراه خود يك ماهى ببرند و هر جا كه آن ماهى از دست آنها رها شد و خود را به دريا زد، آن جا مجمع البحرين و محل اقامت خضر است. موسى و يوشع به راه افتادند و كنار صخره اى رسيدند و در آن جا كمى استراحت كردند. در همان جا ماهى از آنها دست رها شد و به دريا افتاد و در سوراخى پنهان شد.

رها شدن ماهى را يوشع ديد ولى موسى نديد. يوشع فراموش كرد كه جريان را به موسى بگويد و موسى هم فراموش كرد كه حال ماهى را از يوشع بپرسد. اين است كه در آيه شريفه مى فرمايد: هر دو نفر ماهى خود را فراموش كردند.

موسى و يوشع بى آن كه بدانند همان جا مجمع البحرين است، از آن جا حركت كردند و به راه خود ادامه دادند. آنها باز در محلى استراحت كردند و موسى به همراه خود گفت: چاشتمان را بياور بخوريم; در اين سفر رنجور و خسته شديم. دراين هنگام يوشع به ياد آورد كه در استراحتگاه قبلى ماهى به دريا افتاد. فوراً به موسى گفت: مى دانى كه وقتى به آن صخره پناه برديم، من ماهى را فراموش كردم و اين شيطان بود كه آن را از ياد من برد; ماهى در همان جا راه خود را در دريا پيش گرفت و اين مايه شگفتى بود.

موسى گفت: اين همان چيزى است كه به دنبال آن بوديم و بايد به همان جا باز گرديم. دو نفر ردّ پاهاى خود را گرفتند و پى جويان از همان راهى كه آمده بودند برگشتند و به آن صخره رسيدند و همان جا مجمع البحرين و محل تلاقى دو دريا و همان سرزمين موعود بود و موسى بايد درهمان جا باخضر ملاقات مى كرد.

ظاهر اين است كه منظور از «مجمع البحرين» يا محل تلاقى دو دريا، همان محلى است كه خليج عقبه و خليج سوئز در شمال درياى سرخ به هم مى رسند، چون درياى سرخ در قسمت شمال دو شاخه مى شود يكى به طرف عقبه و ديگرى به طرف سوئز كشيده مى شود و شبه جزيره سينا در ميان اين دو خليج قرار دارد. رأس شبه جزيره در قسمت جنوبى آن يعنى همان جايى كه شهر شرم الشيخ در آن جا واقع است، محل تلاقى دو خليج است. البته احتمال داده شده كه منظور از دو دريا درياى فارس و روم يعنى اقيانوس هند و درياى سرخ است كه در باب المندب به هم مى رسند. احتمال ديگر اين كه منظور از دو دريا قيانوس اطلس و درياى مديترانه است كه در تنگه جبل الطارق با هم تلاقى مى كنند. اين دو احتمال بعيد به نظر مى رسند چون ازمحل زندگى حضرت موسى بسيار دورند و ما نمى توانيم همه چيز را از طريق اعجاز حل كنيم. ولى اگر احتمال نخست را بپذيريم مشكل دورى مسافت را نخواهيم داشت، چون محل تلاقى خليج عقبه با خليج سوئز به محل زندگى حضرت موسى بسيار نزديك بوده است.

توجه كنيم كه در اين داستان حضرت موسى براى ملاقات با يك بنده صالح و دانشمند خدا و كسب علم از وى، رنج سفر را به خود هموار مى كند تا خدمت او برسد و اين اهميت و ارزش علم و عالم را مى رساند. اكنون ببينيم موسى چگونه با خضر ملاقات كرد و چه اتفاقاتى افتاد. ادامه داستان در آيات بعدى: