اِنَّ الْمُتَّقينَ فى جَنّات وَ عُيُون (45 ) اُدْخُلُوها بِسَلام آمِنينَ (46 )
وَ نَزَعْنا ما فى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ اِخْوانًا عَلى سُرُر مُتَقابِلينَ (47 )
لا يَمَسُّهُمْ فيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجينَ (48 ) نَبِّىْ عِبادى
أَنّى أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيمُ (49 ) وَ أَنَّ عَذابى هُوَ الْعَذابُ الْأَليمُ
(50 )
همانا پرهيزگاران در باغ ها و چشمه سارها هستند (45) در حالى كه در ايمنى هستيد، با
سلام وارد آن شويد (46) و هر گونه كينه اى كه در سينه هايشان باشد بر مى كنيم،
برادرانى كه بر تخت هايى روبه روى هم هستند (47) آنان را در آن جا رنجى نرسد و آنان
از آن جا بيرون شدنى نيستند (48) بندگانم را خبر بده كه همانا من آمرزنده مهربان
هستم (49) و همانا عذاب من همان عذاب دردناك است (50)
نكات ادبى
1 ـ «ادخلوها» خطاب از سوى خدا يا فرشتگان است و در هر دو صورت در كلام،
التفات از غيبت به خطاب وجود دارد.
2 ـ «بسلام» و «آمنين» هر دو حال هستند.
3 ـ «غلّ» كينه، عداوت، دشمنى درونى.
4 ـ «اخوانا» حال از «هم».
5 ـ «سرر» جمع «سرير» به معناى تخت، از آن جا كه نشتسن بر تخت باعث شادى و سرور
مى شود، به آن سرير گفته شده است.
6 ـ «متقابلين» روبه رو.
7 ـ «نصب» رنج و زحمتى كه ناشى از كار مى شود.
تفسير و توضيح
* آيات (46-48) إنّ المتّقين فى جنّات و عيون...: به دنبال ذكرى كه از پيروان شيطان
و اهل آتش به ميان آمد، اينك در برابر آنها از مؤمنان و پرهيزگاران سخن گفته مى شود
و اين كه آنان با كمال آسايش و راحتى و امنيت در باغ ها و چشمه سارهاى بهشتى متنعّم
خواهند بود و هيچ گونه دغدغه اى نخواهند داشت. منظور از چشمه سارها همان چهار نهرى
است كه جارى مى شوند و بهشتيان از آنها مى خورند و آنها عبارتند از: نهر آب، نهر
شير، نهر شراب و نهر عسل كه در آيه زير آمده است:
مثل الجنّة التى وعد المتّقون فيها انهار من ماء غير آسن و انهار من لبن لم يتغيّر
طعمه و انهار من خمر لذّة للشاربين و انهار من عسل مصفّى (محمّد/15)
وصف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده (چنين است كه) در آن جوى هايى است از آب
تميز و جوى هايى از شيرى كه مزه آن تغيير نمى يابد و جوى هايى از شرابى كه به
نوشندگان لذّت مى دهد و جوى هايى از عسل روان.
در آيات مورد بحث، ويژگى ها و امتيازات چندى را براى پرهيزگاران كه در بهشت خواهند
داشت بر مى شمارد:
1 ـ به آنان خطاب مى رسد كه با سلامتى و امنيّت وارد بهشت شويد. با اين خطاب
هر گونه نگرانى واضطراب از آنان برطرف مى شود.
2 ـ خداوند هر گونه كينه و عداوتى را كه در دل آنان است مى زدايد و اگر در دنيا
گله ها و ناراحتى هايى از هم داشتند، اكنون آن گله ها و كينه ها از ميان مى رود و
همديگر را برادران خود مى دانند.
3 ـ آنها بر تخت هايى شادى بخش روبه روى يكديگر مى نشينند و پشت به هم نمى كنند.
اين روبه رو نشستن براى آن است كه آنها همديگر را دوست دارند و روبه رو نشستن با
دوست لذت بخش است.
4 ـ در بهشت هيچ گونه رنج و تعبى به آنان نمى رسد، چون آنان كارى انجام نمى دهند كه
باعث خستگى و رنج آنان گردد.
5 ـ آنان هيچ وقت از بهشت اخراج نمى شوند و اين جاودانى براى آنان لذّتى مضاعف دارد
و دغدغه بيرون شدن از آن همه نعمت براى بهشتيان وجود ندارد.
* آيات (49-50) نبّئْ عبادى انّى انا الغفور الرحيم... : توصيف از بهشت و نعمت هاى
آن، همه را به سوى آن مى خواند و آرزوى رفتن به بهشت را در دل همه زنده مى كند.
با اين حال ممكن است كسانى باشند كه در اثر گناهانى كه مرتكب شده اند، خود راشايسته
وارد شدن در بهشت ندانند و دچار نوميدى شوند. در اين آيه خداوند، اميد را در دل
آنان نيز زنده مى كند و از دو صفت آمرزندگى و رحمت خود سخن به ميان مى آورد تا
بارقه اميد در دل آنان بدرخشد.
اين اميد آفرينى با جمله اى ظريف و حسّاس و سرشار از محبّت بيان مى شود; به پيامبر
دستور مى رسد كه به بندگان من خبر بده كه همانا من همان خداى آمرزنده مهربان هستم.
گفتن اين كه اين مطلب را به بندگانم برسان و نسبت دادن بندگان به خودش و تأكيد
فراوان بر آمرزندگى و رحمت خود، همگى بار عاطفى دارد و نشانه هايى از فراوانى لطف
خدا بر بندگان خويشتن است وبنده موحّد خدا اگر لغزش هايى هم داشته باشد، باز بايد
به آمرزندگى و رحمت خداوند اميدوار باشد.
در عين حال، اين اميد نبايد او راجرأت و جسارت بدهد كه همواره خدا را نافرمانى كند
و مرتكب گناه شود به همين جهت، پس از اين جملات اميد بخش، در آيه بعدى بلافاصله
اعلام مى كند كه: «همانا عذاب من همان عذاب دردناك است».
اين كه در اين دو آيه رحمت و عذاب در كنار هم قرار مى گيرد، به خاطر آن است كه
انسان مؤمن بايد درعين اميدوارى به رحمت خدا از عذاب او هم بترسد وميان بيم و اميد
زندگى كند.
چند روايت
1 ـ عن امير المؤمنين (ع) قال: الا و إنّ التقوى مطايا ذلل حمّل عليها اهلها، و
اعطوا ازمّتها فأوردتهم الجنّة، و فتحت لهم ابوابها ووجدوا ريحها وطيبها و قيل لهم:
«ادخلوها بسلام آمنين»(34).
امير المؤمنين فرمود: همانا تقوا مركب هموارى است كه آنان بر آن سوار شده اند و
لگام آن به آنان داده شده و آنان را به بهشت وارد كرده اند و درهاى بهشت بر آنان
باز شده و بوى خوش آن را دريافته اند و به آنان گفته شده: با سلامتى وارد آن شويد.
2 ـ عن ابى عبداللّه (ع) قال: كان على (ع) يقول: لا تَغضبوا و لا تُغضبوا، افشوا
السلام، و اطيبوا الكلام، و صلّوا بالليل و الناس نيام، تدخلوا الجنّة بسلام.(35)
امام صادق (ع) فرمود: على (ع) مى فرمود: خشم نگيريد وخشمناك نكنيد، سلام دادن را
شايع كنيد و سخن پاكيزه بگوييد و شب هنگامى كه مردم در خوابند نماز بخوانيد، تا با
سلامتى وارد بهشت شويد.
3 ـ قال ابوعبداللّه (ع): كان أبى يقول: إنّه ليس من عبد مؤمن إلا و فى قلبه نوران
نور خيفة و نور رجاء، لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا(36).
امام صادق (ع): فرمود: پدرم مى فرمود: هيچ بنده مؤمنى نيست مگر اين كه در قلب
او دو نور وجود دارد: نور ترس و نور اميد. اگر اين با آن سنجيده شود بر آن افزونى
نمى يابد و اگر آن با اين سنجيده شود بر اين افزونى نمى يابد.
وَ نَبِّئهُمْ عَنْ ضَيْفِ اِبْراهيمَ (51 ) اِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا
سَلامًا قالَ اِنّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (52 ) قالُوا لا تَوْجَلْ اِنّا نُبَشِّرُك
بِغُلام عَليم (53 ) قالَ أَبَشَّرْتُمُونى عَلى أَنْ مَسَّنِىَ الْكِبَرُ فَبِمَ
تُبَشِّرُونَ (54 ) قالُوا بَشَّرْناك بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطينَ (55
) قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّه اِلاَّ الضّآلُّونَ (56 )
و آنان را از مهمان ابراهيم خبر بده (51) هنگامى كه (فرشتگان) بر او وارد شدند و
سلام گفتند، گفت: همانا از شما ترسانيم (52) گفتند: مترس، همانا ما تو را به پسر
بچه اى دانا مژده مى دهيم (53) گفت: آيا با وجود اين كه پيرى مرا دريافته است، به
من مژده مى دهيد؟ به چه چيز مرا مژده مى دهيد؟ (54) گفتند: تو را به حق مژده
مى دهيم، پس از نااميدان مباش (55) گفت: جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگارش
نااميد مى شود؟ (56)
نكات ادبى
1 ـ «ضيف» مهمان. اين كلمه در مفرد و تثنيه و جمع و مؤنّث و مذكّر يك سان است، در
عين حال به «اضياف »و «ضيوف» هم جمع بسته مى شود.
2 ـ «سلاما» مفعول مطلق است به تقدير: «نسلّم سلاما».
3 ـ «وجلون» جمع «وجل» به معناى هراسان، ترسان.
4 ـ «غلام» پسر بچه، پسرى كه به نوجوانى رسيده است.
5 ـ «على ان مسّنى الكبر» جمله حاليه است.
6 ـ «الكبر» بزرگسالى، پيرى.
تفسير و توضيح
* آيات (51-56) و نبّئهم عن ضيف ابراهيم...: اين آيات و چند آيه بعدى مربوط به
داستان ابراهيم و لوط دو تن از پيامبران الهى است. در اين جا خداوند به پيامبر
اسلام دستور مى دهد كه داستان مهمانان ابراهيم را براى مردم بازگو كند.
داستان از آن جا شروع مى شود كه فرشتگانى به صورت مهمان بر ابراهيم وارد شدند و به
او سلام كردند. ابراهيم در مهمان دوستى معروف بود، ولى اين بار با مهمانانى روبرو
شده بود كه حالتى غير عادى داشتند و معلوم بود كه با مهمان هاى ديگر فرق دارند، به
خصوص اين كه طبق آياتى كه در سوره هود آمده، مهمانان دست خود را به سوى طعامى كه
ابراهيم آماده كرده بود دراز نكردند و همين امر سبب شد كه ابراهيم از آنان بترسد،
چون در عرف مردم نخوردن غذاى صاحب خانه نشانه آن است كه آن شخص نسبت به صاحب خانه
قصد بدى دارد و نمى خواهد نمك گير او شود.
اين بود كه ابراهيم به مهمانان گفت: ما از شما مى ترسيم. مهمانان گفتند: نترس كه ما
با مژده اى به سوى تو آمده ايم و ما تو را مژده مى دهيم كه به زودى خدا به تو پسرى
خواهد داد كه داراى علم و دانش خواهد بود. منظور آنان از اين پسر همان اسحاق بود كه
بعدها به دنيا آمد.
ابراهيم گفت: با وجود آن كه من پير شده ام چنين مژده اى به من مى دهيد؟ شما به چه
چيزى مژده مى دهيد؟ ابراهيم به جهت اين كه او و زنش پير شده بودند و معمولا در اين
سنّ و سال انسان بچه دار نمى شود، از سخن آنان دچار شگفتى شده بود.
فرشتگان گفتند: مژده اى كه به تو داديم حق ودرست است، بنابراين تو از نوميدان مباش،
يعنى تو نبايد از رحمت خدا نااميد شوى و از اين كار كه توسّط خداى توانا انجام
مى گيرد تعجّب كنى. ابراهيم گفت: البته فقط گمراهان از رحمت پروردگارشان نااميد
مى شوند، و با اين سخن مراتب ايمان و يقين خود را اعلام كرد.
بدين گونه ابراهيم دانست كه اين مهمانان فرشتگانند و در پى انجام مأموريتى از
جانب خدا هستند، و ترس او ريخت. اين داستان در سوره هود آيات 69 به بعد، مشروح تر
از اين جا آمده و ما در تفسير آن آيات توضيحاتى داديم و در اين جا تكرار نمى كنيم.
قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيَّهَا الْمُرْسَلُونَ (57 ) قالُوا اِنّآ أُرْسِلْنآ اِلى
قَوْم مُجْرِمينَ (58 ) اِلاّ آلَ لُوط اِنّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعينَ (59 )
اِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنآ اِنَّها لَمِنَ الْغابِرينَ (60 ) فَلَمّا جآءَ آلَ
لُوطِ الْمُرْسَلُونَ (61 ) قالَ اِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (62 ) قالُوا بَلْ
جِئْناك بِما كانُوا فيهِ يَمْتَرُونَ (63 ) وَ أَتَيْناك بِالْحَقِّ وِ اِنّا
لَصادِقُونَ (64 ) فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْع مِنَ الْلَيْلِ وَ اتَّبِعْ
أَدْبارَهُمْ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ (65
) وَ قَضَيْنآ اِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحينَ
(66 )
گفت: اى فرستادگان، كار شما چيست؟ (57) گفتند: همانا ما به سوى گروهى گنهكار
فرستاده شده ايم (58) مگر خاندان لوط كه نجات دهنده همه آنان هستيم(59) جز همسر او
كه مقدّر كرده ايم كه از جمله ماندگان (در عذاب) باشد (60) چون فرستادگان به نزد
خاندان لوط آمدند (61) گفت: همانا شما گروهى ناشناخته هستيد (62) گفتند: بلكه آنچه
را كه آنان در آن ترديد داشتند بر تو آورده ايم (63) و با حق به سوى تو آمده ايم و
همانا ما راستگويانيم (64) پس در پاسى از شب خانواده ات را كوچ بده و به دنبال آنان
برو و هيچ يك از شما پشت سر خود را نگاه نكند و به جايى كه فرمان داده مى شويد
برويد (65) و به او اين امر را خبر داديم كه ريشه آنان، هنگامى كه صبح كنند، بريده
خواهد شد(66)
نكات ادبى
1 ـ «خطبكم» كار مهمّ شما، مأموريت شما.
2 ـ «إلاّ آل لوط» استثناى منقطع است، چون خاندان لوط از مجرمان نبودند تا از آنها
استثنا شوند.
3 ـ «لمنجّوهم» از نجّى ينجّى، به معناى نجات داد، رهانيد.
4 ـ «الاّأمراته» استثناى متّصل از ضمير «هم» است، و استثنا از استثنا به منزله نفى
در نفى است كه افاده اثبات مى كند، يعنى اين كه زن لوط از مجرمان بوده است.
5 ـ «غابرين» جمع غابر به معناى وامانده، باز پس مانده. منظور اين است كه زن لوط در
شهر خواهد ماند و عذاب الهى را خواهد چشيد.
6 ـ «فأسر» شبانه كوچ بده، شبانه برو، اسراء به معناى سير شبانه است.
7 ـ «قطع» جمع قطعه. منظور از قطعه هاى شب، گذشتن پاسى از شب است.
8 ـ «قضينا» خبر داديم، وحى كرديم.
9 ـ «دابر» ريشه، بيخ و بن.
تفسير و توضيح
* آيات (57-60) قال فما خطبكم ايها الرسلون...: پس از آنكه ابراهيم، فرشتگان را
شناخت، از وضع آنها دريافت كه آنها بايد در پى انجام مأموريت مهمّى جز آن مژده اى
كه به او دادند، باشند، چون براى دادن مژده تولّد فرزند يك فرشته كافى بود
همان گونه كه شبيه همين مژده توسّط يك فرشته به زكريّا و مريم داده شد. به همين جهت
از آنها پرسيد كه كار مهم و مأموريّت اصلى شما چيست؟ فرشتگان گفتند: ما به سوى
گروهى بزهكار فرستاده شده ايم، يعنى مأموريت داريم كه آنان را نابود كنيم. منظور از
اين گروه بزهكار قوم لوط بود كه علاوه بر تكذيب اين پيامبر الهى، آلوده به گناهان
بزرگى بودند و از جمله به لواط كردن و هم جنس بازى عادت داشتند. حجّت خدا بر آنان
تمام شده بود و آنان بايد سزاى كارهاى ناشايست خود را مى ديدند و لذا مقدّر شده بود
كه در همين دنيا گرفتار عذاب الهى شوند و نابود گردند.
فرشتگان ادامه دادند كه اين عذاب، شامل خانواده لوط نخواهد بود و ما آنان را
نجات خواهيم داد جز همسر او را كه مقدّر كرده ايم در آن شهر باقى خواهد ماند و از
عذاب شوندگان خواهد بود. اين كه فرشتگان گفتند «ما مقدّر كرديم» اين سخن نقل كلام
خدابود و گر نه فرشتگان اهل تقدير كردن نبودند، و اين تقدير بدان جهت بود كه همسر
لوط به لوط ايمان نياورده بود و در زمره همان مجرمان قرار داشت.
زن لوط مانند زن نوح آن چنان در كفر و گناه سقوط كرده بود كه قرآن آن دو زن را
نمونه بارزى از كافران معرّفى مى كند و آنها را وعده آتش مى دهد.
ضرب اللّه مثلا للذين كفروا امرأت نوح و امرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا
صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من اللّه شيئاً و قيل ادخلا النار مع
الداخلين(تحريم/10)
خداوند براى كسانى كه كافر شدند، زن نوح و زن لوط را مثل مى زند، آنها در حباله دو
بنده صالح از بندگان ما بودند، پس به آنان خيانت كردند و آن دو پيامبر در برابر خدا
هيچ سودى براى آنان نداشتند، و گفته شد: همراه با ساير وارد شوندگان وارد آتش شويد.
به هر حال، فرشتگان مأموريّت خود را درباره عذاب قوم لوط به ابراهيم بيان كردند و
ابراهيم در انتظار انجام اين مأموريّت بود.
* آيات (61-66) فلمّا جاء آل لوط المرسلون...: فرشتگان از نزد ابراهيم به سوى
خانواده لوط رفتند. هنگامى كه لوط آنها را ديد، مانند ابراهيم آنها را نشناخت و
آنها به شكل جوانان زيبارويى نزد لوط آمده بودند. لوط به آنان گفت: شما گروهى
ناشناس هستيد و مى خواست آنها خودشان را معرفى كنند.
فرشتگان خود را به لوط معرّفى كردند و گفتند: ما چيزى را كه قوم تو در آن ترديد
داشتند براى تو آورده ايم. لوط همواره قوم را از عذاب خدا مى ترسانيد ولى آنها نزول
چنين عذابى را باور نداشتند. فرشتگان تحقّق اين وعده را به لوط اعلام كردند و
گفتند: ما به حق و راستى ودرستى به سوى تو آمده ايم و ما راستگويانيم. اين تأكيد و
تكرار براى آن بود كه لوط مطمئن شود كه تقدير الهى درباره نزول عذاب بر قوم او
حتمى است.
همان گونه كه فرشتگان به ابراهيم گفته بودند، بنابراين بود كه كسانى از خانواده لوط
كه به او ايمان آورده بودند از اين عذاب نجات يابند. خانواده لوط عبارت بودند از
همسر و دو دختر. همسرش ايمان نياورده بود ولى دخترانش ايمان آورده بودند. فرشتگان
به لوط گفتند: تو خانواده ات را به هنگامى كه پاسى از شب گذشت از اين شهر كوچ بده و
خودت به دنبال آنها روانه شو و هيچ يك از شما پشت سرش را نگاه نكند. شايد اين دستور
براى آن بود كه اگر پشت سر خود رانگاه مى كردند، عذاب الهى را درباره آن قوم
مى ديدند و بر آنها رقّت مى آوردند و دلشان مى سوخت و اين برخلاف رضاى الهى بود.
فرشتگان اضافه كردند كه شما به آن محلّى كه مأمور هستيد برويد. گفته شده كه منظور
از آن محل شام يا مصر و يا آبادى ديگرى بود كه مردم آن جا مؤمن بودند و به هر حال،
لوط بايد همراه خانواده اش از شهر «سدوم» بيرون مى رفت.
در آيه بعدى اضافه مى كند كه ما به لوط وحى كرديم كه ريشه اين قوم به هنگامى كه صبح
كنند، بريده خواهد شد، و بدين گونه زمان نزول عذاب، صبح روز بعد اعلام شد. در آيه
ديگرى نيز به زمان نزول عذاب كه همان صبح است تصريح شده است.
انّ موعدهم الصبح اليس الصبح بقريب (هود/81)
همانا وعده گاه آنان بامداد است، آيا بامداد نزديك نيست؟
وَ جآءَ أَهْلُ الْمَدينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ (67 ) قالَ اِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفى فَلا
تَفْضَحُونِ (68 ) وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ (69 ) قالُوا أَوَ لَمْ
نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمينَ (70 ) قالَ هؤُلاءِ بَناتى اِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ (71 )
لَعَمْرُك اِنَّهُمْ لَفى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (72 ) فَأَخَذَتْهُمُ
الصَّيْحَةُ مُشْرِقينَ (73 ) فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا
عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجّيل (74 ) اِنَّ فى ذلِكَ لَآيات لِلْمُتَوَسِّمينَ(75
) وَ اِنَّها لَبِسَبيل مُقيم (76 ) اِنَّ فى ذلِكَ لَآيَةً
لِلْمُؤْمِنينَ (77 )
و مردم آن شهر شادى كنان آمدند (67) گفت: اينان مهمانان من هستند، مرا رسوا
نكنيد(68) و از خدا پروا كنيد و مرا خوار نسازيد (69) گفتند: آيا تو را از (مهمان
كردن) مردمان نهى نكرده بوديم؟ (70) گفت: اينان دختران من هستند (با آنها ازدواج
كنيد) اگر كارى داريد (71) به جان تو سوگند كه آنان در مستى خود سرگشته اند (72)
پس، به هنگامى كه آفتاب بر آنان طلوع مى كرد، بانگ وحشتناك آنان را برگرفت (73) پس،
آن (شهر) را زير و رو كرديم وبر آنان سنگ هايى از سنگ و گل بارانديم (74) همانا در
آن نشانه هايى براى عبرت آموزان است (75) و آن شهر بر سر راهى پابرجاست (76) همانا
در آن عبرتى براى مؤمنان است (77)
نكات ادبى
1 ـ «العالمين» مردمان، جهانيان. اين لفظ در مورد افراد و اشخاص به كار مى رود و
حالت نصب و جرّ و رفع آن يكى است، اگر چه در برخى از متون كلمه عالمون هم در حالت
رفع آمده است.
2 ـ «لعمرك» سوگند به جان تو. اين جمله خطاب به پيامبر اسلام است و خداوند به جان
او كه عزيزترين چيزهاست سوگند مى خورد. ضمناً عَمر و عُمر با فتحه و ضمّه اول هر دو
به يك معناست، ولى در مقام قسم هميشه با فتحه عين استعمال مى شود. و نيز در اين جا
«لعمرك» مبتداست و خبر آن محذوف است به تقدير: «لعمرك قسمى».
3 ـ «يعمهون» سرگشته اند. از «عمه» به معناى تحيّر.
4 ـ «الصّيحة» بانگ مرگبار، صداى وحشتناك.
5 ـ «مشرقين» در حالى كه صبح مى كردند و آفتاب طلوع مى كرد.
6 ـ «سجّيل» معرّب سنگ و گل.
6 ـ «متوسّمين» هوشمندان، عبرت گيرندگان. اصل آن از «وسم» به معناى علامت
گذارى است و انسان هاى متفكّر، افراد نشاندار و متشخّصى هستند.
تفسير و توضيح
* آيات (67-72) وجاء اهل المدينة يستبشرون...: آمدن فرشتگان به خانه لوط آن هم به
شكل جوان هاى زيبا روى، در شهر «سدوم» در ميان قوم لوط منتشر شد، و آنها كه به هم
جنس بازى عادت داشتند شادى كنان به خانه لوط آمدند. شادى آنها براى اين بود كه
مى خواستند به مهمان هاى لوط دست درازى كنند.
لوط كه از قصد آنان آگاهى داشت به آنان گفت: اينان مهمان هاى من هستند، مرا رسوا
نكيند و از خدا بترسيد و مرا خوار نسازيد، ولى آنان از رو نرفتند و گفتند: مگر ما
تو را از مهمان كردن غريبه ها نهى نكرديم؟ منظورشان اين بود كه با توجّه به نهى ما،
اين مهمان ها حرمتى ندارند. شايد هم منظور از «الم ننهك عن العالمين» اين باشد كه
ما تو را از كارى كه راجع به ديگران انجام مى دهيم نهى كرده ايم و تو نبايد دخالت
كنى.
لوط كه از پند و اندرز نتيجه نگرفت، براى باز داشتن آنها از اين كار شرم آور به
آنها پيشنهاد ازدواج با دخترانش را داد و اين بدان جهت بود كه او مى ديد بايد براى
اين قوم شهوت پرست چيزى حلال را جايگزين آن كار حرام كرد تا از طريق مشروع اطفاى
شهوت كنند و دست از انحراف بردارند ولى آنان آن چنان دچار انحراف شده بودند كه هيچ
سخنى در آنها كارگر نبود.
درباره پيشنهاد لوط و اين كه منظور از اين دختران، دختران خود او بود يا دختران
امّت او و اين كه چگونه كافر مى تواند با زن مؤمن ازوداج كند و مطالب ديگرى از اين
قبيل، در جلد پنجم اين تفسير در ذيل آيات 77 تا 80 سوره هود توضيحات لازم را داديم،
به آن جا رجوع شود.
در اين آيات پس از نقل گفت گوى لوط با قوم خود، خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد:
سوگند به جان تو كه آنان در مستى خود سرگشته بودند. اين يك جمله معترضه است و شدّت
گمراهى و طغيانگرى آن قوم را ترسيم مى كند و او روشن
مى سازد كه آنان به مرحله اى رسيده بودند كه بايد به سزاى اعمال خود مى رسيدند و
نابود مى شدند.
* آيات (73-77) فاخذتهم الصيحة مشرقين...: جامعه گاهى به مرحله اى از انحراف و
گمراهى مى رسد كه ديگر قابليّت بقا را از دست مى دهد و عاقبتى شوم و مرگبار پيدا
مى كند و سقوط و نابودى آن حتمى مى شود. قوم لوط به اين مرحله رسيده بودند، و لذا
طبق اين آيه، صبحگاهى به هنگام طلوع آفتاب صيحه آسمانى به صورت بانگ مرگبارى آنان
را فرا گرفت و زلزله شديدى رخ داد به گونه اى كه شهر آنان به كلى زير و رو شد و
همزمان با آن، آنها از آسمان سنگ باران شدند و سنگ هايى از جنس كلوخ پخته شده كه به
آن سجّيل يا سنگ و گل گفته مى شود بر آنان باريد و همگى نابود شدند.
بنابراين قوم لوط با سه طريق نابود شدند: صيحه، زلزله و سنگباران. در اين باره نيز
در تفسير آيات 82 ـ 83 سوره هود توضيحات لازم داده شد.
پس از بيان زير و رو شدن شهر قوم لوط و نابودى آنان، اضافه مى كند كه در اين حادثه
عبرت ها و نشانه هايى براى افراد هوشمند و عبرت آموز وجود دارد و اين كه شهر آنان
بر سر راه كاروانيان قرار دارد و مردمى كه از حجاز به شام مى روند، از كنار شهر
سدوم مى گذرند و خرابه هاى آن را مى بينند و در آن عبرتى براى مؤمنان است. اين
موضوع در آيات ديگر نيز مورد تأكيد قرار گرفته و شهر ويران شده قوم لوط كه مردم عصر
پيامبر از كنار آن عبور مى كردند دست مايه اى براى انديشيدن معرفى شده است:
و انّكم لتمرّون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون (صافات/137-138)
و شما صبحگاهان و به هنگام شب، بر آنان مى گذريد، آيا نمى انديشيد؟
اساساً داستان هايى كه در قرآن ذكر مى شود، همه به خاطر همين عبرت آموزى مردم و
آشنايى آنان با سنّت هاى الهى است، همان سنّت هايى كه همواره بر تاريخ بشرى حاكم
است و فهم و درك آنها مى تواند انديشمندان را در ساختن جامعه هايى
سالم و سعادتمند يارى كند.
وَ اِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمينَ (78 ) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ
اِنَّهُما لَبِاِمام مُبين (79 ) وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ
الْمُرْسَلينَ (80 ) وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضينَ (81 ) وَ
كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا آمِنينَ (82 ) فَأَخَذَتْهُمُ
الصَّيْحَةُ مُصْبِحينَ (83 ) فَمآ أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (84 )
همانا مردم اَيكه ستمكار بودند (78) پس از آنان انتقام گرفتيم و آن دو شهر (شهر لوط
وايكه) بر سر راهى آشكار هستند (79) و به تحقيق مردم حجر، فرستادگان را تكذيب كردند
(80) و نشانه هاى خود را به آنان داديم ولى از آن رويگردان شدند (81) آنان آسوده
خاطر از كوه ها خانه هايى مى تراشيدند (82) پس، بانگ مرگبار در حالى كه صبح
مى كردند آنها را گرفت (83) و آنچه مى كردند، بر ايشان سودى نداد (84)
نكات ادبى
1 ـ «ان» در «وان كان» مخفّف از مثقّله و براى تأكيد است و لذا در جواب آن لام
مفتوح آمده است.
2 ـ «الاَيكه» منطقه اى پر درخت در نزديكى شهر مدين. منظور از اصحاب ايكه همان قوم
شعيب است.
3 ـ ضمير «انهما» به دو شهر قوم لوط و اصحاب ايكه بر مى گردد.
4 ـ «امام» در اين جابه معناى راه است چون روندگان در يك راه از آن راه پيروى
مى كنند و به هر كجا كشيده شده از آن جا مى روند، و امام چيزى يا كسى است كه از آن
پيروى شود.
5 ـ «حجر» نام يك وادى است كه بر سر راه حجاز به شام قرار داشت و دور آن
سنگ چينى شده بود و هر محلى را كه دور آن سنگ چينى شود «حجر» مى گويند، مانند حجر
اسماعيل، ضمناً منظور از «اصحاب حجر» قوم ثمود هستند و پيامبر آنها صالح بود.
6 ـ «ينحتون »مى تراشند.
7 ـ «آمنين» آسوده خاطر، در حال امن و امان. حال از اصحاب حجر است.
تفسير و توضيح
* آيات (78-79) و ان كان اصحاب الايكة لظالمين...: پس از ذكر اجمالى از قصّه قوم
لوط به داستان اصحاب ايكه اشاره مى كند و آنان همان قوم شعيب بودند كه در «ايكه» و
«مدين» زندگى مى كردند و اين دو شهر نزديك يكديگر بودند و ايكه پر از درخت بود.
آنها وضع اقتصادى خوبى داشتند ولى قومى ستمگر بودند و عادت به كم فروشى داشتند.
وقتى شعيب براى هدايت آنان مبعوث شد، آنان شعيب را تكذيب كردند و به كفر و گناه خود
ادامه دادند تا جايى كه مستحق عذاب الهى شدند و خدا به وسيله صيحه يا همان بانگ
آسمانى و زلزله و حرارت شديد آنها را نابود كرد. مشروح داستان آنها در تفسير آيات
84-95 از سوره هود گذشت.
در اين جا اشاره مى كندكه ما از اصحاب ايكه ـ يا همان قوم شعيب ـ انتقام گرفتيم.
سپس مى افزايد كه اين دو شهر ـ شهر سدوم كه شهر قوم لوط بود و شهر ايكه ـ بر سر راه
آشكارى قرار دارند، يعنى ويرانه هاى آنها در مقابل ديد رهگذرانى است كه از كنار
آنها عبور مى كنند. منظور از «امام مبين» در اين جا راه آشكار است.
گفته شده كه «ايكه» بر سر راه حجاز به شام قرار دارد و پيامبر اسلام(ص) هنگام رفتن
به تبوك، آثار آن شهر را به اصحاب خود نشان داد.
* آيات (80-84) و لقد كذّب اصحاب الحجر المرسلين...: داستان ديگرى از داستان هاى
عبرت آموز پيامبران را مطرح مى كند وآن داستان اصحاب حجر يا همان قوم ثمود است كه
پيامبرشان صالح را تكذب كردند. اين كه در اين جا مى فرمايد: آنان
پيامبران را تكذيب كردند، در حالى كه فقط يك پيامبر داشتند، براى آن است كه تكذيب
يك پيامبر به منزله تكذيب همه پيامبران است، چون پيامبران هدف يگانه اى را دنبال
مى كردند و دين خدا يكى است. البته شرايط زمان و مكان و موقعيّت هاى گوناگون اقتضا
مى كرد كه هر پيامبرى با شيوه خاصّى وظيفه خود را انجام مى دهد.
قوم ثمود در حالى پيامبر خود صالح را تكذيب كردند كه خداوند معجزه هايى براى آنها
فرستاده بود و ازجمله آنها ناقه صالح بود. اين ناقه يك شتر معمولى نبود، بلكه
كارهاى شگفت آور و خارق العادى از آن سر مى زد، ولى قوم ثمود آن را پى كردند و اين
نشانگر نهايت عناد و ستيز آنها با پيامبرشان بود.
در اين جا اشاره مى كند كه ما آيات خود را براى قوم ثمود فرستاديم ولى آنها از آن
رويگردان شدند و در آسودگى و امنيّت زندگى مى كردند، ولى صبحگاهى بانگ مرگبارى آنان
را گرفت و همگى با عذاب الهى نابود شدند و آن خانه هاى امن آنان را از عذاب الهى
نجات نداد و پيشرفت هاى مادّى كه داشتند، آنان را سودى نبخشيد.
مشروح داستان قوم ثمود و جريان آن شتر و چگونگى هلاكت آنان، در تفسير آيات 61-68 از
سوره هود گذشت، رجوع شود.
وَ ما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُمآ اِلاّ بِالْحَقِّ وَ
اِنَّ السّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ (85) اِنَّ رَبَّكَ هُوَ
الْخَلاّقُ الْعَليمُ (86 ) وَ لَقَدْ آتَيْناك سَبْعًا مِنَ الْمَثانى وَ
الْقُرْآنَ الْعَظيمَ (87 )
و ما آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، جز به حق نيافريديم و همانا
قيامت آمدنى است، پس با گذشتى نيكو گذشت كن(85) همانا پروردگار تو همان آفريدگار
داناست (86) و به تحقيق ما به تو سبع المثانى (هفت چيز از دوگانه ها) و قرآن بزرگ
داديم (87)
نكات ادبى
1 ـ «إلا بالحق» صفت براى مصدر محذوف است به تقدير: خلقاً بالحق يا تثبيتا
بالحق.
2 ـ «الساعة» آن زمان معيّن، و منظور از آن روز قيامت است. اين كلمه از ماده «سوع»
مشتق شده و به معناى جزئى از اجزاى شب و روز است كه جمعاً به بيست و چهار جزء تقسيم
مى شود. همچنين به زمان خاص و معينى كه كار خاصّى در آن زمان اتفاق مى افتد، «ساعة»
گفته مى شود، و اطلاق ساعت به روز قيامت از اين باب است.
3 ـ «الصفح» در گذشتن، اعراض كردن، مدارا كردن.
4 ـ «مثانى» ياجمع مثنى است كه به معناى دو تا دو تاست و يا اسم جمعى است كه مفرد
ندارد و به معناى چيزهايى است كه تكرار و اعاده مى شود. «سبع المثانى» به چيزهاى
مختلفى تفسير شده كه در بخش تفسير و توضيح خواهد آمد.
5 ـ «القرآن العظيم» عطف به «سبعا» است.
تفسير و توضيح
* آيات (85 ـ 86) و ما خلقنا السموات والارض و ما بينهما الاّ بالحق...: پس
ازاشاره اى كه به داستان هاى برخى از اقوام پيشين شد، اينك اين اصل كلّى كه حاكم
برهمه جهان خلقت است بيان مى شود كه آفرينش جهان بر اساس حق و راستى و درستى است و
نظام خاصّى دارد و هدف هاى معيّنى را دنبال مى كند و نيز اين جهان، جهان ديگرى را
به دنبال خواهد داشت كه همان قيامت و رستاخيز است.
در بيان همين حقيقت مى فرمايد: همانا آسمان ها و زمين و هر چه را كه در ميان آنهاست
به حق و بر اساس راستى ودرستى آفريديم و روز قيامت نيز خواهد آمد. اشاره به اين كه
اگر جامعه هايى سقوط مى كنند و نابود مى شوند بر اساس سنّت هايى است كه در جهان
خلقت وجود دارد و خدا آنها را به صورت نظام معيّنى آفريده و آنها بر همه تاريخ بشرى
حاكميّت دارند و ستمگران و تكذيب كنندگان پيامبر تنها در اين دنيا گرفتار عذاب الهى
نمى شوند بلكه عذاب اصلى آنها براى روز قيامت مى ماند كه خواهد آمد.
هدف دارى جهان خلقت واستوارى آن بر راستى و درستى در آيات ديگرى نيز آمده است، از
جمله:
و ما خلقنا السموات والارض و ما بينهما لاعبين، ما خلقناهما الاّ بالحق (دخان/39)
و آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست بازيچه نيافريديم، آنها را جز بر اساس
حق نيافريديم.
و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا (ص/27)
و آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست، باطل نيافريديم.
* آيه (87) و لقد آتيناك سبعا من المثانى...: در اين آيه يكى از نعمت هاى بزرگى كه
از اين مجموعه هدفدار جهان هستى به پيامبر داده شده بيان مى گردد. اين نعمت همان
نعمت قرآن كريم است كه كتاب تشريعى خداست و مشابهت هاى زيادى با جهان آفرينش دارد
كه كتاب تكوينى اوست.
در اين جا از باب امتنان مى فرمايد: ما به تو «سبع المثانى» و قرآن عظيم داديم. حال
بايد ديد كه منظور از «سبع المثانى» يا «سبعا من المثانى» چيست؟
معناى اين تعبير از نظر لغت، چنين است: «هفت چيز از دو گانه ها و يا هفت بخش از
آنها كه دو تا دو تا هستند.» مفسّران از دير باز در تعيين مصداق اين تعبير اختلاف
نظر داشتند و اقوال گوناگونى دراين باره وجود دارد كه برخى از آنها مطابق با
رواياتى است كه در تفسير اين عبارت آمده است. گاهى گفته مى شود كه منظور از آن سوره
حمد است كه هفت آيه دارد و دو بار نازل شده و يا مضمون آن دو بخش است، يكى تعريف از
خدا، ديگرى درخواست بندگان از خدا، و البته وجوه ديگرى هم ذكر شده است، و گاهى گفته
شده كه منظور از آن هفت سوره طولانى آغاز قرآن از بقره تا توبه است (انفال و توبه
يك سوره حساب شده است)، و گاهى گفته شده كه منظور هفت سوره اى است كه در آغاز آنها
«حم» آمده و به آنها آل حاميم گفته مى شود، و بعضى ها هم گفته اند كه منظور از سبع
المثانى همه قرآن است و «من» در «من المثانى» بيانيّه است و عطف «والقرآن العظيم»
به آن، عطف توضيحى است.
ما تصوّر مى كنيم كه منظور از «سبعا من الثانى» همان سوره حمد است و روايات معتبرى
از طريق شيعه و سنّى در اين باره وارد شده است، ولى با اين بيان كه منظور از
«مثانى» مجموع قرآن است و در آيه سوره زمر، قرآن با وصف «مثانى» توصيف شده است.
اللّه نزّل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى (زمر/23)
خداوند، زيباترين سخن را كه كتاب متشابه و دو تا دو تاست، نازل كرد.
بنابراين، سبعا من المثانى به معناى هفت آيه از قرآن است و آن همان سوره حمد است كه
در روايات آمده و عظمت اين سوره چنان است كه خداوند در اين آيه كه در مقام بيان
نزول قرآن است اين سوره را مخصوص به ذكر مى كند و عبارت «سبعا من المثانى و القرآن
العظيم» از باب «ذكر العام بعد الخاص» است، واين كه به قرآن «مثانى» گفته شده از آن
جهت است كه بسيارى از مطالب قرآن در سوره هاى مختلف تكرار و اعاده شده است.
درباره «سبعا من المثانى» بحث مفصّلى داريم كه در پى مى آيد: