سوره حجر، جزء چهاردهم
آغاز جزء چهاردهم قرآن
(1)
سوره حجر
مشخصات و فضايل اين سوره
سوره مباركه حجر از لحاظ ترتيبى كه در مصحف ها وجود دارد پانزدهمين سوره و از نظر
ترتيب نزول پنجاه و دوّمين سوره از قرآن است وپس از سوره يوسف و در مكّه نازل شده
است و از آيات آن پيداست كه يك سوره مكّى است، جز آيات 87 و 90 كه گفته شده در
مدينه نازل شده است چون مضمون آن مربوط به اهل كتاب است.
اين سوره به اتّفاق قاريان 99 آيه دارد. نام اين سوره از آيه 80 كه مربوط به اصحاب
حجر يا همان قوم صالح است گرفته شده و «حجر» با كسره «حا» نام وادى يا شهرى بوده كه
قوم صالح در آن زندگى مى كردند.
در فضيلت قرائت اين سوره نيز رواياتى نقل شده است، از جمله:
1 ـ ابىّ بن كعب از پيامبر خدا نقل مى كند كه فرمود: هر كس سوره حجر را بخواند، به
او به تعداد مهاجرين و انصار و كسانى كه محمّد(ص) را مسخره مى كردند، ده حسنه داده
مى شود(2).
2 ـ امام صادق (ع) فرمود: هر كس در هر روز جمعه اى سوره ابراهيم و سوره حجر را در
دو ركعت بخواند، هرگز گرفتار تنگدستى و جنون و بلوا نمى شود(3).
دور نماى سوره
سوره مباركه حجر مانند بسيارى از سوره هايى كه حروف مقطعه دارند، با
يادكردى از قرآن آغاز مى شود، آن گاه درباره كافرانى سخن مى گويد كه در قيامت آرزو
مى كنند كه كاش مسلمان بودند، و آنان را تهديد مى كند و خاطرنشان مى سازد كه نابودى
هر جامعه اى بر اساس برنامه اى مشخص است و دير و زود ندارد. سپس تهمت نارواى مشركان
را كه به محمّد(ص) نسبت جنون مى دادند بيان مى كند و اظهار مى دارد كه ما قرآن را
نازل كرده ايم و ما آن را حفظ خواهيم كرد. در آيات بعدى از شيوه ناپسند و مستمرّ
كافرانى در طول تاريخ ياد مى كند كه همواره پيامبران را مسخره مى كردند و اين يك
سنّت در ميان پيشينيان بود. آنان و نيز مشركان عصر پيامبر معجزه را جادو
مى انگاشتند.
آيات بعدى نگاهى به طبيعت دارد و اين كه خدا در آسمان برج هايى قرار داده و آن را
براى نگاه كنندگان آرايش داده و از هر شيطان رانده شده اى حفظ كرده است و اگر
شيطانى رو به سوى آسمان رود، با شهاب مبين هدف قرار داده مى شود. در ادامه، از خلقت
زمين و كوه ها و گياهان كه به صورت جفت آفريده شده اند و از معاش مردم و از بادهايى
كه باعث بارورى ابرها مى شوند، ياد مى كند با اين تذكّر كه گنجينه هاى همه چيز نزد
ماست و آن را به اندازه اى معيّن نازل مى كنيم و نيز مرگ و زندگى دست خداست و اوست
كه وارث همه چيز است و از پيشينيان و پسينيان آگاه است و همه را در قيامت زنده
خواهد كرد.
داستان خلقت آدم مضمون آيات بعدى است ونخست از خمير مايه آدم كه همان گِلِ خشك بر
آمده از لجن متعفّن است ياد مى كند، همان گونه كه خمير مايه جنّ آتش است، سپس
داستان خلقت آدم از خاك و فرمان خدا را به فرشتگان كه براى آدم سجده كنند، مى آورد
و خدا وعده مى دهد كه ابليس و پيروان او را به آتش جهنّم وارد خواهد كرد، جهنّمى كه
هفت در دارد كه هر گروه از آنان از درى وارد خواهند شد.
به مناسبت اين كه از دوزخيان سخن به ميان آمد، طرف مقابل آنان ـ يعنى بهشتيان ـ را
توصيف مى كند و نعمت هايى را كه به آنان داده خواهد شد، بر مى شمارد و تذكّر مى دهد
كه خدا در عين حال كه آمرزنده و مهربان است، عذابى دردناك هم دارد.
آيات بعدى مربوط به داستان مهمانان ابراهيم است كه فرشتگانى به صورت بشر وارد بر او
شدند و مژده تولّد اسحاق را به او دادند و اورا از اين كه از رحمت خدا نااميد شود،
نهى كردند، چون از رحمت خدا تنها گمراهان نا اميد مى شوند، و نيز به ابراهيم گفتند
كه مأموريت ما هلاك نمودن قوم لوط است. آن گاه فرشتگان نزد لوط آمدند و پس از گفت
گوى ى به او گفتند كه شبانه خانواده اش را از آن آبادى حركت دهد و پشت سر خود نگاه
نكند، و به او گفته شد كه قوم او ريشه كن خواهند شد. اهل شهر به خيال اين كه افراد
زيبارويى به شهر آنان آمده اند، براى كامجويى از آنان به خانه لوط آمدند و لوط آنها
را از اين كار رسوا كننده نهى كرد، ولى آنان در مستى خود باقى بودند كه ناگهان عذاب
الهى فرا رسيد و آن شهر زير و رو شد و سنگباران گرديد، و اين معجزه اى براى مؤمنان
بود.
سپس از اصحاب ايكه كه همان قوم شعيب بودند و از اصحاب حجر كه همان قوم صالح بودند
ياد مى كند كه به خاطر ستمگرى و تكذيب پيامبران، عذاب آسمانى به سراغ آنان آمد و
همگى هلاك شدند و تلاش هايى كه كرده بودند آنان را سودى نداد، و در پايانِ داستان
اين اقوام، تذكّر مى دهد كه ما آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست جز بر
اساس حق نيافريديم و قيامت هم خواهد آمد. در همين جا يك مسئله اخلاقى را مطرح
مى كند و به پيامبر خود دستور مى دهد كه از لغزش هاى ديگران به نيكويى در گذرد و
بداند كه خدا آفريننده اى داناست.
در فقره بعدى نعمت نزول «سبع المثانى» و قرآن عظيم را به پيامبر خود خاطر نشان
مى كند و از او مى خواهد كه به دنياى دنياپرستان نگاه نكند و بر آنان اندوه نخورد و
در برابر مؤمنان فروتنى كند و بگويد كه من بيم دهنده اى آشكار هستم. سپس اضافه
مى كند كه به اهل كتاب هم كه كتاب خود و قرآن را تقسيم كردند، كتاب نازل كرديم و
آنان در قيامت مسئول اعمال خود خواهند بود.
در قسمت هاى پايانى سوره مباركه حجر به پيامبر دستور مى دهد كه مأموريت خود را
آشكار كند و از مشركان روى بر گرداند و قول مى دهد كه او را از شرّ مسخره
كنندگان كه براى خدا شريك قايل شده اند، حفظ خواهد كرد و به عنوان تسلاّى خاطر
پيامبر اظهار مى دارد كه ما مى دانيم كه سخن آنان سينه تو را تنگ مى كند، پس خدا را
تنزيه كن و از سجده كنندگان باش و تا فرا رسيدن مرگ همواره خدا را پرستش كن.
تفسير سوره حجر
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآن مُبين
(1 ) رُبَما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمينَ (2 ) ذَرْهُمْ
يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (3 ) وَ
مآ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَة اِلاّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ (4) ما تَسْبِقُ مِنْ
أُمَّة أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (5 )
به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. الر. اين آيات كتاب و قرآن روشنگر است (1) چه
بسا كسانى كه كافر شده اند آرزو كنند كه اى كاش مسلمان بودند (2) رهايشان كن كه
بخورند و كامروايى كنند و آرزو سرگرمشان سازد، به زودى مى دانند (3) و هيچ آبادى را
هلاك نكرديم مگر اين كه براى آن برنامه اى معيّن بود (4) هيچ امّتى از وقت معيّن
خود نه پيش مى افتد و نه پس مى ماند(5)
نكات ادبى
1 ـ «قرآن مبين» عطف بر «الكتاب» است و تنكير آن به جهت تفخيم است.
2 ـ «ربما» چه بسا، دلالت بر تقليل مى كند و گاهى معناى تكثير مى دهد به طورى كه
بعضى ها در اين جا اين احتمال را داده اند. «ربما» در اصل «ربّ» بود و «ما» كافّه
بر آن وارد شد، خاصيت «ما» كافّه اين است كه مانع از عمل حرف جرّ مى شود و باعث
مى شود كه «ربّ» بر فعل هم داخل شود، همان گونه كه در اين جا بر فعل مضارع داخل شده
است. «ربّ» در زبان عربى به شش صورت استعمال شده است: رُبَّ، رُبَ، رُبّمَا،
رُبَما، رُبَّتما، رُبَتَما.
احتمال اين هم وجود دارد كه ما در «ربما» موصوله باشد به معناى «ربّ شىء» و
«يودّ»صله آن باشد و ضميرى كه به ما بر مى گردد از آن حذف شده باشد، به تقدير: «ربّ
شىء يودّه الذين كفروا».
3 ـ «لو» در «لو كانوا» براى تمنّى است و لذا شرط و جزا نمى خواهد.
4 ـ «ذرهم» رهايشان كن. فعل امر از «وذر يذر» در زبان عربى ماضى اين فعل استعمال
نشده است.
5 ـ «يأكلوا» مجزوم است به جهت واقع شدن در جواب امر.
6 ـ «يلههم» سرگرمشان كند. از اَلْهى يُلْهى.
تفسير و توضيح
* آيه (1) الر. تلك آيات الكتاب...: درباره «الر» كه از حروف مقطعه قرآن است در
تفسير آيه نخست از سوره بقره توضيح داديم و در اين جا تكرار نمى كنيم. اين سوره طبق
معمول سوره هايى كه با حروف مقطعه شروع شده اند، مطلبى را درباره آيات قرآن ذكر
مى كند و براى جلب توجّه بيشتر خواننده به مفاهيم اين سوره ياد آور مى شود كه اين،
آيات كتاب و قرآن مبين است، تا خواننده بداند كه يك كتاب معمولى را نمى خواند، بلكه
متنى را مى خواند كه آيات كتاب آسمانى و قسمتى از قرآن است، همان قرآنى كه خاصيت
روشنگرى دارد و حق را از باطل و راه را از چاه متمايز مى كند و به خواننده خود
بينشى تند و تيز مى دهد كه قدرت تشخيص داشته باشد و حقايق عالم را آن چنان كه هست
دريابد.
صفت «مبين» يكى از صفات مهم قرآن و نشان دهنده خاصيت روشنگرى قرآن است و در شانزده
آيه از قرآن، اين صفت براى قرآن ذكر شده است.
در اين آيه «الكتاب» به صورت معرفه و «قرآن» به صورت نكره است در حالى كه در سوره
نمل عكس آن آمده است:
طس. تلك آيات القرآن و كتاب مبين (نمل/1)
طس، اين آيات قرآن و كتاب روشنگر است.
اين نوعى تفنّن در عبارت است و در هر دو مورد معرفه بودنِ يكى براى آن است كه قرآن
پيش روى شماست و شما آن را مى شناسيد و نكره بودنِ ديگرى براى آن است كه قرآن از
چنان عظمتى برخوردار است كه بالاتر از هر سخن ديگرى است و سخن گفتن به مانند آن دور
از دسترس بشر است.
* آيات (2ـ3) ربما يودّ الّذين كفروا لو كانوا مسلمين...: با وجود روشنگرى قرآن،
كافران و مشركان مكّه در برابر آن عناد و ستيز مى كردند. در اينجا خاطرنشان مى سازد
كه روزى خواهد رسيد كه برخى از كافران با ديدن عذاب الهى كه سراغ آنان خواهد آمد،
آرزو مى كنند كه كاش ما نيز مسلمان بوديم و به پيامبر اسلام و قرآن ايمان داشتيم تا
دچار عذاب الهى نمى شديم.
گفته شده است كه اين آيه مربوط به روز قيامت است و كافران در قيامت چنين آرزويى
خواهند داشت، ولى ما تصوّر مى كنيم كه با توجه به دنباله آيات، اين آيه مربوط به
همين دنياست و آن روز، روزى است كه عذاب الهى و بلاى آسمانى سراغ كافران مى آيد.
همان گونه كه براى اقوام پيشين مانند قوم نوح، عاد، ثمود و شعيب پيش آمد، در چنين
هنگامه اى است كه كافر از كار خود پشيمان مى شود و آرزو مى كند كه اى كاش به
پيامبران ايمان آورده بود.
اين احتمال از آن جا تقويت مى شود كه در دنباله همين آيه كافران را تهديد مى كند و
از هلاكت آبادى ها بر اساس برنامه تعيين شده خبر مى دهد كه بدون شك مربوط به عذاب
اين دنياست كه به آن عذاب «استيصال» گفته مى شود و در آيات بسيارى از وقوع آن خبر
داده و اقوامى با سيل و طوفان و زلزله و صيحه آسمانى هلاك شده اند و اين پس از ستيز
آنان با پيامبر زمان خودشان بوده است.
البته چنين حالتى در قيامت هم براى كافران رخ خواهد داد و آنان با ديدن عذاب جهنّم
آرزو خواهند كرد كه اى كاش در دنيا پيامبر خدا را تكذيب نمى كردند:
و لوترى اذ وقفوا على النار فقالوا ياليتنا نردّ و لانكذّب بآيات ربّنا و نكون من
المؤمنين(انعام/27)
اگر آنان را ببينى هنگامى كه بر آتش نگهداشته شده اند، مى گويند: اى كاش برگردانيده
مى شديم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤمنان بوديم.
بعيد نيست كه آيه مورد بحث شامل هر دو مرحله باشد و حالت كافران را، هم به هنگام
نزول عذاب در اين دنيا و هم به هنگام روبه رو شدن با عذاب آخرت بيان كند.
در آيه بعدى به پيامبر خود دلدارى مى دهد و اظهار مى دارد كه بگذار آنان بخورند و
كامروايى كنند وآرزوها آنان را سرگرم سازد، آنان به زودى حقيقت را خواهند فهميد.
آنان اكنون با برخوردارى از لذّت ها و عيش و عشرت ها به خود مغرورند، ولى به زودى
روزى مى رسد كه بساط عيش آنان برچيده مى شود و نعمت ها تبديل به نقمت ها مى شود و
آرزوهايشان را بر باد رفته مى بينند و با عذابى سخت روبه رو مى شوند. در اين هنگام
به خود مى آيند و آرزوى ديگرى مى كنند، ولى ديگر دير شده است وطبق سنّت الهى كه
قابل تغيير نيست، مستحقّ عذاب و هلاك شده اند.
از اين آيه فهميده مى شود كه كافران در زندگى دنيا تنها هدفى كه دارند خوردن و لذّت
بردن است و ارزش هاى معنوى و انسانى براى آنان مطرح نيست و جالب اين كه هر قدر هم
برخوردار باشند و كامروايى كند اشباع نمى شوند وآرزوهاى ديگرى دارند و خود را با آن
آرزوها سرگرم مى كنند، بدان جهت است كه روح انسان را تنها ايمان به خدا اشباع
مى كند و لذت هاى دنيوى به هر مقدار هم باشد، نمى تواند آن آرامش و سكون را ايجاد
كند كه از راه ايمان و معنويّت به دست مى آيد.
* آيات (4-5) و ما اهلكنا من قرية الاّ ولها كتاب معلوم...: به دنبال تهديد كافران
كه در آيات پيش به عمل آمد، اينك به يكى از سنّت هاى بزرگ الهى كه در تاريخ بشرى
حاكميت دارد، اشاره مى كند و آن اين كه ما هرگز مردمى را هلاك نساختيم مگر اين كه
براى آن برنامه اى معيّن بود و هيچ امتى از وقت و سر آمد تعيين شده خود نه پيش
مى افتد و نه پس مى ماند.
طبق اين آيات و آيات فراوان ديگرى كه در قرآن آمده، هر جامعه اى براى خود حساب و
كتاب خاصّى دارد و هر گاه جامعه اى در اثر نافرمانى به خدا و افتادن در مسير گناه و
تكذيب پيامبران الهى شايستگى بقا را از دست بدهد، نابودى و هلاك آن جامعه حتمى است
و قلم تقدير روز معيّن و مشخّصى را براى نابودى آن رقم زده است و قضاى محتوم الهى
بى كم و كاست و در زمان خودش درباره آن اجرا خواهد شد و اين پس از مهلت ها و
فرصت هايى است كه خدا به آنان مى دهد تا توبه كنند و اصلاح شوند و چون اين مهلت ها
تمام شد، ديگر هيچ قدرتى نمى تواند جلوى هلاكت آنان را بگيرد.
اين پاسخى است به كافرانى كه تهديدهاى پيامبران و وعده هاى عذاب را به مسخره
مى گرفتند و مى گفتند: اگر راست مى گوييد وعده هاى خود را عملى سازيد. اين آيه روشن
مى كند كه قضاى الهى براى خود نظام خاصّى دارد و اين سنّت هاى تغييرناپذير خداست كه
در جهان عمل مى كند و طبق اين نظام هر جامعه اى براى خود مدّت تعيين شده اى دارد كه
تا آن مدّت به سر نيايد كارى اتّفاق نمى افتد و سنّت هاى الهى تابع هوس ها و
خواست هاى آنان نيست و حتى پيامبران نيز در تعيين زمان قوع آن نقش ندارند.
و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين. قل لا املك لنفسى ضرّا ولانفعا إلاّ ما شاء
اللّه لكلّ امّة أجل إذا جاء أجلهم فلا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون(يونس/49-48)
و مى گويند: اين وعده كى خواهد بود اگر راستگويانيد؟ بگو: من براى خود نفع و ضررى
را مالك نيستم جز آنچه خدا بخواهد. براى هر امتى سرآمدى است كه چون سرآمد آنان
برسد، نه ساعتى پس مى افتند و نه پيشى مى گيرند.
وَ قالُوا يآ أَيُّهَا الَّذى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ اِنَّكَ لََمجْنُونٌ (6 )
لَوْ ما تَأْتينا بِالْمَلائِكَةِ اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (7 ) ما نُنَزِّلُ
الْمَلائِكَةَ اِلاّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا اِذًا مُنْظَرينَ (8 ) اِنّا نَحْنُ
نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ (9 )
و گفتند: اى كسى كه قرآن بر او نازل شده، همانا تو ديوانه اى (6) چرا فرشتگان را
نزد ما نمى آورى اگر از راستگويانى(7) ما فرشتگان را جز به حق فرو نمى فرستيم و در
اين هنگام اينان مهلت داده نمى شود (8) همانا ما خود قرآن را نازل كرديم و همانا ما
نگهدارنده آن هستيم(9)
نكات ادبى
1 ـ «الذكر» در اين جا به معناى «قرآن» است و يكى از نام هاى قرآن «ذكر» است.
2 ـ «لوما» حرف تحضيض است، مانند «هلاّ» و به معناى امتناع وجود چيزى به سبب امتناع
وجود چيز ديگرى است و «ما» در اين جا مغيّره ناميده مى شود چون معناى «لو» را تغيير
مى دهد.
3 ـ «منظرين» مهلت داده شده گان، تأخير افتادگان.
4 ـ «نحن» با تأكيد براى ضمير متّصل «نا» و يا مبتدا است.
5 ـ ضمير «له» به «الذكر» بر مى گردد و احتمال اين كه اين ضمير به پيامبر برگردد
بسيار ضعيف است.
تفسير و توضيح
* آيه ؤ (6) وقالوا يا ايها الّذى نزّل عليه الذكر...: كفار و قريش با پيامبر اسلام
برخوردى خشن و خصمانه داشتند و علاوه بر رنج ها و آزارهايى كه مى دادند به آن حضرت
تهمت هاى ناروايى هم مى زدند. يكى از آن تهمت ها اين بود كه پيامبر اسلام را ديوانه
مى خواندند. در اين آيه از قول آنان نقل مى كند كه آنان از روى استهزا مى گفتند: اى
كسى كه قرآن بر وى نازل شده، تو ديوانه هستى!
طبق برخى از روايات، گويندگان اين سخن عبداللّه بن ابى اميّه و نضر بن حارث و نوفل
بن خويلد و وليدبن مغيره از بزرگان و اشراف قريش بودند.
تهمت جنون مخصوص پيامبر اسلام نبود، بلكه پيامبران پيشين هم از سوى
مخالفان خود متّهم به جنون شده بودند.
كذلك ما اتى الذين من قبلهم من رسول إلا قالوا ساحر أو مجنون (ذاريات/52)
چنين است كه براى امّت هاى پيش از آنان پيامبرى نيامد مگر اين كه گفتند: جادوگر يا
ديوانه است.
اين اتّهام از آن جا ناشى مى شد كه پيامبران بر خلاف مسلّمات فكرى آنان سخن
مى گفتند، و مخالف گويى در برابر اعتقاداتى كه در ذهن آنان رسوخ پيدا كرده بود، به
نظر آنان كار جنون آميزى بود، به خصوص اين كه توهين به بت ها و مقدّسات خود را
خطرناك مى دانستند و گمان مى كردند اگر كسى به آنها بد بگويد دچار خشم آنان مى شود
و ديوانه مى گردد. اين مطلب را قوم عاد درباره پيامبرشان هود به صراحت گفتند:
ان نقول إلا اعتريك بعض الهتنا بسوء (هود/54)
جز اين نمى گوييم كه بعضى از خدايان ما به تو گزندى رسانده اند.
اين مطلب را هم اضافه كنيم كه به هنگام نزول وحى بر پيامبر، سنگينى وحى در وجود او
اثر مى گذاشت و پيامبر غرق عرق مى شد و حالت خاصّى پيدا مى كرد و همين حالت باعث
مى شد كه كفار در زدن تهمت جنون به پيامبر، خود را توجيه كنند.
* آيات (7-8) لوما تأتينا بالملائكة ان كنت من الصادقين... كفار قريش ضمن زدن تهمت
جنون به پيامبر، در مقام محاجّه با او، مى گفتند: اگر تو در ادّعاى پيامبرى راستگو
هستى و خود را در ارتباط با عالم بالا مى دانى، چرا فرشتگان را نزد ما نمى آورى؟
نظرشان اين بود كه براى تصديق گفته هاى تو، بهتر بود كه فرشتگان را مى آوردى و ما
با آنان سخن مى گفتيم و اين دليل حقّانيت تو مى شد.
در پاسخ اين پيشنهاد نابخردانه، مى فرمايد: ما فرشتگان را جز به حق نمى فرستيم، و
اگر آنان را مى فرستاديم آنان مهلت داده نمى شدند. يعنى نزول فرشتگان بر اساس
برنامه هاى خاصّى است و اگر طبق پيشنهاد كفار، خداوند فرشتگان را مى فرستاد ممكن
بود آنان بگويند: پيامبر ما را سحر كرده است و ايمان نمى آوردند و در اين
صورت نزول بلا براى آنان حتمى مى شد و ديگر هيچ مهلتى به آنان داده نمى شد، چون
همان گونه كه پيش تر گفته ايم، طبق آيات قرآنى، اگر پيامبرى معجزه درخواستى امت خود
را عملى كند و باز آنان ايمان نياورند، هلاكت آن قوم قطعى است و هيچ مهلتى باقى
نمى ماند. بنابراين، به صلاح هيچ قومى نيست كه معجزه خاصى را از پيامبر خود درخواست
كنند.
درخواست نزول فرشتگان و پاسخ خداوند به اين درخواست، در سوره انعام هم آمده است:
وقالوا لولا انزل عليه ملك ولو انزلنا ملكا لقضى الامر ثمّ لاينظرون (انعام/8)
و گفتند: چرا فرشته اى بر او نازل نمى شود؟ و اگر فرشته اى مى فرستاديم، همانا كار
گزارده مى شد (هلاك مى شدند) و ديگر مهلت نمى يافتند.
* آيه (9) انّا نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون...: اين آيه پاسخ قاطعى است به
كفار قريش كه قرآن را مورد مسخره قرار مى دادند و پيامبر را به خاطر آن ديوانه
مى خواندند و منتظر بودند كه پيامبر بميرد و قرآن او هم از ميان برود.
ام يقولون شاعر نتربّص به ريب المنون (طور/30)
بلكه مى گويند: شاعرى است كه ما حادثه مرگ را درباره او انتظار داريم.
در اين جا خداوند با تأكيد فراوان وبا قاطعيّت اعلام مى كند كه همانا قرآن را نازل
كرديم و ما نگهبان آن هستيم، و بدين گونه اعلام مى كند كه قرآن زوال ناپذير است. و
همواره تحت مراقبت و حفظ خداوند است.
اين آيه به روشنى دلالت دارد كه هيچ كس توانايى آن را ندارد كه آيات قرآنى را تغيير
بدهد و در آن دست ببرد و تحريف كند.
نظير آيه:
و انّه لكتاب عزيز لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد
(فصلت/41-42)
و همانا آن كتابى ارجمند است كه باطل نه از پيش رو و نه از پشت سر بدان راه
نيابد، فرو فرستاده اى از جانب خداوند حكيم و ستوده است.
براى همين است كه ما مسلمانان معتقديم كه قرآن موجود دقيقاً همان قرآنى است كه بر
پيامبر نازل گرديده و كم و زياد نشده است و تحريف و تبديل و تغيير و افزونى و كاستى
در آن راه ندارد.
در اين باره بحث مستقلى داريم كه در اين جا در پى مى آيد:
بحثى درباره مصونيت قرآن از تحريف
يكى از امتيازات مهم و برجسته قرآن مصون و محفوظ ماندن از تحريف و جابه جايى و
زيادى و نقصان است. آنچه كه به عنوان قرآن ميان ماست، بدون كمى و زيادى همان است كه
بر پيامبر خدا(ص) نازل شده و به همان صورت، دست نخورده باقى مانده وهيچ كس بر آن
چيزى نيفزوده و چيزى كم نكرده است.
اين مطلبى است كه مسلمين از شيعه و سنّى بر آن اتفاق نظر دارند و اگر از افراد
نادرى از شيعه و سنّى قول به تحريف نقل شده باشد به هيچ وجه اهميّت ندارد و خلاف
مسلّمات امّت اسلامى است.
در خود قرآن آيات متعدّدى وجود دارد كه از آنها استفاده مى شود كه قرآن هرگز قابل
تحريف نيست و خداوند با قدرت كامله خود، قرآن را از هر گونه تحريف و تغييرى حفظ
مى كند:
و انه لكتاب عزيز لاياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم
حميد(فصلت/42)
آن كتابى است عزيز كه باطل نه از پيش رو و نه از پشت سر به آن راه پيدا نمى كند و
آن فرستاده شده اى است از جانب خداى حكيم حميد.
در اين آيه شريفه نخست به كسانى كه در فكر الحاد در آيات قرآنى هستند و مى خواهند
به قرآن صدمه اى بزنند هشدار داده مى شود كه كار و فعاليت هاى آنها از
نظر خدا پوشيده نيست و خداوند آنها را زير نظر دارد وسپس آنها را تهديد به آتش
جهنّم مى كند و مجدّداً هشدار مى دهد كه هر كارى بكنند خداوند به آن آگاه است و در
آخر قرآن را كتابى عزيز و قدرتمند معرفى مى كند كه هيچ باطلى از هيچ طرف به آن راه
پيدا نمى كند. و اين مطلب صراحت دارد بر اين كه قرآن تحريف نشده است زيرا چه باطلى
بالاتر از تحريف مى تواند وجود داشته باشد. و چون طبق اين آيه هيچ باطلى به قرآن
راه پيدا نمى كند بنابراين تحريف و تغيير هم به آن راه نمى يابد.
انّا نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون(حجر/9)
ما قرآن را نازل كرديم و ما آن را نگهبان هستيم.
يكى از نامهاى قرآن «ذكر» است و اين اسم در موارد ديگرى نيز بر قرآن اطلاق شده است
در اين آيه خداوند به صراحت و روشنى اعلام مى دارد كه نگهبان قرآن است و آن را از
هر خطرى محفوظ و مصون خواهد داشت وبنابراين راهيابى تحريف و تغيير در قرآن كريم
امرى محال و ناشدنى است.
به راستى چگونه ممكن است كه خداوند خود نگهبان قرآن باشد و در عين حال كسانى براى
اعمال غرضاى شيطانى خود در آيات قرآنى دست ببرند و چيزى را بر آن بيفزايند و يا
چيزى را از آن بكاهند؟ چنين چيزى امكان ندارد.
لا تحرّك به لسانك لتعجل به انّ علينا جمعه و قرآنه فإذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثم
انّ علينا بيانه (قيامت/16-19)
زبان خود را حركت نده تا به آن (قرآن) عجله كنى. بر ماست جمع آورى و خواندن آن، و
چون آن را خوانديم تو از خواندن آن پيروى كن، سپس بر ماست بيان آن.
اين آيه در مجموع دلالت دارد بر اين كه خواندن و جمع آورى و سپس بيان آن به عهده
خداوند است. بنابراين كسانى نمى توانند در مقام جمع آورى و خواندن قرآن چيزى بر آن
بيفزايند و يا از آن بكاهند.
به طور كلّى عنايت خاصّ پروردگار به قرآن كريم كه از اين آيات و آيات ديگر به دست
مى آيد، خود تضمينى است بر سلامت قرآن از هر نوع تحريف و تغييرى كه
دست هاى ناپاك و غرض آلودى بخواهند در آن اعمال كنند، و همين عنايت خاص خداوند است
كه از آستين فرزندان قرآن به درآمد و با همّتى بلند قرآن را همچون جان خود عزيز
داشتند و نگذاشتند كلمه اى كم و زياد شود. يك نمونه از اين اهتمام، داستان ابوذر
غفارى است كه در مجلس عثمان بن عفان بر سر اثبات حرف واو در اول جمله والذين يكنزون
الذهب والفضه با كعب الاحبار قاطعانه برخورد كرد.
اين در حالى است كه كتب آسمانى ديگر مانند تورات و آنها را انجيل تحريف شده اند و
دست خيانت و سودجويى در آنها بازى كرده و از اعتبار انداخته است:
من الذين هادوا يحرّفون الكلم عن مواضعه
از يهود كسانى سخنان (خدا) را از جايگاه خود تحريف مى كردند.
وقد كان فريق منهم يسمعون كلام اللّه ثم يحرّفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون
(بقره/75)
و بودند گروهى از آنها (اهل كتاب) كه سخنان خدا را مى شنيدند سپس آن را تحريف
مى كردند از پس آن كه آن را مى فهميدند و به آن آگاهى داشتند.
فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عنداللّه ليشتروا به ثمنا قليلا
(بقره/79)
پس واى بر كسانى كه كتاب را با دستان خود مى نويسند، سپس مى گويند: اين از جانب
خداست تا آن را به بهاى اندكى بفروشند.
بايد توجّه داشت كه تورات و انجيل مانند قرآن نبودند كه خداوند آنها را حفظ كند،
زيرا كه اولا اين كتاب ها معجزه پيامبرانشان نبودند، و ثانياً كتابى براى همه اعصار
و قرون نبودند، اما قرآن هم معجزه پيامبر اسلام بود و هم كتاب آسمانى دينى بود كه
آخرين دين هاست و دينى پس از آن نخواهد آمد، و لذا بر خدا لازم بود كه از راه لطف
اين كتاب را از هر گونه تحريفى حفظ كند چون قرآن مانند تورات و انجيل نبود كه به هر
حال دين جديدى مى آمد و تحريف آنها را تصحيح مى كرد.
از آن گذشته در عصر رسول گرامى اسلام هر چند كه دوران جاهليت بود اما بشر
نسبت به نسل هاى گذشته به درجه اى از بلوغ فكرى رسيده بود كه چون دين اسلام را
پذيرفت از كتاب آسمانى آن به دقت محافظت نمايد و نگذارد حتى حرف واوى در آن دچار
تحريف گردد.
در مورد مصونيّت قرآن از تحريف و تغيير علاوه بر آياتى كه آورديم از اخبار و احاديث
معصومين نيز شواهد و دلايل محكمى در دست داريم كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:
1 ـ روايات ارجاع به قرآن
روايات متعدّدى از معصومين رسيده است كه مردم را به قرآن و استفاده از نور و هدايت
آن با تأكيد تمام دعوت كرده اند. اگر قرآن داراى تحريف بود هرگز ائمه مردم را اين
چنين به سوى قرآن نمى خواندند:
قال على عليه السلام: و اعلموا أنّ هذا القرآن هو الناصح الذى لا يغش و الهادى الذى
لايضلّ والمحدث الذى لا يكذب، و ما جالس هذا القرآن من ا حد الا قام عنه بزيادة او
نقصان، زيادة فى هدى او نقصان فى عمى... فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على
لاوائكم(4).
على عليه السلام فرمودند: وبدانيد كه اين قرآن همان نصيحت كننده اى است كه غل و غش
نمى كند و هدايت كننده اى است كه گمراه نمى سازد و سخنگويى است كه دروغ نمى گويد و
هيچ كس با اين قرآن همنشين نمى شود مگر آن كه وقتى از پيش آن برمى خيزد، يا چيزى بر
او مى افزايد و يا چيزى از او مى كاهد، افزايش در هدايت و كاستى از كورى ضلالت...
پس به وسيله قرآن دردهاى خود راشفا ببخشيد و در ناراحتى ها از او كمك بخواهيد.
عن على بن سالم عن ابيه قال: قلت لابى عبداللّه(ع): يابن رسول اللّه، ما تقول
فى القرآن؟ فقال: هو كلام اللّه وقول اللّه و كتاب اللّه و وحى اللّه و تنزيله و هو
الكتاب
العزيز الذى لا يأتيه الباطل من بين يديه و من خلفه تنزيل من حيكم حميد(5).
على بن سالم از پدرش نقل مى كند كه از امام صادق (ع) پرسيدم كه درباره قرآن چه
مى گويى؟ فرمود: آن كلام خدا و سخن خدا و كتاب خدا و وحى وتنزيل خدا است و آن همان
كتاب عزيزى است كه باطل نه از پيش رو و نه از پشت سر در آن راه نمى يابد و نازل شده
از جانب خداى حكيم و حميد است.
از اين گونه روايات بسيار داريم كه در آنها پيامبر وائمه ارزش و اهميت قرآن را
گوشزد كرده اند و مردم را به سوى قرآن رهنمون شده اند. پر واضح است كه اگر خللى در
قرآن بود بدين گونه مردم به سوى آن دعوت نمى شدند.
2 ـ موضوع عرض روايات به قرآن
علاوه بر اين كه در روايات ما مردم به سوى قرآن دعوت شده اند، قرآن ميزان و معيار و
الگوى صحت روايات هم معرفى شده است، بدين گونه كه در روايات متعدّدى از معصومين
دستور رسيده است كه هر روايتى از ما به شما برسد آن را به قرآن عرضه كنيد، اگر
مخالف قرآن باشد، آن روايت را به ديوار بزنيد و بدانيد كه آن روايت از ما نيست و يك
روايت جعلى است. البته روايات مربوط به اين قسمت زياد است و ما تنها به ذكر دو
روايت بسنده مى كنيم:
قال الصادق(ع): إنّ على كلّ حق حقيقة و على كلّ صواب نوراً، فما وافق كتاب اللّه
فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فدعوه(6).
هر حقى حقيقتى دارد و هر كار خوبى نورى دارد، پس هر چه موافق كتاب خدا باشد آن را
اخذ كنيد و هر چه مخالف كتاب خدا باشد آن را ترك نماييد.
عن الصادق (ع): إذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضوهما على كتاب اللّه فما وافق
كتاب اللّه فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فردّوه(7).
امام صادق (ع) فرمود: هنگامى كه دو حديث مختلف بر شما وارد شد آنها را بر
كتاب خدا عرضه كنيد و آنچه موافق كتاب خدا باشد اخذ كنيد وآنچه را كه مخالف كتاب
خدا باشد ردّ كنيد.
3 ـ حديث ثقلين:
حديث معروف و متواتر ثقلين نيز به خوبى دلالت دارد بر اين كه قرآن تحريف نشده و تا
روز قيامت هم تحريف نخواهد شد و تمسّك به قرآن واهل بيت پيامبر مايه نجات خواهد
بود.
قال رسول اللّه(ص): إنى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى ما ان تمسّكتم بهما
لن تضلّوا بعدى أبداً(8).
پيامبر خدا (ص) فرمود: همانا در ميان شما دو چيز پربها مى گذارم: كتاب خدا و عترت
من مادامى كه به اين دو چنگ بزنيد، پس از من گمراه نخواهيد شد.
در مقابل اين گونه احاديث كه نمونه هاى اندكى از آن نقل كرديم، احاديث ديگرى وارد
شده كه ظاهر آن اشاره به تحريف قرآن دارد و اين گروه از احاديث نيز هم از طريق شيعه(9)و
هم از طريق سنى(10)نقل شده است، اما هم علما و محققان شيعه و هم علما و
محققان اهل سنت اين احاديث را طرد كرده اند و يا آنها را به نحوى توجيه و تأويل
نموده اند و هرگز به مضمون آنها رأى نداده اند، مگر چند تن از افراد معدود ومحدود
كه در مقابل اتفاق علما اسلام اعتنايى به سخن آنها نمى شود.
همچنين رواياتى دلالت دارد بر اين كه امير المؤمنين على (ع) پس از رحلت رسول اكرم
مدّت ها در خانه نشست ومصحفى را جمع كرد و چون آن را به قوم ارائه كرد آنها مصحف را
رد كردند و حضرت آن را به خانه آورد، و يا رواياتى دلالت دارد بر اين كه وقتى قائم
آل محمّد (ص) حضرت مهدى (عج) قيام وظهور كرد، قرآنى
متفاوت با قرآن فعلى ارائه خواهد نمود.
در مقابل اين دو مطلب، يعنى مصحف حضرت على و قرآن حضرت مهدى بايد گفت كه اين
مصحف ها كه به احتمال بسيار قوى يكى هستند، يا مشتمل بر تأويل و تفسير آيات نيز
بوده همان گونه كه شيخ مفيد احتمال داده است(11) و يا از نظر ترتيب
سوره ها و آيات با قرآن موجود تفاوت داشته است، همان گونه كه مرحوم علامه طباطبايى
احتمال داده است(12) اما در اصل آيات نازل شده تفاوتى نداشته است و
بنابراين نبايد آن را دليل بر تحريف دانست.
همچنين بعضى ها مدّعى شده اند كه طبق رواياتى هر چيزى كه در امت هاى گذشته اتفاق
افتاده در امت اسلامى نيز اتفاق خواهد افتاد و چون امت هاى پيشين كتب آسمانى خود را
تحريف نموده اند پس قرآن نيز تحريف شده است.
اين سخت بسيار سست و بى مايه است; اگر هم آن روايات را بپذيريم دليل آن نمى شود كه
همه حالات امم گذشته تكرار شود، بلكه ممكن است منظور روايت تكرار بعضى از آن حالات
باشد، زيرا به يقين مى دانيم كه بر امت هاى گذشته حالاتى رخ داده كه بر امت اسلامى
رخ نداده است، مانند مسخ شدن بعضى از آنها و يانسخ شرايع آنها و از اين قبيل.
به هر حال، آنچه از آيات و روايات قطعى و اتّفاق مسلمين روشن و واضح است اين است كه
قرآن كريم به همان گونه كه در ميان ماست بر پيامبر نازل شده و هيچ گونه تحريف و
افزايش و كاهشى در آن وجود ندارد، و علماى ما به پيروى از رهنمودهاى ائمه اطهار(ع)
بر اين مطلب تأكيد كرده اند و اين يكى از مسلّمات عقايد شيعه است.
با وجود اين، مايه شگفتى است كه برخى از نويسندگان و گويندگان اهل سنت از قديم و
جديد به شيعه تهمت مى زنند كه گويا شيعه قائل به تحريف قرآن است. البته اين تهمت را
كسانى مى زنند كه اهل تحقيق و بحث و نظر نيستند بلكه مى خواهند به
شيعه حمله كنند و در اين راه از هيچ تهمت و دروغى پرهيز ندارند. جالب اين كه اين
تهمت ها شيعه را در عقايد خود محكم تر مى كند، چون مى بيند كه مخالف او چيزى را به
او نسبت مى دهد كه در او نيست و به غرض ورزى و بى تقوايى مخالف پى مى برد.
آنچه كه اين نويسندگان دستاويز خود قرار داده اند، ظواهر بعضى از روايات شيعه است،
در حالى كه چنانكه خواهيم ديد در روايات اهل سنت هم مطالبى وجود دارد كه به روشنى
دلالت بر تحريف قرآن مى كند ولى اهل سنت آنهارا توجيه مى كنند.
عالمانه نيست كه در تبيين عقايد يك مذهب به كتب روايى تنقيح نشده آن مذهب استناد
كرد بلكه بايد كتاب هاى اعتقادى و كلامى آن مذهب را درنظر گرفت.
اگر بنا باشد كه با استناد به ظاهر برخى از روايات، به شيعه تهمت تحريف زد، بايد
گفت كه اهل سنت نيز قائل به تحريف قرآن هستند، چون در روايات آنها مطالب دالّ بر
تحريف به صورت شديدترى وجود دارد و ما اكنون نمونه هايى از آن را مى آوريم:
در برخى از كتاب هاى اهل سنت آمده كه دو سوره از سوره هاى قرآن به نام هاى سوره خلع
و سوره حفد از قرآن حذف شده است! و جالب تر اين كه سيوطى متن آنها را هم آورده كه
هيچ شباهتى به قرآن ندارد.(13)
از ابىّ بن كعب و عايشه نقل كرده اند كه سوره احزاب از نظر طول به اندازه سوره بقره
بود و آيه رجم هم در آن بود.(14)
عمربن خطاب در خطبه اى كه پس از آخرين حجّ خود خواند اظهار داشت كه در زمان پيامبر
آيه رجم نازل شده بود و ما آن را مى خوانديم ولى اكنون در قرآن نيست.(15)
و نيز همو مى گويد: در زمان پيامبر در كتاب خدا مى خوانديم: «أن لا ترغبوا عن
آباءكم فإنه كفر بكم أن ترغبوا عن آباءكم»(16) در حالى كه در مصحف كنونى
چنين جمله اى وجود ندارد.
همو گمان مى كرد كه از قرآن آيه جهاد حذف شده است و به ابن عوف گفت: از چيزهايى كه
نازل شده اين است: «أن جاهدوا كما جاهدتم اوّل مرّة» آيا آن را مى يابى ما آن را
نمى يابيم. گفت: آنهم از جمله چيزهايى است كه از قرآن ساقط شده است(17).
عبداللّه بن عمر مى گفت: هيچ يك از شما نگويد كه من همه قرآن را أخذ كردم، او چه
مى داند كه همه قرآن چيست؟ از قرآن بخشهاى زيادى از بين رفته است. بلكه بايد بگويد
آنچه را كه از قرآن ظاهر شده است، گرفته ام(18).
ابن شهاب گفت: به ما خبر رسيده كه قرآن بيشتر از اين نازل شده بود، پس روز يمامه
دانايان به آن كشته شدند، همان ها كه آن را مى دانستند و پس از آنها دانسته نشد و
نوشته نشد(19).
ابو يونس غلام عايشه مى گفت: در مصحف عايشه چنين بود: «انّ اللّه و ملائكته يصلون
على النبيّ يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما و على الذّين يصلون
الصفوف الأوّل»(20).
ابى بن كعب گفت: در زمان پيامبر در سوره بيّنه اين جمله هم بود: «لو أنّ لإبن آدم
واديين من مال لسأل وادياً ثالثاً و لا يملأ جوف ابن آدم الا التراب»(21).
ابو موسى اشعرى به سيصد نفر از قاريان بصره گفت: ما سوره اى به اندازه برائت
مى خوانديم كه آن را فراموش كرده ام و فقط اين جمله يادم مانده است: «لو كان لإبن
آدم واديان من مال لابتغى وادياً ثالثاً و لا يملأ جوف ابن آدم الا التراب» و نيز
سوره ى ديگرى را مى خوانديم كه مانند يكى از سوره هاى مسبحات بود و آن را فراموش
كرديم و فقط اين جمله يادم مانده است: «يا ايّها الذين آمنوا لم تقولون ما لا
تفعلون فتكتب شهادة فى اعناقكم فتسألون عنه يوم القيامة»(22).
زرّ بن حبيش گفت: ابى بن كعب به من گفت: سوره احزاب را چند آيه مى شماريد؟ گفتم: 73
آيه. گفت: هرگز! من اين سوره را ديدم كه به اندازه سوره بقره بود و آيه رجم هم در
آن بود: «الشيخ و الشيخة إذا زنيا فارجموهما البتة»(23).
مالك ابن انس مى گفت: سوره برائت به اندازه سوره بقره بود كه مقدارى از اول آن ساقط
شد كه بسم اللّه هم جزء آن بود.(24)
حذيفة بن يمان گفت: شما فقط يك چهارم سوره برائت را مى خوانيد و نام آن را سوره
توبه گذاشته ايد در حالى كه نام آن، سوره عذاب بود.(25)
ابن عباس در باره آيه: «حتى تستأنسوا و تسلموا على اهلها» گفت: آن از خطاى كاتب است
و صحيح آن چنين است: «حتى تستأذنوا و تسلموا»(26).
و نيز ابن عباس آيه: «أفلم ييأس الذين آمنوا» را «افلم يتبين الذين آمنوا» خواند،
وقتى از او پرسيده شد، گفت: گمان مى كنم كه كاتب آن را در حالى كه خواب آلوده بود
نوشته است.(27)
عروة بن زبير سه آيه از قرآن به نظرش غريب مى آمد، آنها را از عايشه پرسيد او گفت:
اى پسر خواهرم اين، كار كاتبان بود و آنها در كتابت خطا كرده اند.(28)
در كتاب هاى اهل سنت نمونه هايى از اين قبيل كه نقل كرديم بسيار است و ظاهر آنها
دلالت بر تغيير و تحريف قرآن دارد ولى اهل سنت همه آنها را توجيه مى كند. آيا
شايسته است كه كسى به استناد اين روايات به اهل سنت نسبت دهد كه آنها قايل به تحريف
قرآن هستند؟
رواياتى كه از طريق شيعه وارد شده و ظاهر آنها دلالت بر تحريف قرآن دارد،
خيلى كمتر و كمرنگ تر از آنهاست و بسيارى از آنها از نظر سند ضعيف است و علماى شيعه
آنها را ردّ يا توجيه كرده اند.
بنابراين اگر آن گروه از اهل سنت كه به شيعه تهمت تحريف مى زنند، به ديده انصاف
بنگرند و به راستى در صدد كشف حقيقت باشند، بايد به كتاب هاى اعتقادى و كلامى آنها
مراجعه كنند نه روايات تنقيح نشده اى كه قابل رد يا توجيه هستند، همان گونه كه با
روايات خود چنين كرده اند.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فى شِيَعِ الْأَوَّلينَ (10 ) وَ ما يَأْتيهِمْ
مِنْ رَسُول اِلاّ كانُوا بِه يَسْتَهْزِئُونَ (11 ) كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فى قُلُوبِ
الُْمجْرِمينَ (12) لا يُؤْمِنُونَ بِه وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلينَ (13 )
وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ بابًا مِنَ السَّمآءِ فَظَلُّوا فيهِ يَعْرُجُونَ (14
) لَقالُوا اِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15 )
همانا پيش از تو (پيامبران خود را) در ميان گروه هاى نخستين فرستاديم(10) و براى
آنان پيامبرى نيامد مگر اين كه او را استهزا مى كردند(11) بدين گونه آن (قرآن) را
در دل هاى گنهكاران وارد مى كنيم (12) به آن ايمان نمى آورند و سنّت پيشينيان گذشته
است (13) و اگر براى آنان درى از آسمان بگشاييم كه روزانه در آن بالا روند، (14)
باز مى گويند: همانا ديدگان، بسته شد، بلكه ما گروهى جادو شده هستيم(15)
نكات ادبى
1 ـ «ارسلنا» در اصل «ارسلنا رسلا» بوده كه مفعول آن به جهت معلوم بودن حذف شده
است.
2 ـ «شيع» گروه ها، فرقه ها، پيروان يك مسلك، جمع شيعه به معناى پيرو.
3 ـ «شيع الاوّلين» اضافه صفت به موصوف است، مانند «حقّ اليقين».
4 ـ «نسلكه» وارد مى كنيم، راه مى دهيم. اصل «سلك» ادخال چيزى در چيزى است
مانند وارد كردن نخ در سوزن. ضمر «نسلكه» به «ذكر» بر مى گردد كه در آيات قبلى آمده
بود، همان گونه كه ضمير «لا يؤمنون به» نيز به آن بر مى گردد. گفته شده كه ضمير
«نسلكه» به استهزا يا به كفر حاصل از آن بر مى گردد، ولى عود دو ضمير پشت سر هم به
يك مرجع بهتر است.
5 ـ «فظلّوا» فعلى است كه بر انجام كارى در روز آن هم به طور مداوم دلالت مى كند،
همان گونه كه «بات» بر انجام كار در شب دلالت دارد.
6 ـ «سكّرت» بسته شده، بى فروغ شده. از «سكر» به معناى بستن سدّ بر آب رودخانه و يا
از سكران به معناى مستى مشتق شده است. همان گونه كه مست نمى تواند درست ببيند،
اينان نيز واقعيّت را نمى ديدند.
تفسير و توضيح
* آيات (10-11) و لقد ارسلنا من قبلك فى شيع الاوّلين... سخنان غير منطقى و موذيانه
كفّار قريش باعث آزردگى خاطر رسول خدا مى شد، ولى هر گاه چنين حالتى به وجود
مى آمد، خداوند پيامبر خود را دلدارى مى داد و او را از نظر روحى تقويت مى كرد. در
اين آيات خداوند در برابر سخنان ناشايست كافران كه پيامبر را ديوانه خطاب كردند و
از روى استهزا از او خواستند كه فرشتگان را به آنان نشان بدهد، جهت دلدارى و تسلاّى
خاطر پيامبر خود ياد آور مى شود كه اين رفتار ناپسند شيوه دائمى كافران در برابر
پيامبران است و خداوند در ميان امّت هاى نخستين هم پيامبرانى فرستاد، و هيچ پيامبرى
فرستاده نشد مگر اين كه مورد استهزاى امّت خود قرار گرفت.
بنابراين، پيامبر اسلام بايد بداند كه او تنها پيامبرى نيست كه مورد استهزا قرار
مى گيرد; پيامبران پيشين هم مبتلاى چنين گروه هاى نادان بودند، ولى به هر حال
پيامبران بر مخالفان خود پيروز شدند و گاهى عذاب الهى سراغ كافران آمد.
مسخره كردن پيامبران و دعوت كنندگان به سوى خدا عكس العمل مشترك همه كافران بوده، و
اين پديده زشت از آن جا ناشى مى شد كه آنان در برابر سخنان پيامبران
پاسخ منطقى نداشتند و طبيعى است كه در مقام معارضه و محاجّه، كسى كه داراى منطق
نيست و در عين حال زور و قدرت بيشترى دارد به هو كردن و مسخره نمودن طرف مقابل روى
مى آورد، به خصوص اگر مقام و موقعيّت خود را در خطر ببيند. خداوند از اين حالت زشت
كه درميان بندگان كافر وجود دارد، اظهار تأسف مى كند.
يا حسرة على العباد ما يأتيهم من رسول إلا كانوا به يستهزؤن (يس/30)
اى دريغ بر بندگان! هيچ پيامبرى به سوى آنان نيامد مگر اين كه او را مسخره
مى كردند.
* آيات (12-13) كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين... خداوند همواره حجّت خود را بر مردم
تمام كرده و سخن حق را به آنان رسانده وتفهيم نموده است و همه مردم از مؤمن و كافر
حق را شنيده اند و در عين حال بعضى ها به آن ايمان نياورده اند.
در اين آيات با اشاره به همين موضوع، خاطر نشان مى سازد كه ما قرآن را در دل هاى
مجرمان وارد مى كنيم و راه مى دهيم و درعين حال آنان به آن ايمان نمى آورند و شيوه
و سنّت پيشينيان نيز چنين بوده است، يعنى از آغاز تا كنون هميشه خداوند حجّت را بر
مردم تمام كرده و حقيقت را به آنان نشان داده است ولى گروهى از آنان ايمان
نياورده اند.
ايمان نياوردن آنها يا از روى جاه طلبى و خود خواهى و ميل به عيّاشى و يا به جهت
رسوبات فكرى پيشنيان بوده ولى در هر حال آنان عذرى در برابر خدا نداشتند و حجّت بر
آنان تمام شده است:
رسلا مبشّرين و منذرين لئلا يكون للناس على اللّه حجّة بعد الرسل و كان اللّه عزيزا
حكيما (نساء/165)
پيامبرانى مژده دهنده و بيم دهنده (فرستاديم) تا بعد از فرستادن پيامبران مردم را
بر خدا حجّتى نباشد و خدا پيروزمند فرزانه است.
در آيه مورد بحث صحبت از جريان دادن قرآن در دل هاى مجرمان است، يعنى خداوند قرآن
را به درون آنان راه داده و زمينه ايمان را فراهم كرده اما آنان ايمان
نياورده اند و اين زيانكارى بزرگى است كه دامنگيز كافران شده است.
احتمال اين كه ضمير «نسلكه» به كفر و شرك برگردد، يعنى اين كه خداوند شرك را در
دل هاى مجرمان راه داده، احتمال بعيدى است، چون در اين جا دو ضمير پشت سر هم وجود
دارد، يكى ضمير «نسلكه» و ديگرى ضمير «لا يؤمنون به» و بدون شك ضمير دوم به شرك بر
نمى گردد، پس مناسب است كه ضمير اول نيز چنين باشد. البته اگر اين احتمال را هم
بپذيريم، مفهوم آن اين نيست كه كافران با جبر الهى كافر شده اند، بلكه منظور اين
است كه چون آنان مجرم بودند و خودشان كفر را انتخاب كرده بودند، خداوند نيز كفر را
در دل هاى آنان جريان داد. نظير چنين تعبيرهايى در قرآن وجود دارد.
* آيات (14-15) ولو فتحنا عليهم بابا من السماء... در آيات پيشين ديديم كه مشركان
از پيامبر خدا مى خواستند كه فرشتگان را به سوى آنان بياورد، اينك در اين آيه اظهار
مى دارد كه اگر ما از آسمان درى به روى آنان باز مى كرديم و آنان روزانه از آن به
آسمان ها عروج مى كردند، باز ايمان نمى آوردند و مى گفتند: ما چشم بندى شده ايم
بلكه ما را جادو كرده اند.
اين آيه روشن مى كند كه پيشنهاد ديدن فرشتگان بهانه اى بيش نبوده و اين كافران
آن چنان در كفر و عناد فرو رفته اند كه هر معجزه اى بياورى و حتى كارى كنى كه آنان
به آسمان ها عروج كنند و جايگاه فرشتگان را هم ببينند، باز ايمان نخواهند آورد و
اين معجزه را حمل بر سحر و جادو خواهند كرد; نظير آيات:
ولو نزّلنا عليك كتاباً فى قرطاس فلمسوه بايديهم لقال الذين كفروا ان هذا إلا سحر
مبين (انعام/7)
و اگر كتابى نوشته شده در كاغذى رابر تو نازل كنيم و آن را با دست هاى خود لمس
كنند، باز كسانى كه كافر شده اند، گويند: اين نيست مگر جادويى آشكار.
و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمرّ(قمر/2)
و اگر معجزه اى را ببينند رويگردان مى شوند و مى گويند: اين جادويى نيرومند
است.
فلما جاءتهم آياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين (نمل/13)
و چون نشانه هاى روشنگر ما به سوى آنان آمد، گفتند: اين جادويى آشكار است.