تفسير كوثر ، جلد پنجم

يعقوب جعفرى

- ۲۴ -


كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ فى أُمَّة قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهآ أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذى أَوْحَيْنآ اِلَيْكَ وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبّى لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ اِلَيْهِ مَتابِ (117 ) وَ لَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلّهِ الْأَمْرُ جَميعًا أَفَلَمْ يَيْأَسِ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشآءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَميعًا وَ لا يَزالُ الَّذينَ كَفَرُوا تُصيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَريبًا مِنْ دارِهِمْ حَتّى يَأْتِىَ وَعْدُ اللّهِ اِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ (118 ) وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىءَ بِرُسُل مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ(119 )

اين چنين تو را در ميان امتى كه پيش از آن امتهايى گذشته بود، فرستاديم تا براى آنان آنچه را كه بر تو وحى كرده ايم بخوانى، ولى آنان به خداى رحمان كفر مىورزند. بگو: او پروردگار من است و معبودى جز او وجود ندارد، بر او توكل كردم و بازگشت من به سوى اوست (30) و اگر قرآنى بود كه با آن كوهها جابه جا مى شد يا با آن زمين شكافته مى شد يا با آن مرده ها به سخن گفتن واداشته مى شدند، (باز ايمان نمى آوردند) بلكه كار همگى از آنِ خداست، آيا كسانى كه ايمان آورده اند (از ايمان آوردن كافران) مأيوس نشده اند و نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم را هدايت مى كند. و كسانى را كه كافر شده اند در مقابل كارى كه كرده اند، پيوسته كوبنده اى مى رسد و يا نزديك خانه هايشان فرود مى آيد تا وقتى كه وعده خدا برسد، همانا خداوند از وعده تخلف نمى كند (31) همانا پيامبرانى پيش از تو مسخره شدند، پس به كسانى كه كافر شدند مهلت دادم سپس آنان را مؤاخذه نمودم، پس عذاب من چگونه بود؟ (32)

نكات ادبى

1 ـ «كذلك» اشاره به بعضى از سنتهاى الهى است كه در آيات پيش گذشت مانند هدايت و ضلالت كه در دست خداست و در اينجا مى فرمايد: همان گونه كه آنها سنتهاى خداست، اكنون نيز طبق همين سنتها تو را به پيامبرى ارسال كرديم.

2 ـ «و هم يكفرون» جمله مستأنفه و يا حاليه است.

3 ـ «متاب» مصدر ميمى از توبه به معناى بازگشت و رجوع. ضمنا ياء متكلم كه مضاف اليه است از آخر اين كلمه به خاطر واقع شدن در فواصل آيات حذف شده است و همين طور است «عقاب» كه دو آيه بعد مى آيد.

4 ـ «لوانّ» شرط است و جواب آن به خاطر معلوم بودن حذف شده به تقدير : «ما آمنوا» و يا «لكان هذا القرآن» و بايد اين جزاى محذوف را پس از جمله«كلّم به الموتى» تقدير كنيم.

5 ـ «سيّرت» جابه جا شود، حركت داده شود.

6 ـ «قطّعت» پاره پاره شود، شكافته شود.

7 ـ «كُلِّم» به حرف درآيد، وادار به سخن گفتن شود. علت اينكه «كُلِّم» به صورت مذكر آمده اين است كه مربوط به مردگان است و مذكر بر مؤنث تغليب داده شده است.

8 ـ «ييئس» از يأس به معناى نااميدى است و منظور اين است كه آيا مؤمنان از ايمان آوردن اين كافران مأيوس نشده اند؟ اگر ييئس را به همين معنا بگيريم، مى توانيم بگوييم كه «ان» بعد از «آمنوا» جواب قسم مقدر است به تقدير «اقسم ان لو يشاء الله» و يا مخفف از مثقله است و در هر دو فرض جمله قبلى تمام شده و «ان لو يشاء» جمله مستقلى است. بعضى از مفسران گفته اند كه «يأس» در اينجا به معناى علم است و معناى جمله «افلم ييئس الذين آمنوا» اين است كه آيا مؤمنان نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه را هدايت مى كند؟ در اين صورت «ان لو يشاء الله»به جاى دو مفعول براى علم قرار گرفته و مربوط به جمله قبلى است. گفته شده، كه آمدن «يأس» به معناى «علم» طبق لهجه قبيله هوازن و نخع مى باشد و از اشعار عربى هم براى آن شاهد آورده اند. احتمال ديگر اينكه يأس به همان معناى خودش است ولى در اينجا معناى علم در آن اشراب شده است به تقدير «افلم ييئس علما» و ما اين احتمال را ترجيح مى دهيم.

9 ـ «قارعه» كوبنده، عذابى سخت و مهلك.

10 ـ «ميعاد» مصدر ميمى از وعده.

11 ـ «امليت» مهلت دادم. املاء و امهال به يك معناست.

تفسير و توضيح

* آيه (30) كذلك ارسلناك فى امّة قد خلت من قبلها امم ... : همان گونه كه خداوند سنتهاى خود را در جامعه بشرى اجرا مى كند و با ضوابطى كه دارد گروهى را هدايت و گروهى را گمراه مى سازد، فرستادن پيامبر اسلام(ص) بر مردم نيز همانند آن سنتهاست. مى فرمايد: اينچنين و به همين ترتيب، تو را در ميان امتى كه پيش از آنها امتهايى گذشته است، به پيامبرى فرستاديم، تا آنچه را كه به تو وحى مى كنيم بر آنان تلاوت كنى.

طبق اين آيه، پيش از پيامبر اسلام پيامبرانى در حجاز و مكه مبعوث شده اند و مردم آن سرزمين امتهاى پيامبران متعددى همچون ابراهيم و اسماعيل بوده اند و اينك نوبت پيامبر اسلام است كه آن مردم را به دين حق دعوت كند. پيامبر اسلام مبعوث شد تا پيام الهى را به آنان برساند و آنان را به سوى خداى «رحمان» بخواند و اين در حالى بود كه آنان به خداى رحمان كفر مىورزيدند.

مشركان مكه خدا را با عنوان «الله» مى شناختند ولى بتها را براى او شريك قرار داده بودند اما با صفت «رحمان» آشنايى نداشتند و به آن كفر مىورزيدند و مى گفتند ما خدايى را به نام رحمان نمى شناسيم:

واذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن انسجد لما تأمرنا و زادهم نفورا (فرقان / 60)

و چون به آنان گفته مى شد كه براى رحمان سجده كنيد، مى گفتند: رحمان چيست؟ آيا به آنچه تو ما را به آن فرمان مى دهى سجده كنيم و نفرت آنان افزوده مى شد.

قرآن كريم در آيه ديگرى به آنان مى آموزد كه رحمان همان الله است و خدا را با همين نام هم مى توانيد بخوانيد و نامهاى نيكو از آنِ خداست:

قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايّا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى (اسراء / 110)

بگو: خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد، هر كدام را بخوانيد، نامهاى نيكو از آنِ اوست.

در جريان نوشتن صلحنامه ميان پيامبر و مشركان در حديبيه نيز مى بينيم كه پيامبر دستور داد در اول آن نوشتند: بسم الله الرحمن الرحيم و مشركان اعتراض كردند كه ما رحمان را نمى شناسيم و بايد نوشته شود: باسمك اللهم و پيامبر نيز به ناچار موافقت كرد.

در آيه مورد بحث پس از بيان اينكه مشركان به رحمان كفر مىورزند، به پيامبر دستور مى دهد بگويد: رحمان پروردگار من است و جز او معبودى نيست، بر او توكل كردم و بازگشت من به سوى اوست.

* آيه (31) و لو انّ قرآنا سيّرت به الجبال ... : مشركان مكه كه به رسالت پيامبر اسلام(ص) ايمان نمى آوردند، گاهى پيشنهاد مى كردند كه پيامبر اسلام معجزه هاى درخواستى آنها را بياورد تا آنان اسلام را بپذيرند. آنها گاهى از پيامبر مى خواستند كه كوهها را جابجا كند و به حركت در بياورد و گاهى مى خواستند در زمين نهرهايى جارى كند و گاهى مى خواستند مرده ها را زنده كند و گاهى مى خواستند كوه صفا را تبديل به طلا سازد، ولى در واقع اين درخواستها يك نوع مسخره كردن پيامبر بود و آنان آنچنان با حق عناد داشتند كه اگر پيامبر درخواستهاى آنان را هم عملى مى كرد باز ايمان نمى آوردند.

اين حقيقت را در اين آيه چنين بيان مى كند كه اگر قرآنى باشد كه با آن كوهها جابه جا شود و يا زمين شكافته گردد و يا مرده ها به سخن آيند، باز آنان ايمان نمى آورند. سپس مى پرسد: آيا مؤمنان از ايمان آوردن اين مشركان مأيوس نشده اند و نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم را هدايت مى كند و تمام كارها از آنِ خداوند است؟ يعنى هدايت دست خداست و او مى تواند همه مردم را از روى اجبار هدايت كند ولى معلوم است كه هدايت اجبارى ارزشى ندارد و اين كافران نيز با ميل خود هدايت نمى شوند.

پس از بيان اين حقيقت مهم، مشركان را تهديد به عذاب مى كند و اظهار مى دارد كه اين كافران را به سبب عملكرد خودشان همواره عذاب كوبنده مى رسد، يا نزديك به خانه هايشان فرود مى آيد تا وقتى كه وعده خدا برسد و خدا وعده خود را خلاف نمى كند.

در اينجا مشركان با دو نوع عذاب تهديد مى شوند: يكى عذابى كه بر خود آنان مى رسد و ديگرى عذابى كه نزديك خانه هايشان فرود مى آيد. عذاب اول اشاره به جنگهايى است كه پيامبر پس از هجرت با مشركان مكه داشت و آنان آسيبهاى فراوانى ديدند و منظور از عذابى كه نزديك خانه هايشان فرود مى آمد، جنگهايى است كه پيامبر پس از هجرت با قبايل اطراف مكه داشت كه باعث وحشت و اضطراب مشركان مكه هم مى شد و منظور از وعده الهى كه تخلف ناپذير بود فتح مكه است كه خداوند آن را به پيامبر خود وعده داده بود.

* آيه (32) ولقد استهزىء برسل من قبلك ... : همان گونه كه در تفسير آيه بالا گفته شد، مشركان مكه با درخواستهاى غير منطقى خود در واقع مى خواستند پيامبر اسلام را مسخره كنند، همچنين آنان وعده هاى عذاب را كه پيامبر مى داد جدى نمى گرفتند و آن را مسخره مى كردند و اين امر پيامبر را آزرده خاطر مى ساخت، در اين آيه خطاب به پيامبر گفته مى شود كه پيامبران پيش از تو را نيز مسخره كردند و من به آن كافران مهلت دادم سپس آنان را مؤاخذه كردم پس ببين كيفر دادن من چگونه است؟

مشابهتهاى فراوانى ميان كافران در زمانها و مكانهاى گوناگون وجود دارد و مثلا مى بينيم اشراف هر قومى كه وضع موجود را به سود خود مى ديدند همواره با دعوت پيامبران مخالفت مى كردند و يا هميشه كافران به پيامبران خود نسبت جنون مى دادند و از جمله اين مشابهتها همين مسئله است كه كافران همواره پيامبران خود را مسخره كرده اند، اين مسخره از روى كفر بوده و خداوند پس از مهلتى كه به آنان مى داد، آنان را عذاب مى كرد.

در اين آيه با اشاره به اين شيوه ناپسند و هميشگى كافران، به پيامبر اسلام قوت قلب مى دهد و او را متوجه مى سازد كه در صورت ادامه اين كار و اصرار كافران در كفر خود، خداوند ديگر به آنان مهلت نمى دهد و بر آنان بلا نازل مى كند.

أَفَمَنْ هُوَ قآئِمٌ عَلى كُلِّ نَفْس بِما كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكآءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ أَمْ بِظاهِر مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد (120 ) لَهُمْ عَذابٌ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ واق (121) مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُكُلُها دآئِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرينَ النّارُ (122 )

آيا كسى كه بر هر شخصى با تمام آنچه كرده است، حاكميت دارد (مانند كسى است كه چنين نيست؟) و براى خدا شريكانى قرار دادند، بگو: آنها را نام ببريد. آيا شما خدا را به آنچه كه آن را در زمين نمى شناسد، خبر مى دهيد يا سخنى پوچ (مى گوييد)؟ بلكه براى كسانى كه كافر شده اند، نيرنگشان آراسته شده و از راه بازداشته شده اند; و هر كس را كه خدا گمراه سازد، هدايت كننده اى براى او نيست (33) آنان را در زندگى دنيا عذابى است و البته عذاب آخرت سخت تر است و آنان را نگهدارنده اى از خدا نيست (34) صفت بهشتى كه پرهيزگاران وعده داده شده اند (چنين است كه) از زير آن نهرها جارى است و خوردنيها و سايه اش پايدار است. اين سرانجام كسانى است كه پرهيزگارى كرده اند و سرانجام كافران آتش است (35)

نكات ادبى

1 ـ «افمن هو قائم» مبتداست و خبر آن به جهت معلوم بودن حذف شده و تقدير آن چنين است: «افمن هو قائم كمن ليس كذلك».

2 ـ «قائم» پايدار، حاكم، متولى.

3 ـ «وجعلوا» جمله مستأنفه است و دلالت بر خبر محذوف جمله قبلى دارد. ممكن است خبر محذوف در جمله قبلى را چيزى مقدر كنيم كه «و جعلوا» عطف بر آن باشد، مانند: «افمن هو قائم... لم يوحدوه و جعلوا...»

4 ـ «ظاهر من القول» صورتى از سخن، سخن پوچ و بيهوده، سخن دروغ، سخن سطحى.

5 ـ «هاد» اسم فاعل است و حرف عله از آخر آن حذف شده و تنوين دلالت بر آن دارد و در حال وقف هم بايد بدون ياء خواند ولى بعضى ها ياء را در حال وقف ظاهر مى كنند و همين طور است كلمه «واق» كه در آيه بعدى قرار دارد.

6 ـ «مثل» مبتداست و خبر آن محذوف است و تقدير چنين است: «مثل الجنة كذا» مثل در اينجا به معناى صفت است يعنى صفت آن بهشت چنين است.

7 ـ «اُكُل» خوردنى، خوراكى. «وظلّها» عطف بر «اكلها» است و «دائم» خبر آن هم هست.

تفسير و توضيح

* آيات (33 ـ 34) افمن هو قائم على كل نفس بما كسبت ... : اين آيه مشتمل بر چند حجت در رد عقيده باطل مشركان و بت پرستان است: يكى اينكه از آنها مى پرسد آيا خداوند كه بر تمام نفوس و اشخاص با همه كارهايى كه مى كنند حاكميت دارد و از تمام جزئيات حالات آنان باخبر است، قابل مقايسه با موجوداتى است كه از هيچ چيز خبر ندارند؟ چگونه است كه مشركان، خدا را با آن ويژگى مهم رها مى كنند و بتها را كه هيچ خاصيتى ندارند مى پرستند و آنها را براى خدا شريك قرار مى دهند.

دوم اينكه اگر خدا واقعاً چنين شريكانى دارد آنها را نام ببريد و صفات آنها را بيان كنيد. آيا آنها خالق يا رازق يا محيى يا قادر يا عالم هستند؟ خود مشركان و بت پرستان اعتراف دارند كه بتهاى آنان چنين صفاتى ندارند در حالى كه خدا داراى همه اوصاف جلال و جمال است.

سوم اينكه مشركان از چيزهايى خبر مى دهند كه خدا آنها را نمى شناسد، بدون شك اگر چنين موجوداتى با اين ويژگيها وجود داشت خدا از آنها با خبر بود و لذا مى پرسد آيا شما خداوند را به آنچه آن را در زمين نمى شناسد، خبر مى دهيد يا سخنى پوچ و بى معنا مى گوييد؟ در اين آيه فقط از زمين نام مى برد ولى در آيه ديگر، هم از آسمانها و هم از زمين ياد مى كند:

قل اتنبئون الله بما لا يعلم فى السماوات و الارض (يونس / 18)

بگو: آيا خدا را به چيزى كه در آسمانها و زمين نمى شناسد، خبر مى دهيد؟

شايد آيه مورد بحث خطاب به مشركان مكه است كه به بتهاى زمينى عقيده داشتند و آيه سوره يونس مربوط به تمام مشركان است و شامل ستاره پرستان و آفتاب پرستان هم مى شود. در هر حال اگر چنين خدايانى وجود داشت خدا از آن آگاه بود و از وجود آنها خبر مى داد و اينكه خدا آنها را نمى شناسد، معلوم مى شود كه اين يك ادعاى بى دليل است و مشركان و پدرانشان آنها را از پيش خود ساخته اند:

ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان (نجم / 23)

آن جز نامهايى نيست كه شما و پدرانتان آنها را نام گذارى كرده ايد و خدا براى آن حجتى نفرستاده است.

پس از اين حجتها كه براى دفع عقيده باطل بت پرستان اقامه مى كند، اضافه مى كند كه با وجود اين حجتها باز هم آنان دست از بت پرستى و شرك بر نمى دارند، چون براى كافران نيرنگشان آراسته شده و باطل در نظر آنان حق جلوه داده شده است و اين حالت در اثر اصرار آنها بر كفر و عنادشان در برابر حق به وجود آمده و اين حالت باعث شده كه آنان از راه حق باز مانده اند. سپس اضافه مى كند كه هر كس را كه خدا گمراه كند، هدايت كننده اى براى او نيست. بارها گفته ايم كه گمراه كردن خدا هنگامى صورت مى گيرد كه انسان خود زمينه گمراهى خود را فراهم كند و با اصرار بر كفر و گناه، خود را مستحق ضلالت سازد. اگر انسان به اين حالت دچار شود ديگر هيچ كس حتى پيامبر هم نمى تواند او را هدايت كند.

در آيه بعدى سرانجام شوم كافران را بيان مى كند و مى فرمايد: براى آنها در زندگى دنيا عذابى است و عذاب آخرت سخت تر است و كسى آنان را از عذاب خدا باز نمى دارد. منظور از عذاب دنيا همين كشته شدن و زخمى شدن و اسير شدن در جنگهاست و منظور از عذاب آخرت كه سخت تر است عذاب جهنم و محروميت از نعمتهاى بهشتى است.

* آيه (35) مثل الجنة التى و عد المتقون ... : در مقابل كافران كه در دنيا و آخرت دچار عذاب الهى خواهند شد، مؤمنان و پرهيزگاران از نعمتهاى بزرگ الهى برخوردار خواهند بود و يكى از بهترين آن نعمتها، بهشت جاويدان است كه مؤمنان در آن آرام خواهند گرفت.

در اين آيه، بهشتى را كه پرهيزگاران وارد آن خواهند شد توصيف مى كند و مى فرمايد: صفت آن بهشت چنين است كه از زير درختان آن نهرها روان است و خوردنيها و سايه آن هميشگى است. يعنى هيچ وقت در آنجا كمبودى وجود نخواهد داشت و حرارتى كه موجب آزردگى باشد نخواهد بود و پرهيزگاران با خوردنيهاى دائمى و در سايه دلپذير و نوازشگر درختان كه آن نيز دائمى است، از نعمتهاى خدا لذت خواهند برد.

پس از وصف بهشت مى فرمايد: اين، سرانجام كسانى است كه پرهيزگارى كرده اند و سرانجام كافران آتش دوزخ است.

وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِمآ أُنْزِلَ اِلَيْكَوَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ اِنَّمآ أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِه اِلَيْهِ أَدْعُوا وَ اِلَيْهِ مَابِ (123) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْمًا عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوآءَهُمْ بَعْدَ ما جآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِىّ وَ لا واق (124 ) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجًا وَ ذُرِّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسُول أَنْ يَأْتِىَ بِآيَة اِلاّ بِاِذْنِ اللّهِ لِكُلِّ أَجَل كِتابٌ (125 ) يَمْحُوا اللّهُ ما يَشآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ (126 )

و كسانى كه به آنها كتاب داده ايم به آنچه بر تو نازل شده شادمان مى شوند و از گروهها كسانى هستند كه بخشى از آن را انكار مى كنند. بگو: همانا من مأمور هستم كه خدا را پرستش كنم و براى او شريك قرار ندهم. به سوى او دعوت مى كنم و بازگشت من به سوى اوست (36) و اين چنين، آن را حكمتى عربى فرستاديم و اگر پس از دانشى كه بر تو آمده، از خواهشهاى آنان پيروى كنى، در برابر خدا دوست و نگهدارنده اى نخواهى داشت (37) و پيش از تو پيامبرانى را فرستاديم و براى آنان همسران و فرزندانى قرار داديم، و هيچ پيامبرى را نشايد كه معجزه اى بياورد مگر با اجازه خدا. براى هر مدتى پرونده اى است (38) خدا آنچه را كه بخواهد محو يا اثبات مى كند و كتاب مادر نزد اوست(39)

نكات ادبى

1 ـ «الاحزاب» گروهها، جمع حزب به معناى گروهى كه با هدف مشتركى دور هم جمع شده اند، نظير «امت»

2 ـ «مأب» بازگشت، مصدر ميمى از «آب يؤب» كه به معناى رجوع است.

3 ـ «حكما» در اينجا به معناى حكمت است كه باعث پيدايش بينش درست مى شود و مى توان آن را به معناى حكم شرعى دانست و در اين صورت منظور آيه اين است كه قرآن مشتمل بر احكام حلال و حرام است و «حكما» حال از مفعول «انزلناه» است.

4 ـ «واق» نگهدارنده، حافظ. فاعل از وقى يقى است ياء آن در طرف واقع شده بود حذف گرديد و تنوين بدل از آن است.

5 ـ «اجل» مدت، سرآمد، وقت معين.

6 ـ «كتاب» در اينجا پرونده و جايى كه سر آمد مدتها در آن ثبت شده است.

7 ـ «يثبت» اثبات مى كند، مى نويسد. اين فعل عطف بر فعل «يمحو» است و چون فعل اول متعدى شده فعل دوم از تعديه مستغنى شده است مانند: «والحافظين فروجهم و الحافظات».

8 ـ «امّ الكتاب» كتاب اصلى، كتاب مادر و منظور از آن لوح محفوظ است.

تفسير و توضيح

* آيه (36) والذين آتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل اليك ... : در سالهاى نخستين اسلام و هنگامى كه پيامبر هنوز در مكه بود، خبر رسالت او به شهرهاى ديگر رسيده بود و اهل كتاب از يهود و نصارى از اينكه پيامبرى در مكه مبعوث شده و دعوت به توحيد مى كند خوشحال بودند; زيرا جبهه توحيد در برابر جبهه شرك تقويت مى شد و مهم تر اينكه آنها در انتظار ظهور پيامبرى در همان زمان بودند و نشانه هايى كه از پيامبر موعود داشتند با پيامبر اسلام تطبيق مى كرد. البته پس از هجرت پيامبر به مدينه، دانشمندان اهل كتاب موقعيت و مقام خود را در خطر ديدند و با پيامبر اسلام از در مخالفت وارد شدند.

در اين آيه كه يك آيه مكّى است، از خوشحالى اهل كتاب از بعثت پيامبر اسلام خبر مى دهد و معلوم است كه اين خوشحالى در همان سالهاى اوليه اسلام و مربوط به دوران قبل از هجرت است. مى فرمايد:و كسانى كه به آنان كتاب داديم از آنچه بر تو نازل شد، شادمان هستند. البته بعضى از يهود ونصارى در عين حال كه در آن زمان از اصل نبوت پيامبر اسلام خوشحال بودند، بخشى از تعليمات او را كه مطابق با اعتقادات خود نمى ديدند انكار مى كردند، چون او از تمام مظاهر شرك از جمله شخصيت پرستى منع مى كرد واين با عقيده آنها در تقديس پيامبران وشخصيتهاى دينى شان سازگار نبود، لذا اين قسمت از تعليمات پيامبر موردپسند آنها واقع نمى شد. و براى همين است كه در ادامه آيه اظهار مى دارد كه از اين گروهها كسانى هستند كه بخشى از گفته هاى پيامبر اسلام را انكار مى كنند.

پيامبر دربرابر انكار آنها مأمور مى شود كه بگويد: همانا من فرمان يافته ام كه خدا راعبادت كنم و براى او شريك قرارندهم، من به او دعوت مى كنم و بازگشت من به سوى اوست. اين سخن در عين حال كه انكار كارمشركان وبت پرستان بود، پيامى هم به اهل كتاب داشت وآنها را به سوى توحيد ناب دعوت مى كرد.

عكس العمل متفاوت اهل كتاب در برابر اسلام در دو دوره مكه و مدينه، درآيات ديگرى هم آمده واز جمله در آيه زير خبر مى دهد كه آنان پيش از آمدن پيامبر به سوى آنان،بعثت پيامبر را براى خود مايه فتح و ظفر در مقابل مشركان مى دانستند ولى چون با او روبرو شدند، به او كفر ورزيدند:

وكانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جائهم ما عرفوا كفروا به (بقره/89)

آنان (يهود و نصارى) از پيش در برابر كافران (با آمدن پيامبر اسلام) وعده پيروزى مى دادند ولى چون آنچه مى شناختند به سوى آنان آمد، به او كافر شدند.

آنچه در تفسير آيه مورد بحث بيان كرديم، مطابق با لحن آيه و جريانات تاريخى است و در قرآن جمله «الذين اتيناهم الكتاب» معمولا به اهل كتاب گفته مى شود ولى برخى از مفسران گفته اند كه منظور از اين تعبير مسلمانان هستند كه از نزول قرآن به آنان خوشحال بودند و منظور از «الاحزاب = گروهها» كه بخشى از تعليمات پيامبر را انكار كردند مشركان مكه هستند كه برخى از گفته هاى پيامبر را كه مربوط به اعتقادات آنان نبود مى پذيرفتند ولى آن قسمت را كه مربوط به مبارزه با شرك بود نمى پذيرفتند.

* آيه (37) و كذلك انزلناه حكما عربيّا ... : همان گونه كه خداوند براى پيامبران پيشين كتاب فرستاد به پيامبر اسلام نيز كتاب داد، ولى اين بار، كتاب آسمانى به زبان عربى بود. مى فرمايد: و اين چنين آن را حكمتى عربى فرستاديم. قرآن حكمتى است كه بينش و بصيرت انسان را بالا مى برد و نيز ميان حق و باطل داورى مى كند و مشتمل بر احكام الهى است. مى توان همه اين موارد را از كلمه «حكماً» استفاده كرد.

ديگر اينكه قرآن به زبان عربى نازل شده، چون زبان قومى كه مخاطب پيامبر اسلام بودند عربى بود و خدا هر پيامبرى را با زبان قوم خود مى فرستد.

در ادامه آيه به پيامبر هشدار مى دهد كه اگر پس از دانشى كه بر تو آمده، از خواهشها و هوا و هوسهاى آنان پيروى كنى، در برابر خدا دوست و نگهدارنده اى نخواهى يافت. اين جمله اشاره به پيشنهادهاى گوناگونى است كه از سوى كافران به پيامبر اسلام مى شد و از وى مى خواستند كه در بعضى از مسائل كوتاه بيايد و قول مى دادند كه اگر خواسته هاى آنان را در نظر بگيرد، به او ايمان خواهند آورد و اين مطلب در آيات متعددى از قرآن مورد تأكيد قرار گرفته است و پيامبر مأمور شده كه دست رد بر سينه آنان بزند:

قل لا اتبع اهواءكم قد ضللت اذاً و ما انا من المهتدين (انعام / 56)

بگو: من از خواهشهاى شما پيروى نمى كنم كه در اين صورت گمراه مى شوم و از هدايت شدگان نخواهم بود.

* آيه (38) ولقد ارسلنا رسلا من قبلك ... : يكى از بهانه هاى مشركان مكه در انكار نبوت پيامبر اسلام اين بود كه او هم انسانى همانند آنهاست و مانند آنها غذا مى خورد و در كوچه ها راه مى رود و ازدواج مى كند و فرزند مى آورد. آنها گمان مى كردند كه پيامبرى كه از جانب خدا مى آيد بايد با بقيّه انسانها فرق داشته باشد و يا از جنس فرشتگان باشد.

در اين آيه خداوند در پاسخ به كافران، خطاب به پيامبر خود مى فرمايد: همانا پيش از تو هم پيامبرانى فرستاديم و براى آنها همسران و فرزندانى قرار داديم، يعنى همه پيامبران چنين بودند و زندگى آنان نيز مانند زندگى ساير انسانها بود. نظير:

و ما ارسلنا قبلك من المرسلين الا انهم ليأكلون الطعام و يمشون فى الاسواق (فرقان / 20)

و پيش از تو كسى از پيامبران را نفرستاديم مگر اينكه آنان غذا مى خوردند و در بازارها راه مى رفتند.

مطلب ديگرى كه در آيه مورد بحث آمده اين است كه هيچ پيامبرى نمى تواند از پيش خود معجزه اى بياورد و آوردن معجزه تنها با اجازه خداوند امكان پذير است و براى هر كارى برنامه اى است كه با قلم تقدير نوشته شده است. بنابراين، پيامبر نمى تواند معجزه درخواستى كافران را بياورد و آوردن معجزه تنها در حيطه قدرت خداونداست. گاهى پيامبر به كافران وعده عذاب مى داد و آن وعده در كوتاه مدت تحقق نمى يافت و كافران طعنه مى زدند و آن وعده را دروغ قلمداد مى كردند، جمله پايانى اين آيه پاسخ به اين مطلب است و اظهار مى دارد كه هر چيزى در وقت تعيين شده خود اتفاق مى افتد و زمان تحقق آن در كتابى نوشته شده است.

* آيه (39) يمحوا الله ما يشاء و يثبت ... : در آيه پيش، از كتابى خبر داده شد كه وقت تحقق هر چيزى در آن نوشته شده است. شايد كسى از اين سخن چنين برداشت كند كه قدرت خدا با نوشته شدن اين كتاب محدود شده است و خدا نمى تواند بر خلاف كتابى كه خود نوشته كارى انجام دهد. اين آيه روشن مى كند كه چنين نيست و قدرت خدا محدود نشده است و هر چه را كه بخواهد از آن كتاب محو مى كند و مى زدايد و هر چه را كه بخواهد اثبات مى كند و مى نويسد و در عين حال كتاب مادر و اصلى نزد اوست.

از اين آيه و آيات ديگر استفاده مى شود كه خداوند در تدبير جهان دو كتاب دارد يكى كتاب محو و اثبات كه قابل تغييراست و ديگرى لوح محفوظ يا امّ الكتاب كه در آن تغيير راه ندارد. گاهى مقدر مى شود كه عمر كسى در وقت معينى تمام شود مشروط بر اينكه صله ارحام نكند ولى اگر صله ارحام كرد زندگى او ادامه خواهد يافت. اين تقدير مربوط به لوح يا كتاب محو و اثبات است و اگر صله رحم كرد وقت معين از آن كتاب محو مى شود و ادامه زندگى در آن نوشته مى شود و مسئله بدا نيز مربوط به همين مرحله است، ولى در امّ الكتاب و لوح محفوظ كه جايگاه علم خداوند است معين شده كه آن شخص چنين خواهد كرد يا نه و در آن كتاب تغيير راه ندارد و اين حقيقت مانند اجل مسمى و اجل معلق است كه در تفسير آيه دوم از سوره انعام درباره آن توضيح داديم.

البته بعضى از مفسران، محو و اثبات را مربوط به نسخ احكام و بعضى ها آن را راجع به بخشش گناهان و زودودن آن از نامه عمل انسان در اثر توبه مى دانند ولى آنچه از لحن آيه و روايات بسيارى كه در اين باره وارد شده به دست مى آيد، همان است كه در بالا گفتيم.

در اين باره بحث مفصلى داريم كه توجه خواندگان محترم را به آن جلب مى كنيم.