تفسير كوثر ، جلد چهارم

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۲ -


نكات ادبى

1 ـ «تاب» توجه كرد، رحمت آورد، بازگشت، روى آورد.

2 ـ «ساعة العسرة» هنگام سختى. ساعة، برهه اى از زمان كه هم به يك لحظه گفته مى شود و هم به يك زمان طولانى.

3 ـ «كاد» از افعال مقاربه و اسم آن ضمير شأن است و جمله «يزيغ قلوب...» خبر آن است. و مى توان گفت كه اسم كاد قوم و جمع است و يزيغ خبر آن است.

4 ـ «يزيغ» مى لغزد، ميل مى كند.

5 ـ «وعلى الثلاثة» عطف بر «النبى» و يا عطف بر «عليهم» در آيه پيش است.

6 ـ «خلّفوا» واپس گذاشته شدند، برجاى گذاشته شدند. از خلف به معناى پشت سر. آنها پشت سرگذاشته شده بودند و از رفتن به جهاد تخلّف كرده بودند.

7 ـ «بما رحبت» با وجود «ما» تأويل به مصدر مى شود و تقدير چنين است: برحبهم.

8 ـ «ظنّوا» يقين كردند. ظنّ در اينجا به معناى يقين است.

تفسير و توضيح

آيه (117) لقد تاب الله على النّبىّ و المهاجرين و الانصار ... : در جريان جنگ تبوك، بر پيامبر و مسلمانان بسيار دشوار گذشت، هنگامه سختى بود. از يك طرف هوا بسيار گرم بود و از طرفى فصل چيدن ميوه ها بود و مسلمانان كه يك سال زحمت كشيده بودند بايد محصول خود را جا مى گذاشتند و فرصت برداشت نبود واز سوى ديگر در فقر و تنگدستى به سر مى بردند و غذاى درست و حسابى نداشتند. در روايتى آمده كه گاهى يك دانه خرما را چند نفر به نوبت مى مكيدند و حتى آب كافى در اختيار نداشتند. در چنين شرايط سخت و دشوارى پيامبر و مهاجران و انصار به جهاد در راه خدا مى رفتند.

در اين آيه از لطف و رحمت و توجه و عنايت خداوند بر مسلمانان كه در آن شرايط مشكل به جهاد مى رفتند سخن گفته شده است. مى فرمايد: خداوند بر پيامبر و مهاجران و انصار كه در هنگام سختى از او پيروى مى كردند، توجه نمود ورحمت آورد.

موقعيت، آن چنان دشوار بود كه بعضى ازمسلمانان بريدند و طاقتشان تمام شد و خواستند برگردند ولى خداوند روحيّه آنها را بالابرد و توانستند دوام بياورند و لذا مى فرمايد: اين كار بعد از آن بود كه دلهاى بعضى از آنان لغزيد ولى خدا آنان را موفق به توبه كرد و توبه آنان را پذيرفت كه او مهربان و رحيم است.

اين مؤمنان كه در اين شرايط سخت ايمان خود را حفظ كرد و در راه خدا جهاد نمودند، شايسته هر نوع لطف و عنايت خداوند هستند و بر كسانى كه بعدها مسلمان شدند و اين سختى ها را نديدند برترى دارند همانگونه كه مسلمانان پيشاهنگ و سابقون در اسلام كه در دروان غربت اسلام در مكه مسلمان شدند بر همه اينها برترى دارند و همين طور مسلمانانى كه در جنگ بدر شركت كردند بر مسلمانان بعدى برترى دارند و مسلمانانى كه قبل از فتح مكه مسلمان شدند بر ديگران برترى دارند:

لايستوى منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئك اعظم درجة من الذين انفقوا من بعد و قاتلوا وكلاّ وعد الله الحسنى (حديد/10)

از شما كسى كه پيش از فتح (مكه) انفاق كرده و جنگيده است (با ديگران) مساوى نيست آنان از لحاظ رتبه بزرگتر از كسانى هستند كه بعد (از فتح مكه) انفاق كردند و جنگيدند و همه را خداوند وعده نيكى داده است.

آيه (118) و على الثلاثة الذين خلّفوا حتى اذا ضاقت ...: همانگونه كه گفته شد، در جريان جنگ تبوك شرايط دشوارى بر مسلمانان حكومت مى كرد كه عمده ترين آن گرمى هوا و رسيدن فصل برداشت ميوه ها بود. منافقان در اين جنگ شركت نكردند ولى مسلمانان واقعى جز آنان كه واقعاً عذر داشتند، به هر نحوى كه بود در جنگ شركت كردند. در ميان مسلمانان سه نفر به نامهاى كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميّه، از رفتن به جهاد تخلف كردند. آنها مى خواستند در جهاد شركت كنند ولى امروز و فردا مى كردند و سستى نشان مى دادند تا اينكه بالاخره جنگ تبوك تمام شد و پيامبر خدا با مسلمانان به مدينه بازگشت.

اين سه نفر فوراً خدمت پيامبر رسيدند و به او سلام دادند و حال او را پرسيدند ولى پيامبر از آنان روى گردان شد و با آنان سخن نگفت. وقتى پيامبر چنين كرد همه مسلمانان از آنان قطع رابطه كردند و سخن آنها را پاسخ نداند و آنها خود را كاملا غريب و تنها حس مى كردند تا جايى كه همسران آنان نيز به دستور پيامبر از آنان دورى مى كردند، اين اعتصاب عمومى بر ضد آن سه نفر باعث شد كه آنان در تنگناى سختى قرار بگيرند آنها حتى براى اجراى دستور پيامبر، خودشان نيز با يكديگر سخن نگفتند.

گفته شده است كه اين خبر به گوش رومى ها رسيد و آنان مخفيانه كسى را پيش اين سه نفر فرستادند و از آنها خواستند كه به روم بروند و در پناه حكومت روم زندگى كنند ولى آنها كه واقعاً مسلمان بودند اين پيشنهاد را ردّ كردند و از اينكه چنين موقعيتى پيش آمده كه كفّار چشم داشتى به آنان داشته باشند سخت ناراحت شدند. آنها شهر را رها كردند و روى به سوى بيابانها و كوهها گذاشتند و در بيابانها و كوهها گريه و زارى مى كردند و از درگاه خداوند مى خواستند كه توبه آنها را بپذيرد.

پنجاه روز به اين حال گذشت و بالاخره توبه آنها پذيرفته شد و خداوند اعلام نمود كه آن سه تن را كه تخلف كردند بخشيده است و داستان عبرت آموز آنها در اين آيه جاودانه شد.

در اين آيه مقدارى از سختى هايى را كه آنان كشيدند بيان مى كند و مى فرمايد: زمين با همه فراخى كه دارد بر آنان تنگ شده بود و جانشان به تنگنا افتاده بود و آنها يقين پيدا كرده بودند كه تنها پناهگاه آنها خداست و بايد از خدا به خودِ خدا پناه ببرند. بالاخره خدا توبه آنها را پذيرفت تا آنها به سوى خدا بازگردند كه خدا بسيار توبه پذير و مهربان است.

اين جريان نشان مى دهد كه اگر در جامعه اى مردم خوب باشند، افراد بد جايى در آن ندارند و مجبورند كه خود را اصلاح كنند و اين كار كه مسلمانان كردند بهترين روش براى اصلاح اقليت فاسد است و با اعتصاب عمومى بر ضدّ فاسدان مى توان آنها را به راه آورد و اصلاح كرد.

آيه (119) ياايها الذين آمنوا اتقوا الله ...: خطاب به مؤمنان از آنها مى خواهد كه تقوا داشته باشند و از خدا بترسند و همواره با راستگويان باشند.

در اين آيه از مؤمنان دو چيز خواسته شده است: يكى اينكه از خدا بترسند و معلوم است كه حالت خدا ترسى از نظر تربيتى بسيار كارساز است; وقتى كسى اين حالت را دارد از كارهاى ناشايست پرهيز مى كند و تكاليف خود را انجام مى دهد. دوم اينكه با راستگويان باشند و هميشه براى خود دوستانى بگيرند كه راستگو هستند و از دوستى با درغگويان پرهيز كنند.

همراهى و همدلى با راستگويان در تعالى و ترقى روحى انسان نقش مهمى دار د و او را با ارزشهاى معنوى و اخلاقى آشنا مى كند، تا جايى كه او خود نيز از راستگويان مى شود.

در بعضى از روايات ما آمده كه منظور از راستگويان محمد و آل محمد و ائمه معصومين (ع) هستند. مسلم است كه آنان در رأس راستگويان بودند و امت اسلامى وظيفه دارند كه از آنان پيروى كنند.

ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِه ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌوَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فى سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَطَؤُونَ مَوْطِئًا يَغيظُ الْكُفّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوّ نَيْلاًاِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِه عَمَلٌ صالِحٌ اِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (*) وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِيًا اِلاّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ(* )

بر اهل مدينه و عربهاى باديه نشين در اطراف آنها سزاوار نيست كه از پيامبر خدا تخلف كنند و با جانهاى خود از جان او دفاع نكنند. اين بدانجهت است كه هيچ تشنگى و ناراحتى و گرسنگى در راه خدابراى آنان نرسد و هيچ شكستى از دشمنى به آنان نرسد مگر اينكه به سبب آن برايشان عملى شايسته نوشته مى شود. همانا خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند (120) و هيچ هزينه اى كوچك يا بزرگ صرف نمى كنند و هيچ بيابانى را نمى پيمايند مگر اينكه بر آنان نوشته مى شود; تا خداوند آنان را به بهترين چيزى كه انجام داده اند پاداش بدهد(121)

نكات ادبى

1 - «لايرغبوا» دفاع نكنند، البته رغبت در لغت به معناى ميل و طلب و منفعت است و در اينجا با قرينه كلام چنين معنا كرديم و دفاع كردن نوعى طلب منفعت براى كسى اسست كه از او دفاع مى شود.

2 - «ظمأ» تشنگى شديد.

3 - «نصب» زحمت، رنج، ناراحتى.

4 - «مخمصه» گرسنگى.

5 - «موطىء» يا اسم مكان و به معناى محل پاگذاشتن است و يا مصدر ميمى به معناى پاگذاشتن است. در احتمال اول به خاطر ظرف بودن و در احتمال دوم به خاطر مفعول مطلق بودن منصوب است.

6 - «لاينالون» در نمى يابند، به آنان نمى رسد. از نيل به معناى رسيدن.

7 - «نيلا» مفعول به است و در اينجا به معناى چيزى است كه از دشمن به انسان مى رسد. مانند شكست يا زخم يا قتل يا اسارت.

8 - «احسن» يا مربوط به كارهاى مؤمنان است يعنى خدا به بهترين كارهاى آنان پاداش مى دهد و يا مربوط به پاداش خداست يعنى خدا به بهترين صورت پاداش آنها را مى دهد.

تفسير و توضيح

آيات (120 - 121) ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ...: يك نوع اعلام بسيج عمومى و تشويق مسلمانان به شركت در جهاد ودفاع از جان پيامبر است. در اين آيه به مسلمانان مدينه و اطراف هشدار مى دهد كه آنان نبايد از رفتن به جهاد در كنار پيامبر اسلام تخلّف كنند و نبايد جان خود را از جان پيامبر عزيزتر بدارند بلكه بايد با جانهاى خود از جان پيامبر در مقابل دشمن دفاع كنند. مسلّم است كه در جنگها حفظ جان فرمانده وظيفه مهم سپاه است چون اگر فرمانده كشته شود سپاه شكست مى خورد و پيامبر درجنگهايى كه شركت مى كرد خود فرماندهى سپاه را به عهده مى گرفت و لازم بود كه مسلمانان جان او را از جان خود عزيزتر بدارند و از هر خطرى حفظ كنند.

البته شركت در جهاد يك واجب كفايى است و با حضور كسانى كه از عهده دفاع و جنگ بر مى آيند، شركت ديگران لزومى ندارد ولى وقتى پيامبر يا امام شخص بخصوصى را به جهاد دعوت كند براى او واجب عينى مى شود و تخلف جايز نيست. در حنگهاى صدر اسلام به خاطر كم بودن تعداد مسلمانان، پيامبر همه كسانى را كه قدرت جنگيدن داشتند به جنگ دعوت مى كرد و بسيج عمومى مى داد و لذا بايد همه مردم در جنگ شركت مى كردند و تخلّف جايز نبود. اين آيه كه مربوط به همان دوران است مردم مدينه و اطراف را كه تنها نيروى اسلام بودند از تخلف از جهاد در كنار پيامبر برحذر مى دارد.

پس از اين بيان در ادامه آيه خاطرنشان مى سازد كه خداوند بر مجاهدان در راه خود در برابر سختيها و رنجهايى كه مى كشند پاداش نيكويى خواهد داد. سپاهيان اسلام در راه خدا تشنگى و رنج و گرسنگى مى كشند و قدم در سرزمين كفار مى گذارند كه باعث خشم آنها مى شود و نيز از دشمن ضربه مى خورند. هيچ يك از اينها را تحمّل نمى كنند مگر اينكه براى آنها به عنوان يك عمل صالح نوشته مى شود و خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.

همچنين مسلمانان هيچ هزينه اى چه كم يا زياد كوچك يا بزرگ انفاق نمى كنند و هيچ بيابانى را نمى پيمايند مگر اينكه براى آنان نوشته مى شود تا خدا به كار بهترى كه انجام داده اند پاداش بدهد.

وقتى به تاريخ جنگهاى صدر اسلام مراجعه مى كنيم مى بينيم كه مسلمانان در بسيارى از اين جنگها با سختيها و دشواريهاى زيادى روبرو شدند آنها از كمبود امكانان و ساز و برگ جنگى و آذوقه و تداركات رنج مى بردند و تشنگى و گرسنگى را تحمل مى كردند و هرچه داشتند در راه خدا انفاق مى كردند و با مشكلات توانفرسا مواجه بودند و كشته مى شدند و مجروح مى شدند و همه اين سختيها را به جان مى خريدند تا اسلام را پيش ببرند و جان پيامبر را حفظ كنند. طبق اين آيه خداوند به تمام اين رنجها و مرارتها پاداش خواهد داد و مزد نيكوكاران را تباه نخواهد كرد.

وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كآفَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طآئِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (*) يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ (* )

شايسته نيست كه همه مؤمنان (براى جهاد) رهسپار شوند. چرا از هر گروهى از آنان طايفه اى رهسپار نمى شوند (و گروهى نمى مانند) تا در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را وقتى به سوى آنان باز گشتند بيم دهند شايد كه برحذر باشند(122) اى كسانى كه ايمان آورده ايد با كسانى از كافران كه به شما نزديكند بجنگيد و بايد در شما شدت عمل بيابند و بدانيد كه خداوند با پرهيزگاران است(123)

نكات ادبى

1 ـ «لينفروا» كوچ كنند، بيرون روند، رهسپار شوند.

2 ـ «فلولا» براى تحضيض است يعنى چراچنين نمى كنند، بايد چنين كنند.

3 ـ «نفر» فعل ماضى است. نفرينفرنفراً به معناى كوچ كردن و بيرون شدن.

4 ـ ضمير «ليتفقّهوا» به طائفه اى كه كوچ نكرده اند برمى گردد و هرچند كه در جمله نيامده ولى از قرينه معلوم است و تقدير چنين است: فلولانفر من كلّ فرقه طائفة و تبقى طائفه اخرى ليتفقهوا فى الدين. يا بگوييم كه اين ضمير به همين لفظ طائفه كه در آيه آمده برمى گردد و منظور اين است كه آنها براى طلب علم كوچ كنند و نه جهاد در اين صورت تقدير لازم نيست.

5 ـ «يلونكم» نزديك شما هستند. از ولى يلى وليا به معناى در پشت سر بودن، نزديك هم بودن.

6 ـ «غلظة» شدت عمل، خشونت، سرسختى.

تفسير و توضيح

آيه (122) و ما كان المؤمنون لينفروا كافة ... : در آيات پيش، مسلمانان با تاكيد زيادى به سوى جهاد خوانده شدند و از كسانى كه از جهاد تخلف مى كردند به شدّت انتقاد شد، اكنون در اين آيه مسلمانان را به تكليف مهم ديگرى كه دارند توجه مى دهد; اين موضوع از نظر اهميت كمتر از جهاد نيست و آن يادگيرى احكام خداست.

با تأكيدى كه براى شركت در جهاد شد، مؤمنان اهميت بيشترى به جهاد مى دادند و هر وقت كه جنگى پيش مى آمد حتى اگر پيامبر، خود شخصاً در آن جهاد شركت نمى كرد، مسلمانان همگى به جهاد مى رفتند و كسى از جهاد تخلف نمى كرد و پيامبر تنها مى ماند و كسى نبود كه احكام و مبانى اسلام را از آن حضرت ياد بگيرد.

اين آيه دستور مى دهد كه همه مؤمنان به جهاد نروند بلكه گروهى از آنان هم در مدينه بمانند و تعاليم دينى را ياد بگيرند و تفقّه در دين كنند و چون مجاهدان به سوى آنان بازگشتند آموخته هاى خود را به آنان ياد بدهند و آنها را انذار و تبليغ كنند شايد كه آنان بترسند و حدود دينى را رعايت كنند.

مسلّم است كه شرايط فرق مى كند گاهى دشمن نيرومند و خطرناك است و بايد همه مسلمانان براى جنگ بسيج شوند مانند جنگ تبوك كه مسلمانان در برابر سپاه قدرتمند روم قرار داشتند و گاهى دشمن از نيروى كمترى برخوردار است و لازم نيست كه همه مسلمانان در جنگ شركت كنند در چنين مواقعى است كه بايد گروهى از آنان به جهاد روند و گروهى ديگر در خدمت پيامبر باشند و به آموزش دينى مشغول شوند; چون هر لحظه ممكن بود وحى الهى نازل شود و حكم يا موضوع جديدى از سوى پيامبر عنوان گردد و لذا بايد كسانى باشند كه آن را دريافت كنند و ياد بگيرند و چون برادران آنها از جهاد برگشتند به آنان هم ياد بدهند تا آنها نيز در جريان نزول وحى قرار گيرند و ايمانشان محكم گردد و حالت تقوا و خداترسى بيشترى در آنان به وجود آيد.

اين آيه به روشنى به اهميت علم و دانش در اسلام دلالت دارد و معلوم مى شود كه ارزش يادگرفتن و آموختن كمتر از ارزش جهاد نيست و اگر گروهى به جهاد مى روند و با دشمن مى جنگند، بايد گروهى هم در سنگر علم و معرفت قرار بگيرند و كسب دانش كنند.

آيه مورد بحث را مى توان به گونه ديگرى هم معنا كرد و آن را به مسلمانانى كه در شهرهاى ديگر و قبايل دور از مدينه زندگى مى كردند مربوط دانست. به اين صورت كه بگوييم آيه دلالت دارد كه مسلمانانى كه در جاهاى ديگر زندگى مى كنند همگى به جهاد نروند بلكه بايد گروههايى از آنان به مدينه مسافرت كنند و به حضور پيامبر اسلام برسند و احكام دين را بياموزند آنگاه به سوى قوم خود برگردند و آنان را تبليغ كنند.

احتمال ديگرى كه به نظر مى رسد اين است كه اساساً آيه مربوط به جهاد نباشد، چون در آيه اصلا سخنى از جهاد نيست و تنها چنين آمده كه همه مؤمنان كوچ نكنند بلكه از هر گروهى از آنان طايفه اى كوچ كنند و درس دين بياموزند. شايد منظور اين باشد كه در زمان پيامبر پس از گسترش اسلام در ميان قبايل گوناگون، هركس كه اسلام مى آورد مى خواست به حضور پيامبر بيايد و اسلام را مستقيماً از او ياد بگيرد و اين مايه زحمت بود آيه به اين مؤمنان دستور مى دهد كه لازم نيست همه شما به مدينه پيش پيامبر بياييد بلكه كافى است كه گروهى از شما بيايند و درس دين ياد بگيرند و به سوى قوم خود برگردند و آموخته هاى خود را به آنان بياموزند.

اينكه اين آيه در كنار آيات مربوط به جهاد آمده، دليل بر آن نمى شود كه اين آيه هم راجع به جهاد باشد، چون به عقيده ما هيچ لزومى ندارد كه ميان آيات تناسبى وجود داشته باشد; زيرا كه آيات همگى پشت سرهم نازل نشده است و در آيات بسيارى كه در كنار هم هستند تناسب روشنى را نمى بينم هرچند بعضى ها خود را به تكلف مى اندازند و مناسبتهاى ضعيفى را كه گاهى غيرمنطقى است ذكر مى كنند. به عنوان نمونه از آيه آخر سوره نساء ياد مى كنيم كه درباره ارث كلاله است در حالى كه آيات قبلى آن مربوط به حضرت مسيح و مؤمنانى است كه به خدا تمسك جسته اند و خدا به آنان وعده فضل و رحمت و هدايت مى دهد. يا آيه اكمال دين و اتمام نعمت (آيه سوم از سوره مائده) كه مربوط به اعلام وصايت و جانشينى پيامبر است، در وسط احكام مربوط به خوردنيهاى حرام مانند ميته و خون و گوشت خوك است.

آيه (123) يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفّار ... : مسلمانان در عصر پيامبر دشمنان گوناگونى داشتند بعضى از دشمنان با مركز اسلام فاصله زيادى داشتند مانند روميها كه در شام و فلسطين و يا در تبوك بودند ولى بعضى از دشمنان در فاصله اندكى با مسلمانان بودند مانند هوازن و ثقيف كه خطرى در كمين بودند. لازم بود كه پيش از هرچيز دشمنان نزديك سركوب شوند زيرا خطر آنها زياد بود و از اسرار مسلمانان و توان رزمى آنان باخبر بودند تا نوبت به دشمنان دور دست برسد.

در اين آيه همين مطلب را به مسلمانان تذكر مى دهد و مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، با كسانى از كافران كه به شما نزديكند و در پشت سر شما هستند، بجنگيد و بايد آنها در شما شدت عمل و خشونت ببينند و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است.

شدت عمل نشان دادن در برابر دشمن هم دشمن را مى ترساند و هم او را مأيوس مى كند و دشمن مى فهمد كه مسلمانان قابل نفوذ نيستند و نمى توان با وعده هايى آنان را فريب داد و يا اسرار نظامى را از آنان به دست آورد. مؤمن در برابر برادران دينى خود بايد نهايت خضوع و تواضع و فروتنى را داشته باشد ولى در برابر دشمن بايد سرسخت و سختگير باشد. همانگونه كه در اين آيه آمده است:

محمّد رسول الله والذين معه اشدّاء على الكفّار رحماء بينهم (فتح/29)

محمد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند بركافران سرسخت و در ميان خودشان مهربان هستند.

وَ اِذا مآ أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِه ايمانًا فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ ايمانًا وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (* ) وَ أَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْسًا اِلى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ (* ) أَوَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فى كُلِّ عام مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ (* ) وَ اِذا مآ أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ اِلى بَعْض هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَد ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (* )

و چون سوره اى نازل شود، از آنها كسى است كه مى گويد: اين بر ايمان كدام يك از شما افزود؟ پس كسانى كه ايمان آورده اند برايمانشان مى افزايد و آنان خوشحال مى شوند (124) و امّا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است پليدى بر روى پليديشان مى افزايد و مى ميرند در حالى كه كافر هستند (125) آيا نمى بينند كه آنها هر سال يك يا دوبار امتحان مى شوند; آنگاه توبه نمى كنند و پند نمى گيرند؟ (126) و چون سوره اى نازل شود برخى از آنان به سوى برخى ديگر مى نگرند، آيا كسى شما رامى بيند؟ آنگاه برمى گردند. خداوند دلهاى آنان را برگردانيده است كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند(127)

نكات ادبى

1 ـ «واذاما انزلت» ما زايده است و دلالت بر تاكيد مى كند.

2 ـ «ايّكم» مبتدا و «زادته» خبر آن است.

3 ـ «يستبشرون» طلب بشارت مى كنند، شادمان مى شوند.

4 ـ در «اولايرون» همزه استفهام داخل بر واو عطف شده و دلالت بر تنبيه دارد و ضمير «يرون» به منافقان برمى گردد كه از قرائن معلوم است.

5 ـ «يفتنون» آزمايش مى شوند. يا بگوييم: عذاب مى شوند. فتنه در آيات قرآنى هرجا معناى خاص خود را دارد كه در كتابهاى مربوط به وجوه قرآن آمده است.

6 ـ «يذّكّرون» پند نمى گيرند، عبرت نمى گيرند. اين كلمه از باب افتعال است و اصل آن اذتكر مى باشد طبق يك قاعده صرفى تاء افتعال به ذال قلب و در آن ادغام شد.

7 ـ «انصرفوا» برمى گردند. يا از پيش پيامبر برمى گردند و يا دلهايشان از حق برمى گردد.

8 ـ «صرف» برمى گرداند. منقلب مى كند. اين فعل گاهى به صورت لازم و گاهى به صورت متعدى استعمال مى شود و در اينجا متعدى است و «قلوبهم» مفعول آن است. ضمناً جمله «صرف الله» يا به صورت اخبار است و يا نفرينى براى آنهاست.

تفسير و توضيح

آيات (125-126) واذا ما انزلت سورة فمنهم من يقول ايكم زادته ايمانا ... : كارهاى موذيانه منافقان تمام شدنى نبود. آنها همواره و در هر مناسبتى تلاش مى كردند كه روحيّه مسلمانان را تضعيف كنند. يكى از شگردهاى آنان مسخره كردن آيات قرآنى بود كه تا هم قداست آن را زير سؤال برند و هم مسلمانان را آزار دهند.

در اين آيه عكس العمل زشت منافقان را در هنگام نزول سوره اى از قرآن بيان مى كند. وقتى سوره اى نازل مى شد بعضى از آنان به بعضى ديگر از روى استهزا مى گفتند: اين سوره ايمان كدام يك از شما را افزود؟ آنها مى خواستند با اين پرسش نفاق خود را تقويت كنند و چنين وانمود كنند كه نزول قرآن بر ايمان آنها نيفزوده است و نيز مى خواستند با اين سخن، پيش خود، مسلمانان را مسخره كنند.

قرآن پس از نقل سخن آنها، پاسخ شايسته اى مى دهد. نزول سوره اى از قرآن دو عكس العمل در مؤمنان و دو عكس العمل ديگر در منافقان به وجود مى آورد و اين عكس العملها درست بر ضدّ يكديگر بود. واكنش مؤمنان در برابر نزول سوره اى از قرآن دو چيز است:

نخست اينكه بر مراتب ايمان آنها مى افزايد و ايمان آنها را محكمتر مى كند. معلوم مى شود كه ايمان قابل كاهش و افزايش است و نزول قرآن باعث افزايش ايمان در دلهاى آماده و مؤمن مى شود.

دوم اينكه آنان را شادمان مى كند. آنها وقتى آيات قرآنى را مى شنوند و از پاداشهاى بزرگى كه براى مؤمنان در قرآن آمده با خبر مى شوند، وجد و سرور به آنها دست مى دهد و اميدوار مى شوند كه مشمول عنايتهاى خداوند باشند.

منافقان نيز در برابر نزول سوره اى از قرآن دوعكس العمل نشان مى دهند: نخست اينكه پليدى بر پليدى آنها مى افزايد. يعنى كفر و نفاق آنها افزايش مى يابد چون در آيات قرآن توطئه هاى آنان فاش شود و اين باعث ناراحتى آنها و فزونى نفاق آنها مى شود.

دوم اينكه مى ميرند در حالى كه كافر هستند و تا سرحدّ مرگ در كفر و نفاق خود پيش مى روند. از اين آيه معلوم مى شود كه منافقان هرگز ايمان نياوردند و با همان حالت نفاق مردند.

اين خاصيت براى قرآن كه باعث افزايش ايمان مؤمنان و گمراهى كافران مى شود در آيات ديگرى از قرآن كريم نيز آمده است گويا قرآن مانند يك غذاى مقوّى است كه افراد سالم را نيرومندتر مى ساز ولى كسانى را كه بيمارند و مزاج سالمى ندارند بيمارتر مى كند:

وننزّل من القرآن ماهو شفاء و رحمة للمؤمنين ولايزيد الظّالمين الاّخسارا (اسراء/82)

و از قرآن چيزى را نازل مى كنيم كه شفا و رحمت براى مؤمنان است و براى ستمگران جز زيان نمى افزايد.

قل هوللذين آمنوا هدى و شفاء و الّذين لايؤمنون فى آذانهم وقر و هو عليهم عمىً(فصلت / 44)

بگو آن (قرآن) براى كسانى كه ايمان آورده اند مايه هدايت و شفاست و كسانى كه ايمان نياورده اند در گوشهايشان پرده است و آن براى آنان كورى است.

آيه (126) اولايرون انّهم يفتنون فى كلّ عام ... : اين منافقان كوردل از هيچ چيز پند و عبرت نمى گيرند، آنها همواره مورد آزمايش قرار مى گيرند و برايشان گرفتاريها و مصيبتهايى مى رسد ولى به خود نمى آيند و پند نمى گيرند.

در اين آيه از بى تفاوتى و بى خبرى آنان انتقاد مى شود: آيا آنان نمى بينند كه هر سال يك يا دوبار امتحان مى شوند؟ ولى آنان توبه نمى كنند و به سوى خدا باز نمى گردند و عبرت نمى آموزند.

آزمايش منافقان كه سالى يك يا چند بار صورت مى گرفت، بسيج مسلمانان به جهاد بود كه توسط پيامبر انجام مى گرفت و منافقان كه تظاهر به اسلام مى كردند در معرض آزمايش بزرگ قرار مى گرفتند. از طرفى ادعاى اسلام مى كردند و بايد به جهاد مى رفتند و از طرفى ديگر ايمان واقعى نداشتند و رفتن به جهاد را نوعى خسارت و خودكشى مى دانستند. همچنين براى آنها ابتلائاتى مانند بيمارى و فقر پيش مى آمد ولى آنها متذكر نمى شدند و به سوى خدا بازنمى گشتند. در حالى كه مؤمن از گرفتاريهاى خود پند مى گيرد و رابطه خود را با خداى خود محكمتر مى كند و با سپاس به درگاه او، سرشارى نعمتهاى خدا را طلب مى كند.

آيه (127) واذاما انزلت سورة نظر بعضهم الى بعض ... : در دو آيه پيش ديديم كه وقتى سوره اى از قرآن نازل مى شد، منافقان پيش خود آن را مسخره مى كردند و به يكديگر سخنانى مى گفتند. اينك در اين آيه عكس العمل منافقان را به هنگام نزول سوره اى از قرآن در حالى كه آنان در پيش مؤمنان هستند، بيان مى كند.

وقتى منافقان نزد پيامبر و مؤمنان بودند و در آن حال سوره اى نازل مى شد، آنان نگاهى به همديگر مى كردند و به غمزه و اشاره به يكديگر مى گفتند كه آيا كسى شما را نمى بيند؟ يعنى اگر پيامبر و مؤمنان توجهى به شما ندارند و از شما غافل هستند، از اين مجلس بيرون رويد و به آن سوره گوش ندهيد. آنها مى ترسيدند كه سوره راجع به آنان باشد و از اسرار آنان بگويد و لذا مى خواستند به هر نحوى شده از آنجا بروند و چون زمينه را آماده مى ديدند در مى رفتند.

در اين آيه پس از ذكر اين مطالب مى فرمايد: خداوند دلهاى آنان را برگردانيده است يعنى دلهاى آنان از حق و حقيقت منحرف شده و علت آن اين است كه آنان گروهى هستند كه حقيقت را درك نمى كنند و درست نمى انديشند. بنابراين، اين مشكل آنهاست كه در اثر عناد با حق چنين وضعى را پيش آورده اند و خدا به سبب كارهاى خود آنهاست كه دلهايشان را منحرف مى كند.

بدبختى بزرگ منافقان همين بود كه از شنيدن سخن حق و آيات قرآنى فرار مى كردند و چون سوره اى نازل مى شد، سعى داشتند كه آن را نشنوند و از آن مجلس كه آن سوره خوانده مى شود بگريزند. اين حالت آنها را قرآن در آيات ديگرى به گورخرانى تشبيه كرده است كه از دست شير بگريزند!

فمالهم عن التذكرة معرضين. كانهم حُمُر مستنفرة. فرّت من قسورة (مدثر/47-51)

آنان را چه شده است كه از اين پند روى مى گردانند. گويى كه گورخرانى رميده اند. كه از شير مى گريزند.

لَقَدْ جآءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُوفٌ رَحيمٌ (* ) فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِىَ اللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ (* )

همانا براى شما پيامبرى از خودتان آمد، به رنج افتادن شما بر او گران است، او علاقمند به شماست، به مؤمنان مهربان و رحيم است (128) پس اگر روى گردان شدند، پس بگو خدا مرا بس است جز او معبودى نيست، بر او توكل كردم و او پروردگار عرش بزرگ است (129)

نكات ادبى

1 ـ «من انفسكم» از خودتان. در بعضى از قرائتها «من اَنْفَسِكم» آمده كه به معناى از بهترين افراد شماست.

2 ـ «عزيز» گران، دشوار. ماده «عزّ» در اصل براى امتناع است. وقتى به خدا نسبت داده مى شود به معناى امتناع از ناتوانى است كه همان قدرت است و وقتى به فرد نسبت داده مى شود يعنى از خوارى امتناع دارد. و در اينجا هم به معناى گران آمدن است كه باز نوعى امتناع است. ضمناً «عزيز» يا صفت براى «رسول» است و يا خبر براى «ماعنتم» و جمله صفت است.

3 ـ «ما» در «ماعنتّم» يا مصدريه است كه جمله را تاويل به عنتكم مى كند و يا موصوله است به تقدير «الّذى عنتموه» و ضمير حذف شده است.

4 ـ «عنتّم» از عنت به معناى رنج و ناراحتى است. عربها وقتى دست و پاى حيوان بشكند و نتواند به راحتى راه برود، مى گويند: عنت الدابّه.

5 ـ «حريص» در اينجا، علاقمند، هواخواه، دلسوز.

6 ـ «بالمؤمنين» متعلق به رؤف است و جملگى صفت براى «رسول» است.

7 ـ «العظيم» صفت براى عرش است ولذا مجرور خوانده مى شود و بعضى از قاريان آن را مرفوع خوانده اند و صفت براى «ربّ» گرفته اند.

تفسير و توضيح

آيه (128) لقدجاء كم رسول من انفسكم ... : گفته شده كه اين دو آيه كه سوره توبه با آنها پايان مى يابد، آخرين آيه هايى است كه بر پيامبر نازل شده است. اين آيات بيان كننده چندين ويژگى مهم براى پيامبر بزرگوار اسلام است و بار عاطفى فراوانى دارد.

در آيه نخست كه خطاب به همه مسلمانان است، از چهار صفتِ احساس برانگيز پيامبر اسلام ياد مى كند:

1 ـ اين پبامبر از خودتان است; او از جنس فرشتگان نيست بلكه از جنس خود شماست و مانند شما مى خورد و مى خوابد و زندگى مى كند. او شاهزاده و اشرافزاده نيست كه رنجها و درهاى شما را درك نكند او از خود شماست و بزرگ شده همين كوچه ها و محله هايى است كه شما در آن رفت و آمد داريد.

2 ـ آنچه شما را مى آزارد بر او گران و دشوار است; يعنى هر سختى و گرفتارى كه شما پيدا مى كنيد او آن را بر خود مى گيرد و غم شما را غم خود مى داند و از رنجهاى شما آزرده خاطر مى شود. زيرا كه شما را از خود و خود را از شما مى داند.

3 ـ او به شما علاقه دارد و دلسوز شماست; او مى خواهد شما به سعادت دنيا و آخرت برسيد و هرچه خوبى است از آن شما باشد و خواهان موفقيت و كامروايى شماست.

4 ـ به مؤمنان، سخت مهربان و رحيم است و مؤمنان را كه به دين او گرويده اند، به شدت دوست دارد.

همانگونه كه گفتيم اين اوصاف همگى احساس برانگيز و عاطفى است و از پيوندهاى عميق و دلبستگيهاى فراوان پيامبر اسلام نسبت به امت خود خبر مى دهد و چون در قرآن آمده است كه پيامبر بهترين سرمشق شماست، بايد مسلمانان نيز نسبت به يكديگر همين پيوندها و دلبستگيها را داشته باشند و خود را در غم و شادى يكديگر شريك بدانند.

توجه كنيم كه در اين آيه از پيامبر به عنوان «رؤف و رحيم» ياد كرده و اين دو صفت از صفات كريمه خداوند است با اين تفاوت كه پيامبر بر مؤمنان رؤف و رحيم است ولى خداوند بر همه مردم رؤف و رحيم است:

انّ الله بالناس لرؤف رحيم (بقره/143)

همانا خداوند بر مردم مهربان و رحيم است.

خداوند اساس آفرينش را بر رأفت و رحمت قرار داده و در اصل براى همه مردم مهربان است و نشانه آن امكانات فراوانى است كه در اختيار بندگان خود قرار داده تا آنها ضمن استفاده از نعمتهاى موجود، در راه خدا گام بردارند و تابع مكتب پيامبران باشند ولى اگر كسى از خدا و پيامبران دورى كرد، خود را از رحمت واسعه خدا دور كرده است. اما مهربانى و رأفت و رحمت پيامبر از همان آغاز بر مؤمنان تعلق يافته و او كسى را كه در صراط مستقيم نيست از همان آغاز نمى پذيرد.

آيه (129) فان تولّوا فقل حسبى الله لا اله الاّ هو ... : با وجود اين صفات برجسته و دوست داشتنى كه در پيامبر اسلام بود، جا داشت كه همه مردم عصر پيامبر به او ايمان مى آوردند ولى چنين نشد و گروههايى با او مخالفت و حتى دشمنى كردند و او را آزردند و به او تهمتها زدند و براى نابودى او نقشه ها كشيدند; امّا او به خداى خود توكل داشت و او را بزرگترين تكيه گاه خود مى دانست و از آن همه نامردمى و توطئه و نيرنگ برخود نلرزيد و نوميد نشد و همچنان به راه خود ادامه داد.

او تربيت شده خدا بود كه در اين آيه به او چنين ياد مى دهد: اگر از تو روى گردان شدند، بگو خدا مرا بس است، معبودى جز او وجود ندارد، بر او توكل كرده ام و او پروردگار عرش بزرگ است.

پيامبر، اين جملات را از صميم جان خود مى گفت و با اين روح بلند بود كه بالاترين قلّه هاى عظمت را فتح كرد و بزرگترين مقامى را كه يك انسان مى تواند به آن برسد، به دست آورد.

پايان تفسير سوره توبه