تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴۹ -


تفسير و توضيح

آيات (137-139) ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا... : بيان حال آن گروه از منافقان است كه در زمان رسول خدا هر لحظه رنگ عوض مى كردند بعضى از آنها چندين بار تغيير موضع مى دادند نخست به اسلام ايمان مى آوردند سپس كافر مى شدند سپس دوباره ايمان مى آوردند باز كافر مى شدند و در كفر خود باقى مى ماندند. خداوند درباره چنين افرادى مى فرمايد: خدا در مقام آن نيست كه آنها را بيامرزد و خدا آنها را به راهى هدايت نخواهد كرد. يعنى خدا نظر لطف خود را از آنان قطع خواهد نمود و اين به سبب كار زشت آنهاست.
البته در زمان پيامبر اسلام كسانى از يهوديها بودند كه براى ضربه زدن به اسلام و تضعيف روحيه مسلمانان به دروغ ادعاى ايمان مى كردند و سپس اظهار كفر مى نمودند و اين كار را چند بار تكرار مى كردند تا بگويند كه ما در اسلام تحقيق كرديم و آن را دين حق نيافتيم. اين همان شگرد شيطانى است كه در آيه زير آمده است:
و قالت طائفة من اهل الكتاب آمنوا بالذى انزل على الذين آمنوا وجه النهار و اكفروا آخره لعلهم يرجعون (آل عمران / 72)
و گروهى از اهل كتاب گفتند: در آغاز روز، بر آنچه بر مؤمنان نازل شده است ايمان

بياوريد و در پايان روز كافر شويد تا مگر برگردند.
در آيه ديگرى درباره اين گروه كه ايمان آوردند ولى بعد از آن كافر شدند و بر كفر خود افزودند، بيان مى كند كه توبه آنان پذيرفته نيست:
ان الذين كفروا بعد ايمانهم ثم ازدادوا كفرا لن تقبل توبتهم و اولئك هم الضالون (آل عمران / 90)
كسانى كه پس از ايمانشان كافر شدند سپس بر كفر خود افزودند، توبه آنها قبول نمى شود و آنان همان گمراهان هستند.
مى دانيم كه توبه مرتد فطرى قبول نيست و او بايد به مجازات برسد و مجازات او مرگ است چون بر ضد نظام اسلام اقدام كرده و در همه جا چنين افرادى به سختى مجازات مى شوند اسلام هم اين مجازات را قرارداده تا كسى به فكر شكستن حرمت اسلام نيفتد.
در آيه مورد بحث با لحن نسبتاً ملايمى با اينها برخورد شد و اينكه خدا نمى خواهد آنها را بيامرزد و آنها را به راهى هدايت نخواهد كرد ولى در آيه بعدى با لحن تندى سخن گفته مى شود و اينكه منافقان را به عذابى دردناك مژده بده.
معمولا در كارهاى شادى بخش و خوشحال كننده به انسان مژده مى دهند ولى براى تحقير منافقان، وعده عذاب دردناك، به آنها به صورت يك مژده داده مى شود.
يكى از ويژگيهاى مهم منافقان در آيه بعدى آمده است و آن اينكه منافقان كه به ظاهر ادعاى ايمان به خدا و رسول مى كنند، همواره كافران را به دوستى خود برمى گزينند و به جاى مؤمنان با كافران دمسازند. آنها چون ايمان واقعى به اسلام ندارند، طبعاً از مؤمنان خوششان نمى آيد و بيشتر با كافران تفاهم و همسويى دارند. آنها مؤمنان را افرادى حقير و بى شخصيت تلقى مى كنند و مى پندارند همنشينى با كافران براى آنها شخصيت مى آورد. قرآن مى پرسد: آيا آنها عزت و بزرگى را نزد كافران مى جويند؟ در حالى كه عزّت واقعى نزد خداست و تمام بزرگى ها و عزّتها و سروريها از خدا منشأ مى گيرد و اوست كه كسى را عزيز يا ذليل مى كند و هيچ عزّتى به عزّت ايمان نمى رسد.
در آيه ديگرى كه درباره همين منافقان آمده، عزّت را مخصوص خدا و پيامبر و مؤمنان كرده است:
و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لايعلمون (منافقون / 8)
عزّت مخصوص خدا و پيامبر او و مؤمنان است ولى منافقان نمى دانند.
البته عزّت پيامبر و مؤمنان هم از عزّت خداست و اوست كه به اينان عزّت داده پس درست است كه بگوييم تمام عزّتها از خداوند است.
همانگونه كه منافقان عصر پيامبر عزّت را نزد كافران مى جستند متأسفانه بسيارى از مسلمانان عصر ما كه شيفته پيشرفتهاى ظاهرى غربيها شده اند نيز چنين مى انديشند و بزرگى و شخصيت را نزد بيگانگان مى دانند در حالى كه اگر به خود آيند و به گذشته پرافتخارشان نگاه كنند عزّت اسلامى خود را باز خواهند يافت.
آيه (140) قد نزّل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم... : كار زشت ديگرى كه منافقان مى كردند اين بود كه در مجالس كافران شركت مى كردند و هم صدا با آنان مسلمانان و آيات قرآن را مسخره مى كردند و بدينگونه كفر خود را اثبات مى نمودند. از آنجا كه ممكن بود بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان هم مانند منافقان در چنين مجالسى شركت كنند، اين آيه آنها را از حضور در چنين مجالسى بر حذر مى دارد و مى فرمايد: پيش از اين هم در قرآن نازل كرديم كه وقتى شنيديد كه به آيات خدا كفر مىورزند و به آن مسخره مى كنند با آنها همنشين نشويد تا زمانى كه به سخن ديگرى جز آن مشغول باشند. اگر شما با آنان بنشينيد و در چنين مجالس كفرآميزى شركت كنيد، شما هم مثل آنان خواهيد بود و به زمره كافران وارد خواهيد شد.
اينكه در آغاز آيه آمده كه اين مطلب را در قرآن نازل كرده ايم، اشاره به آيه اى است كه در سوره انعام آمده و مى دانيم كه سوره انعام در مكه نازل شده و اين سوره (سوره نساء) در مدينه نازل شده است. آيه اى كه در سوره انعام آمده و اين آيه اشاره به آن مى كند، آيه زير است:
و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره و اما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين (انعام / 68)
و چون كسانى را ببينى كه درباره آيات ما به بدگويى پرداخته اند، از آنها اعراض كن تا به سخنى جز آن بپردازند و اگر شيطان از ياد تو برد پس بعد از يادآورى، با ستمگران همنشين نباش.
البته از نظر اسلام شركت و حضور در مجلس گناه به طور كلى ممنوع است چه مجلسى باشد كه در آنجا به آيات خدا توهين مى شود چه مجلس شرب و غيبت و يا گناه ديگر. در هر حال مسلمان وظيفه دارد اگر در چنين مجالسى حاضر شد، وضع مجلس را تغيير دهد و نگذارد كه در حضور او خدا را گناه كنند و اگر توانايى آن را نداشت كه از ارتكاب گناه جلوگيرى كند بايد از آن مجلس بيرون بيايد و از حاضران رويگردان شود.
پس از صحبتى كه از كافران و منافقان به ميان آمد، در پايان آيه مى فرمايد: خداوند همه منافقان و كافران را در جهنم گرد خواهد آورد و آنها را به خاطر كفر و نفاق وارد آتش جهنم خواهد كرد.

اَلَّذينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَاِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قالُوا أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ اِنْ كانَ لِلْكافِرينَ نَصيبٌ قالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً (*)

همانهايى كه شما را زير نظر دارند پس اگر از جانب خدا پيروزى نصيب شما گردد، مى گويند: آيا ما هم با شما نبوديم؟ و اگر به كافران بهره اى رسد، به آنها مى گويند: آيا بر شما چيره نبوديم و شما را از مؤمنان باز نداشتيم؟ پس خدا در روز قيامت ميان آنها حكم مى كند و خدا هرگز كافران را بر مؤمنان برترى نداده است (141)

نكات ادبى

1 ـ «تريص» انتظار كشيدن، مترصد اوضاع بودن، زيرنظر داشتن.
2 ـ «نستحوذ» از استحواذ به معناى غلبه كردن، چيره شدن.
3 ـ «نمنعكم» عطف بر نستحوذ است و لذا مجزوم مى باشد.
4 ـ «للكافرين على المؤمنين» لام براى نفع و على براى ضرر است.

تفسير و توضيح

آيه (141) الذين يتربصون بكم... : يكى ديگر از حالات منافقان را بيان مى كند منافقان عصر پيامبر همواره مراقب اوضاع بودند تا ببينند كه در ميان دو گروه مؤمنان و كافران كدام طرف بر ديگرى پيروز مى شود تا خود را به آن طرف نزديك كنند و از فرصت استفاده نمايند. چون آنها با هر دو طرف مراوده داشتند. اين است كه در اين آيه دو چهرگى و فرصت طلبى منافقان را چنين شرح مى دهد: آنها مراقب شما هستند اگر از جانب خداوند فتحى به شما رسد خود را به شما نزديك مى كنند و مى گويند: آيا ما هم با شما نبوديم؟ و مى خواهند آن فتح را به خودشان نسبت دهند و از غنايم جنگى سهمى ببرند. اما اگر كافران پيروز شوند و بر مسلمانان غلبه كنند، آنها خود را به كافران نزديك مى كنند و مى گويند: آيا ما بر شما درباره دورى از مؤمنان هشدار نداديم و شما را از روى آوردن به آنها منع نكرديم؟ يعنى ما بوديم كه به شما كمك كرديم و با كمكهاى ما بود كه شما پيروز شديد بنابراين ما هم سهمى از اين پيروزى داديم.
نكته اى كه در اين آيه قابل توجه است اين است كه از پيروزى مسلمانان به عنوان (فتح من الله) ولى از پيروزى كافران به عنوان (نصيب) ياد مى كند. اشاره به اينكه جبهه ايمان هميشه پيروز است و پيروزى حق اوست و از جانب خداست ولى اگر جبهه كفر در مرحله اى پيروز شود، اين يك پيروزى موقت است و جبهه باطل محكوم به شكست است و پيروزيهاى مقطعى منجر به پيروزى نهايى نخواهد شد.
پس از نقل سخنان فرصت طلبانه منافقان، اظهار مى دارد كه خداوند در روز قيامت ميان شما قضاوت خواهد كرد و با داورى ميان شما و منافقان و كافران هر گروه را به سزاى اعمال خود خواهد رساند. و در پايان آيه مطلب بسيارى مهمى را بيان مى كند كه يكى از مبانى و قواعد فقهى اسلام است و مسايل بسيارى بر آن مترتب مى باشد و آن اينكه خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان برترى نداده است. از نظر فقهى به اين قاعده قاعده «نفى سبيل» مى گويند و به هر حكمى كه باعث برترى و تفوق كافر بر مسلمان باشد، حكومت دارد و آن را از بين مى برد. البته بعضيها گفته اند كه اين جمله مربوط به قيامت است و يا منظور از آن برترى در دليل و حجت است ولى فهم عمومى علما از اين جمله همان است كه گفتيم.

بحثى درباره قاعده فقهى «نفى سبيل»

يكى از قواعد مهم فقهى كه كاربرد زيادى در فروع احكام دارد قاعده «نفى سبيل» است و منظور از آن اين است كه كافر نبايد راهى بر مسلمان داشته باشد و به او سرورى كند و هر حكمى از احكام عمومى اسلام كه باعث برترى و تسلط كافر بر مسلمان باشد، ملغى است و قابل عمل نيست و اين قاعده بر آن حكومت دارد (نمونه هايى از اين احكام را خواهيم آورد)
در اينجا بايد در دو جهت بحث شود:
نخست، مدارك اين قاعده;
دوم، مواردى از احكامى كه اين قاعده بر آنها حكومت دارد.

الف ـ مدارك اين قاعده:

براى تثبيت قاعده «نفى سبيل» مداركى را ذكر كرده اند كه عبارتند از:
1 ـ آيه نفى سبيل. منظور همان آيه 141 از سوره نساء است كه مى فرمايد:
و لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا
خداوند كافران را بر مؤمنان راهى قرار نداده است.
در اين آيه خداوند از كافران نسبت مؤمنان نفى سبيل مى كند يعنى برترى كافران بر مؤمنان را نفى مى كند و اينكه خدا كافران را بر مؤمنان برترى نداده و مسلم است كه منظور از اين «جعل» جعل تشريعى است يعنى اينكه خدا حكمى را كه باعث تسلط كافر بر مؤمن باشد تشريع نكرده است و بنابراين هر حكمى در عموميت خود مستلزم تسلط كافر بر مؤمن باشد با اين آيه تخصيص مى خورد و يا مقيد مى شود.
بعضيها در تفسير اين جمله احتمالات ديگرى داده اند. از جمله اينكه منظور از آن برترى مؤمنان بر كافران د رحجت و دليل است و مسلم است كه دليل مؤمنان درباره عقايد خود محكمتر از كافران است هر چند كه در مقام محاجه ممكن است مؤمنى شكست بخورد ولى در واقع حجت او قوى تر است و اگر بتواند از آن حجت بخوبى استفاده كند شكست نمى خورد. بعضيها هم گفته اند كه آيه مربوط به روز قيامت است به قرينه جمله قبلى آيه كه درباره قيامت است و منظور اين است كه در قيامت مؤمنان بر كافران برترى دارند.
ما ضمن اينكه هر دو مطلب را قبول مى كنيم، مى گوييم كه ساختار اين جمله بگونه اى است كه شامل تمام اين موارد است و اختصاص دادن آن به يك معناى بخصوصى خلاف ظاهر آيه و كارى بى دليل است. بنابراين آيه عموميت دارد و شامل هر نوع برترى مؤمنان بركافران است چه از نظر حجت و دليل و چه از نظر احكام فقهى و حقوقى; چه در دنيا و چه در آخرت و فهم عمومى علما و فقها از اين جمله درست است و نبايد در آن ترديد نمود.
2 ـ آيه شريفه: ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لايعلمون (منافقون / 7)
عزت و سرورى از آنِ خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى دادند.
اين آيه برترى را مخصوص مؤمنان مى داند و عزت مؤمن اقتضا مى كند كه حكمى نباشد كه كافر را بر او مسلط كند و گرنه عزت و شرف آن مؤمن از بين مى رود.
3 ـ سخنى از پيامبر(ص) كه فرمود: الاسلام يعلو و لايعلى عليه(1)
يعنى اسلام برترى مى كند و چيزى بر آن برترى نمى كند.
اين جمله نيز به روشنى دلالت دارد كه كافر نبايد. تسلط و برترى بر مؤمن داشته باشد و گرنه كفر بر اسلام برترى پيدا مى كند كه در اين حديث نفى شده است.
اين حديث مشتمل بر دو جمله است يكى اثبات و ديگرى نفى. جمله اول كه مى گويد: اسلام برترى مى كند به اين معناست كه تمام احكامى كه وضع شده است، برترى اسلام بر كفر در آن رعايت شده و جمله دوم كه مى گويد: چيزى بر آن برترى نمى كند عكس آن را معنا مى دهد يعنى حكمى كه باعث برترى كافر بر مسلمان باشد در اسلام نيست.
البته اين حديث هم مانند آيه شريفه عموميت دارد و شامل برترى از لحاظ حجت و دليل و موارد ديگر هم مى شود. و فرق حديث و آيه در اين است كه حديث از برترى اسلام سخن مى گويد ولى آيه از برترى مسلمانان حرف مى زند و چندان تفاوتى از لحاظ مفهوم بين آنها وجود ندارد زيرا برترى كافر بر مسلمان به منزله برترى كفر بر اسلام است.
4 ـ اجماع ميان علماى اسلامى. تمام فقها در اين مسأله اتفاق نظر دارند و معتقدند كه هيچ حكمى در اسلام تشريع نشده كه باعث تسلط كافر بر مسلمان باشد. البته حجيت چنين اجماعى از اين جهت مورد ترديد است كه مى دانيم مستند اجماع كنندگان همان آيه وحديث است و اجماعى كه مستند آن معلوم باشد حجت نيست. ولى به هر حال مى تواند تأييدى براى مسأله باشد و اينكه همه علما به آن معتقدند دليل اين است كه آن آيه و آن حديث در دلالت خود خالى از شبهه و اشكال است.

ب ـ موارد اجراى اين قاعده:

بر اساس اين قاعده هر حكمى كه باعث تفوق و برترى كافر بر مسلم باشد از درجه اعتبار ساقط است. يعنى از اول شارع مقدس به اين مورد نظر داشته و آن را استثنا كرده است. اينك نمونه هايى از موارد اجراى اين قاعده را مى آوريم:
1 ـ احكام ارث. مى دانيم كه طبق عمومات ارث هر پدرى از فرزند خود و بالعكس يا برادر از برادر و يا خويشان ديگر از هم ارث مى برند با تفصيلى كه در قرآن و كتب فقهى آمده است ولى اگر وارث ميت كافر باشد از او ارث نمى برد هر چند كه پدر يا پسر او باشد ولى مسلمان از ميت كافر ارث مى برد.
طبق اين قاعده كافر نمى تواند در ميراث مسلمان شريك باشد و مال را از دست وارثان ديگر كه مسلمان هستند بيرون آورد چون اين كار نوعى برترى كافر بر مسلمان است.
2 ـ كافر حق ندارد مالك برده و عبد مسلمان باشد. در قديم كه برده دارى معمول بود، آنها را خريد و فروش مى كردند. اگر برده اى مسلمان باشد نمى توان او را به يك كافر فروخت چون كافر مالك او و مسلط بر او مى شود و او هم مسلمان است و خدا چنين اجازه اى را نمى دهد.
3 ـ كافر حق ولايت بر مسلمان را ندارد. يعنى اگر مثلا كسى مسلمان شود و پدر او كافر باشد و او پس از مسلمان شدن بميرد و از او كودكان صغيرى بماند كه حكم اسلام را دارند در چنين فرضى جدّ اين كودكان كه كافر است بر آنان ولايت ندارد. همچنين مسلمانى نمى تواند وصيت كند كه يك كافر قيّم صغيران او باشد.
4 ـ نذر فرزند مسلمان بدون اجازه پدر كافر صحيح است و نيازى به اجازه او نيست. البته اين حكم بنابر اين فرض است كه نذر فرزند احتياج به اجازه پدر دارد.
5 ـ كافر را نمى توان متولى موقوفاتى كه براى مسلمانان است، قرار داد چون در اين صورت او بر موقوف عليهم برترى مى يابد.
6ـ كافر حق اخذ شفعه ندارد. وقتى يك كافر با يك مسلمان در ملكى شراكت دارد و آن مسلمان سهم خود را به يك مسلمان ديگر بفروشد، كافر حق ندارد طبق قاعده شفعه اين معامله را باطل كند و سهم شريكش را خودش بخرد در حالى كه مى دانيم اگر او مسلمان بود چنين حقى را داشت.
7 ـ اگر زن كافرى مسلمان شود ولى شوهرش مسلمان نشود، نكاح آن دو باطل مى گردد و شوهر كافر هيچ گونه حقى بر زن مسلمان ندارد.
اين بود نمونه هايى از مواردى كه قاعده «نفى سبيل» در آنها حاكميت دارد و اگر ابواب فقه بررسى گردد نمونه هاى بيشترى پيدا مى شود.
اِنَّ الْمُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ اِذا قامُوا اِلَى الصَّلوةِ قامُوا كُسالى يُرآؤُونَ النّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللّهَ اِلاّ قَليلاً (*)مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا اِلى هؤُلاءِ وَ لا اِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً (*)

همانا منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او فريب دهنده آنهاست. و چون به نماز مى ايستند با كسالت مى ايستند آنها با مردم رياكارى مى كنند و خدا را جز به مقدار كمى ياد نمى كند (142) آنها در اين ميان سرگردانند نه با اينان هستند و نه با آنان و هر كس را كه خدا گمراه سازد، براى او راهى نمى يابى (143)

نكات ادبى

1 ـ «يخادعون» فريب مى دهند، نيرنگ مى كنند. خادَع و خدَع به يك معناست و فقط در خادع نوعى كثرت وجود دارد كه ناشى از كثرت تعداد و حروف است.
2 ـ «كسالى» جمع كَسِل، بى حال، كسالتمند. سست.
ـ «مذبذبين» جمع مذبذب به معناى سرگشته و حيران، متردد، كسى كه ميان دو نقطه در حال حركت است و به معناى مطرود هم آمد. اين كلمه در اينجا حال از منافقين است و لذا منصوب مى باشد.

تفسير و توضيح

آيات (142-143) ان المنافقين يخادعون الله... : منافقان با شگردهاى خاصى كه داشتند هموراه مى خواستند خدا را فريب دهند و منظور از فريب دادن خدا فريب دادن پيامبر و مؤمنان است. آنها در دل ايمان نداشتند و به سخنان پيامبر باور نكرده بودند ولى براى همرنگى با جماعت به دروغ اظهار ايمان مى كردند تا مؤمنان به آنها محبت كنند و جان و مال آنها در امان باشد و از غنايم جنگى كه مسلمانان به دست مى آوردند به آنها هم سهمى برسد. آنها مى خواستند خدا را فريب دهند ولى در واقع خدا آنها را فريب مى داد و فريب دادن خدا بر اين گونه بود كه در دنيا رسوايشان مى كرد و نقشه هاى آنها را نقش بر آب مى نمود و از توطئه هاى آنان خبر مى داد و در آخرت هم آنها را با عذاب جهنم معذب مى ساخت. و بدينگونه نيرنگ آنها را به خودشان برمى گردانيد.
يكى از موارد فريبكارى آنها اين بود كه آنها در مواقعى به نماز مى ايستادند تا به مؤمنان بفهمانند كه آنها هم به نماز عقيده دارند ولى چون در واقع عقيده نداشتند با كسالت و بى حالى به نماز مى ايستادند و كيفيت نماز خواندن آنها ماهيت درونى آنها را نشان مى داد آنها اين نماز را براى خودنمايى و رياكارى مى خواندند و قصد قربت نداشتند و نماز آنها فقط نيرنگى بود كه مسلمانان را فريب مى داد.
روشن است كه نمازى كه با اين دو خصوصيت خوانده شود، هيچ گونه خاصيت و سازندگى ندارد يكى اينكه با كسالت و بى حالى باشد و از آن بدتر اينكه براى ريا و خودنمايى باشد. چنين نمازى نه تنها مفيد نيست بلكه ضرر هم دارد و خود يك گناه است.
آنها كه نمازشان چنين بود، معلوم است كه با ذكر خدا هم كارى نداشتند و خدا را جز به ميزان كم ياد نمى كردند و فقط گاهى براى فريب مردم و به ميزانى كه كارشان روبراه شود، خدا را به زبان مى آوردند و گاهى هم به خدا قسم مى خوردند.
در آيه بعدى حالت سرگردانى و بيچارگى منافقان را تذكر مى دهد كه آنها افراد مذبذبى بودند كه در يك حالت سرگشتگى و حيرت زندگى مى كردند و تعادل روحى نداشتند و مانند افرادى بودند كه در يك حالت بىوزنى قرار بگيرند. نه با مسلمانان ميانه خوبى داشتند و نه كافران به آنها رو مى دادند. آنها مى خواستند هر دو طرف را در دست داشته باشند ولى برعكس، هر دو طرف آنها را طرد مى كردند.
منافق در هر جامعه اى چنين حالتى را دارد و نمى تواند خود را در يكى از گروههاى جامعه به خوبى جابزند زيرا ناخودآگاه از او حركاتى سر مى زند كه هرگروهى را نسبت به آنان بدبين مى كند و لذا منافق با گروههايى كه به يك هدفى ايمان واقعى دارند جوش نمى خورد و به خاطر همين بدبينى هيچ وقت كارهاى كليدى را به او نمى دهند.
در پايان آيه مى فرمايد: كسى كه خدا او را گمراه كرد، براى او راهى پيدا نخواهى كرد مسلم است كه گمراه كردن خدا به سبب اعمال خود منافقان است و خدا بدون جهت كسى را گمراه نمى كند ولى چون گمراه كرد ديگر كار او تمام است و هلاك او حتمى است مگر اينكه در وجود خود تغيير دهد و براستى به سوى خدا برگردد كه راه توبه هميشه باز است.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرينَ أَوْلِيآءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَتُريدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبيناً (*)اِنَّ الْمُنافِقينَ فِى الدَّرْكِ الْاَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيراً (*)اِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ أَجْراً عَظيماً (*)ما يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذابِكُمْ اِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللّهُ شاكِراً عَليماً (*)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد كافران را به جاى مؤمنان به دوستى برنگيريد. آيا مى خواهيد به ضرر خودتان براى خدا حجت روشنى قرار بدهيد؟ (144) همانا منافقان در پايين ترين طبقه آتش جهنم هستند و براى آنها ياورى نخواهى يافت (145) مگر كسانى كه توبه كنند و خود را اصلاح نمايند و به خدا پناه برند و اعتقاد خود را براى خدا خالص گردانند، پس آنان با مؤمنان هستند و بزودى خداوند به مؤمنان مزد بزرگى خواهد داد (146) خداوند با عذاب شما چه كار دارد اگر شما سپاسگزار باشيد و ايمان بياوريد و خدا شكرپذير و داناست (147)

نكات ادبى

1 ـ «سلطان» در اينجا حجت و دليل. چون كسى كه بر عليه كسى حجت دارد، در واقع نسبت به او تسلط و چيرگى دارد.
2 ـ «درك» طبقه و آن در اصل به معناى ريسمانى است كه به دلو مى بستند و به قعر چاه مى انداختند. گفته شده كه طبقات را اگر به طرف پايين در نظر بگيرند درك و دركات مى گويند و اگر به طرف بالا در نظر بگيرند، درج و درجات مى گويند.
3 ـ «اعتصموا» پناه برده اند، چنگ زده اند، تمسك كرده اند.
4 ـ «سوف» براى استقبال است و در آن نوعى اميدوارى وجود دارد.
5 ـ «شاكر» اگر به بنده نسبت داده شود يعنى شكرگزار و اگر به خدا نسبت داده شود، يعنى شكرپذير و كسى كه سپاس طرف مقابل را ارج مى نهد.

تفسير و توضيح

آيه (144) يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا... : در آيات پيش ديديم كه منافقان همواره با كافران رابطه داشتند و در مجالس آنها شركت مى كردند، اينك خداوند مؤمنان را مورد خطاب قرار مى دهد و از اينكه مؤمنان نيز مانند منافقان با كفار رابطه دوستى برقرا سازند، برحذر مى دارد و مى فرمايد: اى مؤمنان با كافران دوستى مكنيد بلكه با برادران مؤمن خود رابطه دوستى برقرار سازيد.
دوستى با كافران چندين نوع دارد:
نوع اول اينكه دوستى با كافران بر اساس دشمنى با اسلام و مسخره كردن آيات الهى و ضربه زدن به مسلمانان باشد اين مرحله مساوى كفر و نفاق است و اين همان كارى است كه منافقان مى كردند.
نوع دوم دوستى با كافران بر اساس دشمنى با اسلام نباشد بلكه براى مسائل زندگى باشد ولى رابطه آنچنان نزديك باشد كه انسان در خطر گمراهى قرار گيرد و زمينه براى گمراهى او و خروج از اسلام فراهم باشد. اين مرحله است كه در اين آيه و آيات ديگر مورد نهى قرار گرفته و مسلمانان نبايد رابطه نزديك و صميمى با كافران داشته باشند.
نوع سوم فقط ارتباطهايى در حدّ معامله و خريد و فروش و احوالپرسى معمولى است و ارتباط نزديك و صميمى در كار نيست اين نوع از دوستى و ملاقات اشكالى ندارد چون خطرى براى اعتقاد انسان ندارد.
به هر حال در آيه شريفه از اينكه كسى مؤمنان را كنار بگذارد و با كافران دوست و صميمى باشد نهى شده و در دنباله آن خطاب به مؤمنان گفته شده كه آيا مى خواهيد بر ضرر خودتان براى خدا حجت آشكارى به وجود آوريد. يعنى همين دوستى و صميميت شما با كافران مى تواند حجتى براى خدا باشد كه شما را عذاب كند.
از اين آيه معلوم مى شود كه خداوند بدون دليل و حجت كسى را عذاب نمى كند بلكه عذاب الهى پس از آن به سراغ آدمى مى آيد كه حجت بر او تمام شده باشد و او آگاهانه كارى كند كه مستوجب عذاب الهى گردد.
آيات (145-146) ان المنافقين فى الدرك الاسفل... : پس از نهى مؤمنان از دوستى با كافران كه كارى منافقانه است، بار ديگر روى سخن با منافقان است و آنها را با شديدترين لحنى وعده عذاب مى دهد و مى فرمايد: منافقان در طبقه پايين دوزخ هستند و براى آنها ياورى نمى يابى.
معلوم مى شود كه دوزخ مراتب و طبقاتى دارد و گناهكاران و كافران هر كدام بسته به اعمال و اعتقاداتى كه در دنيا داشته اند، در طبقه خاصى قرار خواهند گرفت. همانگونه كه بهشت هم مراتب و درجاتى دارد و همگان در يك رديف نخواهند بود. منافقان در بدترين جاى جهنم كه همان طبقه پايين آن است قرار خواهند گرفت و اين مى رساند كه عذاب منافق از كافر بيشتر و شديدتر است چون منافق در كفر با كافر شريك است به اضافه اينكه مسلمانان را مورد تمسخر قرار داده و براى ضربه زدن به اسلام اقدام نموده و با دروغهاى خود مسلمانان را فريب داده است.
با اين وجود در آيه بعدى مطلبى مى گويد تا فرصتى براى منافقان باشد كه به اسلام برگردند و از روى اخلاص توبه كنند. آيه بعدى آن گروه از منافقان را كه توبه مى كنند، از اين عذاب سخت استثنا مى كند به طورى كه اگر آنها توبه كنند از اين عذاب شديد در امان خواهند بود و به آنها پاداشى هم داده خواهد شد ولى توبه آنها سنگين است و شرايط سختى دارد. آنها بايد توبه كنند و به سوى خدا بازگردند و علاوه بر آن اعمال خود را اصلاح كنند به اين صورت كه از گناهان پرهيز نمايند و كارهاى نيك انجام دهند و ديگر اينكه به خدا و كتاب خدا قرآن چنگ بزنند به اين صورت كه تمام رسوبات ذهنى خود را پاك سازند و تمام فكرشان به قرآن و خدا باشد و ديگر اينكه اعتقاد خود را به خدا خالص گردانند و اين توبه آنها براى جلب منافع نباشد بلكه خالص و براى خدا باشد; و البته مى دانيم كه اخلاص مرحله سنگين و بالايى از ايمان است و هر كس نمى تواند به آن مرحله برسد ولى منافقانى كه توبه مى كنند در صورتى توبه آنها قبول است كه به مرحله اخلاص رسيده باشند.
اين سختگيريها درباره منافقانى كه توبه كرده اند براى آن است كه به كار آنان اعتمادى نيست و اگر رياضت نكشند و به مرحله اخلاص نرسند، همواره امكان توبه شكستن و نفاق مجدد وجود دارد. با رسيدن به مرحله اخلاص است كه ريشه هاى نفاق مى خشكد و آنها تبديل به مؤمنان واقعى مى شوند.
اينكه مى فرمايد: منافقان اگر با اين شرائط توبه كنند، از مؤمنان مى شوند و نمى گويد: مؤمن مى شوند، شايد براى اين است كه منافق حتى با توبه و اصلاح نفس و چنگ زدن به قرآن واخلاص در دين ، تازه در آغاز راه است اين حالت بايد مدتى استمرار و ادامه داشته باشد تا كاملا ريشه هاى نفاق از بين برود و آنها مؤمن حقيقى حساب شوند.
وقتى منافقان با اين شرايط توبه كردند و در زمره مؤمنان قرار گرفتند خداوند به آنان به عنوان يك مؤمن پاداش بزرگى خواهد داد و آنها بايد به لطف و رحمت خدا اميدوار باشند.
در آيه بعدى با يك حالت آشتى جويانه كه از كرم و لطف خداوند حكايت مى كند، اظهار مى دارد كه شما اگر شكرگزار نعمتهاى خدا باشيد و ايمان بياوريد، خداوند با عذاب كردن شما چه كار دارد؟ او هرگز نمى خواهد شما را عذاب كند; او همواره سپاسگزارى شما را مى پذيرد و از نيتهاى شما آگاه است.
خداى بزرگ و منّان را سپاسگزارم كه توفيق داد جلد دوم تفسير كوثر را در تاريخ پنجم تيرماه 1376 مطابق با بيستم صفر 1418 در اربعين حسينى در شهر مقدس قم به پايان برسانم. عاجزانه و خالصانه از درگاه او درخواست مى كنم كه مرا در نوشتن جلدهاى بعدى يارى دهد. همچنان به لطف و كرم او چشم دوخته ام و به انبوهى و سرشارى نعمتهايش نيز هم.

پى‏نوشتها:‌


1. من لايحضره الفقيه ج 4 ص 334