تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴۱ -


جمله بعدى آيه مطلب ديگرى را عنوان مى كند و آن اينكه همين مسلمانان ضعيف الايمان به پيروى از كفار و منافقان درباره پيامبر اسلام، قضاوت نادرستى مى كنند به اين صورت كه هر گاه به آنان خيرى و منفعتى برسد، مى گويند اين جانب خداست وهر گاه به آنان بدى حادثه ناگوارى برسد مى گويند اين از جانب توست. گويا آنها ناراحتى هايى را كه پيش مى آمد مانند شكست در جنگ و يا حتى قحطى و خشكسالى به پيامبر نسبت مى دادند يا او را متهم به سوء تدبير مى كردند و يا او را بدقدم و بديمن مى دانستند. همانگونه كه بعضى از بنى اسرائيل درباره موسى چنين قضاوتى داشتند:
فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و ان تصبهم سئئة يطّيّروا بموسى و من معه (اعراف / 131)
و چون نيكى به آنها مى رسيد مى گفتند: اين از آنِ ماست و اگر به آنها بدى برسد به موسى و كسانى كه با او بودند، فال بد مى زدند.
خداوند در پاسخ آنها مى فرمايد: بگو همه آنها از جانب خداست و هر خوبى يا بدى كه به شما مى رسد از ناحيه خداوند است و تنها اوست كه مؤثر در عالم وجود است و هيچ سببى جز او در جهان حاكميت ندارد. پس از بيان اين حقيقت بسيار مهم، با تعجب اظهار مى دارد كه چگونه است كه اين گروه نمى خواهند مطلب را درك كنند.
آيه بعدى اين حقيقت مهم را كه يكى از معارف بلند قرآن است، تكميل مى كند و مى فرمايد: هر نيكى كه به تو برسد از خداست و هر بدى و شرّى كه به تو برسد از جانب خود توست. مى بينيد كه در آيه قبلى بدى را نسبت به خدا مى دهد و در اين آيه آن را نسبت به خود انسان مى دهد و اين مى رساند كه شرور و بديها كه به انسان مى رسد دو جنبه دارد: يك جنبه آن مربوط به خداست و جنبه ديگرش مربوط به خود انسان است. از اين نظر كه رسيدن بديها به انسان بر اساس سنتهاى الهى است مى توان آنها را به خدا نسبت داد و از اين نظر كه خود انسان با اعمال خود و با استفاده از اختيارى كه دارد، كارى مى كند كه خود را در مسير سنتهاى الهى قرار مى دهد، شرور و بديها به خود او نسبت داده مى شود.
توضيح اينكه خداوند در جهان آفرينش قوانين و سنتهايى را حاكم كرده است كه هر كس خود را در مسير آن قوانين و سنتها قرار دهد، بى درنگ آن قوانين درباره او اعمال خواهد شد مثلا يكى از قوانين خدا در طبيعت اين است كه به زمين جاذبه داده و سنگ را سفت و سخت قرار داده و بدن انسان را در مقابل ضربه اى كه به او وارد مى شود آسيب پذير قرار داده است حال اگر كسى خود را از يك بلندى به زمين و روى سنگ پرت كند و سرش بشكند يا بميرد مى توان گفت كه عامل مرگ او خداست كه اين قوانين را قرار داده و مى توان گفت كه عامل مرگ او خود اوست كه خود را پرت كرده و در مسير اين قوانين قرار داده است.
بنابراين هر بدى كه به انسان مى رسد از نظر اينكه مطابق با قوانين خلقت است و زمينه ها را خدا ايجاد كرده، به خدا نسبت داده مى شود ولى از نظر اينكه خود شخص چنين خواسته و خود را در معرض آن قرار داده، به او نسبت داده مى شود. و همين طور است بلاهايى كه در اثر گناه و معصيت دامنگير انسان مى شود. از نظر اينكه خدا او را مجازات كرده، مربوط به خدا مى شود واز نظر اينكه شخص دست به گناه زده مربوط به او مى شود و اين همان (بل امر بين الامرين) است كه در روايات ما آمده است.
اساساً بدى در جهان وجود ندارد و اين بشر است كه با سوء استفاده از آزادى خود بدى را ايجاد مى كند و مجازات آن را هم مى بيند. و اگر هم گاهى حوادثى مانند زلزله و قحطى پيش مى آيد كه به نظر ما شرّ است و هيچ دليلى براى آن نمى يابيم، در اين موارد هم بايد گفت حكمتهايى در كار است كه ما از آن بى خبريم و با توجه به مجموع عالم آفرينش همان حوادث به ظاهر تلخ كار لازمى است.
به هر حال چون بدى بر خلاف مسير آفرينش است، انسان در پديد آمدن آن تأثير مى گذارد و همانگونه كه گفتيم از يك لحاظ به خدا و از يك لحاظ به بشر نسبت داده مى شود ولى خوبى اين طور نيست و هر خوبى كه در جهان وجود داشته باشد از جانب خداست و بنده در آن تأثيرى ندارد جز اينكه بخواهد از آن خوبى استفاده كند. بنابراين، خوبيها همه از خداست و بديها از يك نظر به خدا و از يك نظر به انسان نسبت داده مى شود و اين است مفهوم بلندى كه از اين آيات استفاده مى شود.
پس از بيان اين حقيقت والا، براى اينكه پيامبر از سخن آنها كه بديها را به پيامبر نسبت مى دادند، آزرده خاطر نشود، او را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد: ما تو را براى مردم پيامبر قرار داديم و خدا بر پيامبرى تو گواه است و او از لحاظ گواه بودن كافى است. يعنى وظيفه تو رساندن پيامهاى الهى بر مردم است و قضاوتهاى نابجاى مردم نبايد تو را ناراحت كند.

چند روايت

1 ـ امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) فرموده اند: حسنات در كتاب خدا بر دو گونه است: يكى صحت و سلامت وامنيت و وسعت روزى و ديگرى كارهاى انسان. به طورى كه فرموده: «هر كس حسنه اى بياورد، براى او ده مقابل آن داده مى شود» و سيئات نيز چنين است گونه اى از آن ترس و بيمارى و شدّت است وگونه اى ديگر كارهايى است كه مردم به خاطر آنها مجازات مى شوند.(1)
2 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: كما ان بادى النعم من الله عزّوجل و قد نحلكموه فكذلك الشرّ من انفسكم و ان جرى به قدره.(2)
امام صادق (ع) فرمود: همانگونه كه شروع نعمتها از جانب خداست و آنها را به شما داده است، همين طور شرّ از جانب خود شماست هر چند كه تقدير الهى بر آن جارى شده است.
3 ـ قال الرضا(ع) قال الله: ابن آدم بمشيّتى كنت انت الذى تشاء لنفسك ما تشاء و بقوّتى اديت فرائضى و بنعمتى قويت على معصيتى.(3)
امام رضا(ع) فرمود: خداوند مى فرمايد: اى فرزند آدم با خواست من بود كه به مرحله اى رسيدى كه چيزى را براى خود مى خواهى و با نيروى من واجبات مرا انجام دادى و با نعمت من بر گناه كردن بر من نيرو يافتى.

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ تَوَلّى فَمآ أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً (*)وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَاِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طآئِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذى تَقُولُ وَ اللّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً (*)

هر كس پيامبر را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است و هر كس روى گرداند، ما تو را براى آنان نگهبان نفرستاديم (80) مى گويند: اطاعت! و چون از نزد تو بيرون مى روند، گروهى از آنان چيزى جز آنچه تو گفته اى تدبير مى كنند و خدا آنچه را كه آنان تدبير مى كنند، مى نويسد پس، از آنان روى گردان و بر خدا توكل كن و خدا از نظر كارساز بودن كافى است(81)

نكات ادبى

1 ـ «تولى» رويگردان شد، اعراض كرد.
2 ـ «حفيظ» نگهبان، صفت مشبهه از حافظ يعنى همواره نگهبان.
3 ـ «طاعة» خبر براى مبتداى محذوف است: امرنا طاعة يا عندنا طاعة. اين كلمه را در مقام تسليم بودن و قبول كردن سخن طرف مقابل مى گويند و گاهى هم گفته مى شود: سمعا و طاعة.
4 ـ «برزوا» خارج شدند. از بروز به معناى آشكار شدن آمده گويا كسى كه از نزد كسى بيرون مى رود، در بيرون آشكار مى شود.
5 ـ «بيّت» انديشيد، تدبير نمود. يا از بيت به معناى خانه مشتق است چون انسان در خانه آرامش و فرصت انديشيدن دارد و يا از بيتوته مشتق شده است كه به معناى بيدار بودن در شب است چون در شب انسان فرصت بيشترى براى فكر كردن دارد.
6ـ «وكيل» كسى كه به تدبير امور ديگرى مى پردازد و از جانب او كارهاى او را انجام مى دهد.

تفسير و توضيح

آيات (80-81) من يطع الرسول فقد اطاع الله... : اطاعت از پيامبر اطاعت از خداست زيرا هر چه پيامبر مى گويد از جانب خداست و او نبايد و نمى تواند چيزى را به عنوان حكم خدا از خود بگويد و آن را به خدا نسبت دهد. دستورهاى او همه از طريق وحى است و او تنها ابلاغ كننده پيام الهى است:
و ما ينطق عن الهوى. ان هو الا وحى يوحى (نجم / 3-4)
و او از روى هواى نفس سخن نمى گويد. اين نيست مگر وحيى كه به او فرستاده شده است.
و لو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين (حاقه / 44)
و اگر او بعضى از سخنان را به دروغ بر ما بندد، او را به شدت مؤاخذه مى كنيم.
بنابراين چون سخن پيامبر سخن خدا و فرمان او فرمان خداست، اطاعت از او در واقع اطاعت از خداست و اطاعت پيامبر در طول اطاعت خداست و اين همان اطاعتى است كه چند آيه پيش از اين به آن دستور داده شد (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول) و نيز گفته شد كه خدا هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر اينكه از او اطاعت شود. چون اگر از پيامبر اطاعت نشود، از خدا اطاعت نشده و بشر نافرمان و سركش كه خدا و رسول را اطاعت نمى كند، خود را از مسير حق وعدل كه جهان بر آن استوار است دور مى كند. چون تمام موجودات عالم در اطاعت خداست و هرگز هيچ موجودى از لحاظ تكوينى نمى تواند از خدا اطاعت نكند و بر خلاف قوانين حاكم بر جهان گام بردارد.
انسان نيز كه جزئى از خانواده جهان هستى است نبايد از اطاعت قوانين تشريعى خدا سرپيچى كند و بايد همگام و هماهنگ با مجموعه هستى در اطاعت خدا باشد و اطاعت خدا جز با اطاعت پيامبر ميسر نيست و لذا در اين آيه مى فرمايد: هر كس پيامبر را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است. سپس مى افزايد: هر كس روى گردان شد يعنى از پيامبر اطاعت نكرد، ديگر مربوط به خود اوست و پيامبر نگهبان و حافظ او نيست. وظيفه پيامبر ابلاغ پيام خداست و اينكه كسى از آن اطاعت نكند ديگر ربطى به پيامبر ندارد.
اين جمله نوعى تسلى براى پيامبر اسلام است چون پيامبر از اينكه آن مردم ايمان نمى آوردند و از او اطاعت نمى كردند، سخت ناراحت و آزرده مى شد و دلش به حال آنها مى سوخت كه چگونه دشمن سعادت خود هستند و چرا به سوى حق روى نمى آورند و به دنبال باطل مى روند. قرآن كريم در اينجا و در آيات ديگر، پيامبر خود را دلدارى مى دهد و به او گوشزد مى كند كه تو وظيفه خود را انجام داده اى و ايمان نياوردن آنها نبايد تو را ناراحت كند. البته ناراحتى پيامبر از نافرمانى آنها يك كار طبيعى بود ولى پيامبر بيش از حد ناراحت مى شد و گاهى نزديك بود كه از غصه قالب تهى كند. اين بود كه خدا او را دلدارى مى داد:
لعلك باخع نفسك الايكونوا مؤمنين (شعراء / 3)
شايد تو جان خود را تلف مى كنى از اينكه آنان ايمان نمى آورند.
همانگونه كه ذكر شد، اطاعت از پيامبر اطاعت از خداست و بايد مسلمانان از پيامبر اطاعت كنند واين اطاعت بايد واقعى و عملى باشد ولى در آيه بعدى از بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان و يا منافقان نقل مى كند كه آنها در زبان اطاعت مى كردند و چون نزد پيامبر بودند، مى گفتند: تو را اطاعت مى كنيم. ولى چون از نزد او بيرون مى رفتند، چيزهايى را غير از آنچه پيامبر گفته بود در نظر مى گرفتند و در جهت خلاف گفته هاى پيامبر(ص) حركت مى كردند و انديشه هاى نامطلوبى در سر مى پرورانيدند.
قرآن در مقابل آنها اظهار مى دارد كه خداوند هر آنچه را كه آنها مى انديشند ثبت مى كند و افكار باطل آنها كه در خلاف جهت پيامبر است در نامه اعمال آنها نوشته مى شود و در قيامت مورد بازخواست قرار مى گيرند.
پس از اين بيان، به پيامبر دستور مى دهد كه از آنها روى بگردان و برخدا توكل كن كه خدا از نظر كارسازى بسنده است. دستور اعراض كردن از آنها بدان جهت بوده كه خدا نمى خواهد، پيامبرش منافقان را افشا كند و آنها را رسوا سازد. فعلا مصلحت در آن است كه با آنها رفتارى مسالمت جويانه شود; تا در موقع مقتضى اقدامات لازم درباره آنها معمول گردد. اينكه در پايان، دستور توكل مى دهد براى آن است كه پيامبر از همراه نبودن منافقان و مسلمانان ضعيف الايمان ناراحت نشود و هراسى به خود راه ندهد و بداند كه خدا همراه و كارساز اوست.

أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاًكَثيراً (*)

آيا در قرآن نمى انديشند؟ واگر از نزد غير خدا بود، در آن اختلاف بسيارى مى يافتند (82)

تفسير و توضيح

آيه (82) افلا تيدبرون القرآن... : آيات قرآنى كه بر دل و جان محمد (ص) فرود آمده، آنچنان عميق و پرمعناست كه هر كس در آن انديشه بيشترى كند، درهاى جديدى بر روى او باز مى شود و به دستاوردهاى بيشترى مى رسد. اساساً قرآن مانند باران رحمت الهى است كه نهرها و جدولها وجويبارها و دره ها هر كدام به اندازه ظرفيت خود آن را در خود جريان مى دهند. در مورد آيات قرآنى هم هر كسى به ميزان استعداد و شايستگى و ظرفيت وجودى خود، مى تواند از آن بهره مند شود و هر چه در آن بيشتر انديشه كند به معانى و مفاهيم جديدترى دست پيدا مى كند.
اينك در اين آيه، خداوند از آنان كه در آيات قرآنى نمى انديشند، اظهار شگفتى توأم با نارضايتى مى كند و مى پرسد چرا آنان در آيات قرآنى تدبر نمى كنند؟ اين شگفتى و گله مندى نظير گلايه اى است كه از مردم درباره تدبر نكردن در پديده هاى خلقت دارد آنجا كه مى فرمايد:
و كاين من آية فى السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون
(يوسف / 105)
و بسا نشانه اى در آسمانها و زمين وجود دارد كه بر آن مرور مى كنند در حالى كه از آن روى گردانند.
انسان آگاه و با معرفت همانگونه كه بايد در پديده هاى آفرينش و موجودات عالم كه كتاب تكوينى خداست بينديشد تا كشفياتى به دست آورد، بايد در آيه هاى قرآن كه كتاب تشريعى خداست نيز خوب بينديشد تا به معارف بلند آن راه پيدا كند و با دنياى جديدى آشنا شود. نظيراين آيه كه مورد بحث ماست آيه ديگرى است كه مى فرمايد:
افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها (نساء / 82)
آيا در قرآن نمى انديشند؟ يا بر دلها قفلهاست.
اين آيات بيانگر اين معناست كه قرآن براى تدبر و انديشيدن همگان نازل شده و چنين نيست كه فهم آن در انحصار پيامبر و يا ائمه باشد هر چند كه با راهنماييهاى آنان مطالب عميق ترى به دست مى آيد.
يكى از نتايجى كه از تدبر در آيات قرآنى بدست مى آيد اين است كه انسان مى فهمد كه در قرآن اختلاف و ناهمگونى وجود ندارد. و آيات گوناگون آن با يكديگر هماهنگ و سازگار است واين در حالى است كه قرآن در طول بيست و سه سال و در مواقع مختلف در جنگ و صلح، در سفر و حضر و در موقعيتهاى گوناگون نازل شده است و بدون شك اگر از جانب خدا نبود و ساخته و پرداخته فكر بشر بود، اختلافهاى بسيارى در آن ديده مى شد.

بحثى درباره نبودن اختلاف در مطالب قرآن

نظم و تأليف آيات قرآن كريم و روشى كه قرآن در بيان مطالب خود به كار برده است با تمام كتابهايى كه به دست بشر تأليف و تصنيف شده فرق اساسى و جوهرى دارد.
در كتابهايى كه به دست بشر تأليف شده است معمولاً يك يا چند مطلب ، موضوع قرار داده مى شود و با فصل بندى خاصى بحث در باره آن موضوع دنبال مى شود و مجموع مطالبى كه مربوط به يك مسأله است يكجا و بانظم معينى آورده مى شود. و كتاب با يك مقدمه و چند فصل يا باب يا بخش قوام پيدا مى كند و پايان مى يابد.
قرآن كريم در نظم و تأليف و بيان مطالب خود هرگز از چنين روشى پيروى نكرده است بلكه مطالب مختلف را از قبيل اعتقادات و اجتماعيات و عبادات و سياسات و اقتصاديات و مانند آنها را به صورت متنوع و پراكنده و در مقاطع مختلف بيان كرده و در واقع آيات قرآنى مانند سفره گسترده اى است كه در آن انواع غذاها را مى توان ديد.
از يكسو قرآن مطالب بسيار متنوع و گوناگونى را عنوان مى كند و از سوى ديگر آن مطالب را يكجا جمع نمى كند بلكه به طور پراكنده و متناسب با هدف خاصى كه درآيه دنبال مى كند مى آورد و حتى داستانهايى كه از امم گذشته و انبياى سلف نقل كرده نوعاً در لابلاى سوره هاى مختلف پراكنده است و هر قسمتى از داستان كه باهدف خاص آيه اى تناسب داشته باشد آورده مى شود. گاهى حتى يك قسمت از يك داستان در چندين مورد تكرار مى شود.
در روش قرآن آنچه مهم است تناسب مطلب با هدف تربيتى خاصى است كه آيه براى آن آمده است تكرار و تقطيع يك مطلب يا داستان نيز براى همين موضوع است.
قرآن كريم خود به اين روش يعنى تنوع و پراكندگى مطلب، در بعضى از آيات اشاره كرده است.
در مورد تنوع مطلب و گستردگى آن، آيات زير قابل دقت است:
و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيىء (نحل / 89)
وكتاب را بر تو نازل كرديم در حالى كه بيان كننده همه چيز است.
ولقد صرفنا فى هذاالقرآن للناس من كل مثل (كهف / 54)
و همانا در اين قرآن براى مردم از هر نمونه اى آورديم.
و در مورد پراكندگى مطالب در آيات متعدد، آيه زير قابل توجه است:
و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا (اسراء / 106)
و قرآنى كه آنرا جدا ساختيم تا آنرا بادرنگى بر مردم بخوانى و نازل كرديم آنرا نازل كردنى.
شايد سرّ اين پراكندگى، در نزول تدريجى قرآن باشد قرآن در طول بيست وسه سال ودر مناسبتهاى مختلف نازل شده و در هر مناسبتى هر مطلبى كه لازم بوده در آيات آمده است و همين امر باعث پيدا شدن مجموعه اى دلنشين و گوش نواز و عقل پرور شده كه هر قسمتى از آن به تنهايى غذاى كاملى براى روح انسانى است.
اساساً همانگونه كه بارها گفته ايم قرآن كريم مشابهتهاى عجيبى با عالم طبيعت دارد و همانگونه كه در كتاب تكوينى خدا يعنى طبيعت تنوع فوق العاده اى ديده مى شود و مجموعه اى روح نواز از اشياء مختلف و رنگها و طعمها و پديده هاى جوراجور در طبيعت در كنار هم قرار داده شده - كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست - در آيات و سوره هاى قرآنى نيز همان روش حاكميت دارد و تنوع مطالب، هر نوع ذائقه اى را به سوى خود مى خواند و روح انسانى را تغذيه مى كند.
اين تنوع در بيان مطلب كسانى را وادار كرده كه براى قرآن تفسير موضوعى بنويسند و موضوعات گوناگونى را با توجه به مجموع آيات مربوطه يكجا مورد بحث و بررسى قرار بدهند.
با اينكه اين روش مى تواند از جهاتى مفيد و آموزنده باشد و بخصوص براى محققين دستمايه اى نيرومند گردد اما به نظر مى رسد كه تفسير قرآن نيز مانند خود قرآن باشد مناسبتر است و بهتر اين است كه تفسير قرآن به ترتيب آيات و سور پيش برود و همانند خود قرآن سفره اى متنوع براى مراجعه كننده باشد.

نبودن اختلاف در مطالب قرآن

با وجود تنوع و گستردگى مطالب در آيات قرآنى كه گفتيم، يكى از امتيازات و حتى وجوه اعجاز قرآن نبودن اختلاف وتناقض در ميان مطالب قرآن است.
با اينكه قرآن در هر موضوعى وارد شده و اظهار نظر كرده و يك مطلب را با عبارتهاى مختلف و گاهى با همان عبارت تكرار كرده، در عين حال نمى توان ميان دو مطلب از مطالب قرآنى تناقض پيدا كرد.
يك بشر هر اندازه هم در فنى متخصص باشد وقتى كتابى را در فنى تأليف مى كند در صورتى كه فصول كتاب را در زمانهاى مختلف بنويسد، متخصصان ديگرى كه به آن كتاب مراجعه مى كنند اختلاف سليقه هاى بسيارى در آن مى بينند و حتى شايد تناقض ها و تضادهائى در آن پيدابكنند.
اگر مدت تأليف كتاب زياد طول بكشد(مثلاً بيست سال) و كتاب نه در باره يك موضوع بلكه درباره موضوعات متنوع بسيارى تأليف شده باشد و نويسنده آن در حالات مختلفى از غم و شادى و جوانى و پيرى و بيمارى و تندرستى و در بحرانهاى مهمى كه براى او پيش آمده آن كتاب را بنويسد، پر واضح است كه بخشهاى مختلف كتاب با همديگر هماهنگ نخواهد بود و نويسنده دچار تضادها و تناقض هاى بسيارى خواهدشد.
مثلاً شما شاعران بزرگ و معروف را در نظر بگيريد آيا شعرهايى كه در جوانى و اوايل كار سروده اند با شعرهايى كه در دوران پختگى و كسب تجربه هاى فراوان سروده اند يكى است؟
ولى قرآن از يك هماهنگى و استحكام واتقان عجيبى برخوردار است واين در حالى است كه همه مى دانيم كه آيات قرآنى در طول بيست و سه سال آنهم در حالتهاى مختلف نازل شده. بعضى از آيات در حال جنگ و شدت بحران و بعضى از آنها در حال صلح و آرامش بعضى از آنها در اوايل كار پيامبر كه دوران غربت و بيكسى اسلام بودآمده و بعضى ديگر در مدينه و يا پس از فتح مكه و دوران شوكت و اقتدار اسلام نازل شده و پيامبر آن آيات را از چهل سالگى تا شصت وسه سالگى به مردم خوانده است.
با اين وجود آيات مكى به همان نسبت محكم و متقن است كه آيات مدنى و آياتى كه در ابتداى بعثت نازل شده به همان مقدار فصاحت و بلاغت دارد كه آيات نازل شده در اواسط يا اواخر حيات پيامبر. همچنين آياتى كه به هنگام سختى ها و شدايد فرود آمده به همان درجه از اعجاز است كه آيات نازل شده در هنگام فراغت و آسايش.
اين حقيقت را كه در قرآن تناقض و اختلاف وجود ندارد، خود قرآن دليلى بر حقانيت و اعجاز قرآن گرفته و مردم را به انديشيدن در اين مسأله فرا خوانده و فرموده است:
افلا يتدبرون القران و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا (نساء / 82)
آيا در قرآن تدبر نمى كنند؟ اگر قرآن از جانب غير خداوند بود در آن اختلافات بسيارى مى يافتند.
البته معلوم است كه منظور از نبودن اختلاف در قرآن، نفى تناقض در ميان مطالب قرآن و نبودن اختلاف و تضاد در ميان موضوعات مطرح شده در آن است ولى اختلافاتى مانند اختلاف در كوتاهى و بلندى آيات و يا اختلاف قرائات و يا اختلاف در درجه فصاحت و بلاغت آيات، در قرآن وجود دارد ولى دليل بر سستى و ضعف نيست. همچنين مسأله وجود ناسخ و منسوخ در قرآن ربطى به وجود اختلاف در آيات ندارد زيرا كه آيات منسوخه ديگر از نظر معنى و محتوا به كنار گذاشته شده اند و مدت آنها موقتى بوده و آن مدت به سر آمده است بنابراين آيات منسوخه رانمى توان در مقابل آيات ناسخه قرار داد زيرا آن آيات ديگر داراى حكم معتبر نيستند و از اول آن آيات براى مدت معينى نازل شده بودند وقتى آن مدت تمام شد، ديگر نبايد آنها را با آيات ناسخه در عرض هم قرار داد.
ونيز آياتى كه داراى عموم هستند و بعضى از آيات آنها را تخصيص مى دهند اين گونه آيات نيز ميان هم اختلاف و تناقض ندارند بلكه وجود مخصص دليل بر آنست كه از اول عموميت عام اراده نشده است.
به هر حال آنچه مسلم است اين است كه با وجود اينكه آيات قرآنى در مقاطع مختلف ودر حالتهاى گوناگون ودر طول بيست وسه سال نازل شده است، هيچ گونه تضاد و تناقضى ميان آيات و مطالب آن وجود ندارد و اين خود يكى از نشانه هاى بارز حقانيت قرآن است و به روشنى دلالت براين مى كند كه قرآن از جانب آفريدگار جهان است.

پى‏نوشتها:‌


1. تفسير قمى ج 1 ص 144
2. توحيد صدوق ص 368
3. كافى ج 1 ص 159