3 ـ اگر ميت فقط يك دختر داشته باشد، سهم او نصف مال است و اگر وارث ديگرى نبود
بقيه هم به او مى رسد.
4 ـ اگر ميت هم پدر و مادر و هم فرزند داشته باشد، هر كدام از پدر و مادر يك ششم
مال را مى برند و بقيه به اولاد مى رسد كه مطابق با آن قاعده اى كه گفته شد تقسيم
كنند.
5 ـ اگر ميت فقط پدر و مادر داشته باشد و اولاد و برادرانى نداشته باشد يك سوم مال
به مادرش و بقيه به پدرش مى رسد.
6 ـ اگر ميت پدر و مادر وهم چند برادر داشته باشد ولى اولاد نداشته باشد برادران
ارث نمى برند چون در طبقه دوم هستند ولى وجود آنها براى مادر حاجب مى شود يعنى سهم
مادر با وجود برادران ميت از يك سوم به يك ششم تقليل مى يابد. و پدر سهم بيشترى از
ارث مى برد و اين شايد بدانجهت باشد كه قسمتى از هزينه برادران ميت به عهده پدر ميت
است و شايسته است كه او سهم بيشترى داشته باشد.
در آيه شريفه پس از ذكر اين مسايل، تذكر مى دهد كه همه اين موارد پس از عمل به وصيت
و پرداخت بدهى ميت است و وارثان بايد پيش از هر چيز به وصيت ميت عمل كنند و اگر
تعهدات مالى دارد تا يك سوم مال، آن را پرداخت نمايند و نيز اگر بدهى دارد آن را
نيز بپردازند اگر چه همه مال را در برگيرد و اگر چيزى باقى ماند ميان خود به ترتيبى
كه گفته شد تقسيم نمايند.
توجه كنيم كه بدهى جلوتر از عمل به وصيت است و نخست بايد بدهى هاى ميت را بدهند و
اگر چيزى ماند به وصيت عمل كنند سپس نوبت به ارث مى رسد و اينكه در آيه وصيت جلوتر
از بدهى گفته است براى آن نيست كه وصيت مقدم بر بدهى است بلكه براى تأكيد در امر
وصيت است چون وارثان نوعاً در پرداخت بدهى ميت
مسامحه نمى كنند ولى در عمل به وصيت بخصوص اگر بار مالى هم داشته باشد سهل انگارى
مى كنند.
در پايان آيه به ذكر يك مطلب كلى مى پردازد و آن اينكه شما نمى دانيد كه از پدران و
فرزندانتان كدام يك به شما نفع بيشترى دارند. بنابراين شما نمى توانيد تشخيص بدهيد
كه سهم ارث كدام يك از آنها چقدر باشد. شايد بعضيها خيال كنند كه سهم پدر و مادر
بيشتر باشد بهتر است و بعضيها عكس آن را تصور كنند ولى اين خداست كه از مصالح واقعى
و كلى بشر آگاه است او هم «عليم» است و از تمام مسايل آگاه است و هم «حكيم» و
كارهاى او از روى حكمت و اتقان مى باشد و لذا همو بايد سهم ارث پدران و فرزندان را
تعيين كند همانگونه كه تعيين كرده است.
وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ اِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ
فَاِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ
وَصِيَّة يُوصينَ بِهآ أَوْ دَيْن وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ اِنْ لَمْ
يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَاِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا
تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة تُوصُونَ بِهآ أَوْدَيْن وَ اِنْ كانَ رَجُلٌ
يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِد
مِنْهُمَا السُّدُسُ فَاِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكآءُ فِى
الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة يُوصى بِهآ أَوْ دَيْن غَيْرَ مُضآرّ وَصِيَّةً
مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَليمٌ (*)تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ يُطِعِ
اللّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدينَ
فيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (*)وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ
يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ (*)
نيمى از آنچه همسران شما بر جاى گذارند، براى شماست اگر آنها فرزند نداشته باشند
ولى اگر فرزند داشته باشند، يك چهارم تركه آنها از آنِ شماست. پس از وصيتى كه كرده
باشند و يا بدهى كه داشته باشند. و يك چهارم تركه اى كه شما بر جاى مى گذاريد براى
آنها (زنان) است اگر شما فرزند نداشته باشيد ولى اگر
فرزند داشته باشيد، يك هشتم تركه شما از آنِ آنهاست. پس از وصيتى كه مى كنيد و يا
بدهى كه داريد. و اگر مردى يا زنى كه از او ارث مى برند، «كلاله» باشد (يعنى پدر و
مادر و فرزند نداشته باشد) و برادر يا خواهرى داشته باشد براى هر كدام از آنها يك
ششم مى رسد و اگر بيشتر از اين باشند، آنها در يك سوم شريك هستند البته پس از وصيتى
كه كرده و يا بدهى كه داشته است; وصيت و بدهى كه زيان آور نباشد. اين سفارشى از
خداست و خدا دانا و بردبار است (12) اين حدود خداست و هر كس خدا و پيامبرش را پيروى
كند، خدا او را به بهشتهايى داخل مى كند كه نهرها از زير آن روان است جاودانه در آن
خواهند بود و اين رستگارى بزرگى است (13) كسى كه خدا و پيامبر او را نافرمانى كند و
از حدود او تجاوز نمايد خدا او را وارد آتشى مى كند كه جاودانه در آن خواهد بود و
براى او عذابى خوار كننده است (14)
نكات ادبى
1 ـ «ازواج» جمع زوج كه هم به معناى شوهر و هم به معناى زن است و در هر دو استعمال
مى شود، همسر.
2 ـ «كان» در «وان كان رجل» تامه است و با فاعل تمام شده و نيازى به اسم و خبر
ندارد.
3 ـ «كلاله» خواهران و برادران، خويشاوند درجه دوم، خويشاوندان غير از پدر و مادر و
فرزندان. اساساً كلاله به معناى خويشاوندى است كه ميان او و انسان تولدى واسطه
نباشد يعنى نه از انسان زاده شده باشد و نه انسان زاييده او باشد كه شامل خواهران و
برادران مى شود اين كلمه از ماده «كلل» مشتق شده كه به معناى احاطه است و به كلاه
اكليل مى گويند چون سر را احاطه كرده ولى خود سر نيست كلاله هم خويشاوندى است كه
انسان را احاطه كرده ولى از او زاده نشده و نه او را زاييده است ضمناً كلاله هم به
ميت گفته مى شود و هم به برادران و خواهران او كه وارث او هستند
اطلاق مى شود.
4 ـ «كلاله» در اينجا مصدر است ولى در جاى حال قرار گرفته و حال است از رجل و امراة
و كلاله لفظى است كه هم براى مفرد و هم براى تثنيه و هم براى جمع و هم براى مذكر و
مؤنث استعمال مى شود.
4 ـ «مضار» ضرر رساننده و به معناى كسى است كه به او ضرر رسيده است نيز آمده و اين
صيغه هم صيغه فاعل و هم صيغه مفعول است و معناى آن را بايد از قراين فهميد.
تفسير و توضيح
آيه (12) ولكم نصف ما ترك ازواجكم... : در اين آيه نيز دنباله مسايل ارث بيان شده و
مربوط به ارث بردن زن و شوهر از يكديگر و نيز ارث بردن بعضى از خويشان مرتبه دوم
مى باشد. مسايلى كه در اين آيه آمده به قرار زير است:
1 ـ اگر زنى بميرد و فرزندى هم نداشته باشد، نصف تركه او به شوهر مى رسد البته پس
از عمل به وصيتى كه كرده و پس ا زپرداخت بدهى او.
2 ـ اگر زنى بميرد و فرزندى داشته باشد چه پسر چه دختر، يك چهارم مال او به شوهر
مى رسد.
3 ـ اگر شوهرى بميرد و فرزندى نداشته باشد، يك چهارم مال او به زنش مى رسد.
4 ـ اگر شوهرى بميرد و فرزندى نداشته باشد يك هشتم مال او به زنش مى رسد. البته در
اينجا نيز حكم پس از عمل به وصيت و پرداخت بدهى اجرا مى شود.
اين چهار حكم به صورت خطاب به مردان ذكر شده است.
5 ـ اگر مردى يا زنى بميرد و «كلاله» باشد يعنى پدر و مادر و فرزند نداشته باشد و
وارث او برادر و خواهر او باشند، به هر كدام يك ششم مال مى رسد.
6 ـ اگر در مسأله قبلى تعداد برادران و خواهران بيش از يكى باشد، مجموعاً در يك سوم
مال شريك مى شوند.
توجه كنيم كه در چنين فرضى هم به ميت كلاله گفته مى شود و هم به برادران و خواهران
او كه وارث او هستند و در آيه شريفه، كلمه كلاله به ميت اطلاق شده و مى فرمايد: اگر
مردى يا زنى ارث برده شود يعنى بميرد در حالى كه كلاله است.
نكته مهم ديگر اينكه منظور از برادر و خواهر در اين آيه برادر و خواهر مادرى است كه
اصطلاحاً به آنها «كلاله امى» گفته مى شود و اين آيه شامل برادران و خواهران پدرى و
مادرى يا فقط پدرى نمى شود كه به آنها «كلاله ابى و امى» گفته مى شود. چون حكم ارث
آنها در آيه آخر همين سوره بيان شده و با حكم ارث كلاله اى كه در اين آيه آمده
متفاوت است. البته در خود آيه قرينه اى براى اين اختصاص يافته نشد ولى چون حكم
كلاله در اين دو آيه متفاوت است و در فقه نيز حكم اين آيه به كلاله امى و حكم آيه
آخر سوره نساء به كلاله ابى يا ابى و امى اختصاص دارد، لذا همه مفسران و علماء
اسلامى اتفاق نظر دارند كه آيه مورد بحث درباره كلاله امّى است.
نكته ديگر اينكه همان جمله كه به صورت ترجيع بند در آخر احكام ارث در اين دو آيه
مكرر آمده، در اينجا هم آمده ولى يك جمله اضافه دارد و آن اينكه اين حكم پس از كسر
وصيت و بدهى اجرا شود و ميت در حال حيات خود وصيتى نكند كه به ضرر وارث است و يا به
يك بدهى غير واقعى به خاطر ضرر زدن به وارث اقرار نكند و بالاخره ضرر زدن به وارث
ممنوع است. اينكه اين قيد در ارث كلاله آمده ولى در ارث وارثان ديگر نيامده شايد
بدانجهت باشد كه وارثان ديگر خيلى به ميت نزديك هستند وقتى كسى ببيند كه مال او به
فرزندش يا پدر و مادرش و يا به همسرش مى رسد ناراحت نيست و آنها را مانند خودش
مى داند و لذا دست به كارى نمى زند كه آنها ضرر كنند اما وقتى ببيند كه مال او به
وارثان درجه دوم مى رسد، شايد ناراحت باشد و كارى كند كه از اين مال مقدار كمترى به
آنها برسد. اين است كه در اينجا تذكر مى دهد كه شما حق نداريد كارى بكنيد كه به
وارث ضرر برسد.
پس از بيان چندين حكم از احكام ارث اضافه مى كند كه خداوند شما را به اين احكام
سفارش مى دهد و خداوند دانا وبردبار است. يعنى به نيتهاى شما آگاه و در
مجازات متخلفان بردبار است.
در دو آيه بعدى براى تحكيم و تثبيت احكام ارث كه گفته شد، مى فرمايد: اين حدود و
مقررات الهى است و هر كس خدا و پيامبرش را پيروى كند وارد بهشتهايى مى شود كه از
زير آن نهرها جارى است و جاودانه در آن هستند و اين يك رستگارى بزرگ است. در مقابل،
هر كس خدا و پيامبرش را معصيت كند وارد جهنم مى شود و جاودانه در آن است و براى او
عذابى خوار كننده است.
بدينگونه مردم را در اجراى احكام الهى هم تشويق و هم تهديد مى كند.
وَ اللاّتى يَأْتينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ
أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَاِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتّى
يَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبيلاً (*)وَ الَّذانِ
يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَاِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمآ
اِنَّ اللّهَ كانَ تَوّابا رَحيماً (*)
كسانى از زنان شما كه كار ناشايست (زنا) انجام مى دهند، بر آنها چهار نفر از خودتان
شاهد بگيريد. پس اگر شهادت دادند، آنها را در خانه ها نگهداريد تا مرگشان برسد يا
خدا براى آنها راهى قرار بدهد (15) و آن دو نفر از شما را كه كار ناشايست (زنا)
انجام دهند، آزارشان دهيد پس اگر توبه كردند و اصلاح نمودند، از آنها دست برداريد
كه خدا بسيار توبه پذير و بخشايشگر است.
تفسير و توضيح
آيات (15-16) و اللاتى يأتين الفاحشه... : حكم ديگرى از احكام الهى بيان مى شود و
آن حكم مربوط به زناكاران است. زنابا چهار شاهد ثابت مى شود. اگر چهار نفر مرد
شهادت دادند، بايد زناكار مجازات شود و حد الهى درباره او اجرا گردد. حدّ و مجازاتى
كه در اين آيه آمده مربوط به زنان زناكار است و آن اين است كه بايد آنها را در
خانه ها حبس كنند تا وقتى كه بميرند. اين حكم در آيه شريفه به صورتى بيان شده كه
معلوم مى شود يك حكم موقتى است و بزودى نسخ خواهد شد. چون مى فرمايد: آنها را در
خانه ها نگهداريد تا بميرند و يا خدا راهى براى آنها قرار بدهد. جمله دوم موقت بودن
اين حكم را مى رساند.
همانگونه كه پيش بينى مى شد، بعدها آيات ديگرى نازل شد و اين حكم را نسخ كرد و آن،
آيات مربوط به حدّ زنا بود:
الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة (نور / 2)
زن زناكار ومرد زناكار به هر كدام از آنها صد تازيانه بزنيد.
اين آيه مربوط به حدّ زناى غير محصنه است يعنى زناى مردان و زنانى كه ازدواج
نكرده اند و از نظر سنت پيامبر حكم زناى محصنه يعنى زناى كسانى كه ازدواج كرده اند
و در عين حال زنا مى كنند، اين است كه بايد آنها را سنگسار كرد. اين آيه به ضميمه
سنت پيامبر، آيه مورد بحث ما را نسخ كرده و حكم آن را برداشته است. از اول هم آن
حكم موقتى بود و در پايان آن آيه به موقت بودن آن حكم اشاره شده بود. مصلحت آن زمان
آن حكم را اقتضاء مى كرد و مصلحت بعدى آن را نسخ كرد.
اين مورد از موارد بسيار اندكى است كه در آن آيه اى نسخ شده است هر چند كه بعضيها
عقيده دارند با توجه به جمله پايانى آيه كه حكم را موقت اعلام مى كند نبايد آيه را
نسخ شده دانست چون در خود آيه آمده است كه حكم آن تا زمان معينى است و معلوم است كه
چون آن زمان معين سپرى شد حكم نيز از اعتبار مى افتد و اين غير از نسخ اصطلاحى است
نسخ در جايى است كه حكمى با قاطعيت گفته شود ولى بعدها آيه ديگرى حكم آن را عوض كند
مانند آيه نجوا. (درباره نسخ پيش از اين به تفصيل سخن گفته ايم) در عين حال مى توان
گفت كه مجازات و حدّ زناكار در همين آيات مورد بحث آمده و آن عبارت (فاذاوهما)
مى باشد و آيه مربوط به حدّ در واقع آن را تفصيل مى دهد پس جايى براى نسخ وجود
ندارد.
اين نكته را هم تذكر بدهيم كه اگر آيه مورد بحث را منسوخ شده بدانيم، ناسخ آن آيه
ديگر و سنت پيامبر است و اين مى رساند كه با سنت قطعى هم مى توان آيه قرآن را
نسخ كرد و بسيارى از دانشمندان علم اصول اين مطلب را تأييد كرده اند و نسخ آيه با
سنت قطعى و متواتر را پذيرفته اند ولى نسخ آيه با خبر واحد را اكثريت اصوليين قبول
نكرده اند.
در آيه بعدى حكم ديگرى درباره زناكاران بيان مى شود و دستور مى دهد كه چون
مردزناكار و زن زناكار پيش شما آمدند آنها را تنبيه كنيد و آزارشان دهيد. چگونگى
آزار دادن بسته به شرايط و موقعيت آنها دارد گاهى با زبان و گاهى با كتك و گاهى با
بيرون كردن آنها از خانه محقق مى شود ولى اگر توبه كردند و خود را اصلاح نمودند از
آزار آنها دست برداريد و رهايشان سازيد چون خدا توبه پذير و مهربان است.
مى بينند كه در اسلام در عين اينكه مجازاتهاى سختى براى خطاكاران وجود دارد، تمام
راهها به روى آنها بسته نمى شود و اگر آنها متنبه شدند و توبه كردند و از كرده خود
پشيمان شدند، اسلام آنها را مى پذيرد و توبه آنها را قبول مى كند.
اِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَة ثُمَّ
يَتُوبُونَ مِنْ قَريب فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ
عَليماً حَكيماً (*)وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ
حَتّى اِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ اِنّى تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذينَ
يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً (*)
پذيرش توبه از سوى خدا تنها براى كسانى است كه از روى نادانى كار بد مى كنند سپس
بزودى توبه مى كنند. خدا توبه آنها را مى پذيرد و خدا دانا و فرزانه است (17) و
توبه براى كسانى نيست كه كارهاى بد مى كنند تا وقتى كه يكى از آنها را مرگ فرا
مى رسد مى گويد: هم اكنون توبه كردم و نيز براى كسانى نيست كه در حال كفر مى ميرند.
براى آنها عذابى دردناك آماده كرده ايم (18)
نكات ادبى
1 ـ «توبه» مصدر از تاب يتوب به معناى بازگشت و رجوع و در اصطلاح، توبه
عبارت است از پشيمانى از گناه و تصميم بر ترك آن در آينده. توبه گاهى به خدا نسبت
داده مى شود و گاهى به بنده كه در هر دو صورت به معناى رجوع است. رجوع بنده به خدا
پشيمانى از گناه است و رجوع خدا به بنده به معناى پذيرش توبه اوست.
2 ـ «جهالت» منظور ازآن در اينجا ارتكاب گناه از روى هوى و هوس است هر چند كه حرام
بودن آن را مى داند. همين كه كار را از روى عناد با خدا انجام نمى دهد كافى است.
3 ـ «من» در «من قريب» براى ابتداى غايت است.
4 ـ «سيئات» جمع سيئة به معناى كار بد در مقابل حسنه كه به معناى كار نيك است.
5 ـ ذكر «احدهم» در اينجا براى تحقير مطلب است.
6 ـ «آن» لحظه، وقت. مخصوص زمان معينى نيست ولى وقتى با الف و لام همراه شد (الآن)
به معناى لحظه حال مى شود.
7 ـ «اعتدنا» آماده كرديم. اين كلمه در اصل اعددنا بوده دال تبديل به تاء شد.
تفسير و توضيح
آيه (17) انما التوبة على الله للذين ... : يكى از مظاهر لطف و رحمت خداوند نسبت به
بندگانش اين است كه درهاى توبه را به روى آنها باز كرده است و به گنهكاران و كسانى
كه از دستورات خدا سرپيچى كرده اند، فرصتى ديگر داده كه از طريق توبه به سوى خدا
بازگردند و مشمول رحمت او باشند.
توبه يك حقيقت بلند در معارف اسلامى است. در واقع توبه وسيله اى براى بازيابى و
بازنگرى و اصلاح نفس است اگر درهاى توبه باز نبود و فرصت بازگشت به سوى خدا از
گنهكاران گرفته مى شد، اثر بسيار بد و خطرناكى در روحيه افراد داشت و هر فردى با
ارتكاب يك گناه، ديگر خودش را از رحمت خدا به دور مى ديد و به سوى گناهان ديگر
كشيده مى شد و دچار يأس از رحمت الهى مى گشت و اين بدترين حالتى است كه بنده اى
دچار آن شود.
در اين آيه خداوند از روى امتنان بر بندگان، اظهار مى دارد كه خدا قبول
توبه گنهكاران را بر خود لازم مى داند گويا كه اين عهد و پيمانى براى خداست و خدا
وعده مى دهد كه توبه آنها را بپذيرد.
البته پذيرش توبه گنهكاران را مشروط به دو شرط مى داند:
نخست اينكه، معصيتى كه مرتكب شده اند از روى عناد با خدا نباشد بلكه از روى جهالت
باشد. گاهى انسان گناهى را از روى هوى و هوس و براى ارضاى شهوتهاى خود انجام مى دهد
و هدف او مخالفت با خدا نيست ولى گاهى آن كار را به جهت مخالفت با خدا و عناد و
ستيز در برابر حق انجام مى دهد. اگر ارتكاب گناه به صورت اول باشد، معلوم مى شود كه
بنده هر چند خدا را نافرمانى كرده ولى روح نافرمانى در او نيست بلكه فقط از روى
هواى نفس اين كار را كرده است در اين صورت اگر از كرده خود پشيمان شد و به سوى خدا
بازگشت خدا توبه او را مى پذيرد و مى توان گفت كه او اين كار را از روى جهالت و
نادانى انجام داده است هر چند كه گناه بودن آن را مى دانست.
بنابراين، قيد جهالت به معناى آن نيست كه گنهكار در حين ارتكاب گناه، حرام بودن آن
را نمى دانست چون در چنين صورتى او گناهى نكرده تا توبه كند بلكه جهالت در اينجا به
همان مفهومى است كه گفته شد. يعنى انجام كار از روى هوا و هوس.
دوم اينكه، وقتى مرتكب گناهى شد هر چه زودتر توبه كند و توبه را به تأخير نيندازد
اگر توبه را به تأخير اندازند تا وقتى كه مرگشان فرا رسد، ديگر توبه آنها پذيرفته
نخواهد شد همانگونه كه در آيه بعدى بيان شده است. و اگر پس از ارتكاب گناه بلافاصله
توبه نكرردند و به تأخير انداختند اگر چه پيش از مرگشان هم توبه كنند، قبول
توبه آنها براى خدا واجب نيست و چنين توبه اى شامل تعهد و وعده الهى نمى شود و ممكن
است نپذيرد. زيرا در اين آيه خدا تنها در مقابل توبه كنندگانى خود را متعهد به
قبولى توبه مى كند كه بلافاصله پس از ارتكاب گناه توبه كنند.
به هر حال وقتى دو شرط ياد شده محقق شد، خدا قول مى دهد كه توبه توبه كننده را
بپذيرد و اضافه مى كند كه خدا دانا و حكيم است; از حقيقت حال بندگانش خبر دارد و
كارهاى او از روى حكمت و اتقان است.
آيه (18) و ليست التوبه للذين يعلمون... : همانگونه كه پذيرش توبه با دو شرطى كه در
آيه پيش گفته شد، حتمى است، توبه دو گروه هم به طور حتمى پذيرفته نخواهد شد و
خداوند در اين آيه اين دو گروه را چنين معرفى مى كند:
گروه نخست، كسانى هستند كه مرتكب گناهان مى شوند و توبه نمى كنند تا وقتى كه آثار و
نشانه هاى مرگ خود را مشاهده مى كنند و چون با مرگ روبرو مى شوند، توبه مى كنند.
توبه اين افراد در اين زمان پذيرفته نيست زيرا آنها فرصت را از دست داده اند و
اساساً با فرا رسيدن مرگ، تكليف از انسان برداشته مى شود و توبه مربوط به زمان
تكليف است.
اساساً چنين افرادى دروغ مى گويند و با توجه به سابقه كار آنها اگر مرگ آنها هم به
تأخير بيفتد، باز به ارتكاب گناه ادامه خواهند داد; چون آن ايمان محكم را ندارند كه
آنها را از معصيت بازدارد و روح آنها به گناه عادت كرده است. همانگونه كه در آيات
ديگر نيز اين حقيقت آمده است:
فلم يك ينفعهم ايمانهم لماراواباسنا (غافر / 85)
پس ايمان آنها هنگامى كه عذاب ما را ديدند به آنها سودى نداد.
حتى اذا ادركه الغرق قال آمنت انه لااله الاّ الذى آمنت به بنوا اسرائيل و انا من
المسلمين. ءالان و قد عصيت من قبل و كنت من المفسدين (يونس / 90-91)
تا وقتى كه او را (فرعون را) غرق فرا گرفت ، گفت ايمان آوردم كه معبودى جز آنكه
بنى اسرائيل به او ايمان دارند نيست و من از تسليم شدگانم. آيا اكنون ؟ و حال آنكه
پيشتر معصيت كردى و از فاسدان بودى.
گروه دوم از كسانى كه توبه آنها پذيرفته نيست و راه نجاتى ندارند، كافرانى هستند كه
به كفر خود بميرند. روشن است كه اينها در برزخ و در قيامت پشيمان خواهند بود
ولى ديگر پشيمانى سودى ندارد و خدا براى آنها عذابى دردناك آماده كرده است.
همانگونه كه درباره گروه اول گفتيم اين گروه نيز عمرى را با كفر سركرده اند و اگر
بر فرض محال به دنيا برگردانيده شوند باز در كفر زندگى خواهند كرد چون روح آنها
كاملا آلوده شده و مسخ شده است و اميدى بر اصلاح آنها وجود ندارد. اين حقيقت نيز در
آيات ديگرى هم آمده است:
ولو ردّوا لعادوا لمانهوا عنه و انهم لكاذبون (انعام / 28)
و اگر به دنيا بازگردانيده شوند به سوى آنچه از آن نهى شده اند برمى گردند وآنها
دروغگويانند.
ان الذين كفروا و ماتوا وهم كفار فلن يقبل من احد هم ملؤ الارض ذهبا(آل عمران/91)
كسانى كه كافر شدند و در حالى كه كافرند مردند، از يكى از آنها طلا به اندازه زمين
پذيرفته نخواهد شد.