بحثى درباره «املاء» و «استدراج»
بسيارى از نظريه هاى موجود در زمينه تفسير تاريخ روى اين مطلب تأكيد دارند كه هر
تمدنى محكوم به نابودى است و هر جامعه اى مانند يك فرد انسانى پس از طى دورانهاى
مختلف از كودكى و جوانى و پيرى سرانجام به مرحله مرگ مى رسد و هيچ قدرتى نمى تواند
جلو آن را بگيرد.
اين مطلب هم در سخنان فلاسفه و متفكران قديم از قبيل: توسيديد و ابن خلدون آمده و
هم در سخنان فلاسفه جديد مانند: هگل و ماركس و تاين بى. منتها ماركس وقتى به دوران
كمونيسم نهائى مى رسد اين مرحله را مرحله ثبوت و سكون مى داند و از قانون تضاد و
تحول استثناء مى كند ولى به هر صورت، بيشتر صاحبنظران براى هر جامعه اى دوران مشخص
و عمر معينى را پيش بينى مى كنند و معتقدند كه هر تمدنى پس از طى مراحلى سرانجام از
بين رفتنى است.
اكنون ما بر سرآنيم كه نظر قرآن را در اين زمينه مورد بررسى قرار دهيم و در آياتى
كه ناظر به اين مسأله است، تدبر كنيم.
قرآن كريم در آيات متعددى، از حتميت سقوط هر تمدنى خبر مى دهد و خاطر نشان مى سازد
كه براى هر امتى دوران مشخصى وجود دارد كه چون آن دوران به سر رسيد، آن جامعه
قابليت بقا و استمرار را از دست مى دهد و سرانجام مى ميرد اكنون به اين آيات توجه
كنيد:
ولكل امّة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة ولا يستاخرون (اعراف / 34)
براى هر امتى وقت معينى است كه چون به سر رسد نمى توانند لحظه اى پس و پيش كنند.
ومااهلكنامن قرية الاولهاكتاب معلوم ماتسبق من امّة اجلها ومايستأخرون(حجر/5)
و ما هيچ آبادى را نابود نكرديم مگر اينكه براى آن برنامه اى معلوم بود، وقت معين
هيچ امتى جلو نمى افتد و نمى توانند آن را به تأخير بيندازند.
وان من قرية الا و نحن مهلكوها قبل يوم القيامة او معذّبوها عذابا شديدا كان ذلك فى
الكتاب مسطورا (اسراء/ 58)
هيچ آبادى نيست مگر اينكه كه ما آن را پيش از روز قيامت نابود مى سازيم يا گرفتار
عذابى شديد مى كنيم اين مطلبى است كه در كتاب نوشته شده است.
چنانكه ملاحظه مى فرماييد، اين آيات به طور صريح و روشن سقوط و نابودى هر جامعه اى
را در وقت خود بيان مى كند، مطابق اين آيات هر جامعه اى را پرونده و
كتابى است كه در آن، مدت حيات و زمان مرگ آن جامعه ثبت شده است.
در مورد سقوط و نابودى جامعه ها قرآن كريم دو واژه را به كار برده كه قابل تدبر و
تأمّل است آن دو واژه عبارتند از: املاء و استدراج، منظور از «املاء» مهلتى است كه
گاهى خداوند طبق مصالحى به ستمگران و جباران مى دهد و منظور از «استدراج» فراهم
آوردن تدريجى زمينه هاى هلاك و نابودى براى ستمگران در عين قدرت و برخوردارى از آن
است.
گاهى در جامعه عوامل سقوط پديد مى آيد اما سقوط آن جامعه به تعويق مى افتد و مدتى
طول مى كشد كه به سرنوشت محتوم خود برسد، اين مهلت دادن بدانجهت است كه ظالمان
بيشتر گناه كنند و چهره آنها مشخص تر شود تا به عذابى سخت تر و دردناكتر گرفتار
شوند:
ولا يحسبنّ الّذين كفروا انّما نملى لهم خير لانفسهم انّما نملى لهم ليزدادوا اثما
ولهم عذاب مهين (آل عمران/ 178)
كافران گمان نكنند اينكه به آنان مهلت مى دهيم به نفع آنهاست، ما به آنان مهلت
مى دهيم تا به گناهانشان بيفزايند و بر آنهاست عذابى خوار كننده.
مهلت دادن به ستمگران گاهى با استدراج توأم است يعنى خداوند ضمن اينكه مهلت مى دهد،
زمينه هاى هلاك را به تدريج و مرحله به مرحله فراهم مى كند اما فرد ظالم و يا جامعه
ظالم متوجه نيست و نمى داند كه پايه هاى قدرت او در حال فرو ريختن است او همچنان
مست و سرخوش و مغرور، به طغيانگرى و فتنه انگيزى خود ادامه مى دهد و هنگامى به خود
مى آيد كه همه چيز از هم پاشيده و فرو ريخته است.
و الّذين كذّبوا بآياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون (اعراف /182)
و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج و از آن راه كه نمى دانند
مجازاتشان خواهيم كرد.
در باره املاء و استدراج كه مى توان آنها را دو سنت از سنتهاى الهى دانست،
اميرالمؤمنين على (ع) جملاتى دارد كه درخور تعمق و تدبر است، به عقيده امام، مهلت
دادن به ستمگران يك قانون عام در تاريخ است و هيچ ستمگرى هلاك نشد مگر اينكه قبلا
به او مهلت داده شد:
فانّ الله لم يقصم جباّرى دهر قطّ الاّ بعد تمهيل و رخاء و لم يجبر عظم احد من
الامم الاّ بعد ازل و بلاء.
خداوند هرگز جباران دنيا را درهم نشكست مگر پس از مهلت دادن و فراخى، و هرگز
استخوان شكسته ملتى را ترميم نكرد، مگر پس از آزمايش و شدّت.
همچنين در مورداستدراج جملات روشنگرانه و بيدار كننده اى در نهج البلاغه آمده است و
امام با تعبيرهاى لطيف و احساس برانگيزى اين مسأله را مطرح مى كند و به كسانى كه
غرق در نعمت هستند و امكانات بسيارى در اختيار آنهاست، هشدارهاى لازم را مى دهد:
كم من مستدرج بالاحسان اليه و مغرور بالسّتر عليه و مفتون بحسن القول فيه و ما
ابتلى الله احدا بمثل الاملاء له.(1)
چه بسا افرادى كه به وسيله نعمت غافلگير مى شوند و به خاطر پرده پوشى خدا
برگناهانشان مغرور مى گردند در اثر تعريف و تمجيد از آنان فريب مى خورند وخداوند
هيچ كس را به چيزى مانند مهلت دادن امتحان نكرده است.
مطلبى كه بايد در اينجا به آن توجه كنيم، اين است كه مهلت دادن خداوند هميشه براى
افزايش عذاب نيست، بلكه گاهى اين مهلت دادن از باب لطف و عنايت الهى است كه سقوط را
به تأخير مى اندازد تا جامعه براى اصلاح خود فرصتى ديگر پيدا كند كه اگر اين فرصت
را هم به فوت بدهد، ديگر سقوط و نابودى حتميت خواهد يافت. به اين آيه شريفه توجه
كنيد:
ولو يؤاخذ الله النّاس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابّة ولكن يؤخّرهم الى اجل
مسمّى فاذا جاء اجلهم كان الله بعباده بصيرا (طه / 65)
اگر خداوند مردم را در مقابل آنچه كه انجام داده اند، مؤاخذه مى كرد، به روى زمين
هيچ جنبنده اى باقى نمى ماند ولى آنان را براى زمان معينى به تأخير مى اندازد و چون
زمانشان فرارسيد، خداوند بر بندگان خود بيناست.
ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى مآ أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَميزَ
الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ
لكِنَّ اللّهَ يَجْتَبى مِنْ رُسُلِه مَنْ يَشآءُ فَامِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِه وَ
اِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ (*)وَ لا يَحْسَبَنَّ
الَّذينَ يَبْخَلُونَ بِمآ آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ
هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِه يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلّهِ
ميراثُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (*)
خدا بر آن نيست كه مؤمنان را بر آن حالى كه شما داريد ترك كند مگر اينكه پليد را از
پاك جدا سازد و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه كند ولى خداوند از پيامبران
خود هر كس را بخواهد برمى گزيند پس به خدا ايمان بياوريد و اگر ايمان بياوريد و
تقوا داشته باشيد، براى شما پاداشى بزرگ است (179) و كسانى كه به آنچه خداوند از
فضل خود بر آنها داده، بخل مىورزد، گمان نكنند كه براى آنها خوب است بلكه براى آنها
بد است. بزودى آنچه بخل ورزند، در قيامت طوق گردنشان مى شود و براى خداست ميراث
آسمانها و زمين و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است (180)
نكات ادبى
1 ـ «ليذر» مضارع وذر به معناى ترك كرد، رها ساخت. البته ماضى اين فعل استعمال
نمى شود بلكه اشتقاقات ديگر آن استعمال دارد.
2 ـ «يميز» برگزيند، انتخاب كند. ماز و ميّز به يك معنى است فقط در ميّز نوعى تكثير
وجود دارد.
3 ـ «اجتباء» انتخاب، گزينش.
4 ـ «هوخيرا» هو ضمير فصل يا عماد است و خيرا مفعول دوم لايحسبن است.
5 ـ «سيطوّقون» از طوق به معناى دور گردن مشتق شده و منظور اين است كه بخل بخيلان
در روز قيامت، طوق گردنشان خواهد بود.
6 ـ «ميراث» مصدر ميمى و در اصل موراث بود كه واو قلب به ياء شد.
تفسير و توضيح
آيه (179) ما كان الله ليذرالمؤمنين... : در ميان كسانى كه به پيامبر اسلام ايمان
آورده بودند، گروهى براستى ايمان داشتند و آنها همان پاكان و نيكان بودند وگروهى
فقط به ظاهر ايمان داشتند ولى باطن آنها جور ديگر بود و آنها همان گروه ناپاك و
پليد منافقان بودند. اين دو گروه در صدر اسلام با يكديگر مخلوط بودند و كنار هم
زندگى مى كردند و از هم تشخيص داده نمى شدند ولى در جنگ احد موقعيتى پيش آمد كه
مؤمنان واقعى از مؤمنان ظاهرى تشخيص داده شدند.
در اين آيه از بازشناسى و تشخيص و تميز پاكان و ناپاكان از يكديگر سخن به ميان آمده
و گفته شده كه خداوند شما مؤمنان را به همان حالتى كه هستيد و پاك و ناپاك مخلوط به
هم هستند، رها نمى كند بلكه پاك را از ناپاك جدا مى سازد و صفوف آنان را مشخص
مى كند و خدا اين كار را گاهى با امتحان و ابتلائات و گرفتاريها انجام مى دهد
چنانكه در جنگ احد اتفاق افتاد و در آن جنگ موقعيت دشوارى پيش آمد و مؤمنان واقعى
خود را نشان دادند. و گاهى با يارى جبهه ايمان آنها را مشخص مى سازد; چنانكه در جنگ
بدر با آمدن فرشتگان به كمك مسلمانان چنين شد. و به هر حال خداوند وسيله اى پيش
مى آورد كه براى افراد روشن بين و آگاه، پاك و ناپاك و خبيث و طيب بازشناخته
مى شود.
جمله بعدى آيه از حقيقت ديگرى در همين زمينه خبر مى دهد و آن اينكه خدا كسى را بر
غيب آگاه نمى سازد يعنى تشخيص پاكان از ناپاكان به اين صورت نيست كه
خدا از غيب خبر بدهد و اسرار آنها را كشف كند و همه همديگر را آنچنانكه هستند
بشناسند اين كار، درست نيست و به صلاح جامعه هم نيست بلكه بهتر آن است كه مردم از
اسرار باطنى يكديگر خبر نداشته باشند و به يكديگر با حسن ظن نگاه كنند و اين مانع
از آن نيست كه موقعيتى مانند جنگ و گرفتارى پيش آيد و افراد ماهيت و چهره واقعى خود
را نشان بدهند و ديگران از حقيقت آنها آگاه شوند.
خداوند مردم معمولى را از اسرار يكديگر با خبر نمى كند ولى از پيامبران خود كسانى
را انتخاب مى كند و آنها را از غيب و ضمير افراد باخبر مى سازد. اطلاع آنها از باطن
افراد، خطرى براى آن افراد ندارد زيرا پيامبران مأموريت ندارند كه مطابق با علم خود
عمل كنند بلكه آنها نيز مانند ساير مردم از مجارى عادى و معمولى وارد مى شوند هر
چند كه خداوند اسرار غيب را در اختيار آنها گذاشته است. پس از اين بيان، از مردم
مى خواهد كه به خدا و پيامبرانش ايمان بياورند و بدانند كه اگر ايمان آوردند و
پرهيزگارى كردند، پاداشى بزرگ خواهند داشت.
آيه (180) و لايحسبن الذين يبخلون ... : آنها كه خداوند از فضل و كرم خويش به آنان
مال و ثروت و يا علم و دانشى مرحمت كرده، نبايد از بذل آن به افراد ديگر خوددارى
كنند و بخل ورزند. كسانى هستند كه گمان مى كنند اگر آنچه دارند براى خود نگهدارى
كنند و به كسى ندهند به سود آنهاست و اين امكانات براى آنها خواهد ماند ولى اين يك
فكر غلط و نادرست است زيرا برخوردارى بيش از حدّ يك نفر در كنار محروميت يك گروه
پايدار نمى ماند. و بالاخره روزى وضع به هم مى خورد و نعمت از شخص برخوردار گرفته
مى شود. پس بهتر اين است كه شخص برخوردار، از آنچه دارد به ديگر نيز بدهد و
عاقبت انديشى كند.
در اين آيه حال چنين كسانى بيان شده و به كسانى كه بخل مىورزند هشدار داده شده كه
خيال نكنند اين بخل به سود آنهاست بلكه به زيان آنهاست و در آخرت نيز چنين اشخاصى
به صورت رسواكننده اى محشور مى شوند و آنچه درباره آن بخل ورزيده اند مثل يك طوق
لعنت برگردن آنها آويخته مى شود و دور گردن آنها طوقى از
آتش ديده مى شود و يا خود همان اموال به گردن او قرار داده مى شود و به اين صورت
زننده و در حال شكنجه به محشر مى آيد.
البته در قيامت پرونده اعمال هر انسانى به گردن او آويخته مى شود و اهل محشر آن را
مى بيند:
و كلّ انسان الزمناه طائره فى عنقه (اسراء / 13)
و هر انسانى را ملزم مى كنيم به اينكه پرونده او بر گردنش باشد.
و يا در قيامت برگردن كافران و گنهكاران زنجيرهايى زده خواهد شد:
انا جعلنا فى اعناقهم اغلالا (يس / 8)
ما برگردنهاى آنان زنجيرهايى قرار مى دهيم.
اينكه در آيه مورد بحث، درباره بخيلان چنان با تندى سخن گفته شده، معلوم مى شود كه
منظور از بخل آنها، خوددارى از دادن حقوق واجب مانند خمس و زكات است و گرنه ندادن
صدقه و بخل از چيزهايى كه دادن آنها واجب نيست، اين مجازاتهاى سنگين را نخواهد داشت
و يا مثلا در بذل علم و دانش، بخل از بذل آن دانشى كه براى بشر يك مسأله حياتى است
چنين مجازاتهايى را دارد مانند بخلى كه يهود در بيان نشانه هاى پيامبر اسلام كه در
كتابهايشان آمده بود، داشتند. و يا بخل فقيهان از گفتن مسائل دينى به كسانى كه از
آن آگاهى ندارند و يا بخل طبيبان از استفاده از علم خود در نجات دادن جان انسانها و
مانند آن.
در پايان آيه براى اينكه اين بخيلان را از علاقه شديد به آنچه دارند منع كند و
تعديلى در زندگى آنها برقرار سازد، ناپايدارى اين نعمتها را يادآور مى شود تا
بدانند كه هر چه هست در اين دنيا مى ماند و به آنها وفا نمى كند و آنچه مى ماند
خداست. لذا بخيلان بايد هم به ناپايدارى نعمتهاى خود و هم به پايدارى ذات ذوالجلال
الهى فكر كنند كه اين فكر، خود سازنده است. براى تلقين اين مطلب مى فرمايد: ميراث
آسمانها و زمين از آن خداست و خدا بر تمام كارهاى شما آگاه است.
لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذينَ قالُوا اِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ
أَغْنِيآءُ سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْاَنْبِيآءَ بِغَيْرِ حَقّ وَ
نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقَ (*)ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ وَ أَنَّ
اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّم لِلْعَبيدِ (*)اَلَّذينَ قالُوا اِنَّ اللّهَ عَهِدَ
اِلَيْنآ أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُول حَتّى يَأْتِيَنا بِقُرْبان تَأْكُلُهُ النّارُ
قُلْ قَدْ جآءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلى بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذى قُلْتُمْ فَلِمَ
قَتَلْتُمُوهُمْ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (*)فَاِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ
رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جآءُوا بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنيرِ
(*)
همانا خداوند سخن كسانى را كه گفتند: خدا فقير است و ما بى نيازيم، شنيد. بزودى
آنچه را كه گفته اند و نيز اينكه پيامبران را به ناحق مى كشتند، مى نويسيم و
مى گوييم: عذاب سوزان را بچشيد (181) اين به خاطر كارى است كه انجام داده اند و خدا
بر بندگان خود ستمگر نيست (182) اينان همان كسانى هستند كه گفتند: همانا خداوند از
ما پيمان گرفته كه به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم مگر اينكه قربانى اى براى ما
بياورد كه آتش آن را بخورد. بگو پيش از من پيامبرانى با نشانه هاى روشن و همانگونه
كه گفتيد، براى شماآمدند پس چرا آنها را كشتيد اگر از راستگويان هستيد (183) پس اگر
تو را تكذيب كردند پيش از تو هم پيامبرانى را تكذيب كردند كه با نشانه هاى روشن و
نوشته ها و كتاب روشنگر آمده بودند (184)
نكات ادبى
1 ـ «سمع» شنيدن و درك كلام طرف مقابل و در انسانها به وسيله گوش صورت مى گيرد ولى
در خدا نوع ديگرى است و خدا نيازى به وسيله و آلت ندارد.
2 ـ «حريق» به معناى محرق، سوزان، سوزنده مانند اليم و مولم.
3 ـ «قدمت ايديكم» از لحاظ لغوى به معناى «پيش فرستاد دستانتان» مى باشد ولى اين يك
تعبير كنايى است و منظور انجام دادن و به انجام رساندن است. چون معمولا كارها را با
دست انجام مى دهند.
4 ـ «ظلاّم» صيغه مبالغه به معناى بسيار ظلم كننده است و در اينجا كثرت به خاطر
تعدد افراد است يعنى اگر كسى به تعداد بيشترى از انسانها ظلم كند هر چند ظلم اندك
باشد به علت كثرت تعداد آن مى توان به او ظلاّم گفت.
5 ـ «قربان» چيزى كه به وسيله آن تقرب حاصل مى شود مانند كشتن گوسفند يا بذل مال
ديگر.
6 ـ «زبر» جمع زبور به معناى كتابى كه در آن پند و حكمت باشد و به كتاب داود زبور
گفته مى شود چون مشتمل بر اندرزهاى بسيار است.
تفسير و توضيح
آيات (181ـ182) لقد سمع الله قول الذين... : بعضى از يهوديهاى معاند كه در هر فرصتى
به اسلام و آورنده اسلام ايراد مى گرفتند و با اشكالهاى واهى و بى اساس خود
مى خواستند روحيه مسلمانان را تضعيف كنند، اين بار نيز سخن سستى را عنوان كردند.
آنها گفتند: خداى شما فقير و نيازمند است ولى ما غنى و بى نياز هستيم و دليلشان اين
بود كه پيامبر اسلام از مردم مى خواست كه در راه خدا كمك كنند و از اموال خود بذل
نمايند و به فقرا و تهيدستان يارى رسانند و براى تشويق مردم به كمك به همنوعان، كمك
آنها را كمك به خدا معرفى مى كرد و حتى چنين تعبير مى آورد كه كمك به آنها در حكم
قرض دادن به خداست:
من ذا الذى يقرض الله قرضاً حسناً فيضاعفه له (بقره / 245)
چه كسى است كه به خدا قرض نيكو بدهد پس خدا آنرا چند برابر كند.
هر انسان عاقل مى فهمد كه منظور از اين گونه تعبيرها تشويق مردم به كمك مالى به
يكديگر است ولى يهوديهاى مغرض از اين تعبيرها سوء استفاده مى كردند و مى گفتند
اكنون خداى محمد از مردم قرض مى خواهد، پس او فقير است و ما بى نياز و ثروتمند
هستيم! به اضافه اينكه آنها مى ديدند نوع مسلمانان فقيرند و همين را هم بهانه قرار
مى دادند و مى گفتند اگر خداى شما ثروتمند بود به شما مال بيشترى مى داد
پس خداى شما فقير است!
اين سخن آن چنان سست است كه نيازى به پاسخ گويى ندارد از اين رو قرآن كريم سخن آنها
را مطرح مى كند و بى آنكه پاسخى بدهد به آنها گوشزد مى كند كه خدا سخن كسانى را كه
گفتند: خدا فقير است و ما بى نيازيم، شنيد و خدا اين سخن باطل را و نيز كار ناشايست
ديگر آنها را كه پيامبران را به ناحق مى كشتند، از نظر دور نخواهد داشت و آنها را
در پرونده اعمالشان خواهد نوشت و در قيامت آنها را عذاب خواهد كرد و به آنها خواهد
گفت: اين عذاب سوزان را بچشيد. سپس مى افزايد: اين عذاب به خاطر كارهايى است كه
آنها انجام داده اند و خدا بر بندگان ظلم نمى كند. اينكه در اينجا كلمه «ظلاّم» به
معناى بسيار ظلم كننده را آورده ناظر به كثرت و تعداد بندگان است و اگر به فرض محال
خدا ظلم مى كرد حتما بسيار ظلم كننده بود چون به افراد بيشترى ظلم مى كرد و خلاصه
اينكه صيغه مبالغه در اينجا به خاطر قابل است نه فاعل.
آيات (183-184) الذين قالوا ان الله عهد... : همانگونه كه گفتيم يهوديها با عداوت و
كينه خاصى كه با مسلمانان و پيامبر اسلام(ص) داشتند، هر روز سخن تازه اى را ساز
مى كردند. يكى ديگر از سخنان بى پايه آنها اين بود كه مى گفتند: خدا به ما فرمان
داده و از ما پيمان گرفته كه به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم مگر اينكه پس از ادعاى
نبوت، يك قربانى بياورد و قربانى او قبول شود و قبولى قربانى هم به اين صورت است كه
آتشى از آسمان بيايد و آن قربانى را به سوزاند وقتى آتش قربانى را خورد، راستگويى
آن پيامبر بر ما ثابت مى شود.
آنها با چنين ادعايى از پذيرش اسلام طفره مى رفتند و مى گفتند پيامبر اسلام(ص) هم
بايد قربانى بياورد و قربانى او را آتش بخورد تا ما ايمان بياوريم. البته اين سخن
از اساس و ريشه غلط بود و معجزه را خدا و پيامبر تعيين مى كند زيرا معجزه بازيچه
دست افراد نيست كه هر چيزى خواستند پيامبر آن را انجام بدهد به طورى كه در آيات
ديگر هم درخواستهاى عجيب كافران در انجام معجزات گوناگون آمده و درخواست نامعقول
آنها رد شده است:
ان يقولوا لولا انزل عليه كنز اوجاء معه ملك انما انت نذير (هود / 12)
اينكه بگويند: چرا گنجى بر وى نازل نشده يا فرشته اى همراه او نيامده، همانا تو
بيم دهنده اى هستى.
اينگونه درخواستهاى غير منطقى، فقط نوعى بهانه جويى است و نشانگر روح سركش و لجاجت
و عناد آنها دربرابر حق است و مسلماً چنين افرادى با چنين روحيه اى ايمان نمى آورند
هر چند كه به درخواست آنها عمل شود. نمونه آن نياكان همين يهوديهايى بودند كه از
حضرت موسى درخواست معجزه هاى گوناگون مى كردند ولى هر معجزه اى از آن حضرت مى ديدند
باز بهانه ديگرى مى آوردند و او را آزار مى دادند.
در پاسخ پيشنهاد قربانى كردن پيامبر اسلام، قرآن به آنها تذكر مى دهد كه پيش از
پيامبر اسلام پيامبرانى بر شما آمد و همين كار را هم كرد يعنى قربانى آورد و جز آن
معجزات ديگرى هم ارائه داد ولى نياكان شما ايمان نياوردند و حتى آنهارا كشتند مانند
زكريا و يحيى كه به دست يهود كشته شدند و عيسى را هم مى خواستند بكشند كه
نتوانستند. مى پرسد: اگر شما راستگو هستيد پس چرا آنها را كشتيد؟
اينكه كشتن پيامبران را به يهود عصر پيامبر اسلام(ص) نسبت مى دهد از آن جهت است كه
آنها به اعمال پدران و نياكان خود راضى بودند و به آن افتخار مى كردند پس مى توان
كارهاى پيشينيان آنها را به آنها نسبت داد.
پس از ردّ سخنان يهود، پيامبر خود را دلدارى مى دهد به اينكه ناراحت نباش اگر تو را
تكذيب مى كنند، پيامبران پيش از تو را نيز كه با نشانه هاى روشن و پند و اندرز و
كتاب روشنگر آمده بودند، تكذيب كردند و اين عادت ديرينه آنهاست.
كُلُّ نَفْس ذآئِقَةُ الْمَوْتِ وَ اِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ
الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ
مَا الْحَياةُ الدُّنْيآ اِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ (*)لَتُبْلَوُنَّ فى أَمْواِلكُمْ
وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا
الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثيراً وَ اِنْ
تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَاِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْاُمُورِ (*)وَ اِذْ أَخَذَ
اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا
تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرآءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِه ثَمَناً قَليلاً
فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ (*)لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَفْرَحُونَ بِمآ أَتَوْا وَ
يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَة
مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (*)
هر كسى چشنده مرگ است و همانا پاداشهايتان در روز قيامت به تمامى داده خواهد شد پس
هر كس از آتش جهنم دور نگهداشته شود و به بهشت آورده شود، رستگار شده است و زندگى
دنيا چيزى جز كالايى براى فريب نيست (185) البته شما در مالها و جانهايتان امتحان
خواهيد شد و از كسانى كه پيش از شما كتاب به آنها داده شده و از كسانى كه مشرك
شده اند، شما سخنان آزاردهنده بسيارى خواهيد شنيد و اگر صبر كنيد و تقوا داشته
باشيد، اين از كارهاى بزرگ است (186) و هنگامى كه خداوند از كسانى كه كتاب به آنها
داده شده پيمان گرفت كه آن را براى مردم بيان كنيد و پنهانش نسازيد، پس آن را پشت
سرشان انداختند و به بهاى اندكى فروختند و چه بد است آنچه ستانيدند (187) كسانى را
كه براى چيزى كه نكرده اند شادمانى مى كنند و دوست دارند كه در برابر كار نكرده
ستايش شوند، آنها را رها شده از عذاب مپندار و براى آنها عذابى دردناك است (188)
نكات ادبى
1 ـ «ذائقة» چشنده، از ذوق به معناى چشيدن طعم يك چيز. مرگ به يك شربت يا غذا تشبيه
شده كه هر انسانى آن را خواهد چشيد.
2 ـ «زحزح» رباعى مجرد از زحزحه و زحزاح به معناى دور شدن، فاصله گرفتن.
3 ـ «فوز» رستگارى، نجاة، دورى از چيزهاى بد وناپسند.
4 ـ «غرور» يا مصدر است به معناى فريب خوردن و يا جمع غارّ است به معناى فريب
دهنده.
5 ـ «لتبلون» لام در اينجا براى تأكيد است و متضمن معناى قسم هم مى باشد و مضموم
بودن واو به سبب ضمير بودن آن است و اگر واو ضمير نبود مفتوح يا مكسور مى شد. اين
كلمه از «بلاء» به معناى آزمايش و امتحان مشتق شده است.
6 ـ «عزم» اراده و قصد و در اينجا به معناى بزرگ و مهم است چون كارهاى بزرگ را
اراده مى كنند و درباره اش تصميم مى گيرند.
7 ـ «نبذ» ترك و تعبير «نبذوا وراء ظهورهم» مثلى در ترك كردن است و معناى لغوى
آن اين است كه آنها آن را پشت سرشان انداختند يعنى ترك كردند.
8 ـ «مفازه» نجات يافتن، رهاشدن. از فوز به معناى نجات و رستگارى.
پىنوشتها:
1. نهج البلاغه، كلمات قصار 166.